عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - حلم و کظم غیظ
بدان که ضد غضب، «حلم» است، که عبارت است از اطمینان نفس، به حیثی که قوه غضب به آسانی او را حرکت ندهد و مکاره روزگار او را به زودی مضطرب نگرداند .
و «کظم غیظ»، که عبارت است از فرو بردن خشم، و خود را در حالت غضب نگاهداشتن، اگر چه حلم نیست و لیکن آن نیز ضدیت با غضب دارد که نمی گذارد آثار غضب ظهور نماید.
پس این دو صفت شریفه، ضد غضبند و هر دو از اخلاق حسنه و صفات فاضله اند اما صفت حلم: پس آن اشرف کمالات نفسانیه است بعد از صفت علم، بلکه علم را بدون حلم نفعی و اثری و شجره دانائی را بی باغبانی بردباری ثمری نیست و از این جهت است که هر وقت که مدح علم می شود حلم نیز با او ذکر می شود.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «خداوند مرا به سبب علم، بی نیاز کن و به صفت حلم، مرا زینت ده» و باز آن حضرت فرمودند که «پنج چیز از طریقه پیغمبران مرسل است، یکی از آنها را صفت حلم شمرده اند» و نیز فرمودند که «طلب کنید مرتبه بلند را در نزد خدا عرض کردند که به چه چیز حاصل می شود؟ فرمودند: هر که دوستی تو را قطع کند تو با او پیوند کن و هر که از نیکی خود تو را محروم سازد تو با او نیکی و احسان کن و هر که به نادانی با تو رفتار کند تو حلم بورز» و فرمود که «بنده مسلم به واسطه حلم، به مرتبه کسی می رسد که روزها را روزه می گیرد و شبها را به عبادت به سر می برد» و فرمودند که «خدا دوست دارد بنده حلیم را و دشمن دارد فحش گوی بی مبالات را» و فرمودند که «سه چیز است که هر یکی از آنها را نداشته باشد هیچ عملی او را فائده نمی بخشد: یکی: تقوائی که او را از معاصی باز دارد دوم: حلمی که به آن زبان سفها را از او کوتاه کند سیم: خلق نیکی که در میان مردم زندگانی کند و از آن جناب مروی است که چون خلایق در روز قیامت جمع شوند منادی ندا کند که کجایند اهل فضل؟ پس طایفه ای برخیزند و به شتاب به جانب بهشت خرامند ملائکه به ایشان برخورند و گویند چرا به شتاب به جانب بهشت روانه اید؟ گویند: ما اهل فضل هستیم گویند: چه فضل و مزیتی از برای شما بود؟ گویند: هر وقت که ظلمی به ما می رسید صبر می کردیم و کسی که به ما بدی می کرد از او عفو می کردیم و کسی که به ما نادانی می کرد حلم می نمودیم ملائکه گویند: بلی اهل فضل هستید، داخل بهشت شوید» و باز آن حضرت فرمودند که «هرگز خدا به جهالت و نادانی کسی را عزیز نکرد و هرگز با حلم و بردباری کسی را ذلیل نگردانید» و از حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه مروی است که «خیر و خوبی این نیست که مال و اولاد کسی زیاد شود، بلکه آن است که عمل او بسیار، و حلم او عظیم گردد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که ناصر و یاور از برای هر کسی حلم او کافی است و اگر حلم نداشته باشد خود را بر حلم بدارد» و آن حضرت فرمودند که «چون میان دو نفر نزاعی واقع می شود دو ملک نازل می شوند و به هر کدام که بی خردی و سفاهت می کند می گویند: گفتی و گفتی، و خود سزاواری به آنچه گفتی، و جزای آن به تو خواهد رسید و به آن یک که حلم ورزید می گویند: حلم ورزیدی و صبر کردی، زود باشد که خدا تو را بیامرزد، اگر حلم خود را به انجام رسانی» «و روزی آن حضرت غلامی را از پی شغلی فرستادند، آن غلام دیر کرد، از عقب او آمدند، دیدند در مکانی خوابیده، حضرت بر بالین او نشستند و او را باد زدند تا بیدار شد، فرمود: این غلام به خدا قسم که این قدر اختیار نداری که شب و روز بخوابی، شب از توست و روز از ماست».
و اما کظم غیظ: اگر چه فضیلت و شرافت آن بقدر حلم نباشد، لیکن هرگاه کسی بر آن مداومت نماید معتاد می شود و صفت حلم از برای او هم می رسد و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «علم، به تعلم هم می رسد و حلم به تحلم، که کظم غیظ باشد» و خداوند عظیم در کتاب کریم خود مدح فرموده است کسانی را که خشم خود را فرو می برند» و اخبار در شرافت و بسیاری اجر و ثواب آن بی نهایت است از جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که خشم خود را فرو برد در جائی که هرگاه خواهد تواند خشم گیرد خدا در روز قیامت دل او را از خشنودی و رضا مملو خواهد ساخت» و آن حضرت فرمودند که «هیچ بنده ای جرعه ای نیاشامید که اجر آن بیشتر باشد از جرعه غیظی که از برای خدا فرو برد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: که «هیچ بنده ای خشم خود را فرو نبرد مگر اینکه خدا در دنیا و آخرت عزت او را زیاد می کند» و مروی است که «صبر کن بر دشمنان نعمت خود، به درستی که کسی که در حق تو معصیت خدا را کند هیچ مکافاتی بالاتر و بهتر از آن نیست که تو اطاعت خدا را در حق او کنی».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
در صدد انتقام بودن و مذمت آن
صفت دهم در صدد انتقام بودن است و مذمت آن، یعنی کسی که بدی با او کند او نیز در صدد بدی کردن به مثل آنچه او کرده است یا بالاتر برآید، اگر چه شرعا حرام باشد، مانند: مکافات غیبت به غیبت، و فحش به فحش، و بهتان به بهتان و همچنین غیر اینها از افعال محرمه و شکی نیست در حرمت آن نیست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر مردی تو را سرزنش کند به عیبی که در تو هست، تو سرزنش مکن او را به آنچه در اوست» و نیز فرمودند «دو نفر که یکدیگر را دشنام می دهند دو شیطان اند که همدیگر را می درند» «روزی در مجلس حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم شخصی به یکی از صحابه دشنام داد، و او ساکت بود، بعد از آن، او نیز شروع کرد به تلافی آن حضرت برخاستند و فرمودند که فرشته از جانب تو جواب می داد و چون خود به سخن آمدی فرشته رفت و شیطان آمد، و در مجلسی که شیطان در آن است من نمی نشینم» پس بر مرد دیندار لازم است که هرگاه از کسی نسبت به او ظلمی صادر شود در گفتار یا کردار، اگر از شریعت مقدسه جزائی و انتقامی به جهت آن مقرر است به آن اکتفا کند و از آن تعدی نکند، اگر چه بهتر آن است که از آن نیز چشم بپوشد و از آن شخص عفو کند و اگر در شرع، جزاء معینی به جهت آن نرسیده است، پا از دایره شرع بیرون ننهد و اگر سخنی بگوید، سخنی باشد که حرام نباشد، مثل اینکه در مقابل کسی که او را مذمت کند یا دشنام دهد و مانند آن از چیزهائی که در شرع مکافاتی ندارد همین قدر گوید که ای بی حیا، و ای بد خلق، و ای بی آبرو، و ای بی شرم «اگر این صفات را داشته باشد» یا بگوید خدا جزای تو را بدهد، یا خدا از تو انتقام کشد، یا تو کیستی که من جواب تو را گویم، یا ای جاهل، و ای احمق و این دروغ نیست، زیرا که هیچ کس از جهل و حمق خالی نیست همچنان که مروی است که «مردم همه در شناختن ذات خدا احمق اند» و بهتر این است که زبان به اینها نیز نگشاید و حواله آن را به رب الارباب نماید، زیرا که بعد از شروع در جواب، خود را نگاهداشتن مشکل است و اکثر مردم در وقت غضب از ضبط خود عاجزند بلی اگر مقامی باشد که اگر مطلقا متعرض نشود به بی غیرتی و بی حمیتی منجر شود، با حلم و حوصله و موافقت شریعت مقدسه، مکافات نماید و چون فی الجمله مکافات نمود زود راضی شود.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بنی آدم طبقات مختلف اند: بعضی دیر به غضب می آیند و زود غضب ایشان برمی گردد و بعضی زود به غضب می آیند و زود برمی گردند و طایفه ای زود به غضب می آیند و دیر راضی می شوند و جماعتی دیر به غضب می آیند و دیر خشنود می شوند و بهترین این طوایف کسانی هستند که دیر غضبناک می شوند و زود خشنود می گردند و بدترین ایشان، آنان اند که زود به غضب آیند و دیر راضی شوند»
و بدان که علاج ترک انتقام این است که تأمل در بدی عاقبت آن در دنیا و آخرت کند و بداند که اگر انتقام آن را به پروردگار حواله کند البته منتقم حقیقی از او انتقام کشد، همچنان که مکرر مشاهده شده و به تجربه رسیده و اخبار و آیات بر آن دلالت دارند.
بلی:
به چشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه
هنوز از صید منقارش نپرداخت
که مرغ دیگر آمد کار او ساخت
علاوه بر اینکه اگر آن شخصی که بدی کرده او را از انسانیت فی الجمله بهره ای هست از سکوت و مکافات نکردن بیشتر تنبیه و تأدیب می شود، و اثر الم و شرمساری و خجالت او بیشتر از انتقام توست و اگر از انسانیت بی بهره و بی نصیب است تلافی تو نیز چندان اثری در او نمی کند، بلکه هر چه نسبت به او گوئی تفاوتی در حال او هم نمی رسد و تو باز مقابله و برابری با او ضایع و بی وقع می گردی زیادتر از آنچه آن شخص با تو کرده بلی:
سگی پای صحرانشینی گزید
به خشمی که زهرش ز دندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود
پس از گریه مرد پراکنده روز
بخندید کای دختر دلفروز
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
و بعد از این تأمل کند در فواید ضد انتقام که عفو کردن است چنانکه بیاید و چون مکرر چنین کند از برای او ملکه و عادت شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
شرافت مدارا با مردم
و مخفی نماند که مدارا نیز نزدیک به رفق است و مدارا عبارت از آن است که ناگواری که از کسی به تو رسد محتمل شوی و به روی خود نیاوری و این از جمله صفاتی است که آدمی را در دنیا و آخرت به مراتب بلند و درجات ارجمند می رساند و اغلب کسانی که در دنیا به مرتبه عظیم رسیدند از این صفت جلیله است.
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «پروردگار مرا امر کرد که با مردم مدارا کنم، همچنان که امر کرد که واجبات خود را به جای آورم» از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در تورات نوشته است که در آن چیزهائی که خدای تعالی به موسی علیه السلام فرمود آن بود که فرمود: ای موسی در باطن خود اسرار مرا پنهان کن و پوشیده دار و در ظاهر خود آشکار کن از جانب من مدارا با دشمنان من و دشمنان خودت» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «طایفه ای از مردم مدارای ایشان با مردم کم بود و ایشان را از خانواده قریش انداختند و دور کردند با وجود اینکه از قریش بودند، و در حسب و نسب ایشان هیچ عیب و علتی نبود، و طایفه ای از غیر قریش با مردم مدارا کردند و خود را به این دودمان رفیع ملحق ساختند پس فرمودند که هر که دست خود را از مردم نگاه دارد یک دست از ایشان نگاه داشته است ولی دستهای بسیار از او بازداشته می شود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت دوازدهم - کج خلقی
و آن نیز نزدیک به غلظت و بدخوئی است و ظاهر آن است که غلظت و درشتی از ثمرات کج خلقی باشد همچنان که انقباض روی و دلتنگی و بدکلامی نیز از آثار آن است و این صفت از نتایج قوه غضبیه است و این از جمله صفاتی است که آدمی را از خالق و خلق دور می کند، و از نظر مردم می افکند، و طبعها را از او متنفر می کند.
و هر کج خلقی اغلب مسخره مردمان و مضحکه ایشان می شود، و لحظه ای از حزن و الم و اندوه و غم خالی نیست و از این جهت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «هر که بد خلق است خود را معذب دارد» و بسیار می شود که به واسطه کج خلقی ضررهای عظیم به آدمی می رسد، و از نفعهای بزرگ محروم می شود، و عاقبت هم آدمی را به عذاب اخروی می افکند مروی است که روزی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردند که «فلان زن روزها روزه می گیرد و شبها را به عبادت به پای می دارد و لیکن بد خلق است و از کج خلقی به همسایگان خود آزار می رساند آن حضرت فرمودند: هیچ خیری در او نیست، و او از اهل جهنم است» و آن حضرت فرمودند که «بد خلقی بنده را می رساند تا اسفل درک جهنم» و باز آن حضرت فرمودند که «خدا منع کرده است قبول توبه بد خلق را عرض کردند که چرا یا رسول الله؟ فرمودند: به علت اینکه هر وقت از گناهی توبه کرد در گناهی بدتر می افتد» و فرمودند که «بدخلقی گناهی است که آمرزیده نمی شود» و بعضی از بزرگان گفته اند که «اگر مصاحبت و همنشینی کنم با فاسق فاجر خوش خلقی، دوست تر دارم که با عابد کج خلقی بنشینم».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه کج خلقی
و معالجه این صفت ذمیمه نیز مانند سایر صفات آن است که مفاسد دنیویه و اخرویه آن را متذکر شود و ملاحظه کند که این صفت، خالق و خلایق را با او دشمن می کند، پس مهیای این گردد که این را از خود دفع نماید بعد از آن در وقت هر سخنی و حرکتی در فکر باشد که کج خلقی از او سر نزند و خود را محافظت کند و به حسن خلق بدارد تا حسن خلق ملکه او گردد و از برای او معتاد شود.
ضد این صفت مهلکه حسن خالق است که از شرایف صفات و فضائل ملکات است و عقل و نقل دلالت بر مدح و خوبی آن می کنند.
پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «در کفه میزان اعمال در روز قیامت، چیزی بهتر از حسن خلق نیست» و روزی به بنی اعمام خود فرمودند که «ای فرزندان عبدالمطلب اگر وسعت آن را ندارید که مردم را به اموال خود وسعت دهید پس با ایشان به گشاده روئی ملاقات کنید» و نیز آن حضرت فرمودند که «خدا دین اسلام را خالص از برای خود گردانید و صلاحیت ندارد از برای این دین مگر سخاوت و حسن خلق پس دین خود را به این دو زینت دهید» و به آن جناب عرض کردند که «ایمان کدام یک از مومنین افضل است؟ فرمودند: هر کدام که خوش خلق ترند» و باز فرمودند که «دوست ترین شما در نزد من و نزدیک ترین شما در روز قیامت به من، خوش خلق ترین شماست» و نیز فرمودند که «حسن خلق، گناه را می گدازد هم چنانکه خورشید یخ را می گدازد» و از آن بزرگوار مروی است که «بنده ای می شود کم عبادت باشد ولی به واسطه حسن خلق در آخرت به درجات عظیم و اشرف منازل برسد» و به ام حبیبه که زوجه آن حضرت بود فرمودند که «آدم خوش خلق، خوبی دنیا و آخرت را گرفت» و مروی است از آن حضرت که فرمودند: «حسن خلق، صاحبش را می رساند به درجه کسی که روزها روزه و شبها به عبادت مشغول باشد» و نیز آن حضرت فرمودند که «نیکان شما خوش خلقان اند، که مردم به دور و کنار آنها جمع می شوند، و با ایشان الفت و انس می گیرند، و ایشان نیز با مردم انس می گیرند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «مردی به خدمت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد که یا رسول الله مرا وصیتی کن حضرت او را وصایای چند فرمودند و از جمله آنها این بود که با برادر مومن با گشاده رویی ملاقات کن» و حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام فرمودند که «نیکی و خوش خلقی، ولایات را آباد می گرداند و عمرها را زیاد می کند» و فرمودند که «به درستی که خدای تعالی بنده را به حسن خلق ثواب کسی می دهد که صبح و شام مشغول جهاد در راه خدا بوده باشد» و نیز از آن حضرت مروی است که «نیکی و احسان کردن با مردم و خوشروئی با ایشان، باعث دوستی مردم می شوند، و آدمی را از این جهت داخل بهشت می نمایند و بخل و عبوس، صاحب خود را از خدا دور می کنند و داخل آتش می کنند» و کسی که در این اخبار، و سایر اخباری که در این خصوص وارد شده است تأمل کند و به وجدان خود و تجربیات رجوع کند، و احوال کج خلقان و خوش خلقان را تتبع کند می یابد که هر بد خلقی از خدا و رحمت او دور، و مردم از او متنفر می گردند، و با او دشمن اند و به این سبب از بذل و عطای دیگران هم محروم است و هر خوش خلقی را خدا و خلق دوست دارند و همیشه محل فیض و رحمت خدا، و مرجع بندگان خداست.
مومنان از او منتفع می گردند و خیر او به ایشان می رسد و مقاصد و مطالب بندگان خدا از او برآورده می شود و از این جهت خدا هیچ پیغمبری را برنیانگیخت مگر اینکه این صفت در او کامل و تام بود بلکه صفت خوش خلقی افضل صفات پیغمبران، و اشرف اخلاق برگزیدگان است.
و از این جهت خداوند عالم به جهت اظهار نعمت خود از برای حبیب خودش در مقام ثنا و مدح او فرمود: «و انک لعلی خلق عظیم» یعنی «در حقیقت تو بر نیکو خلقی عظیم آراسته ای» و از کثرت شرافت این صفت فاضله، سرور پیغمبران و سید انس و جان در این صفت به غایت رسیده بودند، و در نهایت آن متمکن شده بودند حتی اینکه وارد شده است که «روزی آن سرور در مسجد با جماعتی از اصحاب نشسته بودند و مشغول تکلم بودند، کنیزکی از شخصی از انصار داخل شد و خود را به آن حضرت رسانید، پنهانی گوشه جامه آن کوه حلم و وقار را گرفت چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان کرد که او را به آن حضرت شغلی است چون آن حضرت برخاست کنیزک هیچ سخنی نگفت و حضرت نیز با او سخنی نفرمودند و در جای مبارک خود نشستند باز کنیزک آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگوار برخاست تا سه دفعه آن کنیزک چنین عملی کرد و آن حضرت برخاست و در دفعه چهارم که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برخاستند آن کنیزک از عقب آن حضرت قدری از جامه آن حضرت را جدا کرده، برداشت و روانه شد مردمان گفتند: ای جاریه این چه عملی بود که کردی؟ حضرت را سه دفعه برخیزاندی و سخن نگفتی مطلب تو چه بود؟ کنیزک گفت: در خانه ما شخصی مریضی بود، اهل خانه مرا فرستادند که پاره ای از جامه حضرت را ببرم که آن را به مریض بندند تا شفا یابد، پس هر مرتبه که خواستم قدری از جامه حضرت را بگیرم چنین تصور فرمودند که مرا با ایشان شغلی است، من حیا کردم و بر من گران بود که از آن حضرت خواهش کنم قدری جامه خود را به من دهند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سیزدهم - عداوت و دشمنی
و آن بر دو قسم است: زیرا که هر که عداوت کسی را در دل دارد یا آن را در دل پنهان می کند و انتظار زمان فرصت را می کشد، یا علانیه و آشکار در صدد ایذا و اذیت آن شخصی است که او را دشمن دارد، و اظهار عداوت او را می کند.
قسم اول: را «حقد و کینه» گویند، که عبارت است از پنهان کردن عداوت شخصی در دل.
و قسم دوم: را «عداوت» نامند، و این ثمره قسم اول است، زیرا که چون کینه قوت گرفت و عداوت شدید گردید، خزانه دل از محافظت آن عاجز، و پرده از روی کار بر می دارد و قسم اول از ثمرات غضب است، زیرا که چون آدمی بر دیگری خشم گیرد و به جهت عجز از انتقام یا مصلحتی دیگر آن وقت اظهار غضب نکند و خشم خود را فرو برد و در دل خود پنهان سازد کینه حاصل می شود و هر یک از این دو قسم از صفات مهلکه و اخلاق رذیله است.
و از اخبار مستفاد می شود که مومن کینه ور نیست و در غالب اوقات صفات مهلکه دیگر نیز از کینه و عداوت متولد می گردد، چون حسد و غیبت و دروغ و بهتان و شماتت و اظهار عیب و دوری و ایذاء و سخریت و استهزاء و غیر اینها از آفات و اعمال محرمه که دنیا و دین آدمی را فاسد می سازد و اگر فرض شود که هیچ یک از اینها حاصل نشود همان خود بغض و عداوت او از امراضی است که نفس قدسی را بیمار، و همیشه روح از آن متألم و در آزار است آدمی را از بساط قرب الهی دور، و از مرافقت ساکنان عالم قدس مهجور می گرداند و صاحب خود را منع می کند از آنچه شیوه اهل ایمان و شیمه اخیار و نیکان است، و از بشاشت و شکفتگی و مهربانی و فروتنی و مرافقت و همنشینی نسبت به کسی که کینه او را در دل دارد و خود را از اعانت و قضاء حوائج او باز می دارد و هر یک از اینها درجه ای از دین را کم می کند و پرده میان آدمی و میان باریافتگان بزم تقرب می گردد و از این جهت است که در اخبار و آثار مذمت بی شمار در خصوص عداوت و دشمنی وارد شده است حتی اینکه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هیچ وقتی جبرئیل علیه السلام به نزد من نیامد مگر این که گفت: ای محمد از عداوت و دشمنی مردم احتراز کن» و فرمودند که «جبرئیل هرگز در هیچ امری این قدر به من وصیت نکرد که در خصوص عداوت مردم» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «هر که تخم عداوت بکارد همان را که کاشته است درو می کند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه عداوت و دشمنی
و معالجه این صفت خبیثه آن است که اول تأمل کند در این که دشمنی و عداوت، شجره ای است که به جز اندوه و الم در دنیا ثمری ندارد و صفتی است که غیر از غصه و غم اثری نمی بخشد ساغری است که به جز زهر جانگزا به کام صاحب خود نریزد و آتشی است که به غیر از دود کدورت از آن برنخیزد، زیرا که عدو مسکین همیشه با اندوه و غصه قرین، و پیوسته با رنج و محنت همنشین است و به سبب عداوت خاندانهای کهن بر باد، و دودمان قدیم از بیخ و بنیاد برافتاد و بسا دولتهای بی پایان که به سبب عداوت به نکبت مبدل، و بسا عزتها که بنیادش به تیشه عداوت سست و مختل گردیده.
بلکه آنچه از کتب و تواریخ و سیره ها و احوال مردمان، مکرر معلوم شده آن است که هیچ دولتی به سر نیامد مگر به واسطه عداوت و دشمنی.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
و اکثر آن است که مطلقا از کینه و عداوت، ضرری به آنکه او را دشمن دارند نمی رسد و بعد از آن ملاحظه عاقبت آن را در آخرت بنماید که آدمی را به عذاب الیم می رساند و چون این امور را تأمل کرد، و متنبه گردید که عاقل همیشه خود را در حالتی باقی نمی دارد که مضرات آن به او عاید، و دشمن از آن منتفع گردد، پس سعی نماید که با آن شخصی که عداوت و کینه دارد رفتار دوستانه و گفتار مشفقانه به عمل آورد و با او به مهربانی و شکفتگی ملاقات کند و در قضای حوایج او سعی نماید و در مجامع و محافل، نیکیهای او را اظهار نماید بلکه نسبت به او زیاده از دیگران نیکی و احسان کند تا نفس را گوشمالی داده بینی شیطان را بر خاک مالد و پیوسته چنین رفتار کند تا آثار عداوت از دل او برطرف شود.
و ضد این صفت، «نصیحت» است، که عبارت است از خیرخواهی و نیک پسندی بر دیگران و آن نیز بر دو قسم است: باطنی و ظاهری.
اولی: عبارت از آن است که به دل، طالب خوبی و خیر مسلمین باشد
دومی: آن است که خیر و صلاح ایشان را به جا آورد
و شرافت این صفت بسیار، و فضیلت آن بی شمار است، همچنان که در بیان صفت حسد مذکور خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهاردهم - عجب و مذمت آن
و آن عبارت است از اینکه آدمی خود را بزرگ شمارد به جهت کمالی که در خود بیند، خواه آن کمال را داشته باشد یا نداشته باشد و خود همچنان داند که دارد و خواه .
آن صفتی را که دارد و به آن می بالد فی الواقع هم کمال باشد یا نه و بعضی گفته اند: عجب آن است که صفتی یا نعمتی را که داشته باشد بزرگ بشمرد و از منعم آن فراموش کند.
و فرق میان این صفت و کبر، آن است که متکبر آن است که خود را بالاتر از غیر ببیند و مرتبه خود را بیشتر شمارد ولی در این صفت، پای غیری در میان نیست بلکه معجب آن است که به خود ببالد و از خود شاد باشد و خود را به جهت صفتی، شخصی شمارد و از منعم این صفت فراموش کند پس اگر به صفتی که داشته شاد باشد از این که نعمتی است از خدا که به او کرامت فرموده و هر وقت که بخواهد می گیرد و از فیض و لطف خود عطا کرده است نه از استحقاقی که این شخص دارد، عجب نخواهد بود.
و اگر صفتی که خود را به آن بزرگ می شمارد همچنین داند که خدا به او کرامت فرموده است و لیکن چنین داند که حقی بر خدا دارد که باید این نعمت و کمال را به او بدهد، و مرتبه ای از برای خود در پیش خدا ثابت داند و استبعاد کند که خدا سلب این نعمت را کند و ناخوشی به او برساند و از خدا به جهت عمل خود توقع کرامت داشته باشد، این را «دلال و ناز گویند و این از عجب بدتر است، زیرا که صاحب این صفت عجب را دارد و بالاتر و این مثل آن است که کسی عطائی به دیگری کند پس اگر این عطا در نظر او عظمتی دارد منت بر آن شخص که گرفته است می گذارد و عجب بر این عطا دارد
و اگر علاوه بر آن، به آن شخصی که عطا به او شده برای خدمات به او رجوع کند و خواهشها از او کند و همچنین داند که البته او هم خدمات او را به جا آورد به جهت عطائی که بر او کرده دلال بر آن شخص خواهد داشت و همچنان که عجب گاه است به صفتی است که صاحب آن، آن را کمال می داند و فی الحقیقه هیچ کمالی نیست، همچنین عجب گاه است به عملی است که هیچ فایده ای بر آن مترتب نمی شود و آن بیچاره خطا کرده است و آن را خوب می داند.
و مخفی نماند که این صفت خبیثه بدترین صفات مهلکه و ارذل ملکات ذمیمه است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سه چیز است که از جمله مهلکات است: بخل، که اطاعت آن را کنی و هوا و هوس که پیروی آن را نمائی و عجب نمودن آدمی به نفس خود» و فرمودند که «هر وقت ببینی که مردم بخل خود را اطاعت می کنند، و پیروی هواهای خود را می نمایند، و هر صاحب رأیی به رأی خود عجب می نماید و آن را صواب می شمارد بر تو باد که خود را محافظت کنی و با مردم ننشینی» و نیز در روایتی از آن سرور وارد شده است که فرمود: «اگر هیچ گناهی نکنید من از بدتر از گناه از شما می ترسم و آن عجب است، عجب» مروی است که «روزی موسی علیه السلام نشسته بود که شیطان وارد شد و با او «برنسی رنگارنگ بود چون نزدیک موسی علیه السلام رسید برنس را کند و ایستاد، سلام کرد موسی علیه السلام گفت: تو کیستی؟
گفت منم ابلیس آمدم سلام بر تو کنم، چون مرتبه تو را نزد خدا می دانستم موسی گفت این برنس چیست؟ گفت: این را به جهت آن دارم که دلهای فرزندان آدم را به وسیله آن به سوی خود کشم موسی علیه السلام گفت که کدام گناه است که چون آدمی مرتکب آن شد تو بر آن غالب می گردی؟ گفت: هر وقت عجب به خود نموده و طاعتی که کرد به نظر او بزرگ آمد و گناهش در نزد او حقیر نمود» خداوند عالم به داود علیه السلام وحی نمود که «مژده ده گناهکاران را و بترسان صدیقان را عرض کرد که چگونه عاصیان را مژده دهم و مطیعان را بترسانم؟ فرمود: عاصیان را مژده ده که من توبه را قبول می کنم و گناه را عفو می کنم و صدیقان را بترسان که به اعمال خود عجب نکنند که هیچ بنده ای نیست که من با او محاسبه کنم مگر اینکه هلاک می شود» حضرت باقر علیه السلام فرمودند که «دو نفر داخل مسجد شدند که یکی عابد و دیگری فاسق، چون از مسجد بیرون رفتند فاسق از جمله صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان و سبب این، آن بود که عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود می بالید و در این فکر بود و فکر فاسق در پشیمانی از گناه و استغفار بود» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا دانست که گناه کردن از برای مومن بهتر است از عجب کردن و اگر به این جهت نمی بود هرگز هیچ مومنی را مبتلا نمی کرد» و فرمود که «مردی گناه می کند و پشیمان می شود و بعد از آن عبادتی می کند و به آن شاد و فرحناک می شود، و به این جهت از آن حالت پشیمانی سست می شود و فراموش می کند، و اگر بر آن حالت می بود بهتر بود از عبادتی که کرد» مروی است که عالمی به نزد عابدی آمد و پرسید چگونه است نماز تو؟ عابد گفت: از مثل منی از نماز او می پرسی؟ من چنین و چنان عبادت خدا را می کنم عالم گفت: گریه تو چقدر است؟ گفت: این قدر می گریم که اشکها از چشمهای من جاری می شود عالم گفت که خنده تو با ترس بهتر است از این گریه که تو بر خود می بالی» و نیز مروی است که «اول کاری که با صاحب صفت عجب می کنند این است که او را از آنچه به او عجب کرده بی بهره می سازند تا بداند که چگونه عاجز و فقیر است و خود گواهی بر خود دهد تا حجت تمام تر باشد، همچنان که با ابلیس کردند و عجب گناهی است که تخم آن کفر است و زمین آن نفاق است و آب آن فساد است و شاخه های آن جهل و نادانی است و برگ آن ضلالت و گمراهی است و میوه آن لعنت و مخلد بودن در آتش جهنم پس هر که عجب کرد تخم را پاشید و زرع کرد و لابد میوه آن را خواهد چید» و نیز مروی است که «در شریعت عیسی بن مریم علیه السلام بود سیاحت کردن در شهرها، در سفری بیرون رفت و مرد کوتاه قامتی از اصحاب او همراه او بود، رفتند تا به کنار دریا رسیدند، جناب عیسی علیه السلام گفت: بسم الله و بر روی آن روان شد آن مرد کوتاه چون دید عیسی علیه السلام بسم الله گفت و بر روی آب روان شد، او نیز گفت بسم الله و روانه شد و به عیسی علیه السلام رسید در آن وقت به خود عجب کرد و گفت: این عیسی روح الله است بر روی آب راه می رود و من هم بر روی آب راه می روم، فضیلت او بر من چه چیز است؟ و چون این به خاطرش گذشت به آب فرو رفت پس استغاثه به حضرت عیسی علیه السلام نمود، عیسی دست او را گرفت و از آب بیرون آورد و گفت: ای کوتاه چه گفتی؟ عرض کرد که چنین چیزی به خاطرم گذشت گفت: پا از حد خود بیرون گذاشتی، خدا تو را غضب کرد، توبه کن.
و بدان که عجب با وجود آنکه خود از صفات خبیثه است منشأ آفات و صفات خبیثه دیگر می شود، مثل کبر، که یکی از اسباب کبر، عجب است و چون فراموشی گناهان و مهمل گذاردن آنها، که آنها را به خاطر نگذارند و اگر گاهی به خاطر او چیزی از گناهانش بگذرد وقعی به آن ننهد و سعی در ادراک آن نکند، بلکه همچنان گمان کند که البته خدا آن را خواهد آمرزید و عبادتی اگر از او سرزند آن را عظیم شمرد و به آن خوشحال شود و منت بر خدا گذارد و توفیقهای خدا را فراموش کند و در این وقت از آفات و معایب اعمال خود نیز غافل می شود، زیرا که آفات آنها را کسی می فهمد که متوجه آنها باشد، و کسی متوجه می شود که خائف و ترسان باشد، و معجب کجا ترسان است؟ بلکه مغرور است و از مکر خدا ایمن است، و چنان پندارد که منزلتی در نزد خدا دارد و بر او حقی دارد و بسا باشد که در مقام خودستائی برآید و اگر عجب به عقل و فکر و علم خود داشته باشد از سئوال کردن باز می ماند و در مشورت و تعلم کوتاهی می کند و گاه باشد که تدبیر خطائی نموده و به آن اصرار می کند، و پند کسی را نمی شنود و به این جهت، گاه است ضرر کلی به او می رسد یا به فضیحت و رسوائی می انجامد.
پس صواب آن است که هر کسی نفس خود را خاطی داند، و آن را متهم شمارد، و اعتماد و وثوق بر آن نکند، و به علماء و دانایان رجوع کند و از ایشان استعانت جوید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به مال
و اما عجب به مال: پس علاج آن این است که آفات مال را به نظر درآورد و تفکر کند که آن در معرض زوال و فنا، و عاری از دوام و بقاست گاهی نهب و غارت می شود، و زمانی به ظلم و ستم می رود، به آتش می سوزد، و به آب غرق می شود، دزد آن را می برد و طرار آن را می رباید، و غیر اینها از آفات سماویه و ارضیه و متذکر شود که در بین یهود و هندو کسانی هستند که مال و ثروتشان أفزونتر از ایشان است و اف بر شرفی که هندو و یهود در آن پیش باشد و تف بر بزرگی ای که دزد آن را در یک لحظه برباید و صاحبش را مفلس و ذلیل بنشاند.
بسی کم است ز گاو و خر، آنکه در عالم
زیادتی بود از دیگران به گاو و خرش
علاوه بر این، ملاحظه کند آیات و اخباری که در مذمت مال و حقارت مالداران رسیده و آنچه در فضیلت فقرا و شرافت فقر وعزت ایشان در روز قیامت و سبقتشان به بهشت وارد شده چگونه عاقل دیندار به مال شاد و فرحناک و خوشحال می گردد، و به آن عجب می کند با وجود اینکه حقوق بسیار از جانب پروردگار به آن تعلق می گیرد و از عهده همه آنها برآمدن در نهایت صعوبت و اشکال، و در حلال آن پستی مرتبه در روز قیامت و طول حساب، و در حرام آن مواخذه و عقاب است بلکه سزاوار مالداران آن است که ساعتی از خوف و اندوه، و از تقصیر مالیه و راه دخل و خرج آن خالی نباشد و حال اینکه قیمت مرد به کمال و هنر است نه به سیم و زر، بزرگی و شرف در بندگی خداوند اکبر است نه به گاو و خر.
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به جاه و منصب
و اما عجب به جاه و منصب و حکومت و امارت و قرب سلطان و کثرت انصار و اعوان، از اولاد و خویشان و خدم و غلمان و قبیله و عشیره: پس این مرضی است که بسیاری از اهل دنیا به آن مبتلا و به این جهت مساکین از پندار و غرور ایشان در بلا، به زیردستان به نظر حقارت نظر می کنند، و از هر کسی چشم زیردستی و فروتنی دارند غافل از اینکه همه ریاست دنیویه در معرض فنا و زوال، و مایه خسران و وبال است.
بر این صحیفه مینا به خامه خورشید
نگاشته سخنی خوش به آب زر دیدم
که ای به دولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غره که از تو بزرگتر دیدم
کسی که به نظرعقل نگاه کند همه این جاه و منصب را مانند سرابی می بیند که تشنگان بادیه را می فریبد، خیالاتی چند است که به آن کودک طبعان را به دام می کشند، تا چشم بر هم می زنی باید تخت و افسر و کلاه و سر و جاه و ریاست را ترک نمود و در خانه گور تنها و ذلیل بر روی خاک خوابیده نه اهل همراه اند و نه عیال، نه جاه به فریاد رسد نه مال، فرزندان و اقارب قدمی چند آیند تا او را داخل قبر کرده به کرم و مار و عقرب بسپارند و مراجعت کنند.
چند غرور از دغل خاکدان
چند منی ای دو سه من استخوان
پیشتر از تو دگران بوده اند
کز طلب جاه نیاسوده اند
حاصل آن جاء ببین تا چه بود
سود بد اما به زیان شد چه سود
این چه نشاطست کزو خوشدلی
غافلی از خود که ز خود غافلی
با وجود اینکه این انصار و اعوان و قبیله و خویشان در دنیا نیز تا خواهش ایشان به عمل می آید بر دور او جمع اند و گرد او می گردند، و آن بیچاره مسکین باید خود را به مهالک اندازد، و دین و دنیای خود را دربازد، و خود را بر کوه و دریا و بیابان و صحرا سرگردان سازد، و متعرض عقوبت سخط خداوند قهار گردد تا حلال و حرام را به هم رساند و صرف ایشان کند تا از دور او متفرق نگردند، و بر جاده اطاعت او مستقیم باشند، و در حوادث، اعانت و یاری او نمایند و اگر سالهای فراوان به ایشان نعمت بی پایان دهد و از برای ایشان همه چیز آماده سازد و یک روز در یک خواهش ایشان مسامحه کند سر از اطاعت او پیچند، بلکه کمر دشمنی او را بر میان بندند و در محافل و مجامع بدی او را مذکور سازند همچنان که مکرر خود مشاهده کرده ایم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به عقل و زیرکی
و اما عجب به عقل و زیرکی خود: پس این علامت بی عقلی و «بلادت است، زیرا که عاقل پیرامون عجب نمی گردد بلکه عقل خود را حقیر می شمارد و اگر در مکانی تدبیر صوابی از او ظاهر شد یا به امر پنهانی برخورد آن را از جانب خدا می داند و بر آن شکر می کند.
و بدترین اقسام عجب، عجب به رأی و تدبیری است که از او ظاهر شود و در نزد ارباب عقل و هوش، خطا باشد ولی در نظر صاحبش از راه «جهل مرکب»، صواب و درست نماید و گمراهی و ضلالت جمیع اهل بدعت و ضلال، و طوایفی که مذاهب فاسده و آراء باطله را اختیار کرده اند به این سبب است و اصرار و پایداری ایشان بر این رأی و مذهب به جهت عجبی است که به آن دارند و به این جهت به مذهب خود افتخار می نمایند و بدین جهت امم بسیار و طوایف بی شمار هلاک شدند، چون آراء مختلفه پیدا کردند، و هر یک به رأی خود معجب بودند و «کل حزب بما لدیهم فرحون» و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده است که «این نوع عجب غالب خواهد شد بر اهل آخرالزمان از این امت» و علاج این، از علاج سایر انواع، صعب تر است، زیرا که صاحب آن از خطای خود غافل، و به غلط خود جاهل است، و الا هرگز آن را اختیار نمی کرد و کسی که خود را مریض نمی داند چگونه در صدد معالجه خود برمی آید؟ و چون عجب به رأی خود دارد، گوش به حرف دیگران نیز نمی کند، بلکه ایشان را محل تهمت می داند.
و علاج فی الجمله این مرض، آن است که آدمی ذهن خود را متهم شمارد، و تا مادامی که آدمی حجتی قاطع از عقل یا شرع در دست نداشته باشد به رأی خود مطمئن و مغرور نگردد و شناخت ادله قطعیه از شرع و عقل، و مواضع سهو و خطای در براهین و قضایا موقوف است بر عقل کامل و قریحه مستقیمه با سعی تمام، و مزاولت قرآن و حدیث، و مصابحت اهل علم و با این همه، باز آدمی از غلط و خطا ایمن نیست، و صواب آن است که آدمی افکار فاسده و مذاهب باطله را تتبع ننمایند، و در آنها خوض نکند، و قدم از قدم خانواده وحی و رسالت برندارد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت پانزدهم - کبر و تفاوت آن با عجب
و آن عبارت است از حالتی که آدمی خود را بالاتر از دیگری ببیند و اعتقاد برتری خود را بر غیر داشته باشد و فرق این با عجب، آن است که آدمی خود را شخصی داند، و خود پسند باشد، اگر چه پای کسی دیگر در میان نباشد، ولی در کبر، باید پای غیر نیز در میان آید تا خود را از آن برتر داند و بالاتر بیند و این کبر، صفتی است در نفس و باطن و از برای این صفت، در ظاهر، آثار و ثمرات چندی است که اظهار آن آثار را تکبر گویند .
و آن آثاری است که باعث حقیر شمردن دیگری و برتری بر آن گردد، مانند: مضایقه داشتن از همنشینی با او، یا همخوراکی با او، یا امتناع در پهلو نشستن با او، یا رفقات او، و انتظار سلام کردن و توقع ایستادن او، و پیش افتادن از او در راه رفتن، و تقدم بر او در نشستن، و بی التفاتی با او در سخن گفتن، و به حقارت با او تکلم کردن، و پند و موعظه او را بی وقع دانستن، و امثال اینها.
و از جمله آثار کبر است خرامان و دامن کشان راه رفتن و بعضی از این افعال گاهی از حسد و کینه و ریا نیز نسبت به بعضی صادر می شود، اگر چه آدمی خود را از او بالاتر هم نداند.
و بدان که کبر از اعظم صفات رذیله است، و آفت آن بسیار، و غائله آن بی شمار است چه بسیارند از خواص و عوام که به واسطه این مرض به هلاکت رسیده اند و بسی بزرگان ایام، که به این سبب گرفتار دام شقاوت گشته اند اعظم حجابی است آدمی را از وصول به مرتبه فیوضات، و بزرگ تر پرده ای است از برای انسان از مشاهده جمال سعادت، زیرا که این صفت، مانع می گردد از کسب اخلاق حسنه چون به واسطه این صفت، آدمی بر خود بزرگی می بیند، که او را از تواضع و حلم، و قبول نصیحت، و ترک حسد و غیبت و امثال اینها منع می کند بلکه خلق بدی نیست مگر اینکه صاحب تکبر محتاج به آن است، به جهت محافظت عزت و بزرگی خود و هیچ صفت نیکی نیست مگر اینکه از آن عاجز است و به سبب بیم فوت برتری خود و از این جهت آیات و اخبار در مذمت و انکار بر آن خارج از حیز شمار و تذکار است.
خدای تعالی می فرماید «یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار» خلاصه معنی آنکه زنگ و چرک می فرستد خدا بر هر دل متکبری و می فرماید: «انه لایحب المستکبرین» یعنی «به درستی که خدا دوست ندارد تکبرکنندگان را» و دیگر می فرماید «سأصرف عن آیاتی الذین یتکبرون» یعنی «زود باشد که برگردانم از آیات خود، روی کسانی را که تکبر می ورزند» و باز می فرماید: «ادخلوا أبواب جهنم خالدین فیها فیئس مثوی المتکبرین» یعنی «داخل شوید در درهای جهنم، در حالتی که مخلد خواهید بود در آن، پس بد مقامی است مقام تکبرکنندگان».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اقسام تکبر و درجات متکبرین
بدان که تکبر به سه قسم است: اول آنکه تکبر بر خدا کند، همچنان که نمرود و فرعون کردند و این بدترین انواع تکبر، بلکه اعظم افراد کفر است و سبب این، محض جهل و طغیان است و به این قسم خدای تعالی اشاره فرموده که «إن الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین» یعنی «به درستی که کسانی که تکبر و گردن کشی از بندگی من می نمایند زود باشد که داخل جهنم شوند، در حالتی که ذلیل و خوار باشند» .
دوم آنکه بر پیغمبران خدا تکبر کند و خود را از آن بالاتر داند که انقیاد و اطاعت ایشان را کند، مانند: ابوجهل و امثال اینها و ایشان کسانی بودند که می گفتند: «أهولاء من الله علیهم من بیننا» یعنی «آیا اینها را خدا منت گذارد و پیغمبر کرد در میان ما؟» و می گفتند: «أنو من لبشرین مثلنا» یعنی «آیا ما ایمان بیاوریم از برای دو آدمی مانند ما؟» و می گفتند: «إن أنتم ألا بشر مثلنا» یعنی «نیستید شما مگر بشری مانند ما» و این قسم نیز نزدیک تکبر به خدا است.
سوم آنکه اینکه تکبر بر بندگان خدا نماید، که خود را از ایشان برتر بیند و ایشان را در جنب خود پست و حقیر شمارد و این قسم اگر چه در شناعت، از قسم اول کمتر باشد، اما این نیز از مهلکات عظیمه است بلکه بسا باشد که منجر به مخالفت خدا شود، زیرا که صاحب آن، گاه است حق را از کسی می شنود که خود را از او بالاتر می داند و به این جهت استنکاف از قبول و پیروی آن می کند بلکه چون عظمت و تکبر و برتری و تجبر مختص ذات پاک خداوند علی اعلی است پس هر بنده ای که تکبر نماید در صفتی از صفات خدا، با او منازعه نموده است.
همچنان که از برای تکبر، سه قسم است، همچنین از برای آن، سه درجه است.
درجه اول: اینکه این صفت خبیثه در دل آدمی مستقر باشد و خود را بهتر و برتر از دیگران بیند، و آن را در کردار و گفتار خود ظاهر کند مثل اینکه در مجالس، بالاتر نشیند و خود را بر امثال و اقران خود مقدم دارد و روی خود را از ایشان بگرداند و عبوس کند و چین بر جبهه افکند و کسی که کوتاهی در تعظیم او کند بر او انکار نماید و اظهار مفاخرت و مباهات کند و در صدد غلبه بر ایشان در مسائل علمیه و افعال عملیه باشد و این درجه، بدترین درجات است، زیرا که درخت کبر، در دل صاحبش ریشه دوانیده و شاخ و برگ آن بلند شده و جمیع اعضا و جوارح او را فرو گرفته
درجه دوم اینکه در دل او کبر باشد و کردار متکبرین نیز از او صادر گردد و اما به زبان نیارود و این درجه، یک شاخه کمتر از درجه اول است.
درجه سوم اینکه در دل، خود را بالاتر داند اما در کردار و گفتار مطلقا اظهار ننماید، و نهایت سعی در تواضع و فروتنی کند و چنین شخصی شاخ و برگ درخت کبر را قطع کرده است اما ریشه آن در دل او هست پس اگر به این جهت بر خود غضبناک باشد و در صدد قلع و قمع ریشه آن نیز بوده باشد و سعی کند، او به آسانی بتواند از آن خلاص گردد و اگر احیانا بی اختیار میل به برتری کند و لیکن در مقام مجاهده بوده باشد گناهی بر او نیست و خدا توفیق نجات به او کرامت می فرماید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - نشانه های تکبر و تواضع
زنهار، تا فریب نفس و شیطان را نخوری و خود را صاحب ملکه تواضع، و خالی از مرض کبر ندانی، تا نیک مطمئن شوی و خود را در معرض آزمایش و امتحان درآوری، زیرا که بسیار می شود که آدمی ادعای خالی بودن از کبر را می کند، بلکه خود نیز چنان گمان می کند ولی چون وقت امتحان می رسد معلوم می شود که این مرض در خفایای نفس او مضمر است و فریب نفس اماره را خورده و خود را بی کبر دانسته، و به این جهت از معالجه و مجاهده دست کشیده
و از برای هر یک از کبر و تواضع علاماتی چند است که آدمی به آنها امتحان، و حالت نفس او از کبر و تواضع شناخته می شود.
و علامت اول آنکه چون با اقران و امثال خود در مسأله ای از مسائل، گفتگو می کند اگر حق بر زبان ایشان جاری شود، و آنچه او گوید مطابق واقع نباشد اگر اعتراف به آن کرد و از اینکه او را بر حق آگاه ساختند و از غفلت برآوردند اظهار شکرگزاری ایشان نمود و اصلا بر او اعتراف و شکرگزاری مشکل نبود پس این علامت آن تواضع است و اگر قبول حق از ایشان و اعتراف بر آن گران باشد و اظهار بشاشت و خرمی نتواند نمود معلوم است که تکبر دارد و باید بعد از تأمل در بدی عاقبت آن، در خباثت نفس خود تأمل کند و در صدد معالجه برآید و خود را بر آنچه گران است بر او از قبول حق و اعتراف بدان و شکرگزاری حق گویان بدارد و مکرر اقرار به عجز و قصور خود کند و به گوینده حق دعا کند و او را آفرین و ستایش گوید، تا این صفت از او رفع شود و بسا باشد که در خلوت مضایقه از قبول حق ندارد و لیکن در حضور مردم بر او گران باشد، در این وقت، کبر نخواهد داشت و لیکن مبتلا به مرض ریا خواهد بود و باید آن را معالجه نماید به نحوی که در مرض ریا بیاید.
علامت دوم آنکه چون به محافل و مجامع وارد شود بر او گران نباشد که امثال و اقران بر او مقدم نشینند و او فروتر از ایشان نشیند، و مطلقا تفاوتی در حال او نکند و همچنین در وقت راه رفتن، مضایقه نداشته باشد که عقب همه راه رود و اگر چنین باشد، صفت کبر ندارد و اگر بر او گران باشد، متکبر است و باید چاره خود کند، و زیر دست امثال خود بنشیند و عقب ایشان راه رود تا از این مرض خلاص گردد.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «تواضع آن است که آدمی در مکانی که پست تر از جای او باشد بنشیند و به جائی که پائین تر از جای دیگر باشد راضی شود و به هر که ملاقات کند سلام کند و ترک مجادله کند، اگر چه حق با او باشد و نخواهد که او را بر تقوی و پرهیزگاری مدح کنند».
و بعضی از متکبرین طالب صدر، می خواهند امر را مشتبه کنند عذر می آورند که مومن نباید که خود را ذلیل کند و بعضی از مشتبهان به اهل علم متمسک می شوند که علم را نباید خوار کرد و این از فریب شیطان لعین است ای بیچاره مسکین بعد از آنکه جمعی در مجلس از امثال و اقران تو باشد، چه ذلتی است در زیر دست آنها نشستن؟ و چه خواری از برای علم است؟ سخن از کسانی است که آنها نیز مثل تو هستند، یا نزدیک به تو این عذر اگر مسموع باشد در جائی است که اگر مومنی در مجمع اهل کفر باشد، یا صاحب علمی در مجمع فساق و ظلمه حاضر شود علاوه بر این، اگر عذر تو این است، چرا اگر اتفاقا در جائی زیر دست نشستی متغیر الحال می شوی و مضطرب می گردی؟ بلکه گاه است خود را چون کسی تصور می کنی که عیبی بر او ظاهر شده و به یک بار زیر دست نشستن، ذلت ایمان و علم به وجود نمی آید هزار مسلمان و عالم را می بینی که انواع مذلت به ایشان می رسد چنان متغیر نشوی که به یک «گز زمین جایت تفاوت کند، و چنان می دانی که این حرمت ایمان و علم است نه چنین است، بلکه این از شایبه شرک و جهلی است که در باطن تو است و بعضی از متکبرین هستند که چون وارد مجمعی می شوند و در صدر، جائی نمی بینند در صف «نعال می نشینند، با وجود اینکه میان صدر، وصف نعال جای و مکان خالی بسیار است یا بعضی اراذل را میان خود و میان کسانی که در صدرند می نشانند که بفهمانند که اینجا که ما نشسته ایم نیز صدر است، یا اینکه ما خود از صدر گذشته ایم.
و گاه است در زاویه ای که صدر قرار داده اند جا نیست زاویه دیگر مقابل آن را در صف نعال رو به خود می کند و می نشیند و بسا باشد در راه رفتن چون میسر نشود که مقدم بر همه شود اندکی خود را پس می کشد تا فاصله میان او و پیش افتادگان حاصل شود و اینها همه نتیجه کبر و خباثت نفس، و اطاعت شیطان است و این بیچارگان، این اعمال را می کنند به جهت عزت خود و نمی دانند که زیرکان، به خباثت نفس ایشان برمی خورند.
تیز بینانند در عالم بسی
واقفند از کار و بار هر کسی
علامت سیم آنکه پیشی گرفتن در سلام کردن بر او گران نباشد پس اگر مضایقه داشته و توقع سلام از دیگران داشته باشد، متکبر خواهد بود و عجب آنکه جمعی که خود را از جمله اهل علم می دانند سواره در کوچه و بازار می گذرند و از پیادگان و نشستگان چشم سلام دارند و حال آنکه سزاوار آن است که ایستاده بر نشسته، و سواره بر پیاده سلام کند اف بر ایشان که یکی از سنن سنیه پیغمبر آخرالزمان را آلت تکبر خود قرار داده اند.
علامت چهارم آنکه چون فقیر بی نوائی او را دعوتی نماید اجابت کند و به مهمانی او یا حاجتی دیگر که از او طلبیده برود و به جهت حاجت رفقا و خویشان، به کوچه و بازار آمد و شد نماید اگر این بر آن گران باشد تکبر دارد و همچنین ضروریات خانه خود را از آب و هیمه و گوشت و سبزی و امثال اینها را از بازار خریده خود بردارد و به خانه آورد، اگر بر او گران نباشد متواضع است و الا متکبر و اگر در خلوت مضایقه نداشته باشد و در نظر مردم بر او گران باشد مبتلا به مرض ریا خواهد بود.
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «برداشتن چیزی و به خانه آوردن به جهت عیال، از کمال مردی چیزی کم نمی کند» «روزی آن سرور یک درهم گوشت خریدند و بر گوشه ردای مبارک گرفته به خانه می بردند بعضی از اصحاب عرض کردند یا امیرالمومنین به من ده تا بیاورم فرمود: صاحب عیال، سزاوارتر است که بردارد» و مروی است که «حضرت امام صادق علیه السلام مردی از اهل مدینه را دید که چیزی را از برای عیال خود خریده بود و می برد، چون حضرت را دید شرم کرد حضرت به او فرمود که از برای عیالت خریده ای و برداشته ای؟ به خدا قسم که اگر اهل مدینه نبودند هر آینه دوست داشتم که من نیز از برای عیال خود چیزی بخرم و بردارم» و ظاهر آن است که چون در آن وقت از امثال آن بزرگوار این نوع رفتار متعارف نبود، و در نظر مردم قبیح می نمود، و موجب عیب کردن مردمان و غیبت کردن و مذمت نمودن ایشان می شد، به این جهت آن حضرت اجتناب می فرمودند و از آنجا مستفاد می شود که چنانچه امری به حدی رسد که ارتکاب آن در عرف قبیح باشد و باعث این شود که مردم به غیبت کردن صاحب آن مشغول شوند، ترک کردن آن بهتر است و این نسبت به اشخاص و ولایات و عصرها مختلف می شود، پس باید هر کس ملاحظه آن را بکند و مناط آن است که به حد قباحت و مذمت رسد پس هان، تا فریب خود را نخوری و تکبر را به این واسطه مرتکب نشوی
علامت پنجم آنکه بر او پوشیدن جامه های سبک و درشت و کهنه و چرک گران نباشد، که اگر در بند پوشیدن لباس نفیس، و بر تحصیل جامه فاخر حریص باشد و آن را شرف و بزرگی داند متکبر خواهد بود و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «این است و جز این نسبت که من بنده ای هستم که بر روی خاک می نشینم و چیزی می خورم، و جامه پشمینه می پوشم، و شتر را می بندم، و انگشتان خود را می لیسم، و چون بنده ای مرا بخواند اجابت می کنم، پس هر که طریقه مرا ترک کند از من نیست» و مروی است که «سید انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم پیراهنی را پوشیده بودند و در وقت وفات آن حضرت بیرون آوردند، از پشم بود و دوازده وصله داشت، که چند وصله آن از پوست گوسفند بود» «به سلمان گفتند که چرا جامه نو نمی پوشی؟ گفت: من بنده هستم هر وقت آزاد شوم خواهم پوشید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جامه کم قیمت و پست پوشیدن از ایمان است» «سید اولیاء در زمان خلافت ظاهریه، جامه ای بسیار کهنه که بر آن پینه بسیار بود پوشیده بود، بعضی از اصحاب با او عتاب کرد حضرت فرمود: در آن چند فایده هست: یکی آنکه مومنین، اقتدا به من می کنند و چنین رفتار می کنند و دیگر آنکه دل را خاشع می کند و از کبر پاک می گرداند»
علامت ششم آنکه با کنیزان و غلامان خود در یک سفره طعام خورد و با ایشان همخوراکی کند، اگر بر او گران نباشد متواضع است و الا متکبر.
شخصی از اهل بلخ روایت کند که «با سلطان سریر ارتضاء علی بن موسی الرضا علیه السلام در سفر خراسان همراه بودم روزی سفره حاضر کردند، پس حضرت همه ملازمان خود از خادمان، و غلامان سیاه را بر سفره جمع کردند، من عرض کردم: فدای تو شرم اگر سفره جدائی از برای ایشان قرار دهی بهتر است فرمود: ساکت باش، به درستی که خدای همه یکی و دین همه یکی و پدر و مادر همه یکی است، و جزای هر ک را به قدر عمل او می دهند».
و مخفی نماند که امتحانات و آزمایشهای کبر و تواضع، منحصر به اینها نیست، بلکه اعمال و آثاری دیگر بسیار هست، مانند اینکه بخواهد کسی در پیش او بایستد حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «هر که خواهد مردی از اهل آتش را بیند نگاه کند به مردی که نشسته و در برابر او طایفه ای ایستاده باشند» بعضی از صحابه نقل کرده اند که «احدی در نزد اصحاب پیغمبر از آن سرور عزیزتر و محترم تر نبود چون نشسته بودند و حضرت وارد می شد به جهت او از جای برنمی خاستند چون می دانستند که آن حضرت از آن کراهت دارد.
و از جمله علامات کبر این است که تنها در کوچه و بازار نرود و خواهد که دیگری همراه او باشد و بعضی متکبرین هستند که چون کسی را نیابند، سواره راه روند.
مروی است که «هر که کسی در عقب او راه رود مادامی که چنین است دوری او از خدا زیاد می شود» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بعضی اوقات با اصحاب راه می رفتند و اصحاب را پیش می انداختند و خود میان ایشان راه می رفتند».
و باز از جمله علامات کبر این است که از زیارت کردن بعضی اشخاص مضایقه کند، اگر چه در زیارت آنها فایده ای از برای او باشد و مضایقه کند از همنشینی فقرا و مریضان و آزار داران.
مروی است که «مردی آبله برآورده بود و آبله او چرک برداشته و پوست آن رفته بود و بر حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داخل شد در وقتی که آن حضرت به چیز خوردن مشغول بودند، آن شخص پهلوی هر که نشست از پیش او برخاست، حضرت او را پهلوی خود نشانید و با او چیزی خورد» «روزی آن حضرت با اصحاب، چیزی می خوردند، مردی که ناخوشی مزمنی داشت و مردم از او متنفر بودند وارد شد، حضرت او را بر پهلوی خود نشانید و فرمود: چیزی بخور».
و علامات دیگر از برای کبر بسیار است که کبر به آن شناخته می شود و طریقه و رفتار سید انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم جامع جمیع علامات تواضع، و خالی از همه شوایب کبر بود، پس سزاوار امت او آنکه اقتدا به او نمایند.
ابو سعید خدری که از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود روایت کرده که «آن حضرت خود علف به شتر می داد، و آن را می بست و خانه راه می رفت و گوسفند را می دوشید و نعلین خود را پینه می کرد و جامه خود را وصله می نمود و با خدمتکاران چیز می خورد و چون خادم از دست آسیا کشیدن خسته می شد آن حضرت خود آسیا می کشید و از بازار چیزی می خرید و به دست یا به گوشه جامه خود می گرفت و به خانه می آورد و با غنی و فقیر و کوچک و بزرگ مصافحه می کرد و به هر که برمی خورد از کوچک و بزرگ و سیاه و سفید و آزاد و بنده، از نمازگزاران، ابتدا به سلام می کرد جامه خانه و بیرون او یکی بود هر که او را می خواند اجابت می کرد و پیوسته ژولیده و غبار آلوده بود، به آنچه او را دعوت می کردند حقیر نمی شمرد، اگر چه هیچ بجز خرمای پوسیده نمی بود، صبح از برای شام چیزی نگاه نمی داشت و شام از برای صبح چیزی ذخیره نمی کرد سهل المونه بود خوش خلق و کریم الطبع و گشاده رو بود و با مردمان نیکو معاشرت می کرد تبسم کنان بود بی خنده، و اندوهناک بود بی عبوس در امر دین، محکم و شدید بود بی سختی و درشتی با مردمان متواضع و فروتن بود بی مذلت و خواری بخشنده بود بی اسراف مهربان بود به جمیع خویشان و اقارب قریب بود به جمیع مسلمانان و اهل ذمه دل او رقیق بود و پیوسته سر به پیش افکنده بود و هرگز این قدر چیز نمی خورد که تخمه شود و هیچ وقت دست طمع به چیزی دراز نمی کرد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - تواضع و فروتنی
مذکور شد که ضد صفت کبر، تواضع است و آن عبارت است از شکسته نفسی، که نگذارد آدمی خود را بالاتر از دیگری بیند و لازمه آن، کردار و گفتار چندی است که دلالت بر تعظیم دیگران، و اکرام ایشان می کند و مداومت بر آنها اقوی معالجه است از برای مرض کبر و این از شرایف صفات، و کرایم ملکات است و اخبار در فضلیت آن بی نهایت است
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هیچ کس تواضع نکرد مگر اینکه خدا او را بلند گردانید».
ز خاک آفریدت خداوند پاک
پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر به خاک اندر اندازدت
به عزت هر آنکو فروتر نشست
به خواری نیفتد ز بالا به پست
بگردن فتد سرکش و تند خوی
بلندیت باید بلندی مجوی
مروی است که «خداوند یگانه به موسی علیه السلام وحی کرد که من قبول می کنم نماز کسی را که از برای عظمت من تواضع کند و بر مخلوقات من تکبر نکند و در دل خود خوف مرا جای دهد و روز را به ذکر من به پایان رساند و به جهت من خود را از خواهشهای نفس باز دارد».
روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمودند که «چرا من حلاوت عبادت را در شما نمی بینم؟ عرض کردند که چه چیز است حلاوت عبادت؟ فرمود که تواضع» و از آن حضرت مروی است که «چهار چیز است که خدا کرامت نمی کند مگر به کسی که خدا او را دوست داشته باشد: یکی صمت و خاموشی، و آن اول عبادت است دوم توکل بر خدا سیم تواضع چهارم زهد در دنیا» و نیز از آن جناب مروی است که «هر که فروتنی کند از برای خدا، خدا او را برمی دارد و هر که تکبر کند خدا او را می افکند و هر که قناعت کند خدا او را روزی می دهد و هر که اسراف کند خدا او را محروم می گرداند و هر که بسیار یاد مرگ کند خدا او را دوست می دارد و هر که بسیار یاد خدا کند خدا او را در بهشت در سایه خود جای دهد» حضرت عیسی علیه السلام فرموده است که «خوشا به حال تواضع کنندگان در دنیا، که ایشان در روز قیامت بر منبرها خواهند بود» خدای تعالی به داود علیه السلام وحی فرمود که «همچنان که نزدیکترین مردم به خدا متواضعانند، همچنین دورترین مردم از خدا متکبرانند» مروی است که «سلیمان پیغمبر علیه السلام هر صبح بر بزرگان و اغنیاء و اشراف می گذشت تا می آمد، به نزد مساکین، پس با ایشان می نشست و می گفت: مسکینی هستم با مساکین نشسته» و مروی است که «پدر و پسری از مومنین بر حضرت امیرالمومنین علیه السلام وارد شدند، حضرت برخاست و ایشان را اکرام نمود و بر صدر مجلس نشانید و خود در برابر آنها نشست و فرمود که طعامی آوردند و خوردند سپس قنبر آفتابه و طشتی آورد تا دست ایشان را بشوید، حضرت از جای برجست و آفتابه را گرفت که دست آن مرد را بشوید، آن مرد خود را بر خاک مالید و عرض کرد که یا امیرالمومنین: چگونه راضی شوم که خدا ما را بیند و تو آب به دست من بریزی؟ حضرت فرمود: بنشین و دست خود را بشوی خدا تو را و برادری از شما را می بیند که هیچ فرقی ندارید و برادرتان می خواهد به جهت خدمت تو در بهشت ده برابر همه اهل دنیا به او کرامت شود پس آن مرد نشست پس حضرت فرمود که قسم می دهم تو را به حق عظیمی که من بر تو دارم که مطمئن دست خود را بشوی همچنان که اگر قنبر آب به دست تو می ریخت پس حضرت دست او را شست».
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که تواضع، اصل در هر شرف و بزرگی نفیس، و مرتبه بلندی است و اگر تواضع را زبانی بود که مردم می فهمیدند، از حقایق عاقبتهای پنهان خبر می داد و تواضع آن است که از برای خدا و در راه خدا باشد و ماسوای این مکر است و هر که از برای خدا تواضع و فروتنی کند خدا او را شرف و بزرگی می دهد بر بسیاری از بندگانش و از برای اهل تواضع، سیمائی است که ملائکه آسمان ها و دانایان اهل زمین ایشان را می شناسند و از برای خدا هیچ عبادتی نیست که آن را بپسندد و قبول کند مگر اینکه در آن تواضع است و نمی شناسد آنچه در حقیقت تواضع است مگر بندگان مقربی که به وحدانیت خدا رسیده اند.
خدای تعالی می فرماید که بندگان خدا کسانی اند که در روزی زمین با تواضع راه می روند و خداوند عزوجل بهترین خلق خود را به تواضع امر فرمود و گفت: «و اخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین» و تواضع مزرعه خشوع و خضوع و خشیت و حیاست و شرف تام حقیقی سالم نمی ماند مگر از برای کسی که متواضع باشد در نزد خدا» و حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمود که «هر که تواضع کند در دنیا از برای برادر مومن خود پس او در نزد خدا از جمله صدیقان است و حقا که او از شیعیان علی بی أبی طالب علیه السلام است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده - مذموم بودن ذلت و خواری
سابق بر این مذکور شد که هر صفت فضیلتی وسط است و دو طرف افراط و تفریط آن مهلک و مذموم است پس صفت تواضع حد وسط است و طرف افراط آن صفت کبر است و طرف تفریط آن ذلت و پستی است پس همچنان که کبر مذموم است، همچنین خوار و ذلیل کردن خود نیز مذموم و مهلک است، زیرا که از برای مومن جایز نیست که خود را ذلیل و پست کند پس اگر عالمی مطاع، کفشدوزی بر او وارد شود آن عالم از جای خود برخیزد و او را در مکان خود بنشاند و درس و تعلیم را به جهت حرمت او ترک کند و چون برخیزد تا در خانه در عقب او بدود، خود را ذلیل و خوار کرده است، و از طریقه مستقیمه تجاوز نموده است و طریقه محموده و عدالت، آن است که به طریقی که مذکور شد تواضع کند از برای امثال و اقران خود و کسانی که مرتبه ایشان نزدیک به اوست و اما تواضع عالم از برای بازاری، آن است که با او بنشیند و نیک سخن گوید و به طریق مهربانی با او تکلم کند و دعوت او را اجابت کند و در قضای حاجت او سعی کند و خود را بهتر از او نداند، به جهت خط خاتمه و امثال اینها.
و مخفی نماند که آنچه مذکور شد از مدح تواضع و فروتنی، نسبت به کسانی است که متکبر نباشند اما کسی که متکبر باشد، بهتر آن است که تواضع او را نکنند، زیرا که فروتنی و ذلت از برای کسی که متکبر باشد موجب پستی و ذلت خود است و باعث گمراهی آن متکبر، و زیادتی تکبر او می شود و بسا باشد که اگر مردم تواضع او را نکنند و بر او تکبر کنند متنبه شود و تکبر را ترک کند.
و از این جهت است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگاه متواضعین امت مرا ببینید، از برای ایشان تواضع کنید و هرگاه متکبرین را ببینید بر ایشان تکبر کنید، به درستی که این باعث مذلت و حقارت ایشان می شود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هفدهم - بغی و سرکشی
که عبارت است از گردن کشی و سرکشی از فرمان کسی که اطاعت او لازم است و این بدترین نوع از انواع کبر است، زیرا که اطاعت نکردن کسی که اطاعت او لازم است، مانند: پیغمبران و اوصیای ایشان، منجر به کفر می شود و بیشتر طوایف کفار به این جهت بر کفر باقی ماندند و هلاک شدند، چون: یهود و نصاری و کفار قریش و غیر ایشان و غالب آن است که ظلم و تعدی بر مسلمین، و مقهور کردن ایشان و امثال آن به سبب این صفت می شود و شکی نیست که اینها همه از مهلکات عظیمه هستند.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «عقوبت بغی، زودتر از عقوبت هر بدی دیگر به او می رسد» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «ای مردمان، به درستی که بغی، می کشد اصحاب خود را به آتش، و اول کسی که بر خدا بغی و گردن کشی کرد «عناق»، دختر آدم بود و اول کسی که خدا او را کشت عناق بود، و مکان نشستن او یک جریب در یک جریب بود، و از برای او بیست انگشت بود که هر انگشتی دو ناخن داشت مانند دو غربال، پس خدا بر او مسلط کرد شیری را که به قدر فیل بود، و گرگی که به قدر شتر بود و بازی که به قدر استر بود و او را کشتند به درستی که خدا جباران را کشت در حالتی که در بهترین حالاتشان بودند و در نهایت امن و آرام قرار داشتند» و علاج این صفت، آن است که بدی آن را ملاحظه کند و آنچه در مدح ضد آن، که صفت تسلیم و انقیاد است از برای کسانی که اطاعتشان واجب است رسیده مطالعه نماید و آیات و اخباری را که در وجوب اطاعت خدا و پیغمبر و ائمه و اولوالامر، می باشند و همینطور غیر ایشان، از علما و فقهائی که در زمان غیبت امام، نایبان اویند متذکر شود و خود را خواهی نخواهی بر اطاعت آنانی که اطاعتشان واجب است بدارد، و از برای ایشان قولا و فعلا خضوع و خشوع کند تا ملکه او گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت نوزدهم - عصبیت
و آن عبارت است از سعی نمودن در حمایت خود یا چیزی که به خود نسبت دارد، از دین و مال و قبیله و عشیره و اهل شهر یا اهل صنعت خود و امثال اینها، به قول یا فعل و این بر دو قسم است، زیرا که آن را که حمایت می کند و سعی در دفع بدی از آن می کند اگر چیزی است که حفظ و حمایت آن لازم است و در حمایت کردن، از حق متجاوز نمی کند و انصاف را از دست نمی دهد این قسم ممدوح و پسندیده، و از صفات فاضله است و آن را غیرت گویند، چنانکه گذشت
و اگر چیزی را که حمایت می کند، چیزی است که حمایت آن شرعا خوب نیست، یا در حمایت، از حق و انصاف تجاوز می کند و به باطل داخل می شود، این قسم عصبیت مذموم است و از رذایل صفات متعلقه به قوه غضبیه است.
و به این اشاره فرمودند حضرت سید الساجدین علیه السلام وقتی که از عصبیت از او پرسیدند پس فرمود: «عصبیتی که صاحب آن گناهکار است آن است که آدمی بدان قبیله خود را بهتر از نیکان قبیله دیگر ببیند و عصبیت، آن نیست که کسی قبیله خود را دوست داشته باشد، و لیکن آن است که آدمی اعانت بکند قبیله خود را بر ظلم» و عصبیت را که در اخبار و احادیث اطلاق می کنند این قسم را مذموم می خوانند و آن از صفات مهلکه و آدمی را به شقاوت ابدی گرفتار می کند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر که تعصب بکشد یا تعصب از برای او بکشند رشته اسلام از گردن او جدا می شود» و فرمود که «هر که به قدر حبه خردلی عصبیت در دل او باشد خدا در روز قیامت او را با اعراب جاهلیت برخواهد انگیخت» و از حضرت سیدالساجدین علیه السلام مروی است که «هیچ حمیتی داخل بهشت نمی شود مگر حمیت حمزه بن عبدالمطلب علیه السلام در آن وقت که مشرکین بچه دان شتر را در حالت سجود معبود همایون بر سر سید کاینات افکندند غضب و حمیت، حمزه را بر آن داشت که دین اسلام را قبول نمود» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «فرشتگان چنان پنداشتند که ابلیس از ایشان است و خدای می دانست که از ایشان نیست پس حمیت و غضب، او را بر آن داشت که حقیقت خود را ظاهر کرده گفت: مرا از آتش خلق کردی و آدم را از خاک».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت بیستم - کتمان حق
و باعث این، یا عصبیت است یا جبن، و گاه باشد که سبب آن طمع باشد، و در این صورت هم باز منشأ آن ضعف نفس و خمود قوه غضبیه است پس به هر حال این صفت از رذایل متعلق به قوه غضبیه است، یا از جانب افراط یا از طرف تفریط و در ضمن این صفت خبیثه، صفات خبیثه بسیار است چون: میل به یک طرف در حکم میان مردمان، و کتمان شهادت، و شهادت ناحق دادن، و تصدیق اهل باطل را نمودن، و تکذیب حق را کردن و غیر اینها.
و هلاک آدمی به سبب هر یک از اینها ظاهر و روشن است و از بیان مستغنی و بر حرمت هر یک، اجماع امت منعقد و آیات و اخبار بر مذمت آنها متعدد است پس بر هر یک از اهل اسلام محافظت خود از آنها لازم، و اجتناب از آنها متحتم است و هر کسی که به یکی از اینها مبتلا باشد باید سوء عاقبت آن را متذکر شود و فواید ضد آن را، که انصاف و استقامت بر حق است ملاحظه نماید، و خود را بر آن بدارد و در امور، انصاف را مراعات نماید و در جمیع احوال، متوجه خود باشد، تا خلاف آن از او سر نزند تا از عصبیت و کتمان حق خلاص گردد، و ملکه انصاف از برای او حاصل شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - صفت انصاف
ضد عصبیت و کتمان حق، انصاف و ایستادن بر حق است و این دو، از صفات کمالیه اند و صاحب آنها در دنیا و آخرت عزیز و محترم، و در نزد خالق و خلق، مقبول و مکرم است.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «ایمان بنده، کامل نیست تا در او سه خصلت بوده باشد: انفاق در راه خدا با وجود تنگدستی و انصاف دادن از خود و سلام کردن» و فرمود که «سید و آقای جمیع اعمال، انصاف دادن از خود است» و فرمود که «هر که مواسات کند فقیری را از مال خود، و انصاف دهد مردمان را، پس حقا که آن مومن است» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «آیا هر که انصاف بدهد، و آنچه حق است بگوید خدا زیاد نکند از برای او مگر عزت را» و همین حدیث، کافی است از برای کسانی که از برای توهمات فاسده چشم از حق می پوشند.
حضرت صادق علیه السلام فرمود که «خبر دهم شما را از اشد چیزهائی که خدا بر خلقش واجب کرده است پس سه چیز را ذکر کردند که اول آنها انصاف بود» و فرمود که «هر که انصاف بدهد مردم را از خود، می پسندند او را که از برای دیگران حکم باشد» و نیز فرمود که «هرگز دو نفر در امری نزاع نکردند که یکی از آنها انصاف بدهد از برای آن دیگری و آن قبول نکند مگر اینکه آن دیگری مغلوب می گردد» و فرمود که «از برای خدا بهشتی است که داخل آن نمی شود مگر سه نفر: یکی از آنها کسی است که در حق خود حکم به حق نماید».