عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
امشب ز غمت روح و روانم می‌سوخت
وز تاب تب جسم تو جانم می‌سوخت
زان تب که شب دوش ترا داشت به رنج
مغزی که نداشت استخوانم می‌سوخت
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
حسرت غم دیرینه دوا نتوانست
غم نیز به عهد خود وفا نتوانست
جز زلف بتان که سایه‌اش کم نشود
کس فکر پریشانی ما نتوانست
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
یک لحظه که در پیش من آن شوخ نشست
ننشسته، به من فتنه‌گری در پیوست
مهری که نداشت در دل از من برداشت
عهدی که نبسته بود با من بشکست
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
تا زلف به روی تو پریشان شده است
بر همزن جمعیّت ایمان شده است
خال رخ تو مگر که ابراهیم است
کاتش ز برای او گلستان شده است
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
لطف تو به ما نه این چنین می‌بایست
دشنام تو شیرین‌تر ازین می‌بایست
با روی ترش تبسّمی هم جا داشت
بیمار ترا سکنجبین می‌بایست
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
در عشق تو، خون، چشم تر من نگذاشت
یک قطره نم اندر جگر من نگذاشت
جز داغ، کسی دست به دستم نرساند
جز درد، کسی سر به سر من نگذاشت
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
هر کس که چو من سری به دردش دارد
در نالة گرم و آه سردش دارد
از عارضه نیست زردی رنگ رخش
همچشمی آفتاب زردش دارد
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
چون برق نگاه تو به من می‌تازد
رخسارة جان رنگ عدم می‌بازد
گر نازش من به تست یارب چه عجب
آیینه به آیینه نما می‌نازد
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
هر گاه که آن زهره جبین می‌رقصد
از بسکه لطیف و دلنشین می‌رقصد
از بهر نثار سروِ قدش همه را
دل در بر و جان در آستین می‌رقصد
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
تب رو به من از غایت بی‌شرمی کرد
وز تاب تب استخوان من نرمی کرد
تنها نگذاشت یک دمم در شب هجر
ممنوع تبم که خوش به من گرمی کرد
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
چشمان تو در فتنه‌گری یکدله‌اند
تاراج‌گر متاع صد قافله‌اند
خط تو غبار دارد از زلف مدام
با آنکه چو بنگری ز یک سلسله‌اند
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
خورشید چو ذرّه آرزوی تو کند
گردون شب و روز جستجوی تو کند
گُل در تو نمی‌رسد به خوبی هر چند
در خلوتِ غنچه مشق روی تو کند
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
در عهد تو حسن را زکاتی نبود
پیمان و وفای را ثباتی نبود
سهلست اگر روی ز من گردانی
این هم خالی ز التفاتی نبود
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
چون جبهه‌اش از ناز گرهگیر شود
وز غمزه تبسم آشتی سیر شود
تیر نگهش بال غضب بگشاید
جوهر گرة ابروی شمشیر شود
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
در آرزوی وصال آن خوشرفتار
زان‌رو که خلا محال باشد هر بار
خلوتگه دیده از همه پردازم
شاید که به دیده‌ام درآید ناچار
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
دورم ز تو ای نگار خاکم بر سر
سیلی خور روزگار خاکم بر سر
از شعله جدا چو اخگرم زنده هنوز
خاکم بر سر هزار خاکم بر سر
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
در سایة سرو قدت ای مایة ناز
از بهر وصال دل حسرت پرداز
خواهم شبکی چون شب هجران بی‌صبح
با فرصتکی چون سر زلف تو دراز
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
تا چند ز کس تاب جفا آرد کس
گفتم به تو بس جفا و، بیرحمی، بس
آخر تن و جان خسته‌ای چند کشد
در عشق تو بار ناله بر دوش نفس
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
نوروز شد و شکفت گلزار هوس
گفتن به تو ای معلّم هرزه نفس
بر نوگل من جفا و بیرحمی بس
گل را به قفس نگه نمی‌دارد کس
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
ای گل شده بی‌رخ نکویت بدنام
وز شرم لب تو باده گردیده حرام
ابروی ترا هلال گفتم، مه نو
بالید به خود چنانکه شد ماه تمام