عبارات مورد جستجو در ۲۱۲ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ الآیة...
اختلافست میان علما که آن سخنان و فرمان حق چه بود و چند بود که رب العالمین ابراهیم را بآن بیازمود، ابن عباس گفت بروایت طاوس ازو که: اللَّه تعالى فرمان داد وى را بده چیز از تطهیر و تأدیب، پنج در تن و پنج در سر، اما آن پنج که در سرست: آب در دهن کردن و در بینى کردن و مسواک کردن و شارب گرفتن و موى سر بدو شاخ کردن، و آن پنج که در تن است: ختنه کردن و ناخن بریدن و موى زیر دست کندن و زیر ازار ستردن و بآب استنجا کردن. و گفته‏اند که پنجم آب دراز ارزدن است. و خداى عز و جل امّت مصطفى را باین آداب و سنن فرمود و گفت «فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً پس کیش ابراهیم روید و سنت وى بجاى آرید. و مصطفى آن را تقریر کرد و گفت: «الفطرة عشرة المضمضة و الاستنشاق و السّواک و قصّ الشارب و تقلیم الاظفار و غسل البراجم یعنى وسط الاصابع، و نتف الإبط و الانتضاح بالماء و الختان و الاستحداد قال سعید بن المسیّب اختتن ابراهیم بعد مائة و عشرین سنة بالقدوم و هى قریة بالشام، ثمّ عاش بعد ذلک ثمانین سنة. قال و کان ابراهیم اوّل من اضاف الضّیف، و اوّل من اختتن، و اوّل من قصّ الشارب، و اوّل من قلّم الظّفر، و اوّل من استحد، و اول من رأى الشیب، فقال یا ربّ ما هذا قیل له هذا وقار قال یا ربّ زدنى وقارا.
قولى دیگر از ابن عباس آورده‏اند بروایت عکرمه ازو که آن کلمات سى سهم است از شرایع الاسلام و اصول دین و مایه ایمان و ده سهم از آن در سورة التوبة گفت التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ... الى آخر الآیة. و ده سهم در سورة الاحزاب إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ... الى آخرها. و ده سهم در ابتداء سورة، قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، و در اثناء المعارج. و هیچ کس را از مسلمانان این جمله خصال نیازمودند در دین که چنان بجاى آورد، و بآن درست آمد که ابراهیم ع و اللَّه تعالى او را بدان بستود. گفت «فَأَتَمَّهُنَّ» هیچ از آن فرو نگذاشت و بتمامى بگزارد. و قیل ان اللَّه تعالى ابتلاه فى ماله و نفسه و ولده و قلبه فسلّم ماله الى الضیفان، و ولده الى القربان، و نفسه الى النیران، و قلبه الى الرحمن فاتّخذه خلیلا و اثنى علیه، فقال «وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى» او را در مال بیازمود و در نفس و فرزند و دل مال بمهمان داد و فرزند بقربان و تن بآتش نمرود و دل با حق پرداخت و رب العالمین گفت وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى ابراهیم تقصیر نکرد، بندگى بجاى آورد و شرائط آن بتمامى بگزارد من او را بدوست خود گرفتم، فذلک فى قوله وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا.
ابراهیم نامى است سریانى و معناه اب رحیم فحولت الحاء هاء کما قیل فى مدحته و مدحته و قیل معناه برى‏ء من الاصنام و هام الى ربّه لقوله تعالى إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً اللَّه گفت من ترا پیشروى گردانم که جمله نیک مردان و شایستگان بتو اقتدا کنند، آن گه این خبر را تحقیق کرد و این وعده وفا گردانید و گفت مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ اى اتبعوا ملّته فى التوحید اى شما که خلائق‏اید تا بقیامت بر پى پدر خویش روید ابراهیم، در توحید او را پس روى کنید.
إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اقتدا کنید بوى که وى پیشروى بود خداپرست، یکتا گوى، فرمان بردار، پاک سیرت، و هرگز از جمله مشرکان نبود.
قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی ابراهیم گفت خداوندا و از فرزندان من همچنین پیش روان و امامان کن تا خلق بایشان اقتدا کنند، ندانست ابراهیم که از پشت وى ناگرویدگان خواهند زاد، او را آگاه کردند و گفتند لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ شرف شایستگى پیشوایى در راه بردن بمن به بیگانگان نرسد، و ناگرویدگان را در نیابد یعنى از فرزندان تو هر که ظالم بود امامى را شایسته نباشد. این عهد بمعنى نبوت است بقول سدى، و بقول عطا رحمت است و بقول مجاهد طاعت یعنى لیس لظالم ان یطاع فى ظلمه. و قال النبى فى قوله.
لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ لا طاعة الّا فى المعروف، و ظالمان‏
اینجا مشرکان‏اند چنانک جاى دیگر گفت أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ، وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً و در قرآن ظالم است بمعنى سارق و ذلک فى قوله تعالى کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ. و قال تعالى فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ اى من بعد سرقته. و ظالم است بمعنى جاحد کقوله تعالى بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ یعنى بالقرآن یجحدون، و قال تعالى «و ظلموا بها» اى جحدوا. و ظالم است بمعنى آنکه بر دیگران ظلم کند کقوله تعالى إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ. و ظالم است. بمعنى آنک بر خود ظلم کند بمعصیتى که از وى در وجود آید بى آنک شریک آرد کقوله تعالى فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ و کقوله إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ. رافضیان اینجا سؤال میکنند که بو بکر و عمر استحقاق ولایت از کجا یافتند؟ بعد از آنک صنم پرستیده بودند؟ و رب العالمین میگوید لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ؟ جواب آنست که ایشان را استحقاق ولایت بعد از اسلام پدید آمد و بعد از اسلام کفر را اثر نماند، که اللَّه تعالى گفت قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم الاسلام یهدم ما قبله.
و قوله تعالى وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ الآیة... صفت کعبه میکند میگوید این خانه را باز گشتن گاه خلق کردیم که مى‏آیند بآن و باز میآیند، هر چند که بیش آیند بیش خواهند که آیند،
مثاب لافناء القبائل کلّها
تخبّ الیها الیعملات الطلائع‏
این از آنست که کعبه مستروح دوستانست، و آرام گاه مشتاقان، و خداى را عز و جل در زمین چهار چیز است که سلوت و سکون دوستان وى بآن چهار چیز است: الکعبة و علیها طلاوة الوقار، و القران و علیه بهاؤه، و السلطان و علیه ظله، و المؤمن و فیه نوره.
وَ أَمْناً و ایمن کردیم آن خانه عرب را تا ایشان بوى آزرم میدارند و از جهانیان بوى مخصوص باشند، و کان یؤخذ الرجل منهم فیقول انا حرمى فیلى عنه این همانست که گفت وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ جاى دیگر گفت أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. و گفته‏اند وَ أَمْناً بمعنى آنست که جاى امن است که در آن صید نگیرند و قتل نکنند خداوند عز و جل چون حرمت آن بقعه بفرمود و جاى امن ساخت، اندر طبایع عرب هیبت وى بنهاد تا جمله عرب آن را حرمت داشتند و اندر آن قتل و قتال نکردند، اگر کسى کشنده پدر یا کشنده برادر اندر حرم بیافتى هیچ نگفتى و او را نیازردى، و حرب کردن در آن به هیچ وجه روا نداشته‏اند، اما امروز اگر تقدیرا اهل مکه باغى شوند خلافست میان علما که حکم ایشان چه باشد: قومى گفتند نشاید با ایشان حرب کردن لکن جوانب ایشان بگیرند، و ازیشان مواد طعام منع کنند، تا بضرورت رجوع کنند. باز بعضى گفتند روا باشد با اهل حرم چون باغى شوند حرب کردن، و ایشان را بحق و عدل باز آوردن جبرا و قهرا، امّا حدّ زدن اندر حرم بمذهب شافعى روا بود، و بر مذهب بو حنیفه اگر جنایت اندر حرم آرد روا بود حد زدن اندر حرم، و اگر جنایت اندر حلّ بود لکن بگریزد و پناه فاحرم برد روا نباشد اندر حرم حد زدن، لکن کار بر وى تنگ کنند تا بضرورت بیرون آید. و چنانک اندر طبایع عرب هیبت حرم بنهاد رب العزة اندر طبایع حیوان نیز اثرى بنهاد، تا اگر گرگى از پى آهویى دود چون آهو اندر حرم رود گرگ قصد وى نکند، و باز گردد، چنانک قتل و قتال نشاید اندر حرم صید کردن هم نشاید، و درخت و گیاه حرم بر کندن و درودن هم نشاید، هر آنچه تازه و تر بود و خود رست بود مگر گیاهى که آن را اذخر گویند که آهنگران و زرگرانرا به کار آید، اما آنچه خشک شده باشد از درخت و گیاه روا باشد بر کندن آن و منفعت گرفتن از آن، یا خود رست نباشد که آدمى کشته بود و پرورده یا جنس آن باشد که آدمیان بکارند، و پرورند، این حرام نباشد اگر چه خود رسته بود. و مثال این حیوان است حیوان اهلى چون گاو و گوسپند و شتر اندر حرم و احرام شاید گشت، باز حیوان وحشى صید باشد و اندر حرم و احرام نشاید کشت، و درخت هم برین مثال باشد و آنچه حرام باشد از درخت و گیاه چون بر کنند ضمان واجب آید، و ضمان چنان باشد که قیمت کنند پس اگر خواهد بقیمت وى طعام خرد و بدرویشان دهد، درویشى را نیم صاع، و اگر خواهد قربانى خرد و اندر حرم قربان کند، و اصل این تحریم آن خبرست که مصطفى ع گفت روز فتح مکه
«یا ایّها النّاس، انّ اللَّه سبحانه و تعالى حرّم مکة یوم خلق السماوات و الارض فهى حرام الى یوم القیمة، لا یحلّ لامرئ یؤمن باللّه و الیوم الآخر ان یسفک فیها دما، او یعضد بها شجرا، و انّها لا تحلّ لاحد بعدى، و لا تحل لى الى هذه الساعة غضبا على اهلها، ألا و هى قد رجعت على حالها بالامس ألا لیبلغ الشاهد الغائب فمن قال ان رسول اللَّه قد قتل بها فقولوا ان اللَّه تعالى قد احلّها لرسول اللَّه و لم یحلّها لک»
بحکم این خبر اندر اصل آفرینش این موضوع حرم محترم بودست: و بعضى گفته‏اند بروزگار ابراهیم خلیل ع حرم پیدا شدست بدعاء وى، و بعضى گفتند خانه کعبه اندر اول یاقوتى روشن بود از بهر آدم از بهشت آورده، چنانک از جوانب روشنایى آن خانه بتافته است حرم گشتست. و گفته‏اند چون آدم ع اندر فناء کعبه بنشستى، فریشتگان بر جوانب وى بخدمت بامر خداى عز و جل بیستادندى و موضع ایستادن ایشان حد حرم بود. اما در مقدار حرم و بیان حد وى اختلافست میان علما ائمه حدیث گفتند حدّ حرم از راه مدینه بر سه میل است و از راه عراق هفت میل، و از راه جعرانه نه میل، و از راه طائف هفت میل، و از راه جده ده میل.
و از امام جعفر (ع) روایت کردند که مقدار حرم از سوى مشرق شش میل است و از جانب دیگر دوازده، و از جانب سدیگر هشتده میل، و از جانب چهارم بیست و چهار میل، هر چه اندر ضمن این مواضع است حرم است، و بحکم شرع محترم است، و جاى امن خلق است، چنانک رب العزة گفت مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً آن گه نمازگزاران بسوى آن خانه بستود و گفت وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى از مقام ابراهیم جاى نماز گرفتند یعنى که آن خانه که ابراهیم کرد قبله گرفتند. و این بر قراءة نافع است و شامى وَ اتَّخِذُوا بر لفظ خبر. اما قراءت باقى وَ اتَّخِذُوا بر لفظ امر معنى آنست که اللَّه فرمود که مقام ابراهیم را قبله گیرید، و نماز بسوى آن کنید، یعنى آن خانه که وى بنا کرد.
و روى انّ رسول اللَّه اخذ بید عمر فلما اتى على المقام. قال له عمر هذا مقام أبینا ابراهیم؟ قال نعم، قال أ فلا نتخذه مصلّى؟ فانزل اللَّه تعالى.
وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى و گفته‏اند مقام ابراهیم آن سنگ معروفست که ابراهیم قدم بر آن نهاد و آنچه گفت نماز گاه سازید یعنى دو رکعت نماز سنت خلف المقام بجاى آرید آن گه که حج میکنید.
وَ عَهِدْنا اینجا بمعنى امر است میگوید ابراهیم و اسماعیل را فرمودیم که خانه من پاک دارید از بتان و افعال مشرکان. قال بعضهم النجاسة على قسمین نجاسة ذات و نجاسة فعل، فما کان من نجاسة ذات لم یطهّره الّا الماء و ازالة عینه به و ما کان من نجاسة فعل المشرکین و احضار اصنامهم فیه و حوله فامر و اللَّه اعلم بابعادها عنه، و تطهیره بالصّلاة و الزکاة. و گفته‏اند تطهیر خانه آنست که بناء آن بر تقوى نهند یعنى که تقوى را و رضاء خداى را بنا نهند، چنانک اللَّه گفت تعالى و تقدس أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ لِلطَّائِفِینَ ایشانند که از اقطار عالم روى بدان دارند تا گرد آن طواف کنند، وَ الْعاکِفِینَ اهل مکه‏اند و مجاوران حرم که آنجا مسکن دارند. وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ نماز کنندگانند که در نماز هم رکوع است و هم سجود، نماز کننده هم راکع است و هم ساجد.
روى عن ابن عباس قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم انّ اللَّه تعالى فى کل یوم عشرین و مائة رحمة ینزل على هذا البیت ستون للطّائفین و اربعون للمصلّین و عشرون للناظرین.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۱۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ روى عن الحسن رض قال ابتلاه اللَّه بالکواکب و القمر و الشمس فاحسن القول فى ذلک، اذ علم ان ربّه دائم لا یزول، و ابتلاه بذبح الولد فصبر علیه و لم یقصّر. گفت بر آراستند کوکب تابان و آفتاب درخشان و خلیل را آزمونى کردند و ذلک لعلم المبتلى لا لجهل المبتلى یعنى که تا با وى نمایند که از و چه آید و در راه بندگى چون رود، خلیل خود سخت هنرى و روز به و سعادتمند برخاسته بود، گفت هذا رَبِّی قیل فیه اضمار یعنى یقولون هذا ربى میگویند این بیگانگان که این خداى منست! نیست که این از زیرینان است و نشیب گرفتگان، و من زیرینان و نشیب گرفتگان را دوست ندارم، زهى خلیل! که نکته سنّیت گفت از زیر جست و دانست که خداوندى بر زبرست فوق عباده، باز که نشیب گرفت از و برگشت، و گفت زیرینان را دوست ندارم، که ایشان خدایى را نشایند. خداوندان تحقیق به اینجا رمزى دیگر گفته‏اند و لطیفه دیگر دیده‏اند، گفتند ز اوّل خاک خلیل را بآب خلّت بیامیختند، و سرّش بآتش عشق بسوختند، و جانش بمهر سرمدیّت بیفروختند، و دریاى عشق در باطن وى بر موج انگیختند، آن گه سحرگاهان در آن وقت صبوح عاشقان، و هاى و هوى مستان، و عربده بیدلان چشم باز کرد از سر خمار شراب خلّت و مستى عشق گفت هذا رَبِّی این چنانست که گویند:
از بس که درین دیده خیالت دارم
در هر چه نگه کنم تویى پندارم‏
این مستى و عشق هر دو منهاج بلااند و مایه فتنه، نه بینى که عشق تنها یوسف کنعانى را کجا او کند، و مستى تنها که با موسى عمران چه کرد، و در خلیل هر دو جمع آمدند پس چه عجب اگر از سرمستى و عربده ببدلى در ماه و ستاره نگرست و گفت هذا رَبِّی این آنست که گویند مست چه داند که چه گوید و گر خود بدانستى پس مست کى بودى؟
گفتى مستم، بجان من گر هستى
مست آن باشد که او نداند مستى!‏
اما ابتلاء خلیل بذبح فرزند آن بود، که یک بار خلیل در جمال اسماعیل نظاره کرد التفاتیش پدید آمد آن تیغ جمال او دل خلیل را مجروح کرد، فرمان آمد که یا خلیل ما ترا از آزر و بتان آزرى نگاه داشتیم تا نظاره روى اسماعیل کنى؟ رقم خلّت ما و ملاحظه اغیار بهم جمع نیابد ما را چه نظاره تراشیده آزرى و چه نظاره روى اسمعیلى‏
بهرچ از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا
بسى بر نیامد که تیغش در دست نهادند گفتند اسماعیل را قربان کن که در یک دل دو دوست نگنجد.
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاء دوست باید یا هواى خویشتن‏
از روى ظاهر قصه ذبح معلوم است و معروف، و از روى باطن بلسان اشارت مر او را گفتند: «به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببر» الصدق سیف اللَّه فى ارضه ما وضع على شی‏ء الّا قطعه خلیل فرمان بشنید، به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببرید، مهر اسمعیلى از دل خود جدا کرد. ندا آمد که یا ابراهیم «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» و لسان الحال یقول:
هجرت الخلق طرّا فى هواکا
و ایتمت الولید لکى اراکا‏
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ الایة... میگوید مردمان را خانه ساختم خانه و چه خانه! بیت خلقته من الحجر، لکن اضافته الى الازل، بیگانه در نگرد جز حجرى و مدرى نبیند، که از خورشید جز گرمى نبیند چشم نابینا، دوست در نگرد وراء سنگ رقم تخصیص و اضافت بیند، دل بدهد جان در بازد.
انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الى الآثار
آرى! هر که آثار دوست دید نه عجب اگر از خویشتن و پیوند ببرید، و لهذا قیل بیت من رآه نسى مزاره و هجرد یاره و استبدل بآثاره آثاره، بیت من طاف حوله طافت اللطائف بقلبه، فطوفة بطوفة و شوطة بشوطة. هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ بیت من وقع شعاع انواره تسلى عن شموسه و اقماره، بیت کما قیل.
انّ الدّیار فان صمّت فانّ لها
عهدا باحبابنا اذ عندها نزلوا
درویش را دیدند بر سر بادیه میان در بسته، و عصا و رکوه در دست، چون والهان و بیدلان سرمست، و بیخود سر ببادیه در نهاده مى‏خرامید، و با خود این ترنم میکرد:
خون صدیقان بیالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را باز نیست‏‏
گفتند اى درویش از کجا بیامدى و چندست که درین راهى؟ گفت هفت سال است تا از وطن خود بیامدم، جوان بودم پیرگشتم درین راه، و هنوز بمقصد نرسیدم، آن گه بخندید و این بیت بر گفت.
زر من هویت و ان شطّت بک الدّار
و حال من دونه حجب و استار
لا یمنعنّک بعد من زیارته
انّ المحبّ لمن یهواه زوّار
اى مسکین! یکى تأمل کن در آن خانه که نسبت وى دارد و رقم اضافت، چون خواهى که بوى رسى چندت بار بلا باید کشید و جرعه محنت نوش باید کرد، و جان بر کف باید نهاد، آن گه باشد که رسى و باشد که نرسى! پس طمع دارى که و ازین بضاعت مزجاة که تو دارى، آسان آسان بحضرت جلال و مشهد وصال لم یزل و لا یزال رسى؟ هیهات!!
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان
یحکى عن محمد بن حفیف عن ابى الحسین الدراج، قال: کنت احجّ فیصحبنى جماعة فکنت احتاج الى القیام معهم و الاشتغال بهم، فذهبت سنة من السّنین و خرجت الى القادسیّة، فدخلت المسجد فاذا رجل فى المحراب مجذوم علیه من البلاء شی‏ء عظیم فلمّا رآنى سلّم علىّ، و قال لى یا ابا الحسین عزمت الحجّ؟ قلت نعم، على غیظ منى و کراهیّة له، قال فقال لى الصّحبة. فقلت فى نفسى انا هربت من الاصحّاء اقع فى یدى مجذوم. قلت لا، قال لى افعل، قلت لا و اللَّه لا افعل، فقال لى یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضعیف حتّى یتعجب منه القوىّ فقلت نعم على الانکار علیه، قال فترکته فلمّا صلّیت العصر مشیت الى ناحیة المغیثه، فبلغت فى الغد ضحوة فلمّا دخلت اذا انا بالشیخ، فسلّم علىّ و قال لى یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضّعیف حتى یتعجّب منه القوى، قال فاخذنى شبه الوسواس فى امره، قال فلم احسّ حتّى بلغت القرعا على العدو، فبلغت مع الصّبح، فدخلت المسجد، فاذا انا بالشیخ قاعد، و قال یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضّعیف حتى یتعجّب منه القوىّ. قال فبادرت الیه، فوقعت بین یدیه على وجهى، فقلت المعذرة الى اللَّه و الیک قال لى مالک؟ قلت اخطأت قال و ما هو؟ قلت الصحبة قال أ لیس حلفت؟ و انّا نکره ان نحنّثک، قال قلت فاراک فى کلّ منزل؟ قال لک ذلک، قال فذهب عنّى الجوع و التّعب فى کلّ منزل لیس لى همّ الا الدخول الى المنزل فاراه الى ان بلغت المدینة فغاب عنّى فلم اره. فلمّا قدمت مکة حضرت أبا بکر الکتانى و ابا الحسین المزین فذکرت لهم، فقالوا لى یا احمق ذاک ابو جعفر المجذوم و نحن نسأل اللَّه ان نراه، و قالوا ان لقیته فتعلّق به لعلّنا نراه. قلت نعم، قال فلمّا خرجنا الى منى و عرفات لم القه، فلمّا کان یوم الجمرة رمیت الجمار فجذبنى انسان، و قال لى یا ابا الحسین السّلام علیک، فلمّا رأیته لحقنى اىّ حالة عظیمة من رؤیته، فصحت و غشى علىّ، و ذهب عنى و جئت الى مسجد الخیف، فاخبرت اصحابنا. فلمّا کان یوم الوداع صلّیت خلف المقام رکعتین، و رفعت یدى. فاذا انسان جذبنى خلفى، فقال یا ابا الحسین عزمت ان تصیح قلت لا اسألک ان تدعوا لى، فقال سل ما شئت، فسالت اللَّه تعالى ثلث دعوات فامّن على دعائى، فغاب عنّى فلم اره، فسألته عن الادعیة فقال امّا احدها فقلت یا رب حبّب الى الفقر فلیس فى الدّنیا شی‏ء احب الى منه، الثانى قلت اللّهم لا تجعلنى ممن ابیت لیلة ولى شی‏ء ادّخره لغد، و انا منذ کذا و کذا سنة مالى شی‏ء ادّخره، و الثالث قلت اللّهمّ اذا اذنت لاولیائک ان ینظروا الیک فاجعلنى منهم و انا ارجو ذلک. قال السلمى ابو جعفر المجذوم بغدادى و کان شدید العزلة و الانفراد و هو من اقران ابى العباس بن عطاء و یحکى عنه کرامات.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ... الآیة... این آن وقت بود که ابراهیم کودک خود را اسماعیل و مادر وى را هاجر برد و بفرمان حق ایشان را در آن وادى بى زرع بنشاند، آنجا که اکنون خانه کعبه است، پس ازیشان باز گشت تا آنجا که خواست که از دیدار چشم ایشان غائب گردد، خداى را عز و جل خواند و گفت رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً همانست که در آن سورة دیگر گفت رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ خداوند ما بنشاندم فرزند خود را بهامونى بى بر نزدیک خانه تو، خانه با آزرم با شکوه و بزرگ داشته، خداوندا تا نماز بپاى دارند، و آن خانه نماز را قبله گیرند. آن گه ایشان را روزى فراوان خواست و همسایگان خواست که وادى بى زرع و بى نبات بود، و بیابانى بى اهل و بى کسان بود، گفت فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ خداوندا دل قومى را از مردمان چنان کن که مى‏شتابد باین خانه و بایشان وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ و ایشان را از میوه‏هاى آن جهان روزى کن. خداى عز و جل دعاء وى اجابت کرد فما مسلم الّا و یحب الحجّ هیچ مسلمان نبود که نه دوست دارد حج کردن و زیارت خانه، و در هیچ دیار چنان میوه که آنجا برند به نیکویى و لطیفى و بسیارى نیست. قال اللَّه تعالى یُجْبى‏ إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا و ابراهیم در آنچه خواست از روزى مؤمنانرا از دیگران جدا کرد و مستثنى، و گفت مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ از بهر آنک در باب هدایت فرزندان را بر عموم دعا کرده بود، و گفته که: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی و او را از تعمیم با تخصیص آوردند و گفتند لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ پس چون این دعا کرد تخصیص نگه داشت، و مؤمنانرا از کافران جدا کرد، رب العالمین آن تخصیص وى با تعمیم برد و کافران را نیز در آورد، گفت وَ مَنْ کَفَرَ نعمت دنیا از کس دریغ نیست آشنا و بیگانه همه را از آن نصیب است، عرض حاضر یاکله البرّ و الفاجر کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً پس در آخر آیت کافر از مؤمن باز برید بنواخت دنیا و عطاء آن جهانى گفت فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ او را بر خوردار کنم زمانى اندک که این گیتى‏اند کست برسیدنى. و برسیدنى اندک بود و آمدنى نزدیک، و بعاقبت او را ناچاره بعذاب رسانیم، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ و بد جایگاهى که دوزخ است، شدن گاه کافران. شامى فَأُمَتِّعُهُ خواند بجزم میم و تخفیف تا، باقى بفتح میم و تشدید تا و هر دو قراءت بمعنى یکسانند.
آن گه قصه بنا نهادن کعبه در گرفت گفت: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الآیة...
و قصه آنست که عبد اللَّه بن عمرو بن العاص السهمى گوید کعبه پیش از آفرینش دیگر زمین بر آب بود، کفى خاک آمیز، سرخ رنگ بر روى آب گردان. دو هزار سال، تا آن گه که رب العالمین زمین را از آن بیرون آورد و باز گسترانید، ازینجاست که کعبه را ام القرى خوانند و گویند ما در زمین که زمین را از آن آفریده‏اند، پس چون اللَّه تعالى زمین را راست کرد موضع کعبه در زمین پیدا بود، بالا یکى ریک آمیز سرخ رنگ، پس چون رب العالمین آدم را بزمین فرستاد آدم بالایى داشت بمقدار هواء دنیا فرق وى بآسمان رسیده بود، و آدم بآواز فریشتگان مینیوشیدى، و از وحشت دنیا مى‏آسودى و انس میگرفتى، اما جانوران جهان از وى مى‏بترسیدند و مى‏بگریختند.
و در بعضى اخبار آمده است که فریشته بوى آمد کارى را و از وى بترسید، پس اللَّه سبحانه و تعالى او را فرو آورد بید صنعت خویش تا بالاى وى بشصت گز باز آورد، و آدم ع از شنیدن آواز فریشتگان باز ماند و مستوحش شد، و بخداوند عز و جل نالید، جبرئیل آمد و گفت اللَّه میگوید که مرا در زمین خانه ایست، رو کرد آن طواف کن، چنانک فریشتگان را در آسمان دیدى که گرد بیت المعمور طواف میکردند. آدم برخاست از زمین هندوستان که منزل وى آنجا بود و بدریاى عمان بر آمد بحج، و این دلیل است که آن گز که بالاى وى شصت گز بود نه این گز ما بود، پس چون به مکه رسید، فرشتگان باستقبال وى آمدند و گفتند یا آدم برّ حجک طف فقد طفنا قبلک بالفى عام. اى آدم نیک باد او پذیرفته بادا حج تو! اى آدم طواف کن که ما پیش از تو طواف کردیم بدو هزار سال. و گفته‏اند که آدم پنجاه و چند حج کرد. و همه پیاده که در روى زمین بارگیرى نبود که آدم را بر توانستى داشت. و گفته‏اند میان دو گام وى سه روزه راه بود، هر جا که پاى بر زمین مى‏نهاد آنجا شهرى است آبادان، و هر چه میان دو گام وى بود دشت است و بیابان، چون به مکه آمد فریشتگان از بهر وى خیمه از نور آوردند از بهشت بدو در، و آن را بر موضع کعبه زدند، یک دراز سوى مشرق و یکى از سوى مغرب، و قندیل در آویختند، و کرسى آوردند از بهشت از یک دانه یاقوت سپید و در میان خیمه بنهادند، تا آدم بر آن مى‏نشست. پس چون آدم ع از دنیا بیرون شد آن خیمه را بآسمان بردند که یاقوت هم چنان نهاده بود درخشان و روشن، جهانیان بوى تبرک میکردند، و بوى از آفتها و عاهتها و دردها شفا مى‏جستند، از بس که دست کافران و حائضان و ناشستگان بوى رسید سیاه شد. پس چون آب گشاد طوفان نوح را خداوند عز و جل نوح را فرمود تا بر گرفت و بر کوه بو قبیس پنهان کرده همانجا مى‏بود تا روزگار ابراهیم ع. پس اللَّه تعالى خواست که کعبه را بر دست وى آبادان کند و ابراهیم را بآن گرامى کند، و آیین آن مؤمنانرا تازه کند، فرمود وى را که مرا خانه‏ایست در زمین رو آن را بنا کن، ابراهیم رفت بر براق و سکینه با وى و جبرئیل با وى، به مکه آمد، اسماعیل را دست باز گرفت، و جبرئیل کار فرماى بود، و سکینه در هوا باز ایستاده بود چون پاره میغ، چهار سوى و آواز میداد که «ابن علىّ » بنا بر من نه ابراهیم بر سایه وى اساس نهاد و بنیاد ساخت. اسماعیل سنگ مى‏آورد
و بدست پدر میداد، و جبرئیل اشارت میکرد و ابراهیم بر جامى نهاد.
اینست که اللَّه گفت جل جلاله: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ ابراهیم دیوار مى‏برآورد و اسماعیل ساخت در دست مى‏نهاد، چون بجاى رکن رسید آنجا که حجر اسود نهاده است، گفت یا اسماعیل اذهب فابغ لى حجرا اضعه هاهنا لیکون علما للنّاس. رو مرا سنگى جوى که برینجا نهم تا جهانیان را علمى باشد.
اسماعیل شد تا سنگ جوید جبرئیل آمد بکوه بو قبیس و آن سنگ سیاه، که آنجا پنهان کرده بود و یاقوت رخشان بود از اول بیاورد، و در دست ابراهیم نهاد. ابراهیم بر آن موضع نهاد، چون اسماعیل باز آمد و سنگ دید گفت این از کجا آمد اى پدر؟
گفت جاء به من لم یکلنى الى حجرک این آن کس آورد که مرا با سنگ تو نگذاشت.
پس چون فارغ شدند خداى را عز و جل خواندند ابراهیم و اسماعیل و گفتند رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ خداوند ما ما را دو بنده گردن نهاده کن مسلمان، مسلمان کار، مسلمان خوى، مسلمان نهان، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و از فرزندان ما امتى بیرون آر، گردن نهاده ترا و فرمان بردار، و ایشان مؤمنان عرب‏اند، من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان. یقال لم یکن نبى الّا قصر بدعائه لنفسه و لامّته و دونه الامم، و انّ ابراهیم دعا لنفسه و لامّته و لمن بعده من هذه الامة. اگر کسى گوید چه حکمت است که ابراهیم قومى را از فرزندان بدعا مخصوص کرد و گفت وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ و بر عموم دعا نگفت؟ جواب آنست که حکمت الهى اقتضاء آن کند که در هر روزگارى و در هر قرنى قومى باشند که اشتغال ایشان در کار دین و تحصیل علم و عمل باشد، و قومى که اشتغال ایشان بعمارت دنیا، و اگر نه چنین بودى عالم خراب گشتى، ازینجا گفتند لو لا الحمقى لخربت الدنیا حمقى ایشانند که بعمارت دنیا مشغول باشند: و خداى عز و جل ایشان را بر آن داشته و گفته: وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها و این عمارت دنیا به چیز است یکى زراعت و غرس، دیگر حمایت و حرب، سدیگر بار کشیدن و کاروان راندن از شهر بشهر. و معلوم است که پیغامبران خدا و اولیاء این کار را نشایند که ایشان بکارى دیگر ازین شریفتر و عظیمتر مشغول‏اند پس خلیل که در دعاء تعمیم نکرد ازین جهت بود، و اللَّه اعلم.
وَ أَرِنا مَناسِکَنا بکسر راه و اختلاس آن و اسکان آن هر سه خوانده‏اند: سکون قراءت مکى و یعقوب است، و اختلاس قراءت ابو عمرو، و کسر راء قراءت باقى، و معنى آنست که با ما نماى و در ما آموز مناسک حج ما و معالم آن که چون کنیم، و ترا بآن چون پرستیم، مناسک جمع است و یکى از آن منسک گویند و منسک گویند بفتح سین و کسر سین، چون بفتح گویى عین نسک است احرام گرفتن و وقوف کردن و سعى و طواف کردن و جمار انداختن و بدنه گشتن. «منسک» بکسر سین جایگاه نسک است احرام را میقات، و وقوف را عرفات، و نحر را منا و سعى را صفا و مروه و طواف را خانه، و رمى جمار را سه جاى بسه عقبه، چون ایشان دعا کردند اللَّه تعالى اجابت کرد دعاى ایشان، و جبرئیل را فرستاد تا مناسک حج ایشان را در آموخت. آن گه رب العالمین جل جلاله ابراهیم را فرمود که جهانیان را بر زیارت خانه من خوان. فذلک قوله تعالى وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ... ابراهیم گفت خداوندا جهانیان آواز من چگونه شنوند؟ و ایشان از من دورند و آواز من ضعیف. اللَّه گفت علیک النداء و على الاسماع و الإبلاغ یا ابراهیم بر تو آنست که بر خوانى و بر من آنست که برسانم و بشنوانم. فعلا ابراهیم جبل ابى قبیس و نادى ایها الناس، الا انّ ربکم قد بنى بیتا فحجّوه فاسمع اللَّه تعالى ذلک فى اصلاب الرجال و ارحام النساء، و ما بین المشرق و المغرب و البر و البحر، ممن سبق فى علم اللَّه سبحانه انه یحجّ الى یوم القیمة، فاجابه لبیّک، اللهم لبّیک گفته‏اند کس بود که یک بار اجابت کرد حکم اللَّه چنانست که یک بار حج کند در عمر خویش و کس بود که دو بار اجابت کرد، دو بار حج کند، و کس بود که سه بار و کس بود که بیشتر، پس بقدر اجابت و تلبیه خویش هر کس حج کند تا بقیامت، و کس بود که آن را بتلبیة اجابت نکرد حکم خداى عز و جل چنانست که وى در عمرخویش حج نکند.
و گفته‏اند اوّل خانه که درین جهان بنا نهادند خانه کعبه است، و در ماه ذى الحجه بنا نهادند، و مناسک از جبرئیل هم درین ماه آموختند، و باز خواندن ابراهیم حاج را از اصلاب پدران هم درین ماه بود، و در قصه بیارند که آن بنا و هیأت که ابراهیم ساخت فراختر از آن بود که امروزست، که شادروان و حجر در خانه بود و دو در داشت یک در از سوى شرق و دیگر در از سوى غرب، پس بروزگار باد آن را مى‏زد و آفتاب آن را مى‏سوخت و سنگ از آن مى‏ریخت، تا زمان جرهم، جرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت کردند، هم بر اساس و هیأت بناء ابراهیم. و هم چنان میبود تا زمان عمالقه. ملک ایشان باز آن را نو کرد، و تبع آن را باز عمارت کرد، و پرده پوشانید پس بروزگار دراز باد آن را میزد و آفتاب آن را میسوخت، تا زمان قریش. قریش چون دیدند شرف خویش ور سر همه عالم و عزّ خویش بسبب آن خانه، و خانه از کهنگى مى‏ریخت، مشاورت کردند عمارت آن را، و باز نو کردن آن را، قومى صواب دیدند و قومى از آن مى‏ترسیدند و احتراز میکردند. بیست و پنج سال درین مدت مشاورت و قصد شد، تا مصطفى ع بیست و پنج ساله گشت، آخر اتفاق افتاد میان ایشان تا خانه باز کردند و بچوب حاجت افتاد کار آن را، کشتى جهودى بازرگان بشکست در دریاى جده، چوب آن از آن جهود خواستند چوب کوتاه بود خانه را تنگ کردند، حجر و شادروان بیرون او کندند و خانه با یکدر آوردند، بناز داشتن را، تا گذرگاه نباشد در آن، و درو بند ساختند تا آن را در گذارند که خود خواهند، چون بر کن رسید خلاف افتاد میان ایشان که حجر اسود که بر جاى نهد؟ هر قبیله میگفت ما بنهیم، و بآن سبب جنگى بر ساختند و شمشیرها کشیدند آخر میان ایشان وفاق افتاد بر آن که اول کسى که از در مسجد در آید، سنگ او بر آنجا نهد. بنگرستند، اول کسى که درآمد مصطفى بود. گفتند محمد الامین آمد، وى ردا فرو کرد و حجر بر میان ردا نهاد و از هر قبیله مردى را گفت که ازین ردا کرانه گیر، برداشتند و مى‏بردند تا آنجا که اکنون است. پس مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم دست فرا کرد و حجر را برگرفت، و بر جاى نهاد بر کرامت خویش و رضاء قریش. هم چنان مى‏بود بر آن بنا تا بروزگار عبد اللَّه بن الزبیر بن العوام. عبد اللَّه آن را باز کرد و نو بنا کرد بر رسم و بناء ابراهیم ع فراخ و بلند و بدو در، تا روزگار عبد الملک مروان، حجاج یوسف آن را باز کرد و با رسم و بناء قریش برد بیک در و شادروان حجر بیرون او کند، و آنچه از خانه بسر آمد در زیر خانه کرد، و آن را بالا داد.
اکنون بر آن بناست. و عباسیان قصد کردند که آن را باز کنند و نو کنند، علما گفتند صواب نیست که پس هر که آید آن را مى‏باز کند و مى‏فراکند. دست از آن بازداشتند.
و پیش از قیامت حبشى سیاه بزرگ اشکم باریک ساق از گوشه برآید و بیستد ور کعبة تا آن را به تبر باز کند، سنگ سنگ بتمامى، که هرگز پس آن روز فراجاى نکنند و بعد از آن بر روى زمین خیر نبود، و نه در زندگانى شد، و ذلک فیما
روى ابو هریره و ابن عباس عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال یخرّب الکعبة ذو السویقین من الحبشة کانى به اسود افحج یقلعها حجرا حجرا.
قوله تعالى: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ الآیة... تمامى دعاء ابراهیم و اسماعیل است بعد از بناء کعبه، گفتند خداوند ما! در میان این امت مسلمة از فرزندان ما و خاصّه از میان عرب سکان حرم تو، پیغامبرى فرست هم از نژاد ایشان، از فرزندان اسماعیل، یعنى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. اللَّه تعالى دعاء ایشان اجابت کرد، و مصطفى را بخلق فرستاد و بریشان منت نهاد و گفت هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ او خداوندى است که پیغامبرى امّتى فرستاد، نادبیر و ناخواننده بقویم عرب نادبیران و ناخوانندگان، تا بریشان خواند سخنان خداوند خویش و در ایشان آموزد قرآن و بیم و سنّت خویش.
و مصطفى بیان کرد که ابراهیم بدعا او را خواست گفت: «انا دعوة ابى ابراهیم و بشارة اخى عیسى، و رأت امّى فى منامها نورا اضاء لها اعناق الإبل ببصرى.
یعنى بدعوة ابراهیم.
قول: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا الآیة... و کتاب درین آیت قرآن است، و حکمت فهم قرآن و مواعظ آن و بیان احکام حلال و حرام در آن، و هر سخن راست درست که شنونده را از زشتى باز دارد و بر نیکى دارد آن را حکمت گویند، و گوینده آن حکیم. و این حکمت بر دل و زبان کسى رود که خود را فا دنیا ندهد، و آلوده علائق نشود، چنانک مصطفى ع گفت: «من زهد فى الدّنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه.»
و قال على بن ابى طالب ع. «روّحوا هذه القلوب و اطلبوا لها طرایف الحکمة، فانّها تملّ کما تملّ الأبدان»
و قال الحسین بن منصور: «الحکمة سهام، و قلوب المؤمنین اهدافها، و الرّامى اللَّه، و الخطاء معدوم»، و قیل لحاتم الاصم: «بم اصبت الحکمة؟ فقال بقلّة الاکل و قلّة النّوم و قلّة الکلام، و کلّ ما رزقنى اللَّه لم اکن احبسه. و قیل «الحکمة کالعروس تطلب البیت خالیا، و هى النّور المفرّق بین الالهام و الوسواس. فذلک قوله تعالى إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً و هى الخیر الکثیر على الجملة، قال اللَّه تعالى وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ یُزَکِّیهِمْ اى یطهّرهم من الشرک و الذّنوب، و قیل یأخذ زکاة اموالهم.
ایشان را پاک گرداند از نجاست کفر و معاصى، و پاک کند از اوضار بخل بانه زکاة مال ازیشان فراستاند. قال اللَّه تعالى خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها فراستان زکاة مال ایشان تا از اوصاف بخل و اخلاق نکوهیده پاک شوند، که این زکاة طهور باطن است چنانک آب مطلق طهور ظاهر است، ازینجاست که صرف زکاة باهل بیت نبوّت روا نیست در شرع، فانها اوساخ الناس. و قد قال تعالى إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً. قال ابن کیسان وَ یُزَکِّیهِمْ اى و یشهد لهم یوم القیمة بالعدالة اذا شهدوا للانبیاء بالبلاغ، این چنان است که در مجلس قضات و حکام عدالت، گواهان بتزکیه عدول و معتمدان درست کنند، فردا بقیامت امت محمد گواهى دهند پیغامبران را بابلاغ و مصطفى ع تزکیه ایشان کند و بعدالت ایشان گواهى دهد، و ذلک فى قوله تعالى لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ هو العزیز فى نفسه و المعزّ لغیره، فله العزّة کلّها امّا ملکا و خلقا و امّا وصفا و نعتا، فعز خلقه ملکه و عز نفسه و صفه. فذلک قوله مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً فسبحانه من عزیز ضلّت العقول فى بحار عظمته، و حارت الالباب دون ادراک نعته، و کلّت الالسن عن استیفاء مدح جلاله و وصف جماله، و کلّ من اغرق فى نعته اصبح منسوبا الى العىّ.
قوله تعالى وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که عبد اللَّه سلام دو برادر زاده داشت نام ایشان سلمه و مهاجر. عبد اللَّه ایشان را باسلام دعوت کرد گفت: نیک دانسته‏اید شما و خوانده‏اید در توریة که خداى عز و جل گفت انى باعث من ولد اسماعیل نبیّا اسمه احمد، فمن آمن به فقد اهتدى و رشد، و من لم یؤمن به فهو ملعون. گفت من که خداوندم از نژاد اسماعیل پیغامبرى فرستم بخلق نام وى احمد، هر که پیغام وى بنیوشد و او را در آن استوار گیرد و بگرود در راست راه شد، و هدایت یافت، و هر که نگرود رانده است از درگاه ما نابایسته. پس سلمه مسلمان شد و در دین حق آمد. و مهاجر سر وازد و برگشت و بر کفر خود بپائید. اللَّه تعالى در شأن وى آیت فرستاد که وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ اى لا یرغب عنها و لا یترکها. إِلَّا مَنْ سَفِهَ... از کیش ابراهیم و دین و سنّت وى روى نگرداند مگر سفیهى جاهل، نادانى خویشتن ناشناس، که نه اندیشد و تفکر نکند در خود، که او را از بهر چه آفریده‏اند و چه کار را در وجود آورده‏اند، و قد قال تعالى وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ.
وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا اخترناه للنبوّة و الرسالة و الذریة الطّیّبة او را برگزیدیم و پاک کردیم و هنرى، درین جهان نبوت و رسالت را و تا فرزندان پاک از پشت او بیرون آریم، و در پیوندیم ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ اى مع آباده المرسلین فى الجنة و در آن جهان با پدران خویش از پیغامبران و فرستادگان ما در بهشت شود این همچنانست که یوسف صدیق بدعا خواست تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ گفت خداوندا مرا مسلمان میران و به پدران خویش از پیغامبران و نواختگان تو در رسان. و قیل فیه تقدیم و تأخیر تقدیره و لقد اصطفیناه فی الدنیا و الآخرة و انه لمن الصالحین او را برگزیدیم و نواخت خود برو نهادیم هم در دنیا و هم در آخرت، و پیغامبران ما همه خود برگزیدگانند و نواختگان. قال اللَّه تعالى وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ اینجا در عموم ابراهیم را بستود و در آیت ورد بر خصوص هم چنان چون بصفت صلاح ستود، در این آیت گفت وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ جاى دیگر گفت بر عموم کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ.... الآیة اعلمه انه بمرأى من الحق لیکون متأدّبا بادب الحق، فلمّا استعمل الادب و لم یسأل ما تمنّاه قبله، و لم یزد على النظر الى السماء، اعطاه افضل ما یعطى السائلین چون خداوند کریم باشد و بنده عزیز بنده را بر شرط ادب دارد و راه عمل بوى نماید، و توفیق دهد، آن گه وى را بآن عمل پاداش دهد، و در آن حرمت داشت بستاید گوید «فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ» «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ». همچنین مصطفى را خبر داد که تو بر دیدار مایى، و در مشاهده عزت مایى، نگر تا حرمت حضرت بشناسى و بادب سؤال کنى، لا جرم چون در دل وى حدیث قبله بود بحکم ادب اظهار آن نکرد و آن آرزو در دل میداشت تا از حضرت عزت خطاب آمد فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها آن آرزوى دل تو بدانستیم، و حسن ادب در ترک سؤال از تو بپسندیدیم، و آنچه رضاء تو در آنست از کار قبله ترا کرامت کردیم، اى محمد هر چه در عالم بندگانند همه در طلب رضاء مااند و ما در طلب رضاء تو، همه در جست و جوى مااند و ما خواننده تو، همه در آرزوى نواخت مااند و ما نوازنده تو وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏ کعبه اکنون قبله نفس خوددان و ما را قبله جان. چون از حضرت احدیت آن نواختها روان گشت و آن کرامتها در پیوست زبان حال بحکم اشتیاق گفت:
یک ره که دلت بمهر ما یا زانست
هجرانت کشیدن اى نگار آسانست‏
بو بکر شبلى گفت قدس اللَّه روحه: قبله سه‏اند قبله عام و قبله خاص و قبله خاص الخاص، اما قبله عام کعبه است در میان جهان، و قبله خاص عرش است بر آسمان، مستوى بر آن خداى جهان، و قبله خاص الخاص دل مریدان و جان عارفان فهم ینظرون بنور قلوبهم الى ربهم بنور دل خویش مى‏نگرند بخداوند خویش.
گفتم کجات جویم اى ماه دلستان
گفتا قرارگاه منت جان دوستان‏
گفته‏اند مصطفى در بدایت وحى و آغاز رسالت چون دعا کردى بزبان گفتى.
بعبارت صریح، و در حال آن دعاء وى باجابت مقرون بودى، چنانک رب العالمین حکایت کرد از روز بدر که مصطفى علیه السلام لشکر اسلام را مدد میخواست فقال تعالى إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ. پس حال وى بجایى رسید که از حضرت عزت باشارت ملیح وى، و بى عبارت صریح وى، باجابت پیوستى چنانک درین آیت گفت قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ... پس چنان شد که بى اشارت و بى عبارت باندیشه مجرد اجابت آمدى. چنانک بخاطر وى فراز آمد که چه بودى اگر این گناهکاران امتم را بیامرزیدندى! این آیت آمد بر وفق این اندیشه که رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا پس کار بدان رسید که نه اشارت بایست نه اندیشه دل، چنانک وقتى بر دل وى گران آمد نشستن یاران در حجره وى، رب العالمین آیت فرستاد و گفت فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... روى عن وهب بن منبه قال: اوحى اللَّه عز و جل الى آدم ع أنا اللَّه ذو بکة اهلها جیرتى، و زوارها و فدى و اضیافى و فى کنفى، اعمّره باهل السماء و اهل الارض، یأتونه افواجا شعثا غبرا، یعجّون بالتکبیر عجیجا، و یضجّون بالتلبیة ضجیجا، و شجون الدماء شجا، فمن اعتمره لا یرید غیره، فقد زارنى و ضافنى و وفد الىّ، و نزل بى، و حق لى ان اتحفه بکرامتى، اجعل ذلک البیت و شرفه و ذکره و سناه و مجده لنبى من ولدک یقال له ابراهیم ارفع به قواعده، و اقضى على یدیه عمارته، و انبط له سقایته، و اریه حلّه و حرمه، و اعلمه مشاعره، ثم یعمّره الامم من بعده حتى ینتهى الى نبىّ من ولدک یقال له محمد، هو خاتم النبیین فاجعله من سکّانه و ولاته و حجّابه و سقاته، فمن سأل عنّى یومئذ فانا مع الشعث الغبر الموفین بنذورهم، المقبلین الى ربهم.» معنى حدیث آنست که خداوند بزرگوار کردگار نامبردار بآدم صفى وحى فرستاد، که اى آدم منم خداوند جهان و جهانیان، آفریدگار همگان، پادشاه کامران، منم خداوند بکة، نشینندگان در آن همسایگان منند، و زوّار آن وفد من‏اند، و مهمانان من اند، و در پناه من اند، باهل آسمان و زمین آبادان دارم و بزرگ گردانم این بقعه، تا از هر سویى و هر قطرى جوک جوک مى‏آیند مویهاشان از هم بر کرده، و رویها گرد گرفته از رنج راه، تکبیر گویان و لبیک زنان، روى بدان صحراى مبارک نهاده، و بخون قربان زمین آن رنگین کرده، اى آدم! هر که این خانه را زیارت کند، و در آن مخلص بود، وى مهمان منست، و از کسان منست، و از نزدیکان بمن است. سزاى جلال من آنست که وى را گرامى کنم، و با تحفه رحمت و عطاء مغفرت باز گردانم، اى آدم! در فرزندان تو پیغامبریست نام وى ابراهیم، خلیل من و گزیده من، بدست وى بنیاد این خانه بر آرم، و عمارت فرمایم، و شرف آن پیدا کنم، و سقایه آن پدید آرم، و حرم آن را نشان کنم، و پرستش خود در آن وى را بیاموزم. پس از وى جهانیان را فرا عمارت آن دارم، و توقیر و تعظیم آن در دلشان نهم، تا نوبت به محمد عربى رسد، خاتم پیغامبران، و چراغ زمین و آسمان، مولد و منشأ وى گردانم، مهبط وحى منزل کرامت وى کنم، سقایة و نقابة و ولایت آن بدست وى مقرر کنم، وانگه مؤمنانرا از اطراف عالم عشق آن در دل نهم، تا سر و پاى برهنه، ضیاع و اسباب بگذاشته، جان بر کف دست نهاده، مویها از هم بر کرده، رویها گرد گرفته، همى روند و گرد آن خانه طواف میکنند، و از ما آمرزش میخواهند. اى آدم! هر که ترا پرسد از ما که تا با ایشان چکنم؟ گوى که من بعلم با ایشانم، موجود نفس و حاضر دل ایشانم، و آن درد ایشان را درمانم، از دیده‏هاشان نهانم، اما جانهاى ایشان را عیانم.
اندر دل من بدین عیانى که تویى
وز دیده من بدین نهانى که تویى!
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... حج عوام دیگرست، و حج خواص دیگر، حجّ عوام قصد کوى دوست است، و حج خواص قصد روى دوست، آن رفتن بسراى دوست، و این رفتن براى دوست!
در دم نه ز کعبه بود کز روى تو بود
مستى نه ز باده بود کز بوى تو بود.
عوام بنفس رفتند در و دیوار دیدند، خواص بجان رفتند گفتار و دیدار یافتند، روش خاصگیان درین راه چنانست که آن جوانمرد گفته:
خون صدّیقان بپالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست
او که بنفس رود رنج یابد و بار کشد، تا گرد کعبه بر آید، و این که بجان رود بیارامد و بیاساید، و کعبه خود گرد سرایش برآید. و اندرین معنى حکایت ابراهیم خواص است قدس اللَّه روحه، گفتا: «وقتى از سر محرومى خود بروم افتادم، گردان گردان، چنانک افتاده‏اند بهر جاى مردان، متحیر و سرگشته، بیچاره‏وار گم کرده سر رشته!
مردان جهان شدند سرگشته تو
مى‏باز نیابند سر رشته تو
خبر در روم افتاد که ملک روم را دخترى دیوانه گشته، و پدر مر آن دختر را به بند دیوانگان بسته، و اطباء بجملگى از علاج آن بیمار درمانده، زمان تا زمان نفس سرد مى‏آرد، و اشک گرم مى‏بارد، گهى گرید و گهى خندد! بجاى آوردم که آنجا تعبیه ایست، رفتم بدر سراى ملک و گفتم بعلاج بیمار آمدم. چون دیده ملک بر من افتاد گفت «مانا که بعلاج دخترم آمده؟ و گمان برم که طبیبى؟» گفتم آرى خداوندى دارم طبیب، من آمده‏ام تا دخترت را علاج کنم گفتا بر کنگره‏هاى قصر ما نگر تا چه بینى؟ گفت بر نگرستم سرها دیدم بریده، و بر آن کنگره‏ها نهاده! گفت هر که او را علاج نکند مکافاتش اینست که مى‏بینى! گفتم باکى نیست!
گویند مرا که خویشتن کرد هلاک
عاشق ز هلاک خویش کى دارد باک‏
ملک چون دید که من آن سرها بر آن کنگره دیدم و ناندیشیدم، خانه باشارت بمن نمود، و دختر در آن خانه بود. گفتا در رفتم، هنوز قدم در خانه ننهاده که این آواز شنیدم قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ همانجا بماندم، سر سیمه وقت وى گشتم، و متحیر حال وى شدم، دیگر باره آواز آمد که اى پسر خواص شراب لا یزید الّا العطش، و طعام لا یزید الّا الدهش! از پس پرده گفتم یا امة اللَّه! این چه حال است و این چه وجه؟ گفت «اى شیخ وقتى در میان ناز و نعمت نشسته بودم با کنیزکان و خاصگیان خویش، ناگاه دردى بدلم فرو آمد، و اندوهى بجانم رسید، از خود فانى گشتم و واله شدم. هنوز بخانه فرو ناآمده تمام که آن درد مستحکم شد و آن کار تمام!
اى راه ترا دلیل دردى
فردى تو و آشنات فردى
از جام تو دانه و عصرى
وز جام تو قطره و مردى!
گفتا: چون از آن وجد و وله آسوده تر شدم، خود را در بند و زنجیر یافتم، حکمش را پسند کردم، و بقضاش رضا دادم، دانستم که وى دوستان خود را بد نخواهد تا خود سرانجام این کار بچه رسد. گفتم چه گویى اگر تدبیر کنیم و حیلت سازیم تا بدار الاسلام شویم؟ و اسلام را تربیت کنیم که دریغ آید مرا چون تو عزیزى را بدار الکفر بگذاشتن! گفت یا ابن الخواص چه مردى بود بدار الاسلام اسلام را پرورش دادن، مرد آنست که بدار الکفر اسلام را در بر گیرد! و بجان و دل به پرورد، و در دار الاسلام چیست که اینجا نیست؟ گفتم کعبه مشرف معظم مکرم که مقصد زائرانست و مشهد مشتاقان! گفت کعبه را زیارت کرده؟ گفتم زیارت کرده‏ام آن را هفتاد بار. گفت بر نگر! برنگرستم، کعبه را دیدم بر سر سراى وى ایستاده! آن گه گفت اى پسر خواص! هر که بپاى رود کعبه را زیارت کند، و هر که بدل رود کعبه بزیارت وى شود! گفتم بآن خداى که ترا بعز اسلام عزیز گردانید. که سرّ این با من بگوى! این منزلت بچه یافتى؟ گفت نکرده‏ام کارى که آن حضرت را بشاید، اما حکمش را پسند کردم و بقضاء وى رضا دادم! گفتم اکنون مرا تدبیر چیست که ازینجا بیرون شوم گفت چنانک ایستاده روى فرا راه کن و مى‏رو تا بمقصد خود رسى! گفتا بکرامت وى راهى پدید آمد که در آن هیچ حجاب و منع نبود و کس را بر من اطلاع نه، تا از سراى وى بیرون آمدم و از دار الکفر بدار السلام باز آمدم.»
قوله تعالى: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ الآیة... حاء اشارتست بحلم خداوند با رهیکان خود، جیم اشارتست بجرم بندگان و آلودگى ایشان، چنانستى که اللَّه گفتى «بنده من! اکنون که جرم کردى بارى دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه تا بیامرزم، که هر کس آن کند که سزاى وى باشد، سزاى تو نابکارى و سزاى من آمرزگارى! قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ بنده من! گر زانک عذرخواهى، عذر از تو و عفو از من، جرم از تو و ستر از من، ضعف از تو و برّ از من، عجز از تو و لطف از من، جهد از تو و عون از من، قصد از تو و حلم از من. بنده من! چندان دارد که عذرى بر زبان آرى، و هراسى در دل، و قطره آب گردیده بگردانى، پس کار وا من گذار، بنده من! وعده که دادم راست کردن بر من، کار که پیوستم تمام کردن بر من، بنا که نهادم داشتن بر من، تخم که پر کندم به برآوردن بر من، چراغ که افروختم روشن داشتن بر من، در که گشادم بار دادن بر من، اکنون که فرا گذاشتم در گذاشتن بر من، اکنون که بدعا فرمودم نیوشیدن بر من، اکنون که بسؤال فرمودم بخشیدن بر من! هر چه کردم کردم، هر چه نکردم باقى بر من! قال رسول اللَّه «مرّ رجل من بنى اسرائیل بجمجمة، فوقع ساجدا فقال اللهم انت انت و انا انا، انا العوّاد بالذنوب، و انت العواد بالمغفرة، فسمع صوتا من ناحیة السماء: ارفع رأسک فان اللَّه عز و جل قد استجاب لک.» و یحکى عن بشر و کان رجلا قد حج کثیرا، و کان عارفا بالطرق و المواقف و المشاهد، قال فاتنى سنة من السنین الوقوف بعرفة مع الامام، فلما ادرکت کان الناس قد انصرفوا الى المزدلفة، و کنت اعرف الطریق و صرت الى الموقف، فلما وقفت بالموقف کان الموقف کله عذرات و قذرات فقلت «انا للَّه الیه راجعون» فاتنى الحج لان الموقف یکون نظیفا، و هذا لیس هو الموقف، قال فجلست کثیبا حزینا لفوت الحج، و غلبنى النوم، فسمعت هاتفا یقول هذا الذى انت فیه هو الموقف، و لکن هذه ذنوب الناس ترکوها هاهنا! و مرّوا، قال فجلست حتى أصبحت و کنت بالموقف و لم اکن ارى من ذلک شیئا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ الایة... این آیت در شأن صهیب بن سنان الرومى آمده است. مردى بود از جمله صحابه از عرب ابن نمر بن قاسط کنیت وى ابو یحیى دو پسر بود او را یکى حمزه نام، و یکى یحیى، و مصطفى او را باین کنیت خواند، بکودکى در غارت بدست روم افتاد، در میان ایشان بالید، وى را بدان رومى خواندند. عمر خطاب وصیت کرد تا وى بر او نماز کرد رسول خدا وى را دوست داشت و از وى راضى مرد، آن گه که بر رسول خدا مى‏آمد بهجرت، مشرکان وى را در راه بگرفتند، قصد کردند که وى را بکشند یا باز گردانند، آنچه از مال دنیا با خود داشت فرا ایشان داد، و آنچه بخانه داشت نشان فرا داد تا بستدند، و خویشتن را ازیشان باز خرید اسلام را، و هجرت را برسول خدا آمد بوى. در خبر آورده‏اند که چون پیش وى آمد مصطفى او را گفت: «صهیب ربح البیع ربح البیع»، و گفته‏اند که مشرکان او را روزگارى در مکه تعذیب کردند، گفت «انى شیخ کبیر فهل لکم ان تأخذوا مالى و تذرونى و دینى، ففعلوا، ثم خرج الى المدینة، فتلقاه ابو بکر و عمر فى رجال، فقال له ابو بکر ربح بیعک ابا یحیى و قرأ علیه هذه الآیة. یشرى و یشترى و یبیع و یبتاع همه یکى است خرید را و فروخت را عرب هر چهار گویند. ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ طلبا لمرضاته، مشرکان صهیب را عذاب میکردند تا مرتد شود، گفت: من پیر مردیم، اگر من با شما باشم هیچ نفعى بشما عاید نگردد و هیچ مضرتى نرسد، مرا بگذارید و مالم فرا گیرید، پس مال ازو بستدند و او مراجعت بمدینه کرد.
وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ این عباد جماعتى مسلمانان بودند در مکه، کافران ایشان را تعذیب میکردند و رنج مى‏نمودند، تا بعضى را بکشتند و بعضى را باز فروختند عمار یاسر بود و مادر وى سمیه، و پدر وى یاسر، و بلال و خباب بن الارت، میگویند اول کسى را از مسلمانان که کشتند در اسلام مادر و پدر عمار یاسر بودند، قیل ربطت ام عمار بین بعیرین ثم وجئى قبلها بالرمح مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بوى بر گذشت و او را بر آن صفت دید، گفت صبرا، آل یاسر، فان موعدکم الجنة.
و گفته‏اند، که این آیت در شأن امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) آمد آن گه که مصطفى هجرت کرد، و على را بر جاى خواب خود خوابانید، و ذلک ان اللَّه تعالى اوحى الى جبرئیل و میکائیل، انى آخیت بینکما و جعلت عمر احد کما اطول من عمر الآخر، فایکما یؤثر صاحبه بالحیاة، فاختار کلاهما الحیاة، فاوحى اللَّه الیهما أ فلا کنتما مثل على بن ابى طالب، آخیت بینه و بین نبى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فبات على فراشه یفدیه بنفسه، و یؤثره بالحیاة. اهبطا الى الارض فاحفظاه من عدوّه، فنزلا، و کان جبرئیل عند رأس على، و میکائیل عند رجلیه، و جبرئیل ینادى «بخ بخ من مثلک یا بن ابى طالب، یباهى اللَّه عز و جل بک الملائکة.» فانزل اللَّه عز و جل على رسوله و هو متوجّه الى المدینة فى شأن على: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ... الآیة.
قوله تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً الآیة... بفتح سین قراءت حجازى و کسایى است، و بکسر سین قرائت باقى، اگر بفتح خوانى صلح است و اگر بکسر خوانى اسلام. و معنى هر دو متداخل اند که هر که در اسلام آمد در صلح مسلمانان آمد، و هر که در صلح مسلمانان آمد در بعضى معانى اسلام و شرایع آن پیوست. گفته‏اند که آیت در شأن مؤمنان اهل کتاب آمد عبد اللَّه بن سلام، و ثعلبة بن سلام، و ابن یامین و اسد و اسید ابنى کعب، و شعبة بن عمرو، و بحیر الراهب که روز شنبه را بزرگ میداشتند و گوشت و شیر شتر خوردن بر خود حرام میشناختند چنانک حکم جاهلیت بود پیش از اسلام، و نیز میگفتند یا رسول اللَّه توریة هم کتاب خدا است اگر دستورى باشد تا برخوانیم و بدان قیام کنیم. اللَّه تعالى با ایشان خطاب کرد که ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً جمله بشرایع دین محمد در آئید، و احکام اسلام همه در پذیرید، و دین جهودى بیکبارگى دست بدارید. روى جابر بن عبد اللَّه انّ عمر بن الخطاب اتى رسول اللَّه فقال انّا نسمع احادیث من یهود، فتعجبنا، أ فترى ان نکتب بعضها؟ فقال أ متهوکون انتم کما تهوّکت الیهود و النصارى؟ لقد جئتکم بها بیضا نقیة، و لو کان موسى حیّا ما وسعه الّا اتباعى و گفته‏اند که این خطاب جمله مؤمنانست میگوید: بر اسلام پاینده باشید، و حدود سهام آن بجاى آرید.
عن على (ع) قال قال رسول اللَّه «الاسلام ثمانیة اسهام: الاسلام سهم، و الصلوات سهم، و الزکاة سهم، و صوم رمضان سهم و الحج سهم، و الجهاد سهم، و الامر بالمعروف سهم و النهى عن المنکر سهم، و قد خاب من لا سهم له».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «کما لا تحسن الشجرة و لا تصلح الّا بالورق الاخضر، کذلک لا یصلح الاسلام الّا بالکفّ عن محارم اللَّه و الاعمال الصالحة»
وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ الآیة... بر گامهاى شیطان مروید و خلاف مجوئید و از صلح سر مکشید، و از راه سنت و جماعت بمگردید، و با امیر خویش و با جماعة خویش خلاف میارید، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «الجماعة رحمة و الفرقة عذاب، و ید اللَّه على الجماعة، فاتبعوا السواد الاعظم فان من شذّ شدّ فى النار.»
فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ الآیة... آن قوم را میگوید که بدین جهودى میل داشتند پس اسلام. میگوید اگر شما از شرایع اسلام بگردید و پاى از جاده شرع محمد و احکام قرآن برگیرید، و چیزى را از شرایع منسوخ پیش گیرید، و دل فاز آن دهید، از تعظیم روز شنبه و تحریم گوشت شتر بعد از آنک اسلام و قرآن بشما آمد، و حلال و حرام بر شما روشن گشت.
فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ اگر چنان کنید، پس بدانید که خداى تواناست و دانا و عقوبت کردن را توان دارد، آنچه از آن باز زند بدانش باز زند، و آنچه فرماید بدانش فرماید.
آورده‏اند که کعب الاحبار در ابتداء اسلام وى سورة البقرة مى‏آموخت، چون باین آیت رسید، معلم او را گفت: «فاعلموا ان اللَّه غفور رحیم» کعب گفت: این نه بر وجه است و قرآن چنین نتواند بود، غفور رحیم» گفتن اینجایگه لایق نیست، پس بمصحف بازگشتند در مصحف نبشته بود که فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ گفت «اجل هکذا هى» اکنون قرآن است براستى، و نظم قرآن بدرستى، گفتند از چه بدانستى؟ گفت «علمت ان الحکیم لا یتوعد ثم یقول غفور رحیم.»
هَلْ یَنْظُرُونَ الآیة... عکرمه روایت کند از ابن عباس رض قال «یاتى اللَّه فى ظلل من السخاب، و قد قطعت طاقات» و فى روایة عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال من الغمام طاقات یاتى اللَّه عز و جل فیها محفوفة بالملائکة و ذلک قوله الّا ان یأتیهم اللَّه فى ظلل من الغمام.
ظلل جمع ظله، و ظلّه سایه‏بان است، و غمام ابرى باشد سپید رقیق همانست که در سورة الفرقان گفت: وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ اى عن الغمام، میگوید آن روز که باز شکافد آسمان از ابر سپید نزول خداى را عز و جل حین ینزل فى ظلل من الغمام.
آن گه گفت وَ الْمَلائِکَةُ یعنى که اللَّه آید و جوکى فریشتگان با وى.
قال ابن عباس مع الکروبیین، لها قرون، لهم کعوب ککعوب القنا ما بین اخمص احدهم و کعبه مسیرة خمسمائة عام.» مذهب اهل سنت و اصحاب حدیث در چنین اخبار و آیات صفات، بظاهر برفتن است و باطن تسلیم کردن، و از تفکر در معانى آن دور بودن، و تأویل نه نهادن، که تأویل راه بى راهان است، و تسلیم شعار اهل سنة و ایمانست. و بر وفق این آیت بروایت بو هریره مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «فبینا نحن وقوف یعنى یوم القیمة اذ سمعنا حسّا من السماء شدیدا، فهالنا ثم ینزل اهل السماء الدنیا بمثلى من فى الارض من الجن و الانس، حتى اذا دنوا من الارض، اشرقت الارض لنورهم، و اخذوا مصافهم فقلنا لهم فیکم ربنا عز و علا؟ قالوا لا و هو آت. ثم ینزل اهل السماء الثانیة بمثلى من نزل من الملائکة من اهل السماء الدنیا و بمثلى من فیها من الجن و الانس، حتى اذا دنوا من الارض اشرقت الارض لنورهم و اخذوا مصافهم، قلنا لهم فیکم ربنا؟ قالوا لا و هو آت، ثم ینزلون على قدر ذلک من التضعیف، حتى ینزل الجبّار تبارک و تعالى فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ و یحمل عرشه یومئذ ثمانیة، و هم الیوم اربعة اقدامهم على تخوم الارض السفلى و السماوات الى حجزهم، و العرش على مناکبهم، لهم زجل من التسبیح، یقولون: «سبحان ذى العز و الجبروت، سبحان ذى الملک و الملکوت، سبحان الذى لا یموت، سبحان الذى یمیت الخلائق و لا یموت، سبوح قدوس، رب الملائکة و الروح، سبحان ربنا الاعلى الذى یمیت الخلائق و لا یموت.» فیضع اللَّه تبارک و تعالى کرسیه حیث شاء من ارضه، ثم یهتف بصوته فیقول یا معشر الجن و الانس انى قد انصت لکم، منذ خلقتکم الى یومکم هذا، اسمع قولکم و ابصر اعمالکم، فانصتوا الى، فانما هى اعمالکم و صحفکم، تقرء علیکم منذ خلقتکم، فمن وجد خیرا فلیحمد اللَّه، و من وجد غیر ذلک فلا یلومنّ الّا نفسه.
وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و پاداش گرویدگان بسپارند، و در سراى پاداش فرو آرند و پاداش ناگرویدگان بسازند.
وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و بازگشت هر کار با خواست خداست، و بازگشت هر چیز با علم وى، و هر بودنى با حکم وى. تُرْجَعُ بضم تاء قراءة حجازى و بو عمر و عاصم است، و بفتح تا قراءت باقى، و در معنى متقارب اند و متداخل، لان الامور کلها ترجع الى اللَّه، اذا رجعها اللَّه اى امرها بالرجوع الیه. بعضى مفسران گفتند در معنى تُرْجَعُ الْأُمُورُ که این تصرف بندگانست و ملکت ایشان در اموال و اسباب دنیا، و نفاذ فرمان بعضى بر بعضى در قیامت، آن همه باطل گردد، و فرمان و حکم جز خداى را عز و جل بر خلق نبود، چنانک گفت وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ و گفته‏اند امور اینجا ارواح است، که جاى دیگر روح را «امر» نام کرد: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی باز نمود که روحها همه بوى باز گردد، چنانک جاى دیگر گفت اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها و قال تعالى کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ.
قوله تعالى: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ الآیة... بنى اسرائیل اینجایگه مؤمنان و گرویدگان اهل توراتند، و گفته‏اند که جهودان مدینه‏اند، که میگوید بپرس ازیشان یعنى بر سبیل تنبیه و تقریع، که چند دادیم پدران ایشان را، و گذشتگان ایشان را، ازین نشانهاى روشن، و پیغامهاى نیکو، و معجزات پیدا، و کرامتهاى آشکارا، چون عصا، و ید بیضا، و شکافت دریا، و رهانیدن ایشان از کید اعدا، و از آن پس در تیه منّ و سلوى.
وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ الآیة... و هر که کتاب خداى بگرداند، و در آن تغییر و تبدیل آرد، و آن نعمت که اللَّه تعالى بر ایشان ریخت و در کتاب بایشان داد در کار محمد و بیان نعت وى بپوشد، و در باطل بکوشد فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ بدرستى که خداى سخت عقوبت است، عذاب کند این پوشنده نعمت را، و جدا کننده کلمت را، و گفته‏اند که نعمت ایدر مصطفى است، میگوید هر که این نعمت که محمد است بدل کند، پس از آنک بوى آمد، که استوار باید گرفت نااستوار گیرد و تصدیق بتکذیب بدل کند، خداى او را عقوبت کند و سخت گیرد.
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا الآیة... جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت: وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ شیطان بر ایشان آراست و بچشم ایشان نیکو نمود این زندگانى دنیا، که جز بساط لهو و لعب نیست، و جز متاع الغرور نیست روزى فراروزى بردن بفرهیب و برخوردارى اندک، و بر آراست بر ایشان کردار بد ایشان، تا بر مؤمنان و بر درویشان سخریت و افسوس میدارند، و مى‏خندند. کافران قریش بودند که بر درویشان صحابه چون بلال، و سلمان، و ابو الدرداء، و عبد اللَّه مسعود، و عمار یاسر، و خباب، و صهیب و ابن ام مکتوم مى‏خندیدند، و بر طریق سخریّت میگفتند یکدیگر را: که در نگرید در کار محمد! که میگوید باین درویشان و گدایان که من کار جهان راست کنم، و عرب را بر شکنم، و قاعده دین نو نهم! آن گه گفتند اگر دین وى حق بودى سادات و اشراف قریش و برادران پس رو بودى، نه این گدایان و بى کسان!.
اللَّه تعالى گفت وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الآیة... فردا این گدایان و بى‏کسان بالاى ایشان باشند، اینان در فردوس برین و درجه علیا، و ایشان در قعر جهنم در درکه سفلى.
روى على علیه السّلام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من استذل مؤمنا او مؤمنة او حقّره لفقره، و قلة ذات یده، شهره اللَّه تعالى یوم القیمة ثم یفضحه، و من بهت مؤمنا او مؤمنة او قال فیه ما لیس فیه، اقامه اللَّه على نار من نار جهنم، حتى یخرج مما قاله فیه، و ان المؤمن اعظم عند اللَّه عز و جل، و اکرم علیه من ملک مقرب.
و لیس شی‏ء احبّ الى اللَّه عز و جل من مؤمن تائب او مؤمن تائبه. و انّ المؤمن یعرف فى السماء کما یعرف الرجل اهله و ولده».
و قال ابو بکر الصدیق: لا تحقرن احدا من المسلمین فان صغیر المسلمین عند اللَّه کبیر و قال یحیى بن معاذ بئس القوم قوم ان استغنى بینهم المؤمن حسدوه و ان افتقر بینهم استذّلوه.
ثم قال وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ خداى او را که خواهد روزى میدهد بى اندازه، یعنى بى تبعه در دنیا، و بى شمار و واخواست در عقبى، و گفته‏اند که معنى این آنست که روزى دهد چنانک خود خواهد، بى آنک کسى بر وى اعتراضى کند، یا شمار کند که این را چند دادى؟ و او را چون دادى؟ از آنک بى شریک و بى منازع است، و بى‏نظیر و بى قسیم و بى معانداست، سدیگر معنى آنست که روزى دهد بى شمار، که نه خزینه وى مى‏برسد تا بشمار دهد، یا از اجحاف مى‏ترسد تا باندازه دهد، و این کسى را باشد که امروز در سراى خدمت و طاعت حساب از میان برگیرد، و چندانک تواند و طاقت دارد عبادت کند، و چشم از آن بیفکند، و بر حق نشمرد، تا فردا در سراى جزا و نعمت، در ثواب دادن حساب از میان بر گیرد، و بى شمار نعیم خلد بر وى ریزد.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ الآیة... بزبان اشارت محافظت اندر نماز آنست که چون بنده بحضرت نماز در آید، بهیبت درآید، و چون بیرون شود بتعظیم بیرون شود، و تا در نماز باشد به نعت ادب بود، تن بر ظاهر خدمت داشته و دل در حقائق وصلت بسته، و سر با روح مناجات آرام گرفته، المصلى یناجى ربه. بو بکر شبلى رحمة اللَّه گفت اگر مرا مخیر کنند میان آنک در نماز شوم یا در بهشت شوم، آن بهشت برین نماز اختیار نکنم، که آن بهشت اگر چند ناز و نعمت است، این نماز راز ولى نعمت است، آن نزهت گاه آب و گل است و این تماشاگاه جان و دل است، آن مرغ بریان است در روضه رضوان، و ابن روح و ریحان در بستان جانان.
تماشا را یکى بخرام در بستان آن جانان ببین در زیر پاى خویش جان افشان آن جانان مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم از هیچ مقام آن نشان نداد که از نماز داد بآنچه گفت: «جعلت قرّة عینى فى الصلاة»
روشنایى چشم من از میان نواختها و نیکوئیها مشغولى بوى است و راز دارى با وى.
اینک دل من تو در میانش بنگر
تا هست بجز تو هیچ مقصود دگر؟
مردى بود او را بو على سیاه گفتندى، یگانه عصر خویش بود، هر گه کسى در پیش وى رفتى، گفتى، مردى‏ام فارغ شغلى ندارم، روشنایى چشم من آنست که از مردان راه وى کسى را بینم یا با کسى حدیث وى میکنم.
با دل همه شب حدیث تو میگویم
بوى تو من از باد سحر میجویم.
عالم طریقت عبد اللَّه انصارى قدس اللَّه روحه گفت: الهى اى مهربان، فریادرس، عزیز آن کس، کش با تو یک نفس. بادا نفسى که درو نیامیزد کس، نفسى که آن را حجاب ناید از پس، رهى را آن یک نفس در دو جهان بس، اى پیش از هر روز و جدا از هر کس، رهى را درین سور هزار مطرب نه بس.
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ الآیة... محافظت آنست که شخص در مقام خدمت راست دارد و دل در مقام حرمت، تا هم قیام ظاهر از روى صورت تمام بود، هم قیام باطن از روى صفت بجاى بود. یکى در نماز امامى میکرد خواست تا صف راست کند، گفت استووا هنوز این سخن تمام نگفته بود که بیفتاده بود و بیهوش شده، پس گفتند او را که چه رسید ترا در آن حال؟ گفت نودیت فى سرى هل استویت لى قطّ اول رکنى از ارکان نماز نیت است و معنى نیت قصد دل است، چون در نماز شود سه چیز اندر سه محل مى‏باید تا ابتداء نماز وى بصفت شایستگى بود: اندر دست اشارت، و در زبان عبارت و در دل نیت، چنانستى که بنده در حال نیت میگوید درگاه مولى را قصد کردم و دنیا را با پس گذاشتم، پس اگر اندیشه دنیا به نگذارد و دل فانماز نه پردازد هم در رکن اول دروغ زن بود. حسن بن على ع چون بدر مسجد رسیدى گفتى: «الهى ضیفک ببابک سائلک ببابک، عبدک ببابک، یا محسن قد اتاک المسی‏ء، و قد امرت المحسن منا ان یتجاوز عن المسى‏ء، فتجاوز قبیح ما عندى بجمیل ما عندک یا کریم».
و آن دست برداشتن در نماز در حال تکبیر اشارتست باضطرار و افتقار بنده و شکستگى وى بحضرت مولى، چنانستى که میگوید انا غریق فى بحر المعاصى، فخذ بیدى. بار خدایا غریب مملکتم، افتاده در چاه معصیتم، غرق شده در دریاى محنتم، درد دارم و دارو نمیدانم، یا میدانم و خوردن نمیتوانم، نه روى آنک نومید شوم، نه زهره آنک فراتر آیم.
قد تحیرت فیک خذ بیدی
یا دلیلا لمن تحیّر فیکا
گر کافرم اى دوست مسلمانم کن
مهجور توام بخوان و درمانم کن
گر در خور آن نیم که رویت بینم
بارى بسر کوى تو قربانم کن
گفته‏اند اول کسى که نماز بامداد کرد آدم بود ع. آن خواجه خاکى، آن بدیع قدرت و صنیع فطرت و نسیج ارادت، چون از آسمان بزمین آمد بآخر روز بود تا روشنایى روز میدید، لختى آرام داشت، چون آفتاب نهان شد دل آدم معدن اندهان شد.
شب آمد چو من سوگوار بغم
بجامه سیاه و بچهره دژم
آدم هرگز شب ندیده و مقاساة تاریکى و اندوه نکشیده بود، ناگاه آن ظلمت دید که بهمه عالم برسید، و خود غریب و رنجور و از جفت خود مهجور، در آن تاریکى که آه کردى، گه روى فراماه کردى، گه قصد مناجات درگاه کردى.
ذکر تو مرا مونس یارست بشب
وز ذکر توام هیچ نیاساید لب‏
اصل همه غریبان آدم بود، پیشین همه غمخواران آدم، نخستین همه گریندگان آدم بود، بنیاد دوستى در عالم آدم نهاد، آئین بیدارى شب آدم نهاد، نوحه کردن از درد هجران و زاریدن به نیم شبان سنتى است که آدم نهاد، اندران شب گه نوحه کردى بزارى، گه بنالیدى از خوارى، گه فریاد کردى، گه بزارى دوست را یاد کردى.
همه شب مردمان در خواب من بیدار چون باشم
غنوده هر کسى با یار من بى یار چون باشم
آخر چون نسیم سحر عاشق وار نفس بر زد و لشکر صبح کمین بر گشاد، و بانگ بر ظلمت شب زد، جبرئیل آمد ببشارت که یا آدم صبح آمد و صلح آمد، نور آمد و سرور آمد، روشنایى آمد و آشنایى آمد، برخیز اى آدم، و اندرین حال دو رکعت نماز کن، یکى شکر گذشتن شب هجرت و فرقت را، یکى شکر دمیدن صبح دولت و وصلت را! زبان حال میگوید.
وصل آمد و از بیم جدایى رستیم
با دلبر خود بکام دل بنشستیم
و اول کسى که نماز پیشین کرد ابراهیم خلیل بود صلع، آن گه که او را ذبح فرزند فرمودند، و در آن خواب او را نمودند، ابراهیم خود را فرمانبردار کرده، جان فرزند عزیز خود بحکم فرمان نثار کرده، و ملک العرش بفضل خود ندا کرده، و اسماعیل را فدا کرده، آن ساعة آفتاب از زوال در گذشته بود مراد خلیل تحقیق شد و خوابش تصدیق شد، خلیل در نگرست چهار حال دید در هر حال رفعتى و خلعتى یافتى، خلیل شکر را میان به بست و بخدمت حضرت پیوست، این چهار رکعت نماز بگزارد شکر آن چهار خلعت را، یکى شکر توفیق، دیگر شکر تصدیق، سدیگر شکر ندا، چهارم شکر فدا.
اول کسى که نماز دیگر گزارد چهار رکعت یونس پیغامبر بود صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: آن بنده نیک پسندیده در شکم ماهى و آن ماهى در شکم آن دیگر ماهى، در قعر آن دریاى عمیق بفریاد آمده که لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ».
اینجا نکته شنو: یونس در شکم ماهى بزندان و مؤمن در شکم زمین، در آن لحد بزندان، مبارک باد آن مضجع، خوش باد آن مرقد، مصطفى میگوید «القبر روضة من ریاض الجنة» هر چند که زندانست اما مؤمن را چون بستانست، و در آن بسى روح و ریحان است. یونس در شکم ماهى در آن تاریکى و سیاهى، مؤمن در شکم زمین با نسیم انس و نور الهى، یونس را جگر ماهى آینه گشته تا بصفاء آن حیوانات دریا و عجائب صور ایشان میدید، مؤمن را درى از بهشت بر لحد وى گشاده تا بنور الهى حوراء و عینا و طوبى و زلفى بود. یونس را فرج آمد، و از فضل الهى وى را مدد آمد، از آن زندان بصحراء جهان آمد. آن ساعت وقت نماز دیگر آمد، یونس خود را دید از چهار تاریکى رسته، تاریکى زلت، تاریکى شب، تاریکى آب، تاریکى شکم ماهى، شکر گذاشتن این چهار تاریکى را چهار رکعت نماز کرد. اشارت است به بنده مؤمن که چهار ظلمت در پیش دارد: ظلمت معصیت، ظلمت لحد، ظلمت قیامت، ظلمت دوزخ، چون این چهار رکعت نماز بگزارد بهر رکعتى از یک ظلمت برهد. و اول کسى که نماز شام کرد عیسى مطهّر بود شخص پاک سرشت پاک طینت پاک فطرت که بى پدر در وجود آمد، و در شکم مادر توریة و انجیل بر خواند، و در گهواره سخن گفت. عجب آمد قومى را از اهل ضلالت، گفتند: فرزند بى پدر متصور نیست، حدوث ولد و وجود نسب بى دو آب متفرق جایز نیست. گفتند آنچه گفتند، و رفتند در راه ضلالت چنانک رفتند! و ثالث ثلاثة رقم کشیدند، جبرئیل آمد که یا عیسى قوم تو چنین گفتند، زمین میلرزد از گفت ایشان، خالق زمین و آسمان پاکست از گفت ایشان، آن ساعة وقت نماز شام بود، عیسى برخاست و بخدمت شتافت، و از اللَّه عفو و رحمت خواست، سه رکعت نماز کرد: بیک رکعت دعوى ربوبیت از خود دفع کرد، که تویى خداوند بزرگوار، منم بنده با جرم بسیار، دیگر رکعت نفى الوهیت بود از مادر، که تویى خداى جبار و مادرم ترا پرستار، سوم رکعت اقرار بود بوحدانیت کردگار، یگانه یکتاى نامدار.
و اول کسى که نماز خفتن کرد چهار رکعت موسى کلیم بود، نواخته خالق بى عیب، مخصوص تحفه غیب، مزدور شعیب، چون اجلش با شعیب بسر آمد وز مدین بدر آمد، قصد مسکن و اندیشه وطن خویش کرد، چون منزل چند برفت شبى آمد. مرا در پیش شبى که دامن ظلمت در آفاق کشیده، و بادى عاصف برخاسته، و باران و رعد و برق در هم پیوسته، گرگ در گله افتاده و عیالش را درد زه خاسته، همه عالم از بهر وى بخروش آمده، دریا بجوش آمده، در آن شب همه آتشها در سنگ بمانده، و در همه عالم یک چراغ بر افروخته، موسى در آن حال فرو مانده، گه مى‏خیزد و گه مى‏نشیند، گه مى‏خزد و گه مى‏آرمد، و گه مى‏گریزد، گه مقبوض و گه مبسوط، گه سر بر زانو نهاده، گه روى بر خاک بزارى، همى گوید:
بهر کویى مرا تا کى دوانى؟
ز هر زهرى مرا تا کى چشانى؟
آرى! در شب افروز را نهنگ جان رباى در پیش نهادند، و کعبه وصل را بادیه مردم خوار منزل ساختند، تا بى رنج کسى گنج ندید، و بى غصه محنت کسى بروز دولت نرسید. آخر نظرى کرد بجانب طور، و بدید آن شعاع نور، و بشنید نداى خداى غفور، که إِنِّی أَنَا اللَّهُ موسى را چهار غم بود: غم عیال و فرزند و برادر و دشمن، فرمان آمد که یا موسى غم مخور و اندوه مبر، که رهاننده از غمان و باز برنده اندهان منم، موسى برخاست اندر آن ساعت و چهار رکعت نماز کرد، شکر آن چهار نعمت را. اشارتست به بنده مؤمن که چون این چهار رکعت نماز بگزارد بشرط وفا و صدق و صفا، شغل عیال و فرزند وى کفایت کند، و بر دشمن ظفر دهد و از غم و اندوهان برهاند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً خداوند کریم، نامبردار عظیم، مهربان نوازنده بخشنده دارنده، جلت احدیته و تقدست صمدیته، در این آیت بندگان را مى‏نوازد هم توانگران را و هم درویشان را، توانگران را مى‏نوازد، که ازیشان قرض میخواهد و قرض از دوستان خواهند. یحیى معاذ گفت عجبت ممّن یبقى له مال و رب العرش استقرضه. و فى الخبر الصحیح ینزل اللَّه عز و جل، فیقول من یدعونى فاجیبه؟ ثم یبسط یدیه، فیقول من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم؟
چه دانى تو؟ که این قرض خواستن چه کرامت و چه نثار است! نثارى که بر روى جان گویى نگارست، و درخت سرور از وى ببارست، و دیده طرب بوى بیدارست. میگوید کیست او که قرض دهد باو که ظالم نیست تا به برد و درویش نیست که از باز دادن درماند، و آن کس که قدر این خطاب شناسد، فضل از مال جان و دل در پیش نهد گوید:
جز با تو بجان و دل تکلف نکنم
دل ملک تو شد درو تصرف نکنم
گر جان باشارتى بخواهى ز رهى
در حال فرستم و توقف نکنم
روزى على مرتضى ع در خانه شد، حسن و حسین پیش فاطمه زهرا مى‏گریستند، على گفت یا فاطمه چه بودست این روشنایى چشم و میوه دل و سرور جان ما را که میگریند؟ فاطمه گفت یا على مانا که گرسنه‏اند، که یک روز گذشت تا هیچ چیز نخورده‏اند. و دیگى بر سر آتش نهاده بود على گفت آن چیست که در دیگست؟ فاطمه گفت در دیگ هیچ چیز نیست مگر آب تهى، دل خوشى این فرزندان را بر سر آتش نهادم، تا پندارند که چیزى مى‏پرم، على ع دلتنگ شد عبایى نهاده بود برگرفت و به بازار برد و بشش درم بفروخت و طعامى خرید، ناگاه سائلى آواز داد که «من یقرض اللَّه یجده ملیّا وفیّا» على ع آنچه داشت بوى داد، باز آمد و با فاطمه بگفت. فاطمه گفت: وفقت یا ابا الحسن و لم تزل فى خیر
نوشت باد یا ابا الحسن که توفیق یافتى و نیکو چیزى کردى، و تو خود همیشه با خبر بوده و با توفیق، على بازگشت تا بمسجد رسول شود و نماز کند، اعرابیى را دید که شترى میفروخت، گفت یا ابا الحسن این شتر را میفروشم بخر، على گفت نتوانم که بهاى آن ندارم، اعرابى گفت بتو فروختم تا وقتى که غنیمتى در رسد یا عطائى از بیت المال بتو درآید، على آن شتر بشصت درم بخرید و فرا پیش کرد، اعرابى دیگر پیش وى درآمد، گفت یا على این شتر بمن فروشى گفت فروشم، گفت بچند؟
گفت، بچندانک خواهى، گفت بصد و بیست درم خریدم، على گفت فروختم، صد و بیست درم پذیرفت از وى، و بخانه باز شد، با فاطمه گفت که ازین شصت درم با بهاى شتر دهم به اعرابى و شصت درم خود به کار بریم، بیرون رفت بطلب اعرابى، مصطفى را دید گفت یا على تا کجا؟ على قصه خویش باز گفت، رسول خدا شادى نمود و او را بشارت داد و تهنیت کرد، گفت یا على آن اعرابى نبود، آن جبرئیل بود که فروخت، و میکائیل بود که خرید، و آن شتر ناقه بود از ناقه‏هاى بهشت، این آن قرض بود که تو باللّه دادى و درویش را بآن بنواختى، و قد قال اللَّه عز و جل مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً اما نواخت درویشان درین آیت آنست که اللَّه قرض میخواهد، از بهر ایشان میخواهد و تا عزیزى نباشد از بهر وى قرض نکند، و نواخت درویش تمامتر و رتبت وى بالاتر از نواخت توانگر، از بهر آنک قرض خواستن هر چند که بغالب احوال از دوستان خواهند، اما افتد بوقت ضرورت که نه از دوست خواهند، و آن کس را که از بهر وى خواهند جز دوست و جز عزیز نباشد، نه بینى که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم در حال ضرورت قرض خواست از جهودى، و درع خود بنزدیک وى برهن نهاد، تا جو پاره ستد قوت عیال را.
بنگر که از که خواست و بنگر که کرا خواست! هر چند که این نادر افتد، و اغلب آنست که قرض از دوستان خواهند، و روى فرا آشنایان کنند، چندین جایگه در قرآن رب العالمین خطاب میکند با آشنایان و مؤمنان أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً، إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً با هر یکى حسن بگفت تا بدانى که آنچه به اللَّه دهند پاک باید و حلال و نیکو، ان اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الّا الطیب، و گفته‏اند قرض حسن آن بود که در آن گوش بپاداش ندارى و در جست عوض آن نباشى و آنچه کنى استحقاق جلال حق را کنى، نه یافت مزد خود را.
آورده‏اند که فرداى قیامت رب العزة با بنده‏اى عتاب کند که صحیفه او پر حسنات بود، گوید طاعاتک لرغبتک فى الجنة و ترکک المعاصى لرهبتک من النار، فاىّ طاعة فعلتها لى؟
سهر العیون لغیر وجهک ضائع
و بکاؤهن لغیر فقدک باطل
من کان یعمل للجنان فاننى
من حبّ وصلک طول عمرى عامل
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که پاداش بر روى مهر تاش است، من پنداشتم مهینه خلعت پاداش است، من چه دانستم که مزدورست، او که بهشت باقى او را حظ است، و عارف اوست که در آرزوى یک لحظه است.
وَ اللَّهُ یَقْبِضُ وَ یَبْصُطُ قبض و بسط در ید خداست، کار او دارد و حکم او راست، یکى را دل از شناخت خود در بند دارد، یکى را در انس با خود بر وى گشاید، یکى در مضیق خوف حیران، یکى در میدان رجا شادمان، یکى از قهر قبض وى هراسان، یکى بر بسط وى نازان، یکى بفعل خود نگرد در زندان قبض بماند، یکى بفضل حق نگرد بر بساط طرب آرام گیرد. همانست که پیر طریقت گفت: الهى گهى بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟ گهى بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟!
گاهى که بطینت خود افتد نظرم
گویم که من از هر چه بعالم بترم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همى بخویشتن در نگرم
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: تِلْکَ الرُّسُلُ الآیة... میگوید آنک آن پیغامبران، آن سخن رسانان و بر رسالت من استواران، ما ایشان را فضل دادیم بر یکدیگر و افزونى دادیم در برترى بچیز چیز از فضائل، همه پیغامبران برتران از همه آدمیان، وانگه مرسلان مهینان از دیگران، وانگه اولو العزم ازیشان برتر از دیگران وانگه آدم بکرامت در خلقت، و نوح در اجابت دعوت، و ابراهیم در خلت، و داود در زبور و در آواز و ملک و نبوت، و سلیمان در سخن گفتن با مرغ و تسخیر با دو جن و شیاطین و ملک و علم و رسالت، و موسى در مناجات و مکالمت، و عیسى از مادر بى‏پدر و زنده در آسمان و کشتن دجال بآخر عهد، و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بقرآن و بدیدار شب معراج و مهر نبوت و فردا بشفاعت.
مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ الآیة... ازیشان کس است که اللَّه با وى سخن گفت یعنى بى واسطه و ترجمان و بى سفیر در میان، و آن آدم است و موسى و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، اما سخن با آدم آنست که گفت رب العزة اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ و درست است خبر که رسول خدا گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم
«خلق اللَّه آدم على صورته و طوله ستون ذراعا فلما خلقه، قال اذهب، فسلم على اولئک النفر و هم نفر من الملائکة جلوس، فاسمع ما یجیبونک به، فانه تحیّتک و تحیّة ذریتک، قال فذهب فقال السلام علیکم، فقالوا السلام علیک و رحمة اللَّه، قال فکلّ من یدخل الجنة على صورة آدم طوله ستون ذراعا، فلم یزل الخلق ینقص حتى الآن.»
و مردى آمد برسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت یا رسول اللَّه أ نبیّا کان آدم؟ قال «نعم مکلما»
و سخن گفتن با موسى آنست که رب العزة گفت در قرآن إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ، إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ، لا إِلهَ إِلَّا أَنَا، فَاعْبُدْنِی، إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی، انى انا اللَّه رب العالمین، وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ و فى الخبر ما روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «کلم اللَّه اخى موسى ع بمائة الف کلمة و اربعة و عشرین الف کلمة و ثلاث عشرة کلمة، فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى.»
و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان موسى کان یمشى ذات یوم بالطریق فناداه الجبار یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا و لم یر احدا، ثم نودى الثانیة یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا فلم یر احدا، و ارتعدت فرائصه ثم نودى الثالثة «یا موسى بن عمران، انّى انا اللَّه لا اله الا انا، فقال لبیّک فخر اللَّه ساجدا، فقال ارفع رأسک یا موسى بن عمران، فرفع رأسه، فقال یا موسى ان احببت ان تسکن فى ظلل عرش یوم لا ظل الّا ظلّه فکن للیتیم کالاب الرحیم و کن للارملة کالزوج العطوف، یا موسى ارحم ترحم، یا موسى کما تدین تدان، یا موسى انه من لقینى و هو جاحد بمحمد ادخلته النار و لو کان ابراهیم خلیلى و موسى کلیمى. فقال الهى و من محمد؟ قال یا موسى، و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا اکرم على منه کتبت اسمه مع اسمى فى العرش قبل ان اخلق السماوات و الارض و الشمس و القمر بالفى الف سنة، و عزتى و جلالى، ان الجنة محرمة حتى یدخلها محمد و امته. قال موسى و من امة محمد؟ قال امته الحمادون، یحمدون صعودا و هبوطا، و على کل حال یشدّون اوساطهم و یطهّرون ابدانهم، صائمون بالنهار، رهبان باللیل، اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنة بشهادة ان لا اله الا اللَّه، قال الهى اجعلنى نبى تلک الامة، قال نبیها منها، قال اجعلنى من امة ذلک النبى.
قال استقدمت و استأخروا و لکن ساجمع بینک و بینه. فى دار الجلال».
اما سخن گفتن با محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آنست که شب معراج که بر خداى رسید، با خداى سخن گفت و با وى رازها رفت، که از آن چیزى گفتنى نیست، و رب العالمین آن رازها سر بسته بیرون داد گفت «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏». اما بعضى از آنک نصیب خلق در آن بود مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بیرون داد گفت: «رأیت ربى عز و جل بعینى، فالهمنى ربى حتى قلت التحیات اللَّه و الصلوات الطّیبات، فقال لى ربى عز و جل، السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته، فقلت السلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین ثم قال ربى. یا محمد، قلت لبیک ربى، قال فیم یختصم الملأ الاعلى؟ قلت لا ادرى، فوضع یده بین کتفىّ حتى و جدت برد انامله بین ثدیى، فتجلى لى ما فى السماوات و ما فى الارض. و فى روایة اخرى قال لى ربى سل، فقلت یا رب اتخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما، و ألنت له الحدید و سخّرت له الجبال و الجن و الانس و الشیاطین، و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعده، و علّمت عیسى التوریة و الانجیل، و جعلته یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک، و اعذته و امه من الشیطان الرجیم، فلم یکن للشیطان علیهما سبیل، فقال لى ربى یا محمد قد اتخذتک حبیبا کما اتخذت ابراهیم خلیلا، و کلّمتک کما کلمت موسى تکلیما، و ارسلتک الى الناس کافّة بشیرا و نذیرا، و شرحت لک صدرک و وضعت عنک وزرک و رفعت لک ذکرک، فلا اذکر الّا ذکرت معى، و جعلت امتک اقواما، اناجیلهم فى صدورهم، و جعلتهم آخر الامم خلقا و اولهم بعثا، و اولهم دخولا الجنة، و أعطیتک سبعا من المثانى، لم اعطها نبیا قبلک، و اعطیتک خواتیم سورة البقره و لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک الکوثر و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصلاة و الصدقة و صوم رمضان و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ میگوید برداشت لختى ازیشان بر لختى بدرجها، همانست که گفت وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى‏ بَعْضٍ این درجات پیغامبران است و تفاضل میان ایشان، اما دیگر مردمان هم بعضى را بر بعضى شرف داد و افزونى در برترى، بعضى را درجه علم داد، بعضى را درجه عبادت و توفیق طاعت و یافت مثوبت، و بعضى را در روزى و احوال معاش در دنیا. اما درجه علم آنست که در قصه ابراهیم خلیل گفت «وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى‏ قَوْمِهِ، نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» و در سورة یوسف گفت نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ و در سورة المجادله گفت یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ. اما درجات توفیق طاعت و درجات پاداش آنست که گفت فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً. همانست که جاى دیگر گفت «لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا»
جاى دیگر گفت وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا بندگان را میگوید که عمل میکنند که ایشان بر درجات‏اند، درجه آن کس که بریا کار میکند چون درجه مخلصان نیست، و نه درجه جاهل چون درجه عالم، و نه درجه سنى چون درجه صاحب هوى، و نه درجه عادتیان چون درجه مخلصان. اما درجات روزى و احوال معاش دنیا و تفاضل و تفاوت در آن میان ایشان آنست که گفت «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» میگوید قسمت کردیم و بخشیدیم میان خویش زندگى و معاش ایشان، و ایشان را برداشتیم زبر یکدیگر، در توانگرى و درویشى و عز و ذل و اقامت و غربت و صحت و بیمارى و عافیت و بلا و شادى و اندوه. این همه که گفتیم درجات این جهانى‏اند، و تفاضل و تفاوت میان خلق درین جهان. باز درجات آن جهانى در افزونى دادن بر یکدیگر مه نهاد و بزرگتر، چنانک گفت «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا». و درجات آن جهانى آنست که بهشتیان را گفت «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى‏» ایشانراست درجه‏هاى بلند، بهشتهاى جاودانه پاینده، هر یکى بقسمى نواخته، و هر یکى را درجه ساخته، و هر یکى را از فضل بهره انداخته، همانست که گفت «لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» مؤمنانرا میگوید براستى و درستى که ایشانراست درجات پاداش، بنزدیک خداوند ایشان، و آمرزش و مزد نیکو بى‏رنج، هر که امروز اندوهگن‏تر، فردا شادتر، هر که امروز ترسنده‏تر، فردا ایمن تر، هر که امروز کوشنده‏تر در طاعت، فردا توانگرتر در دار مقامت.
وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و دادیم عیسى مریم را کتاب انجیل و معجزه‏ها چون زنده کردن مردگان و بینا کردن نابینایان و درست کردن پیسان و معتوهان و دردمندان و منقوصان. «وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» بجان پاک که باد آورد و در مادر وى دمید، و گفته‏اند که «بِرُوحِ الْقُدُسِ» جبرئیل است.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ اى من بعد موسى و عیسى و بینهما الف نبى» میگوید اگر خداى خواستید ایشان مختلف نگشتندید و باز ایستادندید بر سخن پیغامبران و بر دین و نشان ایشان اقتتال نامى است اختلاف را از بهر آنک اختلاف تخم اقتتال است، از خلاف قتال زاید، و آنچه در اول گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ و در آخر گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا این حکم تکرار ندارد که هر یکى معنیى را گفت اقتتال اول اختلاف است و اقتتال ثانى حقیقت قتل و محاربت، میگوید: اگر اللَّه خواستید ایشان مختلف نگشتندید و یک امت بود ندید، چنانک جاى دیگر گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ آن گه گفت و اگر اللَّه خواستید که این اختلاف نبودى، قتل و محاربت میان ایشان نرفتى، و قیل معناه و لو شاء اللَّه ان لا یأمر المؤمنین بالقتال للکافرین عقوبة لکفرهم لما اقتتلوا میگوید اگر اللَّه خواستید که مؤمنانرا نفرماید بقتال و محاربت کافران، عقوبت کفر ایشان را ایشان اقتتال نکردندى. این آیت در قدریان و معتزلیان است، که ایشان اضافت مشیت با خلق میکنند، و مشیت حق تبع مشیت خلق مى‏سازند، رب العزة درین آیت اضافت مشیت به کلیت با خود کرد، و نفى اقتتال بر ناخواست خود حوالت کرد. شافعى باین معنى اشارت کرده و گفته:
فما شئت کان و ان لم نشأ
و ما شئت ان لم نشأ لم یکن
خلقت العباد على ما علمت
ففى العلم یمضى الفتى و المسن
على ذا مننت و هذا خذلت
و هذا اعنت و ذا لم تعن
فمنهم شقى و منهم سعید
و منهم قبیح و منهم حسن
یکى از پیران سلف گفت نام او ابو غیاث که در عهد ما قدرى فرمان یافت، وى را در گورستان مسلمانان دفن کردیم، همان شب بخواب دیدم که جنازه مى‏بردند، و حمّالان آن سیاهان، و آن کس که بر آن جنازه بود پایهایش از پیش جنازه بیرون آمده بر مثال آلاس سیاه، آن سیاهان را گفتم که این جنازه کیست؟ گفتند جنازه فلان مرد یعنى آن قدرى، گفتم نه وى را دفن کردیم در فلان جایگه؟ گفتند آن نه جاى وى بود، ابو غیاث گفت از پس وى میرفتم تا خود کجا برند، گفتا بناوس گبرانش بردند و آنجاش دفن کردند. نعوذ باللّه من درک الشقاء و سوء القضاء.
اعتقاد قدرى آنست که اگر خواهد طاعت کند و اگر خواهد معصیت، که هر دو در مشیّت و استطاعت اوست، نه در مشیت و تقدیر اللَّه، ازینجاست که قدرى هرگز نگوید: اللهم وفّقنى، اللهم اعصمنى، و هرگز نگوید لا حول و لا قوة الا باللّه و گفته‏اند که قدریى گبرى را گفت که مسلمانان شود، گبر گفت تا خداى خواهد، قدرى گفت اللَّه میخواهد و شیطان ترا نمى‏گذارد و نمى‏خواهد، گبر جواب داد که این عجب کاریست که اللَّه را خواستى است و شیطان را خواستى، وانگه خواست شیطان غلبه دارد برخواست خداى، ما هذا الّا شیطان قوى. و عن الحسن بن ابى الحسن قال: جف القلم و قضى القضاء و تم القدر بتحقیق الکتاب و تصدیق الرسل، و سعادة من عمل و اتّقى، و شقاء من ظلم و اعتدى، و بالولایة من اللَّه للمؤمنین و التبرئة من اللَّه للمشرکین، من کفر بالقدر فقد کفر بالاسلام.
و روى عن الحسین بن على ع قال «ان القدریة لم یرضوا بقول اللَّه و لا بقول الملائکة و لا بقول النبیین و لا بقول اهل الجنة و لا بقول اهل النار و لا بقول اخیهم ابلیس، اما قول اللَّه تعالى فانه یقول وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ اما قول الملائکة سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا و امّا قول النبیین، فقول نوح: «وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ» و قول موسى: «إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ» و امّا قول اهل الجنة: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ، لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ و اما قول اهل النار: لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ و اما قول ابلیس: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی.
و قال جعفر بن محمد الصادق ع «جلّ العزیز ان یأمر بالفحشاء و عزّ الجلیل ان یکون فى ملکه ما لا یشاء».
عبد اللَّه عمر را گفتند در بصره قومى پدید آمده‏اند که قدر را منکراند، عبد اللَّه گفت من ازیشان بیزارم، آن گه سوگند یاد کرد که اگر یکى ازیشان چند کوه احد زر در سبیل خدا خرج کند، اللَّه از وى نپذیرد تا بقدر ایمان نیارد. و بدان که ایمان بقدر آنست که اعتقاد کند اللَّه در ازل هر چه بودنى است از افعال و اقوال بندگان خیر و شر، ایمان و کفر، طاعت و معصیت همه تقدیر کرد، و چنانک تقدیر کرد خواست که باشد و چنانک تقدیر و خواست وى بود در لوح محفوظ نبشت، وانگه در وقت کرد ایشان آن افعال بیافرید، اینست که رب العزة گفت وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ فعل بنده کسب وى است و آفریده خدا است، بنده مکتب است و خدا مکتسب نه، و خدا آفریدگار و بنده آفریدگار نه. و میان قضا و حکم فرق نیست و قضا و تقدیر و خواست بمعنى علم نیست، آن تأویل قدریان و معتزلیان است و از دین بار خدا نیست، و دین جبر و قدر نیست، قدرى خود را استطاعت نهد گوید: هر چه خواهم کنم. و جبرى بنده را خود اختیار نگوید. اهل سنت گویند: بنده را اختیارست و اختیار او بمشیت خدا است، تا خدا نخواهد بنده نتواند خواست، و نتواند کرد وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ الآیة... میگوید اى شما که ایمان آوردید و پیغامبران ما را استوار گرفتید و از باطل برگشتید و با حق گردیدید، صدقه دهید و از مال خویش در راه دین خداى و در فرمانبردارى وى هزینه کنید، پیش از آن که آید روزى یعنى روز رستخیز، که در آن روز بیع نبود که کسى را باز فروشند تا خود را باز خرد، و نه بدان را آن روز دوستى بود یا مهربانى که بریشان بخشاید، و نه شفیعى یابند که ایشان را بخواهد لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ بر قرائت مکى و بصرى هر سه نصب‏اند بر تبرئه، یعنى که البته هیچ استثنا نیست در نومیدى ایشان و بر قراءة باقى هر سه رفع است على الابتداء.
وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ اى هم الذین وضعوا الامر غیر موضعه، جاى دیگر گفت وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ بیداد گران ایشانند که از بد خویش با قرار و پشیمانى باز پس نیابند. گفته‏اند که ظلم بر سه قسم است: یکى میان بنده و نفس خویش، دیگر میان بنده و بنده، سدیگر میان بنده و حق، و در مقابله این سه قسم اقسام عدالت است، و عدالت مهین آنست که میان بنده و حق است و آن ایمان است، همچنین ظلم مهین آنست که میان بنده و حق است و آن کفر است، ازینجا گفت رب العالمین وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ قال ابن عباس لا تبطلوا صدقاتکم بالمن على اللَّه. خداى عز و جل میگوید اى شما که ایمان آوردید و دست بحلقه بندگى ما زدید، و بحبل عصمت ما در آویختید، راه بندگى نه آنست که بگرد خود نگرید، و در طاعت منت بر ما نهید، که هر چه شما کنید بتوفیق و ارادت ماست: دلت. که گشاده شد ما گشادیم، توفیق که یافتى ما دادیم، مواساة که کردى با درویش ما خواستیم، و ما راندیم، پس همه منت ماراست، که ساختن همه از ماست و پرداختن بر ما. براء بن عازب گفت رسول خدا را دیدم روز خندق که این کلمات ابن رواحه میگفت «اللهم لو لا انت ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلّینا فانزل سکینة علینا و ثبت الاقدام ان لاقینا» میگوید بار خدایا اگر نه عنایت تو بودى، ما را در کوى توحید چه راه بودى؟ و رنه توفیق تو بودى، ما را به کار خیر چه توان بودى؟
آن بیچاره که در طاعت منت بر اللَّه مى‏نهد از آنست که راه بندگى گم کرده، طاعت خود را وزن مى‏نهد و آن را بزرگ مى‏بیند و نظر دل و دیده از آن مى‏بنگرداند، و در راه جوانمردى خود را در طاعت دیدن گبرکى است، و از آن نگرستن عین دوگانگى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چون خود را در میان بینى‏
و گفته‏اند لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏ یعنى بالمن على السائل میگوید صدقه‏هاى خویش تباه مکنید بآنک منت بر درویش نهید، مرد توانگر که منت بر درویش مینهد بآنچه بوى میدهد، از آنست که شرف درویشى و رتبت درویشان نشناخته و ندانسته که ایشان امروز ملوک جهانند، چنانک در خبرست‏
«ملوک تحت اطمار»
و فردا بپانصد سال پیش از توانگران در بهشت شوند، کدام شرف ازین بزرگوارتر! کدام نعمت ازین تمامتر! قال ابو الدرداء احب الفقر تواضعا لربى و احب الموت اشتیاقا الى ربّى و احب المرض تکفیرا لخطیئتى و روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال لعلى یا على انک فقیر اللَّه فلا تنهر الفقراء و قرّبهم تقرّبا من اللَّه عزّ و جلّ، رسول خداى على را گفت اى على، تو درویش خدایى، نگر تا درویشان را باز نزنى و بایشان تقرب کنى و نزدیکى جویى، تا باللّه نزدیک شوى. پس سزاى توانگر آنست که منت بر درویش ننهد بل که از درویش منت پذیرد، و او را تحفه حق بنزدیک خود داند، که در خبرست: «هدیة اللَّه الى المؤمن السائل على بابه»
و چرا منت باید نهاد بر درویش که نه او بدرویش میدهد یا درویش از وى مى‏ستاند، لا بل که وى بخداى میدهد و خداى بدرویش مى‏سپارد. کذا قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الصدقة لتقع فى ید اللَّه قبل ان تقع فى ید السائل»
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ بر زبان اشارت این خطاب با جوانمردان طریقت است، ایشان که چون دیگران تحصیل مال کردند، ایشان تصفیت حال جستند، دیگران بخرج مال بنعیم و ناز بهشت رسیدند، و ایشان بانفاق حال نسیم وصال حق یافتند، اگر جوینده بهشت تا طیّبات کسب خویش انفاق نکند ببهشت نمى‏رسد، پس جوینده حق اولى‏تر، که تا کسب احوال و طیّبات اعمال در نبازد بحق نرسد. و باختن احوال و اعمال نه آنست که نیارد، بل که بیارد و بگزارد، اگر عمل ثقلین در آرد در آن ننگرد و آرامگاه و تکیه گاه خویش نسازد، و بر طاعت خویش بیش از آن ترسد که عاصى بر معصیت خویش، تا غرور و پندار در راه وى نیاید و راه بر وى نزند.
سلطان طریقت بو یزید بسطامى قدس اللَّه روحه گفت وقتى نشسته بودم بخاطرم در آمد که من امروز پیر وقتم و وحید عصر خویش، پس با خود افتادم، دانستم که آن غرور است و پندار که بر من راه میزند، برخاستم براه خراسان فرو رفتم، در میان بیابان سوگند یاد کردم که از اینجا نروم، تا مر او امن ننمایند، سه شبانروز آنجا بماندم، روز چهارم مردى اعور دیدم بر راحله نشسته و مى‏آمد و بر وى نشان آشنایان پیدا، دست بیرون بردم و باشتر اشارت کردم که باش، هم در ساعت دو پاى اشتر بزمین فرو رفت، آن مرد اعور در من نگرست، گفت هان هان اى با یزید! بدان مى‏آرى که چشم فراز کرده باز کنم، و در بسته بگشایم و بسطام را با اهل بسطام و با یزید را غرقه کنم، گفتا هیبتى از وى بر من افتاد، آن گه گفتم از کجا مى‏آیى؟ گفت از آن که باز که تو آن عهد کردى و پیمان بستى، سه هزار فرسنگ آمده‏ام، پس گفت زینهار اى بایزید که فریفته نشوى و با پندار نمانى که آن گه از جاده حقیقت بیفتى! این بگفت و روى از من بگردانید و رفت. بو یزید گفت آن گاه از روى الهام بسرّم فرو گفتند که اى بایزید در خزینه فضل ما بسى طاعت مطیعان است و خدمت خدمتکاران، گر زانک ما را خواهى سوز و نیاز باید و در دو گداز، شکستگى تن و زبان و غارت دل و جان!
وى را نتوان یافت به تسبیح و نماز
تا بتکده از بتان تو خالى نکنى
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ لفقره، و اللَّه عز و جل یعدکم المغفرة لکرمه.
شیطان که خود از حق درویش است، مى وعده درویشى دهد، که همان دارد و دستش بدان میرسد، خود خرمن سوخته است، دیگران را خرمن سوخته خواهد رب العالمین که آمرزگارست و بنده نواز وعده مغفرت و کرم میدهد. آرى هر کس آن کند که، سزاى اوست، وز کوزه همان برون تراود که دروست. کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ دعوت خداوند عز جلاله آنست که گفت یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و دعوت شیطان، آنست که گفت إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ شیطان بر حرص و رغبت دنیا میخواند و این بحقیقت درویشى است، و اللَّه بر قناعت و طلب عقبى میخواند و این عین توانگرى است. در دین وجه توانگرى مه، از آن که در دنیا قانع بود، از خلق بى‏نیاز، و بدل با حق هام راز، و فردا در بستان فضل و کرم در بحر عیان غرقه نور اعظم.
شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه توانگرى سه چیز است: توانگرى مال، و توانگرى خوى، و توانگرى دل. توانگرى مال سه چیز است: آنچه حلال است محنت است، و آنچه حرام است لعنت است، و آنچه افزونى است عقوبت است.
و توانگرى خو سه چیز است: خرسندى و خشنودى و جوانمردى. و توانگرى دل سه چیز است: همتى مه از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى فا دیدار مولى.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ الآیة... گفته‏اند که حکمت را حقیقتى است و ثمرتى، اما حقیقت حکمت شناختن کارى است سزاى آن کار، و بنهادن چیزى است بر جاى آن چیز، و شناخت هر کس در قالب آن کس، و بدیدن آخر هر سخنى با اول آن، و شناختن باطن هر سخنى در ظاهر آن، و ثمره حکمت و زن معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت، و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید، و وزن معاملت با حق نگه داشتن است میان هیبت و انس، حکمت آن نور است که چون شعاع آن بر تو زد، زبان بصواب ذکر بیاراید، و دل بصواب فکر بیاراید، و ارکان بصواب حرکت بیاراید. سخن که گوید بحکمت گوید، دلها رباید، جانها را صید کند، فکرت که کند بحکمت کند، بازوار پرواز کند، در ملکوت اعلى جولان کند، و جز در حضرت عندیت آشیان نسازد.
فدیت رجالا فى الغیوب نزول
و اسرارهم فیما هناک تجول‏
بحکمتها قوى پر کن تو مر طاوس عرشى را
که تا زین دامگاه او را نشاط آشیان بینى‏
و گر زى حضرت قدسى خرامان گردى از عزت
ز دار الملک ربانى جنیبتها روان بینى
آرى! و حرکت که کند بحکمت کند، در حظیره رضاء محبوب جمع کرده، و مراد خود را در آن فداء مراد اللَّه کرده، و انس خود در ذکر وى دیده، و نظر خود تبع نظر وى داشته، و با یاد وى بهر چه رسد بیاسوده، گه در میدان جلال بر مقام نیاز از عشق او سوخته، گه در روضه وصال بر تخت ناز با لطف او آرمیده.
گه بقهر از زلف مشکین تیغها افراخته
گه بلطف از لعل نوشین شمعها افروخته‏
اى کمالت کم زنان را صره‏ها پرداخته
وى جمالت مفلسان را کیسه‏ها بر دوخته
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره آل عمران گفته‏اند دویست آیت است، و سه هزار و چهارصد و هشتاد کلمه، و چهارده هزار و پانصد و بیست و پنج حرف. جمله بمدینه فرود آمد از آسمان عزّت، از نزدیک خداوند جلّ ثناؤه، بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سعید جبیر گفت: «اوّل آیت ازین سوره که فرو آمد این بود هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» و مصطفى در بیان فضیلت این سوره گفت: هر آن کس که برخواند روز آدینه خداى عزّ و جلّ و فریشتگان او بر وى ثنا گویند، و درود فرستند، تا آن گه آفتاب فرو شود. و بروایتى دیگر مى‏آید که اگر شب آدینه بر خواند روز قیامت وى را دو پر دهند تا بدان دو پر اندر صراط بآسانى باز گردد. و بروایتى دیگر اگر بر اطلاق در عموم احوال و اوقات برخواند بهر آیتى وى را امانى دهند و زینهارى، فرداى قیامت اندران جسر دوزخ. این مسعود گفت: «من قرأ آل عمران فهو غنی» توانگر بحقیقت آن کس است که آل عمران داند و خواند.
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبى و بیع و انس و جماعتى مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکى عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و راى وى داشتند، نام وى عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وى ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضى و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهاى نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکى از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیده‏ایم.
وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوى مشرق، و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند. پس سیّد و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند. رسول خدا گفت: مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین. رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نه‏اید، نه آنکه خداى را فرزند مى‏گویید؟ و صلیب مى‏پرستید؟ و گوشت خوک مى‏خورید؟ ایشان گفتند: إن لم یکن ولدا للَّه فمن أبوه؟ اگر عیسى فرزند اللَّه نبود پس پدر وى که بود؟ و مخاصمتى در گرفتند در کار عیسى، پس مصطفى (ص) گفت: نه شما مى‏دانید و مى‏شناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله؟ که جنسیّت میان پدر و فرزند این اقتضا کند. گفتند بلى چنین است. رسول گفت پس خداوند ما عزّ و جلّ زنده است که مرگ را بوى راه نه، همیشه بود، و هست، و باشد. و عیسى نبود پس بود است. آن گه مرگ و فنا را بوى راهست! و نیز خداى ما نگهبان هر چیزست، و روزى گمار هر کس، و در عیسى ازین هیچ چیز نیست! و خداوند ما آنست که لا یخفى علیه شی‏ء فى الارض و لا فى السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزى از وى پوشیده، و عیسى نداند مگر آنچ او را درآموختند! و خداوند ما عیسى را در رحم مادر نگاشت، چنان که خود خواست، تا مادر بوى بارور شده و او را فرو نهاد، چنان که مادر فرزند نهد، پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب، و خداوند ما ازین همه پاکست و منزّه، نه خورد، نه آشامد، نه هیچ عیب و رنج بوى در آید، «تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا. این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند. تا مخاصمت منقطع گشت، و ربّ العالمین درین حال این آیات فرستاد از اوّل سوره.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عکرمه گفت: پیش از موجودات و مکوّنات خدا بود، دگر هیچ چیز نبود، نورى بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید، آن گه اوّل چیز که بر لوح نوشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود. عثمان عفان از مصطفى (ص) پرسید که در این «آیت تسمیت» چه گویى؟ مصطفى گفت: «نامى از نامهاى خداوند است جلّ جلاله، با نام اعظم نزدیک، و هم بر چنان که سیاهى چشم سپیدى را نزدیک است. و هم بر جعفر بن محمد گفت: بسم اللَّه کتاب خداى را همچون کلید است درها را، پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بى کلید، همچنین دستورى نیست که بحضرت قرآن شوند بى بسم اللَّه. آن گه این بیت بر گفت جعفر: شعر
«بسم اللَّه مفتتح الکلام.
و بسم اللَّه شافیة السقام».
ابو سعید خدرى روایت کند از مصطفى گفت میان عورات بنى آدم و میان دیو پرده بسم اللَّه است، کسى که بخلوت جاى شود قضاء حاجت را، تا بسم اللَّه نگوید که دیده دیو از آن دربند حجاب نشود. و دیو از هیچ چیز چنان کوفته و کشته نشود که از بسم اللَّه شود، نبینى که مردى بحضرت مصطفى گفت «تعس الشّیطان» مصطفى گفت: چنین مگوى که دیو ازین بزرگى بر خود نهد و گوید
«بعزّتی صغّرتک! فإذا قلت بسم اللَّه تصاغر حتّى یصیر مثل الذّباب.»
و عن عبد اللَّه بن مسعود، قال: «من أراد ان ینجیه اللَّه من الزّبانیة التسعة عشر فلیقرأ بسم اللَّه الرحمن الرحیم فانّها تسعة عسر حرفا لیجعل اللَّه تعالى کلّ حرف منها جنّة من واحد منهم» و شرح این آیت تسمیت بالطائف و نکت که بآن تعلّق دارد در سوره بقره از پیش رفت.
قوله تعالى: الم روایت کردند از ابن عباس در تفسیر الم که الف اشارتست باللّه، و لام بجبریل. و میم بمحمّد (ص) این تفسیر دلالت کند که مبدأ قرآن از خداست و واسطه جبرئیل و منتهى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و مخرج الف که بدایت مخارج حروفست دلالت میکند بدان که مبدأ قرآن از خداست، و مخرج لام که اوسط المخارجست بر جبرئیل که واسطه است، و مخرج میم که منتهى مخارج است بر مصطفى که منتهاى قرآنست، چنانستى که ربّ العالمین گفت: ازین حروف که دلالت میکند بر اسباب سگانه کتاب قرآن حاصل شد: آن کتابى که شما با فصاحت و براعت از مثل آن گفتن درماندید، و عاجز گشتید. و گفته‏اند «الف» از احدیّت است، و «لام» از لطف، و «میم» از ملک. معنى آنست که: «الاحد اللّطیف الملک.
قوله: اللَّه لا اله الّا هو».
«اللَّه» بعضى از مفسّران در معنى اللَّه و در اشتقاق آن گفتند: «هو الّذی یحقّ له العبادة، و الّذی یؤل الاشیاء الیه» «اللَّه» آن خداوندیست که عبادت کردن و گردن نهادن وى را سزاست، و بازگشت هر چیز و هر کار اعلم اوست و با حکم او.
و گفته‏اند که اللَّه الف اشارتست بآلاء خدا، و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است. میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار اللَّه رسید هم بنعمت و لطف اللَّه رسید اگر نه لطف او بودى بنده بلقاء او نرسیدى.
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند: تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم، یعنى که تا رب العزّة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دلِ وى ثبت نکند، بنده به معرفت او راه نبرد، اینست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا»
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و بجواب آن کافران که مى‏گفتند: جملة الاشیاء سه چیزست عابدى که نه معبود بود یعنى بنده، و معبودى که نه عابد بود یعنى خداى عزّ و جلّ، و معبودى عابد یعنى عیسى. ربّ العالمین بیان کرد که مستحقّ عبادت بر اطلاق جز اللّه نیست آن خداوندى که جز او معبود نیست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.
آنکه تأکید را گفت: الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده، که بر وى مرگ روانه، و فنا بوى راه نه، و زندگى همه زندگان بدست وى و بقدرة اوست، و القیوم هو القائم بحفظ کلّ شی‏ء و المعطى له ما به قوامه. همانست که جاى دیگر گفت: أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏. أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ و تمامى شرح این کلمات در سورة البقره رفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ کتاب اینجا قرآنست، «و إنّما سمّی کتابا لکتب الحروف بعضها الى بعض، اى ضمّها» و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است، یعنى که نه بیکبار فرود آمد این، بلکه اندر سالها، نجم نجم، آیت آیت، بقدر حاجت و ضرورت، بدفعات و کرّات فرو آمد، تا گرفتن آن بتلقّف و یادداشت آن بدل آسان‏تر بود، و پاینده‏تر.
چنان که جاى دیگر گفت: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا جاى دیگر گفت وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُکْثٍ نه چون توریت موسى که بیکبار از آسمان فرود آمد. گویند هفتاد شتروار بود، و یک جزو از آن بیکسال بر مى خواندند، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس همه توریت برنخواند، مگر چهار کس: موسى عمران و یوشع بن نون، و عزیز و عیسى علیهم السلام. پس از این جهت توریت و انجیل را أنزّل، گفت و نزّل، نگفت. معنى دیگر گفته‏اند که. نزّل، قرآن را گفت از بهر آنکه این بناء مبالغت است و حکم قرآن مؤبّد است تا لا جرم باین لفظ مخصوص گشت، و حکم توریت و انجیل مؤبّد نیست، ازین جهت ببناء مبالغه نگفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ الایة اى بالعدل، لم ینزله باطلا عبثا بغیر شی‏ء کقوله: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. میگوید این قرآن که فرو فرستاد، بعدل فرستاد، و براستى و درستى، نه بباطل، که باطل را در آن گنجایى نه! و بازى و محال را در آن جاى نه! و قیل: بِالْحَقِّ اى بما حقّ فی کتبه من إنزاله علیک» گفت فرو فرستاد بر تو قرآن بدان که درست گشته بود در کتب پیشینه که این کتاب بتو خواهیم داد.
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ. اى موافقا لما تقدّم الخبر به فی سائر الکتب، معنى همان است. و قیل موافقا لما کان قبله من التّوراة و الانجیل و الزّبور فى التوحید و النبوّات و بعض الشرائع، میگوید این قرآن موافق توریت و انجیل و زبور است
در بیان توحید و اثبات نبوّات و ذکر بعضى شرائع.
آن گه تشریف توریت و انجیل را دیگر باره بذکر صریح مخصوص کرد گفت: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هذا القرآن. هُدىً لِلنَّاسِ صفت توریت و انجیل است، و ناس بنى اسرائیل‏اند. ای هما هدى لبنی اسرائیل من الضّلالة.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ روا باشد که این فرقان بقرآن مخصوص بود که جاى دیگر گفت: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ و روا باشد که بر عموم برانند و همه کتابهاى خدا در آن مندرج بود، که همه آنند که حق از باطل جدا میکنند، و حقیقت از شبهت، و هدایت از ضلالت پیدا کنند.
و اشتقاق توریت از «توریه» است، و توریه روشن کردن بود و نمودن، یعنى که توریت همه روشنایى است، و سبب نور دل و هدایت. چنان که گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و اشتقاق انجیل از «نجل» است و نجل اصل بود یعنى که انجیل دین را و علم را اصل است. و اللَّه اعلم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة... یعنى بالقرآن و بدین اللَّه عزّ و جلّ، لهم عذاب شدید فی الآخرة ایشان که کافر شدند بسخنان خداى که بدان ایمان ندادند و نپذیرفتند، و رسالت رسول و نبوت وى را منکر شدند، و سخنان خداى را اساطیر الاولین گفتند، و نیز آیات و علامات که بر وحدانیت اللَّه دلالت میکند، و بر صدق نبوت گواهى میدهد، از این دلائل عقلى و سمعى آن را مکابر شدند، ایشانراست عذابى سخت در آن جهان. و خداى را هست که عذاب کند و کین کشد آن را که خواهد، و کس را نیست و نرسد که وى را منع کند از آن که وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ وى عزیز است و قوى و قادر بر همه غلبه دارد و با همه تاود و سزاى همه داند و تواند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى‏ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیة... کلبى گفت: در زمین هیچیز از خداى پوشیده نیست، یعنى وفد نجران و کید ایشان با رسول خداى و در آسمان هیچیز پوشیده نیست، یعنى اعمال بندگان. و تخصیص آسمان و زمین بذکر از آنست که ذکر آسمان و زمین باضافت با مخلوقان هائل‏ترست و عظیم‏تر، و در دلها اثر بیشتر دارد، آن گه هر چه هست بیرون از آسمان و زمین خود بر آن دلالت مى‏کند.
قوله: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الایه... جاى دیگر گفت بلفظ ماضى: هو الذی یصورکم فاحسن صورکم آنچه ماضى است بر سبیل تقدیر است و فعل خداى عزّ و جلّ لا محاله بودنى است. و از روى حکم چنانست که از آن پرداختند چنان که گفت: أتى أمر اللَّه. أمّا آنچه بر لفظ مستقبل گفت: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ این بر حسب حال مخلوقان است، چنان که بعزّت خود جلّ جلاله، حالا فحالا اظهار مى‏کند فعل خود، و مى‏آفریند، و از آن خبر میدهد که: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ گفت: او خداوندى است دارنده، و نگارنده، هم مصور و هم مدبّر، خلق را مصور است و عالم را مدبّر و درست است از مصطفى (ص) که گفت: «إذا أراد اللَّه عزّ و جلّ خلق عبد فجامع الرّجل المرأة طار ماؤه فی کلّ عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه تعالى ثمّ أخضره کل عرق له فی ایّ صورة ما شاء رکبه».
حاصل خبر آنست که ربّ العالمین چون خواهد که بنده بیافریند مرد و زن فرا صحبت دارد، تا آن گه آب وى پراکنده شود، پس روز هفتم همه با هم آرد آن آب و آن عروق، و چنان که خواهد صورت وى مى‏نگارد، ترتیب اعضا مى‏دهد، و برهم مى‏نشاند، یکى کوتاه، یکى دراز، یکى نرینه، یکى مادینه. یکى نیکو صورت و یکى منکر صورت، یکى را خلق ظاهر تمام، یکى ناقص، یکى سیاه، یکى سپید. پس مصور بحقیقت خداى است که قدرتش بى‏نهایت، و خود بى‏همتا است. و کس را نسزاست و نه رواست از مخلوقان که صورت گرى کند. مصطفى (ص) از آن نهى کرده و گفت: «من صوّر صورة کلف یوم القیمة أن ینفخ فیها الرّوح و لیس بنافخ.»
و قال «إنّ أصحاب هذه الصّور یعذون یوم القیمة و یقال لهم أحیوا ما خلقتم»
و قال» إنّ البیت الّذى فیه تصاویر لا تدخله الملائکة.»
قیل یعنى ملائکة الرحمة فان ملائکه العذاب تدخله لا محالة. و رأى النّبی ص سترا فیه تمثال فهتکه، و لم یدخل البیت الذی کان معلقا علیه.
ثم قال تعالى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلمه «لا إله إلّا اللَّه» بآخر آیت اعادت کردن بدان معنى است، که چون بدلائل روشن و برهان صادق درین آیات معلوم شد که عیسى مخلوق است. و اللَّه خالق عیسى، یعنى پس مى‏دانید که معبود بجز اللَّه نیست، و سزاى خدائی جز او نیست، عزیز است که او را همتا و مانند نیست، و کس را با وى تابستن نیست، حکیم است در کار خویش، که او را حاجت بانباز و فرزند نیست، و شرکت و ولادت در حکمت خود مقتضى ربوبیت نیست.
و درست است خبر از مصطفى ص گفت: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یصدّق العبد بخمس یقولهن إذا قال لا إله إلا اللَّه له الملک و له الحمد» قال صدق عبدى، و اذا قال «لا إله إلا اللَّه و الحمد للَّه» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا إله إلّا اللَّه و اللَّه اکبر» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له» قال صدق عبدى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ الایة... سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ص، کعب اشرف و اصحاب او را از جهودان با دین اسلام دعوت کرد، و سید و عاقب را از ترسایى با اسلام خواند. ایشان گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ سخن ترسایانست، و أَحِبَّاؤُهُ سخن جهودان گفتند: ما خود پسران و دوستان اللَّه‏ایم بوى نزدیکتر از آنیم که تو ما را بآن میخوانى! رسول خدا و مؤمنان گفتند: اگر آنک شما پسران و دوستانید، چرا بر شما غضب و لعنت است ازو؟ گفتند: این چنان است که پدر بر پسر خشم گیرد، یکبارگى ازو نبرد و دوستى برنخیزد. پس رب العالمین آیت فرستاد: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی. معنى آنست که: یا محمد ص! ایشان را گوى که اگر اللَّه را دوست میدارید، چنان که مى‏گوئید پس مرا دوست دارید که نسبت وى دارم از روى نبوت و رسالت و محبت و بر پى من باشید که من بر طاعت و عبادت وى میخوانم، و دوستى شما مر او را لا محالة از آنست که او نیز شما را دوست میدارد و آن گه شما را دوست دارد که وى را طاعت دار و فرمان بردار باشید. پس واجب است بر شما که اتّباع من کنید در طاعت او، تا شما را دوست دارد. درین آیت نشان دوستى و محبت اتّباع رسول ساخت جاى دیگر آرزوى مرگ نشان دوستى کرد. إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ میگوید: اگر راست مى‏گوئید که اللَّه را دوست مى‏دارید، آرزوى مرگ کنید که دوستى داعیه شوق است، و شوق‏زده را همان مراد وى دیدار دوست بود. و آن کس که همه مراد وى دیدار دوست بود، همیشه آرزوى آن باشد که بر دوست برسد و راه رسیدن بر دوست جز مرگ نیست. پس چرا کراهیّت مى‏دارید مرگ را؟ و مرگ سبب وصال دوست است! اما گفتند: که این مرگ قومى را راحت است، و قومى را آفت. آن را که راحت است، از آن است که: «من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقائه».
و آن را که آفت است، از آن است که: «من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقائه»
زاهدى را گفتند که: مرگ را دوست دارى؟ توقف کرد. پس پرسنده گفت: اگر زهد تو با صدق تو بودى از مرگ کراهیت نبودى! سدیگر نشان در صدق محبت آنست که: همواره ذکر محبوب بر دل و بر زبان محبّ تازه بود. چنان که غفلت و نسیان بوى راه نبرد. و على هذا
قال النبى ص «من احبّ شیئا اکثر ذکره».
چهارم نشان در وفاء دوستى آنست که: هر چه با محبوب نسبتى دارد، آن را دوست دارد.
چنان که قرآن کلام وى، کعبه خانه وى، مصطفى ص رسول وى، مؤمنان دوستان وى.
مصطفى ص گفت: «احبّوا اللَّه لما یغذوکم به من نعمة، و احبّونى لحبّ اللَّه ایّاى، و احبّوا اهل بیتى لحبّى»
آن گه گفت: وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ. درین تنبیه است که محبّت نه معلول است، نه باکتساب بنده تا بتحصیل طاعت یا از اجتناب معصیت فرا دست آید. یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ. پس آنچه گفت: یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ که بنده باشد که گناهان دارد، آن گه خدا را دوست دارد و اللَّه وى را دوست دارد. هم ازین بابست خبر نعمان که وى را بخمر خوردن چند بار حدّ زدند. پس یکى وى را لعنت کرد، رسول خدا گفت: لعنت مکن که وى خدا و رسول او را دوست میدارد. مفسران گفتند: چون این آیت فرو آمد، عبد اللَّه بن ابى سر منافقان با اصحاب خویش گفت: محمد طاعت خود در طاعت خدا بست، میخواهد تا چنان که خداى را طاعت داریم، وى را نیز طاعت داریم و میفرماید تا وى را دوست داریم، چنانک ترسایان عیسى ع را دوست داشتند.
رب العالمین در جواب ایشان این آیت فرستاد، یعنى من که خدایم بطاعت دارى میفرمایم.
قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ بگوى ایشان را که، فرمان بردار باشید، و او را یگانه و یکتا دانید، و بخداوندى و معبودى وى اقرار بدهید، و رسول وى را فرمان‏بردار باشید، و او را بنبوت و رسالت استوار دارید و در آیت اوّل اتّباع وى فرمود، و درین آیت طاعت وى فرمود، از بهر آنکه افتد طاعت دارى که اتّباع سیرت و افعال و اخلاق با آن نبود. و این جا هم طاعت دارى باید و هم اتّباع، تا بنده بر راه حق افتد و بر سنن صواب. آن راه که بنده در آن بکمال سعادت خویش رسد و قرآن مجید بآن اشارت میکند: قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ، عَلى‏ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی بزرگان دین گفتند: این راه بر سه منزل نهادند: منزل اول: شناخت احکام ظاهر شرع است و بآن کار کردن و شرط آن بجا آوردن. منزل دوم: شناخت علم و زهد و ورع است که حاصل آن شناختن عیب خویش است، و قمع شهوات، و مجاهدت نفس. و منزل سوم: شناخت خواطر است که آن توقیعات سلطان ربوبیت است. و خاطرى که توقیع ربوبیّت باشد، خطا در آن راه نبرد، و بلکه همه شکستگیها بوى درست شود. مصطفى ص گفت: «اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللَّه».
این سه منزل که گفتیم، رسول بسه کلمه باز آورده و راه تحصیل آن باز نموده گفت: «سائل العلماء و خالط الحکماء و جالس الکبراء».
آن گه گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِینَ. اگر برگردند از طاعت خدا و رسول وى، خداى ایشان را دوست ندارد هر چند که ایشان مى‏گویند، وى را دوست داریم آن گفت ایشان بى‏حاصل است، و آن دعوى ایشان باطل.
قوله: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ الایة... صفوت از هر چیز بهینه آنست. میگوید اللَّه برگزید آدم ع را بمحبّت و ولایت و نبوّت، او را رسول کرد بفرزندان خویش و بفرشتگان. و لهذا قال تعالى: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ. در خبر است که مردى گفت: «یا رسول اللَّه! أ نبیّا کان آدم؟ قال: نعم، مکلّم»
و برگزید نوح ع را و ابراهیم ع را، و آل وى اسماعیل و اسحاق و لوط و یعقوب و انبیاء فرزندان او. ابراهیم را خلّت داد و امام ملّت کرد، و ایشان را که برشمردیم از خاندان وى اهل رسالت کرد، و بریشان درود پیوست تا جاوید. آل مرد کسان وى باشند از نزدیکان و خاصگان قبیله و عشیره و موافقان در دین. پس هر که در دین موافق نباشد و در اتّباع درست نیاید، او را آل نگویند اگر چه نسب دارد. و با موافقت و اتّباع در دین آل گویند، اگر چه نسب ندارد. و الیه الاشارة بقوله: «فمن تبعنى فانّه منّى»
و قال تعالى: وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ. و پسر نوح که نه موافق نوح ع بود در دین، از آل وى نشمرد و گفت: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ. و آل فرعون را گفت: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ که در ملت کفر همه یکسان بودند و بر پى یکدگر رفتند.
مصطفى (ص) خویشان کافر را گفت: «انّ آل ابى لیسوا لى باولیاء، انّما ولیّى اللَّه و صالح المؤمنین، و لکن لهم رحم ابلّها ببلالها».
روى أنّ النبى (ص) مرض فاتى اهل قبا یعودونه و قالوا: یا رسول اللَّه لم نعلم بمرضک الّا الآن، فجئنا فادعوا اللَّه لنا.
فقال سوف ادعولکم و لآل محمد. قالوا: یا رسول اللَّه و من آل محمد؟ قال: سألتمونى عن شی‏ء ما سألنى عنه احد غیرکم، المسلمون، آل محمد ص کلّ مؤمن تقىّ‏
و گفته‏اند که: اهل دین که نسبت ایشان با رسول خداست بر دو قسم‏اند: گروهى خاصیگان وى‏اند. و متبعان وى، بعلم متقن و عمل محکم شرائط شرع او بجا آورند و براه دین وى راست روند. ایشان را «آل» گویند. قسم دیگر گروهى‏اند که با وى نسبت دارند و عمل ایشان بر سبیل تقلید باشد و با تقصیر و تفریط بود، نه ایشان را علم متقن است نه عمل محکم ایشان را امّت گویند نه آل. پس آل پیغامبر همه امّت اواند، نه همه امّت او آل اواند. اینجاست که جعفر بن محمد (ع) را گفتند: چه گویى باین مردمان که مى‏گویند مسلمانان همه آل محمداند؟ جواب داد که: کذبوا و صدقوا. گفتند: این چه معنى دارد، دروغ و راست هر دو جمع کردن؟ گفت: دروغ است آنچه میگویند که مردمان با این همه تقصیر در دین آل محمداند، و راست است چون شرائط شریعت او بجاى آرند و براه اتّباع او تمام روند، و راست روند.
وَ آلَ عِمْرانَ و برگزید آل عمران یعنى موسى ع و هارون ع. مقاتل گفت: این عمران پدر موسى و هارون است. هو عمران بن یصهر بن قاهث بن لاوى بن یعقوب ع.
و گفته‏اند: آل عمران مریم است و پسر وى عیسى ع و آن عمران بن ماثان است النّجار، نیک مردى بود از نیک مردان زمین مقدس.
عَلَى الْعالَمِینَ اى عالمى زمانهم. گفته‏اند: که: عالم نامى است از هر چه در موجودات است، از زمین و آسمان، و هوا و فضا، و برّ و بحر و حیوانات و جمادات. و چون عقلاء از آدمیان و فریشتگان در جمله آن بودند، جمع بنام ایشان باز کرد که در آفرینش ایشان اصل‏اند، و دیگر چیزها تبع ایشانست. و گفته‏اند که: هر جنسى از موجودات که هست، آن را عالمى گویند. چنان که جنس آدمیان، و جنس فریشتگان، و جنس پریان، و جنس مرغان، و غیر ایشان. و گفته‏اند که: اهل هر عصرى را عالمى گویند. اهل تحقیق گفتند: عالم دو است: عالم کبیر و عالم صغیر.
کبیر آنست که گفتیم، و صغیر هر آدمى بنفس خویش عالمیست و هر چه در عالم کبیر است نمودگار آن در عالم صغیر است، از زمین و کوه و نبات و جوى روان و باد و آب و آتش و سرما و گرما و پیشه‏وران و فریشتگان و چهارپایان و غیر آن. ازین جاست که ربّ العالمین در نفس آدمیان همان نظر فرمود که در عالم کبیر فرمود و گفت: وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ؟. و در آیت دیگر هر دو در هم بست، گفت: سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ. مصطفى (ص) گفت: اعلمکم بنفسه، اعلمکم بربه
و جاى دیگر گفت: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ تنبیها، على انهم لو تفکروا فى انفسهم لما خفى معرفته علیهم.
ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ذرّیة نصب است بر حال، و گفته‏اند بر بدل و گفته‏اند بر تکریر. اى: اصطفى ذریّة و اشتقاق ذریّت از «أذرأ اللَّه الخلق» است، فترکت همزته، کبریّة و نبى. و گفته‏اند: هى فعلیة من الذرّ و چنان که نسل را ذرّیت گویند، اصل را نیز گویند، و ذلک فى قوله: وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ اى آباءهم. و زنان را ذرارى گویند. مصطفى (ص) گفت: حجوا بالذرارى و لا تأکلوا مالها و تذروا ارباقها فى اعناقها
باین ذرارى زنان خواهد بود نه کودکان، که کودکان را در شرع حج کردن درست نیاید.
بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ اى من ولد بعض، فکلهم من ذریة آدم ع ثم ذریة نوح ع ثم ذریة ابراهیم ع و قیل بعضهم من بعض یعنى فى الموالاة الدینیه لقوله تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ و قوله تعالى: الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ اهل معانى گفتند: تعلق این آیت که إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ الخ بآیت پیش از دو وجه است: یکى آنکه: ایشان همه مقرّ بودند که اتّباع این پیغامبران که بر شمردیم واجب است میگوید: چرا اتّباع محمد ص نمیکنید و ایشان همه یکسانند؟
آنچه اتّباع این پیغامبران واجب کرد، نبوت و رسالت است و آن در محمد ص موجود است، پس او را متبع باشید. وجه دیگر آنست که: اصطفائیّت این پیغامبران از آنست که خداى را فرمان‏بردار شدند تا مستحق محبت او گشتند، یعنى شما نیز این طاعت بجاى آرید تا بآن محبت رسید.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ الایة... مفسّران گفته‏اند: این آیت بآن فرود آمد که دانشمندان جهودان و ترسایان نجران خصومت کردند در کار ابراهیم (ع). جهودان میگفتند ابراهیم از ما بود و بر دین ما، و بما سزاوارتر، و ترسایان دعوى میگردند که از ما بود و بر دین ما. رب العالمین دعواى هر دو باطل کرد گفت: لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ اى لم تدّعون؟ دعوى درین آیت حجّت خواند، از بهر آنکه هر که دعوى کند حجّت آرد. آن گه بیان کرد که این نسبت جهودان و ترسایان در حقّ وى محال است، که ابراهیم متقدّم بود و این هر دو علّت متاخّر. یعنى که این ملّت جهودان و ترسایان بعد از نزول تورات و انجیل فرا دیده آمد، و تورات و انجیل بعد از وفات ابراهیم فرود آمدند بعمرهاء دراز.
گفته‏اند که میان ابراهیم و موسى هزار سال بود و میان موسى و عیسى دو هزار سال. أَ فَلا تَعْقِلُونَ مى‏درنیابید که این دعواى شما باطل است و حجّت شما تباه؟
ها أَنْتُمْ قرّاء مدینة بى‏همزه و بى‏مدّ خوانند، و قرّاء مکه مهموز و مقصور خوانند بر وزن معنتم. و اهل کوفه بمدّ و همزه، و باقى بمد بى‏همزه. و اصل کلمه انتم است و ها تنبیه. و همچنین هؤلاء اصل کلمه اولاء است، و ها تنبیه، اى التّنبیه عما یضلّ عنه الانسان او یغفل. و نهاد این کلمه تقریب راست. چنان که کسى ترا گوید «این انت» تو او را جواب دهى «ها انا ذا» یعنى «انا قریب منک».
ها أَنْتُمْ میگوید: بیدار باشید و گوش دارید که شما جهودان و ترسایان‏اید، هؤُلاءِ یعنى یا هؤلاء اى شما هر که اینانید، گرفتم که خصومت گیرید و حجّت آرید در کار محمد (ص) که نعت و صفت وى در کتاب تورات و انجیل خوانده‏اید هر چند که در آن محاجّت بر باطل آید. فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ بارى در ابراهیم (ع) چرا حجّت گیرید و دعوى کنید، و شما را در کار وى علم و دانش نه، که در کتاب شما نیست که ابراهیم یهودى بود یا ترسا بود. وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و خداى داند شأن و قصه ابراهیم، و شما ندانید. آن گه تفسیر کرد و گفت: ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا ابراهیم هرگز جهود نبود و نه ترسا، نه گفته با خداى هیچ انباز، لکن مسلمانى بود یکتا گوى مخلص.
اهل تفسیر گفته‏اند که: حنیف موحّد است و مخلص. و گفته‏اند که ابراهیم را بآن حنیف خواندند که حاجّ بود. و گفته‏اند از بهر آن که مختتن بود.
آن گه گفت: وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ تا تنبیهى باشد که آن جهودان و ترسایان در آن دعوى که میکردند مشرک بودند، و ربّ العالمین ابراهیم را از آن شرک مبرّا کرد و بدین اسلام منسوب کرد، آن دین که اللَّه از آن خبر داد که: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و حسن بصرى گفت: «و اجعل دیننا الاسلام القدیم».
و از عهد آدم (ع) تا بمنتهاى عالم هر پاک دینى و صاحب حقّى بآن دین مخصوص است و بآن منسوب. و الیه‏
اشار النبى (ص): بعثت بالحنیفیّة السهلة المسحة.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ قصّه نزول این آیت آنست که روایت کرده‏اند از جماعتى یاران رسول (ص) که گفتند: چون مصطفى (ص) بمدینة هجرت کرد و جعفر بن ابى طالب به حبشه، و وقعه بدر افتاده بود و بر کافران و مشرکان قریش آن قهر و قتل رفته. جمع قریش در دار الندوة حاضر شدند و اتفاق کردند که مالى فراوان جمع کنند و بنجاشى فرستند، تا جعفر و اصحاب وى که بنزدیک وى بودند بدست ایشان باز دهد، تا بجاى کشتگان بدر از ایشان کین خواهند، این اتّفاق کردند و عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط بآن کار نامزد کردند و فرستادند. ایشان رفتند بزمین حبشه و در پیش نجاشى شدند، و وى را سجود کردند چنان که عادت ایشان بود. و گفتند: ما که آمدیم بآن آمدیم تا ترا شکر گوئیم و نصیحت کنیم، و ترا خبر دهیم از قصّه و حال این قوم که نزدیک تو آمدند، و دشمنى ایشان و بدخواهى ایشان مر ترا، که ایشان از نزدیک مردى بیامدند دروغ‏زن، جادوگر. میگوید بدعوى که من رسول خداام و فرستاده او بخلق! و آن گه وى را در آن دعوى کس متابع نیست، مگر ازین سفهاء و نازیرکان و با پس افتادگان چند کس که با وى برخاسته‏اند و او را نصرت میکنند، و ما که قریش‏ایم و سران و سروران عرب‏ایم ایشان را در پیچانیدیم و با شعبى راندیم از زمین خویش، که کس در ایشان نشود و بیرون نیاید مگر گرسنگان و برهنگان و با گوشه‏اى افتادگان.
و اکنون که کار بر ایشان دشخوار، و جاى بر ایشان ناخوش گشت، ابن عمّ خویش بنزدیک تو فرستاد تا دین تو بر تو بزیان آرد، و ملک تو بتو بتباه برد، و رعیّت تو بشوراند، و نظام کار تو بهم برکند. اکنون ما آمدیم تا ایشان را بدست ما بازدهى، تا شر ایشان از تو باز داریم و کفایت کنیم. و نشان درستى این حال آنست که ایشان چون بنزدیک تو آیند سجود نکنند و خدمت و تحیّت تو چنان که مردمان کنند ایشان نکنند. پس نجاشى کس فرستاد و جعفر و اصحاب او را بخواند. چون بدر سراى نجاشى رسیدند جعفر هم از برون آواز داد که: «یستأذن علیک حزب اللَّه». نجاشى گفت: «فلیدخلوا بامان اللَّه و ذمّته». پس در آمدند و سجود نکردند و تحیّتى که ایشان را عادت بود نکردند، چنان که عمرو بن عاص گفته بود. نجاشى گفت چون است که سجود نکردید؟ و مرا تحیّت نگفتید چنان که دیگران کنند که بنزدیک من در آیند؟ مؤمنان جواب دادند: نسجد اللَّه الذى خلقک و ملکک سجود آن کسى را کنیم که ترا بیافرید و ملک بتو داد. و آن تحیّت که تو میخواهى آن هنگام کردیم که بت‏پرست بودیم. اکنون خداى عزّ و جلّ پیغامبرى راست‏گوى بما فرستاد، و ما را بسلام و تحیّت اهل بهشت فرمود، و نهى کرد از آن تحیّت که در جاهلیّت بر آن بودیم. نجاشى از کتاب خدا تورات و انجیل شناخته بود که آنچه ایشان گفتند حقّ است، هیچ چیز نگفت، و از آن در گذشت. آن گه گفت: ایکم الهاتف: یستأذن علیک حزب اللَّه؟ که بود از شما که آواز داد و دستورى در آمدن خواست؟ جعفر گفت: «آن من بودم.». نجاشى گفت: اکنون تو سخن گوى. جعفر گفت تو پادشاهى از پادشاهان زمینى، و از اهل کتاب خدایى، در حضرت تو سخن فراوان نگویم که ترک ادب باشد، مختصر گویم: این دو مرد را بپرس یعنى عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط که ما آزادگان یا بندگانیم؟ اگر بندگانیم که از خداوندان خویش گریخته‏ایم ما را با ایشان فرست، و به ایشان باز ده. نجاشى گفت: یا عمرو! چه کسانیند ایشان؟ آزادان‏اند یا بندگان؟ عمرو گفت: «بل احرار کرام» آزادانند و کریمانند، جعفر گفت: بپرس ازیشان که ما هرگز خون بناحق ریختیم تا از ما قصاص خواهند؟ عمرو گفت: «لا و لا قطرة» جعفر گفت: بپرس تا هرگز مال مردم بغصب و بى‏حق گرفتیم؟ تا باز دهیم. نجاشى گفت: اى عمرو! اگر قنطارى برده‏اند مال مردم بغصب، من باز دهم. عمرو گفت: «لا و لا قیراطا منه» نه قنطار برده‏اند و نه یک قیراط. نجاشى گفت: پس چه خواهید از ایشان؟ عمرو گفت: ما همه بر یک دین بودیم، آن دین که آباء و اجداد ما بر آن بودند و بر آن رفتند، اکنون ایشان آن دین بگذاشتند، و دیگرى بر دست گرفتند، و ما همه بر آن دین خویش مانده‏ایم. نجاشى گفت: یا جعفر آن چه دین بود که داشتید و بگذاشتید؟ و اکنون چیست که دارید؟ جعفر گفت: ما اوّل بر دین شیطان بودیم، بت پرستى و کافرى بخداى عزّ و جلّ و فرمان بردارى شیطان، و اکنون خداى ما را دین اسلام کرامت کرد، رسول (ص) آمد بما از خدا و کتاب آورد چون کتاب عیسى (ع)، موافق کتاب و دین او بود. نجاشى آن ساعت بفرمود تا ناقوس بزدند و هر قسّیسى و راهبى که بودند حاضر شدند، و نجاشى بر ایشان سوگند نهاد که بآن خداى که انجیل بعیسى فرو فرستاد، هیچ یافتید در کتاب خویش که میان‏عیسى و قیامت پیغامبرى مرسل خواهد بود؟ ایشان گفتند: خواهد بود، که عیسى ما را بآن بشارت داده و گفته: «من آمن به فقد آمن بى و من کفر به فقد کفر بى».
آن گه نجاشى گفت: یا جعفر چه فرماید بشما آن مرد از کار دین؟ جواب داد که کتاب خدا خواند بر ما، و امر معروف کند، و نهى منکر کند، نیکویى با همسایگان و خویشاوندان، و نواختن یتیمان، و ما را بعبادت یک خداى خواند، آن خداى که یگانه و یکتاست، بى‏شریک و بى‏نظیر و بى‏همتاست. نجاشى گفت: از آن کتاب که بر شما میخواند چیزى بخوان. جعفر سورة العنکبوت و سورة الروم بر خواند. نجاشى و اصحاب او بسیار بگریستند چون آن شنیدند و گفتند یا جعفر: «زدنا من هذا الحدیث الطّیب» جعفر بر ایشان سورة الکهف خواند. عمرو بن عاص چون آن حال و آن کار بر آن نسق دید خواست تا نجاشى را بخشم آرد. گفت «انّهم یشتمون عیسى و امّه» ایشان در عیسى و مادر او ناسزا گویند. نجاشى گفت: در عیسى و مادر چه گوئید؟
جعفر سورة مریم بر خواند. نجاشى مانند سر خلالى برداشت و گفت: و اللَّه که عیسى بر آنچه ایشان گفتند باین قدر افزونى نگفت. آن گه جعفر و اصحاب وى را گفت: بزمین من ایمن روید که کس را نیست و نرسد که شما را ناسزا گوید و رنجاند، که شما حزب ابراهیم‏اید. عمرو گفت: یا نجاشى و من حزب ابراهیم؟ فقال هؤلاء الرهط و صاحبکم الذى جاءوا من عنده و من اتبعهم گفت: حزب ابراهیم این گروه‏اند، و آن کس که ایشان از نزدیک وى بیامدند، و آن کس که پس رو ایشان باشد. مشرکان را این سخن راست نیامد و بآن منکر شدند، و در ابراهیم دعوى کردند که وى از ما بود، و ما اولیترین بابراهیم و بدین وى. پس رب العالمین در شأن ایشان و آن خصومت که در ابراهیم میگرفتند و دعوى که میکردند این آیت بمدینة فرو فرستاد بر وفق قول نجاشى.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ الآیة، روى انّ النّبی (ص) قال: «لکلّ نبىّ ولاة من المؤمنین و انّ ولیّى منهم ابى و خلیل ربى ثمّ قرأ انّ اولى النّاس بابراهیم... الآیة.
اولى از «ولى» است و ولى قرب است بنزدیک عرب، و ولىّ، قریب. یقال هو ولىّ منه اى قریب منه. و معنى آیت آنست که نزدیکتر مردمان به ابراهیم آنانند که بر پى او بودند، یعنى در روزگار او. و این پیغامبر یعنى محمد (ص) وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که به محمد (ص) ایمان آوردند، یعنى ایشان را سزاست و رسد که گویند: ما بر دین ابراهیم‏ایم.
این یک معنى است که درین آیت گفتند، و معنى دیگر گفته‏اند: هو انّ اصدق النّاس، موالاة لابراهیم من تبعه فى اعتقاده و افعاله و هذا النّبی و الّذین آمنوا هم المتّبعون له فاذا هم احقّ به. برین معنى «هذا النّبی» ابتدا است نه عطف، و خبر آن محذوف است.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ موالات خداى در ایمان بنده بست تا بحکم این خطاب هر که با ایمان بود بهر وقت که بود بموالات اللَّه رسد، و کافران که از ایمان بى‏نصیب‏اند. ازین نواخت محروم‏اند، و موالات ایشان با شیطان باشد چنان که گفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ.
قوله: وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مودت در دو جاى استعمال کنند: در محبّت و در تمنّى. و فرق آنست که چون در تمنّى استعمال کنند «لو» در آن آید و با معنى محبّت «لو» استعمال نکنند. و طائفة جمع طائف است و هو الذى یطوف بالبیت او فى الاسفار، پس بر سبیل توسّع هر جمعى را طائفة گویند، اگر طواف کنند و اگر نه. هم چنان که رفقه گویند ترافقوا او لم یترافقوا. معنى آیت آنست که: جهودان آرزوى میکنند که شما را بى راه کردندى یا بفریفتندى. و جز آن نیست که خود را بى‏راه میکنند و مى‏فریبند، که مؤمنان آن گفتار ایشان مى‏نپذیرند.
پس وبال و بزه آن از روى اضلال بایشان باز گردد، و خود نمیدانند که آن زیان بخود میکنند، نه بمؤمنان و خود را گمراه مى‏کنند، نه مؤمنان را. و معنى دیگر: وَ ما یَشْعُرُونَ انّ اللَّه عزّ و جلّ یطلعکم على سرائرهم. مفسّران گفتند که: این قوم جهودان بودند که عمار بن یاسر را و حذیفة بن یمان را با دین جهودى میخواندند، و این قصّه در سورة البقر رفت.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ اهل کتاب اینجا جهودان و ترسایان‏اند. و «آیات اللَّه» قرآن است و بیان نعت محمد (ص). میگوید: شما که جهودان و ترسایان‏اید چرا بر قرآن که منزل است بر محمد (ص) مى‏کافرید؟ و شما گواهى میدهید و میدانید که تورات حقّ است و اثبات نبوّت محمد (ص) در تورات است.
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ حقّ دین اسلام است و باطل جهودى و ترسایى. ابن زید گوید: حقّ تورات است که بموسى (ع) فرو فرستادند، و باطل تحریف و تبدیل ایشان که در تورات آوردند. و گفته‏اند حق تصدیق ایشان است ببعضى تورات، و باطل تکذیب ایشان ببعضى، یعنى که: ببعضى نعت محمد (ص) که در تورات است اقرار میدهند و بعضى بدروغ میدارند. وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ نعت و صفت محمد (ص) است که بپوشیدند بعد از آن که اشارت تورات و انجیل بر آن دلالت کرد. و مصطفى (ص) نهى کرد از آنکه کسى علمى دارد و از خلق بپوشد و باز گیرد بعد از آنکه اظهار آن واجب بود، و ذلک فى‏
قوله (ص): «من سئل عن علم فکتمه الجم یوم القیامة بلجام من النّار».
ثمّ قال وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى تعرفون الحقّ الّذى تکتمون و التّلبیس الّذى تأتون. اگر کسى گوید: چونست که ایشان را درین آیت علم اثبات کرد و در آن آیت پیش علم از ایشان نفى کرد و گفت: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؟ جواب آنست که: آنچه از ایشان نفى کرد آنست که در ابراهیم (ع) دعوى کردند که جهود بود یا ترسا، و آن نه در کتاب ایشان بود، نه ایشان را در آن هیچ علم بود، و آنچه ایشان را درین آیت اثبات کرد از علم بیان صفت نعت محمد (ص) که در تورات و انجیل خوانده بودند و دانسته، و آن گه بپوشیده بودند و انکار کرده، و این غایت ذمّ است که آنچه دانند انکار کنند، و آنچه ندانند بآن دعوى کنند.
قوله تعالى: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... قول سدى و حسن آنست که: این جهودان خیبر بودند، دوازده مرد از احبار ایشان که با یکدگر گفتند: راه اینست که در اوّل روز در دین محمد (ص) شوید و آشکارا باو گروید و اقرار دهید بزبان بیرون، از اعتقاد و دل، و آن گه شبانگاه باز شوید و گوئید: ما با تورات باز رسیدیم و از نشانهاى پیغامبر آخر الزّمان در تو چیزى نمى‏بینیم، و آن پیغامبر تو نه‏اى، ما از اقرار خود باز آمدیم.
لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ این «ها و میم» با مؤمنان شود، یعنى که ایشان با همدگر گفتند که: چنین کنید مگر اصحاب محمد (ص) و ایشان که بوى گرویده‏اند چون شما را که اهل کتاب‏اید و دانایان در کار محمد (ص)، چنین بینند ایشان در شکّ افتند، و از تصدیق او باز گردند، و بدین ما درآیند. مجاهد و مقاتل و کلبى گفته‏اند: این آیت در شأن قبله آمد که چون با کعبه گردانیدند بر جهودان دشخوار آمد، کعب بن الاشرف و مالک بن الضیف با اصحاب خود گفتند که: بامداد با محمد (ص) نماز بکعبه کنید و تصدیق وى کنید، و در آخر روز بوى کافر شوید و با صخره گروید که قبله شما است. ربّ العزّت مصطفى را و مؤمنان را از مکر ایشان خبر کرد و سرّ ایشان آشکارا کرد، و این آیت فرو فرستاد: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا این که گفتند بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، بر حسب گفت و اعتقاد مسلمانان گفتند، نه بر حسب اقرار و اعتقاد خویش. وَجْهَ النَّهارِ اوّل روز است بحکم آنکه اوّل چیزى از مردم که استقبال تو کند در مواجهت، روى وى باشد. اوّل روز را بآن باز خوانند، و بسبب آنکه شریف‏ترین جوارح روى است، در چیزهاى شریف نیکو استعمال کنند، گویند: «هذا وجه الثّوب و غیره».
در معنى این آیت وجهى دیگر گفته‏اند و آن آنست که: جهودان پیش از بعثت مصطفى (ص) از وى خبر دادند و نعت و صفت وى گفتند، پس چون دیدند که ریاست ایشان بوى باطل خواهد شد، پشیمان گشتند. با یکدگر گفتند که: ما از عوام و سفله خویش از محمد (ص) خبر دادیم و گفتیم آنچه گفتیم، و اکنون اگر بیک دفعه او را دروغ زن داریم متّهم شویم. راه آنست که ببعضى ایمان آریم و ببعضى نه. یعنى اوّل چنان نمائیم که ما او را راست گوى مى‏پنداریم، پس او را دروغ‏زن گیریم. و آن گه ایشان یک بار اظهار ایمان کردند و یک بار اظهار کفر. ربّ العالمین گفت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ الآیة... از روى حقیقت این آیت اشارتست بلطف خداى با بندگان، و پسندیدن طاعت ایشان، و جزاء آن دادن به اضعاف کردار ایشان. خلیل اللَّه (ع) که در راه توحید منزل داشت و در حقیقت تفرید هر چیز جز اللَّه بگذاشت، و همه درباخت، مال بمهمان داد، و فرزند بقربان داد، و خود را بنیران. ربّ العالمین آن از وى بپسندید، و حکایت کرد از وى، و گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ ابراهیم (ع) آنست که هر چه دون ماست همه را بدشمن گرفت، و دوستى ما بر همه اختیار کرد، بزبان حال گوید:
امروز که ماه من مرا مهمان است
بخشیدن جان و دل مرا پیمانست‏
دل را خطرى نیست، سخن در جانست
جان افشانم که روز جان افشانست‏
لا جرم ربّ العزّة نقاب ضنّت بر روى خلّت وى فرو گذاشت و حجاب غیرت در میان وى و خلق نگه‏داشت. همه در دعوى کردند که وى ماراست، ربّ العزّت گفت: نى، که او خدا راست، وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا. جهودان و ترسایان و مشرکان هر کسى در وى دعوى کردند، ربّ العزّت او را از همه برى کرد و بخود قریب کرد.
ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً نظیر این، قصّه سلمان است بروز خندق، هر کس درو دعوى کردند. مهاجران گفتند: از ماست، انصار گفتند: از ماست، مصطفى (ص) گفت: «نه آن و نه این، بلکه از ماست، سلمان منّا اهل البیت».
سلمان در جستن دین حق و راه مصطفى (ص) چندان ریاضت بر خود نهاد تا خود را تسلیم کرد تا او را به بندگى بفروختند. چنان که در قصّه وى بیاید، که بدایت کار که طالب حق بود و در جست‏وجوى مصطفى (ص) و دین وى بود، در دیار حجاز زنى از جهینه او را بخرید و او را شبانى فرمود و زبان حالش میگوید:
گردان گردان به بندگیت افتادم
آن دولت شد که گفتمى آزادم‏
لا جرم چون آزادى خویش در آرزوى مشاهده مصطفى (ص) خرج کرد، مصطفى (ص) با وى این کرامت کرد که از همه باز برید و با پناه عصمت خویش گرفت.
من رفع خطوة الینا وجد نعمة لدینا و من وقع علیه غبار موکبنا ظهرت علیه آثار نعمنا.
و فى الخبر: من تقرّب الىّ شبرا تقرّبت الیه ذراعا، و من تقرّب الىّ ذراعا تقرّبت الیه باعا و من اتانى مشیا اتیته هرولة!
بعزّت عزیز که اگر یک قدم در راه خدمت حق بردارى هزاران نواله نعمت از مائده لطفش بردارى! منک یسیر خدمة و منه کثیر نعمة، منک قلیل طاعة و منه جلیل رحمة، منک قدم واحد و منه کرم وافر.
خلیل (ع) قدمى چند برداشت در راه حق چنان که گفت: «انّى ذاهب الى ربّى» ربّ العزّت آن قدم از وى بپسندید، و جهانیان را بر اتّباع او خواند فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً. ابراهیم روى بما نهاد و هر که ما را میخواهد تا بر پى وى روان باشد. فرمان آمد که: یا محمد (ص)! یا مهتر عالم، یا سیّد ولد آدم! ابراهیم را فرزند نجیب تویى، و قرّة العین مملکت تویى، تو سزاوارترى که اتّباع وى کنى که قدر امیران امیران دانند، و آن گه امّت تو که بهترین امم ایشانند. این است که ربّ العالمین گفت: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا آن گه تابع و متبوع همه فراهم گرفت، و تاج ولایت و محبت بر فرق ایمان ایشان نهاد و گفت: و اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا خداى یار و دوست مؤمنان است و بایشان نزدیک، و لطیف و مهربان است، و مهربانى وى نه امروزینه که از ازل تا جاودان است.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ الآیة... جلیل و جبّار، خداوند بزرگوار، کردگار نام‏دار، جلّ جلاله، و عظم شأنه پیش از ایجاد عالم، و پیش از خلق آدم، بعلم قدیم خود دانست که از فرزندان آدم سزاوار نبوت و ولایت کیست؟ و اهل محبت و شایسته رسالت کیست؟ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ.
آن را که در ازل داغ مهجورى نهاد، و رقم بى‏خبرى کشید امروز معصوم و راست راه چون شود؟ و آن را که رایگانى دولت داد و راه صدق و عصمت فرا پیش نهاد امروز بى‏راه و بد حال چون بود؟ پس چه صورت بندد و چون بوهم درآید؟ و هرگز نبود که مصطفى (ص) گزیده و عیسى (ع) نواخته بعد از کرامت نبوت، و تأیید عصمت، و قوّت رسالت پاى از رقم برگیرند و خلق را گویند: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ.
ربّ العالمین یحکم اختیار ازلى و عنایت سرمدى از بهر ایشان جواب داد، و نیابت داشت که ایشان این نگویند، و لکن گویند: کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى کونوا من المختصّین باللّه الّذین وصفوا بقوله: و اذا احببته کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى یبصر به. ربانیان بر مذاق اهل معرفت ایشانند که خداى را یگانه شوند در تجرید قصد، هم در صحّت توکل، هم در نسیم انس. قدم از دو گیتى برگرفته، و دست بلطف مهر مولى زده، و چهار تکبیر در صفات خویش کرده.
هر که در میدان عشق نیکوان گامى نهاد
چار تکبیرى کند بر ذات او لیل و نهار
نفسى دارند فانى! دلى دارند تشنه! نفسى سوخته! سرّى بعشق افروخته! جانى بآرزو آویخته!
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس
جان زانکه نزد بى‏غم عشق تو نفس‏
تن زان که بجز مهر تواش نیست هوس
چشم از پى آنکه خود ترا بیند و بس!
همّتشان از دنیا مه! مرادشان از بهشت مه! آرامشان از هفت آسمان و از زمین مه! گوش داشته تا آفتاب مهر کى بر آید؟ و ماه روى دولت کى در آید! و نسیم سعادت کى دمد! و یادگار ازلى کى بر دهد!
کى باشد کین قفس بپردازم
در باغ الهى آشیان سازم‏
و گفته‏اند که: ربّانیان ایشانند که اختصاص دارند به اللَّه که بآن اختصاص نسبت با وى برند و باوصاف او موصوف شوند، و باخلاق او برآیند، چندان که بندگى ایشان برتابد، و نهاد ایشان جاى دارد. و این قول از آن خبر برگرفتند که مصطفى (ص) گفت: «تخلّقوا باخلاق اللَّه»، و قال علیه السّلام: «انّ اللَّه تعالى کذا خلقا، من تخلّق بواحد منها دخل الجنّة».
اهل علم گفتند: تفسیر این اخلاق معانى نود و نه نام خداست که بنده را در روش خویش بآن معانى گذر باید کرد تا بوصال اللَّه رسد، پیر خراسان ابو القاسم گرگانى رحمه اللَّه گفت: بنده تا در تحصیل این معانى و جمیع این اوصاف است هنوز در راه است، بمقصد نارسیده، و در روش خود است کشش حق نایافته، تا در معرفت است از معرفت باز مانده، و تا در طلب محبّت است از محبوب بى‏خبر شده.
بشتاب بعشق و نیز منشین در بند
بگذر تو ز عشق و عاشقى گامى چند
بزرگى را پرسیدند که بنده بمولى کى رسد؟ گفت آن گه که در خود برسد.
پرسیدند که در خود چون برسد؟ گفت: طلب در سر مطلوب شود و معرفت در سر معروف. گفت شرحى بیفزاى، گفت: از تن زبان ماند و بس! و از دل نشان ماند و بس! وز جان عیان ماند و بس! سمع برود شنوده ماند و بس، دل برود نموده ماند و بس، جان برود بوده ماند و بس.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود؟ آن حاصل ماست!
و قیل معنى قوله کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى متخصّصین باللّه غیر ملتفتین الى الوسائط، کأبى بکر لمّا قال حین مات النّبی (ص) و اضطربت اسرار عامة الناس: «من کان یعبد محمّدا (ص) فانّ محمّدا قد مات، و من کان یعبد اللَّه فانّ اللَّه تعالى حىّ لا یموت».
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الآیة... در همه قرآن هیچ آیت نیست در بیان فضیلت مصطفى (ص) تمامتر ازین آیت که وى را خاص است، کس را در آن شرکت نه. ربّ العالمین دو عهد گرفت از خلق خویش، و دو پیمان ستد از ایشان: یکى آنکه پیمان ستد از همه خلق بر خدایى و کردگارى خویش. چنان که گفت: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ الآیة.
دیگر آنکه: پیمان ستد از فریشتگان و پیغامبران بر نبوّت محمد (ص) و نصرت دادن وى، چنان که گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ... و این غایت تشریف است و کمال تفضیل که نامش با نام خویش بزرگ کرد، و قدرش با قدر خود برداشت. پیش از وجود محمد (ص) بچندین هزار سال فرمان آمد که: یا جبرئیل! من دوستى خواهم آفرید، نام وى محمد (ص)، ستوده و نواخته من، نام او قرین نام من، قدر او برداشته لطف من، طاعت داشت او طاعت من، قول او وحى من، اتّباع او دوستى من.
یا جبرئیل! با من عهد کردى که بوى ایمان آرى و او را نصرت کنى، اینست که گفت: لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ. جبرئیل گفت: خداوندا! عهد کردم که با او دست یکى دارم و نصرت کنم و بوى ایمان آورم. خداى گفت یا جبرئیل! هم برین عهد باشى و خلاف نکنى. گفت: خداوندا! و کرا زهره آن باشد که ترا خلاف کند؟ آن گه گفت: یا میکائیل! تو بر عهد جبرئیل گواه باش، و آن گه هم چنان عهد گرفت بر میکائیل، و جبرئیل را گفت: تو بر عهد مکائیل گواه باش، و با اسرافیل و عزرائیل همین عهد گرفت.
پس که آدم (ع) را بیافرید همین عهد گرفت بر آدم، و آدم درپذیرفت. و زان پس آدم با شیث بگفت و شیث درپذیرفت، و هلمّ جرّا قرنا بعد قرن. اینت کرامت و فضیلت! و اینت مرتبت و منزلت! کرا باشد فضل بدین تمامى؟ و کار بدین نظامى کرا بود؟
این عزّ سماوى و فرّ خدایى.
کفر و ایمان را هم اندر تیرگى و هم صفا
نیست دار الملک جز رخسار و زلف مصطفى‏
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که دوازده مرد از دین اسلام برگشتند و مرتدّ شدند، در جمله ایشان حارث بن سوید انصارى بود و طعمة بن ابیرق و عبد اللَّه بن انس بن خطل و غیرهم از مدینه بیرون شدند و بکفّار مکه پیوستند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً... اسلام اینجا شریعت مصطفى (ص) است.
و دین اینجا دین حنیفى که مصطفى (ص) بآن اشاره کرده و گفته: «بعثت بالحنیفیّة السّهلة السّمحة».
معنى آیت آنست که: هر که بعد از بعثت محمد (ص) بجز شریعت وى شریعت جوید، و جز دین و سنّت وى دینى دیگر گیرد، و راهى دیگر رود آن از وى نپذیرند، و از راه حق بى‏راه است، و از جمله هالکان و دوزخیان است، که مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یسمع بى رجل من هذه الامّة و لا یهودىٌّ و لا نصرانى ثمّ لم یؤمن بى الّا کان من اهل النّار.
و روى: «ما یسمع بى من هذه الامّة من یهودى او نصرانى یموت و لم یؤمن بالذى ارسلت به الّا کان من اهل النّار».
و قصّه زید بن عمرو بن نفیل معروف است که بر مصطفى (ص) رسید پیش از بعثت وى، مصطفى (ص) وى را گفت: «ما لى ارى قومک قد شنفوا لک؟»
چه بودست که این قوم تو بنظر کراهیت بتو مى‏نگرند؟ گفت: از آنکه ایشان بضلالت‏اند، و من نه بر دین ایشانم. آن گه قصّه خویش بگفت که: بیرون شدم راه راست و دین حق طلب کردم، از دانشمندان و احبار یثرب بر رسیدم، ایشان را بر عبادت اللَّه یافتم. لکن بآن عبادت شرک داشتند. دانستم که نه دین حقّ است، برگشتم و از احبار خیبر بر رسیدم ایشان را هم چنان بر عبادت اللَّه مشرک یافتم. گفتم این نه آن دین است که من میجویم.
باحبار فدک رفتم ایشان را هم بر شرک دیدم. از احبار ایله بر رسیدم همان دیدم. پس حبرى از احبار شام گفت: این دین که تو میجویى کس را ندانیم که بر آنست مگر شیخى بجزیره. رفتم و از وى بر رسیدم، و قصه خود با وى بگفتم، و مقصود خویش عرضه کردم. شیخ گفت: آنها که تو دیدى همه بر ضلالت و بى‏راهى‏اند، و آنچه تو میجویى دین خداى عزّ و جلّ و راه راست آنست، و دین فریشتگان است، که اللَّه را بآن میپرستند، و هم در زمین خویش آن دین یابى. باز گردد و طلب کن که پیغامبرى بیرون آمد یا خواهد آمد، که خلق را بآن دین خواند. اگر وى را در یابى در پى او باش، و بوى ایمان آر. مصطفى (ص) آن گه که این قصّه از زید میشنید بر راحله بود. پس آن راحله فرو خوابانید و قصد طواف خانه کرد. زید گفت من هنوز ندانسته بودم که پیغمبرست، من نیز با وى طواف کردم. دو بت نهاده بودند که مشرکان در طواف خویش ایشان را مى‏پاسیدند، زید ایشان را بپاسید، مصطفى (ص) از آن نهى کرد، گفت: «لا تمسّه»
زید با خود اندیشه کرد که یک بار دیگر بپاسم تا چه گوید! رسول (ص) با وى نگرست گفت: «الم تنه»
نه ترا نهى کردند و از آن باز داشتند. آن گه زید گفت: فو الّذى هو اکرمه و انزل علیه الکتاب ما استلم صنما، حتّى اکرمه اللَّه عزّ و جلّ بالّذى اکرمه، و انزل علیه الکتاب». زید بن عمرو بن نفیل از دنیا بیرون شد و هنوز پیغام و وحى از آسمان بر رسول (ص) نیامده بود و دعوت نکرده. مصطفى (ص) زید را گفت: «یأتى یوم القیامة امّة وحده»
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ؟ مجاهد گفت: این در شأن مردى آمد از بنى عمرو بن عوف که از دین بر گشت و با روم شد، کیش ترسایى گرفت.
و حکم مرتدّ آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یحلّ دم امرئ مسلم الّا باحدى ثلاث: رجل کفر بعد اسلامه، او زنى بعد احصانه، او قتل نفسا بغیر نفس.»
این خبر دلیل است که هر مرد که از دین اسلام برگردد کشتنى است، و زن را همین حکم است. امّا کودک و دیوانه را ردّت ایشان درست نباشد، لقوله علیه السّلام: رفع القلم عن ثلاثة، عن الصّبى حتّى یبلغ، و عن النّائم حتّى یستیقظ، و عن المجنون حتّى یفیق»
و مکره را هم چنین لقوله تعالى: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
و مست را دو طریق است چنان که در طلاق است. و قتل مرتدّ حقّ خدا است، و سیاست شرعى جز امام اعظم را نرسد که این سیاست کند، اگر آزاد باشد آن مرتدّ یابنده.
و شافعى را دو قول است که پیش از قتل از مرتدّ توبت خواهند یا نه؟ و درست آنست که از وى توبت خواهند. اگر در آن ساعت توبت کند، و الّا بکشند. و مال وى بعد از قضاء دیون و حقوق مسلمانان فى‏ء باشد بدرست‏ترین اقوال، و فرزندان وى را حکم بردگان و جزیت داران نیست. امّا چون بالغ شوند احکام و شرائط اسلام از ایشان در خواهند، اگر بآن درست آیند، و الّا ایشان را بکشند. و اگر دو مرد مسلمان بر ردّت کسى گواهى دهند و وى انکار کند، مجرّد انکار وى در حق وى اسلام نیست تا وى را تلقین شهادت نکنند و نگوید: «لا اله الّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه». و اگر طائفه‏اى که ایشان را شوکت و منعت باشد مرتدّ شوند بر امام اعظم واجب است که بجنگ ایشان شود، یا ایشان را باسلام باز آرد یا از زمین بردارد.
قوله: کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ بعضى مفسّران گفتند: این در شأن جهودان آمد که پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان آورده بودند، و بعد مبعث بوى کافر شدند «وَ شَهِدُوا» اى و بعد ان شهدوا انّ محمدا حقّ.
وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ ما بیّن فى التّوراة من نعته و صفته.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ همان است که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً. اگر کسى گوید چونست که ربّ العالمین اینجا هدایت از کافر نفى کرد، و جاى دیگر گفت وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ؟ جواب آنست که هدایت بر سه ضرب است: یکى عقل ممیّز است میان خیر و شرّ، و راست و دروغ، و راه بردن به بعضى مصالح کار خویش.
و عامّه اهل تکلیف از مؤمن و کافر و آشنا و بیگانه درین هدایت یکسانند. و هو المعنى بقوله تعالى: أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ و مثله قوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ. وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ، أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏ این همه ازین هدایت است که گفتیم. و هم ازین بابست آنچه بعضى جانوران را داد بر سبیل تسخیر، و ذلک فى قوله تعالى: وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ. امّا ضرب دوّم از هدایت، تزکیت اعمال و احوال بندگان است، و توفیق خیرات در اکتساب طاعات، و ذلک فى قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ، و قال تعالى: وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ، و قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ، و قوله: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.
هدایت سوّم راه نمودن است بدار الخلد و مجاورت حق عزّ و جلّ، و ذلک فى قوله عزّ و جلّ سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ. و قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا. ربّ العالمین جلّ جلاله این سه قسم هدایت خود را اثبات کرد و نسبت آن با خویشتن برد، و از مخلوق نفى کرد، چنان که گفت عزّ جلاله: إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ، و لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ، وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ. قسمى دیگر است از اقسام هدایت که آن را دعا گویند. این یک قسم مصطفى (ص) را و جمله پیغامبران را اثبات کرد گفت: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. انبیاء را گفت: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا قرآن را گفت: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ. بیرون ازین سه قسم آنست که اللَّه بآن مستأثر است، کس را با وى در آن مشارکت نه، و او را در آن با کس مشاورت نه.
أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ مثل این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت، و فرق آنست که: آنجا قطعى بلعنت حکم کرد، گفت: أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ، از بهر آنکه قومى را گفت که بر کافرى مردند و امید اسلام و صلاح دریشان نماند،و اینجا گفت: أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ قطعى لعنت نکرد. گفت: جزاء ایشان لعنت است، یعنى که زندگان‏اند، و تا زندگى مى‏بود امید اسلام و صلاح در ایشان جاى است.
و گفته‏اند که: این هر سه آیت از کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ تا وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ منسوخ‏اند، و ناسخ این آنست که بر عقب گفت: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا این آیت در شأن حارث بن سوید بن الصامت الانصارى آمد بر خصوص. امّا حکم آن بر عموم است تا بقیامت. این حارث بعد از آن که مرتدّ گشته بود پشیمان شد، باز آمد تا بنزدیکى مدینه رسید. نامه‏اى نبشت ببرادر خویش خلاس بن سوید که من پشیمان شدم و باز آمدم، از رسول خدا (ص) بپرس که مرا توبه هست یا نه؟ خلاس رفت و قصّه حارث با رسول (ص) بگفت. در حال جبرئیل آمد و آیت آورد: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا الخ حارث را ازین خبر کردند، بیامد و مسلمان شد، و حسن اسلامه.
قوله: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا در قرآن هر جاى که ذکر توبت کرد بیشتر آنست که ذکر اصلاح قرین آن ساخت، از بهر آنکه حقیقت «توبت» دو چیز است: تصنیف اعتقاد و اصلاح اعمال. پس هر دو مجتمع باید، تا توبت درست آید. اگر کسى گوید: چون است که در سورة البقرة إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا گفت و اینجا نگفت وَ بَیَّنُوا؟ جواب آنست که: در سورة البقرة آیت در شأن احبار جهودان آمد که نعت و صفت محمد (ص) در تورات از عوام خویش پنهان کرده بودند و پوشیده داشته، و معظم گناه ایشان آن بود، پس تا اظهار آن نکردند و با مردم بیان آن روشن نگفتند توبت ایشان درست نبود. و آن معنى درین قوم که این آیت در شأن ایشان آمد نبود، و گناه ایشان جز ردّت نبود. ازین جهت وَ بَیَّنُوا نگفت.
و گفته‏اند: چون هر دو آیت بیان توبت است، چه فرق را در آخر این آیت گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و در سورة البقرة گفت: وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ؟ جواب آنست که: توّاب و غفور بمعنى، هر دو متقارب‏اند، امّا «توّاب» خاصّ‏تر است و غفور عام‏تر و تمامتر، و گناه آن جهودان صعب‏تر بود و عظیم‏تر که هم ضلال خودشان بود و هم اضلال دیگران. پس اسم اخصّ بآن اولى‏تر بود. و گناه این مرتدّ کمتر بود که اضلال با وى نبود. پس نام غفور اینجا لائق‏تر و موافق‏تر. و در خبر است که مصطفى (ص) چون آمرزش خواستى این هر دو نام: هم «توّاب» و هم «غفور» فراهم گرفتى. ابن عمر گفت: میشمردم که اندر یک مجلس سیّد (ص) صد بار گفتى: رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ این آیت در شأن اصحاب حارث بن سوید آمد که با حارث مرتدّ گشته بودند. پس که حارث باسلام باز آمد و توبت کرد، خبر اسلام حارث بایشان رسید، گفتند: ما نیز در مکه مى‏باشیم و چشم بر روز محمد (ص) نهیم، و بد افتاد جهان در حقّ وى. و ذلک فى قوله عزّ و جلّ: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ، و هر گه که خواهیم باز گردیم که توبت ما بپذیرند، چنان که توبت حارث پذیرفتند. فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
بعضى مفسّران گفتند: این آیت منسوخ است که ربّ العالمین وعده داده است که توبه هر تائبى بپذیرند، تا آن گه که آفتاب از مغرب آید، و ذلک فى‏
قول النّبی (ص): ان بالمغرب بابا فتحه اللَّه عز و جل للتوبة یوم خلق السماوات و الارض، فلا یغلق حتى تطلع الشمس من مغربها
و قومى گفتند: آیت منسوخ نیست، و معنى آیت آنست که: لن تقبل توبتهم فى حال ضلالتهم. برین قول واو وَ أُولئِکَ واو حال است. میگوید: توبت ایشان در آن حال که گمراه باشند نپذیرند، که توبت و ضلالت ضدّ یکدیگرند، بهم جمع نیایند. و گفته‏اند: لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ یعنى عند الموت و المعاینة، نحو قوله تعالى: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ... الآیة.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ‏. این «واو» معنى عموم را درآورد. میگوید: اگر کسى چندان که یک روى زمین زر از آن او باشد و بقربت و طاعت خرج کرده باشد در دنیا، چون بر کفر میرد آن وى را هیچ بکار نیاید، و نپذیرند که آن انفاق از متّقیان پذیرند نه از کافران، و ذلک فی قوله تعالى: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. و روا باشد که این بر آخرت حمل کنند، یعنى در قیامت آن کافر که بر کفر مرده باشد اگر بپرى روى زمین زر دارد و خواهد که تا خود را از عذاب اللَّه بآن باز خرد، وى را سود ندارد، و از وى نپذیرند. و فى ذلک ما
روى انّ النّبی (ص) قال: یجاء بالکافر یوم القیامة فیقال له أ رأیت لو کان لک ملأ الارض ذهبا لکنت مفتدیا به؟ فیقول نعم! فیقال لقد سئلت ما هو ایسر من ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ. الآیة... مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى (ص) آن روز که بغزاء احد بیرون شد چون بمقام رسید بشعبى از شعبهاى احد فرو آمد، و پنجاه مرد تیرانداز از لشکر خود برگزید، و عبد اللَّه بن جبیر انصارى برادر خوات جبیر بر سر ایشان امیر کرد، و ایشان را بپایان کوه بر گذرگاه دشمن بداشت، و گفت: اگر بینید که ما را نصرت است یا هزیمت، هر چون که باشد، شما از اینجا مروید و برمگردید مبادا که برگردید و آن گه دشمن از پس در آید و ما را دریابد. پس لشکر قریش در رسید. خالد بن ولید بر میمنه ایشان، و عکرمة بن ابى جهل بر میسره ایشان و زنان قریش نیز با ایشان بیرون آمده، دف میزدند و شعر میگفتند، چنان که عادت ایشان بود. مصطفى (ص) و یاران حمله بردند، و کافران را هزیمت کردند، و قومى را بکشتند. از ایشان یکى ابى بن خلف جمحى بود، وقتى رسول خدا (ص) را گفته بود مرا مادیانى است وى را علف میدهم و نیکو میدارم تا بر پشت آن ترا کشم. رسول خدا جواب داد که من ترا کشم انشاء اللَّه. پس روز احد، ابى بن خلف نزدیک رسول (ص) درآمد و قصد وى میکرد، رسول خدا (ص) بگذاشت تا نزدیک درآمد، حربه‏اى ستد از حارث بن الصمة و بر گردن وى زد از اسب بیفتاد. چنان که گاو بانگ میکرد و میگفت: «قتلنى محمد.»
قوم وى وى را بر گرفتند، گفتند: مترس، باکى نیست، و ضربت کشنده نیست.
جواب داد که: چه جاى اینست، اگر محمد خیو بر من افگندى مرا بکشتى، که از وى شنیدم که من ترا بکشم. دیگر روز آن بدبخت از آن زخم بمرد. و حسان بن ثابت در وى میگوید:
لقد ورث الضّلالة عن أبیه
ابى حین بارزه الرّسول‏
پس چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان در غنیمت در افتادند. آن قوم که رسول (ص) ایشان را بر مرکز بداشته بود چون هزیمت کفّار دیدند، و مسلمانان بغنیمت در افتاده، ایشان بخلاف افتادند. قومى گفتند: فرمان رسول (ص) را خلاف نکنیم، و وصیت وى دست بنداریم، و از جاى نرویم. قومى گفتند: چه جاى درنگ است! کافران همه بهزیمت رفتند، و مسلمانان آنکه غارت میکنند و غنیمت میگیرند. پس بیشترین ایشان فرمان رسول خدا (ص) را خلاف کردند، و مرکز بگذاشتند، و بغنیمت گرفتن مشغول شدند. خالد بن ولید و عکرمة بن ابى جهل که سالار لشکر قریش بودند، دیدند که مسلمانان بغنیمت مشغول شدند. از آن جایگه که قوم برخاسته بودند تاختن کردند بر مسلمانان، و ایشان را بشکستند، و بهزیمت کردند. در میانه عبد اللَّه بن قیمیة حارثى زخمى بر چهره عزیز رسول خدا (ص) کرد.
چنان که مجروح شد، و یاران را از وى پراکنده کرد. پس دیگر باره قصد رسول (ص) کرد. مصعب بن عمیر فراز آمد تا دفع کند، بدست حارثى کشته شد. حارثى بازگشت و میگفت: «انّى قتلت محمدا». و آوازدهنده‏اى از میان لشکر آواز داد: «الا انّ محمدا قد قتل». گویند: آن آواز دهنده ابلیس بود لعنة اللَّه. پس مصطفى (ص) با گوشه‏اى شد و میگفت: «الىّ عباد اللَّه! الىّ عباد اللَّه!».
تا سى مرد با وى افتادند، و او را پاس میداشتند، و دشمنان را دفع میکردند. قومى از مسلمانان را ظن افتاد که رسول (ص) را کشتند، میگفتند: «لیت لنا رسول الى عبد اللَّه بن ابى فیأخذ لنا أمانان من ابى سفیان»
بعضى منافقان گفتند: اگر محمد (ص) کشته شد بدین اوّل که داشتید باز شوید. انس بن نصر عمّ انس بن مالک گفت: یا قوم اگر محمد (ص) کشته شد خداى محمد (ص) زنده پاینده است. شما را چه زندگى بود و چه راحت بعد از رسول خدا؟ اکنون بیائید تا شمشیر زنیم و جنگ کنیم هم بر آن دین که رسول (ص) جنگ کرد، و بمیریم هم بر آنکه وى بمرد. آن گه گفت: «اللّهمّ انّى أعتذر الیک ممّا یقول هؤلاء المسلمون و ابرأ الیک ممّا جاء به هؤلاء المنافقون». پس روى بدشمن نهاد و جنگ کرد تا کشته شد. پس رسول خدا (ص) سوى صخره شد، و مردم را بر خود خواند. اوّل کسى که رسول (ص) را واشناخت کعب بن مالک بود. گفتا: دو چشم نرگسین وى را بشناختم که زیر مغفر مى‏افروختند.
بآواز بلند گفت: «یا معشر المسلمین ابشروا هذا رسول اللَّه (ص)» رسول (ص) با وى گفت: خاموش باش. پس طائفه‏اى یاران با وى پیوستند. و رسول (ص) ایشان را ملامت کرد که چرا بگریختید و پشت بدادید؟ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه پدر و مادر ما را فداى تو بادا، آن بیگانگان آوازه قتل تو در میان لشکر افکندند، دلهاى ما شوریده و کشته گشت، بترسیدیم و از آن بیم و ترس برمیدیم و بگریختیم. پس ربّ العالمین بشأن ایشان و بیان این قصه که گفتیم، این آیت فرستاد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ محمد و احمد دو نام‏اند مصطفى را صلوات اللَّه علیه، معنى آن ستوده و ستودنى. و محمد در ستایش بلیغ‏تر است که از تحمید است. بناء مبالغت از حمد تمامتر و جامع‏تر. یعنى هو المستغرق لجمیع المحامد. و هر چه اسباب ستایش است و خصال آرایش در وى موجود، و او بآن موصوف. ربّ العالمین گرامى کرد مصطفى (ص) را باین دو نام که هر دو از نام خویش شکافته، و فى معناه أنشد الشّاعر حسان بن ثابت (رض):
و شقّ له من اسمه کى یجلّه
فذو العرش محمود و هذا محمّد
فهو صلّى اللَّه علیه و سلّم محمّد و امّته الحمّادون، و لواءه الحمد، و مقامه المحمود.
قال ابن عباس: اسمه (ص) فى التّوراة احمد الضّحوک القتّال. یرکب البعیر، و یلبس الشملة، و یجتزى بالکسرة، سیفه على عاتقه.
و قال (ص): «انّ لى اسماء، انا محمد و احمد، و انا الماحى الّذى یمحى بى الکفر، و أنا الحاشر الّذى یحشر النّاس على قدمىّ، و أنا العاقب الّذى لا نبىّ بعدى».
و قوله: «و یحشر النّاس على قدمىّ»
معناه: انّه یقدّمهم و هم خلفه فانّه اوّل من ینشقّ عنه القبر، ثمّ الناس یتبعونه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ا لم تروا کیف صرف اللَّه عنى لعن قریش و شتمهم، یشتمون مذمما و انا محمد
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا سمّیتم الولد محمّدا فأکرموه، و اوسعوا له فى المجلس، و لا تقبّحوا له وجهه، و ما من قوم کانت لهم مشورة فحضر معهم من اسمه احمد او محمّد، فادخلوه فى مشورتهم، الّا خیر لهم، و ما من مائدة وضعت فحضرها من اسمه احمد او محمّد الّا قدّس فى کلّ یوم ذلک المنزل مرّتین.
و قال (ص): تسمّون اولادکم محمّدا ثمّ تلعنونهم؟!
و مصطفى (ص) را در قرآن ده نام است. از آن نامها دو نبوّت و تقریب راست، و دو مدحت و تعظیم را، و دو هیبت و ترهیب را، و دو کنایت‏اند و دو تصریح.
امّا آن دو که نبوت و تقریب راست: نبىّ است و رسول. و مدحت و تعظیم را: رءوف است و رحیم، و هیبت و ترهیب را: مبشّر است و نذیر، و کنایت طه و یس، و صریح محمد و احمد.
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اى: یموت هو کما ماتت الرّسل.
أَ فَإِنْ ماتَ اى: على فراشه. أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ اى ارتددتم کفّارا بعد ایمانکم. و در نظم این آیت تقدیم و تأخیر است که معنى استفهام بر انقلاب مى‏افتد نه بر موت و قتل، که انقلاب ازیشان منکر است نه موت. یعنى أ تنقلبون على اعقابکم ان مات محمد أو قتل؟ نظیره قوله: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ یعنى: «أ فهم الخالدون ان متّ». و گفته‏اند: او قتل از بهر آن گفت که مصطفى (ص) را هم موت بر فراش بود هم قتل بود، بحکم آن خبر که گفت: «ما زالت اکلة خیبر تعادّنى فهذا اوان قطعت أبهرى».
وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ عقب پى پاشنه است کنایت است از رفتن به پس، و ازو اینجا ردّت خواهد از مسلمانى. میگوید: هر که از اسلام با شرک گردد و مرتدّ شود. فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً آن بر اللَّه هیچ زیان نکند، بلکه زیان هم بنفس مرتد باز گردد که از ایمان و سعادت آخرت درماند. و صحّ‏ فى الخبر أنّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما انا على الحوض اذ مرّ بکم زمرا فتفرّقت بکم الطّرق فنادیتکم أ لا هلمّوا الى الطّریق، فنادى مناد من وراءى: انّهم بدّلوا بعدک فأقول: سحقا لمن بدّل بعدى.
و روى انّه قال: انّى على الحوض حتّى انّى انظر الى من یرد علىّ منکم و سیؤخذ ناس دونى. فأقول یا ربّ منّى و من امّتى. فیقال هل شعرت ما عملوا بعدک؟ و اللَّه ما برحوا یرجعون على اعقابهم.
ثم قال اللَّه تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ. یعنى المؤمنین الموحّدین للَّه، العارفین بنعم اللَّه عزّ و جلّ و مننه علیهم. و روایت است از نقله اخبار و حمله آثار که چون مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، عمر بن الخطاب برخاست و گفت که: منافقان میگویند که: رسول خدا (ص) بمرد، و رسول (ص) نمرد، که وى بحضرت عزّت رفت.
چنان که موسى (ع) چهل شب از میان قوم برفت بمناجات، پس باز آمد، مصطفى (ص)همچنین باز آید. و پس ما این منافقان که این سخن میگویند دست و پاى بریم، و گردنهاشان زنیم، و بردار کنیم. این قصّه به بو بکر صدیق رسید، بو بکر بیامد به عمر برگذشت، و عمر همان سخن میگفت. بو بکر در خانه عایشه شد.
مصطفى (ص) را دید جامه بسر کشیده، جامه از روى وى باز کرد، وى را دید کالبد مبارک خالى کرده، بروى وى درافتاد و میگریست و میگفت: «فداک أبى و أمّى، ما اطیبک حیّا و میّتا، مات محمد و ربّ الکعبة»، پس بیرون آمد و آواز داد: «على رسلک یا عمر! انصت»، باش یا عمر، خاموش یا عمر! و عمر سر وا زد و همان سخن میگفت پس ابو بکر روى بمردم نهاد و سخن درگرفت. مردم همه روى بوى در نهادند و عمر را بگذاشتند. بو بکر این آیت برخواند که: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ الآیة... پس گفت: فمن کان منکم یعبد محمّدا، فقد مات الهه الّذى کان یعبده، و من کان یعبد اللَّه وحده لا شریک له، فانّ اللَّه حىّ لم یمت.
بعضى صحابه که حاضر بودند سوگند یاد کردند که گویى هرگز این آیت نشنیده بودیم، و از آسمان به مصطفى (ص) فرو نیامده بود تا آن روز که از بو بکر شنیدیم، و دانستیم که حق است و راست آنچه بو بکر گفت! قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ تقدیره و ما کانت نفس لتموت. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بقضاء اللَّه و قدره. «کتابا» اى کتب اللَّه فى ذلک کتابا. «مؤجّلا» الى اجله الّذى قدّر له، فرا هزیمتیان روز احد میگوید که: این مرگ بقضاء و قدر و نبشته ما است. آنچه نبشتیم و تقدیر کردیم، بنگردد و نه هر که بهزیمت شود و از جنگ بگریزد در زندگى وى بخواهد افزود. پس چرا هزیمت بر خود افکندید، و پشت بدادید؟ همانست که گفت: لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ. و قال النّبیّ: «فرغ اللَّه الى کلّ عبد من خمس: من اجله و عمله و اثره و مضجعه و رزقه، لا یتعدّاهن عبد».
قوله: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا اى: و من یرد بطاعته و عمله زینة الدّنیا و زخرفها، نُؤْتِهِ مِنْها. ثواب نامى است پاداش کردار را در نیک و در بد، از بهر آنکه آن از سزاى کردار کار کننده با وى گشت. یقال ثاب الى المریض جسمه اى رجع.
و معنى آیت آنست که: هر که بطاعت و عمل خویش ثواب دنیوى طلبد، وى را بدهیم و دریغ نداریم. لکن چنان باشد که در آن آیت دیگر گفت: وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها و هر که بطاعت و عمل ثواب اخروى خواهد، ویراست آنچه خواست. این ثواب عمل بر اندازه نیّت و بر وفق همّت بود.
هر که را در عمل نیّت دنیا بود، وى را دنیاست و هر که را نیّت عقبى بود، وى را عقبى است و الیه‏
اشار النّبی (ص) «انّما الأعمال بالنّیّات. و انّما لامرى ما نوى. من کانت هجرته الى اللَّه و رسوله فهجرته الى اللَّه و رسوله، و من کانت هجرته الى دنیا یصیبها، او امرأة یتزوّجها فهجرته الى ما هاجر الیه.
قوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ الآیة قراءت مکّى بمدّ و همز است، بر مثال «کاعن»، باقى بتشدید یا و بى مدّ خوانند بر مثال «کعیّن» و معنى هر دو لغت یکسان است: اى و کم من نبىّ و تقول العرب: «بکایّن هذا الثّوب»، اى بکم هذا الثّواب.
«قتل» بر وزن فعل بر مجهول قراءت حرمى و بصرى است. دیگران قاتل خوانند، و این کلمات را چهار وجه است: یکى وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ اینجا وقف کنى.
معنى آنست: که بسا پیغامبران که کشتند، و در قرآن ازین کشتن انبیاء فراوان است، و بر جهودان بآن گواهیها فراوان از خدا. و از آن کشتگان زکریا (ع) و یحیى (ع) شناسند. وجه دیگر وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ وقف است. میگوید: بسا پیغامبرا که کشتن کرد و جنگ با دشمنان خدا. و از مقاتلان پیغامبران داود (ع) و سلیمان (ع) و یوشع (ع) شناسند. آن دو وجه دیگر «قتل معه» و «قاتل معه» قتل و مقاتلت با سپاه پیغامبران افتد. میگوید: بسا پیغامبرا که با وى فراوان از سپاههاى ایشان کشتن کردند، و بسا که کشته شدند از بهر خدا و در پیدا کردن دین وى.
الربى نامى است سپاه را که از هزار کم نباشد. ابن مسعود گفت: رِبِّیُّونَ هزارها باشند. از ربا گرفته‏اند: یقال: «ربا الشّى‏ء اذا زاد و کثر».
مفسّران گفتند: این علماءاند، سمّوا بذلک لزیادة علمهم و الرّبّانى منسوب الى العلم بدین الرّبّ.
قوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى: ما ضعفوا عن الجهاد لما نالهم من أ لم الجراح.
وَ مَا اسْتَکانُوا: اى ما خضعوا و ما خشعوا لعدوّهم. این باز عتابى دیگر است منهزمان احد را، میگوید: بسا پیغامبران و اصحاب ایشان که جنگ کردند با دشمنان، و بسا پیغمبران که کشته شدند، و آن قوم و یاران ایشان بعد از قتل پیغامبران از دین خویش برنگشتند، و دین از دست بندادند، و از جهاد سست و بد دل نگشتند، و آن گه در آن رنج و قتل، انبیاء جز این سخن نگفتند که: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا اى عند الالتقاء فلا تزول.
وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ یعنى: یا اصحاب محمد! چرا نه آن گفتید شما که ایشان گفتند؟ و نه که آن کردید که ایشان کردند؟ تا بثواب رسیدید، چنان که ایشان رسیدند؟ ثواب ایشان آنست که گفت: فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا یعنى: النّصر على عدوّهم.
وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ جنّة اللَّه و رضوانه، فمن فعل ذلک فقد احسن.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ مفسّران گفتند: ثواب دنیا در حق این امّت هم نصرت است بر دشمن و هم غنیمت، و در حق امّتهاء پیشینه نصرت مجرّد بود بى‏غنیمت، که ایشان را غنیمت گرفتن و خوردن حلال نبودى بهم آوردندى تا آتشى از آسمان فرود آمدى و آن را بسوختى. و تخصیص و تشریف مصطفى (ص) بر وى و بر امّت وى حلال کردند. و به‏ قال النّبیّ (ص): «احلّت لى المغانم و لم تحلّ لاحد قبلى».
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. این آیت بآن فرود آمد که در وقعه احد چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، منافقان فرا ایشان گفتند که: بدین اوّل باز گردید.
و از ابو سفیان امان طلب کنید. ربّ العالمین گفت: إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا... اگر شما فرمان ایشان برید و بمشاورت ایشان کار کنید شما را از دین اسلام بر گردانند، و با ملت کفر برند. مکنید چنین، و اگر گویند فرمان مبرید.
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ نه، نه، با کافران موالات مگیرید و از ایشان یارى مجوئید که یارى دهنده شما و مولاى شما اللَّه است! بهتر یارى دهندگان، و به آرنده دوستان، و کم آرنده دشمنان.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا... الآیة هم نواخت است و هم سیاست! هم کرامت و هم اهانت. مؤمنان را کرامت است و کافران را اهانت.
دوستان را نواختست و دشمنان را سیاست. میگوید: اى شما که مؤمنان‏اید فرمان ما را گردن نهادگان، و دوستى ما را بجان و دل خواهان، چون کافران مباشید، و خوى ایشان مگیرید، و راه ایشان مروید! ایشان بیگانگان‏اند و شما آشنایان، ایشان راندگان‏اند و شما خواندگان. ایشان حزب شیطان‏اند و شیطان را مهمان: أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ. شیطان ایشان را مى‏خواند تا بدوزخ کشد و بکام خود کند، إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِیرِ. و شما که مؤمنان‏اید حزب خدااید، و خدا را مهمان! امروز از آنجا که عرفان و فردا در فردوس جاودان! أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. اللَّه شما را میخواند بدعوت تا بنوازد بمغفرت و رحمت، یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و شما را رحمت و مغفرت به از جهان و هر چه در جهان. اینست که رب العالمین گفت: لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ. و این بس عجب نیست که مؤمنان را بفضل خود بمغفرت خود رساند. ازین عجب‏تر آنست که دوستان را بلطف خود به حضرت احدیت خود برد. این است که گفت تعالى و تقدس: وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ. اذا کان المسیر الى اللَّه طاب المسیر الى اللَّه، طوبى لمن کان مسیره الى اللَّه، و حدثیه فى اللَّه، و جلیسه هو اللَّه، و اللَّه لا اله الا اللَّه!
و انّ صباحا نلتقى فى مسائه
یکون على قلب الغریب حبیبا
کنون که با تو بهم صحبت اوفتاد مرا
دعا کنم که وصالت خجسته باد مرا
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ اى سیّد سادات! اى مهتر کائنات! کریم و مهربانى، لطیف و رحیم بر همگانى، همه را بر سنن صواب مى‏رانى، همه را بر مائده عزّت مى‏خوانى، و بسعادت جاودانه میرسانى. یتیمان را چون پدرى، بیوه زنان را چون شوهرى. آشنا را نوازنده‏اى، و بیگانه را راه نماینده. جهانیان را عین رحمتى، رهیگان را سبب کرامتى. اى سید! این همه هست، و نگر تا خود را نه بینى! وز مکتسبات خود ندانى، کان همه مائیم، و ما بودیم، و ما نواختیم، و ما ساختیم، و ترا بران داشتیم، و بخوش خویى بداشتیم. اى مهتر! با مؤمنان و دوستان همچنین میباش، هم باین مهربانى و هم باین خوشخویى، وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
اما با کافران و منافقان لختى درشت‏تر شو، و با ایشان جهاد کن. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ. بسا فرقا که میان حبیب و میان کلیم است! حبیب را بدرشتى فرمود در کافران، و باز خواند از مداهنت، که در خوى وى همه رفق و لین بود. و کلیم را بضدّ این گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً بنرمى و رفق فرمود، و باز خواند او را از حدّت و غلظت که در وى بود.
ثم قال: وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ یا سیّد! اگر تو یاران خود را شراب توحید صرف، بى‏آمیغ حظوظ دهى، بگریزند، و نیز گرد تو نگردند. یا سید! حوصله ایشان بر نتابد آنچه حوصله تو برتابد. کسى که شام و چاشتش بحضرت احدیت بود دیگران را با وى چه برابرى بود و چه مناسبت؟! سیّد صلوات اللَّه علیه از خود این خبر داد که: لست کاحدکم، اظل عند ربى یطعمنى و یسقینى. وقتى دیگر میگفت: لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل.
مصطفى (ص) خلق را این ادب دین در آموخت و گفت: «کلّموا الناس على قدر عقولهم».
با هر کسى سخن بقدر عقل وى گوئید، و آنچه برنتابد بر وى منهید.
هر کسى را جام او بر جان او همسان کنید
هر کسى را نقل او با عقل او هم برنهید
فَاعْفُ عَنْهُمْ اى سید! تقصیرى که کرده‏اند در حق تو و در کار تو، عفو کن از ایشان، و فرا گذار. و بآنچه تقصیر کردند در اداء حقوق ما، تو ایشان را شفیع باش، و از ما آمرزش خواه.
فَاعْفُ عَنْهُمْ اشارت بجمع است از بهر آنکه حکم است و حاکم خداست بحقیقت، و رسول بر تبعیت.
وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ اشارت بتفرقت است که مقام تذلّل و عبودیت است، این است سنّت خداوند عزّ کبریائه با انبیاء و اولیاء، گه ایشان را در جمع دارد گه در تفرقت. جمع بى‏تفرقت کفر است، و تفرقت بى جمع شرک. جمع عین حقیقت است و تفرقت راه عبودیت. آن کس که این دو خصلت در وى مجتمع شد بر جاده سنت و جماعت افتاد، و بر طریقت و شریعت مستقیم گشت.
وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ یا سید! احوال روندگان درین راه مختلف است: یکى مقصّر است ازو عفو کن. یکى تائب است از بهر وى آمرزش خواه. یکى مطیع است با وى مشاورت کن.
فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ عزم را حقیقتى است، و مایه حقیقت آن درستى مراد است. و جمع دل، مایه آن صلابت است در دین، و غیرت بر أمر، و استقامت وقت. و عزم را سه قسم است: یکى عزم توبه، دیگر عزم خدمت، سدیگر عزم حقیقت. و بناء همه بر توکل است. و توکل را اصلى است و شرطى و ثمرتى: اصل آن یقین است و شرط آن ایمان، و هو المشار الیه بقوله تعالى: وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ و ثمره آن محبت حق عزّ و جل، و ذلک فى قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ.
استاد ابو على دقاق گفت: توکل را سه رتبت است: او توکل، پس تسلیم، سوم تفویض. توکل بدایت است، تسلیم وساطت، و تفویض نهایت. توکل صفت عوام است، تسلیم صفت خواص، تفویض صفت خاص الخاص. توکل صفت انبیاء است على العموم، تسلیم صفت ابراهیم (ع) على الخصوص، و تفویض صفت خاتم النبیین مصطفى (ص) على اخص الخصوص. صاحب توکل گوش بر وعده حق دارد. صاحب تسلیم با علم حق آرام دارد. صاحب تفویض بحکم اللَّه رضا دهد. او که با توکل است طالب عطا است، او که با تسلیم است منتظر لقاء است، و او که با تفویض است در مجمع روح و ریحان آسوده رضاء است. این است که رب العالمین گفت: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ الآیة من زیادت توکید را در نظم سخن آورد، و دلالت را بر معنى جنس. میگوید: هیچ رسولى نفرستادیم بهیچ گروه مگر که تا آن گروه رسول را فرمانبردار باشند، بهر چه فرماید، و هر حکم که کند، و هر کار که برگزارد، نه بدان فرستادیم تا بوى عاصى شوند، و حکم از دیگرى طلب کنند، چنان که بشر منافق با آن جهود که حکم از کعب اشرف طلب کرد، و ذکر و قصّه ایشان از پیش رفت. و آنچه گفت: بِإِذْنِ اللَّهِ یعنى که این طاعت دارى و حکم پذیرفتن رسول بفرمان خدا است، و باذن وى، و ذلک فى قوله: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا، و به‏
قال النّبیّ (ص): «امرت امّتى أن یطیعوا امرى، و یأخذوا بقولى، و یتّبعوا سنّتى، فمن رضى بحدیثى، فقد رضى بالقرآن، و من استهزأ بحدیثى فقد استهزأ بالقرآن، فقال اللَّه تعالى: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
و عن عائشة قالت: دخل علىّ رسول اللَّه (ص) و هو غضبان، فقلت من اغضبک یا رسول اللَّه ادخله اللَّه النّار؟. قال: «اما شعرت انّى امرت النّاس بأمر، فاذا هم یتردّدون».
ثمّ قال تعالى: وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ یعنى المنافقین بالتّحاکم الى الکفّار. میگوید: اگر آن منافقان که حکم تو نپسندیدند، و حکم خود بر کافران بردند بتو آمدندید، و استغفار کردندید، و تو از بهر ایشان استغفار کردید، اللَّه توبت ایشان بپذیرفتید. مفسّران گفتند: این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که اللَّه گفت: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. چون آیت آمد مصطفى (ص) گفت: «لازیدنّ على السّبعین»، فأنزل اللَّه: سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. فصارت ناسخة لما قبلها.
فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ این آیت در شأن زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزى بن قصى القرشى فرو آمد، حوارى رسول خدا (ص) و عمّه زاده وى پسر صفیه بنت عبد المطلب. مصطفى (ص) در حق وى گفت: «انّ لکلّ نبىّ حواریّا و حواریّى الزبیر».
خصومت افتاد میان وى و میان خاطب بن ابى بلتعه حلیف انصار، در آب دادن زمین. پیش رسول خدا (ص) شدند. و رسول حکم زبیر را کرد،که زمین وى بالاى زمین خاطب بود، گفت: «یا زبیر اسق ثمّ ارسل الماء الى جارک».
خاطب خشم گرفت، بازگشت از پیش وى، و فرا مقداد اسود گفت که: حکم براى عمّه زاده خود کرد، رسول خدا آن سخن بشنید متغیّر گشت. آن گه گفت: «یا زبیر اسق ثمّ احبس الماء حتّى یرجع الى الجدر، و استوف حقّک، ثمّ ارسل الماء الى جارک».
رسول خدا در سخن اول زبیر را فرمود تا با خصم مجامله نگه دارد، و طریق افضال فرونگذارد، پس چون آن خصم رسول را بخشم آورد، حکم صریح کرد، و حق زبیر تمام بداد، و کان رسول اللَّه (ص) لا یظلم فى الرّضا و الغضب. پس جبرئیل آمد، و این آیت آورد: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ الآیة لاء اوّل بساط لاء دوم است، و لاء دوم بدل لاء اوّل. معنى آنست که: نه بخداى تو که نگرویده‏اند ایشان، تا آن گه که ترا حاکم کنند، و حکم تو بپذیرند در آن چیز که در آن اختلاف افتاد میان ایشان، و بر قضیّت تو به هیچ گونه معارضت نیارند، و در گمان نباشند، و دل خویش از آن بتنگ نیارند، و براستى گردن نهند، و بحقیقت تسلیم کنند.
و تسلیم بر زبان شریعت و حقیقت سه قسم است: تسلیم توحید، و تسلیم تعظیم، و تسلیم اقسام. تسلیم توحید آنست که خداى را نادیده شناسى، و نادریافته پذیرى. و تسلیم تعظیم آنست که سعى خود در هدایت حق نبینى، و جهد خود در معونت وى نبینى، و نشان خود در فضل وى نبینى. و تسلیم اقسام آنست که بر وکیلى حق اعتماد دارى، و بظنّ نیکو تحکّم وى پذیرى، و کوشش در حظّ نفس خود بگذارى. مفسّران گفتند: چون این اختلاف و مشاجرت میان زبیر و خاطب برفت، جهودى گفت: چه قوم‏اند اینان که بنبوّت و رسالت پیغامبر خویش گواهى میدهند، و تنها خویش و مالهاى خویش فداى وى مى‏کنند، و آن گه او را در حکم و قضیّت متّهم میدارند! ما که قوم موسى‏ایم بیک گناه که از ما بیامد، موسى فرمود و حکم کرد تا یکدیگر را بکشیم. هفتاد هزار بدست یکدیگر کشته شدند بدان تا خداى از ما راضى شود، ما چنین کردیم، و حکم و قضیّت پیغامبر خویش را منقاد گشتیم، و تن فدا کردیم، نپنداریم که کسى آن تواند کرد که ما کردیم.
ثابت بن قیس بن شماس الانصارى این سخن بشنید، سوگند یاد کرد که اللَّه تعالى دانا و آگاه است که اگر ما را فرمودى که تنهاى خود بکشید، ما را فرمانبردار یافتى، ما تنهاى خود بکشتیمى. ربّ العالمین بر وفق قول ثابت این آیت فرستاد: وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ. مفسّران گفتند: از آن قلیل که اللَّه تعالى مستثنى کرد، یکى عمار یاسر است، دیگر عبد اللَّه مسعود سیوم ثابت قیس، و این از آن گفتند که چون آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «لکان عمار بن یاسر و عبد اللَّه بن مسعود و ثابت بن قیس من اولئک القلیل».
این سخن به عمر خطاب رسید، عمر گفت: و اللَّه لو فعل ربّنا لفعلنا، و الحمد للَّه الّذى لم یفعل ذلک بنا. گفت: و اللَّه که اگر ربّ العزّة بما فرمودى، یعنى قتل نفس خویش، ما فرمان بردیمى، و الحمد للَّه که نفرمود، و این بار بر ما ننهاد. رسول خدا گفت بجواب عمر: «و الّذى نفسى بیده، الایمان اثبت فى قلوب المؤمنین من الجبال الرّواسى فى الأرض»، بآن خدایى که جان من بید اوست که ایمان در دلهاى مؤمنان محکم‏تر است و نشسته‏تر از کوه‏هاى عظیم در زمین.
ابو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه لو علینا انزلت لبدأت بنفسى و اهل بیتى. فقال رسول اللَّه (ص): «ذلک لفضل یقینک على یقین النّاس، و ایمانک على ایمان النّاس».
و گفته‏اند: «وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ» ضمیر منافقان است، میگوید: اگر ما برین منافقان فرض کردیمى که خود را بکشند، چنان که بر بنى اسرائیل فرض کردیم‏که خود را بکشند، یا از خان و مان بیرون شند، چنان که بر مهاجران فرض کردیم، نکردندى آن منافقان، و فرمان ما بجاى نیاوردندى مگر اندکى از ایشان. حسن گفت: ربّ العزّة خبر داد از علم خویش که در ایشان برفت از ازل، که ایشان ایمان نیارند، هم چنان که خبر داد از قوم نوح: أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
پس گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ اگر ایشان پند قرآن بشنیدندى، و احکام قرآن درپذیرفتندى، و فرمان حق بجاى آوردندى، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً ایشان را به بودى، هم در معاش این جهانى، و هم در ثواب آن جهانى، و دین ایشان پاینده‏تر بودى، و تصدیق ایشان امر خداى را محکم‏تر بودى.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ و آن گه اگر چنان کنندى، ما ایشان را مزد عظیم دادیمى از نزدیک خود، یعنى آنچه کس قادر نیست بر آن مگر ما، و آن بهشت باقى است، و نعیم جاودانى در آن جهان، و راه نمودن براه راست، و دین حنیفى درین جهان.
ابن کثیر و نافع و ابن عامر و کسایى أَنِ اقْتُلُوا بضمّ نون خوانند، و همچنین أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و این اختیار ابو عبید است. و عاصم و حمزه نون و واو هر دو بکسر خوانند. و این اختیار بو حاتم است. امّا ابو عمرو و یعقوب أَنِ اقْتُلُوا بکسر نون خوانند، أَوِ اخْرُجُوا بضمّ واو، و ایشان که نون و واو هر دو بضمّ خواندند منفصل را چون متصل نهادند، چون همزه اقتلوا و اخرجوا که بفعل متّصل‏اند هر دو مضمومند، نون و واو را نیز اگر چه منفصل‏اند از فعل، مضموم کردند، و هذا على اجراء المنفصل مجرى المتّصل. و ایشان که هر دو بکسر خواندند، نون و واو را که منفصل‏اند از فعل، چون همزه که بدان متّصل است ننهادند. و هر دو را مکسور کردند على اصل التقاء السّاکنین. و ابو عمرو و یعقوب که فصل کردند میان واو و نون، و در نون کسر اختیار کردند، و در واو ضمّ، از آنست که در واو ضمّ نیکوتر است، از آنجا که مانندگى دارد بواو ضمیر، و اجماع در واو ضمیر واقع است بر ضمّ، کقوله تعالى: وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ، و در نون این مشابهت نیست، فاختار لها الکسر لالتقاء السّاکنین، و لم یجریا المنفصل مجرى المتّصل.
قوله تعالى: ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ عامّه قرّا قلیل برفع خوانند، مگر ابن عامر که بنصب خواند. ایشان که قلیل خوانند برفع، بدل نهند از ضمیر که در فعلوه است، چنان که گویى: ما جاءنى احد الّا زید، زید بدل است از احد، زیرا که ما جاءنى احد الّا زید، و ما جاءنى الّا زید، بمعنى هر دو یکیست، اختیار در استثناء منفى رفع است. امّا وجه قراءت ابن عامر که قلیلا بنصب خواند، آنست که او نفى را بمنزلت ایجاب کرده است، و بتمامى سخن مینگرد، زیرا که ما فَعَلُوهُ و مانند آن در نفى سخنى تمام است، چنان که: جاءنى القوم و مانند آن در ایجاب سخنى تمام است. چون سخن پیش از إِلَّا تمام بود مستثنى را در نفى بنصب کرد، چنان که در ایجاب بنصب کنند، و نصب اصل است در باب استثناء، چون سخن پیش از إِلَّا تمام شود.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ این آیت در شأن عبد اللَّه بن زید بن عبد ربه الانصارى الخزرجى آمد، صاحب الأذان. او را بانگ نماز در خواب نموده بودند.
بر رسول خدا (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه ما را از تو بجز دیدار این جهانى نیست.
و در کار مصطفى (ص) چنان فتنه بود که گفت: یا رسول اللَّه! بخدا که وقت بود که گرسنه باشم دست بطعام برم، تو در یاد من آیى، نتوانم که آن طعام خورم، آن را گذارم، و آیم بر تو، و در تو نگرم، آن گه بطعام خوردن باز روم، و همچنین گفت: در آشامیدن آب بوقت تشنگى، و در مباشرت اهل در وقت توقان نفس. گفتا: چون توام یاد آیى همه بگذارم، و فراموش کنم. آن گه گفت: فردا که ترا در درجه برترین فرود آرند در بهشت، ما ترا کى بینیم؟ این آیت بجواب وى فرو آمد، و مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یؤمن عبد حتّى اکون احبّ الیه من نفسه و أبویه و أهله و ولده و النّاس اجمعین».
گویند آن روز که مصطفى (ص) از دنیاى فانى بسراى باقى رحیل کرد، خبر به عبد اللَّه بن زید رسید. وى در باغ بود، هم بر جاى گفت: اللّهمّ اعمنى فلا ارى شیئا بعد حبیبى ابدا. بار خدایا! بعد از دوست خود نخواهم که چیزى بینم در دنیا، بینایى از من واستان این سخن بگفت: و هم بر جاى نابینا گشت.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ یعنى فى الفرائض، وَ الرَّسُولَ یعنى فى السّنن. میگوید: هر که فرمان خداى برد، یعنى فرائض که فرموده است، و بر بنده واجب کرده بجاى آرد، و از آن هیچ بنگذارد، و هر که فرمان رسول (ص) برد یعنى سنّتهایى که وى نهاده بپاى دارد، و راه و سیرت وى رود، و خلق وى گیرد، و آنچه گفت و کرد و فرمود، بجان و دل قبول کند، فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اینان که طاعت خدا و رسول دارند، فردا برستاخیز در بهشت با پیغامبران و با صدیقان و با شهیدان و با نیکان خواهد بود. چنان که پیوسته در دیدار ایشان، و در زیارت ایشان باشند، آنجا که ایشان را فرود آرند، اینان را نیز فرود آرند. صدّیق نامیست کسى را که‏ راستگوى، راست ظنّ، راستکار، راست پیمان بود، که جز راست نگوید، و جز راست نرود، اگر چه در آن راستى وى را خطر عظیم بر وى آید. بعضى مفسّران گفتند: مِنَ النَّبِیِّینَ اینجا مصطفى (ص) است، وَ الصِّدِّیقِینَ ابو بکر صدّیق، وَ الشُّهَداءِ عمر، وَ الصَّالِحِینَ عثمان و على. و گفته‏اند: وَ الشُّهَداءِ عمر و عثمان و على است، وَ الصَّالِحِینَ همه صحابه رسول‏اند رضى اللَّه عنهم.
وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً یعنى رفقاء، سمّى الصّاحب رفیقا لأنّ صاحبه یرتفق به، و یعتمد علیه، و سمّى مرفق الید مرفقا، لاعتماد الرّجل و اتّکائه علیه.
روى ابن عباس، قال: وقف رسول اللَّه (ص) یوما على اصحاب الصّفّة، فرأى فقرهم و جهدهم و طیب قلوبهم، فقال: «ابشروا یا اصحاب الصّفة! فمن بقى منکم على النّعت الّذى هو الیوم، راضیا بما فیه، فانّه من رفقایى یوم القیامة».
و درین آیت دلالت روشن است در ثبوت خلافت ابو بکر صدیق، از بهر آنکه ربّ العزّة مرتبت صدّیقان فرا پس انبیاء داشت، تا معلوم شود که بهینه خلق انبیاءاند، که اللَّه فرا پیش داشت. پس صدّیقان‏اند که فرا پس آن داشت، و در پیغامبران رسول مطلق مصطفى (ص) است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. همچنین در صدّیقان صدّیق مطلق ابو بکر است، و روا نباشد که در پیش وى کسى بود. ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ میگوید: این مرافقت، انبیاء و صدّیقان و شهیدان و صالحان که یافتند، بفضل اللَّه یافتند، نه بکردار خویش این ردّى روشن است بر معتزله که گفتند: بنده بعمل خویش بثواب آن جهانى میرسد، و ربّ العزّة معتقد ایشان باطل کرد، و منّت بر خلق نهاد بآنچه گفت: ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ، ثمّ قال: وَ کَفى‏ بِاللَّهِ عَلِیماً، داناى پاک‏دان همه‏دان خداى است، دانایى که بوى هیچ چیز فرو نشود، اعمال بندگان همه میداند، و اسرار همگان‏ میشناسد، و بآخرت همه را بثواب خویش رساند، و فضل خویش ایشان را کرامت کند.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ از اوّل ورد تا آخر همه اشارت است ببزرگوارى منزلت مصطفى (ص) نزدیک حق جلّ جلاله، و خلعتى است از خلعتهاى کرامت که اللَّه تعالى بوى داد، که واسطه از میان برداشت، و حکم وى با حکم خود برابر کرد، تا چنان که رضا دادن بقضاء حق جلّ جلاله سبب یقین موحّدانست، رضا دادن بحکم رسول (ص) سبب ایمان مؤمنان است. تا جهانیان بدانند که طاعت داشت رسول طاعت داشت حق است، و نافرمانى رسول نافرمانى حق است، و قول رسول وحى حق است، و بیان رسول راه حق است، و فعل رسول حجّت حق است، و شریعت رسول ملّت حق است، و حکم رسول دین حق است، و متابعت رسول دوستى حق است. چنان که گفت: جلّ جلاله: فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ، گفت: اى سیّد سادات، و اى مهمتر کائنات، و اى نقطه دائره حادثات، بندگانم را بگو: اگر خواهید که اللَّه شما را بدوستى خود راه دهد، و ببندگى بپسندد، بر پى ما روید که رسول اوئیم، و کمر متابعت ما بر میان بندید، و حکم ما بى معارضت بجان و دل قبول کنید، تن فرا داده، و گردن نهاده، و خویشتن را در آن حکم بیفکنده، و هیچ حرجى و تنگى بخود راه نداده، اینست که گفت جلّ جلاله: «ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»، نمى‏دانید که کارها همه در پى ما بستند، و این هر دو سراى در کوى ما پیوستند، زهى رتبت و دولت! زهى کرامت و فضیلت! کرا بود از عهد آدم تا امروز چنین فضل تمام و کار بنظام؟ عزّ سماوى و فرّ خدایى؟
پس از پانصد و اند سال رکن دولت شرع او عامر، و شاخ ناضر، و عود مثمر، شرف مستعلى، و حکم مستولى! درین گیتى نواى وى، در آن گیتى آواى وى! در هر دل از وى چراغى، بر هر زبان از وى داغى، در هر دل از وى نوایى، در هر سر از وى آوایى، در هر جان او را جایى!
از تو پندارى ترا لطف خدایى نیست، هست
بر سر خوبان عالم پادشاهى نیست، هست‏
ور چنین دانى که جان نیک مردان را بعشق
با جمال خاک پایت آشنایى نیست، هست‏
ور براندیشى که چون بردارى از رخ زلف را
از تو قندیل فلک را روشنایى نیست، هست‏
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الآیة قول ابن عباس (رض) آنست که این آیت در شأن ثوبان آمد که از محبّت رسول خدا (ص) نزار و ضعیف گشته بود، پشت خم گشته، و روى زرد شده. رسول خدا (ص) روزى مر او را گفت: اى ثوبان! ترا چه میبود، مگر در شب بیدار باشى، که زرد روى گشته‏اى؟ گفت: یا رسول اللَّه! بعضى و بعضى، چنان که دانى. گفت: اى ثوبان مگر رنج بسیار بر خود مینهى از انواع ریاضات، که چنین ضعیف گشته‏اى، و پشتت دو تا شده؟! ثوبان گفت: آرى یا رسول اللَّه! میبود هر چیزى. رسول (ص) گفت: اى ثوبان! مگر آرزومند میباشى؟ هر دو چشم ثوبان پر آب گشت، چون حدیث آرزومندى شنید.
چندم پرسى مرا چرا رنجانى
حقّا که تو حال من زمن به دانى!
یا رسول اللَّه! ندانم که شب چون گذرد! تا یک بار که روز گردد، و من ترا ببینم.
روز از هوست پرده بیکارى ماست
شبها زغمت حجره بیدارى ماست
هجران تو پیرایه غمخوارى ماست
سوداى تو سرمایه هشیارى ماست‏
یا رسول اللَّه! اندوه صعب آنست که در آخرت تو در اعلى علّیّین باشى، و ما از دیدار تو بازمانیم. تا درین بودند جبرئیل (ع) آمد، پیک حضرت، برید رحمت، و آیت آورده: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ الآیة. رسول خداى بر وى خواند، و دل وى خوش کرد، و خستگى وى را مرهم بر نهاد. آرى چنین دردى بباید، تا چنین مرهمى پدید آید! تا سوزى نبرى، سازى نیارى، تا در بحر ذکر غرقه فَاذْکُرُونِی نشوى، از ساحل امن دستگیر أَذْکُرْکُمْ نیابى.
مرد بیحاصل نیابد یار با تحصیل را
سوز ابراهیم باید درد اسماعیل را