عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۱
بردند پیمبران و پاکان
از بی‌ادبان جفای بسیار
دل تنگ من که پتک و سندان
پیوسته درم زنند و دینار
قدر زر و سیم کم نگردد
و آهن نشود بزرگ مقدار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۳
چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجور
قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار
هزار شربت شیرین و میوهٔ مشموم
چنان مفید نباشد که بوی صحبت یار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۴
خداوند کشور خطا می‌کند
شب و روز ضایع به خمر و خمار
جهانبانی و تخت کیخسروی
مقامی بزرگست کوچک مدار
که گر پای طفلی برآید به سنگ
خدای از تو پرسد به روز شمار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۵
عنکبوت ضعیف نتواند
که رود چون درندگان به شکار
رزق او را پری و بالی داد
تا به دامش دراوفتد ناچار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۹
هر که خیری کرد و موقوفی گذاشت
رسم خیرش همچنان بر جای دار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت یادگار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۰
هر که مشهور شد به بی‌ادبی
دگر از وی امید خیر مدار
آب کز سرگذشت در جیحون
چه بدستی، چه نیزه‌ای، چه هزار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۱
گر بشنوی نصیحت مردان به گوش دل
فردا امید رحمت و عفو خدای دار
بشنو که از سعادت جاوید برخوری
ور نشنوی خذوه فغلوه پای دار
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۳
جزای نیک و بد خلق با خدای انداز
که دست ظلم نماند چنین که هست دراز
تو راستی کن و با گردش زمانه بساز
که مکر هم به خداوند مکر گردد باز
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۴
گروهی از سر بی‌مغز بیخبر گویند
بریده به سر بدگوی تا نگوید راز
من این ندانم، دانم تأمل اولیتر
که تره نیست که چون برکنی بروید باز
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۶
پدر که جان عزیزش به لب رسید چه گفت؟
یکی نصیحت من گوش دار جان عزیز
به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای
که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۷
ملکداری با دیانت باید و فرهنگ و هوش
مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش
پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست
یا مکن، یا چون حراست می‌کنی بیدار باش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۸
پادشاهان پاسبانانند مر درویش را
پند پیران تلخ باشد بشنو و بدخو مباش
چون کمند انداخت دزد و رخت مسکینی ببرد
پاسبان خفته خواهی باش و خواهی گو مباش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۹
پروردگار خلق خدایی به کس نداد
تا همچو کعبه روی بمالند بر درش
از مال و دستگاه خداوند قدر و جاه
چون راحتی به کس نرسد خاک بر سرش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۰
دل مبند ای حکیم بر دنیا
که نه چیزیست جاه مختصرش
شکر آنان خورند ازین غدار
که ندانند زهر در شکرش
پیش ازان کز نظر بیفکندت
ای برادر بیفکن از نظرش
هیچ مهلت نمی‌دهد ایام
که نه برمی‌کند به یکدگرش
خرد بینش به چشم اهل تمیز
که بزرگی بود بدین قدرش
زندگانی و مردنش بد بود
که نماند و بماند سیم و زرش
حسن عنوان چنانکه معلومست
خبر خوش بود به نامه درش
هر که اخلاق ظاهرش با خلق
نیک بینی گمان بد مبرش
وانکه ظاهر کدورتی دارد
بتر از روی باشد آسترش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۱
شجر مقل در بیابانها
نرسد هرگز آفتی به برش
رطب از شاهدی و شیرینی
سنگها می‌زنند بر شجرش
بلبل اندر قفس نمی‌ماند
سالها، جز به علت هنرش
زاغ ملعون از آن خسیس‌ترست
که فرستند باز بر اثرش
وز لطافت که هست در طاووس
کودکان می‌کنند بال و پرش
که شنیدی ز دوستان خدای
که نیامد مصیبتی به سرش؟
هر بهشتی که در جهان خداست
دوزخی کرده‌اند بر گذرش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۲
ای که دانش به مردم آموزی
آنچه گویی به خلق خود بنیوش
خویشتن را علاج می‌نکنی
باری از عیب دیگران خاموش
محتسب کون برهنه در بازار
قحبه را می‌زند که روی بپوش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۴
مشمر برد ملک آن پادشاه
که وی را نباشد خردمند پیش
خردمند گو پادشاهش مباش
که خود پاشاهست بر نفس خویش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۸
چنانکه مشرق و مغرب به هم نپیوندند
میان عالم و جاهل تألفست محال
وگر به حکم قضا صحبت اتفاق افتد
بدانکه هر دو به قید اندرند و سجن و وبال
که آن به عادت خویش انبساط نتواند
وز این نیاید تقریر علم با جهال
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۶۰
کسان که تلخی حاجت نیازمودستند
ترش کنند و بتابند روی از اهل سؤال
تو را که می‌شنوی طاقت شنیدن نیست
قیاس کن که درو خود چگونه باشد حال؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۶۲
خطاب حاکم عادل مثال بارانست
چه در حدیقهٔ سلطان چه بر کنیسهٔ عام
اگر رعایت خلقست منصف همه باش
نه مال زید حلالست و خون عمر و حرام