عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۹۸ - پیدا کردن ضلالت و گمراهی و علاج آن
بدان که گروهی دیگرند که از آخرت غافل اند ولیکن اعتقادی کرده اند بر خلاف راستی و از راه حق بیفتاده اند و آن گمراهی حجاب ایشان است و از این پنج مثال بگوییم تا معلوم شود:
مثال اول آن که گروهی آخرت را منکرند و اعتقاد کرده اند که آدمی چون بمیرد نیست شود، همچون گیاهی که خشک شود و همچون چراغی که بمیرد و بدین سبب لگام تقوی از سر فراکرده اند و خودش همی زیند و پندارند که این که انبیا (ع) گفته اند، در این جهان طلب جاه و تبع کرده اند و باشد که صریح بگویند که این حدیث دوزخ چنان بود که کودکی را گویند اگر به دبیرستان نروی تو را در خانه موشان کنند. و این مدبر اگر اندر این مثال نگاه کند داند که آن ادبار کودک را افتد از ناشدن به دبیرستان از خانه موشان بتر است، چنان که اهل بصیرت بدانسته اند که ادبار حجاب از حق تعالی از دوزخ بتر است و سبب آن متابعت هواست، ولیکن انگار این موافق طبع است و این غالب شده است بر باطن بسیاری از خلق اندر آخر الزمان، اگرچه بر زبان نگویند و باشد که بر خویشتن نیز پوشیده دارند، ولیکن معاملت ایشان بر آن دلیل کند، چه عقل ایشان چنان است که از بیم رنج مستقبل اندر دنیا بسیار رنج بکشند، اگر خطری در آخرت اعتقاد دارندی آسان نگیرندی. و علاج این آن بود که حقیقت آخرت وی را معلوم شود و آن را سه طریق است:
طریق اول: آن که به مشاهدت بهشت و دوزخ و حال مطیع و عاصی ببیند. و این به پیغمبران و اولیا مخصوص باشد که ایشان را اگرچه اندر این جهان باشند اندر آن حالتی که بدیشان درآید که آن را فنا گویند، احوال آن جهان به مشاهدت بینند که حجاب از آن مشاهدت شغل حواس است و مشغله شهوات، و به معنی این اشارتی کرده آمده است اندر عنوان کتاب و این بغایت عزیز بود، و آن که به آخرت ایمان ندارد بدین کجا ایمان دارد و کجا طلب کند و اگر طلب کند کی رسد؟
طریق دوم آن است که به برهان بشناسد که حقیقت آدمی چیست و روح وی چیست تا معلوم شود که وی جوهری است قایم به نفس خود و از این قالب مستغنی است و این قالب مرکب و آلت وی است نه قوام وی. و به نیستی وی نیست نشود و این طریقی هست ولیکن سخت دشوار است و راه علمای راسخ است اندر علم و بدین نیز اشارتی کرده آمده است اندر عنوان کتاب.
طریق سیم و آن طریق عموم خلق است. آن است که نور این معرفت سرایت کند از انبیا و اولیا و راسخان اندر علم به کسانی که ایشان را بینند و با ایشان صحبت کنند و این را ایمان گویند. و هر که را صحبت پیری پخته و یا عالمی متورع مساعدت کرد اندر شقاوت نماند و هر چند که پیر و عالم بزرگتر، ایمان که از سرایت نور وی باشد عظیم تر، و از این بود که نیک بخت ترین مردم صحابه بودند به سبب سعادت مشاهده احوال مصطفی(ص) و آنگاه تابعین به سبب سعادت مشاهده صحابه. و از این گفت رسول(ص) «خیر الناس قرنی ثم الذین یلونهم» و مثال این قوم چنان بود که کودکی پدر خویش را بیند که هر کجا که ماری بیند از وی بگریزد و خانه به وی بگذارد و این بارها دیده باشد. وی را به ضرورت ایمانی حاصل آید بدان که مار بد است و از وی بباید گریخت. و چنان شود که به طبع هر کجا که مار بیند بگریزد بی آن که حقیقت ضرر آن بداند. و باشد که بشنود که اندر وی زهر است و از این زهر نام داند و حقیقت نداند، ولیکن خوفی تمام حاصل آید. و مثل مشاهده انبیا چنان بود که بیند که کسی را بگزید و بمرد و دیگری را بگزید و نیز بمرد، ضروری به مشاهدت معلوم شود و این منتهای یقین بود و مثل علمای راسخ چنان بود که این ندیده باشد، ولیکن به نوعی از قیاس مزاج آدمی بدانسته باشد و مزاج مار بدانسته و مضادت میان ایشان بدانسته، و بدین نیز یقین حاصل آید، ولیکن نه چون مشاهدت بود و ایمان همه خلق الا علمای بزرگ، همه از سرایت صحبت علما و بزرگان خیزد و علاج قریب ترین این است.
مثال دوم ضلال آن است که گروهی آخرت را منکر نباشد و نابودن وی به قطع ایمان نکرده اند. ولیکن اندر آن متحیر باشند و گویند به حقیقت نمی توان شناخت. پس شیطان دلیل فراپیش ایشان نهد تا گویند، «دنیا یقین است و آخرت شک و یقین به شک نتوان داد» و این باطل است، چه آخرت یقین است به نزدیک اهل یقین. ولیکن علاج این متحیر آن است که گویند که تلخی دارو یقین است و شفا شک و خطر نشستن اندر دریا یقین است و سود تجارت شک و اگر کسی تو را گوید در حال تشنگی که این آب مخور که ماری دهان اندر وی کرده است، لذت آب یقین است و زهر شک. چرا دست بداری؟ ولیکن گویی اگر این یقین فراگذارم زیان این سهل بود و سلیم تر که اگر حدیث زهر راست گوید هلاک باشد و بدان صبر نتوان کرد. همچنین لذت دنیا بیش از صد سال نیست و چون گذشت خوابی گردد و آخرت جاوید است و با رنج بازی نتوان کرد. اگر دروغ است همان انگار که روزی چند اندر دنیا نبودی چنان که اندر ازل نبودی و اندر ابد نباشی. و اگر راست است از عذاب خداوند برستی. و بدین بود که علی(ع) آن ملحد را گفت، «اگر چنین است که تو همی گویی همه رستیم، و اگر نی ما رستیم و تو در دوزخ افتادی».
مثال سیم آن که گروهی به آخرت ایمان دارند، ولیکن گویند آن نسیه است و دنیا نقد از نسیه بهتر. و این مقدار ندانند که نقد از نسیه ای بهتر بود که هم چندان بود، اما اگر نسیه هزار بود و نقد یکی، نسیه بهتر بود، چنان که همه خلق راه معاملت بنا بدین است و این نیز از جمله ضلال باشد که این مقدار نشناسند.
مثال چهارم آن که به آخرت ایمان دارد ولیکن چون این جهان به مراد وی باشد و نعمت دنیا بیند گوید چنان که اینجا در نعمتم آنجا نیز در نعمت باشم که خدای تعالی این نعمت مرا از آن داد که مرا همی دوست دارد، فردا هم چنین کند. چنان که آن دو برادر که قصه ایشان اندر سوره الکهف است که آن یکی گفت: «ولئن رددت الی ربیی لاجدن خیرا منها منقلبا»، و آن دیگر گفت، «ان لی عنده للحسنی» و علاج این آن است که بداند که که کسی را فرزند عزیز باشد و غلامی ذلیل. فرزند را همه روز اندر دبیرستان و چوب معلم دارد و غلام فرو گذاشته باشد تا چنان که می خواهد همی زید که ادبار وی باک ندارد. اگر این غلام پندارد که این به دوستی همی کند که وی را از فرزند عزیزتر همی دارد. این از حماقت باشد. و سنت حق تعالی آن است که دنیا را از اولیای خود دریغ دارد و بر دشمنان خود ریزد. و مثل آسایش و راحت وی چون کسی بود که نکارد و کاهلی کند، لاجرم ندرود.
مثال پنجم آن است که گوید، «خدا کریم و رحیم است، بهشت از هیچ کس دریغ ندارد». و آن ابله نداند که چه کرم و رحمت بود بیش از آن که تو را اسباب آن فرا دهد که دانه اندر زمین افکنی تا هفتصد بدروی اندک ورا عبادت کنی تا به پادشاهی بی نهایت رسی ابدالابد. و اگر معنی کرم و رحمت آن است که بی آن که بکاری بدروی، حراثت و تجارت و طلب رزق چرا همی کنی؟ بی کار همی باش که خدای کریم و رحیم است و قادر است که بی تخم و پرورش نبات برویاند. چون بدین کرم ایمان نداری با آن که همی گوید، «و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها» و آنگاه اندر آخرت این اعتقاد کنی با آن که همی گوید، «ان لیس للانسان الا ما سعی» این از نهایت گمراهی باشد، چنان که رسول(ص) گفت، «الاحمق من اتبع نفسه هوایها و تمنی علی الله عزوجل».
و چنان که کسی امید فرزند دارد بی آن که نکاح کند، یا صحبت کند و تخم نگاه دارد ابله باشد با آن که خدای کریم است و بر آفریدن فرزند بی تخم قادر است. و آن که صحبت کند و تخم بنهد و بر امید بنشیند تا بود که حق تعالی آفت باز دارد تا فرزند پدید آید عاقل است، همچنین آن که ایمان نیارد یا ایمان آرد و عمل صالح نکند و امید نجات دارد ابله است. و آن که این هر دو بکند و امید همی دارد به فضل حق تعالی تا از صواعق بازدارد اندر وقت مرگ تا ایمان به سلامت ببرد این عاقل است و آن دیگر مغرور. و آن قوم که همی گویند که خدای ما را اندر این جهان نیکو داشت، اندر آن جهان نیز نیکو دارد که خود کریم و رحیم است، به حق تعالی غره شده اند و آن قوم که همی گویند که دنیا نقد و یقین است و آخرت نسیه و شک به دنیا غره شده اند. و حق تعالی از هردو حذر فرموده است و گفته، «یا ایها الناس ان وعد الله حق تعرتکم الحیوه الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور» با مردمان آنچه وعده داده ام حق است که هرکه نیک کند نیک بیند و هرکه بد کند بد بیند. این وعده حق است تا به دنیا غره نشوی و به حق تعالی غره نشوی».
مثال اول آن که گروهی آخرت را منکرند و اعتقاد کرده اند که آدمی چون بمیرد نیست شود، همچون گیاهی که خشک شود و همچون چراغی که بمیرد و بدین سبب لگام تقوی از سر فراکرده اند و خودش همی زیند و پندارند که این که انبیا (ع) گفته اند، در این جهان طلب جاه و تبع کرده اند و باشد که صریح بگویند که این حدیث دوزخ چنان بود که کودکی را گویند اگر به دبیرستان نروی تو را در خانه موشان کنند. و این مدبر اگر اندر این مثال نگاه کند داند که آن ادبار کودک را افتد از ناشدن به دبیرستان از خانه موشان بتر است، چنان که اهل بصیرت بدانسته اند که ادبار حجاب از حق تعالی از دوزخ بتر است و سبب آن متابعت هواست، ولیکن انگار این موافق طبع است و این غالب شده است بر باطن بسیاری از خلق اندر آخر الزمان، اگرچه بر زبان نگویند و باشد که بر خویشتن نیز پوشیده دارند، ولیکن معاملت ایشان بر آن دلیل کند، چه عقل ایشان چنان است که از بیم رنج مستقبل اندر دنیا بسیار رنج بکشند، اگر خطری در آخرت اعتقاد دارندی آسان نگیرندی. و علاج این آن بود که حقیقت آخرت وی را معلوم شود و آن را سه طریق است:
طریق اول: آن که به مشاهدت بهشت و دوزخ و حال مطیع و عاصی ببیند. و این به پیغمبران و اولیا مخصوص باشد که ایشان را اگرچه اندر این جهان باشند اندر آن حالتی که بدیشان درآید که آن را فنا گویند، احوال آن جهان به مشاهدت بینند که حجاب از آن مشاهدت شغل حواس است و مشغله شهوات، و به معنی این اشارتی کرده آمده است اندر عنوان کتاب و این بغایت عزیز بود، و آن که به آخرت ایمان ندارد بدین کجا ایمان دارد و کجا طلب کند و اگر طلب کند کی رسد؟
طریق دوم آن است که به برهان بشناسد که حقیقت آدمی چیست و روح وی چیست تا معلوم شود که وی جوهری است قایم به نفس خود و از این قالب مستغنی است و این قالب مرکب و آلت وی است نه قوام وی. و به نیستی وی نیست نشود و این طریقی هست ولیکن سخت دشوار است و راه علمای راسخ است اندر علم و بدین نیز اشارتی کرده آمده است اندر عنوان کتاب.
طریق سیم و آن طریق عموم خلق است. آن است که نور این معرفت سرایت کند از انبیا و اولیا و راسخان اندر علم به کسانی که ایشان را بینند و با ایشان صحبت کنند و این را ایمان گویند. و هر که را صحبت پیری پخته و یا عالمی متورع مساعدت کرد اندر شقاوت نماند و هر چند که پیر و عالم بزرگتر، ایمان که از سرایت نور وی باشد عظیم تر، و از این بود که نیک بخت ترین مردم صحابه بودند به سبب سعادت مشاهده احوال مصطفی(ص) و آنگاه تابعین به سبب سعادت مشاهده صحابه. و از این گفت رسول(ص) «خیر الناس قرنی ثم الذین یلونهم» و مثال این قوم چنان بود که کودکی پدر خویش را بیند که هر کجا که ماری بیند از وی بگریزد و خانه به وی بگذارد و این بارها دیده باشد. وی را به ضرورت ایمانی حاصل آید بدان که مار بد است و از وی بباید گریخت. و چنان شود که به طبع هر کجا که مار بیند بگریزد بی آن که حقیقت ضرر آن بداند. و باشد که بشنود که اندر وی زهر است و از این زهر نام داند و حقیقت نداند، ولیکن خوفی تمام حاصل آید. و مثل مشاهده انبیا چنان بود که بیند که کسی را بگزید و بمرد و دیگری را بگزید و نیز بمرد، ضروری به مشاهدت معلوم شود و این منتهای یقین بود و مثل علمای راسخ چنان بود که این ندیده باشد، ولیکن به نوعی از قیاس مزاج آدمی بدانسته باشد و مزاج مار بدانسته و مضادت میان ایشان بدانسته، و بدین نیز یقین حاصل آید، ولیکن نه چون مشاهدت بود و ایمان همه خلق الا علمای بزرگ، همه از سرایت صحبت علما و بزرگان خیزد و علاج قریب ترین این است.
مثال دوم ضلال آن است که گروهی آخرت را منکر نباشد و نابودن وی به قطع ایمان نکرده اند. ولیکن اندر آن متحیر باشند و گویند به حقیقت نمی توان شناخت. پس شیطان دلیل فراپیش ایشان نهد تا گویند، «دنیا یقین است و آخرت شک و یقین به شک نتوان داد» و این باطل است، چه آخرت یقین است به نزدیک اهل یقین. ولیکن علاج این متحیر آن است که گویند که تلخی دارو یقین است و شفا شک و خطر نشستن اندر دریا یقین است و سود تجارت شک و اگر کسی تو را گوید در حال تشنگی که این آب مخور که ماری دهان اندر وی کرده است، لذت آب یقین است و زهر شک. چرا دست بداری؟ ولیکن گویی اگر این یقین فراگذارم زیان این سهل بود و سلیم تر که اگر حدیث زهر راست گوید هلاک باشد و بدان صبر نتوان کرد. همچنین لذت دنیا بیش از صد سال نیست و چون گذشت خوابی گردد و آخرت جاوید است و با رنج بازی نتوان کرد. اگر دروغ است همان انگار که روزی چند اندر دنیا نبودی چنان که اندر ازل نبودی و اندر ابد نباشی. و اگر راست است از عذاب خداوند برستی. و بدین بود که علی(ع) آن ملحد را گفت، «اگر چنین است که تو همی گویی همه رستیم، و اگر نی ما رستیم و تو در دوزخ افتادی».
مثال سیم آن که گروهی به آخرت ایمان دارند، ولیکن گویند آن نسیه است و دنیا نقد از نسیه بهتر. و این مقدار ندانند که نقد از نسیه ای بهتر بود که هم چندان بود، اما اگر نسیه هزار بود و نقد یکی، نسیه بهتر بود، چنان که همه خلق راه معاملت بنا بدین است و این نیز از جمله ضلال باشد که این مقدار نشناسند.
مثال چهارم آن که به آخرت ایمان دارد ولیکن چون این جهان به مراد وی باشد و نعمت دنیا بیند گوید چنان که اینجا در نعمتم آنجا نیز در نعمت باشم که خدای تعالی این نعمت مرا از آن داد که مرا همی دوست دارد، فردا هم چنین کند. چنان که آن دو برادر که قصه ایشان اندر سوره الکهف است که آن یکی گفت: «ولئن رددت الی ربیی لاجدن خیرا منها منقلبا»، و آن دیگر گفت، «ان لی عنده للحسنی» و علاج این آن است که بداند که که کسی را فرزند عزیز باشد و غلامی ذلیل. فرزند را همه روز اندر دبیرستان و چوب معلم دارد و غلام فرو گذاشته باشد تا چنان که می خواهد همی زید که ادبار وی باک ندارد. اگر این غلام پندارد که این به دوستی همی کند که وی را از فرزند عزیزتر همی دارد. این از حماقت باشد. و سنت حق تعالی آن است که دنیا را از اولیای خود دریغ دارد و بر دشمنان خود ریزد. و مثل آسایش و راحت وی چون کسی بود که نکارد و کاهلی کند، لاجرم ندرود.
مثال پنجم آن است که گوید، «خدا کریم و رحیم است، بهشت از هیچ کس دریغ ندارد». و آن ابله نداند که چه کرم و رحمت بود بیش از آن که تو را اسباب آن فرا دهد که دانه اندر زمین افکنی تا هفتصد بدروی اندک ورا عبادت کنی تا به پادشاهی بی نهایت رسی ابدالابد. و اگر معنی کرم و رحمت آن است که بی آن که بکاری بدروی، حراثت و تجارت و طلب رزق چرا همی کنی؟ بی کار همی باش که خدای کریم و رحیم است و قادر است که بی تخم و پرورش نبات برویاند. چون بدین کرم ایمان نداری با آن که همی گوید، «و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها» و آنگاه اندر آخرت این اعتقاد کنی با آن که همی گوید، «ان لیس للانسان الا ما سعی» این از نهایت گمراهی باشد، چنان که رسول(ص) گفت، «الاحمق من اتبع نفسه هوایها و تمنی علی الله عزوجل».
و چنان که کسی امید فرزند دارد بی آن که نکاح کند، یا صحبت کند و تخم نگاه دارد ابله باشد با آن که خدای کریم است و بر آفریدن فرزند بی تخم قادر است. و آن که صحبت کند و تخم بنهد و بر امید بنشیند تا بود که حق تعالی آفت باز دارد تا فرزند پدید آید عاقل است، همچنین آن که ایمان نیارد یا ایمان آرد و عمل صالح نکند و امید نجات دارد ابله است. و آن که این هر دو بکند و امید همی دارد به فضل حق تعالی تا از صواعق بازدارد اندر وقت مرگ تا ایمان به سلامت ببرد این عاقل است و آن دیگر مغرور. و آن قوم که همی گویند که خدای ما را اندر این جهان نیکو داشت، اندر آن جهان نیز نیکو دارد که خود کریم و رحیم است، به حق تعالی غره شده اند و آن قوم که همی گویند که دنیا نقد و یقین است و آخرت نسیه و شک به دنیا غره شده اند. و حق تعالی از هردو حذر فرموده است و گفته، «یا ایها الناس ان وعد الله حق تعرتکم الحیوه الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور» با مردمان آنچه وعده داده ام حق است که هرکه نیک کند نیک بیند و هرکه بد کند بد بیند. این وعده حق است تا به دنیا غره نشوی و به حق تعالی غره نشوی».
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱ - رکن چهارم
از ارکان مسلمانی اندر منجیات از جمله کتاب کیمیاء السّعادت و این نیز ده اصل است
اصل اول اندر توبه
اصل دوم اندر صبر و شکر
اصل سوم اندر خوف و رجا
اصل چهارم اندر فقر و زهد
اصل پنجم اندر نیت و صدق و اخلاص
اصل ششم اندر محاسب و مراقبت
اصل هفتم اندر تفکر
اصل هشتم اندر توحید و توکل
اصل نهم اندر شوق و محبت
اصل دهم اندر ذکر مرگ و احوال و آخرت
اصل اول اندر توبه
اصل دوم اندر صبر و شکر
اصل سوم اندر خوف و رجا
اصل چهارم اندر فقر و زهد
اصل پنجم اندر نیت و صدق و اخلاص
اصل ششم اندر محاسب و مراقبت
اصل هفتم اندر تفکر
اصل هشتم اندر توحید و توکل
اصل نهم اندر شوق و محبت
اصل دهم اندر ذکر مرگ و احوال و آخرت
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۲ - اصل اول
بدان که توبه و بازگشتن به حق تعالی اول قدم مریدان است و بدایت راه سالکان است و هیچ آدمی را از این چاره نیست، چه پاک بودن از گناه از اول آفرینش تا به آخر کار فرشتگان است و مستغرق بوادن در معصیت و مخالفت همه عمر پیشه شیطان است و بازگشتن از راه معصیت با راه طاعت به حکم توبه و ندامت کار آدم و آدمیان است. هرکه به توبه گذشته را تدارک کند نسبت خویش با آدم درست کرد، اما همه عمر اندر طاعت گذاشتن خود آدمی را ممکن نیست، چه وی را که بیافریدند اندر ابتدا ناقص آفریدند و بی عقل و اول شهوت را بر وی مسلط کردند که آلت شیطان است و آن عقل که خصم شهوت و نور جوهر فرشتگان است پس از آن آفریدند که شهوت مستولی شده بود و قلعه سینه به تغلب فرو گرفته بود و نفس با وی الفت گرفته و خوی کرده، پس به ضرورت عقل که پیدا آمد به توبه و مجاهده افتاد تا این قلعه فتح افتد و از دست شیطان بیرون آید. پس توبه ضرورت آدمیان است و وال قدم سالکان است پس از بیداری که حاصل آید از نور و شرع و عقل تا بدان راه از بی راهی بشناسد هیچ فریضه نیست جز توبه که معنی وی بازگشتن است از بی راهی و آمدن باز راه.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۳ - فضیلت و ثواب توبه
بدان که حق تعالی همه خلق را به توبه فرموده است و گفته، «و توبوا الی الله جمیعا ایها المومنون لعلکم تفلحون». گفته است هرکه امید فلاح دارد توبه کند. و رسول (ص) گفت، «هرکه توبه کند پیش از آن که آفتاب از جانب مغرب برآید، توبه وی پذیرفته است» و گفت، «پشیمانی توبه است»، و گفت، «اندر رهگذر مردم مایستید که آن را لاف گاه گویند که کس باشد که بایستد آنجا و هرکس که بگذرد بر وی خندند و هر زن که فرا رسد اندر وی سخنهای زشت همی گویند، از آنجا برنخیزد تا آنگاه که دوزخ را واجب نگردد، مگر توبه کند».
و رسول (ص) گفت، «هر روز هفتاد بار توبه کنم و استغفار کنم». و گفت، «هرکه از گناهان توبه کند گناه وی فراموش گرداند بر دست و پای وی و بر آنجا که اندر وی معصیت کرده باشد تا چون حق را بیند بر وی هیچ گواه نباشد» و گفت، «خدای تعالی توبه بنده فراپذیرد پیش از آن که جان به حلق رسد و اندر غرغر افتد». و گفت، «حق تعالی دست کرم گشاده است کسی را که به روز گناه کرده است تا به شب توبه کند و بپذیرد و کسی را که به شب گناه کند و تا روز توبه کند و بپذیرد تا آنگاه که آفتاب از مغرب برآید».
و عمر رضی الله عنه همی گوید که رسول (ص) گفت، «توبه کنید که من روزی صد بار توبه می کنم». و گفت، «هیچ آدمی نیست که نه گناهکار است، ولیکن بهترین گناهکاران تایبانند». و گفت، «هرک از گناهی توبه کند همچون کسی بود که اصلا گناه نکرده است». و گفت، «توبه از گناه آن است که هرگز با سر آن نشوی». و گفت، «یا عایشه! این که خدای تعالی می گوید، «ان الذین فارقوا دینهم و کانوا شیعا لست منهم» اهل بدعت اند و هرکه گناه دارد وی را توبه است مگر مبتدع را که ایشان را توبه نیست، من از ایشان بیزارم و ایشان از من».
و گفت، «چون ابراهیم (ع) را به آسمان بردند، مردی را دید با زنی زنا همی کرد. بر ایشان دعا کرد هلاک شدند. دیگری را دید که معصیت همی کرد بر وی نیز دعا کرد. وحی آمد که یا ابراهیم! بگذار تا مگر از سه کار یکی حاصل آید. یا توبه کند بپذیرم یا استغفار کند بیامرزم و یا از وی فرزندی آید که مرا پرستد و من وی را در کار او کنم. نشنیدی که از نامهای من یکی صبور است؟»
عایشه رضی الله عنه همی گوید که رسول (ص) گفت که حق تعالی هیچ بنده را پشیمانی نداد از گناهی که نه وی را بیامرزد پیش از آن که آمرزش خواهد». و گفت، «از جانب مغرب دری است پهنای وی هفتاد ساله راه یا چهل ساله راه، برای توبه گشاده اند. از آن روز باز که آسمان و زمین بیافریده اند و نبندند تا آنگاه که آفتاب از مغرب برآید»، و گفت، «روز دوشنبه و پنجشنبه اعمال بنده عرض کنند. هرکس که توبه کرده باشد بپذیرند و هرکه آمرزش خواهد بیامرزند و کسانی که دلهای پرکین دارند همچنان بگذارند».
و گفت، «تایب حبیب حق تعالی است و هرکه توبه کرد همچنان است که گناه نکرده است». و گفت (ص)، «خدای تعالی به توبه بنده شادتر از آن است که مردی اعرابی اندر بادیه خونخوار سر فرو نهد و بخسبد و شتری دارد و طعام و زاد و هرچه دارد بر پشت وی، چون بیدار شود شتر نبیند، برخیزد و بسیار طلب کند تا بیم آن بود که از تشنگی و گرسنگی هلاک شود و دل از جان برگیرد، گوید با جای شوم و سر بر زمین نهم تا بمیرم. با جای خویش آید و سر بر ساعد نهد تا بمیرد. در خواب شود و چون از خواب اندر آید شتر را بیند به سلامت با زاد و راحله بر سر وی ایستاده. خواهد که شکر کند و گوید تو خدائی و من بنده تو. از شادی غلط کند زبان و گوید تو بنده ای و من خدای تو. حق تعالی به توبه بنده خویش شادتر از آن مرد بود و بدان شتر و طعام خویش».
و رسول (ص) گفت، «هر روز هفتاد بار توبه کنم و استغفار کنم». و گفت، «هرکه از گناهان توبه کند گناه وی فراموش گرداند بر دست و پای وی و بر آنجا که اندر وی معصیت کرده باشد تا چون حق را بیند بر وی هیچ گواه نباشد» و گفت، «خدای تعالی توبه بنده فراپذیرد پیش از آن که جان به حلق رسد و اندر غرغر افتد». و گفت، «حق تعالی دست کرم گشاده است کسی را که به روز گناه کرده است تا به شب توبه کند و بپذیرد و کسی را که به شب گناه کند و تا روز توبه کند و بپذیرد تا آنگاه که آفتاب از مغرب برآید».
و عمر رضی الله عنه همی گوید که رسول (ص) گفت، «توبه کنید که من روزی صد بار توبه می کنم». و گفت، «هیچ آدمی نیست که نه گناهکار است، ولیکن بهترین گناهکاران تایبانند». و گفت، «هرک از گناهی توبه کند همچون کسی بود که اصلا گناه نکرده است». و گفت، «توبه از گناه آن است که هرگز با سر آن نشوی». و گفت، «یا عایشه! این که خدای تعالی می گوید، «ان الذین فارقوا دینهم و کانوا شیعا لست منهم» اهل بدعت اند و هرکه گناه دارد وی را توبه است مگر مبتدع را که ایشان را توبه نیست، من از ایشان بیزارم و ایشان از من».
و گفت، «چون ابراهیم (ع) را به آسمان بردند، مردی را دید با زنی زنا همی کرد. بر ایشان دعا کرد هلاک شدند. دیگری را دید که معصیت همی کرد بر وی نیز دعا کرد. وحی آمد که یا ابراهیم! بگذار تا مگر از سه کار یکی حاصل آید. یا توبه کند بپذیرم یا استغفار کند بیامرزم و یا از وی فرزندی آید که مرا پرستد و من وی را در کار او کنم. نشنیدی که از نامهای من یکی صبور است؟»
عایشه رضی الله عنه همی گوید که رسول (ص) گفت که حق تعالی هیچ بنده را پشیمانی نداد از گناهی که نه وی را بیامرزد پیش از آن که آمرزش خواهد». و گفت، «از جانب مغرب دری است پهنای وی هفتاد ساله راه یا چهل ساله راه، برای توبه گشاده اند. از آن روز باز که آسمان و زمین بیافریده اند و نبندند تا آنگاه که آفتاب از مغرب برآید»، و گفت، «روز دوشنبه و پنجشنبه اعمال بنده عرض کنند. هرکس که توبه کرده باشد بپذیرند و هرکه آمرزش خواهد بیامرزند و کسانی که دلهای پرکین دارند همچنان بگذارند».
و گفت، «تایب حبیب حق تعالی است و هرکه توبه کرد همچنان است که گناه نکرده است». و گفت (ص)، «خدای تعالی به توبه بنده شادتر از آن است که مردی اعرابی اندر بادیه خونخوار سر فرو نهد و بخسبد و شتری دارد و طعام و زاد و هرچه دارد بر پشت وی، چون بیدار شود شتر نبیند، برخیزد و بسیار طلب کند تا بیم آن بود که از تشنگی و گرسنگی هلاک شود و دل از جان برگیرد، گوید با جای شوم و سر بر زمین نهم تا بمیرم. با جای خویش آید و سر بر ساعد نهد تا بمیرد. در خواب شود و چون از خواب اندر آید شتر را بیند به سلامت با زاد و راحله بر سر وی ایستاده. خواهد که شکر کند و گوید تو خدائی و من بنده تو. از شادی غلط کند زبان و گوید تو بنده ای و من خدای تو. حق تعالی به توبه بنده خویش شادتر از آن مرد بود و بدان شتر و طعام خویش».
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۴ - حقیقت توبه
بدان که اول توبه نور معرفت است و ایمان که پدیدار آید و از آن نور بینند که گناهها زهر قاتل است چون نگاه کند که وی از این زهر بسیار خورده است و به هلاک نزدیک است به ضرورت پشیمان شود و هراس اندر درون وی پدیدار آید، چون کسی بداند که زهر بسیار خورده است به ضرورت پشیمان شود و بترسد و به سبب آن انگشت به گلو فرو برد تا قی کند و به سبب آن هراس تدبیر آن و داروی آن کند.
همچنین چون بیند که آن شهوت که رانده است همچون انگبین بوده است که اندر وی زهر باشد که اندر حال شیرین بود و در آخر بگریاند، پشیمانی اندر وی پدیدار آید اندر گذشته و آتش خوف اندر میان جای وی افتد، خویشتن را هلاک بیند و ازین آتش خوف و پشیمانی شره شهوت و گناه اندر وی سوخته شود و آن شهوت به حسرت بدل شود و عزم کند که گذشته را تدارک کند و اندر مستقبل نیز با سر آن نشود، لباس جفا بیرون کند و بساط وفا بگستراند و همه حرکات و سکنات خویش بدل کند. پیش از این همه به طرب و شادی و غفلت بود، اکنون همه گریستن و اندوه و حسرت باشد و پیش از این محبت با اهل غفلت داشت، اکنون با اهل معرفت بود. پس نفس توبه پشیمانی است و اصل وی نور معرفت ایمان است و فرع وی به دل کردن احوال است و نقل کردن جمله احوالها و اندامها از معصیت و مخالفت به موافقت و اطاعت.
همچنین چون بیند که آن شهوت که رانده است همچون انگبین بوده است که اندر وی زهر باشد که اندر حال شیرین بود و در آخر بگریاند، پشیمانی اندر وی پدیدار آید اندر گذشته و آتش خوف اندر میان جای وی افتد، خویشتن را هلاک بیند و ازین آتش خوف و پشیمانی شره شهوت و گناه اندر وی سوخته شود و آن شهوت به حسرت بدل شود و عزم کند که گذشته را تدارک کند و اندر مستقبل نیز با سر آن نشود، لباس جفا بیرون کند و بساط وفا بگستراند و همه حرکات و سکنات خویش بدل کند. پیش از این همه به طرب و شادی و غفلت بود، اکنون همه گریستن و اندوه و حسرت باشد و پیش از این محبت با اهل غفلت داشت، اکنون با اهل معرفت بود. پس نفس توبه پشیمانی است و اصل وی نور معرفت ایمان است و فرع وی به دل کردن احوال است و نقل کردن جمله احوالها و اندامها از معصیت و مخالفت به موافقت و اطاعت.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۵ - پیدا کردن آن که توبه واجب است بر همه کس و اندر همه وقت
اما آن که توبه واجب است بر همه کس و در همه وقت بدان شناسی که هرکه بالغ شد و کافر است واجب است بر وی که از کفر توبه کند و اگر مسلمان است و مسلمانی به تقلید مادر و پدر است و بر زبان همی گوید و به دل از آن غافل است، واجب بود که از آن غفت توبه کند و چنان کند که دل وی از حقیقت ایمان آگاه شود و خیر یابد، و بدین نه آن دلیل می خواهم که اندر کلام گویند، نیاموزند که آن واجب نیست بر همگنان لیکن آن که سلطان ایمن بر دل وی غالب و قاهر گردد تا حکم وی را باشد و بس.
و وی را حکم آن وقت بود که هرچه رود اندر مملکت تن همه به فرمان ایمان بود نه به فرمان شیطان و هرگه که معصیت کند ایمان تمام نبود. چنان که رسول (ص) گفت، «کس زنا نکند و مومن بود و اندر وقت زنا، و دزدی نکند و مومن بود اندر وقت دزدی». و از این نه آن می خواهد که اندر این حال کافر است، ولیکن ایمان را شعب و شاخه های بسیار است و از شاخه های وی یکی آن بود که بداند که زنا زهر قاتل است و هرکه داند که زهر همی خورد نخورد، پس اندر آن حال سلطان شهوت ایمان وی را از آن که زنا مهلک است و هزیمت کرده است، یا به غفلت آن ایمان ناپدید شده است، یا نور وی اندر دود شهوت پوشیده باشد پس بدانستی که اول توبه واجب است از کفر و اگر کافر نبود از ایمان عادتی و تقلیدی پس اگر این نیز نبود غالب آن بود که از معصیتی خالی نبود، از آن نیز توبه واجب بود و اگر همه ظاهر از معصیت خالی بکرد، باطن وی از حسد و کبر و ریا و امثال این مهلکات خالی نیست.
این همه جنایت دل است و اصول معاصی است و از این همه توبه واجب است تا هر یکی از این با حد اعتدال برد و مراین شهوت را مطیع عقل و شرع گرداند. و این مجاهدت دراز بود. و اگر از این نیز خالی باشد از وسواس و حدیث نفس و اندیشه های ناکردنی خالی نبود. و از این همه توبه واجب است و اگر از این نیز خالی باشد هم از غفلت از ذکر حق تعالی اندر بعضی احوال خالی نبود. و اصل همه نقصانها فراموش کردن حق تعالی است اگر همه اندر یک لحظه بود، و از این توبه کردن واجب است، اگر چنان شد به مثل که همیشه بر سر ذکر و فکر است و خالی نیست، اندر ذکر و فکر مقامات متفاوت است که هریکی از آن درجات نقصان است به اضافت با آن که فوق آن است و قناعت کردن به درجه نقصان باز آن که تمام تر از آن ممکن است عین خسران است و توبه از آن واجب بود.
از آن بود که رسول (ص) گفت، «من اندر هر روز هفتاد بار توبه کنم و استغفار کنم». این بود باشد که کار مهتر (ص) اندر دوام در ترقی و زیادت بود و به هر قدمگاه که رسیدی کمالی دید که آن قدمگاه پیشین اندر وی مختصر بودی. از آن قدمگاه گذشته توبه کردی و استغفار کردی، چه اگر کسی کاری کند که از آن درمی به دست تواند آورد، چون به دستاورد شاد شود و اگر بداند که دیناری به دست تواند آورد و وی به درمی قناعت کرد اندوهگین شود و از تقصیر خویش تشویر خورد تا آنگاه که دیناری به دست آورد و شاد شود، پندارد که ورای این خود نیست، چون بدانست که گوهری به دست توانست آورد که هزار دینار ارزد هم تشویر خورد و از تقصیر خویش پشیمان گردد و توبه کند.
و برای این گفته اند، «حسنات الابرار سیئات المقربین» کمال پارسایان اندر حق بزرگان نقصان بود که از آن استغفار کنند.
سوال: اگر کسی گوید که از کفر و معصیت توبه کرد از غفلت و تقصیر اندر یافتن درجات بزرگ توبه کردن از فضایل است نه از فرایض، چرا گفتی که توبه از آن نیز واجب است؟
جواب آن است که واجب دو قسم است: یکی اندر فتوای ظاهر گوییم بر حد و درجه عوام خلق، آن مقدار که اگر بدان مشغول شوند عالم ویران نشود و به معیشت دنیا پردازند. و این آن بود که ایشان را از عذاب دوزخ برهاند. و واجب دوم آن بود که عموم خلق طاقت ندارند. هرکه بدان قیام نکند از عذاب دوزخ رسته باشد، ولیکن از عذاب حسرت فوق خویش رسته نباشد، چون اندر آخرت قومی بیند فوق خویش، چنان که ستاره بیند اندر آسمان. آن غبن و حسرت که با وی گردد هم عذابی باشد. این توبه که گفتیم واجب است اندر خلاص از این عذاب و چنان که همی بینیم اندر این جهان که چون یکی را از قرآن زیادت درجه ای و جاهی پدید آید جهان بر آن دیگران تنگ و تاریک همی شود و از غبن و حسرت آتشی اندر میان جان وی افتد، اگر چه از عذاب چون زدن و دست بریدن و مصادره کردن رسته است.
و بدین سبب روز قیامت را روز تغابن خوانده است که یچ کس از غبنی خالی نباشد. آن که طاعت نکرد تا چرا نکرد و آن که کرد تا چرا بیشتر نکرد. و از این بود که راه انبیا و اولیا آن بوده است که هرچه توانسته اند از طاعت هیچ بازنگرفته اند تا فردا حسرت تقصیر نبود. چه گوئی رسول (ص) خویشتن را گرسنه همی داشت نمیدانست که نان خوردن حرام نیست؟ تا عایشه رضی الله عنها همی گوید، «دست به شکم وی فرود آوردم. مرا بر وی رحمت آمد و بگریستم و گفتم جان من فدای تو باد. چه بود اگر از این طعام دنیا سیر بخوردی؟» گفت، «یا عایشه! برادران من اولوالعزم از پیش من برفتند و کرامتها و درجتها یافتند. ترسم که از دنیا نصیب یابم درجه من کمتر باشد از آن ایشان. روزی چند صبر کنم دوست تر دارم از آن که از برادران خویش بازمانم».
عیسی (ع) بخفت. سنگی فرازیز سر گرفت. ابلیس گفت وی را، «نه به ترک دنیا گفته ای. اکنون پشیمان گشتی؟» گفت، «چه کردم؟» گفت، «سنگ زیر سر نهادی و تنعم کردی» آن سنگ بینداخت. گفت این نیز با دنیا به تو بگذاشتم. و رسول (ص) شراک نعلین نو کرده بود. چون اندر چشم وی منکر آمد بفرمود تا آن کهنه بازآوردند و صدیق چون شیر بخورد بدانست اندر وی شبهتی بود. انگشت به گلو فرو برد تا بیم آن بود که جان وی با آن به هم برآید. چه گویی ندانست که اندر فتوای ظاهر عامه این واجب نیست؟ ولیکن فتوی عامه دیگر است و خطر کار که صدیقان دید باشند دیگر. و عارف ترین خلق خدای تعالی به خدای و به مکر خدای ایشانند. گمان مبر که به هرزه این رنجها برخود نهادند. اقتدا بدیشان کن و اندر فتوای عامه میامیز که آن حدیثی دیگر است.
پس از این جمله بشناختی که بنده به هیچ حال از توبه مستغنی نیست و از این است که بوسلیمان دارانی رحمهم الله همی گوید، «اگر بنده بر هیچ چیز نگرید مگر بر آن که ضایع کرده است از روزگار خویش تا این غایت، خود این اندوه تمام است تا وقت مرگ». پس چه گویی اندر کسی که مستقبل نیز چون گذشته ضایع همی کند. و بدان که هرکه گوهری نفیس دارد و ازوی ضایع شود وی را جای گریستن باشد و اگر با آن که ضایع شد نیز سبب عقوبت و بلای وی گردد گریستن زیادت شود. هر نفسی از عمر گوهری است که بدان سعادت ابد صید توان کرد. چون کسی اندر معصیت کند تا سبب هلاک وی شود حال وی چگونه بود اگر از این معصیت خبر یابد؟
ولیکن این مصیبتی است که خیر آن وقت یابد که حسرت سود ندارد. و این که حق تعالی همی گوید، «و انفقوا مما رزقناکم من قبل ان یاتی احدکم الموت فیقول ربی لو لا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق و اکن من الصالحین» گفته اند معنی این آیت آن است که بنده اندر وقت مرگ ملک الموت را بیند و بداند که وقت رفتن است. حسرتی بر دل وی فرود آید که آن را نهایت نباشد، بگوید، «یا ملک الموت یک روز مرا مهلت ده تا توبه کنم و عذر خواهم». گوید، «روزهای بسیار پیش تو بود. کنون عمر برسید و هیچ نماند». گوید، «یک ساعت مهلت ده». گوید، «ساعتها برسید هیچ ساعت نماند». چون از توبه کردن آن شربت نومیدی بچشید، اصل ایمان وی اندر اضطراب افتد اگر والعیاذبالله وی را اندر ازل شقاوتی حکم کرده باشند ایمان وی بر خطر بود بی شک و بدبخت گردد. و اگر به سعادت حکم کرده باشند اصل ایمان وی به سلامت بود.
و از این گفت حق عزوجل، «ولیست التوبه للذین یعلمون السیات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الان» و چنین گفته اند که خدای تعالی را با هر بنده ای دو سرّ است: یکی آن وقت که از مادر اندر وجود آید گوید، «تو را بیافریدم پاک و آراسته و عمر به امانت به تو سپردم. گوش دار تا به وقت مرگ بازسپاری». و دیگر به وقت مرگ گوید، «بنده من اندر امانت چه کردی؟» اگر نگاه داشتی جزای آن بیابی و اگر ضایع کردی ساخته باش که دوزخ اندر انتظار است».
و وی را حکم آن وقت بود که هرچه رود اندر مملکت تن همه به فرمان ایمان بود نه به فرمان شیطان و هرگه که معصیت کند ایمان تمام نبود. چنان که رسول (ص) گفت، «کس زنا نکند و مومن بود و اندر وقت زنا، و دزدی نکند و مومن بود اندر وقت دزدی». و از این نه آن می خواهد که اندر این حال کافر است، ولیکن ایمان را شعب و شاخه های بسیار است و از شاخه های وی یکی آن بود که بداند که زنا زهر قاتل است و هرکه داند که زهر همی خورد نخورد، پس اندر آن حال سلطان شهوت ایمان وی را از آن که زنا مهلک است و هزیمت کرده است، یا به غفلت آن ایمان ناپدید شده است، یا نور وی اندر دود شهوت پوشیده باشد پس بدانستی که اول توبه واجب است از کفر و اگر کافر نبود از ایمان عادتی و تقلیدی پس اگر این نیز نبود غالب آن بود که از معصیتی خالی نبود، از آن نیز توبه واجب بود و اگر همه ظاهر از معصیت خالی بکرد، باطن وی از حسد و کبر و ریا و امثال این مهلکات خالی نیست.
این همه جنایت دل است و اصول معاصی است و از این همه توبه واجب است تا هر یکی از این با حد اعتدال برد و مراین شهوت را مطیع عقل و شرع گرداند. و این مجاهدت دراز بود. و اگر از این نیز خالی باشد از وسواس و حدیث نفس و اندیشه های ناکردنی خالی نبود. و از این همه توبه واجب است و اگر از این نیز خالی باشد هم از غفلت از ذکر حق تعالی اندر بعضی احوال خالی نبود. و اصل همه نقصانها فراموش کردن حق تعالی است اگر همه اندر یک لحظه بود، و از این توبه کردن واجب است، اگر چنان شد به مثل که همیشه بر سر ذکر و فکر است و خالی نیست، اندر ذکر و فکر مقامات متفاوت است که هریکی از آن درجات نقصان است به اضافت با آن که فوق آن است و قناعت کردن به درجه نقصان باز آن که تمام تر از آن ممکن است عین خسران است و توبه از آن واجب بود.
از آن بود که رسول (ص) گفت، «من اندر هر روز هفتاد بار توبه کنم و استغفار کنم». این بود باشد که کار مهتر (ص) اندر دوام در ترقی و زیادت بود و به هر قدمگاه که رسیدی کمالی دید که آن قدمگاه پیشین اندر وی مختصر بودی. از آن قدمگاه گذشته توبه کردی و استغفار کردی، چه اگر کسی کاری کند که از آن درمی به دست تواند آورد، چون به دستاورد شاد شود و اگر بداند که دیناری به دست تواند آورد و وی به درمی قناعت کرد اندوهگین شود و از تقصیر خویش تشویر خورد تا آنگاه که دیناری به دست آورد و شاد شود، پندارد که ورای این خود نیست، چون بدانست که گوهری به دست توانست آورد که هزار دینار ارزد هم تشویر خورد و از تقصیر خویش پشیمان گردد و توبه کند.
و برای این گفته اند، «حسنات الابرار سیئات المقربین» کمال پارسایان اندر حق بزرگان نقصان بود که از آن استغفار کنند.
سوال: اگر کسی گوید که از کفر و معصیت توبه کرد از غفلت و تقصیر اندر یافتن درجات بزرگ توبه کردن از فضایل است نه از فرایض، چرا گفتی که توبه از آن نیز واجب است؟
جواب آن است که واجب دو قسم است: یکی اندر فتوای ظاهر گوییم بر حد و درجه عوام خلق، آن مقدار که اگر بدان مشغول شوند عالم ویران نشود و به معیشت دنیا پردازند. و این آن بود که ایشان را از عذاب دوزخ برهاند. و واجب دوم آن بود که عموم خلق طاقت ندارند. هرکه بدان قیام نکند از عذاب دوزخ رسته باشد، ولیکن از عذاب حسرت فوق خویش رسته نباشد، چون اندر آخرت قومی بیند فوق خویش، چنان که ستاره بیند اندر آسمان. آن غبن و حسرت که با وی گردد هم عذابی باشد. این توبه که گفتیم واجب است اندر خلاص از این عذاب و چنان که همی بینیم اندر این جهان که چون یکی را از قرآن زیادت درجه ای و جاهی پدید آید جهان بر آن دیگران تنگ و تاریک همی شود و از غبن و حسرت آتشی اندر میان جان وی افتد، اگر چه از عذاب چون زدن و دست بریدن و مصادره کردن رسته است.
و بدین سبب روز قیامت را روز تغابن خوانده است که یچ کس از غبنی خالی نباشد. آن که طاعت نکرد تا چرا نکرد و آن که کرد تا چرا بیشتر نکرد. و از این بود که راه انبیا و اولیا آن بوده است که هرچه توانسته اند از طاعت هیچ بازنگرفته اند تا فردا حسرت تقصیر نبود. چه گوئی رسول (ص) خویشتن را گرسنه همی داشت نمیدانست که نان خوردن حرام نیست؟ تا عایشه رضی الله عنها همی گوید، «دست به شکم وی فرود آوردم. مرا بر وی رحمت آمد و بگریستم و گفتم جان من فدای تو باد. چه بود اگر از این طعام دنیا سیر بخوردی؟» گفت، «یا عایشه! برادران من اولوالعزم از پیش من برفتند و کرامتها و درجتها یافتند. ترسم که از دنیا نصیب یابم درجه من کمتر باشد از آن ایشان. روزی چند صبر کنم دوست تر دارم از آن که از برادران خویش بازمانم».
عیسی (ع) بخفت. سنگی فرازیز سر گرفت. ابلیس گفت وی را، «نه به ترک دنیا گفته ای. اکنون پشیمان گشتی؟» گفت، «چه کردم؟» گفت، «سنگ زیر سر نهادی و تنعم کردی» آن سنگ بینداخت. گفت این نیز با دنیا به تو بگذاشتم. و رسول (ص) شراک نعلین نو کرده بود. چون اندر چشم وی منکر آمد بفرمود تا آن کهنه بازآوردند و صدیق چون شیر بخورد بدانست اندر وی شبهتی بود. انگشت به گلو فرو برد تا بیم آن بود که جان وی با آن به هم برآید. چه گویی ندانست که اندر فتوای ظاهر عامه این واجب نیست؟ ولیکن فتوی عامه دیگر است و خطر کار که صدیقان دید باشند دیگر. و عارف ترین خلق خدای تعالی به خدای و به مکر خدای ایشانند. گمان مبر که به هرزه این رنجها برخود نهادند. اقتدا بدیشان کن و اندر فتوای عامه میامیز که آن حدیثی دیگر است.
پس از این جمله بشناختی که بنده به هیچ حال از توبه مستغنی نیست و از این است که بوسلیمان دارانی رحمهم الله همی گوید، «اگر بنده بر هیچ چیز نگرید مگر بر آن که ضایع کرده است از روزگار خویش تا این غایت، خود این اندوه تمام است تا وقت مرگ». پس چه گویی اندر کسی که مستقبل نیز چون گذشته ضایع همی کند. و بدان که هرکه گوهری نفیس دارد و ازوی ضایع شود وی را جای گریستن باشد و اگر با آن که ضایع شد نیز سبب عقوبت و بلای وی گردد گریستن زیادت شود. هر نفسی از عمر گوهری است که بدان سعادت ابد صید توان کرد. چون کسی اندر معصیت کند تا سبب هلاک وی شود حال وی چگونه بود اگر از این معصیت خبر یابد؟
ولیکن این مصیبتی است که خیر آن وقت یابد که حسرت سود ندارد. و این که حق تعالی همی گوید، «و انفقوا مما رزقناکم من قبل ان یاتی احدکم الموت فیقول ربی لو لا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق و اکن من الصالحین» گفته اند معنی این آیت آن است که بنده اندر وقت مرگ ملک الموت را بیند و بداند که وقت رفتن است. حسرتی بر دل وی فرود آید که آن را نهایت نباشد، بگوید، «یا ملک الموت یک روز مرا مهلت ده تا توبه کنم و عذر خواهم». گوید، «روزهای بسیار پیش تو بود. کنون عمر برسید و هیچ نماند». گوید، «یک ساعت مهلت ده». گوید، «ساعتها برسید هیچ ساعت نماند». چون از توبه کردن آن شربت نومیدی بچشید، اصل ایمان وی اندر اضطراب افتد اگر والعیاذبالله وی را اندر ازل شقاوتی حکم کرده باشند ایمان وی بر خطر بود بی شک و بدبخت گردد. و اگر به سعادت حکم کرده باشند اصل ایمان وی به سلامت بود.
و از این گفت حق عزوجل، «ولیست التوبه للذین یعلمون السیات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الان» و چنین گفته اند که خدای تعالی را با هر بنده ای دو سرّ است: یکی آن وقت که از مادر اندر وجود آید گوید، «تو را بیافریدم پاک و آراسته و عمر به امانت به تو سپردم. گوش دار تا به وقت مرگ بازسپاری». و دیگر به وقت مرگ گوید، «بنده من اندر امانت چه کردی؟» اگر نگاه داشتی جزای آن بیابی و اگر ضایع کردی ساخته باش که دوزخ اندر انتظار است».
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۶ - پیدا کردن قبول توبه
بدان که چون توبه به شرط خویش بود به ضرورت مقبول بود. چون توبه بکردی اندر قبول به شک مباش، اندر آن به شک باش تا توبه به شرط هست یا نه. و هرکه حقیقت دل آدمی بشناخت که چیست و علاقه وی با تن بشناخت که بر چه وجه است و مناسبت وی با حضرت الوهیت که چگونه است و حجاب وی از آن به چیست، اندر شک نباشد از آن که گناه سبب حجاب است و توبه سبب قبول، چه دل آدمی اندر اصل خویش گوهر پاک است از جنس گوهر فرشتگان و چون آینه ای که حضرت الهیت اندر وی بنماید چون از این عالم بیرون شود زنگار نگرفته و به هر معصیتی که می کند ظلمتی بر روی آینه می نشیند و به هر طاعتی که می کند نوری به دل می پیوندد و آن ظلمت معصیت را از دل دور می کند و آن همه آثار انوار طاعات و ظلمت معاصی بر آینه دل متعاقب همی باشد.
چون ظلمت بسیار شد و توبه کرد، انوار طاعات آن ظلمت را هزیمت کند و دل باصفا و پاکی خویش شود، مگر که چندان اصرار کرده باشد که زنگار به جوهر دل رسیده باشد و اندر وی قوس کرده که نیز علاج نپذیرد، چون آینه ای که زنگار اندر باطن وی شده باشد. از چنین دل خود توبه کردن نیاید مگر به زبان گوید توبه کردم و دل هیچ خبر ندارد و در وی هیچ تاثیر نکند. و همچنان که جامه شوخگین به صابون بشویی پاک شود، دل از معاصی ظلمت به انوار طاعات پاک شود.
و برای این گفت رسول (ص)، «از پس هر زشتی نیکویی کن تا آن را محو کند»، و گفت، «اگر چندان گناه کنی که به آسمان رسد لیکن توبه کنی بپذیرد». و گفت، «بنده باشد که به سبب گناه اندر بهشت شود». گفتند، «چگونه؟» گفت، «گناهی بکند و از آن پشیمان شود و آن اندر نفس و چشم وی بماند تا به بهشت شود». و گفت که ابلیس گوید کاشکی من وی را اندر گناه نیفکندمی. و رسول (ص) گفت، «حسنات سیئات را چنان محو کند که آب، شوخِ جامه را». و گفت، «چون ابلیس ملعون شد گفت، «به عزت تو که از دل آدمی بیرون نیایم تا جان اندر تن بود». حق تعالی گفت، «به عزت من که در توبه بر او نبندم تا جان اندر تن وی بود».
حبشی پیش رسول (ص) آمد و گفت، «بر من فواحش بسیار رفته است. مرا توبه پذیرد؟» گفت، «پذیرد». چون برفت بازگشت و گفت، «بدان وقت که آن همی کردم مرا همی دید؟» گفت، «دید». حبشی یکی نعره بزد و بیفتاد و جان بداد.
فضیل عیاض رحمهم الله همی گوید که حق تعالی گفته است یکی از پیغمبران را که بشارت ده گناهکاران را که اگر توبه کنند بپذیرم و بترسان صدیقان را که اگر به عدل با ایشان کار کنم همه را عقوبت کنم. طلق بن حبیب رحمهم الله همی گوید، حقوق خدای تعالی عظیم تر است از آن که بدان قیام توان کرد. همی بامداد بر توبه برخیزید و شامگاه بر توبه خسبید. حبیب بن ثابت رحمهم الله همی گوید که گناهان بر بنده عرض کنند. فراگناهی رسد گوید آه! همیشه از تو می ترسیدم، آن گناه اندر کار وی کنند بدان سبب که از آن ترسیده باشد.
و اندر بنی اسرائیل یکی گناه بسیار داشت. خواست که توبه کند و ندانست بپذیرد یا نه. وی را نشان دادند به عابدترین روزگار از وی بپرسید که گناه بسیار دارم نود و نه کس را کشته ام. مرا توبه بود؟ گفت نه. وی را نیز بکشت صد تمام شد. پس وی را نشان دادند به عالم ترین روزگار. رفت و از وی بپرسید. گفت مرا توبه بود که صد کس را کشته ام؟ گفت بود، ولیکن باید که از زمین خویش به جای دیگر شوی که این جای فساد است. به فلان جای رو که آن جای صلاح است. وی برفت و اندر میان راه فرمان یافت. فرشتگان عذاب و رحمت اندر او خلاف کردند و هر یکی گفت از ولایت من است. حق تعالی فرمان داد تا آن زمین را بپیمودند. وی را به زمین صلاح نزدیکتر یافتند. یک بدست فرشتگان رحمت جان وی ببردند و بدین معلوم شود که شرط نیست که کفه سیئات خالی بود از گناه. لیکن باید که کفه حسنات زیادت بود اگر همه به مقدار اندک باشد که بدان نجات حاصل آید.
چون ظلمت بسیار شد و توبه کرد، انوار طاعات آن ظلمت را هزیمت کند و دل باصفا و پاکی خویش شود، مگر که چندان اصرار کرده باشد که زنگار به جوهر دل رسیده باشد و اندر وی قوس کرده که نیز علاج نپذیرد، چون آینه ای که زنگار اندر باطن وی شده باشد. از چنین دل خود توبه کردن نیاید مگر به زبان گوید توبه کردم و دل هیچ خبر ندارد و در وی هیچ تاثیر نکند. و همچنان که جامه شوخگین به صابون بشویی پاک شود، دل از معاصی ظلمت به انوار طاعات پاک شود.
و برای این گفت رسول (ص)، «از پس هر زشتی نیکویی کن تا آن را محو کند»، و گفت، «اگر چندان گناه کنی که به آسمان رسد لیکن توبه کنی بپذیرد». و گفت، «بنده باشد که به سبب گناه اندر بهشت شود». گفتند، «چگونه؟» گفت، «گناهی بکند و از آن پشیمان شود و آن اندر نفس و چشم وی بماند تا به بهشت شود». و گفت که ابلیس گوید کاشکی من وی را اندر گناه نیفکندمی. و رسول (ص) گفت، «حسنات سیئات را چنان محو کند که آب، شوخِ جامه را». و گفت، «چون ابلیس ملعون شد گفت، «به عزت تو که از دل آدمی بیرون نیایم تا جان اندر تن بود». حق تعالی گفت، «به عزت من که در توبه بر او نبندم تا جان اندر تن وی بود».
حبشی پیش رسول (ص) آمد و گفت، «بر من فواحش بسیار رفته است. مرا توبه پذیرد؟» گفت، «پذیرد». چون برفت بازگشت و گفت، «بدان وقت که آن همی کردم مرا همی دید؟» گفت، «دید». حبشی یکی نعره بزد و بیفتاد و جان بداد.
فضیل عیاض رحمهم الله همی گوید که حق تعالی گفته است یکی از پیغمبران را که بشارت ده گناهکاران را که اگر توبه کنند بپذیرم و بترسان صدیقان را که اگر به عدل با ایشان کار کنم همه را عقوبت کنم. طلق بن حبیب رحمهم الله همی گوید، حقوق خدای تعالی عظیم تر است از آن که بدان قیام توان کرد. همی بامداد بر توبه برخیزید و شامگاه بر توبه خسبید. حبیب بن ثابت رحمهم الله همی گوید که گناهان بر بنده عرض کنند. فراگناهی رسد گوید آه! همیشه از تو می ترسیدم، آن گناه اندر کار وی کنند بدان سبب که از آن ترسیده باشد.
و اندر بنی اسرائیل یکی گناه بسیار داشت. خواست که توبه کند و ندانست بپذیرد یا نه. وی را نشان دادند به عابدترین روزگار از وی بپرسید که گناه بسیار دارم نود و نه کس را کشته ام. مرا توبه بود؟ گفت نه. وی را نیز بکشت صد تمام شد. پس وی را نشان دادند به عالم ترین روزگار. رفت و از وی بپرسید. گفت مرا توبه بود که صد کس را کشته ام؟ گفت بود، ولیکن باید که از زمین خویش به جای دیگر شوی که این جای فساد است. به فلان جای رو که آن جای صلاح است. وی برفت و اندر میان راه فرمان یافت. فرشتگان عذاب و رحمت اندر او خلاف کردند و هر یکی گفت از ولایت من است. حق تعالی فرمان داد تا آن زمین را بپیمودند. وی را به زمین صلاح نزدیکتر یافتند. یک بدست فرشتگان رحمت جان وی ببردند و بدین معلوم شود که شرط نیست که کفه سیئات خالی بود از گناه. لیکن باید که کفه حسنات زیادت بود اگر همه به مقدار اندک باشد که بدان نجات حاصل آید.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۷ - پیدا کردن گناه صغایر و کبایر
بدان که توبه از گناه بود و گناه هرچند صغیره تر باشد سهلتر بود. چون اصرار نکند. و اندر خبر است که نمازهای فریضه کفارت همه گناه است مگر کبائر و نماز جمعه کفارت است همه گناهان را تا به جمعه مگر کبائر. و حق تعالی گفته است، «ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه تکفر عنکم سیاتکم» «اگر از کبایر دست بدارید صغایر عفو کنم». پس فریضه است بدانستن که کبائر کدام است و صحابه را در این خلاف است. بعضی گفته اند که هفت است و بعضی گفته اند که بیشتر است. و بعضی گفته اند که کمتر.
و ابن عباس بشنید که ابن عمر رضی الله عنه همی گوید که کبایر هفت است. گفت به هفتاد نزدیکتر است از آن که به هفت. و بوطالب که قوت القلوب کرده است همی گوید، «از جمله اخبار و اقوال صحابه جمع کرده ام هفده کبیره است، چهار اندر دل: کفر و عزم و اصرار کردن بر معصیت اگرچه صغیره بود، چنان که کسی کار بد همی کند و اندر دل ندارد که هرگز توبه کند و دیگر نومیدی از رحمت که آن را قنوط گویند و دیگر ایمنی از مکر خدای تعالی چنان که ساکن شود که من خود ایمن شده ام. و چهار اندر زبان: یکی گواهی زور که حقی اندر آن باطل شود، دیگر قدف صریح چنان که حد اندر آن واجب آید، سوم سوگند به دروغ که بدان مالی یا حقی از کسی ببرد، چهارم جادویی که آن نیز به کلماتی باشد که بر زبان برود. و سه اندر شکم: یکی خوردن هرچه مستی آورد و دیگر مال یتیم خوردن، سوم ربا خوردن و دادن. و دو اندر فرج: زنا و لواطه. و دو اندر دست: کشتن و دزدی کردن بر وجهی که حد واجب آید. و یکی اندر پا و آن گریختن است از صف کافران، چنان که یکی از دو بگریزد و ده از بیست، اما چون زیادت شوند گریختن روا بود. و یکی اندر جمله تن و آن حقوق مادر و پدر است.
و بدان که این بدان بدانسته اند که بعضی اندر وی حد واجب است و بعضی به آن که اندر قرآن اندر وی تهدید عظیم است، و اندر تفصیل آن تصرفی هست که اندر کتاب احیا بگفته ایم و این کتاب آن را احتمال نکند. و مقصود از بدانستن این آن است تا اندر کتاب احتیاط بیشتر رود. و بباید دانستن که اصرار بر صغیره، کبیره بود و اگرچه گوییم که فرایض کفارت بود صغایر را، خلاف نیست که اگر دانگی مظلمه اندر گردن دارد کفارت نکند تا از عهده بیرون نیاید و بازندهد.
و بر جمله هر معصیت که به حق تعالی دارد به عفو نزدیکتر است از آن که به مظالم خلق تعلق دارد. و در خبر است که دیوان گناهان سه است: دیوانی که نیامرزند و آن شرک است و دیوانی که بیامرزند و آن گناهی بود که میان بنده و حق تعالی بود و دیوانی که فرو نگذارند و آن دیوان مظالم بندگان است و بدان که هرچه بدان رنج مسلمانی حاصل آید اندر این جمله باشد. اگر در نفس بود و اگر اندر مال بود و اگر اندر مروت بود و اگر اندر حشمت بود و اگر اندر دین، چنان که کسی خلق را دعوت کند به بدعت تا دین ایشان ببرد و یا کسی که مجلس کند و سخنها گوید که خلق بر معصیت دلیر شود.
و ابن عباس بشنید که ابن عمر رضی الله عنه همی گوید که کبایر هفت است. گفت به هفتاد نزدیکتر است از آن که به هفت. و بوطالب که قوت القلوب کرده است همی گوید، «از جمله اخبار و اقوال صحابه جمع کرده ام هفده کبیره است، چهار اندر دل: کفر و عزم و اصرار کردن بر معصیت اگرچه صغیره بود، چنان که کسی کار بد همی کند و اندر دل ندارد که هرگز توبه کند و دیگر نومیدی از رحمت که آن را قنوط گویند و دیگر ایمنی از مکر خدای تعالی چنان که ساکن شود که من خود ایمن شده ام. و چهار اندر زبان: یکی گواهی زور که حقی اندر آن باطل شود، دیگر قدف صریح چنان که حد اندر آن واجب آید، سوم سوگند به دروغ که بدان مالی یا حقی از کسی ببرد، چهارم جادویی که آن نیز به کلماتی باشد که بر زبان برود. و سه اندر شکم: یکی خوردن هرچه مستی آورد و دیگر مال یتیم خوردن، سوم ربا خوردن و دادن. و دو اندر فرج: زنا و لواطه. و دو اندر دست: کشتن و دزدی کردن بر وجهی که حد واجب آید. و یکی اندر پا و آن گریختن است از صف کافران، چنان که یکی از دو بگریزد و ده از بیست، اما چون زیادت شوند گریختن روا بود. و یکی اندر جمله تن و آن حقوق مادر و پدر است.
و بدان که این بدان بدانسته اند که بعضی اندر وی حد واجب است و بعضی به آن که اندر قرآن اندر وی تهدید عظیم است، و اندر تفصیل آن تصرفی هست که اندر کتاب احیا بگفته ایم و این کتاب آن را احتمال نکند. و مقصود از بدانستن این آن است تا اندر کتاب احتیاط بیشتر رود. و بباید دانستن که اصرار بر صغیره، کبیره بود و اگرچه گوییم که فرایض کفارت بود صغایر را، خلاف نیست که اگر دانگی مظلمه اندر گردن دارد کفارت نکند تا از عهده بیرون نیاید و بازندهد.
و بر جمله هر معصیت که به حق تعالی دارد به عفو نزدیکتر است از آن که به مظالم خلق تعلق دارد. و در خبر است که دیوان گناهان سه است: دیوانی که نیامرزند و آن شرک است و دیوانی که بیامرزند و آن گناهی بود که میان بنده و حق تعالی بود و دیوانی که فرو نگذارند و آن دیوان مظالم بندگان است و بدان که هرچه بدان رنج مسلمانی حاصل آید اندر این جمله باشد. اگر در نفس بود و اگر اندر مال بود و اگر اندر مروت بود و اگر اندر حشمت بود و اگر اندر دین، چنان که کسی خلق را دعوت کند به بدعت تا دین ایشان ببرد و یا کسی که مجلس کند و سخنها گوید که خلق بر معصیت دلیر شود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۸ - فصل (پیدا کردن آنچه صغایر بدان کبایر شود)
بدان که صغیره امیدوار بود که عفو وی را دریابد، ولیکن به بعضی از اسباب عظیمتر گردد و خطر آن نیز صعب بود و آن شش است:
اول آن که اصرار کند، چون کسی که پیوسته غیبت کند و جامه ابریشمین دارد یا سماع بر ملاهی کند که چون معصیتی بر دوام رود، اثر آن در تاریکی دل عظیم بود، همچنان که طاعتی که بر دوام رود اثر آن اندر روشنی عظیم بود. و برای این بود که رسول (ص) گفت، «بهترین کارها آن است که پیوسته بود، اگرچه اندک بود». و مثل این چون قطره آب باشد که متواتر بر سنگی همی آید، لابد سنگ سوراخ شود. و اگر آن به یک بار بر وی ریختندی آن اثر نکردی، پس که هرکه به صغیره ای مبتلا شود باید که استغفار همی کند و پشیمانی همی خورد و عزم همی کند که نیز نکند تا گفته اند که کبیره به استغفار، صغیره است و صغیره به اصرار، کبیره.
دوم آن که گناه را خرد دارد و به چشم حقارت به وی همی نگرد، گناه بدین بزرگ شود. و چون گناه را عظیم دارد خرد گردد، چه عظیم داشتن از ایمان و خوف خیزد و این دل را حمایت کند از ظلمت گناه تا پس اثری نکند، و خرد داشتن از غفلت و الفت گرفتن بود با گناه. و این دلیل آن کند که با دل مناسبت گرفته است و مقصود از همه دل است، هرچه در دل اثر بیش کند آن عظیمتر است. و اندر خبر است که مومن گناه خویش را چون کوهی بیند که بر زبر وی باشد و همی ترسد که بر وی افتد و منافق چون مگسی بیند که بر بینی نشیند و بپرد. و گفته اند، «گناهی که نیامرزند آن است که بنده گوید این سهل است، کاشکی همه گناه من چنین بودی». و وحی آمد به بعضی از انبیا که به خردی گناه منگرید، به بزرگی آن نگرید که فرمان او را خلاف همی کنید و هر بنده که به جلال حق تعالی عارف تر خطر، این گناه نزدیک وی عظیمتر. یکی از صحابه همی گوید، «شما کارها همی کنید که آن چون موی دانید و ما هر یکی از آن چند کوهی دانستیمی». و بر جمله سخط حق تعالی اندر معاصی پنهان است و ممکن است که اندر آن است که تو آن را آسان تر همی بینی، چنان که گفت، «و تحسبوا هینا و هو عندالله عظیم».
سوم آن که شاد شود به گناه و آن را غنیمتی و فتوحی داند و بدان فخر آورد و باشد که به بارنامه بگوید که فلان را فریفتم و مال وی ببردم و وی را بمالیدم و دشنام دادم و خجل کردم و اندر مناظره وی را تشویر دادم و امثال این. و هرکه به سبب هلاک خود شاد شود و فخر کند، دلیل آ« بود که دل وی سیاه شده است و هلاک از آن آن بود.
چهارم آن که چون پرده بر کنار وی نگاه دارد پندارد که این خود عنایت است اندر حق وی. نترسد از آن که این امهال و استدراج بود تا بتمامی هلاک شود.
پنجم آن که اظهار معصیت کند و ستر حق تعالی را از خویشتن برگیرد و باشد که دیگری به سبب وی نیز رغبت کند و وی را وبال رغبت و معصیت دیگران حاصل آید و اگر صریح کسی را ترغیب کند و اسباب آن بسازد تا اندر وی آموزد، وبال مضاعف گردد. و سلف گفته اند، «هیچ خیانت نیست بر مسلمان پیش از آن که معصیت اندر چشم وی آسان کنی».
ششم آن که گناه کسی کند عالم بود و مقتدی بود و به سبب کردار وی دیگران دلیر شوند و گویند اگر نبایستی کردی وی نکردی، چنان که عالم همه ابریشم شد و به نزدیک سلطان شود و مال وی بستاند و اندر مناظره زبان سفاهت اطلاق کند و اندر اقران خویش طعنه زند و به کثرت مال و جاه فخر کند، همه شاگردان به وی اقتدا کنند و بدیشان نیز چون استاد شوند شاگردان دیگر نیز اقتدا کنند و از هریکی ناحیتی تباه شود که اهل هر شهری به یکی از ایشان بگروند، ناچار وبال همه اندر دیوان مقتدی باشد.
و برای این گفته اند، «خنک آن کس که بمیرد گناه وی نیز بمیرد. و هرکه چنین نگردد گناه وی باشد که هزار سال پس از مرگ وی بماند». یکی از علمای بنی اسرائیل توبه بکرد، وحی آمد به رسول آن روزگار که وی را بگوی که اگر گناه میان من و تو بودی بیامرزیدمی، اکنون تو خود توبه کردی، آن قوم را که از راه بردی و چنین بماندند آن را چه کنی؟ و برای این است که علما اندر خطرند که گناه ایاشن یکی هزار بود و طاعت ایشان یکی به هزار که ایشان را ثواب کسانی نیز که بدیشان اقتدا کنند حاصل آید. و بدین سبب واجب آید بر عالم که معصیت نکند و چون کند پنهان دارد، بلکه اگر خود مباحی باشد که خلق بدان دلیر شوند بر غفلت، از آن حذر کند. زهری همی گوید، «اما از پیش همی خندیدمی اکنون مقتدا گشتیم، ما را تبسم نیز روا نیست». و جنایتی بزرگ بود که کسی زلت عالم حکایت کند که بدان سبب خلق بسیار از راه بیفتند و دلیر شوند، پس زلت همه خلق واجب است پوشیدن و از آن، عالم واجب تر.
اول آن که اصرار کند، چون کسی که پیوسته غیبت کند و جامه ابریشمین دارد یا سماع بر ملاهی کند که چون معصیتی بر دوام رود، اثر آن در تاریکی دل عظیم بود، همچنان که طاعتی که بر دوام رود اثر آن اندر روشنی عظیم بود. و برای این بود که رسول (ص) گفت، «بهترین کارها آن است که پیوسته بود، اگرچه اندک بود». و مثل این چون قطره آب باشد که متواتر بر سنگی همی آید، لابد سنگ سوراخ شود. و اگر آن به یک بار بر وی ریختندی آن اثر نکردی، پس که هرکه به صغیره ای مبتلا شود باید که استغفار همی کند و پشیمانی همی خورد و عزم همی کند که نیز نکند تا گفته اند که کبیره به استغفار، صغیره است و صغیره به اصرار، کبیره.
دوم آن که گناه را خرد دارد و به چشم حقارت به وی همی نگرد، گناه بدین بزرگ شود. و چون گناه را عظیم دارد خرد گردد، چه عظیم داشتن از ایمان و خوف خیزد و این دل را حمایت کند از ظلمت گناه تا پس اثری نکند، و خرد داشتن از غفلت و الفت گرفتن بود با گناه. و این دلیل آن کند که با دل مناسبت گرفته است و مقصود از همه دل است، هرچه در دل اثر بیش کند آن عظیمتر است. و اندر خبر است که مومن گناه خویش را چون کوهی بیند که بر زبر وی باشد و همی ترسد که بر وی افتد و منافق چون مگسی بیند که بر بینی نشیند و بپرد. و گفته اند، «گناهی که نیامرزند آن است که بنده گوید این سهل است، کاشکی همه گناه من چنین بودی». و وحی آمد به بعضی از انبیا که به خردی گناه منگرید، به بزرگی آن نگرید که فرمان او را خلاف همی کنید و هر بنده که به جلال حق تعالی عارف تر خطر، این گناه نزدیک وی عظیمتر. یکی از صحابه همی گوید، «شما کارها همی کنید که آن چون موی دانید و ما هر یکی از آن چند کوهی دانستیمی». و بر جمله سخط حق تعالی اندر معاصی پنهان است و ممکن است که اندر آن است که تو آن را آسان تر همی بینی، چنان که گفت، «و تحسبوا هینا و هو عندالله عظیم».
سوم آن که شاد شود به گناه و آن را غنیمتی و فتوحی داند و بدان فخر آورد و باشد که به بارنامه بگوید که فلان را فریفتم و مال وی ببردم و وی را بمالیدم و دشنام دادم و خجل کردم و اندر مناظره وی را تشویر دادم و امثال این. و هرکه به سبب هلاک خود شاد شود و فخر کند، دلیل آ« بود که دل وی سیاه شده است و هلاک از آن آن بود.
چهارم آن که چون پرده بر کنار وی نگاه دارد پندارد که این خود عنایت است اندر حق وی. نترسد از آن که این امهال و استدراج بود تا بتمامی هلاک شود.
پنجم آن که اظهار معصیت کند و ستر حق تعالی را از خویشتن برگیرد و باشد که دیگری به سبب وی نیز رغبت کند و وی را وبال رغبت و معصیت دیگران حاصل آید و اگر صریح کسی را ترغیب کند و اسباب آن بسازد تا اندر وی آموزد، وبال مضاعف گردد. و سلف گفته اند، «هیچ خیانت نیست بر مسلمان پیش از آن که معصیت اندر چشم وی آسان کنی».
ششم آن که گناه کسی کند عالم بود و مقتدی بود و به سبب کردار وی دیگران دلیر شوند و گویند اگر نبایستی کردی وی نکردی، چنان که عالم همه ابریشم شد و به نزدیک سلطان شود و مال وی بستاند و اندر مناظره زبان سفاهت اطلاق کند و اندر اقران خویش طعنه زند و به کثرت مال و جاه فخر کند، همه شاگردان به وی اقتدا کنند و بدیشان نیز چون استاد شوند شاگردان دیگر نیز اقتدا کنند و از هریکی ناحیتی تباه شود که اهل هر شهری به یکی از ایشان بگروند، ناچار وبال همه اندر دیوان مقتدی باشد.
و برای این گفته اند، «خنک آن کس که بمیرد گناه وی نیز بمیرد. و هرکه چنین نگردد گناه وی باشد که هزار سال پس از مرگ وی بماند». یکی از علمای بنی اسرائیل توبه بکرد، وحی آمد به رسول آن روزگار که وی را بگوی که اگر گناه میان من و تو بودی بیامرزیدمی، اکنون تو خود توبه کردی، آن قوم را که از راه بردی و چنین بماندند آن را چه کنی؟ و برای این است که علما اندر خطرند که گناه ایاشن یکی هزار بود و طاعت ایشان یکی به هزار که ایشان را ثواب کسانی نیز که بدیشان اقتدا کنند حاصل آید. و بدین سبب واجب آید بر عالم که معصیت نکند و چون کند پنهان دارد، بلکه اگر خود مباحی باشد که خلق بدان دلیر شوند بر غفلت، از آن حذر کند. زهری همی گوید، «اما از پیش همی خندیدمی اکنون مقتدا گشتیم، ما را تبسم نیز روا نیست». و جنایتی بزرگ بود که کسی زلت عالم حکایت کند که بدان سبب خلق بسیار از راه بیفتند و دلیر شوند، پس زلت همه خلق واجب است پوشیدن و از آن، عالم واجب تر.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۹ - فصل (در بیان توبه درست و علامت آن)
بدان که اصل توبه پشیمانی است و نتیجه آن ارادتی که پدید آید، اما پشیمانی را علامت آن است که بر دوام اندر اندوه و حسرت بود و کار وی گریستن و زاری و تضرع بود، چه کسی که خویشتن را بر شرف هلاک بیند از حسرت و اندوه چگونه خالی باشد؟ و اگر او را فرزند بیمار بود طبیبی ترسا گوید که این بیماری پرخطر است و بیم هلاک است، معلوم است که چه آتش اندوه و بیم اندر میان جان پدر افتد و معلوم است که نفس وی بر وی عزیزتر است از فرزند. و حق تعالی و رسول(ص) صادق تر از طبیب ترسا، و بیم هلاک آخرت عظیم تر از بیماری مرگ و دلالت معصیت بر سخط حق تعالی ظاهر تر از دلالت بیماری بر مرگ، پس اگر از این خوف و حسرت نخیزد آن بود که ایمان هنوز از آفت معصیت پدید نیامد است و هر چند که این آتش سوزان تر بود اثر وی اندر تکفیر گناهان عظیمتر بود، چه آن زنگار ظلمت که بر دل نشسته بود از معصیت، جز آتش حسرت و پشیمانی آن را نگدازد، و اندر این سوز دل صافی و رفیق شدن گیرد. و اندر خبر است که با تایبان نشیند که دل ایشان رقیق تر بود و هر چند که دل صافی تر همی شود از معصیت نفوتر همی شود و حلاوت معصیت اندر دل به تلخی بدل همی شود. و یکی از انبیا شفاعت کرد اندر قبول توبه یکی از بنی اسراییل. وحی آمد که به عزت من که اگر اهل آسمانها از حق وی شفاعت کنند نپذیرم تا حلاوت آن گناه اندر دل وی همی ماند.
و بدان که معصیت اگر چه به طبع مشتهی بود، ولیکن اندر حق تایب همچون انگبین باشد که پرزهر بود، کسی که یک بار از آن بچشید و رنج بسیار دید چون دیگر بار اندیشه آن کند مویهای وی به تیغ خیزد از کراهیت آن . و شهوت حلاوت آن به خوف زبان آن پوشیده شود، باید که این تلخی در همه معاصی یابد که آن معصیت که وی کرد، زهر از آن بود که اندر وی سخط حق تعالی باشد و همه معاصی همچنین بود.
اما ارادتی که از این پشیمانی خیزد به سه چیز تعلق دارد، اندر حال و ماضی و مستقبل. اما حال آن که به ترک همه معصیتها بگوید و هر چه بر وی فرض است بدان مشغول شود، اما مستقبل آن که عزم کند که تا آخر عمر بر این صبر کند و با حق تعالی به ظاهر و باطن عهدی محکم بکند که هرگز با سر معصیت نشود و اندر فرایض تقصیر نکند، چون بیمار که بداند که میوه وی را زیان می دارد عزم کند که نخورد. اندر عزم سستی و تردد نبود، اگر چه ممکن است که شهوت غلبه کند و ممکن نبود که توبه به سر تواند برد. به عزلت و خاموشی و لقمه حلال که به دست آورده باشد یا بر کسب آن قادر بود و تا از شبهات دست بندارد توبه تمام نبود و تا شهوت را شکسته نکند شبهات را دست بنتواند داشت.
و همچنین گفته اند که هر که شهوتی بر وی مستولی شود هفت بار به جهد دست بدارد بر وی آسان گردد بعد از آن. و اما ارادت به ماضی خلق از آن تعلق دارد که گذشته را تدارک کند بدان که نظر کند تا چیست بر وی از حقوق خدای عزوجل و از حقوق بندگان که اندر این تقصیر کرده است اما حقوق حق تعالی دو قسم است : فرایض و ترک معاصی. اما فرایض : باید که باز اندیشد از آن روز که بالغ شده است یک یک روز اگر نماز فوت کرده است یا جامه پاک نداشته است یا نیت وی درست نبوده است که ندانسته باشد، یا اندر اصل اعتقاد وی خللی و شکی بوده است که ندانسته باشد همه قضا کند. و زکوه از آن روز باز که مال داشته است اگر چه کودک بوده است حساب کند و هر چه بنداده یا به مستحقان نرسانیده است و اوانی زرین و سیمین که داشته است و زکوه آن بنداده، همه را حساب و معلوم کند و بدهد. و اگر روزه ماه رمضان نیز تقصیر کرده است یا نیت فراموشی کرده است یا نه به شرط کرد است همچنین، و از این جمله آنچه به یقین داند قضا کند و هر چه اندر شک بود، غالب ظن فراگیرد و اجتهاد کند آنچه به یقین داند، خود را محسوب دارد و باقی قضا کند این تمامتر بود. و اگر آنچه غالب ظن بود نیز محسوب دارد روا باشد.
اما معصیتها از اول بلوغ باز جوید از چشم و گوش و دست و زبان و معده و جمله اعضا تا چه معصیت کرده است. اگر کبیره کرده است چون زنا و لواطت و دزدی و شرب خمر و آنچه حد خدای تعالی واجب آید توبه کند و بر وی واجب نیست که اقرار دهد پیش سلطان تا حد وی برانند، بلکه پنهان دارد و تدارک آن به طاعت بسیار همی کند. و هرچه صغایر بد همچنین. مثلا اگر به نامحرم نگرسته باشد یا دست بی طهارت به مصحف کرده باشد و یا جنب اندر مسجد نشسته باشد یا سماع رودها کرده باشد هریکی را کفارت کند بدانچه ضد وی باشد تا آن را محو کند که خدای تعالی همی گوید، «ان الحسنات یذهبن السیئات».
لکن هرچه ضد بود اثر آن بیش بود: کفارت سماع رودها به سماع قرآن و مجلس علم و کفارت نشستن به سماع رودها به نشستن کند اندر مسجدها به عبادت و اعتکاف و کفارت دست به مصحف زدن بی طهارت به اکرام مصحف کند و بسیار خواندن قرآن و کفارت شراب خوردن بدان کند که شرابی حلال که دوست دارد آن نخورد و به صدقه دهد تا به هر ظلمتی که از آن حاصل آمده است نوری از این حاصل آید که آن را محو کند، بلکه کفارت هر شادی و بطری که به دنیا کرده است اندوهی و رنجی باشد که از دنیا بکشد، چه به سبب شادی و راحت دنیا دل به دنیا آویخته شود و در وی بسته آید و به هر رنجی که بکشد از وی گسسته شود و نفور گردد.
و برای این است که اندر خبر است که هر رنجی که مومن را رسد، اگر همه خاری بود که اندر پای او شود کفارت گناهان او شود و رسول (ص) گفت، «بعضی گناه است که آن را جز اندوه کفارت نبود و اندر یک خبر اندوه عیال و معیشت آن را کفارت کند». و عایشه رضی الله عنه همی گوید، «بنده را که گناه بسیار بود و طاعت ندارد که کفارت آن کند، خدای تعالی اندوه بر دل وی افکند تا کفارت آن بود». و گمان مبر که این اندوه به اختیار وی نیست و باشد که از کار دنیا اندوهگین باشد و تو گویی این خود خطیئتی است، کفارت چون بود؟ بدان که این نه چنین بود، بلکه هرچه دل تو را از دنیا نفور کند آن خیر توست اگرچه نه به اختیار توست که اگر به دل آن شادی راندن مراد بودی دنیا بهشت تو بودی.
و یوسف (ع) از جبرئیل (ع) پرسید که چون گذاشتی آن پیر اندوهگین را؟ گفت، «به اندوه صد مادر فرزند کشته». گفت، «وی را عوض اندر این چیست؟» گفت، «ثواب صد شهید». اما در مظالم بندگان باید که حساب معامله خویش با همه خلق بکند، بلکه حساب مجالست و سخن گفتن تا هرکه را بر وی حقی است یا مالی یا آن که وی را رنجانیده است و غیبت کرده، از عهده آن بیرون آید و هرچه بازدادنی است بازدهد و از هرکه بحلی بباید خواست بخواهد و اگر کسی را کشته است خویش به وارث تسلیم کند تا قصاص کنند یا عفو کنند و هرچه بر وی حاصل آید از درمی یا دانگی یا حبه ای، خداوند آن را در عالم طلب کند و بازدهد و اگر نیابد به وارث دهد. و این سخت دشوار بود بر عمّال و بازاریان که معامله ایشان بسیار بود و بر همه کس دشوار بود اندر حدیث غیب همه را طلب کردن. و چون متعذر شد هیچ طریق دیگر نماند مگر آن که در طاعت همی افزاید تا چندان طاعت جمع شود که چون این حقوق از طاعت وی بگذارند اندر قیامت وی را قدر کفایت گناه بود.
و بدان که معصیت اگر چه به طبع مشتهی بود، ولیکن اندر حق تایب همچون انگبین باشد که پرزهر بود، کسی که یک بار از آن بچشید و رنج بسیار دید چون دیگر بار اندیشه آن کند مویهای وی به تیغ خیزد از کراهیت آن . و شهوت حلاوت آن به خوف زبان آن پوشیده شود، باید که این تلخی در همه معاصی یابد که آن معصیت که وی کرد، زهر از آن بود که اندر وی سخط حق تعالی باشد و همه معاصی همچنین بود.
اما ارادتی که از این پشیمانی خیزد به سه چیز تعلق دارد، اندر حال و ماضی و مستقبل. اما حال آن که به ترک همه معصیتها بگوید و هر چه بر وی فرض است بدان مشغول شود، اما مستقبل آن که عزم کند که تا آخر عمر بر این صبر کند و با حق تعالی به ظاهر و باطن عهدی محکم بکند که هرگز با سر معصیت نشود و اندر فرایض تقصیر نکند، چون بیمار که بداند که میوه وی را زیان می دارد عزم کند که نخورد. اندر عزم سستی و تردد نبود، اگر چه ممکن است که شهوت غلبه کند و ممکن نبود که توبه به سر تواند برد. به عزلت و خاموشی و لقمه حلال که به دست آورده باشد یا بر کسب آن قادر بود و تا از شبهات دست بندارد توبه تمام نبود و تا شهوت را شکسته نکند شبهات را دست بنتواند داشت.
و همچنین گفته اند که هر که شهوتی بر وی مستولی شود هفت بار به جهد دست بدارد بر وی آسان گردد بعد از آن. و اما ارادت به ماضی خلق از آن تعلق دارد که گذشته را تدارک کند بدان که نظر کند تا چیست بر وی از حقوق خدای عزوجل و از حقوق بندگان که اندر این تقصیر کرده است اما حقوق حق تعالی دو قسم است : فرایض و ترک معاصی. اما فرایض : باید که باز اندیشد از آن روز که بالغ شده است یک یک روز اگر نماز فوت کرده است یا جامه پاک نداشته است یا نیت وی درست نبوده است که ندانسته باشد، یا اندر اصل اعتقاد وی خللی و شکی بوده است که ندانسته باشد همه قضا کند. و زکوه از آن روز باز که مال داشته است اگر چه کودک بوده است حساب کند و هر چه بنداده یا به مستحقان نرسانیده است و اوانی زرین و سیمین که داشته است و زکوه آن بنداده، همه را حساب و معلوم کند و بدهد. و اگر روزه ماه رمضان نیز تقصیر کرده است یا نیت فراموشی کرده است یا نه به شرط کرد است همچنین، و از این جمله آنچه به یقین داند قضا کند و هر چه اندر شک بود، غالب ظن فراگیرد و اجتهاد کند آنچه به یقین داند، خود را محسوب دارد و باقی قضا کند این تمامتر بود. و اگر آنچه غالب ظن بود نیز محسوب دارد روا باشد.
اما معصیتها از اول بلوغ باز جوید از چشم و گوش و دست و زبان و معده و جمله اعضا تا چه معصیت کرده است. اگر کبیره کرده است چون زنا و لواطت و دزدی و شرب خمر و آنچه حد خدای تعالی واجب آید توبه کند و بر وی واجب نیست که اقرار دهد پیش سلطان تا حد وی برانند، بلکه پنهان دارد و تدارک آن به طاعت بسیار همی کند. و هرچه صغایر بد همچنین. مثلا اگر به نامحرم نگرسته باشد یا دست بی طهارت به مصحف کرده باشد و یا جنب اندر مسجد نشسته باشد یا سماع رودها کرده باشد هریکی را کفارت کند بدانچه ضد وی باشد تا آن را محو کند که خدای تعالی همی گوید، «ان الحسنات یذهبن السیئات».
لکن هرچه ضد بود اثر آن بیش بود: کفارت سماع رودها به سماع قرآن و مجلس علم و کفارت نشستن به سماع رودها به نشستن کند اندر مسجدها به عبادت و اعتکاف و کفارت دست به مصحف زدن بی طهارت به اکرام مصحف کند و بسیار خواندن قرآن و کفارت شراب خوردن بدان کند که شرابی حلال که دوست دارد آن نخورد و به صدقه دهد تا به هر ظلمتی که از آن حاصل آمده است نوری از این حاصل آید که آن را محو کند، بلکه کفارت هر شادی و بطری که به دنیا کرده است اندوهی و رنجی باشد که از دنیا بکشد، چه به سبب شادی و راحت دنیا دل به دنیا آویخته شود و در وی بسته آید و به هر رنجی که بکشد از وی گسسته شود و نفور گردد.
و برای این است که اندر خبر است که هر رنجی که مومن را رسد، اگر همه خاری بود که اندر پای او شود کفارت گناهان او شود و رسول (ص) گفت، «بعضی گناه است که آن را جز اندوه کفارت نبود و اندر یک خبر اندوه عیال و معیشت آن را کفارت کند». و عایشه رضی الله عنه همی گوید، «بنده را که گناه بسیار بود و طاعت ندارد که کفارت آن کند، خدای تعالی اندوه بر دل وی افکند تا کفارت آن بود». و گمان مبر که این اندوه به اختیار وی نیست و باشد که از کار دنیا اندوهگین باشد و تو گویی این خود خطیئتی است، کفارت چون بود؟ بدان که این نه چنین بود، بلکه هرچه دل تو را از دنیا نفور کند آن خیر توست اگرچه نه به اختیار توست که اگر به دل آن شادی راندن مراد بودی دنیا بهشت تو بودی.
و یوسف (ع) از جبرئیل (ع) پرسید که چون گذاشتی آن پیر اندوهگین را؟ گفت، «به اندوه صد مادر فرزند کشته». گفت، «وی را عوض اندر این چیست؟» گفت، «ثواب صد شهید». اما در مظالم بندگان باید که حساب معامله خویش با همه خلق بکند، بلکه حساب مجالست و سخن گفتن تا هرکه را بر وی حقی است یا مالی یا آن که وی را رنجانیده است و غیبت کرده، از عهده آن بیرون آید و هرچه بازدادنی است بازدهد و از هرکه بحلی بباید خواست بخواهد و اگر کسی را کشته است خویش به وارث تسلیم کند تا قصاص کنند یا عفو کنند و هرچه بر وی حاصل آید از درمی یا دانگی یا حبه ای، خداوند آن را در عالم طلب کند و بازدهد و اگر نیابد به وارث دهد. و این سخت دشوار بود بر عمّال و بازاریان که معامله ایشان بسیار بود و بر همه کس دشوار بود اندر حدیث غیب همه را طلب کردن. و چون متعذر شد هیچ طریق دیگر نماند مگر آن که در طاعت همی افزاید تا چندان طاعت جمع شود که چون این حقوق از طاعت وی بگذارند اندر قیامت وی را قدر کفایت گناه بود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۰ - فصل (هشت کار پس از گناه کفارت بود)
هرکه اندر دوام توبه وی بر گناهی بود باید که بزودی به کفارت و به تدارک آن مشغول شود و آثار دلیل کند بر آن که هشت کار است که چون پس از گناه برود کفارت گناه بود. چهار اندر دل است: یکی توبه یا عزم اندر توبه و دوستی آن که دیگر بار آن نکند و بیم آن که بر آن معاقب باشد و امید عفو. و چهار به تن است: یکی آن که دو رکعت نماز بکند و پس از آن هفتاد بار استغفار کند و صد بار بگوید سبحان الله العظیم و بحمده و صدقه بدهد آن مقدار که تواند و یک روز روزه دارد و اندر بعضی آثار است که طهارتی نیکو بکند و اندر مسجد شود و دو رکعت نماز بکند.
و اندر خبر است که چون گناهی کردی اندر سر طاعتی بکن تا کفارتی بود و چون آشکارا کردی طاعتی آشکارا بکن و بدان که استغفار به زبان که دل اندر میان نباشد بس فایده ندهد. و شرکت دل بدان بود که اندر وی هراسی و تضرّعی باشد اندر طلب مغفرت و از تشویر و خجلت خالی نبود، و چون این بود، اگرچه عزم مصمم نکرده است امیدوار بود و بر جمله استغفار به زبان و غفلت دل هم از فایده خالی نباشد که زبان را از بیهوده منع کند و از خاموشی نیز بهتر بود که زبان چون به خیر عادت کرد میل به کلمه استغفار بیش کند از آن که به لعب و هذیان وغیر آن.
مریدی بوعثمان مغربی را گفت، «وقت باشد که زبان من به ذکر همی رود بی دل». گفت، «شکر کن که یک عضو تو را اندر خدمت بگذاشته اند». و اندر این شیطان را تلبیس است که تو را گوید، «زبان از ذکر خاموش کن که چون دل حاضر نباشد بی حرمتی باشد». و خلق اندر جواب شیطان به سه قسم شده اند: یکی سابق که گفت، «راست گوئی، لاجرم کوری تو را دل نیز حاضر کنم». این نمک بر جراحت شیطان پراکند. و یکی ظالم که گفت، «راست گوئی، اندر حرکت زبان فایده نباشد»خاموش بایستد و پندارد که زیرکی بکرد و به حقیقت به دوستی شیطان برخاست سه دیگر مقتصد که گفت، «اگر دل حاضر نتوانم کرد آخر ذکر بر زبان بهتر از خاموشی». اگرچه ذکر به دل بهتر از آن، چنان که پادشاهی بهتر از صرّافی بهتر از کنّاسی و شرط نیست که هرکه از پادشاهی عاجز شود از صرّافی نیز دست بدارد و به کنّاسی شود.
و اندر خبر است که چون گناهی کردی اندر سر طاعتی بکن تا کفارتی بود و چون آشکارا کردی طاعتی آشکارا بکن و بدان که استغفار به زبان که دل اندر میان نباشد بس فایده ندهد. و شرکت دل بدان بود که اندر وی هراسی و تضرّعی باشد اندر طلب مغفرت و از تشویر و خجلت خالی نبود، و چون این بود، اگرچه عزم مصمم نکرده است امیدوار بود و بر جمله استغفار به زبان و غفلت دل هم از فایده خالی نباشد که زبان را از بیهوده منع کند و از خاموشی نیز بهتر بود که زبان چون به خیر عادت کرد میل به کلمه استغفار بیش کند از آن که به لعب و هذیان وغیر آن.
مریدی بوعثمان مغربی را گفت، «وقت باشد که زبان من به ذکر همی رود بی دل». گفت، «شکر کن که یک عضو تو را اندر خدمت بگذاشته اند». و اندر این شیطان را تلبیس است که تو را گوید، «زبان از ذکر خاموش کن که چون دل حاضر نباشد بی حرمتی باشد». و خلق اندر جواب شیطان به سه قسم شده اند: یکی سابق که گفت، «راست گوئی، لاجرم کوری تو را دل نیز حاضر کنم». این نمک بر جراحت شیطان پراکند. و یکی ظالم که گفت، «راست گوئی، اندر حرکت زبان فایده نباشد»خاموش بایستد و پندارد که زیرکی بکرد و به حقیقت به دوستی شیطان برخاست سه دیگر مقتصد که گفت، «اگر دل حاضر نتوانم کرد آخر ذکر بر زبان بهتر از خاموشی». اگرچه ذکر به دل بهتر از آن، چنان که پادشاهی بهتر از صرّافی بهتر از کنّاسی و شرط نیست که هرکه از پادشاهی عاجز شود از صرّافی نیز دست بدارد و به کنّاسی شود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۱ - پیدا کردن علاج کسانی که توبه نکنند
آن است که بدانی که به چه سبب اصرار همی کنند بر معصیت و توبه چرا همی نکنند و آن اسباب پنج است و هریکی را علاجی دیگر است:
سبب اول آن است که به آخرت ایمان ندارد یا اندر آ« به شک بود و علاج این اندر کتاب غرور اندر آخر مهلکات بگفتیم.
سبب دوم آن بود که شهوت چنان غالب شده بود که طاقت ندارد که به ترک آن بگوید و لذت چنان بر وی مستولی شده باشد که وی را غافل می دارد از خطر کار آخرت. و حجاب بیشتر خلق از شهوات است. و برای این گفت رسول (ص)، «چون حق تعالی دوزخ را بیافرید، جبرئیل (ع) را گفت، «بنگر». چون بنگریست گفت، «به عزت تو که هیچ کس صفت وی نشیند که اندر آنجا شود». پس شهوات را حق تعالی گرد بر گرد بیافرید و گفت، «بنگر» گفت، «بنگریستم. همی ترسم که هیچ کس نماند که اندر دوزخ افتد». و بهشت را بیافرید و گفت، «بنگر». گفت، «بنگریستم. هیچ کس نبود که صفت این بشنود که نه به وی شتابد». پس مکاره را کارهای تلخ را که در راه بهشت است گرد بهشت بیافرید و گفت، «بنگر»، چون نگریست گفت، «به عزت تو که همی ترسم که هیچ کس اندر بهشت نرود از بس رنج که بر راه وی است».
سبب سیم آن که آخرت وعده است و دنیا نقد، و طبع آدمی به نقد مایل است و هرچه نسیه است که از چشم وی دور است از دل وی نیز دور است.
سبب چهارم آن که هر که مومن است بر عزم توبه است همه روز، ولیکن تاخیر می کند تا فردا و هر شهوت که پیش آید گوید این بکنم و نیز نکم.
سبب پنجم آن که گناه واجب نیست که به دوزخ برد، بلکه عفو ممکن است و آدمی اندر نصیب خود نیکوگمان باشد، چون شهوت بر وی غالب شد همی گوید که حق تعالی عفو کند و امید همی دارد ب رحمت.
اما علاج سبب اول که به آخرت ایمان ندارد گفته ایم، اما علاج آن که آخرت نسیه پندارد و ترک نقد همی نگوید و آخرت که از چشم دور است از دل دور همی دارد آن است که بداند که هرچه لابد بخواهد آمد آمده گیر، و چندان است که چشم فراز کرد و بمرد نقد شد و باشد که هم امروز بود و هم این ساعت بود که آن نسیه نقد گردد و این نقد گذشته شود و چون خوابی گردد. اما اگر به ترک لذات همی بنتواند گفت باید که بداند که چون یک ساعت طاقت صبر کردن از شهوات نمی دارد، اندر دوزخ طاقت آتش چون یک ساعت طاقت صبر کردن از شهوات نمی دارد، اندر دوزخ طاقت آتش چون دارد، و طاقت صبر از لذات بهشت چون خواهد داشت؟
و اگر بیمار شود و هیچ به نزدیک وی خشوتر از آب سرد نبود، اگر طبیبی جهود وی را گوید که این آب سرد تو را زیان دارد، چگونه شهوت خویش را خلاف کند بر امید شفا. پس امید پادشاهی ابد به قول حق تعالی و رسول (ص) اولیتر که سبب ترک شهوات بود. اما آن که اندر توبه تسویف همی کند. وی را گویند، «تاخیر همی کنی تا فردا و آمدن فردا به دست تو نیست. باشد که نیاید و تو هلاک شوی». و بدین سبب است که اندر خبر است که بیشتر فریاد اهل دوزخ او تسویف است. و با وی گویند، «امروز چرا توبه تاخیر همی کنی؟ اگر از آن که ترک شهوت به گفتن امروز دشوار است، فردا همین خواهد بود که خدای تعالی هیچ روز نیافریده است که به ترک شهوات بگفتن اندر وی آسان تر بود و مثل تو چون کسی بود که وی را گویند که درختی از بیخ بکن، گوید که این درخت قوی است و من ضعیفم. صبر کن تا دیگر سال. گویند ای ابله دیگر سال قوی تر شده باشد و تو ضعیفتر!
درخت شهوات هر روز قوی تر شده باشد که به وی کار همی کند و تو هر روز از مخالفت عاجز تر باشی، هرچند که زودترگیری آسان تر. و اما آن که اعتماد بر آن همی کند که من مومنم و حق تعالی از مومنان عفو کند، گوییم باشد که عفو نکند و باشد که چون طاعت نکنی درخت ایمان ضعیف شود و به وقت مرگ اندر عواصف سکرات مرگ کنده آید که ایمان درختی است که آب از طاعت خورد، چون آب از وی بازگرفته باشد اندر خطر بود، بلکه ایمان بی طاعت و با معاصی بسیار چون حال بیماری بود با علت بسیار که هر ساعت بیم بود که هلاک شود. اگر ایمان به سلامت ببرد ممکن است که عفو کند و ممکن است که عقوبت کند، پس بدین امید نشستن حماقت بود و مثل وی چون کسی بود که هرچه دارد ضایع کند و عیال را گرسنه بگذارد. گوید، «باشد که ایشان اندر ویرانه ای شوند و گنجی بیابند». و یا چون شهر را غارت همی کنند کالا پنهان نکند و در سرای بازگذارد و گوید، «این ظالم باشد که به خانه من که رسید بمیرد و یا غافل ماند و یا کور گردد و در خانه من نبیند». این همه ممکن است و امکان عفو نیز هست، ولیکن بدین اعتماد کردن و دست بداشتن از توبه حماقت بود.
سبب اول آن است که به آخرت ایمان ندارد یا اندر آ« به شک بود و علاج این اندر کتاب غرور اندر آخر مهلکات بگفتیم.
سبب دوم آن بود که شهوت چنان غالب شده بود که طاقت ندارد که به ترک آن بگوید و لذت چنان بر وی مستولی شده باشد که وی را غافل می دارد از خطر کار آخرت. و حجاب بیشتر خلق از شهوات است. و برای این گفت رسول (ص)، «چون حق تعالی دوزخ را بیافرید، جبرئیل (ع) را گفت، «بنگر». چون بنگریست گفت، «به عزت تو که هیچ کس صفت وی نشیند که اندر آنجا شود». پس شهوات را حق تعالی گرد بر گرد بیافرید و گفت، «بنگر» گفت، «بنگریستم. همی ترسم که هیچ کس نماند که اندر دوزخ افتد». و بهشت را بیافرید و گفت، «بنگر». گفت، «بنگریستم. هیچ کس نبود که صفت این بشنود که نه به وی شتابد». پس مکاره را کارهای تلخ را که در راه بهشت است گرد بهشت بیافرید و گفت، «بنگر»، چون نگریست گفت، «به عزت تو که همی ترسم که هیچ کس اندر بهشت نرود از بس رنج که بر راه وی است».
سبب سیم آن که آخرت وعده است و دنیا نقد، و طبع آدمی به نقد مایل است و هرچه نسیه است که از چشم وی دور است از دل وی نیز دور است.
سبب چهارم آن که هر که مومن است بر عزم توبه است همه روز، ولیکن تاخیر می کند تا فردا و هر شهوت که پیش آید گوید این بکنم و نیز نکم.
سبب پنجم آن که گناه واجب نیست که به دوزخ برد، بلکه عفو ممکن است و آدمی اندر نصیب خود نیکوگمان باشد، چون شهوت بر وی غالب شد همی گوید که حق تعالی عفو کند و امید همی دارد ب رحمت.
اما علاج سبب اول که به آخرت ایمان ندارد گفته ایم، اما علاج آن که آخرت نسیه پندارد و ترک نقد همی نگوید و آخرت که از چشم دور است از دل دور همی دارد آن است که بداند که هرچه لابد بخواهد آمد آمده گیر، و چندان است که چشم فراز کرد و بمرد نقد شد و باشد که هم امروز بود و هم این ساعت بود که آن نسیه نقد گردد و این نقد گذشته شود و چون خوابی گردد. اما اگر به ترک لذات همی بنتواند گفت باید که بداند که چون یک ساعت طاقت صبر کردن از شهوات نمی دارد، اندر دوزخ طاقت آتش چون یک ساعت طاقت صبر کردن از شهوات نمی دارد، اندر دوزخ طاقت آتش چون دارد، و طاقت صبر از لذات بهشت چون خواهد داشت؟
و اگر بیمار شود و هیچ به نزدیک وی خشوتر از آب سرد نبود، اگر طبیبی جهود وی را گوید که این آب سرد تو را زیان دارد، چگونه شهوت خویش را خلاف کند بر امید شفا. پس امید پادشاهی ابد به قول حق تعالی و رسول (ص) اولیتر که سبب ترک شهوات بود. اما آن که اندر توبه تسویف همی کند. وی را گویند، «تاخیر همی کنی تا فردا و آمدن فردا به دست تو نیست. باشد که نیاید و تو هلاک شوی». و بدین سبب است که اندر خبر است که بیشتر فریاد اهل دوزخ او تسویف است. و با وی گویند، «امروز چرا توبه تاخیر همی کنی؟ اگر از آن که ترک شهوت به گفتن امروز دشوار است، فردا همین خواهد بود که خدای تعالی هیچ روز نیافریده است که به ترک شهوات بگفتن اندر وی آسان تر بود و مثل تو چون کسی بود که وی را گویند که درختی از بیخ بکن، گوید که این درخت قوی است و من ضعیفم. صبر کن تا دیگر سال. گویند ای ابله دیگر سال قوی تر شده باشد و تو ضعیفتر!
درخت شهوات هر روز قوی تر شده باشد که به وی کار همی کند و تو هر روز از مخالفت عاجز تر باشی، هرچند که زودترگیری آسان تر. و اما آن که اعتماد بر آن همی کند که من مومنم و حق تعالی از مومنان عفو کند، گوییم باشد که عفو نکند و باشد که چون طاعت نکنی درخت ایمان ضعیف شود و به وقت مرگ اندر عواصف سکرات مرگ کنده آید که ایمان درختی است که آب از طاعت خورد، چون آب از وی بازگرفته باشد اندر خطر بود، بلکه ایمان بی طاعت و با معاصی بسیار چون حال بیماری بود با علت بسیار که هر ساعت بیم بود که هلاک شود. اگر ایمان به سلامت ببرد ممکن است که عفو کند و ممکن است که عقوبت کند، پس بدین امید نشستن حماقت بود و مثل وی چون کسی بود که هرچه دارد ضایع کند و عیال را گرسنه بگذارد. گوید، «باشد که ایشان اندر ویرانه ای شوند و گنجی بیابند». و یا چون شهر را غارت همی کنند کالا پنهان نکند و در سرای بازگذارد و گوید، «این ظالم باشد که به خانه من که رسید بمیرد و یا غافل ماند و یا کور گردد و در خانه من نبیند». این همه ممکن است و امکان عفو نیز هست، ولیکن بدین اعتماد کردن و دست بداشتن از توبه حماقت بود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۳ - اصل دوم
بدان که توبه بی صبر راست نیاید، بلکه گزاردن هیچ فرضیه و بگذاشتن هیچ معصیت بی صبر راست نیاید و برای این بود که از رسول (ص) پرسیدند که ایمان چیست؟ گفت، «صبر». و گفت اندر خبری دیگر که صبر نیمه ایمان است و به سبب بزرگی و فضل صبر است که حق تعالی قرآن زیارت از هفتاد جای صبر را یاد کرده است و هر درجه ای که نیکوتر است حواله با صبر کرده است تا امامت اندر راه دین حواله با صبر کرد و گفت، «و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا» و مزد بی نهایت و بی حساب حواله با صبر کرده است و گفت، «انما یوفی الصابرون اجرهم بغیر حساب» و صابران را وعده داد که وی با ایشان است «ان الله مع الصابرین» و صلوات و رحمت و هدایت هیچ کس را جمع نکرده مگر صابران را و گفت، «اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون» و از بزرگی فضل صبر است که حق تعالی وی را عزیز کرد و به هر کس نداند الا اندکی به دوستان خویش که رسول(ص) گفت، «ان اقل ما اوتیتم الیقین و عزیمه الصبر» گفت، «اندک ترین چیزی که به شما داده اند یقین است و صبر. و هر که را این هر دو بدادند گو باک مدار اگر روزه بسیار ندارد و اگر بر آنچه هستید امروز با اصحاب صبر کنید و نگردید دوست تر دارم از آن که هر یکی چندان طاعت کنید که جمله شما کرده باشید، ولیکن ترسم که راه دنیا بر شما گشاده شود و پس از من با یکدیگر منکر شوید و اهل آسمان شما را منکر شوند. و هر که صبر کند ثواب تمام یابد. صبر کنید که دنیا بنماند و ثواب حق تعالی بماند، «ما عندکم ینفدوما عندلله باق و لنجزین الذین صبروا اجرهم باحسن ماکانوا یعملون»
این آیت تمام برخواند و رسول(ص) گفت که صبر گنجی است از گنجهای بهشت و گفت، «اگر صبر مردی بودی مردی کریم بودی». و گفت، «خدای تعالی صابران را دوست دارد». و وحی آمد به داوود(ع) که در اخلاق به من اقتدا کن. و از اخلاق من یکی آن است که صبورم. و عیسی(ع) گفت، «نیایی آنچه خواهی تا صبر نکنی بر آنچه خواهی». و رسول(ص) قومی را دید از انصار. گفت، «مومنید؟» گفتند، «آری» گفت، «نشان ایمان چیست؟» گفتند، «اندر نعمت شکر کنیم و اندر محنت صبر کنیم و به قضای خدای تعالی راضی باشیم». گفت، «مومنون و رب الکعبه» و علی(ع) گفت، «صبر از ایمان همچنان است که سر از تن. هر که را سر نیست تن نیست و هر که را صبر نیست ایمان نیست».
این آیت تمام برخواند و رسول(ص) گفت که صبر گنجی است از گنجهای بهشت و گفت، «اگر صبر مردی بودی مردی کریم بودی». و گفت، «خدای تعالی صابران را دوست دارد». و وحی آمد به داوود(ع) که در اخلاق به من اقتدا کن. و از اخلاق من یکی آن است که صبورم. و عیسی(ع) گفت، «نیایی آنچه خواهی تا صبر نکنی بر آنچه خواهی». و رسول(ص) قومی را دید از انصار. گفت، «مومنید؟» گفتند، «آری» گفت، «نشان ایمان چیست؟» گفتند، «اندر نعمت شکر کنیم و اندر محنت صبر کنیم و به قضای خدای تعالی راضی باشیم». گفت، «مومنون و رب الکعبه» و علی(ع) گفت، «صبر از ایمان همچنان است که سر از تن. هر که را سر نیست تن نیست و هر که را صبر نیست ایمان نیست».
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۵ - پیدا کردن آن که صبر یک نیمه ایمان چراست
و روزه یک نیمه صبر چراست؟
بدان که ایمان یک چیز نیست، بلکه شاخه های بسیار دارد و اقسام بسیار، چنان که اندر خبر است که ایمان هفتاد و اند بایست: بزرگترین کلمه لااله الاالله و کمترین خاشاک از راه برگرفتن. و هرچند که این اقسام بسیار است، لیکن اصول وی سه جنس است: معارف است و احوال است و اعمال است. و هیچ مقام از مقامات دین از این هرسه خالی نبود. مثلا حقیقت توبه پشیمانی است و این حالت دل است و اصل وی معرفت است که گناه زهر قاتل است. و فرع وی آن است که دست از گناه بدارد و به طاعت مشغول شود، پس از این حالت و آن معرفت و آن عمل هر سه از جمله ایمان است. و ایمان عبارت بود از این هر سه، ولیکن باشد به معرفت تخصیص کنند، چه اصل وی است که از معرفت حالت پدید آید و از حالت عمل پدید آید.
پس معارف چون درخت است. تغییر دل به سبب معرفت چون شاخ درخت است و کردارها که از آن احوال پدید آید چون ثمره است. پس جمله ایمان دو چیز است: دیدار و کردار. کردار بی صبر ممکن نیست پس صبر یک نیمه ایمان است و صبر از دو جنس باید یکی از جنس شهوت و یکی از جنس خشم، و روزه صبر است از جنس شهوت، پس وی یک نیمه صبر است و از وجهی دیگر، چون نظر همه به کردار بود و ایمان عبارت از وی کنی، کردار مومن اندر محنت صبر است و اندر نعمت شکر، از این وجه صبر یک نیمه یک ایمان بود و شکر یک نیمه ایمان چنان که اندر خبری دیگر آمده است و چون نظر بدان کنی که مشکلتر و دشوارتر است، وی را اصل گیری، هیچ اصل دشوارتر از صبر نیست، بدین وجه صبر جمله ایمان است، چنان که پرسیدند که ایمان چیست؟ گفت: صبر، یعنی که دشوارترین اوست، چنان که گفت حج عرفه است، یعنی که خطر به سبب وی است که به فوت آن فوت شود و به دیگر ارکان فوت نشود.
بدان که ایمان یک چیز نیست، بلکه شاخه های بسیار دارد و اقسام بسیار، چنان که اندر خبر است که ایمان هفتاد و اند بایست: بزرگترین کلمه لااله الاالله و کمترین خاشاک از راه برگرفتن. و هرچند که این اقسام بسیار است، لیکن اصول وی سه جنس است: معارف است و احوال است و اعمال است. و هیچ مقام از مقامات دین از این هرسه خالی نبود. مثلا حقیقت توبه پشیمانی است و این حالت دل است و اصل وی معرفت است که گناه زهر قاتل است. و فرع وی آن است که دست از گناه بدارد و به طاعت مشغول شود، پس از این حالت و آن معرفت و آن عمل هر سه از جمله ایمان است. و ایمان عبارت بود از این هر سه، ولیکن باشد به معرفت تخصیص کنند، چه اصل وی است که از معرفت حالت پدید آید و از حالت عمل پدید آید.
پس معارف چون درخت است. تغییر دل به سبب معرفت چون شاخ درخت است و کردارها که از آن احوال پدید آید چون ثمره است. پس جمله ایمان دو چیز است: دیدار و کردار. کردار بی صبر ممکن نیست پس صبر یک نیمه ایمان است و صبر از دو جنس باید یکی از جنس شهوت و یکی از جنس خشم، و روزه صبر است از جنس شهوت، پس وی یک نیمه صبر است و از وجهی دیگر، چون نظر همه به کردار بود و ایمان عبارت از وی کنی، کردار مومن اندر محنت صبر است و اندر نعمت شکر، از این وجه صبر یک نیمه یک ایمان بود و شکر یک نیمه ایمان چنان که اندر خبری دیگر آمده است و چون نظر بدان کنی که مشکلتر و دشوارتر است، وی را اصل گیری، هیچ اصل دشوارتر از صبر نیست، بدین وجه صبر جمله ایمان است، چنان که پرسیدند که ایمان چیست؟ گفت: صبر، یعنی که دشوارترین اوست، چنان که گفت حج عرفه است، یعنی که خطر به سبب وی است که به فوت آن فوت شود و به دیگر ارکان فوت نشود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۶ - پیداکردن حاجت به صبر اندر همه اوقات
بدان که بنده اندر همه احوال از چیزی خالی نبود که موافق هوای وی بود یا مخالف هوای وی و اندر هر دو حال به صبر حاجتمند بود. اما آن که موافق هوای وی بود چون مال و نعمت و جاه و تندرستی و زن و فرزند به مراد و آنچه بدین ماند، صبر اندر هیچ حال از این مهم تر نیست که اگر خود را فرو نگیرد و اندر تنعم فراخ فرا رود و دل بر آن نهد و باز آن قرار گیرد، در وی بطر و طغیان پدیدار آید، چه گفته اند که همه کس اندر محنت صبر کند، اما اندر عافیت صبر نکند مگر صدیقی.
و چون مال و نعمت اندر روزگار صحابه بسیار شد، گفتند مدتی که اندر محنت بودیم صبر بهتر توانستیم کردن از این که اکنون اندر نعمت و توانایی. و از این گفت حق تعالی، «انما اموالکم و اولادکم فتنه» و در جمله صبر کردن با توانایی دشوار بود و عصمت مهین آن بود که توانایی ندهد. و صبر اندر نعمت بدان بود که دل بر آن ننهد و بدان شادی بسیار نکند که عاریت است و زود از وی باز خواهند ستد، بلکه خود آن نعمت نداند که باشد که سبب نقصان درجات وی باشد اندر قیامت، پس به شکر آن مشغول شود تا حق خدای از مال و از تن و از هر نعمت که دارد همی دهد، و اندر این هر یکی به صبری حاجت بود.
اما آن احوال که موافق هوا نبود سه نوع باشد: یکی آن که اختیار وی بود، چون طاعت و ترک معصیت. دوم آن که به اختیار وی نبود چون بلا و معصیت. سیم آن که اصل به اختیار وی نبود ولیکن اندر دفع و مکافات اختیار بود، چون رنجانیدن مردمان وی را.
اما آن چه به اختیار بود چون طاعت، اندر وی به صبر حاجت بود، چه بعضی از عبادات دشوار بود از کاهلی چون نماز، و بعضی از بخل چون زکوه و بعضی از هر دو چون حج. و بی صبر ممکن نبود.
و اندر هر طاعتی به صبر حاجت بود اندر اول وی و اندر میانه وی و اندر آخر وی، اما اول آن که اخلاص اندر نیت درست کند و ریا از دل دور کند و این دشوار بود و دیگر آن که اندر میانه صبر کند و شرط و آداب وی با هیچ چیز آمیخته نکند که اگر اندر نماز بود به هیچ سو ننگرد و از هیچ چیز نیندیشد. و اما پس از عبادت صبر کند از ظاهر کردن و بگفتن که چه کردم و صبر کند از عجب بدان.
و اما معصیتها شک نیست که دست بداشتن آن جز به صبر راست نیاید و هرچند که شهوت قوی تر و آن مصیبت آسانتر، صبر بر ترک آن معصیت دشوارتر. و از آن است که صبر از معصیت زبان دشوارتر است که زبان جنبانیدن آسان است و چون بسیار گفته آید عادت شود و عادت طبیعت گردد و یکی از جنود شیطان عادت است و بدین سبب زبان اندر غیبت و دروغ و ثنا بر خویشتن و قدح بر دیگران و امثال این روان بود. و اندر یک کلمه که فرا سر زبان آید و مردمان را از آن عجب خواهد آمد و بخواهند پسندید صبر از آن به رنج بسیار بود و بیشتر آن بود که خود با مخالطت ممکن نگردد و به عزلت از آن سلامت جوید.
اما نوع دوم که بی اختیار وی بود، چون رنجانیدن مردمان وی را به دست و زبان، لیکن وی را اندر مکافات اختیاری است و به صبر تمام حاجت آید تا مکافات نکند یا بر حد خویش بایستد اندر مکافات. و یکی از صحابه همی گوید: ما ایمان را ایمان نشمردیمی تا به از آن به هم صابر نبودیمی بر رنج مردمان. و برای این بود که حق تعالی فرمود رسول (ص) را که دست بدار تا تو را همی رنجانند و توکل کن «دع اداهم و توکل علی الله» و گفت، «صبر کن بر آنچه گویند و به مجاملت از ایشان ببر. «و اصبر علی ما یقولون و اهجرهم هجرا حمیلا» و گفت، «همی دانم که از سخن خصمان دلتنگ همی شوی، لیکن به تسبیح مشغول شو، «و لقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون بحمد ربک».
و یک راه مالی قسمت کرد. یکی گفت، «این قسمت نه برای خدای تعالی است که بی عدل است». خبر به رسول (ص) آوردند. روی وی سرخ شد و رنجور شد. آنگاه گفت، «خدای تعالی بر برادرم موسی (ع) رحمت کناد که وی را بیش برنجانیدند و صبر کرد و خدای عزوجل همی گوید، «اگر شما را عقوبتی رسد و مکافاتی کنید هم چندان کنید و اگر صبر کنید نیکوتر»، «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عقوبتم و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین».
و اندر انجیل دیدم نبشته که عیسی (ع) گفت، «قومی پیش از من آمدند. گفتند دستی به دستی برید و چشم به چشم و دندان به دندان و من آن باطل نمی کنم، ولیکن وصیت می کنم شما را که شر را به شر مقابله مکنید، بلکه اگر کسی بر جانب راست زند از روی شما، جانب چپ فراپیش دارید و اگر کسی دستار شما بستاند پیراهن نیز به وی دهید و اگر کسی به ستم یک میل شما را با خویشتن ببرد، دومیل با او بشوید».
و رسول (ص) گفت، «هرکه شما را محروم کند شما وی را عطا دهید. و اگر کسی باشد با شما زشتی کند شما با وی نیکویی کنید». و این چنین صبر درجه صدیقان است.
اما نوع سوم که اول و آخر آن به اختیار تو تعلق ندارد مصیبت است، چون مرگ فرزند و هلاک شدن مال و تباه شدن اندامها چون چشم و گوش و جمله بلاهای آسمانی. هیچ صبر فاضلتر از این صبر نیست.
و ابن عباس رحمهم الله همی گوید که صبر اندر قرآن بر سه وجه است: صبر اندر طاعت سیصد درجه اندر ثواب بیفزاید و دیگر صبر از آنچه حرام است ششصد درجه است، سیم صبر بر معصیت و این سیصد درجه است. و بدان که صبر بر بلا درجه صدیقان است. و از این بود که رسول (ص) گفت اندر دعا، «بارخدایا! ما را چندان یقین ارزانی دار که مصایب بر ما آسان شود». و رسول (ص) همی گوید، «خدای تعالی گفت: هر بنده را که بلا فرستادم و صبر کرد و گله نکرد فرا خلق، اگر ببرم به رحمت خویش ببرم». و داوود (ع) گفت، «بارخدایا چیست جزای آن که در مصیبت صبر کند برای تو؟» گفت، «آن که وی را خلعت ایمان درپوشم که هرگز بازنستانم».
و گفت، «خدای تعالی همی گوید: هرکه وی را مصیبتی فرستادم اندر تن وی و یا اندر مال وی و یا اندر فرزند وی، به صبر نیکو پیش آن بازآمد، شرم دارم که با وی حساب کنم و وی را به میزان و دیوان فرستم». و رسول (ص) گفت، «انتظار فرج به صبر عبادت است». و گفت، «هرکه را مصیبتی برسد بگوید، انا لله و انا الیه راجعون اللهم اجرنی من مصیبتی و اعقبنی خیرا منها، حق تعالی این دها از وی اجابت کند». و گفت، «خدای تعالی گفت با جبرئیل دانی که جزای کسی که بینایی چشم وی بازستدم چیست؟ او را دیدار خویش کرامت کنم».
و یکی از بزرگان بر کاغذی نوشته بودی: «و اصبر لحکم ربک فانک باعیننا»، و هر رنجی که به وی رسیدی این کاغذ از جیب برآوردی و برخواندی. و زن فتح موصلی بیفتاد و ناخن وی بشکست. بخندید. گفت دردت نمی کند؟ گفت شادی ثواب مرا از درد غافل بکرد. و رسول (ص) گفت، «از بزرگ داشتن خدای تعالی یک آن است که اندر بیماری گله نکنی و مصیبت پنهان داری».
و یکی همی گوید سالم بوخدیفه را دیدم جراحت رسیده اندر مصاف و افتاده. گفتم، «آب خواهی؟» گفت، «پای من گیر و به دشمن نزدیکتر کش و آب اندر سبو کن که روزه دارم اگر به شب رسم بخورم». و بدان که چون بگرید یا به دل اندوهگین شود فضیلت صبر فوت نشود، بلکه بدان فوت شود که بانگ کند و جامه بدرد و شکایت کند که رسول (ص) بگریست چون فرزند وی ابراهیم فرمان یافت. گفتند، «نه از این نهی کردی؟» گفت، «نه، که این رحمت است و خدای بر آن کس که رحیم بود رحمت کند».
و گفته اند که صبر جمیل آن بود که صاحب مصیبت را از دیگران بازنشناسند، پس جامه دریدن و بر روی زدن و بانگ کردن حرام است، بلکه احوال بگردیدن و ازار به سر فرو گرفتن و دستار کمتر کردن نشاید، بلکه باید که بداند که بنده ای بیافرید بی تو و باز ببرد بی تو، چنان که رمیضا ام سلیم زن ابو طلحه گفت، «شوهر من از خانه غایب بود و پسری از من فرمان یافت، جامه بر وی پوشیدم. چون باز آمد گفت بیمار چگونه است؟ گفتم هیچ شب بهتر از امشب نبوده است. پس طعام بیاوردم و سیر بخورد. و خویشتن بیاراستم بهتر از آن که هر شبی تا حاجت خویش از من بگرفت. پس گفتم چیزی عاریت به فلان همسایه دادم چون بازخواستم بسیار فریاد بکرد. گفت این عجب است. سخت ابله مردمانند؟ پس گفتم: آن پسرک تو هدیه خدای تعالی بود و به نزدیک ما عاریت بود، اکنون خدای تعالی بازخواست و ببرد. گفت، «انا لله و انا الیه راجعون». و بامداد با رسول (ص) این حکایت بکرد که دوش چه رفت. گفت شب دوشین بر شما مبارک بود که بزرگ شبی بوده است. آنگاه رسول (ص) گفت اندر بهشت شدم رمیضا زن ابوطلحه دیدم.
پس از این جمله بدانستی که بنده در هیچ حال از صبر بی نیاز نیست، بلکه اگر از همه شهوات خلاص یابد و عزلت گیرد، اندر عزلت صدهزار وسوسه و اندیشه مختلف از اندرون سینه وی سر بر کند که آن وی رااز ذکر حق تعالی مشغول کند و آن اندیشه اگر چه اندر مباحات بود، چون وقت ضایع کرد و عمر که سرمایه وی است به زیان آورد خسرانی تمام حاصل شد و تدبیر آن است که خویشتن را به اوراد همی دارد و اگر اندر نماز چنان باشد، باید که جهد کند و نرهد، الا به کاری که دل وی قرار گیرد.
و اندر خبر است که حق تعالی جوان فارغ را دشمن دارد، از این سبب گفت هر جوانی که فارغ بنشیند فارغ نبود از وسوسه شیطان و شیطان قرین وی بود و دل وی آشیانه وسواس بود، جز به ذکر حق تعالی آن را دفع نتوان کردن، باید که به پیشه ای مشغول شود یا به خدمتی یا به کاری که وی را فرو گیرد و نشاید چنین کس را به خلوت نشستن، بلکه هرکه از کار دل عاجز بود، باید که تن را مشغول می دارد.
و چون مال و نعمت اندر روزگار صحابه بسیار شد، گفتند مدتی که اندر محنت بودیم صبر بهتر توانستیم کردن از این که اکنون اندر نعمت و توانایی. و از این گفت حق تعالی، «انما اموالکم و اولادکم فتنه» و در جمله صبر کردن با توانایی دشوار بود و عصمت مهین آن بود که توانایی ندهد. و صبر اندر نعمت بدان بود که دل بر آن ننهد و بدان شادی بسیار نکند که عاریت است و زود از وی باز خواهند ستد، بلکه خود آن نعمت نداند که باشد که سبب نقصان درجات وی باشد اندر قیامت، پس به شکر آن مشغول شود تا حق خدای از مال و از تن و از هر نعمت که دارد همی دهد، و اندر این هر یکی به صبری حاجت بود.
اما آن احوال که موافق هوا نبود سه نوع باشد: یکی آن که اختیار وی بود، چون طاعت و ترک معصیت. دوم آن که به اختیار وی نبود چون بلا و معصیت. سیم آن که اصل به اختیار وی نبود ولیکن اندر دفع و مکافات اختیار بود، چون رنجانیدن مردمان وی را.
اما آن چه به اختیار بود چون طاعت، اندر وی به صبر حاجت بود، چه بعضی از عبادات دشوار بود از کاهلی چون نماز، و بعضی از بخل چون زکوه و بعضی از هر دو چون حج. و بی صبر ممکن نبود.
و اندر هر طاعتی به صبر حاجت بود اندر اول وی و اندر میانه وی و اندر آخر وی، اما اول آن که اخلاص اندر نیت درست کند و ریا از دل دور کند و این دشوار بود و دیگر آن که اندر میانه صبر کند و شرط و آداب وی با هیچ چیز آمیخته نکند که اگر اندر نماز بود به هیچ سو ننگرد و از هیچ چیز نیندیشد. و اما پس از عبادت صبر کند از ظاهر کردن و بگفتن که چه کردم و صبر کند از عجب بدان.
و اما معصیتها شک نیست که دست بداشتن آن جز به صبر راست نیاید و هرچند که شهوت قوی تر و آن مصیبت آسانتر، صبر بر ترک آن معصیت دشوارتر. و از آن است که صبر از معصیت زبان دشوارتر است که زبان جنبانیدن آسان است و چون بسیار گفته آید عادت شود و عادت طبیعت گردد و یکی از جنود شیطان عادت است و بدین سبب زبان اندر غیبت و دروغ و ثنا بر خویشتن و قدح بر دیگران و امثال این روان بود. و اندر یک کلمه که فرا سر زبان آید و مردمان را از آن عجب خواهد آمد و بخواهند پسندید صبر از آن به رنج بسیار بود و بیشتر آن بود که خود با مخالطت ممکن نگردد و به عزلت از آن سلامت جوید.
اما نوع دوم که بی اختیار وی بود، چون رنجانیدن مردمان وی را به دست و زبان، لیکن وی را اندر مکافات اختیاری است و به صبر تمام حاجت آید تا مکافات نکند یا بر حد خویش بایستد اندر مکافات. و یکی از صحابه همی گوید: ما ایمان را ایمان نشمردیمی تا به از آن به هم صابر نبودیمی بر رنج مردمان. و برای این بود که حق تعالی فرمود رسول (ص) را که دست بدار تا تو را همی رنجانند و توکل کن «دع اداهم و توکل علی الله» و گفت، «صبر کن بر آنچه گویند و به مجاملت از ایشان ببر. «و اصبر علی ما یقولون و اهجرهم هجرا حمیلا» و گفت، «همی دانم که از سخن خصمان دلتنگ همی شوی، لیکن به تسبیح مشغول شو، «و لقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون بحمد ربک».
و یک راه مالی قسمت کرد. یکی گفت، «این قسمت نه برای خدای تعالی است که بی عدل است». خبر به رسول (ص) آوردند. روی وی سرخ شد و رنجور شد. آنگاه گفت، «خدای تعالی بر برادرم موسی (ع) رحمت کناد که وی را بیش برنجانیدند و صبر کرد و خدای عزوجل همی گوید، «اگر شما را عقوبتی رسد و مکافاتی کنید هم چندان کنید و اگر صبر کنید نیکوتر»، «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عقوبتم و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین».
و اندر انجیل دیدم نبشته که عیسی (ع) گفت، «قومی پیش از من آمدند. گفتند دستی به دستی برید و چشم به چشم و دندان به دندان و من آن باطل نمی کنم، ولیکن وصیت می کنم شما را که شر را به شر مقابله مکنید، بلکه اگر کسی بر جانب راست زند از روی شما، جانب چپ فراپیش دارید و اگر کسی دستار شما بستاند پیراهن نیز به وی دهید و اگر کسی به ستم یک میل شما را با خویشتن ببرد، دومیل با او بشوید».
و رسول (ص) گفت، «هرکه شما را محروم کند شما وی را عطا دهید. و اگر کسی باشد با شما زشتی کند شما با وی نیکویی کنید». و این چنین صبر درجه صدیقان است.
اما نوع سوم که اول و آخر آن به اختیار تو تعلق ندارد مصیبت است، چون مرگ فرزند و هلاک شدن مال و تباه شدن اندامها چون چشم و گوش و جمله بلاهای آسمانی. هیچ صبر فاضلتر از این صبر نیست.
و ابن عباس رحمهم الله همی گوید که صبر اندر قرآن بر سه وجه است: صبر اندر طاعت سیصد درجه اندر ثواب بیفزاید و دیگر صبر از آنچه حرام است ششصد درجه است، سیم صبر بر معصیت و این سیصد درجه است. و بدان که صبر بر بلا درجه صدیقان است. و از این بود که رسول (ص) گفت اندر دعا، «بارخدایا! ما را چندان یقین ارزانی دار که مصایب بر ما آسان شود». و رسول (ص) همی گوید، «خدای تعالی گفت: هر بنده را که بلا فرستادم و صبر کرد و گله نکرد فرا خلق، اگر ببرم به رحمت خویش ببرم». و داوود (ع) گفت، «بارخدایا چیست جزای آن که در مصیبت صبر کند برای تو؟» گفت، «آن که وی را خلعت ایمان درپوشم که هرگز بازنستانم».
و گفت، «خدای تعالی همی گوید: هرکه وی را مصیبتی فرستادم اندر تن وی و یا اندر مال وی و یا اندر فرزند وی، به صبر نیکو پیش آن بازآمد، شرم دارم که با وی حساب کنم و وی را به میزان و دیوان فرستم». و رسول (ص) گفت، «انتظار فرج به صبر عبادت است». و گفت، «هرکه را مصیبتی برسد بگوید، انا لله و انا الیه راجعون اللهم اجرنی من مصیبتی و اعقبنی خیرا منها، حق تعالی این دها از وی اجابت کند». و گفت، «خدای تعالی گفت با جبرئیل دانی که جزای کسی که بینایی چشم وی بازستدم چیست؟ او را دیدار خویش کرامت کنم».
و یکی از بزرگان بر کاغذی نوشته بودی: «و اصبر لحکم ربک فانک باعیننا»، و هر رنجی که به وی رسیدی این کاغذ از جیب برآوردی و برخواندی. و زن فتح موصلی بیفتاد و ناخن وی بشکست. بخندید. گفت دردت نمی کند؟ گفت شادی ثواب مرا از درد غافل بکرد. و رسول (ص) گفت، «از بزرگ داشتن خدای تعالی یک آن است که اندر بیماری گله نکنی و مصیبت پنهان داری».
و یکی همی گوید سالم بوخدیفه را دیدم جراحت رسیده اندر مصاف و افتاده. گفتم، «آب خواهی؟» گفت، «پای من گیر و به دشمن نزدیکتر کش و آب اندر سبو کن که روزه دارم اگر به شب رسم بخورم». و بدان که چون بگرید یا به دل اندوهگین شود فضیلت صبر فوت نشود، بلکه بدان فوت شود که بانگ کند و جامه بدرد و شکایت کند که رسول (ص) بگریست چون فرزند وی ابراهیم فرمان یافت. گفتند، «نه از این نهی کردی؟» گفت، «نه، که این رحمت است و خدای بر آن کس که رحیم بود رحمت کند».
و گفته اند که صبر جمیل آن بود که صاحب مصیبت را از دیگران بازنشناسند، پس جامه دریدن و بر روی زدن و بانگ کردن حرام است، بلکه احوال بگردیدن و ازار به سر فرو گرفتن و دستار کمتر کردن نشاید، بلکه باید که بداند که بنده ای بیافرید بی تو و باز ببرد بی تو، چنان که رمیضا ام سلیم زن ابو طلحه گفت، «شوهر من از خانه غایب بود و پسری از من فرمان یافت، جامه بر وی پوشیدم. چون باز آمد گفت بیمار چگونه است؟ گفتم هیچ شب بهتر از امشب نبوده است. پس طعام بیاوردم و سیر بخورد. و خویشتن بیاراستم بهتر از آن که هر شبی تا حاجت خویش از من بگرفت. پس گفتم چیزی عاریت به فلان همسایه دادم چون بازخواستم بسیار فریاد بکرد. گفت این عجب است. سخت ابله مردمانند؟ پس گفتم: آن پسرک تو هدیه خدای تعالی بود و به نزدیک ما عاریت بود، اکنون خدای تعالی بازخواست و ببرد. گفت، «انا لله و انا الیه راجعون». و بامداد با رسول (ص) این حکایت بکرد که دوش چه رفت. گفت شب دوشین بر شما مبارک بود که بزرگ شبی بوده است. آنگاه رسول (ص) گفت اندر بهشت شدم رمیضا زن ابوطلحه دیدم.
پس از این جمله بدانستی که بنده در هیچ حال از صبر بی نیاز نیست، بلکه اگر از همه شهوات خلاص یابد و عزلت گیرد، اندر عزلت صدهزار وسوسه و اندیشه مختلف از اندرون سینه وی سر بر کند که آن وی رااز ذکر حق تعالی مشغول کند و آن اندیشه اگر چه اندر مباحات بود، چون وقت ضایع کرد و عمر که سرمایه وی است به زیان آورد خسرانی تمام حاصل شد و تدبیر آن است که خویشتن را به اوراد همی دارد و اگر اندر نماز چنان باشد، باید که جهد کند و نرهد، الا به کاری که دل وی قرار گیرد.
و اندر خبر است که حق تعالی جوان فارغ را دشمن دارد، از این سبب گفت هر جوانی که فارغ بنشیند فارغ نبود از وسوسه شیطان و شیطان قرین وی بود و دل وی آشیانه وسواس بود، جز به ذکر حق تعالی آن را دفع نتوان کردن، باید که به پیشه ای مشغول شود یا به خدمتی یا به کاری که وی را فرو گیرد و نشاید چنین کس را به خلوت نشستن، بلکه هرکه از کار دل عاجز بود، باید که تن را مشغول می دارد.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۷ - پیدا کردن علاج صبر
بدان که ابواب صبر یکی نیست و صبر کردن از هر یکی دشواری دیگر دارد و علاج وی دیگر بود، هرچند که جمله علاج وی معجون علم و عمل است و هرچه اندر ربع مهلکات گفته ایم همه داروی صبر است و اینجا بر سبیل مثال یکی بگوییم که آن نمودگاری باشد که دیگرها از آن به قیاس بدانند، بدان که گفتیم که معنی صبر ثبات باعث دین است اندر مقابله باعث شهوت و این نوعی از جنگ است میان دو باعث و چون کسی دو کس را اندر جنگ افگند و خواهد که یکی غالب آید، تدبیر آن بود که آن را که همی باید که غالب شود قوت و مدد همی دهد و آن دیگر را ضعیف همی دارد و مدد از وی باز می گیرد.
اکنون چون کسی را شهوت مباشرت غالب شد یا فرج نگاه نمی تواند داشت و صبر نمی تواند داشت و اگرچه خواهد چشم از نظر و دل از اندیشه نگاه نمی تواند داشت و صبر نمی تواند کرد، تدبیر آن بود که اول باعث شهوت را ضعیف گردانیم. و آن به سه چیز بود: یکی آن که دانیم که مدد وی از غذا و طعام خوش خیزد، پس مدد بازگیریم و روزه فرماییم، چنان که شبانگاه نان تهی خورد و گوشت و طعام مقوی البته نخورد. دوم آن که راه اسباب که هیجان شهوات از آن خیزد ببندیم و هیجان از نظر بود به صورت نیکو، پس باید که عزلت کند و چشم نگاه دارد و از راهگذر زنان و کودکان برخیزد. سیم آن که وی را تسکین کند به مباح تا بدان از شهوات حرام برهد و نکاح کند که شهوت را بدان تسکین افتد و بیشتر آن بود که بی نکاح از این شهوت نرهد.
و مثل نفس چون ستور سرکش است که وی را ریاضت بدان دهیم که اول علف از وی بازگیریم تا رام شود، و دیگر آن که علف از وی دور داریم تا نبیند و دیگر آن که قدری به وی بدهیم که سکون یابد. این هرسه علاج شهوت است و این، ضعیف کردنِ باعثِ شهوت است.
اما قوی کردن باعث دین به دو چیز بود: یکی آن که وی را اندر فایده مصارعت با شهوت طمع افکنی، بدان اخبار که اندر ثواب کسی که از این صبر کند آمده است، چون از این قوت گیرد تامل کند بدان که فایده شهوت یک ساعت خواهد بود و فایده صبر از وی پادشاهی ابد خواهد بود تا دین قوت گیرد بر قدر قوت این ایمان. و دیگر آن که وی را عادت کند به مخالف شهوات اندک اندک تا دلیر شود، چون کسی که خواهد که قوی شود باید که قوت را می آزماید و کارهای قوی بتدریج می کند تا پاره پاره فراتر همی شود، چنان که کسی که کشتی خواهد گرفت با مردی قوی باید که از پیش با کسانی که ضعیفتر باشد کشتی همی گیرد و قوت همی آزماید که از آن قوت زیادت شود. و برای این بود که قوت کسانی که کار سخت کنند بیش بود. و علاج صبر به دست آوردن اندر همه کارها این است.
اکنون چون کسی را شهوت مباشرت غالب شد یا فرج نگاه نمی تواند داشت و صبر نمی تواند داشت و اگرچه خواهد چشم از نظر و دل از اندیشه نگاه نمی تواند داشت و صبر نمی تواند کرد، تدبیر آن بود که اول باعث شهوت را ضعیف گردانیم. و آن به سه چیز بود: یکی آن که دانیم که مدد وی از غذا و طعام خوش خیزد، پس مدد بازگیریم و روزه فرماییم، چنان که شبانگاه نان تهی خورد و گوشت و طعام مقوی البته نخورد. دوم آن که راه اسباب که هیجان شهوات از آن خیزد ببندیم و هیجان از نظر بود به صورت نیکو، پس باید که عزلت کند و چشم نگاه دارد و از راهگذر زنان و کودکان برخیزد. سیم آن که وی را تسکین کند به مباح تا بدان از شهوات حرام برهد و نکاح کند که شهوت را بدان تسکین افتد و بیشتر آن بود که بی نکاح از این شهوت نرهد.
و مثل نفس چون ستور سرکش است که وی را ریاضت بدان دهیم که اول علف از وی بازگیریم تا رام شود، و دیگر آن که علف از وی دور داریم تا نبیند و دیگر آن که قدری به وی بدهیم که سکون یابد. این هرسه علاج شهوت است و این، ضعیف کردنِ باعثِ شهوت است.
اما قوی کردن باعث دین به دو چیز بود: یکی آن که وی را اندر فایده مصارعت با شهوت طمع افکنی، بدان اخبار که اندر ثواب کسی که از این صبر کند آمده است، چون از این قوت گیرد تامل کند بدان که فایده شهوت یک ساعت خواهد بود و فایده صبر از وی پادشاهی ابد خواهد بود تا دین قوت گیرد بر قدر قوت این ایمان. و دیگر آن که وی را عادت کند به مخالف شهوات اندک اندک تا دلیر شود، چون کسی که خواهد که قوی شود باید که قوت را می آزماید و کارهای قوی بتدریج می کند تا پاره پاره فراتر همی شود، چنان که کسی که کشتی خواهد گرفت با مردی قوی باید که از پیش با کسانی که ضعیفتر باشد کشتی همی گیرد و قوت همی آزماید که از آن قوت زیادت شود. و برای این بود که قوت کسانی که کار سخت کنند بیش بود. و علاج صبر به دست آوردن اندر همه کارها این است.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۸ - پیدا کردن فضیلت شکر و حقیقت آن
بدان که شکر مقامی عزیز است و درجه آن بلند است و هرکسی به حقیقت آن نرسد، و برای این گفت حق عزوجل، «و قلیل من عبادی الشکور» و ابلیس طعن کرد آدمی را و گفت، «و لا تجداکثرهم شاکرین بیشتر ایشان شاکر نباشند» و بدان که آن صفات که آن را منجیات گفته ایم دو قسم است: یک قسم از مقدمات راه دین است و اندر نفس خویش مقصود نیست، چون توبه و صبر و خوف و زهد و محاسبت و فقر که این همه وسیلت است به کاری که ورای این است. و دیگر قسم مقاصد و نهایات است که اندر نفس خویش مقصود است نه از بهر آن تا وسیلت کاری دیگر باشد، چون محبت و شوق و رضا و توحید و توکل و شکر از این جمله است.
و هرچه مقصود بود اندر آخرت بماند چنان که گفت، «و آخر دعویهم ان الحمدلله رب العالمین». پس چنان واجب کردی که به آخر کتاب گفته آمدی، لکن به سبب آن که صبر به شکر تعلق دارد، اینجا گفته آمد و نشان بزرگی درجه وی آن است که حق تعالی وی را یاد کرد و گفت، «فاذکرونی اذکرکم و اشکرو الی و لا تکفرون» و رسول (ص) گفت، «درجه آن که طعام خورد و شاکر باشد همچون درجه آن است که روزه دارد و صابر باشد». و گفت، «روز قیامت ندا کنند که لیقم الحامدون. هیچ کس برنخیزد مگر آن که حق را عزوجل شکر بکرده باشد اندر همه احوال. و چون این آیت فرود آمد اندر نهادن گنج و نهی از آن که و الذین یکنزون الذهب و القصه، عمررضی الله عنه گفت، «یا رسول الله پس چه جمع کنیم از مال؟» گفت، «زبانی ذاکر و دلی شاکر و زنی مومنه»، یعنی که اندر دنیا بدین سه چیز قناعت کن که زنی مومنه یاور باشد اندر فراغت که بدان ذکر و شکر حاصل آید.
ابن مسعود رحمهم الله همی گوید که شکر یک نیمه ایمان است. عطا همی گوید، «اندر نزدیک عایشه رضی الله عنه شدم و گفتم از عجایب احوال رسول (ص) چیزی حکایت کن. گفت: چه بود از احوال وی که نه عجب بود. یک شب با من در جامه خواب درآمد چنان که تن وی برهنه به تن من رسید. پس گفت: یا عایشه بگذار تا بروم و خدای خویش را عبادت کنم. گفتم: من این می خواهم که به تو نزدیکتر باشم، لکن برو. برخاست و از مشک آب بیرون کرد و وضو ساخت و آب اندکی استعمال کرد. سپس در نماز ایستاد و نماز می کرد و می گریست تا آنگاه که بلال بیامد تا به نماز بامداد رود. گفتم: خدای تعالی گناهان تو آمرزیده است چرا می گریی؟ گفت: پس نه بنده ای شاکر باشم چرا نگریم که این آیت بر من فرود آمده است، «ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا الآیه...» یعنی که اولوالالباب خفته و نشسته و برپای به ذکر حق تعالی مشغول باشند و در عجایب ملکوت آسمان نظاره می کنند و شکر آن که این درجه یافتند می گریند از شادی و از بیم».
چنان که روایت کنند که یکی از پیغامبران به سنگی خرد بگذشت که آب بسیار از وی همی آمد. خدای تعالی آن را به سخن آورد و گفت تا این آیت فرود آمده است، «وقودها الناس و الحجاره که مردم و سنگ و علف دوزخ خواهند بود». من همچنین همی گریم گفت: بارخدایا وی را از این خوف ایمن گردان. آن اجابت کردند. وقتی دیگر بگذشت. همچنان آب می آمد. گفت اکنون باری چرا می گریی؟ گفت، «آن گریستن خوف بود و این گریستن شکر است».
و این مثلی است دل آدمی راکه از سنگ سخت تر است. باید که می گرید، گاه از اندوه و گاه از شادی تا نرم شود.
و هرچه مقصود بود اندر آخرت بماند چنان که گفت، «و آخر دعویهم ان الحمدلله رب العالمین». پس چنان واجب کردی که به آخر کتاب گفته آمدی، لکن به سبب آن که صبر به شکر تعلق دارد، اینجا گفته آمد و نشان بزرگی درجه وی آن است که حق تعالی وی را یاد کرد و گفت، «فاذکرونی اذکرکم و اشکرو الی و لا تکفرون» و رسول (ص) گفت، «درجه آن که طعام خورد و شاکر باشد همچون درجه آن است که روزه دارد و صابر باشد». و گفت، «روز قیامت ندا کنند که لیقم الحامدون. هیچ کس برنخیزد مگر آن که حق را عزوجل شکر بکرده باشد اندر همه احوال. و چون این آیت فرود آمد اندر نهادن گنج و نهی از آن که و الذین یکنزون الذهب و القصه، عمررضی الله عنه گفت، «یا رسول الله پس چه جمع کنیم از مال؟» گفت، «زبانی ذاکر و دلی شاکر و زنی مومنه»، یعنی که اندر دنیا بدین سه چیز قناعت کن که زنی مومنه یاور باشد اندر فراغت که بدان ذکر و شکر حاصل آید.
ابن مسعود رحمهم الله همی گوید که شکر یک نیمه ایمان است. عطا همی گوید، «اندر نزدیک عایشه رضی الله عنه شدم و گفتم از عجایب احوال رسول (ص) چیزی حکایت کن. گفت: چه بود از احوال وی که نه عجب بود. یک شب با من در جامه خواب درآمد چنان که تن وی برهنه به تن من رسید. پس گفت: یا عایشه بگذار تا بروم و خدای خویش را عبادت کنم. گفتم: من این می خواهم که به تو نزدیکتر باشم، لکن برو. برخاست و از مشک آب بیرون کرد و وضو ساخت و آب اندکی استعمال کرد. سپس در نماز ایستاد و نماز می کرد و می گریست تا آنگاه که بلال بیامد تا به نماز بامداد رود. گفتم: خدای تعالی گناهان تو آمرزیده است چرا می گریی؟ گفت: پس نه بنده ای شاکر باشم چرا نگریم که این آیت بر من فرود آمده است، «ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا الآیه...» یعنی که اولوالالباب خفته و نشسته و برپای به ذکر حق تعالی مشغول باشند و در عجایب ملکوت آسمان نظاره می کنند و شکر آن که این درجه یافتند می گریند از شادی و از بیم».
چنان که روایت کنند که یکی از پیغامبران به سنگی خرد بگذشت که آب بسیار از وی همی آمد. خدای تعالی آن را به سخن آورد و گفت تا این آیت فرود آمده است، «وقودها الناس و الحجاره که مردم و سنگ و علف دوزخ خواهند بود». من همچنین همی گریم گفت: بارخدایا وی را از این خوف ایمن گردان. آن اجابت کردند. وقتی دیگر بگذشت. همچنان آب می آمد. گفت اکنون باری چرا می گریی؟ گفت، «آن گریستن خوف بود و این گریستن شکر است».
و این مثلی است دل آدمی راکه از سنگ سخت تر است. باید که می گرید، گاه از اندوه و گاه از شادی تا نرم شود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۹ - حقیقت شکر
بدان که گفته ایم که همه مقامات دین با سه اصل آید: علم و حال و عمل. علم اصل است و از وی حال خیزد و از حال عمل خیزد و همچنین علم شکر شناخت نعمت است از خداوند و حالت شادی دل است بدان نعمت و عمل به کار داشتن نعمت است در آنچه مراد خداوند است و آن عمل همه به دل تعلق دارد و هم به زبان و هم این و تا جمله این معلوم نشود حقیقت شکر معلوم نشود.
اما علم آن است که بشناسی که هر نعمت که توراست از حق سبحانه و تعالی است و هیچ کس را با وی اندر آن شرکت نیست و تا کسی را اندر میانه اسباب می بینی و می نگری و از وی چیزی می بینی، این معرفت و این شکر تمام نبود که چون ملکی تو را خلعتی دهد و چنان دانی که آن به عنایت وزیر بوده است. شکر تو ملک را صافی نباشد، بلکه بعضی وزیر را بود و شادی تو همه ملک را نبود، اما اگرچه دانی که خلعت و توقیع به تو رسید و توقیع به قلم و کاغذ بود، این نقصان نیارد که دانی که قلم و کاغذ مسخر بود و با ایشان چیزی نبود، بلکه اگر دانی که خزانه دار به تو رسانید هم زیان ندارد که دانی که به دست خزانه دار چیزی نباشد، وی مسخر باشد، چون فرمودند خلاف نتواند کرد، اگر نفرماید نتواند داد. وی نیز چون قلم است.
و همچنین اگر نعمت روی زمین باران بینی و باران از میغ بینی و نجات کشتی از باد راست بینی، شکر از تو درست نیاید، اما چون بشناسی که باران و میغ و باد و آفتاب و ماه و کواکب و هرچه هست همه در قبضه قدرت خداوند چنان مسخرند که قلم در دست کاتب، که قلم را هیچ حکمی نباشد، این در شکر نقصان نیاورد.
و اگر نعمتی به تو رسد که آدمی آن به تو دهد و آن از وی بینی، این جهل بود و حجاب بود از مقام شکر. باید که بدانی از مقام شکر. باید که بدانی که وی از آن به تو داد که خدای تعالی وی را موکلی فرستاد تا به الزام وی را بر آن دارد که هرچند خواست که با آن موکل خلاف کند نتوانست و اگر توانستی یک حبه به تو ندادی و آن موکل داعیه ای است که در دل وی افکند و فراپیش وی داشت که خیر تو در دین و دنیا در آن است که این به وی دهی تا وی به طمع آن که به غرض خویش رسد در این جهان یا در آن جهان، آن به تو داد.
و به حقیقت وی نه خویشتن داد که آن وسیلت ساخت به غرض خویشتن، اما حق تعالی به تو داد که وی را چنین موکلی فرستاد و حق را هیچ غرضی نیست درعوض آن، پس چون به حقیقت بشناسی که همه آدمیان هم چون خازن ملکند و خازن همچون قلم است و به دست همه هیچ چیز نیست مگر آن که ایشان را به الزام می فرمایند، آنگاه شکر توانی کرد بر این نعمت حق تعالی را، بلکه این معرفت خود عین شکر است.
چنان که موسی (ع) در مناجات گفت، «بارخدایا! آدم را به دست قدرت خود بیافریدی و با وی چنین و چنین کردی. شکر تو چگونه کرد؟» گفت بدانست که آن از جهت من است، دانست وی شکر من بود.
و بدان که ابواب معارف ایمان بسیار است: اول تقدیس است. که بدانی که خداوند عالم از صفات همه آفریدگان و از هرچه در وهم و خیال آید پاک و منزه است و عبارت از وی سبحان الله است. دوم آن که بدانی که با این پاکی یگانه است و با وی هیچ شریک نیست و عبارت از وی لااله الالله است و سیم آن که بدانی که هرچه هست همه از اوست و نعمت وی است و عبارت از این حالت الحمدلله باشد و این ورای آن هردو است و آن هردو معرفت در تحت وی درآید.
و برای این گفت رسول (ص)، «سبحان الله ده حسنت است. لا اله الاالله بیست حسنت و الحمدلله سی حسنت». این حسنات نه حرکات زبان است بدین کلمات، بلکه آن معرفتهاست که این کلمات عبارت از آن است. این است معنی علم شکر.
اما حال شکر آن فرح است که اندر دل پدید آید از این معرفت که هرکه از کسی نعمتی بیند به وی شاد شود، ولکن این شادی از سه وجه تواند بود که اگر ملکی به سفری خواهد شد، چاکری از آن خویش را اسبی دهد. اگر این چاکر شاد شود به سبب اسب که وی را به اسبی حاجت بود بیافت، این شادی نه شکر ملک بود. اگر این اسب در صحرا یافتی خود همچنین شاد شدی. دیگر آن که شاد بدان شود که بدین عنایت ملک در حق خود بشناسد و وی را امید نعمتهای دیگر افتد، این شادی است به منعم، لکن نه از برای منعم بلکه برای امید و انعام وی. این جمله شکر است ولکن ناقص است.
درجه سیم آن که شاد بدان بود که این اسب برتواند نشست تا به خدمت ملک رود و وی را می بیند که از وی خود جز وی چیزی دیگر نمی خواهد. این شادی به ملک باشد و این تمام شکر بود. همچنین کسی که خدای تعالی وی را نعمتی دهد و بدان نعمت شاد شود نه به منعم، این نه شکر بود و اگر به منعم شاد شود ولکن بر آن که دلیل رضا و عنایت گردد، این شکر بود، ولکن ناقص بود و اگر از آن بود تا این نعمت سبب فراغت دین شود تا به عبادت و علم پردازد و طلب قرب کند به حضرت وی، این کمال شکر بود و نشان این آن بود که هر دنیا که وی را از وی مشغول کند بدان اندوهگین شود و آن نعمت نشناسد، بلکه نارسیدن آن، نعمت شناسد و برای آن شکر کند.
پس به هیچ چیز که یاور نباشد در راه دین بدان شاد نشود و برای این گفت شبلی علیه الرحمه که شکر آن بود که نعمت را نبینی، منعم را بینی. و هرکه را لذت جز در محسوسات نبود، چون شهوت شکم و چشم و فرج، از وی این شکر ممکن نشود، پس کمتر از آن نبود که اندر درجه دوم بود که اول درجه آن جمله شکر نیست.
و اما عمل شکر به دل بود و به زبان و به تن اما به دل آن بود که همه خلق را خیر خواهد و در نعمت بر هیچ کس حسد نکند و اما به زبان آن که شکر می کند و الحمدلله می گوید و در همه احوال و شادی به منعم اظهار می کند. و رسول (ص) یکی را گفت، «چگونه ای؟» گفت، «به خیر». گفت، «چگونه؟» گفت، «به خیر و الحمدلله». گفت، «این می جستم».
و غرض سلف که یکدیگر را گفتندی چگونه ای، این بودی تا جواب به شکر بودی و هم گوینده و هم پرستنده در ثواب شریک بودندی. و هرکه شکایت کند بزهکار باشد، اگرچه در بلا بود. و چه زشت تر از آن که از خداوند همه عالم گله کند به مدبری که به دست وی هیچ چیز نبود، بلکه به بلا شکر باید کرد که باشد که آن سبب سعادت وی بود و اگر نتواند باری صبر کند.
و اما عمل به تن آن است که همه اعضا نعمت است از جهت وی، اندر آن به کار داری که برای آن آفریده است و همه را برای آخرت آفریده است و محبوب وی از تو آن است که بدان مشغول باشی. چون نعمت وی در محبوب وی صرف کردی شکرگزاردی. باز آن که او را در آن هیچ حظ و نصیب نیست که وی از این منزه است، لکن مثل این چنان است که پادشاهی را در حق غلامی عنایتی باشد و آن غلام از وی دور بود. وی را اسب فرستد و زاد راه فرستد تا به نزدیک وی آید و به سبب نزدیکی با حضرت وی محتشم شود و درجه ای بلند یابد و پادشاه را دوری و نزدیکی در حق خویش هردو یکی بود، که در مملکت وی از وی چیز نیفزاید و نکاهد، لکن از برای غلام خواهد تا وی را نیک افتد که چون ملک کریم بود نیک افتاد. همه خلق را خواهان بود برای ایشان نه برای خویش، پس اگر آن غلام به راست نشیند و روی به حضرت ملک آورد و زاد در راه به کار برد، شکر نعمت اسب و زاد گزارده بود، و اگر برنشیند و پشت بر حضرت ملک کند تا دورتر افتد کفران نعمت آورده باشد و اگر معطل بگذارد و نه نزدیکتر شود و نه دورتر هم کفران بود، اگرچه بدان درجه نبود.
همچنین چون بنده نعمت خدای تعالی در طاعت وی به کار دارد تا بدان درجه قربت یابد، به حضرت الهیت شاکر بود و اگر در معصیت خرج کند تا دورتر شود کفران بود و اگر معطل بگذارد یا اندر تنعم مباح کند هم کفران بود، اگرچه بدان درجه نبود. همچنین چون بنده نعمت خدای تعالی در طاعت وی به کار دارد تا بدان درجه قربت یابد به حضرت الهیت شاکر بود و اگر در معصیت خرج کند تا دورتر شود کفران بود و اگر معطل بگذارد یا اندر تنعم مباح کند هم کفران بود، اگرچه بدان درجه نبود. و چون معلوم شد که شکر هر نعمتی بدان باشد که در محبوب حق تعالی صرف کند، این نتواند الا کسی که محبوب حق تعالی از مکروه بازشناسد و این علمی دقیق است و باریک. تا حکمت آفرینش در هر چیزی نشناسد این معنی معلوم نشود.
و ما به مثالی چند مختصر در این کتاب اشارت کنیم. اگر کسی زیادتی خواهد از کتاب احیاء طلب کند که این کتاب بیش از این احتمال نکند.
اما علم آن است که بشناسی که هر نعمت که توراست از حق سبحانه و تعالی است و هیچ کس را با وی اندر آن شرکت نیست و تا کسی را اندر میانه اسباب می بینی و می نگری و از وی چیزی می بینی، این معرفت و این شکر تمام نبود که چون ملکی تو را خلعتی دهد و چنان دانی که آن به عنایت وزیر بوده است. شکر تو ملک را صافی نباشد، بلکه بعضی وزیر را بود و شادی تو همه ملک را نبود، اما اگرچه دانی که خلعت و توقیع به تو رسید و توقیع به قلم و کاغذ بود، این نقصان نیارد که دانی که قلم و کاغذ مسخر بود و با ایشان چیزی نبود، بلکه اگر دانی که خزانه دار به تو رسانید هم زیان ندارد که دانی که به دست خزانه دار چیزی نباشد، وی مسخر باشد، چون فرمودند خلاف نتواند کرد، اگر نفرماید نتواند داد. وی نیز چون قلم است.
و همچنین اگر نعمت روی زمین باران بینی و باران از میغ بینی و نجات کشتی از باد راست بینی، شکر از تو درست نیاید، اما چون بشناسی که باران و میغ و باد و آفتاب و ماه و کواکب و هرچه هست همه در قبضه قدرت خداوند چنان مسخرند که قلم در دست کاتب، که قلم را هیچ حکمی نباشد، این در شکر نقصان نیاورد.
و اگر نعمتی به تو رسد که آدمی آن به تو دهد و آن از وی بینی، این جهل بود و حجاب بود از مقام شکر. باید که بدانی از مقام شکر. باید که بدانی که وی از آن به تو داد که خدای تعالی وی را موکلی فرستاد تا به الزام وی را بر آن دارد که هرچند خواست که با آن موکل خلاف کند نتوانست و اگر توانستی یک حبه به تو ندادی و آن موکل داعیه ای است که در دل وی افکند و فراپیش وی داشت که خیر تو در دین و دنیا در آن است که این به وی دهی تا وی به طمع آن که به غرض خویش رسد در این جهان یا در آن جهان، آن به تو داد.
و به حقیقت وی نه خویشتن داد که آن وسیلت ساخت به غرض خویشتن، اما حق تعالی به تو داد که وی را چنین موکلی فرستاد و حق را هیچ غرضی نیست درعوض آن، پس چون به حقیقت بشناسی که همه آدمیان هم چون خازن ملکند و خازن همچون قلم است و به دست همه هیچ چیز نیست مگر آن که ایشان را به الزام می فرمایند، آنگاه شکر توانی کرد بر این نعمت حق تعالی را، بلکه این معرفت خود عین شکر است.
چنان که موسی (ع) در مناجات گفت، «بارخدایا! آدم را به دست قدرت خود بیافریدی و با وی چنین و چنین کردی. شکر تو چگونه کرد؟» گفت بدانست که آن از جهت من است، دانست وی شکر من بود.
و بدان که ابواب معارف ایمان بسیار است: اول تقدیس است. که بدانی که خداوند عالم از صفات همه آفریدگان و از هرچه در وهم و خیال آید پاک و منزه است و عبارت از وی سبحان الله است. دوم آن که بدانی که با این پاکی یگانه است و با وی هیچ شریک نیست و عبارت از وی لااله الالله است و سیم آن که بدانی که هرچه هست همه از اوست و نعمت وی است و عبارت از این حالت الحمدلله باشد و این ورای آن هردو است و آن هردو معرفت در تحت وی درآید.
و برای این گفت رسول (ص)، «سبحان الله ده حسنت است. لا اله الاالله بیست حسنت و الحمدلله سی حسنت». این حسنات نه حرکات زبان است بدین کلمات، بلکه آن معرفتهاست که این کلمات عبارت از آن است. این است معنی علم شکر.
اما حال شکر آن فرح است که اندر دل پدید آید از این معرفت که هرکه از کسی نعمتی بیند به وی شاد شود، ولکن این شادی از سه وجه تواند بود که اگر ملکی به سفری خواهد شد، چاکری از آن خویش را اسبی دهد. اگر این چاکر شاد شود به سبب اسب که وی را به اسبی حاجت بود بیافت، این شادی نه شکر ملک بود. اگر این اسب در صحرا یافتی خود همچنین شاد شدی. دیگر آن که شاد بدان شود که بدین عنایت ملک در حق خود بشناسد و وی را امید نعمتهای دیگر افتد، این شادی است به منعم، لکن نه از برای منعم بلکه برای امید و انعام وی. این جمله شکر است ولکن ناقص است.
درجه سیم آن که شاد بدان بود که این اسب برتواند نشست تا به خدمت ملک رود و وی را می بیند که از وی خود جز وی چیزی دیگر نمی خواهد. این شادی به ملک باشد و این تمام شکر بود. همچنین کسی که خدای تعالی وی را نعمتی دهد و بدان نعمت شاد شود نه به منعم، این نه شکر بود و اگر به منعم شاد شود ولکن بر آن که دلیل رضا و عنایت گردد، این شکر بود، ولکن ناقص بود و اگر از آن بود تا این نعمت سبب فراغت دین شود تا به عبادت و علم پردازد و طلب قرب کند به حضرت وی، این کمال شکر بود و نشان این آن بود که هر دنیا که وی را از وی مشغول کند بدان اندوهگین شود و آن نعمت نشناسد، بلکه نارسیدن آن، نعمت شناسد و برای آن شکر کند.
پس به هیچ چیز که یاور نباشد در راه دین بدان شاد نشود و برای این گفت شبلی علیه الرحمه که شکر آن بود که نعمت را نبینی، منعم را بینی. و هرکه را لذت جز در محسوسات نبود، چون شهوت شکم و چشم و فرج، از وی این شکر ممکن نشود، پس کمتر از آن نبود که اندر درجه دوم بود که اول درجه آن جمله شکر نیست.
و اما عمل شکر به دل بود و به زبان و به تن اما به دل آن بود که همه خلق را خیر خواهد و در نعمت بر هیچ کس حسد نکند و اما به زبان آن که شکر می کند و الحمدلله می گوید و در همه احوال و شادی به منعم اظهار می کند. و رسول (ص) یکی را گفت، «چگونه ای؟» گفت، «به خیر». گفت، «چگونه؟» گفت، «به خیر و الحمدلله». گفت، «این می جستم».
و غرض سلف که یکدیگر را گفتندی چگونه ای، این بودی تا جواب به شکر بودی و هم گوینده و هم پرستنده در ثواب شریک بودندی. و هرکه شکایت کند بزهکار باشد، اگرچه در بلا بود. و چه زشت تر از آن که از خداوند همه عالم گله کند به مدبری که به دست وی هیچ چیز نبود، بلکه به بلا شکر باید کرد که باشد که آن سبب سعادت وی بود و اگر نتواند باری صبر کند.
و اما عمل به تن آن است که همه اعضا نعمت است از جهت وی، اندر آن به کار داری که برای آن آفریده است و همه را برای آخرت آفریده است و محبوب وی از تو آن است که بدان مشغول باشی. چون نعمت وی در محبوب وی صرف کردی شکرگزاردی. باز آن که او را در آن هیچ حظ و نصیب نیست که وی از این منزه است، لکن مثل این چنان است که پادشاهی را در حق غلامی عنایتی باشد و آن غلام از وی دور بود. وی را اسب فرستد و زاد راه فرستد تا به نزدیک وی آید و به سبب نزدیکی با حضرت وی محتشم شود و درجه ای بلند یابد و پادشاه را دوری و نزدیکی در حق خویش هردو یکی بود، که در مملکت وی از وی چیز نیفزاید و نکاهد، لکن از برای غلام خواهد تا وی را نیک افتد که چون ملک کریم بود نیک افتاد. همه خلق را خواهان بود برای ایشان نه برای خویش، پس اگر آن غلام به راست نشیند و روی به حضرت ملک آورد و زاد در راه به کار برد، شکر نعمت اسب و زاد گزارده بود، و اگر برنشیند و پشت بر حضرت ملک کند تا دورتر افتد کفران نعمت آورده باشد و اگر معطل بگذارد و نه نزدیکتر شود و نه دورتر هم کفران بود، اگرچه بدان درجه نبود.
همچنین چون بنده نعمت خدای تعالی در طاعت وی به کار دارد تا بدان درجه قربت یابد، به حضرت الهیت شاکر بود و اگر در معصیت خرج کند تا دورتر شود کفران بود و اگر معطل بگذارد یا اندر تنعم مباح کند هم کفران بود، اگرچه بدان درجه نبود. همچنین چون بنده نعمت خدای تعالی در طاعت وی به کار دارد تا بدان درجه قربت یابد به حضرت الهیت شاکر بود و اگر در معصیت خرج کند تا دورتر شود کفران بود و اگر معطل بگذارد یا اندر تنعم مباح کند هم کفران بود، اگرچه بدان درجه نبود. و چون معلوم شد که شکر هر نعمتی بدان باشد که در محبوب حق تعالی صرف کند، این نتواند الا کسی که محبوب حق تعالی از مکروه بازشناسد و این علمی دقیق است و باریک. تا حکمت آفرینش در هر چیزی نشناسد این معنی معلوم نشود.
و ما به مثالی چند مختصر در این کتاب اشارت کنیم. اگر کسی زیادتی خواهد از کتاب احیاء طلب کند که این کتاب بیش از این احتمال نکند.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۲۱ - پیدا کردن حقیقت نعمت که کدام است
بدان که هرچه خدای تعالی آفریده است در حق آدمی چهار قسم است: یکی آن است که هم اندر این جهان سودمند است و هم در آن جهان، چون علم و خلق نیکو، و در این جهان نعمت به حقیقت این است. دوم آن که در هر دو جهان زیانکار است چون نادانی و خوی بد و بلا به حقیقت این است. سیم آن است که در این جهان با راحت است و در آن جهان با رنج، چون بسیاری نعمت دنیا و تمتع بدان، و این نعمت است نزدیک ابلهان و بلاست نزدیک عارفان. و مثل این چون گرسنه است که انگبین یابد که زهر در وی بود. اگر ابله بود و نداند که در وی زهر است نعمت شمارد و اگر عاقل بود بلا شمرد. چهارم آن که در این جهان با رنج بود و در آن جهان با راحت، چون ریاضت و مخالفت شهوت و این نعمت است نزدیک عارفان چون داروی تلخ نزدیک بیمار عاقل و این بلاست نزدیک ابلهان.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۲۴ - فصل (خوشیها و لذتها بر سه درجه است)
مردمان چنین گویند که هر چه خوش بود آن نعمت بود. و خوشیها و لذتها بر سه درجه است: یکی آن است که آن خسیس تر است و آن لذت شکم و فرج است که خلق بیشتر آن دانند و بدان مشغول باشند و هر چه طلب کنند برای آن کنند. و دلیل خسیسی این است که همه بهایم در این شریک باشند و در پیش آدمیند در این لذت که خورش و گشن حیوانات بیش است، بلکه مگس و مور با آدمی شریکند. اندر این چون کسی همگی خویش بدین دهد به درجه حشرات زمین کفایت کرده است.
درجه دوم لذت غلبه و ریاست و بهتر آمدن است از دیگران که آن قوت خشم است و آن گر چه شریفتر است از لذت شکم و فرج، لکن هم خسیس است که بعضی از حیوانات در این شریک است. که اگر همه را نیست شیر و پلنگ را شره کبر و غلبه کردن و بهتر آمدن هست.
درجه سیم لذت علم و حکمت و معرفت حق تعالی و عجایب صنع وی است و این شریف است. که این هیچ بهیمه را نیست، بلکه این صفت ملایکه است و بلکه از صفات حق تعالی است. هر که را لذت وی در این است کامل است و هر که را در این هیچ لذت نیست ناقص است بلکه بیمار است و هالک. و بیشتر مومنان از این دو قسم باشند که هم لذت این یابند و هم لذت دیگر چیزها چون لذت ریاست و شهوت، ولکن هر که را بر وی غالب لذت معرفت بود آن دیگر بدین مستور و مغفور بود. و هر که آن دیگر غالب بود و این به تکلیف بود به درجه نقصان نزدیکتر بود اگر جهد آن نکند تا این غالب آید و معنی رجحان کفه حسنات این بود.
درجه دوم لذت غلبه و ریاست و بهتر آمدن است از دیگران که آن قوت خشم است و آن گر چه شریفتر است از لذت شکم و فرج، لکن هم خسیس است که بعضی از حیوانات در این شریک است. که اگر همه را نیست شیر و پلنگ را شره کبر و غلبه کردن و بهتر آمدن هست.
درجه سیم لذت علم و حکمت و معرفت حق تعالی و عجایب صنع وی است و این شریف است. که این هیچ بهیمه را نیست، بلکه این صفت ملایکه است و بلکه از صفات حق تعالی است. هر که را لذت وی در این است کامل است و هر که را در این هیچ لذت نیست ناقص است بلکه بیمار است و هالک. و بیشتر مومنان از این دو قسم باشند که هم لذت این یابند و هم لذت دیگر چیزها چون لذت ریاست و شهوت، ولکن هر که را بر وی غالب لذت معرفت بود آن دیگر بدین مستور و مغفور بود. و هر که آن دیگر غالب بود و این به تکلیف بود به درجه نقصان نزدیکتر بود اگر جهد آن نکند تا این غالب آید و معنی رجحان کفه حسنات این بود.