عبارات مورد جستجو در ۵۵۴۶ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۱۴ - الحج
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل
یک کعبهٔ صورتی و یک کعبهٔ دل
تا بتوانی زیارت دلها کن
که افزون ز هزار کعبه آید یک دل
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۱۲۴ - طلب الآخرة
ملک طلبش بهر سلیمان ندهند
منشور غمش بهر دل و جان ندهند
دنیا طلبان زآخرت محرومند
کاین درد به طالبان درمان ندهند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۱
گر می خواهی بقا و پیروز مخسب
بر آتش عشق دوست می سوز مخسب
صد شب خفتی و حاصلت آن دیدی
از بهر خدا امشب تا روز مخسب
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۳۳
باطل بینم به سوی کعبه سفرت
بی حاصل بینم سفر پرخطرت
اینجا که نشسته ای درِ دل بگشا
تا یار در آن لحظه درآید زدرت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۶۷
دل دوش دم نامتناهی می زد
وزکتم عدم نوبت شادی می زد
گر زحمت آب و گل نبودی به میان
بی واسطه دل دم الهی می زد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۶۵
سرمایهٔ ملک جاودان درویشی است
درویش تن است و جان آن درویشی است
افلاس و گدایی نبود درویشی
پرداختن دل زجهان درویشی است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۸۳
هرگه که تو آوری بیانی از فقر
در حال تو را دهند جانی از فقر
تا ترک وجود هر دو عالم نکنی
معلوم نگرددت نشانی از فقر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۴۹
این آزادی هزار جان بیش ارزد
و این تنهایی ملک جهان بیش ارزد
در خلوت یک زمان با خود بودن
از جان و جهان این و آن بیش ارزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۳
آگاه بزی ای دل و آگاه بمیر
چون طالب منزلی تو در راه بمیر
عشق است نشان زندگانی ورنه
زین سان که تویی خواه بزی خواه بمیر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۸۹
تا نان حرام و آب یک روزهٔ ما
بیرون نشود زکاسه و کوزهٔ ما
می خندد روزگار و می گرید عمر
بر طاعت و بر نماز و بر روزهٔ ما
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۵
حاشا که ره عشق قیاسی باشد
یا عاشق او ناشِئ ناسی باشد
گفتی که به ترک خود بگفتم آری
اول باید که خود شناسی باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۴۶
گر دل نفسی از سر جان برخیزد
غمهای نشسته بی کران برخیزد
آن دم که تو با گناهِ خود بنشینی
با این همه غصّه از میان برخیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۵۴
در درد اگر تو از دوا محرومی
اندیشه مکن تا تو چرا محرومی
آکندهٔ حشو شهوتی ای مسکین
زان است که از عشق خدا محرومی
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۶
خواهی که نیفتی زفراقش به بلا
یاری بطلب کزو نمانی تو جدا
آن قدر یقین بدان که یارت نبود
آن کاو بود امروز نباشد فردا
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۷
دلدار طلب مکن که دلدار نماند
بی یار نشین که در جهان یار نماند
دامن درکش به گوشه ای خوش بنشین
انگار که در زمانه دیّار نماند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۸۱
هرگه که دل از بند جهان برخیزد
غوغای غم از حریم جان برخیزد
این جام جهان نمای جم دانی چیست
آن جرعَه کزو مایهٔ جان برخیزد
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۱۴
جز قطع نظر به کام رهرو نکند
واین کوی وصال غیر او هو نکند
پروانهٔ فقر را ندیده است کسی
تا قطع نظر زکهنه و نو نکند
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۴۵
از عالم دل اگر نشانی بدهیم
خود را زهمه غمان امانی بدهیم
تو از نظری به غسل محتاج شوی
ما در نظری غسل جهانی بدهیم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۳
عشق تو همه دینی و دنیاوی ماست
در عشق تو گر هیچ نداریم رواست
در عشق تو هر گدای سلطان باشد
سلطان که ندارد غم عشق تو گداست
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۶
پا بر سر نه که عشقبازی این است
چاره بگذار چاره سازی این است
شهوت بازی کار خر و گاو بود
خود را در باز عشقبازی این است