عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۵۱ - کفش دوز
دست بر دامان شوخ کفشدوز امشب زدم
کفش او را خانه خود بردم و قالب زدم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۵۵ - شسته گر
با نگار شسته گر گفتم تویی دریای مشک
گفت رو رو پیش من قدری ندارد دست خشک
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۶۴ - بقال
دلبر بقال را امشب به سامان ساختم
خانه خود بردم و چون پسته خندان ساختم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۶۵ - بقال
شوخ بقال او متاع خود مرا تکلیف ساخت
از دهان پسته اش بوسیدم و مغزم گداخت
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۶۶ - بقال
دلبر بقال دارد خلق خوب و روی نغز
خانه من رفت و کردم دامنش پر چار مغز
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۷۳ - پیک
آن نگار پیک باشد دلربای شوخ و شنگ
خانه خود بردم و با او نمودم ضرب رنگ
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۸۲ - ترکش دوز
چون کمان آن شوخ ترک شد روز باشد گوشه گیر
خانه خود برده کردم ترکش او پر ز تیر
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۸۵ - سرابان
گفتمش با آن سرابان امردی شیرین لقا
عاشقان از دست تو رفتند در تحت السرا
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۸۷ - مخمل فروش
دلبر مخمل فروش من مرا بی تاب کرد
خانه من آمد و بر روی مخمل خواب کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۸۹ - موزه دوز
در نزاکت موزه دوز من ندارد کوتهی
گر رسد دستم به ساقش می کند قالب تهی
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۹۳ - دیوارزن
دلبر دیوارزن خود را به عالم کار کرد
عاشقان خویش را خار و خس دیوار کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۹۴ - دیوارزن
دلبر دیوارزن را دست و پا از کار ماند
همره من خانه رفت و پشت بر دیوار ماند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۰۲ - فصاد
دلبر فصاد من هرگه که گردد در غضب
خون مردم ریزد و هم خونبها سازد طلب
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۰۵ - زهتاب
با مه زهتاب خود گفتم منم وصاف تو
گفت کندی روده های من زهی انصاف تو
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۰۶ - صابون پز
دلبر صابون پز من کرد سودا را درست
خانه من آمد و از آشنایی دست شست
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۱۰ - صابون فروش
دلبر صابون فروشم دل بود حیران او
پاکدامانی ندیدم بر در دکان او
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۱۷ - شلغم فروش
دلبر شلغم فروش خویش را دیدم ز دور
گفتمش از پا فتادم گفت ای شل غم مخور
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۲۰ - جلودار
تا شد آن شوخ جلودار با من دلخسته یار
از سمند سرکشم رفته عنان اختیار
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۲۱ - خراسبان
دلبر خراسبان دوکان خود نو ساخته
عاشقان را چشم بسته در خراس انداخته
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۲۵ - گلخن تاب
شوخ گلخن تاب امشب بود در سوز و گداز
در تنورش رفته آتش کاو خود کردم دراز