عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
ایرج میرزا : مثنوی ها
هدیۀ عاشق
عاشقی محنتِ بسیار کشید
تا لبِ دِجله به معشوق رسید
نشده از گل رویش سیراب
که فلک دسته گلی داد به آب
نازنین چَشم به شط دوخته بود
فارغ از عاشق دلسوخته بود
دید در رویِ شط آمد به شتاب
نو گلی چون گل رویش شاداب
گفت بَه بَه چه گل رعنایی است
لایق دست چو من زیبایی ست
حیف از این گل که برد آب او را
کند از منظره نایاب او را
زین سخن عاشق معشوقه پرست
جست در آب چو ماهی از شست
خوانده بود این مَثل آن مایه ناز
که نکویی کن و در آب انداز
خواست کازاد کند از بندش
اسم گل برد و درافکندش
گفت رَو تا که ز هجرم بِرَهی
نام بی مهری بر من ننهی
مَوردِ نیکیِ خاصت کردم
از غم خویش خلاصت کردم
باری آن عاشق بیچاره چو بط
دل به دریا زد و افتاد به شط
دید آبی است فراوان و دُرست
به نشاط آمد و دست از جان شست
دست و پایی زد و گل را بربود
سوی دلدارش پرتاب نُمود
گفت کای آفت جان سُنبلِ تو
ما که رفتیم ، بگیر این گُلِ تو!
بُکُنَش زیب سَر ، ای دلبر من
یاد آبی که گذشت از سر من
جز برای دل من بوش مکن
عاشق خویش فراموش مکن
خود ندانست مگر عاشق ما
که ز خوبان نتوان خواست وفا
عاشقان را همه گر آب بَرَد
خوبرویان همه را خواب بَرَد
تا لبِ دِجله به معشوق رسید
نشده از گل رویش سیراب
که فلک دسته گلی داد به آب
نازنین چَشم به شط دوخته بود
فارغ از عاشق دلسوخته بود
دید در رویِ شط آمد به شتاب
نو گلی چون گل رویش شاداب
گفت بَه بَه چه گل رعنایی است
لایق دست چو من زیبایی ست
حیف از این گل که برد آب او را
کند از منظره نایاب او را
زین سخن عاشق معشوقه پرست
جست در آب چو ماهی از شست
خوانده بود این مَثل آن مایه ناز
که نکویی کن و در آب انداز
خواست کازاد کند از بندش
اسم گل برد و درافکندش
گفت رَو تا که ز هجرم بِرَهی
نام بی مهری بر من ننهی
مَوردِ نیکیِ خاصت کردم
از غم خویش خلاصت کردم
باری آن عاشق بیچاره چو بط
دل به دریا زد و افتاد به شط
دید آبی است فراوان و دُرست
به نشاط آمد و دست از جان شست
دست و پایی زد و گل را بربود
سوی دلدارش پرتاب نُمود
گفت کای آفت جان سُنبلِ تو
ما که رفتیم ، بگیر این گُلِ تو!
بُکُنَش زیب سَر ، ای دلبر من
یاد آبی که گذشت از سر من
جز برای دل من بوش مکن
عاشق خویش فراموش مکن
خود ندانست مگر عاشق ما
که ز خوبان نتوان خواست وفا
عاشقان را همه گر آب بَرَد
خوبرویان همه را خواب بَرَد
ایرج میرزا : مثنوی ها
بر سنگ مزار
ای نکویان که در این دنیایید
یا از این بعد به دنیا آیید
این که خفته است در این خاک منم
ایرجم، ایرج شیرین سخنم
مدفن عشق جهانست اینجا
یک جهان عشق نهانست اینجا
عاشقی بوده به دنیا فن من
مدفن عشق بُوَد مدفن من
آنچه از مال جهان هستی بود
صرف عیش و طَرَب و مستی بود
هرکه را روی خوش و خوی نکوست
مرده و زنده من عاشق اوست
من همانم که در ایام حیات
بی شما صرف نکردم اوقات
تا مرا روح و روان در تن بود
شوق دیدار شما در من بود
بعد چون رخت ز دنیا بستم
باز در راه شما بنشستم
گرچه امروز به خاکم مأواست
چشم من باز به دنبال شماست
بنشینید بر این خاک دمی
بگذارید به خاکم قدمی
گاهی از من به سخن یاد کنید
در دل خاک دلم شاد کنید !
یا از این بعد به دنیا آیید
این که خفته است در این خاک منم
ایرجم، ایرج شیرین سخنم
مدفن عشق جهانست اینجا
یک جهان عشق نهانست اینجا
عاشقی بوده به دنیا فن من
مدفن عشق بُوَد مدفن من
آنچه از مال جهان هستی بود
صرف عیش و طَرَب و مستی بود
هرکه را روی خوش و خوی نکوست
مرده و زنده من عاشق اوست
من همانم که در ایام حیات
بی شما صرف نکردم اوقات
تا مرا روح و روان در تن بود
شوق دیدار شما در من بود
بعد چون رخت ز دنیا بستم
باز در راه شما بنشستم
گرچه امروز به خاکم مأواست
چشم من باز به دنبال شماست
بنشینید بر این خاک دمی
بگذارید به خاکم قدمی
گاهی از من به سخن یاد کنید
در دل خاک دلم شاد کنید !
ایرج میرزا : قطعه ها
برای تصویری که به مرحوم عبدالحسینِ بیات داده سُروده است
ایرج میرزا : قطعه ها
شمارۀ ۲۸
ایرج میرزا : قطعه ها
قلب مادر
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کند
چهره پُرچین و جبین پرآژَنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خَدَنگ
از در خانه مرا طرد کند
همچو سنگ از دهن قَلماسنگ
مادر سنگ دلت تا زنده ست
شهد در کام من وتوست شَرَنگ
نشوم یک دل و یک رنگ تو را
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و دِرَنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینۀ تنگ
گرم وخونین به مَنَش باز آری
تا برد ز آینه قلبم زَنگ
عاشق بی خرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و نَنگ
حرمت مادری از یاد ببرد
خیره از باده و دیوانه ز بَنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید دل آورد به چَنگ
قصد سر منزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارَنگ
از قضا خورد دم در به زمین
و اندکی سوده شد او را آرَنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فَرهَنگ
از زمین باز چو برخواست نمود
پی برداشتن آن آهَنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهَنگ
آه دست پسرم یافت خراش
آخ پای پسرم خورد به سنگ
که کند مادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کند
چهره پُرچین و جبین پرآژَنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خَدَنگ
از در خانه مرا طرد کند
همچو سنگ از دهن قَلماسنگ
مادر سنگ دلت تا زنده ست
شهد در کام من وتوست شَرَنگ
نشوم یک دل و یک رنگ تو را
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و دِرَنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینۀ تنگ
گرم وخونین به مَنَش باز آری
تا برد ز آینه قلبم زَنگ
عاشق بی خرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بی عصمت و نَنگ
حرمت مادری از یاد ببرد
خیره از باده و دیوانه ز بَنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید دل آورد به چَنگ
قصد سر منزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارَنگ
از قضا خورد دم در به زمین
و اندکی سوده شد او را آرَنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بی فَرهَنگ
از زمین باز چو برخواست نمود
پی برداشتن آن آهَنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهَنگ
آه دست پسرم یافت خراش
آخ پای پسرم خورد به سنگ
ایرج میرزا : قطعه ها
ای خایه
ایرج میرزا : قطعه ها
رسوا
ایرج میرزا : قطعه ها
حیله
دیشب دو نفر از رفقا آمده بودند
در محضر من ساخته بر ماحضر از من
همراه یکیشان پسری بود که گفتی
چشمانش طلب میکند ارث پدر از من
از در نرسیده به همان نظر اول
دین و دل و دانش بربود آن پسر از من
گفتم که خدایا ز من این قوم چه خواهند
ثابت طلبی دارند اینان مگر از من
ناخوانده و خوانده چو بلا بر سرم آیند
دارند تمنا همه بی حد و مر از من
نرد آمد و مشغول شدند آن دو ولی من
در حیله که خوش دل شود این یک نفر از من
گفتم تو هم ای م ُغ بچه بی مشغله منشین
کابینه قلبت نپذیرد کدر ازمن
پیش آی و بزن با من دلباخته پاسور
شاید که یکی سور بری معتبر از من
گفتا که سر سور زدن کار جفنگیست
ضایع چه کنی وقت خوشی بی ثمر از من
گفتم سر هرچ آنکه تو گویی و تو خواهی
پیش آی و ورق ده که کلاه از تو سر از من
گر من ببرم از تو دو جوراب ستانم
بستان تو یکی قوطی سیگار زر از من
زیبا پسر این شرط چو بشنید پسندید
زیرا که همه سود از او ب ُد ضرر از من
خادم شد و یک دسته ورق داد و کشیدیم
شد چار ورق از وی و چارِ دگر از من
پشت سر هر یک ورقی یک عرقش داد
خادم که در این فن بود استاد تر از من
پیمود بدانسان که زمانی نشده بیش
من بدتر از او مست شدم او بتر از من
او جر زد و من جر زدم آنقدر که آخر
شام آمد و کوتاه شد این جور و جر از من
خوردند همه جز من و جز من همه خفتند
کو برده بد از اول شب خواب و خور از من
پاسی چو ز شب رفت ز جا جستم و دیدم
خوابند حریفان همگی بی خبر از من
آهسته به سر پنجه شدم زیر لحافش
افتاده از این حال نفس در ش ُمَر از من
وا کردم از او تکمه شلوار و عیان شد
کونی که نهان بود چو قرص قمر از من
تر کردمش آن موضع مخصوص بخوبی
آری که فراوان زده سر این هنر از من
هشتم سر گرم ذکرم بر در نرمش
آهسته در او رفت دو ثلث ذکر از من
دیدم که بر افتاد نفیرش ز تکاپو
گویی که رسیدست دلش را خبر از من
وقتست که در غلتد و باطل شودم کار
کاری که نخواهد شد حاصل دگر از من
چسبیدمش آنگونه که هرگز نتوانست
گردنش تبردار جدا با تبر از من
تا خایه فرو بردم و گفت آخ که مردم
گویی به دلش رفت فرو نیشتر از من
چون َ صعوة افتاده به سر پنجه شاهین
درمانده به زیر اندر بی بال و پر از من
گفت این چه بساطست ولم کن پدرم سوخت
برخیز و برو پرده عصمت مدر از من
من اهل چنین کار نبودم که تو کردی
خود را بکشم گر نکشی زودتر از من
در خواب نمی دید کسی ترکندم در
غیر از تو که تر کردی در خواب در از من
با همچو منی همچو فنی؟ گفتمش آرام
حق داری اگر پاره نمایی جگر از من
یک لحظه مکن داد که رسوا مکنیمان
بشنو که چه شد تا که زد این کار سر از من
شیطان لعین وسوسه ام کرد و الا
کس هیچ ندیدست خطا اینقدر از من
تا رفت بگوید چه، دهانش بگرفتم
گفتم صنما محض خدا در گذر از من
قربان تو ای درد و بلای تو به جانم
عفوم کن و آزرده مشو این سفر از من
گر بار دگر همچو خلافی به تو کردم
برخیز و بزن مشت و بسوزان پدر از من
کاریست گذشتست و سبوییست شکستست
بیخود مبر این آب رخ مختصر از من
حالاست که یاران دگر سر بدر آرند
ناچار تو شرمنده شوی بیشتر از من
مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست
بگذار بجنبد کفل از تو کمر از من
یک لحظه تو این جوش مزن حوصله پیش آر
هم دفع شر از خود کن و هم دفع شر از من
دانی که تو گر بیش کنی همهمه و قال
بدنام کنی خود را قطع نظر از من
زیبا پسر از خشم در اندیشه فرو رفت
وامانده از این حال به بوک و مگر از من
گفتا بخدا نیست بد اخلاق تر از تو
گفتم بخدا نیست خوش اخلاق تر از من
گفتا ده بده قوطی سیگار طلا را
گفتم تو نرو تا نستانی سحر از من
بگذار که بی همهمه فارغ شوم از کار
چون صبح شود هرچه بخواهی ببر از من
شد صبح و ب ر آورد سر آن سیمبر از خواب
در بستر من دید که نب و د اثر از من
با خادم من گفت که مخدوم تو پس کو
او داد جوابش که ندارد خبر از من
پژمرد و در اندیشه فرو رفت و بخود گفت
دیدی که چه تر کرد در این بد گهر از من ؟
در محضر من ساخته بر ماحضر از من
همراه یکیشان پسری بود که گفتی
چشمانش طلب میکند ارث پدر از من
از در نرسیده به همان نظر اول
دین و دل و دانش بربود آن پسر از من
گفتم که خدایا ز من این قوم چه خواهند
ثابت طلبی دارند اینان مگر از من
ناخوانده و خوانده چو بلا بر سرم آیند
دارند تمنا همه بی حد و مر از من
نرد آمد و مشغول شدند آن دو ولی من
در حیله که خوش دل شود این یک نفر از من
گفتم تو هم ای م ُغ بچه بی مشغله منشین
کابینه قلبت نپذیرد کدر ازمن
پیش آی و بزن با من دلباخته پاسور
شاید که یکی سور بری معتبر از من
گفتا که سر سور زدن کار جفنگیست
ضایع چه کنی وقت خوشی بی ثمر از من
گفتم سر هرچ آنکه تو گویی و تو خواهی
پیش آی و ورق ده که کلاه از تو سر از من
گر من ببرم از تو دو جوراب ستانم
بستان تو یکی قوطی سیگار زر از من
زیبا پسر این شرط چو بشنید پسندید
زیرا که همه سود از او ب ُد ضرر از من
خادم شد و یک دسته ورق داد و کشیدیم
شد چار ورق از وی و چارِ دگر از من
پشت سر هر یک ورقی یک عرقش داد
خادم که در این فن بود استاد تر از من
پیمود بدانسان که زمانی نشده بیش
من بدتر از او مست شدم او بتر از من
او جر زد و من جر زدم آنقدر که آخر
شام آمد و کوتاه شد این جور و جر از من
خوردند همه جز من و جز من همه خفتند
کو برده بد از اول شب خواب و خور از من
پاسی چو ز شب رفت ز جا جستم و دیدم
خوابند حریفان همگی بی خبر از من
آهسته به سر پنجه شدم زیر لحافش
افتاده از این حال نفس در ش ُمَر از من
وا کردم از او تکمه شلوار و عیان شد
کونی که نهان بود چو قرص قمر از من
تر کردمش آن موضع مخصوص بخوبی
آری که فراوان زده سر این هنر از من
هشتم سر گرم ذکرم بر در نرمش
آهسته در او رفت دو ثلث ذکر از من
دیدم که بر افتاد نفیرش ز تکاپو
گویی که رسیدست دلش را خبر از من
وقتست که در غلتد و باطل شودم کار
کاری که نخواهد شد حاصل دگر از من
چسبیدمش آنگونه که هرگز نتوانست
گردنش تبردار جدا با تبر از من
تا خایه فرو بردم و گفت آخ که مردم
گویی به دلش رفت فرو نیشتر از من
چون َ صعوة افتاده به سر پنجه شاهین
درمانده به زیر اندر بی بال و پر از من
گفت این چه بساطست ولم کن پدرم سوخت
برخیز و برو پرده عصمت مدر از من
من اهل چنین کار نبودم که تو کردی
خود را بکشم گر نکشی زودتر از من
در خواب نمی دید کسی ترکندم در
غیر از تو که تر کردی در خواب در از من
با همچو منی همچو فنی؟ گفتمش آرام
حق داری اگر پاره نمایی جگر از من
یک لحظه مکن داد که رسوا مکنیمان
بشنو که چه شد تا که زد این کار سر از من
شیطان لعین وسوسه ام کرد و الا
کس هیچ ندیدست خطا اینقدر از من
تا رفت بگوید چه، دهانش بگرفتم
گفتم صنما محض خدا در گذر از من
قربان تو ای درد و بلای تو به جانم
عفوم کن و آزرده مشو این سفر از من
گر بار دگر همچو خلافی به تو کردم
برخیز و بزن مشت و بسوزان پدر از من
کاریست گذشتست و سبوییست شکستست
بیخود مبر این آب رخ مختصر از من
حالاست که یاران دگر سر بدر آرند
ناچار تو شرمنده شوی بیشتر از من
مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست
بگذار بجنبد کفل از تو کمر از من
یک لحظه تو این جوش مزن حوصله پیش آر
هم دفع شر از خود کن و هم دفع شر از من
دانی که تو گر بیش کنی همهمه و قال
بدنام کنی خود را قطع نظر از من
زیبا پسر از خشم در اندیشه فرو رفت
وامانده از این حال به بوک و مگر از من
گفتا بخدا نیست بد اخلاق تر از تو
گفتم بخدا نیست خوش اخلاق تر از من
گفتا ده بده قوطی سیگار طلا را
گفتم تو نرو تا نستانی سحر از من
بگذار که بی همهمه فارغ شوم از کار
چون صبح شود هرچه بخواهی ببر از من
شد صبح و ب ر آورد سر آن سیمبر از خواب
در بستر من دید که نب و د اثر از من
با خادم من گفت که مخدوم تو پس کو
او داد جوابش که ندارد خبر از من
پژمرد و در اندیشه فرو رفت و بخود گفت
دیدی که چه تر کرد در این بد گهر از من ؟
ایرج میرزا : قطعه ها
خیر مقدم و گله
وه چه خوب آمدی صفا کردی
چه عجب شد که یاد ما کردی
ای بسا آرزوت می کردم
خوب شد آمدی صفا کردی
آفتاب از کدام سمت دمید
که تو امروز یاد ما کردی
از چه دستی سحر بلند شدی
که تفقد به بینوا کردی
قلم پا به اختیار تو بود
یا ز سهوالقلم خطا کردی
بی وفایی مگر چه عیبی داشت
که پشیمان شدی وفا کردی
شب مگر خواب تازه دیدی تو
که سحر یاد آشنا کردی
هیچ دیدی که اندر این مدت
از فراقت به ما چه ها کردی
دست بردار از دلم ای شاه
که تو این ملک را گدا کردی
با تو هیچ آشتی نخواهم کرد
با همان پا که آمدی برگرد!
چه عجب شد که یاد ما کردی
ای بسا آرزوت می کردم
خوب شد آمدی صفا کردی
آفتاب از کدام سمت دمید
که تو امروز یاد ما کردی
از چه دستی سحر بلند شدی
که تفقد به بینوا کردی
قلم پا به اختیار تو بود
یا ز سهوالقلم خطا کردی
بی وفایی مگر چه عیبی داشت
که پشیمان شدی وفا کردی
شب مگر خواب تازه دیدی تو
که سحر یاد آشنا کردی
هیچ دیدی که اندر این مدت
از فراقت به ما چه ها کردی
دست بردار از دلم ای شاه
که تو این ملک را گدا کردی
با تو هیچ آشتی نخواهم کرد
با همان پا که آمدی برگرد!
ایرج میرزا : قطعه ها
غمزه های خانم
با غمزاتی که تو خانم کنی
رخنه به دین و دل مردم کنی
جان به لب عاشق بی دل رسد
با غمزاتی که تو خانم کنی
دریا دریا به تو حسن اندر است
پرده برافکن که تلاطم کنی
غنچه به گلزار خموشی کند
تا تو گل اندام تکلم کنی
سرو ستادست مؤدب به جای
تا تو به رفتار تقدم کنی
من به تو اظهار تعشق کنم
تو ز من ابراز تألم کنی
از دگران بیشترم دار دوست
کز دگران پیش ترم گم کنی
رخنه به دین و دل مردم کنی
جان به لب عاشق بی دل رسد
با غمزاتی که تو خانم کنی
دریا دریا به تو حسن اندر است
پرده برافکن که تلاطم کنی
غنچه به گلزار خموشی کند
تا تو گل اندام تکلم کنی
سرو ستادست مؤدب به جای
تا تو به رفتار تقدم کنی
من به تو اظهار تعشق کنم
تو ز من ابراز تألم کنی
از دگران بیشترم دار دوست
کز دگران پیش ترم گم کنی
ایرج میرزا : رباعی ها
شمارۀ ۷
ایرج میرزا : قالب های نو
در رثاء درة المعالی
شد فصل بهار و گُل صلا داد
بر چهرۀ خوب خود صفا داد
باد سحری ز آشنایی
پیغام وفا به آشنا داد
بلبل ز فراق چند ماهه
باز آمد و شرح ماجرا داد
افسوس که جای تُست خالی
ای خانم درة المعالی
آوخ که بهار ما خزان شد
آن روی چو گُل ز ما نهان شد
از چشمۀ چشم ما روان شد
خوناب جگر ز فُرقتِ تو
در باغ نصیب ما فَغان شد
بلبل صفت از فراق رویَت
افسوس که جای تُست خالی
ای خانم درة المعالی
گرییم ز درد اشتیاقت
سوزیم در آتش فراقت
بینیم ز دوستان چو طاقت
جفت المیم و یار اندوه
آییم چو بی تو در وثاقت
گوییم ز روی درد و حسرت
افسوس که جای تست خالی
ای خانم درة المعالی
از ما چه خلاف دیده بودی
کاین گونه مفار نمودی
رفتی و ز دست ما ربودی
سر رشتۀ اتحاد ما را
در خاک سیه چرا غنودی
جای تو به روی چشم ما بود
افسوس که جای تست خالی
ای خانم درة المعالی
بر چهرۀ خوب خود صفا داد
باد سحری ز آشنایی
پیغام وفا به آشنا داد
بلبل ز فراق چند ماهه
باز آمد و شرح ماجرا داد
افسوس که جای تُست خالی
ای خانم درة المعالی
آوخ که بهار ما خزان شد
آن روی چو گُل ز ما نهان شد
از چشمۀ چشم ما روان شد
خوناب جگر ز فُرقتِ تو
در باغ نصیب ما فَغان شد
بلبل صفت از فراق رویَت
افسوس که جای تُست خالی
ای خانم درة المعالی
گرییم ز درد اشتیاقت
سوزیم در آتش فراقت
بینیم ز دوستان چو طاقت
جفت المیم و یار اندوه
آییم چو بی تو در وثاقت
گوییم ز روی درد و حسرت
افسوس که جای تست خالی
ای خانم درة المعالی
از ما چه خلاف دیده بودی
کاین گونه مفار نمودی
رفتی و ز دست ما ربودی
سر رشتۀ اتحاد ما را
در خاک سیه چرا غنودی
جای تو به روی چشم ما بود
افسوس که جای تست خالی
ای خانم درة المعالی
ایرج میرزا : ابیات پراکنده
شمارۀ ۱۳
ایرج میرزا : اشعار دیگر
چه عجب؟
وه چه خوب آمدی، صفا کردی
چه عجب شد که یاد ما کردی؟
ای بسا آرزوت می مُردم
خوب شد آمدی، صفا کردی
آفتاب از کدام سمت دمید
که تو امروز یاد ما کردی؟
از چه دستی سحر بلند شدی
که تفقُد به بینوا کردی؟
قلم پا به اختیار تو نبود
یا ز سهوالقلم خطا کردی؟
بی وفایی مگر چه عیبی داشت
که پشیمان شدی وفا کردی؟
شب مگر خواب تازه ای دیدی
که سحر یاد آشنا کردی؟
هیچ دیدی که اندرین مدت
از فراقت به ما چه ها کردی؟
دست بردار از دلم ای شاه
که تو این مُلک را گدا کردی
با تو هیچ آشتی نخواهم کرد
با همان پا که آمدی برگرد
چه عجب شد که یاد ما کردی؟
ای بسا آرزوت می مُردم
خوب شد آمدی، صفا کردی
آفتاب از کدام سمت دمید
که تو امروز یاد ما کردی؟
از چه دستی سحر بلند شدی
که تفقُد به بینوا کردی؟
قلم پا به اختیار تو نبود
یا ز سهوالقلم خطا کردی؟
بی وفایی مگر چه عیبی داشت
که پشیمان شدی وفا کردی؟
شب مگر خواب تازه ای دیدی
که سحر یاد آشنا کردی؟
هیچ دیدی که اندرین مدت
از فراقت به ما چه ها کردی؟
دست بردار از دلم ای شاه
که تو این مُلک را گدا کردی
با تو هیچ آشتی نخواهم کرد
با همان پا که آمدی برگرد
ترانه های کودکانه : بخش اول
رضا رضا رضا رضا
رضا رضا رضا رضا
رضا رضا رضا رضا
دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی
من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی
دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی
من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی
قربون صفات برم از راه دوری اومدم
جای دوری نمی ره اگه به من نگاه کنی
رضا رضا رضا رضا
دل من زندونیه تویی که تنها می تونی
قفسو وا کنی و پرنده رو رها کنی
رضا رضا رضا رضا
رضا رضا رضا رضا
میشه کنج حرمت گوشه قلب من باشه
میشه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی
تو غریبی و منم غریبم اما چی میشه
این دل غریبه رو با خودت آشنا کنی
دوست دارم تو ایونِ آینه ات از صبح تا غروب
من با تو صفا کنم، توهم منو دعا کنی
دلمو گره زدم به پنجره ات دارم میرم
دوست دارم تا من میام زود گره هامو وا کنی
دوست دارم که از حالا تا صبح محشر همیشه
من رضا رضا بگم تو هم منو رضا کنی
حسرت زیارت جد تو مونده بر دلم
چی میشه اگه منو راهی کربلا کنی
یا علی موسی الرضا میشه به من نگا کنی
اونقده رضا میگم تا دردمو دوا کنی
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
شاعر: سهیل محمودی
رضا رضا رضا رضا
دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی
من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی
دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی
من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی
قربون صفات برم از راه دوری اومدم
جای دوری نمی ره اگه به من نگاه کنی
رضا رضا رضا رضا
دل من زندونیه تویی که تنها می تونی
قفسو وا کنی و پرنده رو رها کنی
رضا رضا رضا رضا
رضا رضا رضا رضا
میشه کنج حرمت گوشه قلب من باشه
میشه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی
تو غریبی و منم غریبم اما چی میشه
این دل غریبه رو با خودت آشنا کنی
دوست دارم تو ایونِ آینه ات از صبح تا غروب
من با تو صفا کنم، توهم منو دعا کنی
دلمو گره زدم به پنجره ات دارم میرم
دوست دارم تا من میام زود گره هامو وا کنی
دوست دارم که از حالا تا صبح محشر همیشه
من رضا رضا بگم تو هم منو رضا کنی
حسرت زیارت جد تو مونده بر دلم
چی میشه اگه منو راهی کربلا کنی
یا علی موسی الرضا میشه به من نگا کنی
اونقده رضا میگم تا دردمو دوا کنی
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
شاعر: سهیل محمودی
لالایی ها : بخش اول
لالا لالا قشنگ مهربونم
لالا لالا قشنگ مهربونم
صفای خلوت این آشیونم
تو هستی مونس و همراه قلبم
دلم با تو خوشه شیرین زبونم
لالا لالا لالا لالایی
عزیز خوشگلم لالا لالایی
لالایی کن بگم شعر و ترانه
به رنگ غمزههای کودکانه
که رنگ شعر آهنگ دلامون
بمونه تا همیشه جاودانه
لالا لالا لالا لالایی
عزیز خوشگلم لالا لالایی
لالایی می گم از عشق گلامون
از آهنگ سپید کفترامون
خدایا غافل از مردم نباشیم
همیشه مهربون باشه دلامون
لالا لالا لالا لالایی
عزیز خوشگلم لالا لالایی
صفای خلوت این آشیونم
تو هستی مونس و همراه قلبم
دلم با تو خوشه شیرین زبونم
لالا لالا لالا لالایی
عزیز خوشگلم لالا لالایی
لالایی کن بگم شعر و ترانه
به رنگ غمزههای کودکانه
که رنگ شعر آهنگ دلامون
بمونه تا همیشه جاودانه
لالا لالا لالا لالایی
عزیز خوشگلم لالا لالایی
لالایی می گم از عشق گلامون
از آهنگ سپید کفترامون
خدایا غافل از مردم نباشیم
همیشه مهربون باشه دلامون
لالا لالا لالا لالایی
عزیز خوشگلم لالا لالایی