عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۹
چشمی دارم همه پر از دیدن دوست
با دیده مرا خوشست چون دوست دروست
از دیده و دوست فرق کردن نتوان
یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱
شب آمد و باز رفتم اندر غم دوست
هم بر سر گریه‌ای که چشمم را خوست
از خون دلم هر مژه‌ای پنداری
سیخیست که پارهٔ جگر بر سر اوست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸
عقرب سر زلف یار و مه پیکر اوست
با این همه کبر و ناز کاندر سر اوست
شیرین دهنی و شهد در شکر اوست
فرمانده روزگار فرمانبر اوست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۰
آن مه که وفا و حسن سرمایهٔ اوست
اوج فلک حسن کمین پایهٔ اوست
خورشید رخش نگر و گر نتوانی
آن زلف سیه نگر که همسایهٔ اوست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۳
ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست
جور تو از آنکشم که روی تو نکوست
مردم گویند بهشت خواهی یا دوست
ای بیخبران بهشت با دوست نکوست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶
در کار کس ار قرار می باید هست
وین یار که در کنار می باید هست
هجری که به هیچ کار می‌ناید نیست
وصلی که چو جان به کار می باید هست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰
پرسید ز من کسیکه معشوق تو کیست
گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست
بنشست و به های‌های بر من بگریست
کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۳
عاشق نتواند که دمی بی غم زیست
بی یار و دیار اگر بود خود غم نیست
خوش آنکه بیک کرشمه جان کرد نثار
هجران و وصال را ندانست که چیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸
هرگز المی چو فرقت جانان نیست
دردی بتر از واقعهٔ هجران نیست
گر ترک وداع کرده‌ام معذورم
تو جان منی وداع جان آسان نیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹
در هجرانم قرار می‌باید و نیست
آسایش جان زار می‌باید و نیست
سرمایه‌ی روزگار می‌باید و نیست
یعنی که وصال یار می‌باید و نیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۲
جانا به زمین خاوران خاری نیست
کش با من و روزگار من کاری نیست
با لطف و نوازش جمال تو مرا
دردادن صد هزار جان عاری نیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳
اندر همه دشت خاوران سنگی نیست
کش با من و روزگار من جنگی نیست
با لطف و نوازش وصال تو مرا
دردادن صد هزار جان ننگی نیست
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸
سیمابی شد هوا و زنگاری دشت
ای دوست بیا و بگذر از هرچه گذشت
گر میل وفا داری اینک دل و جان
ور رای جفا داری اینک سر و تشت
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴
سر سخن دوست نمی‌یارم گفت
در یست گرانبها نمی‌یارم سفت
ترسم که به خواب در بگویم بکسی
شبهاست کزین بیم نمی‌یارم خفت
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸
از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت
بگذاشت مرا و جستجوی تو گرفت
اکنون ز منش هیچ نمی‌آید یاد
بوی تو گرفته بود خوی تو گرفت
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱
یار آمد و گفت خسته میدار دلت
دایم به امید بسته می‌دار دلت
ما را به شکستگان نظرها باشد
ما را خواهی شکسته میدار دلت
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۴
دی زلف عبیر بیز عنبر سایت
از طرف بناگوش سمن سیمایت
در پای تو افتاد و بزاری می‌گفت
سر تا پایم فدای سر تا پایت
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۵
ای قبلهٔ هر که مقبل آمد کویت
روی دل مقبلان عالم سویت
امروز کسی کز تو بگرداند روی
فردا به کدام روی بیند رویت؟
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶
ای مقصد خورشید پرستان رویت
محراب جهانیان خم ابرویت
سرمایهٔ عیش تنگ دستان دهنت
سررشتهٔ دلهای پریشان مویت