عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۲ - ابواسحق ابراهیم بن احمد الخوّاص
از ایشان بود ابواسحق ابراهیم بن احمدالخوّاص رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه از اقران جنید و آن نوری بود و او را اندر توکّل و ریاضتها حظّ فراوان بود، وفاة وی اندر سنه احدی و تسعین و مأتین بود بشهر ری و علّت شکم داشت و هرگاه که برخاستی بدان علّت طهارة کردی و فرا مسجد شدی و دو رکعت نماز گزاردی و یکبار اندر میان آب شد و فرمان یافت هم آنجا رَحِمَهُ اللّهُ.
ابوبکر رازی گوید خواصّ گفت علم بیسیاری روایت نیست، عالم آنست کی متابعت علم کند و بدان کار کند و اقتدا کند بسنّت ها و اگرچه علم وی اندک بود.
رازی گوید خوّاص گفت داروی دل پنج چیز است، قرآن خواندن باندیشه و اندر وی نگاه کردن و شکم تهی داشتن و قیام شب و تضرّع کردن بوقت سحرگاه و با نیکان نشستن.
ابوبکر رازی گوید خواصّ گفت علم بیسیاری روایت نیست، عالم آنست کی متابعت علم کند و بدان کار کند و اقتدا کند بسنّت ها و اگرچه علم وی اندک بود.
رازی گوید خوّاص گفت داروی دل پنج چیز است، قرآن خواندن باندیشه و اندر وی نگاه کردن و شکم تهی داشتن و قیام شب و تضرّع کردن بوقت سحرگاه و با نیکان نشستن.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۳ - ابومحمّد عبداللّه بن محمّد الخرّاز رازی
و از ایشان بود ابومحمّد عبداللّه بن محمّدالخرّاز رازی رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ بمکّه مجاور بود و صحبت ابوحفص و ابوعمران الکبیر کرده بود و از پرهیزگاران بود، وفات وی پیش از سیصد و ده بود.
دُقّی گوید اندر نزدیک عبداللّه خرّاز شدم و چهار روز بود تا هیچ نخورده بودم، گفت یکی از شما اگر روزی سه چهار، نان نیابد ظاهر وی از گرسنگی فریاد همی کند. پس گفت اگر نفس ما هلاک بشود در آنچه ما امید می داریم از حق تعالی بسیار نباشد.
خرّاز گوید گرسنگی، طعام زاهدان بود و ذکر، طعام عارفان.
دُقّی گوید اندر نزدیک عبداللّه خرّاز شدم و چهار روز بود تا هیچ نخورده بودم، گفت یکی از شما اگر روزی سه چهار، نان نیابد ظاهر وی از گرسنگی فریاد همی کند. پس گفت اگر نفس ما هلاک بشود در آنچه ما امید می داریم از حق تعالی بسیار نباشد.
خرّاز گوید گرسنگی، طعام زاهدان بود و ذکر، طعام عارفان.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۴ - ابوالحسن بنان بن محمّد الحمّال
و از این طایفه بود ابوالحسن بنان بن محمّدالحمّال، و اصل وی از واسط بود، بمصر بودی و آنجا فرمان یافت، وفاة وی اندر سنۀ ست عشر و ثلثمایه بود، صاحب کرامات بود و حال او بزرگ بود.
بنانرا پرسیدند از برترین حال صوفیان گفت ایمن بودن بدانچه ضمان کرده اند و بفرمانها قیام کردن و نگاهداشتن سِرّ و از هر دو جهان خالی شدن.
ابوعلی رودباری گوید کی بنان حمّال را فرا پیش شیر افکندند او را همی بوئید و هیچ تصرف نکرد و چون ازان رهائی یافت گفتند اندر آن وقت اندر دل تو چه بود گفت اندر خلاف علما اندیشه میکردم که آب دهان او چون باشد.
بنانرا پرسیدند از برترین حال صوفیان گفت ایمن بودن بدانچه ضمان کرده اند و بفرمانها قیام کردن و نگاهداشتن سِرّ و از هر دو جهان خالی شدن.
ابوعلی رودباری گوید کی بنان حمّال را فرا پیش شیر افکندند او را همی بوئید و هیچ تصرف نکرد و چون ازان رهائی یافت گفتند اندر آن وقت اندر دل تو چه بود گفت اندر خلاف علما اندیشه میکردم که آب دهان او چون باشد.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۵ - ابوحمزة البغدادی البزّاز
و از این طایفه بود ابوحمزة البغدادی البزّاز رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه، پیش از جُنَیْد بود و از اقران وی بود و صحبت سرّی و آنِ حسن مُسوحی کرده بود و عالم بود بقراءت و فقیه بود و از فرزندان عیسی بن ابان بود و احمدبن حنبل او را گفتی اندر فلان مسئله چگوئی یا صوفی، گویند روز آدینه اندر مجلس سخن همی گفت از کرسی بیفتاد و فرمان یافت آدینۀ دیگر، و گویند وفاة او اندر سنۀ تسع و ثمانین و مأتین بود.
ابوحمزه گوید هر که طریق حق داند بر آن رفتن بر وی آسان بود و راه نیست بخدای الّا بمتابعت رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم اندر افعال و احوال و اقوال وی.
ابوحمزه گوید هر کی ویرا سه چیز روزی کردند از همه آفتها برست. شکمی خالی با دلی قانع و درویشی دائم با زهدی حاضر و صبری تمام با ذکری دائم.
ابوحمزه گوید هر که طریق حق داند بر آن رفتن بر وی آسان بود و راه نیست بخدای الّا بمتابعت رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم اندر افعال و احوال و اقوال وی.
ابوحمزه گوید هر کی ویرا سه چیز روزی کردند از همه آفتها برست. شکمی خالی با دلی قانع و درویشی دائم با زهدی حاضر و صبری تمام با ذکری دائم.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۶ - ابوبکر محمّد بن موسی الواسطی
و از ایشان بود ابوبکر محمّدبن موسی الواسطی، باصل خراسانی بود و از فَرْغانه، صحبت جنید کرده بود و آن نوری، عالمی بزرگوار بود و بمرو نشستی و وفاة وی آنجا بود پس از سیصد و بیست.
واسطی گوید خوف و رجا دو ماهار اند کی از بی ادبی باز میدارند.
هم او گوید عوض طمع داشتن بر طاعت از فراموش کردن فضل بود.
واسطی گوید هر وقت که خدای حواری بنده خواهد او را اندرین جیفگان اندازد یعنی صحبت کودکان.
محمّدبن عبدالعزیز المَرْوَزی گوید که واسطی گفت بی ادبی خویش را اخلاص نام کرده اند و شَرَه را انبساط و دون همّتی را جلدی نام کرده اند، همه از راه برگشتند و بر راه مذموم همی روند و زندگانی اندر مشاهدة ایشان ناخوش بود و نقصان روح بود، اگر سخن گویند بخشم گویند و اگر خطاب کنند بکبر بود، نفس ایشان همی خبر دهد از ضمیر ایشان و شَرَه ایشان اندر اکل منادی همی کند از آنچه در اسرار ایشان است، قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّی یُْؤفَکونَ. و این آیة تفسیر کرده اند که مراد بدین لعنة است.
استاد ابوعلی گوید در مرو از پیری شنیدم که واسطی بدر دکان من بگذشت روز آدینه بود و بجامع می شدم، شِراک نعلین وی بگسست گفتم ایّهاالشیخ دستوری باشد تا نیک باز کنم نعلین تو، گفت بکن و نیکو باز کردم گفت دانی که چرا بگسست این شراک گفتم تا شیخ بگوید گفت زیرا که امروز غسل نکرده ام گفتم که گرمابه هست اینجا در آنجا شو گفت شوم، بگرمابه بردم ویرا تا غسل بکرد.
واسطی گوید خوف و رجا دو ماهار اند کی از بی ادبی باز میدارند.
هم او گوید عوض طمع داشتن بر طاعت از فراموش کردن فضل بود.
واسطی گوید هر وقت که خدای حواری بنده خواهد او را اندرین جیفگان اندازد یعنی صحبت کودکان.
محمّدبن عبدالعزیز المَرْوَزی گوید که واسطی گفت بی ادبی خویش را اخلاص نام کرده اند و شَرَه را انبساط و دون همّتی را جلدی نام کرده اند، همه از راه برگشتند و بر راه مذموم همی روند و زندگانی اندر مشاهدة ایشان ناخوش بود و نقصان روح بود، اگر سخن گویند بخشم گویند و اگر خطاب کنند بکبر بود، نفس ایشان همی خبر دهد از ضمیر ایشان و شَرَه ایشان اندر اکل منادی همی کند از آنچه در اسرار ایشان است، قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّی یُْؤفَکونَ. و این آیة تفسیر کرده اند که مراد بدین لعنة است.
استاد ابوعلی گوید در مرو از پیری شنیدم که واسطی بدر دکان من بگذشت روز آدینه بود و بجامع می شدم، شِراک نعلین وی بگسست گفتم ایّهاالشیخ دستوری باشد تا نیک باز کنم نعلین تو، گفت بکن و نیکو باز کردم گفت دانی که چرا بگسست این شراک گفتم تا شیخ بگوید گفت زیرا که امروز غسل نکرده ام گفتم که گرمابه هست اینجا در آنجا شو گفت شوم، بگرمابه بردم ویرا تا غسل بکرد.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۷ - ابوالحسن الصائغ
و از ایشان بود ابوالحسن الصائغ نام او علیّ بن محمّدبن سهل الدّینوری رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه، مقیم بود بمصر و مرگ او آنجا بود و از پیران و بزرگان بود.
ابوعثمان مغربی گوید از پیران هیچ نورانی تر از ابویعقوب نهرجوری ندیدم و بزرگ هیبت تر از ابوالحسن الصائغ. وفاة وی اندر سنۀ ثلاث و ثلثمایه بود.
او را پرسیدند از دلیل کردن شاهد بر غائب گفت استدلال چون بود بصفاتِ آنک او را مانند بود بر آنک او را مانند و نظیر نیست.
پرسیدند او را از صفت مرید گفت آنچه خدای گوید وَضاقَتْ عَلَیْهِمُ الاَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَضاقَتْ عَلَیْهِم اَنفُسُهُمْ.
و گوید احوال همچون برق بود و اگر بایستد نه حال بود حدیث نفس بود و شناختن طبع.
ابوعثمان مغربی گوید از پیران هیچ نورانی تر از ابویعقوب نهرجوری ندیدم و بزرگ هیبت تر از ابوالحسن الصائغ. وفاة وی اندر سنۀ ثلاث و ثلثمایه بود.
او را پرسیدند از دلیل کردن شاهد بر غائب گفت استدلال چون بود بصفاتِ آنک او را مانند بود بر آنک او را مانند و نظیر نیست.
پرسیدند او را از صفت مرید گفت آنچه خدای گوید وَضاقَتْ عَلَیْهِمُ الاَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَضاقَتْ عَلَیْهِم اَنفُسُهُمْ.
و گوید احوال همچون برق بود و اگر بایستد نه حال بود حدیث نفس بود و شناختن طبع.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۹ - َمْشاد الدینوری
و از ایشان بود مَمْشاد الدینوری رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ از بزرگان و پیران این طبقه بود، وفاة وی اندر سنۀ تسع و تسعین و مأتین بود.
ممشاد گوید کی ادب مرید بجای آوردن حرمت پیران بود و نگاه داشتن خدمت برادران و از سَبَبها بیرون آمدن و آداب شرع بر خویشتن نگاه داشتن.
ممشاد گوید هرگز در نزدیک هیچ پیر نشدم الّا از حال خویش خالی شده منتظر برکات وی بودمی تا چه درآید بر من از سخن و دیدار وی، و هر کی اندر نزدیک پیری شود بحظّ خویش، منقطع ماند از برکات دیدار و نشست و سخن او.
ممشاد گوید کی ادب مرید بجای آوردن حرمت پیران بود و نگاه داشتن خدمت برادران و از سَبَبها بیرون آمدن و آداب شرع بر خویشتن نگاه داشتن.
ممشاد گوید هرگز در نزدیک هیچ پیر نشدم الّا از حال خویش خالی شده منتظر برکات وی بودمی تا چه درآید بر من از سخن و دیدار وی، و هر کی اندر نزدیک پیری شود بحظّ خویش، منقطع ماند از برکات دیدار و نشست و سخن او.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۰ - خیرالنسّاج
و از ایشان بود خیرالنسّاج رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ صحبت ابوحمزۀ بغدادی کرده بود و بُسری را دیده بود و از اقران نوری بود و عمر وی دراز بود و چنین گویند کی صد و بیست ساله بود.
شبلی اندر مجلس وی توبه کرد و خوّاص هر دو، استاد جماعت بود و گویند نام وی محمدبن اسمعیل بود از سامرّه و او را خیرالنسّاج بدان گفتندی کی وی بحجّ می شد مردی بر در کوفه ویرا بگرفت که تو بندۀ منی و تو خیر نامی و سیاه بود، مخالفت نکرد و آن مرد او را فرا خز بافتن نشاند چون گفتی یا خیر گفتی لبّیک پس آن مرد پس از چند سال گفت مرا غلط افتاد و تو بندۀ من نه ای و نام تو خیر نیست و از آنجا بشد و گفت نامی کی مردی مسلمان بر من نهاد بدل نکنم.
خیرالنسّاج گفت کی خوف تازیانۀ خدایست، بندگانرا که خوی اندر بی ادبی کرده باشند بدان راست کنند.
ابوالحسین مالکی گوید کی پرسیدم یکی را از آنک حاضر بوده بودند وقت مرگ خیرالنسّاج از کار وی، گفت وقت نماز شام بود که از هوش بشد پس چشم باز گشاد و بسوی خانه اشارتی کرد و گفت بباش، تو بنده مامور و من بندۀ ام مأمور، آنچه ترا فرموده اند از تو اندر نمی گذرد و آنچه مرا فرموده اند از من در میگذرد و آب خواست و طهارة کردو نماز شام بگزارد و بخفت و چشم فرا کرد و جان تسلیم کرد.
بخواب دیدند ویرا و گفتندی خدای با تو چه کرد گفت ازین مپرس ولیکن برستم ازین دنیای گندۀ شما.
شبلی اندر مجلس وی توبه کرد و خوّاص هر دو، استاد جماعت بود و گویند نام وی محمدبن اسمعیل بود از سامرّه و او را خیرالنسّاج بدان گفتندی کی وی بحجّ می شد مردی بر در کوفه ویرا بگرفت که تو بندۀ منی و تو خیر نامی و سیاه بود، مخالفت نکرد و آن مرد او را فرا خز بافتن نشاند چون گفتی یا خیر گفتی لبّیک پس آن مرد پس از چند سال گفت مرا غلط افتاد و تو بندۀ من نه ای و نام تو خیر نیست و از آنجا بشد و گفت نامی کی مردی مسلمان بر من نهاد بدل نکنم.
خیرالنسّاج گفت کی خوف تازیانۀ خدایست، بندگانرا که خوی اندر بی ادبی کرده باشند بدان راست کنند.
ابوالحسین مالکی گوید کی پرسیدم یکی را از آنک حاضر بوده بودند وقت مرگ خیرالنسّاج از کار وی، گفت وقت نماز شام بود که از هوش بشد پس چشم باز گشاد و بسوی خانه اشارتی کرد و گفت بباش، تو بنده مامور و من بندۀ ام مأمور، آنچه ترا فرموده اند از تو اندر نمی گذرد و آنچه مرا فرموده اند از من در میگذرد و آب خواست و طهارة کردو نماز شام بگزارد و بخفت و چشم فرا کرد و جان تسلیم کرد.
بخواب دیدند ویرا و گفتندی خدای با تو چه کرد گفت ازین مپرس ولیکن برستم ازین دنیای گندۀ شما.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۱ - ابوحمزة الخراسانی
و از این طایفه بود ابوحمزة الخراسانی نشابوری بود از محلّت مُلْقاباد از اقران جنید و آن خرّاز و آنِ ابوتراب بود و دین دار و با ورع بود.
ابوحمزه گوید هر که دوستی مرگ اندر دل گیرد هرچه باقیست بر وی دوست کنند و هرچه فانیست بر وی دشمن کنند.
و گوید عارف زندگانی خویش همی دفع کند روز به روز و زندگانی همی ستاند روز به روز.
ابوالحسن مصری گوید که ابو حمزۀ خراسانی گوید مُحْرِم بماندم در میان گلیمی هر سال هزار فرسنگ برفتمی و به روز آفتاب بر من می تافتی و فرو می شدی هرگاه که از احرام بیروم آمدمی، احرام از سر گرفتمی و وفاة وی اندر سنۀ تسعین و مأتین بود.
مردی او را گفت مرا وصِیّتی کن گفت توشۀ بسیار برگیر این سفر را کی فرا پیش داری.
ابوحمزه گوید هر که دوستی مرگ اندر دل گیرد هرچه باقیست بر وی دوست کنند و هرچه فانیست بر وی دشمن کنند.
و گوید عارف زندگانی خویش همی دفع کند روز به روز و زندگانی همی ستاند روز به روز.
ابوالحسن مصری گوید که ابو حمزۀ خراسانی گوید مُحْرِم بماندم در میان گلیمی هر سال هزار فرسنگ برفتمی و به روز آفتاب بر من می تافتی و فرو می شدی هرگاه که از احرام بیروم آمدمی، احرام از سر گرفتمی و وفاة وی اندر سنۀ تسعین و مأتین بود.
مردی او را گفت مرا وصِیّتی کن گفت توشۀ بسیار برگیر این سفر را کی فرا پیش داری.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۲ - بوبکر دُلَف بن جَحْدَر الشِبلی
و ازین طایفه بود ابوبکر دُلَف بن جَحْدَر الشِبلی رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه، بغدادی بود و از آنجا بزرگ شده بود و اصل وی از اُسْروشَنه بود و صحبت جنید کرده بود و پیران کی اندر عصر او بودند، و یگانۀ روزگار بود بحال و ظرافت و علم، مالکی مذهب بود و هشتاد و هفت سال عمر او بود و وفاة او اندر سنه اربع و ثلثین و ثلثمایه بود و تربت وی اندر بغداد است.
چون شبلی توبه کرد اندر مجلس خیرالنسّاج بدماوند آمد و گفت من اینجا امیر بوده ام، و مرا بِحِلّ کنید و اندر بدایت مجاهدتی بر دست گرفت از حد برتر.
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که او چندین من نمک اندر چشم خویش کرد تا خواب نیاید ویرا، و اگر نیز چیزی نبود از تعظیم شرع نزدیک او مگر آنک بکران دینوری حکایت کرد اندر آخر عمر وی، خود بسیار بود گفت ویرا وضو میدادم تخلیل محاسن فراموش کردم دست من بگرفت و محاسن را خلال کرد.
ابوالعباس بغدادی گوید کی شبلی اندر آخر ایّام خویش این بیت همی گفت.
شعر:
وَکَمْمِنْمَوْضِعٍ لَوْمُتُّ فیه
لَکُنْتُ بِهِ نَکالاَ فی الْعَشیرة
معنی این آن بود کی بسیار جایها که اگر آنجا بمیرم اندر میان این قوم رسوا شوم، و این با تحقیر نفس شود.
و چون ماه رمضان اندر آمدی اندر طاعت بیفزودی و گفتی کی این ماهیست کی خدای عزّوجلّ بزرگ داشت و من اولی ترم کی آنرا بزرگ دارم.
چون شبلی توبه کرد اندر مجلس خیرالنسّاج بدماوند آمد و گفت من اینجا امیر بوده ام، و مرا بِحِلّ کنید و اندر بدایت مجاهدتی بر دست گرفت از حد برتر.
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که او چندین من نمک اندر چشم خویش کرد تا خواب نیاید ویرا، و اگر نیز چیزی نبود از تعظیم شرع نزدیک او مگر آنک بکران دینوری حکایت کرد اندر آخر عمر وی، خود بسیار بود گفت ویرا وضو میدادم تخلیل محاسن فراموش کردم دست من بگرفت و محاسن را خلال کرد.
ابوالعباس بغدادی گوید کی شبلی اندر آخر ایّام خویش این بیت همی گفت.
شعر:
وَکَمْمِنْمَوْضِعٍ لَوْمُتُّ فیه
لَکُنْتُ بِهِ نَکالاَ فی الْعَشیرة
معنی این آن بود کی بسیار جایها که اگر آنجا بمیرم اندر میان این قوم رسوا شوم، و این با تحقیر نفس شود.
و چون ماه رمضان اندر آمدی اندر طاعت بیفزودی و گفتی کی این ماهیست کی خدای عزّوجلّ بزرگ داشت و من اولی ترم کی آنرا بزرگ دارم.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۳ - ابومحمّد عبداللّه بن محمّد الْمُرْتَعِش
و از ایشان بود ابومحمّد عبداللّه بن محمّدالْمُرْتَعِش رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ، نشابوری بود از محلّت حیره و گویند از مُلْقاباد بود و صحبت ابوحفص و ابوعثمان کرده بود و جنید را دیده بود کار او بزرگ بود و اندر مسجد شونیزیّه بنشستی، و وفاة او ببغداد بود اندر سنه ثمان و عشرین و ثلثمایه.
مُرْتَعِش گوید ارادة بازداشتن تن است از مرادهاء او و بازگشتن بامرهای خدای و رضادادن بر آنچه بر وی همی رود از واردات قضا.
ویرا گفتند فلات بر سر آب همی رود گفت نزدیک من آنک خدای عزّوجلّ او را توفیق مخالفت هواء خویش داده است بزرگتر از آنک اندر هوا بپرد.
مُرْتَعِش گوید ارادة بازداشتن تن است از مرادهاء او و بازگشتن بامرهای خدای و رضادادن بر آنچه بر وی همی رود از واردات قضا.
ویرا گفتند فلات بر سر آب همی رود گفت نزدیک من آنک خدای عزّوجلّ او را توفیق مخالفت هواء خویش داده است بزرگتر از آنک اندر هوا بپرد.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۴ - ابوعلی احمد بن محمّد الرودباری
و از ایشان بود ابوعلی احمدبن محمّدالرودباری رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ، بغدادی بود و بمصر مقیم بود و وفاة وی آنجا بود اندر سنۀ نیّف و عشرین و ثلثمایه، صحبت جنید و نوری و ابن جّلا و این طبقه کرده بود و ظریفترین پیران بود.
ابوالقاسم دمشقی گوید ابوعلی رودباری را پرسیدند که چگوئی اگر کسی ازین ملاهی سماع کند و گوید مرا این حلالست که من بدرجۀ رسیده ام که اختلاف احوال اندر من اثر نکند گفت آری برسید ولکن بدوزخ.
ویرا پرسیدند از تصوّف گفت این مذهبی است همه جدّ و هیچ چیز از هزل با وی میامیزید.
منصوربن عبداللّه گوید کی رودباری گفت که از غرورست کی تو زشت کنی و با تو نیکوئی کنند و انابت دست بداری و توبه و چنان دانی که با تو مسامحت همی کنند اندر خطاها که بر تو می رود و چنان دانی کی آن بسط حق است ترا.
وی گفت که استاد من اندر تصوّف جُنَیْد بودست و اندر فقه ابوالعبّاس سُرَیْج و اندر ادب ثَعْلَب و اندر حدیت ابراهیم حربی.
ابوالقاسم دمشقی گوید ابوعلی رودباری را پرسیدند که چگوئی اگر کسی ازین ملاهی سماع کند و گوید مرا این حلالست که من بدرجۀ رسیده ام که اختلاف احوال اندر من اثر نکند گفت آری برسید ولکن بدوزخ.
ویرا پرسیدند از تصوّف گفت این مذهبی است همه جدّ و هیچ چیز از هزل با وی میامیزید.
منصوربن عبداللّه گوید کی رودباری گفت که از غرورست کی تو زشت کنی و با تو نیکوئی کنند و انابت دست بداری و توبه و چنان دانی که با تو مسامحت همی کنند اندر خطاها که بر تو می رود و چنان دانی کی آن بسط حق است ترا.
وی گفت که استاد من اندر تصوّف جُنَیْد بودست و اندر فقه ابوالعبّاس سُرَیْج و اندر ادب ثَعْلَب و اندر حدیت ابراهیم حربی.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۵ - ابومحمّد عبداللّه بن مُنازِلَ
و ازین طایفه بود ابومحمّد عبداللّه بن مُنازِلَ رَحْمَةُ اللّهُ عَلَیْهِ پیر ملامتیان بود، یگانۀ وقت خویش بود و صحبت حَمْدون قَصّار کرده بود و عالم بود و حدیث بسیار نبشته بود و وفات او بنشابور بود، اندر سنه تسع و عشرین یا ثلثین و ثلثمایه بود. عبداللّه مُنازِل گوید هیچکس فریضۀ ضایع نکند از فریضها الّا که مبتلا گردد بضایع کردن سنّتها و هر کی بترک سنّت مبتلا گردد زود بود که ببدعت مبتلا گردد.
احمدبن عیسی گوید که عبداللّه مُنازِل گوید که فاضلترین وقتهای تو آنست که از خواطر و وسواس نفس رسته باشی و وقتی کی مردمان از ظنّ بد تو رسته باشند.
احمدبن عیسی گوید که عبداللّه مُنازِل گوید که فاضلترین وقتهای تو آنست که از خواطر و وسواس نفس رسته باشی و وقتی کی مردمان از ظنّ بد تو رسته باشند.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۷ - ابوالخیر الْاَقْطَع
و ازین طایفه بود ابوالخیر الْاَقْطَع رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ، باصل مغربی بود بتینات بودی و ویرا کرامات بودی و فراستی نیز داشتی و حال او بزرگ بود و وفاة او اندر سنۀ نیّف و اربعین و ثلثمانیه بود.
ابوالخیر گوید هیچکس بحالی شریف نرسد مگر بر موافقت قرارگرفتن و آداب را بجای آوردن و فریضها بگزاردن و و با نیکان صحبت کردن.
ابوالخیر گوید هیچکس بحالی شریف نرسد مگر بر موافقت قرارگرفتن و آداب را بجای آوردن و فریضها بگزاردن و و با نیکان صحبت کردن.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۸ - ابوبکر محمّد بن علی الکَتّانی
و از ایشان بود ابوبکر محمّدبن علی الکَتّانی رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیهِ باصل بغدادی بود و صحبت جُنَید و خَرّاز و نوری کرده بود و بمکه مجاور بود تا آنگاه که فرمان یافت و وفاة او اندر سنۀ اثنین و عشرین و ثلثمایه بود.
ابوبکر رازی گوید کتّانی اندر پیری نگریست سر و موی و روی وی جمله سپید شده و سؤال میکرد و گفت این پیر، حقّ خدای اندر جوانی ضایع کرده است خدای تعالی اندر پیری او را ضایع گذاشتست.
کتّانی گوید شهوة ماهار دیو است هر که ماهار دیو گرفت او بنزدیگ وی بود ببندگی.
ابوبکر رازی گوید کتّانی اندر پیری نگریست سر و موی و روی وی جمله سپید شده و سؤال میکرد و گفت این پیر، حقّ خدای اندر جوانی ضایع کرده است خدای تعالی اندر پیری او را ضایع گذاشتست.
کتّانی گوید شهوة ماهار دیو است هر که ماهار دیو گرفت او بنزدیگ وی بود ببندگی.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۹ - ابویعقوب اسحق بن محمّد النهرجوری
و از ایشان بود ابویعقوب اسحق بن محمّدالنهرجوری صحبت ابوعمر و مکّی کرده بود و آن بو یعقوب سوسی و جنید و پیران دیگر، بمکه مجاور بود. و وفاة او هم آنجا بود اندر سنه ثلثین و ثلثمایه.
ابوالحسین احمدبن علی گوید نهرجوری گفت دنیا دریائی است و کنارۀ او آخرتست و کشتی اندرو تقویست و مردمان همه سفری اند.
ابوبکر رازی گوید از نهرجوری شنیدم که گفت مردی را دیدم اندر طواف یک چشم، و می گفت اَعوُذُ بِکَ مِنْکَ گفتم این چه دعاست گفت روزی نظری بشخصی کردم که مرا نیکو آمد همیدون تَوانچه دیدم که بر چشم من آمد و چشم من بریخت، آواز آمد که لطمۀ بلحظۀ، دیداری بطپانچۀ و اگر نیز نگری نیز خوری.
محمدبن الحسین گوید نهرجوری گوید فاضلترین کارها آنست کی بعلم پیوسته بود.
ابوالحسین احمدبن علی گوید نهرجوری گفت دنیا دریائی است و کنارۀ او آخرتست و کشتی اندرو تقویست و مردمان همه سفری اند.
ابوبکر رازی گوید از نهرجوری شنیدم که گفت مردی را دیدم اندر طواف یک چشم، و می گفت اَعوُذُ بِکَ مِنْکَ گفتم این چه دعاست گفت روزی نظری بشخصی کردم که مرا نیکو آمد همیدون تَوانچه دیدم که بر چشم من آمد و چشم من بریخت، آواز آمد که لطمۀ بلحظۀ، دیداری بطپانچۀ و اگر نیز نگری نیز خوری.
محمدبن الحسین گوید نهرجوری گوید فاضلترین کارها آنست کی بعلم پیوسته بود.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۶۰ - ابوالحسن علیّ بن محمّد المُزَیِّن
و ازین طایفه بود ابوالحسن علیّ بن محمّدالمُزَیِّن، بغدادی بود، از اصحاب سهل بن عبداللّه و جُنَیْد و طبقۀ وقت ایشان، بمکّه مجاور بود و وفات وی آنجا بود اندر سنۀ ثمان و عشرین و ثلثمایه، با ورع و بزرگ بود.
ابوبکر رازی گوید کی مُزَیِّن گفت گناه از پس گناه عقوبت گناه بود و نیکوئی از پس نیکوئی ثواب نیکوئی بود.
مَزَیِّن را از توحید پرسیدند گفت آنک بدانی که اوصاف او جداست از اوصاف خلق، بصفات قدیم محدثات ازو جدا باز شدند.
ابوبکر رازی گوید کی مُزَیِّن گفت گناه از پس گناه عقوبت گناه بود و نیکوئی از پس نیکوئی ثواب نیکوئی بود.
مَزَیِّن را از توحید پرسیدند گفت آنک بدانی که اوصاف او جداست از اوصاف خلق، بصفات قدیم محدثات ازو جدا باز شدند.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۶۱ - ابوعلیّ بن الکاتب
و از ایشان بود ابوعلیّ بن الکاتب نام وی الحسن بن احمد صحبت ابوعلی رودباری و ابوبکر مصری و پیران دیگر کرده بود و بزرگ بود اندر حال خویش و وفاة او اندر سنه نیّف و اربعین و ثلثمایه بود.
ابن کاتب گوید معتزله خواستند کی خدایرا منزّه گویند از جهت عقل و بخطا افتادند و صوفیان از طریق علم تنزیه خدای گفتند و مصیب بودند.
ابن کاتب گوید چون خوف در دل قرار گیرد بر زبان حکمت رود.
ابن کاتب گوید معتزله خواستند کی خدایرا منزّه گویند از جهت عقل و بخطا افتادند و صوفیان از طریق علم تنزیه خدای گفتند و مصیب بودند.
ابن کاتب گوید چون خوف در دل قرار گیرد بر زبان حکمت رود.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۶۳ - ابوبکر عبداللّه بن طاهر الاَبْهَری
و از ایشان بود ابوبکر عبداللّه بن طاهر الاَبْهَری از اقران شبلی بود و از پیران کوهستان صحبت یوسف بن الحسین کرده بود و پیران دیگر، وفاة او اندر سنۀ ثلثین و ثلثمایه بود.
منصور عبداللّه گوید ابوبکر طاهر گفت از حکم درویش آنست کی او را رغبت نبود پس اگر بود و چاره نباشد رغبت وی از کفایت فراتر نشود.
و هم باین اسناد ابوبکر طاهر گوید چون با کسی دوستی کنی برای خدای، بدنیا باز و بسیار میامیز.
منصور عبداللّه گوید ابوبکر طاهر گفت از حکم درویش آنست کی او را رغبت نبود پس اگر بود و چاره نباشد رغبت وی از کفایت فراتر نشود.
و هم باین اسناد ابوبکر طاهر گوید چون با کسی دوستی کنی برای خدای، بدنیا باز و بسیار میامیز.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۶۷ - ابوسعیدبن الاَعْرابی
و از ایشان بود ابوسعیدبن الاَعْرابی نام وی احمدبن محمّدبن زِیادالبصری بود و بحرم مجاور بود و وفاة او آنجا بود اندر سنه احدی و اربعین و ثلثمایه و صحبت جُنَیْد و عمروبن عثمان مکّی کرده بود و نوری و پیران دیگر.
ابن الاعرابی گوید کی زیان کارترین زیان کاران آنست کی عمل نیکو خویش مردمانرا ظاهر کند و بمبارزت بیرون آید بگناه با آنک به وی نزدیک ترست از رگ جان.
ابن الاعرابی گوید کی زیان کارترین زیان کاران آنست کی عمل نیکو خویش مردمانرا ظاهر کند و بمبارزت بیرون آید بگناه با آنک به وی نزدیک ترست از رگ جان.