عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۴۶
مرا از بهر دیناری ثنا گفت
که بختت با سعادت مقترن باد
چو دینارش ندادم لعنتم کرد
که شرم از روی مردانت چو زن باد
بیا تا هر دو با هم هیچ گیریم
دعا و لعنتش بر خویشتن باد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۴۸
ای بلند اختر خدایت عمر جاویدان دهاد
وآنچه پیروزی و بهروزی در آنست آن دهاد
جاودان نفس شریفت بندهٔ فرمان حق
بعد از آن بر جملهٔ فرماندهان فرمان دهاد
من بدانم دولت عقبی به نان دادن درست
تا عنان عمر در دستست دستت نان دهاد
داعیان اندر دعا گویند پیش خسروان
طاق ایوانت به رفعت بوسه بر کیوان دهاد
نعمتی را کز پی مرضات حق دریافتی
حق تعالی از نعیم آخرت تاوان دهاد
ای مبارک روز هر روزت به کام دوستان
دولت تو در ترقی باد و دشمن جان دهاد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۲
خون دار اگرچه دشمن خردست زینهار
مُهمَل رها مکن که زمانش بپرورد
تا کعب کودکی بود آغاز چشمه سار
چون پیشتر رود ز سر مرد بگذرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵
ملک ایمن درخت بارورست
زو قناعت به میوه باید کرد
چون ز بیخش برآورد نادان
میوه یک بار بیش نتوان خورد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۷
آدمی فضل بر دگر حیوان
به جوانمردی و ادب دارد
گر تو گویی به صورت آدمیم
هوشمند این سخن عجب دارد
پس تو همتای نقش دیواری
که همین گوش و چشم و لب دارد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۸
تو خود جفا نکنی بی‌گناه بر بنده
وگر کنی سر تسلیم بر زمین دارد
به نیشی از مگس نحل برنشاید گشت
از آنکه سابقهٔ فضل انگبین دارد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۹
دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت
همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
ناکسست آنکه به دراعه و دستار کسست
دزد دزدست وگر جامهٔ قاضی دارد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۰
طمع خام که سودی بکنم
سود، سرمایه به یک بار ببرد
خر دعا کرد که بارش ببرند
سیل بگرفت و خر و بار ببرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۱
شد غلامی به جوی کاب آرد
آب جوی آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهی آوردی
ماهی این بار رفت و دام ببرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۳
مر تو را چون دو کار پیش آید
که ندانی کدام باید کرد
هر چه در وی مظنهٔ خطرست
آنت بر خود حرام باید کرد
وانکه بی‌خوف و بی‌خطر باشد
به همانت قیام باید کرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴
دانی که بر نگین سلیمان چه نقش بود
دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد
خرم تنی که حاصل عمر عزیز را
با دوستان بخورد و به دشمن رها نکرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵
ز دست ترشروی خوردن تبرزد
چنان تلخ باشد که گویی تبر زد
گرم روی با پشت گردد از آن به
که رویی ببینم که پشتم بلرزد
گدا طبع اگر در تموز آب حیوان
به دستت دهد جور سقا نیرزد
کسی را فراغ از چنین خلق دیدن
مسلم بود کو قناعت بورزد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶
روزی به سرش نبشته بودند
کاین دولت و منصب آن نیرزد
سی ساله توانگری و فرمان
یک روزه هلاک جان نیرزد
دیدی که چه کرد عیش و چون مرد
آن عاقبت آن فلان نیرزد
صد دور بقا چنانکه دید
مردن به زه کمان نیرزد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۸
کسی به حمد و ثنای برادران عزیز
ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد
ز دشمنان شنو ای دوست تا چه می‌گویند
که عیب در نظر دوستان هنر باشد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۹
گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست
و آتش و صعقه پیش و پس باشد
تو پریشان نکرده‌ای کس را
چه پریشانیت ز کس باشد؟
خونیان را بود ز شحنه هراس
شبروان را غم از عسس باشد
راستی پیشه گیر و ایمن باش
که رهانندهٔ تو بس باشد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۷۱
سخن گفته دگر باز نیاید به دهن
اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد
تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن
که چرا گفتم و اندیشهٔ باطل باشد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۷۲
اگر صد دفتر شیرین بخوانی
گرانجان لایق تحسین نباشد
مزاح و خنده کار کودکانست
چو ریش آمد زنخ شیرین نباشد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۷۳
خر به سعی آدمی نخواهد شد
گرچه در پای منبری باشد
و آدمی را که تربیت نکنند
تا به صد سالگی خری باشد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۷۶
دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست
شرط یار آنست کز پیوند یارش نگسلد
صد هزاران خیط یکتو را نباشد قوتی
چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۷۷
حریف عمر به سر برده در فسوق و فجور
به وقت مرگ پشیمان همی خورد سوگند
که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد
تو خود دگر نتوانی به ریش خویش مخند