عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۸۹
آن دل که ز شوق نور اکبر میتافت
وز حق طلبی چو شمع انور میتافت
چون نیک نگاه کرد یک حضرت دید
کز هر چیزی به نوع دیگر میتافت
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۹۲
هر روز به حسن بیشتر خواهی بود
هر لحظه به جلوهای دگر خواهی بود
هرگز رخ خویشتن به کس ننمایی
تا خواهی بود جلوهگر خواهی بود
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۳
زین بحر که در سینهٔ ما پیدا گشت
از پرتو آن چشم جهان بینا گشت
آن قطره –کزین پیش دلش میگفتی
امروز به خون غرقه شد و دریا گشت
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۶۴
آن دم که چو بحر کل شود ذات مرا
روزن گردد جملهٔ ذرات مرا
زان میسوزم، چو شمع، تا در ره عشق
یک وقت شود جملهٔ اوقات مرا
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۷۰
در عالم عشق محو و ناچیز شدیم
بالای مقام عقل و تمییز شدیم
گویی هر دم ز عالمی صد چندین
بگذاشته و اهل عالمی نیز شدیم
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۳۲
آن جوهر پوشیده به هر جان نرسد
دشوار به دست آید و‌آسان نرسد
سر در ره باز و دست از پای بدار
کاین راه به پای تو به پایان نرسد
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۴۰
ای مانده به جان این جهانی زنده
تا کی باشی به زندگانی زنده
چون زیستن تو مرگ تو خواهد بود
نامرده بمیر تا بمانی زنده
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۵۸
گفتم: ز فناء خود چنانم که مپرس
گفتا:‌به بقائیت رسانم که مپرس
یعنی چو به نیستی بدیدی خود را
چندان هستی بر تو فشانم که مپرس
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۹
ای بلبل روح چند باشی مگسی
پَر باز کُن و به عرش رو در نَفَسی
تا کی بستهٔ پالان آخر
پالان نتوان نهاد بر مرغ کسی
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۱۹
گر مرغِ دلت کارِ روش ساز کند
دُرج دل تو خزینهٔ راز کند
ور پر ندهی ز نور معنی او را
چون بشکند این قفس، چه پرواز کند
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۳۰
هر جان که ز حق حمایتی افتادهست
در هر دو جهان عنایتی افتادهست
هر روح که هم ولایتی افتادهست
در عالم بینهایتی افتادهست
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۳۱
آنجا که فروغ عالم جان بینی
خورشید و قمر را اثری زان بینی
در عالم جان چو قدسیان خوان بنهند
طاووس فلک را مگس خوان بینی
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۳۹
خوش باش که دل تمام میباز رهد
وز محنتِ ننگ و نام میباز رهد
طوطی تو از قفس اگر باز رهد
طاووسِ دلت ز دام میباز رهد
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۴۳
چون اصلِ اصول هست در نقطهٔ جان
نقشِ دو جهان ز جان توان دید عیان
هرچیز که دیدهای تو پیدا و نهان
در دیدهٔ تست آن نه در عین جهان
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۱
هر چند ز ننگِ خود خبردار نهایم
از دوستی خویش سرانداز نهایم
عمریست که چون چرخ درین میگردیم
یک ذرّه هنوز واقف راز نهایم
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۱۲
خون شد جگرم ز غصّهٔ خویش مرا
وز بیم رهی که هست در پیش مرا
هرگز نرسد به نوش توحید دلم
تا کژدم نفس میزند نیش مرا
عطار نیشابوری : باب دوازدهم: در شكایت از نفس خود
شمارهٔ ۲۴
هر دل که به نفس ره به آگاهی برد
به زانکه رهی ز ماه تا ماهی برد
زودا که به سرچشمهٔ حیوان برسی
گر در ظلمات نفس، ره خواهی برد
عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۱۴
درعالم مرگ زندگانی دور است
در رنج جهان گنج معانی دور است
خوش باش که دور مرگ نزدیک رسید
ناکامی کش که کامرانی دور است
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۱
خواهی که دلت محرم اسرار آید
بی خود شود و لایق این کار آید
برکش ز برون دو جهان دایرهای
در دایره شو تا چه پدیدار آید
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۱۲
خواهی که به عقبی به بقایی برسی
باید که به دنیا به فنایی برسی
هر چند که راه بر سر آدمی است
میرو، تو مترس، تا به جایی برسی