عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
یقین و اقل مراتب آن
فصل: مقابل این دو صفت رذیله، یعنی جهل مرکب و حیرت، یقین است و اقل مراتب آن اعتقاد ثابت جازم مطابق واقع است پس اعتقادی که مطابق واقع نباشد از افراد یقین نیست، اگر چه صاحب آن جزم داشته باشد به اینکه مطابق واقع است، بلکه جهل مرکب خواهد بود پس چنان که دانستی یقین، ضد حیرت و شک است از آن راه که جزم در آن معتبر است و مقابل جهل مرکب است، چون موافقت با واقع در آن لازم است و مورد یقین و متعلق آن، یا از لوازم و اجزای ایمان است مانند: وجود واجب سبحانه و صفات کمالیه او و مباحث متعلقه به نبوت و امامت و احوال نشأه آخرت یا آن را مدخلیتی در ایمان نیست چون حقایق اموری که ایمان بدون آنها تمام و جاهل به آنها از اهل اسلام است.
و چنانکه اشاره شد مطلق علم و یقین خواه در اموری که متعلقه به دین باشد یا غیر دین، شخص نفس انسانی را کمال، و شاهد روح را حسن و جمال است، و وصول به سعادات را باعث و دخول در خیل مجردات را مورث است
بلی یقین در مباحث الهیه و مطالب دینیه در تحصیل سعادات اخرویه، اکمل، و در تکمیل نفوس انسانیه ادخل است، زیرا که ایمان موقوف بدان، بلکه اصل آن و عین آن است، و سایر علوم شاخ و برگ آن، و رستگاری در آخرت بدون آن غیر حاصل، و فاقد آن در حزب کفار داخل است.
و بالجمله شکی نیست که مرتبه یقین اشرف فضایل، و افضل کمالات، و اهم اخلاق، و اعظم صفات است کیمیای سعادت و معراج کرامت است اکسیر اکبر و کبریت احمر است تشریفی است که قامت قابلیت هر کس بدان آراسته شد محرم خلوتخانه انس گردید و افسری است که تارک هر بنده به آن پیراسته شد قدم در حرم قدس نهاد.
و به این سبب سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هر که به او عطا کرده شد نصیب او از یقین و صبر، چه باک او را از آنچه فوت شود او را از روزه روز و عبادت شب».
و فرمودند: «الیقین الایمان کله» یعنی: «همه ایمان یقین است» و نیز از آن حضرت مروی است که «هیچ آدمی نیست مگر اینکه از برای او گناهان بسیار است و لیکن هر که عقل او تام و یقین او کامل باشد گناهان ضرر نمی رساند، زیرا که هرگاه گناهی کند پشیمان می شود و استغفار می کند گناهان او آمرزیده می شود و فضیلتی از برای او باقی می ماند که او را داخل بهشت می کنند».
و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «عمل اندک با دوام و یقین، بهتر است در نزد خدا از عمل بسیار بدون یقین» و بسا باشد که شیطان در مقام فریب انسان برآید و او را در نزد خود صاحب یقین وانماید و چنان داند که در عقاید از برای او یقین حاصل، و به آن مرتبه عظمی واصل است و حال اینکه نه چنین است، بلکه از برای صاحب یقین علاماتی چند است که رسیدن به مرتبه یقین از آنها شناخته می شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علامات صاحب یقین
اول آنکه در امور خود التفات به غیر پروردگار نکند و مقاصد و مطالب خود را از غیر او نجوید و اعتماد او بجز او نباشد، از هر حول و قوه بجز حول و قوه، خداوندگار بیزار، و هر قدرتی بجز قدرت آفریدگار در نظر او بی اعتبار و خوار، و نه کاری را از خود بیند و نه اثری، نه خود را منشأ امری داند و نه دیگری، بلکه همه امور را مستند به ذات مقدس او و همه احوال را منسوب به وجود مقدس او داند، و چنان داند که آنچه از برای او مقدر است به او خواهد رسید و در این هنگام از برای او تفاوتی نخواهد بود میان فقر، ثروت، مرض، صحت، عزت، ذلت، مدح، ذم، برتری، پستی، دولت و تهی دستی لیکن در این وقت چشم از وسایط پوشیده و منبع همه احوال را از یک سرچشمه می بیند و او را حکیم مطلق و خیر محض می داند.
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که یقین او سست و اعتقاد او ضعیف باشد خود را راضی می کند که متوسل به اسباب و وسایط شود و پیروی رسوم و عادات و گفتگوهای مردم نماید و سعی در امور دنیا و جمع زخارف این عاریت سراکند به زبان اقرار می کند که هر عطا و منعی از خداست و نمی رسد به بنده مگر آنچه پروردگار قسمت او کرده، ولی فعل او منافی قولش است و به دل انکار می کند آنچه را به زبان اقرار می نماید».
و نیز از آن حضرت مروی است که حضرت: «هیچ چیز نیست مگر این که از برای او حدی است بعضی عرض کردند حد توکل چیست؟ فرمودند: یقین، عرض شد که حد یقین چیست؟ فرمود: آن است که با وجود خدا از هیچ چیز نترسد».
دوم آنکه در همه اوقات در نهایت ذلت و انکسار در خدمت پروردگار بوده و روز و شب مشغول بجا آوردن خدمت او، و پنهان و آشکار در بندگی و اطاعت او، همگی اوامر شریعت حقه را امتثال نماید، و از جمله نواهی او اجتناب کند، خلوت خاطر را از غیر یاد او خالی سازد، و خانه دل را از محبت او پردازد، و دل او جز یاد حق را فراموش، و زبانش از غیر نام او خاموش گردد، زیرا که صاحب یقین خود را پیوسته در پیشگاه شهود حضرت حق حاضر، و او را به اعمال و افعال خود مطلع و ناظر می بیند.
پس همیشه غریق عرق خجلت و شرمندگی، و قرین حیا و سرافکندگی خواهد بود، و بجز آنچه رضای خدا در آن است نخواهد پرداخت و بالجمله یقین او به اینکه خداوند عالم بر جمیع اعمال و افعال او آگاه و هر عملی را محاسبه و جزائی است همراه، دائم او را در مقام اطاعت و فرمانبرداری می دارد و یقین او به آنچه حق سبحانه و تعالی به او عطا فرموده از انواع نعمتهای ظاهریه و باطنیه پیوسته او را قرین شرمساری و ردیف شکرگزاری می سازد و از یقین به آنچه پروردگار در دار قرار از سرور و بهجت و عیش و راحت به بندگان عطا می فرماید همیشه در مقام طمع و امیدواری خواهد بود و از یقین به اینکه اختیار هر امری در قبضه اقتدار و قدرت حق است و از آنچه از او صادر می شود موافق عنایت و مطابق حکمت و مصلحت است پیوسته در محل صبر و رضا و خوشنودی از قضا، و از تبدلات احوال، تغییری در حال او راه نخواهد یافت و به سبب یقین او بر سرآمدن ایام حیات و آنچه بعد از مردن است از زحمات و عقبات، روز و شب در حزن و اندوه و به جهت یقین او به فنای دنیا و پستی آن، متاع دنیوی در نظر او خوار و بی اعتبار خواهد بود.
همچنان که حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «در گنجی که حضرت خضر به موسی علیه السلام خبر داد لوحی بود که در آن نوشته بود: عجب دارم از کسی که یقین به مرگ داشته باشد چگونه فرحناک می گردد و عجب دارم از کسی که یقین به قضا و قدر الهی داشته باشد چگونه غمناک می شود و عجب دارم از کسی که یقین به بی وفایی دنیا دارد چگونه دل به آن می بندد و به آن مطمئن می گردد و از یقین او به قدرت و عظمت آفریدگار دائم در مقام «دهشت» و «هیبت» و «وحشت» و اضطراب و «خشیت» خواهد بود و به این جهت خشوع و ذلت و خوف و خشیت سید کاینات علیه افضل التحیات به مرتبه ای بود که هر که او را در وقت راه رفتن ملاحظه می نمود چنان گمان می کرد که بر روی در می افتد و از یقین او به کمالات غیر متناهیه حق و با جمال تام جمیل مطلق همیشه در مقام شوق و محبت، بلکه در وله و حیرت خواهد بود و حکایات اصحاب یقین از انبیاء و مرسلین و أولیاء کاملین در خوف و شوق، و آنچه از برای ایشان رو می داد از تغیر و تزلزل و اضطراب و وله و بهجت و «استغراق»، چه در حال نماز و چه در غیر آن مشهور و کتب تواریخ و قصص به آنها مشحون است غش های سید کاینات در اوقات مناجات گوشزد خاص و عام گشته و بی خودیهای سید اوصیاء در هنگام صلوه متواتر میان اهل اسلام شده و چگونه کسی که یقین واقع به خداوند متعال، و علم به عظمت و جلال او داشته باشد و او را مطلع بر خفایای احوال و دقایق اعمال خود داند معصیت او را می کند و در حالت اشتغال به عبادات او و ایستادن در خدمت او، وحشت و خشیت و انفعال و خجلت از برای او حاصل نمی شود؟ و حال اینکه مشاهده می کنیم که کسی در حضور شخصی باشد از اکابر دنیا که او را فی الجمله شوکتی بوده باشد با وجود علم او به پستی در ذات آن، در اول و آخر به نوعی انفعال و دهشت از برای او حاصل می شود که از خود غافل می گردد و جمیع حواس خود را متوجه و ملتفت او می گرداند.
سوم آنکه مستجاب الدعوه بلکه کرامات بوده باشد، زیرا که هر قدر یقین انسان زیاد می شود جنبه تجرد او غالب می گردد و به این سبب قوه تصرف در جمیع مواد کائنات که از شأن مجردات است به جهت او حاصل می شود.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمودند: «یقین بنده را می رساند به هر مرتبه بلند و مقام ارجمند، همچنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر دادند از شأن یقین در وقتی که در خدمت آن حضرت مذکور شد که عیسی بن مریم علیه السلام بر روی آب راه می رفت فرمودند که هرگاه یقین او زیادتر می بود هر آینه بر روی هوا نیز راه می رفت» و از این حدیث شریف مستفاد می شود که هر که را یقین بالاتر، قدرت او بر کرامات بیشتر و از آنچه مذکور شد ظاهر گردید که یقین جامع جمیع فضایل و حاوی همه محاسن خصایل است و بدان که از برای آن سه مرتبه است:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مراتب یقین
مرتبه اول: علم الیقین است، و آن اولین مرتبه یقین است و عبارت است از: اعتقاد ثابت جازم مطابق واقع و آن حاصل می شود از ترتیب مقدمات و استدلال، مانند یقین کردن به وجود آتش در موضعی به مشاهده دود.
مرتبه دوم: علم الیقین است، و آن عبارت است از مشاهده مطلوب و دیدن آن به چشم بصیرت و دیده باطن، که به مراتب روشن تر از دیده ظاهر است و آنچه مشاهده از آن شود واضح تر و ظاهرتر است.
و اشاره به این مرتبه است آنچه سید اولیاء در جواب ذعلب که سوال کرد از آن حضرت که «هل رایت ربک؟» یعنی «آیا پرودگار خود را دیده‌ای؟» فرمودند: «لم اعبد ربا لم اره» یعنی «بندگی نمی کنم خدائی را که ندیده باشم» و همین است مراد آن حضرت از آنچه فرمود که «رأی قلبی ربی» یعنی «دید دل من پرودگار مرا» و این مرتبه هم نمی رسد مگر به ریاضت و تصفیه نفس، تا اینکه تجرد تام از برای او حاصل شود و این مانند یقین کردن به وجود آتش است به معاینه دیدن آن.
مرتبه سوم: حق الیقین است، و آن عبارت است از اینکه میان عاقل و «معقول» وحدت معنویه و ربط حقیقی حاصل شود، به نحوی که عاقل، ذات خود را رشحه ای از رشحات فیض معقول و مرتبط به او بیند، و آنا و فآنا اشراقات انوار او را به خود مشاهده نماید، مانند یقین کردن به وجود آتش به داخل آن شدن و رسیدن به این مرتبه موقوف است به مجاهدات شاقه، و ریاضات قویه صعبه، و ترک رسوم و عادات، و قطع ریشه شهوات، و بازداشتن دل از خواطر نفسانیه و افکار ردیه شیطانیه، و پاک نمودن خود از کثافات عالم طبیعت ناهنجار، و دوری از علایق و زخارف دنیای غدار.
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
و کیف تری لیلی بعین تری بها
سواها و ما طهرتها بالمدامع
و تلتذ منها بالحدیث و قد جری
حدیث سواها فی خروق المسامع
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
بلکه یقین حقیقی نورانی خالی از ظلمات شک و وهم و «شوایب»، اگر چه در مرتبه اول باشد به محض فکر و استدلال حاصل نمی گردد بلکه حصول آن به تصفیه نفس از کدورات اخلاق ذمیمه منوط، و حصول آن به ریاضات و مجاهدات مربوط است.
بلی آئینه دل را تا از زنگ عالم رسم و عادات و غبار خطه طبیعت صیقل ندهی قبول صور حقایق اشیاء نمی کند و مقابله میان او و عقل فعال که محل صور جمیع حقایق است دست ندهد و تا حایل و موانع حاصله از علایق دنیویه از میان برطرف نشود و صور موجوده در آن در آنجا منعکس نگردد و اگر نه این بود که زنگ کدروت معاصی و اخلاق ذمیمه آئینه نفس را تار و موانع و علایق وعادات حایل میانه آن و عالم انوار نشده بود هر نفسی به حسب فطرت، قابل معرفت حقایق ملک و ملکوت بودی و از این جهت است که خداوند عالم آن را از میان سایر مخلوقات برگزید و او را محل امانتی که سموات و ارضین و جبال از تحمل آن امتناع نمودند گرداند و سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم اشاره به کدورات اخلاق ذمیمه فرموده اند که «لولا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی ملکوت السموات و الارض» یعنی «هرگاه نه این بود که لشگر شیاطین اطراف قلوب بنی آدم را احاطه کرده اند، هر آینه حقایق ملکوت آسمان ها و زمین را مشاهده می نمودند» و اشاره به موانع علائق و عادات فرمودند که «کل مولود یولد علی الفطره فابواه یهودانه و یمجسانه و یتصرانه» یعنی «هر کسی متولد می شود بر فطرت سلیم، و لیکن پدر و مادر او و تبعیت آنها، او را از فطرت خود باز می دارند و آنها را به راههای غیر مستقیمه می افکنند» و مخفی نماند که به هر قدر که از برای نفس، تزکیه و صفا و علم به حقایق و اسرار، و درک عظمت حضرت آفریدگار، و معرفت صفات جلال و جمال پروردگار حاصل می شود به همان قدر سعادت و بهجت و لذت و نعمت در نشئه آخرت از برای او هم می رسد و وسعت مملکت او در بهشت به حسب معرفت او عظمت و صفات و افعال خداوند متعال خواهد بود، به این معنی که معرفت در دنیا باعث استحقاق این مراتب در آخرت خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - توحید و اقسام آن
ضد صفت شرک، توحید است و از برای آن اقسامی چند است:
اول توحید در ذات: یعنی ذات خدا را منزه داشتن از ترکیب خارجی و عقلی و صفات او را عین ذات مقدسش دانستن
دوم توحید در وجوب وجود: یعنی واجب الوجود را منحصر کردن در خدا و نفی شریک از برای او در صفت واجبیت وجود کردن و در این علم بحث از این دو قسم نمی شود.
سوم توحید در تأثیر و ایجاد: یعنی موثر در وجود را منحصر در پروردگار دانستن که فاعلی و منشأ اثری به غیر از او نیست و این قسم توحیدی است که در اینجا گفتگو از آن می شود.
مراتب توحید و اثرات آن و از برای این توحید همچنان که گفته‌اند چهار مرتبه است: «قشر قشر و «قشر» و «لب و «لب لب».
مرتبه اول: که «قشر قشر» است، آن است که آدمی به زبان، کلمه توحید را بگذراند و لیکن دل او از معنی آن غافل بلکه منکر معنی آن باشد، مثل توحید منافقین و فایده ای بر این مترتب نمی شود مگر اینکه صاحب آن را در دنیا از شمشیر شریعت محافظت می نماید.
مرتبه دوم: که «قشر» باشد آن است که اعتقاد قلبی نیز به معنی کلمه توحید داشته باشد و تکذیب این کلمه را نکند، همچنان که شأن اکثر عوام مسلمین است و همین قدر توحید اگر چه باعث صفای قلب و شرح صدر نگردد و لیک صاحب خود را از عذاب آخرت محافظت می کند، هرگاه معاصی موجب ضعف اعتقاد نشود.
مرتبه سوم: که «لب» باشد عبارت است از آنکه این معنی بر او منکشف و ظاهر گردد به واسطه نوری که از جانب حق سبحانه و تعالی بر او تجلی کند پس اگر چه درعالم چیزهای بسیار مشاهده کند و لیکن همه را صادر از یک مصدر می بیند و کل را مستند به واحد حق ملاحظه می کند و این مرتبه مقام مقربین است.
مرتبه چهارم: که «لب لب» باشد آن است که به غیر از یک موجود نبیند و شریکی از برای خدا در وجود قرار ندهد و این مرتبه را اهل معرفت فناء فی الله و فناء فی التوحید گویند، زیرا که صاحب آن، خود را فانی دانسته و این مرتبه غایت وصول در توحید است.
و چنان تصور نکنی که وصول به این مرتبه ممکن نیست و با وجود ملاحظه آسمان و زمین و سایر مخلوقات متکثره و موجودات کثیره موجود را منحصر در یکی دانستن معقول نمی باشد، زیرا که هرگاه از برای دل شدت استغراق در لجه عظمت و جلال واحد حق و غلبه انوار جمال و کمال وجود مطلق حاصل شود و اشعه اشراقات نور واجب الوجود بر آن احاطه کند و آتش محبت و انس، در کانون ضمیرش افروخته گردد و سایر موجودات ضعیفه از نظر بصیرتش غایب می شوند، و بالمره از غیر یک وجود، غافل و ذاهل می گردد.
نگویم در آن کس بجز یار نی
ولی غیر او کس پدیدار نی
در آن پرتو افکن یکی نور بود
که از غیر او دیده ها کور بود
همچنان که کسی که مشغول مکالمه سلطانی و مستغرق ملاحظه مسطوت او گردد بسیار می شود که از مشاهده غیر، غافل می شود و عاشقی که محو جمال معشوق باشد غیر او را نمی بیند و همچنان که ستارگان در روز موجودند و لیکن چون نور آنها در جنب نور خورشید ضعیف و مضمحل است به نظر نمی آیند و از اینجا ظاهر می شود که کسی را که غیر یک وجود ملحوظ و کثرت مشاهده است در مرتبه توحید ناقص و هنوز نور وجود صرف در روزن او پرتو نیفکنده است آری:
تا نگشتند اختران از ما نهان
دان که پنهان است خورشید جهان
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - علائم ترقی در مراتب توحید
بدان که از علامات ترقی از مرتبه اول و دوم توحید و وصول به مرتبه سیم آن است که آدمی در جمیع امور خود توکل بر خدا کند و همه امور خود را به او واگذارد و دیده از همه وسایط بپوشاند، زیرا که بعد از آنکه بر او روشن شد که به غیر از خدا احدی منشأ هیچ اثری نیست، و دانست که مبدأ هر موجودی و منشأ هر فعلی، از خلق و رزق و عطا و منع و غنا و فقر و مرض و صحت و ذلت و عزت و حیات و ممات و غیر اینها حق سبحانه و تعالی است و اوست منفرد و مستقل به جمیع اینها و انباز و شریکی از برای او در هیچ اثری نیست دیگر در هیچ امری ملتفت به غیر او نمی شود، بلکه بیم او از خدا و امیدش به او و وثوق و اعتمادش بر اوست و کسی را که این مرتبه حاصل نشده و دل او از شوائب شرک خالی نیست و به سبب وساوس شیطانیه ملتفت به وسایط ظاهریه می گردد، همچنان که با آمدن باران اعتماد به نمو زراعت و نباتات می کند.
و از وزیدن باد موافق، مطمئن به سلامتی کشتی می شود و از حدوث بعضی نظرات کواکب و اتصالاتشان امید و بیم به حدوث بعضی حوادث به هم می رساند و از ملاحظه قدرت بعضی از مخلوقات از قهر او خائف و به لطفش امیدوار می گردد، و کسی که ابواب معارف بر او گشوده شد و امر عالم کما هو حقه بر او منکشف گردید می داند که آسمان و زمین و خورشید و ستارگان و ابر و باد و باران و حیوان و انسان، و غیر این ها را مخلوقات، همگی مقهور امر پادشاه بی شریک و وزیر، و در قبضه قدرت او مسخر و اسیرند چون زرع را فاسد خواهد، آمدن باران چه نفع تواند رسانید و اگر کشتی را غرق دریا پسندد، باد موافق چه تواند کرد سری را که او بر خاک افکند که می تواند برداشت؟
بلند آن سر که او خواهد بلندش
نژند آن دل که او خواهد نژندش
گرت عزت دهد رو ناز می کن
وگر نه چشم حسرت باز می کن
مبادا آنکه او کس را کند خوار
که خوار او شدن کاریست دشوار
و اگر تو را خواهد به ساحل نجات رساند باد مخالف نیز مخالفت نتواند کرد و اگر انبار ترا آباد خواهد بی باران هم گندم تواند داد.
آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند او ز رحمت نان دهد
و التفات آدمی به بعضی از وسائط در نجات و عزت و غنای خود و متوسل به آنها شدن شبیه است به کسی که پادشاهی امر به کشتن او فرموده باشد، سپس پشیمان شده و کاتب را امر کند که منشور عفو او را نوشته ارسال نماید و آن شخص بعد از خلاص شدن، زبان به مدح و ثنای کاغذ یا قلم یا کاتب گشاید و گوید که اگر اینها نبودی مرا نجات میسر نگشتی و کسی که دانست که آنچه بر کاغذ رقم شد از قلم بود و قلم خود مسخر دست کاتب و کاتب را یارای آن نیست که بی امر پادشاه چیزی نویسد بجز شکر پادشاه نکند و به غیر از ثنای او نگوید و منت بجز از او نپذیرد و شکی نیست که جمیع مخلوقات، از ماه و خورشید و آسمان و ستارگان و باد و باران و جماد و حیوان، همگی چون قلم در دست کاتب، و کاتب در خدمت سلطان، مقهور و مسخرند بلکه این از بابت مثالی است که سزاوار آن است گفته شود: «خاک بر فوق من و تمثیل من» قلم کجاست و کاتب کیست؟ «و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی» دیده حق بین کو و دل حق شناس کجاست؟ هرگاه موری در کاغذی که در دست کاتب است و آن را سیاه می کند و نور بصرش را امتداد نیست که انگشت کاتب و یا دست او را ببیند، چه جای آنکه خود کاتب را برخورد، پس چنان تصور می کند که این همه نقش بدیع از قلم سر می زند.
و مخفی نماند که مراد از آنچه مذکور شد آن است که کسی که از متربه دوم توحید ترقی نموده می داند که منشأ جمیع آثار و مصدر همه افعال خداوند متعال است و دیگری منشأ هیچ امری نمی تواند باشد و این در غیر حرکات و افعال انسان است، زیرا که فی الجمله اختیاری از برای او در افعال و حرکات خود بدیهی، و اجماع و آیات و اخبار در آن صریح است گو اختیار تام و اقتدار بالاستقلال نباشد بلکه اختیار او در همین امور تکلیفیه و اعمال خیر و شر باشد که حکیم علی الاطلاق به جهت مصالحی چند که خود به آنها داناتر است چند روزی زمام اختیار در این امور را به دست خود انسان داده و او را به عالم ابتلا و امتحان فرستاده اند «انا عرضنا الأمانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنا و اشفقن منها و حملها الإنسان» پس انسان، هم مختار است و هم مجبور، اختیار او در امور تکلیفیه و خیرات و شرور، و اجبار او در غیر اینها از حیات و ممات و عزت و ذلت و بیماری و صحت و شفا و فقر و غنا و امثال اینهاست.
و ممکن است همین مراد باشد از آنچه در حدیث مشهور وارد شده است که «لا جبر و لا تفویض بل امر بین امرین» یعنی «از برای انسان نه جبر مطلق است و نه تفویض و اختیار مطلق، بلکه امری است متوسط میان این دو امر» شاید مراد از «امر بین الأمرین»، قدرت و اختیار امکانی بوده باشد، زیرا که انسان اگر چه مختار و قادر باشد و لکن اختیار و قدرتش نیز مانند وجودش خواهد بود «متاع البیت یشبه صاحب البیت» یعنی «اسباب خانه به صاحب خانه شبیه است» و وجود انسان، وجود امکانی است، نه به مثابه وجود صرف است که وجود واجبی باشد، و نه عدم صرف، بلکه وجودی است مشوب به عدم، و عدمی است مشوب به وجود.
پس همچنین قدرت و اختیاری که خداوند در انسان موجود کرده نه اختیار و قدرت صرف می تواند بود، زیرا که اختیار صرف مختص پروردگار و عین وجود مقدس اوست، پس چگونه می تواند شد که از برای دیگری ثابت باشد؟ و چون اختیاری از برای انسان ثابت شده پس بی اختیار صرف هم نیست بلکه امری است میان اختیار مطلق و بی اختیاری محض
و شاید هم مراد از «امر بین الأمرین»، قدرت و اختیاری باشد که متوسط و بسته به قدرت و اختیار غیر است، زیرا که انسان اگر چه مختار باشد اما اختیار او از دیگری است و آن دیگری قادر بر سلب اختیارش در عین اختیار هست و شکی نیست که چنین اختیاری اگرچه از بی اختیاری بالاتر است و لیکن از اختیار مطلق فروتر می باشد، و مرجع این وجه نیز به وجه دوم است.
و بدان که ثبوت اختیار به هر یک از این سه معنی از برای انسان منافاتی با اختیار مطلق در جمیع امور از برای خدا ندارد، بلکه همچنان که اختیار مشوب به بی اختیاری فی الجمله از برای انسان ثابت است، اختیار منزه از شایبه بی اختیاری در همان موارد از برای خدا نیز هست، «یضل من یشاء و یهدی من یشاء» و استبعادی نیست در اینکه دو کس را در امری اختیار باشد، خصوصا با وجود اختلاف در اختیار و از این معلوم می شود که در جمیع افعال و احوال، چشم از وسائط پوشیدن و متوسل به صاحب اختیار مطلق شدن منافات با ثبوت نوع اختیاری از برای انسان ندارد، زیرا که اگر چه در بعضی افعال او را فی الجمله اختیاری باشد اما اختیار خدا بیشتر و قدرت او کامل تر است پس بر هر کس لازم است که در هر امری که از برای او نوع اختیاری هست به حکم شریعت مقدسه اختیار و قدرت خود را فی الجمله به کار برده و در توفیق و اتمام آن از حضرت آفریدگار استمداد نماید، و در آنچه از تحت قدرت او بیرون است امیدوار به لطف و کرم پروردگار باشد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - آشنائی با اسرار ملک و ملکوت
بعضی از عرفا گفته اند که خداوند عالم به قدرت کامله خود گویا نمود در حق ارباب دلهای آگاه و اصحاب مشاهده، هر ذره ای را که در آسمانها و زمینها موجودند تا اینکه تسبیح و تقدیس ایشان را شنیدند و گواهی ایشان را به انکسار و عجز خود استماع نمودند که به آنها گویا بودند به زبان واقع، که نه عربی است و نه عجمی، نه متضمن بانگ و آواز و نه مشتمل بر حروف و الفاظ است و آن را نمی توان شنید مگر به گوش هوش و سمع ملکوتی و این نوع مکالمه که ذرات وجود را رب قلوب است مناجات نیز گویند و از برای آن نهایت و انجامی نیست، زیرا که منبع آن از دریای محیط کلام حق است که نهایت ندارد «قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا» و چون که گفتگوی ایشان از اسرار ملک و ملکوت است و هر کسی محرمیت آنها را ندارد بلکه قبور اسرار، سینه آزادگان است و بس، پس به این جهت با هر کسی به تکلم در نیایند بلکه گفتگوی ایشان با خاصان درگاه و محرمان بارگاه است و ایشان نیز آنچه می شنوند با دیگران حکایت نکنند.
آری هرگز دیده ای که محرم اسرار سلطان در مقام افشای اسرار او برآید و در کوچه و بازار به آنچه میان او و سلطان گذشته زبان گشاید؟ و اگر اظهار اسرار روا بودی محرم اسرار حضرت آفریدگار یعنی رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم نهی از افشاء سر و راز نکردی و حیدر کرار علیه السلام را مخصوص به بعضی اسرار نفرمودی و نگفتی: «لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا» یعنی «هرگاه بدانید آنچه را من می دانم هر آینه کم خواهید خندید و بسیار گریه خواهید کرد» بلکه آنچه را می دانست نمی گفت تا کم بخندند و بسیار بگریند علاوه بر این آنکه این اسرار معانی چند هستند که الفاظ ناسوتیه و حروف صوتیه طاقت تحمل آنها را ندارند و نمی توان به این قالب درآورد، پس با کسی می توان گفت که با زبان ملکوتی آشنا باشد و «ابو حامد غزالی» در این مقام، کلامی ذکر کرده و نسبت به بعضی از عرفا داده و خلاصه آن تقویت طریقه «اشاعره»، و استناد جمیع اشیاء و افعال و احوال به مبادی عالیه و اثبات مذهب «مجبره» است و والد ماجد حقیر قدس سره در «جامع السعادات» آن را نقل کرده اند و در آخر آن اشاره فرموده اند که این کلام و امثال آن ناقص و قاصر، و ثبوت نوع اختیاری از برای انسان در افعال و حرکات خود بدیهی و ظاهر است همچنان که ضروری شریعت مقدسه و نص آیات و اخبار کثیره است و اولی، اعراض و سکوت از امثال این کلمات و متابعت طریقه شرع مستطاب است و چون چندان فایده ای بر نقل آن مترتب نبود بلکه ذکر آن موجب شبهات فاسده از برای کسانی که در فهم رد آن قاصرند می شد در این کتاب متعرض آن نشدیم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهارم - خواطر نفسانی و وساوس شیطانی
و تفصیل کلام در این صفت و علاج آن و ضد آن و آنچه متعلق به این ها است در چند فصل بیان می شود:
فصل: بدان که دل آدمی هرگز خالی از فکر و خیالی نمی باشد بلکه پیوسته محل خطور خواطر و ورود خیالات و افکار است، اگر چه گاه است که آن کس ملتفت نیست به آنچه درخواطر او می گذرد و در این خصوص دل مانند نشانه ای است که از اطراف و جوانب، تیرها به آن افکنند یا حوضی که آب از نهرهای بسیار بر آن جاری باشد یا خانه ای است که درهای بی شمار داشته باشد و از آنها اشخاص مختلفه داخل آنجا شوند یا آیینه ای که در مکانی منصوب باشد و صورتهای بی حد از محاذی آن بگذرد
پس دل که لطیفه ای است از لطایف الهیه پیوسته معرکه تاختن خیالات و جولانگاه افکار است تا قطع علاقه نفس از بدن شود و از گزند مار و عقرب طبع فارغ شود و چون هر فکر و خیالی را سببی و منشأی ضرور است، پس منشأ خیالات ردیه و افکار باطله، شیطان، و باعث خواطر محموده و افکار حسنه، ملک است.
و اشاره به این است آنچه سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «فی القلب لمتان لمه من الملک ابعاد بالخیر و تصدیق بالحق و لمه من الشیطان ابعاد بالشر و تکذیب بالحق» یعنی «در دل آدمی دو نوع از افکار و خواطر وارد می شود، یکی از جانب ملک، و آن افکاری است که مشتمل است بر عزم بر امور خیر، و اراده آنها و تصدق امور حقه واقعیه و دیگری از جانب شیطان، و آن خواطری است که متضمن عزم بر امور شر و تکذیب به امور حقه است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
افکاری که دل را مشغول می کند
و مخفی نماند که آنچه به خاطر آدمی می گذرد و افکاری که دل او را مشغول می کند دو قسم اند:
اول: افکاری که محرک آدمی بر عملی، و موجب رغبت بر آن عمل، و اراده آن فعل می شود و آن بر دو قسم است: زیرا که آن فعلی که محرک آدمی بر به جا آوردن آن می شود یا فعل خیراست یا فعل بد.
دوم: افکاری که محرک بر فعلی و مبدأ عملی نیستند بلکه محض خیال و مجرد فکر و تصور است، اگر چه به واسطه آنها نفس را صفائی یا کدورتی حاصل شود که باعث بعضی افعال خیر یا شر گردد و آن نیز بر دو قسم است: اول: خیالات محموده و افکار نافعه و تفصیل آنها مذکور خواهد شد دوم: افکار فاسده و آمال کاذبه و از برای آن انواع بسیار است، مانند آرزو کردن، یعنی تمنای چیزهائی کردن که به وجود نمی آید و تصور آنها را کردن مانند اینکه در دل بگذرانند که کاش فلان کار را نکرده بودم، یا فلان کار را کرده بودم و کاش فلان طفل من نمرده بود و حال بزرگ شده معین و یاور من بود و کاش فلان چیز را خریده بودم یا فروخته بودم، و امثال اینها.
و مثل متذکر شدن احوالی که از برای او حاصل شده است و به آن شادی کردن یا غمناک شدن، مانند خیال فلان لذتی که از برای او اتفاق افتاده یا غلبه ای که در فلان روز بر اقران و امثال کرده یا عزتی که بالفعل از برای او هست یا المی که در روزی به او رسیده یا ناخوشی که حال دارد یا اختلالی که در امر معاش او هست و از این قبیل است تصور کردن اموال نفیسه ای که دارد، از مساکن و املاک و دکاکین و باغات و اسبان و اشتران و جواهر و نقود، و به آن ملتذ شدن یا متذکر شدن چیزهائی را که ندارد و به آن غمناک گشتن و نحو این ها و مانند تصور نمودن محاسبه دکان و بازار و شریک و یار و جواب خصماء و برطرف کردن دشمنان به عذابهای گوناگون، بدون اینکه این فکر و خیال منشأ اثری باشد یا فایده ای بر آن مترتب باشد.
و گاه است خصمی از برای او نیست و گفتگوئی با یکدیگر ندارند بلکه محض خیال و فکر است، مانند تصور کردن حالات و اموری که هرگز تحقق آنها در نظر آن شخص نیست و می داند که به وجود نمی آید و تمنا و آرزوی آن را نیز نمی کند بلکه به مجرد تصویر آن، لذت خیالی می برد مانند اینکه خیال نبوت و پیغمبری می کند و در ذهن خود قواعد و احکامی قرار می دهد و وصی و خلیفه از برای خود تعیین می کند یا گدائی هشتاد سال تصور سلطنت و پادشاهی و تسخیر ربع مسکون را می نماید، و هر مملکتی را به وضعی خاص مسخر می نماید، و امراء و حکام نصب می سازد و قرون بی شمار و سالهای بسیار سروری می کند.
و از جمله آنها است فال بد زدن که آن را تطیر گویند و به بعضی از امور اتفاقیه دل را بد کردن و آن علامت حدوث بعضی مکاره دانستن.
و گاه باشد که به این حال به حدی می رسد که آدمی در نزد خود بعضی امور را دلیل وقوع مکروهی بر خود قرار می دهد و به حدوث آن امر به غایت مضطرب و مشوش می شود، اگر چه آن امر مطلقا در زبان مردم مشهور به این نباشد
و بسا باشد که در قوه واهمه، خباثت و ردائتی حاصل شود که در اغلب اوقات تصور وقوع مکروهات، و خیال حدوث مصائب و آلام از برای خود می کند، و هیچ ذهن او ملتفت خیال اموری که موجب فرح و سرور گردد نمی شود، مثل تصور کردن مردن اولاد و عیال، و تلف اموال، و ابتلا به انواع بیماری، و گرفتاری به ذلت و خواری، و غالب شدن دشمنان و رسیدن اذیت به او از دیگران.
و گاه باشد که بدون سبب، نوع اعتقادی به وقوع این نوع امور می کند که غم و اندوه از برای او هم می رسد و بسیار می شود که منشأ این نوع، اختلالی است که در دماغ حاصل می شود.
و از جمله افکار فساده وسوسه در عقاید است، به حدی که مودی به شک نمی شود و منجر به شبهه نمی گردد، بلکه مجرد حدیث نفس باشد، و الا موجب خروج از ایمان می گردد و قادح در یقین می گردد و داخل در یکی از صفاتی که قبلا گذشت می شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اقسام الهام و وسوسه و علامات آنها
از آنچه مذکور شد معلوم شد که کلیه خواطر نفسانیه و خیالات قلبیه بر چهار قسم اند و از اینها دو قسم که افکار محرکه بر عمل خیر، و خیالات محموده باشد را «الهام» گویند و دو قسم دیگر که افکار محرکه بر عمل شر و افکار ردیه باشد را «وسوسه» گویند و بعضی إلهام و وسوسه را تخصیص به افکار محرکه می دهند و «علی أی حال» دو قسم وسواس، اثر خناس شیطان، و دو قسم الهام، از فیض ملائکه کرام است.
و نفس آدمی در ابتدای امر قابلیت هر دو اثر را علی السواء دارد و هیچ یک بر دیگری رجحان ندارد بلکه ظهور اثر هر کدام در آنجا به واسطه امور خارجیه از متابعت هوس و هوا، یا ملازمت ورع و تقوی می شود پس هر وقت که آدمی میل به مقتضای شهوتی یا غضبی نمود شیطان فرصت می کند و لشکر او داخل خانه دل می شوند و انواع آثار خود را که وساوس و افکار ردیه باشد در آنجا به ظهور می رسانند.
و هرگاه دل متوجه ذکر خدا و نفس مایل به ورع و تقوی شد مجال شیطان تنگ می گردد، و از مملکت دل بیرون می رود، و جنود ملائکه در آنجا می آیند، و فیوضات ایشان از الهامات و خیالات محموده در آنجا پیدا می شود.
و پیوسته این دو لشکر درآمد و شد و گیر و دار هستند گاهی ساحت دل منزل لشکر خیریت اثر فرشتگان، و زمانی محل جولانگاه سپاه روسیاه شیاطین و دیوان باشد، تا آنکه به امداد و معاونت امور خارجیه، یکی از این دو سپاه را غلبه و قوت حاصل شود و مملکت نفس را تسخیر نماید، و آن را وطن خود نموده، در آنجا رحل اقامت بیفکند در این هنگام راه آمد و شد از یکدیگر بسته می شود و مجال دخول و خروج در آنجا نمی یابد مگر گاهی به طریق عبور در نهایت تعجیل از آنجا بگذرد.
پس اگر هوا و هوس و غضب و شهوت امداد نمایند، لشکر شیطان غالب می شود و خانه دل منزلگاه ایشان می گردد و در آنجا آشیانه می سازند، هر زاویه از زوایای دل، منزل شیطانی، و در آنجا ساز و نوائی و هر گوشه جای ابلیس، و در آن خیالی و هوائی پیدا می شود.
واگر قوه عاقله امداد نمود و ورع و تقوی اعانت کرد، سپاه ملک غالب می شوند وشهرستان دل را فرو می گیرند و در آنجا نزول اجلال می نمایند و هر لحظه از ایشان نوری تازه، و هر ساعت فیضی بی اندازه به آنجا می رسد
و لکن اگر دلها را لشکر شیطان مسخر نموده و مالک شد هر نوع تصرفی که می خواهند در آنجا می کنند و آن را به اودیه وساوس می افکنند.
و سر در این آن است که غالب ماده خلقت و قوه واهمه و غضبیه و شهویه که در انسان موجود هستند و از سرهنگان و کارفرمایان مملکت بدن اند از آتش است و شیطان نیز از آتش صرف مخلوق است، پس علاقه مناسبت میان این سه سرهنگ مملکت و میان شیطان لعین مستحکم است.
و به جهت این مناسبت و قرابت، این سه را میل به تسلط شیطان بیشتر، و متابعت آن را راغب ترند به آسانی تن به اطاعت دیگری در می دهند و به ملاحظه قرابت و نسبت، از اطراف و جوانب لشکر شیطان را راه می دهند و راهنمائی ایشان می کنند.
و از این جهت است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «شیطان جاری مجرای خون است در بدن آدمی، و از جمیع راهها داخل می شود» و معذلک چون که شیطان از آتش است و آتش به هر جا که افتاد زود جای خود را می گشاید و به اندک مایه ای که یافت در نهایت سرعت توالد و تناسل می کند، و از اطراف و جوانب آن، آتش های دیگر پیدا می شود، پس به مجرد اینکه اندک راهی در خانه دل یافت جای خود را وسیع می کند و متواتر و پی در پی توالد و تناسل می کند و هر نسلی از آن هم دفعتا نسلی دیگر از آن به هم می رسد و همچنین إلی غیر النهایه.
همچنان که مشاهده می شود هرگا آدمی دل را به خیال فاسدی داد شعب و راه ها به خیال او می رسد و از خیال معصیتی، فکر چندین معاصی دیگر متولد می شود، و هرگز به جائی منتهی نمی شود.
و علاوه بر همه اینها آنکه هر یک از ملکات و اخلاق و حالات حکم دری دارد به خانه دل و راهی به مملکت نفس، پس آنچه از اخلاق فاضله و ملکات حسنه و حالات سنیه است دری است که ملائکه از آن داخل می شوند و هر صفت رذیله و خلق بدی راهی است که شیاطین از آن به ملک بدن می آیند.
و دانستی که اخلاق حسنه حکم وسط و میان را دارند، و صفات رذیله حکم اطراف و جوانب را دارند و میان وسط هر چیزی یکی بیشتر نیست اما اطراف و جوانب بی حد و نهایت‌اند.
و همچنین هر یک از اخلاق حسنه راهی هستند به مقصود، و راه به هر منزلی یکی است و بیراهه از حد و حصر متجاوز است پس درهایی که معبر شیطان است از حساب بیرون، و دری که راه ملک است منحصر در یکی است و لشکری که راه آن بیشتر، غلبه آن بیشتر و آسان‌تر است و نیز بر این مطلب هم در قرآن تصریح شده که می فرماید:
«و ان هذا صراطی مستقیما و لاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله» یعنی «این یک راه راست است به سوی من، پس آن را متابعت کنید و راههای متعدد را متابعت نکنید تا شما را از راه حق جدا نکند» و از این جهت است که خداوند از زبان شیطان لعین حکایت می کند: «لاقعدن لهم صراطک المستقیم ثم لاتینهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم» یعنی «ایشان را از راه راست تو باز می دارم و از پیش رو و پس و راست و چپ ایشان در می آیم» و به این سبب روزی حضرت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم از برای اصحاب یک خط کشیدند و فرمودند: این راه خداست و بعد از آن خطوط بسیار کشیدند از چپ و راست و فرمودند: این ها راههائی هستند که به هر راهی شیطانی نشسته و آدمی را به خود می خواند.
هر طرف غول نواخوان جرس جنبانی است
در ره عشق به هر زمزمه از راه مرو
و با وجود همه این‌ها، چونکه فهمیدن راه راست مشکل و محتاج به راهنمائی حاذق است، به خلاف راههای باطل که بر همه کس روشن و واضح است و مع ذلک میل نفس باطل اسهل و آسان تر است، و انقیاد آن از برای حق صعب است پس دری که از آن فرشتگان داخل می شوند مسدود و بسته و درهای شیطان مفتوح است، پس مسکین فرزند آدم که باید این درهای گشاده واضح را سد، و یک در پنهان بسته را بگشاید.
صد هزاران دام و دانه است ای خدا
ما چو مرغان حریص و بینوا
و به این اطمینان شیطان گفت: «فبعزتک لأغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» یعنی «قسم به عزت تو که همه فرزندان آدم را گمراه خواهم نمود مگر بندگان مخلص تو را» علاوه بر اینها آنکه، این ملعون بسا باشد که تلبیس کند و راه حق و باطل را مشتبه نماید و لشکر خود را به لباس ملک ملبس سازد و آدمی را به نوعی به مهلکه افکند که متفطن به آنها نشود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - مضرات وساوس شیطانی و خواطر نفسانی
چون که وساوس شیطانیه و خواطر نفسانیه را شناختی و اقسام و علامات و اسباب آن را دانستی، بدان که ضرر آن عظیم و عاقبت آن وخیم است، و این حالت از جمله مهلکات عظیمه و حالات رذیله است، و دل را باعث تیرگی و ظلمت، و نفس را موجب افسردگی و کدورت، مانع وصول به سعادت، و مضیع روزگار و اوقات است چگونه چنین نباشد و حال اینکه سرمایه تحصیل نجات عمر، و آلت تجارت بندگان دل ایشان است.
پس هر نفسی که بنده دل را به غفلت و بطالت مصروف و از یاد خدا و تحصیل انس به او، یا از فکری که موجب زیادتی معرفتی و کسب محبت او باشد بازمانده مغبون، و بضاعت خود را به حیف داده و آن در صورتی است که فکر و وسواس آن در امور مباحات باشد و اغلب مردمان چنین نیستند بلکه فکر ایشان در پیدا نمودن راههای مکر و حیله و شیطنت و خدعه و کیفیت وصول به شهوات و نیل لذات و پیوسته در باطن مشغول منازعه با خصمان و دفع دشمنان بلکه بسیار می شود که فرض مخالفت و عداوت دوستان خود را نموده و در دل مشغول تنبیه و مواخذه و جواب ایشان می گردند و روز و شب خود را صرف می کنند در خیالاتی که دل را سیاه و دین و دنیا را تباه می کند و جمیع اقسام خیالات ردیه و افکار فاسده خواه در مباح و خواه در غیر آن مشترک اند در احداث ظلمت در دل و کدورت در نفس و تضییع وقت و ابطال عمر و لیکن در معصیت بودن و مترتب شدن عذاب بر آنها متفاوتند پس آنچه تخیل امور مباحه و تفکر در آنها باشد مطلقا گناهی بر آنها مترتب نمی شود و اما در امور غیر مشروعه پس اگر مجرد تخیل و خطور در دل بی اختیار بوده باشد باز مواخذه و عقابی بر آن نیست زیرا که تکلیف به امری که از تحت اختیار بیرون است جایز نیست و اگر به قصد باشد و دل را به اختیار مشغول امر مباحی نماید پس اگر خیال اراده آن فعل باشد در دل عازم و مصمم بر بجا آوردن آن شود یا اینکه در دل تأسف خورد بر اینکه چرا فلان معصیت را که در فلان وقت میسر شد نکردم و خیال پشیمانی و ندامت از آن کند عاصی و گناهکار و مستحق مواخذه و عقاب خواهد بود گرچه فعل را که مصمم بر آن شده به جهت مانعی که رو دهد نکند بلی اگر مصمم شود بر آن و لیکن از خوف خدا ترک کند معصیتی نخواهد داشت بلکه بر آن ترک ثواب خواهد داشت و از برای او حسنه نوشته خواهد شد و اگر خیال اراده فعلی یا تأسف ترک آن نباشد بلکه اختیار خود را بر تصور امر غیر مشروعی بدارد که مطلقا اراده آن را ندارد بلکه گاه است می داند که مستحق نخواهد شد چون خیال سلطنت و نهب و غارت از برای کسانی که در حق آنها متصور نیست ظاهر آن است که در این هم معصیتی نباشد و این تفصیل موافق و مقتضای جمع میان آیات و اخبار مختلفه ای است که در خصوص قصد معصیت وارد شده است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه امراض نفسانی
چون مضرات این صفت مهلکه را دانستی و یافتی که آن از جمله مهلکات و باعث نکال و وبال و خسران مال است، پس لازم است که در صدد معالجه آن برآئی و نفس خود را از چنگ آن برهانی پس اگر خیال وسوسه در فعل معصیتی و قصد گناهی باشد تأمل کنی در سوء خاتمه امور و وخامت عاقبت عصیان در دنیا و آخرت و حقوق پروردگار را بر خود یادآوری و پاداش اعمال را از ثواب و عقاب در نظر آوری و ملاحظه کنی که نگاهداشتن خود از آنچه ابلیس تو را بدان وسوسه می کند و صبر بر آن به مراتب آسان تر است از تحمل عذاب الهی و سوختن در آتشی که اگر شراره ای از آن به زمین افتد اثری از آن نگذارد و نبات و جمادات را در هم سوزد و چون این امور را متذکر شدی و به نور معرفت و ایمان و حقیقت آنها را یقین دانی باشد که شیطان دست از تو بردارد و از وسوسه باز ایستد و چناچه از اینها معالجه نشود معالجه آن به فکر و ذکر و مجاهده در ترک شهوات و هواهای نفسانیه باید کرد چنانچه مذکور می شود و اگر آن خیالات باعث معاصی و قصد گناهی نباشد بلکه افکار ردیه و امانی کاذبه باشد که بدون قصد فعل بلکه بی اختیار به دل گذرد پس خلاصی از آنها بالکلیه در نهایت اشکال بلکه اطباء نفوس اعتراف کرده اند که آن داء عضال است و دفع آن بالمره متعسر بلکه بعضی آن را معتذر شمرده اند و حق آن است اگر چه دفع آنها بالمره صعوبت دارد لیکن ممکن است و آنچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هر که دو رکعت نماز کند در آنها هیچ چیزی از خواطر نفسانیه به خاطر نگذراند گناهان گذشته و آینده او آمرزیده می شود بر این شاهد است و سر در صعوبت معالجه این آن است همچنان که در اخبار نبویه وارد است از برای هر کسی شیطانی و خلقت شیطان از آتش صرف است که لحظه ای ساکن نمی تواند شد بلکه همیشه در شعله کشیدن و حرکت است و دانستی که غالب ماده قوه واهمه و غضبیه و شهویه نیز از آتش است و به این سبب قرابت میان آنها و شیطان متحقق و به این جهت آن را بر اینها تسلط حاصل و اینها به متابعت و پیروی آن مایلند و به جهت آتش مزاجی این سه قوه اینها نیز دایم در هیجان و حرکت اند اگر چه تحرک آنها به جهت آنکه مخلوط به غیر آتش نیز هستند از شیطان کمتر همچنانکه حرکت شهویه نیز از غضبیه و غضبیه از واهمه کمتر است پس شیطان پیوسته در عروق بنی آدم در حرکت و هیجان و همیشه این قوه را به وسوسه در حرکت می آورد در آنها جولان می کند و ساعتی از حرکت و وسوسه نمی ایستد زیرا که ایستادن آن و قطع اثر آن نمی شود مگر اینکه مطیع و منقاد آدمی گردد و در نزد او ذلیل و خاضع شود و از وسوسه او بایستد و چگونه آن ملعون مطیع و ذلیل اولاد آدم می شود و حال اینکه با وجود امر صریح الهی به سجده پدر بزرگوار ایشان که گل او به ید قدرت الهی مخمر خلعت خلافت الهیه را در برداشت تن در نداد و تکبر و گردن کشی کرد و گفت: «خلقتنی من نار و خلقته من طین» «مرا از آتش روشن و آدم را از خاک تیره خلق کردی» چگونه سر به او فرود آورم و در پیش او ذلیل شوم و قسم به عزت الهیه یاد نمود که در صدد اغوا و گمراهی همه برآید پس چگونه می شود که دست از وسوسه بدارد و لحظه ای انسان مسکین را فارغ گذارد مگر کسانی که ریشه علایق دنیویه را از زمین دل کنده و آستین همت بر کون و مکان افشانده و به غیر از یک فکر همه هموم را از دل خود بیرون کرده، خانه دل را به یاد خدا سپرده باشد، که آن لعین در آنجا راه نیابد و این کسان از جمله بندگان مخلص هستند که آن ملعون آنها را استثناء کرده و گفته: «الا عبادک منهم المخلصین».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - کیفیت سد ابواب خواطر، و رفع وساوس
بدان که سر ابواب خواطر و دفع وساوس اگر چه صعب و مشکل و لیکن مرتبه ای است بس عظمی، و موهبتی است بس کبری کلید گنج سعادات و مفتاح ابواب مرادات است، زیرا که دل مانند ظرفی است که خالی بودن آن از محالات است پس لامحاله بعد از آنکه از افکار بی فایده تهی گردید، محل ذکر خدا و نزول جند ملائکه خواهد شد و از دوام یاد خدا انس به او، و از انس، مرتبه شوق به لقای او و محبت او که اعظم مراتب و اسنای مواهب است حاصل، و ابواب معارف از عالم فیض بر دل گشوده می شود و به آن سبب از ظلمات شکوک و اوهام بیرون می آید و در این هنگام، نفس به مرتبه اطمینان و ثبات در عقاید و معارف می رسد، چنانکه خدای تعالی فرموده که «الا بذکر الله تطمئن القلوب» یعنی «آگاه باش که به سبب یاد خدا دلها به مرتبه اطمینان می رسند».
و لیکن همچنان که دانستی خلاصی از چنگ خواطر و وساوس، موقوف است بر تخلیه نفس از رذائل صفات، و تحلیه آن به شرایف ملکات و مواظبت بر ذکر خدا و سر در این، آن است که بعد از تخلیه و تحلیه و دوام ذکر، نفس را صفائی و بهجتی حاصل، و قوه عاقله را تسلط و قوتی پیدا می شود و بر سایر قوا مستولی و غالب می گردد و از کشاکش آنها متاثر نمی شود، بلکه آنها را به مقتضای مصالح کار می فرماید و عنان قوه واهمه و متخیله را ضبط می نماید، به طوری که آنها را بدون امر و نهی قوه عاقله تصرفی ممکن نمی باشد و خودسرانه به هر وادی که خواهند نمی توانند رفت و بعد از اینکه این حالت مکرر شد و به مرتبه ملکه رسید این دو قوه را ملکه اطاعت و انقیاد عاقله حاصل می شود و از هرزه گردی و اضطراب باز می ایستد و به غیر از خواطر محموده از خزانه غیب در آن خطور نمی کند و نفس منقاد عاقله می شود و تنازع لشکر ملک و شیاطین بر طرف، بلکه سد ابواب شیاطین شده، جند ملک بی متنازع در آنجا قرار می گیرند و نفس در مقام اطمینان مستقر می گردد و این نیز معنی دیگر است از برای اطمینان نفس که به سبب یاد خدا و سد خواطر حاصل می شود و آن مستلزم آن است که اشراقات عالم قدس در ساحت دل پرتو افکند و لمعات انوار الهیه از مشکوه ربوبیه در آن بتابد و اطمینان در معارف علوم نیز حاصل گردد و از اهل خطاب مستطاب: «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» گردد یعنی «ای نفس مطمئنه همچنان که اول از عالم قدس به این عالم آمدی بازگرد به سوی پروردگار، راضی و خوشنود».
و چنین نفسی اشرف نفوس، و صاحب آن از جمله مقربین و صدیقین، و مقابل آن نفس منکوسه است که از صفات خبیثه که مملو به اخلاق رذیله ملوث است و به این سبب راههای ملائکه از آنجا مسدود، و درهای شیاطین گشاده و مفتوح می گردد و لشکر شیطان در آنجا مسکن می سازند و از آنها دودی سیاه و تیره بر می خیزد و اطراف و جوانب دل را فرو می گیرد، و از آن نور یقین منتفی و چراغ ایمان خاموش می گردد و هرگز خیال خیری پیرامون آن نمی گردد، بلکه پیوسته محل وساوس شیاطین و محل آمد و شد آن لعین است و اگر گاهی فکری کند که در ظاهر خیر باشد، چون به غور آن رسی و حقیقت آن را بنگری به غیر از شر محض و از تلبیس شیطان نباشد و امید بازگشت به خیر از چنین دلی نیست و علامت این دل آن است که موعظه و نصیحت در آن تأثیر نکند و چون سخن حقی شنوده دیده بصیرتش از فهم آن کور، و گوش هوشش از شنیدن آن کر باشد بلکه اکثر صاحبان این دل پند و نصایح و موعظه را از قبیل سخنان لاطائل و ترهات می شمارند و در آیات متعدده خدای تعالی اشاره به چنین نفسی فرموده اند از آن جمله: «ارایت من اتخذ الهه هواه افانت تکون علیه وکیلا» خلاصه معنی آنکه، خطاب به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که «کسی که خدای خود را هوا و هوس خود قرار داد، یعنی اطاعت آن را نمود آیا تو می توانی آن را به اصلاح بیاوری و دفع فساد از آن کنی؟
و از آن جمله «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه» یعنی «محکم کرده است خدا پرده غفلت را بر دلها و گوشها و چشمهای ایشان، پس حق را نمی فهمند و نمی شنوند و نمی بینند».
و در جای دیگر می فرماید: «ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا» یعنی «نیستند ایشان مگر مثل چهارپایان، بلکه گمراه ترند».
و در مکانی دیگر می فرماید «سواء علیهم ء أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یومنون» خلاصه معنی آنکه «نصیحت و تهدید تو ایشان را سودی نمی دهد و مساوی است خواه بترسانی تو ایشان را یا نه، ایمان نخواهند آورد».
و میان این دو نفس، نفسی است که نه در سعادت مانند اول، و نه در شقاوت به مثابه ثانی باشد، بلکه متوسط میان این دو باشد و این مراتب مختلفه دارد و از برای آن عرض عریضی است و اکثر نفوس عوام مسلمین از افراد این قسمند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - خواطر و افکار نیکو و ستوده
چون که ضرر وساوس و خواطر ردیه را دانستی و علاج آن را شناختی بدان که مقابل آن، خواطر محموده و افکار حسنه است که شرعا یا عقلا مستحسن باشد و آن بر شش قسم است، زیرا که یا مبدأ فعلی است از افعال حسنه و محرک آدمی است بر آن، یعنی تذکر و قصد یکی از اعمال حسنه و تصمیم بر آن یا مبدأ فعلی و عملی نیست و آن پنج قسم است:
اول: ذکر قلبی و یاد خدا در دل
دوم: تفکر در مسائل علمیه و معارف حقانیه، از احوال مبدأ و معاد و احکام اوامر و نواهی متعلقه به اعمال عباد و صفات اخلاق ایشان و کیفیت خلق و حشر و نشر و امثال آن.
سوم: تذکر بی وفائی دنیا و عبرت گرفتن از گذشتگان و تقلبات و تغیرات احوال این عاریت سرا، و تصور مرگ خود و آنچه بعد از آن بر آدمی وارد می شود.
چهارم: تأمل در عجایب صنع پروردگار و آثار قدرت کامله او در مخلوقات از آنچه موجب اعتبار و ظهور علم و قدرت پروردگار می شود.
پنجم: تذکر احوال و اعمالی که از خود آن شخص سرزده از آنچه او را به خدا نزدیک یا از درگاه از دور می کند و تصور آنچه بر اینها مترتب می شود از راحت و ثواب، یا محنت و عقاب و سوای این، اقسام دیگر فکری نیست که محمود و مستحسن باشد و به سبب آن، دل نورانی و ورشن گردد، زیرا که آنچه ماسوای اینها است از افکار متعلقه به دنیا است که خاطر از آنها مرده و دل افسرده می گردد.
و شرافت قسم اول که قصد اعمال حسنه باشد و در بیان نیت مذکور خواهد شد.
و بیان فضیلت دوم، یعنی ذکر قلبی و کیفیت آن در باب ذکر خواهد آمد.
و اما قسم سوم، که تدبر در مسائل و معارف و احکام و آداب باشد عبارت است از تحصیل علوم اخرویه و فضیلت آن، در بیان علم، معلوم شد و اما قسم چهارم، بیان آن در بیان طول امل و ذکر مذمت دنیا و بیان موت و امثال آنها می شود.
و در این مقام اشاره می شود به شرافت تفکر در عجایب صنایع آفریدگار و تدبر در آثار قدرت کامله پروردگار و کیفیت فضیلت آن و تأمل در آنچه متعلق به خود شخص است از اعمال و احوال و چگونگی آن.
اما تفکر در عجایب صنع الهی، پس شرافت آن امری است که بر هر کسی ظاهر است، زیرا که تفکر آنها عبارت است از اینکه از راه دل در آیات «آفاق» و «انفس» سیر کنی، و از آنها پی به آفریننده آنها بری، و او را بشناسی، و قدرت شامله و عظمت کامله او را بدانی و شکی نیست که غرض از خلقت انسانی نیست مگر همین و از برای احدی ترقی از حضیض نقصان، به اوج کمال ممکن نیست مگر به این و این سر کلید خزائن اسرار الهیه و مشکوه انوار قدسیه است گوش هوش به واسطه آن شنوا، و دیده عبرت بین از آن بینا و این است که معارف حقه را بجز به واسطه آن نتوان صید کرد و کمندی است که حقایق ثقلیه را به غیر از دست آویزی آن به سوی خود نتواند کشید مرغ دل را پرواز به آشیان قدس به این بال و پر میسر، و شخص روح را مسافرت به وطن حقیقی به واسطه این مرکب متصور است ظلمت جهل از آن زایل و نور علم به آن حاصل می شود و از این است که آیات و اخبار بسیار در فضل آن وارد شده است چنانچه حق تعالی می فرماید: «اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الأرض و ما بینهما الا بالحق» یعنی: «آیا در نزد خود تفکر نکردند که خدا ایجاد نکرده است آسمان و زمین و آنچه در ما بین آنها هست را مگر به سبب امری که حق است» و به لغو و هرزه نیافریده است
و می فرماید: «فاعتبروا یا أولی الأبصار» یعنی: «در مخلوقات تامل کنید و از آنها عبرت بگیرید ای بینندگان» و باز فرموده است «ان فی خلق السموت و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الأباب» یعنی «به درستی که در خلق کردن آسمان ها و زمین، علامات قدرت کامله آنها است، از برای صاحبان هوش و عقل» و در موضعی دیگر می فرماید: «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الأرض» یعنی «آنچنان کسانی که خدا را یاد می کنند ایستاده و نشسته و خوابیده و تفکر می کنند در خلقت آسمان ها و زمین» و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «تفکر، حیات دلی است که بصیرت داشته باشد» و نیز از آن حضرت روایت شده است که «تفکر در یک ساعت، بهتر است از عبادت یک ساله، و نمی رسد به مرتبه تفکر مگر کسی که خدا او را مخصوص توحید و معرفت کرده باشد» و باز از آن جناب مروی است که «بهترین عبادات، صرف نمودن فکر است در خدا و قدرت او» و مراد از «فکر در خدا»، فکر در عجائب صنایع اوست، نه در ذات مقدسش، زیرا که تفکر در ذات، ممنوع است، همچنان که مذکور خواهد شد.
و از سید اولیاء علیه التحیه و الثناء مروی است که «تفکر می خواند آدمی را به نیکوئی و عمل به آن» و در حدیثی دیگر فرمودند که «به واسطه تفکر، دل خود را آگاه کن» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «به سبب جولان دادن فکر، فراهم می شود رأی پرمنفعت» و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «فکر، آئینه حسنات است و کفاره سیئات و روشنی دلها و وسعت خلق و به وسیله آن می رسد آدمی به آنچه صلاح امر معاد است، و حاصل می شود اطلاع بر عواقب امور و زیادتی در علم و آن خصلتی است که هیچ عبادتی مثل آن نیست» و از حضرت امام رضا علیه السلام مروی است که «عبادت، به زیادی نماز و روزه نیست، بلکه عبادت، تفکر کردن در امر پروردگار است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تدبر در آفرینش و صنع پروردگار
و چون فضیلت تفکر در آیات عالم آفاق و انفس را دانستی، بدان که از تفکر در هر موجودی از موجودات مشاهده عجائب صنع پروردگار می توان نمود و از تدبر در هر مخلوقی از مخلوقات ملاحظه غرایب قدرت آفریدگار می توان کرد، زیرا که آنچه در اقلیم وجود بجز ذات پاک آفریدگار یافت می شود رشحه ای از رشحات وجود او و قطره ای از دریای بی منتهای فیض وجود او است و از اوج عالم مجردات تا حضیض منزل مادیات را اگر سیر کنی بجز صنع او نبینی، و از کشور افلاک تا خطه خاک را اگر تفحص کنی به غیر از آثار قدرت او نیابی مجردات و مادیات از صنایع عجیبه او و «جواهر» و اعراض فلکیات و عنصریات و بسائط و مرکبات از بدایع غریبه او.
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده
زیر نشین علمت کاینات
ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
مبدأ هر چشمه که جودیش هست
مخترع هر چه وجودیش هست
گر سر چرخ است پر از طوق اوست
ور دل خاک است پر از شوق اوست
لوالدی قدس سره:
ای ز وجود تو وجود همه
پرتوی از بود تو بود همه
نیست کن و هست کن هست و نیست
غیر تو و صنع تو موجود نیست
صفحه خضرا ز تو آراسته
عرصه غبرا ز تو پیراسته
غیب ازل نور شهود از تو یافت
لوح عدم نقش وجود از تو یافت
روشنی لعل بدخشان ز تو
پرتو خورشید درخشان ز تو
نورده ظلمتیان عدم
ربط ده خیل حدوث و قدم
جنبشی از بحر وجودت، سپهر
پرتوی از عکس رخت، ماه و مهر
نقطه ای از دفتر صنعت فلک
شحنه ای از عسکر ملکت ملک
و هیچ ذره از ذرات عالم نیست مگر اینکه از انواع عجایب حکمت و غرایب صنعت پروردگار این قدر در آن یافت می شود که اگر جمیع عقلای عالم و حکمای بنی آدم از بدو آفرینش تا قیام قیامت دامن همت بر میان بندند که ادراک آن را کنند به عشری از اعشار و اندکی از بسیار آن نتوانند رسید، چه جای این که آثار قدرت کامله را در جمیع موجودات توانند فهمید
و مخفی نماند که موجوداتی که از کتم عدم به فضای وجود آمده اند بسیاری از آنها را ما نمی شناسیم، نه مجمل آنها را می دانیم نه مفصل، نه نامی از آنها شنیده ایم و نه نشانی و دست تصرف اوهام ما از آنها کوتاه، و قدم اندیشه ما را در نزد آنها راه نیست.
پس از برای ما تفکر در آنها و ادراک عجایب و غرایب آنها ممکن نیست، بلکه تفکر و تدبر ما منحصر است به آنچه مجملا وجود آنها را دانسته ایم و اصل آنها را شناخته و آنها بر دو قسم اند:
یکی آنچه دیده نمی شود و به حس در نمی آید و آن را «عالم ملکوت» گویند، مانند عالم عقول و نفوس مجرده و ملائکه و جن و شیاطین و از برای آنها انواع و طبقات بسیاری که بجز خالق آنها احاطه به آنها نتواند کرد.
و دیگری آنچه محسوس میشود و مشاهده میگردد و از برای آنها سه طبقه است:
یکی آنکه از عالم افلاک مشاهده میشود از ثوابت و سیارات و گردش آنها در لیل و نهار.
دوم: خطه خاک محسوس با آنچه در آن هست از بلندی و پستی و کوه و دریا و بیابان و صحرا و شطوط و انهار و معادن و اشجار و نباتات و حیوانات و جمادات.
سیم: عالم هوا با آنچه در آن مشاهده میشود از رعد و برق و برف و باران و ابر و صاعقه و امثال اینها و هر یک از این طبقات را انواع متکثره و هر نوعی را اقسام و اصناف غیر متناهیه است که هر یکی را صنعتی و هیئتی و اثر و خاصیتی و ظاهری و باطنی و حرکت و سکونی و حکمت و مصلحتی است که بجز خداوند دانا نتواند ادراک نمود.
و هر یک از اینها را که دست زنی محل تفکر و عبرت، و باعث بصیرت و معرفت می گردد، زیرا که همگی آنها گواهان عدل و شهود صدق اند بر وحدانیت خالق آنها و حکمت او کمال او قدرت و عظمت او.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
پس هر که دیده بصیرت بگشاید و به قدم حقیقت گرد سراپای عالم وجود برآید و مملکت خداوند و دود را سیر کند در هر ذره از ذرات مخلوقات، عجایب حکمت و آثار قدرت، این قدر مشاهده می کند که فهم او حیران و عقل او واله و سرگردان می گردد.
و شبهه ای نیست در اینکه طبقات عوالم پروردگار در شرافت و وسعت متفاوت اند و هر عالم پستی را نسبت به ما فوق آن قدر محسوسی نیست پس عالم خاک را که پست ترین عالم خداوند پاک است قدری نیست در نزد عالم هوا، همچنان که عالم هوا را مقداری نیست به قیاس عالم سموات، و عالم سموات را نسبت به عالم مثال، و عالم مثال را نظر به عالم ملکوت، و عالم ملکوت را نظر به عالم جبروت، و تمام اینها را نسبت به آنچه ما را راهی به ادراک آن نیست از عوالم الهیه و آنچه از مخلوقات را که بر روی پست ترین همه این عوالم است که زمین باشد از حیوانات و نباتات و جمادات قدر محسوسی نسبت به اهل زمین نیست و از برای هر یکی از این اجناس ثلاثه انواع و اقسام و اصناف و افراد بی نهایت است و هر یک از این عوالم مشتمل است بر عجایب بسیار و غرایب بی شمار که تعداد آنها از حد و حصر متجاوز و بنان و بیان از ترقیم آن ابکم و عاجز است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
عجایب خلقت دل انسان
و چون فی الجمله از حکمتهای معده و آلات اکل مطلع گشتی تأمل کن در عجایب دل که آن را جسمی به شکل صنوبر آفریده و چون سرچشمه روح حیوانی است آن را صلب خلق کرد تا از حوادث محفوظ و به اندک چیزی موف نشود
و حیات آدمی را به همین روح منوط گردانید و هر عضوی که از فیض این روح محروم شد چون ناخن و مو و امثال اینها از خلعت حیات بی نصیب است، و چون عضوی را راه وصول این روح مسدود شد از حس و حرکت می افتد و این روح را دل به امناء شرائین و اورده می سپارد و آنچه را شرائین اخذ می کنند به دماغ می رسانند و در آنجا به سبب برودت مزاج دماغ اعتدالی در آن حاصل و به اعضاء متحرکه بدن می ریزد، و آن را روح نفسانی می گویند و آنچه اورده اخذ می کنند به جگر که منبع قوای نباتیه است می آورند و از آنجا به سایر اعضاء متفرق می شوند و آن را روح طبیعی نامند و لطیف و صاف اخلاط اربعه روح می شود همچنان که درد و کثیف آنها گوشت و پوست و سایر اعضاء می گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تفکر در اعمال و رفتار خود
و اما تفکر در اعمال خود که از آن به مراقبت و محاسبت تعبیر می شود و اگر چه در بیان توبه ذکر خواهد شد ولیکن در اینجا نیز خلاصه آن مذکور می شود.
و کیفیت آن، آن است که آدمی در هر شبانه روزی ساعتی به تفکر کار خود بیفتد و اخلاق باطنیه و اعمال ظاهریه خود را تفحص کند و احوال دل و جوارح خود را تجسس نماید، لوح دل را در مقابل خود نهاده آن را ملاحظه کند و دفتر شبانه خود را گشوده سر تا پای آن را مطالعه فرماید.
پس اگر دل خود را بر طریق راستی و درستی مستقیم، و متصف به اخلاق جمیله و خالی از اوصاف رذیله دید، و اعضا و جوارح خود را مشغول طاعات و عباداتی که به آنها متعلق است و مجتنب از معاصی و سیئاتی که به آنها مرتبط است. یافت شکر الهی به جا آورد، و اگر مخالف این را ملاحظه نمود در صدد علاج آن برآید و اگر برخورد که معصیتی از او سر زده به توبه و انابه قضا و تدارک آن کند.
و شکی نیست که این قسم از تفکر، مجالی واسع دارد، و قدر ضروری آن مستغرق شبانه روز می گردد و ماه و سال، کفایت استقصاء آن را نمی کند، زیرا که قدر لازم بر هر کس آن است که در هر شبانه روز فکر کند در هر یک از صفات مهلکه از بخل و کبر و عجب و ریا و حقد و حسد و جبن و غضب و حرص و طمع، و غیر اینها از صفات و نظر بصیرت را گشاده چراغ فکر به دست گیرد و زوایای دل خود را بگردد و از همه این صفات تفحص کند.
پس اگر چنان فهمید که دل او را از همه اینها خالی است در مقام امتحان خود برآید و ببیند که شیطان و نفس، امر را مشتبه نکرده باشند.
مثلا اگر چنان گمان کند که ناخوشی تکبر را ندارد، امتحان کند خود را به دوش کشیدن خیک آبی از کوچه، یا پشته ای هیمه از بازار به خانه.
و اگر چنان فهمید که از غضب خالی است، خود را در معرض اهانت سفیهی درآورد و همچنین در غیر اینها از صفات، به امتحاناتی که گذشتگان از نیکان، خود را آزمایش کرده اند آزمایش کند تا مطمئن گردد که از ریشه جمیع این صفات و شاخ و برگ آنها در مزرع دلش اثری نیست آری نفس، مکار، و شیطان، حیله گر و غدار است.
گر نماز و روزه می فرمایدت
نفس مکار است، فکری بایدت
نفس را هفتصد سر است و هر سری
از سرا بگذشته تا تحت الثری
و اگر یافت که چیزی از این صفات در دل او هست سعی کند در خلاصی از آن به موعظه و نصیحت و سرزنش و ملامت و مصاحبت نیکان و مجالست خوبان و ریاضت و مجاهده تا سلب آن صفت بشود و اگر به آسانی سلب نشود معالجه را مکرر نماید.
و بعد از آن تفکر کند در صفات حسنه، اگر به گمان خود خود را متصف به آنها یافت در صدد آزمایش خود برآید تا از مکر نفس و تلبیس آن مطمئن شود و اگر خود را از یکی از آنها خالی یافت تأمل نماید در طریق تحصیل آن.
بعد از آن متوجه هر یک از اعضای خود شود و فکر کند در معاصی متعلقه به آن، مثلا نگاه به زبان کند که آیا در آن روز غیبتی یا دروغی یا لغوی یا فحشی یا خودستائی یا سخن چینی از آن صادر شده یا نه و همچنین گوش و دست و پا و شکم و غیر اینها از اعضا.
آنگاه تفکر کند در طاعاتی که متعلق به هر یک از این اعضاء هست از واجبات و مستحبات، پس اگر بعد از فحص یافت که از آنها معصیتی سر نزده و طاعات را به جا آورده اند حمد خدا را کند و اگر به صدور معصیتی یا ترک طاعتی برخورد اول سبب و باعث آن را بجوید و در صدد قطع آن برآید سپس تدارک آن را به توبه و ندامت کند تا فردای آن مانند امروز نباشد.
و این قدر از تفکر در احوال خود در هر شبانه روزی لازم است از برای هر دینداری که معتقد نشئه آخرت باشد و نیکان سلف و اهل تقوی و ورع از گذشتگان را در صبح هر روز یا شام هر شب همین طریقه و عادت بوده بلکه از ایشان طوماری بوده که در آنجا نیک و بد صفات و افعال را ثبت کرده و هر روز و شب حال خود را به آنجا مقابله می نمودند، و چون از زوال صفت رذیله یا اتصاف به فضیلتی مطمئن می شدند در آن طومار قلم می کشیدند و دست از فکر در آن برداشته به بقیه می پرداختند و چنین می نمودند تا همه را قلم کشند و بعضی که مرتبه ایشان پست تر و گاهی معصیتی که از ایشان سر می زد معاصی ای که باید خود را از آن باز دارند در طومار می نوشتند چون اکل حرام یا شبهه یا کذب یا غیبت یا مراء یا مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر و امثال اینها، و سعی در خلاصی از هر یک می نمودند.
و بالجمله صالحین سلف را این طریقه و رویه بوده و این را از لوازم ایمان به محاسبه روز قیامت می شمردند.
پس وای بر ما که دست از پیروی و متابعت نیکان برداشته و پرده غفلت را بر دیده خود فروگذاشته، فکر محاسبه روز قیامت را فراموش، و از شراب غفلت و بطالت مست و بیهوش گشته ایم و چنانچه ایشان رفتار ما را مشاهده می نمودند حکم می کردند به کفر ما و عدم اعتقاد ما به روز حساب.
آری چگونه چنین نباشد و حال اینکه اعمال ما به عمل کسی که ایمان به بهشت و دوزخ داشته باشد مشابهتی ندارد و رفتار ما به رفتار اهل ایمان نمی ماند، زیرا کسی که از چیزی ترسید از آن می گریزد و شوق به چیزی که داشته باشد در طلب آن بر می آید و ما ادعای ترس از جهنم می کنیم و می دانیم که فرار از آن به ترک معاصی است و غرق لجه معاصی هستیم و دعوای شوق به بهشت را می نمائیم و می دانیم که رسیدن به آن به اطاعت و فرمانبرداری است و در آن تقصیر و کوتاهی می کنیم، عمر را به هوا و هوس می گذرانیم و هوای دخول بهشت داریم و روزگار را به هرزه صرف می کنیم، و طمع وصال حوران پاک سرشت می نمائیم.
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده
و مخفی نماند که این نوع از تفکر علماء و صالحین است، و اما فکر مقربین و صدیقین از این بالا، و شأن ایشان ازین والاتر است بلکه ایشان مستغرق دریای محبت، و انس به پرودگار، و به جان و دل متوجه عظمت و جلال آفریدگارند در فکر جمال و جلال ایزد متعال مدهوش، و از خود و صفات و اعمال خود بالمره فراموش کرده اند.
مانند عاشقی که در حال لقای معشوق واله و حیران ماند و حصول این حالت بلکه ادنی مرتبه از تلذذ به یاد عظمت و جلال خدا ممکن نمی شود تا ساحت نفس را از جمیع رذایل پاک نسازی، زیرا که حال کسی که با وجود اتصاف به اخلاق بد خواهد از تفکر در جلال و جمال جمیل مطلق ملتذ شود، حال عاشقی است که با محبوب خود خلوت کند و خواهد از مشاهده جمال او التذاذ یابد و زیر پیراهن او از مار و عقرب مملو باشد و آن را بگزند زیرا که هر یک از این صفات، حکم مار یا عقربی دارند که فرورفتگان علایق طبیعت را گزیدن آنها معلوم نشود تا وقتی که این عالم را بدرود کنند، در آن وقت مشاهده خواهند کرد که الم هر یک از اینها از مار و کژدم به «مراتب شتی بالاتر است.
پس ای جان برادر از خواب غفلت برخیز و فکری کن از برای روز رستاخیز، پیش از آنکه چاره امر از دست بیرون رود و چنگال مرگ به کالبد نحیف بند شود و بر سبیل قطع و یقین بدان که هر صفتی از صفات و هر عملی از اعمال تو را در وقت رفتن جزائی است، همچنان که صریح قرآن و نص حدیث پیغمبر آخرالزمان است که فرمود: «هر چه را خواهی دوست دار که از آن مفارقت خواهی کرد و هر چه خواهی زندگانی کن عاقبت خواهی مرد و هر کاری که خواهی بکن که جزای آن به تو خواهد رسید».
پس ساعتی از اوقات خود را صرف فکر اعمال خود کن، و زمانی در عجایب صنع خداوند تأمل نمای، و سعی کن که دل خود را از وساوس خالی کنی، و تفکر آن را به اقسام ششگانه محموده مقصور سازی، زیرا که چنانکه گذشت غیر از اینها آنچه باشد از افکار متعلقه به دنیای دنیه و از وساوس شیطانیه است پس فکر تو باید منحصر باشد در استنباط مسائل علمیه، یا انجام دادن یکی از اعمال حسنه، یا در عبرت یکی از دیگران و هنگام رحلت از جهان، یا در تسبیح و تقدیس پروردگار، یا در صنایع عجایب آفریدگار، یا در صفات و اعمال خود.
و اما تفکر کردن در ذات خدا، بلکه بعضی از صفات او، در شریعت مقدسه غیر جایز و کسی که این خیال را کند از حد خود متجاوز است «و ما للتراب و رب الارباب»، مشتی خاک را با خداوند پاک چه کار، ذات او از آن بالاتر که کمند اندیشه به کنگره جلال او تواند رسید یا طایر فکر در حوالی او گذر تواند کرد، «تعالی شأنه عن ذلک علوا کبیرا».
هم تهی پای بسی ره نوشت
هم ز درش دست تهی بازگشت
راه بسی رفت ضمیرش نیافت
دیده بسی جست نظیرش نیافت
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفات مکر و حیله
صفت پنجم: از صفات رذیله متعلقه به قوه عاقله مکر و حیله کردن است از برای رسیدن به مطلوبات شهویه و غضبیه، و مراد از آن در این مقام جستن راههای پنهان است از برای اذیت رساندن به مردمان و به کار بردن آن را تلبیس و غش و غدر و خیانت گویند.
و از برای مکر، مراتب بی نهایت است و اقسام بی غایت، بعضی از آنها چندان خفائی ندارند و کسی را که اندک شعوری باشد به آن منتفطن می شود ولی بعضی چنان پوشیده و پنهان است که زیرکان به آن برنمی خورند گاهی شخصی را بر می انگیزاند که اظهار دوستی و محبت با دیگری کند و آن مسکین را غافل نموده او را هلاک سازد و زمانی آدمی را بر آن می دارد که اظهار امانت و دیانت کند تا مردم مال خود را به امانت یا شرکت یا معامله به او دهند و او صرف خود نماید و گاهی کسی را می دارد که اظهار عدالت و تقوی نماید تا مردم او را امام و پیشوای خود کنند و دین و دنیای ایشان را بر باد دهد و غیر اینها از مکر و حیله.
و مخفی نماند که صفت مکر، از مهلکات عظیمه است، و چگونه چنین نباشد و حال آنکه بالاترین صفات شیطان و بزرگ لشگر آن است و معصیت آن زیادتر است از معصیت اذیت رسانیدن در علانیه و آشکار، زیرا که کسی که مطلع شود بر اینکه دیگری در مقام اذیت اوست احتیاط می کند و خود را محافظت می نماید، و بسا باشد که دفع اذیت از خود کند اما غافل بی خبر را احتیاطی از خود نیست، بلکه اغلب آن است که مکار محیل خود را به لباس دوستی و صداقت می آراید و در مقام احسان و خیرخواهی برمی آید و مسکین غافل از او شرمسار و خجل و از خباثت باطن او بی خبر و ذاهل تا به هلاکت رسد
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «از ما نیست هر که مکر کند با مسلمی».
و جناب امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «اگر نه این بودی که عاقبت مکر و خدعه آتش جهنم است من از همه مردمان مکارتر بودمی» و مکرر آن سرور آهی بلند می کشیدند و می فرمودند: «واویلاه با من مکر می کنند و می دانند که من مکر ایشان را می فهمم و راههای مکر و حیله را بهتر از ایشان می شناسم، ولیکن چون می دانم که مآل مکر و حیله و خدعه آتش جهنم است بر مکر ایشان صبر می کنم و آنچه را ایشان مرتکب می شوند من مرتکب نمی گردم».
و طریقه خلاصی از این صفت خبیثه آن است که متذکر بدی عاقبت و سوء خاتمت آن گردد و تأمل کند که صاحب آن در آتش سوزان همنشین شیطان است و بداند که همچنان که آیات و اخبار به آن ناطق، و تجربه و اعتبار بر آن گواه صادق است، وبال هر مکر و حیله عاقبت به صاحب آن راجع می شود «من حفر لأخیه بئرا وقع فیها»، یعنی هر که چاهی از برای دیگری بکند خود در آن افتد.
و فواید و محاسن ضد مکر و حیله را که خیرخواهی مسلمین و یکرنگی با ایشان باشد تأمل کند «همچنان که در مقام آن بیان خواهد شد» و هر کاری که می خواهند بکند در آن غور نماید که مشتمل بر حیله نباشد و اگر احیانا از او مکری صادر شد، در مقام عتاب با خود برآید، تا انشاء الله ریشه این صفت از زمین دل کنده شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مقام سیم
و دانستی که جمیع رذایل متعلق به این قوه، و منشأ آنها نیز دو صفت خبیثه است، و هر کدام متضمن صفاتی چندند و آن دو، یکی «تهور» است و دیگر «جبن» .
اما تهور: که طرف افراط شجاعت است، عبارت است از: احتراز نکردن از آنچه باید از آن بپرهیزد، و انداختن خود به مهالکی که عقلا و شرعا ممنوع باشد و شکی نیست که این صفت از مهلکات دنیویه و اخرویه است و آیات و اخبار در وجوب محافظت خود از حد و حصر متجاوز است و همین قدر کافی است که حق سبحانه می فرماید: «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه» یعنی: «خود را به هلاکت نیندازد» و حق آن است که هر که صاحب این صفت باشد و خود را از آنچه عقل حکم کند به لزوم محافظت از آن، نگاه ندارد، از شایبه جنون و دیوانگی خالی نیست و چگونه چنین نباشد و حال اینکه کسی که احتراز نکند از موضعی که ظن هلاکت باشد و هلاک شود به حکم شریعت مقدسه باعث قتل خود شده است و به هلاکت باشد و هلاک شود به حکم شریعت مقدسه باعث قتل خود شده است و به هلاکت ابدیه و شقاوت سرمدیه گرفتار گشته است پس کسی که مبتلا به این صفت باشد باید اول مفاسد آن را در دنیا و آخرت به نظر آورد بعد از آن، هر کاری که می خواهد بکند ابتدا در آن تأمل کند اگر عقل و شرع تجویز آن را کند مرتکب شود والا از آن اجتناب نماید و بسا باشد که معالجه این صفت موقوف باشد بر اینکه از بعضی چیزها که احتراز از آن لازم نیست احتراز کند تا به حد وسط بایستد.
و اما جبن: که در طرف مقابل تفریط واقع است، آن است که از چیزی که نباید حذر کرد احتراز نماید و این صفت در نهایت خباثت و موجب هلاکت است، آدمی به سبب آن ذلیل و خوار، و زندگانی او تلخ و ناگوار می گردد و مردم در جان و مال او طمع می کنند و ظلمه دست تسلط بر او می گشایند و صاحب آن مضطرب و بی ثبات و کسل و راحت دوست، «راحت طلب» می شود و به این جهت از جمیع سعادات باز می ماند و انواع فضایح و رسوائی را متحمل می شود و فحش و دشنام را بر خود می پسندد و نام نیک را بر باد می دهد.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سزاوار نیست که مومن بخیل یا جبان باشد» و فرمودند «بار پروردگارا! پناه می گیرم به تو از بخل و پناه می گیرم به تو از جبن» و کیفیت معالجه آن، در بیان صفت خوف، که از لوازم صفت جبن ناشی از آن است، بیان می شود.
و ضد این دو جنس، صفت شجاعت است که عبارت است از اطاعت قوه غضبیه از برای قوه عاقله، یعنی نترسد از آنچه نباید ترسید و حذر کند از آنچه باید از آن احتراز کند و این صفت، اشرف صفات کمالیه و افضل ملکات نفسانیه است و کسی که این صفت را نداشته باشد حقیقتا از جمله زنان است و از مردی بی نشان.
از این جهت که خدای تعالی در وصف نیکان اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «اشداء علی الکفار» یعنی: «سخت و شدیدند بر کفار».
و به این سبب امیر مومنان علیه السلام در وصف مومن فرمودند: «دل مومن از سنگ محکم تر است» و از حضرت اما جعفر صادق علیه السلام مروی است که «مومن از کوه محکم تر است، زیرا که سنگ از کوه می ریزد و از دین مومن هیچ فرو نمی ریزد».
و اما انواع صفات رذیله متعلقه به قوه غضبیه بسیار است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
ایمنی از مکر خدا
صفت دوم: از صفات رذیله متعلق به قوه غضبیه، ایمنی از مکر الله است، که آدمی از عذاب الهی و امتحانات او ایمن نشیند و از عظمت و جلال او نیندیشد، و در دل اندیشه مواخذه او را نداشته باشد و در اینجا چند فصل است:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل اول - سبب ایمنی از مکر خدا
بدان که سبب این صفت، غفلت از عظمت رب العزه و جهل به ابتلا و امتحانات آن حضرت، یا عدم اعتقاد به محاسبه روز قیامت و جزا دادن اعمال از نیک و بد، یا اطمینان به سعه رحمت و رأفت او یا اعتماد بر طاعت و عبادت خود است و این صفت از هر یک از این اسباب که ناشی شده باشد از صفات مهلکه و موجب نکال و خسران مآل است، چون باعث آن یا کفر است یا جهل یا غرور یا عجب، و هر یک از آنها راهی است که آدمی را به هلاکت می کشاند.
پس اگر غفلت از عظمت الهی باشد باعث آن جهل و نادانی است و اگر از عدم اعتقاد باشد منشأ آن کفر و بی ایمانی است و اگر از تکیه به رحمت الهی باشد غرور است و اگر از اعتماد بر عمل خود باشد عجب است و اخبار و آیات بر مذمت ایمنی از مکر خدا مستفیض، و در کتاب کریم وارد است که: «فلا یأمن مکر الله الا القوم الخاسرون» یعنی «از مکر خدا ایمن نمی گردند مگر جماعت زیانکاران» و به تواتر ثابت شده است که طایفه فرشتگان و خیل پیغمبران از مکر الهی خائف و ترسانند همچنان که مروی است که «بعد از آنکه از ابلیس سر زد آنچه سر زد و مردود درگاه احدیت شد، و به آن لعین رسید، آنچه رسید جبرئیل و میکائیل که از مقربان بارگاه رب جلیل اند با هم به گریه و زاری نشستند، خطاب الهی به ایشان رسید که چه شده است شما را و به چه سبب گریه می کنید؟ عرض کردند که: پروردگارا از امتحان تو می ترسیم و از ابتلای تو ایمن نیستیم پس خداوند جلیل فرمود که همیشه چنین باشید و از مکر من ایمن نگردید.
مروی است که: حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و جبرئیل امین از خوف خدا گریستند، پس خدا به ایشان وحی فرستاد که چرا می گریید و حال آنکه من شما را ایمن گردانیدم؟ عرض کردند: کیست که از آزمایش تو ایمن شود؟ گویا که ایمن نشدن ایشان از این راه بود که ایمن نبودند از اینکه خدا فرمودند که: «من شما را ایمن کردم، از راه امتحان و آزمایش باشد، یا اگر خوف ایشان تسکین یابد معلوم شود که ایشان از مکر ایمن گشته اند و وفا به قول خود ننموده اند».
همچنان که چون إبراهیم خلیل الرحمن علیه السلام را در منجنیق گذاردند که به آتش افکنند، گفت: «حسبی الله» یعنی خدا کافی است مرا در هر حال، و هیچ چیز دیگر را اعتنا ندارم و چون این ادعای بزرگی بود پروردگار عالم او را آزمایش فرمود و جبرئیل علیه السلام را فرستاد تا در هوا به او رسیده گفت «ای إبراهیم اگر حاجتی داری بگو تا برآرم» آن بزرگوار گفت: حاجت دارم اما نه به تو گفت: به آنکه حاجت داری بخواه و طلب کن گفت: «علمه بحالی حسبی عن مقالی» یعنی «با وجود علم او به حال من، احتیاج به گفتن من نیست» زهی بزرگوار شخصی که در چنین حالی به روح القدس التفات نکرد و ذات شریفش از بوته امتحان، تمام عیار برآمد و از این جهت خدای تعالی فرمود: «و ابراهیم الذی وفی» یعنی «و ابراهیمی که به گفته خود وفا کرد و به غیر من التفات و اعتنا نکرد».
پس بنده مومن باید در هیچ حال از آزمایش و امتحان خدا غافل ننشیند همچنان که ملائکه و انبیاء، ایمن نبودند و مواخذه و عذاب الهی را فراموش نکند.
ابتلاها می کند آه الغیاث
ای ذکور از ابتلاهایش اناث
گر تو نقدی یافتی نگشا دهان
هست در ره سنگهای امتحان
و از خوف آزمایش و مکر الله بودی که موسی بن عمران علیه السلام چون ملاحظه سحر سحره را نمود اندکی در باطن ترسید، چنانکه خدای تعالی خبر داده که «فاوجس فی نفسه خفیه موسی» و معالجه این صفت علاوه بر آنچه خواهد آمد از معالجه عجب و غرور، آن است که تحصیل صفت خوف از خدا کند که ضد این صفت است.