عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۵
چون تحفه کوی دوست نارنج بود
از خجلت او به دل مرا رنج بود
گفتی که ز من مرنج هنگام بدی
رنجی که رسد از تو مرا گنج بود
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۶ - ترنج
تا یاد ترنج غبغبت افتادم
بهر تو ترنجی ای پریرخ دادم
بستان ز من این ترنج و یکبار دگر
از بوس ترنج غبغبت کن شادم
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۴۸ - لیمو
ای گل خجل از طراوت بستانت
از چرخ گذشته نعره مستانت
از بهر تو لیمو بفرستم یعنی
سیرابم کن ز لیموی بستانت
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۱
این میوه که با روی تو همرنگستی
درمان دل عاشق دل تنگستی
خوردیم به یاد غم رویت اما
نارنگی نیست بلکه نیرنگستی
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۲ - سیب
ای قد تو در گلشن جان نخل امید
خطت چو بنفشه ای که در باغ دمید
دادم بحضور تو به صد روسیهی
سیبی که چو رخسار تو سرخ است و سفید
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۳
ای آنکه ترا پنجه شیری باشد
در جنگ غمت ساز دلیری باشد
سیب تو قبول کردم اما ترسم
این راست شود که سیب سیری باشد
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۴ - انگور
ای دوست ز رخ بدیدگان نورم ده
وز غبغب خود شربت کافورم ده
من سوی تو انگور فرستادم و تو
از جام لبت باده انگورم ده
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۷
ترسم که ازین محبت پنهانی
در کوچه رسوا زدگانم خواهی
خرمای تو می خورم ولی می ترسم
از خرمائی کلیچه ام بستانی
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۸ - گلاب
یک شیشه گلاب ارمغان دادم من
ای آنکه ز بندگیت آزادم من
اشکی که گل از رشک رخت ریخت به خاک
در شیشه نمودم و فرستادم من
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۵۹
ای آنکه بعشق در دو عالم سمری
وز هر دو جهان بچشم من خوبتری
دادی ز برای من گلابی چون اشک
معلوم شد از گریه من بی خبری
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۶۳
ای لاله بخون ز چهر رنگین شما
آمد عرق از لطف جهان بین شما
رندانه لب پیاله را بوسیدیم
گفتیم بیاد لب شیرین شما
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۶۴ - قند
ای آنکه تو را همیشه در بر طلبم
وز لعل لبت هماره شکر طلبم
من قند مکرر آورم پیش لبت
وز لعل تو دشنام مکرر طلبم
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۶۸ - ترشی
ای آنکه ز پای تا بسر چون شکری
دادم ز برایت ترشی مختصری
ترسم که در آیینه ببینی رخ خود
وز شیرینی دل خودت را ببری
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۷۰ - گز
گز در بر آن جان جهان تحفه برم
یعنی که اگر شبی نیائی ببرم
من وصلت را به عالمی نفروشم
هجرانت را گزی بگوزی نخرم
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۷۲ - نقل
چون نقل من دلشده زار حزین
شد نقل مجالس بر شاه و مسکین
در نزد تو من روانه کردم نقلی
تا کام تو نیز باشد از من شیرین
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۷۴ - قرص
ای برده گرو عارضت از قرص قمر
این قرص بگیر و در صفاتش بنگر
چون روی تو قرص و چون دلت سخت بود
مانند لبت چاشنی آرد به شکر
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۷۵
آن قرص که داده بودی ای کبک خرام
بردم به زبان همچو شکر بر بادام
چون طعم لب تو اندر او دانستم
آنقدر مکیدمش که شد آب تمام
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۸۰ - ماهی
ای آنکه رخت به دیدگان نور من است
عشق تو سرور جان مسرور من است
ماهی دادم که بر دو چشمم بنهی
آن ساق که ماهی سقنقور من است
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۸۱
ای آنکه بر آسمان خوبی ماهی
دادی ز برای دوستانت ماهی
در دیده چو دید عکس ساقت دل من
حیران شد و گفت از تعجب ماهی
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۸۸ - شانه
آن شانه که از فراق مویت موید
خواهد که دو زلف مشک بویت بوید
بگذار که مو به مو حدیث غم من
سربسته و آهسته به گوشت گوید