عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ بدان که در عالم قیامت و میدان رستاخیز و مجمع سیاست و هیبت، بندگان خداى را کارهاى عظیم در پیش است، و مقامهاى مختلف: اوّل مقام دهشت و حیرت. دوم مقام سؤال و اظهار حجّت، و درخواست شهادت و بیّنت. سیوم مقام حساب و مناقشت. چهارم مقام تمیز و مفاصلت.
مقام اوّل را گفت: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ. دوم را گفت: فَکَیْفَ إِذاجِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ
سیوم را گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ.
چهارم را گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. امّا مقام سیاست و هیبت آنست که در بدو محشر ربّ العالمین خلق اوّلین و آخرین را از ابتداء آفرینش تا منتهى عالم، بیک نفخه اسرافیلى همه را در بسیط قیامت حاضر کند، سر و پاى برهنه، تشنه و گرسنه، سر در پیش افکنده، بکار خود درمانده، آفتاب گرم زیر سر فرو آمده، و نفس گرم و سوز دل در آن پیوسته، و آتش خجل و تشویر در جان افتاده، از زیر هر تار موى چشمه عرق روان شده. مصطفى (ص) گفت: کس بود که تا بدو زانو در عرق نشیند، کس بود که تا کمرگاه، کس بود که تا برابر گوش، و نزدیک آن بود که در عرق غرق شود. در آثار بیارند که بیم و اندوه بجایى رسد که یکى گوید: بار خدایا! برهان ما را ازین بیم، و ازین اندوه، خواه ببهشت خواه بدوزخ. سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند، نه طاقت خاموشى، نه زهره سخن گفتن، نه روى گریختن، نه جاى آرمیدن!
مؤمنان و کافران استاده مدهوش و حزین
دستها در کش زده، وز جامها عریان شده!
بانگ بردابرد و گیرا گیر باشد در قفا
بینى از پیشت جحیم و دوزخى غرّان شده!
آن گه گریستن بر خلق افتد، و چندان بگریند که بجاى اشک خون ریزند، و گویند: من یشفع لنا الى ربّنا حتّى یقضى بیننا؟ کیست که از بهر ما شفاعت کند بحضرت ذو الجلال تا حکم کند میان ما و کار برگزارد؟ رسول خدا گفت: آن ساعت خلق روى به آدم نهند، و گویند: اى آدم! تو آنى که اللَّه تعالى ترا بید صنعت خویش بیافرید، و با تو برابر سخن گفت، و ترا در بهشت بنشاند، و مسجود فریشتگان کرد.
چه بود که براى فرزندان شفاعت کنى باللّه، تا کار میان بندگان برگزارد؟! آدم گوید: من نه مرد این کارم، که من بخود درماندهام، روید بر نوح تا وى شفاعت کند. بر نوح روند جواب همان شنوند. بر ابراهیم روند جواب همان شنوند.
موسى و عیسى همان گویند. مصطفى (ص) گفت: آن گه بر من آیند، من برخیزم پیش عرش ملک بسجود درآیم، آن گه فرمان آید از حضرت عزّت که: یا محمد چه کار دارى؟ و چه خواهى؟ و خود عزّ جلاله داناتر بر آنچه من خواهم. گویم: بار خدایا ما را وعده شفاعت دادهاى در خلق خویش، اکنون میخواهم که ایشان را ازین انتظار و حیرت برهانى، و کار برگزارى و حکم کنى. ربّ العالمین گوید: قد شفعتک انا، آتیکم اقضى بینکم.
قال رسول اللَّه (ص): «فارجع، فأقف مع النّاس، فبینا نحن وقوف اذ سمعنا حسّا من السّماء شدیدا».
و فى الحدیث طول ذکرنا سیاقه فى سورة البقرة.
امّا مقام مسائلت و اقامت بیّنت بر بندگان آنست که ربّ العالمین در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى، اوّل خطابى که با بندگان کند سؤال از ایشان کند، و اوّل سؤال از پیغامبران کند، و اوّل پیغامبرى که از وى سؤال کند نوح بود.
قال رسول اللَّه (ص): «اوّل من یدعى یوم القیامة نوح. فیقال له: هل بلّغت؟ فیقول: نعم یا ربّ انت اعلم. فیقال لقومه: هل بلّغکم نوح؟ فیقولون: ما اتانا من احد، و ما اتانا من نذیر. فیقول اللَّه تعالى له: یا نوح من یشهد لک؟ فیقول: یشهد لى محمد و امّته، فتأتون فتشهدون انّ نوحا قد بلّغ».
و آن گه هر پیغامبرى را که بقومى فرستاده بودند از وى این سؤال کنند، و امّت وى همان جواب دهند که امّت نوح دادند، و از پیغامبران کس باشد که میآید، و از امّت وى ده کس با وى باشند که بوى ایمان آورده بودند، و کس بود که پنج، کس بود که دو، و کس بود که یکى. لوط میآید و با وى دو دخترک وى باشند. پس آن گه ربّ العالمین پیغامبران را گوید: پیغام ۶۶رسانیدید؟ ایشان گویند رسانیدیم، و امّت ایشان انکار کنند. ربّ العالمین گواه خواهد. پیغامبران گویند: امّت محمد (ص) گواهان مااند بتبلیغ رسالت. آن گه فرمان آید که اى جبرئیل امّت محمد را حاضر کن، تا گواهى دهند که ما داور دادگرانیم، حکمى که کنیم بعد از ظهور حجّت و ثبوت شهادت کنیم. امّت محمد بیایند تا گواهى دهند. کافران گویند: شما پسینان بودید، از قصّه و داستان ما چه خبر داشتید که ما را ندیدید؟ ایشان گویند: ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ، وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ. آن گه کافران تزکیت ایشان خواهند.
فرمان آید که: اى جبرئیل! محمد را حاضر کن تا اینان را تزکیت کند. جبرئیل برود و میکائیل و اسرافیل با وى، مصطفى (ص) را بر براق نشانند، با لواء کرامت، و تاج ولایت، ابو بکر بر راست او، و عمر بر چپ او، و عثمان از پس، و على (ع) از پیش. منبرى نهاده از یاقوت سرخ برابر عرش مجید. مصطفى (ص) بمنبر برآید از حضرت عزّت ندا آید که: اى محمد! انبیاء دعوى کردند که ما رسالت رسانیدیم، و پیغام گزاردیم، بیگانگان منکر شدند. امّت تو پیغامبران را گواهى دادند. اکنون تزکیت گواهان میخواهند. رسول (ص) ایشان را تزکیت کند، گوید: بار خدایا راستگویانند، و نیک مردانند، و تو خود گفتهاى بار خدایا که: بهینه امّت ایشاناند: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً. ربّ العالمین گوید: گواهىشان قبول کردم، و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت، و دوستان را مثوبت و رحمت. آن گه پیغامبران گویند: بار خدایا امّت احمد را بر ما حقّى واجبگشت که بتبلیغ رسالت ما گواهى دادند. بار خدایا! اگر در میان ایشان گناهکاریست، آن معصیت وى در کار ما کن، و بفضل خود او را بیامرز. ربّ العالمین گوید: بیک شهادت که از بهر شما دادند مستوجب شفاعت شما گشتند، و حقّ ایشان بر شما واجب گشت، پس من خود چه سازم ایشان را از کرامت و نواخت؟ که هفتاد سال از بهر من در سراى بلا غم خوردند، و بار بلاء ما کشیدند، و به یگانگى ما گواهى دادند، جز بر راستى و دوستى نرفتند.
راست کارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
این عزیزانى که اینجا گلبنان دولتاند
تا ندارىّ و ندانى شان بدینجا خوار و خار!
امّا مقام محاسبت در پیش ترازو بود، و خلق عالم درین مقام بر سه قسماند: قسمى آنند که در دیوان ایشان حسنتى نیابند، و بنام ایشان خیرى بر نیاید که کرده باشند. ایشان را بىحساب و بىکتاب، یک سر بدوزخ رانند. و قومى بر عکس این باشند، که در نامه ایشان جز حسنات و فنون طاعات نبود، ایشان را بىحساب و بى کتاب یکسر ببهشت فرستند. قومى بمانند در میان، که در جریده ایشان هم نیکى بود، و هم بدى، هم طاعت، و هم معصیت، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً. اعمال ایشان بترازوى عدل درآرند اگر کفّه طاعت رجحان دارد کلید سعادت و پیروزى جاودان در دست ایشان نهند که: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و اگر نه، که کفّه معصیت راجح شود، «لا یفلح» به پیشانى وى باز بندند، و گویند: فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ.
قال داود الطائى رحمة اللَّه علیه: «قطع نیاط العارفین ذکر احد الخلودین»، و ذلک فى قوله تعالى فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى سکر مستى است، و مستى بر تفاوت است، و مستان مختلفاند. یکى از شراب خمر مست است، یکى از شراب غفلت، یکى از حبّ دنیا، یکى از رعونت نفس و خویشتن دوستى. و این از همه صعبتر است که خویشتن دوستى مایه گبرکى است، و تخم بیگانگى، و ستر بى دولتى، و اصل همه تاریکى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چو خود را در میان بینى
تو خود کى مرد آن باشى که دل را بى هوا خواهى
تو خود کى درد آن دارى که تن را بىهوان بینى؟
او که از خمر مست است و در آن ترسان، و از بیم عقوبت لرزان، غایت کار او حرقتست در آتش عقوبت، گرش نیامرزد، و باشد که خود بیامرزد که گفته است: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. امّا آن کس که مستى او از نخوت نفس است و کبر و خویشتن پرستى، کار او بر خطر است، و مایه وى زیان، و عمل وى بر وى تاوان، در خطر استدراج و مکر و بیم فرقت جاودان.
وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا اگر دین بقیاس بودى غسل در اراقت بول واجب بودى، و آبدست در خروج منى. آن بول نجس است و این منى پاک، در بول نجس طهارت کهین واجب، و در منى پاک طهارت مهین، تا بدانى که بناء دین بر منقول است نه بر معقول، و بر کتابست نه بر قیاس، و بر تعبّد است نه بر تکلّف.و اصل غسل جنابت از عهد آدم (ع) است. آدم چون از بهشت بدنیا آمد او را با حوا صحبت افتاد. جبرئیل آمد، گفت: اى آدم غسل کن که اللَّه ترا چنین میفرماید. آدم فرمان بجاى آورد. آن گه گفت: اى جبرئیل این غسل را ثواب چیست؟ جبرئیل گفت: بهر مویى که بر اندام تست ثواب یک ساله ترا در دیوان بنویسند، و بهر قطره آب که بر اندام تو گذشت، اللَّه تعالى فریشتهاى آفرید که تا بروز قیامت طاعت و عبادت همى آرد، و ثواب آن ترا همىبخشد. گفت: اى جبرئیل این مراست على الخصوص؟ یا مرا و فرزندانم را على العموم؟ جبرئیل گفت: تراست و مؤمنان و فرزندان ترا تا بقیامت. پس غسل جنابت اندر همه شرایع انبیاء واجب بوده است، از عهد آدم تا وقت سید عالم صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین، تا بعضى از ائمه گفتند: آن امانت که آدم برداشت که اللَّه آن را گفت: وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ آن امانت غسل جنابتست.
ثمّ قال فى آخر الآیة: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً خداى در گذارنده گناهان است، و سترنده عیبهاى عذر خواهان است، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. این دو نام از عفو و مغفرت درین موضع نهادن، معنى آنست که هر چه تا امروز کردى، پیش از آنکه امر و نهى فرستادم همه برداشتم، و از تو درگذاشتم. بنده من! هرگز جنایت کسى با عنایت من نتاود، و فضل من که یابد، مگر آنکه آفتاب عنایت برو تابد! بنده من! اگر قصد درست کنى، ترا بر سر راهم، اگر از من آمرزش خواهى، از اندیشه دل تو آگاهم! جرم ترا آمرزگار، و ترا نیکخواهم. هر کجا خراب عمرى است، مفلس روزگارى، من خریدار اوأم! هر کجا درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، من مولاى اوام! هر کجا زارندهاى است از خجلى، سر فروگذارندهاى از بیکسى، من برهان اوام. هر کجا سوختهایست از بیدلى، دردمندى از بىخودى، من شادى جان اوام!
کن این شئت من البلاء
د و أنت من ذکرى قریب
مقام اوّل را گفت: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ. دوم را گفت: فَکَیْفَ إِذاجِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ
سیوم را گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ.
چهارم را گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. امّا مقام سیاست و هیبت آنست که در بدو محشر ربّ العالمین خلق اوّلین و آخرین را از ابتداء آفرینش تا منتهى عالم، بیک نفخه اسرافیلى همه را در بسیط قیامت حاضر کند، سر و پاى برهنه، تشنه و گرسنه، سر در پیش افکنده، بکار خود درمانده، آفتاب گرم زیر سر فرو آمده، و نفس گرم و سوز دل در آن پیوسته، و آتش خجل و تشویر در جان افتاده، از زیر هر تار موى چشمه عرق روان شده. مصطفى (ص) گفت: کس بود که تا بدو زانو در عرق نشیند، کس بود که تا کمرگاه، کس بود که تا برابر گوش، و نزدیک آن بود که در عرق غرق شود. در آثار بیارند که بیم و اندوه بجایى رسد که یکى گوید: بار خدایا! برهان ما را ازین بیم، و ازین اندوه، خواه ببهشت خواه بدوزخ. سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند، نه طاقت خاموشى، نه زهره سخن گفتن، نه روى گریختن، نه جاى آرمیدن!
مؤمنان و کافران استاده مدهوش و حزین
دستها در کش زده، وز جامها عریان شده!
بانگ بردابرد و گیرا گیر باشد در قفا
بینى از پیشت جحیم و دوزخى غرّان شده!
آن گه گریستن بر خلق افتد، و چندان بگریند که بجاى اشک خون ریزند، و گویند: من یشفع لنا الى ربّنا حتّى یقضى بیننا؟ کیست که از بهر ما شفاعت کند بحضرت ذو الجلال تا حکم کند میان ما و کار برگزارد؟ رسول خدا گفت: آن ساعت خلق روى به آدم نهند، و گویند: اى آدم! تو آنى که اللَّه تعالى ترا بید صنعت خویش بیافرید، و با تو برابر سخن گفت، و ترا در بهشت بنشاند، و مسجود فریشتگان کرد.
چه بود که براى فرزندان شفاعت کنى باللّه، تا کار میان بندگان برگزارد؟! آدم گوید: من نه مرد این کارم، که من بخود درماندهام، روید بر نوح تا وى شفاعت کند. بر نوح روند جواب همان شنوند. بر ابراهیم روند جواب همان شنوند.
موسى و عیسى همان گویند. مصطفى (ص) گفت: آن گه بر من آیند، من برخیزم پیش عرش ملک بسجود درآیم، آن گه فرمان آید از حضرت عزّت که: یا محمد چه کار دارى؟ و چه خواهى؟ و خود عزّ جلاله داناتر بر آنچه من خواهم. گویم: بار خدایا ما را وعده شفاعت دادهاى در خلق خویش، اکنون میخواهم که ایشان را ازین انتظار و حیرت برهانى، و کار برگزارى و حکم کنى. ربّ العالمین گوید: قد شفعتک انا، آتیکم اقضى بینکم.
قال رسول اللَّه (ص): «فارجع، فأقف مع النّاس، فبینا نحن وقوف اذ سمعنا حسّا من السّماء شدیدا».
و فى الحدیث طول ذکرنا سیاقه فى سورة البقرة.
امّا مقام مسائلت و اقامت بیّنت بر بندگان آنست که ربّ العالمین در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى، اوّل خطابى که با بندگان کند سؤال از ایشان کند، و اوّل سؤال از پیغامبران کند، و اوّل پیغامبرى که از وى سؤال کند نوح بود.
قال رسول اللَّه (ص): «اوّل من یدعى یوم القیامة نوح. فیقال له: هل بلّغت؟ فیقول: نعم یا ربّ انت اعلم. فیقال لقومه: هل بلّغکم نوح؟ فیقولون: ما اتانا من احد، و ما اتانا من نذیر. فیقول اللَّه تعالى له: یا نوح من یشهد لک؟ فیقول: یشهد لى محمد و امّته، فتأتون فتشهدون انّ نوحا قد بلّغ».
و آن گه هر پیغامبرى را که بقومى فرستاده بودند از وى این سؤال کنند، و امّت وى همان جواب دهند که امّت نوح دادند، و از پیغامبران کس باشد که میآید، و از امّت وى ده کس با وى باشند که بوى ایمان آورده بودند، و کس بود که پنج، کس بود که دو، و کس بود که یکى. لوط میآید و با وى دو دخترک وى باشند. پس آن گه ربّ العالمین پیغامبران را گوید: پیغام ۶۶رسانیدید؟ ایشان گویند رسانیدیم، و امّت ایشان انکار کنند. ربّ العالمین گواه خواهد. پیغامبران گویند: امّت محمد (ص) گواهان مااند بتبلیغ رسالت. آن گه فرمان آید که اى جبرئیل امّت محمد را حاضر کن، تا گواهى دهند که ما داور دادگرانیم، حکمى که کنیم بعد از ظهور حجّت و ثبوت شهادت کنیم. امّت محمد بیایند تا گواهى دهند. کافران گویند: شما پسینان بودید، از قصّه و داستان ما چه خبر داشتید که ما را ندیدید؟ ایشان گویند: ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ، وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ. آن گه کافران تزکیت ایشان خواهند.
فرمان آید که: اى جبرئیل! محمد را حاضر کن تا اینان را تزکیت کند. جبرئیل برود و میکائیل و اسرافیل با وى، مصطفى (ص) را بر براق نشانند، با لواء کرامت، و تاج ولایت، ابو بکر بر راست او، و عمر بر چپ او، و عثمان از پس، و على (ع) از پیش. منبرى نهاده از یاقوت سرخ برابر عرش مجید. مصطفى (ص) بمنبر برآید از حضرت عزّت ندا آید که: اى محمد! انبیاء دعوى کردند که ما رسالت رسانیدیم، و پیغام گزاردیم، بیگانگان منکر شدند. امّت تو پیغامبران را گواهى دادند. اکنون تزکیت گواهان میخواهند. رسول (ص) ایشان را تزکیت کند، گوید: بار خدایا راستگویانند، و نیک مردانند، و تو خود گفتهاى بار خدایا که: بهینه امّت ایشاناند: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً. ربّ العالمین گوید: گواهىشان قبول کردم، و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت، و دوستان را مثوبت و رحمت. آن گه پیغامبران گویند: بار خدایا امّت احمد را بر ما حقّى واجبگشت که بتبلیغ رسالت ما گواهى دادند. بار خدایا! اگر در میان ایشان گناهکاریست، آن معصیت وى در کار ما کن، و بفضل خود او را بیامرز. ربّ العالمین گوید: بیک شهادت که از بهر شما دادند مستوجب شفاعت شما گشتند، و حقّ ایشان بر شما واجب گشت، پس من خود چه سازم ایشان را از کرامت و نواخت؟ که هفتاد سال از بهر من در سراى بلا غم خوردند، و بار بلاء ما کشیدند، و به یگانگى ما گواهى دادند، جز بر راستى و دوستى نرفتند.
راست کارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
این عزیزانى که اینجا گلبنان دولتاند
تا ندارىّ و ندانى شان بدینجا خوار و خار!
امّا مقام محاسبت در پیش ترازو بود، و خلق عالم درین مقام بر سه قسماند: قسمى آنند که در دیوان ایشان حسنتى نیابند، و بنام ایشان خیرى بر نیاید که کرده باشند. ایشان را بىحساب و بىکتاب، یک سر بدوزخ رانند. و قومى بر عکس این باشند، که در نامه ایشان جز حسنات و فنون طاعات نبود، ایشان را بىحساب و بى کتاب یکسر ببهشت فرستند. قومى بمانند در میان، که در جریده ایشان هم نیکى بود، و هم بدى، هم طاعت، و هم معصیت، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً. اعمال ایشان بترازوى عدل درآرند اگر کفّه طاعت رجحان دارد کلید سعادت و پیروزى جاودان در دست ایشان نهند که: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و اگر نه، که کفّه معصیت راجح شود، «لا یفلح» به پیشانى وى باز بندند، و گویند: فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ.
قال داود الطائى رحمة اللَّه علیه: «قطع نیاط العارفین ذکر احد الخلودین»، و ذلک فى قوله تعالى فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى سکر مستى است، و مستى بر تفاوت است، و مستان مختلفاند. یکى از شراب خمر مست است، یکى از شراب غفلت، یکى از حبّ دنیا، یکى از رعونت نفس و خویشتن دوستى. و این از همه صعبتر است که خویشتن دوستى مایه گبرکى است، و تخم بیگانگى، و ستر بى دولتى، و اصل همه تاریکى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چو خود را در میان بینى
تو خود کى مرد آن باشى که دل را بى هوا خواهى
تو خود کى درد آن دارى که تن را بىهوان بینى؟
او که از خمر مست است و در آن ترسان، و از بیم عقوبت لرزان، غایت کار او حرقتست در آتش عقوبت، گرش نیامرزد، و باشد که خود بیامرزد که گفته است: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. امّا آن کس که مستى او از نخوت نفس است و کبر و خویشتن پرستى، کار او بر خطر است، و مایه وى زیان، و عمل وى بر وى تاوان، در خطر استدراج و مکر و بیم فرقت جاودان.
وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا اگر دین بقیاس بودى غسل در اراقت بول واجب بودى، و آبدست در خروج منى. آن بول نجس است و این منى پاک، در بول نجس طهارت کهین واجب، و در منى پاک طهارت مهین، تا بدانى که بناء دین بر منقول است نه بر معقول، و بر کتابست نه بر قیاس، و بر تعبّد است نه بر تکلّف.و اصل غسل جنابت از عهد آدم (ع) است. آدم چون از بهشت بدنیا آمد او را با حوا صحبت افتاد. جبرئیل آمد، گفت: اى آدم غسل کن که اللَّه ترا چنین میفرماید. آدم فرمان بجاى آورد. آن گه گفت: اى جبرئیل این غسل را ثواب چیست؟ جبرئیل گفت: بهر مویى که بر اندام تست ثواب یک ساله ترا در دیوان بنویسند، و بهر قطره آب که بر اندام تو گذشت، اللَّه تعالى فریشتهاى آفرید که تا بروز قیامت طاعت و عبادت همى آرد، و ثواب آن ترا همىبخشد. گفت: اى جبرئیل این مراست على الخصوص؟ یا مرا و فرزندانم را على العموم؟ جبرئیل گفت: تراست و مؤمنان و فرزندان ترا تا بقیامت. پس غسل جنابت اندر همه شرایع انبیاء واجب بوده است، از عهد آدم تا وقت سید عالم صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین، تا بعضى از ائمه گفتند: آن امانت که آدم برداشت که اللَّه آن را گفت: وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ آن امانت غسل جنابتست.
ثمّ قال فى آخر الآیة: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً خداى در گذارنده گناهان است، و سترنده عیبهاى عذر خواهان است، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. این دو نام از عفو و مغفرت درین موضع نهادن، معنى آنست که هر چه تا امروز کردى، پیش از آنکه امر و نهى فرستادم همه برداشتم، و از تو درگذاشتم. بنده من! هرگز جنایت کسى با عنایت من نتاود، و فضل من که یابد، مگر آنکه آفتاب عنایت برو تابد! بنده من! اگر قصد درست کنى، ترا بر سر راهم، اگر از من آمرزش خواهى، از اندیشه دل تو آگاهم! جرم ترا آمرزگار، و ترا نیکخواهم. هر کجا خراب عمرى است، مفلس روزگارى، من خریدار اوأم! هر کجا درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، من مولاى اوام! هر کجا زارندهاى است از خجلى، سر فروگذارندهاى از بیکسى، من برهان اوام. هر کجا سوختهایست از بیدلى، دردمندى از بىخودى، من شادى جان اوام!
کن این شئت من البلاء
د و أنت من ذکرى قریب
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة کلبى گفت: این آیت در شأن وحشى بن حرب و اصحاب وى فرو آمد. چون حمزه را بکشتند، و به مکه بازگشتند، پشیمان شدند بآنچه کردند. فراهم آمدند، و نامهاى نبشتند بر رسول خدا (ص) که: چنین کارى بدست ما رفت، و ما از آن پشیمان شدیم، و خواستیم که در اسلام آئیم، لکن از تو شنیده بودیم به مکه، که این آیت میخواندى: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لا یَزْنُونَ، اگر مسلمان کسى است که شرک و قتل و زنا در بار وى نبود، پس ما این همه دربار داریم و کردهایم، اگر نه این آیت بودى ما اتّباع تو کردمانى و باسلام در آمدیمى. پس این آیت فرو آمد که: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً. رسول خدا این آیت به وحشى و اصحاب وى فرستاد، تا برخواندند. ایشان گفتند: این شرط دشخوار است که اللَّه گفت: وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً. ترسیم که عمل صالح از ما نیاید، آن گه از اهل این آیت نباشیم. ربّ العالمین در تخفیف بیفزود، و این آیت فرستاد: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. رسول خدا (ص) این آیت بایشان فرستاد، و بر خواندند و گفتند: ترسیم که از اهل مشیّت نباشیم، یعنى که اللَّه میگوید فرود از شرک، گناه آن کس آمرزیم که خود خواهیم. ترسیم که ما از ایشان نباشیم که اللَّه خواهد که ایشان را بیامرزد. ربّ العالمین در کرم بیفزود و این آیت امیدوار بایشان فرو فرستاد: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. وحشى و اصحاب وى چون این آیت برخواندند، برسول خدا شدند، و مسلمان گشتند. رسول خدا (ص) اسلام از ایشان بپذیرفت.
آن گه گفت: «یا وحشى! أخبرنى کیف قتلت حمزة»؟
وحشى قتل حمزه با وى بگفت. رسول خدا دلتنگ شد، گفت: «غیّب وجهک عنّى»
روى از من بپوش، و با من منشین. وحشى بعد از آن به شام رفت، و آنجا میبود تا از دنیا بیرون شد.
ابن عمر گفت: در عهد رسول خدا (ص) چون یکى از دنیا برفتى از یاران وى بر کبیره، ما گواهى میدادیم که وى از اهل آتش است تا آن روز که این آیت آمد: وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. زان پس که این آیت فرو آمد آن نگفتیم، و کس را بر کبیره گواهى بآتش ندادیم. و فى ذلک ما
روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «لا تزال المغفرة تحلّ بالعبد ما لم یقع الحجاب». قیل: یا رسول اللَّه و ما وقوع الحجاب؟
قال: «الا شراک باللَّه عزّ و جلّ»، ثمّ قرأ: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة.
و فى روایة ابن عمر. قال قال رسول اللَّه (ص): «من لقى اللَّه عزّ و جلّ لا یشرک به شیئا دخل الجنّة و لم تضرّه معه خطیئة، کما لو لقیه یشرک به شیئا دخل النّار و لم تنفعه حسنة».
على (ع) گفت: در همه قرآن آیتى ازین امیدوارتر نیست که إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة. معنى آنست که اللَّه تعالى شرک نیامرزد، یعنى کسى را نیامرزد که که در شرک و کفر بمیرد، امّا کسى که از شرک توبه کند، و در اسلام بمیرد، در تحت این آیت نشود، که جاى دیگر گفت: قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ..
و معنى یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ آنست که: فرود از شرک، گناهان اهل توحید هر چه خواهد آن را که خواهد بیامرزد، پیش از توبت. امّا کسى که توبت کند از گناهان، و بر توبت بمیرد، خود در تحت این آیت نشود، که جایى دیگر از بهر وى گفته است: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً. و گفتهاند: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ ردّ است بر معتزله، و بر قومى خوارج که میگویند: هر که بر کبائر بمیرد توبه ناکرده، جاوید در آتش بماند، و میگویند میان ایمان و شرک منزلى دیگر نیست، و ضدّ ایمان شرک میپندارد، یعنى که هر چه نه ایمان، همه شرکست نه گناه، تا آن حدّ که قومى از ایشان صغائر و کبائر همه کفر شمرند، و بنده را بگناه صغیره کافر دانند. ربّ العالمین در این آیت بر ایشان ردّ میکند، و دروغ زن میگرداند، که فرق میکند میان شرک و میان گناه. مغفرت در شرک مىنیارد، و در گناه میآرد. اگر آنست که گناهها همه شرک و کفر است، پس در إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ سخن بریده گشت، و همه نافرمانیها در زیر این شد، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ بر چه حمل کنند؟ که هیچ محمل نماند! معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است، معتقد ایشان باطل.
وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِیماً اى اختلق ذنبا غیر مغفور.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ این آیات تا کانَ عَزِیزاً حَکِیماً همه در شأن جهودان است. و تزکیت نفس که میکردند آن بود که گاهى مىگفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ، و گاه طفلکان خویش را بر مصطفى (ص) میبردند و میگفتند: اى محمد ایشان را هیچ گناهى هست؟ رسول خدا (ص) گفتى: نه، پس ایشان میگفتند: ما نیز همچون ایشانیم. هر آن گناه که بروز کنیم اندر شب ما را آن گناه بیامرزند، و هر گناه که اندر شب کنیم اندر روز بیامرزند. ربّ العالمین گفت: یا محمد ننگرى این جهودان که خود را بىعیب و پاک مینمایند، یعنى بدروغ. بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ
نه چنانست که ایشان میگویند، که اللَّه بىعیب کند، و بىعیبى باز نماید آن کس را که خواهد. آن گه گفت: وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا یعنى که اگر خویشتن را به بىعیبى نستایند گناه کسى ایشان را نیالاید، و ایشان را باندازه فتیلى از جرم کس نگیرند. فتیل، النّواة، هو القشرة الرّقیقة الّتى حولها، و قیل هو ما فتلته بین اصبعیک من وسخ و عرق. آن گه گفت یا محمد! انْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ در نگر که چون دروغ بر اللَّه میسازند، بآنکه میگویند: گناه ما آمرزیده است، و ما پسران و دوستان اللَّهایم. و گفتهاند: دروغ که بر اللَّه میساختند آن بود که دروغها میگفتند، و آن را از تورات مىحکایت کردند. وَ کَفى بِهِ إِثْماً مُبِیناً اى کفى بما قالوا اثما مبینا.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ اقوال مفسّران مختلف است در معنى جبت و طاغوت. عکرمة گفت: نام دو صنماند که در میان مشرکان معروف بودند، و آن را عبادت میکردند، ضحاک گفت: جبت اینجا حیى اخطب است و طاغوت کعب اشرف. هر دو حاکمان جهودان بودند و سران ایشان. قومى گفتند: جبت نام بتان است و طاغوت نام سدنه بتان. و سدنه خدمتکاران و تیمارداران باشند. و گفتهاند: جبت نامى است کهانت را، و طاغوت نامى است هر چه را بپرستند جز از خدا. و گفتهاند هر چه اللَّه تعالى آن را حرام کرد آن را جبت گویند، و به
قال النّبیّ (ص): «العیافة و الطّرق و الطّیرة من الجبت».
العیافة زجر الطّیر، و الطّرق الضّرب بالحصى، و هو ضرب من الکهانة. قال الشاعر:
لعمرک ما تدرى الطّوارق بالحصى
و لا زاجرات الطّیر ما اللَّه صانع
امّا سبب نزول این آیت آن بود که: کعب اشرف بعد از واقعه احد به مکه شد، با هفتاد سوار از جهودان بقصد آنکه تا با مشرکان قریش دست یکى دارد، و قتال رسول خداى را تدبیر سازند. کعب چون در مکه شد بخانه بو سفیان فرو آمد.
بو سفیان او را گرامى داشت، و ترحیب و تقریب کرد، و آن جهودان که با وى بودند هر یکى را بسرایى فرو آورد. آن گه بو سفیان را گفت که: سى مرد از ما و سى مرد از شما باید تا بخانه کعبه رویم، و آنجا عهد کنیم، و پیمان گیریم، که در قتال محمد بکوشیم چندان که توانیم، و فترتى در خود نیاریم تا وى را برداریم.
بو سفیان و اصحاب وى کعب اشرف را گفتند و حیى اخطب با وى که: ما بر شما آمن نباشیم بآنچه مىگویید؟ نباید که این مکر میسازید بر ما؟ اگر میخواهید که شما را بآنچه گفتید استوار داریم، این دو بت را سجود برید، و بایشان ایمان آرید، و آن دو بت جبت و طاغوت بودند. ایشان مر آن بتان را سجود بردند، و ایشان را پرستیدند. اینست که ربّ العالمین گفت: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ. میگوید: نه بینى اى محمد این علما و حاکمان جهودان را که به جبت و طاغوت ایمان میآرند؟ و ایشان را سجود میبرند؟
پس بو سفیان، کعب را گفت که: تو مردى از اهل کتاب خدایى، و تورات خواندهاى و دانستهاى، و ما امّیان عربایم، چون مىبینى کار محمد؟ دین وى بهتر است یا دین ما؟ راه وى بحق نزدیکتر است یا راه ما؟ کعب گفت: با من بگوئید که دین شما و راه شما چیست؟ بو سفیان گفت: ما قومى مهمان داران و مهمان دوستانیم، بروز مهمانى شتران فربه کشیم، و مهمان را گرامى داریم، و حاجیان را سقّایى کنیم، و اسیران را باز خریم، و رحم بپیوندیم، و خانه کعبه را عمارت کنیم، و گرد آن طواف کنیم، و اهل حرم خدا مائیم، و بر دین پدران خویش بماندهایم، و محمددین پدران خویش بگذاشته است، و دین نو آورده است، حرم بگذاشته است، و ما را میفرماید که بر پى من روید. کعب گفت: انتم و اللَّه اهدى سبیلا ممّا علیه محمد، و اللَّه که شما بر راه ترید از محمد، و دین شما نیکوتر است از دین وى. اینست که اللَّه گفت: وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا یعنى لأبى سفیان و اصحابه، هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا بمحمّد، و هم اصحابه.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ یعنى کعبا و اصحابه. میگوید: کعب و اصحاب وى که این سخن میگویند، اللَّه بر ایشان لعنت کرد. وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً اى: من یباعد اللَّه من رحمته فهو مخذول فى دعواه، و مغلوب فى حجّته.
و الیهود ابین خذلانا فى أنّهم غلبوا من جمیع سائر الادیان، لأنّهم کانوا اکثر عنادا لأهل الاسلام، و انّهم کتموا الحقّ و هم یعلمونه. پس چون آن عهد و میثاق میان کعب اشرف و ابو سفیان برفت، و بر وقت آن کار وعدهاى نهادند، کعب به مدینه باز رفت، و در سراى خویش آرام گرفت. رسول خدا محمد بن مسلمة الانصارى و ثابت بن معاذ و جماعتى بفرستاد پنهان تا کعب اشرف را بکشتند. محمد بن مسلمه گفت: یا رسول اللَّه دستورى باشد تا در پیش وى هر چه خواهیم گوئیم؟ یعنى بر سبیل خدعت؟
رسول ایشان را دستورى داد. ایشان رفتند تا پیش کعب، و ضجرى نمودند از رسول خدا، گفتند: چند بلا که ما کشیدیم از دست محمد! و ضجر گشتیم! و از معیشت خویش بازماندیم! چه بود که تو ما را چند وسق خرما با وام دهى؟ تا ما از محمد بگریزیم، و طلب معیشت خویش کنیم. کعب بخندید، گفت: اکنون او را بشناختید، و دروغ وى بدانستید! آن گه گفت: شما اگر از من چیزى میخواهید زنان و پسران را پیش من بگرو بنشانید. ایشان گفتند ما شرم داریم که زنان را بگرو بنشانیم، و و نیز مردى بس با شکوه و وقارى، و زشت بود ترا که زنان را بگو گیرى، و پسران را نیز نتوانیم بگرو کردن، که آن گه عرب زبان در ایشان نهند، که شما را بوسقى خرما بگرو کردند، و ایشان را از آن تشویر بود. کعب گفت: اکنون هر چه خواهید بگرو بنهید. ایشان گفتند: شمشیرهاى خویش بنهیم، و بروز نتوانیم آوردن، که اصحاب محمد بدانند، بشب آریم. چون شب در آمد ایشان شمشیرها برداشتند، و بردند. کعب بر آن غرفه بخلوتگاه نشسته بود، و دختر عمّ خویش را نو بزنى کرده بود، و عروس بود، و آن دختر عمّ کاهنه بود. چون کعب برخاست تا بزیر شود، آن کاهنه زن وى گفت: زینهار مشو که من بوى خون از تو میشنوم. کعب گفت: دور از بر من! بازگیر دست از دامن من! کیست که مرا خواهد کشت؟
اینان که آمدهاند محمد مسلمه برادر همشیر منست، و ثابت معاذ همسایه و دوست من! اگر خفته باشم مرا بیدار نکنند. از آن غرفه بزیر آمد، و بوى مشک بیالوده، که از بر عروس برخاسته بود. مسلمانان چون آن بوى خوش شنیدند، گفتند: واها لهذه الرّیح الطّیبة، دیر است تا ما در آرزوى چنین بوئیم، فراز آى تا حظّى بر گیریم، و دستى بسرت فرو آریم. وى فراز شد، و ایشان در وى آویختند، و شمشیر زدند، و آن دشمن خدا و رسول را بکشتند، و رسول خدا (ص) با ایشان گفته بود که: چون او را کشته باشید تکبیر کنید چنان که من بشنوم، تا من نیز با شما تکبیر کنم. رسول خدا (ص) آن شب با جماعتى از یاران از مسجد بگورستان بقیع میشد، و از بقیع تا مسجد میآید، و بآسمان نظر میکرد که تا خود آواز تکبیر شنود، و یاران که با وى بودند از آن قصه بىخبر بودند، تا آن ساعت که تکبیر شنیدند، و رسول خدا (ص) تکبیر کرد، پس معلوم گشت ایشان را که کعب را کشتند. و آن ساعت که زخم کردند سر شمشیر بپاى ثابت معاذ رسید، و گوشت و استخوان همه بریده گشت.
رسول خداى که آن بدید، با هم نهاد، و دعا کرد خداى تعالى وى را شفا داد، و بحال صحّت باز شد.
چون کعب را کشته بودند، دیگر روز بامداد رسول خدا (ص) فرمود تا یاران همه سلاح در پوشیدند، و بجنگ جهودان شدند. و ایشان جمعى عظیم بودند از قبیله نضیر، و ایشان را در آن خانها حصار میدادند. پس جهودان چون دانستند که ایشان را از مدینه بیرون خواهند کرد، خانهاى خویش بدست خویش خراب میکردند، یعنى که تا مسلمانان در آن ننشینند، و مالهاى خویش بفنا میبردند، و درختان خرما میبریدند، که تا مسلمانان را نبود. آخر ایشان را بیرون کرد و به شام فرستاد، و ذلک فى قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ الآیات.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ میم صلت است، و تقدیر سخن آنست که أ لهم نصیب من الملک، و این بر جهت انکار گفت. معنى آنست که: جهودان را از ملک نصیبى نیست، و این را دو تفسیر گفتهاند: یکى آنکه ملک، نبوّت است و شرف دین، و جهودان را از آن بهره نیست. دیگر تفسیر آنست که ایشان را هرگز در زمین پادشاهى و فرمانروایى نبوده است. فَإِذاً لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً میگوید: اگر ایشان را در زمین پادشاهى و فرمانروایى بودى از بیت المال هیچ خداوند حق را از مردمان، مقدار نقیرى بندادندى! و این ذمّ ایشانست در بخل و حسد و قلّة الخیر که در ایشانست.
نقیر آن گواست که بر پشت استه خرما است، و درخت خرما از آن روید.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ناس اینجا مصطفى (ص) است و نژاد وى. از اسماعیل و آل ابراهیم درین آیت فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را میخواهد. این جهودان حسد میبردند بر رسول خدا (ص) و نژاد اسماعیل، بآنچه اللَّه ایشان را داد از کتاب و نبوّت. ربّ العزّة گفت: ایشان باین حسد میبرند.
و فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را همه نامه دادیم، و دانش و پیغامبرى، و ایشان را ملکى عظیم دادیم، ملک بزرگوار، با دین و علم، و مدّت دراز: در سبط لاوى نبوّت، و در سبط یهودا ملک. و گفتهاند: جهودان بر مصطفى (ص) حسد بردند بآنچه اللَّه تعالى وى را مباح کرده بود از زنان، گفتند: اگر پیغامبرى بودى رغبت بزنان نکردى، و از ایشان بسیار نخواستى. ربّ العزّة بجواب ایشان گفت که: وى از آل ابراهیم است، و شما خود اقرار میدهید که در آل ابراهیم پیغامبران بودند که ایشان زنان بسیار داشتند. داود را نود و نه بود، و سلیمان را هفتصد حرّه بود و سیصد سریّت.
پس چرا حسد برید بآنچه بوى دادیم؟ و بطعن مىبازگوئید؟ و آنچه سلیمان و داود را دادیم از ملک عظیم و زنان بسیار مىباز نگوئید؟ و انکار مىننمائید؟ یعنى که این جز از حسد نیست که شما را برین سخن میدارد.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ این «ها» با اللَّه میشود، و با ابراهیم میشود، و با محمد میشود. وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً اى: کفى بسعیر جهنّم عذابا لمن لا یؤمن.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً این باز در شأن جهودانست، در بیان مستقرّ ایشان در آن جهان، و رسیدن ایشان بعذاب جاودان. کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ عمر خطاب گفت: شنیدم از رسول خدا (ص) که میگفت: در ساعتى صد بار تبدیل کنند. حسن گفت: هر روز هفتاد بار سوخته شوند، یعنى که هر بار که سوخته شوند فرمان آید که: چنان که بودى بآن باز شو، تا دیگر باره میسوزى! پوست نو میشود پیاپى، تا عذاب نو میشود پیاپى.
و صحّ فى الخبر: انّ غلظ جلد الکافر اثنان و اربعون ذراعا، و انّ ضر سه مثل احد، و انّ مجلسه من جهنّم ما بین مکة و المدینة، و ما بین منکبى الکافر فى النّار مسیرة ثلاثة ایّام للرّاکب.
اگر کسى گوید بر تعنّت که: آن پوست نو که میآفریند عاصى نیست، چونست که وى را عذاب میکنند؟ جواب وى آنست که همان پوست سوخته مى نو کند، و باز آرد نه پوستى دیگر، چون قادر است که آن پوست که در خاک مىبریزد، پس همان نو میکند، و باز مىآفریند، قادر است که آن پوست در آتش بسوزد، پس بقدرت همان نو کند، و بازآفریند. پس نه تبدّل در اصل آمد، که تغیّر در حال آمد. و بناء این قاعده بر آنست که غیر بر دو معنى استعمال کنند: بر معنى تضادّ و تنافى، و بر معنى تغیّر و تبدّل. و معنى تضاد و تنافى آنست که گویند: اللّیل غیر النهار و الذّکر غیر الأنثى. و معنى تغیّر و تبدّل آنست که ربّ العزّة گفت: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ، و هى تلک الأرض بعینها، غیر انّها بدّلت جبالها و أنهارها و أشجارها. و بعرف و عادت کسى را بینى تندرست، پس او را بینى نزار و ضعیف. چون از وى پرسى گوید: انا غیر الّذى عهدت، من نه آنم که تو دیدى! و او همانست، لکن حالش متغیّر گشت و فى معناه انشد:
فما النّاس بالنّاس الّذى قد عهدتهم
و لا الدّار بالدّار الّتى کنت اعرف
سدى گفت: تأویل این آیت آنست که چون پوست کافر سوخته شود، و عذاب آن بچشد، هم از آن گوشت کافر که عصیان در آن رفته باشد، پوستى دیگر بیرون آرد تا میسوزد. پس هر پوست که سوزد از آن بود که عصیان در آن رفته باشد.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً اى قویّا، لا یغلبه شىء حَکِیماً فیما دبّر و قدّر.
ثمّ اخبر بمستقرّ المؤمنین، فقال: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ یعنى البساتین، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون، و ما هم منها بمخرجین، لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ لا یبلن و لا یتغوّطن و لا یمتخطن و لا یبصقن و لا یحضن و لا یشبن و لا یلدن و لا یمنین. معنى آیت آنست که مؤمنان و دوستان خدا که در دنیا کارهاى نیک کردند، و ایمان بپایان بردند، درآریم ایشان را فردا در آن بهشتهاى جاودان، و آن ناز و نعیم بیکران، با جفتهاى پاکیزه از هر فضول و هر آلایش، برنگ مروارید، و صفاء یاقوت آفریده، گیسوان دارند بمشک اذفر بیالوده، و بجواهر بیاراسته، بنغمتى خوش این آواز بر داده که: نحن الخالدات فلا نموت ابدا، نحن الجوارى الحسان، ازواج اقوام کرام، طوبى لمن کنّا له و کان لنا. قال یحیى بن کثیر: اذا سبّحت المرأة من الحور العین لم تبق فى الجنّة شجرة الا ورّدت. و در خبر است که یکى از حور گوید شوهر خویش را که: یا ولىّ اللَّه! در آن مجلسهاى ذکر، و مجمعهاى خیر که تو نشستى در دنیا، و مرا از اللَّه مىبخواستى، من بر تو مشرف بودم، و از آن خواستن تو در ناز و طرب بودم، که من از تو مشتاقتر بودم. بخدایى که مرا بتو گرامى کرد، و ترا بمن گرامى کرد، که هر بار که تو مرا از حق بخواستى هفتاد بار من ترا ازو بخواستم، فالحمد للَّه الّذى اکرمنى بک، و أکرمک بى. آن گه در روى خویش خندد، وز آن خندیدن وى نورى تابد، که روشنایى آن بهمه غرفه بهشت برسد.
وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا بعضى مفسّران گفتند که: این ظلّ ظلیل در موقف عرصات قیامت است. و بعضى گفتند: ظلّ ممدود است در بهشت. اگر گوئیم در موقف است احتمال کند که مصطفى (ص) اشارت بآن کرده و گفته: «سبعة یظلّهم اللَّه تحت ظلّه یوم لا ظلّ الّا ظلّه: امام عادل، او حکم عدل، و فتى نشأ فى عبادة اللَّه تعالى، و رجل طلبته امرأة ذات جمال و حسب، فقال: انّى اخاف اللَّه، و رجل قلبه فى المسجد اذا خرج منه، حتّى یرجع الیه، و رجل ذکر اللَّه خالیا، ففاضت عیناه من خشیة اللَّه عزّ و جلّ، و رجل تصدّق بصدقة فکان یخفیها عن شماله، و رجلان تحابّا، فاجتمعا على حبّ اللَّه تعالى، و تفرّقا على حبّه».
و اگر گوئیم در بهشت است، آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ سایه کشیده، نه تابستانى، نه زمستانى، نه باد گرم، نه باد سرد، نه آفتاب، نه زمهریر، راست چون روز نو بهار، همه بنفشهزار و گلزار، نسیم خوش، و جفت نیکو و تندرست، و مرد جوان، و جان شاد و دل خرم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اوّل زمرة تدخل من امّتى الجنّة، على صورة القمر لیلة البدر، ثمّ الّذین یلونهم على اشدّ نجم فى السّماء اضاءة. ثمّ هم بعد ذلک على منازل لا یتغوّطون و لا یبولون و لا یمتخطون و لا یبزقون».
و روى: «اذا دخل اهل الجنّة الجنّة نادى مناد: یا اهل الجنّة انّ لکم ان تحیوا، فلا تموتوا ابدا، و انّ لکم ان تشبّوا فلا تهرموا ابدا، و انّ لکم أن تصحّوا فلا تسقموا ابدا، و انّ لکم ان تنعموا فلا تبؤسوا ابدا».
آن گه گفت: «یا وحشى! أخبرنى کیف قتلت حمزة»؟
وحشى قتل حمزه با وى بگفت. رسول خدا دلتنگ شد، گفت: «غیّب وجهک عنّى»
روى از من بپوش، و با من منشین. وحشى بعد از آن به شام رفت، و آنجا میبود تا از دنیا بیرون شد.
ابن عمر گفت: در عهد رسول خدا (ص) چون یکى از دنیا برفتى از یاران وى بر کبیره، ما گواهى میدادیم که وى از اهل آتش است تا آن روز که این آیت آمد: وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. زان پس که این آیت فرو آمد آن نگفتیم، و کس را بر کبیره گواهى بآتش ندادیم. و فى ذلک ما
روى جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «لا تزال المغفرة تحلّ بالعبد ما لم یقع الحجاب». قیل: یا رسول اللَّه و ما وقوع الحجاب؟
قال: «الا شراک باللَّه عزّ و جلّ»، ثمّ قرأ: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة.
و فى روایة ابن عمر. قال قال رسول اللَّه (ص): «من لقى اللَّه عزّ و جلّ لا یشرک به شیئا دخل الجنّة و لم تضرّه معه خطیئة، کما لو لقیه یشرک به شیئا دخل النّار و لم تنفعه حسنة».
على (ع) گفت: در همه قرآن آیتى ازین امیدوارتر نیست که إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة. معنى آنست که اللَّه تعالى شرک نیامرزد، یعنى کسى را نیامرزد که که در شرک و کفر بمیرد، امّا کسى که از شرک توبه کند، و در اسلام بمیرد، در تحت این آیت نشود، که جاى دیگر گفت: قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ..
و معنى یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ آنست که: فرود از شرک، گناهان اهل توحید هر چه خواهد آن را که خواهد بیامرزد، پیش از توبت. امّا کسى که توبت کند از گناهان، و بر توبت بمیرد، خود در تحت این آیت نشود، که جایى دیگر از بهر وى گفته است: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً. و گفتهاند: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ ردّ است بر معتزله، و بر قومى خوارج که میگویند: هر که بر کبائر بمیرد توبه ناکرده، جاوید در آتش بماند، و میگویند میان ایمان و شرک منزلى دیگر نیست، و ضدّ ایمان شرک میپندارد، یعنى که هر چه نه ایمان، همه شرکست نه گناه، تا آن حدّ که قومى از ایشان صغائر و کبائر همه کفر شمرند، و بنده را بگناه صغیره کافر دانند. ربّ العالمین در این آیت بر ایشان ردّ میکند، و دروغ زن میگرداند، که فرق میکند میان شرک و میان گناه. مغفرت در شرک مىنیارد، و در گناه میآرد. اگر آنست که گناهها همه شرک و کفر است، پس در إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ سخن بریده گشت، و همه نافرمانیها در زیر این شد، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ بر چه حمل کنند؟ که هیچ محمل نماند! معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است، معتقد ایشان باطل.
وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِیماً اى اختلق ذنبا غیر مغفور.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ این آیات تا کانَ عَزِیزاً حَکِیماً همه در شأن جهودان است. و تزکیت نفس که میکردند آن بود که گاهى مىگفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ، و گاه طفلکان خویش را بر مصطفى (ص) میبردند و میگفتند: اى محمد ایشان را هیچ گناهى هست؟ رسول خدا (ص) گفتى: نه، پس ایشان میگفتند: ما نیز همچون ایشانیم. هر آن گناه که بروز کنیم اندر شب ما را آن گناه بیامرزند، و هر گناه که اندر شب کنیم اندر روز بیامرزند. ربّ العالمین گفت: یا محمد ننگرى این جهودان که خود را بىعیب و پاک مینمایند، یعنى بدروغ. بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ
نه چنانست که ایشان میگویند، که اللَّه بىعیب کند، و بىعیبى باز نماید آن کس را که خواهد. آن گه گفت: وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا یعنى که اگر خویشتن را به بىعیبى نستایند گناه کسى ایشان را نیالاید، و ایشان را باندازه فتیلى از جرم کس نگیرند. فتیل، النّواة، هو القشرة الرّقیقة الّتى حولها، و قیل هو ما فتلته بین اصبعیک من وسخ و عرق. آن گه گفت یا محمد! انْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ در نگر که چون دروغ بر اللَّه میسازند، بآنکه میگویند: گناه ما آمرزیده است، و ما پسران و دوستان اللَّهایم. و گفتهاند: دروغ که بر اللَّه میساختند آن بود که دروغها میگفتند، و آن را از تورات مىحکایت کردند. وَ کَفى بِهِ إِثْماً مُبِیناً اى کفى بما قالوا اثما مبینا.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ اقوال مفسّران مختلف است در معنى جبت و طاغوت. عکرمة گفت: نام دو صنماند که در میان مشرکان معروف بودند، و آن را عبادت میکردند، ضحاک گفت: جبت اینجا حیى اخطب است و طاغوت کعب اشرف. هر دو حاکمان جهودان بودند و سران ایشان. قومى گفتند: جبت نام بتان است و طاغوت نام سدنه بتان. و سدنه خدمتکاران و تیمارداران باشند. و گفتهاند: جبت نامى است کهانت را، و طاغوت نامى است هر چه را بپرستند جز از خدا. و گفتهاند هر چه اللَّه تعالى آن را حرام کرد آن را جبت گویند، و به
قال النّبیّ (ص): «العیافة و الطّرق و الطّیرة من الجبت».
العیافة زجر الطّیر، و الطّرق الضّرب بالحصى، و هو ضرب من الکهانة. قال الشاعر:
لعمرک ما تدرى الطّوارق بالحصى
و لا زاجرات الطّیر ما اللَّه صانع
امّا سبب نزول این آیت آن بود که: کعب اشرف بعد از واقعه احد به مکه شد، با هفتاد سوار از جهودان بقصد آنکه تا با مشرکان قریش دست یکى دارد، و قتال رسول خداى را تدبیر سازند. کعب چون در مکه شد بخانه بو سفیان فرو آمد.
بو سفیان او را گرامى داشت، و ترحیب و تقریب کرد، و آن جهودان که با وى بودند هر یکى را بسرایى فرو آورد. آن گه بو سفیان را گفت که: سى مرد از ما و سى مرد از شما باید تا بخانه کعبه رویم، و آنجا عهد کنیم، و پیمان گیریم، که در قتال محمد بکوشیم چندان که توانیم، و فترتى در خود نیاریم تا وى را برداریم.
بو سفیان و اصحاب وى کعب اشرف را گفتند و حیى اخطب با وى که: ما بر شما آمن نباشیم بآنچه مىگویید؟ نباید که این مکر میسازید بر ما؟ اگر میخواهید که شما را بآنچه گفتید استوار داریم، این دو بت را سجود برید، و بایشان ایمان آرید، و آن دو بت جبت و طاغوت بودند. ایشان مر آن بتان را سجود بردند، و ایشان را پرستیدند. اینست که ربّ العالمین گفت: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ. میگوید: نه بینى اى محمد این علما و حاکمان جهودان را که به جبت و طاغوت ایمان میآرند؟ و ایشان را سجود میبرند؟
پس بو سفیان، کعب را گفت که: تو مردى از اهل کتاب خدایى، و تورات خواندهاى و دانستهاى، و ما امّیان عربایم، چون مىبینى کار محمد؟ دین وى بهتر است یا دین ما؟ راه وى بحق نزدیکتر است یا راه ما؟ کعب گفت: با من بگوئید که دین شما و راه شما چیست؟ بو سفیان گفت: ما قومى مهمان داران و مهمان دوستانیم، بروز مهمانى شتران فربه کشیم، و مهمان را گرامى داریم، و حاجیان را سقّایى کنیم، و اسیران را باز خریم، و رحم بپیوندیم، و خانه کعبه را عمارت کنیم، و گرد آن طواف کنیم، و اهل حرم خدا مائیم، و بر دین پدران خویش بماندهایم، و محمددین پدران خویش بگذاشته است، و دین نو آورده است، حرم بگذاشته است، و ما را میفرماید که بر پى من روید. کعب گفت: انتم و اللَّه اهدى سبیلا ممّا علیه محمد، و اللَّه که شما بر راه ترید از محمد، و دین شما نیکوتر است از دین وى. اینست که اللَّه گفت: وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا یعنى لأبى سفیان و اصحابه، هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا بمحمّد، و هم اصحابه.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ یعنى کعبا و اصحابه. میگوید: کعب و اصحاب وى که این سخن میگویند، اللَّه بر ایشان لعنت کرد. وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً اى: من یباعد اللَّه من رحمته فهو مخذول فى دعواه، و مغلوب فى حجّته.
و الیهود ابین خذلانا فى أنّهم غلبوا من جمیع سائر الادیان، لأنّهم کانوا اکثر عنادا لأهل الاسلام، و انّهم کتموا الحقّ و هم یعلمونه. پس چون آن عهد و میثاق میان کعب اشرف و ابو سفیان برفت، و بر وقت آن کار وعدهاى نهادند، کعب به مدینه باز رفت، و در سراى خویش آرام گرفت. رسول خدا محمد بن مسلمة الانصارى و ثابت بن معاذ و جماعتى بفرستاد پنهان تا کعب اشرف را بکشتند. محمد بن مسلمه گفت: یا رسول اللَّه دستورى باشد تا در پیش وى هر چه خواهیم گوئیم؟ یعنى بر سبیل خدعت؟
رسول ایشان را دستورى داد. ایشان رفتند تا پیش کعب، و ضجرى نمودند از رسول خدا، گفتند: چند بلا که ما کشیدیم از دست محمد! و ضجر گشتیم! و از معیشت خویش بازماندیم! چه بود که تو ما را چند وسق خرما با وام دهى؟ تا ما از محمد بگریزیم، و طلب معیشت خویش کنیم. کعب بخندید، گفت: اکنون او را بشناختید، و دروغ وى بدانستید! آن گه گفت: شما اگر از من چیزى میخواهید زنان و پسران را پیش من بگرو بنشانید. ایشان گفتند ما شرم داریم که زنان را بگرو بنشانیم، و و نیز مردى بس با شکوه و وقارى، و زشت بود ترا که زنان را بگو گیرى، و پسران را نیز نتوانیم بگرو کردن، که آن گه عرب زبان در ایشان نهند، که شما را بوسقى خرما بگرو کردند، و ایشان را از آن تشویر بود. کعب گفت: اکنون هر چه خواهید بگرو بنهید. ایشان گفتند: شمشیرهاى خویش بنهیم، و بروز نتوانیم آوردن، که اصحاب محمد بدانند، بشب آریم. چون شب در آمد ایشان شمشیرها برداشتند، و بردند. کعب بر آن غرفه بخلوتگاه نشسته بود، و دختر عمّ خویش را نو بزنى کرده بود، و عروس بود، و آن دختر عمّ کاهنه بود. چون کعب برخاست تا بزیر شود، آن کاهنه زن وى گفت: زینهار مشو که من بوى خون از تو میشنوم. کعب گفت: دور از بر من! بازگیر دست از دامن من! کیست که مرا خواهد کشت؟
اینان که آمدهاند محمد مسلمه برادر همشیر منست، و ثابت معاذ همسایه و دوست من! اگر خفته باشم مرا بیدار نکنند. از آن غرفه بزیر آمد، و بوى مشک بیالوده، که از بر عروس برخاسته بود. مسلمانان چون آن بوى خوش شنیدند، گفتند: واها لهذه الرّیح الطّیبة، دیر است تا ما در آرزوى چنین بوئیم، فراز آى تا حظّى بر گیریم، و دستى بسرت فرو آریم. وى فراز شد، و ایشان در وى آویختند، و شمشیر زدند، و آن دشمن خدا و رسول را بکشتند، و رسول خدا (ص) با ایشان گفته بود که: چون او را کشته باشید تکبیر کنید چنان که من بشنوم، تا من نیز با شما تکبیر کنم. رسول خدا (ص) آن شب با جماعتى از یاران از مسجد بگورستان بقیع میشد، و از بقیع تا مسجد میآید، و بآسمان نظر میکرد که تا خود آواز تکبیر شنود، و یاران که با وى بودند از آن قصه بىخبر بودند، تا آن ساعت که تکبیر شنیدند، و رسول خدا (ص) تکبیر کرد، پس معلوم گشت ایشان را که کعب را کشتند. و آن ساعت که زخم کردند سر شمشیر بپاى ثابت معاذ رسید، و گوشت و استخوان همه بریده گشت.
رسول خداى که آن بدید، با هم نهاد، و دعا کرد خداى تعالى وى را شفا داد، و بحال صحّت باز شد.
چون کعب را کشته بودند، دیگر روز بامداد رسول خدا (ص) فرمود تا یاران همه سلاح در پوشیدند، و بجنگ جهودان شدند. و ایشان جمعى عظیم بودند از قبیله نضیر، و ایشان را در آن خانها حصار میدادند. پس جهودان چون دانستند که ایشان را از مدینه بیرون خواهند کرد، خانهاى خویش بدست خویش خراب میکردند، یعنى که تا مسلمانان در آن ننشینند، و مالهاى خویش بفنا میبردند، و درختان خرما میبریدند، که تا مسلمانان را نبود. آخر ایشان را بیرون کرد و به شام فرستاد، و ذلک فى قوله تعالى: هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ الآیات.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ میم صلت است، و تقدیر سخن آنست که أ لهم نصیب من الملک، و این بر جهت انکار گفت. معنى آنست که: جهودان را از ملک نصیبى نیست، و این را دو تفسیر گفتهاند: یکى آنکه ملک، نبوّت است و شرف دین، و جهودان را از آن بهره نیست. دیگر تفسیر آنست که ایشان را هرگز در زمین پادشاهى و فرمانروایى نبوده است. فَإِذاً لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً میگوید: اگر ایشان را در زمین پادشاهى و فرمانروایى بودى از بیت المال هیچ خداوند حق را از مردمان، مقدار نقیرى بندادندى! و این ذمّ ایشانست در بخل و حسد و قلّة الخیر که در ایشانست.
نقیر آن گواست که بر پشت استه خرما است، و درخت خرما از آن روید.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ناس اینجا مصطفى (ص) است و نژاد وى. از اسماعیل و آل ابراهیم درین آیت فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را میخواهد. این جهودان حسد میبردند بر رسول خدا (ص) و نژاد اسماعیل، بآنچه اللَّه ایشان را داد از کتاب و نبوّت. ربّ العزّة گفت: ایشان باین حسد میبرند.
و فرزندان یعقوب و نژاد اسحاق را همه نامه دادیم، و دانش و پیغامبرى، و ایشان را ملکى عظیم دادیم، ملک بزرگوار، با دین و علم، و مدّت دراز: در سبط لاوى نبوّت، و در سبط یهودا ملک. و گفتهاند: جهودان بر مصطفى (ص) حسد بردند بآنچه اللَّه تعالى وى را مباح کرده بود از زنان، گفتند: اگر پیغامبرى بودى رغبت بزنان نکردى، و از ایشان بسیار نخواستى. ربّ العزّة بجواب ایشان گفت که: وى از آل ابراهیم است، و شما خود اقرار میدهید که در آل ابراهیم پیغامبران بودند که ایشان زنان بسیار داشتند. داود را نود و نه بود، و سلیمان را هفتصد حرّه بود و سیصد سریّت.
پس چرا حسد برید بآنچه بوى دادیم؟ و بطعن مىبازگوئید؟ و آنچه سلیمان و داود را دادیم از ملک عظیم و زنان بسیار مىباز نگوئید؟ و انکار مىننمائید؟ یعنى که این جز از حسد نیست که شما را برین سخن میدارد.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ این «ها» با اللَّه میشود، و با ابراهیم میشود، و با محمد میشود. وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً اى: کفى بسعیر جهنّم عذابا لمن لا یؤمن.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً این باز در شأن جهودانست، در بیان مستقرّ ایشان در آن جهان، و رسیدن ایشان بعذاب جاودان. کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ عمر خطاب گفت: شنیدم از رسول خدا (ص) که میگفت: در ساعتى صد بار تبدیل کنند. حسن گفت: هر روز هفتاد بار سوخته شوند، یعنى که هر بار که سوخته شوند فرمان آید که: چنان که بودى بآن باز شو، تا دیگر باره میسوزى! پوست نو میشود پیاپى، تا عذاب نو میشود پیاپى.
و صحّ فى الخبر: انّ غلظ جلد الکافر اثنان و اربعون ذراعا، و انّ ضر سه مثل احد، و انّ مجلسه من جهنّم ما بین مکة و المدینة، و ما بین منکبى الکافر فى النّار مسیرة ثلاثة ایّام للرّاکب.
اگر کسى گوید بر تعنّت که: آن پوست نو که میآفریند عاصى نیست، چونست که وى را عذاب میکنند؟ جواب وى آنست که همان پوست سوخته مى نو کند، و باز آرد نه پوستى دیگر، چون قادر است که آن پوست که در خاک مىبریزد، پس همان نو میکند، و باز مىآفریند، قادر است که آن پوست در آتش بسوزد، پس بقدرت همان نو کند، و بازآفریند. پس نه تبدّل در اصل آمد، که تغیّر در حال آمد. و بناء این قاعده بر آنست که غیر بر دو معنى استعمال کنند: بر معنى تضادّ و تنافى، و بر معنى تغیّر و تبدّل. و معنى تضاد و تنافى آنست که گویند: اللّیل غیر النهار و الذّکر غیر الأنثى. و معنى تغیّر و تبدّل آنست که ربّ العزّة گفت: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ، و هى تلک الأرض بعینها، غیر انّها بدّلت جبالها و أنهارها و أشجارها. و بعرف و عادت کسى را بینى تندرست، پس او را بینى نزار و ضعیف. چون از وى پرسى گوید: انا غیر الّذى عهدت، من نه آنم که تو دیدى! و او همانست، لکن حالش متغیّر گشت و فى معناه انشد:
فما النّاس بالنّاس الّذى قد عهدتهم
و لا الدّار بالدّار الّتى کنت اعرف
سدى گفت: تأویل این آیت آنست که چون پوست کافر سوخته شود، و عذاب آن بچشد، هم از آن گوشت کافر که عصیان در آن رفته باشد، پوستى دیگر بیرون آرد تا میسوزد. پس هر پوست که سوزد از آن بود که عصیان در آن رفته باشد.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً اى قویّا، لا یغلبه شىء حَکِیماً فیما دبّر و قدّر.
ثمّ اخبر بمستقرّ المؤمنین، فقال: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ یعنى البساتین، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لا یموتون، و ما هم منها بمخرجین، لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ لا یبلن و لا یتغوّطن و لا یمتخطن و لا یبصقن و لا یحضن و لا یشبن و لا یلدن و لا یمنین. معنى آیت آنست که مؤمنان و دوستان خدا که در دنیا کارهاى نیک کردند، و ایمان بپایان بردند، درآریم ایشان را فردا در آن بهشتهاى جاودان، و آن ناز و نعیم بیکران، با جفتهاى پاکیزه از هر فضول و هر آلایش، برنگ مروارید، و صفاء یاقوت آفریده، گیسوان دارند بمشک اذفر بیالوده، و بجواهر بیاراسته، بنغمتى خوش این آواز بر داده که: نحن الخالدات فلا نموت ابدا، نحن الجوارى الحسان، ازواج اقوام کرام، طوبى لمن کنّا له و کان لنا. قال یحیى بن کثیر: اذا سبّحت المرأة من الحور العین لم تبق فى الجنّة شجرة الا ورّدت. و در خبر است که یکى از حور گوید شوهر خویش را که: یا ولىّ اللَّه! در آن مجلسهاى ذکر، و مجمعهاى خیر که تو نشستى در دنیا، و مرا از اللَّه مىبخواستى، من بر تو مشرف بودم، و از آن خواستن تو در ناز و طرب بودم، که من از تو مشتاقتر بودم. بخدایى که مرا بتو گرامى کرد، و ترا بمن گرامى کرد، که هر بار که تو مرا از حق بخواستى هفتاد بار من ترا ازو بخواستم، فالحمد للَّه الّذى اکرمنى بک، و أکرمک بى. آن گه در روى خویش خندد، وز آن خندیدن وى نورى تابد، که روشنایى آن بهمه غرفه بهشت برسد.
وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِیلًا بعضى مفسّران گفتند که: این ظلّ ظلیل در موقف عرصات قیامت است. و بعضى گفتند: ظلّ ممدود است در بهشت. اگر گوئیم در موقف است احتمال کند که مصطفى (ص) اشارت بآن کرده و گفته: «سبعة یظلّهم اللَّه تحت ظلّه یوم لا ظلّ الّا ظلّه: امام عادل، او حکم عدل، و فتى نشأ فى عبادة اللَّه تعالى، و رجل طلبته امرأة ذات جمال و حسب، فقال: انّى اخاف اللَّه، و رجل قلبه فى المسجد اذا خرج منه، حتّى یرجع الیه، و رجل ذکر اللَّه خالیا، ففاضت عیناه من خشیة اللَّه عزّ و جلّ، و رجل تصدّق بصدقة فکان یخفیها عن شماله، و رجلان تحابّا، فاجتمعا على حبّ اللَّه تعالى، و تفرّقا على حبّه».
و اگر گوئیم در بهشت است، آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ سایه کشیده، نه تابستانى، نه زمستانى، نه باد گرم، نه باد سرد، نه آفتاب، نه زمهریر، راست چون روز نو بهار، همه بنفشهزار و گلزار، نسیم خوش، و جفت نیکو و تندرست، و مرد جوان، و جان شاد و دل خرم.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): «اوّل زمرة تدخل من امّتى الجنّة، على صورة القمر لیلة البدر، ثمّ الّذین یلونهم على اشدّ نجم فى السّماء اضاءة. ثمّ هم بعد ذلک على منازل لا یتغوّطون و لا یبولون و لا یمتخطون و لا یبزقون».
و روى: «اذا دخل اهل الجنّة الجنّة نادى مناد: یا اهل الجنّة انّ لکم ان تحیوا، فلا تموتوا ابدا، و انّ لکم ان تشبّوا فلا تهرموا ابدا، و انّ لکم أن تصحّوا فلا تسقموا ابدا، و انّ لکم ان تنعموا فلا تبؤسوا ابدا».
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها سبب نزول این آیت آن بود که عباس بن عبد المطلب عمّ رسول خدا صاحب سقایه زمزم بود، میراث برده از پدر عبد المطلب. چون روز فتح مکه بود رسول خدا (ص) بر منبر خطبه فتح میکرد. عباس وى را گفت: یا رسول اللَّه باید که تو سدانت، یعنى خدمت و کلید دارى کعبه با سقایه زمزم ما را بهم کنى. رسول خدا عثمان طلحه حجبى را بخواند، و کلید از وى خواست. عثمان شد، و کلید از مادر بستد، و برسول خدا داد. رسول خدا (ص) قصد کرد که کلید فرا عباس دهد، جبرئیل آمد و آیت آورد: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها. رسول خدا (ص) عثمان طلحه را برخواند، و کلید بوى باز داد، و گفت: «هاک خالدة تالدة لا ینزعها منکم الّا ظالم».
پس عثمان هجرت کرد، و کلید ببرادر خود سپرد، اکنون در دست فرزندان وى است. و این آیت على الخصوص در شأن ایشان فرو آمد، امّا حکم آن عام است که همه مسلمانان را باداء امانت میفرماید. و فى ذلک
یقول النّبیّ (ص): «ادّ الأمانة الى من ائتمنک، و لا تخن من خانک».
اداء نام باز دادن چیزى است با کسى، امانتى یا افامى، و تأدیت مصدر است بحقیقت، و اداء اسم است نه مصدر، امّا آن را بجاى مصدر نهند، و ادا یأدو، اذا ختل، یقال: ادوت للصّید، اذا ختلته لتصیده، و أدى السّقاء یأدى، اذا امکن من مخضه.
وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ کان من العدل انّ اللَّه عزّ و جلّ دفع السّقایة الى العباس بن عبد المطلب، و الحجابة الى عثمان بن طلحة، لأنّهما کانا اهلهما فى الجاهلیّة.
إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ نعمّا بکسر نون و عین، قراءت مکى و ورش و حفص و یعقوب است، و نعما بکسر نون و اسکان عین، قراءت ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر است. باقى بفتح نون و کسر عین خوانند، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنى همه یکسانست، و «ما» اینجا نکره است بمعنى شىء، و در موضع نصب است، و این را نصب على التفسیر گویند، المعنى نعم شیئا هى! و اگر خواهى ماء صلت نهى، یعنى فنعم هى. میگوید: نیکا چیزى که اللَّه شما را بآن پند میدهد، و بر راه میدارد، و آن قرآن است کلام خداوند عزّ و جلّ.
إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً لمقالتکم فى الأمانة و الحکم، بَصِیراً بما تعملون فیهما.
و صحّ فى الخبر أنّ ابا هریرة کان یقرأ هذه الآیة، فوضع ابهامه على أذنه، و الّتى تلیها على عینیه، و قال: هکذا سمعت رسول اللَّه (ص) یقرءوها، و یضع اصبعیه علیهما. و فى هذه الخبر اثبات السّمع و البصر للَّه عزّ و جلّ على ما لا یخفى على احد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ این آیت در شأن خالد ولید فرو آمد که رسول خدا (ص) او را بر لشکرى امیر کرد، و ایشان را بقبیلهاى از قبائل عرب فرستاد، و در آن لشکر عمار یاسر بود، چون نزدیک آن قبیله رسیدند، ایشان خبر بداشتند، و همه بگریختند، مگر یک مرد که برخاست، و بلشکرگاه خالد آمد، بر عمار یاسر رسید، گفت: یا ابا الیقظان خبر رسیدن شما بقوم رسید، یکسر بگریختند، من ماندم از ایشان که نگریختم، و مسلمان شدم، اگر مرا ازین اسلام نفع و أمن خواهد بود تا بر جاى باشم؟ و الّا تا من نیز چون دیگران بگریزم؟ عمار او را امان داد، و در حمایت خویش گرفت.
دیگر روز بامداد که مسلمانان آنجا رسیدند، خالد بفرمود تا غارت کردند، و آن مرد را نیز بگرفتند که امان از عمار یافته بود، و مال از وى بستدند. عمار گفت: دست ازین مرد بازدارید که وى مسلمانست، و من او را امن کردهام. خالد خشم گرفت، گفت: امیر من باشم تو چرا امان میدهى؟ عمار وى را جواب درشت داد، و خالد نیز درشت گفت. پس چون به مدینه بازگشتند، و قصّه با مصطفى (ص) بگفتند، رسول خدا امان عمار را اجازت داد، امّا وى را گفت که: بىدستورى امیر دیگر باره نگر تا امان ندهى. خالد گفت: یا نبىّ اللَّه سبّنى هذا العبد الأجدع، و کان عمار مولى لهشام بن المغیرة. و خالد بحضرت مصطفى (ص) عمار را سبّ کرد، و بسخن برنجانید. رسول گفت: «یا خالد لا تسبّ عمارا فمن سبّ عمارا، سبّه اللَّه، و من ابغض عمارا ابغضه اللَّه».
عمار برخاست تا برود، رسول خدا گفت: الى خالد! عذرى از وى بخواه، و دل وى بدست آر. خالد فرا پیش رفت، و از وى عذر خواست.
عمار چون اعراضى میکرد آن گه هم راضى شد از وى. پس ربّ العالمین آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ اى شما که مؤمناناید، فرمان خدا و رسول و اولى الأمر بجاى آرید. اولى الامر خالد ولید است، که رسول خدا او را بر لشکر اسلام امیر کرده بود. میگوید امیران را و والیان را طاعت دار باشید. مصطفى (ص) گفت: «من اطاعنى فقد أطاع اللَّه و من عصانى فقد عصى اللَّه، و من یطع الأمیر فقد أطاعنى، و من یعص الأمیر فقد عصانى»، وقال (ص): لمعاذ: «یا معاذ! اطع کلّ امیر، و صلّ خلف کلّ امام».
و روى: «اسمعوا لهم، و اطیعوا فى کلّ ما وافق الحقّ، و صلّوا وراءهم، فان احسنوا فلکم و لهم، و ان اساؤا فلکم و علیهم».
و گفتهاند: اولوا الأمر ابو بکر و عمراند. و گفتهاند: خلفاء راشدیناند: ابو بکر و عمر و عثمان و على. و گفتهاند: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ، وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» اینان همه اولوا الامرند.
و روى أنّ النّبیّ (ص) لمّا بنى المسجد جاء ابو بکر بحجر فوضعه، ثم جاء عمر بحجر فوضعه، ثمّ جاء عثمان بحجر فوضعه، فقال: «هؤلاء ولاة الأمر من بعدى».
و گفتهاند: اولوا الأمر درین آیت دو گروهاند: سلطانان دادگراند بحق فرماى، واجب است بر مسلمانان که ایشان را گردن نهند، و بزرگ دارند، و با دشمنان ایشان موافقت نسازند، و خیانت با ایشان روا ندارند، و اگر بیدادگر باشند آشکارا بر ایشان بیرون نیایند، و دست از طاعت ایشان بیرون نکشند، و دعاء بد بر ایشان نکنند، و ایشان را از اللَّه توبت خواهند، و با ایشان غزا کنند، و حجّ و نماز آدینه. و در خبر است که بعد از شرک هیچ گناه صعبتر از بیرون آمدن بر سلطان نیست.
گروه دیگر علماء اهل سنّتاند و فقهاء دین، که بفتوى خلق را با حق میخوانند، و بر صواب میدارند.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ منازعت مجادلت و اختلاف است، یعنى ینتزع کلّ واحد منهما الحجّة، یعنى ان اختلفتم فى شىء من الحلال و الحرام او أمر من امور الدّین، اگر در کارى از کارهاى دین یا در حکمى از احکام شرع مختلف شوید، چنان که هر کس را در آن قولى بود مخالف قول دیگران، فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ یعنى الى القرآن و الى سنّة النّبیّ (ص)، بکتاب خدا و سنّت رسول باز شوید، اگر روشن شود بر شما، و الّا گوئید: اللَّه و رسوله اعلم. و این تنازع و اختلاف در دین آنست که مصطفى (ص) از آن نهى کرده، و از آن حذر نموده، بمبالغتى تمام، در آن خبر که ابو الدرداء و ابو أمامة و واثلة بن الاسقع و انس بن مالک روایت کردند، گفتند: ما در چیزى از کار دین مىخلاف کردیم، و هر کسى از ما بر طریق منازعت در آن سخن میگفت. رسول خدا (ص) در آمد، ما را بر سر آن مجادله و گفت و گوى دید، خشم گرفت، چنان که هرگز مانند آن خشم نگرفته بود. آن گه ما را از آن باز زد، گفت: «یا امّة محمد لا تهیّجوا على انفسکم وهج النّار»!
آتش بر خود میفروزید! شما را باین نفرمودند! شما را ازین باز زدند! نمیدانید که آنان که هلاک شدند از أمتان گذشته بمجادلت و خصومت و جدا جدا گفتن در سخن هلاک شدند!؟ مکنید چنین.
خلاف مکنید که در خلاف خیر نیست، و نفع نیست. خلاف عداوت انگیزد میان برادران. خلاف فتنه افکند میان برادران. خلاف شکّ و گمان و تاریکى آرد در دل مؤمنان. خلاف باطل کند عمل مسلمانان. مؤمن که دیندار بود جنگجوى و فتنه انگیز نبود، «ذروا المراء فانّ الممارى لا اشفع له یوم القیامة. ذروا المراء فانّ اوّل ما نهانى ربّى عزّ و جلّ عنه بعد عبادة الأوثان و شرب الخمر المراء. ذروا المراء فانّ الشّیطان قد ایس أن یعبد، و لکنّه قد رضى منکم بالتّحریش، و هو المراء فى الدّین. ذروا المراء فانّ بنى اسرائیل افترقوا على احدى و سبعین فرقه، و النصارى على اثنین و سبعین فرقة، و انّ أمّتى ستفترق على ثلاث و سبعین فرقة کلّهم على الضّلالة الا السّواد الأعظم». قالوا: یا رسول اللَّه و ما السّواد الأعظم؟ قال: «من کان على ما أنا علیه و أصحابى، من لم یمار فى دین اللَّه، و من لم یکفّر احدا من اهل التّوحید بذنب».
آن گه گفت در آخر آیت: ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا یعنى آنچه در آن بخلاف افتادید، بکتاب و سنّت باز برید، و جنگ و اختلاف بگذارید، که شما را آن به بود، و عاقبت پسندیدهتر بود. أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ الآیة این در شأن بشر منافق فرو آمد، که وى را با جهودى خصومت بود، جهود گفت: بیا تا این خصومت بر محمد بریم تا میان ما حکم کند، که دانست که رسول خدا بجور حکم نکند. منافق گفت: نه که بر کعب اشرف رویم، و کعب جهود بود، و حاکم ایشان بود، و کاهن بود، و کاهن بود. جهود سر وا زد، گفت: نه، که حکم ما محمد کند. آمدند، و رسول خدا حکم کرد، و حق جهود را بود بر منافق. چون بیرون آمدند منافق گفت: بیا تا بر عمر شویم، اگر عمر ترا حکم کند پس ترا حق است. برفتند پیش عمر. جهود گفت: یا عمر ما بر محمد رفتیم، و حکم کرد، و او بدان حکم راضى نیست، میگوید: اگر عمر حکم کند بدان راضى شوم. عمر گفت: شما بر جاى میباشید تا من باز آیم. عمر رفت و شمشیر برگرفت، و آن منافق را بکشت، آن گه گفت: «هکذا اقضى على من لم یرض بقضاء اللَّه و قضاء رسوله». پس ربّ العالمین این آیت فرستاد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ یعنى القرآن، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ من الکتب على الأنبیاء علیهم السلام.
یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ و هو کعب بن الاشرف، و کان یتکهنّ، وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ یعنى ان یتبرّءوا من الکهنة.
و فى الخبر: «من اتى کاهنا او عرّافا فصدقه بما یقول، فقد برئ ممّا انزل على محمد».
و روى: «من اتى عرّافا فسأله عن شىء لم تقبل له صلاة اربعین لیلة».
و روى: «انّ الملائکة تنزل فى العنان، و هو السّحاب، فتذکر الأمر قضى فى السّماء، فتسترق الشّیاطین السّمع، فتسمعه، فتوحیه الى الکهّان، فیکذبون معها مائة کذبة من عند انفسهم».
وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ یعنى عن الهدى، ضَلالًا بَعِیداً لا یرجعون عنه الى دین اللَّه ابدا. مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر سبیل تعجّب است، که اى محمد! عجب نیاید ترا از اینان که میگویند: ایمان داریم بخدا و رسول، آن گه جهل ایشان بجایى رسیده که از حکم خدا و رسول با حکم طاغوت میگردند، و چون ایشان را گویند: تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ بیائید بحکم قرآن و بحکم رسول خدا، رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً تو آن منافقان را بینى که عداوت دین را از تو بر میگردند، و بدیگرى میشوند.
فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ این کلمه تعظیم بر لفظ تعجب، تهدید و وعید را گفت. میگوید: چون باشد حال آن منافقان آن گه که پاداش کردار ایشان بایشان رسد، و عقوبت آن برگشتن از رسول خدا بینند. بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ یعنى بما فعلوا.
جایهاى دیگر گفت: قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ و قَدَّمَتْ یَداکَ و کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ و کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ. اینچنین الفاظ میان عرب رواست، که در کردار بد نام برند.
بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ اینجا سخن تمام شد.
پس ابتدا کرد، گفت: ثُمَّ جاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ این عطف بر سخن پیش است، یعنى تحاکموا الى الطّاغوت و صدّوا عنک، ثمّ جاءوک یحلفون باللَّه. میگوید: منافقان تحاکم بر طاغوت بردند، و از تو برگشتند، پس آن گه آمدند، و سوگند باللَّه میخوردند که ما بآن محاکمت جز خیر و صواب و تألیف میان خصمان نخواستیم، و ذلک قوله: إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِیقاً. گفتهاند که: معنى توفیق موافقت افکندنست میان قضاء خداوند جلّ جلاله، و میان ارادت بنده، و این هم در شرّ بود و هم در خیر، امّا بحکم عادت و عرف عبارتى خاصّ گشته است از جمع کردن میان ارادت بنده و میان قضایى که خیر و خیرت بنده در آن بود، و این بچهار چیز تمام شود: هدایت و رشد و تسدید و تأیید هدایت راه نمودن حق است، و رشد تقاضاى رفتن در وى پدید آوردن، و تسدید حرکات اعضاء وى بر صواب و سداد داشتن، و تأیید مدد نور الهى از غیب در پیوستن.
و گفتهاند: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ اینجا همانست که در سورة التوبة گفت: وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى، و این آن بود که مسجد ضرار بنا کردند بستیز و کفر، و آن گه سوگند میخوردند که ما با این بنا جز خیر و صواب نخواستیم.
خداى تعالى بهر دو جاى ایشان را دروغ زن کرد، آنجا گفت: وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ یعنى فیما حلفوا، و اینجا گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فِی قُلُوبِهِمْ یعنى من النّفاق. فائده این آیت آنست که اللَّه ما را خبر کرد از نفاق ایشان، و بر ضمیر ایشان داشت، تا دانیم که منافقاناند.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ یعنى اصفح عنهم، وَ عِظْهُمْ بلسانک. این اعراض و وعظ در ابتداء اسلام بود پس بآیت سیف منسوخ گشت.
وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً اینجا تقدیم و تأخیر در سخن است یعنى: و قل لهم قولا بلیغا فى انفسهم. میگوید: ایشان را سخنى گوى که آن سخن در دلهاى ایشان ژرف آید، و کار کند، و بجاى رسد. یقال: قول بلیغ، و رجل بلیغ، بیّن البلاغة، اى فصیح اللّسان فسیح البیان، و تقول العرب: فلان احمق بلغ اى یبلغ حاجته مع حمقه.
پس عثمان هجرت کرد، و کلید ببرادر خود سپرد، اکنون در دست فرزندان وى است. و این آیت على الخصوص در شأن ایشان فرو آمد، امّا حکم آن عام است که همه مسلمانان را باداء امانت میفرماید. و فى ذلک
یقول النّبیّ (ص): «ادّ الأمانة الى من ائتمنک، و لا تخن من خانک».
اداء نام باز دادن چیزى است با کسى، امانتى یا افامى، و تأدیت مصدر است بحقیقت، و اداء اسم است نه مصدر، امّا آن را بجاى مصدر نهند، و ادا یأدو، اذا ختل، یقال: ادوت للصّید، اذا ختلته لتصیده، و أدى السّقاء یأدى، اذا امکن من مخضه.
وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ کان من العدل انّ اللَّه عزّ و جلّ دفع السّقایة الى العباس بن عبد المطلب، و الحجابة الى عثمان بن طلحة، لأنّهما کانا اهلهما فى الجاهلیّة.
إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ نعمّا بکسر نون و عین، قراءت مکى و ورش و حفص و یعقوب است، و نعما بکسر نون و اسکان عین، قراءت ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر است. باقى بفتح نون و کسر عین خوانند، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنى همه یکسانست، و «ما» اینجا نکره است بمعنى شىء، و در موضع نصب است، و این را نصب على التفسیر گویند، المعنى نعم شیئا هى! و اگر خواهى ماء صلت نهى، یعنى فنعم هى. میگوید: نیکا چیزى که اللَّه شما را بآن پند میدهد، و بر راه میدارد، و آن قرآن است کلام خداوند عزّ و جلّ.
إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً لمقالتکم فى الأمانة و الحکم، بَصِیراً بما تعملون فیهما.
و صحّ فى الخبر أنّ ابا هریرة کان یقرأ هذه الآیة، فوضع ابهامه على أذنه، و الّتى تلیها على عینیه، و قال: هکذا سمعت رسول اللَّه (ص) یقرءوها، و یضع اصبعیه علیهما. و فى هذه الخبر اثبات السّمع و البصر للَّه عزّ و جلّ على ما لا یخفى على احد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ این آیت در شأن خالد ولید فرو آمد که رسول خدا (ص) او را بر لشکرى امیر کرد، و ایشان را بقبیلهاى از قبائل عرب فرستاد، و در آن لشکر عمار یاسر بود، چون نزدیک آن قبیله رسیدند، ایشان خبر بداشتند، و همه بگریختند، مگر یک مرد که برخاست، و بلشکرگاه خالد آمد، بر عمار یاسر رسید، گفت: یا ابا الیقظان خبر رسیدن شما بقوم رسید، یکسر بگریختند، من ماندم از ایشان که نگریختم، و مسلمان شدم، اگر مرا ازین اسلام نفع و أمن خواهد بود تا بر جاى باشم؟ و الّا تا من نیز چون دیگران بگریزم؟ عمار او را امان داد، و در حمایت خویش گرفت.
دیگر روز بامداد که مسلمانان آنجا رسیدند، خالد بفرمود تا غارت کردند، و آن مرد را نیز بگرفتند که امان از عمار یافته بود، و مال از وى بستدند. عمار گفت: دست ازین مرد بازدارید که وى مسلمانست، و من او را امن کردهام. خالد خشم گرفت، گفت: امیر من باشم تو چرا امان میدهى؟ عمار وى را جواب درشت داد، و خالد نیز درشت گفت. پس چون به مدینه بازگشتند، و قصّه با مصطفى (ص) بگفتند، رسول خدا امان عمار را اجازت داد، امّا وى را گفت که: بىدستورى امیر دیگر باره نگر تا امان ندهى. خالد گفت: یا نبىّ اللَّه سبّنى هذا العبد الأجدع، و کان عمار مولى لهشام بن المغیرة. و خالد بحضرت مصطفى (ص) عمار را سبّ کرد، و بسخن برنجانید. رسول گفت: «یا خالد لا تسبّ عمارا فمن سبّ عمارا، سبّه اللَّه، و من ابغض عمارا ابغضه اللَّه».
عمار برخاست تا برود، رسول خدا گفت: الى خالد! عذرى از وى بخواه، و دل وى بدست آر. خالد فرا پیش رفت، و از وى عذر خواست.
عمار چون اعراضى میکرد آن گه هم راضى شد از وى. پس ربّ العالمین آیت فرستاد که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ اى شما که مؤمناناید، فرمان خدا و رسول و اولى الأمر بجاى آرید. اولى الامر خالد ولید است، که رسول خدا او را بر لشکر اسلام امیر کرده بود. میگوید امیران را و والیان را طاعت دار باشید. مصطفى (ص) گفت: «من اطاعنى فقد أطاع اللَّه و من عصانى فقد عصى اللَّه، و من یطع الأمیر فقد أطاعنى، و من یعص الأمیر فقد عصانى»، وقال (ص): لمعاذ: «یا معاذ! اطع کلّ امیر، و صلّ خلف کلّ امام».
و روى: «اسمعوا لهم، و اطیعوا فى کلّ ما وافق الحقّ، و صلّوا وراءهم، فان احسنوا فلکم و لهم، و ان اساؤا فلکم و علیهم».
و گفتهاند: اولوا الأمر ابو بکر و عمراند. و گفتهاند: خلفاء راشدیناند: ابو بکر و عمر و عثمان و على. و گفتهاند: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ، وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» اینان همه اولوا الامرند.
و روى أنّ النّبیّ (ص) لمّا بنى المسجد جاء ابو بکر بحجر فوضعه، ثم جاء عمر بحجر فوضعه، ثمّ جاء عثمان بحجر فوضعه، فقال: «هؤلاء ولاة الأمر من بعدى».
و گفتهاند: اولوا الأمر درین آیت دو گروهاند: سلطانان دادگراند بحق فرماى، واجب است بر مسلمانان که ایشان را گردن نهند، و بزرگ دارند، و با دشمنان ایشان موافقت نسازند، و خیانت با ایشان روا ندارند، و اگر بیدادگر باشند آشکارا بر ایشان بیرون نیایند، و دست از طاعت ایشان بیرون نکشند، و دعاء بد بر ایشان نکنند، و ایشان را از اللَّه توبت خواهند، و با ایشان غزا کنند، و حجّ و نماز آدینه. و در خبر است که بعد از شرک هیچ گناه صعبتر از بیرون آمدن بر سلطان نیست.
گروه دیگر علماء اهل سنّتاند و فقهاء دین، که بفتوى خلق را با حق میخوانند، و بر صواب میدارند.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ منازعت مجادلت و اختلاف است، یعنى ینتزع کلّ واحد منهما الحجّة، یعنى ان اختلفتم فى شىء من الحلال و الحرام او أمر من امور الدّین، اگر در کارى از کارهاى دین یا در حکمى از احکام شرع مختلف شوید، چنان که هر کس را در آن قولى بود مخالف قول دیگران، فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ یعنى الى القرآن و الى سنّة النّبیّ (ص)، بکتاب خدا و سنّت رسول باز شوید، اگر روشن شود بر شما، و الّا گوئید: اللَّه و رسوله اعلم. و این تنازع و اختلاف در دین آنست که مصطفى (ص) از آن نهى کرده، و از آن حذر نموده، بمبالغتى تمام، در آن خبر که ابو الدرداء و ابو أمامة و واثلة بن الاسقع و انس بن مالک روایت کردند، گفتند: ما در چیزى از کار دین مىخلاف کردیم، و هر کسى از ما بر طریق منازعت در آن سخن میگفت. رسول خدا (ص) در آمد، ما را بر سر آن مجادله و گفت و گوى دید، خشم گرفت، چنان که هرگز مانند آن خشم نگرفته بود. آن گه ما را از آن باز زد، گفت: «یا امّة محمد لا تهیّجوا على انفسکم وهج النّار»!
آتش بر خود میفروزید! شما را باین نفرمودند! شما را ازین باز زدند! نمیدانید که آنان که هلاک شدند از أمتان گذشته بمجادلت و خصومت و جدا جدا گفتن در سخن هلاک شدند!؟ مکنید چنین.
خلاف مکنید که در خلاف خیر نیست، و نفع نیست. خلاف عداوت انگیزد میان برادران. خلاف فتنه افکند میان برادران. خلاف شکّ و گمان و تاریکى آرد در دل مؤمنان. خلاف باطل کند عمل مسلمانان. مؤمن که دیندار بود جنگجوى و فتنه انگیز نبود، «ذروا المراء فانّ الممارى لا اشفع له یوم القیامة. ذروا المراء فانّ اوّل ما نهانى ربّى عزّ و جلّ عنه بعد عبادة الأوثان و شرب الخمر المراء. ذروا المراء فانّ الشّیطان قد ایس أن یعبد، و لکنّه قد رضى منکم بالتّحریش، و هو المراء فى الدّین. ذروا المراء فانّ بنى اسرائیل افترقوا على احدى و سبعین فرقه، و النصارى على اثنین و سبعین فرقة، و انّ أمّتى ستفترق على ثلاث و سبعین فرقة کلّهم على الضّلالة الا السّواد الأعظم». قالوا: یا رسول اللَّه و ما السّواد الأعظم؟ قال: «من کان على ما أنا علیه و أصحابى، من لم یمار فى دین اللَّه، و من لم یکفّر احدا من اهل التّوحید بذنب».
آن گه گفت در آخر آیت: ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا یعنى آنچه در آن بخلاف افتادید، بکتاب و سنّت باز برید، و جنگ و اختلاف بگذارید، که شما را آن به بود، و عاقبت پسندیدهتر بود. أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ الآیة این در شأن بشر منافق فرو آمد، که وى را با جهودى خصومت بود، جهود گفت: بیا تا این خصومت بر محمد بریم تا میان ما حکم کند، که دانست که رسول خدا بجور حکم نکند. منافق گفت: نه که بر کعب اشرف رویم، و کعب جهود بود، و حاکم ایشان بود، و کاهن بود، و کاهن بود. جهود سر وا زد، گفت: نه، که حکم ما محمد کند. آمدند، و رسول خدا حکم کرد، و حق جهود را بود بر منافق. چون بیرون آمدند منافق گفت: بیا تا بر عمر شویم، اگر عمر ترا حکم کند پس ترا حق است. برفتند پیش عمر. جهود گفت: یا عمر ما بر محمد رفتیم، و حکم کرد، و او بدان حکم راضى نیست، میگوید: اگر عمر حکم کند بدان راضى شوم. عمر گفت: شما بر جاى میباشید تا من باز آیم. عمر رفت و شمشیر برگرفت، و آن منافق را بکشت، آن گه گفت: «هکذا اقضى على من لم یرض بقضاء اللَّه و قضاء رسوله». پس ربّ العالمین این آیت فرستاد: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ یعنى القرآن، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ من الکتب على الأنبیاء علیهم السلام.
یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ و هو کعب بن الاشرف، و کان یتکهنّ، وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ یعنى ان یتبرّءوا من الکهنة.
و فى الخبر: «من اتى کاهنا او عرّافا فصدقه بما یقول، فقد برئ ممّا انزل على محمد».
و روى: «من اتى عرّافا فسأله عن شىء لم تقبل له صلاة اربعین لیلة».
و روى: «انّ الملائکة تنزل فى العنان، و هو السّحاب، فتذکر الأمر قضى فى السّماء، فتسترق الشّیاطین السّمع، فتسمعه، فتوحیه الى الکهّان، فیکذبون معها مائة کذبة من عند انفسهم».
وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ یعنى عن الهدى، ضَلالًا بَعِیداً لا یرجعون عنه الى دین اللَّه ابدا. مفسّران گفتند: سیاق این آیت بر سبیل تعجّب است، که اى محمد! عجب نیاید ترا از اینان که میگویند: ایمان داریم بخدا و رسول، آن گه جهل ایشان بجایى رسیده که از حکم خدا و رسول با حکم طاغوت میگردند، و چون ایشان را گویند: تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ بیائید بحکم قرآن و بحکم رسول خدا، رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً تو آن منافقان را بینى که عداوت دین را از تو بر میگردند، و بدیگرى میشوند.
فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ این کلمه تعظیم بر لفظ تعجب، تهدید و وعید را گفت. میگوید: چون باشد حال آن منافقان آن گه که پاداش کردار ایشان بایشان رسد، و عقوبت آن برگشتن از رسول خدا بینند. بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ یعنى بما فعلوا.
جایهاى دیگر گفت: قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ و قَدَّمَتْ یَداکَ و کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ و کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ. اینچنین الفاظ میان عرب رواست، که در کردار بد نام برند.
بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ اینجا سخن تمام شد.
پس ابتدا کرد، گفت: ثُمَّ جاؤُکَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ این عطف بر سخن پیش است، یعنى تحاکموا الى الطّاغوت و صدّوا عنک، ثمّ جاءوک یحلفون باللَّه. میگوید: منافقان تحاکم بر طاغوت بردند، و از تو برگشتند، پس آن گه آمدند، و سوگند باللَّه میخوردند که ما بآن محاکمت جز خیر و صواب و تألیف میان خصمان نخواستیم، و ذلک قوله: إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِیقاً. گفتهاند که: معنى توفیق موافقت افکندنست میان قضاء خداوند جلّ جلاله، و میان ارادت بنده، و این هم در شرّ بود و هم در خیر، امّا بحکم عادت و عرف عبارتى خاصّ گشته است از جمع کردن میان ارادت بنده و میان قضایى که خیر و خیرت بنده در آن بود، و این بچهار چیز تمام شود: هدایت و رشد و تسدید و تأیید هدایت راه نمودن حق است، و رشد تقاضاى رفتن در وى پدید آوردن، و تسدید حرکات اعضاء وى بر صواب و سداد داشتن، و تأیید مدد نور الهى از غیب در پیوستن.
و گفتهاند: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ اینجا همانست که در سورة التوبة گفت: وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى، و این آن بود که مسجد ضرار بنا کردند بستیز و کفر، و آن گه سوگند میخوردند که ما با این بنا جز خیر و صواب نخواستیم.
خداى تعالى بهر دو جاى ایشان را دروغ زن کرد، آنجا گفت: وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ یعنى فیما حلفوا، و اینجا گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللَّهُ ما فِی قُلُوبِهِمْ یعنى من النّفاق. فائده این آیت آنست که اللَّه ما را خبر کرد از نفاق ایشان، و بر ضمیر ایشان داشت، تا دانیم که منافقاناند.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ یعنى اصفح عنهم، وَ عِظْهُمْ بلسانک. این اعراض و وعظ در ابتداء اسلام بود پس بآیت سیف منسوخ گشت.
وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً اینجا تقدیم و تأخیر در سخن است یعنى: و قل لهم قولا بلیغا فى انفسهم. میگوید: ایشان را سخنى گوى که آن سخن در دلهاى ایشان ژرف آید، و کار کند، و بجاى رسد. یقال: قول بلیغ، و رجل بلیغ، بیّن البلاغة، اى فصیح اللّسان فسیح البیان، و تقول العرب: فلان احمق بلغ اى یبلغ حاجته مع حمقه.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها خداوند مهربان، کریم راستدان، کارساز بندگان جلّ جلاله، و عظم شأنه، و عزّ سلطانه میفرماید درین آیت بندگان خود را باداء امانت، میگوید: امانتها بذمّت خویش باز رسانید بأهل خویش، یعنى در آن تصرّف مکنید، و از خیانت بپرهیزید، که بعد از ایمان و معرفت بنده را صفتى بزرگتر از امانت نیست، و بعد از کفر صفتى زشتتر از خیانت نیست. طاعت بنده از امانت رود، و معصیت از خیانت بود. خیانت مایه فساد است، و سر همه بىدولتى، و قاعده نافرمانى. و امانت رکن دین است، کمال توحید، و صفت پیغامبران و فریشتگان. ربّ العالمین در محکم تنزیل اندر وصف جبرئیل گفت: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ. جاى دیگر گفت: مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ، و خبر داد از دختر شعیب که پدر را گفت در حق موسى کلیم: یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ، و اندر وصف یوسف صدیق گفت حکایت از ملک مصر: إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکِینٌ أَمِینٌ.
و امانتها که کتاب و سنّت بدان ناطق است سه چیز است: یکى طاعت و دین که ربّ العالمین آن را امانت خواند، گفت: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ. دیگر زنان نزدیک مردان امانتاند، که مصطفى (ص) گفت: «اخذتموهن بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه».
سدیگر مالى که نزدیک وى بنهى، یا سرى که با وى بگویى، آن امانت است. ربّ العالمین گفت: فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ. مصطفى (ص) گفت: «ادّ الأمانة الى من ائتمنک»، و نیز گفت: «اذا حدّث الرّجل بحدیث فالتفت فهو امانته»، و گفت: «انّما تجالسون بالأمانة»
یعنى که نشستن شما با خلق خداى باید که بشرط امانت بود، هر چه شنوید در دل نگهدارید، و آنچه ناگفتنى بود باز مگویید. ربّ العالمین گوش آدمى گشاده آفرید، بىبند، اگر خواهد و گر نه گوش بشنود، و دل بداند، لا جرم او را در شنیدن و دانستن بدل مواخذت نیست، که بنده را در آن اختیار نیست. امّا چشم و زبان هر دو با بند آفرید است، تواند که نانگرستنى ننگرد، و ناگفتنى نگوید، و شرط امانت در دیدار و گفتار بجاى آرد، و امانت اللَّه درین هر دو بگذارد. از اینجا گفت مصطفى (ص): «المجالس بالأمانة».
و اوّل چیزى که در آخر عهد اسلام از دین حنیفى بکاهد، و روى در حجاب بىنیازى کشد، امانت بود. رسول خدا گفت: «اوّل ما تفقدون من دینکم الأمانة، و آخر ما تفقدونه الصّلاة».
این شرح که دادیم از روى شرع ظاهر است، امّا از روى اشارت و بر مذاق جوانمردان طریقت، امانتها یکى اسلام است، در صدر بنده نهاده. دیگر ایمان در فؤاد بنده تعبیه کرده. سیوم معرفت در قلب نهاده. چهارم محبت در سر پنهان کرده. و هر یکى را ازین امانت خیانتى در آن گنجد. در صدر وسوسه گنجد، از جهت دیو، در فؤاد شبهت شود از جهت نفس، در قلب زیغ شود از جهت هوا، در سر فریشته شود، و دیدار فریشته در تعبیه سر خیانت است در امانت محبّت. جنید ازینجا گفت، چون او را از تعبیه سر پرسیدند، گفت: «سرّ بین اللَّه و بین العبد لا یعلمه ملک فیکتبه، و لا شیطان فیفسده، و لا هوى فیمیله». دست دیو از صدر کوتاه کن بذکر حق، که میگوید عزّ جلاله: إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. دست نفس از فؤاد کوتاه کن بسلاح مجاهدت، که میگوید: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. دست هوا کوتاه کن از قلب بتسلیم، که گفت: آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا. دست فریشته کوتاه کن از سرّ بغیرت، که غیرت شرط دوستى است، چنان که مهر رکن دوستى است. گهى مهر پرده بردارد تا رهى در شادى و رامش آید، گهى غیرت پرده فرو گذارد تا رهى در خواهش آید. گهى مهر در بگشاید تا رهى بعیان مینازد. گهى غیرت در دربندد تا رهى در آرزوى عیان میزارد.
کسى کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید
چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ اولوا الامر بر زبان علم سلطانان دنیااند، و بر زبان معرفت سلطانان دین، و سلطانان دین پیران طریقتاند که در هر عصرى از ایشان یکى باشد، و او را «غوث» گویند.
یکى از بزرگان دین گفت: خضر (ع) را دیدم، و از وى پرسیدم که تو دوستان خداى را شناسى؟ جواب داد که: قومى معدود را شناسم. آن گه قصّه ایشان درگرفت، و گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد، زمین بخداى نالید که نیز بر من پیغامبرى نرود تا بقیامت. اللَّه جلّ جلاله گفت که: من ازین امّت مردانى پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى انبیا بود. آن گه گفت سیصد کس از ایشان اولیااند، و چهل کس ابدالاند، و هفت کس اوتاداند، و پنج کس نقبااند، و سه کس مختارند، و یکى غوث است. چون غوث از دنیا بیرون رود یکى را از آن سه بمرتبت وى برسانند، و بجاى وى بنشانند، و یکى را از پنج با سه آرند، و یکى را از هفت با پنج آرند، و یکى را از چهل با هفت آرند، و یکى را از سیصد با چهل آرند، و یکى را از جمله اهل زمین با سیصد آرند. و شرح این در خبر مصطفى (ص) است، بروایت عبد اللَّه مسعود، قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ للَّه فى الأرض ثلاثمائة، قلوبهم على قلب آدم، و للَّه فى الخلق اربعون، قلوبهم على قلب موسى، و للَّه فى الخلق سبعة، قلوبهم على قلب ابراهیم، و للَّه فى الخلق خمسة، قلوبهم على قلب جبرئیل، و للَّه فى الخلق ثلاثة، قلوبهم على قلب میکائیل، و للَّه فى الخلق واحد، قلبه على قلب اسرافیل. فاذا مات الواحد، ابدل اللَّه مکانه من الثلاثة، و اذا مات من الثلاثة ابدل اللَّه مکانه من الخمسة، و اذا مات من الخمسة ابدل اللَّه مکانه من السّبعة، و اذا مات من السّبعة ابدل اللَّه مکانه من الأربعین و اذا مات من الأربعین ابدل اللَّه مکانه من الثّلاثمائة، و اذا مات من الثّلاثمائة ابدل اللَّه مکانه من العامّة. فبهم یحیى و یمیت و یمطر و ینبت و یدفع البلاء».
قیل لعبد اللَّه بن مسعود: کیف بهم یحیى و یمیت؟ قال: لأنّهم یسألون اللَّه اکثار الأمم فیکثرون، و یدعون على الجبابرة فیقصمون، و یستسقون فیسقون، و یسألون فتنبت لهم الأرض، و یدعون فیدفع بهم انواع البلاء. اولوا الامر ایناناند که ملوک دنیا و آخرت بحقیقت ایشاناند. مصطفى (ص) ایشان را گفت: «ملوک تحت اطمار».
ابو العباس قصاب رحمة اللَّه علیه از دنیا بیرون میرفت، پیش از آن بده روز خادم را گفت: رو به خرقان شو. مردى است آنجا مخمول الذّکر، مجهول العین، او را بو الحسن خرقانى گویند. سلام ما باو رسان، و با او بگو که: این طبل و علم باذن اللَّه تعالى و فرمان او بحضرت تو فرستادم، و اهل زمین را بتو سپردم، و من رفتم.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ الى اللَّه اشارت فرا کتاب خدا است، و الرّسول اشارت فرا سنّت مصطفى (ص). این دو چیز است که دین را عماد است، و اصل اعتقاد است، و ربّ العالمین هر دو در آن آیت جمع کرده: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ. حقیقت دین آنست که کتاب و سنّت قانون گیرى، و خداى را بدان بندگى کنى، و صواب دید خرد خویش را سخره آن کنى، و پس رو آن سازى. آن دین که جبرئیل بآن آمد، و مصطفى (ص) با آن خواند، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، کتاب و سنّت است. آن کار که اللَّه بدان راضى، و بنده بدان پیروز، و گیتى بدان روشن، اتّباع کتاب و سنّت است. اهل سنّت و جماعت راهبراناند میان کتاب و سنّت، ایمان ایشان سمعى، و دین ایشان نقلى، نادریافته پذیرفته و استوار گرفته، و آن را گردن نهاده، و از راه اندیشه و تفکّر و بحث و تکلّف برخاسته. و به قال عمر بن الخطاب: «نهینا عن التّکلّف». اهل تأویل که معنیها جستند، و ادراک حقیقتها پیوستند، و دانسته اللَّه در فرموده و کرده وى خواستند که بدانند و دریابند، و کوشیدند که بدان رسند، فروماندند و نتوانستند، چنان که اللَّه گفت: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ. جایى دیگر گفت: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ. چون راه نیافتند بدریافت آن، و واقف نگشتند در حراى آن، و نتاوست عقل ایشان فا غایت و غور آن، گفتند: این خود دروغى است از دروغ پیشیان. آن را محال نام کردند، و عقل کوتاه خویش ور آن حجت گرفتند، و اصل متّهم کردند، تا کار بریشان شوریده گشت، و راه کژ، و دل تاریک. امّا دوستان خدا و اهل سنّت که چراغ داعى حق ایشان را در پیش است، ار چه درنیافتند، بنور هدى بپذیرفتند، و بسکینه ایمان بپسندیدند، و بقوّت اخلاص بیارامیدند، و آن را دین دانستند، و تهمت از سوى خود نهادند، و عقل را عاجز دیدند. ایناناند که قرآن، حجّت ایشان، و سنّت محجّت ایشان، و تسلیم طریقت ایشان، نادریافته پذیرفتن دین و ملّت ایشان، نور معرفت چراغ ایشان، کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ داغ ایشان، عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى بجان قبول کرده ایشان، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ اعتقاد گرفته ایشان، وَ جاءَ رَبُّکَ حقیقت شناخته و پذیرفته ایشان، یُنَزِّلَ اللَّهُ معهد ایشان، لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ مفخر ایشان، وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى معتقد ایشان، ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ منتظر ایشان، وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ خلعت ایشان، آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا برهان ایشان. دوستان خدااند و حزب حق ایشان، أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و امانتها که کتاب و سنّت بدان ناطق است سه چیز است: یکى طاعت و دین که ربّ العالمین آن را امانت خواند، گفت: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ. دیگر زنان نزدیک مردان امانتاند، که مصطفى (ص) گفت: «اخذتموهن بأمانة اللَّه، و استحللتم فروجهنّ بکلمة اللَّه».
سدیگر مالى که نزدیک وى بنهى، یا سرى که با وى بگویى، آن امانت است. ربّ العالمین گفت: فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ. مصطفى (ص) گفت: «ادّ الأمانة الى من ائتمنک»، و نیز گفت: «اذا حدّث الرّجل بحدیث فالتفت فهو امانته»، و گفت: «انّما تجالسون بالأمانة»
یعنى که نشستن شما با خلق خداى باید که بشرط امانت بود، هر چه شنوید در دل نگهدارید، و آنچه ناگفتنى بود باز مگویید. ربّ العالمین گوش آدمى گشاده آفرید، بىبند، اگر خواهد و گر نه گوش بشنود، و دل بداند، لا جرم او را در شنیدن و دانستن بدل مواخذت نیست، که بنده را در آن اختیار نیست. امّا چشم و زبان هر دو با بند آفرید است، تواند که نانگرستنى ننگرد، و ناگفتنى نگوید، و شرط امانت در دیدار و گفتار بجاى آرد، و امانت اللَّه درین هر دو بگذارد. از اینجا گفت مصطفى (ص): «المجالس بالأمانة».
و اوّل چیزى که در آخر عهد اسلام از دین حنیفى بکاهد، و روى در حجاب بىنیازى کشد، امانت بود. رسول خدا گفت: «اوّل ما تفقدون من دینکم الأمانة، و آخر ما تفقدونه الصّلاة».
این شرح که دادیم از روى شرع ظاهر است، امّا از روى اشارت و بر مذاق جوانمردان طریقت، امانتها یکى اسلام است، در صدر بنده نهاده. دیگر ایمان در فؤاد بنده تعبیه کرده. سیوم معرفت در قلب نهاده. چهارم محبت در سر پنهان کرده. و هر یکى را ازین امانت خیانتى در آن گنجد. در صدر وسوسه گنجد، از جهت دیو، در فؤاد شبهت شود از جهت نفس، در قلب زیغ شود از جهت هوا، در سر فریشته شود، و دیدار فریشته در تعبیه سر خیانت است در امانت محبّت. جنید ازینجا گفت، چون او را از تعبیه سر پرسیدند، گفت: «سرّ بین اللَّه و بین العبد لا یعلمه ملک فیکتبه، و لا شیطان فیفسده، و لا هوى فیمیله». دست دیو از صدر کوتاه کن بذکر حق، که میگوید عزّ جلاله: إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ. دست نفس از فؤاد کوتاه کن بسلاح مجاهدت، که میگوید: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. دست هوا کوتاه کن از قلب بتسلیم، که گفت: آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا. دست فریشته کوتاه کن از سرّ بغیرت، که غیرت شرط دوستى است، چنان که مهر رکن دوستى است. گهى مهر پرده بردارد تا رهى در شادى و رامش آید، گهى غیرت پرده فرو گذارد تا رهى در خواهش آید. گهى مهر در بگشاید تا رهى بعیان مینازد. گهى غیرت در دربندد تا رهى در آرزوى عیان میزارد.
کسى کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید
چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ اولوا الامر بر زبان علم سلطانان دنیااند، و بر زبان معرفت سلطانان دین، و سلطانان دین پیران طریقتاند که در هر عصرى از ایشان یکى باشد، و او را «غوث» گویند.
یکى از بزرگان دین گفت: خضر (ع) را دیدم، و از وى پرسیدم که تو دوستان خداى را شناسى؟ جواب داد که: قومى معدود را شناسم. آن گه قصّه ایشان درگرفت، و گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد، زمین بخداى نالید که نیز بر من پیغامبرى نرود تا بقیامت. اللَّه جلّ جلاله گفت که: من ازین امّت مردانى پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى انبیا بود. آن گه گفت سیصد کس از ایشان اولیااند، و چهل کس ابدالاند، و هفت کس اوتاداند، و پنج کس نقبااند، و سه کس مختارند، و یکى غوث است. چون غوث از دنیا بیرون رود یکى را از آن سه بمرتبت وى برسانند، و بجاى وى بنشانند، و یکى را از پنج با سه آرند، و یکى را از هفت با پنج آرند، و یکى را از چهل با هفت آرند، و یکى را از سیصد با چهل آرند، و یکى را از جمله اهل زمین با سیصد آرند. و شرح این در خبر مصطفى (ص) است، بروایت عبد اللَّه مسعود، قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ للَّه فى الأرض ثلاثمائة، قلوبهم على قلب آدم، و للَّه فى الخلق اربعون، قلوبهم على قلب موسى، و للَّه فى الخلق سبعة، قلوبهم على قلب ابراهیم، و للَّه فى الخلق خمسة، قلوبهم على قلب جبرئیل، و للَّه فى الخلق ثلاثة، قلوبهم على قلب میکائیل، و للَّه فى الخلق واحد، قلبه على قلب اسرافیل. فاذا مات الواحد، ابدل اللَّه مکانه من الثلاثة، و اذا مات من الثلاثة ابدل اللَّه مکانه من الخمسة، و اذا مات من الخمسة ابدل اللَّه مکانه من السّبعة، و اذا مات من السّبعة ابدل اللَّه مکانه من الأربعین و اذا مات من الأربعین ابدل اللَّه مکانه من الثّلاثمائة، و اذا مات من الثّلاثمائة ابدل اللَّه مکانه من العامّة. فبهم یحیى و یمیت و یمطر و ینبت و یدفع البلاء».
قیل لعبد اللَّه بن مسعود: کیف بهم یحیى و یمیت؟ قال: لأنّهم یسألون اللَّه اکثار الأمم فیکثرون، و یدعون على الجبابرة فیقصمون، و یستسقون فیسقون، و یسألون فتنبت لهم الأرض، و یدعون فیدفع بهم انواع البلاء. اولوا الامر ایناناند که ملوک دنیا و آخرت بحقیقت ایشاناند. مصطفى (ص) ایشان را گفت: «ملوک تحت اطمار».
ابو العباس قصاب رحمة اللَّه علیه از دنیا بیرون میرفت، پیش از آن بده روز خادم را گفت: رو به خرقان شو. مردى است آنجا مخمول الذّکر، مجهول العین، او را بو الحسن خرقانى گویند. سلام ما باو رسان، و با او بگو که: این طبل و علم باذن اللَّه تعالى و فرمان او بحضرت تو فرستادم، و اهل زمین را بتو سپردم، و من رفتم.
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ الى اللَّه اشارت فرا کتاب خدا است، و الرّسول اشارت فرا سنّت مصطفى (ص). این دو چیز است که دین را عماد است، و اصل اعتقاد است، و ربّ العالمین هر دو در آن آیت جمع کرده: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ. حقیقت دین آنست که کتاب و سنّت قانون گیرى، و خداى را بدان بندگى کنى، و صواب دید خرد خویش را سخره آن کنى، و پس رو آن سازى. آن دین که جبرئیل بآن آمد، و مصطفى (ص) با آن خواند، و بهشت بآن یافتند، و ناجیان بآن رستند، کتاب و سنّت است. آن کار که اللَّه بدان راضى، و بنده بدان پیروز، و گیتى بدان روشن، اتّباع کتاب و سنّت است. اهل سنّت و جماعت راهبراناند میان کتاب و سنّت، ایمان ایشان سمعى، و دین ایشان نقلى، نادریافته پذیرفته و استوار گرفته، و آن را گردن نهاده، و از راه اندیشه و تفکّر و بحث و تکلّف برخاسته. و به قال عمر بن الخطاب: «نهینا عن التّکلّف». اهل تأویل که معنیها جستند، و ادراک حقیقتها پیوستند، و دانسته اللَّه در فرموده و کرده وى خواستند که بدانند و دریابند، و کوشیدند که بدان رسند، فروماندند و نتوانستند، چنان که اللَّه گفت: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ. جایى دیگر گفت: وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ. چون راه نیافتند بدریافت آن، و واقف نگشتند در حراى آن، و نتاوست عقل ایشان فا غایت و غور آن، گفتند: این خود دروغى است از دروغ پیشیان. آن را محال نام کردند، و عقل کوتاه خویش ور آن حجت گرفتند، و اصل متّهم کردند، تا کار بریشان شوریده گشت، و راه کژ، و دل تاریک. امّا دوستان خدا و اهل سنّت که چراغ داعى حق ایشان را در پیش است، ار چه درنیافتند، بنور هدى بپذیرفتند، و بسکینه ایمان بپسندیدند، و بقوّت اخلاص بیارامیدند، و آن را دین دانستند، و تهمت از سوى خود نهادند، و عقل را عاجز دیدند. ایناناند که قرآن، حجّت ایشان، و سنّت محجّت ایشان، و تسلیم طریقت ایشان، نادریافته پذیرفتن دین و ملّت ایشان، نور معرفت چراغ ایشان، کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ داغ ایشان، عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى بجان قبول کرده ایشان، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ اعتقاد گرفته ایشان، وَ جاءَ رَبُّکَ حقیقت شناخته و پذیرفته ایشان، یُنَزِّلَ اللَّهُ معهد ایشان، لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ مفخر ایشان، وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى معتقد ایشان، ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ منتظر ایشان، وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ خلعت ایشان، آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا برهان ایشان. دوستان خدااند و حزب حق ایشان، أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ الآیة من زیادت توکید را در نظم سخن آورد، و دلالت را بر معنى جنس. میگوید: هیچ رسولى نفرستادیم بهیچ گروه مگر که تا آن گروه رسول را فرمانبردار باشند، بهر چه فرماید، و هر حکم که کند، و هر کار که برگزارد، نه بدان فرستادیم تا بوى عاصى شوند، و حکم از دیگرى طلب کنند، چنان که بشر منافق با آن جهود که حکم از کعب اشرف طلب کرد، و ذکر و قصّه ایشان از پیش رفت. و آنچه گفت: بِإِذْنِ اللَّهِ یعنى که این طاعت دارى و حکم پذیرفتن رسول بفرمان خدا است، و باذن وى، و ذلک فى قوله: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا، و به
قال النّبیّ (ص): «امرت امّتى أن یطیعوا امرى، و یأخذوا بقولى، و یتّبعوا سنّتى، فمن رضى بحدیثى، فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بحدیثى فقد استهزأ بالقرآن، فقال اللَّه تعالى: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و هو غضبان، فقلت من اغضبک یا رسول اللَّه ادخله اللَّه النّار؟. قال: «اما شعرت انّى امرت النّاس بأمر، فاذا هم یتردّدون».
ثمّ قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى المنافقین بالتّحاکم الى الکفّار. میگوید: اگر آن منافقان که حکم تو نپسندیدند، و حکم خود بر کافران بردند بتو آمدندید، و استغفار کردندید، و تو از بهر ایشان استغفار کردید، اللَّه توبت ایشان بپذیرفتید. مفسّران گفتند: این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که اللَّه گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. چون آیت آمد مصطفى (ص) گفت: «لازیدنّ على السّبعین»، فأنزل اللَّه: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. فصارت ناسخة لما قبلها.
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ این آیت در شأن زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشى فرو آمد، حوارى رسول خدا (ص) و عمّه زاده وى پسر صفیه بنت عبد المطلب. مصطفى (ص) در حق وى گفت: «انّ لکلّ نبىّ حواریّا و حواریّى الزبیر».
خصومت افتاد میان وى و میان خاطب بن ابى بلتعه حلیف انصار، در آب دادن زمین. پیش رسول خدا (ص) شدند. و رسول حکم زبیر را کرد،که زمین وى بالاى زمین خاطب بود، گفت: «یا زبیر اسق ثمّ ارسل الماء الى جارک».
خاطب خشم گرفت، بازگشت از پیش وى، و فرا مقداد اسود گفت که: حکم براى عمّه زاده خود کرد، رسول خدا آن سخن بشنید متغیّر گشت. آن گه گفت: «یا زبیر اسق ثمّ احبس الماء حتّى یرجع الى الجدر، و استوف حقّک، ثمّ ارسل الماء الى جارک».
رسول خدا در سخن اول زبیر را فرمود تا با خصم مجامله نگه دارد، و طریق افضال فرونگذارد، پس چون آن خصم رسول را بخشم آورد، حکم صریح کرد، و حق زبیر تمام بداد، و کان رسول اللَّه (ص) لا یظلم فى الرّضا و الغضب. پس جبرئیل آمد، و این آیت آورد: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ الآیة لاء اوّل بساط لاء دوم است، و لاء دوم بدل لاء اوّل. معنى آنست که: نه بخداى تو که نگرویدهاند ایشان، تا آن گه که ترا حاکم کنند، و حکم تو بپذیرند در آن چیز که در آن اختلاف افتاد میان ایشان، و بر قضیّت تو به هیچ گونه معارضت نیارند، و در گمان نباشند، و دل خویش از آن بتنگ نیارند، و براستى گردن نهند، و بحقیقت تسلیم کنند.
و تسلیم بر زبان شریعت و حقیقت سه قسم است: تسلیم توحید، و تسلیم تعظیم، و تسلیم اقسام. تسلیم توحید آنست که خداى را نادیده شناسى، و نادریافته پذیرى. و تسلیم تعظیم آنست که سعى خود در هدایت حق نبینى، و جهد خود در معونت وى نبینى، و نشان خود در فضل وى نبینى. و تسلیم اقسام آنست که بر وکیلى حق اعتماد دارى، و بظنّ نیکو تحکّم وى پذیرى، و کوشش در حظّ نفس خود بگذارى. مفسّران گفتند: چون این اختلاف و مشاجرت میان زبیر و خاطب برفت، جهودى گفت: چه قوماند اینان که بنبوّت و رسالت پیغامبر خویش گواهى میدهند، و تنها خویش و مالهاى خویش فداى وى مىکنند، و آن گه او را در حکم و قضیّت متّهم میدارند! ما که قوم موسىایم بیک گناه که از ما بیامد، موسى فرمود و حکم کرد تا یکدیگر را بکشیم. هفتاد هزار بدست یکدیگر کشته شدند بدان تا خداى از ما راضى شود، ما چنین کردیم، و حکم و قضیّت پیغامبر خویش را منقاد گشتیم، و تن فدا کردیم، نپنداریم که کسى آن تواند کرد که ما کردیم.
ثابت بن قیس بن شماس الانصارى این سخن بشنید، سوگند یاد کرد که اللَّه تعالى دانا و آگاه است که اگر ما را فرمودى که تنهاى خود بکشید، ما را فرمانبردار یافتى، ما تنهاى خود بکشتیمى. ربّ العالمین بر وفق قول ثابت این آیت فرستاد: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ. مفسّران گفتند: از آن قلیل که اللَّه تعالى مستثنى کرد، یکى عمار یاسر است، دیگر عبد اللَّه مسعود سیوم ثابت قیس، و این از آن گفتند که چون آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «لکان عمار بن یاسر و عبد اللَّه بن مسعود و ثابت بن قیس من اولئک القلیل».
این سخن به عمر خطاب رسید، عمر گفت: و اللَّه لو فعل ربّنا لفعلنا، و الحمد للَّه الّذى لم یفعل ذلک بنا. گفت: و اللَّه که اگر ربّ العزّة بما فرمودى، یعنى قتل نفس خویش، ما فرمان بردیمى، و الحمد للَّه که نفرمود، و این بار بر ما ننهاد. رسول خدا گفت بجواب عمر: «و الّذى نفسى بیده، الایمان اثبت فى قلوب المؤمنین من الجبال الرّواسى فى الأرض»، بآن خدایى که جان من بید اوست که ایمان در دلهاى مؤمنان محکمتر است و نشستهتر از کوههاى عظیم در زمین.
ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه لو علینا انزلت لبدأت بنفسى و اهل بیتى. فقال رسول اللَّه (ص): «ذلک لفضل یقینک على یقین النّاس، و ایمانک على ایمان النّاس».
و گفتهاند: «وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ» ضمیر منافقان است، میگوید: اگر ما برین منافقان فرض کردیمى که خود را بکشند، چنان که بر بنى اسرائیل فرض کردیمکه خود را بکشند، یا از خان و مان بیرون شند، چنان که بر مهاجران فرض کردیم، نکردندى آن منافقان، و فرمان ما بجاى نیاوردندى مگر اندکى از ایشان. حسن گفت: ربّ العزّة خبر داد از علم خویش که در ایشان برفت از ازل، که ایشان ایمان نیارند، هم چنان که خبر داد از قوم نوح: أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
پس گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ اگر ایشان پند قرآن بشنیدندى، و احکام قرآن درپذیرفتندى، و فرمان حق بجاى آوردندى، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً ایشان را به بودى، هم در معاش این جهانى، و هم در ثواب آن جهانى، و دین ایشان پایندهتر بودى، و تصدیق ایشان امر خداى را محکمتر بودى.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ و آن گه اگر چنان کنندى، ما ایشان را مزد عظیم دادیمى از نزدیک خود، یعنى آنچه کس قادر نیست بر آن مگر ما، و آن بهشت باقى است، و نعیم جاودانى در آن جهان، و راه نمودن براه راست، و دین حنیفى درین جهان.
ابن کثیر و نافع و ابن عامر و کسایى أَنِ اقْتُلُوا بضمّ نون خوانند، و همچنین أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و این اختیار ابو عبید است. و عاصم و حمزه نون و واو هر دو بکسر خوانند. و این اختیار بو حاتم است. امّا ابو عمرو و یعقوب أَنِ اقْتُلُوا بکسر نون خوانند، أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و ایشان که نون و واو هر دو بضمّ خواندند منفصل را چون متصل نهادند، چون همزه اقتلوا و اخرجوا که بفعل متّصلاند هر دو مضمومند، نون و واو را نیز اگر چه منفصلاند از فعل، مضموم کردند، و هذا على اجراء المنفصل مجرى المتّصل. و ایشان که هر دو بکسر خواندند، نون و واو را که منفصلاند از فعل، چون همزه که بدان متّصل است ننهادند. و هر دو را مکسور کردند على اصل التقاء السّاکنین. و ابو عمرو و یعقوب که فصل کردند میان واو و نون، و در نون کسر اختیار کردند، و در واو ضمّ، از آنست که در واو ضمّ نیکوتر است، از آنجا که مانندگى دارد بواو ضمیر، و اجماع در واو ضمیر واقع است بر ضمّ، کقوله تعالى: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ، و در نون این مشابهت نیست، فاختار لها الکسر لالتقاء السّاکنین، و لم یجریا المنفصل مجرى المتّصل.
قوله تعالى: ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ عامّه قرّا قلیل برفع خوانند، مگر ابن عامر که بنصب خواند. ایشان که قلیل خوانند برفع، بدل نهند از ضمیر که در فعلوه است، چنان که گویى: ما جاءنى احد الّا زید، زید بدل است از احد، زیرا که ما جاءنى احد الّا زید، و ما جاءنى الّا زید، بمعنى هر دو یکیست، اختیار در استثناء منفى رفع است. امّا وجه قراءت ابن عامر که قلیلا بنصب خواند، آنست که او نفى را بمنزلت ایجاب کرده است، و بتمامى سخن مینگرد، زیرا که ما فَعَلُوهُ و مانند آن در نفى سخنى تمام است، چنان که: جاءنى القوم و مانند آن در ایجاب سخنى تمام است. چون سخن پیش از إِلَّا تمام بود مستثنى را در نفى بنصب کرد، چنان که در ایجاب بنصب کنند، و نصب اصل است در باب استثناء، چون سخن پیش از إِلَّا تمام شود.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ این آیت در شأن عبد اللَّه بن زید بن عبد ربه الانصارى الخزرجى آمد، صاحب الأذان. او را بانگ نماز در خواب نموده بودند.
بر رسول خدا (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه ما را از تو بجز دیدار این جهانى نیست.
و در کار مصطفى (ص) چنان فتنه بود که گفت: یا رسول اللَّه! بخدا که وقت بود که گرسنه باشم دست بطعام برم، تو در یاد من آیى، نتوانم که آن طعام خورم، آن را گذارم، و آیم بر تو، و در تو نگرم، آن گه بطعام خوردن باز روم، و همچنین گفت: در آشامیدن آب بوقت تشنگى، و در مباشرت اهل در وقت توقان نفس. گفتا: چون توام یاد آیى همه بگذارم، و فراموش کنم. آن گه گفت: فردا که ترا در درجه برترین فرود آرند در بهشت، ما ترا کى بینیم؟ این آیت بجواب وى فرو آمد، و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یؤمن عبد حتّى اکون احبّ الیه من نفسه و أبویه و أهله و ولده و النّاس اجمعین».
گویند آن روز که مصطفى (ص) از دنیاى فانى بسراى باقى رحیل کرد، خبر به عبد اللَّه بن زید رسید. وى در باغ بود، هم بر جاى گفت: اللّهمّ اعمنى فلا ارى شیئا بعد حبیبى ابدا. بار خدایا! بعد از دوست خود نخواهم که چیزى بینم در دنیا، بینایى از من واستان این سخن بگفت: و هم بر جاى نابینا گشت.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ یعنى فى الفرائض، وَ الرَّسُولَ یعنى فى السّنن. میگوید: هر که فرمان خداى برد، یعنى فرائض که فرموده است، و بر بنده واجب کرده بجاى آرد، و از آن هیچ بنگذارد، و هر که فرمان رسول (ص) برد یعنى سنّتهایى که وى نهاده بپاى دارد، و راه و سیرت وى رود، و خلق وى گیرد، و آنچه گفت و کرد و فرمود، بجان و دل قبول کند، فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اینان که طاعت خدا و رسول دارند، فردا برستاخیز در بهشت با پیغامبران و با صدیقان و با شهیدان و با نیکان خواهد بود. چنان که پیوسته در دیدار ایشان، و در زیارت ایشان باشند، آنجا که ایشان را فرود آرند، اینان را نیز فرود آرند. صدّیق نامیست کسى را که راستگوى، راست ظنّ، راستکار، راست پیمان بود، که جز راست نگوید، و جز راست نرود، اگر چه در آن راستى وى را خطر عظیم بر وى آید. بعضى مفسّران گفتند: مِنَ النَّبِیِّینَ اینجا مصطفى (ص) است، وَ الصِّدِّیقِینَ ابو بکر صدّیق، وَ الشُّهَداءِ عمر، وَ الصَّالِحِینَ عثمان و على. و گفتهاند: وَ الشُّهَداءِ عمر و عثمان و على است، وَ الصَّالِحِینَ همه صحابه رسولاند رضى اللَّه عنهم.
وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً یعنى رفقاء، سمّى الصّاحب رفیقا لأنّ صاحبه یرتفق به، و یعتمد علیه، و سمّى مرفق الید مرفقا، لاعتماد الرّجل و اتّکائه علیه.
روى ابن عباس، قال: وقف رسول اللَّه (ص) یوما على اصحاب الصّفّة، فرأى فقرهم و جهدهم و طیب قلوبهم، فقال: «ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النّعت الّذى هو الیوم، راضیا بما فیه، فانّه من رفقایى یوم القیامة».
و درین آیت دلالت روشن است در ثبوت خلافت ابو بکر صدیق، از بهر آنکه ربّ العزّة مرتبت صدّیقان فرا پس انبیاء داشت، تا معلوم شود که بهینه خلق انبیاءاند، که اللَّه فرا پیش داشت. پس صدّیقاناند که فرا پس آن داشت، و در پیغامبران رسول مطلق مصطفى (ص) است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. همچنین در صدّیقان صدّیق مطلق ابو بکر است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ میگوید: این مرافقت، انبیاء و صدّیقان و شهیدان و صالحان که یافتند، بفضل اللَّه یافتند، نه بکردار خویش این ردّى روشن است بر معتزله که گفتند: بنده بعمل خویش بثواب آن جهانى میرسد، و ربّ العزّة معتقد ایشان باطل کرد، و منّت بر خلق نهاد بآنچه گفت: ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ، ثمّ قال: وَ کَفى بِاللَّهِ عَلِیماً، داناى پاکدان همهدان خداى است، دانایى که بوى هیچ چیز فرو نشود، اعمال بندگان همه میداند، و اسرار همگان میشناسد، و بآخرت همه را بثواب خویش رساند، و فضل خویش ایشان را کرامت کند.
قال النّبیّ (ص): «امرت امّتى أن یطیعوا امرى، و یأخذوا بقولى، و یتّبعوا سنّتى، فمن رضى بحدیثى، فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بحدیثى فقد استهزأ بالقرآن، فقال اللَّه تعالى: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و هو غضبان، فقلت من اغضبک یا رسول اللَّه ادخله اللَّه النّار؟. قال: «اما شعرت انّى امرت النّاس بأمر، فاذا هم یتردّدون».
ثمّ قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى المنافقین بالتّحاکم الى الکفّار. میگوید: اگر آن منافقان که حکم تو نپسندیدند، و حکم خود بر کافران بردند بتو آمدندید، و استغفار کردندید، و تو از بهر ایشان استغفار کردید، اللَّه توبت ایشان بپذیرفتید. مفسّران گفتند: این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که اللَّه گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. چون آیت آمد مصطفى (ص) گفت: «لازیدنّ على السّبعین»، فأنزل اللَّه: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. فصارت ناسخة لما قبلها.
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ این آیت در شأن زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشى فرو آمد، حوارى رسول خدا (ص) و عمّه زاده وى پسر صفیه بنت عبد المطلب. مصطفى (ص) در حق وى گفت: «انّ لکلّ نبىّ حواریّا و حواریّى الزبیر».
خصومت افتاد میان وى و میان خاطب بن ابى بلتعه حلیف انصار، در آب دادن زمین. پیش رسول خدا (ص) شدند. و رسول حکم زبیر را کرد،که زمین وى بالاى زمین خاطب بود، گفت: «یا زبیر اسق ثمّ ارسل الماء الى جارک».
خاطب خشم گرفت، بازگشت از پیش وى، و فرا مقداد اسود گفت که: حکم براى عمّه زاده خود کرد، رسول خدا آن سخن بشنید متغیّر گشت. آن گه گفت: «یا زبیر اسق ثمّ احبس الماء حتّى یرجع الى الجدر، و استوف حقّک، ثمّ ارسل الماء الى جارک».
رسول خدا در سخن اول زبیر را فرمود تا با خصم مجامله نگه دارد، و طریق افضال فرونگذارد، پس چون آن خصم رسول را بخشم آورد، حکم صریح کرد، و حق زبیر تمام بداد، و کان رسول اللَّه (ص) لا یظلم فى الرّضا و الغضب. پس جبرئیل آمد، و این آیت آورد: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ الآیة لاء اوّل بساط لاء دوم است، و لاء دوم بدل لاء اوّل. معنى آنست که: نه بخداى تو که نگرویدهاند ایشان، تا آن گه که ترا حاکم کنند، و حکم تو بپذیرند در آن چیز که در آن اختلاف افتاد میان ایشان، و بر قضیّت تو به هیچ گونه معارضت نیارند، و در گمان نباشند، و دل خویش از آن بتنگ نیارند، و براستى گردن نهند، و بحقیقت تسلیم کنند.
و تسلیم بر زبان شریعت و حقیقت سه قسم است: تسلیم توحید، و تسلیم تعظیم، و تسلیم اقسام. تسلیم توحید آنست که خداى را نادیده شناسى، و نادریافته پذیرى. و تسلیم تعظیم آنست که سعى خود در هدایت حق نبینى، و جهد خود در معونت وى نبینى، و نشان خود در فضل وى نبینى. و تسلیم اقسام آنست که بر وکیلى حق اعتماد دارى، و بظنّ نیکو تحکّم وى پذیرى، و کوشش در حظّ نفس خود بگذارى. مفسّران گفتند: چون این اختلاف و مشاجرت میان زبیر و خاطب برفت، جهودى گفت: چه قوماند اینان که بنبوّت و رسالت پیغامبر خویش گواهى میدهند، و تنها خویش و مالهاى خویش فداى وى مىکنند، و آن گه او را در حکم و قضیّت متّهم میدارند! ما که قوم موسىایم بیک گناه که از ما بیامد، موسى فرمود و حکم کرد تا یکدیگر را بکشیم. هفتاد هزار بدست یکدیگر کشته شدند بدان تا خداى از ما راضى شود، ما چنین کردیم، و حکم و قضیّت پیغامبر خویش را منقاد گشتیم، و تن فدا کردیم، نپنداریم که کسى آن تواند کرد که ما کردیم.
ثابت بن قیس بن شماس الانصارى این سخن بشنید، سوگند یاد کرد که اللَّه تعالى دانا و آگاه است که اگر ما را فرمودى که تنهاى خود بکشید، ما را فرمانبردار یافتى، ما تنهاى خود بکشتیمى. ربّ العالمین بر وفق قول ثابت این آیت فرستاد: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ. مفسّران گفتند: از آن قلیل که اللَّه تعالى مستثنى کرد، یکى عمار یاسر است، دیگر عبد اللَّه مسعود سیوم ثابت قیس، و این از آن گفتند که چون آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «لکان عمار بن یاسر و عبد اللَّه بن مسعود و ثابت بن قیس من اولئک القلیل».
این سخن به عمر خطاب رسید، عمر گفت: و اللَّه لو فعل ربّنا لفعلنا، و الحمد للَّه الّذى لم یفعل ذلک بنا. گفت: و اللَّه که اگر ربّ العزّة بما فرمودى، یعنى قتل نفس خویش، ما فرمان بردیمى، و الحمد للَّه که نفرمود، و این بار بر ما ننهاد. رسول خدا گفت بجواب عمر: «و الّذى نفسى بیده، الایمان اثبت فى قلوب المؤمنین من الجبال الرّواسى فى الأرض»، بآن خدایى که جان من بید اوست که ایمان در دلهاى مؤمنان محکمتر است و نشستهتر از کوههاى عظیم در زمین.
ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه لو علینا انزلت لبدأت بنفسى و اهل بیتى. فقال رسول اللَّه (ص): «ذلک لفضل یقینک على یقین النّاس، و ایمانک على ایمان النّاس».
و گفتهاند: «وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ» ضمیر منافقان است، میگوید: اگر ما برین منافقان فرض کردیمى که خود را بکشند، چنان که بر بنى اسرائیل فرض کردیمکه خود را بکشند، یا از خان و مان بیرون شند، چنان که بر مهاجران فرض کردیم، نکردندى آن منافقان، و فرمان ما بجاى نیاوردندى مگر اندکى از ایشان. حسن گفت: ربّ العزّة خبر داد از علم خویش که در ایشان برفت از ازل، که ایشان ایمان نیارند، هم چنان که خبر داد از قوم نوح: أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
پس گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ اگر ایشان پند قرآن بشنیدندى، و احکام قرآن درپذیرفتندى، و فرمان حق بجاى آوردندى، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً ایشان را به بودى، هم در معاش این جهانى، و هم در ثواب آن جهانى، و دین ایشان پایندهتر بودى، و تصدیق ایشان امر خداى را محکمتر بودى.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ و آن گه اگر چنان کنندى، ما ایشان را مزد عظیم دادیمى از نزدیک خود، یعنى آنچه کس قادر نیست بر آن مگر ما، و آن بهشت باقى است، و نعیم جاودانى در آن جهان، و راه نمودن براه راست، و دین حنیفى درین جهان.
ابن کثیر و نافع و ابن عامر و کسایى أَنِ اقْتُلُوا بضمّ نون خوانند، و همچنین أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و این اختیار ابو عبید است. و عاصم و حمزه نون و واو هر دو بکسر خوانند. و این اختیار بو حاتم است. امّا ابو عمرو و یعقوب أَنِ اقْتُلُوا بکسر نون خوانند، أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و ایشان که نون و واو هر دو بضمّ خواندند منفصل را چون متصل نهادند، چون همزه اقتلوا و اخرجوا که بفعل متّصلاند هر دو مضمومند، نون و واو را نیز اگر چه منفصلاند از فعل، مضموم کردند، و هذا على اجراء المنفصل مجرى المتّصل. و ایشان که هر دو بکسر خواندند، نون و واو را که منفصلاند از فعل، چون همزه که بدان متّصل است ننهادند. و هر دو را مکسور کردند على اصل التقاء السّاکنین. و ابو عمرو و یعقوب که فصل کردند میان واو و نون، و در نون کسر اختیار کردند، و در واو ضمّ، از آنست که در واو ضمّ نیکوتر است، از آنجا که مانندگى دارد بواو ضمیر، و اجماع در واو ضمیر واقع است بر ضمّ، کقوله تعالى: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ، و در نون این مشابهت نیست، فاختار لها الکسر لالتقاء السّاکنین، و لم یجریا المنفصل مجرى المتّصل.
قوله تعالى: ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ عامّه قرّا قلیل برفع خوانند، مگر ابن عامر که بنصب خواند. ایشان که قلیل خوانند برفع، بدل نهند از ضمیر که در فعلوه است، چنان که گویى: ما جاءنى احد الّا زید، زید بدل است از احد، زیرا که ما جاءنى احد الّا زید، و ما جاءنى الّا زید، بمعنى هر دو یکیست، اختیار در استثناء منفى رفع است. امّا وجه قراءت ابن عامر که قلیلا بنصب خواند، آنست که او نفى را بمنزلت ایجاب کرده است، و بتمامى سخن مینگرد، زیرا که ما فَعَلُوهُ و مانند آن در نفى سخنى تمام است، چنان که: جاءنى القوم و مانند آن در ایجاب سخنى تمام است. چون سخن پیش از إِلَّا تمام بود مستثنى را در نفى بنصب کرد، چنان که در ایجاب بنصب کنند، و نصب اصل است در باب استثناء، چون سخن پیش از إِلَّا تمام شود.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ این آیت در شأن عبد اللَّه بن زید بن عبد ربه الانصارى الخزرجى آمد، صاحب الأذان. او را بانگ نماز در خواب نموده بودند.
بر رسول خدا (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه ما را از تو بجز دیدار این جهانى نیست.
و در کار مصطفى (ص) چنان فتنه بود که گفت: یا رسول اللَّه! بخدا که وقت بود که گرسنه باشم دست بطعام برم، تو در یاد من آیى، نتوانم که آن طعام خورم، آن را گذارم، و آیم بر تو، و در تو نگرم، آن گه بطعام خوردن باز روم، و همچنین گفت: در آشامیدن آب بوقت تشنگى، و در مباشرت اهل در وقت توقان نفس. گفتا: چون توام یاد آیى همه بگذارم، و فراموش کنم. آن گه گفت: فردا که ترا در درجه برترین فرود آرند در بهشت، ما ترا کى بینیم؟ این آیت بجواب وى فرو آمد، و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یؤمن عبد حتّى اکون احبّ الیه من نفسه و أبویه و أهله و ولده و النّاس اجمعین».
گویند آن روز که مصطفى (ص) از دنیاى فانى بسراى باقى رحیل کرد، خبر به عبد اللَّه بن زید رسید. وى در باغ بود، هم بر جاى گفت: اللّهمّ اعمنى فلا ارى شیئا بعد حبیبى ابدا. بار خدایا! بعد از دوست خود نخواهم که چیزى بینم در دنیا، بینایى از من واستان این سخن بگفت: و هم بر جاى نابینا گشت.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ یعنى فى الفرائض، وَ الرَّسُولَ یعنى فى السّنن. میگوید: هر که فرمان خداى برد، یعنى فرائض که فرموده است، و بر بنده واجب کرده بجاى آرد، و از آن هیچ بنگذارد، و هر که فرمان رسول (ص) برد یعنى سنّتهایى که وى نهاده بپاى دارد، و راه و سیرت وى رود، و خلق وى گیرد، و آنچه گفت و کرد و فرمود، بجان و دل قبول کند، فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اینان که طاعت خدا و رسول دارند، فردا برستاخیز در بهشت با پیغامبران و با صدیقان و با شهیدان و با نیکان خواهد بود. چنان که پیوسته در دیدار ایشان، و در زیارت ایشان باشند، آنجا که ایشان را فرود آرند، اینان را نیز فرود آرند. صدّیق نامیست کسى را که راستگوى، راست ظنّ، راستکار، راست پیمان بود، که جز راست نگوید، و جز راست نرود، اگر چه در آن راستى وى را خطر عظیم بر وى آید. بعضى مفسّران گفتند: مِنَ النَّبِیِّینَ اینجا مصطفى (ص) است، وَ الصِّدِّیقِینَ ابو بکر صدّیق، وَ الشُّهَداءِ عمر، وَ الصَّالِحِینَ عثمان و على. و گفتهاند: وَ الشُّهَداءِ عمر و عثمان و على است، وَ الصَّالِحِینَ همه صحابه رسولاند رضى اللَّه عنهم.
وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً یعنى رفقاء، سمّى الصّاحب رفیقا لأنّ صاحبه یرتفق به، و یعتمد علیه، و سمّى مرفق الید مرفقا، لاعتماد الرّجل و اتّکائه علیه.
روى ابن عباس، قال: وقف رسول اللَّه (ص) یوما على اصحاب الصّفّة، فرأى فقرهم و جهدهم و طیب قلوبهم، فقال: «ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النّعت الّذى هو الیوم، راضیا بما فیه، فانّه من رفقایى یوم القیامة».
و درین آیت دلالت روشن است در ثبوت خلافت ابو بکر صدیق، از بهر آنکه ربّ العزّة مرتبت صدّیقان فرا پس انبیاء داشت، تا معلوم شود که بهینه خلق انبیاءاند، که اللَّه فرا پیش داشت. پس صدّیقاناند که فرا پس آن داشت، و در پیغامبران رسول مطلق مصطفى (ص) است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. همچنین در صدّیقان صدّیق مطلق ابو بکر است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ میگوید: این مرافقت، انبیاء و صدّیقان و شهیدان و صالحان که یافتند، بفضل اللَّه یافتند، نه بکردار خویش این ردّى روشن است بر معتزله که گفتند: بنده بعمل خویش بثواب آن جهانى میرسد، و ربّ العزّة معتقد ایشان باطل کرد، و منّت بر خلق نهاد بآنچه گفت: ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ، ثمّ قال: وَ کَفى بِاللَّهِ عَلِیماً، داناى پاکدان همهدان خداى است، دانایى که بوى هیچ چیز فرو نشود، اعمال بندگان همه میداند، و اسرار همگان میشناسد، و بآخرت همه را بثواب خویش رساند، و فضل خویش ایشان را کرامت کند.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ خداوند عالم، جلیل و جبّار درین آیت مؤمنان را فرمود تا خویشتن را در تهلکه نیفکنند، و در جنگ دشمن ساز و عدّت تمام بردارند، و سلاح در پوشند، و از دشمن حذر کنند، و فرمود تا حق جهاد بجاى آورند و در آن سستى نکنند. جوک جوک بیرون شوند بجنگ دشمن، یا پس همه بهم بیرون شوند. مفسّران گفتند: این بفرمود، آن گه منسوخ کرد بآنچه گفت: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. عبد الرحمن بن زید بن اسلم گفت: «فانفروا ثبات» معنى آنست که گروه گروه پراکنده از پس یکدیگر میروید چون رسول خدا با شما نباشد، أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً پس اگر رسول (ص) بیرون شود و شما با وى باشید همه بهم باشید. جماعتى پراکنده که از هم بیفتاده باشند ایشان را ثبات گویند. یکى از آن ثبة گویند، و جمع را ثبون و ثبین گویند، همچون عضین و عزین.
اگر کسى گوید که: کارها همه بتقدیر الهى است و بهیچ حال بتقدیر در نتوان گذشت، پس چرا حذر فرموده است؟ و چه فایده در آنست؟ جواب آنست که حذر فرمودن آرام دل بنده راست، و طمأنینت نفس وى، نه براى آن تا دفع قدر کند.
این همچنانست که اعرابى را گفت حین قال له انّى خلّفت ناقتى بالعراء و توکّلتعلى اللَّه، فقال رسول اللَّه: «اعقلها و توکّل»، و نیز تا بنده خود را در تهلکه نیفکند.
و براى این گفت ربّ العزّة: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ. و معلومست که بیرون از آنچه تقدیر کرد، بنده هیچیز نتواند کرد، و اللَّه تعالى که بنده را بحذر فرمود این هم از جمله قدر است، و بیرون از تقدیر او نیست، پس حذر کردن بنده بقدر است، و آنچه ببنده رسد از نیک و بد بقدر است، و خداى را عزّ و جلّ رسد بحجّت خداوندى و کردگارى هر چه ببنده خواهد، و هر چه با وى کند، و بنده را جز کار کردن و بندگى نمودن و اعتراض ناکردن هیچ روى نیست. خبر درست است که عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه أ نعمل فى امر مستأنف ام فى امر قد فزع منه. قال: «بل فى امر قد فزع منه». قال: «ففیم العمل»؟ قال: اعملوا فکل میسر لما خلق له. و کان رسول اللَّه (ص) اذا مرّ بصدف مائل اسرع المشى. فقیل: یا رسول اللَّه أ تفرّ من قضاء اللَّه؟ فقال: «افرّ من قضائه الى قضائه».
وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ اصل کلمه، لمن یبطّئ است، و این لام که بر سر کلمت است، و نون مشدّد که بآخر است تحقیق مبالغت را است، یعنى که خواهد بود این لا بدّ. این آیت در شأن عبد اللَّه ابى آمد، سر منافقان، و او را در جمع مؤمنان گرفت بآنچه گفت: وَ إِنَّ مِنْکُمْ، از بهر آنکه اظهار کلمه اسلام کرد، اگر چه نفاق در باطن داشت، و در تحت حکم مسلمانان شد در ظاهر. و نیز گفتهاند که: این خطاب از جهت نسب و جنسیّت با وى رفت، نه از جهت ایمان، که وى از روى نسب و جنسیّت از ایشان بود، و از روى ایمان نه از ایشان بود.
فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ میگوید: اگر در غزا بشما بلائى و سختى و بیکامى رسد، یا از دشمن گزندى رسد، این مبطى گوید: «قد انعم اللَّه علىّ اذ لم اکن معهمشهیدا»، با من نیکویى کرد که با ایشان در آن غزا نبودم حاضر. وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ و اگر فتحى یا غنیمتى بشما رسد وى گوید: کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بتاء تأنیث قراءت مکى و حفص و اویس است، زیرا که بظاهر لفظ مودّت نگرند، و مؤنث است، و فعل مسند است با وى، و چون فاعل مؤنث بود علامت تأنیث بفعل آن الحاق کنند، اعلاما بأنّ الفعل مؤنث. باقى بیا خوانند زیرا که نه تاء تأنیث حقیقى است، و نیز فصل میان فعل و فاعل واقع است، و چون فصل میان ایشان واقع شود، ترک علامت تأنیث نیکو باشد.
«کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ» عارضى است که در میان سخن در آمد.
اللَّه گفت: گویى خود میان شما و میان آن منافق هیچ معرفت نبوده است، و هیچ عقد با شما نبسته است بدانکه جهاد کند با شما، باین سخن که وى میگوید که: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». و فضل در قرآن بهفت معنى آید: یکى اسلام است، چنان که در سورة آل عمران گفت: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ.
همانست که در سوره یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ. دوم فضل است بمعنى نبوّت، چنان که در سورة النساء گفت: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً
یعنى النّبوّة و الکتاب. همانست که در سوره بنى اسرائیل گفت: إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
سیوم فضل است بمعنى خلف، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا یعنى الخلف للمال عند الصّدقة. چهارم فضل است بمعنى منّت، چنان که جایها است در قرآن: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ. پنجم فضل بهشت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً یعنى الجنّة. ششم فضل رزق است در بهشت، چنان که گفت: یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ یعنى الرّزق فى الجنّة. هفتم فضل است بمعنى رزق در دنیا، چنان که در سورة الجمعة گفت: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، و در سورة المزمل گفت: یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ. یعنى الرّزق فى التجارة، و درین آیت ورد گفت: وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ یعنى الرّزق فى الغنیمة، و نظائر این در قرآن فراوان است.
فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این مؤمن که منافق وى را مىبازنشاند از غزا، ایدون بادا که ننشیناد، یعنى که اللَّه میفرماید وى را که جهاد کند، و باز کوشد با ایشان که میخرند این جهان بآن جهان. باین قول «شرى» بمعنى اشترى است.
معنى دیگر: میفرماید که جهاد کنند و باز کوشند با دشمنان خداى، که ایشان این جهان میفروشند، و بآن بهشت و نعیم باقى مىخرند، باین قول «شرى» بمعنى باع است. و روا باشد که این خطاب منافقان نهند، ایشان که روز احد تخلّف کردند، و از غزا باز پس نشستند، و آن گه معنى آن باشد: آمنوا ثمّ قاتلوا، نخست ایمان آرید پس جهاد کنید، که کافر پیش از آنکه ایمان آرد مأمور نبود. و باین قول «شرى» بمعنى اشترى است، یعنى: یشترون الحیاة الدّنیا و یختارونها على الآخرة.
وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ اى: فیستشهد، أَوْ یَغْلِبْ اى یظفر، فکلاهما سواء، و هو معنى قوله: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً یعنى: الجنّة. پس مؤمنان را تحریض کرد بر جهاد در راه دین، و از بهر حق، و از بهر رهانیدن آن ضعیفان مسلمانان که در دست مشرکان مکه بودند، از مردان چون حبیب و ابو ذر و غیر ایشان، و از زنان چون مادر اسامة و دختر عقبة بن ابى معیط و غیر ایشان، و کودکان چون اسامة و غیر ایشان، در دست کافران مکه بودند محبوس و معذّب،و دعا میکردند و میگفتند: بار خدایا! ما را ازین شهر مکه که جاى کافران و مشرکانست بیرون آر، و به دار الهجرة ما را فرود آر. ربّ العالمین گفت درین آیت: چرا نروید بغزا؟ و ایشان را نرهانید؟ و گفتهاند: قومى زمنان و ضعیفان مؤمنان در مکه مانده بودند، و کافران پیوسته ایشان را اذى مینمودند. پس ایشان دعا کردند و گفتند: اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا. معنى آنست که: ولّ علینا رجلا من المؤمنین یوالینا، بار خدایا! بر گمار بر ما، و والى کن بر ما، مردى از مؤمنان که ما را در خود گیرد، و از رنج کافران برهاند. وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً ینصرنا على عدوّک. ربّ العالمین دعاء ایشان اجابت کرد، چون مکه گشاده شد، مصطفى (ص) را بر ایشان گماشت، و مصطفى (ص)، عتاب بن اسید را بر سر ایشان عامل کرد، تا انصاف بداد، و ضعیفان را قوّت داد، و مظلومان را از دست ظالمان برهانید، تا پس از آنکه ضعیفان بودند همه عزیزان و مهتران گشتند.
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعته، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى المشرکین و الیهود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ یعنى فى سبیل الشیطان. درین آیت تسلیت مؤمنان است، و قوّت دادن ایشان در جهاد، و وعده دادن بنصرت.
میگوید: مؤمنان از بهر خدا و بفرمان خدا جنگ میکنند، و کافران و بیگانگان از بهر دیو و بفرمان دیو جنگ میکنند. آن گه گفت: اى مؤمنان، شما با این فرمانبرداران شیطان و پس روان شیطان ازین بت پرستان و بیگانگان، جنگ کنید، و از کید شیطان مترسید که کید شیطان تا بود ضعیف بود. او را و پس روان او را خوار داریم، و هلاک کنیم، چنان که روز بدر کردیم، خوار داشتیم و هلاک کردیم.
اگر کسى گوید: چونست که کید شیطان ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند؟ و ذلک فى قوله: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، و معلومست که شیطان بجاى صیّاد است و دام نهنده، و زنان بجاى داماند، بحکم آن خبر که مصطفى (ص) گفت: «النّساء حبائل الشیطان».
و آن گه صیّاد پنهان، و دام پیدا، و از پیدا حذر کردن بهتر توان از آنچه پنهان. پس چه حکمت است که کید زنان عظیم خواند و کید شیطان ضعیف؟ جواب آنست که کید زنان «عظیم» خواند، زیرا که کید زنان در تو اثر کند بىتو، بى مراد تو، چنان که ترا ارادتى نبود. امّا شیطان تا از تو ارادتى نبود، کید وى بکار نیاید، و وسوسه نتواند کرد. نهبینى که هرگز تو اندر نماز ناندیشى که من جیحون را پلى کنم، زیرا که بیرون از نماز ترا این ارادت نبوده است. لا جرم شیطان مر ترا اندر نماز این وسوسه نتواند کرد، لکن تو اندر نماز اندیشى که مرا بساط چنین میباید، زن چنین میباید، کدخدایى چنین باید، زیرا که بیرون از نماز ارادت تو همین باشد. پس شیطان بر این ارادت تو آلت سازد، و دست افزار کند، و ترا اندر نماز بوسوسه افکند. همین است قصّه آدم (ع) که در بهشت آن همه نعمت و راحت میدید، امّا در دلش افتاد که چه بودى اگر من همیشه اینجا بماندمى! چون ابلیس از وى این ارادت بدانست، با وى هم از در ارادت وى در آمد، و آدم را گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى؟ مقصود آنست که تا از آدم ارادت جاودانه ماندن در بهشت نبود، ابلیس چیزى نتوانست کرد. چون کید شیطان را با تو دست افزارى بایست از تو، و آن ارادت تست، لا جرم کید او «ضعیف» خواند، و کید زنان را این آلت نباید که آن خود مؤثّر است بىارادت تو، از بهر آن «عظیم» خواند.
دیگر جواب آنست که شیطان بلا حول بگریزد، از آن کید وى ضعیف خواند، و از زنان بلا حول ایمن نگردى، پس کید ایشان عظیم خواند. دیگر ترا ازشیطان جز خیالى و وسوسه مجرّد نیست، که تو او را مىنبینى، بیش از آن نیست که اندر دل وسوسهاى مىکند، ازین جهت کید وى ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند از آنکه در آن هم دیدار است، و هم خیال. دیگر گفتهاند: کید شیطان ضعیف است چون با رحمت و عصمت اللَّه مقابل کنى، و کید زنان، عظیم است چون با شهوت مردان و میل ایشان با زنان مقابل کنى.
اگر کسى گوید که: کارها همه بتقدیر الهى است و بهیچ حال بتقدیر در نتوان گذشت، پس چرا حذر فرموده است؟ و چه فایده در آنست؟ جواب آنست که حذر فرمودن آرام دل بنده راست، و طمأنینت نفس وى، نه براى آن تا دفع قدر کند.
این همچنانست که اعرابى را گفت حین قال له انّى خلّفت ناقتى بالعراء و توکّلتعلى اللَّه، فقال رسول اللَّه: «اعقلها و توکّل»، و نیز تا بنده خود را در تهلکه نیفکند.
و براى این گفت ربّ العزّة: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ. و معلومست که بیرون از آنچه تقدیر کرد، بنده هیچیز نتواند کرد، و اللَّه تعالى که بنده را بحذر فرمود این هم از جمله قدر است، و بیرون از تقدیر او نیست، پس حذر کردن بنده بقدر است، و آنچه ببنده رسد از نیک و بد بقدر است، و خداى را عزّ و جلّ رسد بحجّت خداوندى و کردگارى هر چه ببنده خواهد، و هر چه با وى کند، و بنده را جز کار کردن و بندگى نمودن و اعتراض ناکردن هیچ روى نیست. خبر درست است که عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه أ نعمل فى امر مستأنف ام فى امر قد فزع منه. قال: «بل فى امر قد فزع منه». قال: «ففیم العمل»؟ قال: اعملوا فکل میسر لما خلق له. و کان رسول اللَّه (ص) اذا مرّ بصدف مائل اسرع المشى. فقیل: یا رسول اللَّه أ تفرّ من قضاء اللَّه؟ فقال: «افرّ من قضائه الى قضائه».
وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ اصل کلمه، لمن یبطّئ است، و این لام که بر سر کلمت است، و نون مشدّد که بآخر است تحقیق مبالغت را است، یعنى که خواهد بود این لا بدّ. این آیت در شأن عبد اللَّه ابى آمد، سر منافقان، و او را در جمع مؤمنان گرفت بآنچه گفت: وَ إِنَّ مِنْکُمْ، از بهر آنکه اظهار کلمه اسلام کرد، اگر چه نفاق در باطن داشت، و در تحت حکم مسلمانان شد در ظاهر. و نیز گفتهاند که: این خطاب از جهت نسب و جنسیّت با وى رفت، نه از جهت ایمان، که وى از روى نسب و جنسیّت از ایشان بود، و از روى ایمان نه از ایشان بود.
فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ میگوید: اگر در غزا بشما بلائى و سختى و بیکامى رسد، یا از دشمن گزندى رسد، این مبطى گوید: «قد انعم اللَّه علىّ اذ لم اکن معهمشهیدا»، با من نیکویى کرد که با ایشان در آن غزا نبودم حاضر. وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ و اگر فتحى یا غنیمتى بشما رسد وى گوید: کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بتاء تأنیث قراءت مکى و حفص و اویس است، زیرا که بظاهر لفظ مودّت نگرند، و مؤنث است، و فعل مسند است با وى، و چون فاعل مؤنث بود علامت تأنیث بفعل آن الحاق کنند، اعلاما بأنّ الفعل مؤنث. باقى بیا خوانند زیرا که نه تاء تأنیث حقیقى است، و نیز فصل میان فعل و فاعل واقع است، و چون فصل میان ایشان واقع شود، ترک علامت تأنیث نیکو باشد.
«کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ» عارضى است که در میان سخن در آمد.
اللَّه گفت: گویى خود میان شما و میان آن منافق هیچ معرفت نبوده است، و هیچ عقد با شما نبسته است بدانکه جهاد کند با شما، باین سخن که وى میگوید که: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». و فضل در قرآن بهفت معنى آید: یکى اسلام است، چنان که در سورة آل عمران گفت: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ.
همانست که در سوره یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ. دوم فضل است بمعنى نبوّت، چنان که در سورة النساء گفت: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً
یعنى النّبوّة و الکتاب. همانست که در سوره بنى اسرائیل گفت: إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.
سیوم فضل است بمعنى خلف، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا یعنى الخلف للمال عند الصّدقة. چهارم فضل است بمعنى منّت، چنان که جایها است در قرآن: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ. پنجم فضل بهشت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً یعنى الجنّة. ششم فضل رزق است در بهشت، چنان که گفت: یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ یعنى الرّزق فى الجنّة. هفتم فضل است بمعنى رزق در دنیا، چنان که در سورة الجمعة گفت: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، و در سورة المزمل گفت: یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ. یعنى الرّزق فى التجارة، و درین آیت ورد گفت: وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ یعنى الرّزق فى الغنیمة، و نظائر این در قرآن فراوان است.
فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این مؤمن که منافق وى را مىبازنشاند از غزا، ایدون بادا که ننشیناد، یعنى که اللَّه میفرماید وى را که جهاد کند، و باز کوشد با ایشان که میخرند این جهان بآن جهان. باین قول «شرى» بمعنى اشترى است.
معنى دیگر: میفرماید که جهاد کنند و باز کوشند با دشمنان خداى، که ایشان این جهان میفروشند، و بآن بهشت و نعیم باقى مىخرند، باین قول «شرى» بمعنى باع است. و روا باشد که این خطاب منافقان نهند، ایشان که روز احد تخلّف کردند، و از غزا باز پس نشستند، و آن گه معنى آن باشد: آمنوا ثمّ قاتلوا، نخست ایمان آرید پس جهاد کنید، که کافر پیش از آنکه ایمان آرد مأمور نبود. و باین قول «شرى» بمعنى اشترى است، یعنى: یشترون الحیاة الدّنیا و یختارونها على الآخرة.
وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ اى: فیستشهد، أَوْ یَغْلِبْ اى یظفر، فکلاهما سواء، و هو معنى قوله: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً یعنى: الجنّة. پس مؤمنان را تحریض کرد بر جهاد در راه دین، و از بهر حق، و از بهر رهانیدن آن ضعیفان مسلمانان که در دست مشرکان مکه بودند، از مردان چون حبیب و ابو ذر و غیر ایشان، و از زنان چون مادر اسامة و دختر عقبة بن ابى معیط و غیر ایشان، و کودکان چون اسامة و غیر ایشان، در دست کافران مکه بودند محبوس و معذّب،و دعا میکردند و میگفتند: بار خدایا! ما را ازین شهر مکه که جاى کافران و مشرکانست بیرون آر، و به دار الهجرة ما را فرود آر. ربّ العالمین گفت درین آیت: چرا نروید بغزا؟ و ایشان را نرهانید؟ و گفتهاند: قومى زمنان و ضعیفان مؤمنان در مکه مانده بودند، و کافران پیوسته ایشان را اذى مینمودند. پس ایشان دعا کردند و گفتند: اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا. معنى آنست که: ولّ علینا رجلا من المؤمنین یوالینا، بار خدایا! بر گمار بر ما، و والى کن بر ما، مردى از مؤمنان که ما را در خود گیرد، و از رنج کافران برهاند. وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً ینصرنا على عدوّک. ربّ العالمین دعاء ایشان اجابت کرد، چون مکه گشاده شد، مصطفى (ص) را بر ایشان گماشت، و مصطفى (ص)، عتاب بن اسید را بر سر ایشان عامل کرد، تا انصاف بداد، و ضعیفان را قوّت داد، و مظلومان را از دست ظالمان برهانید، تا پس از آنکه ضعیفان بودند همه عزیزان و مهتران گشتند.
الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعته، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى المشرکین و الیهود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ یعنى فى سبیل الشیطان. درین آیت تسلیت مؤمنان است، و قوّت دادن ایشان در جهاد، و وعده دادن بنصرت.
میگوید: مؤمنان از بهر خدا و بفرمان خدا جنگ میکنند، و کافران و بیگانگان از بهر دیو و بفرمان دیو جنگ میکنند. آن گه گفت: اى مؤمنان، شما با این فرمانبرداران شیطان و پس روان شیطان ازین بت پرستان و بیگانگان، جنگ کنید، و از کید شیطان مترسید که کید شیطان تا بود ضعیف بود. او را و پس روان او را خوار داریم، و هلاک کنیم، چنان که روز بدر کردیم، خوار داشتیم و هلاک کردیم.
اگر کسى گوید: چونست که کید شیطان ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند؟ و ذلک فى قوله: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، و معلومست که شیطان بجاى صیّاد است و دام نهنده، و زنان بجاى داماند، بحکم آن خبر که مصطفى (ص) گفت: «النّساء حبائل الشیطان».
و آن گه صیّاد پنهان، و دام پیدا، و از پیدا حذر کردن بهتر توان از آنچه پنهان. پس چه حکمت است که کید زنان عظیم خواند و کید شیطان ضعیف؟ جواب آنست که کید زنان «عظیم» خواند، زیرا که کید زنان در تو اثر کند بىتو، بى مراد تو، چنان که ترا ارادتى نبود. امّا شیطان تا از تو ارادتى نبود، کید وى بکار نیاید، و وسوسه نتواند کرد. نهبینى که هرگز تو اندر نماز ناندیشى که من جیحون را پلى کنم، زیرا که بیرون از نماز ترا این ارادت نبوده است. لا جرم شیطان مر ترا اندر نماز این وسوسه نتواند کرد، لکن تو اندر نماز اندیشى که مرا بساط چنین میباید، زن چنین میباید، کدخدایى چنین باید، زیرا که بیرون از نماز ارادت تو همین باشد. پس شیطان بر این ارادت تو آلت سازد، و دست افزار کند، و ترا اندر نماز بوسوسه افکند. همین است قصّه آدم (ع) که در بهشت آن همه نعمت و راحت میدید، امّا در دلش افتاد که چه بودى اگر من همیشه اینجا بماندمى! چون ابلیس از وى این ارادت بدانست، با وى هم از در ارادت وى در آمد، و آدم را گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى؟ مقصود آنست که تا از آدم ارادت جاودانه ماندن در بهشت نبود، ابلیس چیزى نتوانست کرد. چون کید شیطان را با تو دست افزارى بایست از تو، و آن ارادت تست، لا جرم کید او «ضعیف» خواند، و کید زنان را این آلت نباید که آن خود مؤثّر است بىارادت تو، از بهر آن «عظیم» خواند.
دیگر جواب آنست که شیطان بلا حول بگریزد، از آن کید وى ضعیف خواند، و از زنان بلا حول ایمن نگردى، پس کید ایشان عظیم خواند. دیگر ترا ازشیطان جز خیالى و وسوسه مجرّد نیست، که تو او را مىنبینى، بیش از آن نیست که اندر دل وسوسهاى مىکند، ازین جهت کید وى ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند از آنکه در آن هم دیدار است، و هم خیال. دیگر گفتهاند: کید شیطان ضعیف است چون با رحمت و عصمت اللَّه مقابل کنى، و کید زنان، عظیم است چون با شهوت مردان و میل ایشان با زنان مقابل کنى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً از روى اشارت، بر ذوق جوانمردان طریقت این آیت اشارت بفرار است، و فرار با مولى گریختن است، و در تفرّق بر خود ببستن، و از دو جهان رهایى جستن است و گفتهاند: فرار دو قسم است: یکى از خلق بگریختن، و دیگر قسم با حق گریختن. امّا از خلق بگریختن آسان کارى است، که این صفت عابدان و قاصدان است. کار آن دارد که با حق گریزد، و نه هر کسى با حق تواند گریخت، مگر کسى که عیان او را بار دهد، و مهر او را پرده بردارد، و احدیّت او را در کنف عزّت جاى دهد، چنان که آن جوانمرد که بر بو یزید بسطامى شد، و از وى پرسید که: ما سهام اللَّه؟
گفت: آن سهام حق که دلهاى درویشان نشانه آنست چیست؟ آن جوانمرد این بگفت، و سر در جنبانید. بو یزید گفت: این سؤال تو نیست، و تو اهل این سؤال نه اى، گفت: چرا؟ گفت: از آنکه این سؤال حضرتیان است، و من بحضرت بودم و ترا بر آن درگاه ندیدم. آن جوانمرد گفت: نهمار در غلطى اى با یزید، من بدرگاه بودم، عیان مرا بارداد، مهر پرده برداشت، احدیّت مرا در کنف عزّت جاى داد،پس غیرت پرده فرو گذاشت، تو بر در بماندى، از حال من چه خبر دارى! گفت: این را نشانى هست؟ گفت: نشانش آنست که اینک بدرگاه میشوم، بیار اگر شغلى دارى، تا ترا پایمردى کنم. این بگفت و کالبد خالى کرد. بو یزید گفت: آه که غوث جهان بود، امّا در پرده غیرت بود، من ندانستم. و زبان حال بو یزید بنعت تحسّر میگوید:
آوه که دلارام دلم برد و گریخت!
پیمان بشکست و اسپ هجران انگیخت
تا دلبر و دل باز بچنگ آرم من
بس خون که زدیدگان فرو باید ریخت
گفتهاند: نشان کسى که با مولى گریخت آنست که همّت یگانه دارد، و از تدبیر خود بیرون شود، و حکم را باستسلام گردن نهد. و این وصف آن جوانمردان است که ربّ العالمین ایشان را مستضعفان خواند، که در دست مشرکان مکه گرفتار بودند. همّت خود یگانه کرده بودند، از همه کس دل برداشته، و دل در حق بسته، و تدبیرها همه در باقى کرده، و بتقدیر حق راضى شده، و از راه تحکّم برخاسته، و حکم حق بجان و دل در گرفته، و بدان راضى شده و تن در داده. لا جرم ربّ العزّة ایشان را نیابت داشت، و مصطفى (ص) و مؤمنان را فرمود که: ایشان را دریابید، و از أذاى دشمن باز رهانید. شما در راه خلاص ایشان کوشید، که ایشان در راه رضاء ما میکوشند. آرى، بر خداى هیچکس زیان نکند.
کس درین کار ما زیان نکند
کس ما کار ناکسان نکند
هر که روزى گامى براى خدا برداشت آن گام وى را روزى فریادرس سازد،و آن مزد وى را ضایع نکند، و بفضل خود برحمت بیفزاید.
و بدین معنى حکایتى است که بعضى مفسّران آوردهاند در تفسیر این آیت: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها. گفتند: مردى از شهرى که اهل آن ظالمان و بیگانگان بودند بیرون آمد، و روى نهاد بشهرى که اهل آن صالحان بودند.
بنیمه راه فرمان حق بوى در رسید، و چون مخائل مرگ بر وى پیدا شد، بزانو بخیزید، تا پارهاى فراتر شود بنزدیک شهر صالحان. پس ربّ العزّة ملائکه رحمت و ملائکه عذاب را بفرستاد، و ایشان را فرمود که بپیمائید، و اندازه برگیرید که بکدام شهر نزدیکتر است، بنیک مردان یا ببدمردان. پس بپیمودند و بیک بدست بشهر صالحان نزدیکتر بود. ربّ العالمین ملائکه عذاب را باز خواند، و ملائکه رحمت را فرمود که: شما روع وى بردارید، و او را ببهشت برید که ما را رحمت از کس دریغ نیست، و آن کس که با وى عنایت ماست پیروزى وى را نهایت نیست.
گفت: آن سهام حق که دلهاى درویشان نشانه آنست چیست؟ آن جوانمرد این بگفت، و سر در جنبانید. بو یزید گفت: این سؤال تو نیست، و تو اهل این سؤال نه اى، گفت: چرا؟ گفت: از آنکه این سؤال حضرتیان است، و من بحضرت بودم و ترا بر آن درگاه ندیدم. آن جوانمرد گفت: نهمار در غلطى اى با یزید، من بدرگاه بودم، عیان مرا بارداد، مهر پرده برداشت، احدیّت مرا در کنف عزّت جاى داد،پس غیرت پرده فرو گذاشت، تو بر در بماندى، از حال من چه خبر دارى! گفت: این را نشانى هست؟ گفت: نشانش آنست که اینک بدرگاه میشوم، بیار اگر شغلى دارى، تا ترا پایمردى کنم. این بگفت و کالبد خالى کرد. بو یزید گفت: آه که غوث جهان بود، امّا در پرده غیرت بود، من ندانستم. و زبان حال بو یزید بنعت تحسّر میگوید:
آوه که دلارام دلم برد و گریخت!
پیمان بشکست و اسپ هجران انگیخت
تا دلبر و دل باز بچنگ آرم من
بس خون که زدیدگان فرو باید ریخت
گفتهاند: نشان کسى که با مولى گریخت آنست که همّت یگانه دارد، و از تدبیر خود بیرون شود، و حکم را باستسلام گردن نهد. و این وصف آن جوانمردان است که ربّ العالمین ایشان را مستضعفان خواند، که در دست مشرکان مکه گرفتار بودند. همّت خود یگانه کرده بودند، از همه کس دل برداشته، و دل در حق بسته، و تدبیرها همه در باقى کرده، و بتقدیر حق راضى شده، و از راه تحکّم برخاسته، و حکم حق بجان و دل در گرفته، و بدان راضى شده و تن در داده. لا جرم ربّ العزّة ایشان را نیابت داشت، و مصطفى (ص) و مؤمنان را فرمود که: ایشان را دریابید، و از أذاى دشمن باز رهانید. شما در راه خلاص ایشان کوشید، که ایشان در راه رضاء ما میکوشند. آرى، بر خداى هیچکس زیان نکند.
کس درین کار ما زیان نکند
کس ما کار ناکسان نکند
هر که روزى گامى براى خدا برداشت آن گام وى را روزى فریادرس سازد،و آن مزد وى را ضایع نکند، و بفضل خود برحمت بیفزاید.
و بدین معنى حکایتى است که بعضى مفسّران آوردهاند در تفسیر این آیت: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها. گفتند: مردى از شهرى که اهل آن ظالمان و بیگانگان بودند بیرون آمد، و روى نهاد بشهرى که اهل آن صالحان بودند.
بنیمه راه فرمان حق بوى در رسید، و چون مخائل مرگ بر وى پیدا شد، بزانو بخیزید، تا پارهاى فراتر شود بنزدیک شهر صالحان. پس ربّ العزّة ملائکه رحمت و ملائکه عذاب را بفرستاد، و ایشان را فرمود که بپیمائید، و اندازه برگیرید که بکدام شهر نزدیکتر است، بنیک مردان یا ببدمردان. پس بپیمودند و بیک بدست بشهر صالحان نزدیکتر بود. ربّ العالمین ملائکه عذاب را باز خواند، و ملائکه رحمت را فرمود که: شما روع وى بردارید، و او را ببهشت برید که ما را رحمت از کس دریغ نیست، و آن کس که با وى عنایت ماست پیروزى وى را نهایت نیست.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ نبینى، ننگرى، إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ بایشان که ایشان را گفتند: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ دستها فرا دارید، وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید، وَ آتُوا الزَّکاةَ و زکاة از مال بدهید، فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ چون بر ایشان واجب نوشتند غزا کردن، إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ گروهى از ایشان، یَخْشَوْنَ النَّاسَ از جنگ مشرکان بترسیدند، کَخَشْیَةِ اللَّهِ چنان ترسیدند که از خدا باید ترسید، أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً یا نیز سختتر، وَ قالُوا و چنین گفتند، رَبَّنا خداوند ما! لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ چرا بر ما جهاد کردن نبشتى؟ لَوْ لا أَخَّرْتَنا چرا ما را باز نگذاشتى، إِلى أَجَلٍ قَرِیبٍ تا اجلى که خود نزدیکست. قُلْ اى پیغامبر من گوى، مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ برخوردارى درین گیتىاند کست، وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ و آن جهان به است، لِمَنِ اتَّقى او را که درین جهان پرهیزکار است، وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۷۷) و بر شما ستم نیاید باندازه فتیلى.
أَیْنَما تَکُونُوا هر جا که باشید، یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بشما رسد مرگ، وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ و هر چند در حصارها باشید استوار و محکم کرده، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ و اگر بایشان رسد نیکى این جهانى، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ این از نزدیک خدا است، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و اگر بایشان رسد بدى این جهانى، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ این از نزدیک تو است، قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ایشان را بگو که خیر این جهانى و شرّ این جهانى همه از خدا است، بخواست و تقدیر وى، فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ چه رسید این قوم را، لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً (۷۸) خواهندید که هیچ سخن در نیابندید؟
ما أَصابَکَ هر چه بتو رسد، مِنْ حَسَنَةٍ از نیک این جهانى، فَمِنَ اللَّهِ آن از خدا است، بارادت و تقدیر او، وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ و هر چه بتو رسد از بد این جهانى، فَمِنْ نَفْسِکَ آن از ارزانى بودن تو است و از استحقاق تو، وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا و ترا که فرستادیم پیغامبرى فرستادیم، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۷۹) و خداى گواه کافى است.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ هر که فرمان برد رسول را، فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ خداى را فرمان برد، وَ مَنْ تَوَلَّى و هر که بر گردد، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً (۸۰) ما ترادر ایشان گوشوان نفرستادیم.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ و میگویند فرمانبردارى، فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ چون از نزدیک تو بیرون شند و با هم افتند، بَیَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ بشب با هم میگویند گروهى از ایشان، غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ نه آنکه تو مىگویى بایشان، وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ و خداى مینویسد آنچه ایشان بشب میکنند، و میگویند، فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روى گردان از ایشان و فراگذار، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، و کار بوى سپار، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۸۱) و خداى کار پذیر و کارسازى بسنده است.
أَیْنَما تَکُونُوا هر جا که باشید، یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بشما رسد مرگ، وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ و هر چند در حصارها باشید استوار و محکم کرده، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ و اگر بایشان رسد نیکى این جهانى، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ این از نزدیک خدا است، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ و اگر بایشان رسد بدى این جهانى، یَقُولُوا گویند: هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ این از نزدیک تو است، قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ایشان را بگو که خیر این جهانى و شرّ این جهانى همه از خدا است، بخواست و تقدیر وى، فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ چه رسید این قوم را، لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً (۷۸) خواهندید که هیچ سخن در نیابندید؟
ما أَصابَکَ هر چه بتو رسد، مِنْ حَسَنَةٍ از نیک این جهانى، فَمِنَ اللَّهِ آن از خدا است، بارادت و تقدیر او، وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ و هر چه بتو رسد از بد این جهانى، فَمِنْ نَفْسِکَ آن از ارزانى بودن تو است و از استحقاق تو، وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا و ترا که فرستادیم پیغامبرى فرستادیم، وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۷۹) و خداى گواه کافى است.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ هر که فرمان برد رسول را، فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ خداى را فرمان برد، وَ مَنْ تَوَلَّى و هر که بر گردد، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً (۸۰) ما ترادر ایشان گوشوان نفرستادیم.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ و میگویند فرمانبردارى، فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ چون از نزدیک تو بیرون شند و با هم افتند، بَیَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ بشب با هم میگویند گروهى از ایشان، غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ نه آنکه تو مىگویى بایشان، وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ و خداى مینویسد آنچه ایشان بشب میکنند، و میگویند، فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روى گردان از ایشان و فراگذار، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، و کار بوى سپار، وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا (۸۱) و خداى کار پذیر و کارسازى بسنده است.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که قومى از اجلّه صحابه چون عبد الرحمن بن عوف الزهرى و سعد بن ابى وقاص الزهرى و قدامة بن مظعون الجمحى و مقداد بن عمرو الکندى پیش از هجرت در مکه دستورى خواستند از مصطفى (ص) که: شمشیر کشند بر مشرکان از رنج و أذى که از ایشان میدیدند. رسول خدا ایشان را گفت: «کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ» دستها فرا دارید از قتال، که مرا بقتال نفرمودهاند، نماز بپاى دارید، و زکاة مال بدهید، که مرا کنون با این فرمودهاند. آن قوم رنجور شدند، و دلتنگ گشتند از آن منع. پس چون هجرت کردند به مدینه، و فرمان آمد از اللَّه که: جهاد کنید با کافران، و جنگ بدر در پیش بود، ایشان را بقتال فرمودند. گروهى از ایشان از قتال ترسیدند، و باز نشستند. چنین گویند که طلحة بن عبید اللَّه بود.و این بازماندن و از قتال ترسیدن از طبع بشرى بود و از دوستى حیات، نه از کراهیت فرمان حق جلّ جلاله. این همچنانست که جاى دیگر گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ، و این از ایشان عجب نبود که پیغامبران مرسل نیز از دوستى حیات از مرگ جزع نمودهاند، و آن بر ایشان عیب نبود. و گفتهاند: این آیت در شأن قومى مؤمنان آمد که هنوز در علم راسخ نبودند، و ضعیف دل بودند، و ایمان ایشان کمالى و قوّتى نداشت. و مذهب اهل سنّت آنست که: اهل ایمان در ایمان متفاوتاند، و مؤمنان در ایمان بر یکدیگر افزونى دارند: کس است که ایمان وى بکمال است، و بغایتى که طبع بشرى بر وى زور نتواند کرد، بلکه طبع بشرى مغلوب ایمان وى باشد. و کس است که درجه وى فروتر بود تا در طبع بشرى بماند، و خود را از سختیها و رنجها بگریزاند. اینست راه راست و معتقد درست و جادّه سنّت. و مذهب مرجیان آنست که ایمان همه یکسانست، و بعد از گفت لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ کبائر و فواحش هیچ زیان نکند بر برنده، و پارساى نیکمرد و فاجر بد مرد، در ایمان و در ثواب، هر دو یکسان دانند، و نعوذ باللَّه ازین گفت شنیع، و معتقد خبیث. ربّ العزّة جلّ جلاله میگوید: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.
جاى دیگر گفت: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ. أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ؟! نظائر این در قرآن فراوان است، چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ معناه: قل یا محمد لهم: اجل الدّنیا قریب، و عیشها قلیل.
وَ الْآخِرَةُ اى الجنّة خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى الشّرک و معصیة الرّسول. اى محمد ایشان را گوى: سر گذشت و فرا سر برد و عیش این جهان و بر خوردارى درین گیتى اندکست. و کسى که پرهیزکار بود، و فرمانبردار رسول خدا بود، او را آن جهان به است، سراى امن و نعیم جاودانى، و جوار حضرت ربّانى! و گفتهاند: قلیل در قرآن بچند معنى آید: یکى از آن، ریا و سمعت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا
اى ریاء و سمعة، و در سورة الاحزاب گفت: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا اى ریاء و سمعة. دوم بمعنى لا شىء است، چنان که در سورة الاعراف گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ یعنى انّکم لا تشکرون البتّة، و مثله فى سورة الحاقه: قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ، قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ، و در سورة الملک گفت: وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى لا تشکرون البتّة. سیوم قلیل است بمعنى یسیر، یعنى اندک. چنان که در سورة البقرة گفت: لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى عرضا من الدّنیا یسیرا. همانست که درین آیت گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در قرآن قلیل است بمعنى سیصد و سیزده بعدد، چنان که در سورة البقرة اصحاب طالوت را گفت: فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ یعنى ثلاثمائة و ثلاثة عشر، کعدد اصحاب رسول اللَّه یوم بدر. و قلیل است بمعنى هشتاد، چنان که در سورة هود گفت اصحاب کشتى نوح را: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ یعنى مع نوح الّا ثمانین نفسا: اربعین رجلا و أربعین امرأة.
وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا بر شما ستم نکنند، یعنى که از شما یک طاعت و شما را بیک معصیت ناکرده نگیرند، و اگر آن طاعت یا آن معصیت فتیلى بود. فتیل آنست که میان دو انگشت تهى بر هم مالى، چیزى فراهم آید. ابن کثیر و حمزه و کسایى و ابن عامر بروایت هشام «و لا یظلمون» بیا خوانند على الغیبة، تا موافق باشد ما قبل را، زیرا که ذکر غیبت متقدّم است، و هو قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ. باقى وَ لا تُظْلَمُونَ بتا خوانند على الخطاب، و مخاطب آن قوماند که ذکر آن از پیش رفت، و پیغامبر (ص) و مؤمنان را با ایشان ضمّ کرده، و هذا على تغلیب الخطاب على الغیبة. و اختیار بو حاتم «تا» است، از بهر آنکه از پیش گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در عقب گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بر خطاب، «ما» اینجا صلت است، معنى آنست که: این کنتم، هر جا که شما باشید مرگ بشما رسد. و این سخن متّصل است بآیت پیش، میگوید: از جهاد چه ترسید؟
و از مرگ کجا گریزید؟ چون اجل در رسد، و روزگار شمرده برسد، مرگ در آید و گرچه در حصارها بید، آن حصارهاى دور برده و دواخ کرده.
همانست که جاى دیگر گفت: قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ، فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ.
و فى معناه انشدوا:
قد طالما أکلوا دهرا و ما نعموا
باتوا على قلل الجبال تحرسهم
غلب الرّجال فلم تمنعهم القلل
و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم
و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا
ناداهم صائح من بعد ما دفنوا
این الا سرّة و التیجان و الحلل؟
این الوجوه الّتى کانت محجّبة
من دونها تضرب الاستار و الکلل؟
فأصفح القبر عنهم حین یسألهم
تلک الوجوه علیها الدّود تقتتل
فأصبحوا بعد طول الأکل قد اکلوا
وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى حصون محصّنة مطوّلة مرفوعة البناء، من اشاد البناء و شیّده، اذا رفعه. مشیّده آنست که دور بر آرند اندر هوا، و استوار کنند، چنان که آدمى بآن نرسد. میگوید: اگر چه از دورى و استوارى آدمى بدان نرسد، مرگ برسد، که مرگ از کس در نماند، و از چیز باز نماند. و گفتهاند مشیّده از شیّد است یعنى محکمة بالشّید اى بالجصّ. و روایت کنند از ابن عباس که گفت فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى فى قصور من حدید، یعنى اگر چه در حصنها وکوشکهاى آهنین باشید، مرگ بشما رسد. و گفتهاند: اگر همه در برجهاى فلک بید مرگ هم در رسد. و گفتهاند: درین آیت ردّ قدریان است که گفتند: کشته نه بوقت خویش مرد، که اگر او را نکشتندید تا زمانى بزیستى.
ربّ العزّة درین آیت بیان کرد که هر کس را روزگارى و اجلى نامزد است، چون اجل در رسد لا بد روح از جسم مفارقت گیرد، اگر بقتل باشد یا بموت. و سخن قدریان بسخن کافران و منافقان ماند که گفتند بعد از وقعت احد: لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا. جاى دیگر حکایت کرد از منافق که گفت: قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً. ربّ العالمین سخن ایشان ردّ کرد، گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ.
ثمّ قال تعالى: وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ. سبب نزول این آیت آن بود که: قومى از اعراب یکدیگر را گفتند: بیائید تا به محمد شویم بهجرت: اگر چنانست که ما را و ستوران ما را زمین وى سازد او راستگویست، و دین وى راستست، و اگر نسازد پس نه دین او راستست، و نه او راستگویست. پس چون به مدینه آمدند ایشان را تب گرفت که مدینه عاهت و وبا داشت، تا پس رسول خدا (ص) دعا کرد که: «و انقل حمّاها الى الجحفة»
گفت تب آن بر گیر، و بر زمین کافران بر.
ربّ العالمین گفت: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اى محمد! ایشان را گوى: از محمد چه بینید! از تقدیر و خواست خداى بینید، که همه از خدا است خیر این جهانى و شرّ این جهانى، همه بخواست و تقدیر اوست. و هم در شأن ایشان باین معنى آیت آمد: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة.
فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً؟! یعنى ما لهؤلاء الیهود و المنافقین لا یفقهون قولا الّا التّکذیب بالنّعم؟! اگر خواهى اینجا وقف کن، پس بافتتاح سخن درگیر که: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى ما اصابک یا ابن آدم من فتح و غنیمة فمن تفضّل اللَّه، و ما اصابک من سیّئة اى من جدب و هزیمة و أمر تکرهه، فمن نفسک، اى فذنبک یا ابن آدم، و أنا الّذى قدّرتها علیک. نظیر این آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ. جاى دیگر گفت: أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ، الى قوله: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ اى من استحقاق انفسکم. و اگر خواهى وقف مکن، و سخن در پیوند: لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى یقولون: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ. و معنى آنست که چه رسید اینان را، و چه بودست که در نمىیابند این سخن که میگویند که: هر چه بتو رسد از نیکى، از خدا است، و هر چه بتو رسد از بدى، از نفس تو است. پس این سخن حکایت است از ایشان که بر سبیل انکار باز میگوید.
ابو صالح خوانده و على بن الحسین و زید بن على: و ما اصابک من سیّئة فمن نفسک، و أنا قدّرتها علیک. ابن عباس خوانده: فمن نفسک و انّا کتبناها علیک، و در مصحف ابى کعب است: و ما اصابک من سیّئة فبذنبک و أنا قدّرتها علیک، و ابن مسعود خوانده: و ما اصابک من سیّئة فمن عندک»، و بعضى از قراء خواندهاند: و ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و من اصابک من سیّئة، پیوسته تا آنجا، و قطع سخن کند، آن گه گوید: فَمِنْ نَفْسِکَ. معنى آنست که هر چه بتو رسید از نیک و بد این جهانى از خدا است. پس از کیست از تو است. و کسایى گوید: شنیدهام در بعضى قراءت: ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و ما اصابک من سیّئة، پس آن گه فمن نفسک؟ معنى آنست که هر چه بتو رسد از نیک و بد این جهانى از خدا است، تو در میانه که اى؟ این نفس تو کیست؟ و این قراءت بو جعفر است روایت دختر وى میمونه. و بدان که معتزله را و قدریه را درین آیت قوت نیست، و نه ایشان را حجّت است، که این نه «ما اصبت» است که ما أَصابَکَ است، و سخن نه در آن میرود که از بنده آید از نیکى و بدى، سخن در آنست که ببنده رسد از نیک و بد. و نظیر این در قرآن فراوان است: أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ، ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ الآیة، نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ. و سرّ مسأله آنست که حسنه و سیّئة درین آیت نه از فعل و کسب بنده است، و ازینجا که ثواب و عقاب در آن نه پیوسته است، و وعد و وعید در آن نه بسته است. نظیر این در قرآن: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها، فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ. این همه حسنات و سیّئات از اسباب است نه از اکتساب، و آنچه از اکتسابست و ببنده منسوب، بثواب و عقاب پیوسته است، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها الآیة، و مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ.
الحسین بن الفضل را پرسیدند ازین آیت، جواب داد: انّ الحسنات و السّیّئات فى هذه الآیة ماسّات لا ممسوسات. قال: و هى النّعماء و الرّخاء و الشّدّة و البلاء. این همه آنست که ربّ العزّة بعلم رفته، و قلم سابق، بر بندگان نوشته است، و نه از عمل و از کسب بنده است. و از بهر این عادت رفته است که گویند: اصابنى بلاء، اصابنى فرح و محبوب، و کس نگوید:، اصابتنى الصّلاة و الزّکاة و الطّاعة و المعصیة ثمّ قال تعالى: وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً و کفى باللَّه، این باء تأکید را در افزود، معنى آنست که: و کفى اللَّه شهیدا. اللَّه بگواهى بسست، که تو رسول اویى. معنى دیگر گفتهاند که: اللَّه بگواهى بس است، که حسنات و سیّآت همه ازوست جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ اى: من یطع الرّسول فى سنّته، فقد أطاع اللَّه فى فریضته. رسول خدا (ص) چون به مدینه هجرت کرد گفت: «من احبّنى فقد احبّ اللَّه، و من اطاعنى فقد اطاع اللَّه»
و منافقان گفتند مىنه بینید این مرد را که میخواهد که او را بخدایى گیریم، چنان که ترسایان عیسى را بخدایى گرفتند. پس ربّ العالمین تصدیق قول رسول خویش را این آیت فرستاد: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
هر که رسول را فرمانبردار است خداى را فرمانبردار است.
وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً و هر که از طاعت برگردد، تو بر ایشان حفیظ نهاى. یعنى که تو غیب ایشان ندانى، ظاهر ایشان دانى، غیب و سرّ ایشان ما دانیم. دلیل برین قول آنست که در عقب گفت: وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ این منافقان میآیند و میگویند: ما فرمانبرداریم، و طاعتدار، و آن گه در سرّ کافر میشوند، و نافرمانى میکنند.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ یعنى: منّا طاعة و أمرنا طاعة. و بعضى مفسّران گفتند: وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً منسوخ است بآیت سیف.
فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ این در شأن قومى منافقانست. گویند در شأن خلاس بن سوید آمد. مردى از متّهمان بنفاق بحضرت رسول (ص) آمدى، و گفتى: سمعا و طاعة، فرمانبردارى، یعنى هر چه فرمایى فرمانبرداریم، ربّ العزّة گفت: فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ پس چون از نزدیک تو بیرون شند نه آن گویند که تو مىگویى بایشان.
وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ این را دو وجه است: یکى آنکه اندر کتاب فرو فرستد، و ترا از سرّ ایشان خبر دهد. دیگر وجه آنکه حفظه را فرماید تا بنویسند آنچه ایشان همه شب میکنند و میگویند، تا فردا جزا ایشان بایشان رساند. و این سخن پادشاهانه است! پادشاه گوید: ما کشتیم و ما کردیم و ما کندیم یعنى بسپاه.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اوّل او را اعراض فرمودند از قتل منافقان، پس منسوخ گشت باین آیت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ.
ثمّ قال: تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا توکّل قنطره یقین است، و عماد ایمان، و محلّ اخلاص. و سرّ توکّل آنست که بحقیقت دانى که بدیگر کس چیز نیست، و از حیلت سود نیست، عطا و منع که هست بحکمت است، و قسّام مهربان بى غفلت است. «وکیل» فعیل است بمعنى مفعول، یعنى: وکّل الیه الأمور، اللَّه اوست که کارها همه بدو گذارند، که کارران بندگان و نگهبان ایشان اوست، کارساز و بنده نواز اوست جلّ جلاله، و عزّ کبریاءه و عظم شأنه.
جاى دیگر گفت: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ. أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ؟! نظائر این در قرآن فراوان است، چنان که رسیم بآن شرح دهیم.
قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ معناه: قل یا محمد لهم: اجل الدّنیا قریب، و عیشها قلیل.
وَ الْآخِرَةُ اى الجنّة خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى الشّرک و معصیة الرّسول. اى محمد ایشان را گوى: سر گذشت و فرا سر برد و عیش این جهان و بر خوردارى درین گیتى اندکست. و کسى که پرهیزکار بود، و فرمانبردار رسول خدا بود، او را آن جهان به است، سراى امن و نعیم جاودانى، و جوار حضرت ربّانى! و گفتهاند: قلیل در قرآن بچند معنى آید: یکى از آن، ریا و سمعت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا
اى ریاء و سمعة، و در سورة الاحزاب گفت: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا اى ریاء و سمعة. دوم بمعنى لا شىء است، چنان که در سورة الاعراف گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ یعنى انّکم لا تشکرون البتّة، و مثله فى سورة الحاقه: قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ، قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ، و در سورة الملک گفت: وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى لا تشکرون البتّة. سیوم قلیل است بمعنى یسیر، یعنى اندک. چنان که در سورة البقرة گفت: لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى عرضا من الدّنیا یسیرا. همانست که درین آیت گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در قرآن قلیل است بمعنى سیصد و سیزده بعدد، چنان که در سورة البقرة اصحاب طالوت را گفت: فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ یعنى ثلاثمائة و ثلاثة عشر، کعدد اصحاب رسول اللَّه یوم بدر. و قلیل است بمعنى هشتاد، چنان که در سورة هود گفت اصحاب کشتى نوح را: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ یعنى مع نوح الّا ثمانین نفسا: اربعین رجلا و أربعین امرأة.
وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا بر شما ستم نکنند، یعنى که از شما یک طاعت و شما را بیک معصیت ناکرده نگیرند، و اگر آن طاعت یا آن معصیت فتیلى بود. فتیل آنست که میان دو انگشت تهى بر هم مالى، چیزى فراهم آید. ابن کثیر و حمزه و کسایى و ابن عامر بروایت هشام «و لا یظلمون» بیا خوانند على الغیبة، تا موافق باشد ما قبل را، زیرا که ذکر غیبت متقدّم است، و هو قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ. باقى وَ لا تُظْلَمُونَ بتا خوانند على الخطاب، و مخاطب آن قوماند که ذکر آن از پیش رفت، و پیغامبر (ص) و مؤمنان را با ایشان ضمّ کرده، و هذا على تغلیب الخطاب على الغیبة. و اختیار بو حاتم «تا» است، از بهر آنکه از پیش گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در عقب گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بر خطاب، «ما» اینجا صلت است، معنى آنست که: این کنتم، هر جا که شما باشید مرگ بشما رسد. و این سخن متّصل است بآیت پیش، میگوید: از جهاد چه ترسید؟
و از مرگ کجا گریزید؟ چون اجل در رسد، و روزگار شمرده برسد، مرگ در آید و گرچه در حصارها بید، آن حصارهاى دور برده و دواخ کرده.
همانست که جاى دیگر گفت: قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ، فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ.
و فى معناه انشدوا:
قد طالما أکلوا دهرا و ما نعموا
باتوا على قلل الجبال تحرسهم
غلب الرّجال فلم تمنعهم القلل
و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم
و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا
ناداهم صائح من بعد ما دفنوا
این الا سرّة و التیجان و الحلل؟
این الوجوه الّتى کانت محجّبة
من دونها تضرب الاستار و الکلل؟
فأصفح القبر عنهم حین یسألهم
تلک الوجوه علیها الدّود تقتتل
فأصبحوا بعد طول الأکل قد اکلوا
وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى حصون محصّنة مطوّلة مرفوعة البناء، من اشاد البناء و شیّده، اذا رفعه. مشیّده آنست که دور بر آرند اندر هوا، و استوار کنند، چنان که آدمى بآن نرسد. میگوید: اگر چه از دورى و استوارى آدمى بدان نرسد، مرگ برسد، که مرگ از کس در نماند، و از چیز باز نماند. و گفتهاند مشیّده از شیّد است یعنى محکمة بالشّید اى بالجصّ. و روایت کنند از ابن عباس که گفت فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ اى فى قصور من حدید، یعنى اگر چه در حصنها وکوشکهاى آهنین باشید، مرگ بشما رسد. و گفتهاند: اگر همه در برجهاى فلک بید مرگ هم در رسد. و گفتهاند: درین آیت ردّ قدریان است که گفتند: کشته نه بوقت خویش مرد، که اگر او را نکشتندید تا زمانى بزیستى.
ربّ العزّة درین آیت بیان کرد که هر کس را روزگارى و اجلى نامزد است، چون اجل در رسد لا بد روح از جسم مفارقت گیرد، اگر بقتل باشد یا بموت. و سخن قدریان بسخن کافران و منافقان ماند که گفتند بعد از وقعت احد: لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا. جاى دیگر حکایت کرد از منافق که گفت: قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً. ربّ العالمین سخن ایشان ردّ کرد، گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ.
ثمّ قال تعالى: وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ. سبب نزول این آیت آن بود که: قومى از اعراب یکدیگر را گفتند: بیائید تا به محمد شویم بهجرت: اگر چنانست که ما را و ستوران ما را زمین وى سازد او راستگویست، و دین وى راستست، و اگر نسازد پس نه دین او راستست، و نه او راستگویست. پس چون به مدینه آمدند ایشان را تب گرفت که مدینه عاهت و وبا داشت، تا پس رسول خدا (ص) دعا کرد که: «و انقل حمّاها الى الجحفة»
گفت تب آن بر گیر، و بر زمین کافران بر.
ربّ العالمین گفت: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اى محمد! ایشان را گوى: از محمد چه بینید! از تقدیر و خواست خداى بینید، که همه از خدا است خیر این جهانى و شرّ این جهانى، همه بخواست و تقدیر اوست. و هم در شأن ایشان باین معنى آیت آمد: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة.
فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً؟! یعنى ما لهؤلاء الیهود و المنافقین لا یفقهون قولا الّا التّکذیب بالنّعم؟! اگر خواهى اینجا وقف کن، پس بافتتاح سخن درگیر که: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى ما اصابک یا ابن آدم من فتح و غنیمة فمن تفضّل اللَّه، و ما اصابک من سیّئة اى من جدب و هزیمة و أمر تکرهه، فمن نفسک، اى فذنبک یا ابن آدم، و أنا الّذى قدّرتها علیک. نظیر این آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ. جاى دیگر گفت: أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ، الى قوله: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ اى من استحقاق انفسکم. و اگر خواهى وقف مکن، و سخن در پیوند: لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنى یقولون: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ. و معنى آنست که چه رسید اینان را، و چه بودست که در نمىیابند این سخن که میگویند که: هر چه بتو رسد از نیکى، از خدا است، و هر چه بتو رسد از بدى، از نفس تو است. پس این سخن حکایت است از ایشان که بر سبیل انکار باز میگوید.
ابو صالح خوانده و على بن الحسین و زید بن على: و ما اصابک من سیّئة فمن نفسک، و أنا قدّرتها علیک. ابن عباس خوانده: فمن نفسک و انّا کتبناها علیک، و در مصحف ابى کعب است: و ما اصابک من سیّئة فبذنبک و أنا قدّرتها علیک، و ابن مسعود خوانده: و ما اصابک من سیّئة فمن عندک»، و بعضى از قراء خواندهاند: و ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و من اصابک من سیّئة، پیوسته تا آنجا، و قطع سخن کند، آن گه گوید: فَمِنْ نَفْسِکَ. معنى آنست که هر چه بتو رسید از نیک و بد این جهانى از خدا است. پس از کیست از تو است. و کسایى گوید: شنیدهام در بعضى قراءت: ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و ما اصابک من سیّئة، پس آن گه فمن نفسک؟ معنى آنست که هر چه بتو رسد از نیک و بد این جهانى از خدا است، تو در میانه که اى؟ این نفس تو کیست؟ و این قراءت بو جعفر است روایت دختر وى میمونه. و بدان که معتزله را و قدریه را درین آیت قوت نیست، و نه ایشان را حجّت است، که این نه «ما اصبت» است که ما أَصابَکَ است، و سخن نه در آن میرود که از بنده آید از نیکى و بدى، سخن در آنست که ببنده رسد از نیک و بد. و نظیر این در قرآن فراوان است: أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ، ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ الآیة، نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ. و سرّ مسأله آنست که حسنه و سیّئة درین آیت نه از فعل و کسب بنده است، و ازینجا که ثواب و عقاب در آن نه پیوسته است، و وعد و وعید در آن نه بسته است. نظیر این در قرآن: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها، فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ. این همه حسنات و سیّئات از اسباب است نه از اکتساب، و آنچه از اکتسابست و ببنده منسوب، بثواب و عقاب پیوسته است، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها الآیة، و مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ.
الحسین بن الفضل را پرسیدند ازین آیت، جواب داد: انّ الحسنات و السّیّئات فى هذه الآیة ماسّات لا ممسوسات. قال: و هى النّعماء و الرّخاء و الشّدّة و البلاء. این همه آنست که ربّ العزّة بعلم رفته، و قلم سابق، بر بندگان نوشته است، و نه از عمل و از کسب بنده است. و از بهر این عادت رفته است که گویند: اصابنى بلاء، اصابنى فرح و محبوب، و کس نگوید:، اصابتنى الصّلاة و الزّکاة و الطّاعة و المعصیة ثمّ قال تعالى: وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً و کفى باللَّه، این باء تأکید را در افزود، معنى آنست که: و کفى اللَّه شهیدا. اللَّه بگواهى بسست، که تو رسول اویى. معنى دیگر گفتهاند که: اللَّه بگواهى بس است، که حسنات و سیّآت همه ازوست جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه.
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ اى: من یطع الرّسول فى سنّته، فقد أطاع اللَّه فى فریضته. رسول خدا (ص) چون به مدینه هجرت کرد گفت: «من احبّنى فقد احبّ اللَّه، و من اطاعنى فقد اطاع اللَّه»
و منافقان گفتند مىنه بینید این مرد را که میخواهد که او را بخدایى گیریم، چنان که ترسایان عیسى را بخدایى گرفتند. پس ربّ العالمین تصدیق قول رسول خویش را این آیت فرستاد: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.
هر که رسول را فرمانبردار است خداى را فرمانبردار است.
وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً و هر که از طاعت برگردد، تو بر ایشان حفیظ نهاى. یعنى که تو غیب ایشان ندانى، ظاهر ایشان دانى، غیب و سرّ ایشان ما دانیم. دلیل برین قول آنست که در عقب گفت: وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ این منافقان میآیند و میگویند: ما فرمانبرداریم، و طاعتدار، و آن گه در سرّ کافر میشوند، و نافرمانى میکنند.
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ یعنى: منّا طاعة و أمرنا طاعة. و بعضى مفسّران گفتند: وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً منسوخ است بآیت سیف.
فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ این در شأن قومى منافقانست. گویند در شأن خلاس بن سوید آمد. مردى از متّهمان بنفاق بحضرت رسول (ص) آمدى، و گفتى: سمعا و طاعة، فرمانبردارى، یعنى هر چه فرمایى فرمانبرداریم، ربّ العزّة گفت: فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ پس چون از نزدیک تو بیرون شند نه آن گویند که تو مىگویى بایشان.
وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ این را دو وجه است: یکى آنکه اندر کتاب فرو فرستد، و ترا از سرّ ایشان خبر دهد. دیگر وجه آنکه حفظه را فرماید تا بنویسند آنچه ایشان همه شب میکنند و میگویند، تا فردا جزا ایشان بایشان رساند. و این سخن پادشاهانه است! پادشاه گوید: ما کشتیم و ما کردیم و ما کندیم یعنى بسپاه.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ اوّل او را اعراض فرمودند از قتل منافقان، پس منسوخ گشت باین آیت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ.
ثمّ قال: تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا توکّل قنطره یقین است، و عماد ایمان، و محلّ اخلاص. و سرّ توکّل آنست که بحقیقت دانى که بدیگر کس چیز نیست، و از حیلت سود نیست، عطا و منع که هست بحکمت است، و قسّام مهربان بى غفلت است. «وکیل» فعیل است بمعنى مفعول، یعنى: وکّل الیه الأمور، اللَّه اوست که کارها همه بدو گذارند، که کارران بندگان و نگهبان ایشان اوست، کارساز و بنده نواز اوست جلّ جلاله، و عزّ کبریاءه و عظم شأنه.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ الآیة بر ذوق ارباب حکمت و سالکان راه حقیقت از روى اشارت میگوید: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ، اى اخرجوا ایدیکم عن امورکم، و کلوها الى معبودکم. خویشتن را از کارها بیرون آرید، و یکسر شغلها بمولى سپارید، و باو بازگذارید، که اوست سازنده کار بندگان، مدبّر و مقدّر کارران، و نگهبان، بسر برنده شغل ایشان بىایشان، دل دهنده تائبان،و پذیرنده عذر خواهان. چند که منّت است او را بر بندگان: از اوّل بنده را رایگان بیافریند، چون در ظهور آرد، از آب و باد و آتش نگه دارد. بسمع و بصر، بفطنت و حکمت بیاراید، ایمان و معرفت بر وى نگه دارد. پس آن گه چون دست بمخلوقى بردارد، خطاب آید که: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ دست از مخلوق فرو دار، و بخالق بردار، که خداوند با وفا اوست، دهنده عطا و پوشنده خطا اوست، در مهربانى و کریمى بیهمتا اوست.
و گفتهاند: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ، معنى آنست که: دست از دنیا باز دارید، و در شهوات بر خود فرو بندید، و مال و جاه دنیا براندازید، آنچه حرام است لعنت است، و آنچه حلالست محنت است، و آنچه افزونى است عقوبتست. مصطفى (ص) گفت: «الدّنیا ملعونة، ملعون ما فیها الّا ذکر اللَّه، عالما او متعلما».
گفت: این دنیا ملعون است، سراى بینوایى و بیدولتى، طبل میان تهى، و بساط فرومایگى. ربّ العزّة تا دنیا را بیافرید در آن ننگرسته، و آن را لعنت کرده، و دشمن داشته، و هر چه در آن، بلعنت کرده مگر سه چیز: ذکر خداوند جلّ جلاله، که در دنیا است و نه از دنیا است.
دیگر مرد عالم که مسلمانان را چون روشن چراغ و بر دل شیطان داغ است. سیوم کسى که جوینده علم است، و در راه دانش اندر منزل طلب است. مصطفى (ص) از بهر وى گفته:«انّ الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم»، این کس هم در دنیا است، و نه از دنیا. چون ازین سه درگذشت، زینهار گرد دنیا مگرد، که روى معرفت سیاه کند، و جامه عصمت چاک گرداند. خبر ندارى که این دنیاى دنى دیرست تا بر مثال عروسى آراسته، بر طارم نشسته، و از شبکه شکّ بیرون مینگرد، و با تو میگوید:
من چون تو هزار عاشق از غم کشتم
نابود بخون هیچکس انگشتم
على مرتضى (ع) آن هزبر درگاه رسالت و داماد حضرت نبوت، هر گه که بدنیا بر گذشتى، دامن دیانت خویش فراهم گرفتى ترسان ترسان، و گفتى «غرّى غیرى یا دنیا! فقد تبتّک ثلاثا»
گفتند: اى عجبا، که روان شیر مردان عصر از بیم ذو الفقار تو همه آب گشت، چنین از دنیا مىبترسى؟ گفتا: شما خبر ندارید که این دنیا درختى خارآور است، دست هوى و حرص آن را بر کنار جوى عمر تو نشانده، اگر نه باحتراز روى خار آن در دامن عصمت تو افتد، و پاره پاره کند.
نشنیدهاى که در بدایت کار که هنوز خار آن قوّت نگرفته بود، دامن درّاعه عصمت آدم چون میدرید؟ اکنون که خار آن قوى گشت، و روزگار برآمد با على بو طالب خود چه کند؟ مصطفى (ص) ازینجا گفت: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»،تا دل بر آن کمتر نهند، و حذر کنند، و ربّ العزّة جلّ جلاله گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى. تا رغبت کمتر نمایند، و از آن پرهیزند.
واسطى گفته: چون ایشان را در دنیا زهد فرمود، بچشم ایشان اندکى ساخت، و در قرآن مجید «قلیل» خواند، تا ترک آن بر ایشان آسان شود، هذا غایة الکرم و الرّحمة. و گفتهاند: ربّ العزّة عارفان را درین آیت از دنیا بربود و بعقبى کشید، بآنچه گفت: وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى پس از عقبى نیز بربود، و بخود کشید بآنچه گفت: وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ حکایت کنند از جوانمردى که هر گه که این آیت برخواندى گفتى: آه از مرگ نفس! آه از مرگ دل! آه آه از مرگجان! اگر درین بمانم مرا چه توان؟ و درد را چه درمان؟ چون حال اینست و کار چنین، بى کسا که منم، بى سر و سامان، خداوندا!
هم تو مگر سامان کنى، را هم بخود آسان کنى
درد مرا درمان کنى، زان مرهم احسان تو!
او که نفسش میرد از دنیا درماند، او که دلش میرد از عقبى درماند، او که جانش میرد از مولى درماند، او که نفسش مرد از اهل و ولد جدا ماند، او که دلش مرد از انس و طرب باز ماند، او که جانش مرد از خداى صمد درماند. پس دلهاى عزیزان و صادقان که از نهیب این سخن و سیاست این حال خون گشت، که آیا در ازل براى ما چه رفته؟ و در ابد کار ما چون آمده؟
پیر طریقت اینجا گفته: اولیتر بتیمار خوردن از آن کسى نیست که از ازل خویش او را بى آگهیست! غافل بودن از ابد خویش از نادانى است، میان بوده و و بودنى این خواب غفلت چیست؟ آدمى را میان دو موج از آتش چه جاى بازیست؟! أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ ابو هریره گفت: که از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: «انّ الرّوح اذا خرج من جسده، و اتى علیه سبعة ایّام، یقول: یا ربّ ائذن لى حتّى انظر الى جسدى».
گفتا: چون جان پاک از آلایش بشریّت مرغ وار از قفص خاک بیرون آید، و سوى عالم علوى قصد آشیان عزّت کند، چون بر آن مرکز خویش قرار گیرد، و یک هفته بر آید، از خالق دستورى خواهد تا آن منزل خاصّ خویش را باز بینم، و حال وى باز دانم. دستورى یابد، آن جان پاک بخاک در آید، و از دور بقالب خویش نگه کند، آن را نه برنگ خود بیند، و نهبر حال خود، آب بیند که از چشم در ایستاده بجاى روشنایى، و از دهن در ایستاده بجاى گریانى. بزارد و بنالد و بگرید، و باز گردد تا هفته دیگر، پس دیگر بار دستورى خواهد، آید، و جسد خود را بیند، در آن لحد تاریک، بزارى زار آن آب همه صدید شده، و بوى بگشته، از نخستین بار بیشتر گرید، و زارتر بود.
پس برود و به هفته دیگر باز آید. خورنده بیند براست و چپ روى وى، و آن جمال و کمال خلقت وى همه دیگرگون گشته. خورنده از چشم بیرون میآید، و در بینى میشود، و از بینى بیرون میآید، و در دهن میشود. آن گه جان بفریاد آید، و گوید: آه صرت جیفة قذرة! کجا است آن قدّ و بالاى تو کجاست آن جمال و کمال تو؟ کجاست آن صورت زیباى تو؟ کجاست آن محاسن نورانى تو؟ کجاست آن گفت دلرباى تو؟ کجااند عیال و فرزندان تو؟ که از بهر ایشان بار کشیدى، و رنج بردى، تا به بینند حال و جاى تو، و عبرت گیرند بکار تو. این املک الطّویل؟
و حرصک الشّدید؟ این منزلک العمران؟ این ما جمعت من حلال و حرام؟ این اخوانک و رفقاؤک؟ این من کنت تفخر بهم؟ ترکوک فى لحدک وحیدا، بین التّراب و الدّود، لو نظروا علیک کما نظرت لترکوا الدّنیا و بکوا على انفسهم ایّام حیاتهم! فالویل لى و لک الى یوم القیامة من الملک الجلیل، و دیّان یوم الدّین! فعلیک السّلام، فلیتنى لم ارک و لم ترنى. ثمّ انقلب عنه و مضى. پس راوى خبر گفت و اللَّه اعلم: فهذا احوالنا و مردّنا و مصیرنا، و انّا للَّه و انّا الیه راجعون.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ مجاهد گفت: این آیت در شأن زنى فرو آمد که دخترى داشت، و این زن مزدورى داشت از خانه بیرون فرستاد تا آتشپارهاى بخانه آرد. مزدور مردى را دید بر در خانه ایستاده، و میگوید: دخترى را زادند درین خانه؟ مزدور گفت: آرى. گفت: آن دختر نمیرد، تا آن گه که قضاءفسق و فجور فراوان بر سر وى برود، و آن گه بعاقبت مزدور او وى را بخواهد، و آن گه مرگ او بعنکبوت بود. مزدور از آن سخن در خشم شد، و کارد برداشت، و شکم آن دخترک بشکافت، و در بحر شد، و خویشتن را ناپدید کرد. آن دخترک را شکم بدوختند، و معالجت کردند، تا بحال صحّت باز آمد. چون بحدّ بلوغ رسید، سر در نهاد، و آنچه قضا بود از فجور بر سر وى برفت. پس بساحل بحر شد، و آنجا مقام کرد، تا روزى که آن مزدور از دریا بر آمد، و مالى فراوان با وى. پس دلّاله را برخواند، و گفت: زنى با جمال از بهر من بخواه. دلّاله گفت: اینجا زنى است نیکوترین زنان بجمال، چنان که میخواهى، امّا فاجره است، مگر که تو او را بخواهى دست از فجور باز دارد. آن زن بخواست، و هم چنان کرد، از فجور توبت کرد، و بعقد نکاح در تحت این مرد آمد. و این مزدور او را سخت دوست میداشت. روزى این مزدور سرگذشت خود باز گفت، و حکایت باز کرد. زن گفت: من آن جاریهام که تو شکم وى بشکافتى، و اینک نشان شکافتن و دوختن. مزدور گفت: مرگ تو بعنکبوت باشد چنان که نشان دادهاند، امّا من از بهر تو در میان صحرا کوشکى بسازم، و چندان بالا دهم که عنکبوت آنجا نرسد. چنان کردند، و آن زن در قصر مینشست. آخر روزى عنکبوت در میان قصر پیدا گشت. این زن بترسید، و بر آشفت، و انگشت پاى وى بر آن عنکبوت آمد، او را در گزید. و از آن گزیدن اندامهاى وى سیاه گشت، و از دنیا برفت. ربّ العالمین آیت فرستاد در شأن وى که: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ از مرگ هیچکس نتواند گریخت، هر جا که روید بشما در رسد.
مصطفى (ص) گفت: «احبب من شئت فانّک مفارقه، و عش ما شئت فانّک میّت، و اعمل ما شئت فانّک ملاقیه».
و گفتهاند: کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ، معنى آنست که: دست از دنیا باز دارید، و در شهوات بر خود فرو بندید، و مال و جاه دنیا براندازید، آنچه حرام است لعنت است، و آنچه حلالست محنت است، و آنچه افزونى است عقوبتست. مصطفى (ص) گفت: «الدّنیا ملعونة، ملعون ما فیها الّا ذکر اللَّه، عالما او متعلما».
گفت: این دنیا ملعون است، سراى بینوایى و بیدولتى، طبل میان تهى، و بساط فرومایگى. ربّ العزّة تا دنیا را بیافرید در آن ننگرسته، و آن را لعنت کرده، و دشمن داشته، و هر چه در آن، بلعنت کرده مگر سه چیز: ذکر خداوند جلّ جلاله، که در دنیا است و نه از دنیا است.
دیگر مرد عالم که مسلمانان را چون روشن چراغ و بر دل شیطان داغ است. سیوم کسى که جوینده علم است، و در راه دانش اندر منزل طلب است. مصطفى (ص) از بهر وى گفته:«انّ الملائکة لتضع اجنحتها لطالب العلم»، این کس هم در دنیا است، و نه از دنیا. چون ازین سه درگذشت، زینهار گرد دنیا مگرد، که روى معرفت سیاه کند، و جامه عصمت چاک گرداند. خبر ندارى که این دنیاى دنى دیرست تا بر مثال عروسى آراسته، بر طارم نشسته، و از شبکه شکّ بیرون مینگرد، و با تو میگوید:
من چون تو هزار عاشق از غم کشتم
نابود بخون هیچکس انگشتم
على مرتضى (ع) آن هزبر درگاه رسالت و داماد حضرت نبوت، هر گه که بدنیا بر گذشتى، دامن دیانت خویش فراهم گرفتى ترسان ترسان، و گفتى «غرّى غیرى یا دنیا! فقد تبتّک ثلاثا»
گفتند: اى عجبا، که روان شیر مردان عصر از بیم ذو الفقار تو همه آب گشت، چنین از دنیا مىبترسى؟ گفتا: شما خبر ندارید که این دنیا درختى خارآور است، دست هوى و حرص آن را بر کنار جوى عمر تو نشانده، اگر نه باحتراز روى خار آن در دامن عصمت تو افتد، و پاره پاره کند.
نشنیدهاى که در بدایت کار که هنوز خار آن قوّت نگرفته بود، دامن درّاعه عصمت آدم چون میدرید؟ اکنون که خار آن قوى گشت، و روزگار برآمد با على بو طالب خود چه کند؟ مصطفى (ص) ازینجا گفت: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»،تا دل بر آن کمتر نهند، و حذر کنند، و ربّ العزّة جلّ جلاله گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى. تا رغبت کمتر نمایند، و از آن پرهیزند.
واسطى گفته: چون ایشان را در دنیا زهد فرمود، بچشم ایشان اندکى ساخت، و در قرآن مجید «قلیل» خواند، تا ترک آن بر ایشان آسان شود، هذا غایة الکرم و الرّحمة. و گفتهاند: ربّ العزّة عارفان را درین آیت از دنیا بربود و بعقبى کشید، بآنچه گفت: وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى پس از عقبى نیز بربود، و بخود کشید بآنچه گفت: وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ حکایت کنند از جوانمردى که هر گه که این آیت برخواندى گفتى: آه از مرگ نفس! آه از مرگ دل! آه آه از مرگجان! اگر درین بمانم مرا چه توان؟ و درد را چه درمان؟ چون حال اینست و کار چنین، بى کسا که منم، بى سر و سامان، خداوندا!
هم تو مگر سامان کنى، را هم بخود آسان کنى
درد مرا درمان کنى، زان مرهم احسان تو!
او که نفسش میرد از دنیا درماند، او که دلش میرد از عقبى درماند، او که جانش میرد از مولى درماند، او که نفسش مرد از اهل و ولد جدا ماند، او که دلش مرد از انس و طرب باز ماند، او که جانش مرد از خداى صمد درماند. پس دلهاى عزیزان و صادقان که از نهیب این سخن و سیاست این حال خون گشت، که آیا در ازل براى ما چه رفته؟ و در ابد کار ما چون آمده؟
پیر طریقت اینجا گفته: اولیتر بتیمار خوردن از آن کسى نیست که از ازل خویش او را بى آگهیست! غافل بودن از ابد خویش از نادانى است، میان بوده و و بودنى این خواب غفلت چیست؟ آدمى را میان دو موج از آتش چه جاى بازیست؟! أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ ابو هریره گفت: که از رسول خدا (ص) شنیدم که گفت: «انّ الرّوح اذا خرج من جسده، و اتى علیه سبعة ایّام، یقول: یا ربّ ائذن لى حتّى انظر الى جسدى».
گفتا: چون جان پاک از آلایش بشریّت مرغ وار از قفص خاک بیرون آید، و سوى عالم علوى قصد آشیان عزّت کند، چون بر آن مرکز خویش قرار گیرد، و یک هفته بر آید، از خالق دستورى خواهد تا آن منزل خاصّ خویش را باز بینم، و حال وى باز دانم. دستورى یابد، آن جان پاک بخاک در آید، و از دور بقالب خویش نگه کند، آن را نه برنگ خود بیند، و نهبر حال خود، آب بیند که از چشم در ایستاده بجاى روشنایى، و از دهن در ایستاده بجاى گریانى. بزارد و بنالد و بگرید، و باز گردد تا هفته دیگر، پس دیگر بار دستورى خواهد، آید، و جسد خود را بیند، در آن لحد تاریک، بزارى زار آن آب همه صدید شده، و بوى بگشته، از نخستین بار بیشتر گرید، و زارتر بود.
پس برود و به هفته دیگر باز آید. خورنده بیند براست و چپ روى وى، و آن جمال و کمال خلقت وى همه دیگرگون گشته. خورنده از چشم بیرون میآید، و در بینى میشود، و از بینى بیرون میآید، و در دهن میشود. آن گه جان بفریاد آید، و گوید: آه صرت جیفة قذرة! کجا است آن قدّ و بالاى تو کجاست آن جمال و کمال تو؟ کجاست آن صورت زیباى تو؟ کجاست آن محاسن نورانى تو؟ کجاست آن گفت دلرباى تو؟ کجااند عیال و فرزندان تو؟ که از بهر ایشان بار کشیدى، و رنج بردى، تا به بینند حال و جاى تو، و عبرت گیرند بکار تو. این املک الطّویل؟
و حرصک الشّدید؟ این منزلک العمران؟ این ما جمعت من حلال و حرام؟ این اخوانک و رفقاؤک؟ این من کنت تفخر بهم؟ ترکوک فى لحدک وحیدا، بین التّراب و الدّود، لو نظروا علیک کما نظرت لترکوا الدّنیا و بکوا على انفسهم ایّام حیاتهم! فالویل لى و لک الى یوم القیامة من الملک الجلیل، و دیّان یوم الدّین! فعلیک السّلام، فلیتنى لم ارک و لم ترنى. ثمّ انقلب عنه و مضى. پس راوى خبر گفت و اللَّه اعلم: فهذا احوالنا و مردّنا و مصیرنا، و انّا للَّه و انّا الیه راجعون.
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ مجاهد گفت: این آیت در شأن زنى فرو آمد که دخترى داشت، و این زن مزدورى داشت از خانه بیرون فرستاد تا آتشپارهاى بخانه آرد. مزدور مردى را دید بر در خانه ایستاده، و میگوید: دخترى را زادند درین خانه؟ مزدور گفت: آرى. گفت: آن دختر نمیرد، تا آن گه که قضاءفسق و فجور فراوان بر سر وى برود، و آن گه بعاقبت مزدور او وى را بخواهد، و آن گه مرگ او بعنکبوت بود. مزدور از آن سخن در خشم شد، و کارد برداشت، و شکم آن دخترک بشکافت، و در بحر شد، و خویشتن را ناپدید کرد. آن دخترک را شکم بدوختند، و معالجت کردند، تا بحال صحّت باز آمد. چون بحدّ بلوغ رسید، سر در نهاد، و آنچه قضا بود از فجور بر سر وى برفت. پس بساحل بحر شد، و آنجا مقام کرد، تا روزى که آن مزدور از دریا بر آمد، و مالى فراوان با وى. پس دلّاله را برخواند، و گفت: زنى با جمال از بهر من بخواه. دلّاله گفت: اینجا زنى است نیکوترین زنان بجمال، چنان که میخواهى، امّا فاجره است، مگر که تو او را بخواهى دست از فجور باز دارد. آن زن بخواست، و هم چنان کرد، از فجور توبت کرد، و بعقد نکاح در تحت این مرد آمد. و این مزدور او را سخت دوست میداشت. روزى این مزدور سرگذشت خود باز گفت، و حکایت باز کرد. زن گفت: من آن جاریهام که تو شکم وى بشکافتى، و اینک نشان شکافتن و دوختن. مزدور گفت: مرگ تو بعنکبوت باشد چنان که نشان دادهاند، امّا من از بهر تو در میان صحرا کوشکى بسازم، و چندان بالا دهم که عنکبوت آنجا نرسد. چنان کردند، و آن زن در قصر مینشست. آخر روزى عنکبوت در میان قصر پیدا گشت. این زن بترسید، و بر آشفت، و انگشت پاى وى بر آن عنکبوت آمد، او را در گزید. و از آن گزیدن اندامهاى وى سیاه گشت، و از دنیا برفت. ربّ العالمین آیت فرستاد در شأن وى که: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ از مرگ هیچکس نتواند گریخت، هر جا که روید بشما در رسد.
مصطفى (ص) گفت: «احبب من شئت فانّک مفارقه، و عش ما شئت فانّک میّت، و اعمل ما شئت فانّک ملاقیه».
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ الآیة تحیّت نامى است نواخت را، سلام از بهر آن تحیّت خواندهاند که مسلمانان با یکدیگر بنواخت دیدار کنند، و تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ازین است. میگوید آن سلام که شما را دادم آن نواختى است که من دادم از نزدیک خویش، و التحیات للَّه معنى آنست که: نواختها اللَّه راست، کس وى را ننوازد، نواختها همه ملک وى است. و معنى حیّاک اللَّه آنست که خداى ترا نوازد.
و در جایى دیگر تحیّت نام ملک است، و از آن است قول زهیر بن جناب الکلى:
ابنىّ ان اهلک فا
نّى قد بنیت لکم بنیّة
و ترکتکم اولاد سادا
ت زنادکم وریّة
و لکلّ ما نال الفتى
قد نلته الّا التّحیّة
اى الّا الملک. و تحیّت مسجد را از بهر آن تحیّت نام کردند که آن نواختست مسجد را. و عمر خطاب در مسجد برگذشت، یک رکعت کرد، و طلحة بن عبید اللَّه در مسجد. با سلاح سجده کرد و بر گذشت.
فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها میگوید: کسى که شما را بنوازد، آن نوازنده را باز نوازید بنواختى نیکوتر از آنکه او نواخت، و این در اسلام است، و در هدیّه و در زیارت، و در همه افضالها و برّها، اوردوها یا مکافات کنید بى تطفیف. ردّ از بهر آن گفت که چون مکافات کردى، منّت از خود رد کردى، و از مکافات باید که هیچ کم نکنى، اگر هدیه باشد، یا سخن، یا مخاطبهاى در نامهاى. و ردّ مخاطبه آنست که از غایت مرتبت سزاى آن مرد کم نکنى، و هو المشار الیه بقوله (ص): «انزلوا الناس على منازلهم»، و چون سلام کنند در جواب بیفزاى، و چون گوید: السّلام علیکم، تو گوى: و علیکم السّلام و رحمة اللَّه. اگر وى گوید: و رحمة اللَّه، تو گوى: و رحمة اللَّه و برکاته. قومى مفسّران گفتند: بِأَحْسَنَ مِنْها با اهل دین اسلام است، که در نواخت و در اسلام بیفزاى، چنان که گفتیم، و اوردوها با اهل کتاب و اهل شرک است، که با ایشان بر علیکم اقتصار کنى و بر آن نیفزایى.
فصل
از احکام شرع آنچه تعلق باین آیت دارد آنست که اگر هدیه بکسى دهى از سه بیرون نیست حال آن کس که بوى دهى: یا فرود از تو است، یا مثل تو است، یا مه از تو است. اگر فرود از تو است بر وى مکافات و عوض واجب نیست، که سبیل آن سبیل صدقه است، و اگر مثل تو است هم واجب نیست مکافات آن، که مقصود در آن هدیه اکتساب محمدتست و تأکید صداقت است، و این معنى حاصل است، و اگر بالاى تو است در وجوب مکافات دو قول است: شافعى را بیک قول مکافات آن واجب نشود، و بدیگر قول واجبست مکافات آن کردن، و عوض آن باز دادن. و در قدر و اندازه آن عوض شافعى را سه قولست: یکى آنکه بقدر قیمت هدیّه عوض آن لازم آید. قول دوم آنست که هر آنچه در عرف و عادت بپسندند و در مثل آن هدیّه لایق بود، لازم آید. قول سیوم آنست که رضاء وى حاصل باید کرد، چندان که رضاء وى در آنست قدر واجب آنست، بدلیل خبر ابن عباس که گفت: اعرابیى پیش رسول خدا (ص) آمد، و هدیّهاى آورد. رسول خدا (ص) از وى قبول کرد، و آن گه وى را عوض داد، و گفت: رضیت؟ اعرابى گفت: لا. رسول خدا در عوض بیفزود، و گفت: رضیت؟ اعرابى گفت: «نعم».
فقال رسول اللَّه (ص): «لقد هممت ان لا اتّهب الّا من قریشىّ او أنصارىّ او ثقفىّ».
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً اللَّه نگاهبان هر چیز است تنها، و داننده هر چیز یکتا، و بسنده و فرا بخشنده عطا، و قیل إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً اى یعطى کلّ شىء من العلم و الحفظ و الجزاء ما یحسبه، اى یکفیه، و یقال احسب فهو حسیب، مثل انذر فهو نذیر، و سمّى الحساب فى المعاملات حسابا لأنّه یعلم به به ما فیه کفایة، لیس فیه زیادة على المقدار و لا نقصان.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ این در شأن قومى فرود آمد که در بعث و قیامت بگمان بودند، ربّ العالمین سوگند یاد کرد، و گفت: لَیَجْمَعَنَّکُمْ، این لام لام تحقیق است در موضع قسم، یعنى که شما را فراهم آرد بروز رستاخیز، و در آن هیچ گمان نیست، و کس راستگوىتر و راست سخنتر از حق نیست.
و معنى قیامت در لغت بر دو ضرب است: یکى آنکه مردم از خاک برخیزند، و برستاخیز شوند، چنان که ربّ العزّة گفت: یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ. معنى دیگر آنست که مردم در آن روز حساب را بر پاى باشند و منتظر، تا خداى چه فرماید؟ چنان که گفت تعالى و تقدّس: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
قالوا: و معنى لَیَجْمَعَنَّکُمْ یعنى بالموت فى القبور الى یوم القیامة.
فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ سبب نزول این آیت آن بود که عبد اللَّه ابى سلول با جوقى منافقان از مصطفى (ص) برگشتند در راه احد، و باز پس آمدند، و رسول خداى را (ص) فرو گذاشتند. معذوران که در شهر بودند گفتند: ایشان را بکشیم که چرا رسول خداى را خذلان کردند، و قومى فرا خون ایشان نیارستند، و آن را بزرگ دیدند. این آیت آمد که چرا از کشتن ایشان پرهیزیدید، و ایشان را بنکشتید. مقاتل گفت: این در شأن نفرى آمد که نه کس بودند، از ایشان مخرمة بن نوفل القرشى. جمله هجرت کردند از مکه به مدینه. پس پشیمان گشتند، خواستند که باز گردند، گفتند که: ما را مدینه سازگار نیامدست، و از عاهت مدینه برنجیدیم. مسلمانان گفتند: شما را چه مراد است که چه کنید؟ گفتند:خواهیم که یک چند بیرون شویم از مدینه، و تنزّه کنیم. مسلمانان ایشان را بآنچه گفتند تصدیق کردند. و گفتهاند که: از رسول خدا نیز دستورى خواستند، پس چون بیرون آمدند، اندک اندک فرا پیشتر میشدند، تا بقومى مشرکان در رسیدند، و با ایشان به مکه رفتند. پس نامه با رسول خدا نوشتند از مکه که ما هم بر آن دینیم که بنزدیک تو داشتیم، و هم بر آن تصدیق، امّا از عاهات مدینه میترسیدیم، و ما را آن زمین سازگار نبود، خواستیم که یک چندى بزمین خود باز آئیم. پس همان قوم خواستند که از مکه بتجارت شام روند، اهل مکه بضاعت فراوان بایشان دادند، و گفتند: شما بر دین محمد و اصحاب وىاید، شما را از ایشان باک نیست. پس بمسلمانان رسید که ایشان بیرون آمدند بتجارت، مختلف شدند در قتل ایشان.
قومى گفتند: بکشیم ایشان را، که خون و مال ایشان مباح است از بهر آنکه مرتدّ گشتند. قومى گفتند: ایشان بر دین مااند، تا آن گه که تبدیل دین از ایشان درست شود. و رسول خدا (ص) خاموش میبود، و هیچ دو فرقت را از گفت خویش نهى نمىکرد تا آیت آمد: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ اى صرتم فئتین محلّا و محرما.
وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا ارکاس را دو معنى است: یکى ارکست فلانا، اى رددته الى خلفه، با پس او کندم او را. و دیگر معنى، ارکست فلانا، اى بهرجته، وى را نفایه کردم، و کنبوده، و خوار. عطا گفت: «أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا» اى اضلّهم بما اجترحوا. حسن گفت: «أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا» اى: بما اظهروا لکم من المفارقة و الالتجاء الى اهل حربکم.
أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ مؤمنانرا میگوید: شما مىخواهید که راه نمائید کسى را که اللَّه وى را گمراه کرد. وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا اى دینا و طریقا الى الحجّة.
وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً اى شرعا واحدا فى الکفر.
این صفت منافقان است، هم چنان که جایى دیگر گفت: وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً. ربّ العالمین فرمود که: از ایشان بیزارى گیرید، و با ایشان هام دل مبید، و با ایشان مسازید، تا هجرت کنند با رسول خدا. و گفتهاند: این قومىاند که برسول خدا آمدند بهجرت، از اهل حجاز، پس باز گشتند، و با قومى مشرکان بتجارت به یمامه شدند. اللَّه تعالى مؤمنانرا فرمود که: با ایشان موالات مدارید، تا آن گه که با رسول خدا آیند بهجرت تو، و بیعت تو در سبیل خداى.
پس گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند، و با رسول خدا نیایند، ایشان را آزرم نیست، و آن هجرت پیشین بکار نیست. فَخُذُوهُمْ گیرید ایشان را، و اسیر برید، عرب اسیر را اخیذ خوانند. آن گه استثنا کرد، گفت: إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ این الّذین قومى انداز آن مردمان که بازگشتند، از دار الهجرة از تجّار، بضاعتهاى خویش آوردند، و بدست این قوم نهادند، که میان رسول خدا و میان ایشان پیمان بود، و ایشان قومى بودند از خزاعه و بنى خزیمه و بنى مدلج. و گفتهاند: این قوم کنایت از یک مرد است، و آن هلال بن عویمى الاسلمى است، میان وى و میان مصطفى (ص) مهادنهاى بود. این قوم که آن بضاعت بدست هلال نهاده بودند، و با او پیوسته، ایشان را گفت بگیرید و بکشید، که اللَّه نمىپسندد که مصطفى (ص) عهد شکند. و این پیش از آن بود که آیت سیف آمد، و عهدها که میان رسول خدا (ص)و میان کافران بود باطل کرد. پس چون آیت سیف آمد إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ منسوخ گشت، یقال وصل فلان الى فلان، و اتّصل به، اى انتسب الیه.
أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ یعنى: قد حصرت صدورهم، اى کرهت و ضاقت. این باز قومىاند که به مصطفى (ص) آمدند بهجرت، نه بر نیّت تصدیق، خواستند که وى را از خویش باز دارند، و خویشتن را از وى آمن کنند، و با قوم خویش شند با سر کفر خویش، که با شما نمىتاوند که کشتن کنند، و نمىخواهند که با قوم خویش کشتن کنند. گفتهاند که بنى مدلجاند و بنى خزیمه که از رسول خدا (ص) عهد داشتند.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ این منّت است که ربّ العالمین بر مؤمنان مینهد، و میگوید: آن ضیق صدر ایشان و بازماندن از قتال شما، آن ترسى است که اللَّه در دل ایشان او کند، تا بأس معاهدان از مسلمانان باز دارد، و اگر اللَّه دل ایشان در قتال شما قوى کردید»، ایشان با شما کشتن کردندید».فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ این اعتزال درین موضع ترک قتال است. میگوید: اگر از کشتن باز ایستند و طلب آشتى کنند، شما را و ایشان دستى و راهى نه. این آیت هم منسوخ است بآیت سیف. سبیل در قرآن بر دوازده وجه آید: یکى بمعنى طاعت چنان که در سورة البقره است: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعة اللَّه. همانست که جاى دیگر گفت: وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ. جاى دیگر: الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعة اللَّه. وجه دوم بمعنى بلاغ است، چنان که در آل عمران گفت: مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا اى بلاغا.
وجه سیوم بمعنى مخرج است، چنان که در بنى اسرائیل گفت: انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا یعنى مخرجا. و مثل این در سورة الفرقان است و در سورة النساء: أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا یعنى مخرجا من الحبس. وجه چهارم سبیل بمعنى مسلک است، چنان که در سورة النساء گفت: إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلًا اى بئس مسلکا. نظیر این در بنى اسرائیل: وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا. وجه پنجم بمعنى علّت است، چنان که در سورة النساء گفت: فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا. اى علّة. وجه ششم بمعنى دین است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ یعنى غیر دین المؤمنین. نظیر این هم درین سورة: وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا یعنى دینا، و در سورة النحل گفت: ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ یعنى الى دین ربّک. وجه هفتم سبیل است بمعنى الطّریق الى الهدى، چنان که در سورة النساء گفت: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا یعنى الى الهدى: در غسق گفت: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ یعنى الى الهدى. وجه هشتم بمعنى حجّت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا یعنى حجّة، جایى دیگر گفت: فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا اى حجّة. وجه نهم سبیل بمعنى طریق است، چنان که در سورة النساء گفت: لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا اى لا یعرفون طریقا الى المدینة، و در سورة القصص گفت: عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ یعنى قصد الطّریق الى مدین. وجه دهم بمعنى عدوان است، چنان که در سورة غسق گفت: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ اى من عدوان. وجه یازدهم بمعنى ملّت است، چنان که در سورة یوسف گفت: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی اى ملّتى. وجه دوازدهم بمعنى اثم است، چنان که در آل عمران گفت: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ. اى اثم، و در سورة التوبة گفت: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ یعنى من اثم فى القعود عن الغزو و بالعذر.سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیها فتنة اینجا بمعنى شرکست، چنان که آنجا گفت: وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ یعنى: کلّما دعوا الى الشّرک رجعوا فیها. کلبى گفت: این در شأن اسد و غطفان آمد که در مدینه جاى داشتند، و در اسلام سخن میگفتند، امّا بدل کافران بودند. ربّ العزّة گفت: ایشان مىخواهند که از شما آمن باشند، و از قوم خود با شما میسازند، نه از دل. و خویشتن را در شما میشمارند نه از تصدیق، اگر طلب صلح نکنند، و دست از کشتن فرو نگیرند، ایشان را گیرید و کشید، هر جا که یابید، در حلّ و در حرم، یا در ماه حرام. و این هم از منسوخات قرآن است بآیت سیف. حسن گفت: این در شأن منافقان است که ربّ العزّة میگوید در صفت ایشان: وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا الآیة. سدى گفت: در شأن نعیم بن مسعود الاشجعى آمد که پیش مصطفى (ص) میآمد، و اخبار مشرکان و اسرار ایشان میگفت، و پیش مشرکان میشد، و اخبار و اسرار مصطفى (ص) و مسلمانان با ایشان میگفت، و خواست تا از هر دو جانب آمن باشد. پس رسول خدا (ص) بفرمود تا او را از حضرت وى براندند، تا نیز در پیش وى نیاید.
و در جایى دیگر تحیّت نام ملک است، و از آن است قول زهیر بن جناب الکلى:
ابنىّ ان اهلک فا
نّى قد بنیت لکم بنیّة
و ترکتکم اولاد سادا
ت زنادکم وریّة
و لکلّ ما نال الفتى
قد نلته الّا التّحیّة
اى الّا الملک. و تحیّت مسجد را از بهر آن تحیّت نام کردند که آن نواختست مسجد را. و عمر خطاب در مسجد برگذشت، یک رکعت کرد، و طلحة بن عبید اللَّه در مسجد. با سلاح سجده کرد و بر گذشت.
فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها میگوید: کسى که شما را بنوازد، آن نوازنده را باز نوازید بنواختى نیکوتر از آنکه او نواخت، و این در اسلام است، و در هدیّه و در زیارت، و در همه افضالها و برّها، اوردوها یا مکافات کنید بى تطفیف. ردّ از بهر آن گفت که چون مکافات کردى، منّت از خود رد کردى، و از مکافات باید که هیچ کم نکنى، اگر هدیه باشد، یا سخن، یا مخاطبهاى در نامهاى. و ردّ مخاطبه آنست که از غایت مرتبت سزاى آن مرد کم نکنى، و هو المشار الیه بقوله (ص): «انزلوا الناس على منازلهم»، و چون سلام کنند در جواب بیفزاى، و چون گوید: السّلام علیکم، تو گوى: و علیکم السّلام و رحمة اللَّه. اگر وى گوید: و رحمة اللَّه، تو گوى: و رحمة اللَّه و برکاته. قومى مفسّران گفتند: بِأَحْسَنَ مِنْها با اهل دین اسلام است، که در نواخت و در اسلام بیفزاى، چنان که گفتیم، و اوردوها با اهل کتاب و اهل شرک است، که با ایشان بر علیکم اقتصار کنى و بر آن نیفزایى.
فصل
از احکام شرع آنچه تعلق باین آیت دارد آنست که اگر هدیه بکسى دهى از سه بیرون نیست حال آن کس که بوى دهى: یا فرود از تو است، یا مثل تو است، یا مه از تو است. اگر فرود از تو است بر وى مکافات و عوض واجب نیست، که سبیل آن سبیل صدقه است، و اگر مثل تو است هم واجب نیست مکافات آن، که مقصود در آن هدیه اکتساب محمدتست و تأکید صداقت است، و این معنى حاصل است، و اگر بالاى تو است در وجوب مکافات دو قول است: شافعى را بیک قول مکافات آن واجب نشود، و بدیگر قول واجبست مکافات آن کردن، و عوض آن باز دادن. و در قدر و اندازه آن عوض شافعى را سه قولست: یکى آنکه بقدر قیمت هدیّه عوض آن لازم آید. قول دوم آنست که هر آنچه در عرف و عادت بپسندند و در مثل آن هدیّه لایق بود، لازم آید. قول سیوم آنست که رضاء وى حاصل باید کرد، چندان که رضاء وى در آنست قدر واجب آنست، بدلیل خبر ابن عباس که گفت: اعرابیى پیش رسول خدا (ص) آمد، و هدیّهاى آورد. رسول خدا (ص) از وى قبول کرد، و آن گه وى را عوض داد، و گفت: رضیت؟ اعرابى گفت: لا. رسول خدا در عوض بیفزود، و گفت: رضیت؟ اعرابى گفت: «نعم».
فقال رسول اللَّه (ص): «لقد هممت ان لا اتّهب الّا من قریشىّ او أنصارىّ او ثقفىّ».
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً اللَّه نگاهبان هر چیز است تنها، و داننده هر چیز یکتا، و بسنده و فرا بخشنده عطا، و قیل إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً اى یعطى کلّ شىء من العلم و الحفظ و الجزاء ما یحسبه، اى یکفیه، و یقال احسب فهو حسیب، مثل انذر فهو نذیر، و سمّى الحساب فى المعاملات حسابا لأنّه یعلم به به ما فیه کفایة، لیس فیه زیادة على المقدار و لا نقصان.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ این در شأن قومى فرود آمد که در بعث و قیامت بگمان بودند، ربّ العالمین سوگند یاد کرد، و گفت: لَیَجْمَعَنَّکُمْ، این لام لام تحقیق است در موضع قسم، یعنى که شما را فراهم آرد بروز رستاخیز، و در آن هیچ گمان نیست، و کس راستگوىتر و راست سخنتر از حق نیست.
و معنى قیامت در لغت بر دو ضرب است: یکى آنکه مردم از خاک برخیزند، و برستاخیز شوند، چنان که ربّ العزّة گفت: یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ کَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ. معنى دیگر آنست که مردم در آن روز حساب را بر پاى باشند و منتظر، تا خداى چه فرماید؟ چنان که گفت تعالى و تقدّس: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
قالوا: و معنى لَیَجْمَعَنَّکُمْ یعنى بالموت فى القبور الى یوم القیامة.
فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ سبب نزول این آیت آن بود که عبد اللَّه ابى سلول با جوقى منافقان از مصطفى (ص) برگشتند در راه احد، و باز پس آمدند، و رسول خداى را (ص) فرو گذاشتند. معذوران که در شهر بودند گفتند: ایشان را بکشیم که چرا رسول خداى را خذلان کردند، و قومى فرا خون ایشان نیارستند، و آن را بزرگ دیدند. این آیت آمد که چرا از کشتن ایشان پرهیزیدید، و ایشان را بنکشتید. مقاتل گفت: این در شأن نفرى آمد که نه کس بودند، از ایشان مخرمة بن نوفل القرشى. جمله هجرت کردند از مکه به مدینه. پس پشیمان گشتند، خواستند که باز گردند، گفتند که: ما را مدینه سازگار نیامدست، و از عاهت مدینه برنجیدیم. مسلمانان گفتند: شما را چه مراد است که چه کنید؟ گفتند:خواهیم که یک چند بیرون شویم از مدینه، و تنزّه کنیم. مسلمانان ایشان را بآنچه گفتند تصدیق کردند. و گفتهاند که: از رسول خدا نیز دستورى خواستند، پس چون بیرون آمدند، اندک اندک فرا پیشتر میشدند، تا بقومى مشرکان در رسیدند، و با ایشان به مکه رفتند. پس نامه با رسول خدا نوشتند از مکه که ما هم بر آن دینیم که بنزدیک تو داشتیم، و هم بر آن تصدیق، امّا از عاهات مدینه میترسیدیم، و ما را آن زمین سازگار نبود، خواستیم که یک چندى بزمین خود باز آئیم. پس همان قوم خواستند که از مکه بتجارت شام روند، اهل مکه بضاعت فراوان بایشان دادند، و گفتند: شما بر دین محمد و اصحاب وىاید، شما را از ایشان باک نیست. پس بمسلمانان رسید که ایشان بیرون آمدند بتجارت، مختلف شدند در قتل ایشان.
قومى گفتند: بکشیم ایشان را، که خون و مال ایشان مباح است از بهر آنکه مرتدّ گشتند. قومى گفتند: ایشان بر دین مااند، تا آن گه که تبدیل دین از ایشان درست شود. و رسول خدا (ص) خاموش میبود، و هیچ دو فرقت را از گفت خویش نهى نمىکرد تا آیت آمد: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ اى صرتم فئتین محلّا و محرما.
وَ اللَّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا ارکاس را دو معنى است: یکى ارکست فلانا، اى رددته الى خلفه، با پس او کندم او را. و دیگر معنى، ارکست فلانا، اى بهرجته، وى را نفایه کردم، و کنبوده، و خوار. عطا گفت: «أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا» اى اضلّهم بما اجترحوا. حسن گفت: «أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا» اى: بما اظهروا لکم من المفارقة و الالتجاء الى اهل حربکم.
أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ مؤمنانرا میگوید: شما مىخواهید که راه نمائید کسى را که اللَّه وى را گمراه کرد. وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا اى دینا و طریقا الى الحجّة.
وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً اى شرعا واحدا فى الکفر.
این صفت منافقان است، هم چنان که جایى دیگر گفت: وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً. ربّ العالمین فرمود که: از ایشان بیزارى گیرید، و با ایشان هام دل مبید، و با ایشان مسازید، تا هجرت کنند با رسول خدا. و گفتهاند: این قومىاند که برسول خدا آمدند بهجرت، از اهل حجاز، پس باز گشتند، و با قومى مشرکان بتجارت به یمامه شدند. اللَّه تعالى مؤمنانرا فرمود که: با ایشان موالات مدارید، تا آن گه که با رسول خدا آیند بهجرت تو، و بیعت تو در سبیل خداى.
پس گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند، و با رسول خدا نیایند، ایشان را آزرم نیست، و آن هجرت پیشین بکار نیست. فَخُذُوهُمْ گیرید ایشان را، و اسیر برید، عرب اسیر را اخیذ خوانند. آن گه استثنا کرد، گفت: إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ این الّذین قومى انداز آن مردمان که بازگشتند، از دار الهجرة از تجّار، بضاعتهاى خویش آوردند، و بدست این قوم نهادند، که میان رسول خدا و میان ایشان پیمان بود، و ایشان قومى بودند از خزاعه و بنى خزیمه و بنى مدلج. و گفتهاند: این قوم کنایت از یک مرد است، و آن هلال بن عویمى الاسلمى است، میان وى و میان مصطفى (ص) مهادنهاى بود. این قوم که آن بضاعت بدست هلال نهاده بودند، و با او پیوسته، ایشان را گفت بگیرید و بکشید، که اللَّه نمىپسندد که مصطفى (ص) عهد شکند. و این پیش از آن بود که آیت سیف آمد، و عهدها که میان رسول خدا (ص)و میان کافران بود باطل کرد. پس چون آیت سیف آمد إِلَّا الَّذِینَ یَصِلُونَ منسوخ گشت، یقال وصل فلان الى فلان، و اتّصل به، اى انتسب الیه.
أَوْ جاؤُکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ یعنى: قد حصرت صدورهم، اى کرهت و ضاقت. این باز قومىاند که به مصطفى (ص) آمدند بهجرت، نه بر نیّت تصدیق، خواستند که وى را از خویش باز دارند، و خویشتن را از وى آمن کنند، و با قوم خویش شند با سر کفر خویش، که با شما نمىتاوند که کشتن کنند، و نمىخواهند که با قوم خویش کشتن کنند. گفتهاند که بنى مدلجاند و بنى خزیمه که از رسول خدا (ص) عهد داشتند.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ این منّت است که ربّ العالمین بر مؤمنان مینهد، و میگوید: آن ضیق صدر ایشان و بازماندن از قتال شما، آن ترسى است که اللَّه در دل ایشان او کند، تا بأس معاهدان از مسلمانان باز دارد، و اگر اللَّه دل ایشان در قتال شما قوى کردید»، ایشان با شما کشتن کردندید».فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ این اعتزال درین موضع ترک قتال است. میگوید: اگر از کشتن باز ایستند و طلب آشتى کنند، شما را و ایشان دستى و راهى نه. این آیت هم منسوخ است بآیت سیف. سبیل در قرآن بر دوازده وجه آید: یکى بمعنى طاعت چنان که در سورة البقره است: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعة اللَّه. همانست که جاى دیگر گفت: وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ. جاى دیگر: الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى فى طاعة اللَّه. وجه دوم بمعنى بلاغ است، چنان که در آل عمران گفت: مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا اى بلاغا.
وجه سیوم بمعنى مخرج است، چنان که در بنى اسرائیل گفت: انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا یعنى مخرجا. و مثل این در سورة الفرقان است و در سورة النساء: أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا یعنى مخرجا من الحبس. وجه چهارم سبیل بمعنى مسلک است، چنان که در سورة النساء گفت: إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِیلًا اى بئس مسلکا. نظیر این در بنى اسرائیل: وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا. وجه پنجم بمعنى علّت است، چنان که در سورة النساء گفت: فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا. اى علّة. وجه ششم بمعنى دین است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ یعنى غیر دین المؤمنین. نظیر این هم درین سورة: وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا یعنى دینا، و در سورة النحل گفت: ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ یعنى الى دین ربّک. وجه هفتم سبیل است بمعنى الطّریق الى الهدى، چنان که در سورة النساء گفت: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا یعنى الى الهدى: در غسق گفت: وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ یعنى الى الهدى. وجه هشتم بمعنى حجّت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا یعنى حجّة، جایى دیگر گفت: فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلًا اى حجّة. وجه نهم سبیل بمعنى طریق است، چنان که در سورة النساء گفت: لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا اى لا یعرفون طریقا الى المدینة، و در سورة القصص گفت: عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ یعنى قصد الطّریق الى مدین. وجه دهم بمعنى عدوان است، چنان که در سورة غسق گفت: وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ اى من عدوان. وجه یازدهم بمعنى ملّت است، چنان که در سورة یوسف گفت: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی اى ملّتى. وجه دوازدهم بمعنى اثم است، چنان که در آل عمران گفت: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ. اى اثم، و در سورة التوبة گفت: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ یعنى من اثم فى القعود عن الغزو و بالعذر.سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ کُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْکِسُوا فِیها فتنة اینجا بمعنى شرکست، چنان که آنجا گفت: وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ یعنى: کلّما دعوا الى الشّرک رجعوا فیها. کلبى گفت: این در شأن اسد و غطفان آمد که در مدینه جاى داشتند، و در اسلام سخن میگفتند، امّا بدل کافران بودند. ربّ العزّة گفت: ایشان مىخواهند که از شما آمن باشند، و از قوم خود با شما میسازند، نه از دل. و خویشتن را در شما میشمارند نه از تصدیق، اگر طلب صلح نکنند، و دست از کشتن فرو نگیرند، ایشان را گیرید و کشید، هر جا که یابید، در حلّ و در حرم، یا در ماه حرام. و این هم از منسوخات قرآن است بآیت سیف. حسن گفت: این در شأن منافقان است که ربّ العزّة میگوید در صفت ایشان: وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا الآیة. سدى گفت: در شأن نعیم بن مسعود الاشجعى آمد که پیش مصطفى (ص) میآمد، و اخبار مشرکان و اسرار ایشان میگفت، و پیش مشرکان میشد، و اخبار و اسرار مصطفى (ص) و مسلمانان با ایشان میگفت، و خواست تا از هر دو جانب آمن باشد. پس رسول خدا (ص) بفرمود تا او را از حضرت وى براندند، تا نیز در پیش وى نیاید.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ الآیة لیل و جبّار، خداى بزرگوار، کردگار مهربان نیکوکار، جلّ جلاله، و تقدّست اسماؤه، و تعالت صفاته، درین آیت رهیگان خود را مىتعلیم کند بآداب عشرت و صحبت، که هر که آراسته ادب نباشد شایسته صحبت نباشد. و صحبت سه قسم است: یکى با حق است بادب موافقت، دیگر با خلق است بادب مناصحت، سیوم با نفس است بادب مخالفت. و هر آن کس که پرورده این آداب نیست وى را با راه مصطفى (ص) هیچ کار نیست. و در عالم لا اله الّا اللَّه وى را قدر نیست. و ربّ العزّة جلّ جلاله مصطفى (ص) را اوّل آراسته ادب کرد، چنان که در خبر است: «ادبنى ربى فاحسن تأدیبى»
لا جرم شب معراج در آن مقام اعظم، ادب حضرت بجاى آورد، تا ربّ العزّة از وى باز گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت، تا از وى باز گفت: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ. و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست که: علم در هر معاملت بکار دارى، و شریعت را بزرگدارى، و بگزارد فرمانها از تمنّیها پرهیز کنى، و سنّت و اهل آن گرامى دارى، و از بدعت و اهل آن بپرهیزى، و از جاى تهمت و گمان برخیزى، و در پرستش خداى جلّ جلاله، از وساوس و عادات ریا و جهل و کاهلى دور باشى، و از خویشتن آرایى بتعبّد بر خلاف سنّت پرهیز کنى، و نوافل کردارها پوشیدهدارى، و اللَّه را بر غفلت نام نبرى، و هزل در جدّ نیامیزى، و شریعت و دین ببازى ندارى، و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حرکت و سکون ورع کارفرمایى، و بهیچ وقت از خویشتن راضى نباشى، ور چه بر صدق و صفا روزگار گذارى، بلکه پیوسته از خود ناخشنود باشى، و توبت در همه حال بر خود واجب دانى. رسول (ص) گفته است: «انّه لیغان قلبى، فاستغفر اللَّه فى کلّ یوم مائة مرّة».
و ابو یزید بسطامى در صفا و صدق خویش چنان از خود ناخشنود بود که گه تسبیح وى آن بودى که روى با خود کردى، و بانگشت بخود اشارت کردى که مدبر روزگارى. و صحابه مصطفى (ص) در صفاء دین خویش چنان از خود ناخشنود بودندى که روایت کنند از معاذ که بدر خانها شدى و گفتى: تعالوا نؤمن ساعة.
پیر طریقت سخنى گفته، و درین موضع لایق است، گفت: خداوندا! یک دل پر درد دارم، و یک جان پر زجر، عزیز دو گیتى! این بیچاره را چه تدبیر؟ خداوندا! درماندم نه از تو، و لکن درماندم در تو! اگر هیچ غائب باشم گویى کجایى؟ و چون با درگاه آئیم، در را بنگشایى! خداوندا! چون نومیدى در ظاهر اسلام حرمان است، و امید در عین حقیقت بىشک نقصان است، میان این و آن رهى را با تو چه درمان است؟ چون شکیبایى در شریعت از پسندیدگى نشان است، و ناشکیبایى در حقیقت عین فرمان است، میان این و آن رهى را با تو چه برهان است؟ خداوندا! هر کس را آتش در دل است، و این بیچاره را در جان از آنست که هر کس را سر و سامان است، و این درویش بى سر و سامان است! امّا اصول آداب صحبت در معاملت با خلق آنست که نصیحت کردن و شفقت نمودن از هیچ مسلمان باز نگیرى، و خود را از همه کس کمتر دانى، و حق همه کس فرا پیش خویش دارى، و انصاف همه از خود بدهى، بطریق ایثار و مواسات و حسن الخلق، و از خلاف و معارضه برادران و دروغ زن کردن ایشان پرهیزى، و بامر صریح و نهى صریح ازیشان در نخواهى، و ایشان را سخن درشت و جواب ناخوش نگویى.
یوسف حسین رازى گفت: از ذو النون مصرى پرسیدم که: با که صحبت دارم؟
فقال: من لا یملک و لا ینکر علیک حالا من احوالک، و لا یتغیّر بتغیّرک، و ان کان عظیما، فانّک احوج ما تکون اشدّ ما کنت تغیّرا، گفت: صحبت با کسى کن که مر او را ملک نبود، یعنى آنچه دارد بخود ندارد، و آن خویش نداند، که هر کجا خصومتى است از آنجا افتادست که تو و من در میانست. چون تو و من از میان برخیزد، هیچ خصومت نماند، گفتا: و هیچ حالى را از احوال تو بر تو منکر نگردد، و داند که نه معصومى، که عیب بتو راه نباید، و در دوستى انکار حال دوست خود محال است. دوستى آنجا است که انکار در میان نیست.
حکایت کنند که مردى را زنى بود، و در کارى برفته بود، و یک چشم آن زن سپید بود، و مرد از آن عیب بیخبر بود بفرط المحبّة. چون آن محبّت کم گشت، زن را گفت: این سپیدى کى پدید آمد؟ گفت: آن گاه که محبت ما اندر دل تو نقصان گرفت.
گفت: و لا یتغیّر بتغیّرک، متغیّر نگردد بتغیّر تو، گر چه آن تغیّر بزرگ باشد، از بهر آنکه هر چند که تو متغیّرتر باشى بدوست محتاجتر باشى. و شاید که معنى این سخن آن بود که صحبت با حق کن، نه با خلق، که متغیّر گردند چون تو متغیّر گردى، و او که بتغیّر خلق متغیّر نگردد حق است جلّ جلاله، پس این راه نمودن ببریدن از خلق است و پیوستن با حق.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا در کلمه شهادت گر چه صورت نفى دارد غایت اثباتست و نهایت تحقیق، اشارت ارباب معرفت آنست که لا در ابتداء کلمت نفى اغیار است، و الّا اللَّه اثبات جلال الهیّت، یعنى که تا اغیار بتمامى از دل بیرون نکنى، حقیقت ثبوت جلال الهیّت در دل سکینهوار منزل نکند.
چون لا از صدر انسانى فکندت در ره حیرت
پس از بود الهیّت باللَّه آى از الّا
نبینى خار و خاشاکى درین ره، چون بفرّاشى
کمر بست و بفرق استاد بر راه شهادت لا
در حکایت بیارند که مردى فرا شبلى گفت: یا با بکر چرا همه اللَّه گویى و لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ نگویى؟ شبلى گفت: لا یجرى لسانى بکلمة الجحود. کلمت جحود گفتن کار بیخبران است، و فرو بستن دست و بى مروّتى را نشان است. نخواهم که زبان خویش بدان بیالایم. آن مرد گفت: ازین بلندتر خواهم؟ شبلى گفت: اخشى ان اوخذ فى وحشة الجحد، ترسم که به وحشت جحد فرو شوم، و بعزّ اثبات نرسم.
گفت: ازین قوىتر خواهم؟ شبلى گفت: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ... آن مرد نعرهاى برکشید، و کالبد از جان خالى کرد. شبلى گفت: روح حنّت فرنّت فدعیت فاجابت.
لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ جامع نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله. و معنى جامع در وصف وى آنست که بهم آرنده آب و آتش است در یک سنگ، نماینده جهان فراخ است در دیده تنگ، و بهم آرنده ضدّها در یک تن، حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. و آن گه اجزا و اعضاء مختلف در ترکیب آدمى بهم آورده، و همه درهم ساخته، و بندها درهم پیوسته، و چنان که خود خواست ترتیب آن بداده، یقول تعالى: نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ. باز فردا برستاخیز بهم آرد، و جمع کند آن استخوانها و گوشت و پوست آدمى که بریزیده، و ذرّه ذرّه در عالم پرکنده شده، فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.
کعب احبار گفت: فریشتهاى بر صخره بیت المقدس بایستد، و بفرمان حق گوید: ایها العظام البالیة، و الأوصال المتقطّعة، انّ اللَّه عزّ و جلّ یأمر کنّ ان تجتمعن لفصل القضاء،و روى ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: لیحى حملة عرشى فیحیون، ثمّ یقول: و لیحیى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فیحیون، ثمّ یأمر اللَّه عزّ و جلّ بالأرواح، فیؤتى بها، فتتوهّج ارواح المسلمین نورا، و الأخرى ظلمة، فیقبضها جمیعا، فیلقیها فى الصّور. ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ لاسرافیل: انفخ نفخة البعث. فتخرج الأرواح من الصّور کأنّها النّحل قد ملات ما بین السّماء و الأرض، فیقول الجبّار: و عزّتى و جلالى لیرجعنّ کلّ روح الى جسده، فتأتى الأرواح، فتدخل فى الأرض على الأجساد ثمّ تدخل فى الخیاشیم، فتمشى فى الأجساد کمشى السّمّ فى اللّدیغ».
قوله: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ ازینجا تا بآخر ورد قصّه منافقان است، ایشان که ارباب تخلیطاند، و احوال سقیم دارند، آرزوهاى محال میکنند، که مؤمنان را چون خود مىخواهند، و عصمت خون و مال را از هر جانب امن میطلبند، و با هر کس روى مىکنند. یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ ربّ العزّة مؤمنانرا گفت از روى اشارت اندرین آیت که: افردوا العقد فیهم، انّهم اعدائى لا ینالون منّى فى الدّنیا و العقبى رضایى. ایشان دشمنان مااند، رضاء ما در دنیا و عقبى در دل ایشان منزل نکند، و ایشان را نپسند فباینوهم و خالفوهم، و لا تطابقوهم بحال، و لا تعاشروهم، وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً.
لا جرم شب معراج در آن مقام اعظم، ادب حضرت بجاى آورد، تا ربّ العزّة از وى باز گفت: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، و با خلق خدا ادب صحبت نگه داشت، تا از وى باز گفت: وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ. و اصول آداب صحبت در معاملت با حق آنست که: علم در هر معاملت بکار دارى، و شریعت را بزرگدارى، و بگزارد فرمانها از تمنّیها پرهیز کنى، و سنّت و اهل آن گرامى دارى، و از بدعت و اهل آن بپرهیزى، و از جاى تهمت و گمان برخیزى، و در پرستش خداى جلّ جلاله، از وساوس و عادات ریا و جهل و کاهلى دور باشى، و از خویشتن آرایى بتعبّد بر خلاف سنّت پرهیز کنى، و نوافل کردارها پوشیدهدارى، و اللَّه را بر غفلت نام نبرى، و هزل در جدّ نیامیزى، و شریعت و دین ببازى ندارى، و بر گفتار و رفتار و دیدار و خوردن و خفتن و حرکت و سکون ورع کارفرمایى، و بهیچ وقت از خویشتن راضى نباشى، ور چه بر صدق و صفا روزگار گذارى، بلکه پیوسته از خود ناخشنود باشى، و توبت در همه حال بر خود واجب دانى. رسول (ص) گفته است: «انّه لیغان قلبى، فاستغفر اللَّه فى کلّ یوم مائة مرّة».
و ابو یزید بسطامى در صفا و صدق خویش چنان از خود ناخشنود بود که گه تسبیح وى آن بودى که روى با خود کردى، و بانگشت بخود اشارت کردى که مدبر روزگارى. و صحابه مصطفى (ص) در صفاء دین خویش چنان از خود ناخشنود بودندى که روایت کنند از معاذ که بدر خانها شدى و گفتى: تعالوا نؤمن ساعة.
پیر طریقت سخنى گفته، و درین موضع لایق است، گفت: خداوندا! یک دل پر درد دارم، و یک جان پر زجر، عزیز دو گیتى! این بیچاره را چه تدبیر؟ خداوندا! درماندم نه از تو، و لکن درماندم در تو! اگر هیچ غائب باشم گویى کجایى؟ و چون با درگاه آئیم، در را بنگشایى! خداوندا! چون نومیدى در ظاهر اسلام حرمان است، و امید در عین حقیقت بىشک نقصان است، میان این و آن رهى را با تو چه درمان است؟ چون شکیبایى در شریعت از پسندیدگى نشان است، و ناشکیبایى در حقیقت عین فرمان است، میان این و آن رهى را با تو چه برهان است؟ خداوندا! هر کس را آتش در دل است، و این بیچاره را در جان از آنست که هر کس را سر و سامان است، و این درویش بى سر و سامان است! امّا اصول آداب صحبت در معاملت با خلق آنست که نصیحت کردن و شفقت نمودن از هیچ مسلمان باز نگیرى، و خود را از همه کس کمتر دانى، و حق همه کس فرا پیش خویش دارى، و انصاف همه از خود بدهى، بطریق ایثار و مواسات و حسن الخلق، و از خلاف و معارضه برادران و دروغ زن کردن ایشان پرهیزى، و بامر صریح و نهى صریح ازیشان در نخواهى، و ایشان را سخن درشت و جواب ناخوش نگویى.
یوسف حسین رازى گفت: از ذو النون مصرى پرسیدم که: با که صحبت دارم؟
فقال: من لا یملک و لا ینکر علیک حالا من احوالک، و لا یتغیّر بتغیّرک، و ان کان عظیما، فانّک احوج ما تکون اشدّ ما کنت تغیّرا، گفت: صحبت با کسى کن که مر او را ملک نبود، یعنى آنچه دارد بخود ندارد، و آن خویش نداند، که هر کجا خصومتى است از آنجا افتادست که تو و من در میانست. چون تو و من از میان برخیزد، هیچ خصومت نماند، گفتا: و هیچ حالى را از احوال تو بر تو منکر نگردد، و داند که نه معصومى، که عیب بتو راه نباید، و در دوستى انکار حال دوست خود محال است. دوستى آنجا است که انکار در میان نیست.
حکایت کنند که مردى را زنى بود، و در کارى برفته بود، و یک چشم آن زن سپید بود، و مرد از آن عیب بیخبر بود بفرط المحبّة. چون آن محبّت کم گشت، زن را گفت: این سپیدى کى پدید آمد؟ گفت: آن گاه که محبت ما اندر دل تو نقصان گرفت.
گفت: و لا یتغیّر بتغیّرک، متغیّر نگردد بتغیّر تو، گر چه آن تغیّر بزرگ باشد، از بهر آنکه هر چند که تو متغیّرتر باشى بدوست محتاجتر باشى. و شاید که معنى این سخن آن بود که صحبت با حق کن، نه با خلق، که متغیّر گردند چون تو متغیّر گردى، و او که بتغیّر خلق متغیّر نگردد حق است جلّ جلاله، پس این راه نمودن ببریدن از خلق است و پیوستن با حق.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا در کلمه شهادت گر چه صورت نفى دارد غایت اثباتست و نهایت تحقیق، اشارت ارباب معرفت آنست که لا در ابتداء کلمت نفى اغیار است، و الّا اللَّه اثبات جلال الهیّت، یعنى که تا اغیار بتمامى از دل بیرون نکنى، حقیقت ثبوت جلال الهیّت در دل سکینهوار منزل نکند.
چون لا از صدر انسانى فکندت در ره حیرت
پس از بود الهیّت باللَّه آى از الّا
نبینى خار و خاشاکى درین ره، چون بفرّاشى
کمر بست و بفرق استاد بر راه شهادت لا
در حکایت بیارند که مردى فرا شبلى گفت: یا با بکر چرا همه اللَّه گویى و لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ نگویى؟ شبلى گفت: لا یجرى لسانى بکلمة الجحود. کلمت جحود گفتن کار بیخبران است، و فرو بستن دست و بى مروّتى را نشان است. نخواهم که زبان خویش بدان بیالایم. آن مرد گفت: ازین بلندتر خواهم؟ شبلى گفت: اخشى ان اوخذ فى وحشة الجحد، ترسم که به وحشت جحد فرو شوم، و بعزّ اثبات نرسم.
گفت: ازین قوىتر خواهم؟ شبلى گفت: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ... آن مرد نعرهاى برکشید، و کالبد از جان خالى کرد. شبلى گفت: روح حنّت فرنّت فدعیت فاجابت.
لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ جامع نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله. و معنى جامع در وصف وى آنست که بهم آرنده آب و آتش است در یک سنگ، نماینده جهان فراخ است در دیده تنگ، و بهم آرنده ضدّها در یک تن، حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. و آن گه اجزا و اعضاء مختلف در ترکیب آدمى بهم آورده، و همه درهم ساخته، و بندها درهم پیوسته، و چنان که خود خواست ترتیب آن بداده، یقول تعالى: نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ. باز فردا برستاخیز بهم آرد، و جمع کند آن استخوانها و گوشت و پوست آدمى که بریزیده، و ذرّه ذرّه در عالم پرکنده شده، فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.
کعب احبار گفت: فریشتهاى بر صخره بیت المقدس بایستد، و بفرمان حق گوید: ایها العظام البالیة، و الأوصال المتقطّعة، انّ اللَّه عزّ و جلّ یأمر کنّ ان تجتمعن لفصل القضاء،و روى ابو هریرة عن النّبیّ (ص) قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: لیحى حملة عرشى فیحیون، ثمّ یقول: و لیحیى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فیحیون، ثمّ یأمر اللَّه عزّ و جلّ بالأرواح، فیؤتى بها، فتتوهّج ارواح المسلمین نورا، و الأخرى ظلمة، فیقبضها جمیعا، فیلقیها فى الصّور. ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ لاسرافیل: انفخ نفخة البعث. فتخرج الأرواح من الصّور کأنّها النّحل قد ملات ما بین السّماء و الأرض، فیقول الجبّار: و عزّتى و جلالى لیرجعنّ کلّ روح الى جسده، فتأتى الأرواح، فتدخل فى الأرض على الأجساد ثمّ تدخل فى الخیاشیم، فتمشى فى الأجساد کمشى السّمّ فى اللّدیغ».
قوله: فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقِینَ فِئَتَیْنِ ازینجا تا بآخر ورد قصّه منافقان است، ایشان که ارباب تخلیطاند، و احوال سقیم دارند، آرزوهاى محال میکنند، که مؤمنان را چون خود مىخواهند، و عصمت خون و مال را از هر جانب امن میطلبند، و با هر کس روى مىکنند. یُرِیدُونَ أَنْ یَأْمَنُوکُمْ وَ یَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ ربّ العزّة مؤمنانرا گفت از روى اشارت اندرین آیت که: افردوا العقد فیهم، انّهم اعدائى لا ینالون منّى فى الدّنیا و العقبى رضایى. ایشان دشمنان مااند، رضاء ما در دنیا و عقبى در دل ایشان منزل نکند، و ایشان را نپسند فباینوهم و خالفوهم، و لا تطابقوهم بحال، و لا تعاشروهم، وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً الآیة سبب نزول این آیت آن بود که عیاش بن ابى ربیعة المخزومى، برادر هم مادر بو جهل، به مکه مسلمان شد، و از بیم مشرکان اظهار اسلام نمىیارست کردن، بگریخت و به مدینه شد، بشعبى از شعبهاى مدینه اندر جاى حصین فرود آمد، مادر وى اسماء بنت مخزمة از آن رفتن وى جزع عظیم کرد، و پسران خود را گفت بو جهل و حارث بنى هشام که: و اللَّه لا یظلّنى سقف و لا أذوق طعاما حتّى تأتونى به، و اللَّه که خود را در صحرا بدارم، و بهیچ خانه در نیایم، و هیچ طعام بکار ندارم، تا آن گه که عیاش را بر من باز آرید. ایشان رفتند بطلب وى او را دریافتند به مدینه، گفتند مادرت جزع کرد هر چند صعبتر، و سوگند یاد کرد که طعام و شراب نخورد، و در خانه نشود، تا تو بر وى باز نشوى. آن گه گفتند: ما عهد کردیم با تو که بر تو هیچ زور نکنیم، و ترا ازین دین که اختیار کردهاى بر نگردانیم، و ترا بهیچ گونه نرنجانیم. او را بفریفتند و از آنجا که بیرون آوردند، و در حال نقص عهد کردند، و او را استوار ببستند، و هر روز صد تازیانه میزدند، تا او را بر مادر آوردند. مادر او را گفت: و اللَّه که ترا ازین بند نرهانم، و از آفتاب گرم بسایه باز ننشانم تا ازین دین برنگردى، و بدین خود باز نیایى. عیاش آن هنگام بمراد ایشان برفت، و کلمهاى که ایشان را مراد بود بگفت، و بدین ایشان بازگشت. پس روزى حارث بن یزید فرا عیاش رسید، و گفت: اى عیاش، اگر آن دین که بر آن بودى هدى بود، پس از راه هدى بازماندى، و گر ضلالت بود بر ضلالت یک چند بودى. عیاش خشم گرفت ازین سخنان، فقال: و اللَّه لا القاک خالیا الّا قتلتک، گفت: و اللَّه که ترا خالى نه بینم که ترا بکشم.
پس عیاش دیگر باره بدین اسلام بحقیقت بازگشت، و به مدینه برسول خدا (ص) هجرت کرد. و زان پس حارث بن یزید مسلمان گشت و هجرت کرد. عیاش از مسلمانى و هجرت حارث بیخبر بود. روزى ناگاه بر وى رسید بجانب قبا، ضربتى زد، و او را بکشت. پس مردم وى را ملامت کردند که: ویحک ما ذا صنعت؟ چه کار است این که تو کردى؟ وى مسلمان بود و مهاجر! عیاش دلتنگ گشت، بر رسول خدا (ص) شد در آن حالت اید آمد: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً اى «و ما ینبغى لمؤمن ان یقتل مؤمنا بغیر حقّ البتّة، الّا انّه قد یخطئ المؤمن بالقتل».
این سخن صورت استثنا دارد، امّا نه حقیقت استثناست از سخن گذشته، بلکه سخن اندر یَقْتُلَ مُؤْمِناً تمام شد، و منقطع گشت، پس بر سبیل استیناف گفت: إِلَّا خَطَأً یعنى: الا انه قد یخطئ المؤمن بالقتل. و «الّا» باین معنى در قرآن فراوان است، و در وجوه و نظائر بیان آن کرده شود ان شاء اللَّه. این قول زجاج است که گفتیم در معنى آیت، و قول بو عبیده همین است در معنى، فقال: ما کان لمؤمن ان یقتل مؤمنا على حال الّا ان یقتله مخطئا، فان قتله خطأ فعلیه ما قال اللَّه تعالى.
و گفتهاند: الّا بمعنى لکن است: مؤمن را سزا نیست که مؤمن کشد، لکن اگر خطایى افتد کفّارت آن آزاد کردن بندهایست گرویده، و دیتى تمام بسپرده، فذلک قوله تعالى: وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ، و رقبه مؤمنه اوست که خداى را عزّ و جلّ بمعبودى شناسد، و رسول (ص) را بپیغامبرى، و احکام شریعت را ملتزم بود، و صحّ فى الخبر: انّ معاویة بن الحکم السلمى جاء الى رسول اللَّه (ص) فقال: انّ لى جاریة ترعى قبل احد، فادرکتها، و قد أخذ الذّئب، شاة عن غنمها، و أنا رجل من بنى آدم، آسف کما یأسفون، و أغضب کما یغضبون. لکن صککتها صکّة فى وجهها، قال: فعظم ذلک على رسول اللَّه (ص)، قال: فقلت یا رسول اللَّه أ لا اعتقها؟ قال: ایتنى بها، فاتیته بها. فقال لها: این اللَّه یا جاریة؟ قالت: فى السّماء. قال: و من أنا؟
قالت: انت رسول اللَّه. فقال: اعتقها فانّها مؤمنة.
و بدان که قتل از سه حال بیرون نیست: یا قتل عمد، یا قتل خطا، یا شبه عمد.
و در هر سه حال بمذهب شافعى کفّارت بر کشنده واجب است. و سبب و مباشرت در وجوب کفّارت یکسان است، تا اگر کسى در راه مردمان را چاهى کند، و کسى در آن چاه افتد و بمیرد، یا گواهى دروغ دهد، تا کسى را بسبب آن گواهى بکشند، یا اکراه کند بر کسى تا دیگرى را بکشد، کفّارت بر همه واجب شود. و اگر زنى بارور را ضربتى بر شکم زند تا فرزند بیفکند، کفّارت واجب شود، و اگر دو فرزند بیفکند دو کفّارت واجب شود. و اگر کسى خود را بکشد، یا بنده خود را بکشد، کفّارت واجب شود. و اگر جماعتى هامداستان شوند تا یکى را بکشند، قول درست آنست که بر هر یکى کفّارتى واجب شود. و فرق نیست میان آنکه قتیل آزاد باشد یا بنده، کودک یا بالغ، مسلمان یا ذمّى، و همچنین فرق نیست اگر قاتل بالغ باشد یا کودک، عاقل باشد یا دیوانه، آزاد باشد یا بنده، وجوب کفّارت در همه یکساناست. اینست احکام کفّارت.
و کفّارت واجبى است از واجبات قتل.
روى عن واثلة بن الاسقع، قال: اتینا رسول اللَّه (ص) بصاحب لنا قد استوجب النّار بالقتل، فقال: «اعتقوا عنه رقبة یعتق اللَّه بکلّ عضو منها عضوا منه من النّار».
این خبر حجّت شافعى است بر اصحاب رأى، که ایشان گفتند: در قتل عمد کفّارت واجب نیست، و درین خبر بیان قتل عمد است که تا قتل عمد نبود، مرد مستوجب آتش نگردد. واجب دوم از واجبات قتل دیت است، چنان که ربّ العزّة گفت: وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ، یعنى: و دیة کاملة الى اهل القتیل الّذین یرثهم و یرثونه. و دیت بر سه ضربست: دیت مخفّفه مؤجّل بر عاقله، و دیت مغلّظه حال واجب در مال قاتل، و دیت مغلّظه مؤجّل بر عاقله. و این تقسیم از آنست که قتل نیز بر سه ضربست: عمد محض، و خطأ محض، و عمد خطأ. عمد محض آنست که هم در فعل و هم در قصد عمد بود، چنان که بشمشیر یا بکارد یا بچیزى که غالبا بکشد قصد قتل وى کند. موجب این قتل قصاص است، یا دیت مغلّظه در مال قاتل، اگر عفو کنند. و تغلیظ درین دیت از سه وجه است: در سنّ است چنان که در خبر بیاید: ثلاثون حقّة، و ثلاثون جذعة، و أربعون خلفة، فى بطونها اولادها. و در حلول است که وقتى واجب شود بىتأجیل، و در مال قاتل واجب شود که عاقله تحمّل نکنند. ضرب دوم خطأ محض است که نه در فعل وى عمد بود و نه در قصد وى، چنان که تیرى بمرغى اندازد، یا بچیزى دیگر از انواع صید، یا بنشانه، و بر آدمىاى آید، و کشته شود. موجب این قتل دیت مخفّفه است بر عاقله، و از سه وجه درین دیت تخفیف است: در سنّ، و در تأجیل، و در وجوب آن بر عاقله. ضرب سیوم عمد خطا است، که در فعل وى عمد بود، و در قصد وى خطا، چنان که کسى را بتازیانهاى بزند و بمیرد، در اغلب عادات باین چنین تازیانه هیچ قصد قتل نکند، پس اگر بمیرد نادر باشد، و عمد خطا بود. موجب این قتل دیت مغلّظه است بر عاقله، و از یک وجه درین دیت تغلیظ است، و آن آنست که سنّ مهین واجب شود، و از دو وجه تخفیف که هم مؤجّل است و هم بر عاقله واجب است.
این بیان اقسام دیت است، امّا قدر و اندازه دیت بر پنج رتبت است: اوّل دیت مسلمان است صد تا اشتر. دوم دیت جهود و ترسا است ثلث دیت مسلمان. سیوم دیت مجوسى است خمس دیت جهود و ترسا. چهارم قیمت بردگان است چندان که بود، و اگر چه بر دیت آزادگان بیفزاید. امّا بمذهب اصحاب رأى بر دیت آزادگان نیفزایند، بلکه از آن ده درم واکم کنند. و شافعى گفته است: جراح العبد من قیمة کجراح الحرّ من دیة. پنجم رتبت دیت چنین است: غرّة عبد او أمة، چنان که رسول (ص) حکم کرده، و غرّه خیار باشد، و خیار آنست که کم از هفت ساله نباشد، پس اگر این غرّه بدست نیاید پنج تا اشتر واجب شود، که نصف العشر دیت مسلمان باشد. اینست قول صحیح، و اللَّه اعلم.
إِلَّا أَنْ یَصَّدَّقُوا یعنى یتصدّقوا، فیعفوا او یترکوا الدّیة. این تشدید که بر صاد است از بهر آن تاء است که پنهان است و در آن مدغم، که در اصل یتصدّقوا است. و گفتهاند: الّا در قرآن بر وجوه است: یکى بمعنى استثناء، چنان که در سورة الزخرف گفت: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ، و در سورة الفرقان گفت: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، تا آنجا که گفت: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ. وجه دوم شبه استثنا است امّا نه حقیقت استثنا است، چنان که در سورة الاعراف گفت: قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا، اینجا سخن منقطع گشت، پس بر سبیل استیناف گفت: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ، فانّه یصیبنى ما شاء اللَّه، و نظیر این در سورة یونس است: قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ، و در سورة الانعام: وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً. در سورة الاعراف: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا، و در سورة الدخان: لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى، و در سورة الغاشیة: لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ کَفَرَ، و امثال این در قرآن فراوان است. وجه سیوم الّا بمعنى اخبار است، چنان که در سورة الحجر گفت: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ. نظیر این: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا، إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ.
وجه چهارم بمعنى غیر، چنان که در سورة الانبیاء گفت: لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا، یعنى غیر اللَّه. و هر جا که گفت در قرآن: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ معنى آنست که: لا اله غیر اللَّه. فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ یعنى: و ان کان هذا المقتول خطأ من قوم کفّار اهل الحرب، فتحریر رقبة مؤمنة کفّارة للقتل، و لا دیة، لأنّ عصبته و أهله کفّار فلا یرثون دیة، و ما لهم فىء للمسلمین.
میگوید: اگر این کشته بخطا از قومى باشد که اهل حرب باشند، کفارت قتل واجب باشد بر کشنده، که آن میان بنده و میان حق است جلّ جلاله. امّا دیت واجب نشود که مصرف دیت عصبه و کسان مقتولاند، و عصبه و کسان وى اینجا حربیاناند که مال ایشان خود فىء مسلمانان است، و میراثدار این قتیل نهاند. کلبى گفت: این در شأن مرداس عمرو آمد که اسامه زید بکشت او را بخطا، و قوم وى کافر بودند و حربیان.
وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ و اگر آن کشته مؤمن از گروهى باشد که عهد دارند با رسول خدا، یعنى که اهل ذمّت باشند، هم کفّارت واجب شود و هم دیت. و این دیت بقوم وى دهند که عاقله وى هم ایشانند.
اگر کسى گوید: چونست که دیت قتل خطا و شبه عمد بر عاقله واجب کردهاند که جنایت نکردهاند؟ و آن کس که جنایت قتل کرده است بر وى چیزى از دیت واجب نیست؟ جواب آنست که کار خون در شرع بنا بر احتیاط تمام است، و در خون آن احتیاط کردهاند که در چیزى دیگر نکردهاند. نه بینى که قسامت در خون رود، و در هیچ حکم دیگر نرود، و متلفات را در شرع ضمان بیک چیز کنند مگر خون، که آن را ضمان کنند بدو چیز: کفّارت و دیت، پس بحکم احتیاط این دیت بر عاقله واجب کردند، تا بآن نرسد که خونها بىبها ماند، و هدر شود.
و وجه این سخن آنست که غازیان و سلاحداران را عادت رفته است که پیوسته آن را استعمال میکنند، و بسیار افتد که آزمایش خویشتن را بآن بازى کنند، و بسیار افتد خطا در آن، چنان که احتراز کردن از آن دشخوار باشد، اگر هر کسى که خطایى از دست وى بیاید، درین کار بر وى دیتى تمام واجب شدى، اجحافى بودى در حقّ وى، و عاقبت آن بودى که مال وى بنماندى و خون آن کشته هدر شدى. پس بر عاقله واجب کردند هر یکى را اندکى مال، چنان که در آن اجحافى نبود، و عاقبت آن اهدار الدّم نباشد و نیز عاقله ورثه قتیلاند، آن گه که ذووا الفرض نباشند، چون از وى میراث میگیرند، روا باشد که اندر قتل خطا دیت از بهر وى بدهند. معنى دیگر: اگر دیت خطا هم بر قاتل واجب کردندى، بعد از آنکه استعمال آلت حرب لا بدّ است، و احتراز از قتل و جرح دشخوار، غازیان و جنگیان از آن تقاعد نمودندید، و استعمال نکردندید، و بوقت حاجت بد دل بودندید. و آن گه خلل در اسلام راه بردید و مردم از اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حق باز ماندندید.
پس ازین جهت دیت خطا و شبه عمد بر عاقله واجب کردند، و این اجماع امّتست و اتّفاق اهل سنّت، و کس خلاف نکرده است در آن، مگر جماعتى از خوارج که بر مال قاتل واجب دیدهاند، و آن خرق اجماع مسلمانان است، و مذهب اهل سنّت و دین حق آنست که بیان کردیم، و اللَّه اعلم.
فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً میگوید: هر که را بندهاى نباشد که آزاد کند، کفّارت قتل را دو ماه پیوسته روزه دارد. اگر روزه بىعذرى بگشاید چندان که روزه داشته باشد بکار نیست، و از سر باید گرفت، و اگر زنى را حیض رسد وى را عذر ظاهر است، و از سر نباید گرفت، و اگر بیمار شود دو قولى است، و اگر بسفرى بیرون شود اصحاب شافعى را در آن دو طریق است، و اگر ماه رمضان پیش آید یا روز نحر و ایام التشریق، تتابع منقطع شود، که بروزگار دیگر روزه پیوسته میتوان داشت وى در آن معذور نیست. و اگر طاقت روزه داشتن ندارد شافعى را دو قولست: که اطعام بجاى آن نشیند یا نه، و درست آنست که ننشیند بجاى آن ظاهر قرآن را، و اللَّه اعلم.
قوله: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً الآیة این آیت در شأن مقیس بن ضبابة اللیثى آمد که برادر خود را هشام بن ضبابه در بنى النجار کشته یافت، مقیس آمد، و با رسول خدا (ص) بگفت. رسول (ص) مردى را از بنى فهر با وى فرستاد، و پیغام داد که اگر قاتل هشام میدانید بدست برادر وى مقیس وا دهید، تا قصاص کند، و اگر نمیدانید دیت وى بدهید. فهرى پیغام رسول خدا (ص) با ایشان گزارد، ایشان همه گفتند: سمعا و طاعة للَّه و لرسوله، گفتند: ما کشنده او نمیدانیم، امّا دیت بدهیم، صد تا اشتر بودى دادند، پس هر دو بازگشتند تا به مدینه روند. شیطان مقیس را وسوسه کرد که دیت برادر میپذیرى، ترا مسبّتى عظیم باشد درین پذیرفتن دیت، چرا این فهرى را نکشى بجاى برادر، و تشفّى حاصل نکنى؟! وسوسه شیطان او را بر آن داشت که آن مرد را بکشت، و آن گه این شعر را بگفت:
قتلت به فهرا و حمّلت عقله
سارة بنى النّجّار ارباب فارع
و ادرکت ثأرى و اضطجعت موسّدا
و کنت الى الأوثان اوّل راجع
مرتدّ شد، و به مکه باز شد، تا روز فتح مکه رسول خدا (ص) او را بکشت. در کفر و در شأن وى از آسمان این آیت آمد: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها یعنى: بکفره و ارتداده عن الاسلام.
اختلاف است در میان علما در حکم این آیت، قومى گفتند از خوارج و معتزله که: این در حق مؤمن آمده است، که چون مؤمنى را بکشد کافر شود، و جاوید در آتش بماند، و این مذهب خوارج است که ایشان بوعید ابد گویند، و بنده را بگناه کافر دانند. امّا معتزله میگویند که: مؤمن بقتل مؤمن کافر نشود، لکن جاوید در دوزخ بماند. اینان بخلود عذاب میگویند، امّا بتکفیر نمیگویند.
قومى دیگر از مرجیان گفتند که: این آیت در شأن کافر آمده است، که مؤمنى را بکشد. امّا مؤمن چون مؤمنى را بکشد، خود در آتش نشود، و آن کبیره ایمان وى را زیان ندارد، و این هر سه مذهب باطل است و خلاف حق، و قول اهل سنّت و اصحاب حدیث آنست که مؤمن چون مؤمنى را بقصد بکشد بآن فعل که از وى بیاید، تکفیر وى نکنند، و او را از ایمان بیرون نیارند، و خلود در دوزخ نگویند، مگر که خون وى بحلال دارد، که آن گه خلاف شرع بود. امّا چون نه بر طریق استحلال بود، عاصى شود، و در ایمان وى نقصان آرد، که مذهب اهل سنّت آنست که: الایمان یزید بالطّاعة و ینقص بالمعصیة، پس اگر قصاص کنند او را، آن قصاص کفّارت وى باشد، و اگر قصاص نکنند، لکن توبه کند هم کفّارت وى بود، و اگر بىقصاص و بىتوبت از دنیا بیرون شود کار وى با خدا است، اگر خواهد وى را بیامرزد، و خصم وى خشنود کند، و اگر خواهد او را بر فعل وى عذاب کند، آن گه او را باصل ایمان وى خلاص دهد، چنان که وعده داده است، که ربّ العالمین وعده خود خلاف نکند، که خلف وعده بر وى روا نیست. امّا وعید خلاف کند، که ترک مجازات بوعید عین کرم است و غایت فضل، و ربّ العزّة جلّ جلاله موصوف است بکرم و فضل. و دلیل بر ابطال قول ایشان که گفتند: بنده بقتل مؤمن کافر شود، آنست که: ربّ العزّة گفت در آن آیت که بیان قصاص کرده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلى، قاتل و مقتول را درین آیت مؤمن نام کرد، و قصاص در قتل عمد رود لا محاله، و نیز اخوّت ایمان بریده نکرد میان ایشان، آنجا که گفت: فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ، و نیز گفت: ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ، و تخفیف و رحمت بکافر نرسد لا محاله. جاى دیگر گفت: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا. معلوم است که این اقتتال بر عمد بود نه بر خطا، و دلیل از جهت خبر آنست که رسول (ص) با یاران خود بیعت کرد، بآنکه شرک نیارند، و هیچکس بنا حق بنکشند، پس گفت: «فمن فعل من ذلک شیئا، فأقیم علیه الحد، فهو کفارة له، و من ستر علیه فأمره الى اللَّه، ان شاء غفر له، و ان شاء عذبه.»
وجه دلالت درین خبر روشن است که اگر بنده بقتل مىکافر شود، پس این خبر را معنى نباشد.
معتزلى گفت: پس چه معنى دارد این آیت که وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها؟ جواب وى از دو وجه است: یکى آنکه این آیت در شأن کافر آمده است که مؤمن را بکشد، چنان که در قصّه مقیس ضبابه گفتیم. دیگر وجه آنست که اگر چه در حق مؤمن آمده است، فجزاؤه جهنّم گفت، و در خبر است از مصطفى (ص) که گفت:هو جزاؤه ان جازاه.
و ابن عباس گفت نیز: و هو جزاؤه، ان شاء عذّبه و ان شاء غفر له. میگوید: پاداش وى اینست، اگر خواهد که پاداش وى کند. و نه هر جاى که ربّ العزّة گفت که جزاء وى اینست، آن بر معنى وجوب باشد، یعنى که استیفاء آن واجب بود، نبینى که جاى دیگر گفت: إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ الآیة. پس کس باشد از محاربان که ازین عقوبتها که ربّ العزّة گفت، بر وى هیچ چیز فرو نیاید، تا از دنیا بیرون شود، و جاى دیگر گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، آن گه گفت: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ.
جزاء سیّئة اثبات کرد، آن گه عفو در آن روا داشت، بلکه بر عفو تحریض کرد، همچنین جزاء قاتل بیان کرد از وعید و تخلید، لکن روا باشد که عفو کند، و دلیل بر درستى این سخن آنست که ربّ العزّة جلّ جلاله چون کفر روا نداشت که بیامرزد، سخن بر مخرج خبر بیرون داد، نه بر مخرج وعید، و ذلک فى قوله تعالى: وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ، فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ. و خلف در جز حق جلّ جلاله روا نباشد، و در حق قاتل سخن بر مخرج وعید بیرون داد نه بر مخرج خبر، گفت: فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ، و خلف وعید در حق اللَّه جلّ جلاله کرم و فضل باشد.
امّا آنچه گفت: خالِداً فِیها اهل معانى گفتهاند: که معنى خلود دیگر است، و معنى تأبید دیگر، نه هر جا که ذکر خلود است بر معنى تأبید است. قال اللَّه تعالى: وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ. معلومست که خلد اینجا بمعنى فنا و زوال است دنیا را، نه بمعنى تأبید. جاى دیگر گفت: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ؟
یعنى الى ان تزول الدّنیا و تفنى. پس معلوم گشت که قول معتزلى باطل است که گفت: مؤمن بقتل مؤمن جاوید در آتش بماند. امّا قول مرجى که گفت: مؤمن بقتل مؤمن در آتش نشود، و کبائر وى ایمان وى را زیان ندارد، این سخن باطل است، و خلاف کتاب خدا است، فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، مغفرت مطلق نگفت، بلکه با مشیّت خود افکند، تا بدانند که از گناهان هست که بیامرزد، و هست که نیامرزد، تا آن گه که صاحب آن را عذاب کند، پس او را رهایى دهد از عذاب بسببى از اسباب، تا جاوید در آتش نماند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا سبب نزول این آیت آن بود که جوکى از مسلمانان براه حنین میرفتند، روز سیوم ماه حرام رسیدند فرا مردى که گوسفندان بچرا داشت، نشناختند وى را، و با یکدیگر گفتند که فرصت یافتیم، مرد بیگانه و مال با وى. قومى گفتند پرهیزید که ماه حرام است، و قومى گفتند که ما چنین فرصت هر ساعت نیابیم، و نیز مگر دوش ماه نو بود، و امروز نه از ماه حرام است. این قوم که این گفتند قصد کشتن مرد کردند. مرد گفت من از شماام و مسلمانم. این قوم گفتند که قصد وى داشتند که: این مرد تقیّت را میگوید، از بیم میگوید، که بر تن و مال خود میترسد، نه از راستى. آخر آن مرد را بکشتند، و گوسفند براندند. اولیاء آن کشته آمدند برسول خداى (ص)، و تشنیع کردند، و گفتند ماه حرام و روز حرام و استحلال خون و مال؟! این آیت آمد، و رسول خدا دیت آن کشته بداد، و گوسفندان با کسان وى رد کرد. بو صالح گوید از ابن عباس که: این آیت در شأن مردى آمد از بنى مرة بن عوف بن سعد نام وى مرداس بن نهیک، و از اهل فدک بود، و مسلمان بود، و از قوم وى جز وى مسلمان نبود. رسول خدا (ص) لشکرى بایشان فرستاد، و غالب لیثى را بر ایشان امیر کرد. آن قوم چون خبر بداشتند که لشکر بایشان میشود، همه بگریختند، و این مرداس بر جاى بایستاد، که من مسلمانم، و مرا نباید گریخت. پس ترسید که اگر نه اصحاب رسول خدااند، مرا ازیشان رنج بود، بکوه بر شد، و گوسفندان با خود میداشت. پس چون لشکر در رسید، و آواز تکبیر شنید، فرو آمد، و او نیز تکبیر میکرد، و میگفت: «لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه» اسامة بن زید بن حارثة بر وى رسید، و او را بکشت، و گوسفند براند. پس این خبر برسول خدا (ص) افتاد.
رسول (ص) خشم گرفت، و اسامة را ملامت کرد و گفت: «قتلته، و هو یقول: لا اله الّا اللَّه؟!»
اسامة گفت: یا رسول اللَّه! آن کلمه از بیم میگفت نه از دل و اعتقاد، میخواست که تن و مال خویش نگه دارد. رسول (ص) گفت: «فهلا شققت عن قلبه لتنظر اصدق ام لا؟»
چرا دل وى نشکافتى تا ترا معلوم شدى که راست میگوید یا دروغ؟
گفت: یا رسول اللَّه چگونه دل وى بشکافتمى؟ و حال دل وى بر من چگونه روشن شدى؟
رسول گفت: پس نه او را بزبان راستگوى داشتى، و نه دل وى شکافتى، این چیست که تو کردى؟ اسامه گفت: یا رسول اللَّه استغفر لى، از بهر من آمرزشخواه از خدا.
رسول (ص) سه بار گفت: «فکیف لک بلا اله الّا اللَّه؟»
یعنى چون بود آنکه لا اله الّا اللَّه ترا خصمى کند. پس رسول خدا از بهر وى آمرزش خواست، و وى را فرمود تا گردنى آزاد کند. پس اسامه روزگار ابو بکر و عمر و عثمان و على دریافت. على روزى او را بر قتال خواند. گفت: یا على بر من امروز هیچکس از تو عزیزتر نیست، امّا قتال نکردم، و نکنم، بعد از آنکه رسول خدا (ص) گفت: «فکیف لک بلا اله الّا اللَّه؟».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ضرب در زمین، جایها است در قرآن، و آن رفتن مسافر است. میگوید، هنگامى که در سفر بید جایى در زمینى، فَتَبَیَّنُوا نیک بر رسید، و نگاه کنید. حمزه و کسایى و خلف فتثبّتوا خوانند، بالثّاء و الباء و التاء، من الثّبات، و التّثبّت التّأنّى، و هو ضدّ العجلة. تقول العرب: تثبّت فى امرک اى لا تعجل، و المعنى: ارفقوا و لا تعجلوا. میگوید: بر جاى خویش باشید و مشتابید، و تأنّى فرو مگذارید. باقى قرّا فَتَبَیَّنُوا خوانند بالباء و الیاء و النّون، و هو قریب من الأوّل، و قد جاء: «انّ التّبیّن من اللَّه، و العجلة من الشّیطان» فمقابلة التّبیّن بالعجلة تدلّ على تقاربهما.
اگر کسى گوید: این تبیّن و تثبّت که در آیت است هم در سفر واجب است و هم در حضر، و فرق نیست، پس چه معنى را بسفر مخصوص کرد؟ جواب آنست که این حادثه در سفر افتاد، ازین جهت در حضر مخصوص کرد، و سفر بر حضر تنبیه میکند، هم چنان که ربّ العزّة رهن در سفر مخصوص کرد، گفت: وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ، و آن گه سفر تنبیه داد بر حضر، تا حکم رهن در سفر و حضر یکسان گشت. اینجا هم چنانست.
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ بى الف قرائت مدنى و شامى و حمزه است، و معنى «سلم» استسلام و انقیاد است. چنان که جایى دیگر گفت: وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ، میگوید: کسى را که با شما قتال نکند و شما را منقاد شود: لَسْتَ مُؤْمِناً که تو مؤمن نهاى. باقى قرا السّلام خوانند بالف، و هو التّحیّة.
مراد آنست که: مگویید کسى را که بتحیّت مسلمانان شما را تحیّت کرد، یعنى بر شما سلام کرد، و شما را گفت که من مسلمانم: لَسْتَ مُؤْمِناً که تو مؤمن نهاى، و آمن کرده نه اى، آنچه ظاهر کرد از اسلام ازو بپذیرید، و شمشیر از وى بردارید.
تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا یعنى: و أنتم تبتغون. عرض اینجا گوسفندان مرداس است که اسامه براند. فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ این مغانم هم غنیمتهاى دنیوى است که از کافران با مسلمانان افتد، و هم ثواب آن جهانى، یعنى نعیم بهشت باقى، و ملک جاودانى. از ابن عباس روایت کنند که گفت: حرّم اللَّه على المؤمنین أن یقولوا لمن شهد أن لا اله الّا اللَّه، لست مؤمنا، کما حرّم علیهم المیتة، فهو آمن على حاله و دمه، فلا تردّوا علیه قوله.
کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ این حجت است بر قدریان که اللَّه تعالى منت نهاد بر مؤمنان از میان خلق بآن توفیق که ایشان را داد، تا ایمان آوردند، و راه هدى یافتند. و اگر چنان بودى که قدریان گفتند که: اللَّه تعالى همه خلق را از بهر ایمان آفرید، پس چه معنى دارد اختصاص ایشان بمنّت از میان خلق؟
چون خلق همه یکسان باشند، در همه معانى، تخصیص توفیق و منّت نباشد. لا بلکه این تخصیص هست، که ربّ العزّة گفت: فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ منت نهاد اللَّه بر شما که از میان خلق شما را برگزید، و توفیق داد شما را تا ایمان آوردید، و راه حق یافتید.
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ این آیت در فضل مجاهدان است، و افزونى درجات ایشان بر درجات دیگر مسلمانان. و قعود درین آیت تخلف است از جهاد، چنان که جایى دیگر گفت: وَ قِیلَ اقْعُدُوا، فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ، ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ، وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ. این همه تخلّف است از جهاد، نه قعود حقیقى است بر عجز. چون این آیت آمد، عبد اللَّه بن ام مکتوم بن عمرو مؤذن مصطفى (ص) و عبد اللَّه بن جحش و هر دو نابینا بودند گفتند: یا رسول اللَّه ربّ العزّة فضل مجاهدان بر قاعدان مىنهد، و بندگان را بجهاد میفرماید، و حال ما اینست که مىبینى و میدانى،و ما را آرزوى جهاد است. در آن حال جبرئیل آمد و عذر ایشان آورد: غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ غیر بر نصب، قراءت مدنى و شامى و کسایى است، بر معنى استثناء از قاعدان.
یعنى: لا یستوى القاعدون غیر أولى الضرر، و روا باشد که نصب على الحال باشد.
باقى قرّاء غیر برفع خوانند بر صفت قاعدان. و معنى ضرر عمى است، و ضریر اعمى است.
مصطفى (ص) آن ساعت ران خود را بر ران زید ثابت انصارى داشت، و املا میکرد این آیت، تا وى مینوشت بر استخوان کتف. گفتا: جبرئیل بر وى در آمد، و وحى میگزارد. زید گفت که: اثر وحى پاى مبارکش پاى مرا خرد کرد از گرانى وحى. تا این عذر ابن ام مکتوم فرو آورد: و هو قوله غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ، و در میان هر دو کلمه نهادند. پس ابن ام مکتوم باز نماند، از غرا، و بهر غزاتى بیرون شدى، و گفتى: ادفعوا الىّ اللّواء و اقیمونى بین الصّفّین فانّى لا استطیع ان افرّ. آخر او را بقادسیه در حرب عجم بکشتند و لواى سیاه با وى.
فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً این قاعدان اینجا اصحاب عذراند. هر چند که در همت و نیت بر قصد جهاداند اما بدرجه مجاهدان نهاند، که مجاهدان به یک درجه بالاى ایشاناند، ربّ العالمین گفت: این مجاهدان و این قاعدان معذوران چون بو لبانه و اوس ربیعه و عبد اللَّه جحش، و جماعتى از انصار، میگوید: همه را وعده بهشت دادهام، و هو قوله: وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى. این حسنى در تفسیر مصطفى (ص) بهشت است. آن گه گفت: وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً این قاعدان نامعذوراناند، ربّ العزّة مجاهدان را بر ایشان افزونى داد، بدرجتها. چنان که گفت: دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً. ابن جریح گفت: الدّرجة على اولى الضّرر، و الدّرجات على غیر اولى الضّرر.
روى ابو هریرة قال: قال النّبیّ: «من آمن باللَّه و رسوله، و اقام الصّلاة، و آتى الزّکاة، و صام رمضان، کان حقّا على اللَّه ان یدخله الجنّة، هاجر فى سبیل اللَّه او جلس حیث ولدته امّه». قالوا: یا رسول اللَّه أ فلا تخبر النّاس؟ قال: «انّ فى الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیله، بین الدّرجتین کما بین السّماء و الأرض، فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس، فهو وسط الجنّة و اعلى الجنة، و فوقه العرش، و منه تفجّر انهار الجنّة».
و گفتهاند: این درجات اعمالست در دنیا. اسلام درجهایست، و هجرت در اسلام درجهاى، و جهاد در هجرت درجهاى، و قتل در جهاد درجهاى. ربّ العالمین وى را بهر درجهاى فردا در بهشت درجتها دهد. و آن گه آن درجتها که اللَّه دهد به است و نیکوتر، چنان که گفت: وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ این آیت در شأن قومى است از مشرکان مکه. روز بدر ایشان را بر وى مصطفى (ص) آوردند بجنگ، و ایشان شهادت گفته بودند در نهان از مشرکان، و بهجرت نیامدند، و عذر نداشتند در تخلّف، و مشرکان در ایشان تهمت داشتند که شهادت گفتهاند. ایشان را بر غم بجنگ آوردند، کشته شدند در میان مشرکان: قیس بن الولید بن المغیرة، و الولید بن عتبة بن ربیعة، و قیس بن الفاکه بن المغیرة، و عمرو بن امیة بن سفیان، و العلاء بن امیة بن خلف.
ایشانند که ربّ العالمین حکایت میگوید از ایشان که: چون مردم بر هم رسیدند، و قلّت مسلمانان دیدند، گفتند: غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ. ربّ العالمین ایشان را میگوید: تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ فریشتگان چون ایشان را مىمیرانیدند. ملائکه اینجا ملک الموت است تنها، که وى بر قبض روحها موکّل است، و جاى دیگر میگوید: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ، و در لغت عرب خطاب جمع بیاید که مراد از آن واحد بود، کقوله تعالى: إِنْ نَحْنُ...، و لا نشکّ انّ اللَّه سبحانه واحد لا شریک له. ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ نصب است بر حال، یعنى: توفّیهم الملائکة فى حال ظلمهم و شرکهم. قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ فریشته ایشان را گفت شما در چه بودید؟ این سؤال توبیخ است و تقریع، و روا باشد که گویند: معنى آنست که: فیمن کنتم؟ شما در کدام قوم بودید؟ در مشرکان یا در مسلمانان؟ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ ایشان جواب دادند که ما در زمین مکه مقهوران و عاجزان بودیم، طاقت اظهار ایمان نداشتیم، و ما را بکراهیت با خود بیرون آوردند بجنگ. فریشتگان گفتند: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها؟ زمین مدینه فراخ نبود، و آمن نبود، تا بآنجا هجرت کردید؟! سعید بن جبیر گفت: «أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها»، قال اذا عمل بالمعاصى فاخرج منها. و روى ان النبى قال: «من فرّ بدینه من ارض الى ارض و ان کان شبرا من الأرض استوجب به الجنّة. و کان رفیق ابیه ابراهیم و نبیّه محمد.»
پس ربّ العالمین ایشان را دروغ زن کرد، بآنچه گفتند، و خبر داد پیغامبر خویش را که: ایشان استطاعت هجرت داشتند و نکردند، لا جرم مأواى ایشان دوزخ است: فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً بد شدنگاهى که آنست. آن گه معذوران را استثنا کرد گفت: إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ آن کس که اسلام صبى جائز دارد، این ذکر ولدان وى را دلیل است و حجت. ابن عباس گفت: أنا و امّى من الّذین لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا. و کنت غلاما صغیرا.
لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً یعنى: فى المال، وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا یعنى: لا یهتدون طریقا الى المدینة، فَأُولئِکَ یعنى اهل هذه الصّفة، عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ اى یتجاوز عنهم، لا یعاقبهم فى اقامتهم عن الهجرة بعذر، وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً.
این آیت دلیل است بر بطلان قول مرجى که گفت: ایمان اقرار است و بس، که این قوم اقرار آوردند و اظهار آن کردند، اما چون تصدیق باطن نبود و سرائر موافق قول نبود، آن اقرار ایشان را بکار نیامد، و مؤمن نبودند و نیز در اسلام هجرت شرط بود، تا آن وقت که مکه گشاده شد، و این شرط در آن آیت است که: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا الآیة، پس چون شرط هجرت با اسلام ایشان نبود، اسلام ایشان پذیرفته نیامد.
پس عیاش دیگر باره بدین اسلام بحقیقت بازگشت، و به مدینه برسول خدا (ص) هجرت کرد. و زان پس حارث بن یزید مسلمان گشت و هجرت کرد. عیاش از مسلمانى و هجرت حارث بیخبر بود. روزى ناگاه بر وى رسید بجانب قبا، ضربتى زد، و او را بکشت. پس مردم وى را ملامت کردند که: ویحک ما ذا صنعت؟ چه کار است این که تو کردى؟ وى مسلمان بود و مهاجر! عیاش دلتنگ گشت، بر رسول خدا (ص) شد در آن حالت اید آمد: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً اى «و ما ینبغى لمؤمن ان یقتل مؤمنا بغیر حقّ البتّة، الّا انّه قد یخطئ المؤمن بالقتل».
این سخن صورت استثنا دارد، امّا نه حقیقت استثناست از سخن گذشته، بلکه سخن اندر یَقْتُلَ مُؤْمِناً تمام شد، و منقطع گشت، پس بر سبیل استیناف گفت: إِلَّا خَطَأً یعنى: الا انه قد یخطئ المؤمن بالقتل. و «الّا» باین معنى در قرآن فراوان است، و در وجوه و نظائر بیان آن کرده شود ان شاء اللَّه. این قول زجاج است که گفتیم در معنى آیت، و قول بو عبیده همین است در معنى، فقال: ما کان لمؤمن ان یقتل مؤمنا على حال الّا ان یقتله مخطئا، فان قتله خطأ فعلیه ما قال اللَّه تعالى.
و گفتهاند: الّا بمعنى لکن است: مؤمن را سزا نیست که مؤمن کشد، لکن اگر خطایى افتد کفّارت آن آزاد کردن بندهایست گرویده، و دیتى تمام بسپرده، فذلک قوله تعالى: وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ، و رقبه مؤمنه اوست که خداى را عزّ و جلّ بمعبودى شناسد، و رسول (ص) را بپیغامبرى، و احکام شریعت را ملتزم بود، و صحّ فى الخبر: انّ معاویة بن الحکم السلمى جاء الى رسول اللَّه (ص) فقال: انّ لى جاریة ترعى قبل احد، فادرکتها، و قد أخذ الذّئب، شاة عن غنمها، و أنا رجل من بنى آدم، آسف کما یأسفون، و أغضب کما یغضبون. لکن صککتها صکّة فى وجهها، قال: فعظم ذلک على رسول اللَّه (ص)، قال: فقلت یا رسول اللَّه أ لا اعتقها؟ قال: ایتنى بها، فاتیته بها. فقال لها: این اللَّه یا جاریة؟ قالت: فى السّماء. قال: و من أنا؟
قالت: انت رسول اللَّه. فقال: اعتقها فانّها مؤمنة.
و بدان که قتل از سه حال بیرون نیست: یا قتل عمد، یا قتل خطا، یا شبه عمد.
و در هر سه حال بمذهب شافعى کفّارت بر کشنده واجب است. و سبب و مباشرت در وجوب کفّارت یکسان است، تا اگر کسى در راه مردمان را چاهى کند، و کسى در آن چاه افتد و بمیرد، یا گواهى دروغ دهد، تا کسى را بسبب آن گواهى بکشند، یا اکراه کند بر کسى تا دیگرى را بکشد، کفّارت بر همه واجب شود. و اگر زنى بارور را ضربتى بر شکم زند تا فرزند بیفکند، کفّارت واجب شود، و اگر دو فرزند بیفکند دو کفّارت واجب شود. و اگر کسى خود را بکشد، یا بنده خود را بکشد، کفّارت واجب شود. و اگر جماعتى هامداستان شوند تا یکى را بکشند، قول درست آنست که بر هر یکى کفّارتى واجب شود. و فرق نیست میان آنکه قتیل آزاد باشد یا بنده، کودک یا بالغ، مسلمان یا ذمّى، و همچنین فرق نیست اگر قاتل بالغ باشد یا کودک، عاقل باشد یا دیوانه، آزاد باشد یا بنده، وجوب کفّارت در همه یکساناست. اینست احکام کفّارت.
و کفّارت واجبى است از واجبات قتل.
روى عن واثلة بن الاسقع، قال: اتینا رسول اللَّه (ص) بصاحب لنا قد استوجب النّار بالقتل، فقال: «اعتقوا عنه رقبة یعتق اللَّه بکلّ عضو منها عضوا منه من النّار».
این خبر حجّت شافعى است بر اصحاب رأى، که ایشان گفتند: در قتل عمد کفّارت واجب نیست، و درین خبر بیان قتل عمد است که تا قتل عمد نبود، مرد مستوجب آتش نگردد. واجب دوم از واجبات قتل دیت است، چنان که ربّ العزّة گفت: وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ، یعنى: و دیة کاملة الى اهل القتیل الّذین یرثهم و یرثونه. و دیت بر سه ضربست: دیت مخفّفه مؤجّل بر عاقله، و دیت مغلّظه حال واجب در مال قاتل، و دیت مغلّظه مؤجّل بر عاقله. و این تقسیم از آنست که قتل نیز بر سه ضربست: عمد محض، و خطأ محض، و عمد خطأ. عمد محض آنست که هم در فعل و هم در قصد عمد بود، چنان که بشمشیر یا بکارد یا بچیزى که غالبا بکشد قصد قتل وى کند. موجب این قتل قصاص است، یا دیت مغلّظه در مال قاتل، اگر عفو کنند. و تغلیظ درین دیت از سه وجه است: در سنّ است چنان که در خبر بیاید: ثلاثون حقّة، و ثلاثون جذعة، و أربعون خلفة، فى بطونها اولادها. و در حلول است که وقتى واجب شود بىتأجیل، و در مال قاتل واجب شود که عاقله تحمّل نکنند. ضرب دوم خطأ محض است که نه در فعل وى عمد بود و نه در قصد وى، چنان که تیرى بمرغى اندازد، یا بچیزى دیگر از انواع صید، یا بنشانه، و بر آدمىاى آید، و کشته شود. موجب این قتل دیت مخفّفه است بر عاقله، و از سه وجه درین دیت تخفیف است: در سنّ، و در تأجیل، و در وجوب آن بر عاقله. ضرب سیوم عمد خطا است، که در فعل وى عمد بود، و در قصد وى خطا، چنان که کسى را بتازیانهاى بزند و بمیرد، در اغلب عادات باین چنین تازیانه هیچ قصد قتل نکند، پس اگر بمیرد نادر باشد، و عمد خطا بود. موجب این قتل دیت مغلّظه است بر عاقله، و از یک وجه درین دیت تغلیظ است، و آن آنست که سنّ مهین واجب شود، و از دو وجه تخفیف که هم مؤجّل است و هم بر عاقله واجب است.
این بیان اقسام دیت است، امّا قدر و اندازه دیت بر پنج رتبت است: اوّل دیت مسلمان است صد تا اشتر. دوم دیت جهود و ترسا است ثلث دیت مسلمان. سیوم دیت مجوسى است خمس دیت جهود و ترسا. چهارم قیمت بردگان است چندان که بود، و اگر چه بر دیت آزادگان بیفزاید. امّا بمذهب اصحاب رأى بر دیت آزادگان نیفزایند، بلکه از آن ده درم واکم کنند. و شافعى گفته است: جراح العبد من قیمة کجراح الحرّ من دیة. پنجم رتبت دیت چنین است: غرّة عبد او أمة، چنان که رسول (ص) حکم کرده، و غرّه خیار باشد، و خیار آنست که کم از هفت ساله نباشد، پس اگر این غرّه بدست نیاید پنج تا اشتر واجب شود، که نصف العشر دیت مسلمان باشد. اینست قول صحیح، و اللَّه اعلم.
إِلَّا أَنْ یَصَّدَّقُوا یعنى یتصدّقوا، فیعفوا او یترکوا الدّیة. این تشدید که بر صاد است از بهر آن تاء است که پنهان است و در آن مدغم، که در اصل یتصدّقوا است. و گفتهاند: الّا در قرآن بر وجوه است: یکى بمعنى استثناء، چنان که در سورة الزخرف گفت: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ، و در سورة الفرقان گفت: وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ، تا آنجا که گفت: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ. وجه دوم شبه استثنا است امّا نه حقیقت استثنا است، چنان که در سورة الاعراف گفت: قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا، اینجا سخن منقطع گشت، پس بر سبیل استیناف گفت: إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ، فانّه یصیبنى ما شاء اللَّه، و نظیر این در سورة یونس است: قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ، و در سورة الانعام: وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً. در سورة الاعراف: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا، و در سورة الدخان: لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى، و در سورة الغاشیة: لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ کَفَرَ، و امثال این در قرآن فراوان است. وجه سیوم الّا بمعنى اخبار است، چنان که در سورة الحجر گفت: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ. نظیر این: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا، إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ.
وجه چهارم بمعنى غیر، چنان که در سورة الانبیاء گفت: لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا، یعنى غیر اللَّه. و هر جا که گفت در قرآن: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ معنى آنست که: لا اله غیر اللَّه. فَإِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَکُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ یعنى: و ان کان هذا المقتول خطأ من قوم کفّار اهل الحرب، فتحریر رقبة مؤمنة کفّارة للقتل، و لا دیة، لأنّ عصبته و أهله کفّار فلا یرثون دیة، و ما لهم فىء للمسلمین.
میگوید: اگر این کشته بخطا از قومى باشد که اهل حرب باشند، کفارت قتل واجب باشد بر کشنده، که آن میان بنده و میان حق است جلّ جلاله. امّا دیت واجب نشود که مصرف دیت عصبه و کسان مقتولاند، و عصبه و کسان وى اینجا حربیاناند که مال ایشان خود فىء مسلمانان است، و میراثدار این قتیل نهاند. کلبى گفت: این در شأن مرداس عمرو آمد که اسامه زید بکشت او را بخطا، و قوم وى کافر بودند و حربیان.
وَ إِنْ کانَ مِنْ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ مِیثاقٌ و اگر آن کشته مؤمن از گروهى باشد که عهد دارند با رسول خدا، یعنى که اهل ذمّت باشند، هم کفّارت واجب شود و هم دیت. و این دیت بقوم وى دهند که عاقله وى هم ایشانند.
اگر کسى گوید: چونست که دیت قتل خطا و شبه عمد بر عاقله واجب کردهاند که جنایت نکردهاند؟ و آن کس که جنایت قتل کرده است بر وى چیزى از دیت واجب نیست؟ جواب آنست که کار خون در شرع بنا بر احتیاط تمام است، و در خون آن احتیاط کردهاند که در چیزى دیگر نکردهاند. نه بینى که قسامت در خون رود، و در هیچ حکم دیگر نرود، و متلفات را در شرع ضمان بیک چیز کنند مگر خون، که آن را ضمان کنند بدو چیز: کفّارت و دیت، پس بحکم احتیاط این دیت بر عاقله واجب کردند، تا بآن نرسد که خونها بىبها ماند، و هدر شود.
و وجه این سخن آنست که غازیان و سلاحداران را عادت رفته است که پیوسته آن را استعمال میکنند، و بسیار افتد که آزمایش خویشتن را بآن بازى کنند، و بسیار افتد خطا در آن، چنان که احتراز کردن از آن دشخوار باشد، اگر هر کسى که خطایى از دست وى بیاید، درین کار بر وى دیتى تمام واجب شدى، اجحافى بودى در حقّ وى، و عاقبت آن بودى که مال وى بنماندى و خون آن کشته هدر شدى. پس بر عاقله واجب کردند هر یکى را اندکى مال، چنان که در آن اجحافى نبود، و عاقبت آن اهدار الدّم نباشد و نیز عاقله ورثه قتیلاند، آن گه که ذووا الفرض نباشند، چون از وى میراث میگیرند، روا باشد که اندر قتل خطا دیت از بهر وى بدهند. معنى دیگر: اگر دیت خطا هم بر قاتل واجب کردندى، بعد از آنکه استعمال آلت حرب لا بدّ است، و احتراز از قتل و جرح دشخوار، غازیان و جنگیان از آن تقاعد نمودندید، و استعمال نکردندید، و بوقت حاجت بد دل بودندید. و آن گه خلل در اسلام راه بردید و مردم از اعزاز دین اسلام و اعلاء کلمه حق باز ماندندید.
پس ازین جهت دیت خطا و شبه عمد بر عاقله واجب کردند، و این اجماع امّتست و اتّفاق اهل سنّت، و کس خلاف نکرده است در آن، مگر جماعتى از خوارج که بر مال قاتل واجب دیدهاند، و آن خرق اجماع مسلمانان است، و مذهب اهل سنّت و دین حق آنست که بیان کردیم، و اللَّه اعلم.
فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً میگوید: هر که را بندهاى نباشد که آزاد کند، کفّارت قتل را دو ماه پیوسته روزه دارد. اگر روزه بىعذرى بگشاید چندان که روزه داشته باشد بکار نیست، و از سر باید گرفت، و اگر زنى را حیض رسد وى را عذر ظاهر است، و از سر نباید گرفت، و اگر بیمار شود دو قولى است، و اگر بسفرى بیرون شود اصحاب شافعى را در آن دو طریق است، و اگر ماه رمضان پیش آید یا روز نحر و ایام التشریق، تتابع منقطع شود، که بروزگار دیگر روزه پیوسته میتوان داشت وى در آن معذور نیست. و اگر طاقت روزه داشتن ندارد شافعى را دو قولست: که اطعام بجاى آن نشیند یا نه، و درست آنست که ننشیند بجاى آن ظاهر قرآن را، و اللَّه اعلم.
قوله: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً الآیة این آیت در شأن مقیس بن ضبابة اللیثى آمد که برادر خود را هشام بن ضبابه در بنى النجار کشته یافت، مقیس آمد، و با رسول خدا (ص) بگفت. رسول (ص) مردى را از بنى فهر با وى فرستاد، و پیغام داد که اگر قاتل هشام میدانید بدست برادر وى مقیس وا دهید، تا قصاص کند، و اگر نمیدانید دیت وى بدهید. فهرى پیغام رسول خدا (ص) با ایشان گزارد، ایشان همه گفتند: سمعا و طاعة للَّه و لرسوله، گفتند: ما کشنده او نمیدانیم، امّا دیت بدهیم، صد تا اشتر بودى دادند، پس هر دو بازگشتند تا به مدینه روند. شیطان مقیس را وسوسه کرد که دیت برادر میپذیرى، ترا مسبّتى عظیم باشد درین پذیرفتن دیت، چرا این فهرى را نکشى بجاى برادر، و تشفّى حاصل نکنى؟! وسوسه شیطان او را بر آن داشت که آن مرد را بکشت، و آن گه این شعر را بگفت:
قتلت به فهرا و حمّلت عقله
سارة بنى النّجّار ارباب فارع
و ادرکت ثأرى و اضطجعت موسّدا
و کنت الى الأوثان اوّل راجع
مرتدّ شد، و به مکه باز شد، تا روز فتح مکه رسول خدا (ص) او را بکشت. در کفر و در شأن وى از آسمان این آیت آمد: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها یعنى: بکفره و ارتداده عن الاسلام.
اختلاف است در میان علما در حکم این آیت، قومى گفتند از خوارج و معتزله که: این در حق مؤمن آمده است، که چون مؤمنى را بکشد کافر شود، و جاوید در آتش بماند، و این مذهب خوارج است که ایشان بوعید ابد گویند، و بنده را بگناه کافر دانند. امّا معتزله میگویند که: مؤمن بقتل مؤمن کافر نشود، لکن جاوید در دوزخ بماند. اینان بخلود عذاب میگویند، امّا بتکفیر نمیگویند.
قومى دیگر از مرجیان گفتند که: این آیت در شأن کافر آمده است، که مؤمنى را بکشد. امّا مؤمن چون مؤمنى را بکشد، خود در آتش نشود، و آن کبیره ایمان وى را زیان ندارد، و این هر سه مذهب باطل است و خلاف حق، و قول اهل سنّت و اصحاب حدیث آنست که مؤمن چون مؤمنى را بقصد بکشد بآن فعل که از وى بیاید، تکفیر وى نکنند، و او را از ایمان بیرون نیارند، و خلود در دوزخ نگویند، مگر که خون وى بحلال دارد، که آن گه خلاف شرع بود. امّا چون نه بر طریق استحلال بود، عاصى شود، و در ایمان وى نقصان آرد، که مذهب اهل سنّت آنست که: الایمان یزید بالطّاعة و ینقص بالمعصیة، پس اگر قصاص کنند او را، آن قصاص کفّارت وى باشد، و اگر قصاص نکنند، لکن توبه کند هم کفّارت وى بود، و اگر بىقصاص و بىتوبت از دنیا بیرون شود کار وى با خدا است، اگر خواهد وى را بیامرزد، و خصم وى خشنود کند، و اگر خواهد او را بر فعل وى عذاب کند، آن گه او را باصل ایمان وى خلاص دهد، چنان که وعده داده است، که ربّ العالمین وعده خود خلاف نکند، که خلف وعده بر وى روا نیست. امّا وعید خلاف کند، که ترک مجازات بوعید عین کرم است و غایت فضل، و ربّ العزّة جلّ جلاله موصوف است بکرم و فضل. و دلیل بر ابطال قول ایشان که گفتند: بنده بقتل مؤمن کافر شود، آنست که: ربّ العزّة گفت در آن آیت که بیان قصاص کرده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلى، قاتل و مقتول را درین آیت مؤمن نام کرد، و قصاص در قتل عمد رود لا محاله، و نیز اخوّت ایمان بریده نکرد میان ایشان، آنجا که گفت: فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ، و نیز گفت: ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ، و تخفیف و رحمت بکافر نرسد لا محاله. جاى دیگر گفت: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا. معلوم است که این اقتتال بر عمد بود نه بر خطا، و دلیل از جهت خبر آنست که رسول (ص) با یاران خود بیعت کرد، بآنکه شرک نیارند، و هیچکس بنا حق بنکشند، پس گفت: «فمن فعل من ذلک شیئا، فأقیم علیه الحد، فهو کفارة له، و من ستر علیه فأمره الى اللَّه، ان شاء غفر له، و ان شاء عذبه.»
وجه دلالت درین خبر روشن است که اگر بنده بقتل مىکافر شود، پس این خبر را معنى نباشد.
معتزلى گفت: پس چه معنى دارد این آیت که وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها؟ جواب وى از دو وجه است: یکى آنکه این آیت در شأن کافر آمده است که مؤمن را بکشد، چنان که در قصّه مقیس ضبابه گفتیم. دیگر وجه آنست که اگر چه در حق مؤمن آمده است، فجزاؤه جهنّم گفت، و در خبر است از مصطفى (ص) که گفت:هو جزاؤه ان جازاه.
و ابن عباس گفت نیز: و هو جزاؤه، ان شاء عذّبه و ان شاء غفر له. میگوید: پاداش وى اینست، اگر خواهد که پاداش وى کند. و نه هر جاى که ربّ العزّة گفت که جزاء وى اینست، آن بر معنى وجوب باشد، یعنى که استیفاء آن واجب بود، نبینى که جاى دیگر گفت: إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ الآیة. پس کس باشد از محاربان که ازین عقوبتها که ربّ العزّة گفت، بر وى هیچ چیز فرو نیاید، تا از دنیا بیرون شود، و جاى دیگر گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، آن گه گفت: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ.
جزاء سیّئة اثبات کرد، آن گه عفو در آن روا داشت، بلکه بر عفو تحریض کرد، همچنین جزاء قاتل بیان کرد از وعید و تخلید، لکن روا باشد که عفو کند، و دلیل بر درستى این سخن آنست که ربّ العزّة جلّ جلاله چون کفر روا نداشت که بیامرزد، سخن بر مخرج خبر بیرون داد، نه بر مخرج وعید، و ذلک فى قوله تعالى: وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ، فَذلِکَ نَجْزِیهِ جَهَنَّمَ. و خلف در جز حق جلّ جلاله روا نباشد، و در حق قاتل سخن بر مخرج وعید بیرون داد نه بر مخرج خبر، گفت: فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ، و خلف وعید در حق اللَّه جلّ جلاله کرم و فضل باشد.
امّا آنچه گفت: خالِداً فِیها اهل معانى گفتهاند: که معنى خلود دیگر است، و معنى تأبید دیگر، نه هر جا که ذکر خلود است بر معنى تأبید است. قال اللَّه تعالى: وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ. معلومست که خلد اینجا بمعنى فنا و زوال است دنیا را، نه بمعنى تأبید. جاى دیگر گفت: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ؟
یعنى الى ان تزول الدّنیا و تفنى. پس معلوم گشت که قول معتزلى باطل است که گفت: مؤمن بقتل مؤمن جاوید در آتش بماند. امّا قول مرجى که گفت: مؤمن بقتل مؤمن در آتش نشود، و کبائر وى ایمان وى را زیان ندارد، این سخن باطل است، و خلاف کتاب خدا است، فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، مغفرت مطلق نگفت، بلکه با مشیّت خود افکند، تا بدانند که از گناهان هست که بیامرزد، و هست که نیامرزد، تا آن گه که صاحب آن را عذاب کند، پس او را رهایى دهد از عذاب بسببى از اسباب، تا جاوید در آتش نماند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا سبب نزول این آیت آن بود که جوکى از مسلمانان براه حنین میرفتند، روز سیوم ماه حرام رسیدند فرا مردى که گوسفندان بچرا داشت، نشناختند وى را، و با یکدیگر گفتند که فرصت یافتیم، مرد بیگانه و مال با وى. قومى گفتند پرهیزید که ماه حرام است، و قومى گفتند که ما چنین فرصت هر ساعت نیابیم، و نیز مگر دوش ماه نو بود، و امروز نه از ماه حرام است. این قوم که این گفتند قصد کشتن مرد کردند. مرد گفت من از شماام و مسلمانم. این قوم گفتند که قصد وى داشتند که: این مرد تقیّت را میگوید، از بیم میگوید، که بر تن و مال خود میترسد، نه از راستى. آخر آن مرد را بکشتند، و گوسفند براندند. اولیاء آن کشته آمدند برسول خداى (ص)، و تشنیع کردند، و گفتند ماه حرام و روز حرام و استحلال خون و مال؟! این آیت آمد، و رسول خدا دیت آن کشته بداد، و گوسفندان با کسان وى رد کرد. بو صالح گوید از ابن عباس که: این آیت در شأن مردى آمد از بنى مرة بن عوف بن سعد نام وى مرداس بن نهیک، و از اهل فدک بود، و مسلمان بود، و از قوم وى جز وى مسلمان نبود. رسول خدا (ص) لشکرى بایشان فرستاد، و غالب لیثى را بر ایشان امیر کرد. آن قوم چون خبر بداشتند که لشکر بایشان میشود، همه بگریختند، و این مرداس بر جاى بایستاد، که من مسلمانم، و مرا نباید گریخت. پس ترسید که اگر نه اصحاب رسول خدااند، مرا ازیشان رنج بود، بکوه بر شد، و گوسفندان با خود میداشت. پس چون لشکر در رسید، و آواز تکبیر شنید، فرو آمد، و او نیز تکبیر میکرد، و میگفت: «لا اله الا اللَّه، محمد رسول اللَّه» اسامة بن زید بن حارثة بر وى رسید، و او را بکشت، و گوسفند براند. پس این خبر برسول خدا (ص) افتاد.
رسول (ص) خشم گرفت، و اسامة را ملامت کرد و گفت: «قتلته، و هو یقول: لا اله الّا اللَّه؟!»
اسامة گفت: یا رسول اللَّه! آن کلمه از بیم میگفت نه از دل و اعتقاد، میخواست که تن و مال خویش نگه دارد. رسول (ص) گفت: «فهلا شققت عن قلبه لتنظر اصدق ام لا؟»
چرا دل وى نشکافتى تا ترا معلوم شدى که راست میگوید یا دروغ؟
گفت: یا رسول اللَّه چگونه دل وى بشکافتمى؟ و حال دل وى بر من چگونه روشن شدى؟
رسول گفت: پس نه او را بزبان راستگوى داشتى، و نه دل وى شکافتى، این چیست که تو کردى؟ اسامه گفت: یا رسول اللَّه استغفر لى، از بهر من آمرزشخواه از خدا.
رسول (ص) سه بار گفت: «فکیف لک بلا اله الّا اللَّه؟»
یعنى چون بود آنکه لا اله الّا اللَّه ترا خصمى کند. پس رسول خدا از بهر وى آمرزش خواست، و وى را فرمود تا گردنى آزاد کند. پس اسامه روزگار ابو بکر و عمر و عثمان و على دریافت. على روزى او را بر قتال خواند. گفت: یا على بر من امروز هیچکس از تو عزیزتر نیست، امّا قتال نکردم، و نکنم، بعد از آنکه رسول خدا (ص) گفت: «فکیف لک بلا اله الّا اللَّه؟».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ضرب در زمین، جایها است در قرآن، و آن رفتن مسافر است. میگوید، هنگامى که در سفر بید جایى در زمینى، فَتَبَیَّنُوا نیک بر رسید، و نگاه کنید. حمزه و کسایى و خلف فتثبّتوا خوانند، بالثّاء و الباء و التاء، من الثّبات، و التّثبّت التّأنّى، و هو ضدّ العجلة. تقول العرب: تثبّت فى امرک اى لا تعجل، و المعنى: ارفقوا و لا تعجلوا. میگوید: بر جاى خویش باشید و مشتابید، و تأنّى فرو مگذارید. باقى قرّا فَتَبَیَّنُوا خوانند بالباء و الیاء و النّون، و هو قریب من الأوّل، و قد جاء: «انّ التّبیّن من اللَّه، و العجلة من الشّیطان» فمقابلة التّبیّن بالعجلة تدلّ على تقاربهما.
اگر کسى گوید: این تبیّن و تثبّت که در آیت است هم در سفر واجب است و هم در حضر، و فرق نیست، پس چه معنى را بسفر مخصوص کرد؟ جواب آنست که این حادثه در سفر افتاد، ازین جهت در حضر مخصوص کرد، و سفر بر حضر تنبیه میکند، هم چنان که ربّ العزّة رهن در سفر مخصوص کرد، گفت: وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ، و آن گه سفر تنبیه داد بر حضر، تا حکم رهن در سفر و حضر یکسان گشت. اینجا هم چنانست.
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ بى الف قرائت مدنى و شامى و حمزه است، و معنى «سلم» استسلام و انقیاد است. چنان که جایى دیگر گفت: وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ، میگوید: کسى را که با شما قتال نکند و شما را منقاد شود: لَسْتَ مُؤْمِناً که تو مؤمن نهاى. باقى قرا السّلام خوانند بالف، و هو التّحیّة.
مراد آنست که: مگویید کسى را که بتحیّت مسلمانان شما را تحیّت کرد، یعنى بر شما سلام کرد، و شما را گفت که من مسلمانم: لَسْتَ مُؤْمِناً که تو مؤمن نهاى، و آمن کرده نه اى، آنچه ظاهر کرد از اسلام ازو بپذیرید، و شمشیر از وى بردارید.
تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا یعنى: و أنتم تبتغون. عرض اینجا گوسفندان مرداس است که اسامه براند. فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ این مغانم هم غنیمتهاى دنیوى است که از کافران با مسلمانان افتد، و هم ثواب آن جهانى، یعنى نعیم بهشت باقى، و ملک جاودانى. از ابن عباس روایت کنند که گفت: حرّم اللَّه على المؤمنین أن یقولوا لمن شهد أن لا اله الّا اللَّه، لست مؤمنا، کما حرّم علیهم المیتة، فهو آمن على حاله و دمه، فلا تردّوا علیه قوله.
کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ این حجت است بر قدریان که اللَّه تعالى منت نهاد بر مؤمنان از میان خلق بآن توفیق که ایشان را داد، تا ایمان آوردند، و راه هدى یافتند. و اگر چنان بودى که قدریان گفتند که: اللَّه تعالى همه خلق را از بهر ایمان آفرید، پس چه معنى دارد اختصاص ایشان بمنّت از میان خلق؟
چون خلق همه یکسان باشند، در همه معانى، تخصیص توفیق و منّت نباشد. لا بلکه این تخصیص هست، که ربّ العزّة گفت: فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ منت نهاد اللَّه بر شما که از میان خلق شما را برگزید، و توفیق داد شما را تا ایمان آوردید، و راه حق یافتید.
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ این آیت در فضل مجاهدان است، و افزونى درجات ایشان بر درجات دیگر مسلمانان. و قعود درین آیت تخلف است از جهاد، چنان که جایى دیگر گفت: وَ قِیلَ اقْعُدُوا، فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ، ذَرْنا نَکُنْ مَعَ الْقاعِدِینَ، وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ. این همه تخلّف است از جهاد، نه قعود حقیقى است بر عجز. چون این آیت آمد، عبد اللَّه بن ام مکتوم بن عمرو مؤذن مصطفى (ص) و عبد اللَّه بن جحش و هر دو نابینا بودند گفتند: یا رسول اللَّه ربّ العزّة فضل مجاهدان بر قاعدان مىنهد، و بندگان را بجهاد میفرماید، و حال ما اینست که مىبینى و میدانى،و ما را آرزوى جهاد است. در آن حال جبرئیل آمد و عذر ایشان آورد: غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ غیر بر نصب، قراءت مدنى و شامى و کسایى است، بر معنى استثناء از قاعدان.
یعنى: لا یستوى القاعدون غیر أولى الضرر، و روا باشد که نصب على الحال باشد.
باقى قرّاء غیر برفع خوانند بر صفت قاعدان. و معنى ضرر عمى است، و ضریر اعمى است.
مصطفى (ص) آن ساعت ران خود را بر ران زید ثابت انصارى داشت، و املا میکرد این آیت، تا وى مینوشت بر استخوان کتف. گفتا: جبرئیل بر وى در آمد، و وحى میگزارد. زید گفت که: اثر وحى پاى مبارکش پاى مرا خرد کرد از گرانى وحى. تا این عذر ابن ام مکتوم فرو آورد: و هو قوله غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ، و در میان هر دو کلمه نهادند. پس ابن ام مکتوم باز نماند، از غرا، و بهر غزاتى بیرون شدى، و گفتى: ادفعوا الىّ اللّواء و اقیمونى بین الصّفّین فانّى لا استطیع ان افرّ. آخر او را بقادسیه در حرب عجم بکشتند و لواى سیاه با وى.
فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً این قاعدان اینجا اصحاب عذراند. هر چند که در همت و نیت بر قصد جهاداند اما بدرجه مجاهدان نهاند، که مجاهدان به یک درجه بالاى ایشاناند، ربّ العالمین گفت: این مجاهدان و این قاعدان معذوران چون بو لبانه و اوس ربیعه و عبد اللَّه جحش، و جماعتى از انصار، میگوید: همه را وعده بهشت دادهام، و هو قوله: وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى. این حسنى در تفسیر مصطفى (ص) بهشت است. آن گه گفت: وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً این قاعدان نامعذوراناند، ربّ العزّة مجاهدان را بر ایشان افزونى داد، بدرجتها. چنان که گفت: دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً. ابن جریح گفت: الدّرجة على اولى الضّرر، و الدّرجات على غیر اولى الضّرر.
روى ابو هریرة قال: قال النّبیّ: «من آمن باللَّه و رسوله، و اقام الصّلاة، و آتى الزّکاة، و صام رمضان، کان حقّا على اللَّه ان یدخله الجنّة، هاجر فى سبیل اللَّه او جلس حیث ولدته امّه». قالوا: یا رسول اللَّه أ فلا تخبر النّاس؟ قال: «انّ فى الجنّة مائة درجة اعدّها اللَّه للمجاهدین فى سبیله، بین الدّرجتین کما بین السّماء و الأرض، فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس، فهو وسط الجنّة و اعلى الجنة، و فوقه العرش، و منه تفجّر انهار الجنّة».
و گفتهاند: این درجات اعمالست در دنیا. اسلام درجهایست، و هجرت در اسلام درجهاى، و جهاد در هجرت درجهاى، و قتل در جهاد درجهاى. ربّ العالمین وى را بهر درجهاى فردا در بهشت درجتها دهد. و آن گه آن درجتها که اللَّه دهد به است و نیکوتر، چنان که گفت: وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا.
قوله: إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ این آیت در شأن قومى است از مشرکان مکه. روز بدر ایشان را بر وى مصطفى (ص) آوردند بجنگ، و ایشان شهادت گفته بودند در نهان از مشرکان، و بهجرت نیامدند، و عذر نداشتند در تخلّف، و مشرکان در ایشان تهمت داشتند که شهادت گفتهاند. ایشان را بر غم بجنگ آوردند، کشته شدند در میان مشرکان: قیس بن الولید بن المغیرة، و الولید بن عتبة بن ربیعة، و قیس بن الفاکه بن المغیرة، و عمرو بن امیة بن سفیان، و العلاء بن امیة بن خلف.
ایشانند که ربّ العالمین حکایت میگوید از ایشان که: چون مردم بر هم رسیدند، و قلّت مسلمانان دیدند، گفتند: غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُمْ. ربّ العالمین ایشان را میگوید: تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ فریشتگان چون ایشان را مىمیرانیدند. ملائکه اینجا ملک الموت است تنها، که وى بر قبض روحها موکّل است، و جاى دیگر میگوید: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ، و در لغت عرب خطاب جمع بیاید که مراد از آن واحد بود، کقوله تعالى: إِنْ نَحْنُ...، و لا نشکّ انّ اللَّه سبحانه واحد لا شریک له. ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ نصب است بر حال، یعنى: توفّیهم الملائکة فى حال ظلمهم و شرکهم. قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ فریشته ایشان را گفت شما در چه بودید؟ این سؤال توبیخ است و تقریع، و روا باشد که گویند: معنى آنست که: فیمن کنتم؟ شما در کدام قوم بودید؟ در مشرکان یا در مسلمانان؟ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ ایشان جواب دادند که ما در زمین مکه مقهوران و عاجزان بودیم، طاقت اظهار ایمان نداشتیم، و ما را بکراهیت با خود بیرون آوردند بجنگ. فریشتگان گفتند: أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها؟ زمین مدینه فراخ نبود، و آمن نبود، تا بآنجا هجرت کردید؟! سعید بن جبیر گفت: «أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها»، قال اذا عمل بالمعاصى فاخرج منها. و روى ان النبى قال: «من فرّ بدینه من ارض الى ارض و ان کان شبرا من الأرض استوجب به الجنّة. و کان رفیق ابیه ابراهیم و نبیّه محمد.»
پس ربّ العالمین ایشان را دروغ زن کرد، بآنچه گفتند، و خبر داد پیغامبر خویش را که: ایشان استطاعت هجرت داشتند و نکردند، لا جرم مأواى ایشان دوزخ است: فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً بد شدنگاهى که آنست. آن گه معذوران را استثنا کرد گفت: إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ آن کس که اسلام صبى جائز دارد، این ذکر ولدان وى را دلیل است و حجت. ابن عباس گفت: أنا و امّى من الّذین لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا. و کنت غلاما صغیرا.
لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً یعنى: فى المال، وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا یعنى: لا یهتدون طریقا الى المدینة، فَأُولئِکَ یعنى اهل هذه الصّفة، عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ اى یتجاوز عنهم، لا یعاقبهم فى اقامتهم عن الهجرة بعذر، وَ کانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً.
این آیت دلیل است بر بطلان قول مرجى که گفت: ایمان اقرار است و بس، که این قوم اقرار آوردند و اظهار آن کردند، اما چون تصدیق باطن نبود و سرائر موافق قول نبود، آن اقرار ایشان را بکار نیامد، و مؤمن نبودند و نیز در اسلام هجرت شرط بود، تا آن وقت که مکه گشاده شد، و این شرط در آن آیت است که: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا الآیة، پس چون شرط هجرت با اسلام ایشان نبود، اسلام ایشان پذیرفته نیامد.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً الآیة خداوند بزرگوار، جبّار کردگار، کارساز بنده نواز، کارران نگهبان، پوشنده عیب عذر خواهان، درگذارنده جرم اوّاهان، درین آیت اظهار کرم خویش میکند، و فضل و لطف خود به بندگان مىنماید، فعل خطا که بر ایشان رود کار آن آسان فرا میگیرد، و ایشان را عذر مىنهد، و نیز ایشان را عاقله پذیر میکند، تا اگر جنایتى بر سبیل خطا افتد عاقله از ایشان تحمل کنند، و ایشان را در آن ورطه بنگذارند. و چنان که در شریعت عاقله هر کس پدید است در حقیقت هر قومى را عاقلهاى است، و مهینه همه خلق و گزیده هر دو کون مصطفى (ص) است که عاقله مؤمنان است، تیمار بر ایشان، و عذر خواه ایشان، و فردا شفیع ایشان، و به قال اللَّه عزّ و جلّ: النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، و هو المشار الیه
بقوله (ص): «من ترک مالا فلورثته، و من ترک کلا أو دینا فعلىّ و الىّ».
و بعد از مصطفى (ص) چون بمقام اولیا فرود آیى، خاصگیان درگاه و شناسندگان اللَّه عاقله مستضعفان امّت اند، و پیران و مشایخ طریقت عاقله مریداناند، تا عیب ایشان بپوشند، و ثقل ایشان بردارند.
درین معنى حکایت کنند که بو عمر نجید در ابتداء ارادت خویش به مجلس بو عثمان مغربى بسیار رفتى، و آن سخن بو عثمان در وى اثر کرد، تا او را بتوبت در آورد، و روزگارى بر سیرت صالحان مىرفت، و خدمت بو عثمان میکرد. آخر وى را فترتى بیفتاد. و از پیش بو عثمان بگریخت، و از مجلس وى بازماند، و بو عثمان هر وقت در اندیشه آن بود که تا وى را ببیند، و نصیحت کند، و از آن فترت باز رهاند.
آخر روزى بو عثمان بر وى باز آمد، خجل گشت، و روى برگردانید، و براهى دیگر فرو رفت. بو عثمان هم چنان از پى وى میرفت تا بوى در رسید، گفت: اى بیچاره! از من چه گریزى؟ که من ترا بدخواه نهام، و در چنین روز ترا بکار آیم، صحبت با کسى کن که داند که تو معصوم نیى، عیب بپوشد، و بارت بکشد، و شفقت باز نگیرد.
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً الآیة هر که شفقت از برادر مسلمان باز گیرد، و بهمت او را یارى ندهد، و نصیحت نکند، سعى است که در خون وى میکند، ناچار بدین نامهربانى مأخوذ گردد، و کمترین عقوبتى که وى را کنند آنست که هر آنچه بازگیرد از مریدان و برادران خویش، هرگز برخوردارى آن نیابد. به داود پیغامبر وحى آمد که یا داود: اذا رأیت لى طالبا فکن له حشوا. اى داود! هر کجا طالبى بینى که لبّیک عاشقى از میان جان و دل زده باشد، و رداء تجرید بر افکنده، و ازار تفرید در بسته، و نعلین قصد در قدم همّت کرده، و سر در بیابان امید ما نهاده، با دلى پر درد، و رخسار پر گرد، غاشیه همت وى بر دوش خود نه، و چاکروار در رکاب طلب او برو، که او از نزدیکان ماست، تقرّبى کن بدو، و جاى ساز در دل او، که من بر دل چنین کس اطلاع کنم، و هر کرا در دل وى جاى بینم او را بدوست گیرم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا الآیة از روى اشارت میگوید: چون بسفرى بیرون شوید، بدان شوید که بدوستى از دوستان خدا در رسید، تا مونس روزگار و شاهد دل و جان شما بود، و چندان که روید هیچ از طلب میاسائید، و قدم جهد باز پس منهید، که ایشان ضنائن «۱» درگاه عزتاند، و مقبول حضرت الهیّتاند، نه هر کسى بیندشان، نه هر دیده دریابدشان. چون یافتید، گوش دارید، چون دیدید لزوم گیرید، که روشنایى دل در مشاهدت ایشان است، و سعادت ابد در صحبت ایشان. پیر طریقت جنید را پرسیدند قدّس اللَّه روحه که دو رکعت نماز تطوّع دوستتر دارى که بگزارى یا یک ساعت مشاهده درویشان؟ گفت: یک ساعت مشاهدت درویشان، زیرا که مشاهدت درویشان محبت خداست، که میگوید: وجبت محبتى للمتحابین فى و المتزاورین فى. و محبّت خداى بدست آوردن عین فرض است. این چنین فرض بگذاشتن و نافله برداشتن کار زیرکان و سیرت جوانمردان نبود.
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ الآیة مدح غازیان است، و جلوهگرى جان جانبازان ایشان، در دو جهان بر عالمیان، و ترغیب مؤمنان تا روز جاودان، و نه خود اینست، که در قرآن بسیار جایگه ذکر غازیان است، و اشارت بفضل ایشان، و ذکر اعمال و احوال و ثواب و درجات ایشان، و بیان ساز و آلات و ضرورات ایشان: اسپ غازى را گفت: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً الآیة، سلاح غازى را گفت: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ، و نفقه غازى: وَ لا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً، صف غازى: یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا، نماز غازى: وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ، تعب غازى: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ، نفیر غازى: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا، وعده غازى بنیکویى: قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ، خروج غازى و مرگ غازى: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، تسلیت غازى: إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ، شجاعت غازى: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، وفاء نصرت غازى: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ، توکّل غازى:الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ، اجابت خداى مر دعاء غازى را: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ الآیة، ادب در آموختن مر غازى را: وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا، باد که غازى را نصرت دهد: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها. خواب که غازى را نصرت کند: إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ، دفع دشمن از غازى و در حمایت خداى بودن غازى را گفت: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ الآیة.
و از شرف غازى یکى آنست که چون غازیان صفها بر کشند، و در معارک ابطال بایستند، ربّ العزّة گوید: ملائکتى اطّلعوا فانظروا الى عبیدى قد ترکوا المال و الثروة، و أقبلوا الىّ شاهرین اسیافهم على اعناقهم، فهم یقولون لاقوام یأکلون رزقى و یعبدون غیرى: قولوا لا اله الّا اللَّه. امّا و عزّتى و جلالى و عظمتى، لکم عندى ثمارات، کرامات، لاغفرنّ لکم ما اذنبتم، بأوّل قطرة من دمائکم، و لاحلّنّ علیکم حلل الایمان، و لاومننّکم من الفزع الأکبر، و لاجیرنّکم من ضغطة القبر، و من فتنة المحیا و الممات، و لابعثنّکم یوم القیامة شاهرین اسیافکم على اعناقکم، تشخب اوداجکم، فلا تحجبون حتى تقفوا بین یدىّ، اضحک الیکم، انّى اذا ضحکت الى عبد فلا حساب علیه».
و عن على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «من تکفّل لى بأهل بیت غاز فى سبیل اللَّه عزّ و جلّ، حتّى یغنیهم، و یکفیهم عن النّاس و یتعاهدهم، قال اللَّه له یوم القیامة: مرحبا بمن اطعمنى و سقانى و کسانى و اعطانى. اشهدکم یا ملائکتى انّى قد اوجبت له کرامتى، فما یدخل الجنّة احد الا اغبطه لمنزلته من اللَّه عزّ و جلّ».
بقوله (ص): «من ترک مالا فلورثته، و من ترک کلا أو دینا فعلىّ و الىّ».
و بعد از مصطفى (ص) چون بمقام اولیا فرود آیى، خاصگیان درگاه و شناسندگان اللَّه عاقله مستضعفان امّت اند، و پیران و مشایخ طریقت عاقله مریداناند، تا عیب ایشان بپوشند، و ثقل ایشان بردارند.
درین معنى حکایت کنند که بو عمر نجید در ابتداء ارادت خویش به مجلس بو عثمان مغربى بسیار رفتى، و آن سخن بو عثمان در وى اثر کرد، تا او را بتوبت در آورد، و روزگارى بر سیرت صالحان مىرفت، و خدمت بو عثمان میکرد. آخر وى را فترتى بیفتاد. و از پیش بو عثمان بگریخت، و از مجلس وى بازماند، و بو عثمان هر وقت در اندیشه آن بود که تا وى را ببیند، و نصیحت کند، و از آن فترت باز رهاند.
آخر روزى بو عثمان بر وى باز آمد، خجل گشت، و روى برگردانید، و براهى دیگر فرو رفت. بو عثمان هم چنان از پى وى میرفت تا بوى در رسید، گفت: اى بیچاره! از من چه گریزى؟ که من ترا بدخواه نهام، و در چنین روز ترا بکار آیم، صحبت با کسى کن که داند که تو معصوم نیى، عیب بپوشد، و بارت بکشد، و شفقت باز نگیرد.
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً الآیة هر که شفقت از برادر مسلمان باز گیرد، و بهمت او را یارى ندهد، و نصیحت نکند، سعى است که در خون وى میکند، ناچار بدین نامهربانى مأخوذ گردد، و کمترین عقوبتى که وى را کنند آنست که هر آنچه بازگیرد از مریدان و برادران خویش، هرگز برخوردارى آن نیابد. به داود پیغامبر وحى آمد که یا داود: اذا رأیت لى طالبا فکن له حشوا. اى داود! هر کجا طالبى بینى که لبّیک عاشقى از میان جان و دل زده باشد، و رداء تجرید بر افکنده، و ازار تفرید در بسته، و نعلین قصد در قدم همّت کرده، و سر در بیابان امید ما نهاده، با دلى پر درد، و رخسار پر گرد، غاشیه همت وى بر دوش خود نه، و چاکروار در رکاب طلب او برو، که او از نزدیکان ماست، تقرّبى کن بدو، و جاى ساز در دل او، که من بر دل چنین کس اطلاع کنم، و هر کرا در دل وى جاى بینم او را بدوست گیرم.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا الآیة از روى اشارت میگوید: چون بسفرى بیرون شوید، بدان شوید که بدوستى از دوستان خدا در رسید، تا مونس روزگار و شاهد دل و جان شما بود، و چندان که روید هیچ از طلب میاسائید، و قدم جهد باز پس منهید، که ایشان ضنائن «۱» درگاه عزتاند، و مقبول حضرت الهیّتاند، نه هر کسى بیندشان، نه هر دیده دریابدشان. چون یافتید، گوش دارید، چون دیدید لزوم گیرید، که روشنایى دل در مشاهدت ایشان است، و سعادت ابد در صحبت ایشان. پیر طریقت جنید را پرسیدند قدّس اللَّه روحه که دو رکعت نماز تطوّع دوستتر دارى که بگزارى یا یک ساعت مشاهده درویشان؟ گفت: یک ساعت مشاهدت درویشان، زیرا که مشاهدت درویشان محبت خداست، که میگوید: وجبت محبتى للمتحابین فى و المتزاورین فى. و محبّت خداى بدست آوردن عین فرض است. این چنین فرض بگذاشتن و نافله برداشتن کار زیرکان و سیرت جوانمردان نبود.
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ الآیة مدح غازیان است، و جلوهگرى جان جانبازان ایشان، در دو جهان بر عالمیان، و ترغیب مؤمنان تا روز جاودان، و نه خود اینست، که در قرآن بسیار جایگه ذکر غازیان است، و اشارت بفضل ایشان، و ذکر اعمال و احوال و ثواب و درجات ایشان، و بیان ساز و آلات و ضرورات ایشان: اسپ غازى را گفت: وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً الآیة، سلاح غازى را گفت: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ، و نفقه غازى: وَ لا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً، صف غازى: یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا، نماز غازى: وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ، تعب غازى: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ، نفیر غازى: انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا، وعده غازى بنیکویى: قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ، خروج غازى و مرگ غازى: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، تسلیت غازى: إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ، شجاعت غازى: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، وفاء نصرت غازى: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ، توکّل غازى:الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ، اجابت خداى مر دعاء غازى را: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ الآیة، ادب در آموختن مر غازى را: وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا، باد که غازى را نصرت دهد: فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها. خواب که غازى را نصرت کند: إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ، دفع دشمن از غازى و در حمایت خداى بودن غازى را گفت: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ الآیة.
و از شرف غازى یکى آنست که چون غازیان صفها بر کشند، و در معارک ابطال بایستند، ربّ العزّة گوید: ملائکتى اطّلعوا فانظروا الى عبیدى قد ترکوا المال و الثروة، و أقبلوا الىّ شاهرین اسیافهم على اعناقهم، فهم یقولون لاقوام یأکلون رزقى و یعبدون غیرى: قولوا لا اله الّا اللَّه. امّا و عزّتى و جلالى و عظمتى، لکم عندى ثمارات، کرامات، لاغفرنّ لکم ما اذنبتم، بأوّل قطرة من دمائکم، و لاحلّنّ علیکم حلل الایمان، و لاومننّکم من الفزع الأکبر، و لاجیرنّکم من ضغطة القبر، و من فتنة المحیا و الممات، و لابعثنّکم یوم القیامة شاهرین اسیافکم على اعناقکم، تشخب اوداجکم، فلا تحجبون حتى تقفوا بین یدىّ، اضحک الیکم، انّى اذا ضحکت الى عبد فلا حساب علیه».
و عن على بن ابى طالب (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): «من تکفّل لى بأهل بیت غاز فى سبیل اللَّه عزّ و جلّ، حتّى یغنیهم، و یکفیهم عن النّاس و یتعاهدهم، قال اللَّه له یوم القیامة: مرحبا بمن اطعمنى و سقانى و کسانى و اعطانى. اشهدکم یا ملائکتى انّى قد اوجبت له کرامتى، فما یدخل الجنّة احد الا اغبطه لمنزلته من اللَّه عزّ و جلّ».
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الآیة یعنى: فى طاعة اللَّه، یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً کَثِیراً یعنى: متحوّلا عن الکفر، وَ سَعَةً فى الأرض. و بو عبیده گفت: مراغم و مهاجر هر دو یکسانست، یقال: راغمت قومى و هاجرتهم، و أصل این آنست که مرد مسلمان شود، از قوم خویش بخشم بیرون آید، از ایشان ببرد، و هجرت کند. پس آن بیرون آمدن وى مراغمه گویند، و رفتن برسول خدا هجرت گویند. باین قول راغمت بمعنى عادیت است. و گفتهاند: اصل این از رغام است، و رغام خاکست، و رغم انفه ازین گرفتهاند، راغمته أی هاجرته فلم ابال، و ان رغم انفه، اى لصق بالتّراب انفه. و گفتهاند: مراغمه زیستن است و گشتن در زمین بکام، رغدا و غدقا و مراغما همه متقارباند، بر جمله معنى آنست که: هر که قصد هجرت دارد جاى هجرت یابد، چون بزمینى نتواند بود بزمینى دیگر شود. چون جایى بکام و مراد خویش زندگانى نتواند کرد، فرا جایى شود که بکام و مراد خویش زندگانى تواند کرد، و لهذا قال بعضهم و انشدوا:
اذا کنت فى دار یهیّک اهلها
اذا کان العطاء على مکاس
و لم تک مکبولا فتحوّل
ولى رزق الى اجلى معدّ
و انشدوا:
و لم یرعین حقّک فالبدیل
اذا نبت المنازل فالرّحیل
ابى لى اخذه الخلق الجمیل
تضمّنه لى الملک الجلیل
وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ، سبب نزول این آیت گفتهاند که اکثم بن صیفى بود، حکیم عرب. و گفتهاند: ضمرة بن العیص بود، و گفتهاند، مردى بود از بنى لیث، حبیب بن ضمره. و قیل جندع بن ضمره. این مرد بیمار شد در مکه، و اثر مرگ بر خود بدید، پسران داشت، ایشان را گفت: مرا بیرون برید هجرت را.
گفتند: تو بیمارى و عاجز، و بر هلاک مشرف. گفت: رواست تا اگر بمیرم بارى مهاجر میرم. پسران وى او را سریرى ساختند، و او را بر گرفتند، چون به تنعیم رسید، وى را اجل آمد، دست راست بر دست چپ زد و گفت: اللّهمّ هذه لرسولک، ابایعک على ما بایعک علیه رسولک. این بگفت و از دنیا بیرون شد. خبر با اصحاب رسول خدا رسید، گفتند: اگر به مدینه رسیدى مزد وى تمام بودى. ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ یعنى: قبل بلوغه الى مهاجره، فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ اى: وجب ثوابه على اللَّه، بایجابه ذلک على نفسه، فضلا من اللَّه.
وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً یعنى: لما کان منه فى حال الشّرک. رَحِیماً بما کان منه فى الاسلام.
وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ این من، من تبعیض است، که قصر از پنج نماز در سه نماز روا است، و روان، یقال: قصر الصّلاة و قصّرها و أقصرها، هر سه بمعنى یکسانند.
إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا این «خفتم» منسوخ است بسنّت، که رسول خدا (ص) قصر کرد در امن، عمر خطاب وى را گفت: ما بال القصر و قد آمنّا؟ این قصر کردن چیست که آمن گشتیم؟ جواب داد وى را: صدقة تصدّق اللَّه بها علیکم، فاقبلوا صدقته.
فصل
بدان که قصر جز در سفر روا نیست، و سفر بر چهار ضربست: سفر واجب چون حجّ و عمره و جهاد، و سفر طاعت چون زیارت پدر و مادر، و سفر مباح چون تجارت و نزهت، و سفر معصیت چون راه زدن و دزدى کردن. و قصر در همه جائز است مگر در سفر معصیت، و بمذهب ابو حنیفه در سفر معصیت نیز روا است. و این آیت که دلیل قصر است، در سفر واجب آمده است، و سفر طاعت و سفر مباح بدان ملحق است، و احکام که بسفر تعلّق دارد بر سه ضربست: یکى آنست که بسفر دراز مخصوص است. چون قصر و فطر و مسح بر موزه سه شبان روز، و دوم آنست که در سفر دراز و کوتاه هر دو روا است، چون نماز نافله بر راحله، و تیمّم و مردار خوردن بوقت ضرورت، و ترک جمعه. حکم سیوم جمع است میان دو نماز. قول قدیم شافعى آنست که در سفر کوتاه روا است، و بقول جدید جز در سفر دراز روا نیست. و سفر دراز چهار برید است، هر بریدى چهار فرسنگ، هر فرسنگى سه میل بهاشمى، هر میلى دوازده هزار قدم، جمله شانزده فرسنگ باشد، چهل و هشت میل. و در خبر است از رسول خدا (ص) که گفت: «یا اهل مکه لا تقصروا فى اقلّ من اربعة برد»، ذلک من مکة الى عسفان او الطائف. «برد» جمع برید است، یقال برید و برد، کما یقال سبیل و سبل، و نذیر و نذر. و بریدى دوازده میل باشد چنان که گفتیم، و بمذهب ثورى و اصحاب راى حدّ مسافت قصر سه مرحله است، بیست و چهار فرسنگ. و بمذهب اوزاعى یک مرحله هشت فرسنگ، و بمذهب داود: قصر و فطر در سفر دراز و کوتاه مباح است. و قصر بمذهب شافعى رخصتى است و نه واجب است، خلافا لاصحاب الراى و مالک. عائشه گفت: «کلّ ذلک قد فعل رسول اللَّه (ص)، قصر ذلک فى السّفر و أتمّ. و دلیل بر آنکه واجب نیست قوله تعالى: وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ، و این حد اباحت و رخصت است، نه حد ایجاب. و هر چند که واجب نیست، و مسافر در اتمام و قصر مخیّر است، امّا قصر فاضلتر است و پسندیدهتر. اوّل نمازى که رسول خدا (ص) در آن قصر کرد نماز دیگر بود، بعسفان در غزاة بنى انمار.
و ابتداء قصر آن گه کند که از بناهاى شهر خویش یا ده خویش بیرون شود، اگر چه از میان کشتزار و رزان که بشهر متصل بود بیرون نشده باشد، روا است.
و بدوى که در بادیه نشیند همچون حضرى است که در شهر نشیند، چنان که حضرى را در شهر خویش قصر نرواست، بدوى را در حلّه خویش نرواست، اگر از حلّه خویش بیرون شود، بقصد جایى که مسافت آن شانزده فرسنگ باشد قصر کند. و ابتداء قصر آن گه کند که از آن حىّ و خیمهاى آن حىّ بیرون شود. و نمازى که در آن قصر کند باید که بوقت خویش بادا، نه بقضا و نیّت قصر کند. و اقتدا بکسى نکند که نماز تمام کند، اگر کند پس وى را نیز تمام باید کرد.
وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ یعنى: فى المؤمنین فى غزواتهم و خوفهم، فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ. ابن عباس و جابر عبد اللَّه انصارى گفتند که: مشرکان رسول خدا (ص) و یاران را دیدند که چون وقت نماز مىدرآمد، همه یک بار بر نماز میخاستند، و رسول خدا (ص) ایشان را امامى میکرد، و فترت و تقصیر در آن روا نمیداشتند. ایشان گفتند: این نماز بر ایشان گرامىتر از فرزند ایشانست، اکنون چون هنگام نماز در آید، و بدان مشغول شوند، ما بر ایشان دست یابیم. چون ایشان این همّت کردند، ربّ العالمین این آیت فرستاد در بیان نماز خوف: وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ.
و بدان که نماز خوف بر سه گونه است: از آنکه رسول خدا سه بار نماز خوف کرده، هر بار بوجهى و صفتى دیگر، بر حسب حال ضرورت. اول بار بعسفان، جایى است میان مکه و مدینه، با کافران جنگ میکرد، و کافران دویست مرد بودند، و در سمت قبله بودند، و هیچ ساتر نبود میان فریقین. رسول خدا (ص) مسلمانان را دو صف ساخت، و ایشان هزار و چهار صد مرد بودند، همه در نماز شدند با امام، و رکوع کردند بهم، چون بسجود رسیدند صف دوم سجود کردند، وصف اوّل که بدشمن نزدیکتر بودند ایشان را میکوشیدند، و پاس میداشتند. پس چون امام برخاست با صف دوم، آن صف اوّل نیز سجود کردند، و در قیام بامام در رسیدند. برکعت دوم.
همه بهم رکوع کردند، و صف اول با امام در سجود شدند، و صف دوم ایشان را میکوشیدند، چون امام با صف اول با تشهد آمد، آن صف دوم که گوشوان بودند، سجود کردند، و بامام در رسیدند در حال تشهد. پس همه بهم سلام باز دادند. اینست معنى خبر ابن عباس در نماز خوف به عسفان. نوع دوم نماز خوف است که رسول خدا (ص) به ذات الرقاع کرده است، که دشمن نه بر جهت قبله بود، مسلمانان را دو فرقت ساخت: یک فرقت برابر دشمن فرستاد، تا سلاح بر گرفتند، و پاس میداشتند، و یک فرقت با امام دور شدند چندان که تیر دشمن بدیشان نرسید. امام یک رکعت نماز کرد با ایشان، چون با قیام شد امام در رکعت دوم، مأمومان نیّت مفارقت کردند، و فاتحه و سورتى کوتاه برخواندند، و آن یک رکعت که باقى بود زود بگزاردند، و سلام باز دادند، و امام هم چنان در قیام انتظار میکشید، تا اینان واپیش دشمن شدند، و آن فرقت که برابر دشمن بودند باز آمدند، و نماز خود در نماز امام بستند، و آن یک رکعت که باقى بود امام بایشان بگزارد، و چون بتشهّد رسید، امام تشهّد دراز در گرفت، و ایشان بىآنکه نیّت مفارقت کردند آن رکعت دوم باز آوردند، و بتشهّد در امام رسیدند، و آن گه همه بهم سلام باز دادند. اینست معنى خبر خواب جبیر، که از پدر روایت کرده از مصطفى (ص) که به ذات الرقاع نماز خوف چنین کرد.
نوع سیوم نماز خوف که رسول خدا (ص) به بطن نخله کرد. مسلمانان را دو فرقت کرد، هم چنان که در ذات الرقاع. پس هر دو رکعت نماز با یک فرقت بگزارد، و سلام باز داد، و اینان را برابر دشمن فرستاد بگوشوانى، و آن فرقت دیگر آمدند، و رسول خدا دیگر باره هر دو رکعت با ایشان بگزارد به تنفّل، چنان که آن فرقت دوم فریضه میگزاردند، و رسول خدا نافله. و اگر این نماز در حضر باشد، امام با فرقت اوّل چهار رکعت بگزارد نیّت فرض، و با فرقت دوم چهار دیگر بگزارد نیّت نافله. اینست معنى خبر بو هریره که رسول خدا (ص) به بطن نخله نماز خوف چنین کرد.
یک نوع دیگر است نماز خوف که بو حنیفه اختیار کرده است، و تمسّک بخبر عبد اللَّه عمر کرده است، و آن آنست که: امام مسلمانان را دو فرقت کند، گروهى با امام در نماز شوند، و آن گروه دیگر اینان را میکوشند، چون اینان که در نمازاند یک رکعت کرده باشند، و از هر دو سجود فارغ شده، واپیش دشمن شوند هم چنان در نماز، و هیچ سخن نگویند، و آن طائفه که گوشوانى میکردند آیند، با امام باقى نماز بکنند، تا نماز امام تمام شود، و سلام باز دهد. پس اینطائفه هم چنان در نماز و با سلاح بجاى قوم باز شوند، و پاس میدارند، تا آنان باز آیند، و باقى نماز خویش هم بر آن جاى تنها بگزارند، و باز گردند، و آن طائفه دیگر آیند، و باقى نماز خویش هم چنان گزارند تنها.
امّا برداشتن سلاح در نماز خوف در آن تفصیلى است. گفتهاند که: سلاح بر پنج ضربست: سلاحى که برداشتن آن حرام است، و نماز بآن درست نیست، و آن آنست که نجاستى بآن رسیده باشد از خون یا غیر خون، یا تیرى که پر آن از حیوانى باشد که نخورند. دوم سلاحى که برداشتن آن مکروه است، از آنکه مرد را گرانبار کند، و افعال صلاة بتمامى بجاى نتواند آورد، چون جوشن و مغفر و مثل آن. سیوم سلاحى که برداشتن آن بیک قول مستحبّ است، و بیک قول واجب، که دشمن را بدان از خود دفع کند، چون شمشیر و کارد و امثال آن. چهارم سلاحى است که دشمن را از دیگران بدان دفع کند، مستحبّ است داشتن آن چون کمان و تیر. پنجم سلاحى است که باندازه جایگه مىتوان داشت، و آن رمح است، اگر بحاشیه صف بود که مردم را از آن رنج نبود مستحبّ است داشتن آن، و اگر در میان صف بود که مردم را از آن رنج بود کراهیت بود داشتن آن.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) در بطن نخله با بنى انمار جنگ کرد، و ایشان را بهزیمت کرد، و مال ایشان بغنیمت برداشت، و فرزندان ایشان بردگان گرفت، و دشمنان همه بگریختند، و پراکنده گشتند. رسول خدا و یاران آنجا ساکن شدند و بیارمیدند، و سلاحها بنهادند.
پس رسول خدا (ص) تنها برخاست، و حاجتى را که در پیش داشت بگوشهاى باز شد، و وادى باز برید، و در آن زیر درختى فرو آمد. جماعتى مشرکان بر کوه شده بودند، و کوه را بپناه خود کرده. در میان ایشان یکى بود عوف بن الحارث المحاربى، از دور نظر کرد، رسول خدا (ص) را تنها دید در زیر آن درخت. شمشیر بر گرفت، و آمد بقصد رسول خدا. رسول (ص) از آمدن عوف آگاهى نداشت، تا ناگاه او را بر سر خود دید، ایستاده و شمشیر کشیده. گفت: یا محمد! آن کیست که این ساعت ترا فریاد رسد، و مرا از تو باز دارد؟ رسول (ص) گفت: خدا است که مرا فریاد رسد، و ترا از من باز دارد، آن گه روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللّهمّ اکفنى عوفا!»
بار خدایا کفایت کن این کار، و عوف را از من بازدار. پس عوف آهنگ آن کرد که ضربتى زند، ناگاه میان دو کتف وى زخمى رسید که بر وى در افتاد، و شمشیر از دست وى بیفتاد، رسول خدا برخاست، و شمشیر برگرفت و گفت: یا عوف! آن کیست که این ساعت ترا از من نگه دارد؟ و مرا از تو باز دارد؟ عوف گفت: هیچکس نیست مگر که تو خود نکنى. رسول خدا (ص) گفت: گواهى میدهى که خدا یکى است، و من بنده و رسول اوأم، تا این شمشیر بتو بازدهم، گفت: این یکى نمىتوانم، لکن گواه باش که بعد ازین هرگز با تو جنگ نکنم، و هیچ دشمنى را بر تو یارى ندهم. رسول خدا (ص) شمشیر بوى باز داد، عوف گفت: یا محمد! و اللَّه که تو از من بهترى و جوانمردترى! رسول (ص) گفت: «اجل، أنا احقّ بذلک منک»
آرى من بدان سزاوارترم که کنم. پس عوف باصحاب خویش باز گشت، و ایشان او را ملامت کردند، که چون دست یافتى چرا این کار تمام نکردى؟ وى قصّه خویش بگفت، و همه خاموش شدند، و رسول خدا (ص) پیش یاران باز آمد و ایشان را از آن خبر کرد، و این آیت بر ایشان خواند: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ قومى گفتند: این رخصت است در سلاح فرو نهادن اندر نماز خوف، که بقول بعضى سلاح برداشتن اندر نماز خوف فرض است، و نیز رخصت است بعذر بیمارى و باران، که سلاح فرو نهند، از آنکه بیمار از برداشتن آن گرانبار و رنجور شود، و سلاح بباران تباه گردد.
آن گه گفت: وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ بر حذر باشید از دشمن، و هشیار باشید اندر نماز. نباید که اندر نماز ناگاه بسر شما رسند، و شما را غافل گیرند. إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ یعنى فى الآخرة، عَذاباً مُهِیناً یهانون فیه.
اذا کنت فى دار یهیّک اهلها
اذا کان العطاء على مکاس
و لم تک مکبولا فتحوّل
ولى رزق الى اجلى معدّ
و انشدوا:
و لم یرعین حقّک فالبدیل
اذا نبت المنازل فالرّحیل
ابى لى اخذه الخلق الجمیل
تضمّنه لى الملک الجلیل
وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ، سبب نزول این آیت گفتهاند که اکثم بن صیفى بود، حکیم عرب. و گفتهاند: ضمرة بن العیص بود، و گفتهاند، مردى بود از بنى لیث، حبیب بن ضمره. و قیل جندع بن ضمره. این مرد بیمار شد در مکه، و اثر مرگ بر خود بدید، پسران داشت، ایشان را گفت: مرا بیرون برید هجرت را.
گفتند: تو بیمارى و عاجز، و بر هلاک مشرف. گفت: رواست تا اگر بمیرم بارى مهاجر میرم. پسران وى او را سریرى ساختند، و او را بر گرفتند، چون به تنعیم رسید، وى را اجل آمد، دست راست بر دست چپ زد و گفت: اللّهمّ هذه لرسولک، ابایعک على ما بایعک علیه رسولک. این بگفت و از دنیا بیرون شد. خبر با اصحاب رسول خدا رسید، گفتند: اگر به مدینه رسیدى مزد وى تمام بودى. ربّ العالمین در شأن وى این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ یعنى: قبل بلوغه الى مهاجره، فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ اى: وجب ثوابه على اللَّه، بایجابه ذلک على نفسه، فضلا من اللَّه.
وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً یعنى: لما کان منه فى حال الشّرک. رَحِیماً بما کان منه فى الاسلام.
وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ این من، من تبعیض است، که قصر از پنج نماز در سه نماز روا است، و روان، یقال: قصر الصّلاة و قصّرها و أقصرها، هر سه بمعنى یکسانند.
إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا این «خفتم» منسوخ است بسنّت، که رسول خدا (ص) قصر کرد در امن، عمر خطاب وى را گفت: ما بال القصر و قد آمنّا؟ این قصر کردن چیست که آمن گشتیم؟ جواب داد وى را: صدقة تصدّق اللَّه بها علیکم، فاقبلوا صدقته.
فصل
بدان که قصر جز در سفر روا نیست، و سفر بر چهار ضربست: سفر واجب چون حجّ و عمره و جهاد، و سفر طاعت چون زیارت پدر و مادر، و سفر مباح چون تجارت و نزهت، و سفر معصیت چون راه زدن و دزدى کردن. و قصر در همه جائز است مگر در سفر معصیت، و بمذهب ابو حنیفه در سفر معصیت نیز روا است. و این آیت که دلیل قصر است، در سفر واجب آمده است، و سفر طاعت و سفر مباح بدان ملحق است، و احکام که بسفر تعلّق دارد بر سه ضربست: یکى آنست که بسفر دراز مخصوص است. چون قصر و فطر و مسح بر موزه سه شبان روز، و دوم آنست که در سفر دراز و کوتاه هر دو روا است، چون نماز نافله بر راحله، و تیمّم و مردار خوردن بوقت ضرورت، و ترک جمعه. حکم سیوم جمع است میان دو نماز. قول قدیم شافعى آنست که در سفر کوتاه روا است، و بقول جدید جز در سفر دراز روا نیست. و سفر دراز چهار برید است، هر بریدى چهار فرسنگ، هر فرسنگى سه میل بهاشمى، هر میلى دوازده هزار قدم، جمله شانزده فرسنگ باشد، چهل و هشت میل. و در خبر است از رسول خدا (ص) که گفت: «یا اهل مکه لا تقصروا فى اقلّ من اربعة برد»، ذلک من مکة الى عسفان او الطائف. «برد» جمع برید است، یقال برید و برد، کما یقال سبیل و سبل، و نذیر و نذر. و بریدى دوازده میل باشد چنان که گفتیم، و بمذهب ثورى و اصحاب راى حدّ مسافت قصر سه مرحله است، بیست و چهار فرسنگ. و بمذهب اوزاعى یک مرحله هشت فرسنگ، و بمذهب داود: قصر و فطر در سفر دراز و کوتاه مباح است. و قصر بمذهب شافعى رخصتى است و نه واجب است، خلافا لاصحاب الراى و مالک. عائشه گفت: «کلّ ذلک قد فعل رسول اللَّه (ص)، قصر ذلک فى السّفر و أتمّ. و دلیل بر آنکه واجب نیست قوله تعالى: وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ، و این حد اباحت و رخصت است، نه حد ایجاب. و هر چند که واجب نیست، و مسافر در اتمام و قصر مخیّر است، امّا قصر فاضلتر است و پسندیدهتر. اوّل نمازى که رسول خدا (ص) در آن قصر کرد نماز دیگر بود، بعسفان در غزاة بنى انمار.
و ابتداء قصر آن گه کند که از بناهاى شهر خویش یا ده خویش بیرون شود، اگر چه از میان کشتزار و رزان که بشهر متصل بود بیرون نشده باشد، روا است.
و بدوى که در بادیه نشیند همچون حضرى است که در شهر نشیند، چنان که حضرى را در شهر خویش قصر نرواست، بدوى را در حلّه خویش نرواست، اگر از حلّه خویش بیرون شود، بقصد جایى که مسافت آن شانزده فرسنگ باشد قصر کند. و ابتداء قصر آن گه کند که از آن حىّ و خیمهاى آن حىّ بیرون شود. و نمازى که در آن قصر کند باید که بوقت خویش بادا، نه بقضا و نیّت قصر کند. و اقتدا بکسى نکند که نماز تمام کند، اگر کند پس وى را نیز تمام باید کرد.
وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ یعنى: فى المؤمنین فى غزواتهم و خوفهم، فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ. ابن عباس و جابر عبد اللَّه انصارى گفتند که: مشرکان رسول خدا (ص) و یاران را دیدند که چون وقت نماز مىدرآمد، همه یک بار بر نماز میخاستند، و رسول خدا (ص) ایشان را امامى میکرد، و فترت و تقصیر در آن روا نمیداشتند. ایشان گفتند: این نماز بر ایشان گرامىتر از فرزند ایشانست، اکنون چون هنگام نماز در آید، و بدان مشغول شوند، ما بر ایشان دست یابیم. چون ایشان این همّت کردند، ربّ العالمین این آیت فرستاد در بیان نماز خوف: وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ.
و بدان که نماز خوف بر سه گونه است: از آنکه رسول خدا سه بار نماز خوف کرده، هر بار بوجهى و صفتى دیگر، بر حسب حال ضرورت. اول بار بعسفان، جایى است میان مکه و مدینه، با کافران جنگ میکرد، و کافران دویست مرد بودند، و در سمت قبله بودند، و هیچ ساتر نبود میان فریقین. رسول خدا (ص) مسلمانان را دو صف ساخت، و ایشان هزار و چهار صد مرد بودند، همه در نماز شدند با امام، و رکوع کردند بهم، چون بسجود رسیدند صف دوم سجود کردند، وصف اوّل که بدشمن نزدیکتر بودند ایشان را میکوشیدند، و پاس میداشتند. پس چون امام برخاست با صف دوم، آن صف اوّل نیز سجود کردند، و در قیام بامام در رسیدند. برکعت دوم.
همه بهم رکوع کردند، و صف اول با امام در سجود شدند، و صف دوم ایشان را میکوشیدند، چون امام با صف اول با تشهد آمد، آن صف دوم که گوشوان بودند، سجود کردند، و بامام در رسیدند در حال تشهد. پس همه بهم سلام باز دادند. اینست معنى خبر ابن عباس در نماز خوف به عسفان. نوع دوم نماز خوف است که رسول خدا (ص) به ذات الرقاع کرده است، که دشمن نه بر جهت قبله بود، مسلمانان را دو فرقت ساخت: یک فرقت برابر دشمن فرستاد، تا سلاح بر گرفتند، و پاس میداشتند، و یک فرقت با امام دور شدند چندان که تیر دشمن بدیشان نرسید. امام یک رکعت نماز کرد با ایشان، چون با قیام شد امام در رکعت دوم، مأمومان نیّت مفارقت کردند، و فاتحه و سورتى کوتاه برخواندند، و آن یک رکعت که باقى بود زود بگزاردند، و سلام باز دادند، و امام هم چنان در قیام انتظار میکشید، تا اینان واپیش دشمن شدند، و آن فرقت که برابر دشمن بودند باز آمدند، و نماز خود در نماز امام بستند، و آن یک رکعت که باقى بود امام بایشان بگزارد، و چون بتشهّد رسید، امام تشهّد دراز در گرفت، و ایشان بىآنکه نیّت مفارقت کردند آن رکعت دوم باز آوردند، و بتشهّد در امام رسیدند، و آن گه همه بهم سلام باز دادند. اینست معنى خبر خواب جبیر، که از پدر روایت کرده از مصطفى (ص) که به ذات الرقاع نماز خوف چنین کرد.
نوع سیوم نماز خوف که رسول خدا (ص) به بطن نخله کرد. مسلمانان را دو فرقت کرد، هم چنان که در ذات الرقاع. پس هر دو رکعت نماز با یک فرقت بگزارد، و سلام باز داد، و اینان را برابر دشمن فرستاد بگوشوانى، و آن فرقت دیگر آمدند، و رسول خدا دیگر باره هر دو رکعت با ایشان بگزارد به تنفّل، چنان که آن فرقت دوم فریضه میگزاردند، و رسول خدا نافله. و اگر این نماز در حضر باشد، امام با فرقت اوّل چهار رکعت بگزارد نیّت فرض، و با فرقت دوم چهار دیگر بگزارد نیّت نافله. اینست معنى خبر بو هریره که رسول خدا (ص) به بطن نخله نماز خوف چنین کرد.
یک نوع دیگر است نماز خوف که بو حنیفه اختیار کرده است، و تمسّک بخبر عبد اللَّه عمر کرده است، و آن آنست که: امام مسلمانان را دو فرقت کند، گروهى با امام در نماز شوند، و آن گروه دیگر اینان را میکوشند، چون اینان که در نمازاند یک رکعت کرده باشند، و از هر دو سجود فارغ شده، واپیش دشمن شوند هم چنان در نماز، و هیچ سخن نگویند، و آن طائفه که گوشوانى میکردند آیند، با امام باقى نماز بکنند، تا نماز امام تمام شود، و سلام باز دهد. پس اینطائفه هم چنان در نماز و با سلاح بجاى قوم باز شوند، و پاس میدارند، تا آنان باز آیند، و باقى نماز خویش هم بر آن جاى تنها بگزارند، و باز گردند، و آن طائفه دیگر آیند، و باقى نماز خویش هم چنان گزارند تنها.
امّا برداشتن سلاح در نماز خوف در آن تفصیلى است. گفتهاند که: سلاح بر پنج ضربست: سلاحى که برداشتن آن حرام است، و نماز بآن درست نیست، و آن آنست که نجاستى بآن رسیده باشد از خون یا غیر خون، یا تیرى که پر آن از حیوانى باشد که نخورند. دوم سلاحى که برداشتن آن مکروه است، از آنکه مرد را گرانبار کند، و افعال صلاة بتمامى بجاى نتواند آورد، چون جوشن و مغفر و مثل آن. سیوم سلاحى که برداشتن آن بیک قول مستحبّ است، و بیک قول واجب، که دشمن را بدان از خود دفع کند، چون شمشیر و کارد و امثال آن. چهارم سلاحى است که دشمن را از دیگران بدان دفع کند، مستحبّ است داشتن آن چون کمان و تیر. پنجم سلاحى است که باندازه جایگه مىتوان داشت، و آن رمح است، اگر بحاشیه صف بود که مردم را از آن رنج نبود مستحبّ است داشتن آن، و اگر در میان صف بود که مردم را از آن رنج بود کراهیت بود داشتن آن.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) در بطن نخله با بنى انمار جنگ کرد، و ایشان را بهزیمت کرد، و مال ایشان بغنیمت برداشت، و فرزندان ایشان بردگان گرفت، و دشمنان همه بگریختند، و پراکنده گشتند. رسول خدا و یاران آنجا ساکن شدند و بیارمیدند، و سلاحها بنهادند.
پس رسول خدا (ص) تنها برخاست، و حاجتى را که در پیش داشت بگوشهاى باز شد، و وادى باز برید، و در آن زیر درختى فرو آمد. جماعتى مشرکان بر کوه شده بودند، و کوه را بپناه خود کرده. در میان ایشان یکى بود عوف بن الحارث المحاربى، از دور نظر کرد، رسول خدا (ص) را تنها دید در زیر آن درخت. شمشیر بر گرفت، و آمد بقصد رسول خدا. رسول (ص) از آمدن عوف آگاهى نداشت، تا ناگاه او را بر سر خود دید، ایستاده و شمشیر کشیده. گفت: یا محمد! آن کیست که این ساعت ترا فریاد رسد، و مرا از تو باز دارد؟ رسول (ص) گفت: خدا است که مرا فریاد رسد، و ترا از من باز دارد، آن گه روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللّهمّ اکفنى عوفا!»
بار خدایا کفایت کن این کار، و عوف را از من بازدار. پس عوف آهنگ آن کرد که ضربتى زند، ناگاه میان دو کتف وى زخمى رسید که بر وى در افتاد، و شمشیر از دست وى بیفتاد، رسول خدا برخاست، و شمشیر برگرفت و گفت: یا عوف! آن کیست که این ساعت ترا از من نگه دارد؟ و مرا از تو باز دارد؟ عوف گفت: هیچکس نیست مگر که تو خود نکنى. رسول خدا (ص) گفت: گواهى میدهى که خدا یکى است، و من بنده و رسول اوأم، تا این شمشیر بتو بازدهم، گفت: این یکى نمىتوانم، لکن گواه باش که بعد ازین هرگز با تو جنگ نکنم، و هیچ دشمنى را بر تو یارى ندهم. رسول خدا (ص) شمشیر بوى باز داد، عوف گفت: یا محمد! و اللَّه که تو از من بهترى و جوانمردترى! رسول (ص) گفت: «اجل، أنا احقّ بذلک منک»
آرى من بدان سزاوارترم که کنم. پس عوف باصحاب خویش باز گشت، و ایشان او را ملامت کردند، که چون دست یافتى چرا این کار تمام نکردى؟ وى قصّه خویش بگفت، و همه خاموش شدند، و رسول خدا (ص) پیش یاران باز آمد و ایشان را از آن خبر کرد، و این آیت بر ایشان خواند: وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ قومى گفتند: این رخصت است در سلاح فرو نهادن اندر نماز خوف، که بقول بعضى سلاح برداشتن اندر نماز خوف فرض است، و نیز رخصت است بعذر بیمارى و باران، که سلاح فرو نهند، از آنکه بیمار از برداشتن آن گرانبار و رنجور شود، و سلاح بباران تباه گردد.
آن گه گفت: وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ بر حذر باشید از دشمن، و هشیار باشید اندر نماز. نباید که اندر نماز ناگاه بسر شما رسند، و شما را غافل گیرند. إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ یعنى فى الآخرة، عَذاباً مُهِیناً یهانون فیه.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الآیة ربّ العالمین، خداى جهانیان، و دارنده همگان، و داناى مهربان، درین آیت نشان رحمت از خود میدهد، و لطف خود با بندگان مینماید، و مؤمنان را بر هجرت مىخواند، و مهاجران را میستاید.
و مهاجران سه گروهاند: گروهى از بهر دنیا هجرت کنند، تجارتى در پیش گیرند، یا طلب معیشتى کنند، و هر چند که این کار در شرع مباح است، امّا بعاقبت نه پیدا که سر به چه باز نهد، و حاصل آن بچه باز آید، که مصطفى (ص) گفت: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»، و نیز گفته: «لا تتّخذوا الضّیعة فترغبوا فى الدّنیا».
این مهاجر پیوسته در رنج و عنا است، و بدست دزدان گرفتار، و بر شرف هلاک! بطمع آنکه تا مباحى بدست آرد، فرضى بگذارد، و آن گه سوزد، و مایه هر دو بزیان آرد. یقول اللَّه عزّ و جلّ: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ. گروهى دیگر زاهداناند که هجرت ایشان از بهر عقبى بود، و روش ایشان از روى معنى باشد، منازل طاعات برند، و مراحل عبادات بقدم همّت پیمایند، گاه حجّ کنند، و گاه غزا، گه جهاد، و گه زیارت، گه نماز، و گه روزه، گه ذکر نام خدا، گه فکر در آلاء و نعماء خدا. مصطفى (ص) از بهر ایشان گفته: «سیروا سبق المفرّدون». قالوا: یا رسول اللَّه و ما المفرّدون؟ قال «: المهتدون الّذین یهتدون بذکر اللَّه، یضع الذکر عنهم اثقالهم، فیأتون یوم القیامة خفافا».
و ربّ العزّة در حقّ ایشان میگوید: وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً.
سدیگر گروه عارفاناند که هجرت ایشان از بهر مولى بود، و هجرت ایشان هم در نهاد ایشان بود، در پردههاى نفس هجرت کنند تا بدل رسند، و آن گه در پردههاى دل هجرت کنند تا بجان رسند، و آن گه در پردههاى جان هجرت کنند تا بوصال جانان رسند.
گفتم کجات جویم اى ماه دلستان؟
گفتا قرارگاه منست جان دوستان.
مردى پیش بو یزید بسطامى شد، گفت: چرا هجرت نکنى؟ و بسفر بیرون نشوى تا خلق را فائده دهى؟ جواب داد که: دوستم مقیم است، بوى مشغول، بدیگرى نمیپردازم. آن مرد گفت آب که دیر ماند در جایگاه خود بگندد.
بو یزید جواب داد که دریا باش تا هرگز بنگندى. آن گه این بیت بگفت:
ارى الحجّاج یزجون المطایا
و ها أنا ذا مطایا الشّوق ازجى.
اذا ما کعبة قصدت و حجّت
فوجهک قبلتى و الیک حجّى
وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ حکم قصر در فرض نماز اندر سفر، هر چند که عموم خلق را تخفیفى و رخصتى است امّا اهل خصوص را چون قهرى و بعدى است از حضرت، لا جرم ایشان را عوضى باز داد.
هم در سفر اباحت نفل بر راحله یا پیاده روى در سفر خود کرده، بى استقبال قبله، تا بدانى که بر آن درگاه حجاب نیست، و بند نیست، و منع نیست، و دستورى مناجات بر دوام هست، چنان که خواهى. از روى اشارت میگوید: بنده من! اگر قرب میخواهى اینک در گشاده، و بار داده، و منعى نه! و اگر بعد میخواهى بر سبیل رخصت اینک ترا رخصت، و خشمى نه! اینست غایت کردم، و کمال لطف، حفظ سنّت وفا، و تحقیق معنى و لا.
وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ الآیة درین آیت دلالت روشن است که بنده ما دام که تا یک نفس از اختیار با وى بود، حکم نماز از وى بر نخیزد، نه در حال امن، نه در حال خوف، نه آن یک ساعت که سلطان حقیقت بر وى مستولى بود، و وى در نقطه جمع، و نه آن وقت که غلبات احکام شرع بر وى روان بود، و وى در وصف تفرقت.
مردى در پیش جنید آمد و گفت: نورى چندین روز است تا در غلبات وجد خویش برفته، و ولهى عظیم او را فرا گرفته، و سلطان حقیقت بر وى مستولى شده، همانا که بنقطه جمع رسیده. جنید گفت: که با این همه در وقت نماز چونست و چه میکند؟ گفت چون وقت نماز درآید تکبیر بندد، و نماز بشرط خویش بگزارد، و در آن خللى نیارد. جنید: گفت الحمد للَّه که شیطان بدو دست نیافتست، و راه بر وى نزده. آن دقت او عین حقیقت است، و حرکت او جمال طریقت است، و نفس او نقطه جمع است.
و مهاجران سه گروهاند: گروهى از بهر دنیا هجرت کنند، تجارتى در پیش گیرند، یا طلب معیشتى کنند، و هر چند که این کار در شرع مباح است، امّا بعاقبت نه پیدا که سر به چه باز نهد، و حاصل آن بچه باز آید، که مصطفى (ص) گفت: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»، و نیز گفته: «لا تتّخذوا الضّیعة فترغبوا فى الدّنیا».
این مهاجر پیوسته در رنج و عنا است، و بدست دزدان گرفتار، و بر شرف هلاک! بطمع آنکه تا مباحى بدست آرد، فرضى بگذارد، و آن گه سوزد، و مایه هر دو بزیان آرد. یقول اللَّه عزّ و جلّ: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ. گروهى دیگر زاهداناند که هجرت ایشان از بهر عقبى بود، و روش ایشان از روى معنى باشد، منازل طاعات برند، و مراحل عبادات بقدم همّت پیمایند، گاه حجّ کنند، و گاه غزا، گه جهاد، و گه زیارت، گه نماز، و گه روزه، گه ذکر نام خدا، گه فکر در آلاء و نعماء خدا. مصطفى (ص) از بهر ایشان گفته: «سیروا سبق المفرّدون». قالوا: یا رسول اللَّه و ما المفرّدون؟ قال «: المهتدون الّذین یهتدون بذکر اللَّه، یضع الذکر عنهم اثقالهم، فیأتون یوم القیامة خفافا».
و ربّ العزّة در حقّ ایشان میگوید: وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً.
سدیگر گروه عارفاناند که هجرت ایشان از بهر مولى بود، و هجرت ایشان هم در نهاد ایشان بود، در پردههاى نفس هجرت کنند تا بدل رسند، و آن گه در پردههاى دل هجرت کنند تا بجان رسند، و آن گه در پردههاى جان هجرت کنند تا بوصال جانان رسند.
گفتم کجات جویم اى ماه دلستان؟
گفتا قرارگاه منست جان دوستان.
مردى پیش بو یزید بسطامى شد، گفت: چرا هجرت نکنى؟ و بسفر بیرون نشوى تا خلق را فائده دهى؟ جواب داد که: دوستم مقیم است، بوى مشغول، بدیگرى نمیپردازم. آن مرد گفت آب که دیر ماند در جایگاه خود بگندد.
بو یزید جواب داد که دریا باش تا هرگز بنگندى. آن گه این بیت بگفت:
ارى الحجّاج یزجون المطایا
و ها أنا ذا مطایا الشّوق ازجى.
اذا ما کعبة قصدت و حجّت
فوجهک قبلتى و الیک حجّى
وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ حکم قصر در فرض نماز اندر سفر، هر چند که عموم خلق را تخفیفى و رخصتى است امّا اهل خصوص را چون قهرى و بعدى است از حضرت، لا جرم ایشان را عوضى باز داد.
هم در سفر اباحت نفل بر راحله یا پیاده روى در سفر خود کرده، بى استقبال قبله، تا بدانى که بر آن درگاه حجاب نیست، و بند نیست، و منع نیست، و دستورى مناجات بر دوام هست، چنان که خواهى. از روى اشارت میگوید: بنده من! اگر قرب میخواهى اینک در گشاده، و بار داده، و منعى نه! و اگر بعد میخواهى بر سبیل رخصت اینک ترا رخصت، و خشمى نه! اینست غایت کردم، و کمال لطف، حفظ سنّت وفا، و تحقیق معنى و لا.
وَ إِذا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ الآیة درین آیت دلالت روشن است که بنده ما دام که تا یک نفس از اختیار با وى بود، حکم نماز از وى بر نخیزد، نه در حال امن، نه در حال خوف، نه آن یک ساعت که سلطان حقیقت بر وى مستولى بود، و وى در نقطه جمع، و نه آن وقت که غلبات احکام شرع بر وى روان بود، و وى در وصف تفرقت.
مردى در پیش جنید آمد و گفت: نورى چندین روز است تا در غلبات وجد خویش برفته، و ولهى عظیم او را فرا گرفته، و سلطان حقیقت بر وى مستولى شده، همانا که بنقطه جمع رسیده. جنید گفت: که با این همه در وقت نماز چونست و چه میکند؟ گفت چون وقت نماز درآید تکبیر بندد، و نماز بشرط خویش بگزارد، و در آن خللى نیارد. جنید: گفت الحمد للَّه که شیطان بدو دست نیافتست، و راه بر وى نزده. آن دقت او عین حقیقت است، و حرکت او جمال طریقت است، و نفس او نقطه جمع است.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ الآیة میگوید: چون از نماز خوف فارغ گشتید، و رخصت که دادیم در آن پذیرفتید، آن گه خداى را عزّ و جلّ نماز کنید، اگر تندرست باشید بر پاى ایستاده، و اگر بیمار باشید نشسته، و اگر خسته باشید که نتوانید نشستن، جنب فرا داده. ذکر اینجا بمعنى نماز است چنان که آنجا گفت: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً، و روا باشد که بمعنى توحید و تسبیح و شکر باشد، یعنى که چون از نماز فارغ گشتید خداى را یاد کنید بتعظیم و تقدیس و تسبیح و شکر. مصطفى (ص) گفت: «ذکر اللَّه علم الایمان، و براءة من النّفاق، و حصن من الشیطان، و حرز من النّیران»، و به موسى (ع) وحى آمد: «یا موسى، اجعلنى منک على بال و لا تنس ذکرى على کل حال، و لیکن همک ذکرى، فان الطریق على».
فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ میگوید: چون آرام گرفتید، و از بیم وترس و بیمارى و قتال با دشمن آمن شدید، و بخانههاى خویش بازگشتید، نماز تمام کنید، یعنى چهار رکعت. إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً که نماز فرضى است بر مؤمنان نبشته، و بر ایشان واجب کرده، و وقتهاى آن پیدا کرده.
دو رکعت در سفر، و چهار در حضر. موقوت و موقّت هر دو یکسانست، یقال: وقت اللَّه علیهم و وقّته، اى جعله لأوقات، و منه قوله: وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ، و «وقتت» مشدّد و مخفّف خواندهاند، و تخفیف فصیحتر، بدلیل قوله مَوْقُوتاً. زید اسلم گفت: مَوْقُوتاً اى منجما تؤدّونها فى انجمها، کلّما مضى نجم جاء نجم. قال مجاهد: الموقوت، المفروض.
فصل فى کیفیت الصلاة و ذکر حقوقها
بدان که نماز بنیاد دین است، و عماد مسلمانى، و سیّد همه عبادتها. هر که این پنج نماز فریضه بجاى آورد عهدى بسته آمد وى را با حق جلّ جلاله، که وى را بیامرزد، و در امان و حمایت خود دارد. و هر که از گناه کبائر دست بداشت اگر صغائر بر وى رود این پنج نماز کفّارت آن باشد.
پرسیدند از مصطفى (ص) که از کارها چه فاضلتر؟ گفت: نماز بوقت خویش بپاى داشتن.
امّا کیفیت نماز آنست که چون خود را طهارت دادى بشرط شریعت، جامه پاک پوشى، و بر جاى پاک بایستى، روى بقبله آورده، و میان دو قدم مقدار چهار انگشت گشاده، و پشت راست بداشته، و سر در پیش افکنده، و چشم فرا موضعسجود گماشته، و اگر شیطان وسوسهاى فرا پیش آورد، قُلْ أَعُوذُ بر خوانى، و آن گه اگر دانى که کسى بتو اقتدا میکند، بانگ نماز گویى بآواز بلند، و اگر نه که تنها باشى، بر اقامت اقتصار کنى، و نیّت در دل حاصل کنى، و گویى: ادا میکنم فریضه نماز پیشین خداى را جلّ جلاله، و نیّت در دل و تکبیر بر زبان هر دو برابر دارى، و هر دو دست تا بنزدیک گوش بردارى، چنان که سر انگشتان برابر گوش بود، و هر دو کف برابر دوش، و انگشتان گشاده، و اللَّه اکبر بگویى، پس دست چپ بر زیر سینه نهى، و دست راست بر زیر چپ نهى. و انگشت شهادت و انگشت میان بپشت ساعد چپ فروگذارى، و دیگر انگشتان بر ساعد حلقه کنى، و دست فرو نگذارى، و آن گه باز بسینه برى، بلکه هم در فرو آوردن بسینه برى، که درست اینست. و در نماز شدن و تکبیر کردن چنان که مهوّسان و جاهلان مبالغت نمایند و تکلّف کنند، نکنى، و چون دست بر هم نهادى تکبیر تمام کنى، و گویى: کبیرا و الحمد للَّه کثیرا، و سبحان اللَّه بکرة و أصیلا. آن گه دعاء استفتاح برخوانى، و أعوذ بگویى، و سورة الحمد برخوانى و تشدیدهاى آن بجاى آرى، و اگر توانى فرق میان ضاد و ظا بجاى آرى، امّا در حروف مبالغت نکنى، چنان که پشولیده شود، و بآخر آمین بگویى، نه پیوسته بآخر سورة، لکن اندکى باید گسسته. آن گه سورتى برخوانى. و در نماز بامداد، و در دو رکعت نخستین از نماز شام و خفتیدن، سورة الحمد و سورتى دیگر با بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، بجهر بخوانى، و بقراءت آواز بردارى، اگر امام باشى، و گر تنها، مگر در آن حال که اقتدا بدیگرى کنى. پس رکوع را تکبیر کنى چنان که بآخر سورة پیوسته نباشد، و درین تکبیر دست بردارى و تکبیر همىگویى، تا آن گه که بحدّ رکوع رسى، و کف هر دو دست بر دو زانو نهى، انگشتها از همگشاده، و زانو راست بداشته، و هر دو بازو از پهلو دور داشته، مگر که زن باشد.
آن گه سه بار گویى: سبحان ربى العظیم، و اگر امام نباشى هفت بار یا ده بار نیکوتر بود، پس از رکوع باز آیى دست برداشته و مىگویى: سمع اللَّه لمن حمده تا راست بایستى، و آرام گیرى، چون راست بایستادى گویى: «ربّنا لک الحمد ملء السّماوات و ملء ما شئت من شىء بعد»، پس تکبیر کنى، و بسجود شوى، و آنچه بزمین نزدیکتر است از اعضا، باید که بیشتر بزمین رسد، اوّل زانو، آن گه دست، آن گه پیشانى، آن گه بینى، و دو دست برابر دوش بر زمین نهى، انگشتها بهم باز نهاده. و اگر زن باشد جمله اعضا فراهم دارد. و سبحان ربى الأعلى سه بار بگویى، و اگر تنها باشى بیفزایى، هفت یا ده بار. پس تکبیر کنى و از سجود بر آیى، و بر پاى چپ نشینى، و هر دو دست بر دور آن نهى، و گویى: «ربّ اغفر لى و ارحمنى و ارزقنى و اهدنى و اجبر لى و عافنى و اعف عنّى»، و سجود دیگر همچنین کنى. پس از سجود باز نشینى نشستنى سبک، که آن را جلسة الاستراحة گویند، و تکبیر کنى، و بر پاى خیزى. و دیگر رکعت همچون اوّل بگزارى. «اعوذ» بر سر قراءت فرو نگذارى. پس چون از سجود دوم رکعت فارغ شدى، بتشهد نشینى بر پاى چپ، هر دو دست بر ران نهاده، و انگشتان دست چپ گشاده دارى، و انگشتان دست راست فرو گیرى، مگر مسبّحه، چنان که در عدد پنجاه و سه گیرى، چون بکلمه شهادت رسى آنجا که گویى: «الّا اللَّه» مسبّحه دست راست بردارى، و بدان اشارت بوحدانیّت کنى. و در تشهّد دوم همچنین، لکن در تشهّد آخر هر دو پاى از زیر برون آرى، و بجانب راست پاى چپ بخوابانى، و قدم راست بپاى کنى، انگشتان بقبله، و سرون چپ بر زمین نهى، و در تشهّد اوّل «اللّهمّ صلّ على محمّد و على آلمحمّد» بگویى، و بر پاى خیزى، و در تشهّد دوم تمام بخوانى، و دعاء معروف در افزایى، و سلام باز دهى گویى: «السّلام علیکم و رحمة اللَّه»، و روى از جانب راست کنى، چندان که از قفا یک نیمه روى تو به بینند، و در سلام دوم روى از جانب چپ کنى همچنین، و در هر دو سلام روى بقبله سلام ابتدا کنى، و در سلام نخستین نیّت بیرون آمدن کنى از نماز، و در سلام دوم نیّت سلام بر حاضران و فریشتگان.
مصطفى (ص) گفت: هر که نماز بوقت خویش کند، و طهارت نیکو کند، و رکوع و سجود تمام بجاى آرد، و بدل خاشع و متواضع بود، نماز وى میشود تا بعرش، سپید و روشن، میگوید خداى ترا نگه داراد، چنان که مرا نگه داشتى! و هر که نماز بوقت خویش نکند، و طهارت نیکو نکند، و رکوع و سجود تمام بجاى نیارد، آن نماز وى میشود تا بآسمان، سیاه و تاریک، و همىگوید: خداى تعالى ترا ضایع کناد، چنان که مرا ضایع گذاشتى! تا آن گه که اللَّه خواهد جلّ جلاله، پس آن نماز وى چون جامه کهن درهم پیچند و بر وى وى باز زنند.
و فرائض و سنن نماز و آداب و شرائط آن بتفصیل در سورة البقرة شرح دادیم، و فضائل آن بعضى بر شمردیم، و اعادت شرط نیست.
وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ اى: لا تضعفوا و لا تعجزوا، کقوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. مقاتل حیان گفت: این آیت پس از وقعه احد آمد، آن گه که حمزه و جماعتى مسلمان کشته شدند، و بو سفیان و قوم وى برفته بودند، ربّ العالمین مصطفى (ص) و یاران را فرمود، بعد از آن وقعت بچند روز که: بر آثار ایشان بروید، و جنگ کنید. رسول خدا دعوت کرد مؤمنان را بآنچه اللَّه فرمود،ایشان بنالیدند از جراحتها که بر ایشان بود، و درد خویش اظهار کردند. ربّ العالمین آیت فرستاد: إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ، گفت: اگر شما مینالید، ایشان نیز مینالند، و اگر شما از زخم و جراحت رنجورید، ایشان نیز از زخم و جراحت رنجوراند. آن گه شما بر ایشان افزونى دارید که شما از خدا امید بثواب و شهادت، و نصرت و ظفر، و اظهار این دین بر همه دینها دارید، و ایشان این امید ندارند. مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده، لاسیرنّ فى آثارهم و لو بنفسى».
پس هفتاد مرد با وى بیرون شدند. ابو بکر در ایشان بود، و عمر، و على، و زبیر، و عبد الرحمن عوف، و ابو عبیده جراح، و جماعتى از انصار، تا به بدر صغرى رسیدند، و ربّ العزّة رعب در دل بو سفیان و اصحاب وى افکند، تا بیرون نیامدند. و این قصّه در آل عمران بشرح گفتیم.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى از عداد انصار نام وى طعمة بن ابیرق الظفرى، زرهى دزدید از عمّى از آن خود، و آن دزدى را بر جهودى آلود که در آن سراى میآمدى، نام وى زید بن السمین.
آن جهود پیش رسول خدا (ص) آمد، و بانگ کرد به بیگناهى خود. قبیله طعمه آمدند که وى را معذور کنند بنزدیک رسول (ص). رسول خدا بعذر وى، و بیگناهى وى سخن گفت، این آیت آمد. آن گه طعمه گریخت از مدینه و به مکه آمد، و بمشرکان پیوست. و در شأن وى آمد: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ الآیة. بروایتى دیگر گفتهاند این قصّه، و آن قول مقاتل است، گفت: زید بن السمین درعى بودیعت نهاد نزدیک طعمة بن ابیرق. پس چون باز خواست طعمه جحود آورد، و انکار کرد.
پس زید با قوم آمدند بدر سراى طعمه بطلب درع، طعمه در سراى ببست، و درع برداشت، و در خانه همسایه خویش ابو هلال انصارى افکند، پس در بگشاد و ایشان در آمدند، و درع طلب کردند، و نیافتند. پس طعمه گفت: من در خانه بو هلال درعى دیدهام، همانا که درع شما است. درع از آنجا بیرون آوردند، و طعمه نفى تهمت خویش را قوم خود جمع کرد، و آمدند برسول خدا، و طعمه شکایت کرد که مرا فضیحت کردند، و نسبت دزدى با من کردند، و هر کسى زبان در من نهاد، رسول خدا (ص) همّت کرد که عذر وى بپذیرد، و آن قوم را که در خانه وى شدند عتاب کند، ربّ العالمین آیت فرستاد: إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ اى: بالأمر و النّهى و الفصل.
لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ بما علّمک اللَّه فى کتابه، کقوله: وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ اى یعلم. وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً خائنین اینجا طعمه است و قوم وى، و خصیم آنست که از بهر کسى حجّت آرد، و دیگران را از وى دفع کند. بو حاتم گفت: اگر بحق بود خصم گویند، و اگر بباطل بود خصیم گویند.
آن گه ربّ العزّة مصطفى (ص) را استغفار فرمود، گفت: «و استغفر اللَّه». مفسّران گفتند: معنى آنست که آمرزش خواه از اللَّه، ازین معذور داشتن طعمه، و آن همّت که کردى که قومى را از بهر طعمه عتاب کنى. و گفتهاند که: معنى آنست که ایشان را استغفار فرماى بآنچه ترا در آن داشتند که نصرت صاحب ایشان کنى، و طعمه را معذور دارى.
و گفتهاند: وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً هر چند بظاهر خطاب با مصطفى (ص) است، امّا مراد باین غیر اوست، چنان که جاى دیگر گفت: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ، و معلوم که مصطفى (ص) در آنچه بوى فرو فرستادند بشکّ نبود. و اگر کسى گوید: پس چرا استغفار فرمودند؟ وى را جواب آنست که استغفار واجب نکند که آنجا ذنبى است. نه بینى که در سورة العصر او را باستغفار فرمودند، بى مقدمه گناهى. و در جمله، استغفار انبیاء بر سه وجه است: یکى گناهى را که پیش از نبوت وى رفته باشد. دوم گناهان امّت و قرابت وى را. سیوم ترک مباحى را که حظر شرعى هنوز در آن نیامده باشد.
وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ
یعنى: یظلمون انفسهم بالخیانة و السّرقة، و یرمون بها غیرهم. جدال، درشتى و سختى خصومت گرفتن است، و رسنى که بیخ وى سخت باشد جدیل گویند، و چرغ که صید آن سخت باشد و قوّت آن تمام، اجدل گویند. و جدال در اصل بر دو ضربست، یکى پسندیده، و قرآن بدان آمده، و آن آنست که ربّ العزّة گفت: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ گفتهاند: این مجادلت نیکو که رسول را فرمودهاند آنست که تا کافران را گوید شما بتى چند از چوب تراشیدهاید، و بخدایى مپسندید، چونست که مرا برسولى نمىپسندید؟ و جدال مذموم ناپسندیده آنست که ربّ العالمین گفت: ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا، و مصطفى (ص) بر وفق این گفته: «الجدال فى القرآن کفر».
و قال (ص): «لعن اللَّه الّذین اتّخذوا دینهم شحنا»
یعنى الجدال فى الدّین.
و قال (ص): «ما ضلّ قوم بعد هدى کانوا علیه الّا اوتوا الجدل، ثمّ قرأ: ما ضربوا لک الّا جدلا، بل هم قوم خصمون».
و قال على بن ابى طالب (ع): «ایّاکم و الخصومة فانّها تمحق الدّین».
گفتهاند: این مبالغت نمودن در ابطال جدال، و تعظیم نهى از آن، آنست که مؤمن گاه بود که مجادلت کند در قرآن، و خصم بر وى غلبه کند، و منافق در قرآن مجادلت کند و بر خصم غلبه کند، آن گه کسى که ضعیف ایمان باشد در ضلالت افتد، و باین معنى خبر مصطفى (ص) است
بروایت نواس بن سمعان، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا تضربوا کتاب اللَّه بعضه ببعض، و لا تکذّبوا بعضه ببعض فو اللَّه انّ المؤمن لیجادل بالقرآن فیغلب، و انّ المنافق (أو قال الفاجر) لیجادل فى القرآن فیغلب».
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوَّاناً أَثِیماً
میگوید: اللَّه دوست ندارد هر خیانتکارى دروغ زن. اثم نامى است از نامهاى دروغ، و این صفت طعمة بن ابیرق است که خیانت کرد در درع دزدیدن، و دروغ گفت، که بدیگرى وابست، و از خود بیفکند.
یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ
گفتهاند: معنى آنست که شرم میدارند این قوم از مردمان، و خیانت خویش از ایشان پنهان میکنند، و شرم نمىدارند از خداى، که نهانهاى ایشان میداند، و بعلم با ایشانست، و بآنچه در شب مىسگالند با یکدیگر، که چگونه این دزدى بر دیگرى بندیم، و از رسول خدا درخواهیم تا ما را مبرّا کند، ربّ العزّة این همه میداند، و بروى هیچ چیز ازین پوشیده نیست، اینست که گفت: وَ کانَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطاً
» قومى از جهمیان و معتزله تعلّق کردند باین آیت که: وَ هُوَ مَعَهُمْ
، گفتند که: خداى عزّ و جلّ همه جاى هست، و در هر مکانى او را یابند، و عجب آنست که این سخن بگفتند، و آن گه خود نقض کردند، و گفتند بر عرش نیست، و لا محاله عرش هم از جمله مکانها است، و از هر مکانى شریفتر و عظیمتر است. چونست که هر جاى نجاستى و هر شکم سگى را مکان وى میپسندند، و عرش شریف و عظیم را مىنپسندند. نیست این سخن ایشان و معتقد ایشان جز باطل، و بیهوده، و محض زندقه و الحاد. و معنى قول خدا جلّ جلاله: وَ هُوَ مَعَهُمْ
آنست که بعلم با ایشان است، میداند آنچه ایشان میگویند، و بر وى هیچ چیز از افعال ایشان پوشیده نه، و اگر این بمعنى ذات بودى، این آیت که: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ معنى نداشتى.
و اگر کسى گوید که زید در فلان جایگاه است، و آن گه این سخن مقیّد نکند بفعلى یا بچیزى دیگر، در فهمها جز آن نیوفتد، و جز آن نبود که بذات در آنجا بوده. أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ برین نسق است، جاى دیگر گفت: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ. خبر داد ربّ العزّة جلّ جلاله، که تدبیر کار خلق که مىکند، از آسمان میکند، و سخن که بر بالا شود، بر وى سخن پاک برشود. اگر ذات بارى جلّ جلاله بهر مکانى و با هر کسى بودى، پس این دو آیت را معنى نماندى.
ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ
این خطاب با قوم و قبیله طعمه است، چهار کلمه است پیوسته، ها تنبیه است، انتم، تعریف است، دیگر «ها» تنبیه را تأکید است، اولاء تعریف را اشارت است. میگوید: «ها» بیدار باشید أَنْتُمْ
شما «ها» هان گوش دارید «اولاء» اینان هن»
. خلاصه سخن آنست که آگاه بید شما که ایناناید.
جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
در دنیا براى ایشان خصومت گرفتید، و مجادلت کردید. فَمَنْ یُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ
فردا روز رستاخیز که اللَّه ایشان را بعذاب در کشد، و بدوزخ در آرد، آن کیست که از بهر ایشان مىخصومت کشد، و مجادلت کند؟ تا عذاب از ایشان باز دارد.
أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا
یا آن کیست که وکیل در ایشان باشد تا کار ایشان بسازد؟ یعنى که هیچ کس نباشد وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ میگوید: چون آرام گرفتید، و از بیم وترس و بیمارى و قتال با دشمن آمن شدید، و بخانههاى خویش بازگشتید، نماز تمام کنید، یعنى چهار رکعت. إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً که نماز فرضى است بر مؤمنان نبشته، و بر ایشان واجب کرده، و وقتهاى آن پیدا کرده.
دو رکعت در سفر، و چهار در حضر. موقوت و موقّت هر دو یکسانست، یقال: وقت اللَّه علیهم و وقّته، اى جعله لأوقات، و منه قوله: وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ، و «وقتت» مشدّد و مخفّف خواندهاند، و تخفیف فصیحتر، بدلیل قوله مَوْقُوتاً. زید اسلم گفت: مَوْقُوتاً اى منجما تؤدّونها فى انجمها، کلّما مضى نجم جاء نجم. قال مجاهد: الموقوت، المفروض.
فصل فى کیفیت الصلاة و ذکر حقوقها
بدان که نماز بنیاد دین است، و عماد مسلمانى، و سیّد همه عبادتها. هر که این پنج نماز فریضه بجاى آورد عهدى بسته آمد وى را با حق جلّ جلاله، که وى را بیامرزد، و در امان و حمایت خود دارد. و هر که از گناه کبائر دست بداشت اگر صغائر بر وى رود این پنج نماز کفّارت آن باشد.
پرسیدند از مصطفى (ص) که از کارها چه فاضلتر؟ گفت: نماز بوقت خویش بپاى داشتن.
امّا کیفیت نماز آنست که چون خود را طهارت دادى بشرط شریعت، جامه پاک پوشى، و بر جاى پاک بایستى، روى بقبله آورده، و میان دو قدم مقدار چهار انگشت گشاده، و پشت راست بداشته، و سر در پیش افکنده، و چشم فرا موضعسجود گماشته، و اگر شیطان وسوسهاى فرا پیش آورد، قُلْ أَعُوذُ بر خوانى، و آن گه اگر دانى که کسى بتو اقتدا میکند، بانگ نماز گویى بآواز بلند، و اگر نه که تنها باشى، بر اقامت اقتصار کنى، و نیّت در دل حاصل کنى، و گویى: ادا میکنم فریضه نماز پیشین خداى را جلّ جلاله، و نیّت در دل و تکبیر بر زبان هر دو برابر دارى، و هر دو دست تا بنزدیک گوش بردارى، چنان که سر انگشتان برابر گوش بود، و هر دو کف برابر دوش، و انگشتان گشاده، و اللَّه اکبر بگویى، پس دست چپ بر زیر سینه نهى، و دست راست بر زیر چپ نهى. و انگشت شهادت و انگشت میان بپشت ساعد چپ فروگذارى، و دیگر انگشتان بر ساعد حلقه کنى، و دست فرو نگذارى، و آن گه باز بسینه برى، بلکه هم در فرو آوردن بسینه برى، که درست اینست. و در نماز شدن و تکبیر کردن چنان که مهوّسان و جاهلان مبالغت نمایند و تکلّف کنند، نکنى، و چون دست بر هم نهادى تکبیر تمام کنى، و گویى: کبیرا و الحمد للَّه کثیرا، و سبحان اللَّه بکرة و أصیلا. آن گه دعاء استفتاح برخوانى، و أعوذ بگویى، و سورة الحمد برخوانى و تشدیدهاى آن بجاى آرى، و اگر توانى فرق میان ضاد و ظا بجاى آرى، امّا در حروف مبالغت نکنى، چنان که پشولیده شود، و بآخر آمین بگویى، نه پیوسته بآخر سورة، لکن اندکى باید گسسته. آن گه سورتى برخوانى. و در نماز بامداد، و در دو رکعت نخستین از نماز شام و خفتیدن، سورة الحمد و سورتى دیگر با بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، بجهر بخوانى، و بقراءت آواز بردارى، اگر امام باشى، و گر تنها، مگر در آن حال که اقتدا بدیگرى کنى. پس رکوع را تکبیر کنى چنان که بآخر سورة پیوسته نباشد، و درین تکبیر دست بردارى و تکبیر همىگویى، تا آن گه که بحدّ رکوع رسى، و کف هر دو دست بر دو زانو نهى، انگشتها از همگشاده، و زانو راست بداشته، و هر دو بازو از پهلو دور داشته، مگر که زن باشد.
آن گه سه بار گویى: سبحان ربى العظیم، و اگر امام نباشى هفت بار یا ده بار نیکوتر بود، پس از رکوع باز آیى دست برداشته و مىگویى: سمع اللَّه لمن حمده تا راست بایستى، و آرام گیرى، چون راست بایستادى گویى: «ربّنا لک الحمد ملء السّماوات و ملء ما شئت من شىء بعد»، پس تکبیر کنى، و بسجود شوى، و آنچه بزمین نزدیکتر است از اعضا، باید که بیشتر بزمین رسد، اوّل زانو، آن گه دست، آن گه پیشانى، آن گه بینى، و دو دست برابر دوش بر زمین نهى، انگشتها بهم باز نهاده. و اگر زن باشد جمله اعضا فراهم دارد. و سبحان ربى الأعلى سه بار بگویى، و اگر تنها باشى بیفزایى، هفت یا ده بار. پس تکبیر کنى و از سجود بر آیى، و بر پاى چپ نشینى، و هر دو دست بر دور آن نهى، و گویى: «ربّ اغفر لى و ارحمنى و ارزقنى و اهدنى و اجبر لى و عافنى و اعف عنّى»، و سجود دیگر همچنین کنى. پس از سجود باز نشینى نشستنى سبک، که آن را جلسة الاستراحة گویند، و تکبیر کنى، و بر پاى خیزى. و دیگر رکعت همچون اوّل بگزارى. «اعوذ» بر سر قراءت فرو نگذارى. پس چون از سجود دوم رکعت فارغ شدى، بتشهد نشینى بر پاى چپ، هر دو دست بر ران نهاده، و انگشتان دست چپ گشاده دارى، و انگشتان دست راست فرو گیرى، مگر مسبّحه، چنان که در عدد پنجاه و سه گیرى، چون بکلمه شهادت رسى آنجا که گویى: «الّا اللَّه» مسبّحه دست راست بردارى، و بدان اشارت بوحدانیّت کنى. و در تشهّد دوم همچنین، لکن در تشهّد آخر هر دو پاى از زیر برون آرى، و بجانب راست پاى چپ بخوابانى، و قدم راست بپاى کنى، انگشتان بقبله، و سرون چپ بر زمین نهى، و در تشهّد اوّل «اللّهمّ صلّ على محمّد و على آلمحمّد» بگویى، و بر پاى خیزى، و در تشهّد دوم تمام بخوانى، و دعاء معروف در افزایى، و سلام باز دهى گویى: «السّلام علیکم و رحمة اللَّه»، و روى از جانب راست کنى، چندان که از قفا یک نیمه روى تو به بینند، و در سلام دوم روى از جانب چپ کنى همچنین، و در هر دو سلام روى بقبله سلام ابتدا کنى، و در سلام نخستین نیّت بیرون آمدن کنى از نماز، و در سلام دوم نیّت سلام بر حاضران و فریشتگان.
مصطفى (ص) گفت: هر که نماز بوقت خویش کند، و طهارت نیکو کند، و رکوع و سجود تمام بجاى آرد، و بدل خاشع و متواضع بود، نماز وى میشود تا بعرش، سپید و روشن، میگوید خداى ترا نگه داراد، چنان که مرا نگه داشتى! و هر که نماز بوقت خویش نکند، و طهارت نیکو نکند، و رکوع و سجود تمام بجاى نیارد، آن نماز وى میشود تا بآسمان، سیاه و تاریک، و همىگوید: خداى تعالى ترا ضایع کناد، چنان که مرا ضایع گذاشتى! تا آن گه که اللَّه خواهد جلّ جلاله، پس آن نماز وى چون جامه کهن درهم پیچند و بر وى وى باز زنند.
و فرائض و سنن نماز و آداب و شرائط آن بتفصیل در سورة البقرة شرح دادیم، و فضائل آن بعضى بر شمردیم، و اعادت شرط نیست.
وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ اى: لا تضعفوا و لا تعجزوا، کقوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. مقاتل حیان گفت: این آیت پس از وقعه احد آمد، آن گه که حمزه و جماعتى مسلمان کشته شدند، و بو سفیان و قوم وى برفته بودند، ربّ العالمین مصطفى (ص) و یاران را فرمود، بعد از آن وقعت بچند روز که: بر آثار ایشان بروید، و جنگ کنید. رسول خدا دعوت کرد مؤمنان را بآنچه اللَّه فرمود،ایشان بنالیدند از جراحتها که بر ایشان بود، و درد خویش اظهار کردند. ربّ العالمین آیت فرستاد: إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ، گفت: اگر شما مینالید، ایشان نیز مینالند، و اگر شما از زخم و جراحت رنجورید، ایشان نیز از زخم و جراحت رنجوراند. آن گه شما بر ایشان افزونى دارید که شما از خدا امید بثواب و شهادت، و نصرت و ظفر، و اظهار این دین بر همه دینها دارید، و ایشان این امید ندارند. مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده، لاسیرنّ فى آثارهم و لو بنفسى».
پس هفتاد مرد با وى بیرون شدند. ابو بکر در ایشان بود، و عمر، و على، و زبیر، و عبد الرحمن عوف، و ابو عبیده جراح، و جماعتى از انصار، تا به بدر صغرى رسیدند، و ربّ العزّة رعب در دل بو سفیان و اصحاب وى افکند، تا بیرون نیامدند. و این قصّه در آل عمران بشرح گفتیم.
«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى از عداد انصار نام وى طعمة بن ابیرق الظفرى، زرهى دزدید از عمّى از آن خود، و آن دزدى را بر جهودى آلود که در آن سراى میآمدى، نام وى زید بن السمین.
آن جهود پیش رسول خدا (ص) آمد، و بانگ کرد به بیگناهى خود. قبیله طعمه آمدند که وى را معذور کنند بنزدیک رسول (ص). رسول خدا بعذر وى، و بیگناهى وى سخن گفت، این آیت آمد. آن گه طعمه گریخت از مدینه و به مکه آمد، و بمشرکان پیوست. و در شأن وى آمد: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ الآیة. بروایتى دیگر گفتهاند این قصّه، و آن قول مقاتل است، گفت: زید بن السمین درعى بودیعت نهاد نزدیک طعمة بن ابیرق. پس چون باز خواست طعمه جحود آورد، و انکار کرد.
پس زید با قوم آمدند بدر سراى طعمه بطلب درع، طعمه در سراى ببست، و درع برداشت، و در خانه همسایه خویش ابو هلال انصارى افکند، پس در بگشاد و ایشان در آمدند، و درع طلب کردند، و نیافتند. پس طعمه گفت: من در خانه بو هلال درعى دیدهام، همانا که درع شما است. درع از آنجا بیرون آوردند، و طعمه نفى تهمت خویش را قوم خود جمع کرد، و آمدند برسول خدا، و طعمه شکایت کرد که مرا فضیحت کردند، و نسبت دزدى با من کردند، و هر کسى زبان در من نهاد، رسول خدا (ص) همّت کرد که عذر وى بپذیرد، و آن قوم را که در خانه وى شدند عتاب کند، ربّ العالمین آیت فرستاد: إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ اى: بالأمر و النّهى و الفصل.
لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ بما علّمک اللَّه فى کتابه، کقوله: وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ اى یعلم. وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً خائنین اینجا طعمه است و قوم وى، و خصیم آنست که از بهر کسى حجّت آرد، و دیگران را از وى دفع کند. بو حاتم گفت: اگر بحق بود خصم گویند، و اگر بباطل بود خصیم گویند.
آن گه ربّ العزّة مصطفى (ص) را استغفار فرمود، گفت: «و استغفر اللَّه». مفسّران گفتند: معنى آنست که آمرزش خواه از اللَّه، ازین معذور داشتن طعمه، و آن همّت که کردى که قومى را از بهر طعمه عتاب کنى. و گفتهاند که: معنى آنست که ایشان را استغفار فرماى بآنچه ترا در آن داشتند که نصرت صاحب ایشان کنى، و طعمه را معذور دارى.
و گفتهاند: وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً هر چند بظاهر خطاب با مصطفى (ص) است، امّا مراد باین غیر اوست، چنان که جاى دیگر گفت: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ، و معلوم که مصطفى (ص) در آنچه بوى فرو فرستادند بشکّ نبود. و اگر کسى گوید: پس چرا استغفار فرمودند؟ وى را جواب آنست که استغفار واجب نکند که آنجا ذنبى است. نه بینى که در سورة العصر او را باستغفار فرمودند، بى مقدمه گناهى. و در جمله، استغفار انبیاء بر سه وجه است: یکى گناهى را که پیش از نبوت وى رفته باشد. دوم گناهان امّت و قرابت وى را. سیوم ترک مباحى را که حظر شرعى هنوز در آن نیامده باشد.
وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ
یعنى: یظلمون انفسهم بالخیانة و السّرقة، و یرمون بها غیرهم. جدال، درشتى و سختى خصومت گرفتن است، و رسنى که بیخ وى سخت باشد جدیل گویند، و چرغ که صید آن سخت باشد و قوّت آن تمام، اجدل گویند. و جدال در اصل بر دو ضربست، یکى پسندیده، و قرآن بدان آمده، و آن آنست که ربّ العزّة گفت: وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ گفتهاند: این مجادلت نیکو که رسول را فرمودهاند آنست که تا کافران را گوید شما بتى چند از چوب تراشیدهاید، و بخدایى مپسندید، چونست که مرا برسولى نمىپسندید؟ و جدال مذموم ناپسندیده آنست که ربّ العالمین گفت: ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا، و مصطفى (ص) بر وفق این گفته: «الجدال فى القرآن کفر».
و قال (ص): «لعن اللَّه الّذین اتّخذوا دینهم شحنا»
یعنى الجدال فى الدّین.
و قال (ص): «ما ضلّ قوم بعد هدى کانوا علیه الّا اوتوا الجدل، ثمّ قرأ: ما ضربوا لک الّا جدلا، بل هم قوم خصمون».
و قال على بن ابى طالب (ع): «ایّاکم و الخصومة فانّها تمحق الدّین».
گفتهاند: این مبالغت نمودن در ابطال جدال، و تعظیم نهى از آن، آنست که مؤمن گاه بود که مجادلت کند در قرآن، و خصم بر وى غلبه کند، و منافق در قرآن مجادلت کند و بر خصم غلبه کند، آن گه کسى که ضعیف ایمان باشد در ضلالت افتد، و باین معنى خبر مصطفى (ص) است
بروایت نواس بن سمعان، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا تضربوا کتاب اللَّه بعضه ببعض، و لا تکذّبوا بعضه ببعض فو اللَّه انّ المؤمن لیجادل بالقرآن فیغلب، و انّ المنافق (أو قال الفاجر) لیجادل فى القرآن فیغلب».
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوَّاناً أَثِیماً
میگوید: اللَّه دوست ندارد هر خیانتکارى دروغ زن. اثم نامى است از نامهاى دروغ، و این صفت طعمة بن ابیرق است که خیانت کرد در درع دزدیدن، و دروغ گفت، که بدیگرى وابست، و از خود بیفکند.
یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ
گفتهاند: معنى آنست که شرم میدارند این قوم از مردمان، و خیانت خویش از ایشان پنهان میکنند، و شرم نمىدارند از خداى، که نهانهاى ایشان میداند، و بعلم با ایشانست، و بآنچه در شب مىسگالند با یکدیگر، که چگونه این دزدى بر دیگرى بندیم، و از رسول خدا درخواهیم تا ما را مبرّا کند، ربّ العزّة این همه میداند، و بروى هیچ چیز ازین پوشیده نیست، اینست که گفت: وَ کانَ اللَّهُ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطاً
» قومى از جهمیان و معتزله تعلّق کردند باین آیت که: وَ هُوَ مَعَهُمْ
، گفتند که: خداى عزّ و جلّ همه جاى هست، و در هر مکانى او را یابند، و عجب آنست که این سخن بگفتند، و آن گه خود نقض کردند، و گفتند بر عرش نیست، و لا محاله عرش هم از جمله مکانها است، و از هر مکانى شریفتر و عظیمتر است. چونست که هر جاى نجاستى و هر شکم سگى را مکان وى میپسندند، و عرش شریف و عظیم را مىنپسندند. نیست این سخن ایشان و معتقد ایشان جز باطل، و بیهوده، و محض زندقه و الحاد. و معنى قول خدا جلّ جلاله: وَ هُوَ مَعَهُمْ
آنست که بعلم با ایشان است، میداند آنچه ایشان میگویند، و بر وى هیچ چیز از افعال ایشان پوشیده نه، و اگر این بمعنى ذات بودى، این آیت که: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ معنى نداشتى.
و اگر کسى گوید که زید در فلان جایگاه است، و آن گه این سخن مقیّد نکند بفعلى یا بچیزى دیگر، در فهمها جز آن نیوفتد، و جز آن نبود که بذات در آنجا بوده. أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ برین نسق است، جاى دیگر گفت: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ. خبر داد ربّ العزّة جلّ جلاله، که تدبیر کار خلق که مىکند، از آسمان میکند، و سخن که بر بالا شود، بر وى سخن پاک برشود. اگر ذات بارى جلّ جلاله بهر مکانى و با هر کسى بودى، پس این دو آیت را معنى نماندى.
ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ
این خطاب با قوم و قبیله طعمه است، چهار کلمه است پیوسته، ها تنبیه است، انتم، تعریف است، دیگر «ها» تنبیه را تأکید است، اولاء تعریف را اشارت است. میگوید: «ها» بیدار باشید أَنْتُمْ
شما «ها» هان گوش دارید «اولاء» اینان هن»
. خلاصه سخن آنست که آگاه بید شما که ایناناید.
جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
در دنیا براى ایشان خصومت گرفتید، و مجادلت کردید. فَمَنْ یُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ
فردا روز رستاخیز که اللَّه ایشان را بعذاب در کشد، و بدوزخ در آرد، آن کیست که از بهر ایشان مىخصومت کشد، و مجادلت کند؟ تا عذاب از ایشان باز دارد.
أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا
یا آن کیست که وکیل در ایشان باشد تا کار ایشان بسازد؟ یعنى که هیچ کس نباشد وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۹ - النوبة الثالثة
«قوله تعالى: فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ الآیة بدان که این نماز رازى استمیان بنده و خدا که درین راز همنیاز است، و هم ناز. امروز نیاز است، و فردا ناز. امروز رنج است و فردا گنج. امروز بارى گران، فردا روح و ریحان. امروز کدّ و کار، و فردا کام و بازار. امروز رکوع و سجود، و فردا وجود و شهود.
و از شرف نماز است که ربّ العالمین صد و دو جایگه در قرآن ذکر آن کرده، و آن را سیزده نام نهاده: صلاة، و قنوت، و قرآن، و تسبیح، و کتاب، و ذکر، و رکوع، و سجود، و حمد، و استغفار، و تکبیر، و حسنات، و باقیات.
و مصطفى (ص) گفته:«الصّلاة معراج المؤمن»
و گفته: «الصّلاة مأدبة اللَّه فى الأرض»، و علماء سلف گفتهاند: الصّلاة عرس المریدین و نزهة العارفین، و وسیلة المذنبین، و بستان الزّاهدین. و گفتهاند: نماز گزارنده را هفت کرامت است: هدایت و کفایت و کفّارت و رحمت و قربت و درجت و مغفرت. و اوّل قدم از شرک بىنمازى است، که ربّ العزّة گفت: ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ؟ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ. و اسم ایمان در صلاة نهاد آنجا که گفت: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ اى صلوتکم، و وعده روزى بنماز داد آنجا که گفت: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ الى قوله... نَحْنُ نَرْزُقُکَ. و عدد نمازهاى فرائض پنج آمد بر وفق اصول شرایع. مصطفى (ص) اصول شرایع را گفت: «بنى الاسلام على خمس»، و اصول فرایض نماز را: «خمس صلوات فى الیوم و اللّیلة». یعنى که چون بنده این پنج نماز بشرط و وقت خویش بگزارد، ربّ العزّة وى را ثواب جمله اصول شرایع بدهد. و هیأت نماز چهار است: قیام، رکوع، سجود و قعود. حکمت درین آنست که: جمله موجودات بر چهار شکلاند: بعضى بر هیأت قائمان راستاند، و آن درختاناند. بعضى بر هیأت راکعان سر فرو افکنده، و آن ستوراناند. بعضى بر هیأت ساجدان روى بخاک نهاده، و آن حشراتاند. بعضى بر زمین نشسته بر هیأت قاعدان، و آن حشیش و نباتست، چنانستى که ربّ العزّة گفتى: بنده مؤمن! در خدمت ما این چهار هیأت بجاى آر: قیام و رکوع و سجود و قعود، تا ثواب تسبیح آن همه خلایق بیابى. و آن گه این نمازها بعضى دو رکعت فرمود چون نماز بامداد، و بعضى سه رکعت چون نماز شام، و بعضى چهار چون پیشین و دیگر و خفتیدن: از آنست که بنده دو قسم است: یکى روح، دیگر تن. نماز دوگانى یکى شکر روح است و دیگر شکر تن، و در باطن آدمى سه گوهر است عزیز: یکى دل، دوم عقل، سیوم ایمان، نماز سه گانه شکر این سه خلعت است. و باز ترکیب آدمى از چهار طبع است، نماز چهارگانى شکر آن چهار طبع است. از روى اشارت میگوید: بنده من بنماز دوگانى شکر تن و جان گذار، و بنماز سه گانى شکر ایمان و دل و عقل، و بچهار گانى شکر چهار ارکان بقدر وسع و امکان. تا پیدا گردد که مؤمن از همه مطیعتر است، و کار وى شریفتر، و درجه وى نزدیک حق رفیع تر.
و گفتهاند که این نماز عقدى است در آن جوهرهاى رنگارنگ، هر رنگى از تحفه عزیزى، و حال پیغامبرى: طهارت فعل ایوب پیغامبر است: ارْکُضْ بِرِجْلِکَ الآیة. تکبیر ذکر ابراهیم (ع) است: وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ. قیام خدمت زکریا: وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ. رکوع فعل داود: وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ.
سجود حال اسماعیل است: وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ. تشهّد فعل یونس است: إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ.
تسبیح فعل فریشتگان است: یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ. بنده مؤمن دو رکعت نماز با خضوع و خشوع که کند، ربّ العزّة او را کرامت این پیغامبران دهد، و بدرجات ایشان رساند.
ازین لطیفتر شنو: هر عبادتى که بندگان آرند، و هر ذکرى که فریشتگان کنند، جمله چون تأمّل کنى در دو رکعت نماز جمع است، هم جهاد، و هم حجّ، و هم زکاة، و هم روزه: امّا جهاد آنست که: هم چنان که غازیان بحرب کفّار شوند، اوّل صف برکشند، و حرب بسازند، و بمبارزت مبادرت کنند، مرد دلیر جوشن درپوشد، در پیش صف شود، و خصم را در میدان خواند، و با وى جولان کند، آن مرد دلاور در پیش، و دیگران بر قفاش ایستاده، و حشم در وى گماشته، و زبانها بتکبیر گشاده، و با دشمن بکارزار درآمده، در نماز جمله این معانى تعبیه است: مرد مؤمن اوّل غسل کند، آن زره است که مىدرپوشد، چون وضو کند جوشن است که مىدربندد، آن گه در صف عبادت و طایفه حرمت بایستد. امام چون مبارزان در پیش شود، و در محراب که حربگاه شیطان است، با شیطان و با نفس خویش حرب کند، دیگران چشم در وى نهاده، و دل در ظفر وى بسته. این جهاد از آن جهاد عظیمتر، و بزرگتر. اینست که مصطفى (ص) گفت: «رجعنا من الجهاد الأصغر الى الجهاد الأکبر».
و در نماز معنى زکاة است: زکاة پاکى مال است، و نماز پاکى تن: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها، إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ. این پاکى جان است و آن پاکى مال. این از آن تمامتر، و شریفتر، و فى معناه
روى انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا یقول: اللّهمّ اغفر لى و ما اریک تغفر. فقال النّبیّ (ص): «ما اسوأ ظنّک بربّک؟!» فقال: یا رسول اللَّه انّى اذنبت فى الجاهلیّة و الاسلام.
فقال (ص): «ما فى الجاهلیّة فقد محاه الاسلام، و ما فى الاسلام تمحوه الصّلوات الخمس»، فأنزل اللَّه تعالى: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ الآیة.
و در نماز معنى حجّ است، حجّ احرام و احلال است، و نماز را نیز تحریم و تحلیل است. و در نماز معنى حج تمامتر، و شرف وى شاملتر، و اللَّه اعلم.
و از شرف نماز است که ربّ العالمین صد و دو جایگه در قرآن ذکر آن کرده، و آن را سیزده نام نهاده: صلاة، و قنوت، و قرآن، و تسبیح، و کتاب، و ذکر، و رکوع، و سجود، و حمد، و استغفار، و تکبیر، و حسنات، و باقیات.
و مصطفى (ص) گفته:«الصّلاة معراج المؤمن»
و گفته: «الصّلاة مأدبة اللَّه فى الأرض»، و علماء سلف گفتهاند: الصّلاة عرس المریدین و نزهة العارفین، و وسیلة المذنبین، و بستان الزّاهدین. و گفتهاند: نماز گزارنده را هفت کرامت است: هدایت و کفایت و کفّارت و رحمت و قربت و درجت و مغفرت. و اوّل قدم از شرک بىنمازى است، که ربّ العزّة گفت: ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ؟ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ. و اسم ایمان در صلاة نهاد آنجا که گفت: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ اى صلوتکم، و وعده روزى بنماز داد آنجا که گفت: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ الى قوله... نَحْنُ نَرْزُقُکَ. و عدد نمازهاى فرائض پنج آمد بر وفق اصول شرایع. مصطفى (ص) اصول شرایع را گفت: «بنى الاسلام على خمس»، و اصول فرایض نماز را: «خمس صلوات فى الیوم و اللّیلة». یعنى که چون بنده این پنج نماز بشرط و وقت خویش بگزارد، ربّ العزّة وى را ثواب جمله اصول شرایع بدهد. و هیأت نماز چهار است: قیام، رکوع، سجود و قعود. حکمت درین آنست که: جمله موجودات بر چهار شکلاند: بعضى بر هیأت قائمان راستاند، و آن درختاناند. بعضى بر هیأت راکعان سر فرو افکنده، و آن ستوراناند. بعضى بر هیأت ساجدان روى بخاک نهاده، و آن حشراتاند. بعضى بر زمین نشسته بر هیأت قاعدان، و آن حشیش و نباتست، چنانستى که ربّ العزّة گفتى: بنده مؤمن! در خدمت ما این چهار هیأت بجاى آر: قیام و رکوع و سجود و قعود، تا ثواب تسبیح آن همه خلایق بیابى. و آن گه این نمازها بعضى دو رکعت فرمود چون نماز بامداد، و بعضى سه رکعت چون نماز شام، و بعضى چهار چون پیشین و دیگر و خفتیدن: از آنست که بنده دو قسم است: یکى روح، دیگر تن. نماز دوگانى یکى شکر روح است و دیگر شکر تن، و در باطن آدمى سه گوهر است عزیز: یکى دل، دوم عقل، سیوم ایمان، نماز سه گانه شکر این سه خلعت است. و باز ترکیب آدمى از چهار طبع است، نماز چهارگانى شکر آن چهار طبع است. از روى اشارت میگوید: بنده من بنماز دوگانى شکر تن و جان گذار، و بنماز سه گانى شکر ایمان و دل و عقل، و بچهار گانى شکر چهار ارکان بقدر وسع و امکان. تا پیدا گردد که مؤمن از همه مطیعتر است، و کار وى شریفتر، و درجه وى نزدیک حق رفیع تر.
و گفتهاند که این نماز عقدى است در آن جوهرهاى رنگارنگ، هر رنگى از تحفه عزیزى، و حال پیغامبرى: طهارت فعل ایوب پیغامبر است: ارْکُضْ بِرِجْلِکَ الآیة. تکبیر ذکر ابراهیم (ع) است: وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ. قیام خدمت زکریا: وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ. رکوع فعل داود: وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ.
سجود حال اسماعیل است: وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ. تشهّد فعل یونس است: إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ.
تسبیح فعل فریشتگان است: یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ. بنده مؤمن دو رکعت نماز با خضوع و خشوع که کند، ربّ العزّة او را کرامت این پیغامبران دهد، و بدرجات ایشان رساند.
ازین لطیفتر شنو: هر عبادتى که بندگان آرند، و هر ذکرى که فریشتگان کنند، جمله چون تأمّل کنى در دو رکعت نماز جمع است، هم جهاد، و هم حجّ، و هم زکاة، و هم روزه: امّا جهاد آنست که: هم چنان که غازیان بحرب کفّار شوند، اوّل صف برکشند، و حرب بسازند، و بمبارزت مبادرت کنند، مرد دلیر جوشن درپوشد، در پیش صف شود، و خصم را در میدان خواند، و با وى جولان کند، آن مرد دلاور در پیش، و دیگران بر قفاش ایستاده، و حشم در وى گماشته، و زبانها بتکبیر گشاده، و با دشمن بکارزار درآمده، در نماز جمله این معانى تعبیه است: مرد مؤمن اوّل غسل کند، آن زره است که مىدرپوشد، چون وضو کند جوشن است که مىدربندد، آن گه در صف عبادت و طایفه حرمت بایستد. امام چون مبارزان در پیش شود، و در محراب که حربگاه شیطان است، با شیطان و با نفس خویش حرب کند، دیگران چشم در وى نهاده، و دل در ظفر وى بسته. این جهاد از آن جهاد عظیمتر، و بزرگتر. اینست که مصطفى (ص) گفت: «رجعنا من الجهاد الأصغر الى الجهاد الأکبر».
و در نماز معنى زکاة است: زکاة پاکى مال است، و نماز پاکى تن: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها، إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ. این پاکى جان است و آن پاکى مال. این از آن تمامتر، و شریفتر، و فى معناه
روى انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا یقول: اللّهمّ اغفر لى و ما اریک تغفر. فقال النّبیّ (ص): «ما اسوأ ظنّک بربّک؟!» فقال: یا رسول اللَّه انّى اذنبت فى الجاهلیّة و الاسلام.
فقال (ص): «ما فى الجاهلیّة فقد محاه الاسلام، و ما فى الاسلام تمحوه الصّلوات الخمس»، فأنزل اللَّه تعالى: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ الآیة.
و در نماز معنى حجّ است، حجّ احرام و احلال است، و نماز را نیز تحریم و تحلیل است. و در نماز معنى حج تمامتر، و شرف وى شاملتر، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ
این «او» بمعنى واو عطف است یعنى: و یظلم نفسه. و معنى سوء درین آیت گفتهاند که: فعل طعمه است که درع دزدید، و معنى ظلم نفس آنست که گناه خویش بدیگرى افکند. و گفتهاند: هر چند سبب خاصّ است امّا لفظ عامّ است، که «من» از الفاظ عموم است، و سوء و ظلم هر دو در جنس خویش عامّاند. سوء شرکست، و ظلم هر چه فرود از شرک از گناهان. و نزدیک اهل حق اعتبار بعموم لفظ است نه بخصوص سبب. مقتضى لفظ اینست که استغفار و توبت هر چه در پیش بود بردارد، و هر مذهبى و مجرمى را سود دارد. مصطفى (ص) گفت: «الا أخبرکم بدائکم من دوائکم؟». قالوا: بلى قال: «فانّ داءکم الذّنوب، و دوائکم الاستغفار».
على بن ابى طالب (ع) گفت: «عجبت لمن یقنط و معه النّجاة».
عجب دارم از کسى که نومید شود و رستگارى با وى.
گفتند: رستگارى چیست که با وى است؟ گفت: استغفار. و روایت است از ابن عباس که گفت: گناهان بر سه قسم است: گناهى که بیامرزند، و گناهى که نیامرزند، و یکى که فرو نگذارند. امّا آنچه بیامرزند، مرد است که گناه کند، پس پشیمان شود، و عذر خواهد، و استغفار کند. این آنست که خداى بیامرزد و بفضل خود درگذارد. و آنچه نیامرزند، و بهیچ حال مغفرت در آن نشود، شرکست که بنده آرد. خداى را انباز و نظیر و مثل گوید، تعالى اللَّه عن ذلک. و آن گناه که فرو نگذارند، ظلم است، که بنده بر برادر خود کند، لا بد در قیامت جزاء آن بوى رسد، و قصاص کند از وى. ابن عباس این بگفت، پس این آیت بر خواند که: الْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ. و قال عبد اللَّه بن مسعود: من قرأ الآیتین من سورة النساء: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ الآیة، وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ
الآیة، ثمّ استغفر، غفر اللَّه له.
وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ
ربّ العالمین چون آن قوم را بر توبه خواند، خبر داد درین آیت که این بر خواندن ما شما را بر توبه، نه از آن است که ما را از گناه شما گزندى است، یا از شرک شما ضررى، بلکه وبال آن همه بشما بازگردد. وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً اى: علیما بسارق الدّرع حَکِیماً
حکم بالقطع على طعمة. میگوید: اللَّه خود دانا است که آن زره که دزدید؟ و حکیم است، حکم قطع که بر طعمه کرد براستى و سزا و کمال حکمت کرد. آن روز که این آیت آمد قوم طعمه بدانستند که طعمه ظالم است و دروغ زن، و دزدى وى کرده، گفتند: توبه کن، و از خدا بترس، و براستى بحق باز گرد. طعمه در ایستاد، و سوگند بدروغ میخورد، که آن زره بجز جهود ندزدید. ربّ العالمین آیت فرستاد: وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً
الآیة. خطیئه سوگند بدروغ است، و اثم بیگناه را آلوده کردن. میگوید: هر که سوگند بدروغ خورد، و بیگناهى را آلوده گرداند، بهتانى عظیم، و بزه آشکارا بر گرفت. بهتان دروغى بود، یا بیدادى که شنونده آن در آن درماند از استنکار و تعجّب. آرى! دو کار صعب است، و سرانجام آن صعب: سوگند بدروغ، و بهتان بر بیگناه، سوگند بدروغ را میآید در آثار که: ربّ العزّة جلّ جلاله لمّا کتب التوراة بیده، قال: بسم اللَّه، هذا کتاب کتبه اللَّه بیده لعبده موسى، ان لا تحلف باسمى کاذبا، فانّى لا ازکّى من حلف باسمى کاذبا. و بهتان را، مصطفى (ص) گفت: «البهتان على البرئ اثقل من السّماوات».
قیل: معناه، و زر الباهت اثقل من السّماوات، و قیل: اجر المبهوت علیه اثقل من السّماوات، یعنى لعظم اجره.
و بروایت جویبر از ضحاک از ابن عباس، این آیت در شأن عبد اللَّه بن ابى سلول آمد که عائشه را قذف کرده بود، و از اهل افک شده، و قد هلک فى الهالکین.
قوله: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ
رحمت در قرآن بر یازده وجه است: یکى بمعنى نعمت، چنان که درین آیت است، و نظیر این در سورة البقرة و در سورة النور است. وجه دوم، رحمت بمعنى دین اسلام است، چنان که در سورة الدهر گفت: یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ، یعنى فى دین الاسلام، و در سورة عسق گفت: وَ لکِنْ یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ. وجه سیوم، رحمت بمعنى جنّت، چنان که در سورة آل عمران گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ، یعنى جنّة اللَّه، و در آخر سورة النساء: فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ یعنى فى الجنّة، و در آخر سورة الجاثیه: فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ یعنى فى جنّته، و در بنى اسرائیل: وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ یعنى جنّته، و در سورة البقرة: أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ یعنى جنّة اللَّه، و در سورة العنکبوت: أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی یعنى من جنّتى.
وجه چهارم، رحمت بمعنى مطر، چنان که در سورة الاعراف گفت: وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ یعنى قدام المطر. همانست که در سورة الفرقان گفت و در عسق: وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ یعنى المطر، و در سورة الروم گفت: فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ یعنى المطر، و قال: إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً، وَ لِیُذِیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ یعنى المطر. وجه پنجم، رحمت بمعنى نبوّت، چنان که در سورة ص گفت: أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ یعنى مفاتیح النّبوّة. همانست که در سورة الزخرف گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ یعنى النّبوّة. وجه ششم، رحمت بمعنى قرآن، چنان که در یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ یعنى بالقرآن، و در آل عمران گفت: یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ یعنى بالقرآن، و در سورة یوسف گفت: وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ. وجه هفتم، بمعنى رزق، چنان که در بنى اسرائیل گفت: قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی یعنى مفاتیح رزق ربّى، و در سورة الکهف گفت: رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً، یعنى رزقا، و قال یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ یعنى من رزقه. و در سورة الملائکة گفت: ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ یعنى من رزق.
وجه هشتم، بمعنى نصرت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً یعنى خیرا، و هو النّصر و الفتح.
وجه نهم، رحمت بمعنى عافیت، چنان که در سورة الزمر گفت: أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ یعنى بعافیة، هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ یعنى عافیته. وجه دهم، رحمت بمعنى مودّت، چنان که در سورة الحدید گفت: وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً یعنى مودّة، و در سورة الفتح گفت: رُحَماءُ بَیْنَهُمْ یعنى متوادّین. وجه یازدهم، رحمت بمعنى ایمان، چنان که در سورة هود گفت از قول نوح: أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ یعنى: نعمة من عنده، و هو الایمان، و از قول صالح گفت: وَ آتانِی مِنْهُ رَحْمَةً یعنى ایمانا.
قوله: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ
معنى آنست که اگر نه آن بودى که اللَّه تعالى بفضل خود ترا نبوّت داد، و برحمت خود ترا بوحى نصرت داد، در دل گرفته بودند طائفهاى یعنى قوم طعمه که ترا از آنچه حق است بگردانند، تا حکم که کنى بمیل کنى، چنان که مراد ایشانست. ربّ العالمین گفت: وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ
و ایشان بجز اضلال تن خویش نمیکنند، و وبال آن جز بایشان باز نگردد، که ایشانند که بر بزه کارى و بیدادگرى دروغ و بهتان یکدیگر را یارى میدهند.
وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ
یعنى یا محمد ترا از آن هیچ زیان نیست، که زیان آن کس را بود که گواهى بدروغ دهد، و یار ناحق باشد. پس ربّ العزّة منّت نهاد بر مصطفى (ص)، و گفت: وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ
خداى تعالى فرو فرستاد بر تو کتاب، تا حکم که کنى بر وفق کتاب کنى، و روشن کرد ترا در آن کتاب آنچه حکمت در آن است، و راستى بآن است. و قیل: وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ
یعنى: الحلال و الحرام، وَ عَلَّمَکَ
من الشّرائع. وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ
من امر الکتاب، و أمر الدّین، ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ
بالکتاب و النّبوّة، عَظِیماً.
قولهُ: لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ گفتهاند: چون قوم طعمه را معلوم گشت و ایشان که وى را یارى میدادند، که طعمه دروغ زن است، و درع وى دزدیده، با یکدیگر شدند، و رازى در گرفتند، و هر کسى بنوعى سخن میگفتند. ربّ العزّة در شأن ایشان این آیت فرستاد: لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ در آن راز ایشان و در آن سخن که پنهان با یکدیگر میگویند هیچ خیر و نیکى نیست، إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ یعنى: الّا فى نجوى من امر بصدقة. مجاهد گفت: این آیت عامّ است، و جهانیان در آن یکساناند، میگوید: درین رازها که مردم کنند با یکدیگر، و آن سخنها که در آن خوض کنند، هیچ خیر نیست مگر آنچه از اعمال برّ باشد. پس بیان کرد که اعمال برّ چیست: إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ یعنى خیر در سخن آن کس است که بصدقه فرماید، أَوْ مَعْرُوفٍ یا قرضى بکسى دادن، أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ یا میان مردم صلح افکندن. مصطفى (ص) گفت: «کلام ابن آدم کلّه علیه لاله، الّا امر بمعروف او نهى عن منکر او ذکر اللَّه».
این حدیث پیش سفیان میخواندند، مردى گفت: سخت است این حدیث، یعنى وعیدى قوى و بیمى تمام است. سفیان گفت: چه سخنى است درین حدیث؟ این همچنانست که در قرآن میخوانى: لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً، جاى دیگر: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ میگوید: هر که این صدقه و قرض و اصلاح میان مردم بجاى آرد، و آن گه باین رضاء اللَّه جوید، و مراد اللَّه خواهد، ربّ العزّة وى را مزد بزرگوار دهد، یعنى بهشت. این معنى بر قراءت بو عمر و حمزه و یعقوب است که ایشان «فسوف یؤتیه» بیا خوانند. باقى نُؤْتِیهِ بنون خوانند، یعنى: ما دهیم او را مزد بزرگوار، بهشت باقى، و نعیم جاودانى.
رسول خدا (ص) ابو ایوب انصارى را گفت: خواهى که ترا راه نمایم بصدقه که ترا به است از چهارپایان چرنده نیکو؟ یعنى: و اللَّه اعلم، که ترا به است از آنکه چهارپایان نیکودارى، و بصدقه دهى. آن گه گفت: «تصلح بین الناس اذا تفاسدوا، و تقرب بینهم اذا تباعدوا»، میان مردم صلح دهى آن گه که فساد یکدیگر جویند، و تباهى در کار یکدیگر آرند. و میان ایشان نزدیکى جویى، و با هم آرى چون از یکدیگر دور افتند. و روى انس بن مالک (رض) قال: بینما رسول اللَّه (ص) جالس اذ رأیناه ضحک حتّى بدت ثنایاه، فقال عمر: ما اضحکک یا رسول اللَّه بأبى و أمّى؟
قال: «رجلان جثوا بین یدى ربّ العزّة جلّ جلاله، فقال احدهما: خذ لی مظلمتى من اخى، فقال اللَّه: اعط اخاک مظلمته. قال: یا ربّ لم یبق من حسناتى شىء. قال اللَّه عزّ و جلّ للطّالب: کیف تصنع بأخیک و لم یبق من حسناته شىء. قال: یا ربّ فیحمل من اوزارى»، ففاضت علینا رسول اللَّه (ص) بالبکاء، ثم قال: «انّ ذلک لیوم عظیم یحتاج فیه النّاس الى ان یحمل عنهم من اوزارهم. فقال اللَّه عزّ و جلّ للطّالب: ارفع بصرک فانظر فى الجنان، فرفع رأسه فقال: ارى مدائن من فضّة و قصورا من ذهب مکلّلة باللؤلؤ، لأىّ نبىّ هذا، لأىّ صدیق هذا؟ لأىّ شهید هذا؟ قال: لمن هو اعطانى الثّمن. قال: یا ربّ! و من یملک ثمن هذا؟ قال: انت تملکه. قال: بم؟ قال: بعفوک عن اخیک. قال: یا ربّ! فقد عفوت عنه. قال: خذ بید اخیک و ادخله الجنّة. قال رسول اللَّه (ص): فاتّقوا اللَّه و اصلحوا ذات بینکم، فانّ اللَّه یصلح بین المؤمنین یوم القیامة».
قوله: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ ابن عباس گفت: این هم در شأن طعمة بن ابیرق آمد، که چون آیتها در شأن وى آمد، و فعل بد وى پیدا گشت، و قوم وى بدانستند که وى ظالم و سارق است، و رسول خدا (ص) فرمود تا دست وى ببرند، وى از میان بگریخت، و به مکه شد و در کافران پیوست، و مرتدّ گشت. چنین گویند که: بمردى فرو آمد نام وى حجاج بن علاط السلمى، و آن مرد وى را گرامى داشت چنان که مهمانان را گرامى دارند. پس طعمه گمان برد که در درون خانه وى زر نهاده است، چون شب در آمد نقب بزد، چون در آن اندرون شد پوست میش نهاده بودند، از آن پوستهاى خام خشک گشته، پایش بآن پوستها برافتاد، آوازى بر آمد خداوند خانه بآن آواز از خواب درآمد، و در آن خانه شد، طعمه را بگرفت و بیرون آورد. اهل مکه گفتند: او را سنگسار کنیم. حجاج گفت: هر چند بد مرد و دزد است، امّا مهمان است، و مهمان را کشتن روى نیست. پس او را بخوارى از شهر بیرون کردند، به حلّه بنى سلیم فرو آمد، و ایشان بت پرست بودند، و با ایشان بت میپرستید، تا در شرک فرو شد، و هلاک گشت. پس ربّ العالمین در شأن وى و در مرتدّ گشتن وى این آیت فرستاد. جویبر گفت از ضحاک از ابن عباس که: این آیت در شأن نفرى آمد از قریش که از مکه به مدینه هجرت کردند، و اسلام در پذیرفتند، و رسول خدا (ص) ایشان را عطا داد. پس شقاء ازلى در ایشان رسید، به مکه باز گشتند، و مرتدّ شدند. ربّ العالمین ایشان را گفت: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ. شقاق نامى است خلاف را، شقّ عصاء المسلمین از آن گرفتهاند، و آن آن باشد که مأمور در شقّى بود و آمر در شقّى.
مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى اینها در «له» دو وجه دارد: یک وجه آنست که با مصطفى (ص) شود که از اللَّه وى را هدى پیدا و وحى درست. دیگر وجه این من را است که بر سر آیت گفت، که امّت را استوارى مصطفى پیداست، و پیغامبرى وى درست.
وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ گفتهاند: مراد باین اجماع اهل حق است بر حق، در هر عصرى. اوّل آیتى که شافعى از آن دلیل گرفت بر صحّت اجماع، این آیت بود.
حکایت کنند از شافعى که هارون الرشید از من طلب دلیل کرد بر درستى اجماع از کتاب خدا، و من مهلت خواستم سه روز. رفتم و سه ختم کردم به روز، و تدبّر و تفکّر در آن تمام بجاى بیاوردم. روز سیوم بآن آیت در رسیدم، شاد گشتم، و بدانستم که روشنتر دلیلى از کتاب خدا اینست. و وجه دلیل آنست که ربّ العزّة بیم داد و خلاف دین شمرد کسى که نه بر سبیل مؤمنان پىبرد، و سبیل مؤمنان آنست که بر آن متّفق شوند از قولى یا فعلى. چون کافّه علماء عصر فراهم آمدند بچیزى، و بر آن متفق شدند، آن را اجماع گویند. و مذهب اهل حق آنست که جایز نیست اجتماع این امّت بر باطل و خطا، بخلاف قول نظام که وى روا دارد، و بر خلاف قول امامیه و رافضه که اجماع بنزدیک ایشان خود حجّت نیست، و بخلاف قول داود، و جماعتى از اهل ظاهر که گفتند: اجماع، خود اجماع صحابه است، حجّت آنست و بس. و دلیل اهل حق از جهت سنّت آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا تجتمع امّتى على ضلالة»، و روى «على خطأ».
و روى: من فارق الجماعة قید شبر، فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه.
و روى: من فارق الجماعة مات میتة جاهلیّة، و روى: من رأى من امیره شیئا یکرهه فلیصبر، فانّه لیس احد یفارق الجماعة شبرا، فیموت، الّا مات میتة جاهلیّة، و روى: علیکم بالسّواد الأعظم. و ید اللَّه على الجماعة.
و من شدّ شدّ فى النّار.
و روى: ما رآه المسلمون حسنا فهو عند اللَّه حسن، و ما رآه المسلمون قبیحا فهو عند اللَّه قبیح.
و از روى معنى اشارتى کنیم: امّتها که گذشتند، در هر عصر که بودند چون بر باطلى متّفق شدندید، و بر تعبیر و تبدیل اجماع کردندید، ربّ العزّة پیغامبرى بایشان فرستادى، تا ایشان را با راه حق و صواب آوردید. و معلوم است که پیغامبر ما (ص) آخر الأنبیاء و خاتم ایشانست، و پس از وى پیغامبرى نخواهد بود. پس ربّ العزّة بکمال مهربانى و کرم خویش این امّت را معصوم کرد. چون بر چیزى متّفق شوند، ربّ العالمین ایشان را در آن پرده عصمت میدارد، تا این عصمتعوض آن بعثت باشد که امّتهاى گذشته را بودست، و یقرب من هذا ما
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ بنى اسرائیل کانت تسوسهم الأنبیاء، فاذا مات نبىّ قام نبىّ مقامه، و لیس بعدى نبىّ». قالوا: فما یکون بعدک یا رسول اللَّه؟ قال: «یکون خلفاء کثیرة». قالوا: فکیف ترى؟ قال: «اوفوا ببیعة الأوّل فالأوّل، و ادّوا الیهم ما لهم، فانّ اللَّه سائلهم عن الذى لکم».
امّا جواب قول داود و اهل ظاهر آنست که ربّ العزّة گفت: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ، بر عموم گفت، صحابه و غیر ایشان، و آیت بر عموم راندن اولیتر، که اخبار صحاح که یاد کردیم همه بر آن دلالت میکند.
نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ ابو عمرو و حمزه و ابو بکر با سکّان «ها» خوانند، و قالون و یعقوب باختلاس، و باقى باشباع. نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى میگوید: ندعه و ما اختاره لنفسه، فى الدّنیا، لأنّ اللَّه عزّ و جلّ وعده العذاب فى الآخرة. او را فرو گذاریم درین دنیا بآنچه خود را اختیار کردست و عذاب آخرت خود برجاست.
إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که پیرى اعرابى پیش مصطفى (ص) آمد، و گفت: یا نبىّ اللَّه مردى پیرم، بگناهان آلوده، امّا تا خدا را شناختهام هرگز شرک نیاوردهام، و تا ایمان آوردهام بکفر باز نگشتهام، و جز اللَّه خود را یارى و مولایى نپسندیدهام، و بر نافرمانى هرگز دلیرى و مکابره نکردهام، و از کردها پشیمانم، و از گذشتها عذر میخواهم، و استغفار میکنم، با اینهمه حال من نزدیک اللَّه چون خواهد بود؟ ربّ العزّة آیت فرستاد: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. وجه دلالت این آیت بر قول اهل بدعت در آیت پیش رفت، و لا حاجة الى اعادته. روى عن ابن عباس قال: ثلاث من لیس فیه منهنّ شىء فانّ اللَّه یغفر ما دون ذلک لمن یشاء: من مات لا یشرک باللَّه شیئا، و من لم یکن ساحرا یتّبع السّحرة، و من لا یحقد على اخیه شیئا.
وقال النّبیّ (ص) لمعاذ بن جبل: «أ تدرى یا معاذ ما حقّ اللَّه على العباد، و ما حقّ العباد على اللَّه؟» قلت: اللَّه و رسوله اعلم، فقال: «حقه علیهم ان یعبدوه و لا یشرکوا به شیئا، و حقهم علیه اذا فعلوا ذلک ان یدخلهم الجنة».
وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً اى: ذهب عن الطّریق و حرّم الخیر کلّه.
گفتهاند که ضلال در قرآن بر هشت وجه است: یکى بمعنى غىّ، یعنى بیراهى، چنان که ربّ العزّة گفت حکایت از قول ابلیس: وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ یعنى: و لاغوینّهم عن الهدى فیکفروا، و در سورة یس گفت: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً یعنى: اغوى ابلیس منکم جبلا کثیرا فکفروا، و در صافات گفت: وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ یعنى: غوى قبلهم. وجه دوم ضلال بمعنى زلیل است، چنان که ربّ العزّة گفت: لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ
یعنى أن یستزلّوک عن الحقّ. جاى دیگر گفت: وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یعنى فیستزلّ عن طاعة اللَّه فى الحکم من غیر کفر.
وجه سیوم ضلال بمعنى خسران، چنان که در سورة المؤمن گفت: وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ یعنى فى خسار، و در یس گفت: إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ یعنى خسار بیّن، و در سورة یوسف گفت: إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ یعنى فى خسار بیّن من حبّ یوسف، إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ اى خسران بیّن، إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ یعنى فى خسرانک من حبّ یوسف. وجه چهارم ضلال بمعنى شقاء، چنان که در سورة الملک گفت: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ یعنى فى شقاء طویل. جاى دیگر گفت: إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ، إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ. یعنى فى شقاء و عذاب، و در سورة سبأ گفت: بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِی الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ یعنى الشّقاء الطویل. وجه پنجم ضلالست بمعنى بطلان، چنان که گفت: الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ یعنى ابطل اعمالهم، و قال تعالى: فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ یعنى فلن یبطل اعمالهم، و در سورة الکهف گفت: ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا اى بطل عملهم. وجه ششم ضلال بمعنى خطا، چنان که در سورة الفرقان گفت: إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا یعنى اخطأ طریقا، و قال: وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا اى اخطأ طریقا، و در سورة الاحزاب گفت: فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً اى اخطأ خطأ ظاهرا، و در نون و القلم گفت: إِنَّا لَضَالُّونَ اى اخطأنا طریق الجنة. وجه هفتم ضلال بمعنى جهالت، چنان که در سورة الشعراء گفت: فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ اى من الجاهلین. وجه هشتم ضلال بمعنى نسیان است، چنان که در سورة البقرة گفت: أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما یعنى ان تنسى احدیهما الشّهادة.
این «او» بمعنى واو عطف است یعنى: و یظلم نفسه. و معنى سوء درین آیت گفتهاند که: فعل طعمه است که درع دزدید، و معنى ظلم نفس آنست که گناه خویش بدیگرى افکند. و گفتهاند: هر چند سبب خاصّ است امّا لفظ عامّ است، که «من» از الفاظ عموم است، و سوء و ظلم هر دو در جنس خویش عامّاند. سوء شرکست، و ظلم هر چه فرود از شرک از گناهان. و نزدیک اهل حق اعتبار بعموم لفظ است نه بخصوص سبب. مقتضى لفظ اینست که استغفار و توبت هر چه در پیش بود بردارد، و هر مذهبى و مجرمى را سود دارد. مصطفى (ص) گفت: «الا أخبرکم بدائکم من دوائکم؟». قالوا: بلى قال: «فانّ داءکم الذّنوب، و دوائکم الاستغفار».
على بن ابى طالب (ع) گفت: «عجبت لمن یقنط و معه النّجاة».
عجب دارم از کسى که نومید شود و رستگارى با وى.
گفتند: رستگارى چیست که با وى است؟ گفت: استغفار. و روایت است از ابن عباس که گفت: گناهان بر سه قسم است: گناهى که بیامرزند، و گناهى که نیامرزند، و یکى که فرو نگذارند. امّا آنچه بیامرزند، مرد است که گناه کند، پس پشیمان شود، و عذر خواهد، و استغفار کند. این آنست که خداى بیامرزد و بفضل خود درگذارد. و آنچه نیامرزند، و بهیچ حال مغفرت در آن نشود، شرکست که بنده آرد. خداى را انباز و نظیر و مثل گوید، تعالى اللَّه عن ذلک. و آن گناه که فرو نگذارند، ظلم است، که بنده بر برادر خود کند، لا بد در قیامت جزاء آن بوى رسد، و قصاص کند از وى. ابن عباس این بگفت، پس این آیت بر خواند که: الْیَوْمَ تُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ. و قال عبد اللَّه بن مسعود: من قرأ الآیتین من سورة النساء: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ الآیة، وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ
الآیة، ثمّ استغفر، غفر اللَّه له.
وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ
ربّ العالمین چون آن قوم را بر توبه خواند، خبر داد درین آیت که این بر خواندن ما شما را بر توبه، نه از آن است که ما را از گناه شما گزندى است، یا از شرک شما ضررى، بلکه وبال آن همه بشما بازگردد. وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً اى: علیما بسارق الدّرع حَکِیماً
حکم بالقطع على طعمة. میگوید: اللَّه خود دانا است که آن زره که دزدید؟ و حکیم است، حکم قطع که بر طعمه کرد براستى و سزا و کمال حکمت کرد. آن روز که این آیت آمد قوم طعمه بدانستند که طعمه ظالم است و دروغ زن، و دزدى وى کرده، گفتند: توبه کن، و از خدا بترس، و براستى بحق باز گرد. طعمه در ایستاد، و سوگند بدروغ میخورد، که آن زره بجز جهود ندزدید. ربّ العالمین آیت فرستاد: وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً
الآیة. خطیئه سوگند بدروغ است، و اثم بیگناه را آلوده کردن. میگوید: هر که سوگند بدروغ خورد، و بیگناهى را آلوده گرداند، بهتانى عظیم، و بزه آشکارا بر گرفت. بهتان دروغى بود، یا بیدادى که شنونده آن در آن درماند از استنکار و تعجّب. آرى! دو کار صعب است، و سرانجام آن صعب: سوگند بدروغ، و بهتان بر بیگناه، سوگند بدروغ را میآید در آثار که: ربّ العزّة جلّ جلاله لمّا کتب التوراة بیده، قال: بسم اللَّه، هذا کتاب کتبه اللَّه بیده لعبده موسى، ان لا تحلف باسمى کاذبا، فانّى لا ازکّى من حلف باسمى کاذبا. و بهتان را، مصطفى (ص) گفت: «البهتان على البرئ اثقل من السّماوات».
قیل: معناه، و زر الباهت اثقل من السّماوات، و قیل: اجر المبهوت علیه اثقل من السّماوات، یعنى لعظم اجره.
و بروایت جویبر از ضحاک از ابن عباس، این آیت در شأن عبد اللَّه بن ابى سلول آمد که عائشه را قذف کرده بود، و از اهل افک شده، و قد هلک فى الهالکین.
قوله: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ
رحمت در قرآن بر یازده وجه است: یکى بمعنى نعمت، چنان که درین آیت است، و نظیر این در سورة البقرة و در سورة النور است. وجه دوم، رحمت بمعنى دین اسلام است، چنان که در سورة الدهر گفت: یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ، یعنى فى دین الاسلام، و در سورة عسق گفت: وَ لکِنْ یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ. وجه سیوم، رحمت بمعنى جنّت، چنان که در سورة آل عمران گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ، یعنى جنّة اللَّه، و در آخر سورة النساء: فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ یعنى فى الجنّة، و در آخر سورة الجاثیه: فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ یعنى فى جنّته، و در بنى اسرائیل: وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ یعنى جنّته، و در سورة البقرة: أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ یعنى جنّة اللَّه، و در سورة العنکبوت: أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی یعنى من جنّتى.
وجه چهارم، رحمت بمعنى مطر، چنان که در سورة الاعراف گفت: وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ یعنى قدام المطر. همانست که در سورة الفرقان گفت و در عسق: وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ یعنى المطر، و در سورة الروم گفت: فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ یعنى المطر، و قال: إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً، وَ لِیُذِیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ یعنى المطر. وجه پنجم، رحمت بمعنى نبوّت، چنان که در سورة ص گفت: أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ یعنى مفاتیح النّبوّة. همانست که در سورة الزخرف گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ یعنى النّبوّة. وجه ششم، رحمت بمعنى قرآن، چنان که در یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ یعنى بالقرآن، و در آل عمران گفت: یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ یعنى بالقرآن، و در سورة یوسف گفت: وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ. وجه هفتم، بمعنى رزق، چنان که در بنى اسرائیل گفت: قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی یعنى مفاتیح رزق ربّى، و در سورة الکهف گفت: رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً، یعنى رزقا، و قال یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ یعنى من رزقه. و در سورة الملائکة گفت: ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ یعنى من رزق.
وجه هشتم، بمعنى نصرت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً یعنى خیرا، و هو النّصر و الفتح.
وجه نهم، رحمت بمعنى عافیت، چنان که در سورة الزمر گفت: أَوْ أَرادَنِی بِرَحْمَةٍ یعنى بعافیة، هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ یعنى عافیته. وجه دهم، رحمت بمعنى مودّت، چنان که در سورة الحدید گفت: وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً یعنى مودّة، و در سورة الفتح گفت: رُحَماءُ بَیْنَهُمْ یعنى متوادّین. وجه یازدهم، رحمت بمعنى ایمان، چنان که در سورة هود گفت از قول نوح: أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ یعنى: نعمة من عنده، و هو الایمان، و از قول صالح گفت: وَ آتانِی مِنْهُ رَحْمَةً یعنى ایمانا.
قوله: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ
معنى آنست که اگر نه آن بودى که اللَّه تعالى بفضل خود ترا نبوّت داد، و برحمت خود ترا بوحى نصرت داد، در دل گرفته بودند طائفهاى یعنى قوم طعمه که ترا از آنچه حق است بگردانند، تا حکم که کنى بمیل کنى، چنان که مراد ایشانست. ربّ العالمین گفت: وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ
و ایشان بجز اضلال تن خویش نمیکنند، و وبال آن جز بایشان باز نگردد، که ایشانند که بر بزه کارى و بیدادگرى دروغ و بهتان یکدیگر را یارى میدهند.
وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ
یعنى یا محمد ترا از آن هیچ زیان نیست، که زیان آن کس را بود که گواهى بدروغ دهد، و یار ناحق باشد. پس ربّ العزّة منّت نهاد بر مصطفى (ص)، و گفت: وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ
خداى تعالى فرو فرستاد بر تو کتاب، تا حکم که کنى بر وفق کتاب کنى، و روشن کرد ترا در آن کتاب آنچه حکمت در آن است، و راستى بآن است. و قیل: وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ
یعنى: الحلال و الحرام، وَ عَلَّمَکَ
من الشّرائع. وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ
من امر الکتاب، و أمر الدّین، ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ
بالکتاب و النّبوّة، عَظِیماً.
قولهُ: لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ گفتهاند: چون قوم طعمه را معلوم گشت و ایشان که وى را یارى میدادند، که طعمه دروغ زن است، و درع وى دزدیده، با یکدیگر شدند، و رازى در گرفتند، و هر کسى بنوعى سخن میگفتند. ربّ العزّة در شأن ایشان این آیت فرستاد: لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ در آن راز ایشان و در آن سخن که پنهان با یکدیگر میگویند هیچ خیر و نیکى نیست، إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ یعنى: الّا فى نجوى من امر بصدقة. مجاهد گفت: این آیت عامّ است، و جهانیان در آن یکساناند، میگوید: درین رازها که مردم کنند با یکدیگر، و آن سخنها که در آن خوض کنند، هیچ خیر نیست مگر آنچه از اعمال برّ باشد. پس بیان کرد که اعمال برّ چیست: إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ یعنى خیر در سخن آن کس است که بصدقه فرماید، أَوْ مَعْرُوفٍ یا قرضى بکسى دادن، أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ یا میان مردم صلح افکندن. مصطفى (ص) گفت: «کلام ابن آدم کلّه علیه لاله، الّا امر بمعروف او نهى عن منکر او ذکر اللَّه».
این حدیث پیش سفیان میخواندند، مردى گفت: سخت است این حدیث، یعنى وعیدى قوى و بیمى تمام است. سفیان گفت: چه سخنى است درین حدیث؟ این همچنانست که در قرآن میخوانى: لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً، جاى دیگر: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة.
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ میگوید: هر که این صدقه و قرض و اصلاح میان مردم بجاى آرد، و آن گه باین رضاء اللَّه جوید، و مراد اللَّه خواهد، ربّ العزّة وى را مزد بزرگوار دهد، یعنى بهشت. این معنى بر قراءت بو عمر و حمزه و یعقوب است که ایشان «فسوف یؤتیه» بیا خوانند. باقى نُؤْتِیهِ بنون خوانند، یعنى: ما دهیم او را مزد بزرگوار، بهشت باقى، و نعیم جاودانى.
رسول خدا (ص) ابو ایوب انصارى را گفت: خواهى که ترا راه نمایم بصدقه که ترا به است از چهارپایان چرنده نیکو؟ یعنى: و اللَّه اعلم، که ترا به است از آنکه چهارپایان نیکودارى، و بصدقه دهى. آن گه گفت: «تصلح بین الناس اذا تفاسدوا، و تقرب بینهم اذا تباعدوا»، میان مردم صلح دهى آن گه که فساد یکدیگر جویند، و تباهى در کار یکدیگر آرند. و میان ایشان نزدیکى جویى، و با هم آرى چون از یکدیگر دور افتند. و روى انس بن مالک (رض) قال: بینما رسول اللَّه (ص) جالس اذ رأیناه ضحک حتّى بدت ثنایاه، فقال عمر: ما اضحکک یا رسول اللَّه بأبى و أمّى؟
قال: «رجلان جثوا بین یدى ربّ العزّة جلّ جلاله، فقال احدهما: خذ لی مظلمتى من اخى، فقال اللَّه: اعط اخاک مظلمته. قال: یا ربّ لم یبق من حسناتى شىء. قال اللَّه عزّ و جلّ للطّالب: کیف تصنع بأخیک و لم یبق من حسناته شىء. قال: یا ربّ فیحمل من اوزارى»، ففاضت علینا رسول اللَّه (ص) بالبکاء، ثم قال: «انّ ذلک لیوم عظیم یحتاج فیه النّاس الى ان یحمل عنهم من اوزارهم. فقال اللَّه عزّ و جلّ للطّالب: ارفع بصرک فانظر فى الجنان، فرفع رأسه فقال: ارى مدائن من فضّة و قصورا من ذهب مکلّلة باللؤلؤ، لأىّ نبىّ هذا، لأىّ صدیق هذا؟ لأىّ شهید هذا؟ قال: لمن هو اعطانى الثّمن. قال: یا ربّ! و من یملک ثمن هذا؟ قال: انت تملکه. قال: بم؟ قال: بعفوک عن اخیک. قال: یا ربّ! فقد عفوت عنه. قال: خذ بید اخیک و ادخله الجنّة. قال رسول اللَّه (ص): فاتّقوا اللَّه و اصلحوا ذات بینکم، فانّ اللَّه یصلح بین المؤمنین یوم القیامة».
قوله: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ ابن عباس گفت: این هم در شأن طعمة بن ابیرق آمد، که چون آیتها در شأن وى آمد، و فعل بد وى پیدا گشت، و قوم وى بدانستند که وى ظالم و سارق است، و رسول خدا (ص) فرمود تا دست وى ببرند، وى از میان بگریخت، و به مکه شد و در کافران پیوست، و مرتدّ گشت. چنین گویند که: بمردى فرو آمد نام وى حجاج بن علاط السلمى، و آن مرد وى را گرامى داشت چنان که مهمانان را گرامى دارند. پس طعمه گمان برد که در درون خانه وى زر نهاده است، چون شب در آمد نقب بزد، چون در آن اندرون شد پوست میش نهاده بودند، از آن پوستهاى خام خشک گشته، پایش بآن پوستها برافتاد، آوازى بر آمد خداوند خانه بآن آواز از خواب درآمد، و در آن خانه شد، طعمه را بگرفت و بیرون آورد. اهل مکه گفتند: او را سنگسار کنیم. حجاج گفت: هر چند بد مرد و دزد است، امّا مهمان است، و مهمان را کشتن روى نیست. پس او را بخوارى از شهر بیرون کردند، به حلّه بنى سلیم فرو آمد، و ایشان بت پرست بودند، و با ایشان بت میپرستید، تا در شرک فرو شد، و هلاک گشت. پس ربّ العالمین در شأن وى و در مرتدّ گشتن وى این آیت فرستاد. جویبر گفت از ضحاک از ابن عباس که: این آیت در شأن نفرى آمد از قریش که از مکه به مدینه هجرت کردند، و اسلام در پذیرفتند، و رسول خدا (ص) ایشان را عطا داد. پس شقاء ازلى در ایشان رسید، به مکه باز گشتند، و مرتدّ شدند. ربّ العالمین ایشان را گفت: وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ. شقاق نامى است خلاف را، شقّ عصاء المسلمین از آن گرفتهاند، و آن آن باشد که مأمور در شقّى بود و آمر در شقّى.
مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى اینها در «له» دو وجه دارد: یک وجه آنست که با مصطفى (ص) شود که از اللَّه وى را هدى پیدا و وحى درست. دیگر وجه این من را است که بر سر آیت گفت، که امّت را استوارى مصطفى پیداست، و پیغامبرى وى درست.
وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ گفتهاند: مراد باین اجماع اهل حق است بر حق، در هر عصرى. اوّل آیتى که شافعى از آن دلیل گرفت بر صحّت اجماع، این آیت بود.
حکایت کنند از شافعى که هارون الرشید از من طلب دلیل کرد بر درستى اجماع از کتاب خدا، و من مهلت خواستم سه روز. رفتم و سه ختم کردم به روز، و تدبّر و تفکّر در آن تمام بجاى بیاوردم. روز سیوم بآن آیت در رسیدم، شاد گشتم، و بدانستم که روشنتر دلیلى از کتاب خدا اینست. و وجه دلیل آنست که ربّ العزّة بیم داد و خلاف دین شمرد کسى که نه بر سبیل مؤمنان پىبرد، و سبیل مؤمنان آنست که بر آن متّفق شوند از قولى یا فعلى. چون کافّه علماء عصر فراهم آمدند بچیزى، و بر آن متفق شدند، آن را اجماع گویند. و مذهب اهل حق آنست که جایز نیست اجتماع این امّت بر باطل و خطا، بخلاف قول نظام که وى روا دارد، و بر خلاف قول امامیه و رافضه که اجماع بنزدیک ایشان خود حجّت نیست، و بخلاف قول داود، و جماعتى از اهل ظاهر که گفتند: اجماع، خود اجماع صحابه است، حجّت آنست و بس. و دلیل اهل حق از جهت سنّت آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا تجتمع امّتى على ضلالة»، و روى «على خطأ».
و روى: من فارق الجماعة قید شبر، فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه.
و روى: من فارق الجماعة مات میتة جاهلیّة، و روى: من رأى من امیره شیئا یکرهه فلیصبر، فانّه لیس احد یفارق الجماعة شبرا، فیموت، الّا مات میتة جاهلیّة، و روى: علیکم بالسّواد الأعظم. و ید اللَّه على الجماعة.
و من شدّ شدّ فى النّار.
و روى: ما رآه المسلمون حسنا فهو عند اللَّه حسن، و ما رآه المسلمون قبیحا فهو عند اللَّه قبیح.
و از روى معنى اشارتى کنیم: امّتها که گذشتند، در هر عصر که بودند چون بر باطلى متّفق شدندید، و بر تعبیر و تبدیل اجماع کردندید، ربّ العزّة پیغامبرى بایشان فرستادى، تا ایشان را با راه حق و صواب آوردید. و معلوم است که پیغامبر ما (ص) آخر الأنبیاء و خاتم ایشانست، و پس از وى پیغامبرى نخواهد بود. پس ربّ العزّة بکمال مهربانى و کرم خویش این امّت را معصوم کرد. چون بر چیزى متّفق شوند، ربّ العالمین ایشان را در آن پرده عصمت میدارد، تا این عصمتعوض آن بعثت باشد که امّتهاى گذشته را بودست، و یقرب من هذا ما
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّ بنى اسرائیل کانت تسوسهم الأنبیاء، فاذا مات نبىّ قام نبىّ مقامه، و لیس بعدى نبىّ». قالوا: فما یکون بعدک یا رسول اللَّه؟ قال: «یکون خلفاء کثیرة». قالوا: فکیف ترى؟ قال: «اوفوا ببیعة الأوّل فالأوّل، و ادّوا الیهم ما لهم، فانّ اللَّه سائلهم عن الذى لکم».
امّا جواب قول داود و اهل ظاهر آنست که ربّ العزّة گفت: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ، بر عموم گفت، صحابه و غیر ایشان، و آیت بر عموم راندن اولیتر، که اخبار صحاح که یاد کردیم همه بر آن دلالت میکند.
نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ ابو عمرو و حمزه و ابو بکر با سکّان «ها» خوانند، و قالون و یعقوب باختلاس، و باقى باشباع. نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى میگوید: ندعه و ما اختاره لنفسه، فى الدّنیا، لأنّ اللَّه عزّ و جلّ وعده العذاب فى الآخرة. او را فرو گذاریم درین دنیا بآنچه خود را اختیار کردست و عذاب آخرت خود برجاست.
إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که پیرى اعرابى پیش مصطفى (ص) آمد، و گفت: یا نبىّ اللَّه مردى پیرم، بگناهان آلوده، امّا تا خدا را شناختهام هرگز شرک نیاوردهام، و تا ایمان آوردهام بکفر باز نگشتهام، و جز اللَّه خود را یارى و مولایى نپسندیدهام، و بر نافرمانى هرگز دلیرى و مکابره نکردهام، و از کردها پشیمانم، و از گذشتها عذر میخواهم، و استغفار میکنم، با اینهمه حال من نزدیک اللَّه چون خواهد بود؟ ربّ العزّة آیت فرستاد: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ. وجه دلالت این آیت بر قول اهل بدعت در آیت پیش رفت، و لا حاجة الى اعادته. روى عن ابن عباس قال: ثلاث من لیس فیه منهنّ شىء فانّ اللَّه یغفر ما دون ذلک لمن یشاء: من مات لا یشرک باللَّه شیئا، و من لم یکن ساحرا یتّبع السّحرة، و من لا یحقد على اخیه شیئا.
وقال النّبیّ (ص) لمعاذ بن جبل: «أ تدرى یا معاذ ما حقّ اللَّه على العباد، و ما حقّ العباد على اللَّه؟» قلت: اللَّه و رسوله اعلم، فقال: «حقه علیهم ان یعبدوه و لا یشرکوا به شیئا، و حقهم علیه اذا فعلوا ذلک ان یدخلهم الجنة».
وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً اى: ذهب عن الطّریق و حرّم الخیر کلّه.
گفتهاند که ضلال در قرآن بر هشت وجه است: یکى بمعنى غىّ، یعنى بیراهى، چنان که ربّ العزّة گفت حکایت از قول ابلیس: وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ یعنى: و لاغوینّهم عن الهدى فیکفروا، و در سورة یس گفت: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً یعنى: اغوى ابلیس منکم جبلا کثیرا فکفروا، و در صافات گفت: وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ یعنى: غوى قبلهم. وجه دوم ضلال بمعنى زلیل است، چنان که ربّ العزّة گفت: لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ
یعنى أن یستزلّوک عن الحقّ. جاى دیگر گفت: وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یعنى فیستزلّ عن طاعة اللَّه فى الحکم من غیر کفر.
وجه سیوم ضلال بمعنى خسران، چنان که در سورة المؤمن گفت: وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ یعنى فى خسار، و در یس گفت: إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ یعنى خسار بیّن، و در سورة یوسف گفت: إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ یعنى فى خسار بیّن من حبّ یوسف، إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ اى خسران بیّن، إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ یعنى فى خسرانک من حبّ یوسف. وجه چهارم ضلال بمعنى شقاء، چنان که در سورة الملک گفت: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ یعنى فى شقاء طویل. جاى دیگر گفت: إِنَّا إِذاً لَفِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ، إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ. یعنى فى شقاء و عذاب، و در سورة سبأ گفت: بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِی الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ یعنى الشّقاء الطویل. وجه پنجم ضلالست بمعنى بطلان، چنان که گفت: الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ یعنى ابطل اعمالهم، و قال تعالى: فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ یعنى فلن یبطل اعمالهم، و در سورة الکهف گفت: ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا اى بطل عملهم. وجه ششم ضلال بمعنى خطا، چنان که در سورة الفرقان گفت: إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا یعنى اخطأ طریقا، و قال: وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلًا اى اخطأ طریقا، و در سورة الاحزاب گفت: فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً اى اخطأ خطأ ظاهرا، و در نون و القلم گفت: إِنَّا لَضَالُّونَ اى اخطأنا طریق الجنة. وجه هفتم ضلال بمعنى جهالت، چنان که در سورة الشعراء گفت: فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ اى من الجاهلین. وجه هشتم ضلال بمعنى نسیان است، چنان که در سورة البقرة گفت: أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما یعنى ان تنسى احدیهما الشّهادة.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً الآیة ربّ العالمین، خداوند جهانیان، و دارنده همگان، بخشاینده مهربان، درین آیت بر رهیگان توبت عرضه میکند، و در عفو امید میدهد، و تشدیدها که گفته است همه را درمان میسازد، هم بیگانه را از بیگانگى مىباز خواند، هم عاصى را از معصیت، و همه را بکرم خود امید میدهد: بیگانه را میگوید: إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ اگر از کفر باز آیند، و اسلام بجان و دل درپذیرند، در گذشته با ایشان هیچ خطاب نکنم، فانّ الاسلام یهدم ما قبله، و عاصى را میگوید: ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً
چندان دارد که عذرى بر زبان آرد، و پشیمانى در دل آرد، پس بجاى هر بدى نیکى بنویسم: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ. کریم است آن خداوندى که پیوسته بندگان را با خود میخواند، و خود را بر ایشان عرضه میکند، و لطف مینماید، و عیب میپوشد،و عطا میباراند، و از بار میکاهد، و در برّ میفزاید. اینهمه بآن میکند تا مگر آزرم دارند، و اجابت کنند، و بهرهور شوند، و نیک خدایى وى دریابند، و از نیک خدایى وى آنست که بنده را توفیق دهد، تا دریابد، و بنماید تا ببیند، و بر خواند تا بیاید.
چنان که با سعد معاذ کرد: چون خداى تعالى خواست که وى را بعزّ اسلام بیاراید، و بخلعت توحید بزرگ گرداند، مصطفى (ص) را بر آن داشت که مصعب عمیر را به مدینه فرستاد پیش از هجرت، و مصعب بسراى اسعد بن زرارة فرو آمد، و آن گه در سرایهاى انصاریان و گوشها میگشت، و اسلام بر یکان یکان عرضه میکرد، و قرآن بر ایشان میخواند، بدین اسلام در میآورد. آخر روزى خبر به سعد معاذ رسید که مصعب آمده است، و بتقویت و پشتى دادن اسعد زرارة، چنین کارى از پیش میبرد، و مردمان را از دین خویش برمیگرداند. سعد معاذ خشم گرفت و اسید حضیر را فرمود که رو این مرد را از قوم خویش باز دار، و بگو اگر نه حرمت اسعد زراره بودى که از خویشان ما است، اگر چون تو هزار بودى، همه را از روى زمین برگرفتمى، و باک نداشتمى، و بدست من آسان بودى. اسید آمد، و ایشان را در باغى یافت از باغهاى بنى النجار، و جماعتى مسلمانان گرد آمده. اسید سخن درشت درگرفت، و مصعب خاموش نشست، آن گه گفت: یا اسید این چه درشتى است؟
یک لحظه بنشین، تا با تو دو سخن بگویم، اگر پذیرفتنى است بپذیر، و اگر نه بمراد خود میرو. اسید حربه داشت بزمین فرو زد، و آنجا بنشست، و مصعب سخن در گرفت، و اسلام بر وى عرضه میکرد، و قرآن بر وى میخواند، اسید چون آن کلام شنید، جمال آن سخن در دل وى اثر نمود، و دل او را زیر و زبر کرد، و گفت: نیکو سخنى که اینست! و خوش کلامى که اینست! کلامى که آشنایى را سبب است.
و روشنایى را مدد است، کلامى که از قطیعت امانست، و بىقرار را درمانست. چه باید کرد ما را اى مصعب تا از اهل این سخن شویم؟ و محرم این سخن گردیم؟
مصعب گفت: راه آنست که غسلى بر آرى، و جامه نمازى در پوشى، و کلمه شهادت بگویى، و دو رکعت نماز بکنى. اسید هم چنان کرد، و بازگشت. چون با سعد معاذ رسید، سعد در روى وى نگرست، بدانست که وى را کارى افتادست، وز آن حال بگشته. گفت: چه دارى؟ و چه کردى یا اسید؟ گفت: ایها سعد! مرا روى سخن نبود، و جاى جنگ نبود، و وجه خلاف نبود، اگر میپذیرى و اگر نه، خود یکى بر آزماى تا چه بینى و چه آرى؟ سعد هم چنان خشمگین رفت، تا بآن باغ که ایشان در آنجا بودند. اسعد بن زراره با مصعب میگوید: مىبینى این مرد را که آمد، سیّد قبیله و مهتر قوم و سرور ایشانست، اگر وى مسلمان شود پس از آن دو کس زهره ندارند که با یکدیگر خلاف کنند. مصعب با سعد همان سخن گفت که با اسید گفته بود، و سعد هزار بار از اسید عاشقتر و والهتر شد، هم بر جاى بماند که: یا مصعب بیفزاى این سخن را که دل را آرام است، و جان را پیغام! بیفزاى این سخن که تن را زندگى است، و روح را پیوستگى! سعد را درخت امید ببر آمد، و اشخاص فضل بدر آمد، آفتاب معرفت بر آمد، و ماهروى دولت درآمد.
وصل آمد و از بیم جدایى رستیم
با دلبر خود بکام دل بنشستیم
سعد غسلى برآورد، و جامه نمازى کرد، و کلمه شهادت بگفت، و دو رکعت نماز کرد، و از آنجا بیرون آمد بعزّ اسلام افروخته، و بحلیت ایمان آراسته. بقوم خود بازگشت، و هم بنو عبد الاشهل ایشان همه گرد وى بر آمدند تا چه فرماید، گفت: یا قوم! کیف تعلمون رأیى فیکم؟ قالوا: انت خیرنا رأیا، قال: فانّ کلام رجالکم نسائکم علىّ حرام حتّى تؤمنوا باللَّه وحده و تشهدوا انّ محمدا رسول اللَّه و تدخلوا فى دینه، فما امسى ذلک الیوم فى دور بنى عبد الاشهل رجل و لا امرأة الّا اسلم.
وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ
الآیة اشارت است که حق جلّ جلاله بىنیاز است از طاعت مطیعان، و پاک است از معصیت عاصیان، و نه خداوندى وى را پیوندى مىدرباید از طاعت مطیعان، و نه ملک وى را گزندى رسد از معصیت عاصیان. بنده اگر نیکى کند، و طاعت آرد، تاج کرامتست که بر فرق روزگار خویش مینهد، و اگر معصیت آرد، قید مذلّتیست که بر پاى خویش مینهد: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها.
وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً
الآیة هر که عیب و عار خود بر دیگرى بندد، ربّ العزّة او را على رؤس الأشهاد فضیحت گرداند، و در درجه این کس بیفزاید.
و این عیب و هنر نه در توان و فعل آدمى است، که آن از درگاه قدم رود، کسى که بنظافت ایمان و طاعت پاک گشت، از آنست کش در ازل پاک کردند: «انما یطهرکم تطهیرا»، و او که بنجاست شرک و معصیت آلوده گشت، هم در ازل آلوده گشت، و این حکم بر وى راندند که: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ
منّت است که ربّ العزّة بر مصطفى (ص) مینهد، و فضل خود بر وى اظهار میکند، و او را در پرده عصمت میدارد، و دست دشمن از وى کوتاه میکند، و بخصائص و فضائل ازلى او را میآراید، و بعلم خصوصیّت میستاید که: وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ، قال بعضهم: هو العلم باللَّه و بجلاله، و العلم بعبودیّة نفسه و مقدار حاله فى استحقاق عزّه و کماله، و یقال: علّمتک من مکنون اسرارى ما لم تکن تعلم الّا بى لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ الآیة بهینه اعمال بندگان این سه چیز است که درین آیت قرین یکدیگر است: صدقه، و معروف، و اصلاح بین النّاس. و خیریّت درین آیت آنست که بیک شخص تنها مخصوص نیست، بلکه نفع آن بدیگرى میرسد، و عجب نه آنست که خود را درى بر گشایى، عجب آنست و جوانمردى چنانست که دیگرى را درى بر خود گشایى.
پیر بو على سیاه قدّس اللَّه روحه گفت: چه آید از آنکه تو خود خوش شوى؟
کار آن دارد که کسى بتو خوش شود، و مصطفى (ص) باین اشارت کرده که: «شرّ النّاس من اکل وحده».
امّا صدقه بر سه قسم است: یکى بمال، و یکى بتن، و یکى بدل. صدقه بمال مواسات درویشان است بانفاق نعمت. صدقه بتن قیام کردنست از بهر ایشان بحقّ خدمت. صدقه بدل وفادارى است بحسن نیّت و توکید همّت. اینست صدقه کردن بر درویشان. و صدقه دیگر است بر توانگران، و آن آنست که بر ایشان جود نمایى و نیاز خود بر ایشان عرضه نکنى، و امید از مبرّت ایشان باز گیرى، و طمع در ایشان نبندى. چون این صدقه، و آن معروف، و آن اصلاح در یکى مجتمع شود، سر تا پاى وى عین حرمت گردد، صدف اسرار ربوبیّت، و مقبول شواهد الهیّت شود. نامش بصدّیقى بیرون دهند، و فردا با صدّیقانش حشر کنند. اینست مزد بزرگوار که ربّ العزّة وعده داد: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً.
چندان دارد که عذرى بر زبان آرد، و پشیمانى در دل آرد، پس بجاى هر بدى نیکى بنویسم: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ. کریم است آن خداوندى که پیوسته بندگان را با خود میخواند، و خود را بر ایشان عرضه میکند، و لطف مینماید، و عیب میپوشد،و عطا میباراند، و از بار میکاهد، و در برّ میفزاید. اینهمه بآن میکند تا مگر آزرم دارند، و اجابت کنند، و بهرهور شوند، و نیک خدایى وى دریابند، و از نیک خدایى وى آنست که بنده را توفیق دهد، تا دریابد، و بنماید تا ببیند، و بر خواند تا بیاید.
چنان که با سعد معاذ کرد: چون خداى تعالى خواست که وى را بعزّ اسلام بیاراید، و بخلعت توحید بزرگ گرداند، مصطفى (ص) را بر آن داشت که مصعب عمیر را به مدینه فرستاد پیش از هجرت، و مصعب بسراى اسعد بن زرارة فرو آمد، و آن گه در سرایهاى انصاریان و گوشها میگشت، و اسلام بر یکان یکان عرضه میکرد، و قرآن بر ایشان میخواند، بدین اسلام در میآورد. آخر روزى خبر به سعد معاذ رسید که مصعب آمده است، و بتقویت و پشتى دادن اسعد زرارة، چنین کارى از پیش میبرد، و مردمان را از دین خویش برمیگرداند. سعد معاذ خشم گرفت و اسید حضیر را فرمود که رو این مرد را از قوم خویش باز دار، و بگو اگر نه حرمت اسعد زراره بودى که از خویشان ما است، اگر چون تو هزار بودى، همه را از روى زمین برگرفتمى، و باک نداشتمى، و بدست من آسان بودى. اسید آمد، و ایشان را در باغى یافت از باغهاى بنى النجار، و جماعتى مسلمانان گرد آمده. اسید سخن درشت درگرفت، و مصعب خاموش نشست، آن گه گفت: یا اسید این چه درشتى است؟
یک لحظه بنشین، تا با تو دو سخن بگویم، اگر پذیرفتنى است بپذیر، و اگر نه بمراد خود میرو. اسید حربه داشت بزمین فرو زد، و آنجا بنشست، و مصعب سخن در گرفت، و اسلام بر وى عرضه میکرد، و قرآن بر وى میخواند، اسید چون آن کلام شنید، جمال آن سخن در دل وى اثر نمود، و دل او را زیر و زبر کرد، و گفت: نیکو سخنى که اینست! و خوش کلامى که اینست! کلامى که آشنایى را سبب است.
و روشنایى را مدد است، کلامى که از قطیعت امانست، و بىقرار را درمانست. چه باید کرد ما را اى مصعب تا از اهل این سخن شویم؟ و محرم این سخن گردیم؟
مصعب گفت: راه آنست که غسلى بر آرى، و جامه نمازى در پوشى، و کلمه شهادت بگویى، و دو رکعت نماز بکنى. اسید هم چنان کرد، و بازگشت. چون با سعد معاذ رسید، سعد در روى وى نگرست، بدانست که وى را کارى افتادست، وز آن حال بگشته. گفت: چه دارى؟ و چه کردى یا اسید؟ گفت: ایها سعد! مرا روى سخن نبود، و جاى جنگ نبود، و وجه خلاف نبود، اگر میپذیرى و اگر نه، خود یکى بر آزماى تا چه بینى و چه آرى؟ سعد هم چنان خشمگین رفت، تا بآن باغ که ایشان در آنجا بودند. اسعد بن زراره با مصعب میگوید: مىبینى این مرد را که آمد، سیّد قبیله و مهتر قوم و سرور ایشانست، اگر وى مسلمان شود پس از آن دو کس زهره ندارند که با یکدیگر خلاف کنند. مصعب با سعد همان سخن گفت که با اسید گفته بود، و سعد هزار بار از اسید عاشقتر و والهتر شد، هم بر جاى بماند که: یا مصعب بیفزاى این سخن را که دل را آرام است، و جان را پیغام! بیفزاى این سخن که تن را زندگى است، و روح را پیوستگى! سعد را درخت امید ببر آمد، و اشخاص فضل بدر آمد، آفتاب معرفت بر آمد، و ماهروى دولت درآمد.
وصل آمد و از بیم جدایى رستیم
با دلبر خود بکام دل بنشستیم
سعد غسلى برآورد، و جامه نمازى کرد، و کلمه شهادت بگفت، و دو رکعت نماز کرد، و از آنجا بیرون آمد بعزّ اسلام افروخته، و بحلیت ایمان آراسته. بقوم خود بازگشت، و هم بنو عبد الاشهل ایشان همه گرد وى بر آمدند تا چه فرماید، گفت: یا قوم! کیف تعلمون رأیى فیکم؟ قالوا: انت خیرنا رأیا، قال: فانّ کلام رجالکم نسائکم علىّ حرام حتّى تؤمنوا باللَّه وحده و تشهدوا انّ محمدا رسول اللَّه و تدخلوا فى دینه، فما امسى ذلک الیوم فى دور بنى عبد الاشهل رجل و لا امرأة الّا اسلم.
وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ
الآیة اشارت است که حق جلّ جلاله بىنیاز است از طاعت مطیعان، و پاک است از معصیت عاصیان، و نه خداوندى وى را پیوندى مىدرباید از طاعت مطیعان، و نه ملک وى را گزندى رسد از معصیت عاصیان. بنده اگر نیکى کند، و طاعت آرد، تاج کرامتست که بر فرق روزگار خویش مینهد، و اگر معصیت آرد، قید مذلّتیست که بر پاى خویش مینهد: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها.
وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً
الآیة هر که عیب و عار خود بر دیگرى بندد، ربّ العزّة او را على رؤس الأشهاد فضیحت گرداند، و در درجه این کس بیفزاید.
و این عیب و هنر نه در توان و فعل آدمى است، که آن از درگاه قدم رود، کسى که بنظافت ایمان و طاعت پاک گشت، از آنست کش در ازل پاک کردند: «انما یطهرکم تطهیرا»، و او که بنجاست شرک و معصیت آلوده گشت، هم در ازل آلوده گشت، و این حکم بر وى راندند که: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ
منّت است که ربّ العزّة بر مصطفى (ص) مینهد، و فضل خود بر وى اظهار میکند، و او را در پرده عصمت میدارد، و دست دشمن از وى کوتاه میکند، و بخصائص و فضائل ازلى او را میآراید، و بعلم خصوصیّت میستاید که: وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ، قال بعضهم: هو العلم باللَّه و بجلاله، و العلم بعبودیّة نفسه و مقدار حاله فى استحقاق عزّه و کماله، و یقال: علّمتک من مکنون اسرارى ما لم تکن تعلم الّا بى لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ الآیة بهینه اعمال بندگان این سه چیز است که درین آیت قرین یکدیگر است: صدقه، و معروف، و اصلاح بین النّاس. و خیریّت درین آیت آنست که بیک شخص تنها مخصوص نیست، بلکه نفع آن بدیگرى میرسد، و عجب نه آنست که خود را درى بر گشایى، عجب آنست و جوانمردى چنانست که دیگرى را درى بر خود گشایى.
پیر بو على سیاه قدّس اللَّه روحه گفت: چه آید از آنکه تو خود خوش شوى؟
کار آن دارد که کسى بتو خوش شود، و مصطفى (ص) باین اشارت کرده که: «شرّ النّاس من اکل وحده».
امّا صدقه بر سه قسم است: یکى بمال، و یکى بتن، و یکى بدل. صدقه بمال مواسات درویشان است بانفاق نعمت. صدقه بتن قیام کردنست از بهر ایشان بحقّ خدمت. صدقه بدل وفادارى است بحسن نیّت و توکید همّت. اینست صدقه کردن بر درویشان. و صدقه دیگر است بر توانگران، و آن آنست که بر ایشان جود نمایى و نیاز خود بر ایشان عرضه نکنى، و امید از مبرّت ایشان باز گیرى، و طمع در ایشان نبندى. چون این صدقه، و آن معروف، و آن اصلاح در یکى مجتمع شود، سر تا پاى وى عین حرمت گردد، صدف اسرار ربوبیّت، و مقبول شواهد الهیّت شود. نامش بصدّیقى بیرون دهند، و فردا با صدّیقانش حشر کنند. اینست مزد بزرگوار که ربّ العزّة وعده داد: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً.