عبارات مورد جستجو در ۲۳۲ گوهر پیدا شد:
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۳۸
ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیدا
گفتم همه رنج‌های آدمی از آن است که یک کار را امیری نداده باشد و دگر کارها رعیّت و تبع آن یک کار نداشته باشد تا همه فدای آن یک کار باشند، و آن یک کار که امیری را شاید آن کار است که جان از بهر آن کار باید و چاکر آن کار باید بودن.
اکنون بیا تا ببینیم که چه چیز پیش نهاده است و تو را کرا می کند که چندین دست‌افزار را در آن ببازی. این کالبد ما که چون تل برف است اندک‌اندک جمع گشته است و این وجود شده است، باری ببین این وجود را در کدام راه در گداز می‌آید. چندین اجزای وجود را و تدبیر و مصالح جمع شده را که چون لشکری‌ست جمع کرده، نبینی که در کدام مصاف به جنگ می‌افکنی؟ آخر کشتی وجود و کالبد عمد ما دراین گرداب افتاده است، چندین جهدی نکنیم که یک طرف راه کنیم و بیرون رویم پیش از آنکه غرقه شود این کشتی وجود؟
بیا تا این نَفَس‌های حواس را و دِرَم‌های گلبرگ اَنفاس را نثار کنیم. یا چون موش را مانی که زر جمع می‌کنی و از کنج بیرون می‌آوری و پهن می‌کنی و بر زَبَرِ آن می‌غلطی، باز هم آن را به کنج بازمی‌بری.
آخر تو چندین سلاح جمع می‌کنی از دشنهٔ خشم و سپرِ حلم و تاجِ علوّ و نیزهٔ تدبیر، هیچ ازاین‌ها را در موضع او صرف نمی‌کنی. تو دراین خانقاه قالب این سلاح شوری می‌کنی، چرا روزی نبرد نیایی و در راهی که کِرا کند جنگی نکنی تا ظفر یابی یا کشته شوی؟
از دریای هوایِ محبّتِ آب این کلمات به حوضِ گوش تو فرومی‌آید تا تو در کار آیی.
اکنون معنی از تو همچون آبی‌ست که به وقتِ بیداری از دلت بیرون می‌روژد و در تنت پراکنده می‌شود و از چشمهٔ پنج حواس تو روان می‌شود، و به وقت خواب آن آب فرومی‌رود و به موضع دیگر بیرون می‌آید و باز به وقت اجل فروتر می‌رود به دریای خود باز می‌رسد تا به زیر عرش یا به ثری. اگر آب از رگ کژ و شور باشد در خواب همان کژ و شور باشد و در وقت بیداری همان کژ و شور باشد و اگر تلخ باشد همان تلخ باشد و اگر خوش و شیرین باشد همان خوش و شیرین باشد، و چون بمیرد به همان رگ خود بازرود، همچنانکه در سنگ‌ها رگه‌هاست از لعل و یاقوت و زر و نقره و سرب و نمک و نفط و سیماب. امّا چون تو راست باشی در خواب و بیداری هیچ تفاوت نکند.
از بهر این معنی است که «نوم العالم عبادة». یعنی آب ادراکت چون از چشمه‌سار دماغت تیره برآید، در خواب هم تیره باشد، راست نبیند زیرا که از دریای سودا موج زند و در مشرع‌های سینه‌ها درمی‌آید. ای اللّه از آسیب آن موج ما را نگاهدار.
چون تو شب به پاکی و به طهارت خفتی همه شب در عبادت باشی. چون تو ظاهر پاک داری پاره‌پاره باطن و دل تو پاک شود از سوداهای فاسد و روح تو در خواب به هواها و صحراهای خوش رود و تن درست شود و قوّتی گیرد و تخم‌های حواس تو چون گندمی کوهی آکنده باشد،‌ و چون بیدار شوی آن تخم را به هر کسی که بکاری همه سنبل طاعت و خیری پدید آید. و اگر ناپاک خفتی تخم انفاس سستی پذیرد، دیوک زده و مغز خورده و پوست مانده، و چون بیدار شوی بر سنبل نفست چندان دیو نشسته باشد و می‌خورد تا از او چیزی نروید
و اللّه اعلم.
ابوالفضل بیهقی : باقیماندهٔ مجلد پنجم
بخش ۱۴
و امّا حدیث ملطّفه‌ها: بدان وقت که مأمون بمرو بود و طاهر و هرثمه بدر بغداد برادرش محمّد زبیده را در پیچیدند و آن جنگهای صعب میرفت و روزگار میکشید، از بغداد مقدّمان و بزرگان و اصناف مردم بمأمون تقرّب‌ میکردند و ملطّفه‌ها می‌نبشتند. و از مرو نیز گروهی از مردم مأمون به محمد تقرّب میکردند و ملطّفه‌ها می‌نبشتند و مأمون فرموده بود تا آن ملطّفه‌ها را در چندین سفط نهاده بودند و نگاه میداشتند و همچنان محمّد و چون محمّد را بکشتند و مأمون ببغداد رسید، خازنان‌ آن ملطّفه‌ها را که محمّد نگاه داشتن فرموده بود، پیش مأمون آوردند و حال آن ملطّفه‌ها که از مرو نبشته بودند، بازنمودند . مأمون خالی کرد با وزیرش حسن بن سهل و حال سفطهای خویش و از آن برادر باز راند و گفت: در این باب چه باید کرد؟ حسن گفت: خائنان هر دو جانب را دور باید کرد. مأمون بخندید و گفت: یا حسن، آنگاه از دو دولت کس نماند و بروند و بدشمن پیوندند و ما را درسپارند و ما دو برادر بودیم هر دو مستحق تخت و ملک و این مردمان نتوانستند دانست که حال میان ما چون خواهد شد، بهتر آمد خویش را مینگریستند، هر چند آنچه کردند، خطا بود که چاکران را امانت نگاه می‌باید داشت و کس بر راستی زیان نکرده است؛ و چون خدای عزّوجلّ، خلافت بما داد، ما این فروگذاریم‌ و دردی‌ بدل کس نرسانیم. حسن گفت: خداوند بر حقّ است در این رای بزرگ که دید و من بر باطلم، چشم بد دور باد. پس مأمون فرمود تا آن ملطّفه‌ها بیاوردند و بر آتش نهادند تا تمام بسوخت و خردمندان دانند که غور این حکایت چیست و هر دو تمام شد و پس بسر تاریخ باز شدم‌ .
و غرض در آوردن حکایات آن باشد تا تاریخ بدان آراسته گردد و دیگر تا هر کس که خرد دارد و همّتی با آن خردیار شود و از روزگار مساعدت یابد و پادشاهی وی را برکشد، حیلت سازد تا بتکلیف‌ و تدریج و ترتیب جاه خویش را زیادت کند و طبع خویش را بر آن خو ندهد که آن درجه که فلان یافته است، دشوار است بدان رسیدن، که کند و کاهل‌ شود، یا فلان علم که فلان کس داند، بدان چون توان رسید، بلکه همّت برگمارد تا بدان درجه و بدان علم برسد که بزرگ عیبی‌ باشد مردی را که خدای، عزّوجلّ، بی‌پرورش‌ داده باشد همّتی بلند و فهمی تیز و وی تواند که درجه‌یی بتواند یافت یا علمی بتواند آموخت و تن را بدان ننهد و بعجز بازگردد و سخت نیکو گفته است در این باب یکی از بزرگان، شعر و فائده کتب و حکایات و سیر گذشته این است که آنرا بتدریج برخوانند و آنچه بباید و بکار آید بردارند، و اللّه ولیّ التّوفیق‌
ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۳۹ - خلعت‌پوشی امیر مجدود
و روز پنجشنبه نهم جمادی الاولی امیر بشکار برنشست و بدامن مرو الرّود رفت. و دوشنبه سیزدهم این ماه بباغ بزرگ آمد. و روز شنبه هفدهم جمادی الاخری از باغ بزرگ بکوشک در عبد الاعلی بازآمد. و دیگر روز از آنجا بشکار شیر رفت بترمذ و هفت روز شکاری نیکو برفت؛ و بکوشک بازآمد. روز شنبه غره رجب‌ از شهر بلخ برفت بر راه حضرت غزنین‌ . و روز آدینه بیست و یکم ماه بسلامت و سعادت بدار الملک‌ رسید و بکوشک کهن محمودی بافغان شال‌ بمبارکی فرود آمد.
و کوشک مسعودی راست شده بود ؛ چاشتگاهی برنشست و آنجا رفت و همه بگشت و باستقصا بدید و نامزد کرد خانه‌های کارداران‌ را و وثاقهای‌ غلامان سرایی را و دیوانهای وزیر و عارض و صاحب دیوان رسالت و وکیل‌ را، پس بکوشک کهن محمودی بازآمد. و مردم بشتاب در کارها افتاد و هر کسی جای خویش راست میکرد و فرّاشان جامه‌های سلطانی‌ میافگندند و پرده‌ها میزدند. و چنین کوشک نشان ندهند هیچ جای، و هیچ پادشاه چنین بنا نفرمود. و همه بدانش و هندسه خویش ساخت و خطهای او کشید بدست عالی‌ خویش، که در چنین ادوات‌ خصوصا در هندسه آیتی‌ بود، رضی اللّه عنه. و این کوشک بچهار سال برآوردند و بیرون مال که نفقات‌ کرد حشر و مرد بیگاری‌ باضعاف‌ آن آمد، چنانکه از عبد الملک نقّاش مهندس شنودم که روزی پیش سرهنگ بوعلی کوتوال گفت: هفت بار هزار هزار درم نبشته‌ دارم که نفقات شده است؛ بوعلی گفت: «مرا معلوم است که دو چندین حشر و بیگاری بوده است؛ و همه بعلم من‌ بود.» و امروز این کوشک عالمی‌ است، هر چند بسیار خلل افتاده است، گواه بناها و باغها بسنده باشد. و بیست سال است تا زیادتها میکنند بر بناها، و از بناهای آن نیز چند چیز نقص‌ افتاده است. همیشه این حضرت بزرگ و بناهای نامدار ماناد و برخوردار از آن سکّان‌ بحقّ محمّد و آله.
امیر، رضی اللّه عنه، روز سه‌شنبه پنج روز مانده از ماه رجب بدین کوشک نو آمد و آنجا قرار گرفت. و روز دوشنبه نهم شعبان چند تن را از امیران فرزندان‌ ختنه‌ کردند و دعوتی بزرگ ساخته بودند و کاری با تکلّف‌ کرده و هفت شبان روز بازی آوردند و نشاط شراب بود و امیر بنشاط این جشن و کلوخ انداز، که ماه رمضان نزدیک بود، بدین کوشک و بدین باغها تماشا میکرد و نشاط شراب میبود .
پس ماه روزه را کار بساختند و روز دوشنبه روزه گرفتند. و روز آدینه پنجم آن ماه اخبار پوشیده‌ رسید از خوارزم سخت مهم که این نواحی بر اسمعیل خندان پسر خوارزمشاه آلتونتاش قرار گرفت و جمله آن غلامان که برادرش را کشته بودند بدست آوردند و بزودی‌ بکشتند و همچنان هر کس که از آن خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد بود و دیگر پسرش نیز بکشتند، و خطبه بر امیر المؤمنین کردند و بر خندان.
و همه کارها شکر خادم دارد. و راهها فروگرفته‌اند. و از ترکمانان رسولان نزدیک او پیوسته‌ است و از آن وی سوی ایشان. امیر بدین خبر سخت اندیشمند شد و فرمود تا برادرش رشید را بغزنین بازداشتند، و دختران خوارزمشاه را گفت تعرّض نباید نمود.
[مراسم عید فطر و خلعت پوشی امیر مجدود]
و روز چهارشنبه عید کردند سخت برسم و با تکلّف، و اولیا و حشم را بخوان فرود آوردند و شراب دادند. و روز یکشنبه پنجم شوّال امیر بشکار پره‌ رفت با خاصّگان لشکر و ندیمان و مطربان و بسیار شکار رانده بودند؛ و بغزنین آوردند مجمّزان‌ هر کسی از محتشمان دولت را . و روز یکشنبه نوزدهم ماه بباغ صد هزاره آمد. و یکشنبه دیگر بیست و ششم شوّال بوالحسن عراقی دبیر که سالار کرد و عرب بود سوی هرات رفت بر راه غور با ساخت و تجملی سخت نیکو و حاجب سباشی پیشتر با لشکر بخراسان رفته بود و جبال‌ نیز بدین سبب شوریده گشته.
و روز شنبه سوم ذی القعده خداوندزاده‌ امیر مجدود خلعت پوشید بامیری هندوستان تا سوی لوهور رود خلعتی نیکو، چنانکه امیران را دهند [خاصّه‌] که فرزند چنین پادشاه باشد. و وی را سه حاجب با سیاه‌ دادند. و بونصر پسر بوالقاسم علی نوکی از دیوان ما با وی بدبیری رفت و سعد سلمان‌ بمستوفی‌، و حلّ و عقد سرهنگ محمد بستد. و با این ملک‌زاده طبل و علم و کوس و پیل و مهد بود. و دیگر روز پیش پدر آمد، رضی اللّه عنهما تعبیه کرده‌ بباغ پیروزی، و سلطان در کنارش گرفت و وی رسم خدمت و وداع بجای آورد و برفت و رشید پسر خوارزمشاه را با بند بر اثر وی ببردند تا بلهور شهربند باشد.
و روز پنجشنبه هشتم ذی القعده نامه رسید از ری با سه سوار مبشّر که علاء- الدوله پسر کاکو را از لشکر منصور هزیمت افتاد و آن نواحی جبال آرام گرفت و سواری چند ترکمانان کز خراسان سوی خود نواخته بود و زر داده سوی خراسان بازگشتند بر راه طبس. امیر برسیدن این خبر شادمانه شد و بوق و دهل زدند و مبشّران را خلعت دادند و بگردانیدند و بسیار چیز یافتند، و جوابها نبشته آمد به احماد خواجه عمید عراق بوسهل حمدوی و تاش سپاه سالار و گفته شد که اینک رایت ما حرکت خواهد نمود جانب بست و از آنجا بهرات آییم و حالها دریافته آید . و مبشّران بازگشتند. و وصف این جنگها از آن نمی‌نویسم که تاریخ از نسق‌ نیفتد و شرح هر چه به ری و جبال رفت همه در بابی مفصّل بخواهد آمد از آن وقت باز که بوسهل به ری رفت تا بنشابور بازآمد و ری و جبال از دست ما بشد؛ و در آن باب همه حالها مقرّر گردد.
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۲۲۸
شاهو نشاهه که اشرف ره جا بساته
ستون به ستون قرص طلا بساته
سنگِ مرمر ره آدم نما بساته
فلک دکته، کارمسرا بساته
فریدون مشیری : از دیار آتشی
دوستی
دل من دیر زمانی است که می پندارد؛
«دوستی» نیز گُلی است؛
مثل نیلوفر و ناز،
ساقه تُردِ ظریفی دارد.
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را
ـ دانسته ـ
بیازارد !
*
در زمینی که ضمیر من و توست،
از نخستین دیدار،
هر سخن، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم.
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش «مهر» است

گر بدان گونه که بایست به بار آید،
زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید.
آنچنان با تو درآمیزد این روحِ لطیف،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بی‌نیازت سازد، از همه چیز و همه کس.
*
زندگی، گرمی دل‌های به هم پیوسته‌ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته‌ست.
*
در ضمیرت اگر این گُل ندمیده است هنوز،
عطر جان‌پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت.

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد.
رنج می باید برد.
دوست می باید داشت!
*
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند:
ـ شادی روی تو!
ای دیده به دیدار تو شاد
باغِ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه،
عطر افشان
گلباران باد.
امام خمینی : غزلیات
مذهب رندان
آنکه دل بگسلد از هر دو جهان، درویش است
آنکه بگذشت ز پیدا و نهان، درویش است
خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است
آنکه دوری کند از این و از آن، درویش است
نیست درویش که دارد کُله درویشی
آنکه نادیده کلاه و سر و جان، درویش است
حلقه ذکر میارای که ذاکر، یار است
آنکه ذاکر بشناسد به عیان، درویش است
هر که در جمع کسان دعوی درویشی کرد
به حقیقت، نه که با ورد زبان، درویش است
صوفی‏ای کو به هوای دل خود شد درویش
بنده همت خویش است، چسان درویش است؟
امام خمینی : رباعیات
راه دیوانگی
فرزانه شو و ز فرّ خود غافل شو
از علم و هنر گریز کن، جاهل شو
طی کن ره دیوانگی و بیخردی
یا دوست بخواه یا برو عاقل شو
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۲
ای که پنداری که نبود حشمت و جاهی تو را
هست شرق و غرب عالم ماه تا ماهی تو را
از پیش تا چند گردی کو بکو و در بدر
رو به خویش آور که هست از خود باو راهی تو را
گام نه اول بره پس از خود ای سالک بره
زان نهٔ آگه که از خود هست آگاهی تو را
گر خدا خواهی تو خود خواهی بنه در گوشه ای
تا که خود خواهی شود عین خدا خواهی تو را
جام جم خواهی بیا از خود ز خود بیخود طلب
بهر دارا ساختند آئینهٔ شاهی تو را
خوشه ای از خرمنش اسرار اگر داری طمع
اشک باید ژاله سان و چهرهٔ کاهی تو را
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۲۸
صوفی بصدق دل نشوی تاصفا کجاست
این راه باصفاست ولی جز جفا کجاست
مقصود از جفاست خلاصی ز ما و من
جز ما و من خلاص شُدن راه صفا کجاست
گر دلق فقر را تو به پوشی چه میشود
آن لایق تو سیرت درویشی را کجاست
وین پوشش تو دلق همه خودنمائی است
جائیکه خود نمائی ست ، فقر و فنا کجاست
ای یار خود نمائی با دلق میکنی
آخر ازین خیال پشیمانیت کجاست
دائم تو ذکر هُو خوان، باصدق دل ای یار
باهُو بساز هر دم آن هوی ها کُجاست
نهج البلاغه : حکمت ها
پندهای مهم اخلاقی
وَ قَالَ عليه‌السلام مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اِشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ
وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اَللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ
وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ اَلْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ
وَ مَنْ كَابَدَ اَلْأُمُورَ عَطِبَ
وَ مَنِ اِقْتَحَمَ اَللُّجَجَ غَرِقَ
وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ اَلسُّوءِ اُتُّهِمَ
وَ مَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ اَلنَّارَ
وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ اَلنَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ اَلْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ
وَ اَلْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ
وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ اَلْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ اَلدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ
وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيمَا يَعْنِيهِ
نهج البلاغه : حکمت ها
راه اصلاح دنيا و آخرت
وَ قَالَ عليه‌السلام مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَللَّهِ أَصْلَحَ اَللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَلنَّاسِ
وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اَللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ وَ مَنْ كَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ كَانَ عَلَيْهِ مِنَ اَللَّهِ حَافِظٌ
امام سجاد علیه‌السلام : با ترجمه حسین انصاریان
دعای 21 ) دعای آن حضرت به وقت هجوم اندوه و نگرانی از گناه
وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا حَزَنَهُ أَمْرٌ وَ أَهَمَّتْهُ الْخَطَايَا
﴿1﴾ اللَّهُمَّ يَا كَافِيَ الْفَرْدِ الضَّعِيفِ ، وَ وَاقِيَ الْأَمْرِ الَْمخُوفِ ، أَفْرَدَتْنِي الْخَطَايَا فَلَا صَاحِبَ مَعِي ، وَ ضَعُفْتُ عَنْ غَضَبِكَ فَلَا مُؤَيِّدَ لِي ، وَ أَشْرَفْتُ عَلَى خَوْفِ لِقَائِكَ فَلَا مُسَكِّنَ لِرَوْعَتِي
﴿2﴾ وَ مَنْ يُؤْمِنُنِي مِنْكَ وَ أَنْتَ أَخَفْتَنِي ، وَ مَنْ يُسَاعِدُنِي وَ أَنْتَ أَفْرَدْتَنِي ، وَ مَنْ يُقَوِّينِي وَ أَنْتَ أَضْعَفْتَنِي
﴿3﴾ لَا يُجِيرُ ، يَا إِلَهِي ، إِلَّا رَبٌّ عَلَى مَرْبُوبٍ ، وَ لَا يُؤْمِنُ إِلَّا غَالِبٌ عَلَى مَغْلُوبٍ ، وَ لَا يُعِينُ إِلَّا طَالِبٌ عَلَى مَطْلُوبٍ .
﴿4﴾ وَ بِيَدِكَ ، يَا إِلَهِي . جَمِيعُ ذَلِكَ السَّبَبِ ، وَ إِلَيْكَ الْمَفَرُّ وَ الْمَهْرَبُ ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ أَجِرْ هَرَبِي ، وَ أَنْجِحْ مَطْلَبِي .
﴿5﴾ اللَّهُمَّ إِنَّكَ إِنْ صَرَفْتَ عَنِّي وَجْهَكَ الْكَرِيمَ أَوْ مَنَعْتَنِي فَضْلَكَ الْجَسِيمَ أَوْ حَظَرْتَ عَلَيَّ رِزْقَكَ أَوْ قَطَعْتَ عَنِّي سَبَبَكَ لَمْ أَجِدِ السَّبِيلَ إِلَى شَيْءٍ مِنْ أَمَلِي غَيْرَكَ ، وَ لَمْ أَقْدِرْ ‌ عَلَى مَا عِنْدَكَ بِمَعُونَةِ سِوَاكَ ، فَاِنِّي عَبْدُكَ وَ فِي قَبْضَتِكَ ، نَاصِيَتِي بِيَدِكَ .
﴿6﴾ لَا أَمْرَ لِي مَعَ أَمْرِكَ ، مَاضٍ فِيَّ حُكْمُكَ ، عَدْلٌ فِيَّ قَضَاؤُكَ ، وَ لَا قُوَّةَ لِي عَلَى الْخُرُوجِ مِنْ سُلْطَانِكَ ، وَ لَا أَسْتَطِيعُ مُجَاوَزَةَ قُدْرَتِكَ ، وَ لَا أَسْتَمِيلُ هَوَاكَ ، وَ لَا أَبْلُغُ رِضَاكَ ، وَ لَا أَنَالُ مَا عِنْدَكَ إِلَّا بِطَاعَتِكَ وَ بِفَضْلِ رَحْمَتِكَ .
﴿7﴾ إِلَهِي أَصْبَحْتُ وَ أَمْسَيْتُ عَبْداً دَاخِراً لَكَ ، لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً إِلَّا بِكَ ، أَشْهَدُ بِذَلِكَ عَلَى نَفْسِي ، وَ أَعْتَرِفُ بِضَعْفِ قُوَّتِي وَ قِلَّةِ حِيلَتِي ، فَأَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي ، وَ تَمِّمْ لِي مَا آتَيْتَنِي ، فَإِنِّي عَبْدُكَ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكِينُ الضَّعِيفُ الضَّرِيرُ الْحَقِيرُ الْمَهِينُ الْفَقِيرُ الْخَائِفُ الْمُسْتَجِيرُ .
﴿8﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ لَا تَجْعَلْنِي نَاسِياً لِذِكْرِكَ فِيما أَوْلَيْتَنِي ، وَ لَا غَافِلًا لِإِحْسَانِكَ فِيما أَبْلَيْتَنِي ، وَ لَا آيِساً مِنْ إِجَابَتِكَ لِي وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّي ، فِي سَرَّاءَ كُنْتُ أَوْ ضَرَّاءَ ، أَوْ شِدَّةٍ أَوْ رَخَاءٍ ، أَوْ عَافِيَةٍ أَوْ بَلَاءٍ ، أَوْ بُؤْسٍ أَوْ نَعْمَاءَ ، أَوْ جِدَةٍ أَوْ لَأْوَاءَ ، أَوْ فَقْرٍ أَوْ غِنًى .
﴿9﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اجْعَلْ ثَنَائِي عَلَيْكَ ، وَ مَدْحِي إِيَّاكَ ، وَ حَمْدِي لَكَ فِي كُلِّ حَالَاتِي حَتَّى لَا أَفْرَحَ بِمَا آتَيْتَنِي مِنَ الدُّنْيَا ، وَ لَا أَحْزَنَ عَلَى مَا مَنَعْتَنِي فِيهَا ، وَ أَشْعِرْ قَلْبِي تَقْوَاكَ ، وَ اسْتَعْمِلْ بَدَنِي فِيما تَقْبَلُهُ مِنِّي ، وَ اشْغَلْ بِطَاعَتِكَ نَفْسِي عَنْ كُلِّ مَا يَرِدُ عَلَيَّ حَتَّى لَا اُحِبَّ شَيْئاً مِنْ سُخْطِكَ ، وَ لَا أَسْخَطَ شَيْئاً مِنْ رِضَاكَ .
﴿10﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ فَرِّغْ قَلْبِي لَِمحَبَّتِكَ ، وَ اشْغَلْهُ بِذِكْرِكَ ، وَ انْعَشْهُ بِخَوْفِكَ وَ بِالْوَجَلِ مِنْكَ ، وَ قَوِّهِ بِالرَّغْبَةِ إِلَيْكَ ، وَ أَمِلْهُ إِلَى طَاعَتِكَ ، وَ أَجْرِ بِهِ فِي أَحَبِّ السُّبُلِ إِلَيْكَ ، وَ ذَلِّلْهُ بِالرَّغْبَةِ فِيما عِنْدَكَ أَيَّامَ حَيَاتِي كُلِّهَا .
﴿11﴾ وَ اجْعَلْ تَقْوَاكَ مِنَ الدُّنْيَا زَادِي ، وَ إِلَى رَحْمَتِكَ رِحْلَتِي ، وَ فِي مَرْضَاتِكَ مَدْخَلِي ، وَ اجْعَلْ فِي جَنَّتِكَ مَثْوَايَ ، وَ هَبْ لِي قُوَّةً أَحْتَمِلُ بِهَا جَمِيعَ مَرْضَاتِكَ ، وَ اجْعَلْ فِرَارِيَ إِلَيْكَ ، وَ رَغْبَتِي فِيما عِنْدَكَ ، وَ أَلْبِسْ قَلْبِيَ الْوَحْشَةَ مِنْ شِرَارِ خَلْقِكَ ، وَ هَبْ لِيَ الْأُنْسَ بِكَ وَ بِأَوْلِيَائِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِكَ .
﴿12﴾ وَ لَا تَجْعَلْ لِفَاجِرٍ وَ لَا كَافِرٍ عَلَيَّ مِنَّةً ، وَ لَا لَهُ عِنْدِي يَداً ، وَ لَا بِي إِلَيْهِمْ حَاجَةً ، بَلِ اجْعَلْ سُكُونَ قَلْبِي وَ أُنْسَ نَفْسِي وَ اسْتِغْنَائِي وَ كِفَايَتِي بِكَ وَ بِخِيَارِ خَلْقِكَ .
﴿13﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اجْعَلْنِي لَهُمْ قَرِيناً ، وَ اجْعَلْنِي لَهُمْ نَصِيراً ، وَ امْنُنْ عَلَيَّ بِشَوْقٍ إِلَيْكَ ، وَ بِالْعَمَلِ لَكَ بِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى ، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ ، وَ ذَلِكَ عَلَيْكَ يَسِيرٌ .