عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ سارِعُوا خداوند بزرگوار، جلیل و جبّار، کریم و غفّار، کردگار نامدار، حکیم راستدان، علیم پاکدان، مهربان کاردان، جلّ جلاله و تقدّست اسماءه، و توالت آلائه، و تعالت صفاته و نعماءه، و عظمت کبریاءه، بندگان را بخطاب کرامت با هزاران لطافت مینوازد، و کارشان میسازد، و راهشان بسوى خود مینماید و میخواند که: وَ سارِعُوا بشتابید بندگان من، و بکوشید رهیگان من، پیشى جویید دوستان من، که کار پیشوایان دارند و دست سابقان بردند. وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ، فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ بنده من! هر چه بند است از راه بردار، و با کس پیوند مدار، و نجا المخفون بکاردار، تا بسابقان در رسى، باشد که روزى سر ببالین أمن باز نهى، و از اندوه فرقت باز رهى. آرى! جلیل کارى است و عزیز حالى بسابقان در رسیدن، و در سبکباران پیوستن! و لکن بس طرفه کاریست گنجشک را با باز پریدن، و زمن را با سوار دویدن!
باطن تو کى کند با مرکب شاهان سفر
تا نگردد راى تو بر مرکب همت سوار؟
اى مسکین! همراهى سابقان جویى، و صحبت مردان خواهى، و چشمت بر نام و ننگ و راهت پر از فخر و عار.
پاى بر دنیا نه و بر دوز چشم از نام و ننگ
دست در عقبى زن و بربند راه فخر و عار
گر چو بو دردات باید تاجدارى روز حشر
باش چون منصور حلاج انتظار تاج دار
وَ سارِعُوا... الآیة روندگان و شتابندگان در راه دین مختلفاند. یکى بقدم رفت، یکى به ندم، یکى به همم عابد بقدم رفت، بمثوبت رسید عاصى به ندم رفت، برحمت رسید عارف به همم رفت، بقربت رسید.
وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ الآیة اوّل فرمود که: وَ اتَّقُوا النَّارَ از آتش بپرهیزید، یعنى: گناه مکنید تا شما را از آتش برهانم و بیامرزم. آن گه برین اقتصار مکنید که بطاعت طلب بهشت کنید، که نه هر که از آتش برست ببهشت رسید، و نه هر که ببهشت رسید، بفردوس اعلى رسید. مصطفى (ص) روز بدر یاران خویش را گفت: قوموا الى جنة عرضها السماوات و الأرض.
عمیر بن الحمام گفت: «بخّ بخّ». مصطفى (ص) گفت: آن چیست که ترا برین سخن داشت؟. گفت: یا رسول اللَّه! امید آنکه از اهل فردوس باشم. رسول خدا (ص) گفت: تو از اهل آنى.
و خرما نهاده بود و میخوردند، گفت: یا رسول اللَّه تا این خرماها بخوریم مرا زندگى خواهد بود، بس دراز کاریست! پس برخاست و رفت و در راه حق شهید گشت.
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ گفتهاند: مردمان اندرین مقام بر سه گروهاند: یکى آنست که هیچ نفقت نکند نه در سرّاء و نه در ضرّاء، نه در فراخى نعمت، و نه در روز قحط و شدّت. این را على الاطلاق لئیم گویند، دست در شاخ درخت بخل زده، آن درخت که اصل و بیخ آن در دوزخ است و شاخ آن در دنیا، بحکم آن خبر که انس بن مالک گفت: قال قال رسول اللَّه (ص): «السّماح شجرة فى الجنّة، اغصانها فى الدّنیا، من تعلّق بغصن من اغصانها قادته الى الجنّة. و البخل شجرة فى النّار، اغصانها فى الدّنیا، من تعلّق بغصن من اغصانها قادته الى النّار».
دیگر آنست که: در فراخى نعمت نفقه کند نه در تنگى و شدّت. و معظم خلق خداىازین جهانیان و دنیاداران برین مقاماند که در کار دنیا وثیقت دست باز ندارند، و همواره از فقر بر بیم باشند. و الیه الاشارة بقوله تعالى: إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ. سدیگر آنست که در هر دو حال نفقت کند: هم در یسر و هم در عسر. امّا از دو حال بیرون نبود: یا مردى متهوّر باشد ناپاک، نداند که از کجا گیرد، و یک جا دهد، و از عاقبت نیندیشد. این در عداد اخوان الشّیاطین بود.
و ذلک فى قوله تعالى: إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ یا بس مردى باشد که بکفایت اللَّه و بروزى گمارى وى واثق، سرّ این خبر بشناخته که مصطفى (ص) گفت: انّ روح القدس نفث فى روعى أنّه لن یموت عبد حتّى یستکمل رزقه، فاتّقوا اللَّه و اجملوا فى الطّلب، و لا یحملنّکم استبطاء الرّزق على أن تطلبوا شیئا من فضل اللَّه بمعصیته، فانّه لا ینال ما عند اللَّه الّا بطاعته. الا و انّ لکلّ امرئ رزقا هو یأتیه لا محالة، فمن رضى به بورک له فیه فوسّعه، و من لم یرض به لم یبارک له فیه و لم یسعه. انّ الرّزق لیطلب الرّجل کما یطلبه اجله.
این چنین کس اعتماد بر خزینه خدا دارد، و دل با حق راست دارد، هر چه دارد خرج کند و هیچ باز نگیرد. از جاى خویش بشرط شریعت بدست آرد و بر جاى خویش بر وفق شریعت خرج کند. این است که ربّ العالمین انفاق وى میپسندد و وى را در آن میستاید و میگوید: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ... الآیة.
آن گه در صفت ایشان بیفزود: وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ خشم خویش بر کس نرانند، از آنکه گناهها همه سوى خویش نهند، و خلق را مسخّر و مسلّط دانند، و نیز رنجها احتمال کنند لا بل که بصبر و حلم آن را استقبال کنند بر شاهد آنکه اللَّه میداند و مىبیند.
وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ عفو را دو معنى است: یکى محو، کما قالت العرب: «عفت الرّیاح الآثار» اذا ازالتها. دیگر فضل، کما قال اللَّه تعالى: خُذِ الْعَفْوَ یعنى: ما فضل من اموالهم. اشارت میکند که: وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ ایشانند که گناه از مردمان در گذارند و محو کنند، پس بر آن اقتصار نکنند بلکه ایشان را بنوازند، و از فضل مال خویش ایشان را عطا دهند. این صفت محسنان است، و اللَّه تعالى دوست ایشانست که میگوید: وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.
احسان در معاملت حق آنست که: ان تعبد اللَّه کأنک تراه، و در معاملت خلق آنست که: اگر کسى با تو بد بود تو با وى نیک باشى. و آن کس که ترا نشاید، تو وى را بشائى و بذلک امر اللَّه عزّ و جلّ: خُذِ الْعَفْوَ اى خذ الفضل و المحاسن من الأخلاق، فاعف عمّن ظلمک، وصل من قطعک و احسن الى من یسیء الیک.
وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً الآیة... لطیفه این آیت آنست که: اللَّه به موسى (ع) وحى فرستاد که ظالمان را گوى تا ذکر من نکنند که آن گه من ایشان را بلعنت یاد کنم و ظالمان این امّت را گفت: أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ.
اینان را در ذکر بستود، آن گه گفت: وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ؟ یعنى که: شما ذکر من فرو مگذارید که گناهان شما من خود آمرزم. فشتّان ما بین امّة و امّة.
ذَکَرُوا اللَّهَ یک قول آنست که: ذکروا العرض على اللَّه عزّ و جلّ عند المعصیة و انّ اللَّه سائلهم عنه. آن گه که فرا سر گناه شوند، یاد آید ایشان را دیوان قیامت و عرض اکبر، و مسائلت حق، و با چشم آوردن کردار، و باز نمودن گفتار. آن گه ربّ العالمین با بنده گوید: أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول: نعم یا رب! حتّى قرّره بذنوبه و رأى فى نفسه انّه هلک. قال: سترتها علیک فى الدّنیا و أنا اغفرها لک الیوم. لائق حال بنده آن است که زبان حالش بنعمت شکر گوید:
سر جمله بدانید که در عالم پاداش
آنها که درین راه بدادیم بدیدیم
ما را همه مقصود ببخشایش حق بود
المنّة للَّه که بمقصود رسیدیم.
باطن تو کى کند با مرکب شاهان سفر
تا نگردد راى تو بر مرکب همت سوار؟
اى مسکین! همراهى سابقان جویى، و صحبت مردان خواهى، و چشمت بر نام و ننگ و راهت پر از فخر و عار.
پاى بر دنیا نه و بر دوز چشم از نام و ننگ
دست در عقبى زن و بربند راه فخر و عار
گر چو بو دردات باید تاجدارى روز حشر
باش چون منصور حلاج انتظار تاج دار
وَ سارِعُوا... الآیة روندگان و شتابندگان در راه دین مختلفاند. یکى بقدم رفت، یکى به ندم، یکى به همم عابد بقدم رفت، بمثوبت رسید عاصى به ندم رفت، برحمت رسید عارف به همم رفت، بقربت رسید.
وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ الآیة اوّل فرمود که: وَ اتَّقُوا النَّارَ از آتش بپرهیزید، یعنى: گناه مکنید تا شما را از آتش برهانم و بیامرزم. آن گه برین اقتصار مکنید که بطاعت طلب بهشت کنید، که نه هر که از آتش برست ببهشت رسید، و نه هر که ببهشت رسید، بفردوس اعلى رسید. مصطفى (ص) روز بدر یاران خویش را گفت: قوموا الى جنة عرضها السماوات و الأرض.
عمیر بن الحمام گفت: «بخّ بخّ». مصطفى (ص) گفت: آن چیست که ترا برین سخن داشت؟. گفت: یا رسول اللَّه! امید آنکه از اهل فردوس باشم. رسول خدا (ص) گفت: تو از اهل آنى.
و خرما نهاده بود و میخوردند، گفت: یا رسول اللَّه تا این خرماها بخوریم مرا زندگى خواهد بود، بس دراز کاریست! پس برخاست و رفت و در راه حق شهید گشت.
الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ گفتهاند: مردمان اندرین مقام بر سه گروهاند: یکى آنست که هیچ نفقت نکند نه در سرّاء و نه در ضرّاء، نه در فراخى نعمت، و نه در روز قحط و شدّت. این را على الاطلاق لئیم گویند، دست در شاخ درخت بخل زده، آن درخت که اصل و بیخ آن در دوزخ است و شاخ آن در دنیا، بحکم آن خبر که انس بن مالک گفت: قال قال رسول اللَّه (ص): «السّماح شجرة فى الجنّة، اغصانها فى الدّنیا، من تعلّق بغصن من اغصانها قادته الى الجنّة. و البخل شجرة فى النّار، اغصانها فى الدّنیا، من تعلّق بغصن من اغصانها قادته الى النّار».
دیگر آنست که: در فراخى نعمت نفقه کند نه در تنگى و شدّت. و معظم خلق خداىازین جهانیان و دنیاداران برین مقاماند که در کار دنیا وثیقت دست باز ندارند، و همواره از فقر بر بیم باشند. و الیه الاشارة بقوله تعالى: إِنْ یَسْئَلْکُمُوها فَیُحْفِکُمْ تَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغانَکُمْ. سدیگر آنست که در هر دو حال نفقت کند: هم در یسر و هم در عسر. امّا از دو حال بیرون نبود: یا مردى متهوّر باشد ناپاک، نداند که از کجا گیرد، و یک جا دهد، و از عاقبت نیندیشد. این در عداد اخوان الشّیاطین بود.
و ذلک فى قوله تعالى: إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ یا بس مردى باشد که بکفایت اللَّه و بروزى گمارى وى واثق، سرّ این خبر بشناخته که مصطفى (ص) گفت: انّ روح القدس نفث فى روعى أنّه لن یموت عبد حتّى یستکمل رزقه، فاتّقوا اللَّه و اجملوا فى الطّلب، و لا یحملنّکم استبطاء الرّزق على أن تطلبوا شیئا من فضل اللَّه بمعصیته، فانّه لا ینال ما عند اللَّه الّا بطاعته. الا و انّ لکلّ امرئ رزقا هو یأتیه لا محالة، فمن رضى به بورک له فیه فوسّعه، و من لم یرض به لم یبارک له فیه و لم یسعه. انّ الرّزق لیطلب الرّجل کما یطلبه اجله.
این چنین کس اعتماد بر خزینه خدا دارد، و دل با حق راست دارد، هر چه دارد خرج کند و هیچ باز نگیرد. از جاى خویش بشرط شریعت بدست آرد و بر جاى خویش بر وفق شریعت خرج کند. این است که ربّ العالمین انفاق وى میپسندد و وى را در آن میستاید و میگوید: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ... الآیة.
آن گه در صفت ایشان بیفزود: وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ خشم خویش بر کس نرانند، از آنکه گناهها همه سوى خویش نهند، و خلق را مسخّر و مسلّط دانند، و نیز رنجها احتمال کنند لا بل که بصبر و حلم آن را استقبال کنند بر شاهد آنکه اللَّه میداند و مىبیند.
وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ عفو را دو معنى است: یکى محو، کما قالت العرب: «عفت الرّیاح الآثار» اذا ازالتها. دیگر فضل، کما قال اللَّه تعالى: خُذِ الْعَفْوَ یعنى: ما فضل من اموالهم. اشارت میکند که: وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ ایشانند که گناه از مردمان در گذارند و محو کنند، پس بر آن اقتصار نکنند بلکه ایشان را بنوازند، و از فضل مال خویش ایشان را عطا دهند. این صفت محسنان است، و اللَّه تعالى دوست ایشانست که میگوید: وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ.
احسان در معاملت حق آنست که: ان تعبد اللَّه کأنک تراه، و در معاملت خلق آنست که: اگر کسى با تو بد بود تو با وى نیک باشى. و آن کس که ترا نشاید، تو وى را بشائى و بذلک امر اللَّه عزّ و جلّ: خُذِ الْعَفْوَ اى خذ الفضل و المحاسن من الأخلاق، فاعف عمّن ظلمک، وصل من قطعک و احسن الى من یسیء الیک.
وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً الآیة... لطیفه این آیت آنست که: اللَّه به موسى (ع) وحى فرستاد که ظالمان را گوى تا ذکر من نکنند که آن گه من ایشان را بلعنت یاد کنم و ظالمان این امّت را گفت: أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ.
اینان را در ذکر بستود، آن گه گفت: وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ؟ یعنى که: شما ذکر من فرو مگذارید که گناهان شما من خود آمرزم. فشتّان ما بین امّة و امّة.
ذَکَرُوا اللَّهَ یک قول آنست که: ذکروا العرض على اللَّه عزّ و جلّ عند المعصیة و انّ اللَّه سائلهم عنه. آن گه که فرا سر گناه شوند، یاد آید ایشان را دیوان قیامت و عرض اکبر، و مسائلت حق، و با چشم آوردن کردار، و باز نمودن گفتار. آن گه ربّ العالمین با بنده گوید: أ تعرف ذنب کذا؟ أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول: نعم یا رب! حتّى قرّره بذنوبه و رأى فى نفسه انّه هلک. قال: سترتها علیک فى الدّنیا و أنا اغفرها لک الیوم. لائق حال بنده آن است که زبان حالش بنعمت شکر گوید:
سر جمله بدانید که در عالم پاداش
آنها که درین راه بدادیم بدیدیم
ما را همه مقصود ببخشایش حق بود
المنّة للَّه که بمقصود رسیدیم.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ این افتتاحى دیگر است ذکر قصّه وقعه احد را، و تعزیت است دلهاى مؤمنان را. میگوید: پیش از شما در جهان سنّتها بود، یعنى: سنن الأیّام فى تداولها، عادتها و خویهاى روزگار در حال گردى و روزگردى میان جهانیان، بنیک و بد، گاه شادى و گاه اندوه، گاه راحت و گاه محنت، گاه آسانى و گاه شدّت. و اگر خواهى اضافت سنّت به اللَّه برى، یعنى سنن اللَّه فى خلقه. میگوید: پیش از شما بود در جهان سنّتها و نهادهاى اللَّه در کار راندن میان جهانیان، گاه آزمودن اهل حق بدولت اهل باطل، و دولت بازگردانیدن از اهل باطل با اهل حق، و آخر بعاقبت پیروزى اهل حق بر اهل باطل.
فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ بروید در زمین و در سرانجام کار بیگانگان نگرید که ایشان را چون زمان دادیم و فرو گذاشتیم! و آن گه بعاقبت چون کشتیم و بیفکندیم! و اهل حق را نصرت دادیم. شکستگان روز احد را میگوید که: با شماهمان کنیم، کافران را فرو گذاریم تا زمان ایشان برسد. آن گه بعاقبت ایشان را هلاک کنیم و مصطفى (ص) و مؤمنان را نصرت دهیم.
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ میگوید: این قصّه که رفت و این شرح که دادیم درین آیت عبرت نمودنى است مردمان را و تعزیت کردن، و دلها را آرام دادن، و از عواقب نشان دادن. و اگر خواهى «هذا» اشارت به قرآن نهى. و متّقیان در آخر آیت متّقیان امت محمد (ص) اند على الخصوص. یعنى که این قرآن ایشان را روشنایى است و راه نمونى، بیان من العمایة، و هدى من الضّلالة، و موعظة من الجهالة لامّة محمّد خاصّة.
وَ لا تَهِنُوا فرا مقاتلان روز احد میگوید: پشت مدهید و از دست فرو میفتید و از آنچه بر شما رفت از هزیمت و مصیبت اندوهگن مبید. آن روز هفتاد مرد از انصار کشته شدند و پنج مرد از مهاجرین. یکى حمزة بن عبد المطلب، دوم مصعب بن عمیر صاحب رایت رسول خدا (ص)، سوم عبد اللَّه بن جحش ابن عمّة رسول اللَّه، چهارم عثمان بن شماس، پنجم سعد مولى عتبه. و هفتاد مرد دیگر را مجروح کردند، ازیشان یکى على بن ابى طالب (ع) بود. بر وى شصت و اند جراحت بود.
فجعل رسول اللَّه یمسحها و هى تلتئم باذن اللَّه کأن لم تکن. و قتادة بن نعمان را ضربتى بر چشم آمد، چشمش از چشمخانه بیرون افتاد رسول خدا (ص) آن دیده بر جاى خویش نهاد، فعادت کاحسن ما کانت.
ربّ العالمین بر سبیل تسلیت و تعزیت میگوید: اندوهگن مبید باین قتل و جرح که بر شما رفت، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ که بآخر سرانجام شما دارید، و شما برتر آئید، و پیروزى شما بینید. ابن عباس گفت: چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، اصحاب رسول (ص) بشعبى گریختند، خالد بن ولید با لشکر مشرکان خواست که بر بالاى ایشان افتد تا بر ایشان غلبت کند، مصطفى (ص) دعا کرد: بار خدایا اینان بر ما مسلط مکن و بر مایارى ایشان مده، ما را جز تو پناه نیست، و بى تو ما را قوّت و داشت نیست. بار خدایا! درین شهر همین گروهاند که ترا به یگانگى گواهى میدهند و ترا میپرستند، ایشان را بدست دشمن مده. پس ربّ العالمین دعاء وى اجابت کرد و این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ ضعیف و بد دل مشوید و از جنگ دشمن باز پس منشینید، و خود را عاجز وار میفکنید. پس نفرى مسلمانان تیراندازان پیش از مشرکان با کوه افتادند بر بالاء کافران تا بریشان غلبه کردند. این است که ربّ العالمین گفت: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى: اذ کنتم مؤمنین.
قوله: إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ قراءت حمزه و على و بو بکر بضمّ قاف است.
و قرح و قرح دو لغت است چون ضعف و ضعف، شهد و شهد فراء گفت: چون بفتح گویى عین جراحت است و چون بضمّ گویى أ لم جراحت است. و گفتهاند: بضمّ اسم است، و بفتح مصدر. و معنى قرح در اصل خلوص است، و منه القریحة خالص الطّبیعة. و ماء قراح: خالص من الکدر، و القراح من الأرض: خالص الطّین، و رجل قرحان: اذا لم یصبه جدرىّ و لا حصبة. پس جراحت را بدان قرح گویند، لخلوص الألم الى نفس صاحبها.
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ این باز تعزیتى دیگر است مؤمنان را در وقعه احد.
میگوید: اگر بشما جراحتها رسید روز احد، کفّار قریش را روز بدر مثل آن رسید. اگر امسال در احد از شما قومى کشته شدند، پارسال ازیشان هم در بدر قومى کشته شدند. همانست که جاى دیگر گفت: إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ. و جاى دیگر گفت أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها. این بآنست که ربّ العالمین روزگار میگرداند میان مردم بر دول: یک روز دولت آن را و یک روز این را.
فیوم علینا و یوم لنا
فیوما نساء و یوما نسرّ
فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ. ابن عباس گفت: روز احد، ابو سفیان بر سر کوه شد، ساعتى بایستاد و آن گه گفت: این ابن کبشة؟
این ابن ابى قحافه؟ این ابن الخطاب؟ عمر جواب داد و گفت: هذا رسول اللَّه، هذا ابو بکر، و ها أنا ذا عمر. ابو سفیان گفت: «یوم بیوم و انّ الایّام دول و الحرب سجال» عمر گفت: لا سواء، قتلانا فى الجنّة و قتلا کم فى النّار.
وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا علم اینجا بمعنى دیدار است، لیعلم اى لیرى.
قتیبى گفت: خداى را دو علم است: یکى پیش از کار، و دیگرى پس از کار. داند که چه خواهد بود پیش از بود آن خبر، و داند که چه بود پس بود آن خبر. و گفت که: این علم دوم معنى آن دیدار است، و آن در قرآن جایها است. و عرب از رؤیت بعلم و از علم برؤیت کنایت کنند، چنان که گفت عزّ و علا: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ و أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا و امثال این فراوانست.
وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ میگوید: تا از شما گواهان گیرد خویشتن را، و شما یکدیگر را، تا گواه شوید بر آن کس که جان بذل کرد از بهر خداى و آن کس که جان خود بذل کرد در خلاف خداى. و گفتهاند: شهداء اینجا شهیدانند، «سمّوا بذلک لأنّهم عاینوا ثوابهم و شهدوا فى مکانهم،» و این بآن گفت که مسلمانان میگفتند: اگر ما را روزى بود چون روز بدر در آن روز با کافران قتال کنیم، و از خدا شهادت خواهیم. ربّ العالمین گفت: روز احد که کافران را دولت دادیم نه از دوستى ایشان بود وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اى الکافرین، لکن از بهر آن بود که مسلمانان شهادت میخواستند، و نیز خداى خواست که مؤمنان را بآن رنجها و مصیبتها که آن روز بایشان رسید، و صبر کردند، ایشان را از گناهان پاک گرداند و صافى و هنرىو قوّت و شوکت کافران را ناچیز و ناپیدا کند و تباه، این است که ربّ العالمین گفت: وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ التّمحیص التّنقیة و التّخلیص، و المحق النّقص و الهلاک.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ این «ام» در قرآن جایها است، و در موضع استفهام است. یعنى أ حسبتم؟. و گفتهاند که: در موضع «بل» است. و «لَمَّا یَعْلَمِ» بمعنى لم یعلم است. و لمّا بمعنى لم در قرآن فراوان است. و علم درین آیت بهر دو جایگه بمعنى رؤیت است. و این نصب که در وَ یَعْلَمَ است، نصب على الصّرف است. ربّ العالمین درین آیت بیان کرد که مؤمنان در راه خدا مقاسات بلا کشند، و رنجها احتمال کنند. و این بجواب آن منافقان آمد که روز احد فرا مؤمنان گفتند: «لم تقتلون انفسکم و تهلکون اموالکم فانّ محمّدا لو کان نبیّا لم یسلّط علیه القتل فقال المؤمنون: بلى! من قتل منّا دخل الجنّة. فقال المنافقون لم تمنّون انفسکم الباطل، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة.
وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ سیاق این آیت عتاب مؤمنانست. میگوید: از پارسال و ازگه که شرف شهیدان بدر شنیدید همه روز شهادت بآرزو میخواستید و میگفتید با پیغمبر که: اگر ما را وقعهاى چون وقعه بدر بود، بینى که ما چون جنگ کنیم تا در راه حق شهید شویم؟! «فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ» اینک روز احد بدیدید، آنچه میخواستید.
وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ و بچشم سر در محمد (ص) نگریستید، و در آن قتل و قتال که آنجا رفت، و با این همه بهزیمت شدید، و روى از دشمن بر گردانیدید. اکنون حکم مسلمانان در قتال کفّار آنست که: چون در صف قتال بایستند روى از دشمن بنگردانند و بهزیمت نشوند و شکستگى بر مسلمانان نیارند که این حرام است و از جمله کبائر، ما دام که لشکر کفّار دو بار چندان که لشکر مسلمانان، بیش نباشند.
ابن عباس ازین جا گفت: «من فرّ من اثنین فقد فرّ، و من فرّ من ثلاثة لم یفرّ.
و هو المشار الیه بقوله تعالى: إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا. پس اگر عدد دشمن دو بار چندان که عدد مسلمانان، بیش بود، گریختن و قتال بگذاشتن رواست و ایشان در آن معذور، لقوله تعالى: وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ.
فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ بروید در زمین و در سرانجام کار بیگانگان نگرید که ایشان را چون زمان دادیم و فرو گذاشتیم! و آن گه بعاقبت چون کشتیم و بیفکندیم! و اهل حق را نصرت دادیم. شکستگان روز احد را میگوید که: با شماهمان کنیم، کافران را فرو گذاریم تا زمان ایشان برسد. آن گه بعاقبت ایشان را هلاک کنیم و مصطفى (ص) و مؤمنان را نصرت دهیم.
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ میگوید: این قصّه که رفت و این شرح که دادیم درین آیت عبرت نمودنى است مردمان را و تعزیت کردن، و دلها را آرام دادن، و از عواقب نشان دادن. و اگر خواهى «هذا» اشارت به قرآن نهى. و متّقیان در آخر آیت متّقیان امت محمد (ص) اند على الخصوص. یعنى که این قرآن ایشان را روشنایى است و راه نمونى، بیان من العمایة، و هدى من الضّلالة، و موعظة من الجهالة لامّة محمّد خاصّة.
وَ لا تَهِنُوا فرا مقاتلان روز احد میگوید: پشت مدهید و از دست فرو میفتید و از آنچه بر شما رفت از هزیمت و مصیبت اندوهگن مبید. آن روز هفتاد مرد از انصار کشته شدند و پنج مرد از مهاجرین. یکى حمزة بن عبد المطلب، دوم مصعب بن عمیر صاحب رایت رسول خدا (ص)، سوم عبد اللَّه بن جحش ابن عمّة رسول اللَّه، چهارم عثمان بن شماس، پنجم سعد مولى عتبه. و هفتاد مرد دیگر را مجروح کردند، ازیشان یکى على بن ابى طالب (ع) بود. بر وى شصت و اند جراحت بود.
فجعل رسول اللَّه یمسحها و هى تلتئم باذن اللَّه کأن لم تکن. و قتادة بن نعمان را ضربتى بر چشم آمد، چشمش از چشمخانه بیرون افتاد رسول خدا (ص) آن دیده بر جاى خویش نهاد، فعادت کاحسن ما کانت.
ربّ العالمین بر سبیل تسلیت و تعزیت میگوید: اندوهگن مبید باین قتل و جرح که بر شما رفت، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ که بآخر سرانجام شما دارید، و شما برتر آئید، و پیروزى شما بینید. ابن عباس گفت: چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، اصحاب رسول (ص) بشعبى گریختند، خالد بن ولید با لشکر مشرکان خواست که بر بالاى ایشان افتد تا بر ایشان غلبت کند، مصطفى (ص) دعا کرد: بار خدایا اینان بر ما مسلط مکن و بر مایارى ایشان مده، ما را جز تو پناه نیست، و بى تو ما را قوّت و داشت نیست. بار خدایا! درین شهر همین گروهاند که ترا به یگانگى گواهى میدهند و ترا میپرستند، ایشان را بدست دشمن مده. پس ربّ العالمین دعاء وى اجابت کرد و این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ ضعیف و بد دل مشوید و از جنگ دشمن باز پس منشینید، و خود را عاجز وار میفکنید. پس نفرى مسلمانان تیراندازان پیش از مشرکان با کوه افتادند بر بالاء کافران تا بریشان غلبه کردند. این است که ربّ العالمین گفت: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى: اذ کنتم مؤمنین.
قوله: إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ قراءت حمزه و على و بو بکر بضمّ قاف است.
و قرح و قرح دو لغت است چون ضعف و ضعف، شهد و شهد فراء گفت: چون بفتح گویى عین جراحت است و چون بضمّ گویى أ لم جراحت است. و گفتهاند: بضمّ اسم است، و بفتح مصدر. و معنى قرح در اصل خلوص است، و منه القریحة خالص الطّبیعة. و ماء قراح: خالص من الکدر، و القراح من الأرض: خالص الطّین، و رجل قرحان: اذا لم یصبه جدرىّ و لا حصبة. پس جراحت را بدان قرح گویند، لخلوص الألم الى نفس صاحبها.
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ این باز تعزیتى دیگر است مؤمنان را در وقعه احد.
میگوید: اگر بشما جراحتها رسید روز احد، کفّار قریش را روز بدر مثل آن رسید. اگر امسال در احد از شما قومى کشته شدند، پارسال ازیشان هم در بدر قومى کشته شدند. همانست که جاى دیگر گفت: إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ. و جاى دیگر گفت أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها. این بآنست که ربّ العالمین روزگار میگرداند میان مردم بر دول: یک روز دولت آن را و یک روز این را.
فیوم علینا و یوم لنا
فیوما نساء و یوما نسرّ
فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ. ابن عباس گفت: روز احد، ابو سفیان بر سر کوه شد، ساعتى بایستاد و آن گه گفت: این ابن کبشة؟
این ابن ابى قحافه؟ این ابن الخطاب؟ عمر جواب داد و گفت: هذا رسول اللَّه، هذا ابو بکر، و ها أنا ذا عمر. ابو سفیان گفت: «یوم بیوم و انّ الایّام دول و الحرب سجال» عمر گفت: لا سواء، قتلانا فى الجنّة و قتلا کم فى النّار.
وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا علم اینجا بمعنى دیدار است، لیعلم اى لیرى.
قتیبى گفت: خداى را دو علم است: یکى پیش از کار، و دیگرى پس از کار. داند که چه خواهد بود پیش از بود آن خبر، و داند که چه بود پس بود آن خبر. و گفت که: این علم دوم معنى آن دیدار است، و آن در قرآن جایها است. و عرب از رؤیت بعلم و از علم برؤیت کنایت کنند، چنان که گفت عزّ و علا: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ و أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا و امثال این فراوانست.
وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ میگوید: تا از شما گواهان گیرد خویشتن را، و شما یکدیگر را، تا گواه شوید بر آن کس که جان بذل کرد از بهر خداى و آن کس که جان خود بذل کرد در خلاف خداى. و گفتهاند: شهداء اینجا شهیدانند، «سمّوا بذلک لأنّهم عاینوا ثوابهم و شهدوا فى مکانهم،» و این بآن گفت که مسلمانان میگفتند: اگر ما را روزى بود چون روز بدر در آن روز با کافران قتال کنیم، و از خدا شهادت خواهیم. ربّ العالمین گفت: روز احد که کافران را دولت دادیم نه از دوستى ایشان بود وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اى الکافرین، لکن از بهر آن بود که مسلمانان شهادت میخواستند، و نیز خداى خواست که مؤمنان را بآن رنجها و مصیبتها که آن روز بایشان رسید، و صبر کردند، ایشان را از گناهان پاک گرداند و صافى و هنرىو قوّت و شوکت کافران را ناچیز و ناپیدا کند و تباه، این است که ربّ العالمین گفت: وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ التّمحیص التّنقیة و التّخلیص، و المحق النّقص و الهلاک.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ این «ام» در قرآن جایها است، و در موضع استفهام است. یعنى أ حسبتم؟. و گفتهاند که: در موضع «بل» است. و «لَمَّا یَعْلَمِ» بمعنى لم یعلم است. و لمّا بمعنى لم در قرآن فراوان است. و علم درین آیت بهر دو جایگه بمعنى رؤیت است. و این نصب که در وَ یَعْلَمَ است، نصب على الصّرف است. ربّ العالمین درین آیت بیان کرد که مؤمنان در راه خدا مقاسات بلا کشند، و رنجها احتمال کنند. و این بجواب آن منافقان آمد که روز احد فرا مؤمنان گفتند: «لم تقتلون انفسکم و تهلکون اموالکم فانّ محمّدا لو کان نبیّا لم یسلّط علیه القتل فقال المؤمنون: بلى! من قتل منّا دخل الجنّة. فقال المنافقون لم تمنّون انفسکم الباطل، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة.
وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ سیاق این آیت عتاب مؤمنانست. میگوید: از پارسال و ازگه که شرف شهیدان بدر شنیدید همه روز شهادت بآرزو میخواستید و میگفتید با پیغمبر که: اگر ما را وقعهاى چون وقعه بدر بود، بینى که ما چون جنگ کنیم تا در راه حق شهید شویم؟! «فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ» اینک روز احد بدیدید، آنچه میخواستید.
وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ و بچشم سر در محمد (ص) نگریستید، و در آن قتل و قتال که آنجا رفت، و با این همه بهزیمت شدید، و روى از دشمن بر گردانیدید. اکنون حکم مسلمانان در قتال کفّار آنست که: چون در صف قتال بایستند روى از دشمن بنگردانند و بهزیمت نشوند و شکستگى بر مسلمانان نیارند که این حرام است و از جمله کبائر، ما دام که لشکر کفّار دو بار چندان که لشکر مسلمانان، بیش نباشند.
ابن عباس ازین جا گفت: «من فرّ من اثنین فقد فرّ، و من فرّ من ثلاثة لم یفرّ.
و هو المشار الیه بقوله تعالى: إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا. پس اگر عدد دشمن دو بار چندان که عدد مسلمانان، بیش بود، گریختن و قتال بگذاشتن رواست و ایشان در آن معذور، لقوله تعالى: وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ. الآیة... مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى (ص) آن روز که بغزاء احد بیرون شد چون بمقام رسید بشعبى از شعبهاى احد فرو آمد، و پنجاه مرد تیرانداز از لشکر خود برگزید، و عبد اللَّه بن جبیر انصارى برادر خوات جبیر بر سر ایشان امیر کرد، و ایشان را بپایان کوه بر گذرگاه دشمن بداشت، و گفت: اگر بینید که ما را نصرت است یا هزیمت، هر چون که باشد، شما از اینجا مروید و برمگردید مبادا که برگردید و آن گه دشمن از پس در آید و ما را دریابد. پس لشکر قریش در رسید. خالد بن ولید بر میمنه ایشان، و عکرمة بن ابى جهل بر میسره ایشان و زنان قریش نیز با ایشان بیرون آمده، دف میزدند و شعر میگفتند، چنان که عادت ایشان بود. مصطفى (ص) و یاران حمله بردند، و کافران را هزیمت کردند، و قومى را بکشتند. از ایشان یکى ابى بن خلف جمحى بود، وقتى رسول خدا (ص) را گفته بود مرا مادیانى است وى را علف میدهم و نیکو میدارم تا بر پشت آن ترا کشم. رسول خدا جواب داد که من ترا کشم انشاء اللَّه. پس روز احد، ابى بن خلف نزدیک رسول (ص) درآمد و قصد وى میکرد، رسول خدا (ص) بگذاشت تا نزدیک درآمد، حربهاى ستد از حارث بن الصمة و بر گردن وى زد از اسب بیفتاد. چنان که گاو بانگ میکرد و میگفت: «قتلنى محمد.»
قوم وى وى را بر گرفتند، گفتند: مترس، باکى نیست، و ضربت کشنده نیست.
جواب داد که: چه جاى اینست، اگر محمد خیو بر من افگندى مرا بکشتى، که از وى شنیدم که من ترا بکشم. دیگر روز آن بدبخت از آن زخم بمرد. و حسان بن ثابت در وى میگوید:
لقد ورث الضّلالة عن أبیه
ابى حین بارزه الرّسول
پس چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان در غنیمت در افتادند. آن قوم که رسول (ص) ایشان را بر مرکز بداشته بود چون هزیمت کفّار دیدند، و مسلمانان بغنیمت در افتاده، ایشان بخلاف افتادند. قومى گفتند: فرمان رسول (ص) را خلاف نکنیم، و وصیت وى دست بنداریم، و از جاى نرویم. قومى گفتند: چه جاى درنگ است! کافران همه بهزیمت رفتند، و مسلمانان آنکه غارت میکنند و غنیمت میگیرند. پس بیشترین ایشان فرمان رسول خدا (ص) را خلاف کردند، و مرکز بگذاشتند، و بغنیمت گرفتن مشغول شدند. خالد بن ولید و عکرمة بن ابى جهل که سالار لشکر قریش بودند، دیدند که مسلمانان بغنیمت مشغول شدند. از آن جایگه که قوم برخاسته بودند تاختن کردند بر مسلمانان، و ایشان را بشکستند، و بهزیمت کردند. در میانه عبد اللَّه بن قیمیة حارثى زخمى بر چهره عزیز رسول خدا (ص) کرد.
چنان که مجروح شد، و یاران را از وى پراکنده کرد. پس دیگر باره قصد رسول (ص) کرد. مصعب بن عمیر فراز آمد تا دفع کند، بدست حارثى کشته شد. حارثى بازگشت و میگفت: «انّى قتلت محمدا». و آوازدهندهاى از میان لشکر آواز داد: «الا انّ محمدا قد قتل». گویند: آن آواز دهنده ابلیس بود لعنة اللَّه. پس مصطفى (ص) با گوشهاى شد و میگفت: «الىّ عباد اللَّه! الىّ عباد اللَّه!».
تا سى مرد با وى افتادند، و او را پاس میداشتند، و دشمنان را دفع میکردند. قومى از مسلمانان را ظن افتاد که رسول (ص) را کشتند، میگفتند: «لیت لنا رسول الى عبد اللَّه بن ابى فیأخذ لنا أمانان من ابى سفیان»
بعضى منافقان گفتند: اگر محمد (ص) کشته شد بدین اوّل که داشتید باز شوید. انس بن نصر عمّ انس بن مالک گفت: یا قوم اگر محمد (ص) کشته شد خداى محمد (ص) زنده پاینده است. شما را چه زندگى بود و چه راحت بعد از رسول خدا؟ اکنون بیائید تا شمشیر زنیم و جنگ کنیم هم بر آن دین که رسول (ص) جنگ کرد، و بمیریم هم بر آنکه وى بمرد. آن گه گفت: «اللّهمّ انّى أعتذر الیک ممّا یقول هؤلاء المسلمون و ابرأ الیک ممّا جاء به هؤلاء المنافقون». پس روى بدشمن نهاد و جنگ کرد تا کشته شد. پس رسول خدا (ص) سوى صخره شد، و مردم را بر خود خواند. اوّل کسى که رسول (ص) را واشناخت کعب بن مالک بود. گفتا: دو چشم نرگسین وى را بشناختم که زیر مغفر مىافروختند.
بآواز بلند گفت: «یا معشر المسلمین ابشروا هذا رسول اللَّه (ص)» رسول (ص) با وى گفت: خاموش باش. پس طائفهاى یاران با وى پیوستند. و رسول (ص) ایشان را ملامت کرد که چرا بگریختید و پشت بدادید؟ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه پدر و مادر ما را فداى تو بادا، آن بیگانگان آوازه قتل تو در میان لشکر افکندند، دلهاى ما شوریده و کشته گشت، بترسیدیم و از آن بیم و ترس برمیدیم و بگریختیم. پس ربّ العالمین بشأن ایشان و بیان این قصه که گفتیم، این آیت فرستاد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ محمد و احمد دو ناماند مصطفى را صلوات اللَّه علیه، معنى آن ستوده و ستودنى. و محمد در ستایش بلیغتر است که از تحمید است. بناء مبالغت از حمد تمامتر و جامعتر. یعنى هو المستغرق لجمیع المحامد. و هر چه اسباب ستایش است و خصال آرایش در وى موجود، و او بآن موصوف. ربّ العالمین گرامى کرد مصطفى (ص) را باین دو نام که هر دو از نام خویش شکافته، و فى معناه أنشد الشّاعر حسان بن ثابت (رض):
و شقّ له من اسمه کى یجلّه
فذو العرش محمود و هذا محمّد
فهو صلّى اللَّه علیه و سلّم محمّد و امّته الحمّادون، و لواءه الحمد، و مقامه المحمود.
قال ابن عباس: اسمه (ص) فى التّوراة احمد الضّحوک القتّال. یرکب البعیر، و یلبس الشملة، و یجتزى بالکسرة، سیفه على عاتقه.
و قال (ص): «انّ لى اسماء، انا محمد و احمد، و انا الماحى الّذى یمحى بى الکفر، و أنا الحاشر الّذى یحشر النّاس على قدمىّ، و أنا العاقب الّذى لا نبىّ بعدى».
و قوله: «و یحشر النّاس على قدمىّ»
معناه: انّه یقدّمهم و هم خلفه فانّه اوّل من ینشقّ عنه القبر، ثمّ الناس یتبعونه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ا لم تروا کیف صرف اللَّه عنى لعن قریش و شتمهم، یشتمون مذمما و انا محمد
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا سمّیتم الولد محمّدا فأکرموه، و اوسعوا له فى المجلس، و لا تقبّحوا له وجهه، و ما من قوم کانت لهم مشورة فحضر معهم من اسمه احمد او محمّد، فادخلوه فى مشورتهم، الّا خیر لهم، و ما من مائدة وضعت فحضرها من اسمه احمد او محمّد الّا قدّس فى کلّ یوم ذلک المنزل مرّتین.
و قال (ص): تسمّون اولادکم محمّدا ثمّ تلعنونهم؟!
و مصطفى (ص) را در قرآن ده نام است. از آن نامها دو نبوّت و تقریب راست، و دو مدحت و تعظیم را، و دو هیبت و ترهیب را، و دو کنایتاند و دو تصریح.
امّا آن دو که نبوت و تقریب راست: نبىّ است و رسول. و مدحت و تعظیم را: رءوف است و رحیم، و هیبت و ترهیب را: مبشّر است و نذیر، و کنایت طه و یس، و صریح محمد و احمد.
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اى: یموت هو کما ماتت الرّسل.
أَ فَإِنْ ماتَ اى: على فراشه. أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ اى ارتددتم کفّارا بعد ایمانکم. و در نظم این آیت تقدیم و تأخیر است که معنى استفهام بر انقلاب مىافتد نه بر موت و قتل، که انقلاب ازیشان منکر است نه موت. یعنى أ تنقلبون على اعقابکم ان مات محمد أو قتل؟ نظیره قوله: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ یعنى: «أ فهم الخالدون ان متّ». و گفتهاند: او قتل از بهر آن گفت که مصطفى (ص) را هم موت بر فراش بود هم قتل بود، بحکم آن خبر که گفت: «ما زالت اکلة خیبر تعادّنى فهذا اوان قطعت أبهرى».
وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ عقب پى پاشنه است کنایت است از رفتن به پس، و ازو اینجا ردّت خواهد از مسلمانى. میگوید: هر که از اسلام با شرک گردد و مرتدّ شود. فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً آن بر اللَّه هیچ زیان نکند، بلکه زیان هم بنفس مرتد باز گردد که از ایمان و سعادت آخرت درماند. و صحّ فى الخبر أنّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما انا على الحوض اذ مرّ بکم زمرا فتفرّقت بکم الطّرق فنادیتکم أ لا هلمّوا الى الطّریق، فنادى مناد من وراءى: انّهم بدّلوا بعدک فأقول: سحقا لمن بدّل بعدى.
و روى انّه قال: انّى على الحوض حتّى انّى انظر الى من یرد علىّ منکم و سیؤخذ ناس دونى. فأقول یا ربّ منّى و من امّتى. فیقال هل شعرت ما عملوا بعدک؟ و اللَّه ما برحوا یرجعون على اعقابهم.
ثم قال اللَّه تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ. یعنى المؤمنین الموحّدین للَّه، العارفین بنعم اللَّه عزّ و جلّ و مننه علیهم. و روایت است از نقله اخبار و حمله آثار که چون مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، عمر بن الخطاب برخاست و گفت که: منافقان میگویند که: رسول خدا (ص) بمرد، و رسول (ص) نمرد، که وى بحضرت عزّت رفت.
چنان که موسى (ع) چهل شب از میان قوم برفت بمناجات، پس باز آمد، مصطفى (ص)همچنین باز آید. و پس ما این منافقان که این سخن میگویند دست و پاى بریم، و گردنهاشان زنیم، و بردار کنیم. این قصّه به بو بکر صدیق رسید، بو بکر بیامد به عمر برگذشت، و عمر همان سخن میگفت. بو بکر در خانه عایشه شد.
مصطفى (ص) را دید جامه بسر کشیده، جامه از روى وى باز کرد، وى را دید کالبد مبارک خالى کرده، بروى وى درافتاد و میگریست و میگفت: «فداک أبى و أمّى، ما اطیبک حیّا و میّتا، مات محمد و ربّ الکعبة»، پس بیرون آمد و آواز داد: «على رسلک یا عمر! انصت»، باش یا عمر، خاموش یا عمر! و عمر سر وا زد و همان سخن میگفت پس ابو بکر روى بمردم نهاد و سخن درگرفت. مردم همه روى بوى در نهادند و عمر را بگذاشتند. بو بکر این آیت برخواند که: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ الآیة... پس گفت: فمن کان منکم یعبد محمّدا، فقد مات الهه الّذى کان یعبده، و من کان یعبد اللَّه وحده لا شریک له، فانّ اللَّه حىّ لم یمت.
بعضى صحابه که حاضر بودند سوگند یاد کردند که گویى هرگز این آیت نشنیده بودیم، و از آسمان به مصطفى (ص) فرو نیامده بود تا آن روز که از بو بکر شنیدیم، و دانستیم که حق است و راست آنچه بو بکر گفت! قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ تقدیره و ما کانت نفس لتموت. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بقضاء اللَّه و قدره. «کتابا» اى کتب اللَّه فى ذلک کتابا. «مؤجّلا» الى اجله الّذى قدّر له، فرا هزیمتیان روز احد میگوید که: این مرگ بقضاء و قدر و نبشته ما است. آنچه نبشتیم و تقدیر کردیم، بنگردد و نه هر که بهزیمت شود و از جنگ بگریزد در زندگى وى بخواهد افزود. پس چرا هزیمت بر خود افکندید، و پشت بدادید؟ همانست که گفت: لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ. و قال النّبیّ: «فرغ اللَّه الى کلّ عبد من خمس: من اجله و عمله و اثره و مضجعه و رزقه، لا یتعدّاهن عبد».
قوله: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا اى: و من یرد بطاعته و عمله زینة الدّنیا و زخرفها، نُؤْتِهِ مِنْها. ثواب نامى است پاداش کردار را در نیک و در بد، از بهر آنکه آن از سزاى کردار کار کننده با وى گشت. یقال ثاب الى المریض جسمه اى رجع.
و معنى آیت آنست که: هر که بطاعت و عمل خویش ثواب دنیوى طلبد، وى را بدهیم و دریغ نداریم. لکن چنان باشد که در آن آیت دیگر گفت: وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها و هر که بطاعت و عمل ثواب اخروى خواهد، ویراست آنچه خواست. این ثواب عمل بر اندازه نیّت و بر وفق همّت بود.
هر که را در عمل نیّت دنیا بود، وى را دنیاست و هر که را نیّت عقبى بود، وى را عقبى است و الیه
اشار النّبی (ص) «انّما الأعمال بالنّیّات. و انّما لامرى ما نوى. من کانت هجرته الى اللَّه و رسوله فهجرته الى اللَّه و رسوله، و من کانت هجرته الى دنیا یصیبها، او امرأة یتزوّجها فهجرته الى ما هاجر الیه.
قوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ الآیة قراءت مکّى بمدّ و همز است، بر مثال «کاعن»، باقى بتشدید یا و بى مدّ خوانند بر مثال «کعیّن» و معنى هر دو لغت یکسان است: اى و کم من نبىّ و تقول العرب: «بکایّن هذا الثّوب»، اى بکم هذا الثّواب.
«قتل» بر وزن فعل بر مجهول قراءت حرمى و بصرى است. دیگران قاتل خوانند، و این کلمات را چهار وجه است: یکى وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ اینجا وقف کنى.
معنى آنست: که بسا پیغامبران که کشتند، و در قرآن ازین کشتن انبیاء فراوان است، و بر جهودان بآن گواهیها فراوان از خدا. و از آن کشتگان زکریا (ع) و یحیى (ع) شناسند. وجه دیگر وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ وقف است. میگوید: بسا پیغامبرا که کشتن کرد و جنگ با دشمنان خدا. و از مقاتلان پیغامبران داود (ع) و سلیمان (ع) و یوشع (ع) شناسند. آن دو وجه دیگر «قتل معه» و «قاتل معه» قتل و مقاتلت با سپاه پیغامبران افتد. میگوید: بسا پیغامبرا که با وى فراوان از سپاههاى ایشان کشتن کردند، و بسا که کشته شدند از بهر خدا و در پیدا کردن دین وى.
الربى نامى است سپاه را که از هزار کم نباشد. ابن مسعود گفت: رِبِّیُّونَ هزارها باشند. از ربا گرفتهاند: یقال: «ربا الشّىء اذا زاد و کثر».
مفسّران گفتند: این علماءاند، سمّوا بذلک لزیادة علمهم و الرّبّانى منسوب الى العلم بدین الرّبّ.
قوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى: ما ضعفوا عن الجهاد لما نالهم من أ لم الجراح.
وَ مَا اسْتَکانُوا: اى ما خضعوا و ما خشعوا لعدوّهم. این باز عتابى دیگر است منهزمان احد را، میگوید: بسا پیغامبران و اصحاب ایشان که جنگ کردند با دشمنان، و بسا پیغمبران که کشته شدند، و آن قوم و یاران ایشان بعد از قتل پیغامبران از دین خویش برنگشتند، و دین از دست بندادند، و از جهاد سست و بد دل نگشتند، و آن گه در آن رنج و قتل، انبیاء جز این سخن نگفتند که: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا اى عند الالتقاء فلا تزول.
وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ یعنى: یا اصحاب محمد! چرا نه آن گفتید شما که ایشان گفتند؟ و نه که آن کردید که ایشان کردند؟ تا بثواب رسیدید، چنان که ایشان رسیدند؟ ثواب ایشان آنست که گفت: فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا یعنى: النّصر على عدوّهم.
وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ جنّة اللَّه و رضوانه، فمن فعل ذلک فقد احسن.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ مفسّران گفتند: ثواب دنیا در حق این امّت هم نصرت است بر دشمن و هم غنیمت، و در حق امّتهاء پیشینه نصرت مجرّد بود بىغنیمت، که ایشان را غنیمت گرفتن و خوردن حلال نبودى بهم آوردندى تا آتشى از آسمان فرود آمدى و آن را بسوختى. و تخصیص و تشریف مصطفى (ص) بر وى و بر امّت وى حلال کردند. و به قال النّبیّ (ص): «احلّت لى المغانم و لم تحلّ لاحد قبلى».
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. این آیت بآن فرود آمد که در وقعه احد چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، منافقان فرا ایشان گفتند که: بدین اوّل باز گردید.
و از ابو سفیان امان طلب کنید. ربّ العالمین گفت: إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا... اگر شما فرمان ایشان برید و بمشاورت ایشان کار کنید شما را از دین اسلام بر گردانند، و با ملت کفر برند. مکنید چنین، و اگر گویند فرمان مبرید.
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ نه، نه، با کافران موالات مگیرید و از ایشان یارى مجوئید که یارى دهنده شما و مولاى شما اللَّه است! بهتر یارى دهندگان، و به آرنده دوستان، و کم آرنده دشمنان.
قوم وى وى را بر گرفتند، گفتند: مترس، باکى نیست، و ضربت کشنده نیست.
جواب داد که: چه جاى اینست، اگر محمد خیو بر من افگندى مرا بکشتى، که از وى شنیدم که من ترا بکشم. دیگر روز آن بدبخت از آن زخم بمرد. و حسان بن ثابت در وى میگوید:
لقد ورث الضّلالة عن أبیه
ابى حین بارزه الرّسول
پس چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان در غنیمت در افتادند. آن قوم که رسول (ص) ایشان را بر مرکز بداشته بود چون هزیمت کفّار دیدند، و مسلمانان بغنیمت در افتاده، ایشان بخلاف افتادند. قومى گفتند: فرمان رسول (ص) را خلاف نکنیم، و وصیت وى دست بنداریم، و از جاى نرویم. قومى گفتند: چه جاى درنگ است! کافران همه بهزیمت رفتند، و مسلمانان آنکه غارت میکنند و غنیمت میگیرند. پس بیشترین ایشان فرمان رسول خدا (ص) را خلاف کردند، و مرکز بگذاشتند، و بغنیمت گرفتن مشغول شدند. خالد بن ولید و عکرمة بن ابى جهل که سالار لشکر قریش بودند، دیدند که مسلمانان بغنیمت مشغول شدند. از آن جایگه که قوم برخاسته بودند تاختن کردند بر مسلمانان، و ایشان را بشکستند، و بهزیمت کردند. در میانه عبد اللَّه بن قیمیة حارثى زخمى بر چهره عزیز رسول خدا (ص) کرد.
چنان که مجروح شد، و یاران را از وى پراکنده کرد. پس دیگر باره قصد رسول (ص) کرد. مصعب بن عمیر فراز آمد تا دفع کند، بدست حارثى کشته شد. حارثى بازگشت و میگفت: «انّى قتلت محمدا». و آوازدهندهاى از میان لشکر آواز داد: «الا انّ محمدا قد قتل». گویند: آن آواز دهنده ابلیس بود لعنة اللَّه. پس مصطفى (ص) با گوشهاى شد و میگفت: «الىّ عباد اللَّه! الىّ عباد اللَّه!».
تا سى مرد با وى افتادند، و او را پاس میداشتند، و دشمنان را دفع میکردند. قومى از مسلمانان را ظن افتاد که رسول (ص) را کشتند، میگفتند: «لیت لنا رسول الى عبد اللَّه بن ابى فیأخذ لنا أمانان من ابى سفیان»
بعضى منافقان گفتند: اگر محمد (ص) کشته شد بدین اوّل که داشتید باز شوید. انس بن نصر عمّ انس بن مالک گفت: یا قوم اگر محمد (ص) کشته شد خداى محمد (ص) زنده پاینده است. شما را چه زندگى بود و چه راحت بعد از رسول خدا؟ اکنون بیائید تا شمشیر زنیم و جنگ کنیم هم بر آن دین که رسول (ص) جنگ کرد، و بمیریم هم بر آنکه وى بمرد. آن گه گفت: «اللّهمّ انّى أعتذر الیک ممّا یقول هؤلاء المسلمون و ابرأ الیک ممّا جاء به هؤلاء المنافقون». پس روى بدشمن نهاد و جنگ کرد تا کشته شد. پس رسول خدا (ص) سوى صخره شد، و مردم را بر خود خواند. اوّل کسى که رسول (ص) را واشناخت کعب بن مالک بود. گفتا: دو چشم نرگسین وى را بشناختم که زیر مغفر مىافروختند.
بآواز بلند گفت: «یا معشر المسلمین ابشروا هذا رسول اللَّه (ص)» رسول (ص) با وى گفت: خاموش باش. پس طائفهاى یاران با وى پیوستند. و رسول (ص) ایشان را ملامت کرد که چرا بگریختید و پشت بدادید؟ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه پدر و مادر ما را فداى تو بادا، آن بیگانگان آوازه قتل تو در میان لشکر افکندند، دلهاى ما شوریده و کشته گشت، بترسیدیم و از آن بیم و ترس برمیدیم و بگریختیم. پس ربّ العالمین بشأن ایشان و بیان این قصه که گفتیم، این آیت فرستاد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ محمد و احمد دو ناماند مصطفى را صلوات اللَّه علیه، معنى آن ستوده و ستودنى. و محمد در ستایش بلیغتر است که از تحمید است. بناء مبالغت از حمد تمامتر و جامعتر. یعنى هو المستغرق لجمیع المحامد. و هر چه اسباب ستایش است و خصال آرایش در وى موجود، و او بآن موصوف. ربّ العالمین گرامى کرد مصطفى (ص) را باین دو نام که هر دو از نام خویش شکافته، و فى معناه أنشد الشّاعر حسان بن ثابت (رض):
و شقّ له من اسمه کى یجلّه
فذو العرش محمود و هذا محمّد
فهو صلّى اللَّه علیه و سلّم محمّد و امّته الحمّادون، و لواءه الحمد، و مقامه المحمود.
قال ابن عباس: اسمه (ص) فى التّوراة احمد الضّحوک القتّال. یرکب البعیر، و یلبس الشملة، و یجتزى بالکسرة، سیفه على عاتقه.
و قال (ص): «انّ لى اسماء، انا محمد و احمد، و انا الماحى الّذى یمحى بى الکفر، و أنا الحاشر الّذى یحشر النّاس على قدمىّ، و أنا العاقب الّذى لا نبىّ بعدى».
و قوله: «و یحشر النّاس على قدمىّ»
معناه: انّه یقدّمهم و هم خلفه فانّه اوّل من ینشقّ عنه القبر، ثمّ الناس یتبعونه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ا لم تروا کیف صرف اللَّه عنى لعن قریش و شتمهم، یشتمون مذمما و انا محمد
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا سمّیتم الولد محمّدا فأکرموه، و اوسعوا له فى المجلس، و لا تقبّحوا له وجهه، و ما من قوم کانت لهم مشورة فحضر معهم من اسمه احمد او محمّد، فادخلوه فى مشورتهم، الّا خیر لهم، و ما من مائدة وضعت فحضرها من اسمه احمد او محمّد الّا قدّس فى کلّ یوم ذلک المنزل مرّتین.
و قال (ص): تسمّون اولادکم محمّدا ثمّ تلعنونهم؟!
و مصطفى (ص) را در قرآن ده نام است. از آن نامها دو نبوّت و تقریب راست، و دو مدحت و تعظیم را، و دو هیبت و ترهیب را، و دو کنایتاند و دو تصریح.
امّا آن دو که نبوت و تقریب راست: نبىّ است و رسول. و مدحت و تعظیم را: رءوف است و رحیم، و هیبت و ترهیب را: مبشّر است و نذیر، و کنایت طه و یس، و صریح محمد و احمد.
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اى: یموت هو کما ماتت الرّسل.
أَ فَإِنْ ماتَ اى: على فراشه. أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ اى ارتددتم کفّارا بعد ایمانکم. و در نظم این آیت تقدیم و تأخیر است که معنى استفهام بر انقلاب مىافتد نه بر موت و قتل، که انقلاب ازیشان منکر است نه موت. یعنى أ تنقلبون على اعقابکم ان مات محمد أو قتل؟ نظیره قوله: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ یعنى: «أ فهم الخالدون ان متّ». و گفتهاند: او قتل از بهر آن گفت که مصطفى (ص) را هم موت بر فراش بود هم قتل بود، بحکم آن خبر که گفت: «ما زالت اکلة خیبر تعادّنى فهذا اوان قطعت أبهرى».
وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ عقب پى پاشنه است کنایت است از رفتن به پس، و ازو اینجا ردّت خواهد از مسلمانى. میگوید: هر که از اسلام با شرک گردد و مرتدّ شود. فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً آن بر اللَّه هیچ زیان نکند، بلکه زیان هم بنفس مرتد باز گردد که از ایمان و سعادت آخرت درماند. و صحّ فى الخبر أنّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما انا على الحوض اذ مرّ بکم زمرا فتفرّقت بکم الطّرق فنادیتکم أ لا هلمّوا الى الطّریق، فنادى مناد من وراءى: انّهم بدّلوا بعدک فأقول: سحقا لمن بدّل بعدى.
و روى انّه قال: انّى على الحوض حتّى انّى انظر الى من یرد علىّ منکم و سیؤخذ ناس دونى. فأقول یا ربّ منّى و من امّتى. فیقال هل شعرت ما عملوا بعدک؟ و اللَّه ما برحوا یرجعون على اعقابهم.
ثم قال اللَّه تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ. یعنى المؤمنین الموحّدین للَّه، العارفین بنعم اللَّه عزّ و جلّ و مننه علیهم. و روایت است از نقله اخبار و حمله آثار که چون مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، عمر بن الخطاب برخاست و گفت که: منافقان میگویند که: رسول خدا (ص) بمرد، و رسول (ص) نمرد، که وى بحضرت عزّت رفت.
چنان که موسى (ع) چهل شب از میان قوم برفت بمناجات، پس باز آمد، مصطفى (ص)همچنین باز آید. و پس ما این منافقان که این سخن میگویند دست و پاى بریم، و گردنهاشان زنیم، و بردار کنیم. این قصّه به بو بکر صدیق رسید، بو بکر بیامد به عمر برگذشت، و عمر همان سخن میگفت. بو بکر در خانه عایشه شد.
مصطفى (ص) را دید جامه بسر کشیده، جامه از روى وى باز کرد، وى را دید کالبد مبارک خالى کرده، بروى وى درافتاد و میگریست و میگفت: «فداک أبى و أمّى، ما اطیبک حیّا و میّتا، مات محمد و ربّ الکعبة»، پس بیرون آمد و آواز داد: «على رسلک یا عمر! انصت»، باش یا عمر، خاموش یا عمر! و عمر سر وا زد و همان سخن میگفت پس ابو بکر روى بمردم نهاد و سخن درگرفت. مردم همه روى بوى در نهادند و عمر را بگذاشتند. بو بکر این آیت برخواند که: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ الآیة... پس گفت: فمن کان منکم یعبد محمّدا، فقد مات الهه الّذى کان یعبده، و من کان یعبد اللَّه وحده لا شریک له، فانّ اللَّه حىّ لم یمت.
بعضى صحابه که حاضر بودند سوگند یاد کردند که گویى هرگز این آیت نشنیده بودیم، و از آسمان به مصطفى (ص) فرو نیامده بود تا آن روز که از بو بکر شنیدیم، و دانستیم که حق است و راست آنچه بو بکر گفت! قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ تقدیره و ما کانت نفس لتموت. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بقضاء اللَّه و قدره. «کتابا» اى کتب اللَّه فى ذلک کتابا. «مؤجّلا» الى اجله الّذى قدّر له، فرا هزیمتیان روز احد میگوید که: این مرگ بقضاء و قدر و نبشته ما است. آنچه نبشتیم و تقدیر کردیم، بنگردد و نه هر که بهزیمت شود و از جنگ بگریزد در زندگى وى بخواهد افزود. پس چرا هزیمت بر خود افکندید، و پشت بدادید؟ همانست که گفت: لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ. و قال النّبیّ: «فرغ اللَّه الى کلّ عبد من خمس: من اجله و عمله و اثره و مضجعه و رزقه، لا یتعدّاهن عبد».
قوله: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا اى: و من یرد بطاعته و عمله زینة الدّنیا و زخرفها، نُؤْتِهِ مِنْها. ثواب نامى است پاداش کردار را در نیک و در بد، از بهر آنکه آن از سزاى کردار کار کننده با وى گشت. یقال ثاب الى المریض جسمه اى رجع.
و معنى آیت آنست که: هر که بطاعت و عمل خویش ثواب دنیوى طلبد، وى را بدهیم و دریغ نداریم. لکن چنان باشد که در آن آیت دیگر گفت: وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها و هر که بطاعت و عمل ثواب اخروى خواهد، ویراست آنچه خواست. این ثواب عمل بر اندازه نیّت و بر وفق همّت بود.
هر که را در عمل نیّت دنیا بود، وى را دنیاست و هر که را نیّت عقبى بود، وى را عقبى است و الیه
اشار النّبی (ص) «انّما الأعمال بالنّیّات. و انّما لامرى ما نوى. من کانت هجرته الى اللَّه و رسوله فهجرته الى اللَّه و رسوله، و من کانت هجرته الى دنیا یصیبها، او امرأة یتزوّجها فهجرته الى ما هاجر الیه.
قوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ الآیة قراءت مکّى بمدّ و همز است، بر مثال «کاعن»، باقى بتشدید یا و بى مدّ خوانند بر مثال «کعیّن» و معنى هر دو لغت یکسان است: اى و کم من نبىّ و تقول العرب: «بکایّن هذا الثّوب»، اى بکم هذا الثّواب.
«قتل» بر وزن فعل بر مجهول قراءت حرمى و بصرى است. دیگران قاتل خوانند، و این کلمات را چهار وجه است: یکى وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ اینجا وقف کنى.
معنى آنست: که بسا پیغامبران که کشتند، و در قرآن ازین کشتن انبیاء فراوان است، و بر جهودان بآن گواهیها فراوان از خدا. و از آن کشتگان زکریا (ع) و یحیى (ع) شناسند. وجه دیگر وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ وقف است. میگوید: بسا پیغامبرا که کشتن کرد و جنگ با دشمنان خدا. و از مقاتلان پیغامبران داود (ع) و سلیمان (ع) و یوشع (ع) شناسند. آن دو وجه دیگر «قتل معه» و «قاتل معه» قتل و مقاتلت با سپاه پیغامبران افتد. میگوید: بسا پیغامبرا که با وى فراوان از سپاههاى ایشان کشتن کردند، و بسا که کشته شدند از بهر خدا و در پیدا کردن دین وى.
الربى نامى است سپاه را که از هزار کم نباشد. ابن مسعود گفت: رِبِّیُّونَ هزارها باشند. از ربا گرفتهاند: یقال: «ربا الشّىء اذا زاد و کثر».
مفسّران گفتند: این علماءاند، سمّوا بذلک لزیادة علمهم و الرّبّانى منسوب الى العلم بدین الرّبّ.
قوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى: ما ضعفوا عن الجهاد لما نالهم من أ لم الجراح.
وَ مَا اسْتَکانُوا: اى ما خضعوا و ما خشعوا لعدوّهم. این باز عتابى دیگر است منهزمان احد را، میگوید: بسا پیغامبران و اصحاب ایشان که جنگ کردند با دشمنان، و بسا پیغمبران که کشته شدند، و آن قوم و یاران ایشان بعد از قتل پیغامبران از دین خویش برنگشتند، و دین از دست بندادند، و از جهاد سست و بد دل نگشتند، و آن گه در آن رنج و قتل، انبیاء جز این سخن نگفتند که: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا اى عند الالتقاء فلا تزول.
وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ یعنى: یا اصحاب محمد! چرا نه آن گفتید شما که ایشان گفتند؟ و نه که آن کردید که ایشان کردند؟ تا بثواب رسیدید، چنان که ایشان رسیدند؟ ثواب ایشان آنست که گفت: فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا یعنى: النّصر على عدوّهم.
وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ جنّة اللَّه و رضوانه، فمن فعل ذلک فقد احسن.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ مفسّران گفتند: ثواب دنیا در حق این امّت هم نصرت است بر دشمن و هم غنیمت، و در حق امّتهاء پیشینه نصرت مجرّد بود بىغنیمت، که ایشان را غنیمت گرفتن و خوردن حلال نبودى بهم آوردندى تا آتشى از آسمان فرود آمدى و آن را بسوختى. و تخصیص و تشریف مصطفى (ص) بر وى و بر امّت وى حلال کردند. و به قال النّبیّ (ص): «احلّت لى المغانم و لم تحلّ لاحد قبلى».
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. این آیت بآن فرود آمد که در وقعه احد چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، منافقان فرا ایشان گفتند که: بدین اوّل باز گردید.
و از ابو سفیان امان طلب کنید. ربّ العالمین گفت: إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا... اگر شما فرمان ایشان برید و بمشاورت ایشان کار کنید شما را از دین اسلام بر گردانند، و با ملت کفر برند. مکنید چنین، و اگر گویند فرمان مبرید.
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ نه، نه، با کافران موالات مگیرید و از ایشان یارى مجوئید که یارى دهنده شما و مولاى شما اللَّه است! بهتر یارى دهندگان، و به آرنده دوستان، و کم آرنده دشمنان.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ... الآیة مفسران گفتند: که سبب نزول این آیت آن بود که روز احد بعد از آن وقعه که افتاد، کافران قریش سوى مکه بازگشتند براه در با یکدیگر گفتند: بد کردیم که لختى از ایشان زنده بگذاشتیم و همه را نکشتیم! اکنون باز گردید تا رویم و بیخ ایشان بر آریم! و یکى را از ایشان بر بسیط زمین نگذاریم. تا درین بودند، ربّ العالمین ترسى و بیمى در دل ایشان افکند، تا از آن همت بگشتند، و آن عزم فسخ کردند.
اللَّه بر مسلمانان منت نهاد، بآن ترس که در دل ایشان افکند و گفت: وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ.
قراءت شامى و على و یعقوب الرُّعْبَ بضمّ عین است، باقى بسکون عین خوانند، دو لغتاند هر دو بمعنى خوف.
بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً معنى سلطان «حجّت» است، و در قرآن سلطان باین معنى فراوان است. یعنى: کافران را بآن بت پرستیدن هیچ حجّت نیست، و خداى ایشان را از آسمان بآن شرک هیچ کتابى نفرستاد، تا ایشان را در آن حجّتى بودى و عذرى، لا جرم مآل و مرجع ایشان آتش دوزخ است.
وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ و بد جایگاهى که دوزخ است، جاى مشرکان و ستمکاران.
قوله: وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ... الآیة. محمد بن کعب القرظى گفت: رسول خدا (ص) چون به مدینه باز رفت، جماعتى از یاران وى گفتند: از کجا بما رسید این محنت؟، و چون افتاد این وقعت؟ و اللَّه تعالى ما را وعده نصرت و ظفر داده بود؟
و ذلک فى قوله تعالى: بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا... الآیة. رب العالمین بجواب ایشان این آیت بفرستاد: وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ. گفتهاند: این وعد آن بود که رسول خدا بخواب دید که بر دشمنان ظفر یافتى، و خواب پیغامبران وحى باشد.
از آن آن را «وعد» خواند. و صدق این وعد آن بود که باوّل وقعه احد مسلمانان غلبه کردند بر کافران، پس بآخر کافران غلبه کردند. میگوید: اللَّه با شما راست گفت و راست کرد وعده خویش.
إِذْ تَحُسُّونَهُمْ اى تقتلونهم قتلا، ذریعا، سریعا، شدیدا، که باوّل روز ظفر شما را بود و شما ایشان را بکشتید بخواست خداى.
حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ حتّى غایت راست، بمعنى: «الى» یعنى تا آنکه بد دل شدید و با یکدیگر مخالف شدید. این مخالف و منازعت آن بود که تیراندازان بطلب غنیمت درن بگذاشتند و در لشکر گاه افتادند، و سالار ایشان عبد اللَّه بن جبیر میگفت: بمکنید، و درن بمگذارید! ایشان با وى منازع شدند و فرمان نبردند، و درهم افتادند. و سالار با تنى چند کم از ده کس از جاى برنخاستند. دشمن درن بگذاشته دیدند، درافتادند، و سالار و آن چند کس را بکشتند، و در مصطفى (ص) و مسلمانان درافتادند.
قوله: وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ این أَراکُمْ در موضع اعطاکم است. چنان که آنجا گفت: سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ اى ساعطیکم ارض مصر منّت بر ایشان نهاد بآنچه زمین مصر ایشان را داد. مالک بن انس گفت: «مصر خزانة الارض». عمرو بن عاص گفت: «مصر فردوس الدنیا». و روى عن النبى انّه قال: «ابتغوا خیر مصر و لا تتخذوها دارا فانه یساق الیها اقلّ النّاس اعمارا.
أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ ظفر و نصرت مسلمانان بود، در ابتداء روز باد صبا برخاست، مسلمانان شاد گشتند و بر کافران نصرت دیده و علمداران مشرکان کشته.
و آن گه بآخر روز حال دگرگون شد، و آن باد صبا با باد دبور گشت، و آن شادى باندوه بدل شد.
قوله: مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا و هم الذین ترکوا المرکز، و اقبلوا الى النّهب. وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ و هم الّذین ثبتوا فى المرکز حتى قتلوا.
قال ابن مسعود: ما شعرت انّ احدا من اصحاب رسول اللَّه (ص) یرید الدنیا و عرضها حتى کان یوم احد و نزلت هذه الآیة.
ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ اى بذنوبکم هذه، صرفکم عن قتلهم من بعد أن اظفرکم علیهم. لِیَبْتَلِیَکُمْ بما جعل علیکم من الدّبرة فیتبیّن الصابر من الجازع و المخلص من المنافق.
وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ حیث لم تقتلوا جمیعا عقوبة بمعصیتکم النبىّ (ص) و الهزیمة.
و اللَّه ذو فضل على المؤمنین.
قوله: إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ اى لا تعرّجون و لا تقیمون عَلى أَحَدٍ «احد» این جا مصطفى (ص) است که وى میگفت: «انا النّبیّ لا کذب، انا ابن عبد المطلب».
وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ اى و من ورائکم یقول: الى عباد اللَّه! فانى رسول اللَّه من یکر فله الجنة. میگوید: رسول شما را میخواند و این خبر میگفت و شما اجابت نکردید، و با وى ننگرستید. یقال: جاء فلان فى آخر النّاس، و آخرة النّاس، و اخرى النّاس و اخرات النّاس، و اخریات النّاس.
فَأَثابَکُمْ اى: جازاکم. و الثواب یکون خیرا و یکون شرا، کالبشارة تکون بخیر و بشرّ.
غَمًّا بِغَمٍّ اى: مع «غمّ» و قیل: متصلا بغم، غمى در غمى پیوسته، و دو غم بر سر هم نشسته: یکى غم هزیمت، دیگر غم آنکه از ابلیس شنیده بودند که محمد (ص) را بکشتند.
لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَکُمْ یعنى الفتح و الغنیمة، وَ لا ما أَصابَکُمْ من القتل و الهزیمة.
وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ، ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ این در شأن هفت کس فرود آمد از یاران مصطفى (ص) ابو بکر صدیق، عمر فاروق، على المرتضى و الحارث بن الصمة، و سهیل بن حنیف و دو مرد انصارى. میگوید: شما را پس از غمّ قتل و هزیمت أمن دادم، خواب بر شما افکندم و خواب نشان أمن است و سکون دل و زوال غم و ترس. «امنة» و «امن» یکى است. و از بهر آن بر «نعاسا» واو نیست که آن تفسیر امنة است.
«تغشى طائفة» که بتا خوانى بر قراءت کسایى و حمزه فعل «امنة» راست، و که بیا خوانى بر قراءت باقى فعل «نعاس» راست. میگوید: خواب در میپیچید در گروهى از شما.
وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ و گروهى بودند، یعنى منافقان: معتب بن قشیر و اصحاب او که نه أمن بود ایشان را و نه خواب. ایشان را همه تیمار و غم خویش گرفته بود و همت ایشان همه در کار خویش و در خلاص نفس خویش. قوله: یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ این طائفه منافقان را میگوید که: ظن ناسزا مىبردند باللّه، که محمد (ص) را نصرت نخواهد داد، و کار وى مضمحل است! و دین وى تباه! ربّ العالمین گفت: این ظنّ ایشان بس کافروار است و بیگانه وار، یعنى ظن ایشان بخداى در کار محمد (ص) هم چون ظن کافران است و اهل جاهلیت.
یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ این استفهام بمعنى «جحد» است و امر اینجا بمعنى نصرت و ظفر، یعنى که ایشان میگویند: ما را ظفر و نصرت چنان که وعده داده بودند نیامد، و منافقان این سخن بر جهت تکذیب گفتند. ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ چون لام نصب خوانى بر قراءت بصرى، آن نصب از بهر انّ است، و چون برفع خوانى مستأنف بود. میگوید: نصرت و ظفر و قضا و قدر و شهادت همى خداى راست. یعنى: چون همه او راست، آن را دهد که خود خواهد. از ابن عباس روایت کردند که: این ظنّ ناسزا که باللّه مىبردند تکذیب قدر است، که ایشان در قدر سخن میگفتند، و حوالت کارها با خود میکردند، و مشیّت خود برابر مشیّت خدا میداشتند. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ.
یا محمد ایشان را بگوى که: القدر خیره و شرّه من اللَّه. مصطفى (ص) گفت: «یکون فى امّتى خسف و مسخ و ذلک فى المکذّبین فى القدر»
و قال: صنفان من امّتى لیس لهما فى الاسلام نصیب: المرجئة و القدریة.
و روى ان أبا بکر و عمر تکلّما فى القدر، فتابع بعض القوم أبا بکر و تابع بعض القوم عمر فتحا کما الى رسول اللَّه (ص) فاقبل النبى (ص) على ابى بکر فقال کیف قلت: یا ابا بکر؟ فقال الحسنات من اللَّه و السّیّئات من انفسنا. فانقبض رسول اللَّه (ص) بعض الانقباض حتى رؤى ذلک فیه. ثم قال یا عمر کیف قلت؟ قال الحسنات و السّیّئات کلّها من اللَّه. قال فانبسط رسول اللَّه (ص) حتى رؤى ذلک فیه. ثم قال انّ اوّل من تکلم فى القدر لجبرئیل و میکائیل، قال میکائیل مثل مقالتک یا ابا بکر، و قال جبرئیل مثل مقالتک یا عمر، فقالا ان یختلف اهل السّماء یختلف اهل الارض، تعال حتى نتحاکم الى اسرافیل، فما قضى بیننا رضینا.
قال: فتحاکما الى اسرافیل فقضى بینهما انّ الخیر و الشّرّ کلّه من اللَّه، قال رسول اللَّه (ص): فهذا قضایى بینکما. قال: ثمّ اقبل على ابى بکر فقال: یا أبا بکر انّ اللَّه تعالى لو اراد ان لا یعصى ما خلق ابلیس.
یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ یعنى: فى قلوبهم، ما لا یُبْدُونَ لَکَ در دلهاى خویش چیزى پنهان میدارند که پیدا نمىکنند بزبان. آن گه تفسیر بر عقب گفت: یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا، این «یقولون» همان «یخفون» است، یعنى یخفون قولهم، در دل خویش با نفس خویش میگویند پنهان، که اگر ما را خرد بودى با محمد (ص) بیرون نیامدیمى تا سران ما را نکشتندى. ربّ العالمین گفت بجواب ایشان: قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ أی مصارعهم. در این آیت ردّ قدریه و معتزله است که میگویند: قتل بر کس نه نوشتهاند، و آن کس را که کشتند نه باجل مرد. و این مخالفت نصّ قرآنست که گفت عزّ و علا: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ. و ازین جاست که مفسّران گفتند درین آیت مضمر است که: و حانت آجالهم الى مضاجعهم.
وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ هر لام که در عربیت آید که نه «لام ملک» بود نه «لام امر»، آن را «لام ابتدا» گویند. چنان که تو کسى را گویى: فرا فلان ایدون و ایدون گوى. او جواب دهد: «تا بینم او را» این لام در سخن لام ابتداست معلّق بر ضمیر یا بر خطاب مخاطب. و «لیبتلى» و «لیمحص» در هر دو کلمه لام ابتداست.
و المحص «التقیة» یقال «فرس ممحوص»، اذا لم یکن فى حوافرها رهل.
و معنى الآیة: لیبتلى اللَّه ما فى صدورکم ایّها المنافقون فعل ما فعل یوم احد و لیمحص اى لیطهر و یکشف ما فى قلوبکم ایّها المؤمنون من الرّضا بقضاء اللَّه.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ اى بما یدور فى الافکار، و یعترض فى النفوس، و بما فى القلوب من النفاق و الایمان.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ... الآیة این خطاب با مؤمنانست، میگوید: ایشان که پشت بدادند بهزیمت، و از قتال دشمن برگشتند از میان شما که مؤمناناید یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ آن روز که جمع مؤمنان و جمع کافران همدیدار گشتند، و بر هم رسیدند، آن شیطان بود که در راه ایشان آمد، و ایشان را بر آن ذلّت داشت، و آن کار ایشان را برآراست. و این در راه آمدن شیطان و ایشان را از ثبات بیفکندن، بشومى آن بود که فرمان رسول (ص) را خلاف کرده بودند، و مرکز بگذاشته. پس رب العالمین ایشان را عذر نهاد و عفو کرد، گفت: وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ. و گفتهاند که معصیت ایشان آن بود که پارسال به بدر رغبت کرده بودند در فداء مشرکان، و بازفروختن ایشان، که ببدر بدست آورده بودند، و بنکشتن ایشان، پس ربّ العالمین عذر ایشان بنهاد و آن معصیت ازیشان در گذاشت و عفو کرد و گفت: لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ. مفسّران گفتند: عثمان بن عفان از ایشان بود، و رافع بن المعلى، و خارجة بن زید، و حذیفة بن عتبة بن ربیعة، عثمان بن عقبه، و عمرو بن عقبه. مردى از ابن عمر پرسید که عثمان به بدر حاضر بود؟ گفت: نه، گفت: ببیعة الرضوان حاضر بود؟ گفت: نه، گفت: از جمله ایشان بود که یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ؟ گفت: بود. ابن عمر را گفتند که: این در عثمان عیب میجوید باین که مىگوید. ابن عمر گفت: اما بدر فانّ رسول اللَّه (ص) قد ضرب له بسهمه. امّا بیعة الرضوان فقد بایع له رسول اللَّه (ص) و ید رسول اللَّه خیر من ید عثمان، و اما الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان فقد عفا اللَّه عنهم ان اللَّه غفور حلیم.
اللَّه بر مسلمانان منت نهاد، بآن ترس که در دل ایشان افکند و گفت: وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ.
قراءت شامى و على و یعقوب الرُّعْبَ بضمّ عین است، باقى بسکون عین خوانند، دو لغتاند هر دو بمعنى خوف.
بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً معنى سلطان «حجّت» است، و در قرآن سلطان باین معنى فراوان است. یعنى: کافران را بآن بت پرستیدن هیچ حجّت نیست، و خداى ایشان را از آسمان بآن شرک هیچ کتابى نفرستاد، تا ایشان را در آن حجّتى بودى و عذرى، لا جرم مآل و مرجع ایشان آتش دوزخ است.
وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ و بد جایگاهى که دوزخ است، جاى مشرکان و ستمکاران.
قوله: وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ... الآیة. محمد بن کعب القرظى گفت: رسول خدا (ص) چون به مدینه باز رفت، جماعتى از یاران وى گفتند: از کجا بما رسید این محنت؟، و چون افتاد این وقعت؟ و اللَّه تعالى ما را وعده نصرت و ظفر داده بود؟
و ذلک فى قوله تعالى: بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا... الآیة. رب العالمین بجواب ایشان این آیت بفرستاد: وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ. گفتهاند: این وعد آن بود که رسول خدا بخواب دید که بر دشمنان ظفر یافتى، و خواب پیغامبران وحى باشد.
از آن آن را «وعد» خواند. و صدق این وعد آن بود که باوّل وقعه احد مسلمانان غلبه کردند بر کافران، پس بآخر کافران غلبه کردند. میگوید: اللَّه با شما راست گفت و راست کرد وعده خویش.
إِذْ تَحُسُّونَهُمْ اى تقتلونهم قتلا، ذریعا، سریعا، شدیدا، که باوّل روز ظفر شما را بود و شما ایشان را بکشتید بخواست خداى.
حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ حتّى غایت راست، بمعنى: «الى» یعنى تا آنکه بد دل شدید و با یکدیگر مخالف شدید. این مخالف و منازعت آن بود که تیراندازان بطلب غنیمت درن بگذاشتند و در لشکر گاه افتادند، و سالار ایشان عبد اللَّه بن جبیر میگفت: بمکنید، و درن بمگذارید! ایشان با وى منازع شدند و فرمان نبردند، و درهم افتادند. و سالار با تنى چند کم از ده کس از جاى برنخاستند. دشمن درن بگذاشته دیدند، درافتادند، و سالار و آن چند کس را بکشتند، و در مصطفى (ص) و مسلمانان درافتادند.
قوله: وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ این أَراکُمْ در موضع اعطاکم است. چنان که آنجا گفت: سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ اى ساعطیکم ارض مصر منّت بر ایشان نهاد بآنچه زمین مصر ایشان را داد. مالک بن انس گفت: «مصر خزانة الارض». عمرو بن عاص گفت: «مصر فردوس الدنیا». و روى عن النبى انّه قال: «ابتغوا خیر مصر و لا تتخذوها دارا فانه یساق الیها اقلّ النّاس اعمارا.
أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ ظفر و نصرت مسلمانان بود، در ابتداء روز باد صبا برخاست، مسلمانان شاد گشتند و بر کافران نصرت دیده و علمداران مشرکان کشته.
و آن گه بآخر روز حال دگرگون شد، و آن باد صبا با باد دبور گشت، و آن شادى باندوه بدل شد.
قوله: مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا و هم الذین ترکوا المرکز، و اقبلوا الى النّهب. وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ و هم الّذین ثبتوا فى المرکز حتى قتلوا.
قال ابن مسعود: ما شعرت انّ احدا من اصحاب رسول اللَّه (ص) یرید الدنیا و عرضها حتى کان یوم احد و نزلت هذه الآیة.
ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ اى بذنوبکم هذه، صرفکم عن قتلهم من بعد أن اظفرکم علیهم. لِیَبْتَلِیَکُمْ بما جعل علیکم من الدّبرة فیتبیّن الصابر من الجازع و المخلص من المنافق.
وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ حیث لم تقتلوا جمیعا عقوبة بمعصیتکم النبىّ (ص) و الهزیمة.
و اللَّه ذو فضل على المؤمنین.
قوله: إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ اى لا تعرّجون و لا تقیمون عَلى أَحَدٍ «احد» این جا مصطفى (ص) است که وى میگفت: «انا النّبیّ لا کذب، انا ابن عبد المطلب».
وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ اى و من ورائکم یقول: الى عباد اللَّه! فانى رسول اللَّه من یکر فله الجنة. میگوید: رسول شما را میخواند و این خبر میگفت و شما اجابت نکردید، و با وى ننگرستید. یقال: جاء فلان فى آخر النّاس، و آخرة النّاس، و اخرى النّاس و اخرات النّاس، و اخریات النّاس.
فَأَثابَکُمْ اى: جازاکم. و الثواب یکون خیرا و یکون شرا، کالبشارة تکون بخیر و بشرّ.
غَمًّا بِغَمٍّ اى: مع «غمّ» و قیل: متصلا بغم، غمى در غمى پیوسته، و دو غم بر سر هم نشسته: یکى غم هزیمت، دیگر غم آنکه از ابلیس شنیده بودند که محمد (ص) را بکشتند.
لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَکُمْ یعنى الفتح و الغنیمة، وَ لا ما أَصابَکُمْ من القتل و الهزیمة.
وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ، ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ این در شأن هفت کس فرود آمد از یاران مصطفى (ص) ابو بکر صدیق، عمر فاروق، على المرتضى و الحارث بن الصمة، و سهیل بن حنیف و دو مرد انصارى. میگوید: شما را پس از غمّ قتل و هزیمت أمن دادم، خواب بر شما افکندم و خواب نشان أمن است و سکون دل و زوال غم و ترس. «امنة» و «امن» یکى است. و از بهر آن بر «نعاسا» واو نیست که آن تفسیر امنة است.
«تغشى طائفة» که بتا خوانى بر قراءت کسایى و حمزه فعل «امنة» راست، و که بیا خوانى بر قراءت باقى فعل «نعاس» راست. میگوید: خواب در میپیچید در گروهى از شما.
وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ و گروهى بودند، یعنى منافقان: معتب بن قشیر و اصحاب او که نه أمن بود ایشان را و نه خواب. ایشان را همه تیمار و غم خویش گرفته بود و همت ایشان همه در کار خویش و در خلاص نفس خویش. قوله: یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ این طائفه منافقان را میگوید که: ظن ناسزا مىبردند باللّه، که محمد (ص) را نصرت نخواهد داد، و کار وى مضمحل است! و دین وى تباه! ربّ العالمین گفت: این ظنّ ایشان بس کافروار است و بیگانه وار، یعنى ظن ایشان بخداى در کار محمد (ص) هم چون ظن کافران است و اهل جاهلیت.
یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ این استفهام بمعنى «جحد» است و امر اینجا بمعنى نصرت و ظفر، یعنى که ایشان میگویند: ما را ظفر و نصرت چنان که وعده داده بودند نیامد، و منافقان این سخن بر جهت تکذیب گفتند. ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ چون لام نصب خوانى بر قراءت بصرى، آن نصب از بهر انّ است، و چون برفع خوانى مستأنف بود. میگوید: نصرت و ظفر و قضا و قدر و شهادت همى خداى راست. یعنى: چون همه او راست، آن را دهد که خود خواهد. از ابن عباس روایت کردند که: این ظنّ ناسزا که باللّه مىبردند تکذیب قدر است، که ایشان در قدر سخن میگفتند، و حوالت کارها با خود میکردند، و مشیّت خود برابر مشیّت خدا میداشتند. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ.
یا محمد ایشان را بگوى که: القدر خیره و شرّه من اللَّه. مصطفى (ص) گفت: «یکون فى امّتى خسف و مسخ و ذلک فى المکذّبین فى القدر»
و قال: صنفان من امّتى لیس لهما فى الاسلام نصیب: المرجئة و القدریة.
و روى ان أبا بکر و عمر تکلّما فى القدر، فتابع بعض القوم أبا بکر و تابع بعض القوم عمر فتحا کما الى رسول اللَّه (ص) فاقبل النبى (ص) على ابى بکر فقال کیف قلت: یا ابا بکر؟ فقال الحسنات من اللَّه و السّیّئات من انفسنا. فانقبض رسول اللَّه (ص) بعض الانقباض حتى رؤى ذلک فیه. ثم قال یا عمر کیف قلت؟ قال الحسنات و السّیّئات کلّها من اللَّه. قال فانبسط رسول اللَّه (ص) حتى رؤى ذلک فیه. ثم قال انّ اوّل من تکلم فى القدر لجبرئیل و میکائیل، قال میکائیل مثل مقالتک یا ابا بکر، و قال جبرئیل مثل مقالتک یا عمر، فقالا ان یختلف اهل السّماء یختلف اهل الارض، تعال حتى نتحاکم الى اسرافیل، فما قضى بیننا رضینا.
قال: فتحاکما الى اسرافیل فقضى بینهما انّ الخیر و الشّرّ کلّه من اللَّه، قال رسول اللَّه (ص): فهذا قضایى بینکما. قال: ثمّ اقبل على ابى بکر فقال: یا أبا بکر انّ اللَّه تعالى لو اراد ان لا یعصى ما خلق ابلیس.
یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ یعنى: فى قلوبهم، ما لا یُبْدُونَ لَکَ در دلهاى خویش چیزى پنهان میدارند که پیدا نمىکنند بزبان. آن گه تفسیر بر عقب گفت: یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا، این «یقولون» همان «یخفون» است، یعنى یخفون قولهم، در دل خویش با نفس خویش میگویند پنهان، که اگر ما را خرد بودى با محمد (ص) بیرون نیامدیمى تا سران ما را نکشتندى. ربّ العالمین گفت بجواب ایشان: قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ أی مصارعهم. در این آیت ردّ قدریه و معتزله است که میگویند: قتل بر کس نه نوشتهاند، و آن کس را که کشتند نه باجل مرد. و این مخالفت نصّ قرآنست که گفت عزّ و علا: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ. و ازین جاست که مفسّران گفتند درین آیت مضمر است که: و حانت آجالهم الى مضاجعهم.
وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ هر لام که در عربیت آید که نه «لام ملک» بود نه «لام امر»، آن را «لام ابتدا» گویند. چنان که تو کسى را گویى: فرا فلان ایدون و ایدون گوى. او جواب دهد: «تا بینم او را» این لام در سخن لام ابتداست معلّق بر ضمیر یا بر خطاب مخاطب. و «لیبتلى» و «لیمحص» در هر دو کلمه لام ابتداست.
و المحص «التقیة» یقال «فرس ممحوص»، اذا لم یکن فى حوافرها رهل.
و معنى الآیة: لیبتلى اللَّه ما فى صدورکم ایّها المنافقون فعل ما فعل یوم احد و لیمحص اى لیطهر و یکشف ما فى قلوبکم ایّها المؤمنون من الرّضا بقضاء اللَّه.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ اى بما یدور فى الافکار، و یعترض فى النفوس، و بما فى القلوب من النفاق و الایمان.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ... الآیة این خطاب با مؤمنانست، میگوید: ایشان که پشت بدادند بهزیمت، و از قتال دشمن برگشتند از میان شما که مؤمناناید یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ آن روز که جمع مؤمنان و جمع کافران همدیدار گشتند، و بر هم رسیدند، آن شیطان بود که در راه ایشان آمد، و ایشان را بر آن ذلّت داشت، و آن کار ایشان را برآراست. و این در راه آمدن شیطان و ایشان را از ثبات بیفکندن، بشومى آن بود که فرمان رسول (ص) را خلاف کرده بودند، و مرکز بگذاشته. پس رب العالمین ایشان را عذر نهاد و عفو کرد، گفت: وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ. و گفتهاند که معصیت ایشان آن بود که پارسال به بدر رغبت کرده بودند در فداء مشرکان، و بازفروختن ایشان، که ببدر بدست آورده بودند، و بنکشتن ایشان، پس ربّ العالمین عذر ایشان بنهاد و آن معصیت ازیشان در گذاشت و عفو کرد و گفت: لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ. مفسّران گفتند: عثمان بن عفان از ایشان بود، و رافع بن المعلى، و خارجة بن زید، و حذیفة بن عتبة بن ربیعة، عثمان بن عقبه، و عمرو بن عقبه. مردى از ابن عمر پرسید که عثمان به بدر حاضر بود؟ گفت: نه، گفت: ببیعة الرضوان حاضر بود؟ گفت: نه، گفت: از جمله ایشان بود که یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ؟ گفت: بود. ابن عمر را گفتند که: این در عثمان عیب میجوید باین که مىگوید. ابن عمر گفت: اما بدر فانّ رسول اللَّه (ص) قد ضرب له بسهمه. امّا بیعة الرضوان فقد بایع له رسول اللَّه (ص) و ید رسول اللَّه خیر من ید عثمان، و اما الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان فقد عفا اللَّه عنهم ان اللَّه غفور حلیم.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا چون ایشان مبید که کافر شدند، وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ و قومى را گفتند از برادران و دوستان خویش، إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ آن گه که بسفر شدند (از بهر تجارت و در آن سفر بمردند)، أَوْ کانُوا غُزًّى یا بغزا شدند (و در آن غزا کشته شدند)، لَوْ کانُوا عِنْدَنا اگر بنزدیک ما بودندى (و بنشدندى)، ما ماتُوا در سفر نمردندى، وَ ما قُتِلُوا و در غزا کشته نشدندى لِیَجْعَلَ اللَّهُ تا کند خداى، ذلِکَ آن سفر و غزاى ایشان (بسخن ایشان)، حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ در بغى و حسرتى در دلهاى کسان آن مردگان و کشتگان، وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ و اللَّه است که مىزنده کند و مىمیراند، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۱۵۶) و خداى بآنچه شما مىکنید بیناست و دانا.
وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و اگر کشتند شما را در راه خدا، أَوْ مُتُّمْ یا بمیرید، لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ آمرزشى از خدا و رحمتى که بشما رسد و شما بآن رسید، خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۱۵۷) به است از آنچه شما مىگرد کنید درین جهان.
وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ و اگر بمیرید یا بکشند شما را، لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (۱۵۸) با خداى مىانگیزانند شما را.
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنهمار بخشایشى از خداى لِنْتَ لَهُمْ چنین نرم بودى و خوشخوى امّت را، وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا و اگر تو درشت بودى غَلِیظَ الْقَلْبِ ستبر دل بىرحمت، لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ. باز پراکندندى از گرد بر گرد تو، (و حلقه صحبت تو شکسته گشتى)، فَاعْفُ عَنْهُمْ فرا گذار ازیشان، وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ و آمرزش خواه ایشان را، وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ و با ایشان باز گوى در کارى که پیش آید، فَإِذا عَزَمْتَ آن گه که عزم کردى و بر آهنگ کار خاستى، فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ پشت بخداى باز کن، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (۱۵۹) که خداى دوست دارد کار بوى سپارندگان و پشت باو بازکنندگان.
وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و اگر کشتند شما را در راه خدا، أَوْ مُتُّمْ یا بمیرید، لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ آمرزشى از خدا و رحمتى که بشما رسد و شما بآن رسید، خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۱۵۷) به است از آنچه شما مىگرد کنید درین جهان.
وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ و اگر بمیرید یا بکشند شما را، لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (۱۵۸) با خداى مىانگیزانند شما را.
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ بنهمار بخشایشى از خداى لِنْتَ لَهُمْ چنین نرم بودى و خوشخوى امّت را، وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا و اگر تو درشت بودى غَلِیظَ الْقَلْبِ ستبر دل بىرحمت، لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ. باز پراکندندى از گرد بر گرد تو، (و حلقه صحبت تو شکسته گشتى)، فَاعْفُ عَنْهُمْ فرا گذار ازیشان، وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ و آمرزش خواه ایشان را، وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ و با ایشان باز گوى در کارى که پیش آید، فَإِذا عَزَمْتَ آن گه که عزم کردى و بر آهنگ کار خاستى، فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ پشت بخداى باز کن، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (۱۵۹) که خداى دوست دارد کار بوى سپارندگان و پشت باو بازکنندگان.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا الآیة این پندیست که خداى تعالى مؤمنان را میدهد که شما چون منافقان مباشید، و شک و نفاق بدل خود راه مدهید، و آنچه ایشان گویند مگویید. و گفت ایشان آن بود که: عبد اللَّه بن ابى سلول و جماعتى از منافقان که روز احد بوقعت حاضر نبودند فرا عبد اللَّه بن رباب و اصحاب او گفتند که این برادران و پیوستگان ما که بسفر تجارت شدند و در آن سفر بمردند یا بغزاء احد شدند و در آن غزا کشته شدند، إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ فماتوا أَوْ کانُوا غُزًّى فقتلوا هر دو کلمه درآیت مضمر است. «غزّى» جمع غازى است، فعّل من الغزو. گفتند اگر ایشان بیرون نشدندى بسفر، نمردندى، و ایشان را در غزو نکشتندى، و این سخن از ایشان تکذیب قدر است. ربّ العالمین گفت: لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ اى لیجعل ظنّهم انّهم: لو لم یحضروا الحرب لا ندفع القتل عنهم، حسرة فى قلوبهم. این بآن کرد تا ایشان ظن برند که: اگر بقتال و حرب نشدندى ایشان را نکشتندى، و این ظن در دل ایشان حسرت و دریغ فرو آورد، و رنجورى بیفزود. اللَّه تعالى مؤمنان را ازین گفت نهى فرمود، تا آن حسرت در دل ایشان نبود چنان که در دل منافقان. آن گه خبر داد که: موت و حیات در قدرت اللَّه است و بمشیّت اوست، آن را وقتى است معین. و هنگامى نامزد کرده گفت: وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ خداى است که زنده میدارد نه مقام و زیرکى، و اوست که مىمیراند نه سفر و دلیرى. چون فراز آید در سفر و در حضر بنگردد و آن را مردى نبود.
قال النبى (ص): «مثّل للانسان الأجل و الأمل. فمثل الاجل خلفه و الأمل امامه، فبینما هو یؤمّل امامه، اذ أتاه اجله فاختجله».
قوله: وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ اگر بیا خوانى قراءت مکى و حمزه و کسایى است با الذین کفروا شود. و اگر بتا مخاطبه خوانى قراءت باقى است با یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شود.
قوله تعالى: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ... الى آخر الآیتین نافع و اکثر اهل کوفه «متنا و متم» و هر چه ازین باب آید بکسر میم خوانند. و باقى بضم میم خوانند. ایشان که بکسر خوانند فعل «مات، یمات، متّ» نهند چنان که «خاف، یخاف، خفت» و «هاب، یهاب، هبت». و ایشان که بضم خوانند فعل آن «مات، یموت» نهند چنان که کان یکون، قال یقول.
قوله مِمَّا یَجْمَعُونَ حفص تنها بیا خواند بر فعل غائب. و دیگران بتاء مخاطبه خوانند. رب العالمین درین دو آیت مؤمنان را بمرگ تهنیت کرد، و مرگ ایشان مرگ کرامت کرد. و على الجمله مرگ بر دو قسم است: یکى در راه خدا، دیگر در راه شیطان. اما آنچه در راه خدا بود یکى مرگ شهیدانست که در سبیل خدا کشته شوند، چنان که اینجا گفت: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. دیگر مرگ عارفانست که در رضاء خدا و خوشنودى از وى بمیرند، چنان که گفت: «او متّم» یعنى فى سبیل اللَّه و رضاه من غیر قتل. و هم الّذین
قال فیهم النبى: «انّ للَّه عبادا یصونهم عن القتل و الزلازل و الاسقام، یطیل اعمارهم فى حسن العمل، و یحسن ارزاقهم، و یحییهم فى عافیة، و یقبض ارواحهم فى عافیة على الفرش، و یعطیهم منازل الشهداء.»
این دو گروه ایشانند که مرگ ایشان را تحفه است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «تحفة المؤمن الموت».
و سر انجام ایشان آنست که اللَّه گفت: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اما آن مرگ که در راه شیطان بود نیز بر دو قسم است: یکى آنکه بیگانه زادند او را و بیگانه مرد. رب العالمین در وصف ایشان گفت: وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ. دیگر آنست که: مسلمان زادند او را و کافر مرد. آن مسکین چون در سکرات مرگ افتد روى معرفتش بنکرت سیاه شود، جان از تن بر آید، و ایمان از دل بر آید، تن ماند بىجان، و دل ماند بىایمان. ضربت ملک الموت بر تن آید و قطیعت ملک بر دل افتد، بیچاره سالها در مسلمانى رفته و بر کفر مرده! مسلمانان بر وى نماز کرده، و وى خود رانده! سرانجام این دو فرقت آنست که رب العالمین گفت: لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً. و به قال النبى (ص): «الا انّ بنى آدم خلقوا على طبقات شتّى، فمنهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا، و یموت مؤمنا».
و منهم من یولد کافرا، و یحیى کافرا، و یموت کافرا. و منهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا و یموت کافرا. و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت مؤمنا.
قوله تعالى: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ. «ما» صله است یعنى فبرحمة من اللَّه لنت لهم یا محمد فى القول، و سهلت اخلاقک لهم، و کثر احتمالک فلم تسرع الیهم بما کان منهم یوم احد.
وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا فى القول غَلِیظَ الْقَلْبِ فى الفعل.
لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ اى لتفرّقوا عنک.
روت عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه امرنى بمداراة الناس کما امرنى باقامة الفرائض».
و قال (ص): «من سرّه ان یقیه اللَّه من فور جهنم یوم القیامة و یجعله فى ظله فلا یکون غلیظا على المؤمنین و لیکن بهم رحیما.»
قوله: فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ مشاورت و تشاور، و شورى آنست که هر کس راى و دانش دیگر کس جوید، و استصواب وى از دل وى بیرون آرد. از «شور» گرفتهاند و آن استخراج است. و رب العالمین مؤمنان را در مشاورت بستود آنجا که گفت: وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ. و قال النبى (ص): «اذا کان امراءکم خیارکم، و اغنیاءکم سمحائکم، و امرکم شورى بینکم، فظهر الارض خیر من بطنها. و اذا کان امرائکم شرارکم و اغنیاءکم بخلاءکم و لم یکن امرکم شورى بینکم، فبطن الارض خیر من ظهرها».
و قال (ص): «ما سعد احد برأیه و لا شقى عن مشورة».
عبد الرحمن بن عوف گفت: روز بدر مشاورت کردیم لا جرم نصرت دیدیم، و بر کافران شکستگى و هزیمت آمد. و روز احد مشاورت بگذاشتیم تا عتاب آمد، چنان که دیدیم، و رسیدیم بآنچه رسیدیم. اوزاعى گفت: بیشترین که هلاک شدند ازین امت بعجب و ترک مشاورت هلاک شدند. و آنچه مصطفى (ص) گفت: «لا تستضیئوا بنار المشرکین».
گفتهاند که: معنى آنست که: لا تستشیروا المشرکین فى شىء من امرکم. پس معنى وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ، و اللَّه اعلم، آنست که: با مؤمنان مشاورت کن در کارى که پیش آید. از ابن عباس روایت کردند که گفت: وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ قال ابو بکر و عمر: اگر کسى گوید چونست که مصطفى (ص) را به مشاورت فرمودند، و او را داناترین خلق و زیرکترین جهانیان بود، وحى بوى پیوسته از آسمان، و فرمان وى بر خلق بهر چه فرماید اگر خواهند و گر نه روان، پس وى را چه حاجت باین مشاورت؟ جواب آنست: که ایشان قومی از سادات عرب بودند، و از مصطفى (ص) اکرام و استمالت توقع مىکردند. رب العالمین بمشاورت فرمود اکرام ایشان را، و برداشت قدر ایشان را. هر چند که رأى ایشان هم رأى وى بودى، و اعتماد و وثوق همه بر صواب دید وى بودى، اما اکرام ایشان در آن حاصل شدى و دل ایشان خوش گشتى. و نیز گفتهاند مشاورت بدان کرد تا سنتى باشد بعد از وى تا بقیامت. و هر کسى که کارى کند، بمشاورت کند تا بصلاح رسد، و بسداد نزدیکتر بود.
آن گه گفت: فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ حقیقة التوکل شهود التقدیر و استراحة القلوب عن کل التدبیر. یا محمد (ص)! چون از شورى عزم کردى، و قصد را جمع کردى، و کار پیش گرفتى، پشت باللّه باز کن نه بمشاورت با ایشان. یعنى مپندار که جز باللّه ترا کارى از پیش شود، یا مرادى برآید. و الیه الاشارة بقوله تعالى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ و وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. و متوکلى چون خلیل برنخاست که گفت: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. آن گه حقیقت و معنى آن بجاى آورد که چون جبرئیل در هوا بر وى رسید و گفت: «ا لک حاجة؟» جواب داد که: «امّا الیک فلا». این براى آن گفت تا بگفت «حسبى اللَّه» وفا کند. لا جرم رب العالمین وى را در آن وفا بستود و از وى بپسندید و گفت: وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى. و به داود وحى آمد که: یا داود! هیچ بنده نیست که بر من توکل کند، وز همه جهانیان دست در ما زند. و اگر چه همه آسمان و زمین بمکر و کید وى برخیزند که نه وى را از آن خلاص دهم، و از همه اندوه برهانم. سعید بن جبیر گفت: مرا کژدمى درگزید، مادرم سوگند برنهاد که دست فرا ده تا افسون کنند، گفتا براى سوگندان مادر، آن دیگر دست که بسلامت بود فرا افسونگر دادم، و آنکه بر آن رنج و درد بود ندادم، براى آن خبر که مصطفى (ص) گفته است: متوکل نباشد کسى که افسون و داغ کند. و این در آن خبر است که مصطفى (ص) گفت: «أریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السهل و الجبل، فاعجبنى کثرتهم و هیبتهم، فقیل لى أ رضیت؟ قلت نعم! قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب. لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن فقال: یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال (ص): اللّهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال: سبقک بها عکاشة».
سهل بن عبد اللَّه التسترى گفت: توکل حال رسول خداست و کسب سنت وى است، هر که بر کسب طعن کرد بر سنت وى طعن کرد، و هر که بر توکل طعن کرد بر ایمان طعن کرد. آن گه گفت: اگر از حال رسول (ص) درمانى، نگر تا سنت او دست بندارى! گفتند: یا شیخ! آن توکل که حال وى بود عبارت از آن چه نهیم؟ گفت: «قلب عاش مع اللَّه بلا علاقة». و هو المشار الیه بقوله تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى.
و قال (ص): «من سرّه ان یکون اقوى النّاس فلیتوکّل على اللَّه، و من سرّه ان یکون اسعد النّاس فلیتّق اللَّه، و من سرّه ان یکون اغنى النّاس فلیکن بما فى ید اللَّه اوثق منه بما فى یده».
قال النبى (ص): «مثّل للانسان الأجل و الأمل. فمثل الاجل خلفه و الأمل امامه، فبینما هو یؤمّل امامه، اذ أتاه اجله فاختجله».
قوله: وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ اگر بیا خوانى قراءت مکى و حمزه و کسایى است با الذین کفروا شود. و اگر بتا مخاطبه خوانى قراءت باقى است با یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شود.
قوله تعالى: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ... الى آخر الآیتین نافع و اکثر اهل کوفه «متنا و متم» و هر چه ازین باب آید بکسر میم خوانند. و باقى بضم میم خوانند. ایشان که بکسر خوانند فعل «مات، یمات، متّ» نهند چنان که «خاف، یخاف، خفت» و «هاب، یهاب، هبت». و ایشان که بضم خوانند فعل آن «مات، یموت» نهند چنان که کان یکون، قال یقول.
قوله مِمَّا یَجْمَعُونَ حفص تنها بیا خواند بر فعل غائب. و دیگران بتاء مخاطبه خوانند. رب العالمین درین دو آیت مؤمنان را بمرگ تهنیت کرد، و مرگ ایشان مرگ کرامت کرد. و على الجمله مرگ بر دو قسم است: یکى در راه خدا، دیگر در راه شیطان. اما آنچه در راه خدا بود یکى مرگ شهیدانست که در سبیل خدا کشته شوند، چنان که اینجا گفت: وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. دیگر مرگ عارفانست که در رضاء خدا و خوشنودى از وى بمیرند، چنان که گفت: «او متّم» یعنى فى سبیل اللَّه و رضاه من غیر قتل. و هم الّذین
قال فیهم النبى: «انّ للَّه عبادا یصونهم عن القتل و الزلازل و الاسقام، یطیل اعمارهم فى حسن العمل، و یحسن ارزاقهم، و یحییهم فى عافیة، و یقبض ارواحهم فى عافیة على الفرش، و یعطیهم منازل الشهداء.»
این دو گروه ایشانند که مرگ ایشان را تحفه است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «تحفة المؤمن الموت».
و سر انجام ایشان آنست که اللَّه گفت: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اما آن مرگ که در راه شیطان بود نیز بر دو قسم است: یکى آنکه بیگانه زادند او را و بیگانه مرد. رب العالمین در وصف ایشان گفت: وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ. دیگر آنست که: مسلمان زادند او را و کافر مرد. آن مسکین چون در سکرات مرگ افتد روى معرفتش بنکرت سیاه شود، جان از تن بر آید، و ایمان از دل بر آید، تن ماند بىجان، و دل ماند بىایمان. ضربت ملک الموت بر تن آید و قطیعت ملک بر دل افتد، بیچاره سالها در مسلمانى رفته و بر کفر مرده! مسلمانان بر وى نماز کرده، و وى خود رانده! سرانجام این دو فرقت آنست که رب العالمین گفت: لا بُشْرى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً. و به قال النبى (ص): «الا انّ بنى آدم خلقوا على طبقات شتّى، فمنهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا، و یموت مؤمنا».
و منهم من یولد کافرا، و یحیى کافرا، و یموت کافرا. و منهم من یولد مؤمنا، و یحیى مؤمنا و یموت کافرا. و منهم من یولد کافرا و یحیى کافرا و یموت مؤمنا.
قوله تعالى: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ. «ما» صله است یعنى فبرحمة من اللَّه لنت لهم یا محمد فى القول، و سهلت اخلاقک لهم، و کثر احتمالک فلم تسرع الیهم بما کان منهم یوم احد.
وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا فى القول غَلِیظَ الْقَلْبِ فى الفعل.
لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ اى لتفرّقوا عنک.
روت عائشة قالت قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه امرنى بمداراة الناس کما امرنى باقامة الفرائض».
و قال (ص): «من سرّه ان یقیه اللَّه من فور جهنم یوم القیامة و یجعله فى ظله فلا یکون غلیظا على المؤمنین و لیکن بهم رحیما.»
قوله: فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ مشاورت و تشاور، و شورى آنست که هر کس راى و دانش دیگر کس جوید، و استصواب وى از دل وى بیرون آرد. از «شور» گرفتهاند و آن استخراج است. و رب العالمین مؤمنان را در مشاورت بستود آنجا که گفت: وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ. و قال النبى (ص): «اذا کان امراءکم خیارکم، و اغنیاءکم سمحائکم، و امرکم شورى بینکم، فظهر الارض خیر من بطنها. و اذا کان امرائکم شرارکم و اغنیاءکم بخلاءکم و لم یکن امرکم شورى بینکم، فبطن الارض خیر من ظهرها».
و قال (ص): «ما سعد احد برأیه و لا شقى عن مشورة».
عبد الرحمن بن عوف گفت: روز بدر مشاورت کردیم لا جرم نصرت دیدیم، و بر کافران شکستگى و هزیمت آمد. و روز احد مشاورت بگذاشتیم تا عتاب آمد، چنان که دیدیم، و رسیدیم بآنچه رسیدیم. اوزاعى گفت: بیشترین که هلاک شدند ازین امت بعجب و ترک مشاورت هلاک شدند. و آنچه مصطفى (ص) گفت: «لا تستضیئوا بنار المشرکین».
گفتهاند که: معنى آنست که: لا تستشیروا المشرکین فى شىء من امرکم. پس معنى وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ، و اللَّه اعلم، آنست که: با مؤمنان مشاورت کن در کارى که پیش آید. از ابن عباس روایت کردند که گفت: وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ قال ابو بکر و عمر: اگر کسى گوید چونست که مصطفى (ص) را به مشاورت فرمودند، و او را داناترین خلق و زیرکترین جهانیان بود، وحى بوى پیوسته از آسمان، و فرمان وى بر خلق بهر چه فرماید اگر خواهند و گر نه روان، پس وى را چه حاجت باین مشاورت؟ جواب آنست: که ایشان قومی از سادات عرب بودند، و از مصطفى (ص) اکرام و استمالت توقع مىکردند. رب العالمین بمشاورت فرمود اکرام ایشان را، و برداشت قدر ایشان را. هر چند که رأى ایشان هم رأى وى بودى، و اعتماد و وثوق همه بر صواب دید وى بودى، اما اکرام ایشان در آن حاصل شدى و دل ایشان خوش گشتى. و نیز گفتهاند مشاورت بدان کرد تا سنتى باشد بعد از وى تا بقیامت. و هر کسى که کارى کند، بمشاورت کند تا بصلاح رسد، و بسداد نزدیکتر بود.
آن گه گفت: فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ حقیقة التوکل شهود التقدیر و استراحة القلوب عن کل التدبیر. یا محمد (ص)! چون از شورى عزم کردى، و قصد را جمع کردى، و کار پیش گرفتى، پشت باللّه باز کن نه بمشاورت با ایشان. یعنى مپندار که جز باللّه ترا کارى از پیش شود، یا مرادى برآید. و الیه الاشارة بقوله تعالى: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ و وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. و متوکلى چون خلیل برنخاست که گفت: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. آن گه حقیقت و معنى آن بجاى آورد که چون جبرئیل در هوا بر وى رسید و گفت: «ا لک حاجة؟» جواب داد که: «امّا الیک فلا». این براى آن گفت تا بگفت «حسبى اللَّه» وفا کند. لا جرم رب العالمین وى را در آن وفا بستود و از وى بپسندید و گفت: وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى. و به داود وحى آمد که: یا داود! هیچ بنده نیست که بر من توکل کند، وز همه جهانیان دست در ما زند. و اگر چه همه آسمان و زمین بمکر و کید وى برخیزند که نه وى را از آن خلاص دهم، و از همه اندوه برهانم. سعید بن جبیر گفت: مرا کژدمى درگزید، مادرم سوگند برنهاد که دست فرا ده تا افسون کنند، گفتا براى سوگندان مادر، آن دیگر دست که بسلامت بود فرا افسونگر دادم، و آنکه بر آن رنج و درد بود ندادم، براى آن خبر که مصطفى (ص) گفته است: متوکل نباشد کسى که افسون و داغ کند. و این در آن خبر است که مصطفى (ص) گفت: «أریت الامم بالموسم فرأیت امّتى قد ملئوا السهل و الجبل، فاعجبنى کثرتهم و هیبتهم، فقیل لى أ رضیت؟ قلت نعم! قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب. لا یکتوون و لا یتطیّرون و لا یسترقون و على ربهم یتوکلون. فقام عکاشة بن محصن فقال: یا رسول اللَّه ادع اللَّه ان یجعلنى منهم، فقال (ص): اللّهمّ اجعله منهم. فقام آخر فقال: ادع اللَّه ان یجعلنى منهم. فقال: سبقک بها عکاشة».
سهل بن عبد اللَّه التسترى گفت: توکل حال رسول خداست و کسب سنت وى است، هر که بر کسب طعن کرد بر سنت وى طعن کرد، و هر که بر توکل طعن کرد بر ایمان طعن کرد. آن گه گفت: اگر از حال رسول (ص) درمانى، نگر تا سنت او دست بندارى! گفتند: یا شیخ! آن توکل که حال وى بود عبارت از آن چه نهیم؟ گفت: «قلب عاش مع اللَّه بلا علاقة». و هو المشار الیه بقوله تعالى: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى.
و قال (ص): «من سرّه ان یکون اقوى النّاس فلیتوکّل على اللَّه، و من سرّه ان یکون اسعد النّاس فلیتّق اللَّه، و من سرّه ان یکون اغنى النّاس فلیکن بما فى ید اللَّه اوثق منه بما فى یده».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا... الآیة هم نواخت است و هم سیاست! هم کرامت و هم اهانت. مؤمنان را کرامت است و کافران را اهانت.
دوستان را نواختست و دشمنان را سیاست. میگوید: اى شما که مؤمناناید فرمان ما را گردن نهادگان، و دوستى ما را بجان و دل خواهان، چون کافران مباشید، و خوى ایشان مگیرید، و راه ایشان مروید! ایشان بیگانگاناند و شما آشنایان، ایشان راندگاناند و شما خواندگان. ایشان حزب شیطاناند و شیطان را مهمان: أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ. شیطان ایشان را مىخواند تا بدوزخ کشد و بکام خود کند، إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ. و شما که مؤمناناید حزب خدااید، و خدا را مهمان! امروز از آنجا که عرفان و فردا در فردوس جاودان! أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. اللَّه شما را میخواند بدعوت تا بنوازد بمغفرت و رحمت، یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و شما را رحمت و مغفرت به از جهان و هر چه در جهان. اینست که رب العالمین گفت: لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ. و این بس عجب نیست که مؤمنان را بفضل خود بمغفرت خود رساند. ازین عجبتر آنست که دوستان را بلطف خود به حضرت احدیت خود برد. این است که گفت تعالى و تقدس: وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ. اذا کان المسیر الى اللَّه طاب المسیر الى اللَّه، طوبى لمن کان مسیره الى اللَّه، و حدثیه فى اللَّه، و جلیسه هو اللَّه، و اللَّه لا اله الا اللَّه!
و انّ صباحا نلتقى فى مسائه
یکون على قلب الغریب حبیبا
کنون که با تو بهم صحبت اوفتاد مرا
دعا کنم که وصالت خجسته باد مرا
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ اى سیّد سادات! اى مهتر کائنات! کریم و مهربانى، لطیف و رحیم بر همگانى، همه را بر سنن صواب مىرانى، همه را بر مائده عزّت مىخوانى، و بسعادت جاودانه میرسانى. یتیمان را چون پدرى، بیوه زنان را چون شوهرى. آشنا را نوازندهاى، و بیگانه را راه نماینده. جهانیان را عین رحمتى، رهیگان را سبب کرامتى. اى سید! این همه هست، و نگر تا خود را نه بینى! وز مکتسبات خود ندانى، کان همه مائیم، و ما بودیم، و ما نواختیم، و ما ساختیم، و ترا بران داشتیم، و بخوش خویى بداشتیم. اى مهتر! با مؤمنان و دوستان همچنین میباش، هم باین مهربانى و هم باین خوشخویى، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
اما با کافران و منافقان لختى درشتتر شو، و با ایشان جهاد کن. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ. بسا فرقا که میان حبیب و میان کلیم است! حبیب را بدرشتى فرمود در کافران، و باز خواند از مداهنت، که در خوى وى همه رفق و لین بود. و کلیم را بضدّ این گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً بنرمى و رفق فرمود، و باز خواند او را از حدّت و غلظت که در وى بود.
ثم قال: وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ یا سیّد! اگر تو یاران خود را شراب توحید صرف، بىآمیغ حظوظ دهى، بگریزند، و نیز گرد تو نگردند. یا سید! حوصله ایشان بر نتابد آنچه حوصله تو برتابد. کسى که شام و چاشتش بحضرت احدیت بود دیگران را با وى چه برابرى بود و چه مناسبت؟! سیّد صلوات اللَّه علیه از خود این خبر داد که: لست کاحدکم، اظل عند ربى یطعمنى و یسقینى. وقتى دیگر میگفت: لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل.
مصطفى (ص) خلق را این ادب دین در آموخت و گفت: «کلّموا الناس على قدر عقولهم».
با هر کسى سخن بقدر عقل وى گوئید، و آنچه برنتابد بر وى منهید.
هر کسى را جام او بر جان او همسان کنید
هر کسى را نقل او با عقل او هم برنهید
فَاعْفُ عَنْهُمْ اى سید! تقصیرى که کردهاند در حق تو و در کار تو، عفو کن از ایشان، و فرا گذار. و بآنچه تقصیر کردند در اداء حقوق ما، تو ایشان را شفیع باش، و از ما آمرزش خواه.
فَاعْفُ عَنْهُمْ اشارت بجمع است از بهر آنکه حکم است و حاکم خداست بحقیقت، و رسول بر تبعیت.
وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ اشارت بتفرقت است که مقام تذلّل و عبودیت است، این است سنّت خداوند عزّ کبریائه با انبیاء و اولیاء، گه ایشان را در جمع دارد گه در تفرقت. جمع بىتفرقت کفر است، و تفرقت بى جمع شرک. جمع عین حقیقت است و تفرقت راه عبودیت. آن کس که این دو خصلت در وى مجتمع شد بر جاده سنت و جماعت افتاد، و بر طریقت و شریعت مستقیم گشت.
وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ یا سید! احوال روندگان درین راه مختلف است: یکى مقصّر است ازو عفو کن. یکى تائب است از بهر وى آمرزش خواه. یکى مطیع است با وى مشاورت کن.
فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ عزم را حقیقتى است، و مایه حقیقت آن درستى مراد است. و جمع دل، مایه آن صلابت است در دین، و غیرت بر أمر، و استقامت وقت. و عزم را سه قسم است: یکى عزم توبه، دیگر عزم خدمت، سدیگر عزم حقیقت. و بناء همه بر توکل است. و توکل را اصلى است و شرطى و ثمرتى: اصل آن یقین است و شرط آن ایمان، و هو المشار الیه بقوله تعالى: وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ و ثمره آن محبت حق عزّ و جل، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ.
استاد ابو على دقاق گفت: توکل را سه رتبت است: او توکل، پس تسلیم، سوم تفویض. توکل بدایت است، تسلیم وساطت، و تفویض نهایت. توکل صفت عوام است، تسلیم صفت خواص، تفویض صفت خاص الخاص. توکل صفت انبیاء است على العموم، تسلیم صفت ابراهیم (ع) على الخصوص، و تفویض صفت خاتم النبیین مصطفى (ص) على اخص الخصوص. صاحب توکل گوش بر وعده حق دارد. صاحب تسلیم با علم حق آرام دارد. صاحب تفویض بحکم اللَّه رضا دهد. او که با توکل است طالب عطا است، او که با تسلیم است منتظر لقاء است، و او که با تفویض است در مجمع روح و ریحان آسوده رضاء است. این است که رب العالمین گفت: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
دوستان را نواختست و دشمنان را سیاست. میگوید: اى شما که مؤمناناید فرمان ما را گردن نهادگان، و دوستى ما را بجان و دل خواهان، چون کافران مباشید، و خوى ایشان مگیرید، و راه ایشان مروید! ایشان بیگانگاناند و شما آشنایان، ایشان راندگاناند و شما خواندگان. ایشان حزب شیطاناند و شیطان را مهمان: أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ. شیطان ایشان را مىخواند تا بدوزخ کشد و بکام خود کند، إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ. و شما که مؤمناناید حزب خدااید، و خدا را مهمان! امروز از آنجا که عرفان و فردا در فردوس جاودان! أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. اللَّه شما را میخواند بدعوت تا بنوازد بمغفرت و رحمت، یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و شما را رحمت و مغفرت به از جهان و هر چه در جهان. اینست که رب العالمین گفت: لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ. و این بس عجب نیست که مؤمنان را بفضل خود بمغفرت خود رساند. ازین عجبتر آنست که دوستان را بلطف خود به حضرت احدیت خود برد. این است که گفت تعالى و تقدس: وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ. اذا کان المسیر الى اللَّه طاب المسیر الى اللَّه، طوبى لمن کان مسیره الى اللَّه، و حدثیه فى اللَّه، و جلیسه هو اللَّه، و اللَّه لا اله الا اللَّه!
و انّ صباحا نلتقى فى مسائه
یکون على قلب الغریب حبیبا
کنون که با تو بهم صحبت اوفتاد مرا
دعا کنم که وصالت خجسته باد مرا
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ اى سیّد سادات! اى مهتر کائنات! کریم و مهربانى، لطیف و رحیم بر همگانى، همه را بر سنن صواب مىرانى، همه را بر مائده عزّت مىخوانى، و بسعادت جاودانه میرسانى. یتیمان را چون پدرى، بیوه زنان را چون شوهرى. آشنا را نوازندهاى، و بیگانه را راه نماینده. جهانیان را عین رحمتى، رهیگان را سبب کرامتى. اى سید! این همه هست، و نگر تا خود را نه بینى! وز مکتسبات خود ندانى، کان همه مائیم، و ما بودیم، و ما نواختیم، و ما ساختیم، و ترا بران داشتیم، و بخوش خویى بداشتیم. اى مهتر! با مؤمنان و دوستان همچنین میباش، هم باین مهربانى و هم باین خوشخویى، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
اما با کافران و منافقان لختى درشتتر شو، و با ایشان جهاد کن. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ. بسا فرقا که میان حبیب و میان کلیم است! حبیب را بدرشتى فرمود در کافران، و باز خواند از مداهنت، که در خوى وى همه رفق و لین بود. و کلیم را بضدّ این گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً بنرمى و رفق فرمود، و باز خواند او را از حدّت و غلظت که در وى بود.
ثم قال: وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ یا سیّد! اگر تو یاران خود را شراب توحید صرف، بىآمیغ حظوظ دهى، بگریزند، و نیز گرد تو نگردند. یا سید! حوصله ایشان بر نتابد آنچه حوصله تو برتابد. کسى که شام و چاشتش بحضرت احدیت بود دیگران را با وى چه برابرى بود و چه مناسبت؟! سیّد صلوات اللَّه علیه از خود این خبر داد که: لست کاحدکم، اظل عند ربى یطعمنى و یسقینى. وقتى دیگر میگفت: لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل.
مصطفى (ص) خلق را این ادب دین در آموخت و گفت: «کلّموا الناس على قدر عقولهم».
با هر کسى سخن بقدر عقل وى گوئید، و آنچه برنتابد بر وى منهید.
هر کسى را جام او بر جان او همسان کنید
هر کسى را نقل او با عقل او هم برنهید
فَاعْفُ عَنْهُمْ اى سید! تقصیرى که کردهاند در حق تو و در کار تو، عفو کن از ایشان، و فرا گذار. و بآنچه تقصیر کردند در اداء حقوق ما، تو ایشان را شفیع باش، و از ما آمرزش خواه.
فَاعْفُ عَنْهُمْ اشارت بجمع است از بهر آنکه حکم است و حاکم خداست بحقیقت، و رسول بر تبعیت.
وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ اشارت بتفرقت است که مقام تذلّل و عبودیت است، این است سنّت خداوند عزّ کبریائه با انبیاء و اولیاء، گه ایشان را در جمع دارد گه در تفرقت. جمع بىتفرقت کفر است، و تفرقت بى جمع شرک. جمع عین حقیقت است و تفرقت راه عبودیت. آن کس که این دو خصلت در وى مجتمع شد بر جاده سنت و جماعت افتاد، و بر طریقت و شریعت مستقیم گشت.
وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ یا سید! احوال روندگان درین راه مختلف است: یکى مقصّر است ازو عفو کن. یکى تائب است از بهر وى آمرزش خواه. یکى مطیع است با وى مشاورت کن.
فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ عزم را حقیقتى است، و مایه حقیقت آن درستى مراد است. و جمع دل، مایه آن صلابت است در دین، و غیرت بر أمر، و استقامت وقت. و عزم را سه قسم است: یکى عزم توبه، دیگر عزم خدمت، سدیگر عزم حقیقت. و بناء همه بر توکل است. و توکل را اصلى است و شرطى و ثمرتى: اصل آن یقین است و شرط آن ایمان، و هو المشار الیه بقوله تعالى: وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ و ثمره آن محبت حق عزّ و جل، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ.
استاد ابو على دقاق گفت: توکل را سه رتبت است: او توکل، پس تسلیم، سوم تفویض. توکل بدایت است، تسلیم وساطت، و تفویض نهایت. توکل صفت عوام است، تسلیم صفت خواص، تفویض صفت خاص الخاص. توکل صفت انبیاء است على العموم، تسلیم صفت ابراهیم (ع) على الخصوص، و تفویض صفت خاتم النبیین مصطفى (ص) على اخص الخصوص. صاحب توکل گوش بر وعده حق دارد. صاحب تسلیم با علم حق آرام دارد. صاحب تفویض بحکم اللَّه رضا دهد. او که با توکل است طالب عطا است، او که با تسلیم است منتظر لقاء است، و او که با تفویض است در مجمع روح و ریحان آسوده رضاء است. این است که رب العالمین گفت: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ... الآیة.
روى جابر بن عبد اللَّه أنّ النّبی (ص) قال: ما من امرئ مسلم یخذل امرأ مسلما فى موضع، ینتهک فیه حرمته و ینتقص فیه من عرضه الّا خذله اللَّه تعالى فى موضع یحبّ فیه نصرته. و ما من امرئ ینصر مسلما فى موضع ینتقص من عرضه و ینتهک فیه من حرمته، الّا نصره اللَّه فى موضع یحبّ نصرته.
اهل سنّت را درین خبر و درین آیت حجّت تمام است، و دلیل روشن بر قدریه و معتزله، که ایشان منکرند که خداى عزّ و جلّ اگر خواهد بنده را خوار کند، و خذلان خود بر وى آرد. و این مخالفت کتاب و سنت است و خرق اجماع مسلمانان، که بر زبان خلق بسیار رود که کسى را که رنج رساند: خذله اللَّه. چنان که گویند: «قاتله اللَّه»، «لعنه اللَّه» و اگر جائز نبودى بر زبان عامه خلق این کلمه روان نبودى.
و معنى آیت آنست که اگر خداى شما را عزیز کند، و نصرت دهد، کس را نرسد و نبود از مردمان که شما را باز شکند و خوار کند. و اگر بعکس این باشد که اللَّه شما را خوار کند، و سستى در کار و هزیمت از دشمن پیش آرد، فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ اى لا ینصرکم احد مِنْ بَعْدِهِ یعنى بعد از خذلان خدا، کس شما را نصرت ندهد و عزیز نکند. و قیل معناه لا تترکوا امرى للنّاس، و ارفضو الناس لأمرى.
و یقرب منه
قوله (ص): من التمس رضا اللَّه بسخط النّاس کفاه اللَّه مؤنة النّاس و من التمس رضا النّاس بسخط اللَّه، وکّله اللَّه الى النّاس.
وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ قراءت مکى و عاصم و ابو عمرو بفتح «یا» و ضم غین است. و معنى آنست که: هیچ پیغامبرى را سزا نیست که خیانت کند در مال غنیمت قسمت کردن. و باقى بضمّ یا و فتح غین خوانند، بر معنى آنکه هرگز روا نبود پیغامبرى را که با وى خیانت کردندى در غنیمت بخشیدن. سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر در مال غنیمت، قطیفهاى بود سرخ رنگ و باز نیافتند. قومى گفتند: مگر رسول خدا (ص) از میان برگرفته است. رب العالمین آیت فرستاد و رسول خود بالخصوص و جمله انبیاء را بالعموم از خیانت مبرّا کرد. و گفتهاند که: جماعتى از اقویا الحاح کردند بر مصطفى (ص) تا مال غنیمت از دیگران باز گیرد و بایشان دهد، رب العالمین آیت فرستاد. یعنى که: اگر چنان کند خیانت باشد با اصحاب او، و هیچ پیغامبر را سزا نبود که با اصحاب خویش خیانت کند. بلکه سویّت نگه دارد، و آنچه دهد بانصاف دهد، و عدل کند.
محمد بن اسحاق بن یسار گفت: قومى عرب کراهیت میداشتند آنچه در قرآن بود از عیب دین ایشان و سبّ بتان، مى درخواستند از رسول (ص) تا آن را پنهان کند.
ربّ العالمین گفت: اگر پنهان کند خیانت باشد و پیغامبر را سزا نبود که در باب وحى خیانت کند، و چیزى از حق باز گیرد و مداهنت کند. یقال: غلّ، یغلّ، غلولا، و اغلّ یغلّ اغلالا، اذا خان. و أصله من الغلل، و هو دخول الماء فى خلل الشّجر. و منه الغلّ، الحقد لأنّه عداوة فى النّفس، و منه الغلیل، حرارة العطش فى النّفس، و منه الغلالة، شعار تحت البدن خاصّة.
قوله: وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ اى حاملا له على ظهره، یَوْمَ الْقِیامَةِ تفسیر این آیت در آن خبر است که مصطفى (ص) گفت: «لا الفینّ احدکم یجیء یوم القیامة و على رقبته بعیر له رغاء، فیقول یا رسول اللَّه اغثنى فأقول لا املک لک شیئا قد أبلغتک. لا الفینّ احدکم یجیء یوم القیامة و على رقبته فرس له جمجمة فیقول: اغثنى! فأقول لا املک لک شیئا قد ابلغتک. لا الفین احدکم یجیء یوم القیامة و على رقبته شاة لها ثغاء یقول یا رسول اللَّه اغثنى فأقول لا املک لک شیئا قد أبلغتک. لا الفینّ احدکم یجیء یوم القیامة و على رقبته صامت فیقول اغثنى یا رسول اللَّه، فأقول لا املک لک شیئا قد أبلغتک.»
هر که امروز بچیزى خیانت کند، فردا برستاخیز آن چیز آرد و على رؤس الاشهاد وى را بآن فضیحت رسد. رسول خدا (ص) گفت: و اگر همه سوزنى بود یا رشتهاى. و در خبر است که مردى برسول خدا (ص) حبلى آورد خلق، که پیش از قسمت برگرفته و آن را پس از قسمت باز آورده بود، رسول از وى نپذیرفت.
و وى را گفت نگهدار تا برستاخیز آن را بیارى! زید بن خالد الجهنى گفت: روز خیبر مردى از یاران رسول خدا فرمان یافت، رسول خدا (ص) برو نماز نکرد. یاران همه متغیّر و مضطرب شدند که تا چه بودست رسول (ص) گفت: «انّ صاحبکم غلّ فى سبیل اللَّه»
خیانت کرده است این مرد در راه خدا، تفحص کردند مهرهاى بود که برداشته بود، قیمت آن کم از دو درم. و در خبر است که: یکى کشته شد، مردمان گفتند: نوشش باد بهشت جاودان! رسول (ص) گفت: «کلّا!» یعنى چنین مگویید که وى روز خیبر شملهاى از مال غنیمت بخیانت برداشت، فردا آتش در آن گیرد و با وى بهم بسوزد. مردى دیگر یک شراک نعلین برگرفته بود چون این سخن از رسول (ص) بشنید آن شراک بیاورد. رسول (ص) گفت: شراک من نار.
کلبى گفت: در تفسیر وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ: آن چیز که در آن خیانت کرده باشد در قعر جهنم برابر وى بدارند، آن گه گویند فرو رو باین درکات دوزخ و آن را برگیر، وى فرو رود و بردارد راست که بجاى خویش باز آید، و دیگر باره از دست وى بیفتد، و هفتاد ساله راه با قعر جهنم افتد. و وى را هم چنان تکلیف میکنند تا میرود و برمیدارد. مصطفى (ص) از اینجا گفت: «ما من عبد یغلّ غلولا الّا کلّف یوم القیامة أن یستخرجه من اسفل درک جهنّم».
و هر که خیانت کارى را بپوشد وى را هم چندان گناه بود و همان عقوبت. مصطفى (ص) گفت: «من یکتم غالّا فانّه مثله».
قوله ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ «ظلم» در قرآن بر چهار معنى است: یکى معنى نقص است، کاستن چیزى، چنان که در آن آیت گفت، یعنى از ثواب نیکوکاران هیچ چیز بنکاهند. همانست که در سورة الکهف گفت: وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً، و در سورة الانبیاء گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً، و در سورة مریم: وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً. وجه دوم ظلم مردمان است بر یکدیگر در تقویت حقوق ایشان، چنان که در سورة بنى اسرائیل گفت: وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً، و در سورة النّساء گفت: وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ... یعنى قتل النّفس و أخذ الأموال عُدْواناً وَ ظُلْماً، و قال تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً.
وجه سوم ظلم بنده است بر نفس خویش، در معصیت، بیرون از شرک، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ. و در سورة الطلاق: وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ. و در سورة الملائکة: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ.
وجه چهارم ظلم است بمعنى شرک، چنان که در سورة الأنعام گفت: الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ. و در سورة لقمان: إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ.
قوله تعالى: أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ یعنى بترک الغلول، کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ فغلّ؟! سیاق این آیت تعظیم اثم غلول است یعنى که سخط خداى با غلول است و رضوان خداى با ترک غلول. او که خیانت نکند خوشنودى و رضاء حق با اوست، و آن کس که خیانت کند خشم و سخط خدا بروست، و آن کس که امروز سخط خدا برو، فردا دوزخ جاى او. چنان که اللَّه تعالى گفت: وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ. و از بهر آنکه از اهل توحید است هر چند که گنهکار است و خیانتکار، جاى وى جهنم گفت، اول درکه دوزخ که در آن آتش نیست، اما حرارت آتش بآن میرسد، و جاى عاصیان این امت است. و سمّیت جهنّم، لانّها تتجهّم فى وجوه الخلق. پس چون از جهنّم در گذشت درکه دوم «لظى» است. سوم سقر. چهارم حطمة. پنجم جحیم.
ششم سعیر. هفتم هاویه. این شش درکه جاى کفار است و مشرکان در آن جاودان.
آن گه سرانجام اهل رضا و خوشنودى حق بیان کرد، گفت: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ اى اهل درجات عند اللَّه. اشارتست که: اهل بهشت همه یکسان نیند، بلکه درجات ایشان متفاوت است، و منازل ایشان مختلف بقدر اعمال و معارف. على الجملة بهشت صد درجه است بحکم آن خبر که معاذ بن جبل روایت کرد از مصطفى (ص) قال: الجنّة مائة درجة، بین کلّ درجة الى درجة ما بین السّماء و الارض، و انّ اعلاها الفردوس، و أوسطها الفردوس، و أنّ العرش على الفردوس، و منها تفجر انهار الجنّة.
و روى انس بن مالک قال: خرج حارثة بن سراقة یوم بدر نظّارا، لم یخرج لقتال، و کان غلاما فأصابه سهمه فقتله، فجاءت امّه و هى الربیع بنت النضر الى النّبیّ (ص) فقالت: یا رسول اللَّه این ابنى حارثه؟ فان کان فى الجنّة فاصبر و الّا فترى ما اصنع؟
فقال (ص): یا امّ حارثة انّها لیست بجنّة واحدة، و لکنّها جنان کثیرة، و انّه فى الفردوس الأعلى.
آن گه در آخر آیت گفت: وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ تا مطیع در طاعت بیفزاید، و عاصى از معصیت حذر گیرد.
قوله: لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ معنى «منّت» تفضّل است، و منّان متفضّل است. و منت که از خدا بود مدح است، لأنّه تفضّل. و چون از مخلوق بود ذمّ است لأنّه تقریع.
عَلَى الْمُؤْمِنِینَ گفتهاند که مؤمنان این جا عرباند، که هیچ قبیله نیست از قبائل عرب که نه رسول (ص) را در آن نسبى است مگر بنى تغلب، قومى ترسایان بد کیشان. ربّ العزة رسول خود را از نسب ایشان پاک کرد، و بر عرب منت نهاد که رسول (ص) هم از نسب شما بشما فرستادم، و کتابى هم از لغت شما بشما فرو فرستادم.
همانست که جاى دیگر گفت: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ، و گفتهاند که مؤمنان اینجا عامّه مؤمناناند از عرب و عجم. میگوید: بمؤمنان رسولى فرستادم یکى از ایشان که کار او شناختهاند، و صدق و امانت او آزموده و دانسته، نه فریشته و نه بیرون از فرزند آدم. دلیل این تأویل آنست که جاى دیگر گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الآیة.
آن گه ستایش رسول را، صفت وى کرد، و کار وى گفت که چیست: یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ، یعنى القرآن، وَ یُزَکِّیهِمْ یعنى یصلحهم، وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ اى القرآن و الحکمة یعنى المواعظ الّتى فى القرآن من الحلال و الحرام و السّنّة.
وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ اى و قد کانوا قبل بعثته لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
قوله تعالى: أَ وَ لَمَّا این الف و واو، استفهام راست، و عرب استفهام کند بالف مجرّد، و الف و واو، و الف و فا، و بألف ممدود و بهمزه مقصور.
أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها أَصابَتْکُمْ به احد است، و أَصَبْتُمْ به بدر. و این چنان بود که روز احد از مسلمانان هفتاد مرد کشته شدند، و روز بدر از کافران هفتاد کشته شده بودند و هفتاد باسیرى برده.
قُلْتُمْ أَنَّى هذا اى: من أین اصابنا هذا القتل و الهزیمة و نحن مسلمون و رسول اللَّه فینا؟ میگفتند این قتل و هزیمته بروز احد چونست که بما رسید؟ و ما مسلمانانیم! و رسول خدا در میان ما! ربّ العالمین ایشان را جواب داد: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ این کلمت را دو تفسیر گفتهاند: یکى آنست که: ترکتم المرکز و طلبتم الغنیمة فمن قبلکم جاءکم الشّرّ. میگوید: اینکه بشما رسید از شومى مخالفت شما بود روز احد، آن گه که مرکز بگذاشتید و طلب غنیمت کردید. تفسیر دیگر آنست که روز بدر مسلمانان اسیران کفار را باز فروختند و فدا ستدند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد که یا محمد خداى نپسندید از شما این فروختن اسیران و فدا ستدن. اکنون قوم خود را مخیّر کن میان دو چیز، امّا که اسیران را بکشند و روى زمین را از کفر ایشان پاک کنند، و امّا که ایشان را باز فروشند و فدا ستانند، امّا بعدد ایشان مسلمانان لا محاله کشته شوند. رسول خدا (ص) این پیغام که جبرئیل بیاورد با قوم بگفت. ایشان گفتند: این اسیران همه خویش و پیوند و برادران مااند، ازیشان فدا ستانیم و در وجه و ساز قتال دشمن نهیم، و اگر از ما قومى کشته شوند لا محاله شهیدان باشند. بدان خرسندیم و خوشنود. پس دیگر سال روز احد بعدد آن اسیران از مسلمانان کشته شدند. چون مسلمانان گفتند: أَنَّى هذا؟ رب العالمین گفت: مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ این بآنست که فدا ستدید و خود اختیار قتل کردید.
إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من النّصر مع طاعتکم نبیّکم، و ترک النّصر مع مخالفتکم ایّاه قَدِیرٌ.
وَ ما أَصابَکُمْ این خطاب با مؤمنانست، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ روز احد که هر دو گروه مسلمانان و کافران بر هم رسیدند.
فَبِإِذْنِ اللَّهِ یعنى بقضاء اللَّه و قدره. این تسلیت مؤمنان است، میگوید: آنچه رفت بقضا و قدر و خواست خداى رفت.
وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا این علم بمعنى «رؤیت» است یعنى تا ببیند مؤمنان را و ثبات ایشان را، و رضاء ایشان بقضا و قدر، و صبر ایشان ببلا و شدّت. و منافقان را بیند، با جزع و با تقدیر بخصومت. منافق دو دل است و دو راه، و دو سخن، از «نافقا» گرفته اند. روباه و موش خانه خویش را دو در سازند.
یکى معروف و آشکارا که بر عادت آنجا آمد و شد کنند بروز امن، و آن را «قاصعا» گویند، و درى دارند نهانى، روز گریختن خود را چون بر در معروف بیم بینند، و این در نهانى «نافقا» گویند.
وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا آن گه که مؤمنان بغزاء احد میرفتند فرا منافقان گفتند عبد اللَّه بن ابى و اصحاب او که: بیائید کشتن کنید از بهر خداى یا از مؤمنان دفع کنید. درین آیت دفع و قتل در یک نظم کرد، سقّا، و دیدهبان، و پاسبان، و ستوربان، و طبّاخ، و دلیل، و آنچه ازین بابست همه غازیان کرد، چون سرّاج و نعال و امثال ایشان هر که در لشکر گاهست. سدى و فراء و جماعتى گفتند: «دفع» رباط است. و «رباط» آنست که کسى در ثغر کافر بایستد، و دشمن را از بلاد اسلام باز دارد باقامت حرب، یا باظهار حجت. و فیه قال النبى (ص): «رباط یوم فى سبیل اللَّه خیر من الدّنیا و ما علیها». و فى روایة: خیر من ألف یوم فیما سواه من المنازل.
قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ عبد اللَّه بن ابى با سیصد مرد منافق جواب دادند که: اگر ما دانستیمى که جنگ خواهد بود با شما بیامدیمى، لکن جنگ نخواهد بود. و این سخن بنفاق گفتند، که اگر جنگ بودى هم نیامدندى. رب العالمین گفت: هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ آن روز آن سخن گفتند و باز گشتند، کفر را اولىتر بودند از آنچه ایمان را. آن گه تفسیر کرد و گفت: یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ اى بألسنتهم، ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ.
الَّذِینَ قالُوا یعنى المنافقین، لِإِخْوانِهِمْ یعنى لأمثالهم من اهل النفاق.
و قیل لاخوانهم فى النّسب لا فى الدّین، و هم شهداء احد. وَ قَعَدُوا یعنى عن الجهاد.
الواو للحال.
لَوْ أَطاعُونا یعنى شهداء احد فى الانصراف عن النبى (ص) و القعود ما قُتِلُوا فردّ اللَّه تعالى علیهم و قال: قل لهم یا محمد: فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. ان الحذر ینفع من القدر.
روى جابر بن عبد اللَّه أنّ النّبی (ص) قال: ما من امرئ مسلم یخذل امرأ مسلما فى موضع، ینتهک فیه حرمته و ینتقص فیه من عرضه الّا خذله اللَّه تعالى فى موضع یحبّ فیه نصرته. و ما من امرئ ینصر مسلما فى موضع ینتقص من عرضه و ینتهک فیه من حرمته، الّا نصره اللَّه فى موضع یحبّ نصرته.
اهل سنّت را درین خبر و درین آیت حجّت تمام است، و دلیل روشن بر قدریه و معتزله، که ایشان منکرند که خداى عزّ و جلّ اگر خواهد بنده را خوار کند، و خذلان خود بر وى آرد. و این مخالفت کتاب و سنت است و خرق اجماع مسلمانان، که بر زبان خلق بسیار رود که کسى را که رنج رساند: خذله اللَّه. چنان که گویند: «قاتله اللَّه»، «لعنه اللَّه» و اگر جائز نبودى بر زبان عامه خلق این کلمه روان نبودى.
و معنى آیت آنست که اگر خداى شما را عزیز کند، و نصرت دهد، کس را نرسد و نبود از مردمان که شما را باز شکند و خوار کند. و اگر بعکس این باشد که اللَّه شما را خوار کند، و سستى در کار و هزیمت از دشمن پیش آرد، فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ اى لا ینصرکم احد مِنْ بَعْدِهِ یعنى بعد از خذلان خدا، کس شما را نصرت ندهد و عزیز نکند. و قیل معناه لا تترکوا امرى للنّاس، و ارفضو الناس لأمرى.
و یقرب منه
قوله (ص): من التمس رضا اللَّه بسخط النّاس کفاه اللَّه مؤنة النّاس و من التمس رضا النّاس بسخط اللَّه، وکّله اللَّه الى النّاس.
وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ قراءت مکى و عاصم و ابو عمرو بفتح «یا» و ضم غین است. و معنى آنست که: هیچ پیغامبرى را سزا نیست که خیانت کند در مال غنیمت قسمت کردن. و باقى بضمّ یا و فتح غین خوانند، بر معنى آنکه هرگز روا نبود پیغامبرى را که با وى خیانت کردندى در غنیمت بخشیدن. سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر در مال غنیمت، قطیفهاى بود سرخ رنگ و باز نیافتند. قومى گفتند: مگر رسول خدا (ص) از میان برگرفته است. رب العالمین آیت فرستاد و رسول خود بالخصوص و جمله انبیاء را بالعموم از خیانت مبرّا کرد. و گفتهاند که: جماعتى از اقویا الحاح کردند بر مصطفى (ص) تا مال غنیمت از دیگران باز گیرد و بایشان دهد، رب العالمین آیت فرستاد. یعنى که: اگر چنان کند خیانت باشد با اصحاب او، و هیچ پیغامبر را سزا نبود که با اصحاب خویش خیانت کند. بلکه سویّت نگه دارد، و آنچه دهد بانصاف دهد، و عدل کند.
محمد بن اسحاق بن یسار گفت: قومى عرب کراهیت میداشتند آنچه در قرآن بود از عیب دین ایشان و سبّ بتان، مى درخواستند از رسول (ص) تا آن را پنهان کند.
ربّ العالمین گفت: اگر پنهان کند خیانت باشد و پیغامبر را سزا نبود که در باب وحى خیانت کند، و چیزى از حق باز گیرد و مداهنت کند. یقال: غلّ، یغلّ، غلولا، و اغلّ یغلّ اغلالا، اذا خان. و أصله من الغلل، و هو دخول الماء فى خلل الشّجر. و منه الغلّ، الحقد لأنّه عداوة فى النّفس، و منه الغلیل، حرارة العطش فى النّفس، و منه الغلالة، شعار تحت البدن خاصّة.
قوله: وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ اى حاملا له على ظهره، یَوْمَ الْقِیامَةِ تفسیر این آیت در آن خبر است که مصطفى (ص) گفت: «لا الفینّ احدکم یجیء یوم القیامة و على رقبته بعیر له رغاء، فیقول یا رسول اللَّه اغثنى فأقول لا املک لک شیئا قد أبلغتک. لا الفینّ احدکم یجیء یوم القیامة و على رقبته فرس له جمجمة فیقول: اغثنى! فأقول لا املک لک شیئا قد ابلغتک. لا الفین احدکم یجیء یوم القیامة و على رقبته شاة لها ثغاء یقول یا رسول اللَّه اغثنى فأقول لا املک لک شیئا قد أبلغتک. لا الفینّ احدکم یجیء یوم القیامة و على رقبته صامت فیقول اغثنى یا رسول اللَّه، فأقول لا املک لک شیئا قد أبلغتک.»
هر که امروز بچیزى خیانت کند، فردا برستاخیز آن چیز آرد و على رؤس الاشهاد وى را بآن فضیحت رسد. رسول خدا (ص) گفت: و اگر همه سوزنى بود یا رشتهاى. و در خبر است که مردى برسول خدا (ص) حبلى آورد خلق، که پیش از قسمت برگرفته و آن را پس از قسمت باز آورده بود، رسول از وى نپذیرفت.
و وى را گفت نگهدار تا برستاخیز آن را بیارى! زید بن خالد الجهنى گفت: روز خیبر مردى از یاران رسول خدا فرمان یافت، رسول خدا (ص) برو نماز نکرد. یاران همه متغیّر و مضطرب شدند که تا چه بودست رسول (ص) گفت: «انّ صاحبکم غلّ فى سبیل اللَّه»
خیانت کرده است این مرد در راه خدا، تفحص کردند مهرهاى بود که برداشته بود، قیمت آن کم از دو درم. و در خبر است که: یکى کشته شد، مردمان گفتند: نوشش باد بهشت جاودان! رسول (ص) گفت: «کلّا!» یعنى چنین مگویید که وى روز خیبر شملهاى از مال غنیمت بخیانت برداشت، فردا آتش در آن گیرد و با وى بهم بسوزد. مردى دیگر یک شراک نعلین برگرفته بود چون این سخن از رسول (ص) بشنید آن شراک بیاورد. رسول (ص) گفت: شراک من نار.
کلبى گفت: در تفسیر وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ: آن چیز که در آن خیانت کرده باشد در قعر جهنم برابر وى بدارند، آن گه گویند فرو رو باین درکات دوزخ و آن را برگیر، وى فرو رود و بردارد راست که بجاى خویش باز آید، و دیگر باره از دست وى بیفتد، و هفتاد ساله راه با قعر جهنم افتد. و وى را هم چنان تکلیف میکنند تا میرود و برمیدارد. مصطفى (ص) از اینجا گفت: «ما من عبد یغلّ غلولا الّا کلّف یوم القیامة أن یستخرجه من اسفل درک جهنّم».
و هر که خیانت کارى را بپوشد وى را هم چندان گناه بود و همان عقوبت. مصطفى (ص) گفت: «من یکتم غالّا فانّه مثله».
قوله ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ «ظلم» در قرآن بر چهار معنى است: یکى معنى نقص است، کاستن چیزى، چنان که در آن آیت گفت، یعنى از ثواب نیکوکاران هیچ چیز بنکاهند. همانست که در سورة الکهف گفت: وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً، و در سورة الانبیاء گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً، و در سورة مریم: وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً. وجه دوم ظلم مردمان است بر یکدیگر در تقویت حقوق ایشان، چنان که در سورة بنى اسرائیل گفت: وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً، و در سورة النّساء گفت: وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ... یعنى قتل النّفس و أخذ الأموال عُدْواناً وَ ظُلْماً، و قال تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً.
وجه سوم ظلم بنده است بر نفس خویش، در معصیت، بیرون از شرک، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ. و در سورة الطلاق: وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ. و در سورة الملائکة: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ.
وجه چهارم ظلم است بمعنى شرک، چنان که در سورة الأنعام گفت: الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ. و در سورة لقمان: إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ.
قوله تعالى: أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ یعنى بترک الغلول، کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ فغلّ؟! سیاق این آیت تعظیم اثم غلول است یعنى که سخط خداى با غلول است و رضوان خداى با ترک غلول. او که خیانت نکند خوشنودى و رضاء حق با اوست، و آن کس که خیانت کند خشم و سخط خدا بروست، و آن کس که امروز سخط خدا برو، فردا دوزخ جاى او. چنان که اللَّه تعالى گفت: وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ. و از بهر آنکه از اهل توحید است هر چند که گنهکار است و خیانتکار، جاى وى جهنم گفت، اول درکه دوزخ که در آن آتش نیست، اما حرارت آتش بآن میرسد، و جاى عاصیان این امت است. و سمّیت جهنّم، لانّها تتجهّم فى وجوه الخلق. پس چون از جهنّم در گذشت درکه دوم «لظى» است. سوم سقر. چهارم حطمة. پنجم جحیم.
ششم سعیر. هفتم هاویه. این شش درکه جاى کفار است و مشرکان در آن جاودان.
آن گه سرانجام اهل رضا و خوشنودى حق بیان کرد، گفت: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ اى اهل درجات عند اللَّه. اشارتست که: اهل بهشت همه یکسان نیند، بلکه درجات ایشان متفاوت است، و منازل ایشان مختلف بقدر اعمال و معارف. على الجملة بهشت صد درجه است بحکم آن خبر که معاذ بن جبل روایت کرد از مصطفى (ص) قال: الجنّة مائة درجة، بین کلّ درجة الى درجة ما بین السّماء و الارض، و انّ اعلاها الفردوس، و أوسطها الفردوس، و أنّ العرش على الفردوس، و منها تفجر انهار الجنّة.
و روى انس بن مالک قال: خرج حارثة بن سراقة یوم بدر نظّارا، لم یخرج لقتال، و کان غلاما فأصابه سهمه فقتله، فجاءت امّه و هى الربیع بنت النضر الى النّبیّ (ص) فقالت: یا رسول اللَّه این ابنى حارثه؟ فان کان فى الجنّة فاصبر و الّا فترى ما اصنع؟
فقال (ص): یا امّ حارثة انّها لیست بجنّة واحدة، و لکنّها جنان کثیرة، و انّه فى الفردوس الأعلى.
آن گه در آخر آیت گفت: وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ تا مطیع در طاعت بیفزاید، و عاصى از معصیت حذر گیرد.
قوله: لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ معنى «منّت» تفضّل است، و منّان متفضّل است. و منت که از خدا بود مدح است، لأنّه تفضّل. و چون از مخلوق بود ذمّ است لأنّه تقریع.
عَلَى الْمُؤْمِنِینَ گفتهاند که مؤمنان این جا عرباند، که هیچ قبیله نیست از قبائل عرب که نه رسول (ص) را در آن نسبى است مگر بنى تغلب، قومى ترسایان بد کیشان. ربّ العزة رسول خود را از نسب ایشان پاک کرد، و بر عرب منت نهاد که رسول (ص) هم از نسب شما بشما فرستادم، و کتابى هم از لغت شما بشما فرو فرستادم.
همانست که جاى دیگر گفت: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ، و گفتهاند که مؤمنان اینجا عامّه مؤمناناند از عرب و عجم. میگوید: بمؤمنان رسولى فرستادم یکى از ایشان که کار او شناختهاند، و صدق و امانت او آزموده و دانسته، نه فریشته و نه بیرون از فرزند آدم. دلیل این تأویل آنست که جاى دیگر گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ... الآیة.
آن گه ستایش رسول را، صفت وى کرد، و کار وى گفت که چیست: یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ، یعنى القرآن، وَ یُزَکِّیهِمْ یعنى یصلحهم، وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ اى القرآن و الحکمة یعنى المواعظ الّتى فى القرآن من الحلال و الحرام و السّنّة.
وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ اى و قد کانوا قبل بعثته لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
قوله تعالى: أَ وَ لَمَّا این الف و واو، استفهام راست، و عرب استفهام کند بالف مجرّد، و الف و واو، و الف و فا، و بألف ممدود و بهمزه مقصور.
أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها أَصابَتْکُمْ به احد است، و أَصَبْتُمْ به بدر. و این چنان بود که روز احد از مسلمانان هفتاد مرد کشته شدند، و روز بدر از کافران هفتاد کشته شده بودند و هفتاد باسیرى برده.
قُلْتُمْ أَنَّى هذا اى: من أین اصابنا هذا القتل و الهزیمة و نحن مسلمون و رسول اللَّه فینا؟ میگفتند این قتل و هزیمته بروز احد چونست که بما رسید؟ و ما مسلمانانیم! و رسول خدا در میان ما! ربّ العالمین ایشان را جواب داد: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ این کلمت را دو تفسیر گفتهاند: یکى آنست که: ترکتم المرکز و طلبتم الغنیمة فمن قبلکم جاءکم الشّرّ. میگوید: اینکه بشما رسید از شومى مخالفت شما بود روز احد، آن گه که مرکز بگذاشتید و طلب غنیمت کردید. تفسیر دیگر آنست که روز بدر مسلمانان اسیران کفار را باز فروختند و فدا ستدند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد که یا محمد خداى نپسندید از شما این فروختن اسیران و فدا ستدن. اکنون قوم خود را مخیّر کن میان دو چیز، امّا که اسیران را بکشند و روى زمین را از کفر ایشان پاک کنند، و امّا که ایشان را باز فروشند و فدا ستانند، امّا بعدد ایشان مسلمانان لا محاله کشته شوند. رسول خدا (ص) این پیغام که جبرئیل بیاورد با قوم بگفت. ایشان گفتند: این اسیران همه خویش و پیوند و برادران مااند، ازیشان فدا ستانیم و در وجه و ساز قتال دشمن نهیم، و اگر از ما قومى کشته شوند لا محاله شهیدان باشند. بدان خرسندیم و خوشنود. پس دیگر سال روز احد بعدد آن اسیران از مسلمانان کشته شدند. چون مسلمانان گفتند: أَنَّى هذا؟ رب العالمین گفت: مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ این بآنست که فدا ستدید و خود اختیار قتل کردید.
إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من النّصر مع طاعتکم نبیّکم، و ترک النّصر مع مخالفتکم ایّاه قَدِیرٌ.
وَ ما أَصابَکُمْ این خطاب با مؤمنانست، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ روز احد که هر دو گروه مسلمانان و کافران بر هم رسیدند.
فَبِإِذْنِ اللَّهِ یعنى بقضاء اللَّه و قدره. این تسلیت مؤمنان است، میگوید: آنچه رفت بقضا و قدر و خواست خداى رفت.
وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا این علم بمعنى «رؤیت» است یعنى تا ببیند مؤمنان را و ثبات ایشان را، و رضاء ایشان بقضا و قدر، و صبر ایشان ببلا و شدّت. و منافقان را بیند، با جزع و با تقدیر بخصومت. منافق دو دل است و دو راه، و دو سخن، از «نافقا» گرفته اند. روباه و موش خانه خویش را دو در سازند.
یکى معروف و آشکارا که بر عادت آنجا آمد و شد کنند بروز امن، و آن را «قاصعا» گویند، و درى دارند نهانى، روز گریختن خود را چون بر در معروف بیم بینند، و این در نهانى «نافقا» گویند.
وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا آن گه که مؤمنان بغزاء احد میرفتند فرا منافقان گفتند عبد اللَّه بن ابى و اصحاب او که: بیائید کشتن کنید از بهر خداى یا از مؤمنان دفع کنید. درین آیت دفع و قتل در یک نظم کرد، سقّا، و دیدهبان، و پاسبان، و ستوربان، و طبّاخ، و دلیل، و آنچه ازین بابست همه غازیان کرد، چون سرّاج و نعال و امثال ایشان هر که در لشکر گاهست. سدى و فراء و جماعتى گفتند: «دفع» رباط است. و «رباط» آنست که کسى در ثغر کافر بایستد، و دشمن را از بلاد اسلام باز دارد باقامت حرب، یا باظهار حجت. و فیه قال النبى (ص): «رباط یوم فى سبیل اللَّه خیر من الدّنیا و ما علیها». و فى روایة: خیر من ألف یوم فیما سواه من المنازل.
قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُمْ عبد اللَّه بن ابى با سیصد مرد منافق جواب دادند که: اگر ما دانستیمى که جنگ خواهد بود با شما بیامدیمى، لکن جنگ نخواهد بود. و این سخن بنفاق گفتند، که اگر جنگ بودى هم نیامدندى. رب العالمین گفت: هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ آن روز آن سخن گفتند و باز گشتند، کفر را اولىتر بودند از آنچه ایمان را. آن گه تفسیر کرد و گفت: یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ اى بألسنتهم، ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ.
الَّذِینَ قالُوا یعنى المنافقین، لِإِخْوانِهِمْ یعنى لأمثالهم من اهل النفاق.
و قیل لاخوانهم فى النّسب لا فى الدّین، و هم شهداء احد. وَ قَعَدُوا یعنى عن الجهاد.
الواو للحال.
لَوْ أَطاعُونا یعنى شهداء احد فى الانصراف عن النبى (ص) و القعود ما قُتِلُوا فردّ اللَّه تعالى علیهم و قال: قل لهم یا محمد: فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. ان الحذر ینفع من القدر.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ هر کرا رقم نصرت از درگاه عزّت بر ناصیه روزگار او کشیدند، یگانه عالم گشت، و قطب مرکز سیادت، و نشانه اهل مملکت، و قبله آمال خداوندان حیرت.
وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ و هر کرا صفت خذلان از درگاه بىنیازى روى نماید، بحکم قهر پرده تجمّل از روى کار او بردارند، و رقم مهجورى بر حاشیه وقت او نهند، و مردود همه عالم گردانند تا از سر مهجورى و درد بازماندگى این نوحه با خود مىکند که:
باىّ نواحى الأرض ابغى وصالکم
و أنتم ملوک ما لنحوکم قصد
گفتم که براز اوج برین شد بختم
وز ملک نهاده چون سلیمان تختم
اکنون که بمیزان خرد بر سختم
از بنگه دونیان کم آمد رختم
به داود (ع) وحى آمد که: یا داود! ان وضعتک فمن ذا الّذى یرفعک؟ و ان رفعتک فمن ذا الّذى یضعک؟ و ان أعززتک فمن ذا الّذى یذلّک؟ و ان اذللتک فمن ذا الّذى یعزّک؟ و ان نصرتک فمن ذا الّذى یخذلک، و ان خذلتک فمن ذا الّذى ینصرک؟.
حدیث نصرت میرود، و نصرت لا محاله بر دشمن بود. و هیچ دشمن ترا چون هواء نفس تو نیست. و الیه
اشار النبى (ص): «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک».
چون دشمن قوىتر نفس بود هر آینه جهاد با وى صعبتر و بزرگتر بود. چنان که سیّد گفت: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الأکبر».
و نشان نصرت بر نفس، آن پیر طریقت باز داد که بدرخت خرما برشد، سیخى بشکمش درشد، از ناف تا بسینه بردرید، بخویشتن نگریست گفت: الحمد للَّه که نمردم تا ترا بکام خویش بدیدم، و بر تو نصرت یافتم! رحمت خدا بر آن جوانمردان باد که کمر مجاهدت بر میان بستند، و در میدان عبودیّت در صف خدمت بیستادند، و قدم بر کلّ مراد خود نهادند. با خلق خدا بصلح و با نفس خود بجنگ.
با خود ز پى تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من
در عشق تو از ملامت بىخبران
بر جان و جگر خدنگها دارم من
مصطفى (ص) حرب کردن با نفس خود جهاد بزرگتر و صعبتر از آن خواند که حرب کردن با کافر گاه بود و گه نبود، و حرب کردن با نفس پیوسته بود. و از سلاح کافر بر حذر توان بودن که ظاهر است و پیدا، و سلاح نفس و وساوس و شهوات نهانى است، از آن حذر کردن دشخوار است و صعب. و نیز اندر حرب کافر اگر نصرت دشمن را بود و مؤمن کشته شود شهادتست و رضوان حق جلّ جلاله، و اندر جهاد نفس اگر نصرت نفس دشمن را بود قطیعت است و عذاب جهنم. آن صفت نیکبختانست، و این حال بدبختان. هرگز چون هم نباشند و برابر نبوند! این است که رب العالمین گفت: أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ. همانست که جاى دیگر گفت: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ، و نیز: أَ فَمَنْ یُلْقى فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ؟، أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى؟ الآیة، و هم ازین بابست: قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ، وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ، وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ.
و الیه الاشارة بقوله تعالى: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ اى هم اصحاب درجات فى حکم اللَّه فمن سعید مقرّب، و من شقّى مبعّد.
وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ و هر کرا صفت خذلان از درگاه بىنیازى روى نماید، بحکم قهر پرده تجمّل از روى کار او بردارند، و رقم مهجورى بر حاشیه وقت او نهند، و مردود همه عالم گردانند تا از سر مهجورى و درد بازماندگى این نوحه با خود مىکند که:
باىّ نواحى الأرض ابغى وصالکم
و أنتم ملوک ما لنحوکم قصد
گفتم که براز اوج برین شد بختم
وز ملک نهاده چون سلیمان تختم
اکنون که بمیزان خرد بر سختم
از بنگه دونیان کم آمد رختم
به داود (ع) وحى آمد که: یا داود! ان وضعتک فمن ذا الّذى یرفعک؟ و ان رفعتک فمن ذا الّذى یضعک؟ و ان أعززتک فمن ذا الّذى یذلّک؟ و ان اذللتک فمن ذا الّذى یعزّک؟ و ان نصرتک فمن ذا الّذى یخذلک، و ان خذلتک فمن ذا الّذى ینصرک؟.
حدیث نصرت میرود، و نصرت لا محاله بر دشمن بود. و هیچ دشمن ترا چون هواء نفس تو نیست. و الیه
اشار النبى (ص): «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک».
چون دشمن قوىتر نفس بود هر آینه جهاد با وى صعبتر و بزرگتر بود. چنان که سیّد گفت: «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الأکبر».
و نشان نصرت بر نفس، آن پیر طریقت باز داد که بدرخت خرما برشد، سیخى بشکمش درشد، از ناف تا بسینه بردرید، بخویشتن نگریست گفت: الحمد للَّه که نمردم تا ترا بکام خویش بدیدم، و بر تو نصرت یافتم! رحمت خدا بر آن جوانمردان باد که کمر مجاهدت بر میان بستند، و در میدان عبودیّت در صف خدمت بیستادند، و قدم بر کلّ مراد خود نهادند. با خلق خدا بصلح و با نفس خود بجنگ.
با خود ز پى تو جنگها دارم من
صد گونه ز عشق رنگها دارم من
در عشق تو از ملامت بىخبران
بر جان و جگر خدنگها دارم من
مصطفى (ص) حرب کردن با نفس خود جهاد بزرگتر و صعبتر از آن خواند که حرب کردن با کافر گاه بود و گه نبود، و حرب کردن با نفس پیوسته بود. و از سلاح کافر بر حذر توان بودن که ظاهر است و پیدا، و سلاح نفس و وساوس و شهوات نهانى است، از آن حذر کردن دشخوار است و صعب. و نیز اندر حرب کافر اگر نصرت دشمن را بود و مؤمن کشته شود شهادتست و رضوان حق جلّ جلاله، و اندر جهاد نفس اگر نصرت نفس دشمن را بود قطیعت است و عذاب جهنم. آن صفت نیکبختانست، و این حال بدبختان. هرگز چون هم نباشند و برابر نبوند! این است که رب العالمین گفت: أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ. همانست که جاى دیگر گفت: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ، و نیز: أَ فَمَنْ یُلْقى فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ؟، أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى؟ الآیة، و هم ازین بابست: قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ، وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ، وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ.
و الیه الاشارة بقوله تعالى: هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ اى هم اصحاب درجات فى حکم اللَّه فمن سعید مقرّب، و من شقّى مبعّد.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ... الآیة. مفسّران گفتهاند که: این آیت در شأن شهداء بدر و احد فرود آمد. شهداء بدر چهارده کس بودند، ازیشان شش کس مهاجراند: مهجع بن عبد اللَّه مولى عمر بن خطاب، و هو اوّل قتیل قتل یوم بدر، و عبید بن الحرث، و عمیر بن ابى وقاص، و ذو الشمالین عبد عمرو بن نضلة، و عقیل بن بکیر، و صفوان بن بیضا. و شهداء احد هفتاد کس بودند. ازیشان پنج کس مهاجران: حمزة بن عبد المطلب، مصعب بن عمیر، عثمان بن شماس، عبد اللَّه بن جحش، سعد مولى عتبة بن ربیعة. دیگر همه انصار بودند که در راه خدا، از بهر خدا کشته شدند، و از رب العزة بایشان نواختها رسید و کرامتها دیدند. ارواح ایشان در شکم مرغان بهشتى تا در مرغزار بهشت پرواز مىکنند، و از آن میوههاى بهشتى مىخورند، و آن گه قرارگاه ایشان قندیلهاى زرین در زیر عرش ملک. ایشان چون این نواخت و این کرامت دیدند و یافتند، قالوا: یا لیت قومنا یعلمون ما نحن فیه من النّعیم. گفتند: اى کاشک کسان ما که در دنیااند از احوال ما خبر داشتندى، و این نواخت و کرامت و این جاى خوش و این ناز و نعیم که ما داریم بدانستندى، بودى که ایشان نیز جهاد کردندى تا باین روز دولت و شادى رسیدندى.
رب العالمین گفت: شما ساکن بوید که این خبر من بازرسانم، و از آنچه شما درآنید ایشان را بیاگاهانم. پس این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً الآیة.
و خبر درست است از جابر بن عبد اللَّه، گفت: روز احد پدرم کشته شد، و من دلتنگ و رنجور نشسته بودم، مصطفى (ص) بمن برگذشت، گفت: مالى اراک مکتئبا حزینا؟ قلت: یا رسول اللَّه قتل أبى و علیه دین، و له عیال، فقال: أ لا اخبرک ما کلّم اللَّه احدا قطّ الّا من وراء حجاب، و کلّم اباک کفاحا؟ فقال: یا عبد اللَّه تمنّ علىّ اعطک، فقال: یا ربّ اتمنّى علیک ان تردّنى الى الدّنیا حتّى اقتل فیک الثّانیة، فقال: انّه سبق من القول: أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ. قال: یا ربّ! فبلّغ عنّى اصحابى. قال: ففیه نزلت: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا الآیة.
قراءت شامى «قتّلوا» مشدّد است بر معنى مبالغت، یعنى: بزارى کشتند ایشان را، و آن حمزه بود که شکم وى بشکافتند، و جگر بیرون کشیدند.
بَلْ أَحْیاءٌ ایشان را «احیاء» خواند، که ارواح ایشان را در شکمهاى مرغان از میوه بهشت روزى میرسانند روزى مقدر در وقت معین، هم چنان که زندگان را باشد. و گفتهاند که: ایشان را «احیاء» خواند از بهر آنکه ارواح ایشان تا بقیامت هر شب زیر عرش مجید بسجود درآیند، همچون ارواح زندگان مؤمنان آن گه که بوضو در خواب شوند. و گفتهاند: شهیدان را تا بقیامت هر سال ثواب غزوى بنویسند از آنکه سنّت جهاد بنهادند، پس ایشان را «احیاء» بدان خواند که هم چنان که زندگان را در جهاد ثواب نویسند ایشان را نیز مىنویسند. و گفتهاند: ایشان را نشویند و با جامه خویش بگذارند چنان که زندگان را.
قال (ص): «زمّلوهم بدمائهم و کلومهم، فانّهم یحشرون یوم القیامة بدمائهم، اللّون لون الدّم، و الرّیح ریح المسک.»
و گفتهاند که: خاک نخورد ایشان را در گور، چنان که زندگان را نخورد.
در آثار بیارند که: چهار کس آنند که خاک نخورد ایشان را بعد از مرگ: انبیاء، علماء، شهداء، و حافظان یعنى حمله قرآن. و درین معنى آوردند که عمرو بن الجموح و عبد اللَّه بن عمرو بن حزام هر دو روز احد شهید گشتند، و هر دو را در یک گور نهادند، و گور ایشان بر گذرگاه سیل بود. بعد از چهل و شش سال سر ایشان باز کردند، تا بجاى دیگر نقل کنند از بیم سیل، ایشان را تازه دیدند.
چنان که گویى یک روز گذشته است تا ایشان را دفن کردهاند، و خاک ایشان را ناخورده و تباه ناکرده.
قوله: عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ اى من ثمار الجنّة و تحفها. رزق نامى است چیزى را مقدّر در وقتى معیّن چنان که جاى دیگر گفت: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا. فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فضل خدا اینجا «قتل» است در راه خدا، که فضل دارد بر مرگ در طاعت بىقتل. و گفتهاند که: «نعیم» بهشت است و رضا و لقاء حق.
وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ اى بکرامتهم. و شادى میبرند برادران و کسان ایشان که هنوز زندهاند، و بآن پایگاه که ایشان رسیدهاند نرسیدهاند، امّا بشرف پایگاه، اینان را در ایشان رسانیدند، و هنوز زندهاند از پس ایشان.
و فى معناه
قول النبى (ص): یشفع الشّهید فى سبعین من اقاربه.
ثمّ قال: أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى: بأن لا خوف على اخوانهم المؤمنین اذا لحقوا بهم. قال السدى: یؤتى الشّهید بکتاب فیه ما یقدم علیه من اخوانه و اهله، فیقال یقدم علیک فلان یوم کذا و کذا، و یقدم علیک فلان یوم کذا و کذا، فیستبشر حین یقدمون علیه کما یستبشر اهل الغائب بقدومه فى الدّنیا.
یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ اگر کسى گوید فائده این استبشار در آن جهان چیست چون در دنیا خود دانسته بودند؟ و از فضل و نعمت اللَّه آگاه بودند؟
نه چیزى بینند که ندانسته بودند، تا بآن شاد شوند؟ جواب آنست که: در دنیا هر چند دانسته بودند اما از راه خبر و استدلال دانسته بودند، نه از راه کشف و معاینه، و «لیس الخبر کالمعاینة». چون آن خبر عیان گردد، و امید نقد شود، و اندازه ثواب بحدّ استحقاق و امید در گذرد، شادى ایشان بیفزاید، و مضاعف شود. و نیز شادى دنیا با خوف خاتمه آمیخته شود و شادى عقبى از آمیغ خوف و اندوه پذیرفتن پاک باشد، و تا ازین آمیغ پاک نشود بحدّ کمال نرسد.
وَ أَنَّ اللَّهَ اى: و بانّ اللَّه، عطف است بر بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ. میگوید: شادى برندبنعمت و فضل خداى، و بآنکه خداى فضل و نعمت خویش بر ایشان تمام کرد، و از مزد ایشان هیچ چیز باز نگرفت، و نیز بیفزود. قراءت کسایى وَ أَنَّ اللَّهَ بکسر الف است بر معنى استیناف، و ترغیب دیگران بایمان و طلب ثواب آن، فکأنّه قال: و اللَّه لا یضیع اجر المؤمنین. و فى بیان ثواب الشّهداء ما روى على بن موسى الرضا عن ابیه موسى بن جعفر، عن ابیه جعفر بن محمد، عن ابیه محمد بن على، عن ابیه على بن حسین، عن ابیه حسین بن على (ع) قال: بینما على بن ابى طالب (ع) یخطب الناس و یحثّهم على الجهاد، اذ قام الیه شابّ و قال: یا امیر المؤمنین اخبرنى عن فضل الغزاة فى سبیل اللَّه. فقال: کنت ردیف رسول اللَّه (ص) على ناقة العضباء، و نحن مقفلون من غزوة، فسألته عمّا سألتنى عنه، فقال النّبی (ص): «انّ الغزاة اذا همّوا بالغزو کتب اللَّه لهم براءة من النّار، و اذا تجهّزوا لغزوهم باهى اللَّه بهم الملائکة، و اذا ودّعهم اهلوهم بکت علیهم الحیطان و البیوت، و یخرجون من ذنوبهم کما تخرج الحیّة من سلخها، و یوکّل اللَّه عزّ و جلّ لکلّ رجل منهم اربعین الف ملک یحفظونه، من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و شماله، و لا یعمل حسنة الّا اضعفت له، و یکتب له عبادة الف رجل یعبدون اللَّه عزّ و جلّ الف سنة، کلّ سنة ثلاثمائة و ستّون یوما، و الیوم مثل عمر الدّنیا. و اذا صاروا بحضرة عدوّهم، انقطع علم اهل الدّنیا عن ثواب اللَّه ایّاهم، فاذا برزوا لعدوّهم و اشرعت الا سنّة و فوّقت اسهام، و تقدّم الرّجل الى الرّجل، حفّتهم الملائکة بأجنحتها، و یدعون اللَّه لهم بالنّصر و التّثبیت، و نادى مناد: «الجنّة تحت ظلال السّیوف». فتکون الطعنة و الضّربة على الشّهید اهون من شرب الماء البارد فى الیوم الصائف، و اذا زال الشهید عن فرسه بطعنه او ضربة لم یصل الى الأرض حتّى یبعث اللَّه الیه زوجته من الحور العین، فتبشّره بما اعدّ اللَّه له من الکرامة و اذا وصل الى الأرض تقول له الارض: مرحبا بالرّوح الطّیّبة الّتى اخرجت من البدن الطیّب. ابشر فانّ لک ما لا عین رأت، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر! و یقول اللَّه تعالى: أنا خلیفته فى اهله، و من ارضاهم فقد أرضانى، و من اسخطهم فقد اسخطنى. و یجعل اللَّه تعالى روحه فى حواصل طیر خضر تسرح فى الجنّة حیث تشاء، و تأکل من ثمارها، و تأوى الى قنادیل من ذهب معلّقة بالعرش.
قوله: الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ... الآیة مجاهد و مقاتل و عکرمه گفتند: این آیات در غزوة بدر الصغرى فرو آمد، و قصه آنست که روز احد بعد از آنکه هزیمت و شکستگى بر مسلمانان افتاد ابو سفیان گفت: یا محمد بیننا و بینک موسم بدر الصّغرى ان شئت. یا محمد (ص)! ازین پس اگر خواهى به بدر صغرى با هم آئیم و جنگ کنیم. و بدر صغرى آبى بود و مرغزارى بنى کنانه را، و در جاهلیت بازارگاه ایشان بود هر سال چند روز آنجا رفتندى و بازرگانى کردندى. چون ابو سفیان آن سخن گفت، رسول خدا (ص) جواب داد: آرى چنین کنم، وعدهگاه ما آنجاست. پس دیگر سال ابو سفیان و اهل مکه بوعده بیرون آمدند تا به مر الظهران رسیدند. رب العالمین رعبى و بیمى در دل ایشان افکند، هم از آنجا ابو سفیان همت کرد که به مکه باز شود. بر نعیم بن مسعود الاشجعى رسید که از مکه مىآمد، و قصد مدینه داشت، گفت: یا نعیم وعده دارم با محمد (ص) که ببدر صغرى جنگ کنیم، و اکنون ساز جنگ و وقت آن ندارم، و مىخواهم که بمکه باز شوم، اما مىاندیشم که محمد (ص) بیرون آید بوعدهگاه، و ما را نیابد، بر ما دلیر شود، و خلف از جهت ما بیند، اگر تو تدبیرى سازى و ایشان را دفع کنى تا از مدینه بیرون نیایند، و خلف از جهت ایشان بود من ترا ده اشتر دهم. و اینک سهیل بن عمرو ضامن است تا بتو رساند. نعیم بن مسعود با ابو سفیان این قرار بداد، و بتعجیل رفت تا در مدینه شد.
قوم را دید که جنگ را تجهیز میکردند، و میعاد ابو سفیان را کار میساختند. نعیم گفت بدرایى که راى شما است! پارسال دیدید که بدیار و وطن و قرارگاه شما در آمدند و کردند آنچه کردند، اکنون شما بتن خویش ظلم میکنید که بر ایشان مىشوید، و خود را در مهلکه مىافکنید. من بو سفیان را دیدم با جمعى انبوه و لشکرى فراوان بیرون آمده، و ساز جنگ و قتل کرده. اصحاب رسول (ص) که این خبر شنیدند بسهمیدند، و چون امتناعى بنمودند رسول خدا (ص) گفت: و الّذى نفسى بیده لأخرجنّ و لو وحدى.
پس هر چه بد دل و منافق بودند بماندند، و هر چه مسلمانان و دلاور بودند با ساز قتال و صحبت رسول (ص) بیرون شدند، و گفتند: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. و براه هر که بر ایشان رسید از مشرکان، میگفت: «انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم» و مؤمنان مىگفتند: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل» تا ببدر الصغرى رسیدند، بو سفیان همان که رعب در دل اوفتاد به مکه بازرفت. و اهل مکه «جیش السّویق» بر ایشان نهادند، یعنى که: «انّما خرجتم تشربون السّویق». پس رسول خدا و یاران یک دو روز آنجا بیستادند و تجارت کردند، پس به مدینه باز رفتند با سلامت و غنیمت. و جبرئیل امین از درگاه عزت در آن حال فرو آمد و آیت آورد که: الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ اى الجراحات لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ بطاعة الرّسول وَ اتَّقَوْا مخالفته «أَجْرٌ عَظِیمٌ» یعنى الجنّة الَّذِینَ یعنى المؤمنین. قالَ لَهُمُ النَّاسُ یعنى نعیم بن مسعود: إِنَّ النَّاسَ یعنى ابا سفیان و اصحابه قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ و لا تأتوهم.
فَزادَهُمْ یعنى ذلک القول إِیماناً اى ثباتا فى دینهم و اقامة على نصرة نبیّهم. فَزادَهُمْ إِیماناً دلیل است که در ایمان زیادت و نقصان آید، و این رد مرجئان است که ایشان گویند: ایمان نیفزاید و نکاهد، که ایمان بنزدیک ایشان گفتى و عقدى مجرد است بى اعمال و بىاکتساب طاعات. تا اگر کسى بزبان بگوید و بدل بداند که اللَّه موجود است، و آن گه هیچ طاعت دیگر نکند و محظورات شرع بکار آرد، ایشان گویند: او مؤمن است، و ولى خدا، و مستوجب بهشت. و آن گه تفاضل و تفاوت در میان مؤمنان نبینند، و در طاعت و معصیت اثر زیادت و نقصان بر ایمان اعتقاد ندارند.
و منصوصات قرآن و اخبار و آثار و ظواهر آن دلالت میکند بر بطلان اعتقاد و خبث مقالت ایشان. قال اللَّه عزّ و جلّ: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.
و قال تعالى: أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ و لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ... الآیة و لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ. الآیة. و صحّ فى الخبر: انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول یوم القیامة فى باب الشفاعة: اخرجوا من کان فى قلبه وزن دینار من الایمان، ثم من کان فى قلبه وزن نصف دینار، حتى یقول: و من کان فى قلبه وزن ذرة.
و قال (ص): «بینما أنا نائم رأیت النّاس یعرضون علىّ و علیهم قمص، منها ما یبلغ الثّدى، و منها ما یبلغ دون ذلک. و عرض علىّ عمر بن الخطاب و علیه قمیص یجرّه، قالوا: «فما ذا اوّلت یا رسول اللَّه؟» قال: «الدّین».
و قال عمر: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الأرض، او قال بایمان هذه الأمّة، لرجح به». این آیات و اخبار دلیلاند که در ایمان تفاوت و تفاضل هست. و بد مردان هرگز بدرجه نیک مردان نباشند.
و عاصى بدرجه مطیع نباشد. و آن کس که ایمان وى ضعیف باشد هرگز برابر آن کس نبود که ایمان وى قوى باشد. و این ضعف و قوت ایمان از طاعت و معصیت خیزد،هر کرا طاعت و اعمال خیر تمامتر، ایمان وى قوىتر. و هر کرا معصیت بیشتر و بر طاعت غالبتر، ایمان وى ضعیفتر و کمتر. ابن عمر گفت: از رسول خدا (ص) پرسیدم که ایمان افزاید و کاهد؟ رسول خدا (ص) جواب داد: «نعم، یزید حتّى یدخل صاحبه الجنّة، و ینقص حتّى یدخل صاحبه النّار»، و قال على (ع): انّ الایمان یبدو لمظة بیضاء فى القلب، کلّما ازداد الایمان ازدادت بیاضا، حتى یبیضّ القلب کلّه و انّ النّفاق یبدو لمظة سوداء فى القلب، کلّما ازداد النّفاق ازدادت سوادا حتّى یسودّ القلب کلّه. و الّذى نفسى بیده لو شققتم عن قلب مؤمن وجدتموه ابیض القلب، و لو شققتم عن قلب منافق وجدتموه اسود القلب.
و سئل على بن عبد اللَّه المدینى عن الایمان فقال: قول و عمل و نیّة. قیل: أ ینتقص و یزداد؟ قال: نعم، یزداد و ینتقص حتى لا یبقى منه شىء. و قیل لبعضهم: ما زیادته و نقصانه؟ قال: اذا ذکرنا ربّنا و خشیناه فذلک زیادته، و اذا اغفلنا و نسینا و ضیّعنا، فذلک نقصانه.
وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ اى الّذى یکفینا امرهم اللَّه. وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ و ذلک امان لکلّ خائف. و قال (ص): «من قال حسبى اللَّه و نعم الوکیل، علیه توکّلت و هو ربّ العرش العظیم، یقول اللَّه تعالى: «لاکفینّ عبدى، صادقا کان او کاذبا».
و قال (ص): آخر ما تکلّم به ابراهیم (ع) حین القى فى النّار: حسبى اللَّه و نعم الوکیل.
فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ... الآیة بازگشتند، یعنى رسول خدا (ص) و مؤمنان که از بدر بازگشتند بعافیت و راحت و افزونى از تجارت، هیچ مشرک نادیده، و هیچ رنج بایشان نارسیده، و آن گه ثواب غزو ایشان را حاصل شده، و بطاعت دارى رسول خدا (ص) برضا و خوشنودى حق رسیده. این است که رب العالمین گفت:لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ.
إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ آن صاحب خبر نعیم بن مسعود که گفت: بو سفیان با مشرکان به بدر رفت، خود دیو مردم است، و آنچه گفت دیو در دهن وى افگنده بود.
یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ اولیاء خود را ترساند، یعنى منافقان که حقیقت ایمان ندارند و در ضلالت قرین دیواند. و قیل معناه: یخوّف باولیاءه، یعنى یخوّف المؤمنین بالکفّار.
فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ: اى مصدّقین بوعدى.
وَ لا یَحْزُنْکَ میگوید: اندوهگن منمایا ترا. و بر قراءت نافع وَ لا یَحْزُنْکَ بضم یا، و کسر زا. معنى آنست که اندوهگن مگذار ترا غائب بودن ایشان که در نصرت کفر مىشتابند، و بجنگ احد نیامدند، و شما را فرو گذاشتند، از منافقان و جهودان و مشرکان.
إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً اى لن یضرّوا اولیاء اللَّه شیئا، و انّما یعود و بال ذلک علیهم. ایشان از یارى که اللَّه ترا و مؤمنان را داد هیچ چیز بنکاهند، و وبال آن هم بایشان باز گردد. و قیل: إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً اى لن ینقصوا اللَّه شیئا من ملکه و سلطانه، انّهم یضرّون انفسهم بذلک.
یُرِیدُ اللَّهُ أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ این آیت ردّ است بر قدریان که مىگویند: بنده را قدرت است و استطاعت بر فعل پیش از فعل. و معلوم است که ارادت اللَّه در حرمان ایشان از حظ آخرت، ایشان را از ایمان و طاعت باز داشت، تا نتوانستند و قدرت طاعت نداشتند، و چگونه قدرت آن را دارند و خداى مىخواهد که ندارند. و نظیر این آیت در قرآن فراوان است، منها: قوله تعالى کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ، لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ، کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِهِ، وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً، وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ، و صدوا عن السبیل و اللَّه ارکسهم بما کسبوا، فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ، إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ الى غیر ذلک من الآیات الدّالة على انّ الهادى و المضلّ هو اللَّه تعالى، و القدرة و المشیئة و الارادة کلّها للَّه تعالى. و فى الخبر أنّ النّبی (ص) قال: «اتّقوا هذا القدر فانّه شعبة من النصرانیة».
قال بعضهم: معناه، و اللَّه اعلم، انّ النّصارى تزعم انّ عیسى یملک النّفع و الضّرر مع اللَّه، کما یملکه اللَّه، فکفروا بأن جعلوا مع اللَّه شریکا او شریکین، و القدریة تزعم انّ الخلق کلّهم شرکاء للَّه، یملکون الضّر و النّفع، ان شاؤوا ضرّوا انفسهم، و ان شاؤوا نفعوها، و ان شاؤوا استقاموا، و ان شاؤوا اعوجّوا، من غیر أن یحتاجون الى توفیق، او یلحقهم خذلان، او سبق بخیرهم و شرّهم کتاب، او تکون فیهم مشیئة تغلب ارادتهم و لا یغلبونها.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمانِ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً حین باعوا الایمان بالکفر.
انما یضرون انفسهم بذلک وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا قراءت حمزه بیا است بر تقدیر: و لا یحسبنّ الکفّار انّ املاءنا ایّاهم خیر لهم. و دیگران بتا خوانند خطاب با رسول و تسلیت مؤمنان و وعید کافران، یعنى و لا تحسبن یا محمد الذین کفروا... «ان ما» دو کلمه است. نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ. «انما» این، یک کلمه توان نهاد، و دو توان نهاد نُمْلِی لَهُمْ یعنى نمهلهم لیزدادوا اثما بمعاندتهم الحقّ و خلافهم الرّسول. این آیت در شأن قومى کافران آمد که: اللَّه تعالى بعلم قدیم خود دانست که ایشان هرگز ایمان نیارند، و زندگى ایشان ایشان را کفر و شرک افزاید.
سئل النبى (ص): اىّ النّاس خیر؟ قال: من طال عمره، و حسن عمله. قیل: فأىّ النّاس شرّ؟ قال من طال عمره، و ساء عمله.
و قال ابن مسعود: ما من نفس برّة و لا فاجرة الّا و الموت خیر لها، امّا الفاجر فمستراح منها، و قرأ: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ الآیة، و امّا البرّة فمستریح منها، و قرأ: نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ.
رب العالمین گفت: شما ساکن بوید که این خبر من بازرسانم، و از آنچه شما درآنید ایشان را بیاگاهانم. پس این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً الآیة.
و خبر درست است از جابر بن عبد اللَّه، گفت: روز احد پدرم کشته شد، و من دلتنگ و رنجور نشسته بودم، مصطفى (ص) بمن برگذشت، گفت: مالى اراک مکتئبا حزینا؟ قلت: یا رسول اللَّه قتل أبى و علیه دین، و له عیال، فقال: أ لا اخبرک ما کلّم اللَّه احدا قطّ الّا من وراء حجاب، و کلّم اباک کفاحا؟ فقال: یا عبد اللَّه تمنّ علىّ اعطک، فقال: یا ربّ اتمنّى علیک ان تردّنى الى الدّنیا حتّى اقتل فیک الثّانیة، فقال: انّه سبق من القول: أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ. قال: یا ربّ! فبلّغ عنّى اصحابى. قال: ففیه نزلت: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا الآیة.
قراءت شامى «قتّلوا» مشدّد است بر معنى مبالغت، یعنى: بزارى کشتند ایشان را، و آن حمزه بود که شکم وى بشکافتند، و جگر بیرون کشیدند.
بَلْ أَحْیاءٌ ایشان را «احیاء» خواند، که ارواح ایشان را در شکمهاى مرغان از میوه بهشت روزى میرسانند روزى مقدر در وقت معین، هم چنان که زندگان را باشد. و گفتهاند که: ایشان را «احیاء» خواند از بهر آنکه ارواح ایشان تا بقیامت هر شب زیر عرش مجید بسجود درآیند، همچون ارواح زندگان مؤمنان آن گه که بوضو در خواب شوند. و گفتهاند: شهیدان را تا بقیامت هر سال ثواب غزوى بنویسند از آنکه سنّت جهاد بنهادند، پس ایشان را «احیاء» بدان خواند که هم چنان که زندگان را در جهاد ثواب نویسند ایشان را نیز مىنویسند. و گفتهاند: ایشان را نشویند و با جامه خویش بگذارند چنان که زندگان را.
قال (ص): «زمّلوهم بدمائهم و کلومهم، فانّهم یحشرون یوم القیامة بدمائهم، اللّون لون الدّم، و الرّیح ریح المسک.»
و گفتهاند که: خاک نخورد ایشان را در گور، چنان که زندگان را نخورد.
در آثار بیارند که: چهار کس آنند که خاک نخورد ایشان را بعد از مرگ: انبیاء، علماء، شهداء، و حافظان یعنى حمله قرآن. و درین معنى آوردند که عمرو بن الجموح و عبد اللَّه بن عمرو بن حزام هر دو روز احد شهید گشتند، و هر دو را در یک گور نهادند، و گور ایشان بر گذرگاه سیل بود. بعد از چهل و شش سال سر ایشان باز کردند، تا بجاى دیگر نقل کنند از بیم سیل، ایشان را تازه دیدند.
چنان که گویى یک روز گذشته است تا ایشان را دفن کردهاند، و خاک ایشان را ناخورده و تباه ناکرده.
قوله: عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ اى من ثمار الجنّة و تحفها. رزق نامى است چیزى را مقدّر در وقتى معیّن چنان که جاى دیگر گفت: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا. فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فضل خدا اینجا «قتل» است در راه خدا، که فضل دارد بر مرگ در طاعت بىقتل. و گفتهاند که: «نعیم» بهشت است و رضا و لقاء حق.
وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ اى بکرامتهم. و شادى میبرند برادران و کسان ایشان که هنوز زندهاند، و بآن پایگاه که ایشان رسیدهاند نرسیدهاند، امّا بشرف پایگاه، اینان را در ایشان رسانیدند، و هنوز زندهاند از پس ایشان.
و فى معناه
قول النبى (ص): یشفع الشّهید فى سبعین من اقاربه.
ثمّ قال: أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اى: بأن لا خوف على اخوانهم المؤمنین اذا لحقوا بهم. قال السدى: یؤتى الشّهید بکتاب فیه ما یقدم علیه من اخوانه و اهله، فیقال یقدم علیک فلان یوم کذا و کذا، و یقدم علیک فلان یوم کذا و کذا، فیستبشر حین یقدمون علیه کما یستبشر اهل الغائب بقدومه فى الدّنیا.
یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ اگر کسى گوید فائده این استبشار در آن جهان چیست چون در دنیا خود دانسته بودند؟ و از فضل و نعمت اللَّه آگاه بودند؟
نه چیزى بینند که ندانسته بودند، تا بآن شاد شوند؟ جواب آنست که: در دنیا هر چند دانسته بودند اما از راه خبر و استدلال دانسته بودند، نه از راه کشف و معاینه، و «لیس الخبر کالمعاینة». چون آن خبر عیان گردد، و امید نقد شود، و اندازه ثواب بحدّ استحقاق و امید در گذرد، شادى ایشان بیفزاید، و مضاعف شود. و نیز شادى دنیا با خوف خاتمه آمیخته شود و شادى عقبى از آمیغ خوف و اندوه پذیرفتن پاک باشد، و تا ازین آمیغ پاک نشود بحدّ کمال نرسد.
وَ أَنَّ اللَّهَ اى: و بانّ اللَّه، عطف است بر بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ. میگوید: شادى برندبنعمت و فضل خداى، و بآنکه خداى فضل و نعمت خویش بر ایشان تمام کرد، و از مزد ایشان هیچ چیز باز نگرفت، و نیز بیفزود. قراءت کسایى وَ أَنَّ اللَّهَ بکسر الف است بر معنى استیناف، و ترغیب دیگران بایمان و طلب ثواب آن، فکأنّه قال: و اللَّه لا یضیع اجر المؤمنین. و فى بیان ثواب الشّهداء ما روى على بن موسى الرضا عن ابیه موسى بن جعفر، عن ابیه جعفر بن محمد، عن ابیه محمد بن على، عن ابیه على بن حسین، عن ابیه حسین بن على (ع) قال: بینما على بن ابى طالب (ع) یخطب الناس و یحثّهم على الجهاد، اذ قام الیه شابّ و قال: یا امیر المؤمنین اخبرنى عن فضل الغزاة فى سبیل اللَّه. فقال: کنت ردیف رسول اللَّه (ص) على ناقة العضباء، و نحن مقفلون من غزوة، فسألته عمّا سألتنى عنه، فقال النّبی (ص): «انّ الغزاة اذا همّوا بالغزو کتب اللَّه لهم براءة من النّار، و اذا تجهّزوا لغزوهم باهى اللَّه بهم الملائکة، و اذا ودّعهم اهلوهم بکت علیهم الحیطان و البیوت، و یخرجون من ذنوبهم کما تخرج الحیّة من سلخها، و یوکّل اللَّه عزّ و جلّ لکلّ رجل منهم اربعین الف ملک یحفظونه، من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و شماله، و لا یعمل حسنة الّا اضعفت له، و یکتب له عبادة الف رجل یعبدون اللَّه عزّ و جلّ الف سنة، کلّ سنة ثلاثمائة و ستّون یوما، و الیوم مثل عمر الدّنیا. و اذا صاروا بحضرة عدوّهم، انقطع علم اهل الدّنیا عن ثواب اللَّه ایّاهم، فاذا برزوا لعدوّهم و اشرعت الا سنّة و فوّقت اسهام، و تقدّم الرّجل الى الرّجل، حفّتهم الملائکة بأجنحتها، و یدعون اللَّه لهم بالنّصر و التّثبیت، و نادى مناد: «الجنّة تحت ظلال السّیوف». فتکون الطعنة و الضّربة على الشّهید اهون من شرب الماء البارد فى الیوم الصائف، و اذا زال الشهید عن فرسه بطعنه او ضربة لم یصل الى الأرض حتّى یبعث اللَّه الیه زوجته من الحور العین، فتبشّره بما اعدّ اللَّه له من الکرامة و اذا وصل الى الأرض تقول له الارض: مرحبا بالرّوح الطّیّبة الّتى اخرجت من البدن الطیّب. ابشر فانّ لک ما لا عین رأت، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر! و یقول اللَّه تعالى: أنا خلیفته فى اهله، و من ارضاهم فقد أرضانى، و من اسخطهم فقد اسخطنى. و یجعل اللَّه تعالى روحه فى حواصل طیر خضر تسرح فى الجنّة حیث تشاء، و تأکل من ثمارها، و تأوى الى قنادیل من ذهب معلّقة بالعرش.
قوله: الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ... الآیة مجاهد و مقاتل و عکرمه گفتند: این آیات در غزوة بدر الصغرى فرو آمد، و قصه آنست که روز احد بعد از آنکه هزیمت و شکستگى بر مسلمانان افتاد ابو سفیان گفت: یا محمد بیننا و بینک موسم بدر الصّغرى ان شئت. یا محمد (ص)! ازین پس اگر خواهى به بدر صغرى با هم آئیم و جنگ کنیم. و بدر صغرى آبى بود و مرغزارى بنى کنانه را، و در جاهلیت بازارگاه ایشان بود هر سال چند روز آنجا رفتندى و بازرگانى کردندى. چون ابو سفیان آن سخن گفت، رسول خدا (ص) جواب داد: آرى چنین کنم، وعدهگاه ما آنجاست. پس دیگر سال ابو سفیان و اهل مکه بوعده بیرون آمدند تا به مر الظهران رسیدند. رب العالمین رعبى و بیمى در دل ایشان افکند، هم از آنجا ابو سفیان همت کرد که به مکه باز شود. بر نعیم بن مسعود الاشجعى رسید که از مکه مىآمد، و قصد مدینه داشت، گفت: یا نعیم وعده دارم با محمد (ص) که ببدر صغرى جنگ کنیم، و اکنون ساز جنگ و وقت آن ندارم، و مىخواهم که بمکه باز شوم، اما مىاندیشم که محمد (ص) بیرون آید بوعدهگاه، و ما را نیابد، بر ما دلیر شود، و خلف از جهت ما بیند، اگر تو تدبیرى سازى و ایشان را دفع کنى تا از مدینه بیرون نیایند، و خلف از جهت ایشان بود من ترا ده اشتر دهم. و اینک سهیل بن عمرو ضامن است تا بتو رساند. نعیم بن مسعود با ابو سفیان این قرار بداد، و بتعجیل رفت تا در مدینه شد.
قوم را دید که جنگ را تجهیز میکردند، و میعاد ابو سفیان را کار میساختند. نعیم گفت بدرایى که راى شما است! پارسال دیدید که بدیار و وطن و قرارگاه شما در آمدند و کردند آنچه کردند، اکنون شما بتن خویش ظلم میکنید که بر ایشان مىشوید، و خود را در مهلکه مىافکنید. من بو سفیان را دیدم با جمعى انبوه و لشکرى فراوان بیرون آمده، و ساز جنگ و قتل کرده. اصحاب رسول (ص) که این خبر شنیدند بسهمیدند، و چون امتناعى بنمودند رسول خدا (ص) گفت: و الّذى نفسى بیده لأخرجنّ و لو وحدى.
پس هر چه بد دل و منافق بودند بماندند، و هر چه مسلمانان و دلاور بودند با ساز قتال و صحبت رسول (ص) بیرون شدند، و گفتند: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. و براه هر که بر ایشان رسید از مشرکان، میگفت: «انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم» و مؤمنان مىگفتند: «حسبنا اللَّه و نعم الوکیل» تا ببدر الصغرى رسیدند، بو سفیان همان که رعب در دل اوفتاد به مکه بازرفت. و اهل مکه «جیش السّویق» بر ایشان نهادند، یعنى که: «انّما خرجتم تشربون السّویق». پس رسول خدا و یاران یک دو روز آنجا بیستادند و تجارت کردند، پس به مدینه باز رفتند با سلامت و غنیمت. و جبرئیل امین از درگاه عزت در آن حال فرو آمد و آیت آورد که: الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ اى الجراحات لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ بطاعة الرّسول وَ اتَّقَوْا مخالفته «أَجْرٌ عَظِیمٌ» یعنى الجنّة الَّذِینَ یعنى المؤمنین. قالَ لَهُمُ النَّاسُ یعنى نعیم بن مسعود: إِنَّ النَّاسَ یعنى ابا سفیان و اصحابه قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ و لا تأتوهم.
فَزادَهُمْ یعنى ذلک القول إِیماناً اى ثباتا فى دینهم و اقامة على نصرة نبیّهم. فَزادَهُمْ إِیماناً دلیل است که در ایمان زیادت و نقصان آید، و این رد مرجئان است که ایشان گویند: ایمان نیفزاید و نکاهد، که ایمان بنزدیک ایشان گفتى و عقدى مجرد است بى اعمال و بىاکتساب طاعات. تا اگر کسى بزبان بگوید و بدل بداند که اللَّه موجود است، و آن گه هیچ طاعت دیگر نکند و محظورات شرع بکار آرد، ایشان گویند: او مؤمن است، و ولى خدا، و مستوجب بهشت. و آن گه تفاضل و تفاوت در میان مؤمنان نبینند، و در طاعت و معصیت اثر زیادت و نقصان بر ایمان اعتقاد ندارند.
و منصوصات قرآن و اخبار و آثار و ظواهر آن دلالت میکند بر بطلان اعتقاد و خبث مقالت ایشان. قال اللَّه عزّ و جلّ: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.
و قال تعالى: أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ و لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ... الآیة و لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ. الآیة. و صحّ فى الخبر: انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول یوم القیامة فى باب الشفاعة: اخرجوا من کان فى قلبه وزن دینار من الایمان، ثم من کان فى قلبه وزن نصف دینار، حتى یقول: و من کان فى قلبه وزن ذرة.
و قال (ص): «بینما أنا نائم رأیت النّاس یعرضون علىّ و علیهم قمص، منها ما یبلغ الثّدى، و منها ما یبلغ دون ذلک. و عرض علىّ عمر بن الخطاب و علیه قمیص یجرّه، قالوا: «فما ذا اوّلت یا رسول اللَّه؟» قال: «الدّین».
و قال عمر: لو وزن ایمان ابى بکر بایمان اهل الأرض، او قال بایمان هذه الأمّة، لرجح به». این آیات و اخبار دلیلاند که در ایمان تفاوت و تفاضل هست. و بد مردان هرگز بدرجه نیک مردان نباشند.
و عاصى بدرجه مطیع نباشد. و آن کس که ایمان وى ضعیف باشد هرگز برابر آن کس نبود که ایمان وى قوى باشد. و این ضعف و قوت ایمان از طاعت و معصیت خیزد،هر کرا طاعت و اعمال خیر تمامتر، ایمان وى قوىتر. و هر کرا معصیت بیشتر و بر طاعت غالبتر، ایمان وى ضعیفتر و کمتر. ابن عمر گفت: از رسول خدا (ص) پرسیدم که ایمان افزاید و کاهد؟ رسول خدا (ص) جواب داد: «نعم، یزید حتّى یدخل صاحبه الجنّة، و ینقص حتّى یدخل صاحبه النّار»، و قال على (ع): انّ الایمان یبدو لمظة بیضاء فى القلب، کلّما ازداد الایمان ازدادت بیاضا، حتى یبیضّ القلب کلّه و انّ النّفاق یبدو لمظة سوداء فى القلب، کلّما ازداد النّفاق ازدادت سوادا حتّى یسودّ القلب کلّه. و الّذى نفسى بیده لو شققتم عن قلب مؤمن وجدتموه ابیض القلب، و لو شققتم عن قلب منافق وجدتموه اسود القلب.
و سئل على بن عبد اللَّه المدینى عن الایمان فقال: قول و عمل و نیّة. قیل: أ ینتقص و یزداد؟ قال: نعم، یزداد و ینتقص حتى لا یبقى منه شىء. و قیل لبعضهم: ما زیادته و نقصانه؟ قال: اذا ذکرنا ربّنا و خشیناه فذلک زیادته، و اذا اغفلنا و نسینا و ضیّعنا، فذلک نقصانه.
وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ اى الّذى یکفینا امرهم اللَّه. وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ و ذلک امان لکلّ خائف. و قال (ص): «من قال حسبى اللَّه و نعم الوکیل، علیه توکّلت و هو ربّ العرش العظیم، یقول اللَّه تعالى: «لاکفینّ عبدى، صادقا کان او کاذبا».
و قال (ص): آخر ما تکلّم به ابراهیم (ع) حین القى فى النّار: حسبى اللَّه و نعم الوکیل.
فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ... الآیة بازگشتند، یعنى رسول خدا (ص) و مؤمنان که از بدر بازگشتند بعافیت و راحت و افزونى از تجارت، هیچ مشرک نادیده، و هیچ رنج بایشان نارسیده، و آن گه ثواب غزو ایشان را حاصل شده، و بطاعت دارى رسول خدا (ص) برضا و خوشنودى حق رسیده. این است که رب العالمین گفت:لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ.
إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ آن صاحب خبر نعیم بن مسعود که گفت: بو سفیان با مشرکان به بدر رفت، خود دیو مردم است، و آنچه گفت دیو در دهن وى افگنده بود.
یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ اولیاء خود را ترساند، یعنى منافقان که حقیقت ایمان ندارند و در ضلالت قرین دیواند. و قیل معناه: یخوّف باولیاءه، یعنى یخوّف المؤمنین بالکفّار.
فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ: اى مصدّقین بوعدى.
وَ لا یَحْزُنْکَ میگوید: اندوهگن منمایا ترا. و بر قراءت نافع وَ لا یَحْزُنْکَ بضم یا، و کسر زا. معنى آنست که اندوهگن مگذار ترا غائب بودن ایشان که در نصرت کفر مىشتابند، و بجنگ احد نیامدند، و شما را فرو گذاشتند، از منافقان و جهودان و مشرکان.
إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً اى لن یضرّوا اولیاء اللَّه شیئا، و انّما یعود و بال ذلک علیهم. ایشان از یارى که اللَّه ترا و مؤمنان را داد هیچ چیز بنکاهند، و وبال آن هم بایشان باز گردد. و قیل: إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً اى لن ینقصوا اللَّه شیئا من ملکه و سلطانه، انّهم یضرّون انفسهم بذلک.
یُرِیدُ اللَّهُ أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ این آیت ردّ است بر قدریان که مىگویند: بنده را قدرت است و استطاعت بر فعل پیش از فعل. و معلوم است که ارادت اللَّه در حرمان ایشان از حظ آخرت، ایشان را از ایمان و طاعت باز داشت، تا نتوانستند و قدرت طاعت نداشتند، و چگونه قدرت آن را دارند و خداى مىخواهد که ندارند. و نظیر این آیت در قرآن فراوان است، منها: قوله تعالى کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ، لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ، کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِهِ، وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً، وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ، و صدوا عن السبیل و اللَّه ارکسهم بما کسبوا، فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ، إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ الى غیر ذلک من الآیات الدّالة على انّ الهادى و المضلّ هو اللَّه تعالى، و القدرة و المشیئة و الارادة کلّها للَّه تعالى. و فى الخبر أنّ النّبی (ص) قال: «اتّقوا هذا القدر فانّه شعبة من النصرانیة».
قال بعضهم: معناه، و اللَّه اعلم، انّ النّصارى تزعم انّ عیسى یملک النّفع و الضّرر مع اللَّه، کما یملکه اللَّه، فکفروا بأن جعلوا مع اللَّه شریکا او شریکین، و القدریة تزعم انّ الخلق کلّهم شرکاء للَّه، یملکون الضّر و النّفع، ان شاؤوا ضرّوا انفسهم، و ان شاؤوا نفعوها، و ان شاؤوا استقاموا، و ان شاؤوا اعوجّوا، من غیر أن یحتاجون الى توفیق، او یلحقهم خذلان، او سبق بخیرهم و شرّهم کتاب، او تکون فیهم مشیئة تغلب ارادتهم و لا یغلبونها.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْکُفْرَ بِالْإِیْمانِ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئاً حین باعوا الایمان بالکفر.
انما یضرون انفسهم بذلک وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا قراءت حمزه بیا است بر تقدیر: و لا یحسبنّ الکفّار انّ املاءنا ایّاهم خیر لهم. و دیگران بتا خوانند خطاب با رسول و تسلیت مؤمنان و وعید کافران، یعنى و لا تحسبن یا محمد الذین کفروا... «ان ما» دو کلمه است. نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ. «انما» این، یک کلمه توان نهاد، و دو توان نهاد نُمْلِی لَهُمْ یعنى نمهلهم لیزدادوا اثما بمعاندتهم الحقّ و خلافهم الرّسول. این آیت در شأن قومى کافران آمد که: اللَّه تعالى بعلم قدیم خود دانست که ایشان هرگز ایمان نیارند، و زندگى ایشان ایشان را کفر و شرک افزاید.
سئل النبى (ص): اىّ النّاس خیر؟ قال: من طال عمره، و حسن عمله. قیل: فأىّ النّاس شرّ؟ قال من طال عمره، و ساء عمله.
و قال ابن مسعود: ما من نفس برّة و لا فاجرة الّا و الموت خیر لها، امّا الفاجر فمستراح منها، و قرأ: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ الآیة، و امّا البرّة فمستریح منها، و قرأ: نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ الآیة:
یا حیاة الرّوح مالى لیس لى علمى بحالى
تلک روحى منک ملئى، و سوادى منک خالى
الهى زندگى ما با یاد تست، و شادى همه با یافت تست، و جان آنست که در شناخت تست! پیر طریقت گفت: زندگان سه کساند: یکى زنده بجان، یکى زنده بعلم، یکى زنده بحق. او که بجان زنده است زنده بقوت است و بباد! او که بعلم زنده است زنده بمهر است و بیاد! او که بحق زنده است زندگانى خود بدو شاد! الهى جان در تن گر از تو محروم ماند مرده زندانیست، و او که در راه تو بامید وصال تو کشته شود زنده جاودانیست!
گفتى مگذر بکوى ما در مخمور
تا کشته نشى که خصم ما هست غیور
گویم سخنى بتا که باشم معذور
در کوى تو کشته به که از روى تو دور!
آرى! دوستان را زخم خوردن در کوى دوست بفال نیکوست! در قمار خانه عشق ایشان را جان باختن عادت و خوست.
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت
هان، و هان، نگر! تا از هلاک جان در راه دوست اندیشى! که هلاک جان در وفاء دوست حقا که شرف است، و شرط جان در قیام بحق دوستى تلف است!
الحبّ سکر خماره تلف
یحسن فیه الذّبول و الدّنف
البسنى الذّلّ فى محبّته
و الذّلّ فى حبّ مثله شرف
آن شوریده وقت شبلى رحمه اللَّه گفت: من کان فى اللَّه تلفه کان اللَّه خلفه.
باختن جان در وفاء دوستى دولتى رایگانست! که دوست او را بجاى جانست! اگر صد هزار جان دارى فداء این وصل کنى حقا که هنوز رایگانست.
چون شاد نباشم که خریدم بتنى
وصلى که هزار جان شیرین ارزد؟!
عاشقى بحقیقت درین راه چون حسین منصور حلاج برنخاست، وصل دوست بازوار به هواى تفرید پران دید. خواست تا صید کند، دستش بر نرسید، بسرّش فرو گفتند: یا حسین! خواهى که دستت بر رسد سر وا زیر پاى نه! حسین سر وا زیر پاى نهاد، به هفتم آسمان برگذشت.
گر از میدان شهوانى سوى ایوان عقل آیى
چو کیوان در زمان خود را به هفتم آسمان بینى
ور امروز اندرین منزل ترا حالى زیانى بد
زهى سرمایه و سودا، که فردا زین زیان بینى!
نگر! تا این چنین جوانمردان و جانبازان که ازین سراى رحیل کنند، تو ایشان را مرده نگویى که گوهر زندگانى جز دل ایشان را معدن نیامد، و آب حیاة جز از چشمه جان ایشان روان نگشت. رب العالمین مىگوید: بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ علیهم رداء الهیبة فى ظلال الانس، یبسطهم جماله مرّة، و یستغرقهم جلاله اخرى.
گه ناز چشیدند و گهى راز شنیدند
گاهى ز جلالت بجمالت نگریدند
معروف کرخى یکى را مىشست آن کس بخندید! معروف گفت: آه! پس از مردگى زندگى؟! وى جواب داد که: دوستان او نمیرند، «بل ینقلون من دار الى دار». چگونه میرند، و عزّت قرآن گوید: بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ؟
شادند و خرم، آسوده از اندوه و غم، با فضل و با نعم، در روضه انس بر بساط کرم! قدح شادى بر دست نهاده دمادم! این است که رب العالمین گفت: یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ.
الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ ایشان که فرمان خدا و رسول را گردن نهادند، و از عشق دین، جان عزیز خویش هدف تیر دشمن ساختند.
جان بذل کرده، و تن سبیل، و دل فدا، و آن رنج و آن خستگى بجان و دل خریده! سرى سقطى گفت: حق عزّ جلاله در خواب چنان نمود مرا که گفتى: یا سرى! خلق را بیافریدم، لختى دنیا دیدند در آن آویختند! لختى بلا دیدند در بهشت و عافیت گریختند لختی از بلا نیندیشیدند محنت بجان و دل باز گرفتند، و نعمت وصال ما خواستند. فمن انتم؟ شما از کدام گروهاید؟ و چه خواهید؟ سرى گفت: جواب دادم که: «و انّک تعلم ما نرید».
چندم پرسى مرا چرا رنجانى
حقا که تو حال من زمن به دانى!
گفت: یا سرى لاصبن علیکم البلاء صبا بجلال قدر ما که تازیانه بلا بر سر شما فرو گذارم! و آسیاى محنت بر سرتان بگردانم. سرى گوید: از سر نور معرفت بالهام ربانى جواب دادم: أ لیس المبلى انت؟ ریزنده نثار بلا بر سرما نه تو خواهى بود؟
نفس المحبّ على الأسقام صابرة
لعلّ مسقمها یوما یداویها
چون شفا اى دلربا از خستگى و درد تست
خسته را مرهم مساز و درد را درمان مکن
یا حیاة الرّوح مالى لیس لى علمى بحالى
تلک روحى منک ملئى، و سوادى منک خالى
الهى زندگى ما با یاد تست، و شادى همه با یافت تست، و جان آنست که در شناخت تست! پیر طریقت گفت: زندگان سه کساند: یکى زنده بجان، یکى زنده بعلم، یکى زنده بحق. او که بجان زنده است زنده بقوت است و بباد! او که بعلم زنده است زنده بمهر است و بیاد! او که بحق زنده است زندگانى خود بدو شاد! الهى جان در تن گر از تو محروم ماند مرده زندانیست، و او که در راه تو بامید وصال تو کشته شود زنده جاودانیست!
گفتى مگذر بکوى ما در مخمور
تا کشته نشى که خصم ما هست غیور
گویم سخنى بتا که باشم معذور
در کوى تو کشته به که از روى تو دور!
آرى! دوستان را زخم خوردن در کوى دوست بفال نیکوست! در قمار خانه عشق ایشان را جان باختن عادت و خوست.
مال و زر و چیز رایگان باید باخت
چون کار بجان رسید جان باید باخت
هان، و هان، نگر! تا از هلاک جان در راه دوست اندیشى! که هلاک جان در وفاء دوست حقا که شرف است، و شرط جان در قیام بحق دوستى تلف است!
الحبّ سکر خماره تلف
یحسن فیه الذّبول و الدّنف
البسنى الذّلّ فى محبّته
و الذّلّ فى حبّ مثله شرف
آن شوریده وقت شبلى رحمه اللَّه گفت: من کان فى اللَّه تلفه کان اللَّه خلفه.
باختن جان در وفاء دوستى دولتى رایگانست! که دوست او را بجاى جانست! اگر صد هزار جان دارى فداء این وصل کنى حقا که هنوز رایگانست.
چون شاد نباشم که خریدم بتنى
وصلى که هزار جان شیرین ارزد؟!
عاشقى بحقیقت درین راه چون حسین منصور حلاج برنخاست، وصل دوست بازوار به هواى تفرید پران دید. خواست تا صید کند، دستش بر نرسید، بسرّش فرو گفتند: یا حسین! خواهى که دستت بر رسد سر وا زیر پاى نه! حسین سر وا زیر پاى نهاد، به هفتم آسمان برگذشت.
گر از میدان شهوانى سوى ایوان عقل آیى
چو کیوان در زمان خود را به هفتم آسمان بینى
ور امروز اندرین منزل ترا حالى زیانى بد
زهى سرمایه و سودا، که فردا زین زیان بینى!
نگر! تا این چنین جوانمردان و جانبازان که ازین سراى رحیل کنند، تو ایشان را مرده نگویى که گوهر زندگانى جز دل ایشان را معدن نیامد، و آب حیاة جز از چشمه جان ایشان روان نگشت. رب العالمین مىگوید: بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ علیهم رداء الهیبة فى ظلال الانس، یبسطهم جماله مرّة، و یستغرقهم جلاله اخرى.
گه ناز چشیدند و گهى راز شنیدند
گاهى ز جلالت بجمالت نگریدند
معروف کرخى یکى را مىشست آن کس بخندید! معروف گفت: آه! پس از مردگى زندگى؟! وى جواب داد که: دوستان او نمیرند، «بل ینقلون من دار الى دار». چگونه میرند، و عزّت قرآن گوید: بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ؟
شادند و خرم، آسوده از اندوه و غم، با فضل و با نعم، در روضه انس بر بساط کرم! قدح شادى بر دست نهاده دمادم! این است که رب العالمین گفت: یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ.
الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ ایشان که فرمان خدا و رسول را گردن نهادند، و از عشق دین، جان عزیز خویش هدف تیر دشمن ساختند.
جان بذل کرده، و تن سبیل، و دل فدا، و آن رنج و آن خستگى بجان و دل خریده! سرى سقطى گفت: حق عزّ جلاله در خواب چنان نمود مرا که گفتى: یا سرى! خلق را بیافریدم، لختى دنیا دیدند در آن آویختند! لختى بلا دیدند در بهشت و عافیت گریختند لختی از بلا نیندیشیدند محنت بجان و دل باز گرفتند، و نعمت وصال ما خواستند. فمن انتم؟ شما از کدام گروهاید؟ و چه خواهید؟ سرى گفت: جواب دادم که: «و انّک تعلم ما نرید».
چندم پرسى مرا چرا رنجانى
حقا که تو حال من زمن به دانى!
گفت: یا سرى لاصبن علیکم البلاء صبا بجلال قدر ما که تازیانه بلا بر سر شما فرو گذارم! و آسیاى محنت بر سرتان بگردانم. سرى گوید: از سر نور معرفت بالهام ربانى جواب دادم: أ لیس المبلى انت؟ ریزنده نثار بلا بر سرما نه تو خواهى بود؟
نفس المحبّ على الأسقام صابرة
لعلّ مسقمها یوما یداویها
چون شفا اى دلربا از خستگى و درد تست
خسته را مرهم مساز و درد را درمان مکن
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ... الآیة سبب نزول این آیت بر قول سدى آنست که: رسول خدا (ص) گفته بود: «عرضت علىّ امّتى فى صورها فى الطّین کما عرضت على آدم (ع)، و اعلمت من یؤمن بى و من یکفر الحدیث بطوله...
گفت: امّت مرا بر من عرض دادند در صورتهاى خویش، اندر میان گل، هم چنان که بر آدم (ع) عرضه کردند. و مرا خبر دادند ازیشان که ایمان آرند و بمن بگروند، و ایشان که ایمان نیارند و کافر شوند. این خبر بمنافقان رسید ایشان باستهزا گفتند: محمد (ص) میگوید که: من میدانم که مؤمن که خواهد بود و کافر که خواهد بود، تا بقیامت، چونست که از عدم خبر میدهد؟ و ازیشان که هنوز در آفرینش نیامدند، و خود را نمىشناسند که با وى میرویم و مىنشینیم؟ برسول خدا رسید که منافقان چنین گفتند، برخاست و به منبر برآمد و خداى را عزّ و جلّ ستایش و ثنا کرد، آن گه گفت: «ما بال اقوام جهّلونى و طعنوا فى علمى، لا تسألونى عن شىء فیما بینکم و بین السّاعة الّا انبأتکم به. فقام عبد اللَّه بن حذافة السهمى، فقال: یا رسول اللَّه! من ابى! قال: حذافة. فقام عمر بن الخطاب و قال: یا رسول اللَّه! رضینا باللَّه ربّا، و بالاسلام دینا، و بک نبیّا، و بالقرآن اماما، فاعف، عفا اللَّه عنک. فقال النبى: فهل أنتم منتهون؟ فهل انتم منتهون؟ ثمّ نزل عن المنبر، فأنزل اللَّه: ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ.. الآیة.
اهل معانى گفتند: این خطاب با مؤمنانست، یعنى: ما کان اللَّه لیذرکم یا معشر المؤمنین، على ما أنتم علیه من التباس المنافق بالمؤمن، و المؤمن بالمنافق، حتّى یمیز المنافق من المؤمن. میگوید: خدا بر آن نیست که شما که مؤمناناید آمیخته با منافقان بهم فرو گذارد، تمییز ناکرده یعنى بران است که تمییز کند، و منافق از مؤمن جدا کند، و این تمییز آنست که تکلیف جهاد کند، و بنصرت و تقویت دین اسلام فرماید، تا هر چه منافق بود فاپس نشنید از رسول خدا (ص)، و جهاد نکند.
و هر چه مؤمن بود با رسول خدا (ص) برخیزد و با اعداء دین بکوشد. رب العالمین این بگفت و بجاى آورد روز احد، که منافقان نفاق خویش اظهار کردند آن روز، و از جهاد تخلف نمودند. ابن کیسان گفت: معنى آیت آنست که خدا بر آن نیست که شما را باقرار مجرد فروگذارد، و فرائض و واجبات دین بر شما ننهاده، و بجهاد و قتال نفرموده یعنى جهاد فرماید و فرائض طاعات بر شما نهد تا پیدا گردد که پاینده بر ایمان و برقرار کیست؟ و باز پس نشنیده از ایمان کیست؟ ضحاک گفت: این خطاب با منافقان و مشرکانست، میگوید: خدا بر آن نیست که مؤمنان فرزندان شما در اصلاب مردان و ارحام زنان شما آمیخته فروگذارد، بلکه جدایى افکند میان شما و میان مؤمنان که در اصلاب و ارحام زنان شمااند.
حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ قراءت حمزه، و على، و یعقوب بتشدید است و بضم یا، و باقى بتخفیف و نصب یا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسان است. یقال مزت الشّىء امیزه میزا، و میّزته تمییزا. گفتهاند که: «خبیث» اینجا گناه است و «طیّب» مؤمن، یعنى که ربّ العالمین از مؤمن گناه فرو نهد، بمحنتها و مصیبتها و بلیّتها که در دنیا بوى رساند. ازینجا مصطفى (ص) گفت: «ما یصیب المؤمن و صب، و لا نصب، و لا سقم، و لا اذى، و لا حزن، حتّى الهمّ یهمّه، الّا کفّر اللَّه به خطایاه».
اما وجوه «طیّب» در قرآن چهار است: یکى بمعنى مؤمن، چنان که درین آیت و در سورة الانفال:لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. دیگر بمعنى «حلال» چنان که در سورة النّساء گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ یعنى الحرام بالحلال. و در سورة المائدة گفت: لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ. جاى دیگر گفت: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ یعنى ما حلّ لکم من النّساء. سدیگر وجه بمعنى «حسن» است، چنان که در سورة الملائکة گفت: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ اى الکلام الحسن، و هى شهادة ان لا اله الّا اللَّه.
وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ یعنى و به یقبل العمل الصّالح. همانست که در سورة ابراهیم گفت: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً... اى کلمة حسنة، و هى شهادة أن لا اله الّا اللَّه. وجه چهارم بمعنى «طاهر» است چنان که گفت عزّ و علا: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً اى طاهرا.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ این ردّ است بر امامیان که امام را دعوى علم غیب میکنند. ربّ العالمین نفى کرد علم غیب از خلق خویش على العموم، بى استثناء، مگر پیغامبرى را که بوحى پاک وى را علم غیب دهد. پس هر که نه پیغامبر و صاحب وحى بود وى را علم غیب نبود، و اگر چه امام بود. همانست که رب العالمین گفت: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ و وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ میگوید: خدا بر آن نیست که شما را دیدار دهد تا فرا علم و حکم پوشیده وى ببینید، یعنى که شما مؤمن و منافق از هم باز نشناسید پیش از آنکه ما تمییز کنیم، و پوشیده بیرون آریم.
و لکن اللَّه یجتبى من رسوله من یشاء اى و لکنّ اللَّه یختار لمعرفة ذلک من یشاء من الرّسل. و کان محمد (ص) ممّن اصطفاه اللَّه لهذا العلم.
فآمنوا باللَّه و رسوله و ان تؤمنوا و تتقوا فلکم اجر عظیم تا اینجا همه در غزاء احد است. پس ازین، چهار آیت عارض است در شان جهودان و پس از آن چهار آیت، دو آیت دیگر: کُلُّ نَفْسٍ... و لَتُبْلَوُنَّ... هم در غزاء احد است و تمامى آن قصّه، چنان که شرح آن کرده آید ان شاء اللَّه.
قوله: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ... ابن عباس گفت: این آیت در شأن احبار جهودان آمد، که صفت و نعت نبوت مصطفى (ص) را بپوشیدند. و معنى «بخل» اینجا کتمان علم است که اللَّه ایشان را داده بود و ایشان بپوشیدند و بگردانیدند.
و نظیر این آنست که در سورة النّساء گفت: الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ. و برین قول معنى «سیطوّقون» آنست که: یحملون ائمه و وزره، کقوله یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ.
و بیشترین مفسران گویند که: این آیت در شأن ایشان آمد که زکاة از مال بیرون نکنند. و فضل اینجا نصاب زکاة است از ضروب اموال. و بخل باز گرفتن زکاة.
«و لا تحسبن» بتا قراءت حمزه است، یعنى: و لا تحسبنّ یا محمد! بخل الّذین یبخلون هو خیر لهم. و باقى بیا خوانند، یعنى: و لا یحسبنّ الباخلون بما آتاهم اللَّه، البخل خیر لهم، بل هو شرّ لهم، لأنّهم یستحقّون بذلک العذاب.
سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فرداى قیامت ربّ العالمین آن مال که از آن زکاة بیرون نکنند مارى گرداند در گردن صاحب مال آویخته، و از فرق سر او تا بقدم مىگزاید، و مىرنجاند، و با وى میگوید: من آن مال توام، من آن کنز توام باین صفت وى را مىبرند تا بدوزخ.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ما من رجل یکون له مال، فیمنعه من حقّه، و یضعه فى غیر حقه، الّا مثل یوم القیامة شجاعا اقرع منتن الرّیح، لا یمرّ بأحد الّا استعاذ منه. فیجىء حتّى یدنو من صاحبه فاذا رآه استعاذ منه. فیقول: ما تستعیذ منّى! و أنا مالک الّذى کنت تدّخرنى فى الدّنیا. فیطوّقه فى عنقه، فلا یزال فى عنقه حتّى یدخل معه جهنّم. قال: و تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه عزّ و جلّ: سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ.
ابراهیم نخعى گفت: «سیطوّقون» معنى آنست که: روز قیامت طوق آتشین در گردن آن کس کنند که زکاة ندهد، تا هم چنان که طوق از گردن خالى نبود آتش از وى خالى نبود. مصطفى (ص) گفت: «مانع الزّکاة فى النّار»و قال: «لا تخالط الصدقة مالا الّا اهلکته»،و قال: «ما حبس قوم الزّکاة الّا حبس عنهم القطر»، وقال «لا یقبل اللَّه الایمان و لا الصّلاة الّا بالزّکاة».
وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها یعنى یفنى اهلها، و تبقى الأموال و الأملاک، و لا مالک الّا اللَّه عزّ و جلّ.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ مکى و بصرى بیا خوانند. خطاب با ایشان که سَیُطَوَّقُونَ صفت ایشانست. و باقى بتا مخاطبه خوانند، حملا على قوله وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا....
قوله تعالى: لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ...
این جهوداناند که چون اللَّه تعالى سخن از قرض گفت در قرآن، و ذلک فى قوله: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً ایشان گفتند: پس درویش است و ما بىنیازانیم! ربّ العالمین بر سبیل تهدّد بگفت: سَنَکْتُبُ ما قالُوا آرى بر ایشان نویسیم آنچه گفتند. یعنى حفظه را فرمائیم تا بنویسند، آن گه ایشان را بآن عقوبت کنیم.
وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ اینجا مضمر است که: و علم و رأى قتل الأنبیاء بغیر حق. یعنى: قول ایشان را شنید و کشتن انبیاء را بدید و بدانست.
وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ یعنى خزنة جهنم فردا با ایشان گویند: ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ این کلمه با کسى گویند که وى را از عفو نومید کنند، گویند: ذق ما أنت فیه اى لست بمتخلص عنه.
قراءت حمزه «سیکتب» بیاء مضمومه است، «و قتلهم» بضم لام. و «یقول ذوقوا» بیا.
ذلِکَ اى ذلک العذاب بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ من الکفر و التکذیب فى دار الدّنیا. وَ أَنَّ اللَّهَ اى: و بانّ اللَّه لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فیعاقبهم من غیر جرم.
آن گه حال ایشان را شرح افزود، گفت: الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا یعنى: و سمع اللَّه قول الّذین قالوا، و هم الیهود: کعب بن اشرف، مالک بن الضیف و اصحابهما.
گفتند: اى محمد! تو مىگویى که پیغامبرم، و اللَّه ما را فرموده در کتاب خویش تورات که: هیچ پیغامبر را تصدیق نکنیم بآنچه گوید، تا نخست قربانى بیارد که آتش آن را بخورد.
اگر بیارى قربانى که آتش آن را بخورد، ناچار ترا تصدیق کنیم. مفسران گفتند که: این عهد با بنى اسرائیل در تورات رفت. اما جهودان تمام بنگفتند. و تمامى آنست که: حتى یأتیکم المسیح و محمد. فاذا اتیاکم فآمنوا بهما فانهما یأتیان بغیر قربان.
و شرح این آنست که: بنى اسرائیل را قربان و مال غنیمت حلال نبودى قربان و مال غنیمت بنهادندى، و نشان قبولش آن بودى که آتشى سپید بىدود از آسمان بیامدى. آن را برخوانى و آوازى سخت بودى، در آن افتادى تا بسوختى. و اگر آن قربانى مقبول نبودى، آتش نیامدى و آن بر حال خویش بماندى. و گفتهاند که: علامت نبوت و بعثت پیغامبران در آن زمان آن بود که پیغامبر گوشت قربانى بر دست نهادى، آتش از آسمان بیامدى و آن گوشت را بر دست وى بسوختى و دستش نسوختى. و این آتش آمدن و قربان خوردن تا بروزگار عیسى (ع) بود. رب العالمین بنى اسرائیل را فرمود که: عیسى (ع) و محمد (ص) را که فرستیم، بىقربان فرستیم، بایشان ایمان آرید و بگروید. پس جهودان دروغ زن گشتند بآنچه گفتند: إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ. آن گه اقامت حجت را بر ایشان گفت: قُلْ یا محمد قد جاءکم رسل من قبلى بالبیّنات و بالّذى قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقین؟ پیش از من رسولان بشما آمدند با حجتها و معجزتهاى روشن، و باین قربان که شما گفتید، پس چرا کشتید ایشان را اگر راست گوئید؟ و مراد باین خطاب، اسلاف ایشاناند، که ایشان بودند که پیغامبران را کشتند، چون زکریا (ع) و یحیى (ع) و غیرهما. اما جهودان که بظاهر این خطاب با ایشان است، بفعل اسلاف خویش مىرضا دادند، و آن قتل کردن ایشان مىپسندیدند. و آن کس که ببدى رضا داد، همچون آن کس است که بدى کرد. ازین جهت اضافت قتل با ایشان کرد.
آن گه تسلیت مصطفى (ص) را و آرام دل وى را گفت: فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ. یا محمد! اگر ترا دروغ زن گرفتند. دل تنگ مکن! که پیش تو بسا پیغامبران را دروغزن گرفتند. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلى ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا. یعنى: چنان که ایشان صبر کردند، تو نیز صبر کن، تا نصرت ما در رسد.
جاؤُ بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ اى: الکتب المزبورة، و هى المکتوبة، یقال زبور و زبر کرسول و رسل، بقراءت شامى. و در مصاحف شامیان «با» در افزودند. وَ بِالزُّبُرِ معنى همانست، اما تأکید در سخن افزود.
وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ اى الهادى الى الحق.
گفت: امّت مرا بر من عرض دادند در صورتهاى خویش، اندر میان گل، هم چنان که بر آدم (ع) عرضه کردند. و مرا خبر دادند ازیشان که ایمان آرند و بمن بگروند، و ایشان که ایمان نیارند و کافر شوند. این خبر بمنافقان رسید ایشان باستهزا گفتند: محمد (ص) میگوید که: من میدانم که مؤمن که خواهد بود و کافر که خواهد بود، تا بقیامت، چونست که از عدم خبر میدهد؟ و ازیشان که هنوز در آفرینش نیامدند، و خود را نمىشناسند که با وى میرویم و مىنشینیم؟ برسول خدا رسید که منافقان چنین گفتند، برخاست و به منبر برآمد و خداى را عزّ و جلّ ستایش و ثنا کرد، آن گه گفت: «ما بال اقوام جهّلونى و طعنوا فى علمى، لا تسألونى عن شىء فیما بینکم و بین السّاعة الّا انبأتکم به. فقام عبد اللَّه بن حذافة السهمى، فقال: یا رسول اللَّه! من ابى! قال: حذافة. فقام عمر بن الخطاب و قال: یا رسول اللَّه! رضینا باللَّه ربّا، و بالاسلام دینا، و بک نبیّا، و بالقرآن اماما، فاعف، عفا اللَّه عنک. فقال النبى: فهل أنتم منتهون؟ فهل انتم منتهون؟ ثمّ نزل عن المنبر، فأنزل اللَّه: ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ.. الآیة.
اهل معانى گفتند: این خطاب با مؤمنانست، یعنى: ما کان اللَّه لیذرکم یا معشر المؤمنین، على ما أنتم علیه من التباس المنافق بالمؤمن، و المؤمن بالمنافق، حتّى یمیز المنافق من المؤمن. میگوید: خدا بر آن نیست که شما که مؤمناناید آمیخته با منافقان بهم فرو گذارد، تمییز ناکرده یعنى بران است که تمییز کند، و منافق از مؤمن جدا کند، و این تمییز آنست که تکلیف جهاد کند، و بنصرت و تقویت دین اسلام فرماید، تا هر چه منافق بود فاپس نشنید از رسول خدا (ص)، و جهاد نکند.
و هر چه مؤمن بود با رسول خدا (ص) برخیزد و با اعداء دین بکوشد. رب العالمین این بگفت و بجاى آورد روز احد، که منافقان نفاق خویش اظهار کردند آن روز، و از جهاد تخلف نمودند. ابن کیسان گفت: معنى آیت آنست که خدا بر آن نیست که شما را باقرار مجرد فروگذارد، و فرائض و واجبات دین بر شما ننهاده، و بجهاد و قتال نفرموده یعنى جهاد فرماید و فرائض طاعات بر شما نهد تا پیدا گردد که پاینده بر ایمان و برقرار کیست؟ و باز پس نشنیده از ایمان کیست؟ ضحاک گفت: این خطاب با منافقان و مشرکانست، میگوید: خدا بر آن نیست که مؤمنان فرزندان شما در اصلاب مردان و ارحام زنان شما آمیخته فروگذارد، بلکه جدایى افکند میان شما و میان مؤمنان که در اصلاب و ارحام زنان شمااند.
حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ قراءت حمزه، و على، و یعقوب بتشدید است و بضم یا، و باقى بتخفیف و نصب یا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسان است. یقال مزت الشّىء امیزه میزا، و میّزته تمییزا. گفتهاند که: «خبیث» اینجا گناه است و «طیّب» مؤمن، یعنى که ربّ العالمین از مؤمن گناه فرو نهد، بمحنتها و مصیبتها و بلیّتها که در دنیا بوى رساند. ازینجا مصطفى (ص) گفت: «ما یصیب المؤمن و صب، و لا نصب، و لا سقم، و لا اذى، و لا حزن، حتّى الهمّ یهمّه، الّا کفّر اللَّه به خطایاه».
اما وجوه «طیّب» در قرآن چهار است: یکى بمعنى مؤمن، چنان که درین آیت و در سورة الانفال:لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. دیگر بمعنى «حلال» چنان که در سورة النّساء گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ یعنى الحرام بالحلال. و در سورة المائدة گفت: لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ. جاى دیگر گفت: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ یعنى ما حلّ لکم من النّساء. سدیگر وجه بمعنى «حسن» است، چنان که در سورة الملائکة گفت: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ اى الکلام الحسن، و هى شهادة ان لا اله الّا اللَّه.
وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ یعنى و به یقبل العمل الصّالح. همانست که در سورة ابراهیم گفت: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً... اى کلمة حسنة، و هى شهادة أن لا اله الّا اللَّه. وجه چهارم بمعنى «طاهر» است چنان که گفت عزّ و علا: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً اى طاهرا.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ این ردّ است بر امامیان که امام را دعوى علم غیب میکنند. ربّ العالمین نفى کرد علم غیب از خلق خویش على العموم، بى استثناء، مگر پیغامبرى را که بوحى پاک وى را علم غیب دهد. پس هر که نه پیغامبر و صاحب وحى بود وى را علم غیب نبود، و اگر چه امام بود. همانست که رب العالمین گفت: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ و وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ میگوید: خدا بر آن نیست که شما را دیدار دهد تا فرا علم و حکم پوشیده وى ببینید، یعنى که شما مؤمن و منافق از هم باز نشناسید پیش از آنکه ما تمییز کنیم، و پوشیده بیرون آریم.
و لکن اللَّه یجتبى من رسوله من یشاء اى و لکنّ اللَّه یختار لمعرفة ذلک من یشاء من الرّسل. و کان محمد (ص) ممّن اصطفاه اللَّه لهذا العلم.
فآمنوا باللَّه و رسوله و ان تؤمنوا و تتقوا فلکم اجر عظیم تا اینجا همه در غزاء احد است. پس ازین، چهار آیت عارض است در شان جهودان و پس از آن چهار آیت، دو آیت دیگر: کُلُّ نَفْسٍ... و لَتُبْلَوُنَّ... هم در غزاء احد است و تمامى آن قصّه، چنان که شرح آن کرده آید ان شاء اللَّه.
قوله: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ... ابن عباس گفت: این آیت در شأن احبار جهودان آمد، که صفت و نعت نبوت مصطفى (ص) را بپوشیدند. و معنى «بخل» اینجا کتمان علم است که اللَّه ایشان را داده بود و ایشان بپوشیدند و بگردانیدند.
و نظیر این آنست که در سورة النّساء گفت: الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ. و برین قول معنى «سیطوّقون» آنست که: یحملون ائمه و وزره، کقوله یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ.
و بیشترین مفسران گویند که: این آیت در شأن ایشان آمد که زکاة از مال بیرون نکنند. و فضل اینجا نصاب زکاة است از ضروب اموال. و بخل باز گرفتن زکاة.
«و لا تحسبن» بتا قراءت حمزه است، یعنى: و لا تحسبنّ یا محمد! بخل الّذین یبخلون هو خیر لهم. و باقى بیا خوانند، یعنى: و لا یحسبنّ الباخلون بما آتاهم اللَّه، البخل خیر لهم، بل هو شرّ لهم، لأنّهم یستحقّون بذلک العذاب.
سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فرداى قیامت ربّ العالمین آن مال که از آن زکاة بیرون نکنند مارى گرداند در گردن صاحب مال آویخته، و از فرق سر او تا بقدم مىگزاید، و مىرنجاند، و با وى میگوید: من آن مال توام، من آن کنز توام باین صفت وى را مىبرند تا بدوزخ.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ما من رجل یکون له مال، فیمنعه من حقّه، و یضعه فى غیر حقه، الّا مثل یوم القیامة شجاعا اقرع منتن الرّیح، لا یمرّ بأحد الّا استعاذ منه. فیجىء حتّى یدنو من صاحبه فاذا رآه استعاذ منه. فیقول: ما تستعیذ منّى! و أنا مالک الّذى کنت تدّخرنى فى الدّنیا. فیطوّقه فى عنقه، فلا یزال فى عنقه حتّى یدخل معه جهنّم. قال: و تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه عزّ و جلّ: سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ.
ابراهیم نخعى گفت: «سیطوّقون» معنى آنست که: روز قیامت طوق آتشین در گردن آن کس کنند که زکاة ندهد، تا هم چنان که طوق از گردن خالى نبود آتش از وى خالى نبود. مصطفى (ص) گفت: «مانع الزّکاة فى النّار»و قال: «لا تخالط الصدقة مالا الّا اهلکته»،و قال: «ما حبس قوم الزّکاة الّا حبس عنهم القطر»، وقال «لا یقبل اللَّه الایمان و لا الصّلاة الّا بالزّکاة».
وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها یعنى یفنى اهلها، و تبقى الأموال و الأملاک، و لا مالک الّا اللَّه عزّ و جلّ.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ مکى و بصرى بیا خوانند. خطاب با ایشان که سَیُطَوَّقُونَ صفت ایشانست. و باقى بتا مخاطبه خوانند، حملا على قوله وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا....
قوله تعالى: لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ...
این جهوداناند که چون اللَّه تعالى سخن از قرض گفت در قرآن، و ذلک فى قوله: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً ایشان گفتند: پس درویش است و ما بىنیازانیم! ربّ العالمین بر سبیل تهدّد بگفت: سَنَکْتُبُ ما قالُوا آرى بر ایشان نویسیم آنچه گفتند. یعنى حفظه را فرمائیم تا بنویسند، آن گه ایشان را بآن عقوبت کنیم.
وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ اینجا مضمر است که: و علم و رأى قتل الأنبیاء بغیر حق. یعنى: قول ایشان را شنید و کشتن انبیاء را بدید و بدانست.
وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ یعنى خزنة جهنم فردا با ایشان گویند: ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ این کلمه با کسى گویند که وى را از عفو نومید کنند، گویند: ذق ما أنت فیه اى لست بمتخلص عنه.
قراءت حمزه «سیکتب» بیاء مضمومه است، «و قتلهم» بضم لام. و «یقول ذوقوا» بیا.
ذلِکَ اى ذلک العذاب بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ من الکفر و التکذیب فى دار الدّنیا. وَ أَنَّ اللَّهَ اى: و بانّ اللَّه لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فیعاقبهم من غیر جرم.
آن گه حال ایشان را شرح افزود، گفت: الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا یعنى: و سمع اللَّه قول الّذین قالوا، و هم الیهود: کعب بن اشرف، مالک بن الضیف و اصحابهما.
گفتند: اى محمد! تو مىگویى که پیغامبرم، و اللَّه ما را فرموده در کتاب خویش تورات که: هیچ پیغامبر را تصدیق نکنیم بآنچه گوید، تا نخست قربانى بیارد که آتش آن را بخورد.
اگر بیارى قربانى که آتش آن را بخورد، ناچار ترا تصدیق کنیم. مفسران گفتند که: این عهد با بنى اسرائیل در تورات رفت. اما جهودان تمام بنگفتند. و تمامى آنست که: حتى یأتیکم المسیح و محمد. فاذا اتیاکم فآمنوا بهما فانهما یأتیان بغیر قربان.
و شرح این آنست که: بنى اسرائیل را قربان و مال غنیمت حلال نبودى قربان و مال غنیمت بنهادندى، و نشان قبولش آن بودى که آتشى سپید بىدود از آسمان بیامدى. آن را برخوانى و آوازى سخت بودى، در آن افتادى تا بسوختى. و اگر آن قربانى مقبول نبودى، آتش نیامدى و آن بر حال خویش بماندى. و گفتهاند که: علامت نبوت و بعثت پیغامبران در آن زمان آن بود که پیغامبر گوشت قربانى بر دست نهادى، آتش از آسمان بیامدى و آن گوشت را بر دست وى بسوختى و دستش نسوختى. و این آتش آمدن و قربان خوردن تا بروزگار عیسى (ع) بود. رب العالمین بنى اسرائیل را فرمود که: عیسى (ع) و محمد (ص) را که فرستیم، بىقربان فرستیم، بایشان ایمان آرید و بگروید. پس جهودان دروغ زن گشتند بآنچه گفتند: إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ. آن گه اقامت حجت را بر ایشان گفت: قُلْ یا محمد قد جاءکم رسل من قبلى بالبیّنات و بالّذى قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقین؟ پیش از من رسولان بشما آمدند با حجتها و معجزتهاى روشن، و باین قربان که شما گفتید، پس چرا کشتید ایشان را اگر راست گوئید؟ و مراد باین خطاب، اسلاف ایشاناند، که ایشان بودند که پیغامبران را کشتند، چون زکریا (ع) و یحیى (ع) و غیرهما. اما جهودان که بظاهر این خطاب با ایشان است، بفعل اسلاف خویش مىرضا دادند، و آن قتل کردن ایشان مىپسندیدند. و آن کس که ببدى رضا داد، همچون آن کس است که بدى کرد. ازین جهت اضافت قتل با ایشان کرد.
آن گه تسلیت مصطفى (ص) را و آرام دل وى را گفت: فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ. یا محمد! اگر ترا دروغ زن گرفتند. دل تنگ مکن! که پیش تو بسا پیغامبران را دروغزن گرفتند. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلى ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا. یعنى: چنان که ایشان صبر کردند، تو نیز صبر کن، تا نصرت ما در رسد.
جاؤُ بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ اى: الکتب المزبورة، و هى المکتوبة، یقال زبور و زبر کرسول و رسل، بقراءت شامى. و در مصاحف شامیان «با» در افزودند. وَ بِالزُّبُرِ معنى همانست، اما تأکید در سخن افزود.
وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ اى الهادى الى الحق.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ اى کلّ نفس منفوسة تعالج غصص الموت. میگوید: هر نفسى منفوسه بر ممرّ انفاس بگذشته مرگ بچشد، و سکرات مرگ ببیند، یعنى اهل زمین. فانّ من فى الجنّة و النّار لا یموتون، خزنه بهشت و حور و غلمان و خزنه دوزخ نمیرند چنان که جاى دیگر گفت: فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ و هم من فى الجنّة و النّار من الخزنة. فریشتگان آسمان نیز طمع کردند که نمیرند که از حضرت عزّت این آیت آمده بود: کلّ من علیها فان هر چه بر زمین است بسر آمدنى است و مردنى، ایشان گفتند: ما نمیریم که ما آسمانیانیم نه زمینیان. ربّ العالمین آیت فرستاد: کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ یقین شد ایشان را که مردنىاند. و فى ذلک ما
روى عن النبىّ (ص) قال: «عش ما شئت فانّک میّت، و احبب من احببت فانّک مفارقه، و اعمل ما شئت فانّک مجزىّ به.
و قال: کن فى الدنیا کأنک غریب او عابر سبیل، و عد نفسک من اصحاب القبور.
و قال (ص) فى بعض خطبه: ایّها النّاس انّ اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا، و احزمکم احسنکم له استعدادا. الا و انّ من علامات العقل التّجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التّزوّد لسکنى القبور، و التّأهّب لیوم النّشور.
و عن ابن عمر قال: اذا قبض ملک الموت روح العبد، قام على عتبة الباب، و لأهل البیت الضّجّة، فمنهم الصّاکّة وجهها، و منهم النّاشرة شعرها، و منهم الدّاعیة ویلها، فیقول ملک الموت فیم الجزع؟ فو اللَّه ما انتقصت لأحد منکم عمرا، و لا اذهبت لکم رزقا، و لا ظلمت احدا منکم شیئا. فان کانت شکایتکم و سخطکم علىّ فانّى و اللَّه مأمور، و ان کان ذلک على میّتکم فهو فى ذلک مقهور و ان کان ذلک على ربّکم فأنتم به کفرة، و انّ لى فیکم عودة ثم عودة. قال: فلو أنّهم یرون مکانه و یسمعون کلامه، لذهلوا عن میّتهم، و لبکوا على انفسهم.
وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ این تهنیت مؤمنانست بمرگ، میگوید: آن روز رستاخیز است که مؤمنان بمراد خویش رسند و مزد کردار خویش بینند. پس مرگ تحفه مؤمن است، و سبب رسیدن وى بسعادت و کرامت خویش است.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «تحفه المؤمن الموت».
و جماعتى بزرگان سلف آرزوى مرگ کردهاند، چنان که حذیفه (رض) بوقت مرگ گفت: دوست آمد و بر وقت حاجت آمد، و گفت: بار خدایا اگر دانى که درویشى دوستتر دارم از توانگرى، و بیمارى دوستتر دارم از تندرستى، و مرگ دوستتر دارم از زندگانى، مرگ بر من آسان کن، تا بدیدار تو بر آسایم. «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ»، یعنى: ظفر بالخیر، و نجا من الشّر، قال رسول اللَّه (ص): «من سرّه ان یزحزح عن النّار و ان یدخل الجنّة فلیأته منیّته و هو یشهد أن لا اله الّا اللَّه، و أنّ محمّدا رسول اللَّه، و یأت الى النّاس ما یحبّ ان یؤتى الیه»، و قال (ص): «موضغ سوط فى الجنّة خیر من الدّنیا و ما فیها، فاقرءوا ان شئتم: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ
الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ» لأنّه یغرّ الانسان بما یمنّیه من طول البقاء، و هو ینقطع عن قریب. مىگوید: نیست زندگانى درین دنیاى فانى الّا متاع الغرور که مردم فرهیب میدهد، یعنى امل دراز در پیش مىنهد، تا اومید در عمر دراز مىبندد، و آن گه ناگاه مرگ در رسد و امید بریده گردد. مصطفى (ص) گفت: امل کوتاه کنید و مرگ پیوسته در پیش چشم خویش دارید، و از خدا شرم دارید، چنان که حق و سزاى ویست، و گفت: نترسم بر شما از هیچیز چنان که از دو خصلت ترسم: یکى بر هواى خویش ایستادن، و دوم امید عمر دراز در پیش داشتن. بآن خداى که جانم درید اوست که هرگز چشم خویش بر هم نزدهام که نپنداشتم پیش از آن که از هم بر گیرم برید مرگ در آید، که چشم از هم بر نگرفتم که نپنداشتم پیش از آنکه بر هم نهم مرگ در رسد. عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) خطى مربع بر کشید، و آن گه در میان آن مربع خطى راست، و از هر دو جانب آن خطهاى خرد بر کشید. پس بیرون مربع خطى دیگر کشید، گفت: آن خط راست در درون مربع آدمى است، و آن مربع أجل وى، گرد وى در آمده، که از آن راه ببیرون نه، و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفات و عاهاتست، و انواع بلیّات براه وى در آمده، ناچار آن همه بوى رسد یا بعضى رسد، تا آن گه که سر ببالین مرگ باز نهد. و آن خط که بیرون مربع کشید خود امل دراز است که فرا پیش گرفته، و دل در زندگانى بسته! همیشه اندیشه کارى کند که در علم خداوند سبحانه چنانست که آن کار پس از أجل وى خواهد بود.
لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ این آیت در شأن مهاجران فرود آمد که مشرکان دست در مال ایشان بردند، و ضیاع ایشان بفروختند، و چون ایشان را مىدریافتند، بانواع تعذیب تنهاى ایشان میرنجانیدند، و گفتهاند: آزمون ایشان در اموال بخسران است و نقصان از جائحه سماوى، و آزمون ایشان در تنها به بیمارى است و مرگ خویشان.
قال النّبی (ص): «یقول اللَّه تعالى: اذا وجّهت الى عبد من عبیدى مصیبة فى بدنه او ماله او ولده، ثمّ استقبل ذلک بصبر جمیل، استحییت له یوم القیامة ان أنصب له میزانا او انشر له دیوانا».
و عن ثوبان قال قال رسول اللَّه (ص): «ما اصاب عبدا مصیبة الّا باحدى خلّتین: امّا بذنب لم یکن اللَّه لیغفر له الّا بتلک المصیبة، او بدرجة لم یکن اللَّه لیبلّغه ایّاها الّا بتلک المصیبة».
و قال: «ما من مصیبة یصاب بها المؤمن الّا کفّر بها عنه حتّى الشّوکة یشاکّها».
و قال (ص): یقول اللَّه تعالى: اذا ابتلیت عبدى ببلاء فصبر، و لم یشکنى الى عوّاده، أبدلته لحما خیرا من لحمه، و دما خیرا من دمه. فان ابرأته ابرأته، و لا ذنب له، و ان توفّیته فالى رحمتى.
گفتهاند: آزمایش در مال و نفس فرائض طاعاتست که بریشان نهادند، از نماز و روزه و زکاة و حج و جهاد.
قوله تعالى: وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ جهودان و ترسایاناند، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا مشرکان عرباند، أَذىً کَثِیراً میگوید: ازیشان رنج و ناخوشى فراوان خواهید شنید و دید، هم از گفتار و هم از کردار، اذاى جهودان آن گفت ایشانست که: إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ، و نیز گفتند: «عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» و اذاى ترسایان از آنست که گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ و انّ عیسى هو اللَّه و ابن اللَّه، «تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا» و اذاى مشرکان آن بود که رسول خدا را (ص) سب میکردند و هجو میگفتند و قتال و حرب با وى میساختند. و قومى از ایشان ملائکه را بنات اللَّه مىگفتند، و قومى بت مىپرستیدند.
ربّ العزّة گفت: وَ إِنْ تَصْبِرُوا یعنى على الأذى، اگر شکیبایى کنید باین رنج و ناخوشى که بشما میرسد، و تَتَّقُوا اى تتّقوا معاصیه، از معصیت او بپرهیزید، فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ این صبر و این تقوى از حقائق ایمانست و از کارهاى محکم که اللَّه فرمود. و قیل معناه: انّ ذلک من اخلاق المؤمن الصّادق الایمان المتین الیقین. عزم الامور ما لا یشوبه شبهة و لا یدافعه ریبة، و أصله الجدّ. یقال: عزمت علیک اى امرتک امرا جدّا، و عزمت على الأمر اذا اجتمعت علیه جدّک، و صدق له قصدک، و العزیمة و الصّریمة الرّأى الجدّ. قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ اى جدّ الامر. و منه
قوله (ص): عزمة من عزمات ربّى.
و قال (ص): من صلّى قبل العصر أربعا غفر اللَّه له مغفرة عزما، اى هذا الوعد صادق عظیم وثیق.
و فى دعائه (ص): اسئلک عزائم مغفرتک، اى اسئلک أن توفّقنى للأعمال الّتى تغفر لصاحبها لا محالة.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ جهودان را میگوید، و این کتاب تورات است. «لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ» بیا قراءت مکى و بو عمرو و عاصم است، و اینها با شأن نبوت محمد (ص) شود، و لام لام عزم است در موضع قسم تحقیق را در آورد یعنى که اللَّه پیمان گرفت از ایشان که لا بد پیدا کنند مردمان را شأن و نعت و صفت محمد (ص)، و آن را پنهان نکنند.
فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ پس آن را پس پشت انداختند، یعنى فرا پیش نگرفتند و در آن نگاه نکردند، و منه قوله تعالى: وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا تقول العرب: جعل فلان حاجتى بظهر یعنى لم یقضها، و لم یلتفت الیها. قتاده گفت: این آیت در شأن اهل علم آمد که اللَّه پیمان ستد از ایشان تا علم پنهان ندارند، و از اهل خویش دریغ ندارند، و باز نگیرند. و به
قال النبى (ص). العلم لا یحل منعه.
و قال: من کتم علما عن اهله الجم یوم القیامة بلجام من نار.
و قال على بن ابى طالب (ع): ما أخذ اللَّه على اهل الجهل أن یتعلّموا حتّى اخذ على اهل العلم أن یعلّموا لانّ العلم کان قبل الجهل.
و قال محمد بن کعب: لا یحلّ لعالم ان یسکت على علمه، فانّ اللَّه تعالى یقول: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ
الآیة. و لا یحلّ لجاهل ان یسکت على جهله فانّ اللَّه تعالى یقول: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ... فرح در قرآن بر سه قسم است: یکى حرام، دیگر مکروه، سدیگر واجب. آنچه حرام است فرح بمعصیت است، و آن آنست که رب العالمین گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ. جاى دیگر گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ. و آنچه مکروه است بدنیا شاد بودن است، و آن آنست که اللَّه گفت تعالى و تقدّس: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا. جاى دیگر گفت: وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ و آنچه واجبست شادى بحقّ است، و ذلک فى قوله تعالى: فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا و قال تعالى: فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا بیان اختلاف قراءت و وجوه آن درین آیت همان است که در وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ و شرح آن رفت. وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا، اینجا سخن تمام شد و جواب مضمر است. یعنى: لا تحسبن أنهم ینجون من النار. قتاده و مقاتل گفتند: این آیت در شأن جهودان فرو آمد که بر مصطفى (ص) شدند و گفتند: «نحن نعرفک و نصدّقک» این بزبان میگفتند و در دل خلاف آن داشتند چون از نزدیک مصطفى (ص) بیرون آمدند، مسلمانان ایشان را پرسیدند که چه کردید؟ ایشان گفتند: شناختیم وى را و تصدیق کردیم، مسلمانان این گفت از ایشان بپسندیدند و دعا گفتند و سپاس دارى کردند و ندانستند که ایشان با این گفت در دل کفر دارند، و ایشان در آنچه میکردند شاد مىبودند، رب العالمین گفت: یا محمد مپندار که این شادى ایشان بآنچه کردند از اظهار ایمان و اعتقاد کفر، ایشان را از آتش برهاند، و آن ثنا و حمد مؤمنان که دوست میدارند بآنچه نکردند یعنى بتصدیق که گفتند کردیم و نکرده بودند، مپندار که ایشان باین از آتش و عذاب برهند. اینست که رب العالمین گفت: فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ اى منجاة من العذاب، مفازة نجات بود و موضع نجات بود، همچون مرحمت. و سمّیت المفازة مفازة لأنّ من قطعها فاز.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى: خزائن السّماوات و الأرض، و هى المطر و النّبات و ما بینهما من الخلق عبیده و فى ملکه. و اللَّه على کلّ شىء قدیر.
روى عن النبىّ (ص) قال: «عش ما شئت فانّک میّت، و احبب من احببت فانّک مفارقه، و اعمل ما شئت فانّک مجزىّ به.
و قال: کن فى الدنیا کأنک غریب او عابر سبیل، و عد نفسک من اصحاب القبور.
و قال (ص) فى بعض خطبه: ایّها النّاس انّ اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا، و احزمکم احسنکم له استعدادا. الا و انّ من علامات العقل التّجافى عن دار الغرور، و الانابة الى دار الخلود، و التّزوّد لسکنى القبور، و التّأهّب لیوم النّشور.
و عن ابن عمر قال: اذا قبض ملک الموت روح العبد، قام على عتبة الباب، و لأهل البیت الضّجّة، فمنهم الصّاکّة وجهها، و منهم النّاشرة شعرها، و منهم الدّاعیة ویلها، فیقول ملک الموت فیم الجزع؟ فو اللَّه ما انتقصت لأحد منکم عمرا، و لا اذهبت لکم رزقا، و لا ظلمت احدا منکم شیئا. فان کانت شکایتکم و سخطکم علىّ فانّى و اللَّه مأمور، و ان کان ذلک على میّتکم فهو فى ذلک مقهور و ان کان ذلک على ربّکم فأنتم به کفرة، و انّ لى فیکم عودة ثم عودة. قال: فلو أنّهم یرون مکانه و یسمعون کلامه، لذهلوا عن میّتهم، و لبکوا على انفسهم.
وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ این تهنیت مؤمنانست بمرگ، میگوید: آن روز رستاخیز است که مؤمنان بمراد خویش رسند و مزد کردار خویش بینند. پس مرگ تحفه مؤمن است، و سبب رسیدن وى بسعادت و کرامت خویش است.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «تحفه المؤمن الموت».
و جماعتى بزرگان سلف آرزوى مرگ کردهاند، چنان که حذیفه (رض) بوقت مرگ گفت: دوست آمد و بر وقت حاجت آمد، و گفت: بار خدایا اگر دانى که درویشى دوستتر دارم از توانگرى، و بیمارى دوستتر دارم از تندرستى، و مرگ دوستتر دارم از زندگانى، مرگ بر من آسان کن، تا بدیدار تو بر آسایم. «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ»، یعنى: ظفر بالخیر، و نجا من الشّر، قال رسول اللَّه (ص): «من سرّه ان یزحزح عن النّار و ان یدخل الجنّة فلیأته منیّته و هو یشهد أن لا اله الّا اللَّه، و أنّ محمّدا رسول اللَّه، و یأت الى النّاس ما یحبّ ان یؤتى الیه»، و قال (ص): «موضغ سوط فى الجنّة خیر من الدّنیا و ما فیها، فاقرءوا ان شئتم: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ
الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ، وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ» لأنّه یغرّ الانسان بما یمنّیه من طول البقاء، و هو ینقطع عن قریب. مىگوید: نیست زندگانى درین دنیاى فانى الّا متاع الغرور که مردم فرهیب میدهد، یعنى امل دراز در پیش مىنهد، تا اومید در عمر دراز مىبندد، و آن گه ناگاه مرگ در رسد و امید بریده گردد. مصطفى (ص) گفت: امل کوتاه کنید و مرگ پیوسته در پیش چشم خویش دارید، و از خدا شرم دارید، چنان که حق و سزاى ویست، و گفت: نترسم بر شما از هیچیز چنان که از دو خصلت ترسم: یکى بر هواى خویش ایستادن، و دوم امید عمر دراز در پیش داشتن. بآن خداى که جانم درید اوست که هرگز چشم خویش بر هم نزدهام که نپنداشتم پیش از آن که از هم بر گیرم برید مرگ در آید، که چشم از هم بر نگرفتم که نپنداشتم پیش از آنکه بر هم نهم مرگ در رسد. عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) خطى مربع بر کشید، و آن گه در میان آن مربع خطى راست، و از هر دو جانب آن خطهاى خرد بر کشید. پس بیرون مربع خطى دیگر کشید، گفت: آن خط راست در درون مربع آدمى است، و آن مربع أجل وى، گرد وى در آمده، که از آن راه ببیرون نه، و آن خطهاى خرد از هر دو جانب آفات و عاهاتست، و انواع بلیّات براه وى در آمده، ناچار آن همه بوى رسد یا بعضى رسد، تا آن گه که سر ببالین مرگ باز نهد. و آن خط که بیرون مربع کشید خود امل دراز است که فرا پیش گرفته، و دل در زندگانى بسته! همیشه اندیشه کارى کند که در علم خداوند سبحانه چنانست که آن کار پس از أجل وى خواهد بود.
لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ این آیت در شأن مهاجران فرود آمد که مشرکان دست در مال ایشان بردند، و ضیاع ایشان بفروختند، و چون ایشان را مىدریافتند، بانواع تعذیب تنهاى ایشان میرنجانیدند، و گفتهاند: آزمون ایشان در اموال بخسران است و نقصان از جائحه سماوى، و آزمون ایشان در تنها به بیمارى است و مرگ خویشان.
قال النّبی (ص): «یقول اللَّه تعالى: اذا وجّهت الى عبد من عبیدى مصیبة فى بدنه او ماله او ولده، ثمّ استقبل ذلک بصبر جمیل، استحییت له یوم القیامة ان أنصب له میزانا او انشر له دیوانا».
و عن ثوبان قال قال رسول اللَّه (ص): «ما اصاب عبدا مصیبة الّا باحدى خلّتین: امّا بذنب لم یکن اللَّه لیغفر له الّا بتلک المصیبة، او بدرجة لم یکن اللَّه لیبلّغه ایّاها الّا بتلک المصیبة».
و قال: «ما من مصیبة یصاب بها المؤمن الّا کفّر بها عنه حتّى الشّوکة یشاکّها».
و قال (ص): یقول اللَّه تعالى: اذا ابتلیت عبدى ببلاء فصبر، و لم یشکنى الى عوّاده، أبدلته لحما خیرا من لحمه، و دما خیرا من دمه. فان ابرأته ابرأته، و لا ذنب له، و ان توفّیته فالى رحمتى.
گفتهاند: آزمایش در مال و نفس فرائض طاعاتست که بریشان نهادند، از نماز و روزه و زکاة و حج و جهاد.
قوله تعالى: وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ جهودان و ترسایاناند، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا مشرکان عرباند، أَذىً کَثِیراً میگوید: ازیشان رنج و ناخوشى فراوان خواهید شنید و دید، هم از گفتار و هم از کردار، اذاى جهودان آن گفت ایشانست که: إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ، و نیز گفتند: «عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» و اذاى ترسایان از آنست که گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ و انّ عیسى هو اللَّه و ابن اللَّه، «تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا» و اذاى مشرکان آن بود که رسول خدا را (ص) سب میکردند و هجو میگفتند و قتال و حرب با وى میساختند. و قومى از ایشان ملائکه را بنات اللَّه مىگفتند، و قومى بت مىپرستیدند.
ربّ العزّة گفت: وَ إِنْ تَصْبِرُوا یعنى على الأذى، اگر شکیبایى کنید باین رنج و ناخوشى که بشما میرسد، و تَتَّقُوا اى تتّقوا معاصیه، از معصیت او بپرهیزید، فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ این صبر و این تقوى از حقائق ایمانست و از کارهاى محکم که اللَّه فرمود. و قیل معناه: انّ ذلک من اخلاق المؤمن الصّادق الایمان المتین الیقین. عزم الامور ما لا یشوبه شبهة و لا یدافعه ریبة، و أصله الجدّ. یقال: عزمت علیک اى امرتک امرا جدّا، و عزمت على الأمر اذا اجتمعت علیه جدّک، و صدق له قصدک، و العزیمة و الصّریمة الرّأى الجدّ. قال اللَّه عزّ و جلّ: فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ اى جدّ الامر. و منه
قوله (ص): عزمة من عزمات ربّى.
و قال (ص): من صلّى قبل العصر أربعا غفر اللَّه له مغفرة عزما، اى هذا الوعد صادق عظیم وثیق.
و فى دعائه (ص): اسئلک عزائم مغفرتک، اى اسئلک أن توفّقنى للأعمال الّتى تغفر لصاحبها لا محالة.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ جهودان را میگوید، و این کتاب تورات است. «لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ» بیا قراءت مکى و بو عمرو و عاصم است، و اینها با شأن نبوت محمد (ص) شود، و لام لام عزم است در موضع قسم تحقیق را در آورد یعنى که اللَّه پیمان گرفت از ایشان که لا بد پیدا کنند مردمان را شأن و نعت و صفت محمد (ص)، و آن را پنهان نکنند.
فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ پس آن را پس پشت انداختند، یعنى فرا پیش نگرفتند و در آن نگاه نکردند، و منه قوله تعالى: وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَکُمْ ظِهْرِیًّا تقول العرب: جعل فلان حاجتى بظهر یعنى لم یقضها، و لم یلتفت الیها. قتاده گفت: این آیت در شأن اهل علم آمد که اللَّه پیمان ستد از ایشان تا علم پنهان ندارند، و از اهل خویش دریغ ندارند، و باز نگیرند. و به
قال النبى (ص). العلم لا یحل منعه.
و قال: من کتم علما عن اهله الجم یوم القیامة بلجام من نار.
و قال على بن ابى طالب (ع): ما أخذ اللَّه على اهل الجهل أن یتعلّموا حتّى اخذ على اهل العلم أن یعلّموا لانّ العلم کان قبل الجهل.
و قال محمد بن کعب: لا یحلّ لعالم ان یسکت على علمه، فانّ اللَّه تعالى یقول: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ
الآیة. و لا یحلّ لجاهل ان یسکت على جهله فانّ اللَّه تعالى یقول: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ... فرح در قرآن بر سه قسم است: یکى حرام، دیگر مکروه، سدیگر واجب. آنچه حرام است فرح بمعصیت است، و آن آنست که رب العالمین گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ. جاى دیگر گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ. و آنچه مکروه است بدنیا شاد بودن است، و آن آنست که اللَّه گفت تعالى و تقدّس: وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا. جاى دیگر گفت: وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ و آنچه واجبست شادى بحقّ است، و ذلک فى قوله تعالى: فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا و قال تعالى: فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ.
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا بیان اختلاف قراءت و وجوه آن درین آیت همان است که در وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ و شرح آن رفت. وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا، اینجا سخن تمام شد و جواب مضمر است. یعنى: لا تحسبن أنهم ینجون من النار. قتاده و مقاتل گفتند: این آیت در شأن جهودان فرو آمد که بر مصطفى (ص) شدند و گفتند: «نحن نعرفک و نصدّقک» این بزبان میگفتند و در دل خلاف آن داشتند چون از نزدیک مصطفى (ص) بیرون آمدند، مسلمانان ایشان را پرسیدند که چه کردید؟ ایشان گفتند: شناختیم وى را و تصدیق کردیم، مسلمانان این گفت از ایشان بپسندیدند و دعا گفتند و سپاس دارى کردند و ندانستند که ایشان با این گفت در دل کفر دارند، و ایشان در آنچه میکردند شاد مىبودند، رب العالمین گفت: یا محمد مپندار که این شادى ایشان بآنچه کردند از اظهار ایمان و اعتقاد کفر، ایشان را از آتش برهاند، و آن ثنا و حمد مؤمنان که دوست میدارند بآنچه نکردند یعنى بتصدیق که گفتند کردیم و نکرده بودند، مپندار که ایشان باین از آتش و عذاب برهند. اینست که رب العالمین گفت: فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ اى منجاة من العذاب، مفازة نجات بود و موضع نجات بود، همچون مرحمت. و سمّیت المفازة مفازة لأنّ من قطعها فاز.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اى: خزائن السّماوات و الأرض، و هى المطر و النّبات و ما بینهما من الخلق عبیده و فى ملکه. و اللَّه على کلّ شىء قدیر.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ابن عمر در پیش عایشه صدّیقه شد گفت: یا عایشه! از آن کارها و سرگذشتهاى رسول (ص) که مردم را شگفت آید و خیره سر کند یکى با من بگوى. عایشه گفت: یا ابن عمر! کارهاى رسول (ص) همه آنست که مردم را شگفت آید، و از آن درماند چون بشنود. در حجره و نوبت من بود، شبى در جامه خواب خفته بمن گفت: یا عایشه! اوفتد که مرا دستورى دهى امشب تا خداى را عبادت کنم و با ذکر وى پردازم. گفتم: یا رسول اللَّه هر چند قرب تو و هواى تو دوست دارم، اما ترا بآنچه مىگویى دستورى دادم. پس برخاست و وضوى برآورد و در نماز شد، آن گه قرآن خواندن گرفت، و گریستن بر وى افتاد، چندان بگریست که خاک زمین از اشک وى تر شد، تا بوقت صبح برین صفت بود. پس بلال آمد تا او را از نماز بامداد آگاهى دهد، وى را دید که نهمار میگریست. گفت: یا رسول اللَّه این همه گریستن چراست؟ نه گناهانت گذشته و آینده آمرزیدهاند؟
گفت: یا بلال! أ فلا اکون عبدا شکورا؟ پس بنده سپاسدار نیم؟ یا بلال! چرا نگریم؟ و امشب این آیت بمن فرو فرستادند: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ... الى آخر الآیات یا بلال ویل لمن قرأها و لم یتفکّر فیها! على بن ابى طالب (ع) گفت: رسول خدا (ص) چون نماز شب را برخاستى در آسمان نگرستى این آیت بر خواندى: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تا آنجا که گفت: فَقِنا عَذابَ النَّارِ. و بخبرى دیگر مىآید که: اشدّ آیة فى القرآن على الجنّ هذه الآیة إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. میگوید: در آفرینش آسمان و زمین، و شد آمد شب و روز از پس یکدیگر، این بجاى آن و آن بجاى این، نشانهایى است و عبرتهایى خداوندان خرد را، همانست که جاى دیگر گفت: یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ، گفتهاند که: شب فرا پیش روز داشتن در ذکر از بهر آنست که شب اصل است، و روز از آن بیرون آورده، و فرا پى آن داشته، بحکم آن آیت که گفت عزّ جلاله: وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ اى ننزع و نخرج منه النّهار. ابن عباس گفت: قریش پیش جهودان شدند، گفتند: موسى (ع) بشما چه نشان آورد بر دلالت وحدانیت اللَّه و نبوت خویش؟ گفتند: عصا و ید بیضا. بپیش ترسایان شدند گفتند: با عیسى (ع) چه بود از دلائل نبوت؟ ایشان جواب دادند که: کان یبرئ الأکمه و الأبرص و یحیى الموتى. پس بر مصطفى (ص) آمدند. گفتند: یا محمد! ما را نیز نشانى باید، و نشان آن خواهیم که رب العالمین این کوه صفا بازر کند! اللَّه بجواب ایشان این آیت فرستاد: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الآیة.
روایت کردهاند از ابن عباس در آفرینش آسمان و زمین، که ربّ العزّة جلّ جلاله اول نورى بیافرید پس ظلمتى، و آن گه از آن نور جوهرى سبز بیافرید چندان که هفت آسمان و هفت زمین، آن گه آن جوهر را بر خود خواند، جوهر از هیبت و سیاست نداء حق بر خود بگداخت، آبى گشت مضطرب و لرزنده، و تا بقیامت هم چنان مضطرب خواهد بود. این آب که تو مىبینى که در روش خود مىلرزد و مىجنبد از هیبت و سیاست آن نداء حق است. پس رب العالمین باد را بیافرید و آب بر پشت باد بقدرت بداشت، پس عرش عظیم بیافرید و بر آب نهاد، فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ. پس از آب آتش پدید آورد، تا آب بر جوشید و از آن دخانى بر آمد و کفى بر سر آورد. ربّ العزّة از آن دخان آسمان بیافرید و از آن کف زمین بیافرید. اختلاف است میان علما که اول کدام آفرید؟ و درستتر آنست که اول جوهر زمین آفرید، پس قصد آسمان کرد، و آسمانها را بیافرید. چنان که گفت عزّ و علا: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ. پس از آن زمین را دحى کرد، چنان که در قرآن است: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها. و در خبر ابن عباس است: ثمّ نزل ببطن وجٍّ فدحیها، اى بسطها، و تمامى این خبر در سورة البقرة بیاوردهایم. و آسمانها که آفرید هفت آفرید، و زمین هفت، چنان که آنجا گفت: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ
همه زبر یکدیگر آفرید، بر هیأت صنوبر، هر چه بالاتر فراختر، و هر چه زیرتر تنگتر، آسمان هفتم فراختر است که برتر از همه آسمانهاست، و زمین هفتم تنگتر است که زیر همه زمینهاست. و گفتهاند: آسمان هفتم بر رنگ زمرّد است سبز، نام آن عالیه، و تسبیح سکّان آن: سبحان ربى الأعلى. و آسمان ششم بر رنگ یاقوت سرخ، نام آن عرش، و تسبیح سکّان آن: سبحان الذى لا یبقى الا وجهه. آسمان پنجم برنگ زر و نام آن حیقوم، و تسبیح اهل آن: «سبحان ربنا العظیم». آسمان چهارم برنگ سیم سپید، نام آن ازیلون و تسبیح اهل آن: «سبّوح قدّوس ربّنا الرّحمن لا اله الّا هو». آسمان سیوم برنگ شبه، نام آن ماعون، و تسبیح اهل آن: «سبحان الحىّ الّذى لا یموت». آسمان دوم برنگ مس نام آن قدوم و بروایتى قیدوم، و تسبیح اهل آن: «سبحان ذى الملک و الملکوت». بعضى علما گفتهاند: زیر آسمان دنیا هفت فلک است، فلک اول قمر راست، قمر از آنجا تابد، برجى بدو روز و سیک روزى گذارد. فلک دوم زهره راست برجى به هفده روز گذارد. فلک سیوم عطارد راست برجى به بیست و شش روز گذارد. فلک چهارم آفتاب راست برجى بسى روز گذارد. فلک پنجم مریخ راست برجى بچهل و پنج روز گذارد. فلک ششم مشترى راست برجى بسالى گذارد. فلک هفتم فراخ ترین افلاک است و زیر آسمان دنیاست، زحل از آنجا تابد، و زحل گران رواست، هر روز دو دقیقه رود، برجى بدو سال و نیم گذارد، فلک بسى سال برد (؟). و این خلاف قول منجمان است که میگویند: هفت آسماناند، گویند وراء این هفت فلک، فلک هشتم است که آن را فلک الافلاک گویند، و این نزدیک اهل حق عرش عظیم است، و بالاء این یکى دیگر میگویند و آن را فلک الاثیر میخوانند، و میگویند محرّک افلاک است، و بنزدیک اهل حق آنکه ایشان فلک الاثیر میخوانند خداست جلّ جلاله، و عزّ کبریاؤه، و عظم شأنه.
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً روایت کنند از على بن ابى طالب و از ابن عباس که: ذکر اینجا نماز است، و معنى آنست که ایشان که نماز کنند بپاى ایستاده، پس اگر نتوانند عذرى را، نماز کنند نشسته، پس اگر نتوانند بپهلو خفته، اینست که ربّ العالمین گفت: قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ، و بر وفق این تفسیر مصطفى (ص) گفت عمران حصین را: «صلّ قائما و ان لم تستطع فقاعدا، فان لم تستطع فعلى جنب».
دیگر مفسران بر آنند که: این ذکر زبان است و صفت ایشان است که پیوسته بر مداومت خداى را یاد کنند، که آدمى ازین سه حال خالى نیست، یا بر پاى است یا نشسته یا خفته، یعنى بهمه حال و همه وقت ذاکر است، و ذکر فراوان کلید سعادت بندگان است، و سبب پیروزى جاودان، کما قال اللَّه عزّ و جلّ وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.
و عن معاذ بن جبل قال قال رسول اللَّه (ص): اکثروا من ذکر اللَّه على کلّ حال فانّه لیس من عمل احبّ الى اللَّه و لا أنجى للعبد من کلّ سیّئة فى الدّنیا و الآخرة من ذکر اللَّه. قالوا: و لا القتال فى سبیل اللَّه؟ فقال: لولا ذکر اللَّه لم یؤمر بالقتال فى سبیل اللَّه، و لو اجتمع النّاس على ما امروا من ذکر اللَّه ما کتب اللَّه القتال على النّاس، و ذکر اللَّه لا یمنعکم من القتال، بل هو عون لکم على ذلک، فقولوا: لا اله الّا اللَّه، فقولوا: اللَّه اکبر، و قولوا: سبحان اللَّه، و قولوا: الحمد للَّه، و قولوا: تبارک اللَّه، و انّهنّ خمس لا یعدلهنّ شىء، و قال: طوبى لاقوام یحسبهم النّاس مجانین لکثرة ذکر اللَّه، و قال: من عجز منکم عن اللّیل ان یکابده، و بخل بالمال أن ینفقه، و جبن عن العدوّ أن یجاهده، فلیکثر ذکر اللَّه، و قال: الغفلة فى ثلاث: الغفلة عن ذکر اللَّه، و الغفلة فیما بین طلوع الفجر الى طلوع الشّمس، و الغفلة عن أن یغفل الرّجل حتّى یرکبه الدّین، و قال: من صلّى الغداة ثم قعد یذکر اللَّه حتّى تطلع الشّمس جعل اللَّه بینه و بین النّار سترا. و قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: یا ابن آدم! اذکرنى بعد صلاة الفجر ساعة، و بعد صلاة العصر ساعة، اکفک ما بین ذلک.
وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مقداد اسود گفت: در پیش بو هریره شدم، شنیدم از وى که رسول خدا (ص) گفت: «تفکّر ساعة خیر من عبادة سنة».
گفتا: و در پیش ابن عباس شدم شنیدم از وى که گفت: رسول خدا (ص) گفت: «تفکّر ساعة خیر من عبادة سبع سنین».
گفتا: پس در پیش ابو بکر صدیق شدم، شنیدم از وى که میگفت: سمعت رسول اللَّه یقول: تفکّر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة.
مقداد گفت: این بر من مشکل شد. پیش مصطفى (ص) شدم، و قصه با وى گفتم. مصطفى (ص) گفت: صدقوا فیما قالوا، آن گه خواست که تحقیق آن با من نماید، ابو هریره را بخواند، گفت: یا باهریرة فیما ذا تتفکّر؟ فقال: فى خلق السّماوات و الأرض و اختلاف اللّیل و النّهار. فقال رسول اللَّه: تفکّرک خیر من عبادة سنة.
آن گه ابن عباس را بخواند، گفت: یا ابن عباس فیما ذا تتفکّر؟ قال: فى الموت و هول المطّلع. قال: تفکّرک خیر من عبادة سبع سنین.
آن گه بو بکر را بخواند، گفت: یا ابا بکر تو تفکّر بچه کنى؟
گفت: یا رسول اللَّه چون از احوال و اهوال قیامت بر اندیشم، و آن سیاست و انواع عقوبت که اللَّه تعالى عاصیان و مجرمان را ساخته است با خود اندیشه کنم، که چه بودى اگر اللَّه تعالى مرا شخصى عظیم دادى در قیامت، چنان که دوزخ را بمن پر کردى، تا وعده وى راست شدى! و این بیچارگان بدبختان را از آتش و عقوبت برهانیدى! رسول خدا گفت: یا ابا بکر تفکّرک خیر من عبادة سبعین سنة.
رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا اینجا مضمرى است، یعنى: و یقولون ربّنا ما خلقت هذا باطلا، اى خلقا باطلا، یعنى خلقته دلیلا على حکمتک و کمال قدرتک.
سُبْحانَکَ اى تنزیها لک من أن تکون خلقتهما بالباطل.
فَقِنا اى اصرف عنّا عذاب النّار. جایى دیگر گفت: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ. این دعاهایى است که ربّ العزّة مؤمنانرا مىدرآموزد، و میگوید: مرا چنین خوانید، و بمن تقرب چنین کنید. رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ از «خزى» است و خزى رسوایى است و خوارى، و گفتهاند از «خزایت» است، و خزایت شرمسارى است، یعنى که مؤمن عاصى را شرمسار کند و کافر را رسوا و خوار کند. سعید مسیب گفت: این خصوصا کافرانراست که هرگز از دوزخ بیرون نیایند، معناه انّک من تخلد النّار فقد اخزیته اى اهلکته، وَ ما لِلظَّالِمِینَ یعنى الکفّار «مِنْ أَنْصارٍ یمنعونهم من عذاب اللَّه.
رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً.. یعنى محمدا (ص)، و قیل هو القرآن یدعو الى الایمان، و ذلک شهادة أن لا اله الّا اللَّه، و أنّ محمدا عبده و رسوله. قتاده گفت که: اللَّه تعالى خبر داد از مؤمنان انس و مؤمنان جنّ که چه گفتند؟ مؤمنان جنّ را گفت: فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ. انس را گفت: رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا اى: و استر عنّا ذنوبنا بقبول الطّاعات حتّى تکون کفّارة لها.
وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ و هم الأنبیاء و الأولیاء، یعنى: توفّنا فى جملتهم حتّى تحشرنا معهم و فى زمرتهم.
رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ اى على السنتهم من النّصر لنا، و الخذلان بعدوّنا. میگوید: بار خدایا آنچه ما را وعده دادى بر زبان پیغامبران که مؤمنانرا نصرت دهم، و کافران را مقهور و مخذول کنم، و قرآن بدان ناطق که إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا. جایى دیگر گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ
، خداوندا! این وعده نصرت که ما را دادى منجز کن، و اعلاء کلمه حق را اعداء دین مقهور و مخذول کن.
آن گه گفت: إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ خداوندا! دانم که تو وعده خلاف نکنى، لکن ما را صبر نیست، هر چه کنى زود کن. پس ربّ العالمین این بىصبرى مؤمنانرا عذر بنهاد، گفت: آدمى را شتابنده آفریدم، از آنست که مىصبر نکند، کما قال عزّ و جلّ: وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا، خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): «من وعده اللَّه عزّ و جلّ على عمل ثوابا فهو منجزه له، و من وعده على عمل عقابا فهو بالخیار».
یکى از ابو عمرو علا پرسید که: اللَّه تعالى وعده خلاف کند؟ جواب داد که نکند خلاف وعده، پرسید که: وعید خلاف کند؟ جواب داد که: کند. گفت: چه معنى را چنین است؟ گفت: خلاف وعده نشان عیب است، و اللَّه از عیب پاکست و منزّه، و خلاف وعید اظهار کرم است، و اللَّه تعالى از همه کریمان کریمتر، و از همه بخشایندگان بخشایندهتر، و فى معناه انشد:
و انّى و ان اوعدته او وعدته
لمخلف ایعادى و منجر موعدى
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ قال الحسن (ع): ما زالوا یقولون ربّنا! ربّنا! حتّى استجاب لهم ربّهم.
و روى عن جعفر الصادق (ع) قال: من حزنه امر فقال خمس مرّات ربّنا، نجاه اللَّه ممّا یخاف و أعطاه ما اراد. قیل له: و کیف؟ فقرأ: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً الى قوله، إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ.
قال عثمان بن عفان: من قرأ فى لیلة: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الى آخرها، کتبت له بمنزلة قیام لیلة.
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ این «فا» فاء جوابست، و این استجابت جواب آن قول مضمر است که: یقولون ربّنا... أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ این نصب همزه از بهر آنست که تفسیر اجابت است. میگوید: پاسخ کرد ایشان را خداوند ایشان، که من ضایع نکنم کردار هیچ کارگر را، یعنى چون کردار نیکو بود بصفت شایستگى.
چنان که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا. ضیاع و ضلال در لغت یکى است. مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ سبب نزول این آیت آن بود که ام سلمه گفت: یا رسول اللَّه چونست که اللَّه تعالى همه ذکر مردان میکند در هجرت، و ذکر زنان نمىکند؟ ربّ العالمین این آیت بجواب وى فرستاد که: مزد هیچ کارگر ضایع نکنم از مردان و از زنان شما که مؤمناناید، و معنى بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ آنست که: شما همه از یکدیگراید، یکدیگر را برادران و خواهران، و یکدیگر را همدینان، و یکدیگر را خویشان. یعنى خویشى در دین، و در نصرت، و در موالات، چنان که جایى دیگر گفت: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. و گفتهاند: معنى آنست که: حکم همگان در ثواب یکسان است.
فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ این مصطفى (ص) است و مهاجرة الأولى آنان که مشرکان ایشان را از مکه بیرون کردند.
وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی یعنى فى طاعتى و دینى، این سابقان مسلماناناند.
وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا این عامّه مهاجراناند. قراءة حمزة و الکسائى «و قتلوا و قاتلوا» یعنى قتل بعضهم و قاتل من بقى منهم. و قیل: فیه اضمار «قد»، اى: و قتلوا و قد قاتلوا. مکى و شامى وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا مشدّد خوانند، یعنى: انّهم قطعوا فى المعرکة. باقى وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا بتخفیف خوانند، اى: قاتلوا حتى قتلوا.
لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ الآیة، روى عبد اللَّه بن عمیر، قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: انّ اللَّه عزّ و جلّ یدعو یوم القیامة بالجنّة، فتأتى بزخرفها و زینتها، فیقول الرّبّ: این عبادى الّذین قاتلوا فى سبیل اللَّه، و اوذوا فى سبیلى، و جاهدوا فى سبیلى؟
ادخلوا الجنّة بغیر حساب و لا عذاب. فتأتى الملائکة فیسجدون و یقولون: نحن نسبّح اللّیل و النّهار، و نقدّس لک، من هؤلاء الّذین آثرتهم علینا؟ فیقول الرّبّ: هؤلاء عبادى الّذین اوذوا فى سبیلى. فتدخل علیهم الملائکة و تقول: سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ.
لا یَغُرَّنَّکَ مخفف. قراءت رویس است از یعقوب، لا یَغُرَّنَّکَ قراءت عامّه قرّاء است، و هر چند که خطاب با پیغامبر است امّا مراد باین امت است، اى: «لا یغرنکم ایها المؤمنون»، مؤمنان امّت را میگوید: نگر تا شما فریفته نشوید بآنکه کافران در شهرها میگردند بایمنى و برخوردارى! این بآن گفت که بعضى مؤمنان مشرکان عرب را دیدند با تنعّم و تفرج که در شهرها میگشتند و بازرگانى میکردند، و خوش مىزیستند بآسانى و فراخى و راحت، گفتند: چونست که دشمنان خدا و رسول (ص) چنیناند؟ و ما که مؤمنانیم به بىکامى و بىمرادى روزگار بسر میبریم؟
رب العالمین آرام دل ایشان را این آیت فرو فرستاد، و همانست که جاى دیگر گفت: فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ.
آن گه گفت: مَتاعٌ قَلِیلٌ اینجا ضمیرى است، اى ما یتقلّبون فیه متاع قلیل و مثله قوله عزّ و جلّ: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ، و قال النّبی (ص): ما الدّنیا فى الآخرة الّا مثل ما یجعل احدکم اصبعه فى الیمّ فلینظر بم یرجع؟!
و قال (ص): ما الدّنیا فى ما مضى منها الّا کمثل ثوب شقّ باثنین، و بقى خیطه، الا فکان ذلک الخیط قد انقطع.
ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ. اى بئس المستقرّ الّذى یمهدون الیه.
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ الآیة «لکن» کلمتى است در موضع استثناء، در آن موضع است که پارسى گوید بارى.
لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ نزل نامى است پیشین چیزى که در منزل نازل را حاضر کنند.
ثم قال: وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ یعنى: خیر لهم من متاع الکفّار، همانست که آنجا گفت: وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً، ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ، وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ، وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى، وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ.
قال عمر دخلت على رسول اللَّه (ص) فاذا هو مضطجع على رمال حصیر لیس بینه و بینه فراش قد اثر الرّمال بجنبه، متّکئا على وسادة من ادم، حشوها لیف. قلت: یا رسول اللَّه ادع اللَّه فلیوسّع على امّتک، فانّ فارس و الروم قد وسّع علیهم و هم لا یعبدون و اللَّه، فقال: أوفى هذا انت یا ابن الخطاب؟! اولئک قوم عجّلت لهم طیّباتهم فى الحیاة الدّنیا. و فى روایة أخرى. «أما ترضى أن تکون لهم الدنیا و لنا الآخرة».
وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة ابن عباس و جابر و انس و قتاده گفتند: این آیت در شأن نجاشى فرود آمد ملک حبشه. جبرئیل آمد مصطفى (ص) را از مرگ وى خبر کرد، رسول (ص) بگورستان بقیع بیرون شد، با یاران وى، رب العالمین حجاب از پیش دیده مصطفى (ص) برداشت، تا از مدینه بزمین حبشه نگرست، و آن سریر که هیکل نجاشى بر آن بود بدید، بر وى نماز کرد بچهار تکبیر، آن گه از بهر وى آمرزش خواست، و یاران را گفت که از بهر وى آمرزش خواهید. منافقان گفتند این چیست که بر علجى حبشى نصرانى که نه بر دین ویست نماز میکند؟ پس رب العالمین این آیت فرستاد در شأن وى، و گواهى داد بایمان وى. عطا گفت: چهل مرد از اهل نجران از بنى الحرث بن کعب و سى و دو مرد از زمین حبشه و هشت مرد از روم بر دین عیسى (ع) بودند. پس به مصطفى (ص) ایمان آوردند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد. ابن جریح و ابن زید گفتند: در شأن عبد اللَّه خزرجى آمد ابو یوسف امام بنى اسرائیل و گواه اللَّه که رب العالمین در حق وى گفت: قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ، و کم کسى را در قرآن چندان آیتهاى مدیح است مکشوف و مبیّن، که ویراست.
وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ یعنى القرآن وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ یعنى التوریة و الانجیل، «خاشعین» اى متواضعین للَّه عزّ و جلّ، لا یَشْتَرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى عرضا یسیرا من الدّنیا، کفعل الیهود ممّا اصابوا من سفلتهم، من المآکل، من الطّعام و الثّمار عند الحصاد.
أُولئِکَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ فیه ثلاثة اقوال: احدها اذا حاسب حاسب حسابا یسیرا، و الثّانی سریع الخبر یجازى بحساب العمل، و الثّالث حافظ اعمال العباد، لا یدخل علیه فى ذلک ما یدخل على المحاسب من التّذکیر و الغلط، جلّ اللَّه عن ذلک.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا... این صبر است بر گزاردن احکام شرع، و فرمانهاى حق، و بر مقاسات انواع بلا که باراده و تقدیر حق ببنده رسد، و حقیقت آن ترک شکوى است، و صدق رضا، و قبول قضا بجان و دل، و منه
قوله (ص) حکایة عن اللَّه عزّ و جلّ: «من لم یصبر على بلائى، و لم یشکر نعمایى، و لم یرض بقضایى، فلیطلب ربا سواى».
وَ صابِرُوا این صبر است در قتال مشرکان، و کوشیدن در دین حق، و نصرت مسلمانان. وَ رابِطُوا معنى «مرابطه» آنست که لشکر مسلمانان در ثغرهاى کفّار اسپان ساخته دارند، بر آخرها بسته، تا اذاى کفار از مسلمانان باز دارند و نصرت دین اسلام را بکوشند. از ربط گرفتهاند و معنى «ربط» بستن است و استوار کردن، وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ ازین است. پس هر کسى که در ثغر نشیند و دین اسلام بپاى دارد، باقامت حرب یا باظهار حجّت، او را «مرابط» گویند اگر چه مرکب و خیل ندارد.
قال رسول اللَّه (ص): «من رابط یوما فى سبیل اللَّه جعل اللَّه بینه و بین النّار سبع خنادق، کلّ خندق منها سبع سماوات و سبع ارضین.
و قال (ص): رباط یوم و لیلة خیر من صیام شهر و قیامه، و ان مات جرى علیه عمله الّذى کان یعمله، و اجرى علیه رزقه.
و گفتهاند: معنى «مرابطه» مراقبة است و انتظار، یعنى انتظار الصّلاة بعد الصّلاة. و دلیل برین قول خبر مصطفى (ص) است.
قال (ص): أ لا اخبرکم بما یمحو اللَّه به الخطایا، و یرفع به الدّرجات؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه! قال: اسباغ الوضوء على المکاره، و کثرة الخطأ الى المساجد، و انتظار الصّلاة بعد الصّلاة، فذلکم الرّباط.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ اى: فى کلّ ما امرکم به، و نهاکم عنه، فمن فعل فقد أفلح، فذلک قوله لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.
روى ابو هریرة عنه: انّ رسول اللَّه (ص) کان یقرأ عشر آیات من آخر آل عمران کلّ لیلة.
گفت: یا بلال! أ فلا اکون عبدا شکورا؟ پس بنده سپاسدار نیم؟ یا بلال! چرا نگریم؟ و امشب این آیت بمن فرو فرستادند: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ... الى آخر الآیات یا بلال ویل لمن قرأها و لم یتفکّر فیها! على بن ابى طالب (ع) گفت: رسول خدا (ص) چون نماز شب را برخاستى در آسمان نگرستى این آیت بر خواندى: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تا آنجا که گفت: فَقِنا عَذابَ النَّارِ. و بخبرى دیگر مىآید که: اشدّ آیة فى القرآن على الجنّ هذه الآیة إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. میگوید: در آفرینش آسمان و زمین، و شد آمد شب و روز از پس یکدیگر، این بجاى آن و آن بجاى این، نشانهایى است و عبرتهایى خداوندان خرد را، همانست که جاى دیگر گفت: یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ، گفتهاند که: شب فرا پیش روز داشتن در ذکر از بهر آنست که شب اصل است، و روز از آن بیرون آورده، و فرا پى آن داشته، بحکم آن آیت که گفت عزّ جلاله: وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ اى ننزع و نخرج منه النّهار. ابن عباس گفت: قریش پیش جهودان شدند، گفتند: موسى (ع) بشما چه نشان آورد بر دلالت وحدانیت اللَّه و نبوت خویش؟ گفتند: عصا و ید بیضا. بپیش ترسایان شدند گفتند: با عیسى (ع) چه بود از دلائل نبوت؟ ایشان جواب دادند که: کان یبرئ الأکمه و الأبرص و یحیى الموتى. پس بر مصطفى (ص) آمدند. گفتند: یا محمد! ما را نیز نشانى باید، و نشان آن خواهیم که رب العالمین این کوه صفا بازر کند! اللَّه بجواب ایشان این آیت فرستاد: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الآیة.
روایت کردهاند از ابن عباس در آفرینش آسمان و زمین، که ربّ العزّة جلّ جلاله اول نورى بیافرید پس ظلمتى، و آن گه از آن نور جوهرى سبز بیافرید چندان که هفت آسمان و هفت زمین، آن گه آن جوهر را بر خود خواند، جوهر از هیبت و سیاست نداء حق بر خود بگداخت، آبى گشت مضطرب و لرزنده، و تا بقیامت هم چنان مضطرب خواهد بود. این آب که تو مىبینى که در روش خود مىلرزد و مىجنبد از هیبت و سیاست آن نداء حق است. پس رب العالمین باد را بیافرید و آب بر پشت باد بقدرت بداشت، پس عرش عظیم بیافرید و بر آب نهاد، فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ. پس از آب آتش پدید آورد، تا آب بر جوشید و از آن دخانى بر آمد و کفى بر سر آورد. ربّ العزّة از آن دخان آسمان بیافرید و از آن کف زمین بیافرید. اختلاف است میان علما که اول کدام آفرید؟ و درستتر آنست که اول جوهر زمین آفرید، پس قصد آسمان کرد، و آسمانها را بیافرید. چنان که گفت عزّ و علا: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ. پس از آن زمین را دحى کرد، چنان که در قرآن است: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها. و در خبر ابن عباس است: ثمّ نزل ببطن وجٍّ فدحیها، اى بسطها، و تمامى این خبر در سورة البقرة بیاوردهایم. و آسمانها که آفرید هفت آفرید، و زمین هفت، چنان که آنجا گفت: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ
همه زبر یکدیگر آفرید، بر هیأت صنوبر، هر چه بالاتر فراختر، و هر چه زیرتر تنگتر، آسمان هفتم فراختر است که برتر از همه آسمانهاست، و زمین هفتم تنگتر است که زیر همه زمینهاست. و گفتهاند: آسمان هفتم بر رنگ زمرّد است سبز، نام آن عالیه، و تسبیح سکّان آن: سبحان ربى الأعلى. و آسمان ششم بر رنگ یاقوت سرخ، نام آن عرش، و تسبیح سکّان آن: سبحان الذى لا یبقى الا وجهه. آسمان پنجم برنگ زر و نام آن حیقوم، و تسبیح اهل آن: «سبحان ربنا العظیم». آسمان چهارم برنگ سیم سپید، نام آن ازیلون و تسبیح اهل آن: «سبّوح قدّوس ربّنا الرّحمن لا اله الّا هو». آسمان سیوم برنگ شبه، نام آن ماعون، و تسبیح اهل آن: «سبحان الحىّ الّذى لا یموت». آسمان دوم برنگ مس نام آن قدوم و بروایتى قیدوم، و تسبیح اهل آن: «سبحان ذى الملک و الملکوت». بعضى علما گفتهاند: زیر آسمان دنیا هفت فلک است، فلک اول قمر راست، قمر از آنجا تابد، برجى بدو روز و سیک روزى گذارد. فلک دوم زهره راست برجى به هفده روز گذارد. فلک سیوم عطارد راست برجى به بیست و شش روز گذارد. فلک چهارم آفتاب راست برجى بسى روز گذارد. فلک پنجم مریخ راست برجى بچهل و پنج روز گذارد. فلک ششم مشترى راست برجى بسالى گذارد. فلک هفتم فراخ ترین افلاک است و زیر آسمان دنیاست، زحل از آنجا تابد، و زحل گران رواست، هر روز دو دقیقه رود، برجى بدو سال و نیم گذارد، فلک بسى سال برد (؟). و این خلاف قول منجمان است که میگویند: هفت آسماناند، گویند وراء این هفت فلک، فلک هشتم است که آن را فلک الافلاک گویند، و این نزدیک اهل حق عرش عظیم است، و بالاء این یکى دیگر میگویند و آن را فلک الاثیر میخوانند، و میگویند محرّک افلاک است، و بنزدیک اهل حق آنکه ایشان فلک الاثیر میخوانند خداست جلّ جلاله، و عزّ کبریاؤه، و عظم شأنه.
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً روایت کنند از على بن ابى طالب و از ابن عباس که: ذکر اینجا نماز است، و معنى آنست که ایشان که نماز کنند بپاى ایستاده، پس اگر نتوانند عذرى را، نماز کنند نشسته، پس اگر نتوانند بپهلو خفته، اینست که ربّ العالمین گفت: قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ، و بر وفق این تفسیر مصطفى (ص) گفت عمران حصین را: «صلّ قائما و ان لم تستطع فقاعدا، فان لم تستطع فعلى جنب».
دیگر مفسران بر آنند که: این ذکر زبان است و صفت ایشان است که پیوسته بر مداومت خداى را یاد کنند، که آدمى ازین سه حال خالى نیست، یا بر پاى است یا نشسته یا خفته، یعنى بهمه حال و همه وقت ذاکر است، و ذکر فراوان کلید سعادت بندگان است، و سبب پیروزى جاودان، کما قال اللَّه عزّ و جلّ وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.
و عن معاذ بن جبل قال قال رسول اللَّه (ص): اکثروا من ذکر اللَّه على کلّ حال فانّه لیس من عمل احبّ الى اللَّه و لا أنجى للعبد من کلّ سیّئة فى الدّنیا و الآخرة من ذکر اللَّه. قالوا: و لا القتال فى سبیل اللَّه؟ فقال: لولا ذکر اللَّه لم یؤمر بالقتال فى سبیل اللَّه، و لو اجتمع النّاس على ما امروا من ذکر اللَّه ما کتب اللَّه القتال على النّاس، و ذکر اللَّه لا یمنعکم من القتال، بل هو عون لکم على ذلک، فقولوا: لا اله الّا اللَّه، فقولوا: اللَّه اکبر، و قولوا: سبحان اللَّه، و قولوا: الحمد للَّه، و قولوا: تبارک اللَّه، و انّهنّ خمس لا یعدلهنّ شىء، و قال: طوبى لاقوام یحسبهم النّاس مجانین لکثرة ذکر اللَّه، و قال: من عجز منکم عن اللّیل ان یکابده، و بخل بالمال أن ینفقه، و جبن عن العدوّ أن یجاهده، فلیکثر ذکر اللَّه، و قال: الغفلة فى ثلاث: الغفلة عن ذکر اللَّه، و الغفلة فیما بین طلوع الفجر الى طلوع الشّمس، و الغفلة عن أن یغفل الرّجل حتّى یرکبه الدّین، و قال: من صلّى الغداة ثم قعد یذکر اللَّه حتّى تطلع الشّمس جعل اللَّه بینه و بین النّار سترا. و قال: یقول اللَّه عزّ و جلّ: یا ابن آدم! اذکرنى بعد صلاة الفجر ساعة، و بعد صلاة العصر ساعة، اکفک ما بین ذلک.
وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مقداد اسود گفت: در پیش بو هریره شدم، شنیدم از وى که رسول خدا (ص) گفت: «تفکّر ساعة خیر من عبادة سنة».
گفتا: و در پیش ابن عباس شدم شنیدم از وى که گفت: رسول خدا (ص) گفت: «تفکّر ساعة خیر من عبادة سبع سنین».
گفتا: پس در پیش ابو بکر صدیق شدم، شنیدم از وى که میگفت: سمعت رسول اللَّه یقول: تفکّر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة.
مقداد گفت: این بر من مشکل شد. پیش مصطفى (ص) شدم، و قصه با وى گفتم. مصطفى (ص) گفت: صدقوا فیما قالوا، آن گه خواست که تحقیق آن با من نماید، ابو هریره را بخواند، گفت: یا باهریرة فیما ذا تتفکّر؟ فقال: فى خلق السّماوات و الأرض و اختلاف اللّیل و النّهار. فقال رسول اللَّه: تفکّرک خیر من عبادة سنة.
آن گه ابن عباس را بخواند، گفت: یا ابن عباس فیما ذا تتفکّر؟ قال: فى الموت و هول المطّلع. قال: تفکّرک خیر من عبادة سبع سنین.
آن گه بو بکر را بخواند، گفت: یا ابا بکر تو تفکّر بچه کنى؟
گفت: یا رسول اللَّه چون از احوال و اهوال قیامت بر اندیشم، و آن سیاست و انواع عقوبت که اللَّه تعالى عاصیان و مجرمان را ساخته است با خود اندیشه کنم، که چه بودى اگر اللَّه تعالى مرا شخصى عظیم دادى در قیامت، چنان که دوزخ را بمن پر کردى، تا وعده وى راست شدى! و این بیچارگان بدبختان را از آتش و عقوبت برهانیدى! رسول خدا گفت: یا ابا بکر تفکّرک خیر من عبادة سبعین سنة.
رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا اینجا مضمرى است، یعنى: و یقولون ربّنا ما خلقت هذا باطلا، اى خلقا باطلا، یعنى خلقته دلیلا على حکمتک و کمال قدرتک.
سُبْحانَکَ اى تنزیها لک من أن تکون خلقتهما بالباطل.
فَقِنا اى اصرف عنّا عذاب النّار. جایى دیگر گفت: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ. این دعاهایى است که ربّ العزّة مؤمنانرا مىدرآموزد، و میگوید: مرا چنین خوانید، و بمن تقرب چنین کنید. رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ از «خزى» است و خزى رسوایى است و خوارى، و گفتهاند از «خزایت» است، و خزایت شرمسارى است، یعنى که مؤمن عاصى را شرمسار کند و کافر را رسوا و خوار کند. سعید مسیب گفت: این خصوصا کافرانراست که هرگز از دوزخ بیرون نیایند، معناه انّک من تخلد النّار فقد اخزیته اى اهلکته، وَ ما لِلظَّالِمِینَ یعنى الکفّار «مِنْ أَنْصارٍ یمنعونهم من عذاب اللَّه.
رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً.. یعنى محمدا (ص)، و قیل هو القرآن یدعو الى الایمان، و ذلک شهادة أن لا اله الّا اللَّه، و أنّ محمدا عبده و رسوله. قتاده گفت که: اللَّه تعالى خبر داد از مؤمنان انس و مؤمنان جنّ که چه گفتند؟ مؤمنان جنّ را گفت: فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ. انس را گفت: رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ کَفِّرْ عَنَّا سَیِّئاتِنا اى: و استر عنّا ذنوبنا بقبول الطّاعات حتّى تکون کفّارة لها.
وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ و هم الأنبیاء و الأولیاء، یعنى: توفّنا فى جملتهم حتّى تحشرنا معهم و فى زمرتهم.
رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ اى على السنتهم من النّصر لنا، و الخذلان بعدوّنا. میگوید: بار خدایا آنچه ما را وعده دادى بر زبان پیغامبران که مؤمنانرا نصرت دهم، و کافران را مقهور و مخذول کنم، و قرآن بدان ناطق که إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا. جایى دیگر گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ
، خداوندا! این وعده نصرت که ما را دادى منجز کن، و اعلاء کلمه حق را اعداء دین مقهور و مخذول کن.
آن گه گفت: إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ خداوندا! دانم که تو وعده خلاف نکنى، لکن ما را صبر نیست، هر چه کنى زود کن. پس ربّ العالمین این بىصبرى مؤمنانرا عذر بنهاد، گفت: آدمى را شتابنده آفریدم، از آنست که مىصبر نکند، کما قال عزّ و جلّ: وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا، خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِیکُمْ آیاتِی فَلا تَسْتَعْجِلُونِ.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): «من وعده اللَّه عزّ و جلّ على عمل ثوابا فهو منجزه له، و من وعده على عمل عقابا فهو بالخیار».
یکى از ابو عمرو علا پرسید که: اللَّه تعالى وعده خلاف کند؟ جواب داد که نکند خلاف وعده، پرسید که: وعید خلاف کند؟ جواب داد که: کند. گفت: چه معنى را چنین است؟ گفت: خلاف وعده نشان عیب است، و اللَّه از عیب پاکست و منزّه، و خلاف وعید اظهار کرم است، و اللَّه تعالى از همه کریمان کریمتر، و از همه بخشایندگان بخشایندهتر، و فى معناه انشد:
و انّى و ان اوعدته او وعدته
لمخلف ایعادى و منجر موعدى
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ قال الحسن (ع): ما زالوا یقولون ربّنا! ربّنا! حتّى استجاب لهم ربّهم.
و روى عن جعفر الصادق (ع) قال: من حزنه امر فقال خمس مرّات ربّنا، نجاه اللَّه ممّا یخاف و أعطاه ما اراد. قیل له: و کیف؟ فقرأ: الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً الى قوله، إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ.
قال عثمان بن عفان: من قرأ فى لیلة: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الى آخرها، کتبت له بمنزلة قیام لیلة.
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ این «فا» فاء جوابست، و این استجابت جواب آن قول مضمر است که: یقولون ربّنا... أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ این نصب همزه از بهر آنست که تفسیر اجابت است. میگوید: پاسخ کرد ایشان را خداوند ایشان، که من ضایع نکنم کردار هیچ کارگر را، یعنى چون کردار نیکو بود بصفت شایستگى.
چنان که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا. ضیاع و ضلال در لغت یکى است. مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ سبب نزول این آیت آن بود که ام سلمه گفت: یا رسول اللَّه چونست که اللَّه تعالى همه ذکر مردان میکند در هجرت، و ذکر زنان نمىکند؟ ربّ العالمین این آیت بجواب وى فرستاد که: مزد هیچ کارگر ضایع نکنم از مردان و از زنان شما که مؤمناناید، و معنى بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ آنست که: شما همه از یکدیگراید، یکدیگر را برادران و خواهران، و یکدیگر را همدینان، و یکدیگر را خویشان. یعنى خویشى در دین، و در نصرت، و در موالات، چنان که جایى دیگر گفت: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ. و گفتهاند: معنى آنست که: حکم همگان در ثواب یکسان است.
فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ این مصطفى (ص) است و مهاجرة الأولى آنان که مشرکان ایشان را از مکه بیرون کردند.
وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی یعنى فى طاعتى و دینى، این سابقان مسلماناناند.
وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا این عامّه مهاجراناند. قراءة حمزة و الکسائى «و قتلوا و قاتلوا» یعنى قتل بعضهم و قاتل من بقى منهم. و قیل: فیه اضمار «قد»، اى: و قتلوا و قد قاتلوا. مکى و شامى وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا مشدّد خوانند، یعنى: انّهم قطعوا فى المعرکة. باقى وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا بتخفیف خوانند، اى: قاتلوا حتى قتلوا.
لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ الآیة، روى عبد اللَّه بن عمیر، قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: انّ اللَّه عزّ و جلّ یدعو یوم القیامة بالجنّة، فتأتى بزخرفها و زینتها، فیقول الرّبّ: این عبادى الّذین قاتلوا فى سبیل اللَّه، و اوذوا فى سبیلى، و جاهدوا فى سبیلى؟
ادخلوا الجنّة بغیر حساب و لا عذاب. فتأتى الملائکة فیسجدون و یقولون: نحن نسبّح اللّیل و النّهار، و نقدّس لک، من هؤلاء الّذین آثرتهم علینا؟ فیقول الرّبّ: هؤلاء عبادى الّذین اوذوا فى سبیلى. فتدخل علیهم الملائکة و تقول: سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ.
لا یَغُرَّنَّکَ مخفف. قراءت رویس است از یعقوب، لا یَغُرَّنَّکَ قراءت عامّه قرّاء است، و هر چند که خطاب با پیغامبر است امّا مراد باین امت است، اى: «لا یغرنکم ایها المؤمنون»، مؤمنان امّت را میگوید: نگر تا شما فریفته نشوید بآنکه کافران در شهرها میگردند بایمنى و برخوردارى! این بآن گفت که بعضى مؤمنان مشرکان عرب را دیدند با تنعّم و تفرج که در شهرها میگشتند و بازرگانى میکردند، و خوش مىزیستند بآسانى و فراخى و راحت، گفتند: چونست که دشمنان خدا و رسول (ص) چنیناند؟ و ما که مؤمنانیم به بىکامى و بىمرادى روزگار بسر میبریم؟
رب العالمین آرام دل ایشان را این آیت فرو فرستاد، و همانست که جاى دیگر گفت: فَلا یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ.
آن گه گفت: مَتاعٌ قَلِیلٌ اینجا ضمیرى است، اى ما یتقلّبون فیه متاع قلیل و مثله قوله عزّ و جلّ: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ، و قال النّبی (ص): ما الدّنیا فى الآخرة الّا مثل ما یجعل احدکم اصبعه فى الیمّ فلینظر بم یرجع؟!
و قال (ص): ما الدّنیا فى ما مضى منها الّا کمثل ثوب شقّ باثنین، و بقى خیطه، الا فکان ذلک الخیط قد انقطع.
ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ. اى بئس المستقرّ الّذى یمهدون الیه.
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ الآیة «لکن» کلمتى است در موضع استثناء، در آن موضع است که پارسى گوید بارى.
لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ نزل نامى است پیشین چیزى که در منزل نازل را حاضر کنند.
ثم قال: وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ یعنى: خیر لهم من متاع الکفّار، همانست که آنجا گفت: وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً، ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ، وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ، وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى، وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ.
قال عمر دخلت على رسول اللَّه (ص) فاذا هو مضطجع على رمال حصیر لیس بینه و بینه فراش قد اثر الرّمال بجنبه، متّکئا على وسادة من ادم، حشوها لیف. قلت: یا رسول اللَّه ادع اللَّه فلیوسّع على امّتک، فانّ فارس و الروم قد وسّع علیهم و هم لا یعبدون و اللَّه، فقال: أوفى هذا انت یا ابن الخطاب؟! اولئک قوم عجّلت لهم طیّباتهم فى الحیاة الدّنیا. و فى روایة أخرى. «أما ترضى أن تکون لهم الدنیا و لنا الآخرة».
وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة ابن عباس و جابر و انس و قتاده گفتند: این آیت در شأن نجاشى فرود آمد ملک حبشه. جبرئیل آمد مصطفى (ص) را از مرگ وى خبر کرد، رسول (ص) بگورستان بقیع بیرون شد، با یاران وى، رب العالمین حجاب از پیش دیده مصطفى (ص) برداشت، تا از مدینه بزمین حبشه نگرست، و آن سریر که هیکل نجاشى بر آن بود بدید، بر وى نماز کرد بچهار تکبیر، آن گه از بهر وى آمرزش خواست، و یاران را گفت که از بهر وى آمرزش خواهید. منافقان گفتند این چیست که بر علجى حبشى نصرانى که نه بر دین ویست نماز میکند؟ پس رب العالمین این آیت فرستاد در شأن وى، و گواهى داد بایمان وى. عطا گفت: چهل مرد از اهل نجران از بنى الحرث بن کعب و سى و دو مرد از زمین حبشه و هشت مرد از روم بر دین عیسى (ع) بودند. پس به مصطفى (ص) ایمان آوردند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد. ابن جریح و ابن زید گفتند: در شأن عبد اللَّه خزرجى آمد ابو یوسف امام بنى اسرائیل و گواه اللَّه که رب العالمین در حق وى گفت: قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ، و کم کسى را در قرآن چندان آیتهاى مدیح است مکشوف و مبیّن، که ویراست.
وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ یعنى القرآن وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ یعنى التوریة و الانجیل، «خاشعین» اى متواضعین للَّه عزّ و جلّ، لا یَشْتَرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى عرضا یسیرا من الدّنیا، کفعل الیهود ممّا اصابوا من سفلتهم، من المآکل، من الطّعام و الثّمار عند الحصاد.
أُولئِکَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ فیه ثلاثة اقوال: احدها اذا حاسب حاسب حسابا یسیرا، و الثّانی سریع الخبر یجازى بحساب العمل، و الثّالث حافظ اعمال العباد، لا یدخل علیه فى ذلک ما یدخل على المحاسب من التّذکیر و الغلط، جلّ اللَّه عن ذلک.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا... این صبر است بر گزاردن احکام شرع، و فرمانهاى حق، و بر مقاسات انواع بلا که باراده و تقدیر حق ببنده رسد، و حقیقت آن ترک شکوى است، و صدق رضا، و قبول قضا بجان و دل، و منه
قوله (ص) حکایة عن اللَّه عزّ و جلّ: «من لم یصبر على بلائى، و لم یشکر نعمایى، و لم یرض بقضایى، فلیطلب ربا سواى».
وَ صابِرُوا این صبر است در قتال مشرکان، و کوشیدن در دین حق، و نصرت مسلمانان. وَ رابِطُوا معنى «مرابطه» آنست که لشکر مسلمانان در ثغرهاى کفّار اسپان ساخته دارند، بر آخرها بسته، تا اذاى کفار از مسلمانان باز دارند و نصرت دین اسلام را بکوشند. از ربط گرفتهاند و معنى «ربط» بستن است و استوار کردن، وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ ازین است. پس هر کسى که در ثغر نشیند و دین اسلام بپاى دارد، باقامت حرب یا باظهار حجّت، او را «مرابط» گویند اگر چه مرکب و خیل ندارد.
قال رسول اللَّه (ص): «من رابط یوما فى سبیل اللَّه جعل اللَّه بینه و بین النّار سبع خنادق، کلّ خندق منها سبع سماوات و سبع ارضین.
و قال (ص): رباط یوم و لیلة خیر من صیام شهر و قیامه، و ان مات جرى علیه عمله الّذى کان یعمله، و اجرى علیه رزقه.
و گفتهاند: معنى «مرابطه» مراقبة است و انتظار، یعنى انتظار الصّلاة بعد الصّلاة. و دلیل برین قول خبر مصطفى (ص) است.
قال (ص): أ لا اخبرکم بما یمحو اللَّه به الخطایا، و یرفع به الدّرجات؟ قالوا بلى یا رسول اللَّه! قال: اسباغ الوضوء على المکاره، و کثرة الخطأ الى المساجد، و انتظار الصّلاة بعد الصّلاة، فذلکم الرّباط.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ اى: فى کلّ ما امرکم به، و نهاکم عنه، فمن فعل فقد أفلح، فذلک قوله لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.
روى ابو هریرة عنه: انّ رسول اللَّه (ص) کان یقرأ عشر آیات من آخر آل عمران کلّ لیلة.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الآیة کلام خداوندى که جز وى خداوند نیست، و آسمان و زمین را جز قدرت و قهر وى عماد و پیوند نیست، خداوندى که فلک آفرید، و بر ذروه فلک ملک آفرید، آسمان آفرید، داغى از قدرت بر وى نهاد، و زمین آفرید، سمتى از قهر بر وى نهاد، آسمان بأمر وى گردان! و این زمین بجبر و قهر وى بساط و میدان! جنبش اندر آسمان بامر و جبر اوست. آرام اندر زمین بامر و قهر اوست. جنبش اندر آسمان و آرام اندر زمین هر دو اندر یکدگر بسته، و بهم پیوسته، اگر فلک آرام گیرد اجزاء زمین پست شود، و گر زمین از مرکز خود دور شود نظام بروج فلک منبتر گردد. پاکست آن خداوندى که جنبش را علت آرامش کرد، و آرامش را علت جنبش. از ضدى ضدى بر آورد، و ضدى را سبب قوام ضدى کرد، تا یقین گردد که وى خداوندى است که از نیست هست کند، و آن هست را هم وى نیست کند.
آن گه گفت: لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ، در آسمان و زمین و اختلاف شب و روز کردگارى و یکتایى خداى را نشانها است، در هر نشانى از لطف وى برهانها است.
چشم باز کن و بر نگر تا ببینى این جرم را هر ساعت بلونى دیگر، گاه بسان دریاى سیماب، گاه بسان طیلسان، گاه بسان بوستان. این گردش و تلوّن بیان راه توحید است، و کردگارى و دانایى خدا را دلیل است.
اگر مردى در صحرایى گذر کند، قاعا صفصفا بیند، پس از آن بمدتى گذر کند قبّهاى بیند بر کشیده و آراسته، عقل وى فتوى کند که این قبه اندرین صحرا بى بنّایى نباشد، و یا این سراى اندرین صحرا بى کدخدایى نبوده است، پس مؤمن چون تأمل کند و نشان حدوث بیند، سرّش فتوى کند که: چون روا نباشد قبّه و سرایى اندر صحرا بى بنّایى و کدخدایى، روا نبود چنین هوایى و سمائى اندر چنین فضایى بى قدرت خدایى.
باز بیندیش و نظر کن، اندر شب دیجور بیرون آى، و اندر آسمان نظاره کن، تا آسمان بینى بسان لشکرگاه، ستارگان بسان سپاه، و ماه بر مثال شاه، این نمودار روز رستاخیز است، ظلمت شب نشان قیامت، ستارگان نشان رخسار مؤمنان، مجرّة نشان نهر کوثر، جمال ماه نشان محمد رسول اللَّه (ص). چنان که شب تاریک بود چون ماه رخسار بنماید عالم روشن شود، و فلک گلشن گردد، خلق قیامت در ظلمت و زحمت باشند، چون جمال این مهتر پیدا آید، اهل ایمان را سعادت و امان پیدا آید.
چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر کند، آن مهتر عالم آن روز بمؤمنان گذر همىکند، و برخسار ایشان نظر میکند، و اهل ایمان بشفاعت همىدرآرد، این مثال بحکم تقریبى رفت اندرین تقریر، و گر نه جمال و کمال آن سیّد بیش از آنست که بمهتاب برابر کنند یا بآفتاب مثل زنند.
ماه را آن جاه نبود کو ترا گوید که چون؟
زهره را آن زهره نبود کو ترا گوید چرا؟
نى خدا از چاه جاه حاسدان از روى فضل
بر کشید و بر نشاندت بر بساط کبریا؟
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ ذاکران سه کساند: یکى اللَّه را بزبان یاد کرد، و بدل غافل بود، این ذکر «ظالم» است که نه از ذکر خبر دارد نه از مذکور. دیگرى او را بزبان یاد کرد بدل حاضر بود، این ذکر «مقتصد» است و حال مزدور، در طلب ثوابست و در آن طلب معذور. سیوم او را بدل یاد کرد، دل ازو پر، و زبان از ذکر خاموش، من عرف اللَّه کلّ لسانه، این ذکر سابق است، که زبانش در سر ذکر شد و ذکر در سر مذکور، دل در سر مهر شد و مهر در سر نور، جان در سر عیان شد و عیان از بیان دور! ذکر دام نهاد و غیرت دانه ریخت، مزدور دام دید بگریخت، عارف دانه دید بر دام آویخت.
پیر طریقت گفت: ذکر نه همه آنست که بر زبان دارى، ذکر حقیقى آنست که در میان جان دارى. توحید نه همه آنست که او را یگانه دانى، توحید حقیقى آنست که او را یگانه باشى و ز غیر او بیگانه باشى.
وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بو على دقاق از بو عبد الرحمن سلمى پرسید که ذکر تمامتر است یا فکر؟ بو عبد الرحمن جواب داد که: ذکر تمامتر است از فکر، از بهر آنکه ذکر صفت حق است عزّ جلاله، و فکر صفت خلق، و ما وصف به الحقّ اتمّ ممّا اختصّ به الخلق، این تفکّر دل را هم چنان است که بوئیدن نفس را، و تفکّر در کردار و گفتار خویش واجب، و در صنایع صانع مستحبّ، و در ذات صانع جل جلاله حرام، که در خبر است: «لا تتفکروا فى اللَّه فانکم لا تقدرون قدره». میگوید: در ذات اللَّه تفکر نکنید که شما بقدر او نرسید، و او را بسزاى او نشناسید، و مبادى جلال و عظمت او در نیابید، نه از آنکه جلال او پوشیده است بر خلق، لا بل از آنکه بس ظاهر و روشن است، و بصیرت آدمى بس ضعیف و عاجز، طاقت دریافت آن ندارد بلکه در آن مدهوش و متحیر و سرگردان شود، همچون خفّاش که بروز بیرون نیاید از آنکه چشم وى ضعیف است، طاقت نور آفتاب ندارد، این خود درجه عوام است، امّا بزرگان و صدّیقان را قوّت این نظر باشد گاهگاه امّا بر دوام نه، همچون مردم که در قرص آفتاب یک نظر تواند امّا بیش از یک نظر نه، که اگر مداومت کند بیم نابینایى بود. پس اگر خواهد که تفکر کند، در عجائب صنع وى میکند، که هر چه در وجود است همه نورى است از انوار قدرت و عظمت حق جلّ جلاله، و اگر طاقت دیدن قرص آفتاب بر دوام ندارد طاقت شعاع نورى که بر زمین است دارد، و از آن جز روشنایى و دانایى نیفزاید.
رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ... الآیة خداوندا! شرمسار و رسوا کردى کسى را کش بآتش عقوبت بسوختى، و ازین صعبتر کار آن کس کش براندى، و گفتى: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ.
رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً الآیة خداوندا! منادى سنّت بر سر وادى شریعت ما را خواند که: وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ. خداوندا! بجان و دل شنیدیم آن منادى در آن وادى، و بازگشتیم و گردن نهادیم، چه بود که یک بار خود خوانى، و این دل مرده زنده کنى؟ که خود گفتى: دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ.
گر کافرم اى دوست مسلمانم کن!
مهجور توام بخوان و درمانم کن!
گر در خور آن نیم که رویت بینم
بارى بسر کوى تو قربانم کن!
رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا... الآیة خداوندا! عیب پوش بندگانى، و عذر نیوش معیوبانى، و دستگیر درماندگانى خداوندا! منتظر است این درویش دل ریش، نیوشان بهفت اندام از پس و پیش، تا کى آواز آید که بیامرزیدیم مندیش! رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ... الآیة خداوندا! وعدهاى که خود دادى بسر آر، و درختى که خود نشاندى ببر آر، چراغى که خود افروختى روشن دار، مهرى که بفضل خود دادى آفت ما از آن باز دار، خداوندا شاد بدانیم که تو بودى و ما نبودیم، کار تو درگرفتى و ما نگرفتیم، قیمت خود نهادى، رسول خود فرستادى.
خداوندا! تومان برگرفتى و کس نگفت که بردار، اکنون که برگرفتى بمگذار! و در سایه لطف مان مىدار! جز بفضل خودمان مسپار!
گر آب دهى نهال خود کاشته
ور پست کنى بنا خود افراشته
من بنده همانم که تو پنداشته
از دست میفکنم چو برداشته
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ وفاء وعده است که مؤمنانرا داده بود که: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، و تحقیق این وفاء وعده آنست که: داعى را اجابت داد، سائل را عطیّت داد، مجتهد را معونت داد، شاکر را زیادت داد، صابر را بصیرت داد، مطیع را مثوبت داد، عاصى را اقالت داد، نادم را رحمت داد، محبّت را کرامت داد، مشتاق را دیدار داد. فرمان آمد که یا محمد (ص) نومیدى را روى نیست، و کار رهى در پیروزى از سه خصلت بیرون نیست: گر مطیع است ثواب او آن گه بجا، گر عاصى است شفاعت تو آن گه بجا، و هر چه باز ماند رحمت من او را بجا.
گر جرم همه خلق کنم پاک بحل
در مملکتم چه کم شود مشتى گل
فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا صفت دوستانست، آئین مشتاقان است، قصّه جانبازان است، سرانجام کار عاشقان است، دل بداده، و جان درباخته، خسته تیر بلا گشته، تیغ قضا جاه و حشمت برانداخته، وز خان و مان آواره.
یکسر همه محواند بدریاء تفکر
بر خوانده بخود بر همه «لا خان و لا مان»
گهى سوزند و گدازند! گهى زارند و نالند! سوز بینند و سوزنده نه! شور بینند و شورنده نه! درد بینند و درمان نه! وزین عجبتر که بدرد خویش شادند، و از پى دردى بفریادند.
جانان ندهم ز دست تا جان ندهم
من جان بدهم ز دست و جانان ندهم!
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم!
پیر طریقت گفت: الهى هر که ترا جوید او را بنقد رستخیزى باید، یا بتیغ ناکامى او را خون ریزى باید، عزیز دو گیتى! هر که قصد درگاه تو کند، روزش چنین است یا بهره این درویش خود چنین است؟! لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ چنان دردى بباید تا چنین مرهمى پدید آید! طوبى و حسنى و وصل مولى، در جنات مأوى. قومى را طوبى و نعیم بهشت نوش! قومى را دیدار و رضاى مولى دست در آغوش! زبان حال بنده از سر ناز و دلال میگوید: الهى محنت من بودى، دولت من شدى، اندوه من بودى، راحت من شدى، داغ من بودى، چراغ من شدى، جراحت من بودى، مرهم من شدى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا این باز مرهمى دیگر است و نواختى دیگر! نداء فضیلت، و خطاب کرامت، و رهى را گواهى دادن بایمان و طاعت. اصْبِرُوا خطاب با نفس است، صابِرُوا با دل است، «رابطوا» با جان است. نفس را میگوید: بر طاعت و خدمت صبر کن. دل را میگوید: بر بلا و شدّت صبر کن. جان را میگوید: با سوز شوق و درد مهر صبر کن، و اللَّه هو الصّبور.
ازین زندان اگر خواهى که چون یوسف برون آیى
بدرد دورى یوسف صبورى چون زلیخا کن
و قیل اصبروا فى اللَّه، و صابروا باللَّه، و رابطوا مع اللَّه. الصّبر فى اللَّه صبر عابدان است در مقام خدمت بر امید ثواب. الصّبر باللَّه صبر عارفان است در مقام حرمت بر آرزوى وصال. الصّبر مع اللَّه صبر محبّان است در حال مشاهدت در وقت تجلّى، دیده در نظاره نگران، و دل در دیده حیران، و جان از دست مهر بفغان.
پیر طریقت گفت: الهى! همگان در فراق میسوزند، و محبّ در دیدار! چون دوست دیدهور گشت محبّ را با صبر و قرار چه کار؟! وَ اتَّقُوا اللَّهَ تقوى درختیست که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، آب آن از چشمه صفا، نه گرماى پشیمانى بآن رسد نه سرماى سیرى، نه باد دورى، نه آفت پراکندگى! میوه آرد میوه پیروزى، فلاح ابدى، و صلاح سرمدى، نعیم باقى، و ملک جاودانى. اینست که ربّ العالمین گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.
قال النّبی (ص): علیک بتقوى اللَّه فانّه جماع کلّ خیر، و علیک بالجهاد فانّه رهبانیّة المسلم، و علیک بذکر اللَّه، فانّه نور لک.
آن گه گفت: لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ، در آسمان و زمین و اختلاف شب و روز کردگارى و یکتایى خداى را نشانها است، در هر نشانى از لطف وى برهانها است.
چشم باز کن و بر نگر تا ببینى این جرم را هر ساعت بلونى دیگر، گاه بسان دریاى سیماب، گاه بسان طیلسان، گاه بسان بوستان. این گردش و تلوّن بیان راه توحید است، و کردگارى و دانایى خدا را دلیل است.
اگر مردى در صحرایى گذر کند، قاعا صفصفا بیند، پس از آن بمدتى گذر کند قبّهاى بیند بر کشیده و آراسته، عقل وى فتوى کند که این قبه اندرین صحرا بى بنّایى نباشد، و یا این سراى اندرین صحرا بى کدخدایى نبوده است، پس مؤمن چون تأمل کند و نشان حدوث بیند، سرّش فتوى کند که: چون روا نباشد قبّه و سرایى اندر صحرا بى بنّایى و کدخدایى، روا نبود چنین هوایى و سمائى اندر چنین فضایى بى قدرت خدایى.
باز بیندیش و نظر کن، اندر شب دیجور بیرون آى، و اندر آسمان نظاره کن، تا آسمان بینى بسان لشکرگاه، ستارگان بسان سپاه، و ماه بر مثال شاه، این نمودار روز رستاخیز است، ظلمت شب نشان قیامت، ستارگان نشان رخسار مؤمنان، مجرّة نشان نهر کوثر، جمال ماه نشان محمد رسول اللَّه (ص). چنان که شب تاریک بود چون ماه رخسار بنماید عالم روشن شود، و فلک گلشن گردد، خلق قیامت در ظلمت و زحمت باشند، چون جمال این مهتر پیدا آید، اهل ایمان را سعادت و امان پیدا آید.
چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر کند، آن مهتر عالم آن روز بمؤمنان گذر همىکند، و برخسار ایشان نظر میکند، و اهل ایمان بشفاعت همىدرآرد، این مثال بحکم تقریبى رفت اندرین تقریر، و گر نه جمال و کمال آن سیّد بیش از آنست که بمهتاب برابر کنند یا بآفتاب مثل زنند.
ماه را آن جاه نبود کو ترا گوید که چون؟
زهره را آن زهره نبود کو ترا گوید چرا؟
نى خدا از چاه جاه حاسدان از روى فضل
بر کشید و بر نشاندت بر بساط کبریا؟
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ ذاکران سه کساند: یکى اللَّه را بزبان یاد کرد، و بدل غافل بود، این ذکر «ظالم» است که نه از ذکر خبر دارد نه از مذکور. دیگرى او را بزبان یاد کرد بدل حاضر بود، این ذکر «مقتصد» است و حال مزدور، در طلب ثوابست و در آن طلب معذور. سیوم او را بدل یاد کرد، دل ازو پر، و زبان از ذکر خاموش، من عرف اللَّه کلّ لسانه، این ذکر سابق است، که زبانش در سر ذکر شد و ذکر در سر مذکور، دل در سر مهر شد و مهر در سر نور، جان در سر عیان شد و عیان از بیان دور! ذکر دام نهاد و غیرت دانه ریخت، مزدور دام دید بگریخت، عارف دانه دید بر دام آویخت.
پیر طریقت گفت: ذکر نه همه آنست که بر زبان دارى، ذکر حقیقى آنست که در میان جان دارى. توحید نه همه آنست که او را یگانه دانى، توحید حقیقى آنست که او را یگانه باشى و ز غیر او بیگانه باشى.
وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بو على دقاق از بو عبد الرحمن سلمى پرسید که ذکر تمامتر است یا فکر؟ بو عبد الرحمن جواب داد که: ذکر تمامتر است از فکر، از بهر آنکه ذکر صفت حق است عزّ جلاله، و فکر صفت خلق، و ما وصف به الحقّ اتمّ ممّا اختصّ به الخلق، این تفکّر دل را هم چنان است که بوئیدن نفس را، و تفکّر در کردار و گفتار خویش واجب، و در صنایع صانع مستحبّ، و در ذات صانع جل جلاله حرام، که در خبر است: «لا تتفکروا فى اللَّه فانکم لا تقدرون قدره». میگوید: در ذات اللَّه تفکر نکنید که شما بقدر او نرسید، و او را بسزاى او نشناسید، و مبادى جلال و عظمت او در نیابید، نه از آنکه جلال او پوشیده است بر خلق، لا بل از آنکه بس ظاهر و روشن است، و بصیرت آدمى بس ضعیف و عاجز، طاقت دریافت آن ندارد بلکه در آن مدهوش و متحیر و سرگردان شود، همچون خفّاش که بروز بیرون نیاید از آنکه چشم وى ضعیف است، طاقت نور آفتاب ندارد، این خود درجه عوام است، امّا بزرگان و صدّیقان را قوّت این نظر باشد گاهگاه امّا بر دوام نه، همچون مردم که در قرص آفتاب یک نظر تواند امّا بیش از یک نظر نه، که اگر مداومت کند بیم نابینایى بود. پس اگر خواهد که تفکر کند، در عجائب صنع وى میکند، که هر چه در وجود است همه نورى است از انوار قدرت و عظمت حق جلّ جلاله، و اگر طاقت دیدن قرص آفتاب بر دوام ندارد طاقت شعاع نورى که بر زمین است دارد، و از آن جز روشنایى و دانایى نیفزاید.
رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ... الآیة خداوندا! شرمسار و رسوا کردى کسى را کش بآتش عقوبت بسوختى، و ازین صعبتر کار آن کس کش براندى، و گفتى: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ.
رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً الآیة خداوندا! منادى سنّت بر سر وادى شریعت ما را خواند که: وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ. خداوندا! بجان و دل شنیدیم آن منادى در آن وادى، و بازگشتیم و گردن نهادیم، چه بود که یک بار خود خوانى، و این دل مرده زنده کنى؟ که خود گفتى: دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ.
گر کافرم اى دوست مسلمانم کن!
مهجور توام بخوان و درمانم کن!
گر در خور آن نیم که رویت بینم
بارى بسر کوى تو قربانم کن!
رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا... الآیة خداوندا! عیب پوش بندگانى، و عذر نیوش معیوبانى، و دستگیر درماندگانى خداوندا! منتظر است این درویش دل ریش، نیوشان بهفت اندام از پس و پیش، تا کى آواز آید که بیامرزیدیم مندیش! رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ... الآیة خداوندا! وعدهاى که خود دادى بسر آر، و درختى که خود نشاندى ببر آر، چراغى که خود افروختى روشن دار، مهرى که بفضل خود دادى آفت ما از آن باز دار، خداوندا شاد بدانیم که تو بودى و ما نبودیم، کار تو درگرفتى و ما نگرفتیم، قیمت خود نهادى، رسول خود فرستادى.
خداوندا! تومان برگرفتى و کس نگفت که بردار، اکنون که برگرفتى بمگذار! و در سایه لطف مان مىدار! جز بفضل خودمان مسپار!
گر آب دهى نهال خود کاشته
ور پست کنى بنا خود افراشته
من بنده همانم که تو پنداشته
از دست میفکنم چو برداشته
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ وفاء وعده است که مؤمنانرا داده بود که: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، و تحقیق این وفاء وعده آنست که: داعى را اجابت داد، سائل را عطیّت داد، مجتهد را معونت داد، شاکر را زیادت داد، صابر را بصیرت داد، مطیع را مثوبت داد، عاصى را اقالت داد، نادم را رحمت داد، محبّت را کرامت داد، مشتاق را دیدار داد. فرمان آمد که یا محمد (ص) نومیدى را روى نیست، و کار رهى در پیروزى از سه خصلت بیرون نیست: گر مطیع است ثواب او آن گه بجا، گر عاصى است شفاعت تو آن گه بجا، و هر چه باز ماند رحمت من او را بجا.
گر جرم همه خلق کنم پاک بحل
در مملکتم چه کم شود مشتى گل
فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا صفت دوستانست، آئین مشتاقان است، قصّه جانبازان است، سرانجام کار عاشقان است، دل بداده، و جان درباخته، خسته تیر بلا گشته، تیغ قضا جاه و حشمت برانداخته، وز خان و مان آواره.
یکسر همه محواند بدریاء تفکر
بر خوانده بخود بر همه «لا خان و لا مان»
گهى سوزند و گدازند! گهى زارند و نالند! سوز بینند و سوزنده نه! شور بینند و شورنده نه! درد بینند و درمان نه! وزین عجبتر که بدرد خویش شادند، و از پى دردى بفریادند.
جانان ندهم ز دست تا جان ندهم
من جان بدهم ز دست و جانان ندهم!
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم!
پیر طریقت گفت: الهى هر که ترا جوید او را بنقد رستخیزى باید، یا بتیغ ناکامى او را خون ریزى باید، عزیز دو گیتى! هر که قصد درگاه تو کند، روزش چنین است یا بهره این درویش خود چنین است؟! لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ چنان دردى بباید تا چنین مرهمى پدید آید! طوبى و حسنى و وصل مولى، در جنات مأوى. قومى را طوبى و نعیم بهشت نوش! قومى را دیدار و رضاى مولى دست در آغوش! زبان حال بنده از سر ناز و دلال میگوید: الهى محنت من بودى، دولت من شدى، اندوه من بودى، راحت من شدى، داغ من بودى، چراغ من شدى، جراحت من بودى، مرهم من شدى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا این باز مرهمى دیگر است و نواختى دیگر! نداء فضیلت، و خطاب کرامت، و رهى را گواهى دادن بایمان و طاعت. اصْبِرُوا خطاب با نفس است، صابِرُوا با دل است، «رابطوا» با جان است. نفس را میگوید: بر طاعت و خدمت صبر کن. دل را میگوید: بر بلا و شدّت صبر کن. جان را میگوید: با سوز شوق و درد مهر صبر کن، و اللَّه هو الصّبور.
ازین زندان اگر خواهى که چون یوسف برون آیى
بدرد دورى یوسف صبورى چون زلیخا کن
و قیل اصبروا فى اللَّه، و صابروا باللَّه، و رابطوا مع اللَّه. الصّبر فى اللَّه صبر عابدان است در مقام خدمت بر امید ثواب. الصّبر باللَّه صبر عارفان است در مقام حرمت بر آرزوى وصال. الصّبر مع اللَّه صبر محبّان است در حال مشاهدت در وقت تجلّى، دیده در نظاره نگران، و دل در دیده حیران، و جان از دست مهر بفغان.
پیر طریقت گفت: الهى! همگان در فراق میسوزند، و محبّ در دیدار! چون دوست دیدهور گشت محبّ را با صبر و قرار چه کار؟! وَ اتَّقُوا اللَّهَ تقوى درختیست که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هواء رضا، آب آن از چشمه صفا، نه گرماى پشیمانى بآن رسد نه سرماى سیرى، نه باد دورى، نه آفت پراکندگى! میوه آرد میوه پیروزى، فلاح ابدى، و صلاح سرمدى، نعیم باقى، و ملک جاودانى. اینست که ربّ العالمین گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.
قال النّبی (ص): علیک بتقوى اللَّه فانّه جماع کلّ خیر، و علیک بالجهاد فانّه رهبانیّة المسلم، و علیک بذکر اللَّه، فانّه نور لک.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
روى عن على بن ابى طالب (ع) قال: «لمّا نزلت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ضجّت جبال الدّنیا حتّى کنّا نسمع دویّها، و سمعها الکفّار ایضا فقالوا سحر محمد الجبال، فقال النّبیّ (ص) ما من مؤمن موقن یقرءوها الّا سبّحت معه الجبال الّا أنّه لا یسمع».
امیر المؤمنین على (ع) گفت: چون آیت تسمیت فرو آمد، کوههاى همه عالم آواز برآوردند بتسبیح، چنان که آواز آن بگوش ما میرسید، و کافران نیز بشنیدند، گفتند: جادویى محمد بغایتى رسید که در کوه نیز اثر کرد، مصطفى (ص) گفت: هیچ مؤمن نخواند این آیت مگر کهکوههاى عالم با وى بتسبیح درآید، و خداى را بپاکى و بىعیبى بستاید و ثنا گوید، لکن او نشنود.
و در آثار بیارند که اهل هفت آسمان و کرّوبیان و مقرّبان درگاه عزّت پیوسته این آیت خوانند، و اوّل کسى که در زمین بوى فرو آمد آدم (ع) بود، فقال آدم: قد أمن ذرّیّتى العذاب ما داموا على قراءتها، پس از آدم (ع) بآسمان باز بردند تا بروزگار ابراهیم خلیل (ع)، آن گه بخلیل فرو آمد، و ببرکت آن آتش نمرود بر خلیل خوش گشت، و بر دشمن خویش ظفر یافت. پس بآسمان باز بردند و به موسى کلیم فرو آمد در آن صحف که اللَّه تعالى بوى داد، و موسى (ع) به برکت این آیت فرعون و هامان و لشکر وى را مقهور کرد، و نصرت و ظفر دید، و کار وى راست شد، پس از موسى (ع) با آسمان بردند تا به سلیمان پیغامبر (ع) فرو آمد، و ملوک زمین منقاد سلیمان شدند، و سر بر خط وى نهادند. و رب العالمین فرمود سلیمان را که در اسباط بنى اسرائیل این ندا کن: الا من احبّ منکم ان یسمع امان اللَّه عزّ و جلّ، فلیحضر الى سلیمان فى محراب داود. کس از ایشان بنماند از احبار و زهّاد و عبّاد و عامه ایشان که نه همه حاضر شدند، و سلیمان (ع) بمنبر ابراهیم (ع) بر شد، و این آیت امان بر ایشان خواند یعنى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. ایشان همه بشنیدند، و شادى کردند، و طرب نمودند، و باتفاق گفتند: «نشهد أنک لرسول اللَّه حقا حقا». پس از سلیمان (ع) بآسمان بردند تا به مسیح (ع) فرو آمد، عیسى بن مریم (ع). و اللَّه تعالى منت بر وى نهاد و گفت: یا ابن العذرا أ تدرى ایّ آیة انزلت علیک؟ انزلت علیک آیة الامان، و هى قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. فاکثر من تلاوتها عند قیامک و قعودک و مضجعک و مجیئک و ذهابک و صعودک و هبوطک، فانّه، من وافى یوم القیامة، و فى صحیفته منها ثمانى مائة مرّة، و کان مؤمنا بى، أعتقته من النّار، و ادخلته الجنّة، فلتکن فى افتتاح قراءتک و صلوتک، فانّه من جعلها فى افتتاح قراءته و صلوته، اذا مات على ذلک لم یرعه منکر و نکیر، و اهوّن علیه سکرات الموت و ضغطة القبر، و کان رحمتى علیه، و افسح له فى قبره، و أنوّر له مدّ بصره، و أخرجه من قبره ابیض الجسم و انور الوجه، و احاسبه حسابا یسیرا، و أثقّل میزانه، و اعطیه النّور التّام على الصّراط حتّى یدخل به الجنّة.
قال عیسى (ع): یا ربّ هذا لى خاصّة؟ قال: لک و لمن اتّبعک و قال بقولک، و هو لأحمد و أمّته من بعدک. قال: فلمّا انقرض الحواریون و من اتّبعهم و جاء الآخرون فضلّوا، و اضلّوا، و بدّلوا، و استبدلوا بالدّین دینا، رفعت عندها آیة الأمان من صدور النصارى، و بقیت فى صدور مسلمى اهل الانجیل مثل بحیرا و أمثاله حتى بعث اللَّه عزّ و جلّ النّبیّ محمدا (ص)، فأنزلت علیه، و کان نزولها علیه فتحا کبیرا عظیما. قال: و حلف ربّ العزّة بعزّته لا یسمّى مؤمن على شىء الّا بارکت علیه، و لا یقرءوها مؤمن الّا قالت الجنّة: لبّیک! و سعدیک! اللّهم ادخل عبدک هذا فىّ ببسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، و اذا دعت الجنّة لعبد فقد استوجب له دخولها.
قال (ص): و انّ امّتى یأتون یوم القیامة و هم یقولون: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم فتثقّل حسناتهم فى المیزان، فتقول الأمم ما ارجح موازین امّة محمد (ص)؟! فیقول الأنبیاء لهم: لأنّ مبتدأ کلامهم، بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الآیة... این سوره در مدنیّات شمرند که همه به مدینه فرو آمد در ابتداء هجرت مصطفى (ص)، و بعدد کوفیان صد و هفتاد و شش آیت است، و سه هزار و هفتصد و چهل و پنج کلمت، و شانزده هزار و سى حرف.
و در فضیلت این سورة مصطفى (ص) گفت: من قرأ سورة النّساء فکأنّما تصدّق على کلّ من ورث میراثا، و أعطى من الأجر کمن اشترى محرّرا، و برىء من الشّرک، و کان فى مشیئة اللَّه من الّذین یتجاوز.
قوله: یا أَیُّهَا النَّاسُ اىّ اسمى منفرد است میان دو تنبیه، و تکرار تنبیه بر سبیل تأکید است، و تحقیق موعظت. معنى آنست که هان بیدار باشید تا گویم، هان نیوشید پند که میدهم، بپذیرید حکم که میکنم. خداوندا حکم چیست؟
اتَّقُوا رَبَّکُمُ بپرهیزید از خشم خدا بطاعت دارى، و فرمان بردارى وى.
گفتهاند: تقوى سه قسم است: اول از شرک پرهیز کردن، و این تقوى عام است. پس، از معصیت پرهیز کردن، و این تقوى خاص است. پس، از شبهت پرهیز کردن، و این تقوى خاص الخاص است. و مصطفى (ص) را پرسیدند که آل محمد کیست؟
فقال (ص): «کلّ تقىّ، الا انّ اولیائى منکم المتّقون، و لا فضل لأحدکم على احد الّا بالتّقوى».
و در قرآن تقوى است بمعنى توحید، چنان که گفت خداى: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى، و بمعنى طاعت، چنان که گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، و بمعنى توبت، چنان که گفت: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا، و بمعنى اخلاص، چنان که گفت: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ و أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى، و بمعنى حذر، چنان که گفت: وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ.
آن گه بخلق خویش بر خود دلالت کرد و گفت: الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ، یعنى آدم، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها یعنى حوا. مفسّران گفتند: ربّ العزّة آدم (ع) را بیافرید، و آدم خواب بر وى افکند، و از یک استخوان پهلوى وى از جانب چپ حوا را بیافرید، و آدم را از آن هیچ رنج نرسید، که اگر رنج رسیدى بر وى مهربان نبودى، و آن مواصلت و مودّت میان ایشان نپیوستى. و قد قال رب العزّة: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، پس چون آدم از خواب بیدار گشت، او را گفتند: این کیست اى آدم؟ جواب داد که: «هذه حوّا یعنى خلقت من شىء حىّ»، گفتند: نام جنس او چیست؟ گفت: «المرأة، لأنّها من المرء خلقت»، و صحّ فى الخبر أنّ النّبیّ (ص) قال: لمّا خلق اللَّه عزّ و جلّ آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حوا.
وَ بَثَّ اى اظهر و نشر و فرّق، وَ خَلَقَ مِنْها اى من آدم و حوا رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً یقول خلقا کثیرا من رجال و نساء، یقال الف امّة. گفتهاند درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى رجالا و نساء کثیرا، که زنان در جهان از مردان بیشاند، و در خبر است از مصطفى (ص) که در آخر الزّمان زنان چندان باشند که پنجاه زن را یک قیّم بود. بَثَّ در کثرت گویند چیز فراوان را، یقال بثثتک حدیثى، و ابثثتک.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ مخفف و ممدود قراءت کوفى است، اصل ان تتسائلون، تاء دوم را حذف کردند زیرا که اجتماع دو حرف متقارب گران داشتند.
باقى قرّاء تسّائلون خوانند بتشدید سین. و مراد هم تتسائلون است، لکن آن تا که کوفیان حذف کردند اینان در سین مدغم کردند، و ادغام تا در سین نیکو است، زیرا که هر دو از حروف طرف زباناند، و اصول ثنایا، و هر دو مهموساند.
وَ الْأَرْحامَ بخفض میم قراءت حمزه است، معطوف بر ضمیر اسم اللَّه، و آن چنانست که عرب گوید: اسألک باللَّه و الرحم، و عطف بر مضمر مجرد و بى اعادت جارّ قومى از نحاة کوفه روا داشتند. و برین معنى بیتها انشاد کردهاند، و بدان استشهاد نموده، و این متداول است میان ایشان، لکن از جهت قیاس ضعفى دارد، زیرا که عرب نگوید مررت به وزید، بى اعادت جار، لکن گوید مررت به و برید، مع اعادة الجار، قال اللَّه تعالى: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ. باقى قراء وَ الْأَرْحامَ بنصب خوانند، عطفا على اسم اللَّه تعالى، یعنى فاتّقوا اللَّه فلا تعصوه، و اتّقوا الأرحام فلا تقطعوها.
و معنى الآیة: اتّقوا اللَّه الّذى تتسائلون فیما بینکم حوائجکم و حقوقکم به، فیقول بعضکم لبعض: اسئلک باللَّه، انشدک باللَّه. میگوید: بپرهیزید از خشم آن خداى که شما بندگانید، سؤالها که از یکدیگر مىکنید، و حقهاى یکدیگر که میگزارید، و حاجتها که راست مىکنید، بوى و بنام وى مىکنید، که یکدیگر را بوقت حاجت مىگوئید. اسألک باللَّه، انشدک باللَّه.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً اى حفیظا لأعمالکم، یسألکم عنها فیما امرکم به، و نهاکم عنه. در قرآن هر جا که کان است به اللَّه پیوسته، معنى آنست که لم یزل، همیشه چنان بود که هست.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ این در شأن مردى از بنى غطفان آمد که مالى بسیار بنزدیک وى بود از آن برادرزاده وى که یتیم بود، چون آن یتیم بالغ شد مال خویش طلب کرد، این عمّ که قیّم وى بود منع کرد، و آن مال بوى باز نمىداد.
هر دو رفتند بترافع بحضرت مصطفى (ص) تا ایشان را حکم کند. ربّ العزّة در شأن ایشان این آیت فرستاد. رسول خدا (ص) بر ایشان خواند. آن عمّ وى گفت «اطعنا اللَّه و اطعنا الرّسول، نعوذ باللَّه من الحوب الکبیر»، و آن مال بتمامى بوى باز داد. آن جوان چون مال بوى باز رسید دست در نهاد، و نهمار در راه خدا هزینه کرد. رسول خدا گفت: ثبت الاجر و بقى الوزر.
گفتند: یا رسول اللَّه ثبوت اجر شناختیم، بقاء وزر چه معنى دارد؟ رسول خدا (ص) گفت: ثبت الأجر للغلام، و بقى الوزر على والده.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ این خطاب با قیّمان یتیمان است، میگوید: مالهاى یتیمان فرا ایشان دهید، ایشان را یتیمان خواند آن روز که مال بایشان میدهند، و ایشان آن روز یتیم نبودند، که بعد از بلوغ یتیم نیست، اما از آن وجه راند که: مال در دست قیّمان بروز یتیمى افتاد. این همچنانست که گفت عزّ و علا: فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ و لا سحر مع السجود، و لکن سمّوا بما کانوا علیه قبل السجود، کذلک هاهنا.وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ الآیة خبیث و طیّب اینجا حرام و حلالست، چنان که جایى دیگر گفت: قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ. و معنى تبدّل آنست که قیّم یتیم اگر در مال یتیم چیزى نیکو دیدى از زر و سیم و جامه و چهارپاى، آن را برگرفتى، و بجاى آن بدلى نهادى که از آن کمتر بودى، و ردىتر. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ اى مع اموالکم.
إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً این کان وقوع راست در حال، و عرب کان گویند ماضى را، و کان گویند حال را، و کان گویند مستقبل را، و اللَّه جلّ جلاله مستقبل را میگوید: وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً. حوب بضم حا اسم است، و حب بفتح، مصدر، حاب یحوب حوبا. و یقال هذا الامر حوب و حوبة و حاب.
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى الآیة معنى آیت آنست که در زمان اول یتیمان را قیّمان بپاى میگردند، از آن قیّم بود که یتیمهاى را دید با مال بىجمال، مال وى را مىخواست که او را بزنى کند، و مىترسید که وى را بزنى نگاه نتواند داشت از زشتى صورت وى، و در مال وى رغبت مىکرد. این آیت آمد، یعنى که اگر میترسید که با آن یتیمه بداد نتوانید زیست یتیمه را گذارید، و مال وى با وى سپارید، در وقت بلوغ و ایناس رشد، و روید و زن خواهید، خواهید یکى، خواهید دو، خواهید سه، خواهید چهار، کار بر شما فراخ است. آن یتیمه را و مال وى را آزاد دارید. و برین معنى «خفتم» بمعنى «علمتم» است، خوف و خشیت بمعنى علم رواست، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا أَنْ یَخافا، فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما. فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما، إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ این همه بمعنى علم است.
آن گه حقّ زنان و داد ایشان را فرا پیوست، گفت: فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا این خوف ایدر حقیقى است. میگوید اگر ترسى آید که میان ایشان راستى و داد نتوانید که کنید، «فواحدة» یک آزاد زن بزنى کنید، أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یا آنچه بملک ید فرادست آید، از کنیزکان و بردگان. عرب مملوک را ملک ید خوانند.
آن گه نیکو سخنى را آن ید، یمین کردند، امّا قول ابن عباس و سعید جبیر و قتاده و ربیع و ضحاک و سدى در معنى آیت آنست که: در عهد اول از مال یتیمان پرهیز نکردند و تحرّج مینمودند، و کار آن سخت فرا گرفتند بحکم این آیت که: وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ، اما کار زنان سستتر فرا دست گرفتند. از ایشان بسیار بزنى میکردند، و آن گه عدل در آن نگه نمىداشتند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، یعنى که: این زنان در ضعف و عجز همچون یتیماناند، و چنان که یتیمان را حاجت بقیّم است، زنان را نیز حاجت بقیّم است، و چنان که در یتیمان عدل و راستى نگه باید داشت، در زنان هم مىنگه باید داشت. چنان که آنجا مىترسید و تحرّج میکنید اینجا نیز بترسید و تحرّج کنید، چندان بزنى خواهید که در میان ایشان عدل نگهدارید، دو خواهید یا سه یا چهار، و بر چهار میفزائید. و اگر ترسید که میان این عدد عدل و راستى نگه نتوانید داشت، پس بر یکى اقتصار کنید، یک آزاد زن بزنى کنید، و اگر حق آن یک زن آزاد هم نگه نتوانید داشت پس آزاد زنان را گذارید، و بردگان را گیرید، اگر توانید و یابید، تا شما را خدمت میکنند، و بایشان استمتاع میگیرید، اینست که ربّ العالمین گفت: فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ.
امروز اجماع امّت آنست که: آزاد زنان از یکى تا چهار روا است که بزنى.
کنند، و بیش از چهار نه. امّا خاصّة رسول خدا (ص) بود بیش از چهار خواستن، هم چنان که وى زن خواستى بى ولى و بى شهود و بىمهر، بلفظ نکاح، یا بلفظ هبت چنان که خواستى، و اگر در منکوحهاى رغبت نمودى، بر شوهر آن زن بودى که وى را طلاق دادى، تا رسول خدا بخواستى، پس بىانقضاء عدّت او را خواستى، و هر زن که صحبت رسول کراهیت داشتى، بر رسول واجب بودى که وى را طلاق دادى. این همه خصائص رسول خدا بود در نکاح، و کس را با وى در آن خصائص مشارکت نیست.
قوله: مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ پارسى آنست که دوان دوان، و سه ان سه ان، و چهاران چهاران، و عرب ثناى گویند تا بعشار، و این لغت تمیم است و آنچه تنوین در آن نیست دو علامت راست: یکى آنکه نکرت است و الف و لام در آن نه، دیگر آنکه معدولست از جهت خویش که اصل آن اثنین است و ثلاثة و اربعة.
ذلِکَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا لا تعولوا را دو معنى است: یکى لا تجوروا، معنى «عول» زیادتست، و مسأله عول در سهام فرائض از آنست، و دیگر معنى لا تمونوا است. میگوید اگر یک زن بر زنى کنید نزدیکتر بود با آنکه گران مؤنث نبید، و منه
قوله (ص): «ابدأ بمن تعول»
یعنى بمن تمون، و نام عیال ازین است از بهر آنکه عیال مؤنت مردانند، یقال عال الرّجل و اعال، و فلان معیل یعنى ذو عیال و در اصل «عیال» نام است آن کسى را که داشت وى را کس نبود بپاى.
و فى الخبر کلکم عیال اللَّه، و أحبکم الى اللَّه احبکم الى عیاله.
آن روز که این آیت فرو آمد قیس حارث بر مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه هشت آزاد زن در حبالت و نکاح مناند چه فرمایى؟ رسول خدا (ص) گفت: از ایشان چهار با خود میدار و باقى دست از ایشان بدار. قیس بخانه باز شد هر آنچه نازاینده بود او را گفت: «ادبرى»، و او را گسیل کرد و آنچه زاینده بود او را گفت: «اقبلى»، و با خود میداشت.
وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً صدقه و صداق کاوین است، و نحلة و نحل عطیّه است، و معنى هر دو لفظ بهم بگفتن آنست که این کاوین بخشیده اللَّه است، و عطاء وىمر این زنان را، یقال نحلتک کذا، فهو لک نحل و نحلة، اذا ضممت النون اسقطت الهاء. و کاوین زنان هر چند سبکتر و کمتر، آن در شرع پسندیدهتر و نیکوتر.
مصطفى (ص) گفت: «اعظم النساء برکة اقلّهن مؤنة»
و مستحبّ آنست که کاوین به پانصد درم سپید زیادت نکنند، که کاوین زنان مصطفى (ص) چنین بود. روى عن عائشة انّها قالت: کان صداق رسول اللَّه لازواجه اثنتى عشرة اوقیّة و نشأ تدرون ما النشء؟ نصف اوقیّة.
و در خبر است که زنى بر مصطفى (ص) آمد، و خود را بر وى عرض کرد، و مىخواست که او را زن کند، گفت: یا رسول اللَّه من تن خویش بتو دادم، و در حکم تو کردم، و راى تو در خود پسندیدم. رسول (ص) در وى رغبت نکرد. مردى آنجا حاضر بود، گفت: یا رسول اللَّه او را بزنى بمن ده. رسول (ص) گفت: هیچ چیز هست ترا که بکاوین وى کنى؟ گفت: نه! گفت: و لا خاتم من حدید؟ و نه انگشترى از آهن؟ گفت: نه انگشترى از آهن، لکن این برد که دارم بدو نیم کنم. نیمهاى خود برگیرم، و نیمهاى بکاوین بوى دهم. رسول (ص) گفت: هل معک من القرآن شىء؟
با تو از قرآن چیزى هست؟ یعنى از آن هیچ میدانى؟ گفت: نعم، آرى دانم. رسول (ص) گفت: زوّجتکها بما معک من القرآن، او را بزنى بتو دادم، بآنچه از قرآن میدانى، یعنى که تا او را درآموزى. رسول خدا کاوین وى تعلیم قرآن کرد. این خبر دلیل است که کاوین اگر چه اندک بود در عقد نکاح رواست، که اگر روا نبودى رسول نگفتى: «و لا خاتم من حدید». و نیز دلیل است که بر تعلیم قرآن مزد ستدن و معلّم را بمزد گرفتن رواست.
و آنجا که گفت: وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً دلیل است که اگر کاوین بسیار بود هم رواست. امّا اگر در عقد نکاح کاوین مسمّى نکند عقد درست باشد، اما بدخول، مهر المثل واجب شود، و اعتبار مهر المثل، بزنان عصبات است نه بمادر خویش.
و روى عن النّبی (ص) قال: من أدان دینا و هو مجمع ان لا یؤدّیه لقى اللَّه عزّ و جلّ سارقا، و من اصدق امرأة صداقا و هو مجمع ان لا یوفّیها ذلک، لقى اللَّه عزّ و جلّ زانیا.
و قال (ص): احقّ الشّروط أن یوفّى به ما استحللتم به الفروج.
«فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً» نفس اینجا دلست، و نفسا منصوبست بر قطع، و معناه: ان طابت نفوسهنّ لکم عن شىء من الصّداق فوهبن لکم، فَکُلُوهُ اى فخذوه و اقبلوه هَنِیئاً لا اثم فیه، مَرِیئاً لا داء فیه هنیئا فى الدّنیا لا یقضى به علیکم سلطان مریئا فى الآخرة لا یؤاخذکم اللَّه به. هنىء و مرىء دو نام است طعامى را که منهضم بود، عاقبت آن پسندیده بى غایلة، و مرىء تابع هنىء است، مرىء نگویند مگر با هنىء، و هنىء گویند بى مرىء یقال: هنّأت الطّعام اهنّئه، و هنأنى الطّعام یهنأنى، و یهنئنى هناء، و هنأنى، و مرأنى یمرأنى. و الهنأ ایضا العطیّة، و الهانىء المعطى، هنأته اهنأه، و اهنئه هنأ اى اعطیته، و هنأت البعیر اهنأه و اهنئه هنأ اذا مسحته بالهناء، و هو ضرب من القطران، و الهنأ النّصرة، هنأته اى نصرته، و استهنأته اى استنصرته.
و قال على بن ابى طالب (ع): اذا اشتکى احدکم شیئا فلیسأل امرأته ثلاثة دراهم من صداقها. و یشتر به عسلا، و لیشربه بماء السّماء، فیجمع اللَّه له الهنیء و المرىء و الشّفاء و الماء المبارک.
و گفتهاند که: این آیت دلیلست که طعام جوانمردان و سخاوتیان گوارنده و سودمند بود، و خورنده را نوش، که مىگوید ایشان چون طعام نهند بخوشدلى و طیب نفس نهند، پس خورنده را هَنِیئاً مَرِیئاً گفت و طعام بخیلان بخلاف این بود، ناگوار و ناسازگار، که ایشان آنچه دهند بتکلّف دهند، نه بطیب نفس، پس آن درد باشد نه درمان. مصطفى (ص) از اینجا گفت: «طعام السخىّ دواء و طعام البخیل داء».
قوله تعالى: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الآیة... ابن عباس گفت: سفیهان اینجا زنان و فرزنداناند. میگوید مال خود که صلاح دنیا و قوام کار و معیشت شما در آن است فردا دست زنان و فرزندان منهید که آن گه زیر دست و محتاج ایشان شوید، بلکه خود میدارید و برایشان نفقه میکنید، و کسوت و رزق و مؤنت ایشان بپاى میدارید.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً ایشان را سخن پسندیده مىگویید، یعنى که ببرّ وصلت ایشان را وعده نیکو میدهید، که: ما پس ازین با شما نیکویى کنیم، و عطا دهیم، و نوازیم. و دلیل بر آنکه سفها زنان باشند خبر مصطفى (ص) است، قال: الا انّما خلقت النّار للسّفهاء، یقولها ثلاثا، الا و انّ السّفهاء النّساء الّا امرأة اطاعت قیّمها.
و روى: الّا صاحبة القسط و السّراج. القسط الاناء، معناه: الّا المرأة الّتى تقوم على رأس زوجها، بالاناء من الماء، و السّراج توضّئه.
و انس مالک گفت: زنى پیش مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه مادر و پدرم فداى تو باد، یک بار خیرى بگوى مر این زنان را که ایشان را سفها نام کردى.
رسول خدا گفت: اللَّه تعالى شما را سفها خواند در کتاب خویش. آن زن گفت: ما را ناقصات خواندى، رسول گفت: نقصان شما آن بس که در هر ماهى پنج روز کم یا بیش نماز نکنید. آن گه رسول (ص) دل خوشى ایشان را گفت: شما را از نواخت و کرامت حق آن نه بس است که چون بفرزند بارور شید، مزد شما همچون مزد غازى بود در راه حق، و چون بار فرو نهید ثواب شما چندان بود که ثواب شهیدان، و چون کودک را شیر دهید هم چنان بود که از فرزندان اسماعیل گردنى آزاد کنید. آن گه گفت: این ثواب عظیم مر آن زنان راست که مؤمنات باشند با شکستگى و فروتنى و تواضع، و در بلاها و رنجها شکیبا، و شوهران را سپاس دارنده و خدمت کننده.
قومى گفتند: سفها درین آیت یتیمان و معتوهاناند که بر مال ایشان قیّم گماشتهاند، و آنچه اضافت مال با اولیاء کرد با آنکه مال آن سفها است دو معنى را کرد: یکى آنکه جنس مال اضافت با ایشان کرد، و جنس مال آن همه آدمیان است که قوام ایشان بدانست، و معیشت ایشان در آنست، هم چنان که جاى دیگر گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ اى من جنس الآدمیّین. دیگر معنى آنست که: اولیاء قیّمان و مربّیان سفهاءاند، و اموال سفهاء از روى ظاهر در دست و تصرف ایشانست که اولیاءاند، ازین جهت اضافت آن با ایشان کرد. جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً این یا بدل واو است یعنى «قواما» میگوید: آن مال که قوام شماست، یعنى که بآن بپائید، و بآن مىتوانید بودن. مدنى و شامى «قیما» خوانند بى الف، و قیم و قیام اینجا بمعنى هر دو یکى است. و گفتهاند: «قیم» جمع قیمتست، و بدین معنى یا هم بدل واوست، لأنّ القیمة اصلها الواو، یقال لها القیمة لأنّها تقوم مقام الشیء، و تقول «قوّمت الشّىء تقویما». و حکى ابو الحسن الاخفش فیه قوما بالواو على الاصل، و معنى آنست که آن مال که خداى شما را آن، قیمتهاى همه چیز کرد، و بجاى ایستید همه چیز را.
وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها میگوید: یتیمان را و معتوهان را روزى میدهید در آن اموال، «فیها» گفت نه «منها»، اشارت است فرا تجارت در مال سفها، تا مایه بجاى ماند، اگر منها بودى مال زود بتلف آمدى. و یقرب منه
قوله (ص): «من ولّى یتیما و له مال فلیتّجر له بماله، و لا یترکه حتّى تأکله الصّدقة».
«و اکسوهم» جدا یاد کرد از بهر آنکه بیشتر رزق در مأکول و معتلف گویند.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً میگوید: ایشان را سخن خوش گوئید، یعنى که چون مال خویش باز خواهند بیش از ایناس رشد، ایشان را سخن خوش گوئید، گوئید: مال شما است آرى تا هنگام آید، «معروفا» اى مستحسنا محمودا.
روى عن على بن ابى طالب (ع) قال: «لمّا نزلت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ضجّت جبال الدّنیا حتّى کنّا نسمع دویّها، و سمعها الکفّار ایضا فقالوا سحر محمد الجبال، فقال النّبیّ (ص) ما من مؤمن موقن یقرءوها الّا سبّحت معه الجبال الّا أنّه لا یسمع».
امیر المؤمنین على (ع) گفت: چون آیت تسمیت فرو آمد، کوههاى همه عالم آواز برآوردند بتسبیح، چنان که آواز آن بگوش ما میرسید، و کافران نیز بشنیدند، گفتند: جادویى محمد بغایتى رسید که در کوه نیز اثر کرد، مصطفى (ص) گفت: هیچ مؤمن نخواند این آیت مگر کهکوههاى عالم با وى بتسبیح درآید، و خداى را بپاکى و بىعیبى بستاید و ثنا گوید، لکن او نشنود.
و در آثار بیارند که اهل هفت آسمان و کرّوبیان و مقرّبان درگاه عزّت پیوسته این آیت خوانند، و اوّل کسى که در زمین بوى فرو آمد آدم (ع) بود، فقال آدم: قد أمن ذرّیّتى العذاب ما داموا على قراءتها، پس از آدم (ع) بآسمان باز بردند تا بروزگار ابراهیم خلیل (ع)، آن گه بخلیل فرو آمد، و ببرکت آن آتش نمرود بر خلیل خوش گشت، و بر دشمن خویش ظفر یافت. پس بآسمان باز بردند و به موسى کلیم فرو آمد در آن صحف که اللَّه تعالى بوى داد، و موسى (ع) به برکت این آیت فرعون و هامان و لشکر وى را مقهور کرد، و نصرت و ظفر دید، و کار وى راست شد، پس از موسى (ع) با آسمان بردند تا به سلیمان پیغامبر (ع) فرو آمد، و ملوک زمین منقاد سلیمان شدند، و سر بر خط وى نهادند. و رب العالمین فرمود سلیمان را که در اسباط بنى اسرائیل این ندا کن: الا من احبّ منکم ان یسمع امان اللَّه عزّ و جلّ، فلیحضر الى سلیمان فى محراب داود. کس از ایشان بنماند از احبار و زهّاد و عبّاد و عامه ایشان که نه همه حاضر شدند، و سلیمان (ع) بمنبر ابراهیم (ع) بر شد، و این آیت امان بر ایشان خواند یعنى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. ایشان همه بشنیدند، و شادى کردند، و طرب نمودند، و باتفاق گفتند: «نشهد أنک لرسول اللَّه حقا حقا». پس از سلیمان (ع) بآسمان بردند تا به مسیح (ع) فرو آمد، عیسى بن مریم (ع). و اللَّه تعالى منت بر وى نهاد و گفت: یا ابن العذرا أ تدرى ایّ آیة انزلت علیک؟ انزلت علیک آیة الامان، و هى قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. فاکثر من تلاوتها عند قیامک و قعودک و مضجعک و مجیئک و ذهابک و صعودک و هبوطک، فانّه، من وافى یوم القیامة، و فى صحیفته منها ثمانى مائة مرّة، و کان مؤمنا بى، أعتقته من النّار، و ادخلته الجنّة، فلتکن فى افتتاح قراءتک و صلوتک، فانّه من جعلها فى افتتاح قراءته و صلوته، اذا مات على ذلک لم یرعه منکر و نکیر، و اهوّن علیه سکرات الموت و ضغطة القبر، و کان رحمتى علیه، و افسح له فى قبره، و أنوّر له مدّ بصره، و أخرجه من قبره ابیض الجسم و انور الوجه، و احاسبه حسابا یسیرا، و أثقّل میزانه، و اعطیه النّور التّام على الصّراط حتّى یدخل به الجنّة.
قال عیسى (ع): یا ربّ هذا لى خاصّة؟ قال: لک و لمن اتّبعک و قال بقولک، و هو لأحمد و أمّته من بعدک. قال: فلمّا انقرض الحواریون و من اتّبعهم و جاء الآخرون فضلّوا، و اضلّوا، و بدّلوا، و استبدلوا بالدّین دینا، رفعت عندها آیة الأمان من صدور النصارى، و بقیت فى صدور مسلمى اهل الانجیل مثل بحیرا و أمثاله حتى بعث اللَّه عزّ و جلّ النّبیّ محمدا (ص)، فأنزلت علیه، و کان نزولها علیه فتحا کبیرا عظیما. قال: و حلف ربّ العزّة بعزّته لا یسمّى مؤمن على شىء الّا بارکت علیه، و لا یقرءوها مؤمن الّا قالت الجنّة: لبّیک! و سعدیک! اللّهم ادخل عبدک هذا فىّ ببسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، و اذا دعت الجنّة لعبد فقد استوجب له دخولها.
قال (ص): و انّ امّتى یأتون یوم القیامة و هم یقولون: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم فتثقّل حسناتهم فى المیزان، فتقول الأمم ما ارجح موازین امّة محمد (ص)؟! فیقول الأنبیاء لهم: لأنّ مبتدأ کلامهم، بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الآیة... این سوره در مدنیّات شمرند که همه به مدینه فرو آمد در ابتداء هجرت مصطفى (ص)، و بعدد کوفیان صد و هفتاد و شش آیت است، و سه هزار و هفتصد و چهل و پنج کلمت، و شانزده هزار و سى حرف.
و در فضیلت این سورة مصطفى (ص) گفت: من قرأ سورة النّساء فکأنّما تصدّق على کلّ من ورث میراثا، و أعطى من الأجر کمن اشترى محرّرا، و برىء من الشّرک، و کان فى مشیئة اللَّه من الّذین یتجاوز.
قوله: یا أَیُّهَا النَّاسُ اىّ اسمى منفرد است میان دو تنبیه، و تکرار تنبیه بر سبیل تأکید است، و تحقیق موعظت. معنى آنست که هان بیدار باشید تا گویم، هان نیوشید پند که میدهم، بپذیرید حکم که میکنم. خداوندا حکم چیست؟
اتَّقُوا رَبَّکُمُ بپرهیزید از خشم خدا بطاعت دارى، و فرمان بردارى وى.
گفتهاند: تقوى سه قسم است: اول از شرک پرهیز کردن، و این تقوى عام است. پس، از معصیت پرهیز کردن، و این تقوى خاص است. پس، از شبهت پرهیز کردن، و این تقوى خاص الخاص است. و مصطفى (ص) را پرسیدند که آل محمد کیست؟
فقال (ص): «کلّ تقىّ، الا انّ اولیائى منکم المتّقون، و لا فضل لأحدکم على احد الّا بالتّقوى».
و در قرآن تقوى است بمعنى توحید، چنان که گفت خداى: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى، و بمعنى طاعت، چنان که گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، و بمعنى توبت، چنان که گفت: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا، و بمعنى اخلاص، چنان که گفت: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ و أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى، و بمعنى حذر، چنان که گفت: وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ.
آن گه بخلق خویش بر خود دلالت کرد و گفت: الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ، یعنى آدم، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها یعنى حوا. مفسّران گفتند: ربّ العزّة آدم (ع) را بیافرید، و آدم خواب بر وى افکند، و از یک استخوان پهلوى وى از جانب چپ حوا را بیافرید، و آدم را از آن هیچ رنج نرسید، که اگر رنج رسیدى بر وى مهربان نبودى، و آن مواصلت و مودّت میان ایشان نپیوستى. و قد قال رب العزّة: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، پس چون آدم از خواب بیدار گشت، او را گفتند: این کیست اى آدم؟ جواب داد که: «هذه حوّا یعنى خلقت من شىء حىّ»، گفتند: نام جنس او چیست؟ گفت: «المرأة، لأنّها من المرء خلقت»، و صحّ فى الخبر أنّ النّبیّ (ص) قال: لمّا خلق اللَّه عزّ و جلّ آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حوا.
وَ بَثَّ اى اظهر و نشر و فرّق، وَ خَلَقَ مِنْها اى من آدم و حوا رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً یقول خلقا کثیرا من رجال و نساء، یقال الف امّة. گفتهاند درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى رجالا و نساء کثیرا، که زنان در جهان از مردان بیشاند، و در خبر است از مصطفى (ص) که در آخر الزّمان زنان چندان باشند که پنجاه زن را یک قیّم بود. بَثَّ در کثرت گویند چیز فراوان را، یقال بثثتک حدیثى، و ابثثتک.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ مخفف و ممدود قراءت کوفى است، اصل ان تتسائلون، تاء دوم را حذف کردند زیرا که اجتماع دو حرف متقارب گران داشتند.
باقى قرّاء تسّائلون خوانند بتشدید سین. و مراد هم تتسائلون است، لکن آن تا که کوفیان حذف کردند اینان در سین مدغم کردند، و ادغام تا در سین نیکو است، زیرا که هر دو از حروف طرف زباناند، و اصول ثنایا، و هر دو مهموساند.
وَ الْأَرْحامَ بخفض میم قراءت حمزه است، معطوف بر ضمیر اسم اللَّه، و آن چنانست که عرب گوید: اسألک باللَّه و الرحم، و عطف بر مضمر مجرد و بى اعادت جارّ قومى از نحاة کوفه روا داشتند. و برین معنى بیتها انشاد کردهاند، و بدان استشهاد نموده، و این متداول است میان ایشان، لکن از جهت قیاس ضعفى دارد، زیرا که عرب نگوید مررت به وزید، بى اعادت جار، لکن گوید مررت به و برید، مع اعادة الجار، قال اللَّه تعالى: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ. باقى قراء وَ الْأَرْحامَ بنصب خوانند، عطفا على اسم اللَّه تعالى، یعنى فاتّقوا اللَّه فلا تعصوه، و اتّقوا الأرحام فلا تقطعوها.
و معنى الآیة: اتّقوا اللَّه الّذى تتسائلون فیما بینکم حوائجکم و حقوقکم به، فیقول بعضکم لبعض: اسئلک باللَّه، انشدک باللَّه. میگوید: بپرهیزید از خشم آن خداى که شما بندگانید، سؤالها که از یکدیگر مىکنید، و حقهاى یکدیگر که میگزارید، و حاجتها که راست مىکنید، بوى و بنام وى مىکنید، که یکدیگر را بوقت حاجت مىگوئید. اسألک باللَّه، انشدک باللَّه.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً اى حفیظا لأعمالکم، یسألکم عنها فیما امرکم به، و نهاکم عنه. در قرآن هر جا که کان است به اللَّه پیوسته، معنى آنست که لم یزل، همیشه چنان بود که هست.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ این در شأن مردى از بنى غطفان آمد که مالى بسیار بنزدیک وى بود از آن برادرزاده وى که یتیم بود، چون آن یتیم بالغ شد مال خویش طلب کرد، این عمّ که قیّم وى بود منع کرد، و آن مال بوى باز نمىداد.
هر دو رفتند بترافع بحضرت مصطفى (ص) تا ایشان را حکم کند. ربّ العزّة در شأن ایشان این آیت فرستاد. رسول خدا (ص) بر ایشان خواند. آن عمّ وى گفت «اطعنا اللَّه و اطعنا الرّسول، نعوذ باللَّه من الحوب الکبیر»، و آن مال بتمامى بوى باز داد. آن جوان چون مال بوى باز رسید دست در نهاد، و نهمار در راه خدا هزینه کرد. رسول خدا گفت: ثبت الاجر و بقى الوزر.
گفتند: یا رسول اللَّه ثبوت اجر شناختیم، بقاء وزر چه معنى دارد؟ رسول خدا (ص) گفت: ثبت الأجر للغلام، و بقى الوزر على والده.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ این خطاب با قیّمان یتیمان است، میگوید: مالهاى یتیمان فرا ایشان دهید، ایشان را یتیمان خواند آن روز که مال بایشان میدهند، و ایشان آن روز یتیم نبودند، که بعد از بلوغ یتیم نیست، اما از آن وجه راند که: مال در دست قیّمان بروز یتیمى افتاد. این همچنانست که گفت عزّ و علا: فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ و لا سحر مع السجود، و لکن سمّوا بما کانوا علیه قبل السجود، کذلک هاهنا.وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ الآیة خبیث و طیّب اینجا حرام و حلالست، چنان که جایى دیگر گفت: قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ. و معنى تبدّل آنست که قیّم یتیم اگر در مال یتیم چیزى نیکو دیدى از زر و سیم و جامه و چهارپاى، آن را برگرفتى، و بجاى آن بدلى نهادى که از آن کمتر بودى، و ردىتر. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ اى مع اموالکم.
إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً این کان وقوع راست در حال، و عرب کان گویند ماضى را، و کان گویند حال را، و کان گویند مستقبل را، و اللَّه جلّ جلاله مستقبل را میگوید: وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً. حوب بضم حا اسم است، و حب بفتح، مصدر، حاب یحوب حوبا. و یقال هذا الامر حوب و حوبة و حاب.
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى الآیة معنى آیت آنست که در زمان اول یتیمان را قیّمان بپاى میگردند، از آن قیّم بود که یتیمهاى را دید با مال بىجمال، مال وى را مىخواست که او را بزنى کند، و مىترسید که وى را بزنى نگاه نتواند داشت از زشتى صورت وى، و در مال وى رغبت مىکرد. این آیت آمد، یعنى که اگر میترسید که با آن یتیمه بداد نتوانید زیست یتیمه را گذارید، و مال وى با وى سپارید، در وقت بلوغ و ایناس رشد، و روید و زن خواهید، خواهید یکى، خواهید دو، خواهید سه، خواهید چهار، کار بر شما فراخ است. آن یتیمه را و مال وى را آزاد دارید. و برین معنى «خفتم» بمعنى «علمتم» است، خوف و خشیت بمعنى علم رواست، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا أَنْ یَخافا، فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما. فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما، إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ این همه بمعنى علم است.
آن گه حقّ زنان و داد ایشان را فرا پیوست، گفت: فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا این خوف ایدر حقیقى است. میگوید اگر ترسى آید که میان ایشان راستى و داد نتوانید که کنید، «فواحدة» یک آزاد زن بزنى کنید، أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یا آنچه بملک ید فرادست آید، از کنیزکان و بردگان. عرب مملوک را ملک ید خوانند.
آن گه نیکو سخنى را آن ید، یمین کردند، امّا قول ابن عباس و سعید جبیر و قتاده و ربیع و ضحاک و سدى در معنى آیت آنست که: در عهد اول از مال یتیمان پرهیز نکردند و تحرّج مینمودند، و کار آن سخت فرا گرفتند بحکم این آیت که: وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ، اما کار زنان سستتر فرا دست گرفتند. از ایشان بسیار بزنى میکردند، و آن گه عدل در آن نگه نمىداشتند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، یعنى که: این زنان در ضعف و عجز همچون یتیماناند، و چنان که یتیمان را حاجت بقیّم است، زنان را نیز حاجت بقیّم است، و چنان که در یتیمان عدل و راستى نگه باید داشت، در زنان هم مىنگه باید داشت. چنان که آنجا مىترسید و تحرّج میکنید اینجا نیز بترسید و تحرّج کنید، چندان بزنى خواهید که در میان ایشان عدل نگهدارید، دو خواهید یا سه یا چهار، و بر چهار میفزائید. و اگر ترسید که میان این عدد عدل و راستى نگه نتوانید داشت، پس بر یکى اقتصار کنید، یک آزاد زن بزنى کنید، و اگر حق آن یک زن آزاد هم نگه نتوانید داشت پس آزاد زنان را گذارید، و بردگان را گیرید، اگر توانید و یابید، تا شما را خدمت میکنند، و بایشان استمتاع میگیرید، اینست که ربّ العالمین گفت: فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ.
امروز اجماع امّت آنست که: آزاد زنان از یکى تا چهار روا است که بزنى.
کنند، و بیش از چهار نه. امّا خاصّة رسول خدا (ص) بود بیش از چهار خواستن، هم چنان که وى زن خواستى بى ولى و بى شهود و بىمهر، بلفظ نکاح، یا بلفظ هبت چنان که خواستى، و اگر در منکوحهاى رغبت نمودى، بر شوهر آن زن بودى که وى را طلاق دادى، تا رسول خدا بخواستى، پس بىانقضاء عدّت او را خواستى، و هر زن که صحبت رسول کراهیت داشتى، بر رسول واجب بودى که وى را طلاق دادى. این همه خصائص رسول خدا بود در نکاح، و کس را با وى در آن خصائص مشارکت نیست.
قوله: مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ پارسى آنست که دوان دوان، و سه ان سه ان، و چهاران چهاران، و عرب ثناى گویند تا بعشار، و این لغت تمیم است و آنچه تنوین در آن نیست دو علامت راست: یکى آنکه نکرت است و الف و لام در آن نه، دیگر آنکه معدولست از جهت خویش که اصل آن اثنین است و ثلاثة و اربعة.
ذلِکَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا لا تعولوا را دو معنى است: یکى لا تجوروا، معنى «عول» زیادتست، و مسأله عول در سهام فرائض از آنست، و دیگر معنى لا تمونوا است. میگوید اگر یک زن بر زنى کنید نزدیکتر بود با آنکه گران مؤنث نبید، و منه
قوله (ص): «ابدأ بمن تعول»
یعنى بمن تمون، و نام عیال ازین است از بهر آنکه عیال مؤنت مردانند، یقال عال الرّجل و اعال، و فلان معیل یعنى ذو عیال و در اصل «عیال» نام است آن کسى را که داشت وى را کس نبود بپاى.
و فى الخبر کلکم عیال اللَّه، و أحبکم الى اللَّه احبکم الى عیاله.
آن روز که این آیت فرو آمد قیس حارث بر مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه هشت آزاد زن در حبالت و نکاح مناند چه فرمایى؟ رسول خدا (ص) گفت: از ایشان چهار با خود میدار و باقى دست از ایشان بدار. قیس بخانه باز شد هر آنچه نازاینده بود او را گفت: «ادبرى»، و او را گسیل کرد و آنچه زاینده بود او را گفت: «اقبلى»، و با خود میداشت.
وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً صدقه و صداق کاوین است، و نحلة و نحل عطیّه است، و معنى هر دو لفظ بهم بگفتن آنست که این کاوین بخشیده اللَّه است، و عطاء وىمر این زنان را، یقال نحلتک کذا، فهو لک نحل و نحلة، اذا ضممت النون اسقطت الهاء. و کاوین زنان هر چند سبکتر و کمتر، آن در شرع پسندیدهتر و نیکوتر.
مصطفى (ص) گفت: «اعظم النساء برکة اقلّهن مؤنة»
و مستحبّ آنست که کاوین به پانصد درم سپید زیادت نکنند، که کاوین زنان مصطفى (ص) چنین بود. روى عن عائشة انّها قالت: کان صداق رسول اللَّه لازواجه اثنتى عشرة اوقیّة و نشأ تدرون ما النشء؟ نصف اوقیّة.
و در خبر است که زنى بر مصطفى (ص) آمد، و خود را بر وى عرض کرد، و مىخواست که او را زن کند، گفت: یا رسول اللَّه من تن خویش بتو دادم، و در حکم تو کردم، و راى تو در خود پسندیدم. رسول (ص) در وى رغبت نکرد. مردى آنجا حاضر بود، گفت: یا رسول اللَّه او را بزنى بمن ده. رسول (ص) گفت: هیچ چیز هست ترا که بکاوین وى کنى؟ گفت: نه! گفت: و لا خاتم من حدید؟ و نه انگشترى از آهن؟ گفت: نه انگشترى از آهن، لکن این برد که دارم بدو نیم کنم. نیمهاى خود برگیرم، و نیمهاى بکاوین بوى دهم. رسول (ص) گفت: هل معک من القرآن شىء؟
با تو از قرآن چیزى هست؟ یعنى از آن هیچ میدانى؟ گفت: نعم، آرى دانم. رسول (ص) گفت: زوّجتکها بما معک من القرآن، او را بزنى بتو دادم، بآنچه از قرآن میدانى، یعنى که تا او را درآموزى. رسول خدا کاوین وى تعلیم قرآن کرد. این خبر دلیل است که کاوین اگر چه اندک بود در عقد نکاح رواست، که اگر روا نبودى رسول نگفتى: «و لا خاتم من حدید». و نیز دلیل است که بر تعلیم قرآن مزد ستدن و معلّم را بمزد گرفتن رواست.
و آنجا که گفت: وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً دلیل است که اگر کاوین بسیار بود هم رواست. امّا اگر در عقد نکاح کاوین مسمّى نکند عقد درست باشد، اما بدخول، مهر المثل واجب شود، و اعتبار مهر المثل، بزنان عصبات است نه بمادر خویش.
و روى عن النّبی (ص) قال: من أدان دینا و هو مجمع ان لا یؤدّیه لقى اللَّه عزّ و جلّ سارقا، و من اصدق امرأة صداقا و هو مجمع ان لا یوفّیها ذلک، لقى اللَّه عزّ و جلّ زانیا.
و قال (ص): احقّ الشّروط أن یوفّى به ما استحللتم به الفروج.
«فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً» نفس اینجا دلست، و نفسا منصوبست بر قطع، و معناه: ان طابت نفوسهنّ لکم عن شىء من الصّداق فوهبن لکم، فَکُلُوهُ اى فخذوه و اقبلوه هَنِیئاً لا اثم فیه، مَرِیئاً لا داء فیه هنیئا فى الدّنیا لا یقضى به علیکم سلطان مریئا فى الآخرة لا یؤاخذکم اللَّه به. هنىء و مرىء دو نام است طعامى را که منهضم بود، عاقبت آن پسندیده بى غایلة، و مرىء تابع هنىء است، مرىء نگویند مگر با هنىء، و هنىء گویند بى مرىء یقال: هنّأت الطّعام اهنّئه، و هنأنى الطّعام یهنأنى، و یهنئنى هناء، و هنأنى، و مرأنى یمرأنى. و الهنأ ایضا العطیّة، و الهانىء المعطى، هنأته اهنأه، و اهنئه هنأ اى اعطیته، و هنأت البعیر اهنأه و اهنئه هنأ اذا مسحته بالهناء، و هو ضرب من القطران، و الهنأ النّصرة، هنأته اى نصرته، و استهنأته اى استنصرته.
و قال على بن ابى طالب (ع): اذا اشتکى احدکم شیئا فلیسأل امرأته ثلاثة دراهم من صداقها. و یشتر به عسلا، و لیشربه بماء السّماء، فیجمع اللَّه له الهنیء و المرىء و الشّفاء و الماء المبارک.
و گفتهاند که: این آیت دلیلست که طعام جوانمردان و سخاوتیان گوارنده و سودمند بود، و خورنده را نوش، که مىگوید ایشان چون طعام نهند بخوشدلى و طیب نفس نهند، پس خورنده را هَنِیئاً مَرِیئاً گفت و طعام بخیلان بخلاف این بود، ناگوار و ناسازگار، که ایشان آنچه دهند بتکلّف دهند، نه بطیب نفس، پس آن درد باشد نه درمان. مصطفى (ص) از اینجا گفت: «طعام السخىّ دواء و طعام البخیل داء».
قوله تعالى: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الآیة... ابن عباس گفت: سفیهان اینجا زنان و فرزنداناند. میگوید مال خود که صلاح دنیا و قوام کار و معیشت شما در آن است فردا دست زنان و فرزندان منهید که آن گه زیر دست و محتاج ایشان شوید، بلکه خود میدارید و برایشان نفقه میکنید، و کسوت و رزق و مؤنت ایشان بپاى میدارید.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً ایشان را سخن پسندیده مىگویید، یعنى که ببرّ وصلت ایشان را وعده نیکو میدهید، که: ما پس ازین با شما نیکویى کنیم، و عطا دهیم، و نوازیم. و دلیل بر آنکه سفها زنان باشند خبر مصطفى (ص) است، قال: الا انّما خلقت النّار للسّفهاء، یقولها ثلاثا، الا و انّ السّفهاء النّساء الّا امرأة اطاعت قیّمها.
و روى: الّا صاحبة القسط و السّراج. القسط الاناء، معناه: الّا المرأة الّتى تقوم على رأس زوجها، بالاناء من الماء، و السّراج توضّئه.
و انس مالک گفت: زنى پیش مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه مادر و پدرم فداى تو باد، یک بار خیرى بگوى مر این زنان را که ایشان را سفها نام کردى.
رسول خدا گفت: اللَّه تعالى شما را سفها خواند در کتاب خویش. آن زن گفت: ما را ناقصات خواندى، رسول گفت: نقصان شما آن بس که در هر ماهى پنج روز کم یا بیش نماز نکنید. آن گه رسول (ص) دل خوشى ایشان را گفت: شما را از نواخت و کرامت حق آن نه بس است که چون بفرزند بارور شید، مزد شما همچون مزد غازى بود در راه حق، و چون بار فرو نهید ثواب شما چندان بود که ثواب شهیدان، و چون کودک را شیر دهید هم چنان بود که از فرزندان اسماعیل گردنى آزاد کنید. آن گه گفت: این ثواب عظیم مر آن زنان راست که مؤمنات باشند با شکستگى و فروتنى و تواضع، و در بلاها و رنجها شکیبا، و شوهران را سپاس دارنده و خدمت کننده.
قومى گفتند: سفها درین آیت یتیمان و معتوهاناند که بر مال ایشان قیّم گماشتهاند، و آنچه اضافت مال با اولیاء کرد با آنکه مال آن سفها است دو معنى را کرد: یکى آنکه جنس مال اضافت با ایشان کرد، و جنس مال آن همه آدمیان است که قوام ایشان بدانست، و معیشت ایشان در آنست، هم چنان که جاى دیگر گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ اى من جنس الآدمیّین. دیگر معنى آنست که: اولیاء قیّمان و مربّیان سفهاءاند، و اموال سفهاء از روى ظاهر در دست و تصرف ایشانست که اولیاءاند، ازین جهت اضافت آن با ایشان کرد. جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً این یا بدل واو است یعنى «قواما» میگوید: آن مال که قوام شماست، یعنى که بآن بپائید، و بآن مىتوانید بودن. مدنى و شامى «قیما» خوانند بى الف، و قیم و قیام اینجا بمعنى هر دو یکى است. و گفتهاند: «قیم» جمع قیمتست، و بدین معنى یا هم بدل واوست، لأنّ القیمة اصلها الواو، یقال لها القیمة لأنّها تقوم مقام الشیء، و تقول «قوّمت الشّىء تقویما». و حکى ابو الحسن الاخفش فیه قوما بالواو على الاصل، و معنى آنست که آن مال که خداى شما را آن، قیمتهاى همه چیز کرد، و بجاى ایستید همه چیز را.
وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها میگوید: یتیمان را و معتوهان را روزى میدهید در آن اموال، «فیها» گفت نه «منها»، اشارت است فرا تجارت در مال سفها، تا مایه بجاى ماند، اگر منها بودى مال زود بتلف آمدى. و یقرب منه
قوله (ص): «من ولّى یتیما و له مال فلیتّجر له بماله، و لا یترکه حتّى تأکله الصّدقة».
«و اکسوهم» جدا یاد کرد از بهر آنکه بیشتر رزق در مأکول و معتلف گویند.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً میگوید: ایشان را سخن خوش گوئید، یعنى که چون مال خویش باز خواهند بیش از ایناس رشد، ایشان را سخن خوش گوئید، گوئید: مال شما است آرى تا هنگام آید، «معروفا» اى مستحسنا محمودا.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ تاهت القلوب بسماع بسم اللَّه، طابت القلوب بشهود بسم اللَّه، غابت القلوب بظهور بسم اللَّه، طوبى لمن حدیثه فى اللَّه، و جلیسه هو اللَّه.
و لا جلست الى قوم احدّثهم
الّا و أنت حدیثى بین جلّاسى
نزهة اسرار الموحدین فى الاناخة بعفوة بسم اللَّه. رتع فى حدائق القدس من استروح الى نسیم بسم اللَّه.
نام خداوند کریم مهربان، بزرگ بخشایش بر جهانیان، برحمت فراخ، روزى دهنده آفریدگان، و دارنده همگان، دشمنان و دوستان بلطف درواخ، نوازنده آشنایان و سازنده کار ایشان در دو جهان.
اللَّه اشارتست بکمال قدرت، رحمن اشارتست بعموم رحمت، رحیم اشارتست بخصوص مغفرت. اللَّه است که بیافرید بقدرت فراخ بىحیلت، رحمن است که روزى داد از خزینه فراخ بىمئونت، رحیم است که عیبها فرا پوشید بکرم فراخ بىشفاعت.
اللَّه است که بیافرید بنده را، و حق شناس ندید، و از وى ببرید. رحمن است که نعمت گسترانید، و از بنده شکر نشنید، و نعمت باز نگرفت. رحیم است که عیبها دید و فرا پوشید، عذر نشنید، و پرده ندرید. اللَّه داغ کردنست، رحمن مرهم نهادنست، رحیم در کرم بیفزودنست.
خداوندان معرفت و جوانمردان طریقت گفتند: معنى باء بسم اللَّه آنست که: «بى فافرحوا و بى فتروّحوا». رهیگان من! بندگان من! بمن شاد باشید، و از غیر من آزاد باشید. بنام من آرام گیرید. بر ضمان من تکیه کنید. بیاد من آرامشکنید. حق من در دل گیرید. عهد من در جان گیرید. بنده من! هر جا که راستى است آن راستى بنام ماست. هر جا که شادى است آن شادى بصحبت ما. هر جا که عیشى است آن عیش بیاد ما. هر جا که سوزى است آن سوز بذکر ما. هر کس را شادیى، و شادى دوستان بمهر ما، ملک امروز یاد و شناخت ما، ملک فردا دیدار و یافت ما.
زهى سعادت! زهى جلالت! که بنده را پیش آمد بىبهانه و علت!
سراى پرده حیرت کشید لشکر دل
جلالتى نه تکلف، سعادتى نه گزاف،
حقیقتى نه مجاز، و مقالتى نه محال!
در سراى طرب چون بکوفت دست غمان
ز چرخ و هم فرو شد ستارگان خیال
زمان محو بپوشید خلعتى ز یقین
عیان وصل کشیده برو طراز جمال
ز راه عشق درآمد طلایه اقبال
ز ابر هجر بتابید آفتاب وصال
بطبل دهشت برزد سپاه عشق دوال
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الآیة اى نقطه انسانیت، اى صفات بشریت، تقوى پناه خویشگیر، آن را ملازم باش، که حیات بندگان باوست، و رستگارى رهیگان دروست و تقوى آنست که بنده فرمان شرع را سپر خویش سازد، تأثیر نهى بدو نرسد، و آن بر سه رتبت است: اول بپناه کلمه توحید شود، و از هر چه شرک است بپرهیزد. پس بپناه طاعت شود، و از راه معصیت بر خیزد. پس بپناه احتیاط شود و از شبهت بگریزد. هر که این منازل تقوى بصدق باز برد لا محاله بمقصد رستگارى رسد، که قرآن مجید چنین خبر مىدهد:وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ، جاى دیگر میگوید: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.
هر که او دست در تقوى زند راه رستگارى او، از هر چه رنج است برو آسان کنیم، و از آنجا که نبیوسد روزى فرستیم.
آوردهاند که خواهر بشر حافى بر احمد حنبل شد، گفت: اى امام مسلمانان، بر بام خانه دوک ریسم، مشعله طاهریان بگذرد، باشد که تایى بشعاع آن مشعله در پیوندم روا باشد یا نه؟ احمد گفت: اول بگو که تو کیستى تا خود در آن قدمگاه هستى که این تقوى احتمال کند؟ گفت: من خواهر بشر حافىام، احمد بگریست گفت: این چنین تقوى جز خاندان بشر حافى را روا نبود. ترا نشاید، زینهار تا نکنى، که آن گه بشر حافى از تو بطیره شود. اقتدا ببرادر کن، تا مگر چنان شوى، که اگر خواهى که در پرتو مشعله طاهریان دوک ریسى، دست ترا طاعت ندارد، که برادرت باین درجت بود که هر وقت که دست بطعامى بردى که در آن شبهت بودى آن دست او را طاعتدار نبودى.
اذا اراد العبد أن یسهو عنّى حلت بینه و بین السّهو عنّى. این در آن خبر بیاید که مصطفى (ص) گفت حکایة از کردگار قدیم جلّ جلاله: اذا علمت أنّ الغالب على قلب عبدى الاشتغال بى، جعلت شهوة عبدى فى مسألتى و مناجاتى، فاذا کان عبدى کذلک عشقنى عبدى، و عشقته، فاذا کان عبدى کذلک فاراد أن یسهو عنّى حلت بینه و بین السّهو عنّى، اولئک اولیائى حقّا، اولئک الأبطال، اولئک الّذین اذا ارادت اهل الارض بعقوبة زویتها عنهم لأجلهم.
میگوید: چون بنده من همه مرا خواند، همه مرا داند، همه مرا بود، من نیز روى دل خود با وى گردانم، در همه ارادتها و شهوتها و بایستها برو در بندم، و اغیار را بتمامى از آن دل بیرون کنم. عشق و اما گفتن و ازما شنیدن، بر جان و دلش مسلط کنم، بر بساط عشقش آرام دهم، صمصام غیرت ازل بر سرش بدارم، تا اگر خواهد که با غیرى نگرد، یا بکسى طمع کند، یا بدیگرى بازارى سازد، فرا نگذارم!
شب روز کنم، روز شب اندر کارت
با خلق جهان تبه کنم بازارت
آرى، ما چون او را خواهیم، دانیم که بغارت چون باید برد، امروز او را بشحنه تقوى سپاریم تا او را در حمایت شرع خویش جاى دهد، و حرکات و سکنات او بشرط ادب در آرد، و فردا او را در مقعد صدق بحضرت عندیّت فرود آریم.
نشنیدهاى که فردا برستاخیز تقوى را گویند: بیا که امروز روز بازار تست، هر که را از تو نصیبى بود، در آن سراى بقدر نصیب وى او را بمنزلى فرود آر، آشنایان خویش را در حضرت عندیّت فرود آر، که ما در ازل حکم چنین کردیم: فى جنّات و نهر، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها خداوندى که هر چه آفرید جفت آفرید هر کس را هام سرى پدید کرد، و مثلى درو پیوست، و شکلى درو بست، که وحدانیت و فردانیّت صفت خاص اوست! و حق و سزاى او! روى فى بعض الکتب: زوّجت الأشیاء لیستدلّ بها على وحدانیّتى.
وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً کمال قدرت و جلال ربوبیّت خود فرا خلق نمود، که از نسل شخصى راست چندین هزار خلق بیرون آوردم، با طبعها و رنگهاى مختلف، با صورتها و سیرتهاى متفاوت، هر یکى برنگى دیگر، و طبعى دیگر، و صورتى دیگر، و خلقى دیگر، و حالى دیگر، و همّتى دیگر. دو کس را نه بینى هرگز که بیکدیگر مانند بطبع، و رُوا یا بصورت و آسا! فسبحان من لا نهایة لمقدوراته، و لا غایة لمعلوماته.
ثمّ قال فى آخر الآیة: «إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً رقیب گوشوان است بر دلها بى بر رسیدن، آگاه از کردها بىپرسیدن، بىنیاز در کوشیدن از آسودن.
این تنبیهى است مر بنده را، و پندى بلیغ رونده را، یعنى که چون میدانى که من گوشوانم بر دلها، و دیدهبان بر کردها و گفتها، مراقبت بکاردار، و حق ما بجاى آر و مراقبت آنست که بنده بدل پیوسته با حق مینگرد، و نظر حق پیش چشم خویش میدارد، و چون داند که از و غافل نیند، پیوسته بر حذر مىباشد. مصطفى (ص) از اینجا گفت: ما کرهت أن یراه النّاس منک فلا تفعله اذا خلوت
و انشد فى معناه:
یک دم زدن از حال تو غافل نیم اى دوست
اذا ما خلوت الدّهر یوما فلا تقل
خلوت و لکن قل علىّ رقیب
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستى
ابن عمر بغلامى شبان بگذشت که گوسفندان بچرا داشت، گفت: اى غلام ازین گوسفندان یکى بمن فروش. غلام گفت: این نه آن منست. ابن عمر گفت: اگر جویند گو که گرگ بخورد. غلام گفت: فأین اللَّه؟ یعنى پس خدا کو؟ ابن عمر را این سخن از وى خوش آمد، رفت، و آن غلام را و آن گوسفندان را همه بخرید، و غلام را آزاد کرد، و گوسفندان را بنام وى باز کرد. روزگارى باز میگفت ابن عمر که قال ذلک العبد: فأین اللَّه؟.
و لا جلست الى قوم احدّثهم
الّا و أنت حدیثى بین جلّاسى
نزهة اسرار الموحدین فى الاناخة بعفوة بسم اللَّه. رتع فى حدائق القدس من استروح الى نسیم بسم اللَّه.
نام خداوند کریم مهربان، بزرگ بخشایش بر جهانیان، برحمت فراخ، روزى دهنده آفریدگان، و دارنده همگان، دشمنان و دوستان بلطف درواخ، نوازنده آشنایان و سازنده کار ایشان در دو جهان.
اللَّه اشارتست بکمال قدرت، رحمن اشارتست بعموم رحمت، رحیم اشارتست بخصوص مغفرت. اللَّه است که بیافرید بقدرت فراخ بىحیلت، رحمن است که روزى داد از خزینه فراخ بىمئونت، رحیم است که عیبها فرا پوشید بکرم فراخ بىشفاعت.
اللَّه است که بیافرید بنده را، و حق شناس ندید، و از وى ببرید. رحمن است که نعمت گسترانید، و از بنده شکر نشنید، و نعمت باز نگرفت. رحیم است که عیبها دید و فرا پوشید، عذر نشنید، و پرده ندرید. اللَّه داغ کردنست، رحمن مرهم نهادنست، رحیم در کرم بیفزودنست.
خداوندان معرفت و جوانمردان طریقت گفتند: معنى باء بسم اللَّه آنست که: «بى فافرحوا و بى فتروّحوا». رهیگان من! بندگان من! بمن شاد باشید، و از غیر من آزاد باشید. بنام من آرام گیرید. بر ضمان من تکیه کنید. بیاد من آرامشکنید. حق من در دل گیرید. عهد من در جان گیرید. بنده من! هر جا که راستى است آن راستى بنام ماست. هر جا که شادى است آن شادى بصحبت ما. هر جا که عیشى است آن عیش بیاد ما. هر جا که سوزى است آن سوز بذکر ما. هر کس را شادیى، و شادى دوستان بمهر ما، ملک امروز یاد و شناخت ما، ملک فردا دیدار و یافت ما.
زهى سعادت! زهى جلالت! که بنده را پیش آمد بىبهانه و علت!
سراى پرده حیرت کشید لشکر دل
جلالتى نه تکلف، سعادتى نه گزاف،
حقیقتى نه مجاز، و مقالتى نه محال!
در سراى طرب چون بکوفت دست غمان
ز چرخ و هم فرو شد ستارگان خیال
زمان محو بپوشید خلعتى ز یقین
عیان وصل کشیده برو طراز جمال
ز راه عشق درآمد طلایه اقبال
ز ابر هجر بتابید آفتاب وصال
بطبل دهشت برزد سپاه عشق دوال
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الآیة اى نقطه انسانیت، اى صفات بشریت، تقوى پناه خویشگیر، آن را ملازم باش، که حیات بندگان باوست، و رستگارى رهیگان دروست و تقوى آنست که بنده فرمان شرع را سپر خویش سازد، تأثیر نهى بدو نرسد، و آن بر سه رتبت است: اول بپناه کلمه توحید شود، و از هر چه شرک است بپرهیزد. پس بپناه طاعت شود، و از راه معصیت بر خیزد. پس بپناه احتیاط شود و از شبهت بگریزد. هر که این منازل تقوى بصدق باز برد لا محاله بمقصد رستگارى رسد، که قرآن مجید چنین خبر مىدهد:وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ، جاى دیگر میگوید: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.
هر که او دست در تقوى زند راه رستگارى او، از هر چه رنج است برو آسان کنیم، و از آنجا که نبیوسد روزى فرستیم.
آوردهاند که خواهر بشر حافى بر احمد حنبل شد، گفت: اى امام مسلمانان، بر بام خانه دوک ریسم، مشعله طاهریان بگذرد، باشد که تایى بشعاع آن مشعله در پیوندم روا باشد یا نه؟ احمد گفت: اول بگو که تو کیستى تا خود در آن قدمگاه هستى که این تقوى احتمال کند؟ گفت: من خواهر بشر حافىام، احمد بگریست گفت: این چنین تقوى جز خاندان بشر حافى را روا نبود. ترا نشاید، زینهار تا نکنى، که آن گه بشر حافى از تو بطیره شود. اقتدا ببرادر کن، تا مگر چنان شوى، که اگر خواهى که در پرتو مشعله طاهریان دوک ریسى، دست ترا طاعت ندارد، که برادرت باین درجت بود که هر وقت که دست بطعامى بردى که در آن شبهت بودى آن دست او را طاعتدار نبودى.
اذا اراد العبد أن یسهو عنّى حلت بینه و بین السّهو عنّى. این در آن خبر بیاید که مصطفى (ص) گفت حکایة از کردگار قدیم جلّ جلاله: اذا علمت أنّ الغالب على قلب عبدى الاشتغال بى، جعلت شهوة عبدى فى مسألتى و مناجاتى، فاذا کان عبدى کذلک عشقنى عبدى، و عشقته، فاذا کان عبدى کذلک فاراد أن یسهو عنّى حلت بینه و بین السّهو عنّى، اولئک اولیائى حقّا، اولئک الأبطال، اولئک الّذین اذا ارادت اهل الارض بعقوبة زویتها عنهم لأجلهم.
میگوید: چون بنده من همه مرا خواند، همه مرا داند، همه مرا بود، من نیز روى دل خود با وى گردانم، در همه ارادتها و شهوتها و بایستها برو در بندم، و اغیار را بتمامى از آن دل بیرون کنم. عشق و اما گفتن و ازما شنیدن، بر جان و دلش مسلط کنم، بر بساط عشقش آرام دهم، صمصام غیرت ازل بر سرش بدارم، تا اگر خواهد که با غیرى نگرد، یا بکسى طمع کند، یا بدیگرى بازارى سازد، فرا نگذارم!
شب روز کنم، روز شب اندر کارت
با خلق جهان تبه کنم بازارت
آرى، ما چون او را خواهیم، دانیم که بغارت چون باید برد، امروز او را بشحنه تقوى سپاریم تا او را در حمایت شرع خویش جاى دهد، و حرکات و سکنات او بشرط ادب در آرد، و فردا او را در مقعد صدق بحضرت عندیّت فرود آریم.
نشنیدهاى که فردا برستاخیز تقوى را گویند: بیا که امروز روز بازار تست، هر که را از تو نصیبى بود، در آن سراى بقدر نصیب وى او را بمنزلى فرود آر، آشنایان خویش را در حضرت عندیّت فرود آر، که ما در ازل حکم چنین کردیم: فى جنّات و نهر، فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر.
الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها خداوندى که هر چه آفرید جفت آفرید هر کس را هام سرى پدید کرد، و مثلى درو پیوست، و شکلى درو بست، که وحدانیت و فردانیّت صفت خاص اوست! و حق و سزاى او! روى فى بعض الکتب: زوّجت الأشیاء لیستدلّ بها على وحدانیّتى.
وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً کمال قدرت و جلال ربوبیّت خود فرا خلق نمود، که از نسل شخصى راست چندین هزار خلق بیرون آوردم، با طبعها و رنگهاى مختلف، با صورتها و سیرتهاى متفاوت، هر یکى برنگى دیگر، و طبعى دیگر، و صورتى دیگر، و خلقى دیگر، و حالى دیگر، و همّتى دیگر. دو کس را نه بینى هرگز که بیکدیگر مانند بطبع، و رُوا یا بصورت و آسا! فسبحان من لا نهایة لمقدوراته، و لا غایة لمعلوماته.
ثمّ قال فى آخر الآیة: «إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً رقیب گوشوان است بر دلها بى بر رسیدن، آگاه از کردها بىپرسیدن، بىنیاز در کوشیدن از آسودن.
این تنبیهى است مر بنده را، و پندى بلیغ رونده را، یعنى که چون میدانى که من گوشوانم بر دلها، و دیدهبان بر کردها و گفتها، مراقبت بکاردار، و حق ما بجاى آر و مراقبت آنست که بنده بدل پیوسته با حق مینگرد، و نظر حق پیش چشم خویش میدارد، و چون داند که از و غافل نیند، پیوسته بر حذر مىباشد. مصطفى (ص) از اینجا گفت: ما کرهت أن یراه النّاس منک فلا تفعله اذا خلوت
و انشد فى معناه:
یک دم زدن از حال تو غافل نیم اى دوست
اذا ما خلوت الدّهر یوما فلا تقل
خلوت و لکن قل علىّ رقیب
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستى
ابن عمر بغلامى شبان بگذشت که گوسفندان بچرا داشت، گفت: اى غلام ازین گوسفندان یکى بمن فروش. غلام گفت: این نه آن منست. ابن عمر گفت: اگر جویند گو که گرگ بخورد. غلام گفت: فأین اللَّه؟ یعنى پس خدا کو؟ ابن عمر را این سخن از وى خوش آمد، رفت، و آن غلام را و آن گوسفندان را همه بخرید، و غلام را آزاد کرد، و گوسفندان را بنام وى باز کرد. روزگارى باز میگفت ابن عمر که قال ذلک العبد: فأین اللَّه؟.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ابْتَلُوا الْیَتامى الآیة... این آیت در شأن ثابت بن رفاعه و عم وى فرو آمد. رفاعه از دنیا بیرون شد. ثابت یتیم ماند، و عم وى بر وى قیّم بود.
بر مصطفى (ص) شد، گفت: یا رسول اللَّه پسر دارم، یعنى ثابت، کودکى است نارسیده، یتیم در حجر من، چه بوى دهم از مال او؟ و کى دهم؟ ربّ العالمین بجواب وى این آیت فرستاد: وَ ابْتَلُوا الْیَتامى بیازمائید یتیمان را هم در عقل، و هم در دین، و هم در حفظ مال، حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ نکاح ایدر جماع است، میگوید آن گه که به استطاعت نکاح رسند، پسر بحدّ مردان رسد، و دختر بحدّ زنان، و هر دو نشان بلوغ در خود بینند، و نشان بلوغ آنست که از پنج سبب کى در خود بینند: احتلام، و سنّ، و انبات، و حیض، و حبل. اما احتلام و سنّ و انبات هم مردان راست و هم زنان را، و حیض و حبل خاصه زنانراست. اما دلیل آنکه احتلام سبب بلوغست از کتاب خداى عزّ و جلّ: وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ، و از قول رسول خدا، معاذ جبل را آن گه که وى را به یمن میفرستادند گفت: خذ من کلّ حالم دینارا. و روى عطیة القرظى، قال: عرضنا على رسول اللَّه (ص) زمن قریظة، فمن کان محتلما او نبتت عانته قتل. این دلیلهاى روشن است که احتلام سبب بلوغ است، و الاحتلام انزال الماء فمن انزل فقد بلغ، سواء کان بالجماع او بالاحتلام او غیرهما و سنّ آنست که کودک پانزده ساله شود، چون باین سنّ رسید او را حکم به بلوغ کنند بمذهب شافعى. و مذهب ابو حنیفة آنست که دختر به هفده سال بالغ شود، و پسر بنوزده سال، چون نشان بلوغ نیابند. و بمذهب مالک سنّ خود نشان بلوغ نیست، و داود گفت: اگر چهل ساله شود و احتلام نبیند بالغ نبود. و دلیل بر قول شافعى حدیث عبد اللَّه عمر است: قال عرضت علیه عام الخندق، و أنا ابن خمس عشرة سنة،فرآنى بلغت و أجازنى. امّا انبات بر آمدن موى خشن است زیر جامه، و اصحاب راى آن را حکمى ننهادهاند، امّا بمذهب امام مطلبى انبات سبب بلوغ است بیک قول.
و دلیل بر آن خبر عطیه قرظى است، قال: کنت فیمن حکم فیهم سعد بن معاذ (رض)، فشکّوا فىّ امن الذّریة انا ام من المقاتلة؟ فقال رسول اللَّه (ص): انظروا فان کان قد أنبت، و الّا فلا تقتلوه، فانظروا، فاذا عانتى لم تنبت، فجعلونى فى الذّریّة، و لم اقتل.
و حیض سبب بلوغ است بدلیل آنکه رسول خدا (ص) حیض نشان تکلیف کرد، و تکلیف نشان بلوغ است. و ذلک فى
قوله (ص): لا یقبل اللَّه تعالى صلاة حائض الّا بخمار.
و قال (ص): لاسماء بنت ابى بکر: انّ المرأة اذا بلغت المحیض لا یصلح أن یرى منها الّا هذا، و أشار الى الوجه و الکفّ.
و حبل دلیل بلوغست از بهر آنکه حبل بى انزال نبود و انزال نشان بلوغ است. على ما تقدّم شرحه.
فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً ایناس دیدن بود پس نگرستن، و بآن دیدن انس بود و آسایش، چنان که در حق موسى (ع) گفت: آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً و رشد و رشاد و رشد راست راهى است. یقال رجل رشید، و امر رشید، و طریق رشید.
و کسى که از نژاد راست بود او را طیّب الرّشده گویند، و چون نه از نژاد راست بود گویند: لیس فلان عن رشدة. و ایناس رشد درین آیت اصلاح دین است، و اصلاح مال. اصلاح دین آنست که مفسد و فاسق نبود، و اصلاح مال آنست که تبذیر نکند تا از اخوان الشیاطین نبود، و تا این دو شرط در وى موجود نبود او را رشید نگویند، و حجر از وى برندارند. اینست مذهب شافعى که هم صلاح دین و هم حفظ مال، معتبر دارد و رشد بر هر دو معنى حمل کنند، امّا اصحاب رأى اعتبار بحفظ مال کنند نه بصلاح دین، و گویند: رشد بلوغ و حفظ مال و عقل است، اگر چه در راه دین مفسد و فاسق بود، چون مال نگه دارد مال بوى تسلیم کنند.
و سخن مجمل در آیت آنست که یتیم تا بالغ نشود، و مصلح و دیندار نبود، و مال خویش بجاى خویش نگه ندارد، مال وى با وى ندهند، که رب العالمین گفت: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ. سعید جبیر و مجاهد و شعبى گفتند: مرد اگر چه پیر شود تا رشد در وى نبینند مال بوى باز ندهند.
وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً این خطاب با اولیا و اوصیا است، میگوید: مال یتیمان بناحق و گزاف مخورید، وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا یقول: لا تبادروا بأکل مالهم کبرهم و رشدهم، حذرا ان یبلغوا فیلزمکم تسلیم المال الیهم. میگوید بخوردن مال ایشان مشتابید، چنان که بیش از رشد ایشان و زودتر از بزرگ شدن ایشان در اوفتید، و میخورید.
وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ و هر که بىنیاز است ازین اولیا و اوصیا تا عفت کار فرماید، و از مال یتیم هیچیز نخورد. و هر که درویش است و مضطر بقدر مزد کار و تیمار داشت آن خورد، افزونى طلب نکند، و اسراف نکند. بعضى گفتند: این خوردن بمعروف قرض است، میگوید: از مال یتیم چنان که ضرورت است تا بقرض برگیرد، پس چون یسار پدید آید باز دهد، و اگر نه که یسار پدید نیامد و بران فقر بمیرد، هیچیز بر وى نیست، و بىتبعت بمیرد. و گفتهاند: اکل بمعروف آنست که چندان بر گیرد که گرسنگى بنشاند و عورت بپوشد، و بر وى نیست که آن باز دهد، امّا اگر برین بیفزاید که از آن حلّه نیکو پوشد، و زر و سیم گیرد، لا بدّ قضاء آن بر وى لازم بود.
ابن عباس گفت: مردى رسول خدا (ص) را گفت: که در حجر من یتیمى است، روا باشد که وى را بزنم؟ رسول (ص) جواب داد که: چندان زن او را، و چنان زن که فرزند خود را زنى. گفت: یا رسول اللَّه از مال وى چیزى بخورم؟ گفت:نه چنان که مالى از آن جمع کنى یا وقایه مال خویش سازى. یعنى که بقایاء میوه درختان و نبات زمین و شیر چهارپایان و امثال آن روا باشد، و بیش از آن نه. عمر خطاب در ولایت خویش روزى میگفت: «انزلت نفسى فى هذا المال منزلة ولىّ الیتیم، وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ».
فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ فریضه نیست بر اولیاء، این اشهاد کردن، لیکن ادبیست از آداب دین که دفع تهمت را فرمود و قطع خصومت را، تا اگر روزى اختلافى و خصومتى بود در ردّ امانت، بر ولّى اقامت بیّنت آسان بود.
وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیباً حسیب نگهبان هر چیز است تنها، و داننده هر چیز یکتا، و بسنده و فراخ بخشنده عطا. و گفتهاند: حسیب را دو معنى است: یکى کافى، دیگر محاسب. کافى بسنده کار است، و محاسب شمار کننده و جزا دهنده، فمن قال انّه بمعنى الکافى قال: اعطانى احسبنى، اى اعطانى حتى قلت حسبى، فیکون الحسیب بمعنى المحسب، کالألیم بمعنى المؤلم. و من قال انّه بمعنى المحاسب کان فعیلا بمعنى المفاعل، کالأکیل بمعنى المؤاکل، و النّدیم بمعنى المنادم.
لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ والدان پدر و مادراند. پدر را والد خوانند که وى در زادن سبب است، و درین کلمت مادر را والده خواند از بهر آنکه با پدر بهم بود. وَ الْأَقْرَبُونَ قریبون است در اصل، و عرب فاعل را بأفعل گویند و در سخنان ایشان بسیار است. وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ، و هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ ازین است.
مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نهى کرد، که چیزى اندک از میراث حقیر شمارند، و فرا قیّم نیارند. نَصِیباً نصیب است بر قطع، و قیل على المصدر کقول القائل علىّ حقّ حقّا واجبا. و معنى مفروض مقدر است، چیزى را که بر کسى بتقدیر ببرند «مفروض» گویند و فرضناها مخفّف و مشدّد ازین است.
و سبب نزول این آیت آن بود که اوس بن ثابت بن انصارى از دنیا برفت، زنى بازماند از وى، نام آن زن ام کحه، و سه دختر، و دو پسر عمّ که هر دو وصى اوس بودند نام ایشان قتاده و عرفطه. این دو پسر عم مال اوس همه برگرفتند، و زن را و دختران را محروم بگذاشتند، و عادت عرب در جاهلیت چنین بود که مادینان را هیچ چیز از میراث بندادندى و گفتندى شمشیر مردان میزنند، و مؤنث مردان میکشند، مال هم مردان باید که برگیرند. پس آن زن برفت پیش مصطفى (ص)، و قصّه خویش و دختران و آنچه پسران عمّ کردند از بر گرفتن مال و محروم گذاشتن زنان، با مصطفى (ص) بگفت، و در وى زارید. ربّ العالمین ابطال آن حیف را این آیت فرستاد، امّا مجمل بود و قدر نصیب پیدا نبود. مصطفى (ص) قتاده و عرفطه را برخواند و گفت: مال اوس را تفرقه مکنید، و از آن هیچ چیز برمگیرید، که این زنان را در آن نصیب است و این آیت بر ایشان خواند که: وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ... آن گه گفت فرا گزارید تا اللَّه بیان کند، و نصیب ایشان هر یکى را پیدا کند. پس ربّ العالمین یُوصِیکُمُ اللَّهُ، تا آخر هر دو آیت فرو فرستاد. رسول خدا (ص) قتاده و عرفطه را برخواند، گفت: از مال اوس دو سیک دختران برگیرند، و ثمنى زن، و باقى شما راست.
وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى أُولُوا مردان را گویند و «اولات» زنان را، و «ذووا» مردان را گویند، و «ذوات» زنان را، و وحدان ذووا و اولوا، ذو است و وحدان ذوات، ذات. و قربى اسم است است قرابت را.
و علماء را در معنى و در نسخ این آیت اختلاف است. قومى گفتند: آیت منسوخ نیست، و أُولُوا الْقُرْبى آن خویشاونداناند که اهل حرماناند از میراث و فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ امر ندب است و استحباب، نه امر حتم و ایجاب. میگوید چونوارثان بهم آیند و قسمت مواریث کنند، قومى از خویشان و یتیمان و درویشان که حاضر آیند در آن قسمت، و ایشان را از میراث نصیب نه، ایشان را چیزى دهید از آن، یعنى «رضخ»، اگر آن مال زر و سیم باشد و امثال آن، که از آن چیزى بر توان گرفت. پس اگر نه، که مال ضعیف باشد و برده، که رضخ از آن دشخوار بود ایشان را قول معروف باید گفت. یعنى بسخن خوش و مردمى ایشان را باز گردانید، و وعده نیکو دهید. و این قول موافق این آیت است که جایى دیگر گفت: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ.
قومى گفتند از مفسّران که: آیت منسوخ است، و گفتند: این در وصیّت بود پیش از نزول آیت مواریث، و فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ امر حتم و ایجابست و أُولُوا الْقُرْبى جمله خویشاونداناند و معنى قسمت وصیّت است. و رضخ بیک قول هم خویشاوندان راست و هم درویشان و هم یتیمان را و بدیگر قول رضخ خویشان را است على الخصوص و قول معروف یتیمان و درویشان را. حکم این آیت برین موجب پیش از نزول آیت مواریث بود، پس چون آیت مواریث فرو آمد، این آیت منسوخ شد و کار وصیّت از آن پس بگشت.
وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا الآیة... گفتهاند: این در شأن کسى است که ببالین بیمار رسد و آن بیمار وصیت میکند یا وى آن بیمار را بوصیت میفرماید، میگوید: کسى که فرزند دارد ضعیف، از کوچکى یا از معتوهى یا از زمانت یا عاهتى در تن، و مىترسد که پس مرگ وى ضایع ماند، و دوست میدارد که آن فرزند را از وى نوایى ماند پس مرگ وى، و میترسد از آن فرزند که ضایع ماند و بىنوا، وى را گوى که: چون ببالین کسى رسى که از وى موارثان ضعیف ماند و مال اندک، در وصیت که میکند، وى را از افراط با اقتصاد آر، و اگر وى را بوصیت فرمایى، باقتصاد فرماىو از افراط فرود آر. و درست است خبر که سعد بن ابى وقاص، مصطفى (ص) را گفت: که از من یک دختر مىماند و مال فراوان، وصیت کنم بمال خویش همه؟ گفت: نه.
گفت: دو بهر؟ گفت: نیمه اى؟ گفت: نه، گفت: سیکى؟ گفت: سیکى، و سیکى هم بسیار است، و اختیار احمد حنبل در وصیت چهار یک است از بهر این حدیث که گفت: «و الثلث کثیر».
بر مصطفى (ص) شد، گفت: یا رسول اللَّه پسر دارم، یعنى ثابت، کودکى است نارسیده، یتیم در حجر من، چه بوى دهم از مال او؟ و کى دهم؟ ربّ العالمین بجواب وى این آیت فرستاد: وَ ابْتَلُوا الْیَتامى بیازمائید یتیمان را هم در عقل، و هم در دین، و هم در حفظ مال، حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ نکاح ایدر جماع است، میگوید آن گه که به استطاعت نکاح رسند، پسر بحدّ مردان رسد، و دختر بحدّ زنان، و هر دو نشان بلوغ در خود بینند، و نشان بلوغ آنست که از پنج سبب کى در خود بینند: احتلام، و سنّ، و انبات، و حیض، و حبل. اما احتلام و سنّ و انبات هم مردان راست و هم زنان را، و حیض و حبل خاصه زنانراست. اما دلیل آنکه احتلام سبب بلوغست از کتاب خداى عزّ و جلّ: وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ، و از قول رسول خدا، معاذ جبل را آن گه که وى را به یمن میفرستادند گفت: خذ من کلّ حالم دینارا. و روى عطیة القرظى، قال: عرضنا على رسول اللَّه (ص) زمن قریظة، فمن کان محتلما او نبتت عانته قتل. این دلیلهاى روشن است که احتلام سبب بلوغ است، و الاحتلام انزال الماء فمن انزل فقد بلغ، سواء کان بالجماع او بالاحتلام او غیرهما و سنّ آنست که کودک پانزده ساله شود، چون باین سنّ رسید او را حکم به بلوغ کنند بمذهب شافعى. و مذهب ابو حنیفة آنست که دختر به هفده سال بالغ شود، و پسر بنوزده سال، چون نشان بلوغ نیابند. و بمذهب مالک سنّ خود نشان بلوغ نیست، و داود گفت: اگر چهل ساله شود و احتلام نبیند بالغ نبود. و دلیل بر قول شافعى حدیث عبد اللَّه عمر است: قال عرضت علیه عام الخندق، و أنا ابن خمس عشرة سنة،فرآنى بلغت و أجازنى. امّا انبات بر آمدن موى خشن است زیر جامه، و اصحاب راى آن را حکمى ننهادهاند، امّا بمذهب امام مطلبى انبات سبب بلوغ است بیک قول.
و دلیل بر آن خبر عطیه قرظى است، قال: کنت فیمن حکم فیهم سعد بن معاذ (رض)، فشکّوا فىّ امن الذّریة انا ام من المقاتلة؟ فقال رسول اللَّه (ص): انظروا فان کان قد أنبت، و الّا فلا تقتلوه، فانظروا، فاذا عانتى لم تنبت، فجعلونى فى الذّریّة، و لم اقتل.
و حیض سبب بلوغ است بدلیل آنکه رسول خدا (ص) حیض نشان تکلیف کرد، و تکلیف نشان بلوغ است. و ذلک فى
قوله (ص): لا یقبل اللَّه تعالى صلاة حائض الّا بخمار.
و قال (ص): لاسماء بنت ابى بکر: انّ المرأة اذا بلغت المحیض لا یصلح أن یرى منها الّا هذا، و أشار الى الوجه و الکفّ.
و حبل دلیل بلوغست از بهر آنکه حبل بى انزال نبود و انزال نشان بلوغ است. على ما تقدّم شرحه.
فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً ایناس دیدن بود پس نگرستن، و بآن دیدن انس بود و آسایش، چنان که در حق موسى (ع) گفت: آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً و رشد و رشاد و رشد راست راهى است. یقال رجل رشید، و امر رشید، و طریق رشید.
و کسى که از نژاد راست بود او را طیّب الرّشده گویند، و چون نه از نژاد راست بود گویند: لیس فلان عن رشدة. و ایناس رشد درین آیت اصلاح دین است، و اصلاح مال. اصلاح دین آنست که مفسد و فاسق نبود، و اصلاح مال آنست که تبذیر نکند تا از اخوان الشیاطین نبود، و تا این دو شرط در وى موجود نبود او را رشید نگویند، و حجر از وى برندارند. اینست مذهب شافعى که هم صلاح دین و هم حفظ مال، معتبر دارد و رشد بر هر دو معنى حمل کنند، امّا اصحاب رأى اعتبار بحفظ مال کنند نه بصلاح دین، و گویند: رشد بلوغ و حفظ مال و عقل است، اگر چه در راه دین مفسد و فاسق بود، چون مال نگه دارد مال بوى تسلیم کنند.
و سخن مجمل در آیت آنست که یتیم تا بالغ نشود، و مصلح و دیندار نبود، و مال خویش بجاى خویش نگه ندارد، مال وى با وى ندهند، که رب العالمین گفت: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ. سعید جبیر و مجاهد و شعبى گفتند: مرد اگر چه پیر شود تا رشد در وى نبینند مال بوى باز ندهند.
وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً این خطاب با اولیا و اوصیا است، میگوید: مال یتیمان بناحق و گزاف مخورید، وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا یقول: لا تبادروا بأکل مالهم کبرهم و رشدهم، حذرا ان یبلغوا فیلزمکم تسلیم المال الیهم. میگوید بخوردن مال ایشان مشتابید، چنان که بیش از رشد ایشان و زودتر از بزرگ شدن ایشان در اوفتید، و میخورید.
وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ و هر که بىنیاز است ازین اولیا و اوصیا تا عفت کار فرماید، و از مال یتیم هیچیز نخورد. و هر که درویش است و مضطر بقدر مزد کار و تیمار داشت آن خورد، افزونى طلب نکند، و اسراف نکند. بعضى گفتند: این خوردن بمعروف قرض است، میگوید: از مال یتیم چنان که ضرورت است تا بقرض برگیرد، پس چون یسار پدید آید باز دهد، و اگر نه که یسار پدید نیامد و بران فقر بمیرد، هیچیز بر وى نیست، و بىتبعت بمیرد. و گفتهاند: اکل بمعروف آنست که چندان بر گیرد که گرسنگى بنشاند و عورت بپوشد، و بر وى نیست که آن باز دهد، امّا اگر برین بیفزاید که از آن حلّه نیکو پوشد، و زر و سیم گیرد، لا بدّ قضاء آن بر وى لازم بود.
ابن عباس گفت: مردى رسول خدا (ص) را گفت: که در حجر من یتیمى است، روا باشد که وى را بزنم؟ رسول (ص) جواب داد که: چندان زن او را، و چنان زن که فرزند خود را زنى. گفت: یا رسول اللَّه از مال وى چیزى بخورم؟ گفت:نه چنان که مالى از آن جمع کنى یا وقایه مال خویش سازى. یعنى که بقایاء میوه درختان و نبات زمین و شیر چهارپایان و امثال آن روا باشد، و بیش از آن نه. عمر خطاب در ولایت خویش روزى میگفت: «انزلت نفسى فى هذا المال منزلة ولىّ الیتیم، وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ».
فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ فریضه نیست بر اولیاء، این اشهاد کردن، لیکن ادبیست از آداب دین که دفع تهمت را فرمود و قطع خصومت را، تا اگر روزى اختلافى و خصومتى بود در ردّ امانت، بر ولّى اقامت بیّنت آسان بود.
وَ کَفى بِاللَّهِ حَسِیباً حسیب نگهبان هر چیز است تنها، و داننده هر چیز یکتا، و بسنده و فراخ بخشنده عطا. و گفتهاند: حسیب را دو معنى است: یکى کافى، دیگر محاسب. کافى بسنده کار است، و محاسب شمار کننده و جزا دهنده، فمن قال انّه بمعنى الکافى قال: اعطانى احسبنى، اى اعطانى حتى قلت حسبى، فیکون الحسیب بمعنى المحسب، کالألیم بمعنى المؤلم. و من قال انّه بمعنى المحاسب کان فعیلا بمعنى المفاعل، کالأکیل بمعنى المؤاکل، و النّدیم بمعنى المنادم.
لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ والدان پدر و مادراند. پدر را والد خوانند که وى در زادن سبب است، و درین کلمت مادر را والده خواند از بهر آنکه با پدر بهم بود. وَ الْأَقْرَبُونَ قریبون است در اصل، و عرب فاعل را بأفعل گویند و در سخنان ایشان بسیار است. وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ، و هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ ازین است.
مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نهى کرد، که چیزى اندک از میراث حقیر شمارند، و فرا قیّم نیارند. نَصِیباً نصیب است بر قطع، و قیل على المصدر کقول القائل علىّ حقّ حقّا واجبا. و معنى مفروض مقدر است، چیزى را که بر کسى بتقدیر ببرند «مفروض» گویند و فرضناها مخفّف و مشدّد ازین است.
و سبب نزول این آیت آن بود که اوس بن ثابت بن انصارى از دنیا برفت، زنى بازماند از وى، نام آن زن ام کحه، و سه دختر، و دو پسر عمّ که هر دو وصى اوس بودند نام ایشان قتاده و عرفطه. این دو پسر عم مال اوس همه برگرفتند، و زن را و دختران را محروم بگذاشتند، و عادت عرب در جاهلیت چنین بود که مادینان را هیچ چیز از میراث بندادندى و گفتندى شمشیر مردان میزنند، و مؤنث مردان میکشند، مال هم مردان باید که برگیرند. پس آن زن برفت پیش مصطفى (ص)، و قصّه خویش و دختران و آنچه پسران عمّ کردند از بر گرفتن مال و محروم گذاشتن زنان، با مصطفى (ص) بگفت، و در وى زارید. ربّ العالمین ابطال آن حیف را این آیت فرستاد، امّا مجمل بود و قدر نصیب پیدا نبود. مصطفى (ص) قتاده و عرفطه را برخواند و گفت: مال اوس را تفرقه مکنید، و از آن هیچ چیز برمگیرید، که این زنان را در آن نصیب است و این آیت بر ایشان خواند که: وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ... آن گه گفت فرا گزارید تا اللَّه بیان کند، و نصیب ایشان هر یکى را پیدا کند. پس ربّ العالمین یُوصِیکُمُ اللَّهُ، تا آخر هر دو آیت فرو فرستاد. رسول خدا (ص) قتاده و عرفطه را برخواند، گفت: از مال اوس دو سیک دختران برگیرند، و ثمنى زن، و باقى شما راست.
وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى أُولُوا مردان را گویند و «اولات» زنان را، و «ذووا» مردان را گویند، و «ذوات» زنان را، و وحدان ذووا و اولوا، ذو است و وحدان ذوات، ذات. و قربى اسم است است قرابت را.
و علماء را در معنى و در نسخ این آیت اختلاف است. قومى گفتند: آیت منسوخ نیست، و أُولُوا الْقُرْبى آن خویشاونداناند که اهل حرماناند از میراث و فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ امر ندب است و استحباب، نه امر حتم و ایجاب. میگوید چونوارثان بهم آیند و قسمت مواریث کنند، قومى از خویشان و یتیمان و درویشان که حاضر آیند در آن قسمت، و ایشان را از میراث نصیب نه، ایشان را چیزى دهید از آن، یعنى «رضخ»، اگر آن مال زر و سیم باشد و امثال آن، که از آن چیزى بر توان گرفت. پس اگر نه، که مال ضعیف باشد و برده، که رضخ از آن دشخوار بود ایشان را قول معروف باید گفت. یعنى بسخن خوش و مردمى ایشان را باز گردانید، و وعده نیکو دهید. و این قول موافق این آیت است که جایى دیگر گفت: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ.
قومى گفتند از مفسّران که: آیت منسوخ است، و گفتند: این در وصیّت بود پیش از نزول آیت مواریث، و فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ امر حتم و ایجابست و أُولُوا الْقُرْبى جمله خویشاونداناند و معنى قسمت وصیّت است. و رضخ بیک قول هم خویشاوندان راست و هم درویشان و هم یتیمان را و بدیگر قول رضخ خویشان را است على الخصوص و قول معروف یتیمان و درویشان را. حکم این آیت برین موجب پیش از نزول آیت مواریث بود، پس چون آیت مواریث فرو آمد، این آیت منسوخ شد و کار وصیّت از آن پس بگشت.
وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا الآیة... گفتهاند: این در شأن کسى است که ببالین بیمار رسد و آن بیمار وصیت میکند یا وى آن بیمار را بوصیت میفرماید، میگوید: کسى که فرزند دارد ضعیف، از کوچکى یا از معتوهى یا از زمانت یا عاهتى در تن، و مىترسد که پس مرگ وى ضایع ماند، و دوست میدارد که آن فرزند را از وى نوایى ماند پس مرگ وى، و میترسد از آن فرزند که ضایع ماند و بىنوا، وى را گوى که: چون ببالین کسى رسى که از وى موارثان ضعیف ماند و مال اندک، در وصیت که میکند، وى را از افراط با اقتصاد آر، و اگر وى را بوصیت فرمایى، باقتصاد فرماىو از افراط فرود آر. و درست است خبر که سعد بن ابى وقاص، مصطفى (ص) را گفت: که از من یک دختر مىماند و مال فراوان، وصیت کنم بمال خویش همه؟ گفت: نه.
گفت: دو بهر؟ گفت: نیمه اى؟ گفت: نه، گفت: سیکى؟ گفت: سیکى، و سیکى هم بسیار است، و اختیار احمد حنبل در وصیت چهار یک است از بهر این حدیث که گفت: «و الثلث کثیر».
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ابْتَلُوا الْیَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ ایناس رشد از روى شریعت، پرهیزکارى و پارسایى و خویشتن دارى است، اقتصاد در معیشت نگاه داشتن، و از راه اسراف و تبذیر برخاستنم، و از روى حقیقت راه بحق بردن است و در هر چه پیش آید از احوال و قوّت خویش تبرّا کردن، و از تدبیر و اختیار خویش بیرون آمدن، و کارها یکسر بحق سپردن.
و الیه الاشارة بقوله عزّ و جلّ: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ.
این رشد که در بنده پدید آید، از هدایت و ارشاد حق بود که دلگشاى و رهنماى بندگان است، چنان که گفت عزّ جلاله: وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.
آراینده حق بر دلهاى دوستان، و نگارنده ایمان بر سرهاى ایشانست. چنان که گفت: حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ. راست دارنده دلهاى دانایان، و الهام دهنده در شناخت نیک و بد ایشان است. چنان که گفت: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.
و نشان این رشد در حق بنده آنست که بر درگاه، تن بر خدمت دارد، و دل بر معرفت، و سر بر محبت، و آن گه درین مقامات بر طریق ملازمت و استقامت رود. عقدى که با حق بست فسخ نکند، و عزمى که کرد نقض نکند و اندرین معنى حکایت ابراهیم ادهم است قدّس اللَّه روحه، که با یکى هم صحبت بود در راه مکه، بشرط آنکه جز خداى را بکسى ننگرند، و جز حق بر دل خود راه ندهند. گفتا: در طواف کودکى را دیدند که خلق از جمال وى بفتنه افتاده بودند، و ابراهیم در آن کودک نیکو نظر کرد. این درویش گفت: اى ابراهیم عهد شکستى، و عقدى که بستى در آن خلاف و نقص آوردى که درین غلام زیبا روى چندین نظر کردى. گفت: اى درویش خبر ندارى که این کودک پسر منست. درویش گفت: پس چرا آواز نگویى، و دل بدان شاد نکنى؟ گفت: شىء ترکته للَّه لا أعود الیه ثمّ قال: مرّ أنت و سلّم علیه، و لا تخبره بشأنى، و لا تدلّه على مکانى. قال: فمررت و سلّمت علیه، فقلت له: من أنت؟
فقال: ابن ابراهیم بن ادهم، قیل لى انّ اباک یحجّ کلّ سنة فجئت لعلّى اراه. قال: ثمّ رجعت الى ابراهیم فسمعته ینشد:
هجرت الخلق طرّا فى هواکا
و أیتمت الولید لکى اراکا
فلو قطّعتنى فى الحبّ اربا
لما حنّ الفؤاد الى سواکا
لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ الآیة... حکم میراث بعیب و هنر و بطاعت و معصیت نگردد. اگر دو پسر باشند یکى صالح و یکى فاجر، یا یکى نیک عهد و یکى بد عهد، در میراث مادر و پدر هر دو یکسانند، از آنکه میراث عطائى است ابتداء آن از قبل حق، نعمتى از خزانه حق بىکسب بنده و در شریعت کرم روا نیست که ببد عهدى بنده نیک عهدى خود بازگیرد، همین است حکم ایمان که موهبت الهى است و عطاء رایگانى بکرم خود مؤمنان را داد، بى سبب و بى علت، لا جرم ظالم و سابق را در آن از هم باز نکرد، لا بل که ابتدا خود بظالم کرد فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ الآیة.
وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى الآیة... میگوید: چون مستحقان میراث بوقت قسمت حاضر شوند، و هر کس بهره خویش بردارد، اگر درویشان و یتیمان که ایشان را در آن میراث نصیب نبود حاضر آیند، نگر تا ایشان را محروم نگذارید، و از آن میراث چیزى رزق ایشان سازید. پس گفت: وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً اگر همه سخن خوش بود نگر تا از ایشان دریغ ندارید و اگر مستحق میراث، کودک باشد نا، کس را نیست که تصرف کند در مال وى، اما ولىّ کودک تا آن درویش را وعده نیکو دهد، گوید که: چون کودک بالغ شود و تصرف در مال خویش تواند او را گوئیم تا ترا چیزى دهد، و با تو مواسات کند.
لطیفهایست درین آیت سخت نیکو، گنهکاران این امت را، یعنى فردا در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى (!) که مطیعان بثواب اعمال خویش رسند، امید است که عاصیان مؤمنانرا نیز از رحمت و مغفرت خویش محروم نکنند.
دست مایه بندگانت کنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى اومیدوار
قوله: وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا الآیة اشارت آیت آنست که مرد مسلمان سعادت و بهروزى فرزند و عیال خود بتقوى و سداد خویش حاصل کند نه بجمع مال، از بهر آنکه نگفت: فلیجمعوا المال و لیکثروا لهم العقار و الأسباب، بلکه گفت: فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیداً و یقرب منه قوله (ص): هاجروا تورثوا ابناءکم مجدا.
و الیه الاشارة بقوله عزّ و جلّ: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ.
این رشد که در بنده پدید آید، از هدایت و ارشاد حق بود که دلگشاى و رهنماى بندگان است، چنان که گفت عزّ جلاله: وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.
آراینده حق بر دلهاى دوستان، و نگارنده ایمان بر سرهاى ایشانست. چنان که گفت: حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ. راست دارنده دلهاى دانایان، و الهام دهنده در شناخت نیک و بد ایشان است. چنان که گفت: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.
و نشان این رشد در حق بنده آنست که بر درگاه، تن بر خدمت دارد، و دل بر معرفت، و سر بر محبت، و آن گه درین مقامات بر طریق ملازمت و استقامت رود. عقدى که با حق بست فسخ نکند، و عزمى که کرد نقض نکند و اندرین معنى حکایت ابراهیم ادهم است قدّس اللَّه روحه، که با یکى هم صحبت بود در راه مکه، بشرط آنکه جز خداى را بکسى ننگرند، و جز حق بر دل خود راه ندهند. گفتا: در طواف کودکى را دیدند که خلق از جمال وى بفتنه افتاده بودند، و ابراهیم در آن کودک نیکو نظر کرد. این درویش گفت: اى ابراهیم عهد شکستى، و عقدى که بستى در آن خلاف و نقص آوردى که درین غلام زیبا روى چندین نظر کردى. گفت: اى درویش خبر ندارى که این کودک پسر منست. درویش گفت: پس چرا آواز نگویى، و دل بدان شاد نکنى؟ گفت: شىء ترکته للَّه لا أعود الیه ثمّ قال: مرّ أنت و سلّم علیه، و لا تخبره بشأنى، و لا تدلّه على مکانى. قال: فمررت و سلّمت علیه، فقلت له: من أنت؟
فقال: ابن ابراهیم بن ادهم، قیل لى انّ اباک یحجّ کلّ سنة فجئت لعلّى اراه. قال: ثمّ رجعت الى ابراهیم فسمعته ینشد:
هجرت الخلق طرّا فى هواکا
و أیتمت الولید لکى اراکا
فلو قطّعتنى فى الحبّ اربا
لما حنّ الفؤاد الى سواکا
لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ الآیة... حکم میراث بعیب و هنر و بطاعت و معصیت نگردد. اگر دو پسر باشند یکى صالح و یکى فاجر، یا یکى نیک عهد و یکى بد عهد، در میراث مادر و پدر هر دو یکسانند، از آنکه میراث عطائى است ابتداء آن از قبل حق، نعمتى از خزانه حق بىکسب بنده و در شریعت کرم روا نیست که ببد عهدى بنده نیک عهدى خود بازگیرد، همین است حکم ایمان که موهبت الهى است و عطاء رایگانى بکرم خود مؤمنان را داد، بى سبب و بى علت، لا جرم ظالم و سابق را در آن از هم باز نکرد، لا بل که ابتدا خود بظالم کرد فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ الآیة.
وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى الآیة... میگوید: چون مستحقان میراث بوقت قسمت حاضر شوند، و هر کس بهره خویش بردارد، اگر درویشان و یتیمان که ایشان را در آن میراث نصیب نبود حاضر آیند، نگر تا ایشان را محروم نگذارید، و از آن میراث چیزى رزق ایشان سازید. پس گفت: وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً اگر همه سخن خوش بود نگر تا از ایشان دریغ ندارید و اگر مستحق میراث، کودک باشد نا، کس را نیست که تصرف کند در مال وى، اما ولىّ کودک تا آن درویش را وعده نیکو دهد، گوید که: چون کودک بالغ شود و تصرف در مال خویش تواند او را گوئیم تا ترا چیزى دهد، و با تو مواسات کند.
لطیفهایست درین آیت سخت نیکو، گنهکاران این امت را، یعنى فردا در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى (!) که مطیعان بثواب اعمال خویش رسند، امید است که عاصیان مؤمنانرا نیز از رحمت و مغفرت خویش محروم نکنند.
دست مایه بندگانت کنج خانه فضل تست
کیسه امید از آن دوزد همى اومیدوار
قوله: وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا الآیة اشارت آیت آنست که مرد مسلمان سعادت و بهروزى فرزند و عیال خود بتقوى و سداد خویش حاصل کند نه بجمع مال، از بهر آنکه نگفت: فلیجمعوا المال و لیکثروا لهم العقار و الأسباب، بلکه گفت: فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیداً و یقرب منه قوله (ص): هاجروا تورثوا ابناءکم مجدا.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً الآیة... این آیت در شأن قیّمان مستحلّ فرو آمد، ایشان که مال یتیمان خورند بناحق و این آنست که قیّم بیش از آن مزد که وى را بود بمعروف. از مال یتیم بر گیرد. مقاتل حیان گفت: مردى بود از قبیله غطفان، او را مرثد بن زید میگفتند، پسر برادر وى یتیم بود، و مال آن یتیم در تحت ولایت و تصرّف وى بود. دست در نهاد و از آن مال یتیم آنچه خواست برگرفت و خورد و داشت. رب العالمین در شأن وى این آیت فرستاد.
إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً یعنى عاقبت و سرانجام خورنده مال یتیم آتش است. این همچنانست که مصطفى (ص) گفت کسى را که از پیرایه زرین یا سیمین آب خورد: انّما یجرجر فى بطنه نار جهنّم، یعنى عاقبت وى آنست که بآتش رسد. و قال (ص): البحر نار فى نار، اى عاقبته کذلک.
و ذکر بطون در آیت بسط سخن راست، و تعجیل وعید را، چنان که گویند: فلان چیز طوق کردند در گردن وى، و طوق خود در گردن بود و چشم وى از چشم خانه برکشند، و چشم خود درچشم خانه بود، و این از مبسوطهاى قرآن است، چنان که قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ و یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ و لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ.
وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً بضم یا قراءت شامى و ابو بکر است. میگوید: ایشان را درآرند بآتش، نظیره قوله: سَأُصْلِیهِ سَقَرَ، سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً. باقى قرّاء بفتح یاء خوانند، یعنى درشوند ایشان بآتش، نظیره قوله: إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِیمِ، جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها، لا یَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى. یقال صلیت النّار اى دخلتها، و اصلیته النّار، اى القیته فیها. سدى گفت: روز قیامت هر قومى را نشانى است که خلق ایشان را بآن نشان بشناسند و خورندگان مال یتیم را بناحق، نشان آنست که آتش از دهن ایشان و گوش و بینى و دو چشم ایشان مىتابد. هر کس که در ایشان نگرد، داند که ایشان مال یتیم بظلم خوردهاند.
وقال النّبیّ (ص): «رایت لیلة اسرى بى قوما لهم مشافر کمشافر الإبل، قد وکّل بهم من یأخذ بمشافرهم، ثمّ یجعل فى افواههم صخرا من نار یخرج من اسافلهم. قلت یا جبرئیل: من هؤلاء؟ قال: هؤلاء الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً.
سَعِیراً نامى است آتش را که برافروخته باشند و گرم کرده، گویند: درکه ششم است از درکات دوزخ، یقال استعرت النّار تستعر، و سعرتها فهى مسعورة، و ناقة مسعورة، بها سعر اى جنون، و فلان مسعر حرب اذا کان یشعلها.
قوله تعالى: یُوصِیکُمُ اللَّهُ الآیة در صدر اسلام حکم میراث چنان بود که باسلام میراث مىبردند، هر که در دین اسلام آمدى از مسلمانان میراث بردى، اگر قرابت بودى و گرنه، پس این حکم بعقد سوگند برادرى با یکدیگر گفتن منسوخ گشت و این آیت فرو آمد: وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ.
مصطفى (ص) میان مهاجر و انصار برادرى داد، و یکدیگر را میگفتند: دمى دمک و مالى مالک، و ذمّتی، ذمّتک، تنصرنى و انصرک، ترثنى و ارثک. این عقد میان ایشان برفتى، و از یکدیگر باین عقد میراث بردندى. پس این حکم منسوخ گشت بهجرت، و ناسخ این بود: ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا. پس هر که مهاجر بودى میراث بردى، و اگر چه خویشاوند نبودى، و هر که مهاجر نبود او را میراث نبود اگر چه خویشاوند نزدیک بود. پس این حکم نیز منسوخ گشت باین آیت که: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. پس بیان و شرح این آیت را رب العالمین یُوصِیکُمُ اللَّهُ فرو فرستاد.
بعضى مفسران گفتند: این آیت على الخصوص در شأن سعد بن الربیع فرو آمد که روز احد کشته شد. زن وى آمد بر مصطفى (ص)، و گفت: یا رسول اللَّه من زن سعد بن الربیع ام، که روز احد در معرکه با تو بود و شهید گشت و اینک دو دختر بمن بگذاشت. اگر ایشان را مال نباشد کس ایشان را بزنى نخواهد، و من درمانم، و آن مال پدر ایشان چندان که بود برادر وى که عمّ این دختر کان است بر گرفت.
رسول خدا گفت آن زن را: که انتظار کن و گوش دار که اللَّه تعالى در کار شما آیت فرستد و حکم کند. آن زن رفت و دیگر بار باز آمد و میگریست. تا درین بودند.
جبرئیل آمد و آیت آورد: یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ... رسول خدا آن عمّ ایشان را بر خواند و گفت: از آن مال که بر گرفتى دو سیک دختران سعد راست، و هشت یک زن وى را، و باقى که بماند ترا و اول میراث که در اسلام قسمت کردند این بود.
آن گه رسول خدا (ص) گفت: انّ اللَّه تعالى لم یرض بملک مقرّب و لا نبىّ مرسل حتّى تؤتى قسمة التّرکات، و اعطى کلّ ذى حقّ حقّه، الا لا وصیّة لوارث.
یُوصِیکُمُ اللَّهُ وصیت که از جهت اللَّه آید فرض محکم بود. میگوید: یفرض اللَّه علیکم فى اولادکم بعد موتکم. میفرماید اللَّه تعالى، و بر شما مى فرض کند در کار فرزندان شما پس مرگ شما. لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ درین آیت بیان میراث پسران و دختران است، و میراث پدر و مادر. اما پسران که میراث برند بطریق تعصیب برند و معنى تعصیب آنست که چون وارث خودى باشد تنها، مال همه وى را بود، اگر صاحب فرض با وى بود هر چه از سهام ذوى الفرض بسر آید وى را باشد، و پسر را هرگز از میراث محروم و محجوب نکنند، الّا اگر مانعى از موانع میراث چون کفر و رق و قتل در وى موجود بود و تا پسر در جاى بود فرزند پسر را در میراث نصیب نیست، و چون پسر نماند فرزندان وى بجاى او باشند در میراث. امّا دختران صاحب فرض باشند و معنى فرضیّت آنست که ایشان را از میراث بهره معین نامزد بود. اگر دو دختر بودند یا بیشتر، فرض ایشان دو سیک است، چنان که اللَّه گفت: فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ، و اگر یکى باشد دختر، فرض وى نیمه مالست، چنان که گفت: وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ.
نافع «واحدة» برفع خوانده و باین قراءت کان معنى حدوث و وقوع دارد که آن را خبر نگویند و دختران را این فرض که گفتیم نامزد است مگر در آن حال که با ایشان پسران باشند، که پس بسبب پسران «عصبه» شوند، و بطریق تعصیب گیرند چنان که گفت ربّ العالمین: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ و چنان که پسران نیوفتند دختران هم نیوفتند، الّا بمانع کفر و رقّ و قتل. اما فرزندان دختران ذو و الارحام، به مذهب شافعى و مالک و داود ذو و الارحام وارثان نباشند و بمذهب احمد و ابو حنیفه، اگر از وارثان عصبه و صاحب فرض هیچ کس نباشد ایشان را در میراث نصیب بود. امّا پدر گاه عصبه باشد و گاه صاحب فرض، و گاه هم عصبه و هم صاحب فرض: اگر با وى پسر میّت بود یا پسر پسر میت، آن گه صاحب فرض بود، فرض وى سدس بود. چنان که ربّ العالمین گفت: وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ و اگر با وى دختر بود یا دختر پسر، او هم سدس است بفرضیت و هم باقى بتعصیب و اگر با وى هیچ فرزند نبود پس عصبه باشد، و بطریق تعصیب میراث برد و چنان که فرزندان را حجب و حرمان نیست الّا بمانع رقّ و کفر و قتل، پدر و مادر هم چنان است. امّا مادر صاحب فرض است، و فرض وى گاه سدس است و گاه ثلث: اگر با وى فرزند میّت بود یا فرزند پسر میّت، فرض وى سدس بود، چنان که اللَّه گفت: وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ، و اگر با وى فرزند میت و فرزند پسر میت نباشد پس فرض وى ثلث باشد، چنان که اللَّه گفت: فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ مگر در دو مسأله و هما زوج و ابوان، و زوجة و ابوان، که درین دو مسأله، اول نصیب صاحب فرض که با وى است بیرون کنند، پس ثلث آنچه بماند بمادر دهند، نه ثلث همه مال و اگر با مادر دو برادر یا دو خواهر میّت بود از هر جهت که باشد فرض وى سدس باشد چنان که اللَّه گفت: فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ این اخوة اینجا هم اخوان است و هم اخوة، که عرب دو چیز جمع شمارند، چنان که گفت: قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ، و نگفت طائعین، فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما، و نگفت «قلباکما و المعنى فیه: انّ الجمع انّما سمّى لأنّه یجمع بعضه الى بعض، فاذا جمع انسان الى انسان فهو جمع یدلّ علیه الخبر، و هو قوله (ص): اثنان فما فوقها جماعة.
حمزه و کسایى فلامّه بکسر الف خوانند، از بهر آنکه ضمه میان دو کسره ثقیل دارند. باقى بضم الف خوانند، رجوعا فیها الى الأصل. مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِها قراءت مکى و شامى و ابو بکر بهر دو جایگه بفتح صاد است بر فعل مجهول، باقى بکسر صاد خوانند، و اختیار بو عبیده و بو حاتم کسر است، از آنکه ذکر میّت از پیش رفت، و اسناد فعل با وى است. و مؤیّد این قراءت آن دو حرف دیگر است: یوصین و توصون، و معنى آیت آنست که این میراث پس از آن قسمت کنند که وصیّتى که میّت کرده باشد بجاى آورده باشند، و اوامى که بر وى بود گزارده باشند.
و ترتیب این احکام چنانست که: چون کسى را فرمان حق در رسد، از اصل مال وى ابتدا بتجهیز و تکفین وى کنند بمعروف، چنان که اسراف نکنند، و بر وارثان اجحافى و ضررى نیارند، پس اگر دینى باشد بر وى، بگذارند، و ذمّت وى از آن برى کنند و اگر دین و ترکه هر دو برابر آیند پس نه تنفیذ وصیت بود آنجا، و نه قسمت مواریث که قضاء دیون و حقوق مردم بر هر دو مقدم است و همچنین حقوق خداى عزّ و جلّ چون زکاة و کفّارت و نذر و حجّ بمذهب شافعى بر وصیت و میراث مقدّم است. امّا بمذهب مالک و ابو حنیفه این حقوق خداى عزّ و جلّ اگر در آن وصیّت کند از ثلث مال بیرون کنند، و اگر وصیت نکند خود اصلا بیوفتد، و دلیل شافعى (رض) خبر خثعمیه است، قالت: یا رسول اللَّه! انّ ابى شیخ کبیر لا یستمسک على الرّاحلة، ا فأحجّ عنه؟ قال: أ رأیت لو کان على ابیک دین أ کنت تقضینه؟
قالت: نعم. قال: دین اللَّه احقّ، قالها ثلاثا.
آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً این ترجیح پدران و مادران است بر دیگر وارثان. میگوید: شما ندانید که از ایشان کیست شما را بهتر و بکار آمدهتر، یعنى که ایشان شما را در جدا و منفعت متکافىاند، هر دو بکار آمده و نزدیک منفعت. معنى دیگر گفتهاند که: شما ندانید که از ایشان کدام یکى در دنیا شما را بکار آمدهتر است تا میراث بوى دهید، و استحقاق در وى شناسید، و لکن اللَّه خود این فرائض بنهاد، و این قسمتها یاد کرد، و باز برید بحکمت و دانش خویش، و اگر بشما باز گذاشتى شما ندانستید که از ایشان که سودمندتر است شما را؟ و کار بر شما تباه گشتى، و مال ضایع و گفتهاند معنى آنست که: شما ندانید که فردادر قیامت از ایشان کدام یکى شما را با نفعتر باشد، و بکار آمدهتر. ابن عباس گفت: اطوعکم للَّه عزّ و جلّ من الآباء و الانبیاء ارفعکم درجة یوم القیامة، هر که امروز در دنیا خداى را فرمان بردارتر، فردا در قیامت درجه وى برتر، و منزلت وى نزدیک حق بزرگوارتر. اگر پدر را درجه برتر از درجه فرزند بود، ربّ العالمین وى را شفیع فرزند کند، تا بشفاعت پدر درجه فرزند بدرجه پدر رسد، و اگر فرزند را درجه برتر بود، از بهر پدر شفاعت کند، تا او را بدرجه فرزند رساند. یعنى که شما امروز ندانید که فردا درجه کدام یکى برتر بود، و نفع از کدام یکى طلب باید کرد.
فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً علیما بالاشیاء قبل خلقها، حکیما فیما دبّر من الفرض. فریضة نصب على الحال المؤکّدة من قوله: و لأبویه، اى و لأبویه و لهؤلاء الورثة ما ذکرنا مفروضا، ففریضة مؤکّدة لقوله تعالى: یُوصِیکُمُ اللَّهُ...
وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ درین آیت بیان میراث شوهران است و جفتان ایشان، و میراث اولاد امّ. امّا شوهر صاحب فرض است، و فرض وى گاه نیمه باشد و گاه چهار یک: اگر با وى فرزند زن نبود و نه فرزند پسرش، فرض وى نیمه باشد، چنان که اللَّه گفت: وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ و اگر با وى فرزند بود از وى یا از شوهرى دیگر، یا با وى فرزند پسر زن بود، فرض وى چهار یک باشد، چنان که گفت: فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ.
اما زنان منکوحه اگر یکى باشد تا چهار، فرض ایشان ربع است یا ثمن میان ایشان بسویّت: اگر با ایشان فرزند شوهر نبود و نه فرزند پسرش، فرض ایشان ربع است یعنى چهار یک. چنان که اللَّه گفت: وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ و اگر با زن فرزند شوهر باشد، از وى، یا از زنى دیگر، یا فرزند پسرش، فرض وى ثمن باشد یعنى هشت یک، چنان که گفت: فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ.
وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ الآیة تقدیر آیت آنست که: و ان کان رجل او امرأة یورث. کلالة. هر وارث که نه پدر باشد و نه فرزند او را کلاله گویند، و هر مورث که از وى نه پدر ماند و نه فرزند او را کلاله گویند. پس کلاله نامى است هم وارث و هم مورث را. اگر گوئیم که مورث است اشتقاق آن از کلّ نسبه است، و هو اذا لم یبق من قطب نسبه احد. و اگر گوئیم که وارث است اشتقاق آن از اکلیل است، و هو الّذى یتکلّل بالرّأس، اى یحیط به، فکأنّ الکلالة تکلّلوا بالمیّت من جوانبه و حوالیه، و الولد خارج من ذلک و کذلک الوالد. و درین آیت کلاله میّت است مورث، و منصوبست بر حال.
معنى آنست که: اگر مردى یا زنى بمیرد که از وى میراث برند در حال کلاله، که ازو نه پدر ماند و نه فرزند وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ و او را برادرى بود یا خواهرى، یعنى از مادر.
اجماع امّت آنست که این برادر و خواهر هر دو از جهت مادراند، و دلیل برین قراءت سعد بن ابى وقاص است: و له اخ او أخت من امّ، فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ هر یکى ازین برادر و خواهر هم مادر شش یک مال است. فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ اگر دو باشند این اولاد امّ، یا بیشتر از دو، چندان که باشند نصیب ایشان سه یک باشد، قسمت کنند میان ایشان این سه یک، بسویّت، نرینه و مادینه یکسان و اگر با اولاد امّ پدر میّت باشد یا پدر پدر، یا فرزند میت، یا فرزند پسرش، پس ایشان را میراث نبود و بیوفتند.
مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصى بِها أَوْ دَیْنٍ
قال على بن ابى طالب (ع): «انّکم تقرّون الوصیّة قبل الدّین و بدأ رسول اللَّه بالدّین قبل الوصیّة»، هر چند که اللَّه تعالى ابتدا بوصیت کرد آن گه دین گفت، امّا رسول خدا که مبیّن احکام شریعت بود، و امین درگاه عزّت ابتدا بدین کرد در مال میّت، آن گه بوصیت. یعنى که آیت اقتضاء جمع میکند نه اقتضاء ترتیب. و اجماع علما و فقها آنست که در ترکت نخست قضاء دین است، پس تنفیذ وصیّت، پس تقویم سهام و قسمت مواریث.
غَیْرَ مُضَارٍّ یعنى من غیر ادخال الضّرر على الورثه بالوصیّة. میگوید آن وصیّت که موصى کنى نباید که گزند افکند بر ورثه، یا زیانى آرد که میراث در ایشان لاغر و تنگ کندو مفسّران گفتند: این ضرر آنست که وصیت کند بدینى که برو نیست، یا اقرار دهد از بهر کسى که هیچ چیز از وى برو نباشد، و مقصود وى در آن اقرار وصیّت، اضرار ورثه بود. مصطفى (ص) گفت: «لا ضرر و لا اضرار فى الاسلام».
من قطع میراثا فرضه اللَّه قطع اللَّه میراثه من الجنّة.
وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ این استقصا است و تشدید عظیم، و از اللَّه تأکید بر مسلمانان میان دو وصیّت، باوّل گفت: یُوصِیکُمُ اللَّهُ، و بآخر گفت: وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ فیما دبّر من هذه الفرائض. حَلِیمٌ عمّن عصاه بتأخیر عقوبته.
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ الآیة... این تعیین سهام و قطع انصبا و اندازها است از خداى عزّ و جلّ. آن گه وعدهدار ایشان را که فرمان خدا و رسول بجاى آرند، و از اندازهاى وى درنگذرند، ببهشت باقى و ناز نعیم جاودانى.
گفت: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ یدخله بیا، و ندخله بنون هر دو خواندهاند. بنون در هر دو آیت قراءت مدنى و شامى است على خطاب الملوک، و این اخبار بنون، مع تقدّم ذکر اللَّه همچنانست که جاى دیگر گفت: بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ سَنُلْقِی. باقى قرّا در هر دو آیت بیا خوانند بلفظ غیبت، زیرا که ذکر اللَّه متقدّم است و المعنى: یدخله اللَّه. میگوید: در آریم ایشان را در آن بهشتها، با ناز و نعیم، و فوز عظیم، که هر بهشتى را در ده انگشت انگشترى بود. نقش نگین آن انگشتریها یکى آنست که: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ. دوم ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ. سیوم أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. چهارم رفعت عنکم الهموم و الأحزان. پنجم البسناکم الحلل و الحلّى. ششم زوّجناکم الحور العین. هفتم لکم فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ. هشتم رافقتم النبیّین و الصّدّیقین. نهم صرتم شبّانا لا تهرمون. دهم سکنتم فى جوارى لا یوذى الجیران. این سرانجام ایشانست که خدا و رسول را طاعت دارند، و اندازهاى شرع بجاى آرند.
و سرانجام ایشان که نافرمان آیند، و از اندازها گذارند، آنست که بسخط و نقمت حق رسند، چنان که گفت: جلّ جلاله: وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ، عذاب مهین عذاب خوار کننده است، و آن خوارى نومیدى است. در میان سلاسل و انکال و زقّوم و غسلین چنان بمانند که یکبارگى نومید شوند، نعوذ باللَّه من سوء القضاء و درک الشّقاء.
إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً یعنى عاقبت و سرانجام خورنده مال یتیم آتش است. این همچنانست که مصطفى (ص) گفت کسى را که از پیرایه زرین یا سیمین آب خورد: انّما یجرجر فى بطنه نار جهنّم، یعنى عاقبت وى آنست که بآتش رسد. و قال (ص): البحر نار فى نار، اى عاقبته کذلک.
و ذکر بطون در آیت بسط سخن راست، و تعجیل وعید را، چنان که گویند: فلان چیز طوق کردند در گردن وى، و طوق خود در گردن بود و چشم وى از چشم خانه برکشند، و چشم خود درچشم خانه بود، و این از مبسوطهاى قرآن است، چنان که قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ و یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ و لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ.
وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً بضم یا قراءت شامى و ابو بکر است. میگوید: ایشان را درآرند بآتش، نظیره قوله: سَأُصْلِیهِ سَقَرَ، سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً. باقى قرّاء بفتح یاء خوانند، یعنى درشوند ایشان بآتش، نظیره قوله: إِلَّا مَنْ هُوَ صالِ الْجَحِیمِ، جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها، لا یَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى. یقال صلیت النّار اى دخلتها، و اصلیته النّار، اى القیته فیها. سدى گفت: روز قیامت هر قومى را نشانى است که خلق ایشان را بآن نشان بشناسند و خورندگان مال یتیم را بناحق، نشان آنست که آتش از دهن ایشان و گوش و بینى و دو چشم ایشان مىتابد. هر کس که در ایشان نگرد، داند که ایشان مال یتیم بظلم خوردهاند.
وقال النّبیّ (ص): «رایت لیلة اسرى بى قوما لهم مشافر کمشافر الإبل، قد وکّل بهم من یأخذ بمشافرهم، ثمّ یجعل فى افواههم صخرا من نار یخرج من اسافلهم. قلت یا جبرئیل: من هؤلاء؟ قال: هؤلاء الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً.
سَعِیراً نامى است آتش را که برافروخته باشند و گرم کرده، گویند: درکه ششم است از درکات دوزخ، یقال استعرت النّار تستعر، و سعرتها فهى مسعورة، و ناقة مسعورة، بها سعر اى جنون، و فلان مسعر حرب اذا کان یشعلها.
قوله تعالى: یُوصِیکُمُ اللَّهُ الآیة در صدر اسلام حکم میراث چنان بود که باسلام میراث مىبردند، هر که در دین اسلام آمدى از مسلمانان میراث بردى، اگر قرابت بودى و گرنه، پس این حکم بعقد سوگند برادرى با یکدیگر گفتن منسوخ گشت و این آیت فرو آمد: وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمانُکُمْ فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ.
مصطفى (ص) میان مهاجر و انصار برادرى داد، و یکدیگر را میگفتند: دمى دمک و مالى مالک، و ذمّتی، ذمّتک، تنصرنى و انصرک، ترثنى و ارثک. این عقد میان ایشان برفتى، و از یکدیگر باین عقد میراث بردندى. پس این حکم منسوخ گشت بهجرت، و ناسخ این بود: ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا. پس هر که مهاجر بودى میراث بردى، و اگر چه خویشاوند نبودى، و هر که مهاجر نبود او را میراث نبود اگر چه خویشاوند نزدیک بود. پس این حکم نیز منسوخ گشت باین آیت که: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ. پس بیان و شرح این آیت را رب العالمین یُوصِیکُمُ اللَّهُ فرو فرستاد.
بعضى مفسران گفتند: این آیت على الخصوص در شأن سعد بن الربیع فرو آمد که روز احد کشته شد. زن وى آمد بر مصطفى (ص)، و گفت: یا رسول اللَّه من زن سعد بن الربیع ام، که روز احد در معرکه با تو بود و شهید گشت و اینک دو دختر بمن بگذاشت. اگر ایشان را مال نباشد کس ایشان را بزنى نخواهد، و من درمانم، و آن مال پدر ایشان چندان که بود برادر وى که عمّ این دختر کان است بر گرفت.
رسول خدا گفت آن زن را: که انتظار کن و گوش دار که اللَّه تعالى در کار شما آیت فرستد و حکم کند. آن زن رفت و دیگر بار باز آمد و میگریست. تا درین بودند.
جبرئیل آمد و آیت آورد: یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ... رسول خدا آن عمّ ایشان را بر خواند و گفت: از آن مال که بر گرفتى دو سیک دختران سعد راست، و هشت یک زن وى را، و باقى که بماند ترا و اول میراث که در اسلام قسمت کردند این بود.
آن گه رسول خدا (ص) گفت: انّ اللَّه تعالى لم یرض بملک مقرّب و لا نبىّ مرسل حتّى تؤتى قسمة التّرکات، و اعطى کلّ ذى حقّ حقّه، الا لا وصیّة لوارث.
یُوصِیکُمُ اللَّهُ وصیت که از جهت اللَّه آید فرض محکم بود. میگوید: یفرض اللَّه علیکم فى اولادکم بعد موتکم. میفرماید اللَّه تعالى، و بر شما مى فرض کند در کار فرزندان شما پس مرگ شما. لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ درین آیت بیان میراث پسران و دختران است، و میراث پدر و مادر. اما پسران که میراث برند بطریق تعصیب برند و معنى تعصیب آنست که چون وارث خودى باشد تنها، مال همه وى را بود، اگر صاحب فرض با وى بود هر چه از سهام ذوى الفرض بسر آید وى را باشد، و پسر را هرگز از میراث محروم و محجوب نکنند، الّا اگر مانعى از موانع میراث چون کفر و رق و قتل در وى موجود بود و تا پسر در جاى بود فرزند پسر را در میراث نصیب نیست، و چون پسر نماند فرزندان وى بجاى او باشند در میراث. امّا دختران صاحب فرض باشند و معنى فرضیّت آنست که ایشان را از میراث بهره معین نامزد بود. اگر دو دختر بودند یا بیشتر، فرض ایشان دو سیک است، چنان که اللَّه گفت: فَإِنْ کُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَکَ، و اگر یکى باشد دختر، فرض وى نیمه مالست، چنان که گفت: وَ إِنْ کانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ.
نافع «واحدة» برفع خوانده و باین قراءت کان معنى حدوث و وقوع دارد که آن را خبر نگویند و دختران را این فرض که گفتیم نامزد است مگر در آن حال که با ایشان پسران باشند، که پس بسبب پسران «عصبه» شوند، و بطریق تعصیب گیرند چنان که گفت ربّ العالمین: لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ و چنان که پسران نیوفتند دختران هم نیوفتند، الّا بمانع کفر و رقّ و قتل. اما فرزندان دختران ذو و الارحام، به مذهب شافعى و مالک و داود ذو و الارحام وارثان نباشند و بمذهب احمد و ابو حنیفه، اگر از وارثان عصبه و صاحب فرض هیچ کس نباشد ایشان را در میراث نصیب بود. امّا پدر گاه عصبه باشد و گاه صاحب فرض، و گاه هم عصبه و هم صاحب فرض: اگر با وى پسر میّت بود یا پسر پسر میت، آن گه صاحب فرض بود، فرض وى سدس بود. چنان که ربّ العالمین گفت: وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ و اگر با وى دختر بود یا دختر پسر، او هم سدس است بفرضیت و هم باقى بتعصیب و اگر با وى هیچ فرزند نبود پس عصبه باشد، و بطریق تعصیب میراث برد و چنان که فرزندان را حجب و حرمان نیست الّا بمانع رقّ و کفر و قتل، پدر و مادر هم چنان است. امّا مادر صاحب فرض است، و فرض وى گاه سدس است و گاه ثلث: اگر با وى فرزند میّت بود یا فرزند پسر میّت، فرض وى سدس بود، چنان که اللَّه گفت: وَ لِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ، و اگر با وى فرزند میت و فرزند پسر میت نباشد پس فرض وى ثلث باشد، چنان که اللَّه گفت: فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ مگر در دو مسأله و هما زوج و ابوان، و زوجة و ابوان، که درین دو مسأله، اول نصیب صاحب فرض که با وى است بیرون کنند، پس ثلث آنچه بماند بمادر دهند، نه ثلث همه مال و اگر با مادر دو برادر یا دو خواهر میّت بود از هر جهت که باشد فرض وى سدس باشد چنان که اللَّه گفت: فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ این اخوة اینجا هم اخوان است و هم اخوة، که عرب دو چیز جمع شمارند، چنان که گفت: قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ، و نگفت طائعین، فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما، و نگفت «قلباکما و المعنى فیه: انّ الجمع انّما سمّى لأنّه یجمع بعضه الى بعض، فاذا جمع انسان الى انسان فهو جمع یدلّ علیه الخبر، و هو قوله (ص): اثنان فما فوقها جماعة.
حمزه و کسایى فلامّه بکسر الف خوانند، از بهر آنکه ضمه میان دو کسره ثقیل دارند. باقى بضم الف خوانند، رجوعا فیها الى الأصل. مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِی بِها قراءت مکى و شامى و ابو بکر بهر دو جایگه بفتح صاد است بر فعل مجهول، باقى بکسر صاد خوانند، و اختیار بو عبیده و بو حاتم کسر است، از آنکه ذکر میّت از پیش رفت، و اسناد فعل با وى است. و مؤیّد این قراءت آن دو حرف دیگر است: یوصین و توصون، و معنى آیت آنست که این میراث پس از آن قسمت کنند که وصیّتى که میّت کرده باشد بجاى آورده باشند، و اوامى که بر وى بود گزارده باشند.
و ترتیب این احکام چنانست که: چون کسى را فرمان حق در رسد، از اصل مال وى ابتدا بتجهیز و تکفین وى کنند بمعروف، چنان که اسراف نکنند، و بر وارثان اجحافى و ضررى نیارند، پس اگر دینى باشد بر وى، بگذارند، و ذمّت وى از آن برى کنند و اگر دین و ترکه هر دو برابر آیند پس نه تنفیذ وصیت بود آنجا، و نه قسمت مواریث که قضاء دیون و حقوق مردم بر هر دو مقدم است و همچنین حقوق خداى عزّ و جلّ چون زکاة و کفّارت و نذر و حجّ بمذهب شافعى بر وصیت و میراث مقدّم است. امّا بمذهب مالک و ابو حنیفه این حقوق خداى عزّ و جلّ اگر در آن وصیّت کند از ثلث مال بیرون کنند، و اگر وصیت نکند خود اصلا بیوفتد، و دلیل شافعى (رض) خبر خثعمیه است، قالت: یا رسول اللَّه! انّ ابى شیخ کبیر لا یستمسک على الرّاحلة، ا فأحجّ عنه؟ قال: أ رأیت لو کان على ابیک دین أ کنت تقضینه؟
قالت: نعم. قال: دین اللَّه احقّ، قالها ثلاثا.
آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً این ترجیح پدران و مادران است بر دیگر وارثان. میگوید: شما ندانید که از ایشان کیست شما را بهتر و بکار آمدهتر، یعنى که ایشان شما را در جدا و منفعت متکافىاند، هر دو بکار آمده و نزدیک منفعت. معنى دیگر گفتهاند که: شما ندانید که از ایشان کدام یکى در دنیا شما را بکار آمدهتر است تا میراث بوى دهید، و استحقاق در وى شناسید، و لکن اللَّه خود این فرائض بنهاد، و این قسمتها یاد کرد، و باز برید بحکمت و دانش خویش، و اگر بشما باز گذاشتى شما ندانستید که از ایشان که سودمندتر است شما را؟ و کار بر شما تباه گشتى، و مال ضایع و گفتهاند معنى آنست که: شما ندانید که فردادر قیامت از ایشان کدام یکى شما را با نفعتر باشد، و بکار آمدهتر. ابن عباس گفت: اطوعکم للَّه عزّ و جلّ من الآباء و الانبیاء ارفعکم درجة یوم القیامة، هر که امروز در دنیا خداى را فرمان بردارتر، فردا در قیامت درجه وى برتر، و منزلت وى نزدیک حق بزرگوارتر. اگر پدر را درجه برتر از درجه فرزند بود، ربّ العالمین وى را شفیع فرزند کند، تا بشفاعت پدر درجه فرزند بدرجه پدر رسد، و اگر فرزند را درجه برتر بود، از بهر پدر شفاعت کند، تا او را بدرجه فرزند رساند. یعنى که شما امروز ندانید که فردا درجه کدام یکى برتر بود، و نفع از کدام یکى طلب باید کرد.
فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً علیما بالاشیاء قبل خلقها، حکیما فیما دبّر من الفرض. فریضة نصب على الحال المؤکّدة من قوله: و لأبویه، اى و لأبویه و لهؤلاء الورثة ما ذکرنا مفروضا، ففریضة مؤکّدة لقوله تعالى: یُوصِیکُمُ اللَّهُ...
وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ درین آیت بیان میراث شوهران است و جفتان ایشان، و میراث اولاد امّ. امّا شوهر صاحب فرض است، و فرض وى گاه نیمه باشد و گاه چهار یک: اگر با وى فرزند زن نبود و نه فرزند پسرش، فرض وى نیمه باشد، چنان که اللَّه گفت: وَ لَکُمْ نِصْفُ ما تَرَکَ أَزْواجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ و اگر با وى فرزند بود از وى یا از شوهرى دیگر، یا با وى فرزند پسر زن بود، فرض وى چهار یک باشد، چنان که گفت: فَإِنْ کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ.
اما زنان منکوحه اگر یکى باشد تا چهار، فرض ایشان ربع است یا ثمن میان ایشان بسویّت: اگر با ایشان فرزند شوهر نبود و نه فرزند پسرش، فرض ایشان ربع است یعنى چهار یک. چنان که اللَّه گفت: وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ و اگر با زن فرزند شوهر باشد، از وى، یا از زنى دیگر، یا فرزند پسرش، فرض وى ثمن باشد یعنى هشت یک، چنان که گفت: فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ.
وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ الآیة تقدیر آیت آنست که: و ان کان رجل او امرأة یورث. کلالة. هر وارث که نه پدر باشد و نه فرزند او را کلاله گویند، و هر مورث که از وى نه پدر ماند و نه فرزند او را کلاله گویند. پس کلاله نامى است هم وارث و هم مورث را. اگر گوئیم که مورث است اشتقاق آن از کلّ نسبه است، و هو اذا لم یبق من قطب نسبه احد. و اگر گوئیم که وارث است اشتقاق آن از اکلیل است، و هو الّذى یتکلّل بالرّأس، اى یحیط به، فکأنّ الکلالة تکلّلوا بالمیّت من جوانبه و حوالیه، و الولد خارج من ذلک و کذلک الوالد. و درین آیت کلاله میّت است مورث، و منصوبست بر حال.
معنى آنست که: اگر مردى یا زنى بمیرد که از وى میراث برند در حال کلاله، که ازو نه پدر ماند و نه فرزند وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ و او را برادرى بود یا خواهرى، یعنى از مادر.
اجماع امّت آنست که این برادر و خواهر هر دو از جهت مادراند، و دلیل برین قراءت سعد بن ابى وقاص است: و له اخ او أخت من امّ، فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ هر یکى ازین برادر و خواهر هم مادر شش یک مال است. فَإِنْ کانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ اگر دو باشند این اولاد امّ، یا بیشتر از دو، چندان که باشند نصیب ایشان سه یک باشد، قسمت کنند میان ایشان این سه یک، بسویّت، نرینه و مادینه یکسان و اگر با اولاد امّ پدر میّت باشد یا پدر پدر، یا فرزند میت، یا فرزند پسرش، پس ایشان را میراث نبود و بیوفتند.
مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصى بِها أَوْ دَیْنٍ
قال على بن ابى طالب (ع): «انّکم تقرّون الوصیّة قبل الدّین و بدأ رسول اللَّه بالدّین قبل الوصیّة»، هر چند که اللَّه تعالى ابتدا بوصیت کرد آن گه دین گفت، امّا رسول خدا که مبیّن احکام شریعت بود، و امین درگاه عزّت ابتدا بدین کرد در مال میّت، آن گه بوصیت. یعنى که آیت اقتضاء جمع میکند نه اقتضاء ترتیب. و اجماع علما و فقها آنست که در ترکت نخست قضاء دین است، پس تنفیذ وصیّت، پس تقویم سهام و قسمت مواریث.
غَیْرَ مُضَارٍّ یعنى من غیر ادخال الضّرر على الورثه بالوصیّة. میگوید آن وصیّت که موصى کنى نباید که گزند افکند بر ورثه، یا زیانى آرد که میراث در ایشان لاغر و تنگ کندو مفسّران گفتند: این ضرر آنست که وصیت کند بدینى که برو نیست، یا اقرار دهد از بهر کسى که هیچ چیز از وى برو نباشد، و مقصود وى در آن اقرار وصیّت، اضرار ورثه بود. مصطفى (ص) گفت: «لا ضرر و لا اضرار فى الاسلام».
من قطع میراثا فرضه اللَّه قطع اللَّه میراثه من الجنّة.
وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ این استقصا است و تشدید عظیم، و از اللَّه تأکید بر مسلمانان میان دو وصیّت، باوّل گفت: یُوصِیکُمُ اللَّهُ، و بآخر گفت: وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ فیما دبّر من هذه الفرائض. حَلِیمٌ عمّن عصاه بتأخیر عقوبته.
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ الآیة... این تعیین سهام و قطع انصبا و اندازها است از خداى عزّ و جلّ. آن گه وعدهدار ایشان را که فرمان خدا و رسول بجاى آرند، و از اندازهاى وى درنگذرند، ببهشت باقى و ناز نعیم جاودانى.
گفت: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ یدخله بیا، و ندخله بنون هر دو خواندهاند. بنون در هر دو آیت قراءت مدنى و شامى است على خطاب الملوک، و این اخبار بنون، مع تقدّم ذکر اللَّه همچنانست که جاى دیگر گفت: بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ سَنُلْقِی. باقى قرّا در هر دو آیت بیا خوانند بلفظ غیبت، زیرا که ذکر اللَّه متقدّم است و المعنى: یدخله اللَّه. میگوید: در آریم ایشان را در آن بهشتها، با ناز و نعیم، و فوز عظیم، که هر بهشتى را در ده انگشت انگشترى بود. نقش نگین آن انگشتریها یکى آنست که: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ. دوم ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ. سیوم أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. چهارم رفعت عنکم الهموم و الأحزان. پنجم البسناکم الحلل و الحلّى. ششم زوّجناکم الحور العین. هفتم لکم فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ. هشتم رافقتم النبیّین و الصّدّیقین. نهم صرتم شبّانا لا تهرمون. دهم سکنتم فى جوارى لا یوذى الجیران. این سرانجام ایشانست که خدا و رسول را طاعت دارند، و اندازهاى شرع بجاى آرند.
و سرانجام ایشان که نافرمان آیند، و از اندازها گذارند، آنست که بسخط و نقمت حق رسند، چنان که گفت: جلّ جلاله: وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِینٌ، عذاب مهین عذاب خوار کننده است، و آن خوارى نومیدى است. در میان سلاسل و انکال و زقّوم و غسلین چنان بمانند که یکبارگى نومید شوند، نعوذ باللَّه من سوء القضاء و درک الشّقاء.