عبارات مورد جستجو در ۱۵۷۴ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷۶ - شراب خواهد
ای ز نور شرابخانهٔ تو
روی آفاق همچو دست کلیم
یک صراحی شراب ناب فرست
باشد آن نزد همت تو سلیم
هست نایاب باده اندر شهر
ورنه از دولت تو دارم سیم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۲ - شراب خواهد
بار خدایا به فضل بندهٔ خود را
گر بتوانی فرست پارهٔ باده
زان می آسوده کز پیاله بتابد
چون ز بلور سپید بسد ساده
زانکه بدو تند کره رام توان کرد
زانکه ازو گردد ایستاده فتاده
زانکه مرا کره‌ایست تند و زنخ سخت
سرکش و بدخو میانهٔ گله‌زاده
بنده بدو جز به می سوار نگردد
ور نبود می بماند بنده پیاده
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲
از تو طمعم یکی صراحی باده است
زیرا که مرا حریفکی افتاده است
چون مست شود مرا بخواهد دادن
زیرا که مرا وعده به مستی داده است
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۳
دی یک دو قدح شراب صافی خوردیم
با همنفسی شبی به روز آوردیم
امروز چنان شد که به ناچار دو دست
در گردن درد و رنج و هجران کردیم
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳
ساقی، بده آن باده، زبانم بشکن
وز باده خمار سر و جانم بشکن
پیشانی توبه را شکستم ز لبت
گر توبه کنم دگر دهانم بشکن
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰
دیدم در خواب ساقی زیبا را
بر دست گرفته ساغر صهبا را
گفتم به خیالش که غلام اوئی
شاید که به جای خواجه باشی ما را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۶
حاجت نبود مستی ما را به شراب
یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب
بی‌ساقی و بی‌شاهد و بی‌مطرب و نی
شوریده و مستیم چو مستان خراب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۱
ساقی در ده برای دیدار صواب
زان باده که او نه خاک دیده است و نه آب
بیمار بدن نیم که بیمار دلم
شربت چه بود شراب در ده تو شراب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴
امروز من و جام صبوحی در دست
میافتم و میخیزم و میگردم مست
با سرو بلند خویش من مستم و پست
من نیست شوم تا نبود جزوی هست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷
ای آمده بامداد شوریده و مست
پیداست که باده دوش گیرا بوده است
امروز خرابی و نه روز گشتست
مستک مستک بخانه اولیست نشست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۳
باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت
یار آمد و می در قدح یاران ریخت
از سنبل تر رونق عطاران برد
وز نرگس مست خون هشیاران ریخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۸
بستم سر خم باده و بوی برفت
آن بوی بهر ره و بهر کوی برفت
خون دلها ز بوش چون جوی برفت
زان سوی که آمد به همان سوی برفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۹
روزیکه مرا به نزد تو دورانست
ساقی و شراب و قدح و دورانست
واندم که مرا تجلی احسانست
جان در تن من چو موسی عمرانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۵
معشوق شراب‌خوار و بیسامانست
خونخواره و شوخ و شنگ و نافرمانست
کفر سر جعد آن صنم ایمانست
دیریست که درد عشق بیدرمانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۴
امشب ساقی به مشک می گردان کرد
دل یغما بر دو دست در ایمان کرد
چندان می لعل ریخت تا طوفان کرد
چندانکه وثاق عقل را ویران کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴۳
ای آنکه ز تو مشکلم آسان گردد
سرو و گل و باغ مست احسان گردد
گل سرمست و خار بد مست و خمار
جامی در ده که جمله یکسان گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۴
پیران خرابات غمت بسیارند
چون چشم تو هم خفته و هم بیدارند
بفرست شراب کاندلشدگان
نه مست حقیقتند و نی هشیارند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۱
مطرب خواهم که عاشق مست بود
در کوی خرابات تو پابست بود
گر نیست بود شاه و گر هست بود
یارب بده آن کس که از دست بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۰
امروز من از تشنه دهانی و خمار
نی دل دارم نه عقل و نه صبر و قرار
می‌آیم و می‌روم چو انگور افشار
آخر قدح شیره به عصار بسیار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰۳
ساقی گفتم ترا می ساده بیار
وان زنده کن مردم آزاده بیار
گفتی که در این دور فلک بادی هست
تا باد رسیدن ای صنم باده بیار