عبارات مورد جستجو در ۳۰ گوهر پیدا شد:
محمد بن منور : نامهها
شمارهٔ ۴
و به یکی از بزرگان نویسد شیخ بدرخواست خطیبی عزیز:
بسم اللّه الرحمن الرحیم سلام اللّه تعالی علی الشیخ العالم و رحمة اللّه و برکاته و هذا الخطیب الافضل ادام اللّه فضله من اهل بیت العلم و الفضل و قد قصد ساخته و طلب مجاورته متفیئا به برکته و نرجوان ینزله منازل امثاله باظهار شفقته علیه و اساله به کرمه و افضاله و السلام.
بسم اللّه الرحمن الرحیم سلام اللّه تعالی علی الشیخ العالم و رحمة اللّه و برکاته و هذا الخطیب الافضل ادام اللّه فضله من اهل بیت العلم و الفضل و قد قصد ساخته و طلب مجاورته متفیئا به برکته و نرجوان ینزله منازل امثاله باظهار شفقته علیه و اساله به کرمه و افضاله و السلام.
ابن یمین فَرومَدی : قصاید
شمارهٔ ١٩ - ایضاً له در مدح تاج الدین علی
آنکه دست و دل او مظهر جود و کرم است
وانکه در داد و دهش صد چو فریدون و جم است
قدوه و قبله شاهان جهان خواجه علی
یاور ملک عرب داور ملک عجم است
و آنکه تیغش بگه رزم ز خون دل خصم
رود نیلست که سیلش همه آب بقم است
فکر صائب نظرش دیده و دانسته که چیست
هر چه بر تخته تقدیر الهی رقم است
همچو عیسی و خضر ذات محمد سیرش
فرخ آثار و مبارک دم و میمون قدم است
هر که با درگه او داد پناه از حدثان
ایمن از حادثه چون صید حریم حرم است
همتش گر نشود ضامن روزی نکند
عزم صحرای وجود آنکه بکتم عدم است
گر چه سیم و زر کان بیش ز پیش است ولیک
با در افشان کف او وقت عطا کم ز کم است
بخشش ابر چو فیض کف او نیست چنانک
گاه گاهی بود آن بخشش این دم بدم است
لابهنگام تشهد بود اندر سخنش
چون از آن در گذری صیغه لفظش نعم است
دشمنش ابر بهارست ولیکن نه بجود
ز آنجهت کز دل و از دیده همه سوز و نم است
تیر عدلش نه شگفت ار برداز راست روی
هر چه در پشت کمان از کژی و تاب و خم است
شهریارا ز درت هر که دمی دور فتاد
تا قیامت ز چنین غبن ندیم ندم است
چار پهلو شود از خوان تو چون شیره آش
آزا گر خود همه اعضاش چو کاسه شکم است
هر که با لشکر چون مور و ملخ دیدترا
گفت با خسرو سیاره ز انجم حشم است
همچو خورشید گرفتی همه آفاق به تیغ
زانکه زلف ظفرت پرچم رمح و علم است
گشت ظالم شکن از عدل تو مظلوم چنانک
طعمه مورچگان از دل شیر اجم است
هر که در بوته اخلاص تو چون زر ننشست
کنده چون سکه و سر کوفته همچون درم است
از ره تیره دلی دشمن تو هست دوات
لیک بس کلسته و بیسر و پا چون قلم است
خسروا داعی درگاه جلال تو رهی
که هوادارتر از جمله عبید و خدم است
با خرد گفت که دانی بچه عیب ابن یمین
از کمان فلک آزرده بتیر ستم است
برکشید از جگر آهی خرد و گفت بدرد
عیبش اینست که مسکین بخرد متهم است
دین پناها چو دل اهل هنر شاد بتست
مپسند آنکه نصیب از فلکش جمله غم است
گر تو اندیشه کارش نکنی پس که کند
کوشهی در همه عالم چو تو عالی همم است
با کریمی چو توأش جستن کام از دگری
چون ز عصفور طلب کردن لحم و دسم است
تا بود از سر دانش سخن اهل هنر
آنکه روزی ده خلقان کرم ذوالنعم است
کرمت ضامن ارزاق خلایق بادا
که توئی آنکه کف راد تو کان کرم است
مجلس انس تو خرم چو ارم باد و بود
زانکه از عدل تو عالم بخوشی چون ارم است
وانکه در داد و دهش صد چو فریدون و جم است
قدوه و قبله شاهان جهان خواجه علی
یاور ملک عرب داور ملک عجم است
و آنکه تیغش بگه رزم ز خون دل خصم
رود نیلست که سیلش همه آب بقم است
فکر صائب نظرش دیده و دانسته که چیست
هر چه بر تخته تقدیر الهی رقم است
همچو عیسی و خضر ذات محمد سیرش
فرخ آثار و مبارک دم و میمون قدم است
هر که با درگه او داد پناه از حدثان
ایمن از حادثه چون صید حریم حرم است
همتش گر نشود ضامن روزی نکند
عزم صحرای وجود آنکه بکتم عدم است
گر چه سیم و زر کان بیش ز پیش است ولیک
با در افشان کف او وقت عطا کم ز کم است
بخشش ابر چو فیض کف او نیست چنانک
گاه گاهی بود آن بخشش این دم بدم است
لابهنگام تشهد بود اندر سخنش
چون از آن در گذری صیغه لفظش نعم است
دشمنش ابر بهارست ولیکن نه بجود
ز آنجهت کز دل و از دیده همه سوز و نم است
تیر عدلش نه شگفت ار برداز راست روی
هر چه در پشت کمان از کژی و تاب و خم است
شهریارا ز درت هر که دمی دور فتاد
تا قیامت ز چنین غبن ندیم ندم است
چار پهلو شود از خوان تو چون شیره آش
آزا گر خود همه اعضاش چو کاسه شکم است
هر که با لشکر چون مور و ملخ دیدترا
گفت با خسرو سیاره ز انجم حشم است
همچو خورشید گرفتی همه آفاق به تیغ
زانکه زلف ظفرت پرچم رمح و علم است
گشت ظالم شکن از عدل تو مظلوم چنانک
طعمه مورچگان از دل شیر اجم است
هر که در بوته اخلاص تو چون زر ننشست
کنده چون سکه و سر کوفته همچون درم است
از ره تیره دلی دشمن تو هست دوات
لیک بس کلسته و بیسر و پا چون قلم است
خسروا داعی درگاه جلال تو رهی
که هوادارتر از جمله عبید و خدم است
با خرد گفت که دانی بچه عیب ابن یمین
از کمان فلک آزرده بتیر ستم است
برکشید از جگر آهی خرد و گفت بدرد
عیبش اینست که مسکین بخرد متهم است
دین پناها چو دل اهل هنر شاد بتست
مپسند آنکه نصیب از فلکش جمله غم است
گر تو اندیشه کارش نکنی پس که کند
کوشهی در همه عالم چو تو عالی همم است
با کریمی چو توأش جستن کام از دگری
چون ز عصفور طلب کردن لحم و دسم است
تا بود از سر دانش سخن اهل هنر
آنکه روزی ده خلقان کرم ذوالنعم است
کرمت ضامن ارزاق خلایق بادا
که توئی آنکه کف راد تو کان کرم است
مجلس انس تو خرم چو ارم باد و بود
زانکه از عدل تو عالم بخوشی چون ارم است
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ۶۵ - ایضاً
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۳۴
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۳۳
فدایت شوم؛ در محضر جمال اسلام، ملاذانام، میرزا حبیب الله از تکسر مزاج عزیزت رازی رفت. نیازمندانه دعای صحت را روی بر خاک و دست بر افلاک سودم و گشودم. دل را به صروف دولت منزل و استیفای عیادت انگیز و شتابی شگرف رست. ناتوان تن یاری نکرد و پای... منقطع رفتار بر نیل هوس دستیاری نفرمود.اگر به دیده انصاف در سراپای وجودم نگری جز مهر و صفا و یکتائی و ارادت خویش چیزی نخواهی دید.
امیدوارم بخشاینده هیچ سپاس آنچه در دنیا دلت خواهد بدهد، و در آخرت ولت نکند. چنانچه احوال تعلیق دو حرفی داری، چگونگی بهبود و سلامت خود را خامه در شست کن. شاید دل از پراکندگی آرام گیرد، و از آن خمخانه که بی سپاس میناومی مستی آرد جام کشد. حرره العبد ابوالحسن یغما.
و در حاشیه نامه: سرکار میرزا و هنر و صفائی و دستان عیادت را با من همداستانند، و السلام.
امیدوارم بخشاینده هیچ سپاس آنچه در دنیا دلت خواهد بدهد، و در آخرت ولت نکند. چنانچه احوال تعلیق دو حرفی داری، چگونگی بهبود و سلامت خود را خامه در شست کن. شاید دل از پراکندگی آرام گیرد، و از آن خمخانه که بی سپاس میناومی مستی آرد جام کشد. حرره العبد ابوالحسن یغما.
و در حاشیه نامه: سرکار میرزا و هنر و صفائی و دستان عیادت را با من همداستانند، و السلام.
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
نهج البلاغه : خطبه ها
در پاسخ تهدید به ترور
نهج البلاغه : نامه ها
نامه به مردم كوفه پس از پيروزى در نبرد جمل