عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۹۶ - پیکچی
پیکچی امرد که خوی شمع و خوی او یکیست
پیش چشم عشقبازان پشت و روی او یکیست
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۹۹ - قصه خوان
آن نگار قصه خوان تا کرده چادر معرکه
عاشقان را صحبت او کرده پا در معرکه
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۰۰ - تربز فروش
دلبر تربز فروشم رو به هر سو می کند
چون دچارش می شوم تربزچه را رو می کند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۰۳ - ماهی پز
دلبر ماهی پزم باشد به رخ چون آفتاب
ماهی خود را درون دیگ او کردم کباب
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۱۲ - آرد بیز
آرد بیز امرد به مژگان عاشقان را کارد زد
دست سوی ایلکش بردم به چشم آرد زد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۱۷ - موی تاب
گفتمش با موی تاب امرد تویی عمر ابد
گفت اسیرم شو که مویی در رسن باشد مدد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۱۹ - چرم گر
آن نگار چه مگر را دوش کردم میهمان
خاله من آمد و شد میشی او سختیان
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۲۰ - چرم گر
با نگار چرمگر دیروز یاری ساختم
آهک حل کرده در سنگ آب او انداختم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۲۲ - زین گر
دوش گفتم با نگار زینگر حرف درشت
صبحدم آمد به سوی خانه من زین به پشت
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۲۴ - رنگریز
کردمش با رنگریز امرد شبی گفت و شنود
پشت دستی زد که شد چشمم سیه رویم کبود
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۳۴ - چیت گر
آن نگار چیت گر آمد شبی بر سر مرا
نیست دیگر آرزوی بالش و بستر مرا
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۳۵ - قوناق
دلبر قوناق دلالم بود در شهر طاق
عاشقان را کرده است امروز سودایش فراق
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۳۷ - نوره ساز
نوره ساز امرد ز حالم مو به مو پرسید و رفت
جامه خود را کشیدم آمد و مالید و رفت
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۳۸ - نوره ساز
نوره ساز امرد که باشد مو به مویم آشنا
دست او بوسیده گفتم در پس چرخی بیا
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۴۶ - زردک فروش
دلبر زردک فروشم چون مرا هر سوز دواند
گفتم از دستت به صحرا زردک ریگی نماند
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۴۹ - کیمخت گر
دلبر کیمخت گر ماه فسونگر می شود
هر که پا در کوچه او می نهد خر می شود
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۰ - سنبوسه پز
دلبر سنبوسه پز ناگه مرا از دور دید
جانب سنبوسه اش کردم اشارت لب گزید
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۲ - قتمال پز
دلبر قتمال پز گفتم دلم از توست شاد
گفت دیگر غم مخور نان تو در روغن فتاد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵۸ - شب باز
دلبر شب باز با من دوش صورتها نمود
همره خود خانه آوردم به هر صورت که بود
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۶۱ - حکاک
دلبر حکاک من با چرخ دارد جنگ را
می کند سوراخ با الماس مژگان سنگ را