عبارات مورد جستجو در ۳۶۴۲ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۴۳
هر چند مرا قصد سلامت باشد
در من زهمه خلق ملامت باشد
هر یک به هزار فعل بد مشغولند
گر من نظری کنم قیامت باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۴۶
اندر ره عشق هر که دارد گذری
با خود نکند به هیچ وجهی نظری
گر هرچه به شهوت است آن عشق بود
پس عاشق صادق است هر گاو و خری
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۵۹
خه خه به چه گشته ای چنین دشمن دوست
وه وه به کدام مذهب این شیوه نکوست
رَو رَو که شکایت تو ناگفته به است
بس بس که حکایت تو ناکرده نکوست
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۰
اینها که زاسرار قدَر بی خبرند
بی هیچ بهانه دشمن یکدگرند
ما با همه شیوه ای بسازیم ولیک
چه سود که جمله خلق کوته نظرند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۳
ابناء زمانه سخت نامعلومند
از عیش حقیقتی از آن محرومند
بوی گل دل جمله جهان بگرفت است
افسوس که این مدّعیان مزکومند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶
مردم همه از زرق و فسون محرومند
وز جان و دل بوقلمون محرومند
اندیشهٔ تو جان و جهانی ارزد
سبحان الله که خلق چون محرومند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰
یاران زمانه پیچ پیچند همه
سودازدگان بی علاجند همه
بر هیچ مرید بد به هیچی منگر
قصّه چه کنم دراز، هیچند همه
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۴
یک جرعهٔ می زملک کاوس به است
وز تخت قباد و مردی طوس به است
هر صبحدمی که فاسقی آه زند
از زاری صوفیان سالوس به است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۲۴
هان ای «واحد» زباد حرصی تو اسیر
زان نیست تو را زآتش حرص گزیر
خاکت بر سر صوفی و دریوزهٔ زر
ای رفته زرویت آب درویش و امیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۳۲
صوفی غم جان خور تو غم نان تا کی
وز پرورش این تن نادان تا کی
اندر پی طبل شکم و نای گلو
این رقص زنخ به ضرب دندان تا کی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۷۰
از جام هوس بادهٔ مستی تا کی
ای نیست شونده لاف هستی تا کی
وای غرقهٔ بحر غفلت ار ابر نئی
تر دامنی و هوا پرستی تا کی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۲
چون وسوسه ای تو را بگیرد دامن
آغاز کنی کینه و جنگی با من
تو پنداری که عشق شهوت باشد
خاکت بر سر غلط تو کردی یا من
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۱۱
رو باده و بنگ را بکن در باقی
تا چند ازین دو سفرهٔ زراقی
مستی خواهی گردِ درِ معنی گرد
تا مست شوی و هم بمانی باقی
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۱۹
روزی بینی مرا و رندی سه چهار
سجّاده گرو کرده به پیش خمّار
مستک شده و نعره زنان در بازار
کای مدّعیان صلای عشق «اوحد» وار
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴
چون نیستم از امیر جز دردسری
خواهی پدر امیر و خواهی پسری
چون می نرسد دور به صاحب هنری
خواهی تو وزیر باش و خواهی دگری
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۳۷
مهمان جهان یکشبه بنمای که بود
کش روز سیه نکرد این چرخ کبود
آبیش که خورد تا هم از دیده نریخت
نانی به که داد کاخرش جان نربود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۴۳
انعام تو عام است و دلم بی بهر است
تریاک کزو هلاک خیزد زهر است
تو لقمهٔ باز در دم صعوه نهی
وآنگه گویی فرو بر آخر قهر است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۷۳
«اوحد» تو حدیث عشق گفتی بسیار
گویی و نمی کنی، ازو شرم بدار
خاموش نئی اگر تو هستی صادق
این صدق عمل بود نباشد گفتار
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۲۳
در عالم دون دلِ کسی یافته نیست
کاندر تف غم به سالها تافته نیست
تا کی گویی سیه گلیم است فلان
مسکین چه کند به دست خود بافته نیست
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۸۱
لاله را همچو بتان عارض دلجویی نیست
هست رنگی چو گل امّا ز وفا بویی نیست
حاصل این است که از روی نکوی تو مرا
حاصل عمر بجز طعنهٔ بدگویی نیست
با همه موی شکافی، خرد خرده شناس
واقف از سرّ دهان تو سر مویی نیست
تا به راه طلب ای دل ننهی روی نیاز
در میان تو و مقصود ره و رویی نیست
زاهدا گر چو خیالی سر رندی داری
ساکن کوی مغان شو که ریا کویی نیست