عبارات مورد جستجو در ۱۷۴۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۶۲
یاریکه مرا در غم خود می‌بندد
غمگینم از آنکه خوشدلم نپسندد
چون بیند او مرا که من غمگینم
پنهان پنهان شکر شکر می‌خندد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۴۲
شب چیست برای ما زمان نالش
وان را که نه عاشق است او را مالش
وان عاشق ناقصی که نوکار بود
گوشش نشود گرم به شب بی‌بالش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵۰
عاشق گردد بگرد اطلال و ربوع
زاهد گردد بگرد تسبیح و رکوع
بر نان تند این و آن دیگر بر لب آب
کانرا عطش آمده است و این را غم جوع
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵۵
گر با دیگری مجلس میسازم و لاغ
ننهم به خدا ز مهر کس بر دل داغ
لیکن چو فرو شود کسی را خورشید
در پیش نهد بجای خورشید چراغ
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۱۴
آنم که چو غمخوار شوم من شادم
واندم که خراب گشته‌ام آبادم
آن لحظه که ساکن و خموشم چو زمین
چون رعد به چرخ میرسد فریادم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۸۸
تا آتش و آب عشق بشناخته‌ام
در آتش دل چو آب بگداخته‌ام
مانند رباب دل بپرداخته‌ام
تا زخمهٔ زخم عشق خوش ساخته‌ام
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷۲
گاه از غم دلبران بر آتش باشم
گاه از پی دوستان مشوش باشم
آخر بچه خرمی زنم راه نشاط
آخر به کدام دلخوشی خوش باشم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۶۲
نی دست که در مصاف خونریز کنم
نی پای که در صبر قدم تیز کنم
نی رحم ترا که با رهی در سازی
نی عقل مرا که از تو پرهیز کنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰۷
ای در طلب گره‌گشائی مرده
در وصل بزاده وز جدائی مرده
ای در لب بحر تشنه در خواب شده
و اندر سر گنج از گدائی مرده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳۴
فصلیست چو وصل دوست فرخنده شده
از مردن تن چراغ دل زنده شده
از خندهٔ برق ابر در گریه شده
وز گریهٔ ابر باغ در خنده شده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۸۱
امروز مرا سخت پریشان کردی
پوشیدهٔ خویش را تو عریان کردی
من دوش حریف تو نگشتم از خواب
خوردی و نصیب بنده پنهان کردی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳۶
ای دوست ترا رسد اگر ناز کنی
ناساز شوی باز دمی ساز کنی
زان میترسم در جفا باز کنی
مکر اندیشی بهانه آغاز کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸۹
در باغ درآب با گل اگر خار نه‌ای
پیش آر موافقت گر اغیار نه‌ای
چون زهر مدار روی اگر مار نه‌ای
این نقش بخوان چو نقش دیوار نه‌ای
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰۱
عاشق شوی ای دل و ز جان اندیشی
دزدی کنی و ز پاسبان اندیشی
دعوی محبت کنی ای بی‌معنی
وانگه ز زبان این و آن اندیشی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰۳
عاینت حمامة تحاکی حالی
تبکی و تصیح فوق غصن عالی
او ناله همی‌کرد و منش می‌گفتم
می‌نال بر این پرده که خوش می‌نالی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷۴
نی گفت که پای من به گل بود بسی
ناگاه بریدند سرم در هوسی
نه زخم گران بخوردم از دست خسی
معذورم دار اگر بنالم نفسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷۶
واپس مانی ز یار واپس باشی
از شاخ درخت بگسلی خس باشی
در چشم کسی تو خویش را جای کنی
تو مردمک دیدهٔ آن کس باشی
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰۱
هنوزت به ما کینه برجاست گوئی
هنوزت سرکشتن ماست گوئی
هنوزت به این کشته نا پشیمان
سر جنگ و آهنگ غوغاست گوئی
هنوزت ز کین صورت خشم پنهان
در آیینهٔ چهره پیداست گوئی
هنوزت بدشنام من پیش خوبان
لب تلخ گفتار گویاست گوئی
هنوز استمالت دهت در عذابم
بدآموز آزار فرماست گوئی
هنوز اندران خاطر اسباب کلفت
ز دیرینه‌گیها مهیاست گوئی
کسی این قدر تاب خواری ندارد
دل محتشم سنگ خاراست گوئی
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۲۵
از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد
کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد
گر خوار کند مهتر خواری نکند عیب
چون باز نوازد شود آن داغ جفا سرد
صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش
گر خار بر اندیشی خرما نتوان خورد
او خشم همی گیرد تو عذر همی خواه
هر روز به نو یار دگر می‌نتوان نکرد
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۳۷
خوش آید او را چون من بناخوشی باشم
مرا که خوشی او بود ناخوشی شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید