عبارات مورد جستجو در ۱۱۰۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹۵
سوگند همی خورد پریر آن ساقی
می‌گفت به حق صحبت مشتاقی
گر باده دهم به شهری و آفاقی
عقلی نگذارم به جهان من باقی
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۵۹
ای ساقی پیش آر ز سرمایهٔ شادی
زان می‌که همی تابد چون تاج قبادی
زان باده که با بوی گل و گونهٔ لعلست
قفل در کرمست و کلید در شادی
سعدی : مفردات
بیت ۴۱
چه داند خوابناک مست مخمور
که شب را چون به روز آورد رنجور
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۴۶
در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی
بوسه در لعل شراب آلود نگذارم ترا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۲۰
سبک از عقل به یک رطل گران کرد مرا
صحبت پیر خرابات جوان کرد مرا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۲۳
می‌کنم در جرعهٔ اول سبکبارش ز غم
چون سبو هر کس که بار دوش می‌سازد مرا
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۸۶
مکرّر بود وضع روز و شب، آن ساقی جانها
ز زلف و عارض خود، صبح و شام آورد مستان را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۴۲۸
تا دل از دستم شراب ارغوانی برده است
خضر را پندارم آب زندگانی برده است !
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۵۸۵
ساقی، ترا که دست و دلی هست می بنوش
کز بوی باده دست و دل من ز کار رفت
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۶۳۱
می‌شوم چون تهی از باده، به‌سر می‌غلتم
همچو خم بر سر پا زور شرابم دارد
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۰۰
از سر مستی صراحی گردنی افراخته است
آه اگر دست گلوگیر عسس گردد بلند
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۱۰۳
تمام از گردش چشم تو شد کار من ای ساقی
ز دست من بگیر این جام را کز خویشتن رفتم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۱۲۸
شراب کهنه در پیری مرا دارد جوان دایم
که دارد از مریدان این چنین پیری که من دارم؟
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۲۴۰
ما داغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم
دور طرب به نشاهٔ دیگر گذاشتیم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۱۵
کنون که شیشهٔ می‌ مالک‌الرّقاب شده است
ز عقل نیست سر از خطّ جام پیچیدن
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۹۴
بر لب ساغر ازان بوسهٔ سیراب زنند
که نیارد سخن از مجلس مستان بیرون
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۵۳۴
خاطر از وضع مکرّر زود در هم می‌شود
یک دو ساغر نوش کن تا عالم دیگری شوی
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۲
صبح دولت می‌دمد کو جام همچون آفتاب
فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب
خانه بی‌تشویش و ساقی یار و مطرب نکته‌گوی
موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب
از پی تفریح طبع و زیور حسن طرب
خوش بود ترکیب زرین جام با لعل مذاب
از خیال لطف می مشاطهٔ چالاک طبع
در ضمیر برگ گل خوش می‌کند پنهان گلاب
شاهد و مطرب به دست‌افشان و مستان پایکوب
غمزهٔ ساقی ز چشم می‌پرستان برده خواب
تا شد آن مه مشتری درهای حافظ را به نقد
می‌رسد هر دم به گوش زهره گلبانگ رباب
حافظ : اشعار منتسب
شمارهٔ ۱۷
روز عید است و من امروز در آن تدبیرم
که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم
چند روزیست که دورم ز رخ ساقی و جام
بس خجالت که به روی آمد ازین تقصیرم
من به خلوت ننشینم پس از این، ور به مثل
زاهد صومعه بر پای نهد زنجیرم
پند پیرانه دهد واعظ شهرم لیکن
من نه آنم که دگر پند کسی بپذیرم
آن که بر خاک در میکده جان داد کجاست
تا نهم در قدم او سر و پیشش میرم
می به زیر کش و سجادهٔ تقوی بر دوش
آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم
خلق گویند که حافظ سخن پیر نیوش
سالخورده میی امروز به از صد پیرم
عطار نیشابوری : خسرونامه
صفت جشن خسرو
نشسته شاه رومی همچو جمشید
بسر برافسری روشن چو خورشید
بزرگان و وزیران معظّم
همه بر پای مانده دست برهم
ز یک سو نو خطان استاده بر راه
ز یکسو امردان باروی چون ماه
ببردر، امردان دیبای زربفت
سر هریک ز تاب باده پر تفت
کمر بسته کلاه زر کشیده
بپیش صُفّهها صف برکشیده
بسر بر، نو خطان تاج مکلّل
کشیده حلقه چون خطّ مسلسل
بدست آورده هر یک جام زرّین
چو ماهی کاورد بر دست، پروین
ز گلبن تا بگلبن می گرفته
ز رنگ می رخ گل خوی گرفته
ز سر مجلس بدست پای مردان
پیاله همچو دستنبوی گردان
زده گز بر گلو مرغ مسمّن:
صراحی از میان پر تابگردن
چو خونی، رنگ شیر دختر رز
ولیکن گشته بی شوهر زبان گز
شراب زهرگین شکّر فشانده
زمی مرغ صراحی پر فشانده
صلای باده در یک گوش رفته
ز راه گوش دیگر هوش رفته
بخار عود میشد بیست فرسنگ
مشام از مغز کرده دود آهنگ
بخور افگنده در سرها بخاری
ز مشک افتاده در مجلس غباری
هوای شمع روشن، گشته تیره
ز دود عود و از گرد زریره
بت نوروز رخ چون عید خرّم
مه خورشید فر در زیر شبنم
لبالب آب دندان در برابر
پیاپی کرده جام می سراسر
فروغ دامن می آستین سوز
می اندر پوست گشته پوستین دوز
صراحی همچو مرغان سحرخیز
ز مخلب کرده در مجلس شکر ریز
زالحان سرود عاشقانه
شده رّقاص، نقش آستانه
ز عکس باده، در جام گهر دار
شده سرمست صورتهای دیوار
می سرکش نشسته در دم چشم
ز مستی پای کوبان مردم چشم
لب شیرین ترکان تروش روی
بنطق تلخ شورانگیز هر سوی
فروغ روی چندان حور زاده
جهانی را بهشتی نور داده
ز لعل شاهدان آب دندان
شده می همچو گل در جام خندان
شعاع شمع روشن کرده مجلس
سماع جمع جان را گشته مونس
فروغ شمع بر جام اوفتاده
بشب خورشید در دام اوفتاده
ز نور شمع شب را روز گشته
جهانی را جهان افروز گشته
چو باد صبح در عالم وزیده
حریفان را صبوحی در رسیده
بباد صبح در تختی نهاده
چو آتش جمله در تختی فتاده
سپیده دم فسرده زردهٔ شمع
گدازان باد پیه گردهٔ شمع
مه از خون شفق سر جوش خورده
شب از زرّین طبق سرپوش کرده
خمار اندر خیال می پرستان
ببازی خیال آورده دستان
صبوحی را صراحی پر نهاده
ز‌آب تلخ چرب آخر نهاده
حریفان جمله دریاکش نشسته
چو کوهی بر سر آتش نشسته
شده درگوش مرغان صبوحی
چو موسیقار قول بوالفتوحی
قرابه دیده چون خم دستیاری
پیاله کرده از می سنگساری
قدح بر چنگ و برنای عراقی
گرفته راه نی با چنگ ساقی
سبک گشته دل ازتنگی سینه
همه مردان گران از آبگینه
گشاده چار رگ از لب صراحی
شده خون در تن از مستی مباحی
شبی خوش بود و مهتابی دل افروز
قدح مهتاب میپیمود تا روز
بساقی گفت شاه عاشق مست
که می درده که چون گل رفتم ازدست
ز می گر شد گران جان سبکبار
گران جانی مکن دستی سبک دار
مرا چندان می خوش ده بزودی
که ماه من شود زیر کبودی
برآرم همچومستان های و هویی
که پیدا نیست هشیاریم مویی
بگفت این و سماع فرد درخواست
زبی خویشی دلش ار درد برخاست