عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۸
جانا رخ من زرد شدا ز گرد فراق
بی روی تو خون شد دلم از درد فراق
زنهار نه در کف فراقم فکنی
از بهر خدا که نیستم مرد فراق
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۹
خون کرد دلم را چو دل لاله فراق
بر من بگماشت گریه و ناله فراق
بعد از عمری چو یار دیدار نمود
یک ساعته وصل بود و یکساله فراق
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۰
عهد من دل شکسته زینگونه سبک
مکشن که بود عهد عزیزان نازک
دانی که چو آبگینه ما را دلکی ست
آسان شکن و ساده و صافی و تنک
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۲
ای سنگدل ار کوه ثباتی و درنگ
غافل منشین ز زاری این دل تنگ
کآن ناله کنم شام که بگدازد کوه
وان گریه کنم سحر که خون گردد سنگ
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۶
هرگز ز تو نگلسم محال است محال
یا عهد توبشکنم خیال است خیال
بر تو نکنم دعوی خون دل خویش
خون دل من بر تو حلال است حلال
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۷
ای یار چو اندیشه و مونس چو خیال
شایسته چو روحی و پسندید چو مال
آزرده مشو اگر دلت بگرفته است
شک نیست که خورشید بگیرد هر سال
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۹
رسوا شدم از دیده و شیدا از دل
مهجور ز دلدارم و تنها از دل
نه دوست وفا کرد و نه دل پای بداشت
یارب گله از دوست کنم یا از دل
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۷
هر آه که من به صبحگاهی زده ام
زان آتشی اندر دل ماهی زده ام
در خواب اگر دلت بترسد تو بدان
کآن لحظه من از سوز دل آهی زده ام
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۹
دوش از تو چو ناامید برگردیدم
بالین ز سرشک دیده پر خون دیدم
تا روز ز فرقت تو بر بستر درد
چون مار میان بریده می پیچیدم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۴
بر من چو گذر کند بت کشمیرم
در دیده قیاس چشم مستش گیرم
بگذشت و به چشم خشم در من نگریست
دلدار که پیش خشم چشمش میرم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۷
زین دام بلا که در وی افتاد دلم
بس در که به روی فتنه بگشاد دلم
در عشق کسی که جوی خون می راند
خون راند ز چشم من که خون باد دلم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۹
شمعم که ز تست جانم ای جانانم
بی سوز تو زیست یک نفس نتوانم
گر باد وزد بر تو بمیرم در دم
ور دور شوی زمن برآید جانم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۰
ترسم که شبی سحر دعائی بکنم
وز سوز به گریه های هائی بکنم
بیداد تو پیش دادگر بردارم
وز بی خبری ترا دعائی بکنم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۱
هجر تو تباه کرد حالم چکنم
بگرفت ز جان بی تو ملالم چکنم
گفتی مگری منال در فرقت من
چون بی تو نگریم و ننالم چکنم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۳
هنگام وداع تا به منزل رفتیم
از آب دو دیده پای در گل رفتیم
توفیر سفر نگر که از صحبت تو
با دل برت آمدیم و بی دل رفتیم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۶
هر شب چو شباهنگ بگرید با من
ناهید به آهنگ بگرید با من
وز جور تو سنگدل چو گریم برخود
حقا که دل سنگ بگرید با من
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۹
آمد بنشست، گفت برخیز و برو!
مستی و دمید صبح، برخیز و برو
لب بر لب من نهاد و می گفت به راز
کای یار دلاویز میاویز و برو
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۵۱
جانکاه منی و دل فزای همه ای
دلبند منی و دلگشای همه ای
بیگانه شدی با من و این هیچم نیست
این می‌کشدم که آشنای همه ای
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۵۴
هر دم ز من دلشده بیزار شوی
بی هیچ کینه ز من دل آزار شوی
قدر من دلسوخته دانی لیکن
روزی که به روز من گرفتار شوی
میرزاده عشقی : غزلیات و قصاید
شمارهٔ ۱۵ - بی اعتنائی به فلک
در هفت آسمانم الا یک ستاره نیست
نامی ز من به پرسنل این اداره نیست
بی اعتنا به هیئت کابینه فلک
گردیده ام که پارتیم، یک ستاره نیست
بر بی شمار مهر فلک، پشت پا زدم
خصم چو من فلک زده ای را شماره نیست!
عار آیدم من ار، به فلک اعتنا کنم
ار من به چرخ جز به حقارت نظاره نیست
کشتی ما فتاده به گرداب، ای خدا!
یک ناخدا که تابردش بر کناره نیست!
بیچاره نیستم من و در فکر چاره ام
بیچاره آن کسی ست که در فکر چاره نیست
من طفل انقلابم و جز در دهان من
پستان خون دایه این گاهواره نیست
ای گول شیخ خورده، قضا و قدر مطیع
بر طاق و جفت و خوب و بد استخاره نیست
احوال من نموده، دل سنگ خاره آب
آخر دل تو سنگتر از سنگ خاره نیست؟
من عاشقم، گواه من این قلب چاک چاک
در دست من، جز این سند پاره پاره نیست