عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۲۴
به یک باد اگر بیشتر تار رنگ
که باشد که بیشی بود بی درنگ
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۲۶
بهارست همواره هر روزیم
به منکر فراوان، به معروف کم
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۲۷
مکن خویشتن از ره راست گم
که خود را به دوزخ بری بافدم
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۳۳
بداندیش دشمن برو ویل جو
که تا چون ستاند ازو چیز او
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۳۷
میلفنج دشمن، که دشمن یکی
فزونست و دوست ار هزار اندکی
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۴۱
به خنیاگری نغز آورد روی
که: چیزی که دل خوش کند، آن بگوی
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۴۲
به چشم دلت دید باید جهان
که چشم سر تو نبیند نهان
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۴۳
بدین آشکارت ببین آشکار
نهانیت را بر نهانی گمار
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۵
هر کرا راهبر زغن باشد
گذر او به مرغزن باشد
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۷
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟
وز بد زاغ بوم را چه رسید؟
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۱۳
خویشتن پاک دار و بی‌پرخاش
هیچ کس را مباش عاشق غاش
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۱۴
خویشتن پاک دار بی‌پرخاش
رو به آغاش اندرون مخراش
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۱۵
خویش بیگانه گردد از پی دیش
خواهی آن روز مزد کمتر دیش
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۲۲
بودنی بود، می بیار اکنون
رطل پرکن ، مگوی بیش سخون
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۲۳
چون نهاد او پهند را نیکو
قید شد در پهند او آهو
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۲۶
ریش و سبلت همی خضاب کنی
خویشتن را همی عذاب کنی
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج
پاره ۷
بود زودا، که آیی نیک خاموش
چو مرغابی زنی در آب پاغوش
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج
پاره ۱۰
تو ازفرغول باید دور باشی
شوی دنبال کار و جان خراشی
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۶۲۶
چو کار جهان نیست جز بی‌وفایی
در و با امید و فا چند پایی
رها کن چرا می‌کنی قصر و ایوان
به جایی که نبود امید رهایی
بلند آفتابیست هر یک که بینی
بگرداند رو در هوای هوایی
اگر آدمی غرقه گردد به دریا
از ان به که با کس کند آشنایی
اگر چه بسی دردها هست ، لیکن
جداگانه دردی است درد جدایی
چو دیدی که هستی بقایی ندارد
ز هستی چه لافی درین لابقایی
مرو بهر مشتی درم نزد هر خس
مکن خدمت گاو چون روستایی
به جیب فلک خسروا دست در کن
بهر جا چو دو نان چه دامن گشایی؟
هر جا که لعلش در خنده آید
شکر ندارد آنجا بهائیی
هر لحظه دارد دل با خیالش
خوش گفتگویی خوش ماجرایی
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱ - مکتب حافظ
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا
مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب
فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا
کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی
نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا
نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن
چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا
هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبه درویش
نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا
توئی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق
چراغت پیش پا دارد که راه اینجا و چاه اینجا
بیا کز دادخواهی آن دل نازک نرنجانم
کدورت را فرامش کرده با آئینه آه اینجا
سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ
که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا