عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
خرم به تو داشتم دل بی غم را
هجر تو حزین کرد دل خرم را
من تلخی عالم به تو خوش می کردم
با تلخی هجرت چکنم عالم را
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
در کوی تو کآستانش تخت است مرا
ناآمدن از کندی بخت است مرا
این سستی عهدت که مرا سخت افکند
از بهر تو سست عهد سخت است مرا
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
هجرت چو به دست غصه بگذاشت مرا
کم بود کسی که زنده پنداشت مرا
در جان رمقی نبود و در تن لیکن
امید رخ تو زنده می داشت مرا
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
بر ره بگماشت دوش مه پرتو را
تا کرد ز من نهفته ماه نو را
تاکی در و بام یار گیرد بر من
یارب تو گرفتار کن این شب رو را
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
یکدم برم آرید بت خوشخو را
آن ماهرخ صنوبر نیکو را
از تلخی صبرم آرزو شیرین است
شیرین جهان اوست بیارید او را
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
گرچه نفسی نزد وصالت با ما
پیوند نمی جست جمالت با ما
در دوری خدمت تو شبهای دراز
تقصیر نمی کند خیالت با ما
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
تا باز گرفتی رخ چون ماه از ما
پی بازگرفت عقل گمراه از ما
بر بستر آرزو به شبهای دراز
یک یاد رخ تست و دو صد آه از ما
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
دیدم شب و روز رنج و بیداریها
تا در تو رسیده ام به دشواریها
ای ذات پسندیده تو حق عزیز
مپسند مرا بدین چنین خواریها
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
گفتار مبر ز گوشم ای در خوشاب
دیدار مبر ز چشمم ای عالمتاب
کایام چنان کند که ما را پس ازین
گفتار بود به پیک و دیدار به خواب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
گر باد وزد بر این دل ریش خراب
ور خواب گذر کند بر این چشم پرآب
باشد که به هر عمر مرا با تو دمی
گفتار بود به پیک و دیدار به خواب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
در عشق تو گر شود مرا خاک نقاب
بس دل که شود ز داغ جور تو کباب
بس روز که بر دریغ من درد خوری
بس شب که خیال من نبینی در خواب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
در تو نگرم دو دیده ام گیرد آب
ور با تو نشینم جگرم گیرد تاب
ور دور شوم ز تو شود دیده پُر آب
مانا که تو آفتابی ای عالمتاب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
ای لعل تو پرنکته شیرین غریب
مازار دل خسته غمگین غریب
زانروی که نه غریب و مسکین چو منی
بخشای بر این عاشق مسکین غریب
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
چون تنگ دل آکنده شد از بس گله هات
معذورم اگر برم به هر کس گله هات
وز تنگدلی چو شرح جور تو دهم
اول نفسم گریه بود پس گله هات
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
ای وصل تو سرمایه اسباب حیات
در بحر غم تو نیست پایاب حیات
لب تشنه خضر پیش لبت جان می داد
می گفت که خاک بر سرآب حیات
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
افکند دلم به کوی دلداری رخت
و آورد به رویم ز غمش کاری سخت
زین بار ازین یار مرا بختی نیست
ای کاش مرا یار بدی یاری بخت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
دوش ازتف آه من شباهنگ بسوخت
دلهای جهان بر من دلتنگ بسوخت
بر دیده من دیده گردون بگریست
از گرمی آه من دل سنگ بسوخت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
از غیرت شیرین قد چون نیشکرت
می بگذرم و ننگرم اندر گذرت
آن تکله بپوش تا نبینند خسان
[این مصرع جا افتاده] ...رت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
خواهم که به دیده و سرآیم به درت
صد قصه ز غصه دل آرم به برت
گفتند که زحمتی ست از دردسرش
از دردسرت نمی دهم درد سرت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
تا ظن نبری که من نفورم زبرت
یا نیز به کام دل صبورم ز برت
آخر نشدم به اختیار از تو جدا
هم مصلحتی هست که دورم ز برت