عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ کردار آدمى دو طرف دارد: یک طرف بدل پیوسته، آن را نیت گویند، و یک طرف بتن پیوسته، آن را عمل گویند.
این ظاهر است و آن باطن. برین اعتبار هر چه بنده کند از محظورات و منهیات شرع بدست و پاى و زبان و جوارح ظاهر آن را ظاهر الاثم گویند، و هر چه بدل بیندیشد و نیت کند از مخالف امر شرع، آن را باطن الاثم گویند. رب العالمین درین آیت میگوید: هر دو بگذارید، همان عمل بد که در ظاهر رود، و همین اندیشه و نیت بد که در باطن بود.
مقاتل گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ» زنا میخواهد در سر و در علانیه، و این بدان آمد که قریش از زنا بظاهر مىپرهیز کردند، و آن را کراهیت مىداشتند، اما بباطن در آن بأس و بزه نمىدیدند، و از آن ننگ نمیداشتند. رب العزّة گفت: زنا بگذارید هم در آشکارا و هم در نهان، که هر دو بزه کارى است. همانست که جاى دیگر گفت: وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، و قال النبىّ (ص): «ما من ذنب اعظم عند اللَّه من نطفة حرام یضعها رجل فى رحم لا تحلّ له، و ما ضجّت الارض من عمل یعمل على ظهرها کضجّتها من سفک دم حرام، او اغتسال جنابة من حرام، و من قدر على امرأة حراما، فترکها مخافة اللَّه عز و جل، امّنه اللَّه من الفزع الاکبر، و حرّمه على النار».
و روى ابو أمامة: «ان فتى شابّا اتى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه! ائذن لى فى الزنا. فأقبل علیه القوم فزجروه، فقال النبى (ص): مه مه. ثم قال النبىّ (ص): یافتى! ادن منّى. فدنا منه، فقال: اجلس، فجلس. فقال له: أ تحبه لأمک؟ فقال: لا و اللَّه، جعلت فداک یا رسول اللَّه، و لا الناس یحبونه لأمهاتهم. قال: فتحبّه لا بنتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا النّاس یحبونه لبناتهم. قال: فتحبه لأختک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لأخواتهم. قال: فتحبه لخالتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لخالاتهم. قال: فتحبه لعمّتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه. قال: و لا الناس یحبونه کما لا تحب. ثم وضع رسول اللَّه (ص) یده علیه، فقال: اللهم اغفر ذنبه، و حصّن فرجه، و طهّر قلبه. فلم یلتفت بعد ذلک الى شىء».
کلبى گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ» طواف الرجال بالبیت نهارا عراة، و باطنه طواف النساء باللیل عراة. پس بر سبیل وعید گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ یعنى الشرک «سَیُجْزَوْنَ» فى الآخرة بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ یعنى یکسبون فى الدنیا. الکسب، فعل ما یجتلب به الى النفس نفع، او یستدفع به ضر، و لذلک وصف به العبد، و لم یجز أن یوصف به الخالق القدیم جل جلاله. و الفرق بین الکسب و الخلق أن الخلق فعل الشیء على تقدیر و ترتیب، و الکسب فعل الشیء لاجتلاب النفع الى النفس.
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از احکام شرع آنچه باین آیت تعلق دارد طرفى بگوئیم بر سبیل اختصار. مذهب شافعى آنست که تسمیت بر ذبیحه در حال ذبح مستحبّ است و فرض نیست. اگر بگذارد تسمیت بعمد یا بنسیان، ذبیحه حلالست، و حرام نیست، و بمذهب امام ابو حنیفه اگر بنسیان تسمیت بگذارد ذبیحه حلالست، که در حال نسیان بقول وى تسمیت شرط نیست، اما اگر بعمد بگذارد تناول آن حرام است، که در آن حال تسمیت شرط است. و بگذاشتن بعمد روا نیست، و به قال سعید بن جبیر و عطاء. اما مذهب داود و بوثور و شعبى و محمد بن سیرین آنست که تسمیت در حال ذکر و نسیان هر دو شرط است، اگر بعمد بگذارد یا بنسیان، خوردن آن ذبیحه حلال نیست. دلیل شافعى نصوص اخبار صحاح است، و ذلک ما
روى البراء ابن عازب ان النبى (ص) قال: «المؤمن یذبح على اسم اللَّه، سمّى او لم یسمّ».
و سئل النبى عن من یذبح و لم یذکر اسم اللَّه علیه ناسیا، فقال: «اسم اللَّه فى قلب کل مؤمن و على لسانه»، و قالت عائشة: یا رسول اللَّه! ان الاعراب تحمل الینا اللحوم و نحن لا ندرى انهم یذبحون على اسم اللَّه فى الذبح ام لا. فقال (ص): «سمّوا و کلوا».
و خصم را نرسد که باین آیت تمسک کند که: «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»، که حمل این آیت بر میته است، و سبب نزول این و سیاق آیت دلالت میکند، و ذلک ان المشرکین قالوا: یا محمّد! اخبرنا عن الشاة اذا ماتت، من قتلها؟ فقال: اللَّه قتلها. قالوا فتزعم ان ما قتلت انت و أصحابک حلال و ما قتله الصّقر و الکلب حلال، و ما قتله اللَّه حرام. فأنزل اللَّه هذه الایة.
و روى عکرمة عن ابن عباس: ان المجوس فى اهل فارس لما نزل تحریم المیتة کتبوا الى مشرکى قریش، و کانت بینهم مکاتبة، ان خاصموا محمدا و قولوا له: ما تذبح انت بیدک بسکین فهو حلال، و ما ذبحه اللَّه یعنى المیتة فهو حرام، فنزلت الایة.
وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ یعنى مردة المجوس «لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ» من مشرکى قریش «لِیُجادِلُوکُمْ بالباطل وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ» فى استحلال المیتة «إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ» لأن من احلّ شیئا مما حرم اللَّه فهو مشرک.
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ سدى گفت: این در شأن عمر خطاب آمده، و بو جهل هشام، و آنچه میگوید: جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ آن خلافت است که او را دادند تا میرود با آن در میان مردمان، «کَمَنْ مَثَلُهُ» اى صفته فى الظلمات یعنى ابا جهل بن هشام، لا یخرج من الکفر قطّ و لا یؤمن ابدا؟! قتاده گفت: هو المؤمن معه من اللَّه بیّنة یعمل بها، و بها یأخذ، و الیها ینتهى، و هو کتاب اللَّه. «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ» و هو مثل الکافر فى الضلالة متحیر فیها متسکّع لا یجد مخرجا و لا منفذا.
ابن عباس گفت: این در شأن حمزة بن عبد المطلب و بو جهل بن هشام آمد، و سبب آن بود که نجاست پارهاى برگرفت، و برسول خدا افکند، و او را ناسزا گفت، و برنجانید، و حمزه هنوز در اسلام نیامده بود، امّا رسول را دوست داشتى، و از آنکه مردى محتشم بود، و در میان قریش محترم و دلاور و مردانه، مکّیان از بیم وى زهره نداشتندى که رسول خدا را رنجانیدندى، یا او را بد گفتندى. آن روز که بو جهل او را برنجانید، و ناسزا گفت، حمزه بصید بود، در آن صحرا از پس آهویى همى رفت. آهوى روى باز پس کرد و گفت: یا حمزه! ترا شغل از صید من مهمتر هست. حمزه بازگشت تا بمکّه رسید. او را خبر کردند که بو جهل با محمد چنین کرد. خشم گرفت. قصد بو جهل کرد. کمانى داشت بر سر وى زد، تا او را مجروح کرد، و گفت: اى نامرد هیچ کس! ترا با محمّد چه کار، و چه زهره آن دارى که او را برنجانى؟ بو جهل از وى بترسید بتواضع درآمد، گفت: یا بایعلى! اما ترى ما جاء به سفّه عقولنا، و سبّ آلهتنا، و خالف آباءنا؟! فقال حمزة: و من اسفه منکم تعبدون الحجارة من دون اللَّه! اشهد أن لا اله الا اللَّه، لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً اى ضالّا کافرا فهدیناه، وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً اى دینا و ایمانا، یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ مع المسلمین مستضیئا بما قذف اللَّه فى قلبه من نور الحکمة و الایمان، کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ «مثل» زیادتست یعنى: کمن هو فى ظلمات الکفر و الضلالة؟! لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها لیس بمؤمن ابدا. «کَذلِکَ» اى: کما زین للمؤمن الایمان، «کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» من عبادة الاصنام.
و گفتهاند: موت و میّت در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى نطفه که هنوز در بند خلقت صورت نیامده، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ یعنى نطفا لم تخلقوا فخلقکم، و جعل فیکم الارواح. نظیرش در سورة حم المؤمن گفت: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ یعنى بالاولى انّا کنا نطفا فخلقتنا، و در سورة آل عمران گفت: وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یعنى النطفة و هى میته، و نظیره فى یونس و فى الروم. وجه دوم موت بمعنى ضلالت، چنان که درین موضع گفت «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً» یعنى ضالّا عن الهدى فهدیناهم. همانست که در سورة الملائکة گفت: وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ، و در سورة النمل گفت: فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى، و نظیره فى الانبیاء.
وجه سوم موت است بمعنى قحط و جدوبت زمین و نارستن نبات، چنان که در سورة الاعراف گفت: فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَیِّتٍ یعنى الارض التی لیس فیها نبات. نظیره فى الملائکة و فى سورة یس. وجه چهارم موت است بمعنى زهوق روح بر سبیل عقوبت پیش از استیفاء رزق خویش در دنیا، چنان که قوم موسى را افتاد. رب العزة میگوید: ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ. همانست که گفت: وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ، فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ. وجه پنجم حقیقت موتست به اجل خویش، چنان که گفت: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ، کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، و نظایر این در قرآن فراوان است.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا اى کما أن فسّاق مکّة جعلنا اکابرها، کذلک جعلنا فسّاق کل قریة اکابرها، یعنى رؤساءها و مترفیها. میگوید: چنان که فاسقان مکّه را مهینان و سران و رئیسان کردیم، همچنین در هر شهرى فساق آن شهر مهینان و اکابر کردیم.
لِیَمْکُرُوا فِیها اى: فى القریة بالمعاصى و صدّ الناس عن الایمان. بآن کردیم تا آن اکابر در آن شهر بدها سازند، و مردم را از ایمان برگردانند اکابر را باین معنى مخصوص کرد که ریاست و خواجگى و تنعم بکفر و مکر زودتر کشد، بدلیل قوله تعالى و تقدس: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، و گفتهاند که این اکابر فراعنه انبیاءاند که پیوسته مکر میسازند، و بدها مىسگالند پیغامبران را و مؤمنان را. رب العزة گفت: وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما یَشْعُرُونَ آن مکر با خویشتن میکنند، و نمیدانند که وبال آن بایشان باز گردد، و بعذاب و عقوبت رسند. مجاهد گفت: اکابر مکّه مستهزیان قریش بودند و مقتسمان، که شعاب مکه قسمت کرده بودند بر جمعى رصد که ایشان را بر سر راهها نشانده بودند، و مردمان را از مصطفى (ص) و ایمان باز میداشتند. پنج کس بودند: ولید مغیره و عاص بن وائل و عدى بن قیس و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث. پیوسته مصطفى را برنج داشتندى، و او را اذى نمودندى، تا روزى که جبرئیل نزدیک رسول خدا (ص) آمد، عاص وائل بوى بر گذشت، جبرئیل بکعب وى اشارت کرد. ولید مغیره بر گذشت جبرئیل بساق وى اشارت کرد. عدى قیس بگذشت جبرئیل بشکم وى اشارت کرد. اسود عبد یغوث بگذشت، بروى وى اشارت کرد. اسود بن عبد المطلب بگذشت بسر وى اشارت کرد. آن گه جبرئیل گفت: اى محمّد! شرّ ایشان از تو کفایت کردم. پس روزى عبد وائل بر شتر، نشسته بود بصحرا، و تماشا میکرد. جایى فرو آمد تا آب خورد. پاى بزمین نهاد، گفت: مرا مار گزید، طلب کردند مار نیافتند، و آن پایش آماس کرد، تا چندان شد که گردن شتر فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد یغوث روزى بصحرا بیرون شد. و سموم زد او را، و رویش سیاه گشت، چون بخانه باز آمد، قوم او نشناختند او را، و در سراى نگذاشتند. از غین سر بر درهمى زد تا هلاک شد، و میگفت: قتلنى رب محمّد. ولید مغیره همى رفت، جامه تکبر بر زمین همى کشید خارى در جامه وى آویخت. جماعتى زنان در پیش وى بودند. عارش آمد که در پیش ایشان آن خار از جامه باز کند. هم چنان همى رفت، تا پایش مجروح شد، و از آن هلاک گشت، و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد المطلب پسر وى بسفر شده بود، چون باز آمد باستقبال بیرون شد، و گرما گرم بود. بسایه درختى باز شد، سر بدرخت باز نهاد. جبرئیل بیامد، و سر وى بر آن درخت همى زد، و وى همى گفت: اى غلام! این را از من باز دار. گفت: من هیچ کس را نمىبینم. فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى رب محمد، تا آن گه که هلاک شد. و عدى قیس ماهى شور خورد، و گویند ماهى تازه، و از آن تشنه شد. چندان آب باز خورد که شکمش از هم بشد، و هلاک گشت، و در آن حال میگفت: قتلنى رب محمد. اینست که رب العالمین گفت: إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ. قوله: وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ اینها و میم با اکابر شود میگوید: چون با ایشان آید آیتى یعنى معجزتى که دلالت کند بر وحدانیت خدا و نبوّت مصطفى (ص) چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان گویند: «لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ» یعنى النبى (ص) وحده. گویند: بنگرویم ما تا آن گه که ما را نیز آن دهند از معجزات که محمّد را دادند، و هر یکى ازیشان این سخن میگفت، و این آرزو میکرد، چنان که رب العزة جاى دیگر گفت: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً.
ولید مغیره همى گفت: و اللَّه لو کانت النبوة حقا لکنت اولى بها منه لأنى اکبر منه سنا و اکثر منه مالا. بو جهل همى گفت: زاحمنا بنو عبد مناف فى الشرف، حتى اذا صرنا کفرسى رهان، قالوا: منا نبى یوحى الیه، و اللَّه لا نرضى به، و لا نتّبعه ابدا الا أن یأتینا وحى کما یأتیه. دیگرى میگفت: لولا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین الولید بن المغیرة من اهل مکّه، و عروة بن مسعود الثقفى من اهل الطائف.
پس رب العالمین بجواب ایشان گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ اللَّه داند که شایسته نبوت و سزاى رسالت کیست. جاى دیگر گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ؟! جاى دیگر گفت: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ. اختیار ایشان بگزاف نکردیم، که بعلم کردیم، دانستیم که ایشان اهل آنند، و سزاى آنند، و دیگران سزاى آن نهاند. و قال بعضهم: الأبلغ فى تصدیق الرسل أ لا یکونوا قبل مبعثهم مطاعین فى قومهم، لأن الطعن کان یتّسع علیهم، فیقولون انّما کانوا اکابر و رؤساء فأتبعوا.
سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ الصغار الذل الذى یصغر الى المرء نفسه. یقال: صغر الانسان یصغر صغارا و صغرا. اى: هم و ان کانوا اکابر فى الدنیا فسیصیبهم عند اللَّه ذل و هوان فى الدنیا، «وَ عَذابٌ شَدِیدٌ» فى الآخرة. و روا باشد که «عند اللَّه» پیوسته «صغار» نهند، یعنى: سیصیبهم صغار ثابت لهم عند اللَّه. «بِما کانُوا یَمْکُرُونَ» اى یلبسون و یکفرون.
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یعنى لدینه، «یَشْرَحْ صَدْرَهُ» اى یفتحه و یوسّعه و ینوّره، «لِلْإِسْلامِ» یعنى: للاستسلام لقبول القدرة، و للتصدیق للمغیب، و التسلیم للممتنع على العقل. میگوید: هر که اللَّه وى را بدین خود راه نماید، دل وى روشن گرداند، و باز گشاید، تا گردن نهد پذیرفتن قدرت را، و استوار داشتن را بنادیده، و پذیرفتن چیزى که خرد آن را در نیابد. روایت کنند از ابن مسعود که گفت: یا رسول اللَّه! اىّ الناس اکیس؟ قال: «اکثرهم للموت ذکرا، و أحسنهم له استعدادا».
پس رسول خدا (ص) این آیت بر خواند: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ. ابن مسعود گفت: یا رسول اللَّه! و کیف یشرح له صدره؟ قال: «هو نور یقذف فیه. ان النور اذا وقع فى القلب انشرح له الصدر و انفسح». قالوا: یا رسول اللَّه! هل لذلک من علامة یعرفون بها؟ قال: «نعم، الانابة الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل الموت».
وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً قراءت مکى «ضیقا» بتخفیف است، و هما لغتان مثل میّت و میت و هیّن و هین. «حرجا» مدنى و بو بکر بکسر «را» خوانند، و باقى بفتح «را»، و معنى هر دو یکسانست. الحرجة عند العرب الغیضة المتکاوسة الشجر. «کَأَنَّما یَصَّعَّدُ» بسکون و تخفیف عین قراءت مکى است، و «یصّاعد» بالف و تخفیف عین قراءت ابو بکر از عاصم، و «یصّعّد» مشدد بى الف
قراءت باقى. یصّعّد یعنى یتصعد، و یصّاعد یعنى یتصاعد. میگوید: کسى که اللَّه وى را گمراه کند، دل وى تنگ گرداند سخت تنگ، چنان که از تنگى ایمان و حکمت در آن نشود، و خبر بآن نرسد. کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ اى کأنما کلّف الصعود الى السماء اذا دعى الى الاسلام، لشدة ثقله علیه. میگوید: چون اسلام برو عرضه کنند، و او را با دین حق خوانند، چنان بر وى دشخوار آید، و کار بر وى تنگ شود، که کسى را تکلیف کنند که بر آسمان مىباید شد. زجاج گفت: کأن قلبه یصّاعد فى السماء نبوا عن الاسلام و استماع الحکمة، اى یتباعد فى الهرب منه. میگوید. دل وى از اسلام رمیده و دور گردد، و از آن بگریزد، گویى بآسمان مىباز نشیند، از دورى که مىافتد! کَذلِکَ اى: مثل ما قصصنا علیک «یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ» و هو اللعنة فى الدنیا و العذاب فى الآخرة. و قیل: الرجس الشیطان یسلط علیه و کان النبى (ص) اذا دخل الخلأ قال: «اللهم! انى اعوذ بک من الخبث و الخبائث الرجس النجس الشیطان الرجیم».
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ اى: هذا الذى انت علیه یا محمّد! دین ربک و طریق ربک الذى یسلک الیه. «مُسْتَقِیماً» نصب على العطف. ابن مسعود گفت: صراط اینجا قرآن است. میگوید: این قرآن آن راه است که بآن بحق رسند، یعنى که بآن راه روید، و دست در آن زنید، چنان که آنجا گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ.
قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ الحق من الباطل، و الهدى من الضلال لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ و هم المؤمنون.
لَهُمْ دارُ السَّلامِ السلام هو اللَّه عز و جل، و داره الجنّة، یعنى لهم جنّة اللَّه عند ربهم فى الآخرة. و قیل: هى دار السلام لسلامتها من الافات، و من دخول اعداء اللَّه، کى لا یتنغّص عیش اولیاء اللَّه فیها، کما یتنغص بمجاورتهم فى الدنیا، و قیل: لأن من دخلها سلم عن الرزایا و البلایا. «وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ» یتولى ایصال الکرامات الیهم و دفع المضارّ عنهم «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من الطاعات.
این ظاهر است و آن باطن. برین اعتبار هر چه بنده کند از محظورات و منهیات شرع بدست و پاى و زبان و جوارح ظاهر آن را ظاهر الاثم گویند، و هر چه بدل بیندیشد و نیت کند از مخالف امر شرع، آن را باطن الاثم گویند. رب العالمین درین آیت میگوید: هر دو بگذارید، همان عمل بد که در ظاهر رود، و همین اندیشه و نیت بد که در باطن بود.
مقاتل گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ» زنا میخواهد در سر و در علانیه، و این بدان آمد که قریش از زنا بظاهر مىپرهیز کردند، و آن را کراهیت مىداشتند، اما بباطن در آن بأس و بزه نمىدیدند، و از آن ننگ نمیداشتند. رب العزّة گفت: زنا بگذارید هم در آشکارا و هم در نهان، که هر دو بزه کارى است. همانست که جاى دیگر گفت: وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، و قال النبىّ (ص): «ما من ذنب اعظم عند اللَّه من نطفة حرام یضعها رجل فى رحم لا تحلّ له، و ما ضجّت الارض من عمل یعمل على ظهرها کضجّتها من سفک دم حرام، او اغتسال جنابة من حرام، و من قدر على امرأة حراما، فترکها مخافة اللَّه عز و جل، امّنه اللَّه من الفزع الاکبر، و حرّمه على النار».
و روى ابو أمامة: «ان فتى شابّا اتى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه! ائذن لى فى الزنا. فأقبل علیه القوم فزجروه، فقال النبى (ص): مه مه. ثم قال النبىّ (ص): یافتى! ادن منّى. فدنا منه، فقال: اجلس، فجلس. فقال له: أ تحبه لأمک؟ فقال: لا و اللَّه، جعلت فداک یا رسول اللَّه، و لا الناس یحبونه لأمهاتهم. قال: فتحبّه لا بنتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا النّاس یحبونه لبناتهم. قال: فتحبه لأختک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لأخواتهم. قال: فتحبه لخالتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه! و لا الناس یحبونه لخالاتهم. قال: فتحبه لعمّتک؟ قال: لا و اللَّه یا رسول اللَّه. قال: و لا الناس یحبونه کما لا تحب. ثم وضع رسول اللَّه (ص) یده علیه، فقال: اللهم اغفر ذنبه، و حصّن فرجه، و طهّر قلبه. فلم یلتفت بعد ذلک الى شىء».
کلبى گفت: «ظاهِرَ الْإِثْمِ» طواف الرجال بالبیت نهارا عراة، و باطنه طواف النساء باللیل عراة. پس بر سبیل وعید گفت: إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ یعنى الشرک «سَیُجْزَوْنَ» فى الآخرة بِما کانُوا یَقْتَرِفُونَ یعنى یکسبون فى الدنیا. الکسب، فعل ما یجتلب به الى النفس نفع، او یستدفع به ضر، و لذلک وصف به العبد، و لم یجز أن یوصف به الخالق القدیم جل جلاله. و الفرق بین الکسب و الخلق أن الخلق فعل الشیء على تقدیر و ترتیب، و الکسب فعل الشیء لاجتلاب النفع الى النفس.
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ از احکام شرع آنچه باین آیت تعلق دارد طرفى بگوئیم بر سبیل اختصار. مذهب شافعى آنست که تسمیت بر ذبیحه در حال ذبح مستحبّ است و فرض نیست. اگر بگذارد تسمیت بعمد یا بنسیان، ذبیحه حلالست، و حرام نیست، و بمذهب امام ابو حنیفه اگر بنسیان تسمیت بگذارد ذبیحه حلالست، که در حال نسیان بقول وى تسمیت شرط نیست، اما اگر بعمد بگذارد تناول آن حرام است، که در آن حال تسمیت شرط است. و بگذاشتن بعمد روا نیست، و به قال سعید بن جبیر و عطاء. اما مذهب داود و بوثور و شعبى و محمد بن سیرین آنست که تسمیت در حال ذکر و نسیان هر دو شرط است، اگر بعمد بگذارد یا بنسیان، خوردن آن ذبیحه حلال نیست. دلیل شافعى نصوص اخبار صحاح است، و ذلک ما
روى البراء ابن عازب ان النبى (ص) قال: «المؤمن یذبح على اسم اللَّه، سمّى او لم یسمّ».
و سئل النبى عن من یذبح و لم یذکر اسم اللَّه علیه ناسیا، فقال: «اسم اللَّه فى قلب کل مؤمن و على لسانه»، و قالت عائشة: یا رسول اللَّه! ان الاعراب تحمل الینا اللحوم و نحن لا ندرى انهم یذبحون على اسم اللَّه فى الذبح ام لا. فقال (ص): «سمّوا و کلوا».
و خصم را نرسد که باین آیت تمسک کند که: «وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ»، که حمل این آیت بر میته است، و سبب نزول این و سیاق آیت دلالت میکند، و ذلک ان المشرکین قالوا: یا محمّد! اخبرنا عن الشاة اذا ماتت، من قتلها؟ فقال: اللَّه قتلها. قالوا فتزعم ان ما قتلت انت و أصحابک حلال و ما قتله الصّقر و الکلب حلال، و ما قتله اللَّه حرام. فأنزل اللَّه هذه الایة.
و روى عکرمة عن ابن عباس: ان المجوس فى اهل فارس لما نزل تحریم المیتة کتبوا الى مشرکى قریش، و کانت بینهم مکاتبة، ان خاصموا محمدا و قولوا له: ما تذبح انت بیدک بسکین فهو حلال، و ما ذبحه اللَّه یعنى المیتة فهو حرام، فنزلت الایة.
وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ یعنى مردة المجوس «لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ» من مشرکى قریش «لِیُجادِلُوکُمْ بالباطل وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ» فى استحلال المیتة «إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ» لأن من احلّ شیئا مما حرم اللَّه فهو مشرک.
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ سدى گفت: این در شأن عمر خطاب آمده، و بو جهل هشام، و آنچه میگوید: جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ آن خلافت است که او را دادند تا میرود با آن در میان مردمان، «کَمَنْ مَثَلُهُ» اى صفته فى الظلمات یعنى ابا جهل بن هشام، لا یخرج من الکفر قطّ و لا یؤمن ابدا؟! قتاده گفت: هو المؤمن معه من اللَّه بیّنة یعمل بها، و بها یأخذ، و الیها ینتهى، و هو کتاب اللَّه. «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ» و هو مثل الکافر فى الضلالة متحیر فیها متسکّع لا یجد مخرجا و لا منفذا.
ابن عباس گفت: این در شأن حمزة بن عبد المطلب و بو جهل بن هشام آمد، و سبب آن بود که نجاست پارهاى برگرفت، و برسول خدا افکند، و او را ناسزا گفت، و برنجانید، و حمزه هنوز در اسلام نیامده بود، امّا رسول را دوست داشتى، و از آنکه مردى محتشم بود، و در میان قریش محترم و دلاور و مردانه، مکّیان از بیم وى زهره نداشتندى که رسول خدا را رنجانیدندى، یا او را بد گفتندى. آن روز که بو جهل او را برنجانید، و ناسزا گفت، حمزه بصید بود، در آن صحرا از پس آهویى همى رفت. آهوى روى باز پس کرد و گفت: یا حمزه! ترا شغل از صید من مهمتر هست. حمزه بازگشت تا بمکّه رسید. او را خبر کردند که بو جهل با محمد چنین کرد. خشم گرفت. قصد بو جهل کرد. کمانى داشت بر سر وى زد، تا او را مجروح کرد، و گفت: اى نامرد هیچ کس! ترا با محمّد چه کار، و چه زهره آن دارى که او را برنجانى؟ بو جهل از وى بترسید بتواضع درآمد، گفت: یا بایعلى! اما ترى ما جاء به سفّه عقولنا، و سبّ آلهتنا، و خالف آباءنا؟! فقال حمزة: و من اسفه منکم تعبدون الحجارة من دون اللَّه! اشهد أن لا اله الا اللَّه، لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله. پس رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد: أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً اى ضالّا کافرا فهدیناه، وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً اى دینا و ایمانا، یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ مع المسلمین مستضیئا بما قذف اللَّه فى قلبه من نور الحکمة و الایمان، کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ «مثل» زیادتست یعنى: کمن هو فى ظلمات الکفر و الضلالة؟! لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها لیس بمؤمن ابدا. «کَذلِکَ» اى: کما زین للمؤمن الایمان، «کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» من عبادة الاصنام.
و گفتهاند: موت و میّت در قرآن بر پنج وجه آید: یکى بمعنى نطفه که هنوز در بند خلقت صورت نیامده، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ یعنى نطفا لم تخلقوا فخلقکم، و جعل فیکم الارواح. نظیرش در سورة حم المؤمن گفت: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ یعنى بالاولى انّا کنا نطفا فخلقتنا، و در سورة آل عمران گفت: وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ یعنى النطفة و هى میته، و نظیره فى یونس و فى الروم. وجه دوم موت بمعنى ضلالت، چنان که درین موضع گفت «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً» یعنى ضالّا عن الهدى فهدیناهم. همانست که در سورة الملائکة گفت: وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ، و در سورة النمل گفت: فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى، و نظیره فى الانبیاء.
وجه سوم موت است بمعنى قحط و جدوبت زمین و نارستن نبات، چنان که در سورة الاعراف گفت: فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَیِّتٍ یعنى الارض التی لیس فیها نبات. نظیره فى الملائکة و فى سورة یس. وجه چهارم موت است بمعنى زهوق روح بر سبیل عقوبت پیش از استیفاء رزق خویش در دنیا، چنان که قوم موسى را افتاد. رب العزة میگوید: ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ. همانست که گفت: وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ، فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ. وجه پنجم حقیقت موتست به اجل خویش، چنان که گفت: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ، کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، و نظایر این در قرآن فراوان است.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا اى کما أن فسّاق مکّة جعلنا اکابرها، کذلک جعلنا فسّاق کل قریة اکابرها، یعنى رؤساءها و مترفیها. میگوید: چنان که فاسقان مکّه را مهینان و سران و رئیسان کردیم، همچنین در هر شهرى فساق آن شهر مهینان و اکابر کردیم.
لِیَمْکُرُوا فِیها اى: فى القریة بالمعاصى و صدّ الناس عن الایمان. بآن کردیم تا آن اکابر در آن شهر بدها سازند، و مردم را از ایمان برگردانند اکابر را باین معنى مخصوص کرد که ریاست و خواجگى و تنعم بکفر و مکر زودتر کشد، بدلیل قوله تعالى و تقدس: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، و گفتهاند که این اکابر فراعنه انبیاءاند که پیوسته مکر میسازند، و بدها مىسگالند پیغامبران را و مؤمنان را. رب العزة گفت: وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما یَشْعُرُونَ آن مکر با خویشتن میکنند، و نمیدانند که وبال آن بایشان باز گردد، و بعذاب و عقوبت رسند. مجاهد گفت: اکابر مکّه مستهزیان قریش بودند و مقتسمان، که شعاب مکه قسمت کرده بودند بر جمعى رصد که ایشان را بر سر راهها نشانده بودند، و مردمان را از مصطفى (ص) و ایمان باز میداشتند. پنج کس بودند: ولید مغیره و عاص بن وائل و عدى بن قیس و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث. پیوسته مصطفى را برنج داشتندى، و او را اذى نمودندى، تا روزى که جبرئیل نزدیک رسول خدا (ص) آمد، عاص وائل بوى بر گذشت، جبرئیل بکعب وى اشارت کرد. ولید مغیره بر گذشت جبرئیل بساق وى اشارت کرد. عدى قیس بگذشت جبرئیل بشکم وى اشارت کرد. اسود عبد یغوث بگذشت، بروى وى اشارت کرد. اسود بن عبد المطلب بگذشت بسر وى اشارت کرد. آن گه جبرئیل گفت: اى محمّد! شرّ ایشان از تو کفایت کردم. پس روزى عبد وائل بر شتر، نشسته بود بصحرا، و تماشا میکرد. جایى فرو آمد تا آب خورد. پاى بزمین نهاد، گفت: مرا مار گزید، طلب کردند مار نیافتند، و آن پایش آماس کرد، تا چندان شد که گردن شتر فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد یغوث روزى بصحرا بیرون شد. و سموم زد او را، و رویش سیاه گشت، چون بخانه باز آمد، قوم او نشناختند او را، و در سراى نگذاشتند. از غین سر بر درهمى زد تا هلاک شد، و میگفت: قتلنى رب محمّد. ولید مغیره همى رفت، جامه تکبر بر زمین همى کشید خارى در جامه وى آویخت. جماعتى زنان در پیش وى بودند. عارش آمد که در پیش ایشان آن خار از جامه باز کند. هم چنان همى رفت، تا پایش مجروح شد، و از آن هلاک گشت، و میگفت: قتلنى ربّ محمّد. و اسود عبد المطلب پسر وى بسفر شده بود، چون باز آمد باستقبال بیرون شد، و گرما گرم بود. بسایه درختى باز شد، سر بدرخت باز نهاد. جبرئیل بیامد، و سر وى بر آن درخت همى زد، و وى همى گفت: اى غلام! این را از من باز دار. گفت: من هیچ کس را نمىبینم. فریاد همى کرد و میگفت: قتلنى رب محمد، تا آن گه که هلاک شد. و عدى قیس ماهى شور خورد، و گویند ماهى تازه، و از آن تشنه شد. چندان آب باز خورد که شکمش از هم بشد، و هلاک گشت، و در آن حال میگفت: قتلنى رب محمد. اینست که رب العالمین گفت: إِنَّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ. قوله: وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَةٌ اینها و میم با اکابر شود میگوید: چون با ایشان آید آیتى یعنى معجزتى که دلالت کند بر وحدانیت خدا و نبوّت مصطفى (ص) چون انشقاق قمر و دخان و امثال آن، ایشان گویند: «لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ» یعنى النبى (ص) وحده. گویند: بنگرویم ما تا آن گه که ما را نیز آن دهند از معجزات که محمّد را دادند، و هر یکى ازیشان این سخن میگفت، و این آرزو میکرد، چنان که رب العزة جاى دیگر گفت: بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً.
ولید مغیره همى گفت: و اللَّه لو کانت النبوة حقا لکنت اولى بها منه لأنى اکبر منه سنا و اکثر منه مالا. بو جهل همى گفت: زاحمنا بنو عبد مناف فى الشرف، حتى اذا صرنا کفرسى رهان، قالوا: منا نبى یوحى الیه، و اللَّه لا نرضى به، و لا نتّبعه ابدا الا أن یأتینا وحى کما یأتیه. دیگرى میگفت: لولا نزل هذا القرآن على رجل من القریتین الولید بن المغیرة من اهل مکّه، و عروة بن مسعود الثقفى من اهل الطائف.
پس رب العالمین بجواب ایشان گفت: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ اللَّه داند که شایسته نبوت و سزاى رسالت کیست. جاى دیگر گفت: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ؟! جاى دیگر گفت: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ. اختیار ایشان بگزاف نکردیم، که بعلم کردیم، دانستیم که ایشان اهل آنند، و سزاى آنند، و دیگران سزاى آن نهاند. و قال بعضهم: الأبلغ فى تصدیق الرسل أ لا یکونوا قبل مبعثهم مطاعین فى قومهم، لأن الطعن کان یتّسع علیهم، فیقولون انّما کانوا اکابر و رؤساء فأتبعوا.
سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ الصغار الذل الذى یصغر الى المرء نفسه. یقال: صغر الانسان یصغر صغارا و صغرا. اى: هم و ان کانوا اکابر فى الدنیا فسیصیبهم عند اللَّه ذل و هوان فى الدنیا، «وَ عَذابٌ شَدِیدٌ» فى الآخرة. و روا باشد که «عند اللَّه» پیوسته «صغار» نهند، یعنى: سیصیبهم صغار ثابت لهم عند اللَّه. «بِما کانُوا یَمْکُرُونَ» اى یلبسون و یکفرون.
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یعنى لدینه، «یَشْرَحْ صَدْرَهُ» اى یفتحه و یوسّعه و ینوّره، «لِلْإِسْلامِ» یعنى: للاستسلام لقبول القدرة، و للتصدیق للمغیب، و التسلیم للممتنع على العقل. میگوید: هر که اللَّه وى را بدین خود راه نماید، دل وى روشن گرداند، و باز گشاید، تا گردن نهد پذیرفتن قدرت را، و استوار داشتن را بنادیده، و پذیرفتن چیزى که خرد آن را در نیابد. روایت کنند از ابن مسعود که گفت: یا رسول اللَّه! اىّ الناس اکیس؟ قال: «اکثرهم للموت ذکرا، و أحسنهم له استعدادا».
پس رسول خدا (ص) این آیت بر خواند: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ. ابن مسعود گفت: یا رسول اللَّه! و کیف یشرح له صدره؟ قال: «هو نور یقذف فیه. ان النور اذا وقع فى القلب انشرح له الصدر و انفسح». قالوا: یا رسول اللَّه! هل لذلک من علامة یعرفون بها؟ قال: «نعم، الانابة الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل الموت».
وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً قراءت مکى «ضیقا» بتخفیف است، و هما لغتان مثل میّت و میت و هیّن و هین. «حرجا» مدنى و بو بکر بکسر «را» خوانند، و باقى بفتح «را»، و معنى هر دو یکسانست. الحرجة عند العرب الغیضة المتکاوسة الشجر. «کَأَنَّما یَصَّعَّدُ» بسکون و تخفیف عین قراءت مکى است، و «یصّاعد» بالف و تخفیف عین قراءت ابو بکر از عاصم، و «یصّعّد» مشدد بى الف
قراءت باقى. یصّعّد یعنى یتصعد، و یصّاعد یعنى یتصاعد. میگوید: کسى که اللَّه وى را گمراه کند، دل وى تنگ گرداند سخت تنگ، چنان که از تنگى ایمان و حکمت در آن نشود، و خبر بآن نرسد. کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ اى کأنما کلّف الصعود الى السماء اذا دعى الى الاسلام، لشدة ثقله علیه. میگوید: چون اسلام برو عرضه کنند، و او را با دین حق خوانند، چنان بر وى دشخوار آید، و کار بر وى تنگ شود، که کسى را تکلیف کنند که بر آسمان مىباید شد. زجاج گفت: کأن قلبه یصّاعد فى السماء نبوا عن الاسلام و استماع الحکمة، اى یتباعد فى الهرب منه. میگوید. دل وى از اسلام رمیده و دور گردد، و از آن بگریزد، گویى بآسمان مىباز نشیند، از دورى که مىافتد! کَذلِکَ اى: مثل ما قصصنا علیک «یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ» و هو اللعنة فى الدنیا و العذاب فى الآخرة. و قیل: الرجس الشیطان یسلط علیه و کان النبى (ص) اذا دخل الخلأ قال: «اللهم! انى اعوذ بک من الخبث و الخبائث الرجس النجس الشیطان الرجیم».
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ اى: هذا الذى انت علیه یا محمّد! دین ربک و طریق ربک الذى یسلک الیه. «مُسْتَقِیماً» نصب على العطف. ابن مسعود گفت: صراط اینجا قرآن است. میگوید: این قرآن آن راه است که بآن بحق رسند، یعنى که بآن راه روید، و دست در آن زنید، چنان که آنجا گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ.
قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ الحق من الباطل، و الهدى من الضلال لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ و هم المؤمنون.
لَهُمْ دارُ السَّلامِ السلام هو اللَّه عز و جل، و داره الجنّة، یعنى لهم جنّة اللَّه عند ربهم فى الآخرة. و قیل: هى دار السلام لسلامتها من الافات، و من دخول اعداء اللَّه، کى لا یتنغّص عیش اولیاء اللَّه فیها، کما یتنغص بمجاورتهم فى الدنیا، و قیل: لأن من دخلها سلم عن الرزایا و البلایا. «وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ» یتولى ایصال الکرامات الیهم و دفع المضارّ عنهم «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» فى الدّنیا من الطاعات.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ بدان که رب العزّة جل جلاله، و تقدست اسماؤه، و تعالت صفاته، و توالت آلاؤه و نعماؤه، بجلال قدرت و کمال عزت خلق را بیافرید، و بلطافت صنعت و نظر حکمت و کرم بىنهایت ایشان را تربیت کرد، و نعمتهاى بىنهایت هم از روى ظاهرهم از روى باطن بر ایشان تمام کرد، گفت: «وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً». آن گه از بنده شکر نعمت درخواست، گفت: «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ». اگر شرط بندگى مىنمائید، شکر نعمت بجاى آرید، و نعمت خداوند خویش را در مخالفت او نه در ظاهر نه در باطن بکار مدارید. اینست که گفت جل جلاله: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ. چنان که نعمت دو قسم نهاد: ظاهر و باطن، مخالفت را دو قسم نهاد: ظاهر و باطن. نعمت ظاهر کما خلق است، و نعمت باطن جمال خلق. همچنین در مقابله آن اثم ظاهر مخالفت است که در جوارح ظاهر رود، و اثم باطن دوست داشتن معصیت است که در دل رود. اینست که سهل تسترى گفت در معنى آیت: اترکوا المعاصى بالجوارح و حبّها بالقلوب. و گفتهاند: اثم ظاهر طلب دنیا است و اثم باطن طلب بهشت. هر چند که طلب بهشت بر لسان علم معصیت نیست، اما در طریق جوانمردان و ذوق عارفان طلب بهشت طلب نعمت است، و در طلب نعمت باز ماندن است از راز ولى نعمت، و ناز حضرت، و هر چه ترا از راز و نیاز باز دارد، ایشان شرک شمرند، و معصیت دانند، اگر چه در حق قومى طاعت و عبادت بود، و فى معناه انشدوا: بهر چه از راه باز افتى، چه کفر آن حرف و چه ایمان بهر چه از دوست وا مانى، چه زشت آن نقش و چه زیبا.
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ خوردن بشهوت دیگر است، و خوردن بضرورت دیگر. خوردن بشهوت اهل غفلت راست بنعت بطالت و مدد قوت رب العزة میگوید: یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ، و خوردن بضرورت اهل قناعت راست بحکم ضرورت بنعت قربت، و تقویت نفس از بهر عبادت، یقول اللَّه تعالى: فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَیِّباً، وراء این هر دو حالت حالتى دیگر است در خوردن، که آن حال عارفان است، و نشان رهروان، چنان که پیر طریقت گفته: اهل المجاهدات و اصحاب الریاضات، فطعامهم الخشن، و لباسهم الخشن، و الذى بلغ المعرفة لا یوافقه الّا کل لطیف، و لا یستأنس الا بکل ملیح. یقول اللَّه جل جلاله: فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ.
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ حیات معرفت دیگر است، و حیات بشریت دیگر.
عالمیان بحیات بشریت زندهاند، و دوستان بحیات معرفت. حیات بشریت روزى بسر آید که دنیا بآخر رسد، و اجل در رسد، إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ، و حیات معرفت روا نباشد که هرگز بسر آید، که معرفت هرگز بنرسد، روز بروز افزونتر و بحق نزدیکتر، یقول اللَّه تعالى: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
جنید یکى را مىشست از مریدان خویش. انگشت مستحبه جنید بگرفت، و گفت: هذا ینقل من دار الى دار. دوستان او نمیرند، بلى از سرایشان و اسرایى برند.
جنید گفت: آرى! میدانم، و چنین است، اما انگشت ما رها باید کرد، تا ترا بشویم، و سنت شریعت بجاى آرم. ابو عبد اللَّه خفیف گفت از بو الحسین مزین که: در مکّه شدم.
شیخ بو یعقوب اقطع در حال رفتن بود. مرا گفتند که: اگر در تو نگرد شهادت بروى عرضه کن. گفتا: مرا غرّ گرفتند، که من کودک بودم. بر بالین وى نشستم. در من نگرست. من گفتم: ایّها الشیخ! تشهد أن لا اله الا اللَّه؟ وى گفت: ایاى تعنى؟ بعزة من لا یذوق الموت، ما بقى بینى و بینه الاحجاب العزة! باین مرا میخواهى و بمن مىگویى؟
بعزت او که هرگز مرگ نچشد که نمانده میان من و او مگر پرده عزّت.
شیخ الاسلام گفت: پرده عزت او اوست، که او خود اوست، و تو تو.
ابو عبد اللَّه خفیف گفت: مردى در الوهیت میسوخت، وراء پرده عزت آمدند تا شهادت برو عرضه کنند. بو الحسین مزین بروزگار میگفت: گدایى چون من آمدم که شهادت بر دوستان او عرضه کنم. شاه کرمانى این آیت برخواند، گفت: نشان این حیات سه چیز است: و جدان الانس بفقدان الوحشة، و الامتلاء من الخلوة بادمان التذکرة، و استشعار الهیبة بخالص المراقبة. از خلق عزلت، و با حق خلوت، زبان در ذکر، و دل در فکر. گهى از نظر جلال و عزت در هیبت، گهى بر امید نظر لطف بر سر مراقبت. پیوسته جان بر تابه عشق کباب کرده، و پروانهوار در سوخته، و در شب تاریک چون والهان بفغان آمده، بر امید آنکه تا سحرگاه صبح «ینزل اللَّه» برآید، و او تعهد بیماران کند، گوید: اى فریشتگان! شما گرد دل ایشان طواف میکنید، تا من جراحتها را مرهم مىنهم. زبان حال بنده بنعت افتقار همیگوید:
اى شاخ امید وصل عاشق ببرآ
اى ماه زبرج بیوفایى بدرآ
اى صبح وصال دوست یک روز برآ
اى تیره شب فراق یک ره بسرآ
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ نشان این شرح آنست که بنده را سه نور بسه وقت در دل افکنند: نور عقل در بدایت، و نور علم در وساطت، و نور عرفان در نهایت. آن گه بمجموع این انوار مشکلها او را حل شود، و غیبها بعضى دیدن گیرد. مصطفى (ص) گفت: «اتّقوا فراسة المؤمن، فانه ینظر بنور اللَّه.
بنور بدایت عیب خود بداند. بنور وساطت زیان خود بشناسد. بنور نهایت نابود خود دریابد. بنور بدایت از شرک برهد. بنور وساطت بخلاف برهد. بنور نهایت از خود برهد:
بیزار شو از خود که زیان تو تویى
کم گو ز ستاره کاسمان تو تویى.
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً الصراط المستقیم اقامة العبودیة مع التحقیق للربوبیة. فرقى است مؤیّد بجمع، و جمعى است مقید بشرع. فرق بىجمع جهد معتزلیان است از راه بیفتاده، و بمنزل حقیقت نرسیده، و جمع بىفرق طریق اباحتیان است، شریعت دست بداشته، و حقیقتى که نیست پنداشته. گفتهاند که: فرق بجاى شریعت است، و جمع بجاى حقیقت. هر شریعت که از حقیقت خالى است حرمان است، و هر حقیقت که از شریعت خالى است خذلان است. شریعت بیان است و حقیقت عیان، و مصطفى (ص) هم صاحب عیان است و هم صاحب بیان، و تا شریعت و حقیقت در بنده مجتمع نشود، دار السلام وى را جاى و منزل نشود. رب العالمین میگوید: لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ. بهر حال که باشند، و بهر صفت که روند، سلام قرین حال ایشان، و رفیق روزگار ایشان. باوّل که درشوند ندا آید: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ». پس چون آرام گیرند، فریشتگان همى گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ». پس از آن هر سخن که شنوند، از هر کس که شنوند، بر سر آن سلام نهاده که: لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً. و ازین عزیزتر که پیوسته سلام حق بایشان میرسد، و دل و جان ایشان بآن مىنازد، چنان که میگوید: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»، «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ».
و یقال: دار السلام غدا لمن سلم الیوم لسانه من الغیبة، و جنانه من الغیبة، و ظواهره من الزلة، و ضمائره من الغفلة، و عقیدته من البدعة، و معاملته من الحرام و الشبهة، و اعماله من الریاء و المصانعة، و احواله من الاعجاب و الملاحظة.
ثم قال: وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بهذا شرف قدر تلک المنازل، حیث قال: «وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ» و اذا کان هو سبحانه ولیّهم، فان المنازل بأسرها طابت، کیف کانت، و أینما کانت. قال قائلهم:
اهوى هواها لمن قد کان ساکنها
و لیس فى الدار لى همّ و لا وطر.
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ خوردن بشهوت دیگر است، و خوردن بضرورت دیگر. خوردن بشهوت اهل غفلت راست بنعت بطالت و مدد قوت رب العزة میگوید: یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ، و خوردن بضرورت اهل قناعت راست بحکم ضرورت بنعت قربت، و تقویت نفس از بهر عبادت، یقول اللَّه تعالى: فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَیِّباً، وراء این هر دو حالت حالتى دیگر است در خوردن، که آن حال عارفان است، و نشان رهروان، چنان که پیر طریقت گفته: اهل المجاهدات و اصحاب الریاضات، فطعامهم الخشن، و لباسهم الخشن، و الذى بلغ المعرفة لا یوافقه الّا کل لطیف، و لا یستأنس الا بکل ملیح. یقول اللَّه جل جلاله: فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ.
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ حیات معرفت دیگر است، و حیات بشریت دیگر.
عالمیان بحیات بشریت زندهاند، و دوستان بحیات معرفت. حیات بشریت روزى بسر آید که دنیا بآخر رسد، و اجل در رسد، إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ، و حیات معرفت روا نباشد که هرگز بسر آید، که معرفت هرگز بنرسد، روز بروز افزونتر و بحق نزدیکتر، یقول اللَّه تعالى: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً.
جنید یکى را مىشست از مریدان خویش. انگشت مستحبه جنید بگرفت، و گفت: هذا ینقل من دار الى دار. دوستان او نمیرند، بلى از سرایشان و اسرایى برند.
جنید گفت: آرى! میدانم، و چنین است، اما انگشت ما رها باید کرد، تا ترا بشویم، و سنت شریعت بجاى آرم. ابو عبد اللَّه خفیف گفت از بو الحسین مزین که: در مکّه شدم.
شیخ بو یعقوب اقطع در حال رفتن بود. مرا گفتند که: اگر در تو نگرد شهادت بروى عرضه کن. گفتا: مرا غرّ گرفتند، که من کودک بودم. بر بالین وى نشستم. در من نگرست. من گفتم: ایّها الشیخ! تشهد أن لا اله الا اللَّه؟ وى گفت: ایاى تعنى؟ بعزة من لا یذوق الموت، ما بقى بینى و بینه الاحجاب العزة! باین مرا میخواهى و بمن مىگویى؟
بعزت او که هرگز مرگ نچشد که نمانده میان من و او مگر پرده عزّت.
شیخ الاسلام گفت: پرده عزت او اوست، که او خود اوست، و تو تو.
ابو عبد اللَّه خفیف گفت: مردى در الوهیت میسوخت، وراء پرده عزت آمدند تا شهادت برو عرضه کنند. بو الحسین مزین بروزگار میگفت: گدایى چون من آمدم که شهادت بر دوستان او عرضه کنم. شاه کرمانى این آیت برخواند، گفت: نشان این حیات سه چیز است: و جدان الانس بفقدان الوحشة، و الامتلاء من الخلوة بادمان التذکرة، و استشعار الهیبة بخالص المراقبة. از خلق عزلت، و با حق خلوت، زبان در ذکر، و دل در فکر. گهى از نظر جلال و عزت در هیبت، گهى بر امید نظر لطف بر سر مراقبت. پیوسته جان بر تابه عشق کباب کرده، و پروانهوار در سوخته، و در شب تاریک چون والهان بفغان آمده، بر امید آنکه تا سحرگاه صبح «ینزل اللَّه» برآید، و او تعهد بیماران کند، گوید: اى فریشتگان! شما گرد دل ایشان طواف میکنید، تا من جراحتها را مرهم مىنهم. زبان حال بنده بنعت افتقار همیگوید:
اى شاخ امید وصل عاشق ببرآ
اى ماه زبرج بیوفایى بدرآ
اى صبح وصال دوست یک روز برآ
اى تیره شب فراق یک ره بسرآ
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ نشان این شرح آنست که بنده را سه نور بسه وقت در دل افکنند: نور عقل در بدایت، و نور علم در وساطت، و نور عرفان در نهایت. آن گه بمجموع این انوار مشکلها او را حل شود، و غیبها بعضى دیدن گیرد. مصطفى (ص) گفت: «اتّقوا فراسة المؤمن، فانه ینظر بنور اللَّه.
بنور بدایت عیب خود بداند. بنور وساطت زیان خود بشناسد. بنور نهایت نابود خود دریابد. بنور بدایت از شرک برهد. بنور وساطت بخلاف برهد. بنور نهایت از خود برهد:
بیزار شو از خود که زیان تو تویى
کم گو ز ستاره کاسمان تو تویى.
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً الصراط المستقیم اقامة العبودیة مع التحقیق للربوبیة. فرقى است مؤیّد بجمع، و جمعى است مقید بشرع. فرق بىجمع جهد معتزلیان است از راه بیفتاده، و بمنزل حقیقت نرسیده، و جمع بىفرق طریق اباحتیان است، شریعت دست بداشته، و حقیقتى که نیست پنداشته. گفتهاند که: فرق بجاى شریعت است، و جمع بجاى حقیقت. هر شریعت که از حقیقت خالى است حرمان است، و هر حقیقت که از شریعت خالى است خذلان است. شریعت بیان است و حقیقت عیان، و مصطفى (ص) هم صاحب عیان است و هم صاحب بیان، و تا شریعت و حقیقت در بنده مجتمع نشود، دار السلام وى را جاى و منزل نشود. رب العالمین میگوید: لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ. بهر حال که باشند، و بهر صفت که روند، سلام قرین حال ایشان، و رفیق روزگار ایشان. باوّل که درشوند ندا آید: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ». پس چون آرام گیرند، فریشتگان همى گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ». پس از آن هر سخن که شنوند، از هر کس که شنوند، بر سر آن سلام نهاده که: لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً. و ازین عزیزتر که پیوسته سلام حق بایشان میرسد، و دل و جان ایشان بآن مىنازد، چنان که میگوید: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»، «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ».
و یقال: دار السلام غدا لمن سلم الیوم لسانه من الغیبة، و جنانه من الغیبة، و ظواهره من الزلة، و ضمائره من الغفلة، و عقیدته من البدعة، و معاملته من الحرام و الشبهة، و اعماله من الریاء و المصانعة، و احواله من الاعجاب و الملاحظة.
ثم قال: وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بهذا شرف قدر تلک المنازل، حیث قال: «وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ» و اذا کان هو سبحانه ولیّهم، فان المنازل بأسرها طابت، کیف کانت، و أینما کانت. قال قائلهم:
اهوى هواها لمن قد کان ساکنها
و لیس فى الدار لى همّ و لا وطر.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ یعنى: ثم نقول یا معشر الجن.
آن روز که جن و انس را همه برانگیزانیم، و در موقف قیامت بداریم، گوئیم: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ. وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یعنى کفار الانس و الشیاطین. آن روز که کفار مردم و اولاد شیاطین همه بهم آریم، فنقول: یا معشر الشیاطین! گوئیم: اى گروه شیاطین! اى اولاد ابلیس! قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ بالاغواء و الاضلال. بس فراوان مردم را از راه ببردید، و عمل بد بر ایشان آراستید. وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ یعنى اولیاء الجن من کفّار الانس، آن کفّار مردم که اولیاء شیاطیناند و موافق ایشان و بفرمان ایشاناند: رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ استمتاع ایشان بیکدیگر آن بود که موافق یکدیگر بودند، و طاعت یکدیگر داشتند، کفّار مردم طاعت شیاطین داشتند، و تعزیر و اضلال ایشان پذیرفتند، و شیاطین بر کفّار انس آنچه هواها و مراد نفس ایشان بود بر ایشان آراستند، تا فعل آن بر ایشان آسان بود.
کلبى گفت: استمتاع انس بجن آن بود که مردم سفر میکردند در بیابان موحش، بشب فرو مىآمدند، و از طوارق مىترسیدند، میگفتند: اعوذ بسید اهل هذا الوادى من شرّ سفهائه. فریاد میخوانم بسید قوم این وادى از شر بدان ایشان. باین گفت خود را در جوار و پناه ایشان مىداشتند، و ایمن میخفتند، و استمتاع جن بانس آن بود که میگفتند: لقد سوّدتنان الانس حین فزعوا الینا و عاذوا بنا. چون انس بایشان تعوذ میکردند، ایشان آن بر قوم خود شرف میشناختند، و سرفرازى میکردند، و در خود بغلط و فرهیب (۱) مىافتادند. اینست که رب العالمین گفت: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً.
۱ ج: فریفت.
وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا یعنى قالت الانس: و بلغنا الموت الذى اجلت لنا، و الظاهر انه البعث و الحشر. پس رب العالمین ایشان را جواب دهد، و گوید: النَّارُ مَثْواکُمْ اى مقامکم. خالِدِینَ فِیها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ من المقام فى الدّنیا و المکث فى القبر و الوقوف فى المحشر. قال عطاء: «إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» یعنى الا من شاء اللَّه، و هم من سبق فى علم اللَّه انهم یسلمون و یؤمنون، فمنهم من آمن قبل الفتح مثل عمیر بن وهب و خالد بن الولید و عمرو بن العاص و جبیر بن مطعم و جماعة، و منهم من آمن بعد الفتح: عکرمة بن عمرو و الحارث بن هشام و حکیم بن حزام و سهیل بن عمرو و ضرار بن الخطاب و صفوان بن امیه و عبد الرحمن بن ابى بن خلف و ابو سفیان بن حرب و ابو قحافه و غیرهم. و قیل: «إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ» من اخراج اهل التوحید من النار. «إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ» حکم النار لمن عصاه، «عَلِیمٌ» لمن لا یعصیه، و قیل: «حکیم» حکم للذین استثنى بالتوبة و التصدیق، «علیم» علم ما فى قلوبهم من البرّ.
وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً اى کما خذلنا عصاة الجن و الانس، نکل بعض الظالمین الى بعض حتى یضلّ بعضهم بعضا. و قیل: ننتقم من الظالم، و قیل نسلط الظالم على الظالم، یدل علیه
قوله (ص): «من اعان ظالما سلطه اللَّه علیه»، و قال ابن عباس: اذا رضى اللَّه عن قوم ولىّ امرهم خیارهم، و اذا سخط على قوم ولّى امرهم شرارهم. و قال مالک بن دینار: قرأت فى کتب اللَّه المنزلة: ان اللَّه جل جلاله قال افنى اعدائى بأعدائى، ثم أفنیهم بأولیائى. و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): یقول اللَّه عز و جل: انا اللَّه لا اله الا انا مالک الملوک، و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، الحدیث الى آخره، ذکرته فى آل عمران.
مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ یعنى یا جماعات الجن و الانس! یقال: جاء القوم معشر معشر و عشار عشار، اى: عشرة عشرة. یعنى یقال لهم یوم القیامة فى وقت حضورهم: ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ
خلاف است میان علماء تفسیر و ائمه دین که جن را رسول فرستادند چنان که انس را یا نه؟ مقاتل گفت: بعث اللَّه رسلا من الجن الى الجن، و بعث رسلا من الانس الى الانس، فذلک قوله «لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ»
اى من انفسکم، الجن الى الجن، و الانس الى الانس. کلبى گفت: کانت الرسل قبل أن یبعث محمد (ص) یبعثون الى الجن و الانس جمیعا. ابن عباس گفت: کانت الرسل قبل ان یبعث محمد تبعث من الانس، و أن محمدا بعث الى الانس و الجن جمیعا، فذلک قوله «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً». مجاهد گفت: الرسل من الانس، و النذر من الجن، ثم قرأ «وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ».
بیشترین علماء بر آنند که ابن عباس گفت و مجاهد. یعنى که رسولان همه از انس بودند، و بجن و انس فرستادند، که مصطفى (ص) را بجن و انس فرستادند، پس باین معنى «لَمْ یَأْتِکُمْ»
این کاف و میم در «یأتکم» خطاب با جن و انس است، و کاف و میم در «منکم» خطاب با انس است خاصة، و روا باشد که رسول جن رسول رسول انس باشد، چنان که آنجا گفت: «وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ» الایة. و سمى اللَّه عز و جل رسل عیسى رسله، فقال تعالى: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما. ابن عباس گفت: رسل الجن هم الذین استمعوا القرآن، و ابلغوه قومهم، یعنى الذین «فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً»، فهم بمعنى الرسل.
یقصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی یعنى یقرءون علیکم آیات القرآن، «یُنْذِرُونَکُمْ» اى یخوّفونکم «اءَ یَوْمِکُمْ هذا»، و هو یوم القیامة، «لُوا» یعنى الفریقین من الجن و الانس «ِدْنا عَلى أَنْفُسِنا» اى اقررنا بالکفر، «غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا»
این سخن رب العزة مىگوید با مصطفى (ص) که: اى محمد! زندگانى دنیا و دوستى دنیا ایشان را فرهیفته کرد، و از دین اسلام برگردانید، تا از سر فرهیب بآخرت آمدند، و بر خویشتن گواهى دادند که: در دنیا کافر بودند. و این آن گه باشد که جوارح ایشان بسخن آید، و بشرک ایشان گواهى دهد.
ذلِکَ اى ذلک قصصنا علیک من امر الرسل و أمر عذاب من کذب بها من الامم، لانه لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ این را دو معنى گفتهاند: یکى آنست که: بظلم منه على غفلة من غیر تنبیه و تذکیر، یعنى: لم یکن لیهلکهم دون التنبیه و التذکیر بالرسل و الآیات، فیکون قد ظلمهم. هذا کقوله: وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ. معنى دیگر آنست که: بظلم منهم حتى یبعث الیهم رسلا، یعنى: لم یکن لیهلکهم بذنوبهم و ظلمهم من قبل أن یأتیهم رسول، فینهاهم، فان رجعوا و الا اتاهم العذاب، کما قال تعالى: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.
و قال على بن ابى طالب یوم خیبر: أقاتلهم حتى یکونوا مثلنا. فقال: على رسلک حتى تنزل بساحتهم، ثم ادعهم الى الاسلام، و اخبرهم بما یجب علیهم من حق اللَّه فیه، فو اللَّه لان یهدى اللَّه بک رجلا واحدا خیر لک من أن یکون لک حمر النعم.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ اى: و لکل امة من المؤمنین و الکافرین منازل و درجات ممّا عملوا فى الثواب و العقاب على قدر اعمالهم فى الدنیا. میگوید: هر کس را درجتى است و منزلتى فردا در ثواب و عقاب، هم نیکان را و هم بدان را. نیکان را درجات است که در نیکى متفاوتاند، و ثواب ایشان متفاوت، و بدان را درجات است که در بدى متفاوتاند، و عقوبت ایشان متفاوت.
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ یعنى عن عبادة خلقه. ذُو الرَّحْمَةِ بخلقه فلا یعجل علیهم بالعقوبة إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ یعنى اهل مکة وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ یعنى خلقا آخر کَما أَنْشَأَکُمْ اى خلقکم ابتداء مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ یعنى آباءهم الماضین، و قیل: اهل سفینة نوح. قال عطاء «وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ» یرید به الصحابة و التابعین.
إِنَّ ما تُوعَدُونَ من العذاب و القیامة لَآتٍ لکائن، وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ یعنى سابقین اللَّه بأعمالکم الخبیثة حتى یجزیکم بها، و یقال: «بمعجزین» اى بفائتین، بقول لما فاتک: قد اعجزنى، و کذلک الممتنع علیک، تقول: قد أعجزنى، فیحتمل و ما انتم بممتنعین من عذابنا اذا حل بکم.
قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ قراءت عاصم روایت ابو بکر بجمع است: «مکانتکم». باقى «مکانتکم» خوانند على التوحید، یعنى: سیروا سیرکم، و الزموا عادتکم. تهدید است نه دستورى، چنان که جاى دیگر گفت اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ، لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ. یقول: اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ على مکانتى. میگوید: شما همان که میکنید میکنید، و چنان که هستید مىباشید، که من اینکه میکنم میخواهم کرد، و چنان که هستم خواهد بود.
و قیل هى منسوخة، نسختها آیة السیف. فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ حمزه و کسایى «یکون» بیا خوانند. باقى بتاء معجمه از فوق. مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ یعنى الجنة، انحن ام انتم؟ اینجا سخن تمام شد. پس گفت: یا محمد! إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ لا یسعد من کفر باللّه. و قیل: لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى: لا یبلغ امانیه.
یقال لکل من نال امنیته: افلح اذا اصاب ما اراد.
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ از ایدر حکایت است از نهادهایى که اهل جاهلیت نهاده بودند میان خویش و میان اللَّه و میان بتان، از نهادهاى بد و بنیادهاى کژ، و این آن بود که کفار عرب عادت داشتند که چون تقربى کردندى یا نذرى یا صدقهاى دادندى بچیزى از مال خویش، دو تیر زدندى، یک تیر را گفتندى که این آن خداى آسمانست، و آن بدرویشان و مهمانان دادندى، و خود از آن بخوردندى و یک تیر را گفتندى که: این بتان را است، و بخرج بتان و سدنه ایشان کردندى اگر باد یا ستور چیزى از بهره خدا یا بهره بت او کندى گفتندى: باک نیست که خداى آسمان بىنیاز است، و اگر چیزى از بهره بت با بهره اللَّه افتادى آن را مىباز جاى کردند و مىباز ستدند، که بت را حاجت و نیاز است.
سدى گفت: کشته زارى که ایشان را بود، بدو قسم مىنهادند: یک قسم اللَّه را، و یک قسم بت را. اگر قسم بت را آفت رسیدى، و بر نیاوردى، از قسم اللَّه برگرفتندى، و بخرج بتان و سدنه کردندى، و اگر قسم اللَّه آفت رسیدى، چنان بگذاشتندى و گفتندى: اگر خداى آسمان خواستى قسم خود ببر آوردى و ثمره دادى، و در انعام همین قسمت نهاده بودند، پس آنچه نصیب اللَّه بود، اگر بچه مرده زادى بخوردندى، و آنچه نصیب بت بود بچه مرده که زادى بنخوردندى، و آن را بزرگ داشتندى. پس اللَّه ایشان را ذم کرد باین قسمت که کردند، گفت: ساءَ ما یَحْکُمُونَ اذ یجعلون الدنیة فى القسم للَّه، و قیل: ساءَ ما یَحْکُمُونَ حیث صرفوا ما جعلوه للَّه على جهة التبرّر الى الاوثان، و قیل معناه: لو کان معى شریک کما یقولون ما عدلوا فى القسمة ان یأخذوا منى و لا یعطونى. کسایى خواند: «بزعمهم» بضم «زا» و باقى قراء بفتح «زا» خوانند، و درین کلمت سه لغت است: الزعم و الزعم و الزعم، کالفتک و الفتک و الفتک، و الودّ و الودّ و الودّ، شریح قاضى گفت: ان لکل شیء کنیة، و کنیة الکذب زعم.
وَ کَذلِکَ اى: و مثل ذلک الفعل القبیح «زین» بضم «زا» «قتل» برفع، اولادهم بنصب شرکائهم بخفض، این قراءت ابن عامر است، و معناه زیّن لهم قتل شرکائهم اولادهم، و قراءت عامه زین بفتح «زا» است، قتل بنصب أولادهم بخفض، شرکاؤهم برفع، یعنى: زیّن لهم شرکاؤهم قتل اولادهم. و شرکاء درین موضع شیاطیناند که مزیّناناند فواحش را بر آدمیان، چنان که آنجا گفت حکایت از ابلیس: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ». و کل ما اطعته فى معصیة اللَّه، فقد اشرکته مع اللَّه. و قیل: شرکاؤهم سادتهم و کبراؤهم الذین یطیعون فى معصیة اللَّه. از آن است که گویند فردا: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا، و گویند: فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ؟ و قومى گویند: «بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللَّهِ»، و قومى گویند: «لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ»، در تخاصم در موقف و در دوزخ «تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ». و در قراءت ابن عامر شرکاء قرناء بود یاران همدینان و بنزدیک بیشتر اهل عربیت این قراءت ابن عامر نامرضى است که این تقدیم و تأخیر بعید جز شاعران در ضرورت شعر استعمال نکردهاند.
وَ کَذلِکَ زَیَّنَ این عطف است بر آن فعل بد که از ایشان حکایت کرده، میگوید: چنان که بر آراست بر ایشان شیاطین آن فعلهاى بد و نهادهاى کژ، هم چنان بر آراست بر ایشان قتل فرزندان از بیم درویشى و عار، آن گه گفت: «لِیُرْدُوهُمْ» اى: لیهلکوهم فى النار، وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ لیخلطوا و یدخلوا علیهم الشک فى دینهم، و کانوا على دین اسماعیل، فرجعوا عنه. پس خبر داد که هر چه ایشان کنند، همه بمشیت اللَّه کنند، گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ اى لو شاء ان لن یفعلوه ما فعلوه، اگر خدا خواستى که ایشان آن نکنند نکردندى فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ من التکذیب لقولهم فى الاعراف: و اللَّه امرنا بها، و قیل: فذرهم و ما یفترون من أن للَّه شریکا.
وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ یعنى البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، وَ حَرْثٌ یعنى الزرع الذى جعلوه لاوثانهم، حِجْرٌ یعنى حرام حرموها، و جعلوها لاصنامهم، و منه قوله: «حِجْراً مَحْجُوراً» اى حراما محرما، و اصله المنع، یقال: حجر و حجر و حجر بمعنى المنع بالتحریم، روایت خفاف است از بو عمرو حجر بضم حا. لا یَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ و کان مشیتهم انهم جعلوا اللحوم و الالبان للرجال دون النساء. بِزَعْمِهِمْ اختلاف قراءت در آن همان است که در آیت پیش. معنى آنست که اللَّه مىگوید: این تحریم انعام و حرث دروغى است از جهة ایشان، و نهادى که از بر خود نهادهاند. وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها کالسائبة و البحیرة و الحامى، وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا ما یذبحونها للاصنام خنقا او وقذا. قال مجاهد: کانت لهم من انعامهم طائفة لا یذکرون اسم اللَّه علیها، و لا فى شیء من شأنها لو رکبوها او ولّدوها او ذبحوها لم یذکروا اسم اللَّه علیها، ثم قال: «افْتِراءً عَلَیْهِ» این همه را میگوید که درین سه آیت برفت. میگوید: این همه میکردند بدروغ ساختن بر خداى. و این افترا بخدا آنست که جاى دیگر گفت: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها».
وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ میگفتند: آنچه در شکمهاى آن جانوران است، یعنى آنچه از بحیره و سائبه زاید خالِصَةٌ لِذُکُورِنا یعنى خاصة لذکورنا.
میگوید: على الخصوص مردان ما را حلال است، و زنان را نیست، یعنى که مردان در کار اصنام و اوثان قیام میکنند، و باین معنى شرف دارند بر زنان، وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا اى نسائنا. هذا ان خرجت الا جنّة حیّة، و ان کانت میتة اشترک فیه الرجال و النساء.
زجاج گفت: «محرم» با لفظ «ما» شود نه با معنى، از بهر آنکه «محرمة» نگفت، و «خالصة» با معنى ما شود نه با لفظ، و «ما» بمعنى جماعت است، یعنى: جماعة ما فى بطون هذه الانعام.
وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً قراءت بو بکر از عاصم «تکن» بتاء است، «میتة» بنصب، یعنى و ان تکن النسمة میتة. قراءت بو عمرو و نافع و حمزه و کسایى یکن بیاء است، «میتة» بنصب، یعنى: و ان یکن ما فى بطون هذه الانعام میتة.
ابن کثیر «یکن» بیاء خواند، «میتة» برفع، و ابن عامر «تکن» بتاء خواند «میتة» برفع، و باین هر دو قراءت رفع «میتة» بآن است که «کان» بمعنى وقع است باحدث، یعنى: و ان تقع میتة. تانیث با لفظ شود و تذکیر با معنى. سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ اى بوصفهم الکذب، لقوله «وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ» و الوصف و الصفة واحد، کالوزن و الزنة. إِنَّهُ حَکِیمٌ فیما حرم و أحل، عَلِیمٌ بما حرموه على انفسهم مما لم یأمرهم به.
رب العزة جل جلاله درین آیت خبر داد که ایشان هم در حکم خطا کردند که نه از حق جل جلاله پذیرفتند و نه بفرمان وى حلال حرام کردند، و هم در تمثیل و قیاس تناقض نمودند، در آن باطل که خود نهادند، که میان زنان و مردان در خوردن آن فرق کردند.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ این در شأن قومى عرب فرو آمده از ربیعه و مضر و غیر ایشان، که دختران را زنده در گور میکردند، و آن شیطان بر ایشان آراسته بود از بیم درویشى و عار و انفة جاهلیت که در سر ایشان بود، چنان که آنجا گفت: زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ. قیس بن عاصم المنقرى سید اهل وبر آمد بر رسول خدا و مسلمان شد، آن گه در میان سخن میگفت: انى و أدت تسع بنات لى، فقال له رسول اللَّه (ص): «اذبح عن کل واحدة منهن شاة». فقال ان لى ابلا. قال: «فانحر عن کل واحدة جزورا».
و روى فى بعض الاخبار ان دحیة الکلبى کان کافرا من ملوک العرب، فلمّا اراد أن یسلم، اوحى اللَّه تعالى الى النّبی (ص) بعد ما کان صلّى الفجر: یا محمد! ان اللَّه یقرئک السلام، و یقول: ان دحیة الکلبى یدخل علیک الان و یسلم. قال: فلمّا دخل المسجد، رفع رسول اللَّه (ص) رداءه عن ظهره، و بسطه على الارض بین یدیه، قال: یا دحیة! هاهنا، و أشار الى ردائه، فبکى دحیة من کرم رسول اللَّه (ص)، و رفع رداءه و قبّله و وضعه على رأسه و عینیه، فقال: بأبى من له هذا الرداء، ثم قال: یا محمد! ما شرائط الاسلام اعرضها علىّ. فقال: «ان تقول لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه». فقال: یا رسول اللَّه! انى ارتکبت الخطیئة و فاحشة کبیرة، فما ذا کفارته؟ ان امرتنى ان أقتل نفسى قتلتها، و ان امرتنى ان أخرج من جمیع مالى خرجت. فقال رسول اللَّه (ص): «و ما ذاک یا دحیة!» قال: کنت رجلا من ملوک العرب و استنکف ان یکون لبناتى ازواج، فقتلت سبعین من بناتى کلهن بیدى. فتحیّر رسول اللَّه (ص) من ذلک حتى نزل جبرئیل، فقال: «یا محمد! ان اللَّه یقرئک السلام، و یقول: قل لدحیة: و عزتى و جلالى انک لمّا قلت: لا اله الا اللَّه غفرت لک کفر ستین سنة، فکیف لا اغفر لک قتلک بناتک»! قال: فبکى رسول اللَّه (ص)، و قال: «الهى! غفرت لدحیة قتل بناته بشهادة واحدة، فکیف لا تغفر للمؤمنین صغائرهم بشهادات کثیرة»؟!
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ اى بغیر حجة، کقوله: «هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ»؟ اى: من حجة. وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ من الحرث و الانعام افْتِراءً عَلَى اللَّهِ الکذب حین زعموا ان اللَّه امرهم بالتحریم قَدْ ضَلُّوا عن الهدى، وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ.
آن روز که جن و انس را همه برانگیزانیم، و در موقف قیامت بداریم، گوئیم: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ. وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یعنى کفار الانس و الشیاطین. آن روز که کفار مردم و اولاد شیاطین همه بهم آریم، فنقول: یا معشر الشیاطین! گوئیم: اى گروه شیاطین! اى اولاد ابلیس! قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ بالاغواء و الاضلال. بس فراوان مردم را از راه ببردید، و عمل بد بر ایشان آراستید. وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ یعنى اولیاء الجن من کفّار الانس، آن کفّار مردم که اولیاء شیاطیناند و موافق ایشان و بفرمان ایشاناند: رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ استمتاع ایشان بیکدیگر آن بود که موافق یکدیگر بودند، و طاعت یکدیگر داشتند، کفّار مردم طاعت شیاطین داشتند، و تعزیر و اضلال ایشان پذیرفتند، و شیاطین بر کفّار انس آنچه هواها و مراد نفس ایشان بود بر ایشان آراستند، تا فعل آن بر ایشان آسان بود.
کلبى گفت: استمتاع انس بجن آن بود که مردم سفر میکردند در بیابان موحش، بشب فرو مىآمدند، و از طوارق مىترسیدند، میگفتند: اعوذ بسید اهل هذا الوادى من شرّ سفهائه. فریاد میخوانم بسید قوم این وادى از شر بدان ایشان. باین گفت خود را در جوار و پناه ایشان مىداشتند، و ایمن میخفتند، و استمتاع جن بانس آن بود که میگفتند: لقد سوّدتنان الانس حین فزعوا الینا و عاذوا بنا. چون انس بایشان تعوذ میکردند، ایشان آن بر قوم خود شرف میشناختند، و سرفرازى میکردند، و در خود بغلط و فرهیب (۱) مىافتادند. اینست که رب العالمین گفت: وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً.
۱ ج: فریفت.
وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا یعنى قالت الانس: و بلغنا الموت الذى اجلت لنا، و الظاهر انه البعث و الحشر. پس رب العالمین ایشان را جواب دهد، و گوید: النَّارُ مَثْواکُمْ اى مقامکم. خالِدِینَ فِیها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ من المقام فى الدّنیا و المکث فى القبر و الوقوف فى المحشر. قال عطاء: «إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» یعنى الا من شاء اللَّه، و هم من سبق فى علم اللَّه انهم یسلمون و یؤمنون، فمنهم من آمن قبل الفتح مثل عمیر بن وهب و خالد بن الولید و عمرو بن العاص و جبیر بن مطعم و جماعة، و منهم من آمن بعد الفتح: عکرمة بن عمرو و الحارث بن هشام و حکیم بن حزام و سهیل بن عمرو و ضرار بن الخطاب و صفوان بن امیه و عبد الرحمن بن ابى بن خلف و ابو سفیان بن حرب و ابو قحافه و غیرهم. و قیل: «إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ» من اخراج اهل التوحید من النار. «إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ» حکم النار لمن عصاه، «عَلِیمٌ» لمن لا یعصیه، و قیل: «حکیم» حکم للذین استثنى بالتوبة و التصدیق، «علیم» علم ما فى قلوبهم من البرّ.
وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً اى کما خذلنا عصاة الجن و الانس، نکل بعض الظالمین الى بعض حتى یضلّ بعضهم بعضا. و قیل: ننتقم من الظالم، و قیل نسلط الظالم على الظالم، یدل علیه
قوله (ص): «من اعان ظالما سلطه اللَّه علیه»، و قال ابن عباس: اذا رضى اللَّه عن قوم ولىّ امرهم خیارهم، و اذا سخط على قوم ولّى امرهم شرارهم. و قال مالک بن دینار: قرأت فى کتب اللَّه المنزلة: ان اللَّه جل جلاله قال افنى اعدائى بأعدائى، ثم أفنیهم بأولیائى. و عن ابى الدرداء، قال: قال رسول اللَّه (ص): یقول اللَّه عز و جل: انا اللَّه لا اله الا انا مالک الملوک، و ملک الملوک، قلوب الملوک بیدى، الحدیث الى آخره، ذکرته فى آل عمران.
مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ یعنى یا جماعات الجن و الانس! یقال: جاء القوم معشر معشر و عشار عشار، اى: عشرة عشرة. یعنى یقال لهم یوم القیامة فى وقت حضورهم: ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ
خلاف است میان علماء تفسیر و ائمه دین که جن را رسول فرستادند چنان که انس را یا نه؟ مقاتل گفت: بعث اللَّه رسلا من الجن الى الجن، و بعث رسلا من الانس الى الانس، فذلک قوله «لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ»
اى من انفسکم، الجن الى الجن، و الانس الى الانس. کلبى گفت: کانت الرسل قبل أن یبعث محمد (ص) یبعثون الى الجن و الانس جمیعا. ابن عباس گفت: کانت الرسل قبل ان یبعث محمد تبعث من الانس، و أن محمدا بعث الى الانس و الجن جمیعا، فذلک قوله «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً». مجاهد گفت: الرسل من الانس، و النذر من الجن، ثم قرأ «وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ».
بیشترین علماء بر آنند که ابن عباس گفت و مجاهد. یعنى که رسولان همه از انس بودند، و بجن و انس فرستادند، که مصطفى (ص) را بجن و انس فرستادند، پس باین معنى «لَمْ یَأْتِکُمْ»
این کاف و میم در «یأتکم» خطاب با جن و انس است، و کاف و میم در «منکم» خطاب با انس است خاصة، و روا باشد که رسول جن رسول رسول انس باشد، چنان که آنجا گفت: «وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ» الایة. و سمى اللَّه عز و جل رسل عیسى رسله، فقال تعالى: إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُما. ابن عباس گفت: رسل الجن هم الذین استمعوا القرآن، و ابلغوه قومهم، یعنى الذین «فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً»، فهم بمعنى الرسل.
یقصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی یعنى یقرءون علیکم آیات القرآن، «یُنْذِرُونَکُمْ» اى یخوّفونکم «اءَ یَوْمِکُمْ هذا»، و هو یوم القیامة، «لُوا» یعنى الفریقین من الجن و الانس «ِدْنا عَلى أَنْفُسِنا» اى اقررنا بالکفر، «غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا»
این سخن رب العزة مىگوید با مصطفى (ص) که: اى محمد! زندگانى دنیا و دوستى دنیا ایشان را فرهیفته کرد، و از دین اسلام برگردانید، تا از سر فرهیب بآخرت آمدند، و بر خویشتن گواهى دادند که: در دنیا کافر بودند. و این آن گه باشد که جوارح ایشان بسخن آید، و بشرک ایشان گواهى دهد.
ذلِکَ اى ذلک قصصنا علیک من امر الرسل و أمر عذاب من کذب بها من الامم، لانه لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ این را دو معنى گفتهاند: یکى آنست که: بظلم منه على غفلة من غیر تنبیه و تذکیر، یعنى: لم یکن لیهلکهم دون التنبیه و التذکیر بالرسل و الآیات، فیکون قد ظلمهم. هذا کقوله: وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ. معنى دیگر آنست که: بظلم منهم حتى یبعث الیهم رسلا، یعنى: لم یکن لیهلکهم بذنوبهم و ظلمهم من قبل أن یأتیهم رسول، فینهاهم، فان رجعوا و الا اتاهم العذاب، کما قال تعالى: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.
و قال على بن ابى طالب یوم خیبر: أقاتلهم حتى یکونوا مثلنا. فقال: على رسلک حتى تنزل بساحتهم، ثم ادعهم الى الاسلام، و اخبرهم بما یجب علیهم من حق اللَّه فیه، فو اللَّه لان یهدى اللَّه بک رجلا واحدا خیر لک من أن یکون لک حمر النعم.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ اى: و لکل امة من المؤمنین و الکافرین منازل و درجات ممّا عملوا فى الثواب و العقاب على قدر اعمالهم فى الدنیا. میگوید: هر کس را درجتى است و منزلتى فردا در ثواب و عقاب، هم نیکان را و هم بدان را. نیکان را درجات است که در نیکى متفاوتاند، و ثواب ایشان متفاوت، و بدان را درجات است که در بدى متفاوتاند، و عقوبت ایشان متفاوت.
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ یعنى عن عبادة خلقه. ذُو الرَّحْمَةِ بخلقه فلا یعجل علیهم بالعقوبة إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ یعنى اهل مکة وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ یعنى خلقا آخر کَما أَنْشَأَکُمْ اى خلقکم ابتداء مِنْ ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ یعنى آباءهم الماضین، و قیل: اهل سفینة نوح. قال عطاء «وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ» یرید به الصحابة و التابعین.
إِنَّ ما تُوعَدُونَ من العذاب و القیامة لَآتٍ لکائن، وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ یعنى سابقین اللَّه بأعمالکم الخبیثة حتى یجزیکم بها، و یقال: «بمعجزین» اى بفائتین، بقول لما فاتک: قد اعجزنى، و کذلک الممتنع علیک، تقول: قد أعجزنى، فیحتمل و ما انتم بممتنعین من عذابنا اذا حل بکم.
قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ قراءت عاصم روایت ابو بکر بجمع است: «مکانتکم». باقى «مکانتکم» خوانند على التوحید، یعنى: سیروا سیرکم، و الزموا عادتکم. تهدید است نه دستورى، چنان که جاى دیگر گفت اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ، لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ. یقول: اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ على مکانتى. میگوید: شما همان که میکنید میکنید، و چنان که هستید مىباشید، که من اینکه میکنم میخواهم کرد، و چنان که هستم خواهد بود.
و قیل هى منسوخة، نسختها آیة السیف. فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ حمزه و کسایى «یکون» بیا خوانند. باقى بتاء معجمه از فوق. مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ یعنى الجنة، انحن ام انتم؟ اینجا سخن تمام شد. پس گفت: یا محمد! إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ لا یسعد من کفر باللّه. و قیل: لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى: لا یبلغ امانیه.
یقال لکل من نال امنیته: افلح اذا اصاب ما اراد.
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ از ایدر حکایت است از نهادهایى که اهل جاهلیت نهاده بودند میان خویش و میان اللَّه و میان بتان، از نهادهاى بد و بنیادهاى کژ، و این آن بود که کفار عرب عادت داشتند که چون تقربى کردندى یا نذرى یا صدقهاى دادندى بچیزى از مال خویش، دو تیر زدندى، یک تیر را گفتندى که این آن خداى آسمانست، و آن بدرویشان و مهمانان دادندى، و خود از آن بخوردندى و یک تیر را گفتندى که: این بتان را است، و بخرج بتان و سدنه ایشان کردندى اگر باد یا ستور چیزى از بهره خدا یا بهره بت او کندى گفتندى: باک نیست که خداى آسمان بىنیاز است، و اگر چیزى از بهره بت با بهره اللَّه افتادى آن را مىباز جاى کردند و مىباز ستدند، که بت را حاجت و نیاز است.
سدى گفت: کشته زارى که ایشان را بود، بدو قسم مىنهادند: یک قسم اللَّه را، و یک قسم بت را. اگر قسم بت را آفت رسیدى، و بر نیاوردى، از قسم اللَّه برگرفتندى، و بخرج بتان و سدنه کردندى، و اگر قسم اللَّه آفت رسیدى، چنان بگذاشتندى و گفتندى: اگر خداى آسمان خواستى قسم خود ببر آوردى و ثمره دادى، و در انعام همین قسمت نهاده بودند، پس آنچه نصیب اللَّه بود، اگر بچه مرده زادى بخوردندى، و آنچه نصیب بت بود بچه مرده که زادى بنخوردندى، و آن را بزرگ داشتندى. پس اللَّه ایشان را ذم کرد باین قسمت که کردند، گفت: ساءَ ما یَحْکُمُونَ اذ یجعلون الدنیة فى القسم للَّه، و قیل: ساءَ ما یَحْکُمُونَ حیث صرفوا ما جعلوه للَّه على جهة التبرّر الى الاوثان، و قیل معناه: لو کان معى شریک کما یقولون ما عدلوا فى القسمة ان یأخذوا منى و لا یعطونى. کسایى خواند: «بزعمهم» بضم «زا» و باقى قراء بفتح «زا» خوانند، و درین کلمت سه لغت است: الزعم و الزعم و الزعم، کالفتک و الفتک و الفتک، و الودّ و الودّ و الودّ، شریح قاضى گفت: ان لکل شیء کنیة، و کنیة الکذب زعم.
وَ کَذلِکَ اى: و مثل ذلک الفعل القبیح «زین» بضم «زا» «قتل» برفع، اولادهم بنصب شرکائهم بخفض، این قراءت ابن عامر است، و معناه زیّن لهم قتل شرکائهم اولادهم، و قراءت عامه زین بفتح «زا» است، قتل بنصب أولادهم بخفض، شرکاؤهم برفع، یعنى: زیّن لهم شرکاؤهم قتل اولادهم. و شرکاء درین موضع شیاطیناند که مزیّناناند فواحش را بر آدمیان، چنان که آنجا گفت حکایت از ابلیس: «إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ». و کل ما اطعته فى معصیة اللَّه، فقد اشرکته مع اللَّه. و قیل: شرکاؤهم سادتهم و کبراؤهم الذین یطیعون فى معصیة اللَّه. از آن است که گویند فردا: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا، و گویند: فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ؟ و قومى گویند: «بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللَّهِ»، و قومى گویند: «لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ»، در تخاصم در موقف و در دوزخ «تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ». و در قراءت ابن عامر شرکاء قرناء بود یاران همدینان و بنزدیک بیشتر اهل عربیت این قراءت ابن عامر نامرضى است که این تقدیم و تأخیر بعید جز شاعران در ضرورت شعر استعمال نکردهاند.
وَ کَذلِکَ زَیَّنَ این عطف است بر آن فعل بد که از ایشان حکایت کرده، میگوید: چنان که بر آراست بر ایشان شیاطین آن فعلهاى بد و نهادهاى کژ، هم چنان بر آراست بر ایشان قتل فرزندان از بیم درویشى و عار، آن گه گفت: «لِیُرْدُوهُمْ» اى: لیهلکوهم فى النار، وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ لیخلطوا و یدخلوا علیهم الشک فى دینهم، و کانوا على دین اسماعیل، فرجعوا عنه. پس خبر داد که هر چه ایشان کنند، همه بمشیت اللَّه کنند، گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ اى لو شاء ان لن یفعلوه ما فعلوه، اگر خدا خواستى که ایشان آن نکنند نکردندى فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ من التکذیب لقولهم فى الاعراف: و اللَّه امرنا بها، و قیل: فذرهم و ما یفترون من أن للَّه شریکا.
وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ یعنى البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى، وَ حَرْثٌ یعنى الزرع الذى جعلوه لاوثانهم، حِجْرٌ یعنى حرام حرموها، و جعلوها لاصنامهم، و منه قوله: «حِجْراً مَحْجُوراً» اى حراما محرما، و اصله المنع، یقال: حجر و حجر و حجر بمعنى المنع بالتحریم، روایت خفاف است از بو عمرو حجر بضم حا. لا یَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ و کان مشیتهم انهم جعلوا اللحوم و الالبان للرجال دون النساء. بِزَعْمِهِمْ اختلاف قراءت در آن همان است که در آیت پیش. معنى آنست که اللَّه مىگوید: این تحریم انعام و حرث دروغى است از جهة ایشان، و نهادى که از بر خود نهادهاند. وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها کالسائبة و البحیرة و الحامى، وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا ما یذبحونها للاصنام خنقا او وقذا. قال مجاهد: کانت لهم من انعامهم طائفة لا یذکرون اسم اللَّه علیها، و لا فى شیء من شأنها لو رکبوها او ولّدوها او ذبحوها لم یذکروا اسم اللَّه علیها، ثم قال: «افْتِراءً عَلَیْهِ» این همه را میگوید که درین سه آیت برفت. میگوید: این همه میکردند بدروغ ساختن بر خداى. و این افترا بخدا آنست که جاى دیگر گفت: «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها».
وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ میگفتند: آنچه در شکمهاى آن جانوران است، یعنى آنچه از بحیره و سائبه زاید خالِصَةٌ لِذُکُورِنا یعنى خاصة لذکورنا.
میگوید: على الخصوص مردان ما را حلال است، و زنان را نیست، یعنى که مردان در کار اصنام و اوثان قیام میکنند، و باین معنى شرف دارند بر زنان، وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا اى نسائنا. هذا ان خرجت الا جنّة حیّة، و ان کانت میتة اشترک فیه الرجال و النساء.
زجاج گفت: «محرم» با لفظ «ما» شود نه با معنى، از بهر آنکه «محرمة» نگفت، و «خالصة» با معنى ما شود نه با لفظ، و «ما» بمعنى جماعت است، یعنى: جماعة ما فى بطون هذه الانعام.
وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَةً قراءت بو بکر از عاصم «تکن» بتاء است، «میتة» بنصب، یعنى و ان تکن النسمة میتة. قراءت بو عمرو و نافع و حمزه و کسایى یکن بیاء است، «میتة» بنصب، یعنى: و ان یکن ما فى بطون هذه الانعام میتة.
ابن کثیر «یکن» بیاء خواند، «میتة» برفع، و ابن عامر «تکن» بتاء خواند «میتة» برفع، و باین هر دو قراءت رفع «میتة» بآن است که «کان» بمعنى وقع است باحدث، یعنى: و ان تقع میتة. تانیث با لفظ شود و تذکیر با معنى. سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ اى بوصفهم الکذب، لقوله «وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ» و الوصف و الصفة واحد، کالوزن و الزنة. إِنَّهُ حَکِیمٌ فیما حرم و أحل، عَلِیمٌ بما حرموه على انفسهم مما لم یأمرهم به.
رب العزة جل جلاله درین آیت خبر داد که ایشان هم در حکم خطا کردند که نه از حق جل جلاله پذیرفتند و نه بفرمان وى حلال حرام کردند، و هم در تمثیل و قیاس تناقض نمودند، در آن باطل که خود نهادند، که میان زنان و مردان در خوردن آن فرق کردند.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ این در شأن قومى عرب فرو آمده از ربیعه و مضر و غیر ایشان، که دختران را زنده در گور میکردند، و آن شیطان بر ایشان آراسته بود از بیم درویشى و عار و انفة جاهلیت که در سر ایشان بود، چنان که آنجا گفت: زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ. قیس بن عاصم المنقرى سید اهل وبر آمد بر رسول خدا و مسلمان شد، آن گه در میان سخن میگفت: انى و أدت تسع بنات لى، فقال له رسول اللَّه (ص): «اذبح عن کل واحدة منهن شاة». فقال ان لى ابلا. قال: «فانحر عن کل واحدة جزورا».
و روى فى بعض الاخبار ان دحیة الکلبى کان کافرا من ملوک العرب، فلمّا اراد أن یسلم، اوحى اللَّه تعالى الى النّبی (ص) بعد ما کان صلّى الفجر: یا محمد! ان اللَّه یقرئک السلام، و یقول: ان دحیة الکلبى یدخل علیک الان و یسلم. قال: فلمّا دخل المسجد، رفع رسول اللَّه (ص) رداءه عن ظهره، و بسطه على الارض بین یدیه، قال: یا دحیة! هاهنا، و أشار الى ردائه، فبکى دحیة من کرم رسول اللَّه (ص)، و رفع رداءه و قبّله و وضعه على رأسه و عینیه، فقال: بأبى من له هذا الرداء، ثم قال: یا محمد! ما شرائط الاسلام اعرضها علىّ. فقال: «ان تقول لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه». فقال: یا رسول اللَّه! انى ارتکبت الخطیئة و فاحشة کبیرة، فما ذا کفارته؟ ان امرتنى ان أقتل نفسى قتلتها، و ان امرتنى ان أخرج من جمیع مالى خرجت. فقال رسول اللَّه (ص): «و ما ذاک یا دحیة!» قال: کنت رجلا من ملوک العرب و استنکف ان یکون لبناتى ازواج، فقتلت سبعین من بناتى کلهن بیدى. فتحیّر رسول اللَّه (ص) من ذلک حتى نزل جبرئیل، فقال: «یا محمد! ان اللَّه یقرئک السلام، و یقول: قل لدحیة: و عزتى و جلالى انک لمّا قلت: لا اله الا اللَّه غفرت لک کفر ستین سنة، فکیف لا اغفر لک قتلک بناتک»! قال: فبکى رسول اللَّه (ص)، و قال: «الهى! غفرت لدحیة قتل بناته بشهادة واحدة، فکیف لا تغفر للمؤمنین صغائرهم بشهادات کثیرة»؟!
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ اى بغیر حجة، کقوله: «هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ»؟ اى: من حجة. وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ من الحرث و الانعام افْتِراءً عَلَى اللَّهِ الکذب حین زعموا ان اللَّه امرهم بالتحریم قَدْ ضَلُّوا عن الهدى، وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ الایة اشارتست باظهار سیاست و عزت، و خطاب هیبت با اهل شقاوت، در آن روز رستاخیز و روز عظمت، روزى که آتش نومیدى در خرمنهاى خلایق زنند، و اعمال و احوال ایشان بباد بىنیازى بر دهند که: «وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً». ظالمان و ستمکاران خیمه اندوه و ندامت بزنند که: «وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ». گردن همه جباران و متمردان فرو شکنند، و آن عملهاى خبیث همچون غلّى سازند، و بر گردنهاشان نهند: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا، و آن عوانان ناپاک و ظالمان بىرحمت را بیارند، و در سراپرده آتشین بدارند: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها. آفتاب و ماه و سیارات را بدود هیبت روى سیاه گردانند، و این کوس زوال بکوبند که: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ. وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ. بر قدر مایه هر کسى با وى معاملت کنند. قومى را نداء بردابرد از پیش میزنند، و قومى را آواز گیرا گیر در قفا مینهند. قومى چون درّ از میان صدف مىافروزند. قومى را باین خطاب کرامت مىنوازند که: «لا تخافوا و لا تحزنوا». قومى را باین تازیانه ادبار زنند که: «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ» قومى را این خطاب هیبت شنوانند بنعت عزّت و اظهار سیاست که:ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی؟! قومى را این نداء کرامت شنوانند بنعت لطف و اظهار رحمت که: «یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ».
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ اشارت بهر دو طرف دارد همان عزّت و سیاست با بیگانگان، همین لطف و رحمت با دوستان. الغنى یشیر الى عزّه، و ذُو الرَّحْمَةِ یشیر الى لطفه. الغنى اخبار عن جلاله، و ذُو الرَّحْمَةِ اخبار عن افضاله. فهم فى سماع هذه الایة مترددون بین صحو و محو، و بین اکرام و اصطلام، و بین تقریب و تذویب، واسطى گفت: الغنیّ بذاته، ذو الرحمة بصفاته، الغنى عن طاعة المطیعین، ذو الرحمة على المذنبین.
إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ آمدنى آمده گیر، و رفتنى شده گیر، و این روز روشن تاریک شده گیر، و غرور دنیا روزى بسر آمده گیر. جوانمردى را دیدند که بى علتى مىلنگید، گفتند: چرا مىلنگى؟ گفت: فردا بخارستان خواهم رفت. گفتند: تا فردا! گفت: فردا آمده گیر، و این پرده دریده گیر، و رسوا شده گیر؟!
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار!
اى جوانمرد! این حیات دنیا باد است، تا بنگرى از دست رفته است. این دنیا همچون خنده دیوانگان است، و گریه مستان! دیوانه بىشادى خندد، و مست بىاندوه گرید. دنیا مثال یخ است در آفتاب نهاده، و بنهیب میگذارد، یا شکر که در دهن نهاده و مىریزد، آرى! بس شیرین است بطعم، لکن گدازنده بجرم، تا در دهن نهادى گداخت. دنیا نظاره گاهى خوش است، حلوة خضرة، لکن تا بنگرى گذشت، و تا دل درو بستى رفت. لو لا الموت لا دعى کل الناس الربوبیة. اگر ذلّ مرگ نیستى، از اطراف عالم آواز «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» برآمدى. این چندین صدرها بینى از خواجگان خالى شده، و پس از آنکه چون گل بر بار بشکفته بودند، از بار بریخته، و در گل خفته.
چون که عبرت نگیرى و در سرانجام کار خود اندیشه نکنى؟! رب العالمین میگوید: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ. آرى! بدانید که این دنیا تا کجا رسد، و سراى پیروزى و جاویدى کرا رسد! به بینید که درویشان شکسته را بر مرکب کرامت چون آرند!؟ و خواجگان بىمعنى را به تازیانه قهر چون رانند؟!
باش تا کل یابى آنها را که امروزند جزء
باش تا گل بینى آنها را که امروزند خار
این عزیزانى که آنجا گلستان دولتاند
تا ندانى و ندارى شان بدینجا خار و خوار
گلبنى کاکنون ترا هیزم نمود از جور دى
باش تا در جلوه آرد دست انصاف بهار
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ اشارت بهر دو طرف دارد همان عزّت و سیاست با بیگانگان، همین لطف و رحمت با دوستان. الغنى یشیر الى عزّه، و ذُو الرَّحْمَةِ یشیر الى لطفه. الغنى اخبار عن جلاله، و ذُو الرَّحْمَةِ اخبار عن افضاله. فهم فى سماع هذه الایة مترددون بین صحو و محو، و بین اکرام و اصطلام، و بین تقریب و تذویب، واسطى گفت: الغنیّ بذاته، ذو الرحمة بصفاته، الغنى عن طاعة المطیعین، ذو الرحمة على المذنبین.
إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ آمدنى آمده گیر، و رفتنى شده گیر، و این روز روشن تاریک شده گیر، و غرور دنیا روزى بسر آمده گیر. جوانمردى را دیدند که بى علتى مىلنگید، گفتند: چرا مىلنگى؟ گفت: فردا بخارستان خواهم رفت. گفتند: تا فردا! گفت: فردا آمده گیر، و این پرده دریده گیر، و رسوا شده گیر؟!
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار!
اى جوانمرد! این حیات دنیا باد است، تا بنگرى از دست رفته است. این دنیا همچون خنده دیوانگان است، و گریه مستان! دیوانه بىشادى خندد، و مست بىاندوه گرید. دنیا مثال یخ است در آفتاب نهاده، و بنهیب میگذارد، یا شکر که در دهن نهاده و مىریزد، آرى! بس شیرین است بطعم، لکن گدازنده بجرم، تا در دهن نهادى گداخت. دنیا نظاره گاهى خوش است، حلوة خضرة، لکن تا بنگرى گذشت، و تا دل درو بستى رفت. لو لا الموت لا دعى کل الناس الربوبیة. اگر ذلّ مرگ نیستى، از اطراف عالم آواز «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» برآمدى. این چندین صدرها بینى از خواجگان خالى شده، و پس از آنکه چون گل بر بار بشکفته بودند، از بار بریخته، و در گل خفته.
چون که عبرت نگیرى و در سرانجام کار خود اندیشه نکنى؟! رب العالمین میگوید: فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ. آرى! بدانید که این دنیا تا کجا رسد، و سراى پیروزى و جاویدى کرا رسد! به بینید که درویشان شکسته را بر مرکب کرامت چون آرند!؟ و خواجگان بىمعنى را به تازیانه قهر چون رانند؟!
باش تا کل یابى آنها را که امروزند جزء
باش تا گل بینى آنها را که امروزند خار
این عزیزانى که آنجا گلستان دولتاند
تا ندانى و ندارى شان بدینجا خار و خوار
گلبنى کاکنون ترا هیزم نمود از جور دى
باش تا در جلوه آرد دست انصاف بهار
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ الایة معنى انشاء آفریدن است بابتداء بىمثالى و معیارى، و اختراع آفریدن است بىسببى، و خلق آفریدن است بر تقدیر و ترتیب، و جنّات بستانها است که در آن درخت بود، و الجنة ما جنّ اى منع، و المنع على ضربین مانع فى الخلقة بحائط و نحوه، و مانع بالملک الخاص لصاحبه.
مَعْرُوشاتٍ ما کان لها عروش کالسقوف. ضحاک گفت: این درخت انگور است که بعضى از آن بر دارند از زمین، و آن را جفته کنند، و بعضى از آن هم بر زمین بگذارند، و بر ندارند. اینست معنى معروشات و غیر معروشات. ابن عباس گفت: معروشات آنست که: درخت آن بر زمین منبسط گردد، و ناچار آن را عرشى و سقفى باید، تا از زمین برگرفته شود، و غیر معروشات آن درختان است که بر اصول و ساق خویش استوار بایستد چون خرما بنان و امثال آن از انواع درختان. وجهى دیگر بعید گفتهاند که: معروشات آنست که آدمى کارد و رویاند، و غیر معروشات آنست که در بیابان و کوهان خود رست بود، و قیل: المعروشات ما حولها حائط، و غیر المعروشات مالا حائط حولها.
وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ یعنى انشأ النخل و الزرع، فأفردهما و هما داخلان فى الجنات، لما فیهما من الفضیلة. مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ یعنى حمله و طعمه. سماه اکلا، لأنه یؤکل. میگوید: طعم آن میوهها مختلف است بعضى نیکوتر و خوشتر، و بعضى فروتر و دونتر، و بعضى ترش، بعضى شیرین، بعضى تلخ، بعضى خوش، فکلّ نوع من الثمر له طعم غیر طعم النوع الآخر، و کلّ حبّ من حبوب الزرع له طعم غیر طعم الآخر.
وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ افردهما لما فى الزیتون من المنفعة و الاقوات، و ما فى الرمان من فضیلة اللذاذة فى الطعم. متشابها فى اللون، غیر متشابه فى الطعم، متشابها فى الطعم، غیر متشابه فى اللون. دو انار برنگ یکى، و بطعم نه، دو انار بطعم یکى، و برنگ نه.
کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ حین یکون غضا هذه رخصة للمالک ان یأکل عند ادراکه قبل اخراج حق اللَّه منه.
وَ آتُوا حَقَّهُ این «ها» با زرع شود، و با نخیل شود، و با اللَّه شود. یَوْمَ حَصادِهِ نافع و ابن کثیر و حمزه و کسایى بکسر «حا» خوانند، و باقى بفتح خوانند، و معنى هر دو یکسانست. میگوید: حق آن زرع و آن میوه بدهید، آن روز که دروید.
علما را خلاف است که این حق کدام است. ابن عمر و ابو الدرداء و سعید جبیر و ابو العالیه و مجاهد و عطا گفتند: صدقهاى است بیرون از زکاة مفروضه، که روز دروان بدرویشان دهند. شعبى گفت: دستهاى است از آن دروده که بدرویش دهند، و قیل: هو التقاط السنبل، و فیه روى عن النبى (ص)، قال: «ما سقط من السنبل».
مجاهد گفت: کانوا یعلقون العذق عند الصرام، فیأکل منه الضعیف و من مرّ.
اما ابن عباس و انس مالک و محمد حنفیه و جابر زید و سعید مسیب و طاوس و قتاده و ضحاک میگویند: «وَ آتُوا حَقَّهُ» این حق زکاة مفروضه است، و شافعى و فقها این قول اختیار کردهاند، و گفتند معنى آنست که: اعطوا زکاته حین ادراکه، و هو اکمل ما یکون من احواله، و یقال: حین کیله. سدى گفت و نخعى و جماعتى که: این سورة الانعام مکى است، و فرض زکاة بمدینه فرو آمد که یعنى این صدقهاى بود پیش از نزول زکاة، پس عشر و نصف العشر که فرضیت آن بمدینه فرو آمد، آن را منسوخ کرد. ابن عباس گفت: نسخت الزکاة کل نفقة فى القرآن.
وَ لا تُسْرِفُوا اى: و لا تعطوا کله. این در شأن ثابت قیس بن شماس فرو آمد، که وى را پانصد خرمابنان بود، پربار رسیده. چون این آیت فرو آمد که: وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ، و مردمان را دید که هر کس صدقهاى میکرد، وى رفت و آن همه بیک روز بدرویشان داد، و از بهر عیال خود هیچ چیز بنگذاشت، رب العزة گفت: وَ لا تُسْرِفُوا همه بدرویش مدهید، که عیال خود بىکام بگذارید. ابدأ بمن تعول، نخست بر عیال خود نفقه کنید، و آنچه بسر مىآید بدرویشان دهید. زهرى گفت: وَ لا تُسْرِفُوا اى لا تنفقوا فى المعاصى. قال مجاهد: لو کان ابو قبیس ذهبا لرجل، فأنفقه فى طاعة اللَّه، لم یکن مسرفا، و لو أنفق درهما واحدا فى معصیة اللَّه کان مسرفا، و فى هذا المعنى قیل لحاتم الطائى: لا خیر فى السرف. فقال: لا سرف فى الخیر. قال عبد الرحمن بن زید الخطاب للسلاطین یقول: لا تاخذوا فوق حقکم.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ اى: و أنشأ من الانعام، حَمُولَةً یعنى ما ادرک الحمل، و اطاق العمل، وَ فَرْشاً هى الصغار التی لا یحمل علیها کالغنم و البقر و الإبل الصغار. حَمُولَةً آنند که بکار و بار رسیدهاند، و فرش آنند که ببار و کار نرسیدهاند از بچه شتر و گاو، و بار و کار را نشایند از گوسفند.
کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ این اتباع خطوات آنست که از حموله، بحیره و سائبه و حامى ساختند، و از فرش وصیله ساختند. إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ بیّن العداوة، اخرج آباءکم من الجنة، و قال: «لأحتنکن ذریته». پس تفسیر حموله و فرش کرد، گفت: ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ هشت تا، یعنى چهار جفت. عرب تا را زوج خوانند، از بهر آنکه تا وادوم است که آن را جفت کند «۲»، مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ این تفسیر فرش است.
وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ این تفسیر حمولة است، و الضأن ذوات الصوف من الغنم، و المعز ذوات الشعر. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: من المعز بتحریک العین. میگوید: این هشت تا ضأن است نر و ماده، و ابل است نر و ماده، و بقر است نر و ماده. رب العزّة میگوید: این مشرکان که این انعام بر خود حرام کردهاند ایشان را گوى: آلذَّکَرَیْنِ من الضأن و المعز حرم اللَّه علیکم أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ این وصیله که اللَّه ساخت از ضأن و معز، و حرام کرد بر شما، هر دو نر حرام کرده است یا هر دو ماده؟
اگر نر حرام کرده است همه نرهاى آن باید که حرام بود، و اگر ماده حرام کرده است همه مادهاى آن حرام باید، و اگر آن حرام کرده است از ضأن و معز که رحم ایشان بر آن مشتمل است پس بچههاى ایشان همه حرام است، که رحم بر همه مشتمل است. آن گه گفت: نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اى: فسّروا ما حرمتم بعلم ان کان لکم علم فى تحریمه، و هو قوله: إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. میگوید: اگر شما را درین تحریم علمى است، علم آن بیارید، و بیان کنید، و اگر مىگویید که این تحریم پدران ما حرام کردهاند: «وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا» آن پدران از که آموختند؟ و از کجا گرفتند؟ اگر گوئید که اللَّه فرمود، چنان که گفت: «وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها» پس حجتى بیارید که چنین است.
وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ و در شتر و گاو همچنین گفت. قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ؟ شتر نر و گاو نر حرام کرد، و آن را سائبه و حامى ساخت، یا شتر ماده و گاو ماده حرام کرد، و آن را بحیره و سائبه کرد. أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ یا آنچه رحم ایشان بر آن مشتمل است از بچه نازاد. در جمله معنى آیت آنست که اگر تحریم از جهت ذکرین است همه نر حرامند، و اگر از جهت انثیین، همه ماده حرامند، و اگر از جهت اشتمال رحم است، پس همه آنند که رحم بر ایشان مشتمل بود، همه حرامند.
ابن عباس ازینجا گفت: و هل تشتمل الارحام الا على ذکر و أنثى؟ فلم یحرمون بعضا و یحلون بعضا؟! أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا هل شاهدتم اللَّه قد حرم هذا اذ کنتم لا تؤمنون برسوله؟ میگوید: اللَّه را دیدید که این تحریم کرد، چون برسول ایمان مىنیارید بآنچه گفت؟ چون حجت بر ایشان لازم گشت بیان کرد که این جز دروغ نیست که بر اللَّه بستند، و نهنده این دروغ عمرو بن لحى بود که تغییر در دین اسماعیل وى آورد، و این سنت تحریم وى نهاد. رب العالمین در شأن وى گفت: فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ. پس رب العزّة بوحى پاک ذکر محرمات کرد، و تخطئه ایشان کرد در تحریم حرث و انعام، گفت: قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ یَطْعَمُهُ یعنى على آکل یأکله ممّا حرمته. الا ان تکون بتاء منقوطة از فوق قراءت مکى است و شامى و حمزه، یعنى: الا ان تکون الا طعمة او النسمة ا النفس او العین میتة. باقى بیاء خوانند، یعنى: الا ان یکون ذلک المحرم او المأکول او الموجود میتة، و قراءت شامى و بو جعفر «میته» برفع است و برین قراءت «کان» بمعنى حدوث است، و «میتة» رفع بفعله، یعنى الا ان یقع، او یحدث میته. اصل میت است و هاء را فزودند مبالغت را.
أَوْ دَماً مَسْفُوحاً اى مصبوبا سائلا. در مسفوح چهار چیز مستثنى است: الکبد و الطحال و دم المسک و ماء اللحم الاحمر. أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ قذر و نجس، أَوْ فِسْقاً اى مفسوقا به، یعنى مذبوحا، او منحورا فسق فى ذبحه او نحره، فذبح و نحر على اسم غیر اللَّه. و نظم الایة: الا ان یکون میتة او فسقا فانه رجس. فَمَنِ اضْطُرَّ اى من دعته الضرورة الى اکله، فأکله، غَیْرَ باغٍ اى غیر قاصد لتحلیل ما حرم اللَّه وَ لا عادٍ اى و لا مجاوز للقصد و قدر الحاجة، فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ یغفر لمن لم یتعدّ. غَفُورٌ رَحِیمٌ درین آیت از بهر آن گفت که خوردن مردار باصل حلال نیست، و آن قدر که درین آیت مباح است خوردن آن رخصتى است که اللَّه داد برحمت خویش. میگوید: حکم بالرّخصة کما حکم بالمغفرة. اگر کسى گوید: چونست که محرمات درین آیت بر سه قسم اقتصار کرد، و در سورة المائده بسیار برشمرده از منخنقه و موقوذه و غیر آن؟ جواب آنست که هر چه درین آیت گفت اصناف و انواع میته است. آنجا بتفصیل گفت، و اینجا بر جمله، که اسم میته بر همه افتد. اگر گویند: بیرون از انواع میتات در شرع محرمات بسیار است از خبائث و سموم و غیر آن؟ جواب آنست که: الحسین بن فضل گفت در معنى آیت: قُلْ لا أَجِدُ یعنى فى وحى القرآن، فأما وحى السنة فقد حرم اشیاء کثیرة، فمنها ما
روى ان النبى (ص) حرم یوم خیبر الحمر الانسیة، و لحوم البغال، و کل ذى ناب من السباع، و کل ذى مخلب من الطیر، و نهى عن اکل الهر و أکل ثمنها، و قال: «اذا وقعت الفأرة فى السمن فان کان جامدا فألقوها و من حولها، و ان کان مائعا فلا تقربوه»، و عن المقدام بن معدى کرب، قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا انى اوتیت القرآن و مثله معه، الا یوشک رجل شبعان على اریکته یقول علیکم بهذا القرآن فما وجدتم فیه من حلال فأحلوه، و ما وجدتم فیه من حرام فحرموه، و ان ما حرم رسول اللَّه کما حرم اللَّه. الا لا یحل لکم الحمار الاهلى، و لا کل ذى ناب من السباع، و لا لقطة معاهد الا ان یستغنى عنها صاحبها، و من نزل بقوم فعلیهم ان یقروه، فان لم یقروه فله ان یعقبهم بمثل قراه».
وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا یعنى: رجعوا عن دین موسى الى ما احدثوا. هدنا الیک اى رجعنا، و العرب یسمى بالمستقبل کما سمى یحیى و یعیش و یموت و یعمر و یمجد و یحمد و یزید و یشکر، و کذلک یهود، و سمّوا یهود لهیدودتهم عن الدین. درین آیت بیان کرد آنچه بر جهودان حرام است، گفت: وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا بریشان حرام کردیم، کُلَّ ذِی ظُفُرٍ یعنى کل ما لیس بمنفرج الاصابع، و لا بمشقوق الحافر، کالابل و النعامة الاوز و البط و ما اشبه ذلک. این قول ابن عباس است و سعید جبیر و مجاهد و قتاده و سدى، اما اهل معانى گفتند: یدخل فى ذلک جمیع انواع السباع و الکلاب و السنانیر و سائر ما یصطاد بظفره من الطیر. قال ثعلب: کل ما لم یصد فهو ذو ظفر و ذو مخلب ما صاد.
وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما پیه گاو و گوسفند بر ایشان حرام کرد، پس بعضى از آن مستثنى کرد، گفت: إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما مگر آن پیه که بر پشت باشد یا بر کتف، أَوِ الْحَوایا یا چرب رود، أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ یا دنبه، و کذلک کلّ شحم مختلط بعظم، یعنى ما تعلق من الشحم بهذه الاشیاء غیر محرم علیهم، و انّما حرّم علیهم شحوم الکلیتین و الثروب.
عن ابن عبّاس: انّ رسول اللَّه (ص) کان قاعدا خلف المقام اذ رفع بصره الى السماء، و قال: «لعن اللَّه الیهود ثلاثا. انّ اللَّه حرّم علیهم الشحوم فباعوها، و أکلوا اثمانها، و ان اللَّه لم یحرم على قوم اکل شیء الا حرم علیهم ثمنه.»
ذلِکَ اى: ذلک التحریم جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ یعنى عقوبة لقتلهم الانبیاء، و بصدّهم عن سبیل اللَّه کثیرا، و بأکلهم الربا و استحلال اموال الناس بالباطل، فهذا البغى.
وَ إِنَّا لَصادِقُونَ فى الاخبار عن التحریم و عن بغیهم. اینست تفصیل محرمات بوحى قرآن، هم آنکه محرم است بر مسلمانان، و هم آنکه محرم است بر جهودان. و مصطفى (ص) فرا مشرکان عرب گفت که: تفصیل محرمات بآن پیغام که بمن دادند، و بآن وحى قرآن که بمن گزاردند همین است. کافران او را تکذیب کردند و گفتند: فانک لم تصب.
رب العالمین گفت: فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ بتأخیر العذاب عنکم، وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ اى عذابه اذا جاء الوقت، عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ الذین کذبوک بما تقول. ابن کیسان از ثعلب پرسید در معنى این آیت، گفت: جزاء تکذیب رحمت چون باشد؟ ثعلب جواب داد که: ذو رحمة واسعة، اذ لم یعاجلکم بالعقوبة. ابن کیسان گفت: قد عوجل من الامم قبل محمد. قال ثعلب: او لست تقرأ: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ؟ فمن رحمته و شرفه و برکته و مقداره عند خالقه انه اخّر عقوبة من کذبه الى الآخرة، لأن عیونهم قد وقعت على عینه، فلحقتهم برکاته بما اخّرت عنهم العقوبات الى الآخرة، فمنهم من اسلم ببرکته، و منهم من رفّه فى الدنیا ببرکته صلى اللَّه علیه و سلم.
سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا مشرکان عرب چون حجت بر ایشان لازم گشت، و بدانستند بیقین که آنچه بدست دارند و آنچه باعتقاد کردهاند از تحریم حرث و انعام و غیر آن باطل است، گفتند: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا من البحائر و السوائب و غیر ذلک. مشیت خدا حجت خود ساختند، و این مشیت نه آن مشیت اللَّه است در خلق خویش، چنان که آنجا گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً، بلکه مشرکان باین مشیت امر خواستند و رضا و محبت، یعنى: ان اللَّه رضى منا ما نحن علیه و أراده منا، و امرنا به، و لو لم یرضه لحال بیننا و بینه. دعوى کردند که اللَّه ما را فرمود، و از ما بپسندید این تحریم که کردیم، و پدران ما کردند، و اگر خواستى ما را نفرمودى، و بجاى آنکه فرمود باز زدى. و کافران را درین بس حجّتى نیست، که ایشان امر بگذاشتند، و در مشیت آویختند، و امر خدا دیگر است، و ارادت و مشیت او دیگر. انه جل جلاله مرید بجمیع الکائنات غیر آمر بجمیع ما یرید. پس بر بنده آنست که فرمان گوش دارد، و اتّباع آن کند، و او را نرسد که بعد از ورود امر در مشیت آویزد. رب العالمین گفت: کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا. چنان که ترا تکذیب کردند اى محمد! این کافران، اسلاف ایشان و پدران ایشان با انبیا همان تکذیب کردند. تشبیه اینان با اسلاف بتکذیب کرد، و تعرض گفت ایشان که: لَوْ شاءَ اللَّهُ نکرد، نگفت: پدران ایشان دروغ گفتند، چنان که اینان در لَوْ شاءَ اللَّهُ دروغ گفتند، که اگر معنى این بودى کذب بتخفیف گفتى. چون نسبت ایشان با تکذیب کرد نه با کذب، معلوم گشت که کافران دعوى آن میکردند، که اللَّه ما را باین تحریم فرمود. رب العزة گفت: قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ؟ یعنى على ما قلتم من برهان و کتاب منزل؟ فَتُخْرِجُوهُ لَنا، چنان که جاى دیگر گفت: قُلْ فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. آن گه گفت: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَ اى: ما تتبعون فیما انتم علیه الا الظنّ لا العلم و الیقین، وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ یعنى و ما انتم الا کاذبون.
قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ بالکتاب و الرسول و البیان. فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ اخبار عن تعلق مشیة اللَّه بکفرهم، و ان ذلک حصل بمشیته، اذ لو شاء لهدیکم.
قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ سیبویه گفت: هلم اصل هاء است، فضمت الیها «لم»، و جعلها کالکلمة. پس قومى عرب آن را تثنیه و جمع گویند: هلم، هلما، هلموا، هلمى، هلممن، و قومى آن را تثنیه و جمع نگویند، و این فصیحتر است، که این لغت قرآن است، و باین قرآن فرو آمد. یقول تعالى: هَلُمَّ إِلَیْنا، و هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ، و این بمعنى جمع است. و هلم متعدى آید و لازم آید. لازم بمعنى تعالوا است، کقوله: «هلم الینا»، و متعدى بمعنى هاتوا. کقوله: هلم الینا شهداءکم اى هاتوا شهداءکم و قربوا شهداءکم. الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا الحرث و الأنعام.
فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ رب العزّة مصطفى را میفرماید که: تصدیق گفت این محرمان و این شهدا مکن، و بصدق ایشان گواهى مده، که ایشان دروغ زناناند، و گواهى بدروغ دهند. وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى: القرآن الذى فیه تحلیل ما حرموا. وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ اى لا یصدقون بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال، و هم الدهریة من الزنادقة، وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ یشرکون و یجعلون له عدیلا.
مَعْرُوشاتٍ ما کان لها عروش کالسقوف. ضحاک گفت: این درخت انگور است که بعضى از آن بر دارند از زمین، و آن را جفته کنند، و بعضى از آن هم بر زمین بگذارند، و بر ندارند. اینست معنى معروشات و غیر معروشات. ابن عباس گفت: معروشات آنست که: درخت آن بر زمین منبسط گردد، و ناچار آن را عرشى و سقفى باید، تا از زمین برگرفته شود، و غیر معروشات آن درختان است که بر اصول و ساق خویش استوار بایستد چون خرما بنان و امثال آن از انواع درختان. وجهى دیگر بعید گفتهاند که: معروشات آنست که آدمى کارد و رویاند، و غیر معروشات آنست که در بیابان و کوهان خود رست بود، و قیل: المعروشات ما حولها حائط، و غیر المعروشات مالا حائط حولها.
وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ یعنى انشأ النخل و الزرع، فأفردهما و هما داخلان فى الجنات، لما فیهما من الفضیلة. مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ یعنى حمله و طعمه. سماه اکلا، لأنه یؤکل. میگوید: طعم آن میوهها مختلف است بعضى نیکوتر و خوشتر، و بعضى فروتر و دونتر، و بعضى ترش، بعضى شیرین، بعضى تلخ، بعضى خوش، فکلّ نوع من الثمر له طعم غیر طعم النوع الآخر، و کلّ حبّ من حبوب الزرع له طعم غیر طعم الآخر.
وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ افردهما لما فى الزیتون من المنفعة و الاقوات، و ما فى الرمان من فضیلة اللذاذة فى الطعم. متشابها فى اللون، غیر متشابه فى الطعم، متشابها فى الطعم، غیر متشابه فى اللون. دو انار برنگ یکى، و بطعم نه، دو انار بطعم یکى، و برنگ نه.
کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ حین یکون غضا هذه رخصة للمالک ان یأکل عند ادراکه قبل اخراج حق اللَّه منه.
وَ آتُوا حَقَّهُ این «ها» با زرع شود، و با نخیل شود، و با اللَّه شود. یَوْمَ حَصادِهِ نافع و ابن کثیر و حمزه و کسایى بکسر «حا» خوانند، و باقى بفتح خوانند، و معنى هر دو یکسانست. میگوید: حق آن زرع و آن میوه بدهید، آن روز که دروید.
علما را خلاف است که این حق کدام است. ابن عمر و ابو الدرداء و سعید جبیر و ابو العالیه و مجاهد و عطا گفتند: صدقهاى است بیرون از زکاة مفروضه، که روز دروان بدرویشان دهند. شعبى گفت: دستهاى است از آن دروده که بدرویش دهند، و قیل: هو التقاط السنبل، و فیه روى عن النبى (ص)، قال: «ما سقط من السنبل».
مجاهد گفت: کانوا یعلقون العذق عند الصرام، فیأکل منه الضعیف و من مرّ.
اما ابن عباس و انس مالک و محمد حنفیه و جابر زید و سعید مسیب و طاوس و قتاده و ضحاک میگویند: «وَ آتُوا حَقَّهُ» این حق زکاة مفروضه است، و شافعى و فقها این قول اختیار کردهاند، و گفتند معنى آنست که: اعطوا زکاته حین ادراکه، و هو اکمل ما یکون من احواله، و یقال: حین کیله. سدى گفت و نخعى و جماعتى که: این سورة الانعام مکى است، و فرض زکاة بمدینه فرو آمد که یعنى این صدقهاى بود پیش از نزول زکاة، پس عشر و نصف العشر که فرضیت آن بمدینه فرو آمد، آن را منسوخ کرد. ابن عباس گفت: نسخت الزکاة کل نفقة فى القرآن.
وَ لا تُسْرِفُوا اى: و لا تعطوا کله. این در شأن ثابت قیس بن شماس فرو آمد، که وى را پانصد خرمابنان بود، پربار رسیده. چون این آیت فرو آمد که: وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ، و مردمان را دید که هر کس صدقهاى میکرد، وى رفت و آن همه بیک روز بدرویشان داد، و از بهر عیال خود هیچ چیز بنگذاشت، رب العزة گفت: وَ لا تُسْرِفُوا همه بدرویش مدهید، که عیال خود بىکام بگذارید. ابدأ بمن تعول، نخست بر عیال خود نفقه کنید، و آنچه بسر مىآید بدرویشان دهید. زهرى گفت: وَ لا تُسْرِفُوا اى لا تنفقوا فى المعاصى. قال مجاهد: لو کان ابو قبیس ذهبا لرجل، فأنفقه فى طاعة اللَّه، لم یکن مسرفا، و لو أنفق درهما واحدا فى معصیة اللَّه کان مسرفا، و فى هذا المعنى قیل لحاتم الطائى: لا خیر فى السرف. فقال: لا سرف فى الخیر. قال عبد الرحمن بن زید الخطاب للسلاطین یقول: لا تاخذوا فوق حقکم.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ اى: و أنشأ من الانعام، حَمُولَةً یعنى ما ادرک الحمل، و اطاق العمل، وَ فَرْشاً هى الصغار التی لا یحمل علیها کالغنم و البقر و الإبل الصغار. حَمُولَةً آنند که بکار و بار رسیدهاند، و فرش آنند که ببار و کار نرسیدهاند از بچه شتر و گاو، و بار و کار را نشایند از گوسفند.
کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ این اتباع خطوات آنست که از حموله، بحیره و سائبه و حامى ساختند، و از فرش وصیله ساختند. إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ بیّن العداوة، اخرج آباءکم من الجنة، و قال: «لأحتنکن ذریته». پس تفسیر حموله و فرش کرد، گفت: ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ هشت تا، یعنى چهار جفت. عرب تا را زوج خوانند، از بهر آنکه تا وادوم است که آن را جفت کند «۲»، مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ این تفسیر فرش است.
وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ این تفسیر حمولة است، و الضأن ذوات الصوف من الغنم، و المعز ذوات الشعر. قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمرو: من المعز بتحریک العین. میگوید: این هشت تا ضأن است نر و ماده، و ابل است نر و ماده، و بقر است نر و ماده. رب العزّة میگوید: این مشرکان که این انعام بر خود حرام کردهاند ایشان را گوى: آلذَّکَرَیْنِ من الضأن و المعز حرم اللَّه علیکم أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ این وصیله که اللَّه ساخت از ضأن و معز، و حرام کرد بر شما، هر دو نر حرام کرده است یا هر دو ماده؟
اگر نر حرام کرده است همه نرهاى آن باید که حرام بود، و اگر ماده حرام کرده است همه مادهاى آن حرام باید، و اگر آن حرام کرده است از ضأن و معز که رحم ایشان بر آن مشتمل است پس بچههاى ایشان همه حرام است، که رحم بر همه مشتمل است. آن گه گفت: نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اى: فسّروا ما حرمتم بعلم ان کان لکم علم فى تحریمه، و هو قوله: إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. میگوید: اگر شما را درین تحریم علمى است، علم آن بیارید، و بیان کنید، و اگر مىگویید که این تحریم پدران ما حرام کردهاند: «وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا» آن پدران از که آموختند؟ و از کجا گرفتند؟ اگر گوئید که اللَّه فرمود، چنان که گفت: «وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها» پس حجتى بیارید که چنین است.
وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ و در شتر و گاو همچنین گفت. قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ؟ شتر نر و گاو نر حرام کرد، و آن را سائبه و حامى ساخت، یا شتر ماده و گاو ماده حرام کرد، و آن را بحیره و سائبه کرد. أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ یا آنچه رحم ایشان بر آن مشتمل است از بچه نازاد. در جمله معنى آیت آنست که اگر تحریم از جهت ذکرین است همه نر حرامند، و اگر از جهت انثیین، همه ماده حرامند، و اگر از جهت اشتمال رحم است، پس همه آنند که رحم بر ایشان مشتمل بود، همه حرامند.
ابن عباس ازینجا گفت: و هل تشتمل الارحام الا على ذکر و أنثى؟ فلم یحرمون بعضا و یحلون بعضا؟! أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا هل شاهدتم اللَّه قد حرم هذا اذ کنتم لا تؤمنون برسوله؟ میگوید: اللَّه را دیدید که این تحریم کرد، چون برسول ایمان مىنیارید بآنچه گفت؟ چون حجت بر ایشان لازم گشت بیان کرد که این جز دروغ نیست که بر اللَّه بستند، و نهنده این دروغ عمرو بن لحى بود که تغییر در دین اسماعیل وى آورد، و این سنت تحریم وى نهاد. رب العالمین در شأن وى گفت: فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ. پس رب العزّة بوحى پاک ذکر محرمات کرد، و تخطئه ایشان کرد در تحریم حرث و انعام، گفت: قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ یَطْعَمُهُ یعنى على آکل یأکله ممّا حرمته. الا ان تکون بتاء منقوطة از فوق قراءت مکى است و شامى و حمزه، یعنى: الا ان تکون الا طعمة او النسمة ا النفس او العین میتة. باقى بیاء خوانند، یعنى: الا ان یکون ذلک المحرم او المأکول او الموجود میتة، و قراءت شامى و بو جعفر «میته» برفع است و برین قراءت «کان» بمعنى حدوث است، و «میتة» رفع بفعله، یعنى الا ان یقع، او یحدث میته. اصل میت است و هاء را فزودند مبالغت را.
أَوْ دَماً مَسْفُوحاً اى مصبوبا سائلا. در مسفوح چهار چیز مستثنى است: الکبد و الطحال و دم المسک و ماء اللحم الاحمر. أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ قذر و نجس، أَوْ فِسْقاً اى مفسوقا به، یعنى مذبوحا، او منحورا فسق فى ذبحه او نحره، فذبح و نحر على اسم غیر اللَّه. و نظم الایة: الا ان یکون میتة او فسقا فانه رجس. فَمَنِ اضْطُرَّ اى من دعته الضرورة الى اکله، فأکله، غَیْرَ باغٍ اى غیر قاصد لتحلیل ما حرم اللَّه وَ لا عادٍ اى و لا مجاوز للقصد و قدر الحاجة، فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ یغفر لمن لم یتعدّ. غَفُورٌ رَحِیمٌ درین آیت از بهر آن گفت که خوردن مردار باصل حلال نیست، و آن قدر که درین آیت مباح است خوردن آن رخصتى است که اللَّه داد برحمت خویش. میگوید: حکم بالرّخصة کما حکم بالمغفرة. اگر کسى گوید: چونست که محرمات درین آیت بر سه قسم اقتصار کرد، و در سورة المائده بسیار برشمرده از منخنقه و موقوذه و غیر آن؟ جواب آنست که هر چه درین آیت گفت اصناف و انواع میته است. آنجا بتفصیل گفت، و اینجا بر جمله، که اسم میته بر همه افتد. اگر گویند: بیرون از انواع میتات در شرع محرمات بسیار است از خبائث و سموم و غیر آن؟ جواب آنست که: الحسین بن فضل گفت در معنى آیت: قُلْ لا أَجِدُ یعنى فى وحى القرآن، فأما وحى السنة فقد حرم اشیاء کثیرة، فمنها ما
روى ان النبى (ص) حرم یوم خیبر الحمر الانسیة، و لحوم البغال، و کل ذى ناب من السباع، و کل ذى مخلب من الطیر، و نهى عن اکل الهر و أکل ثمنها، و قال: «اذا وقعت الفأرة فى السمن فان کان جامدا فألقوها و من حولها، و ان کان مائعا فلا تقربوه»، و عن المقدام بن معدى کرب، قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا انى اوتیت القرآن و مثله معه، الا یوشک رجل شبعان على اریکته یقول علیکم بهذا القرآن فما وجدتم فیه من حلال فأحلوه، و ما وجدتم فیه من حرام فحرموه، و ان ما حرم رسول اللَّه کما حرم اللَّه. الا لا یحل لکم الحمار الاهلى، و لا کل ذى ناب من السباع، و لا لقطة معاهد الا ان یستغنى عنها صاحبها، و من نزل بقوم فعلیهم ان یقروه، فان لم یقروه فله ان یعقبهم بمثل قراه».
وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا یعنى: رجعوا عن دین موسى الى ما احدثوا. هدنا الیک اى رجعنا، و العرب یسمى بالمستقبل کما سمى یحیى و یعیش و یموت و یعمر و یمجد و یحمد و یزید و یشکر، و کذلک یهود، و سمّوا یهود لهیدودتهم عن الدین. درین آیت بیان کرد آنچه بر جهودان حرام است، گفت: وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا بریشان حرام کردیم، کُلَّ ذِی ظُفُرٍ یعنى کل ما لیس بمنفرج الاصابع، و لا بمشقوق الحافر، کالابل و النعامة الاوز و البط و ما اشبه ذلک. این قول ابن عباس است و سعید جبیر و مجاهد و قتاده و سدى، اما اهل معانى گفتند: یدخل فى ذلک جمیع انواع السباع و الکلاب و السنانیر و سائر ما یصطاد بظفره من الطیر. قال ثعلب: کل ما لم یصد فهو ذو ظفر و ذو مخلب ما صاد.
وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما پیه گاو و گوسفند بر ایشان حرام کرد، پس بعضى از آن مستثنى کرد، گفت: إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما مگر آن پیه که بر پشت باشد یا بر کتف، أَوِ الْحَوایا یا چرب رود، أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ یا دنبه، و کذلک کلّ شحم مختلط بعظم، یعنى ما تعلق من الشحم بهذه الاشیاء غیر محرم علیهم، و انّما حرّم علیهم شحوم الکلیتین و الثروب.
عن ابن عبّاس: انّ رسول اللَّه (ص) کان قاعدا خلف المقام اذ رفع بصره الى السماء، و قال: «لعن اللَّه الیهود ثلاثا. انّ اللَّه حرّم علیهم الشحوم فباعوها، و أکلوا اثمانها، و ان اللَّه لم یحرم على قوم اکل شیء الا حرم علیهم ثمنه.»
ذلِکَ اى: ذلک التحریم جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ یعنى عقوبة لقتلهم الانبیاء، و بصدّهم عن سبیل اللَّه کثیرا، و بأکلهم الربا و استحلال اموال الناس بالباطل، فهذا البغى.
وَ إِنَّا لَصادِقُونَ فى الاخبار عن التحریم و عن بغیهم. اینست تفصیل محرمات بوحى قرآن، هم آنکه محرم است بر مسلمانان، و هم آنکه محرم است بر جهودان. و مصطفى (ص) فرا مشرکان عرب گفت که: تفصیل محرمات بآن پیغام که بمن دادند، و بآن وحى قرآن که بمن گزاردند همین است. کافران او را تکذیب کردند و گفتند: فانک لم تصب.
رب العالمین گفت: فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ بتأخیر العذاب عنکم، وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ اى عذابه اذا جاء الوقت، عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ الذین کذبوک بما تقول. ابن کیسان از ثعلب پرسید در معنى این آیت، گفت: جزاء تکذیب رحمت چون باشد؟ ثعلب جواب داد که: ذو رحمة واسعة، اذ لم یعاجلکم بالعقوبة. ابن کیسان گفت: قد عوجل من الامم قبل محمد. قال ثعلب: او لست تقرأ: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ؟ فمن رحمته و شرفه و برکته و مقداره عند خالقه انه اخّر عقوبة من کذبه الى الآخرة، لأن عیونهم قد وقعت على عینه، فلحقتهم برکاته بما اخّرت عنهم العقوبات الى الآخرة، فمنهم من اسلم ببرکته، و منهم من رفّه فى الدنیا ببرکته صلى اللَّه علیه و سلم.
سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا مشرکان عرب چون حجت بر ایشان لازم گشت، و بدانستند بیقین که آنچه بدست دارند و آنچه باعتقاد کردهاند از تحریم حرث و انعام و غیر آن باطل است، گفتند: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا من البحائر و السوائب و غیر ذلک. مشیت خدا حجت خود ساختند، و این مشیت نه آن مشیت اللَّه است در خلق خویش، چنان که آنجا گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً، بلکه مشرکان باین مشیت امر خواستند و رضا و محبت، یعنى: ان اللَّه رضى منا ما نحن علیه و أراده منا، و امرنا به، و لو لم یرضه لحال بیننا و بینه. دعوى کردند که اللَّه ما را فرمود، و از ما بپسندید این تحریم که کردیم، و پدران ما کردند، و اگر خواستى ما را نفرمودى، و بجاى آنکه فرمود باز زدى. و کافران را درین بس حجّتى نیست، که ایشان امر بگذاشتند، و در مشیت آویختند، و امر خدا دیگر است، و ارادت و مشیت او دیگر. انه جل جلاله مرید بجمیع الکائنات غیر آمر بجمیع ما یرید. پس بر بنده آنست که فرمان گوش دارد، و اتّباع آن کند، و او را نرسد که بعد از ورود امر در مشیت آویزد. رب العالمین گفت: کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا. چنان که ترا تکذیب کردند اى محمد! این کافران، اسلاف ایشان و پدران ایشان با انبیا همان تکذیب کردند. تشبیه اینان با اسلاف بتکذیب کرد، و تعرض گفت ایشان که: لَوْ شاءَ اللَّهُ نکرد، نگفت: پدران ایشان دروغ گفتند، چنان که اینان در لَوْ شاءَ اللَّهُ دروغ گفتند، که اگر معنى این بودى کذب بتخفیف گفتى. چون نسبت ایشان با تکذیب کرد نه با کذب، معلوم گشت که کافران دعوى آن میکردند، که اللَّه ما را باین تحریم فرمود. رب العزة گفت: قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ؟ یعنى على ما قلتم من برهان و کتاب منزل؟ فَتُخْرِجُوهُ لَنا، چنان که جاى دیگر گفت: قُلْ فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. آن گه گفت: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَ اى: ما تتبعون فیما انتم علیه الا الظنّ لا العلم و الیقین، وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ یعنى و ما انتم الا کاذبون.
قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ بالکتاب و الرسول و البیان. فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ اخبار عن تعلق مشیة اللَّه بکفرهم، و ان ذلک حصل بمشیته، اذ لو شاء لهدیکم.
قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ سیبویه گفت: هلم اصل هاء است، فضمت الیها «لم»، و جعلها کالکلمة. پس قومى عرب آن را تثنیه و جمع گویند: هلم، هلما، هلموا، هلمى، هلممن، و قومى آن را تثنیه و جمع نگویند، و این فصیحتر است، که این لغت قرآن است، و باین قرآن فرو آمد. یقول تعالى: هَلُمَّ إِلَیْنا، و هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ، و این بمعنى جمع است. و هلم متعدى آید و لازم آید. لازم بمعنى تعالوا است، کقوله: «هلم الینا»، و متعدى بمعنى هاتوا. کقوله: هلم الینا شهداءکم اى هاتوا شهداءکم و قربوا شهداءکم. الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا الحرث و الأنعام.
فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ رب العزّة مصطفى را میفرماید که: تصدیق گفت این محرمان و این شهدا مکن، و بصدق ایشان گواهى مده، که ایشان دروغ زناناند، و گواهى بدروغ دهند. وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى: القرآن الذى فیه تحلیل ما حرموا. وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ اى لا یصدقون بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال، و هم الدهریة من الزنادقة، وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ یشرکون و یجعلون له عدیلا.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ الایة دیدهاى باید پاک، از غشاوت غیبت نجات یافته، و از سرمه توحید مددى تمام یافته، تا نظاره اسرار صنایع ربوبیت در عالم خلقیت از وى درست آید، و آن آثار رحمت و آیات و رایات قدرت و دلالات و امارات حکمت بیند درین باغ و بستان، و انواع و الوان درختان، تا در هر جز وى از اجزاء مخلوقات و مقدورات صد هزار صنایع و بدایع و ودایع بیند نهاده، که یکى بیکى نماند.
سهلها معطر، بحرها معنبر، خاکها منور، باغها مزخرف، گلها ملون. یکى سرخ چون چون خون دل مشتاقان، یکى زرد چون روى زاهدان، یکى سپید چون دل مؤمنان، یکى لعل چون جان عاشقان. این همه تأثیر یک نظر حق است که هر سال یک بار بزمین نگرد. چون از آن یک نظر این همه عجائب و لطائف پدید آید، از سیصد و شصت نظر بدل دوستان گویى چه اثر نماید، و چه اعجوبه و چه لطیفه پدید آرد! وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ بندگان را میگوید که حق این نعمت بشناسید، و بشکر آن قیام نمائید، و با درویشان مواسات کنید، تا نعمت بماند، و درویش بیاساید، و دوستى حق شما را حاصل شود. به داود وحى آمد که: یا داود! خواهى که بمن نزدیک شوى، و ترا بدوست گیرم، رو درویشان را باز جوى، شکستگان را بنواز، و بایشان تقرب کن، بلقمهاى نان، بشربتى آب، تا ایشان ترا دوست دارند، و بدل خود راه دهند. اى داود! من بر دل ایشان اطلاع کنم، هر که را در دل ایشان بینم، او را بدست خود گیرم.
وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ بر ذوق جوانمردان طریقت اسراف آنست که حظ نفس در آن است و گرچه حبهاى بود یا ذرهاى. بموسى وحى آمد که یا موسى! خواهى که همه آن رود که مراد تو بود، حظ نفس خود در باقى کن، و مراد خود فداء مراد ازلى کن. تو بندهاى و بنده را مراد نیست، و حظ خود دیدن سیرت جوانمردان نیست، و از خود باز رستن جز کار صدیقان نیست:
تا با تو تویى ترا به خود ره ندهند
چون بىتو شدى زدیده بیرون ننهند.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً این باز نعمتى دیگر است، و بر بندگان منتى دیگر، که شما را نه خود باغ و بستان و انواع درختان و میوههاى الوان آفریدم و ساختم، که چهار پایان و جانوران را هم آفریدم، و شما را مسخر کردم، و منافع شما در آن نهادم، چنان که جایها در قرآن از آن منافع خبر داد، و منت نهاد، گفت: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُهُمْ وَ مِنْها یَأْکُلُونَ، وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ، وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ، وَ لَکُمْ فِیها الایة. جاى دیگر گفت: لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً گفتا: و نه خود حیوانات شما را مسخر کردم، که جمادات هم مسخر شما کردم: وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ. آن گه در افضال و انعام بیفزود، و همه فراهم گرفت و گفت: هر چه محدثات است و مخلوقات در آسمان و زمین، شما را مسخر کردم: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ. این از بهر آنست که من خداوندى بىنیازم، بهیچ چیز و بهیچ کس حاجت و نیاز ندارم. هر چه آفریدم براى بندگان و رهیگان آفریدم: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً. بنده من! این همه نعمت و نواخت از ما بین، و شکر از ما کن. فضل ما بین نه فعل خود. عون ما بین نه جهد خود. نعمت ما بطاعت ما بکاردار، و شیطان را خوار دار، که او ترا دشمن است و راهزن.
اینست که رب العزة گفت: کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ آن گه پس ازین آیت لختى نعمتهاى خود بتفصیل یاد کرد، و محرمات و محللات از هم جدا کرد، و هر یکى را گروهى نامزد کرد، که ایشان را آن روزى کرد: طیبات حلال مؤمنان پاک را، و خبیثات حرام دشمنان ناپاک را: الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ و الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ. آن گه هر دو را حوالت با صفت خود کرد، و درین آیت اشارت کرد که: فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ. گفت: ما را هم رحمت است و هم بأس و شدت. رحمت از مؤمنان دریغ نیست، و بأس و شدت از دشمنان دور نیست. روزى پاک مؤمنانرا برحمت ما است، و رزق خبیث دشمنان را از نقمت ما است، و ما آن کنیم که خود خواهیم، کس را بر حکم ما اعتراض نه، و بر صنع ما چون و چرا نه.
آنچه کنیم بحجت خداوندى و کردگارى و جبارى کنیم، که حجت بالغه بحقیقت ما را است، و حکم روان و عزت بیکران ما را سزا است. اینست که گفت جل جلاله: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ قال النصر ابادى: الخلق کلهم منعهم شدة الحاجة عن معانى رؤیة الحجة، و لو سقط عنهم الحاجات، لکشف لهم براهین الحجة، و قال: رؤیة الحاجة حسنة، و رؤیة الحجة احسن منها.
سهلها معطر، بحرها معنبر، خاکها منور، باغها مزخرف، گلها ملون. یکى سرخ چون چون خون دل مشتاقان، یکى زرد چون روى زاهدان، یکى سپید چون دل مؤمنان، یکى لعل چون جان عاشقان. این همه تأثیر یک نظر حق است که هر سال یک بار بزمین نگرد. چون از آن یک نظر این همه عجائب و لطائف پدید آید، از سیصد و شصت نظر بدل دوستان گویى چه اثر نماید، و چه اعجوبه و چه لطیفه پدید آرد! وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ بندگان را میگوید که حق این نعمت بشناسید، و بشکر آن قیام نمائید، و با درویشان مواسات کنید، تا نعمت بماند، و درویش بیاساید، و دوستى حق شما را حاصل شود. به داود وحى آمد که: یا داود! خواهى که بمن نزدیک شوى، و ترا بدوست گیرم، رو درویشان را باز جوى، شکستگان را بنواز، و بایشان تقرب کن، بلقمهاى نان، بشربتى آب، تا ایشان ترا دوست دارند، و بدل خود راه دهند. اى داود! من بر دل ایشان اطلاع کنم، هر که را در دل ایشان بینم، او را بدست خود گیرم.
وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ بر ذوق جوانمردان طریقت اسراف آنست که حظ نفس در آن است و گرچه حبهاى بود یا ذرهاى. بموسى وحى آمد که یا موسى! خواهى که همه آن رود که مراد تو بود، حظ نفس خود در باقى کن، و مراد خود فداء مراد ازلى کن. تو بندهاى و بنده را مراد نیست، و حظ خود دیدن سیرت جوانمردان نیست، و از خود باز رستن جز کار صدیقان نیست:
تا با تو تویى ترا به خود ره ندهند
چون بىتو شدى زدیده بیرون ننهند.
وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً این باز نعمتى دیگر است، و بر بندگان منتى دیگر، که شما را نه خود باغ و بستان و انواع درختان و میوههاى الوان آفریدم و ساختم، که چهار پایان و جانوران را هم آفریدم، و شما را مسخر کردم، و منافع شما در آن نهادم، چنان که جایها در قرآن از آن منافع خبر داد، و منت نهاد، گفت: وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُهُمْ وَ مِنْها یَأْکُلُونَ، وَ لَهُمْ فِیها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ، وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ، وَ لَکُمْ فِیها الایة. جاى دیگر گفت: لِتَرْکَبُوها وَ زِینَةً گفتا: و نه خود حیوانات شما را مسخر کردم، که جمادات هم مسخر شما کردم: وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ. آن گه در افضال و انعام بیفزود، و همه فراهم گرفت و گفت: هر چه محدثات است و مخلوقات در آسمان و زمین، شما را مسخر کردم: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ. این از بهر آنست که من خداوندى بىنیازم، بهیچ چیز و بهیچ کس حاجت و نیاز ندارم. هر چه آفریدم براى بندگان و رهیگان آفریدم: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً. بنده من! این همه نعمت و نواخت از ما بین، و شکر از ما کن. فضل ما بین نه فعل خود. عون ما بین نه جهد خود. نعمت ما بطاعت ما بکاردار، و شیطان را خوار دار، که او ترا دشمن است و راهزن.
اینست که رب العزة گفت: کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ آن گه پس ازین آیت لختى نعمتهاى خود بتفصیل یاد کرد، و محرمات و محللات از هم جدا کرد، و هر یکى را گروهى نامزد کرد، که ایشان را آن روزى کرد: طیبات حلال مؤمنان پاک را، و خبیثات حرام دشمنان ناپاک را: الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ و الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ. آن گه هر دو را حوالت با صفت خود کرد، و درین آیت اشارت کرد که: فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ. گفت: ما را هم رحمت است و هم بأس و شدت. رحمت از مؤمنان دریغ نیست، و بأس و شدت از دشمنان دور نیست. روزى پاک مؤمنانرا برحمت ما است، و رزق خبیث دشمنان را از نقمت ما است، و ما آن کنیم که خود خواهیم، کس را بر حکم ما اعتراض نه، و بر صنع ما چون و چرا نه.
آنچه کنیم بحجت خداوندى و کردگارى و جبارى کنیم، که حجت بالغه بحقیقت ما را است، و حکم روان و عزت بیکران ما را سزا است. اینست که گفت جل جلاله: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ قال النصر ابادى: الخلق کلهم منعهم شدة الحاجة عن معانى رؤیة الحجة، و لو سقط عنهم الحاجات، لکشف لهم براهین الحجة، و قال: رؤیة الحاجة حسنة، و رؤیة الحجة احسن منها.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ ابن عباس گفت: ازینجا تا آخر سه آیت از محکمات قرآناند ام الکتاب، که اللَّه گفت در صدر سورة آل عمران. تعالوا این تعالى اصغاء است و حسن استماع و استقبال امر، نه آمدن بپاى، و فى معناه قال الشاعر:
تعالوا ندارى جهدنا عن قلوبنا
فیوشک أن نبقى بغیر قلوب.
أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ اى اقرأ علیکم الذى حرم اللَّه. میگوید: گوش فرا دارید و نیکو بنیوشید اى شما که تحریم حرث و انعام کردید! تا بر شما خوانم آنچه اللَّه بر شما حرام کرده: أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً اى: هو أن لا تشرکوا، و قیل معناه: حرم ربکم علیکم ان لا تشرکوا، و «لا» صله است، کقوله تعالى و تقدس: ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ اى تسجد، و قیل: اوصى ان لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا، یعنى اوصیکم بالوالدین برا.
مصطفى (ص) گفت: «من احبّ ان ینسأ له اجله، و یزاد فى رزقه فلیبرّ والدیه، و لیصل رحمه»
قال ابو الولید: النسء فى الاجل و الزیادة فى الرزق قد فرغ اللَّه منهما، و لکنه یصح اللَّه بدنه فى بقیة اجله، و هو النسء فى الاجل و الزیادة فى الرّزق.
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ یعنى دفن البنات و هنّ احیاء و هى الموؤدة. مِنْ إِمْلاقٍ خشیة الفقر و العار، یقال: املق الرجل فهو مملق، اذا افتقر. مصطفى (ص) گفت: «من کانت له انثى فلم یئدها و لم یهنها و لم یؤثر ولده علیها یعنى الذّکور ادخله اللَّه الجنة».
قال: «و من عال ثلاث بنات او مثلهنّ من الاخوات، فأدّیهن و رحمهنّ حتى یغنیهن اللَّه، اوجب اللَّه له الجنة». فقال رجل: یا رسول اللَّه! او اثنتین، قال: «او اثنتین» حتى لو قالوا: او واحدة، لقال: واحدة، و قال (ص): «من حمل طرفة من السوق الى ولده کان کحامل صدقة حتّى یعضها فیهم، و لیبدأ بالاناث قبل الذکور، و من رقّ للاناث کان کمن بکى من خشیة اللَّه، و من بکى من خشیة اللَّه غفر اللَّه له».
وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ ابن عباس و ضحاک و سدى گفتند: اهل جاهلیت بظاهر زنا مستقبح میداشتند، امّا در باطن روا میداشتند، و از آن تحرج نمیکردند. رب العالمین درین آیت ظاهر و باطن زنا حرام کرد. مجاهد گفت: فاحشة ظاهر، الجمع بین الاختین بود که در جاهلیت روا میداشتند، و همچنین زنى که پدران ایشان بزنى کرده بودند، نکاح وى روا میداشتند. رب العزة در اسلام هر دو حرام کرد، گفت وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ، و قال: أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ. این فاحشة ظاهر است و فاحشة باطن زنا است، و در جمله هر چه مکروهات است و ناشایست و ناپسندیده در تحت این آیت شود. ظاهر عمل جوارح است و باطن عمل دل، که آن را نیت و اعتقاد گویند.
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ و حقها ما
قال النبى (ص): «لا یحلّ دم امرئ مسلم باحدى ثلاث: کفر بعد ایمان، و زنا بعد احصان، و قتل نفس بغیر نفس.
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ اى ذلک التحریم امرکم بلزومه و الاقامة علیه. لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ لکى تعقلوا ما نهاکم عنه و ما امرکم به.
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ احسن آنست که در مال وى بصلاح تصرف کند، و در آن قیام نماید، بحسبت یا بمزد بر عدل بنزدیک حاجت، و آمیختن در مال وى بر نصف و اقتصاد بر تمول و انتفاع، تا آن گه که یتیم بالغ شود، و برشد خویش رسد. حدّ اشدّ گفتهاند که: حد بلوغ است بآن نشانها که شرع بیان کرده بر اختلاف علما با قوت عقل تمام، و رسیدن بآن حال که حسنات و سیئات بر وى نویسند.
کلبى و سدى گفتند: من ثمانى عشرة سنة الى ثلاثین سنة. و الاشد جمع فى قول بعضهم، واحده شدّ، کالضرّ و الاضرّ و الشرّ و الاشرّ، و فى قول بعض البصریین هو واحد، و هو قوة الشباب عند ارتفاعه، کما ان شد النهار قوة الضیاء عند ارتفاعه، و معنى الایة: حتى یبلغ اشده، و تؤنسوا رشده، فتدفعوه حینئذ الیه، کقوله: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ.
وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ اتموه من غیر نقص، وَ الْمِیزانَ یعنى وزن المیزان بِالْقِسْطِ اى بالعدل لا بخس و لا شطط، لا زیادة و لا نقصان. میگوید: تمام پیمایید و راست سنجید نه زیادة و نه نقصان. آن گه گفت: لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها در کیل و وزن بر هر کسى آن نهیم که طاقت دارد. اگر دهنده را تکلیف زیادت دادن کنیم، نفس وى طاقت ندارد، و بتنگ آید، و همچنین ستاننده را اگر تکلیف کنیم که حق خود را کم کند طاقت ندارد. معنى دیگر گفتهاند: لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها میگوید: چون هر دو بحد طاقت در کیل و وزن عدل بجاى آورند، اگر اندکى در آن فرو شود که طاقت بدریافت آن مىنرسد، ایشان را بزهاى نیست، که بر هر کسى آن نهند که طاقت دارد.
وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى میگوید: اگر شما را میان مردم حکم سازند، و میانجى کنند، بداد حکم کنید و براستى بىمیل، اگر چه آن حکم خویشان شما را بود یا بر ایشان بود، و در گواهى دادن همچنین گواهى راست دهید، و سخن که گوئید بحق گوئید. وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا میگوید: حق شرع در اوامر و نواهى بگزارید، و در حدود آن تجاوز مکنید، و سوگندها که خورید، و نذرها که کنید، بوفاء آن باز آئید. ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ التذکر الاتعاظ و أن لا یغفل قلبک عن ذکر اللَّه و نهیه.
وَ أَنَّ هذا صِراطِی حمزه و کسایى وَ أَنَّ هذا بکسر الف خوانند.
باقى بفتح الف خوانند، و قراءت عامه قراء «و انّ» بتشدید نون است مگر ابن عامر تنها، که وى بتخفیف نون خواند، و همچنین عامه قراء صِراطِی بسکون یا خوانند مگر ابن عامر که وى بفتح یا خواند، و ابن کثیر و ابن عامر «سراطى» بسین خوانند، و حمزه میان صاد و زا. باقى بصاد خالص. وَ أَنَّ هذا صِراطِی اگر بفتح الف خوانى عطف است بر أن لا تشرکوا، یا معنى آنست که: و لأن هذا صراطى، و اگر بکسر الف خوانى بر سبیل ابتداء است. اصل سخن «و هذا صراطى» است و «أنّ» تاکید را درآوردند. وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً یرید دینى دین الحنیفیة اقوم الادیان.
فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ یعنى الاهواء المختلفة.
عن عبد اللَّه بن مسعود قال: خطّ لنا رسول اللَّه (ص) خطا، ثمّ قال: «هذا سبیل اللَّه»، ثم خط خطوطا عن یمینه و شماله، و قال: «هذه سبل، على کل سبیل منها شیطان یدعو الیه»، و قرأ: أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ.
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ اى امرکم به فى الکتاب لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لکى تتقوا السبل.
این آیات را وجهى دیگر است در تأویل «لا» که در أَلَّا تُشْرِکُوا است، و این عارض که در میان این مناهى است از احسان با والدین، و آن آنست که وقف کنى بر تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ اینجا وقف است، پس ابتدا کنى «عَلَیْکُمْ أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً». معنى آنست که بر شما بادا که انباز نگیرید با خداى هیچ چیز (۱)، و بر شما بادا که با پدر و مادر نیکویى کنید، و بر شما بادا که فرزند خویش نکشید، و گرد فواحش نگردید، و خون ناحق نریزید، و گرد مال یتیم به بیداد نگردید، و کیل و وزن و مکیال و میزان راست دارید، و گواهى راست دهید، و بنذور وفا کنید، و بر پى نامه اللَّه روید. این از آیات محکمات است که در هیچ کتاب از کتب اللَّه ناسخ آن نیامده، و هیچ چیز از آن منسوخ نگشته، و این احکام بر همه بنى آدم تا بقیامت روان شده، این معنى را گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ یعنى هذه الآیات، لأنها المحکمات التی لم تنسخ فى ملة من الملل.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً این ثم بر تعقیب تلاوت است، یعنى: تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ. ثم قال: تعالوا اتل ما آتینا موسى الکتاب تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ یعنى تماما على احسان اللَّه الى موسى بالنبوة و غیرها من الکرامة. میگوید: موسى را کتاب دادیم تمام کردن نعمت خویش را بر وى، و افزودن احسان خویش با وى، یعنى که از اول با وى نیکوئیها کردیم، که وى را پیغامبرى دادیم، و به فرعون و قبطیان فرستادیم، و بعصا و ید بیضاء و آیات و معجزات او را گرامى کردیم. اکنون آن نعمت و احسان تمام کردیم، که کتاب تورات بوى دادیم، کتابى که در آن بیان احکام دین است و تفصیل هر چیز.
معنى دیگر: تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ یعنى اتماما لنعمتى بالتّوراة على المحسنین من بنى اسرائیل. تمام کردن نعمت خود را بر نیکوکاران بنى اسرائیل که ایشان را وعده داده بود آنجا که گفت جل جلاله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ الى آخر الایتین. رب العزة جل جلاله آن وعده وفا کرد، و آن نعمت بر ایشان تمام کرد، و قیل: معناه تماما على احسانه، اى: احسان موسى بطاعاته، یعنى لیکمل احسانه على الذى یستحق به کمال ثوابه فى الآخرة، و قیل: تماما لکرامته فى الجنة على احسانه فى الدّنیا.
وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً اى التوراة هدى من الضلالة و رحمة من العذاب لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال.
وَ هذا یعنى القرآن کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ البرکة النماء و الزیادة، فهو برکة لمن آمن به و عمل بما فیه، و ان من برکة هذا الکتاب ما احله اللَّه لنا فیه مما حرّمه على الیهود، و ما احل لنا فیه من الغنائم التی حرمها على من کان قبلنا، و ما فیه من الزیادة فى العمل و الجهاد و ما على ذلک من زیادة الثواب. فَاتَّبِعُوهُ اى: اقتدوا به، وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ.
أَنْ تَقُولُوا معنى آنست که: اتقوا ان تقولوا. میگوید: بتصدیق و استوار داشت رسول من و پذیرفتن پیغام من بپرهیزید از آنچه فردا گوئید: إِنَّما أُنْزِلَ الْکِتابُ عَلى طائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ کُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِینَ اى: ما کنا الا غافلین عن تلاوة کتبهم. این خطاب با اهل مکه است، و مراد اثبات حجت است بر ایشان بر انزال قرآن بر محمد (ص)، یعنى که تا فردا بقیامت نگویند این کفار عرب که: اگر از ما آن میخواستند که از پیشینیان، ما را کتاب دادندى همچون ایشان، که جهودان و ترسایان را تورات دادند، و ما از آن غافل بودیم، و آن زبان ندانستیم. یعنى که بقیامت این سخن نتوانند گفت، که ما ایشان را کتاب قرآن دادیم، و فرستادیم، و احکام آن روشن کردیم، و بأوامر و نواهى فرمودیم.
أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتابُ این جواب کفار مکه است که گفته بودند: قاتل اللَّه الیهود و النصارى! کیف کذّبوا انبیاءهم! لو جاءنا نذیر و کتاب لکنا اهدى منهم. انکار نمودند، و طعن کردند بر جهودان و ترسایان که تکذیب انبیا و کتاب خدا کردند، و گفتند: اگر بما پیغامبرى یا کتابى آمدى، ما بهتر قبول کردیمى، و راست راهتر بودیمى. رب العالمین ایشان را درین سخن دروغ زن کرد، گفت: فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ هدى من الضلالة، و رحمة من العذاب، و نجاة من المهلکات. آمد بشما قرآن، و در آن کافر شدید، و دروغ شمردید.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ یعنى: بالقرآن، وَ صَدَفَ عَنْها اى اعرض عنها، فلم یؤمن بها. پس بر سبیل تهدید و وعید گفت: سَنَجْزِی اى: فى الآخرة الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ.
هَلْ یَنْظُرُونَ اى: ما ینظر کفار مکة بالایمان، إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ قرأ حمزة و الکسائى: الا أن یأتیهم بالیاء، یعنى: الا ان یأتیهم ملک الموت وحده بالموت، أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ یوم القیامة فى ظلل من الغمام. یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها یعنى نفسا کافرة حین لم تؤمن من قبل أن تجىء هذه الایة. لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ یقول: لم تکن صدّقت قبل طلوع الشمس من مغربها، او لم تکن کسبت فى ایمانها خیرا. یقول: لم تکن عملت هذه النفس قبل طلوع الشمس من مغربها، فانه لا یقبل منها بعد طلوعها، و من کان یقبل منه قبل طلوع الشمس، فانه یقبل منه بعد طلوعها.
قوله: أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً دلیل على ان العمل مع الایمان مشروط.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث اذا خرجن لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ، او کسبت فى ایمانها خیرا: طلوع الشمس من مغربها و الدجال و دابة الارض»، و قال (ص): «لا تقوم الساعة حتى تطلع الشمس من مغربها، فاذا طلعت و رءاها الناس آمنوا اجمعون، و ذلک حین لا ینفع نفسا ایمانها»، ثم قرأ الایة.
ستا: الدخان و الدجال و دابة الارض و طلوع الشمس من مغربها و أمر العامة یعنى القیامة و خویصّة احدکم یعنى موته.
و حذیفة بن اسید الغفارى گفت: رسول خدا (ص) روزى بیرون آمد، و ما جمعى یاران بهم نشسته بودیم، و مذاکره میکردیم در کار قیامت و شدت و هول آن.
رسول خدا (ص) چون دانست که ما حدیث قیامت میکنیم، گفت: رستاخیز پدید نیاید، و قیامت برنخیزد تا نخست ده آیت به بینند. ده نشان از نشانهاى قیامت دخان است و دجال و دابه و طلوع الشمس من مغربها و نزول عیسى و یأجوج و مأجوج و سه خسف یکى بمشرق یکى بمغرب یکى بجزیره عرب، دهم نار تخرج من الیمن تطرد الناس الى محشرهم، و یروى نار تخرج من قعر عدن تسوق الناس الى المحشر، و یروى فى العاشرة ریح تلقى الناس فى البحر.
قُلِ انْتَظِرُوا یعنى احد هذه الاشیاء، إِنَّا مُنْتَظِرُونَ بکم احدها، و قیل انها نسخت بآیة السیف.
و در بیان آفتاب بر آمدن از مغرب خبرى جامع است بروایت عکرمه از ابن عباس از رسول خدا (ص)، گفتا: آفتاب که بمغرب فرو میشود، آن ساعت او را بآسمان هفتم مىبرند، تا بمستقر خویش رسد زیر عرش مجید. پس بوقت صبح دستورى خواهد که از کجا برآیم؟ فرمان آید که: هم از مطلع خویش برآى از جانب مشرق، و او را بتازگى هر روز نور دهند و روشنایى. پس بآسمانها و درجات بهشت گذاره کند و فروآید، حیال المشرق فى سرعة طیران الملائکة، تا باین آسمان دنیا رسد. آن ساعت وقت انفجار صبح بود. گفتا: روزگار برین نسق همى رود تا بارادت حق قیامت نزدیک گردد، و جهان همه کفر و فساد و معاصى بگیرد. منکر آشکارا شود، و امر معروف بردارند، تا شبى در رسد که آفتاب بر عادت خویش دستورى بازگشتن خواهد، و قمر هم چنان در آفتاب رسد. هر دو سجود کنند، و دستورى خواهند. دستورى شان ندهند، تا آن شب بسر آید، و ظلمت روز در آن پیوندد، و این حال اول متهجدان بدانند شب خیزان، که عادت قیام شب داشتند، و ایشان اندکى باشند در آن وقت، و در آن زمان ایشان بیرون آیند، و در آسمان نگرند، و تعجب همى کنند که این شب را صبح نیست، و ظلمت را پایان نیست، بسر ورد خویش باز میشوند، و باز بر آسمان مىنگرند، و هیچ روشنایى صبح پیدا نه، تا زمانى درگذرد، و ستارگان اول شب باز پدید آیند بمکان خویش، چنان که هر شب مىدیدند. بدانند که روزى در ظلمت گذشت و آفتاب نیامد، همه شب زارى کنند، و در اوراد خویش بیفزایند، تا آن شب نیز درگذرد، و روز هم چنان در تاریکى بآن پیوسته، تا سوم شب بگذرد، و عالمیان همه بدانند، و غریو و زارى در جهان افتد، و از هول قیامت بیم در دلها، و لرزه بر اندامها افتد، و مؤمنان آن روزگار و متعبدان در هر شهرى بمسجدها جمع شوند، و تضرع کنند. چون سه شب گذشت، رب العزة جل جلاله و عز کبریاؤه جبرئیل را بفرستد، تا شمس و قمر هر دو بهم از جانب مغرب برآیند، نور از ایشان واستده، که ایشان را هیچ روشنایى نه، بر آن مثال که هر بار ایشان را کسوف افتادى سیاه بر آیند همچون دو شتر قرین یکدیگر، منازع یکدیگر، تا کدام یکى در پیش افتد. اینست که رب العزة گفت: وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ.
قال: فتذهل الامهات عن اولادها و الاحبة عن ثمرات قلوبها، و یجأرون الى اللَّه بالبکاء و الصراخ. فأما الصالحون و الأبرار ینفعهم بکاؤهم یومئذ، و یکتب لهم ذلک عبادة، و أما الفاسقون و الفجار فلا ینفعهم بکاؤهم یومئذ، و یکتب ذلک علیهم حسرة.
پس چون شمس و قمر بر آن صفت بسرّه آسمان رسند، جبرئیل آید بفرمان حق جل جلاله، و ایشان را باز گرداند سوى مغرب، و در مغرب درى است که آن را باب التوبة گویند. عمر خطاب گفت: بأبى انت و أمى یا رسول اللَّه! و ما باب التوبة؟
فقال: «یا عمر! خلق اللَّه بابا للتوبة، خلف المغرب، له مصراعان من ذهب مشکلان بالدر و الجواهر، ما بین المصراع الى المصراع الآخر اربعین سنة للراکب المسرع، فذلک الباب مفتوح منذ خلق اللَّه خلقه الى صبیحة تلک اللیلة عند طلوع الشمس و القمر من مغاربهما، و لم یتب عبد من عباد اللَّه توبة نصوحا منذ خلق اللَّه آدم الى ذلک الیوم الا ولجت تلک التوبة فى ذلک الباب، ثم ترفع الى اللَّه».
پس چون باز گردند آفتاب و ماه از میان آسمان بسوى مغرب، نه بمغرب خویش فرو شوند، چنان که هر بار میشدند، بلکه بآن در توبت فرو شوند، و پس از آن در فراز کنند، و استوار ببندند، که نیز نگشایند، پس از آن توبت هیچ کس نپذیرند، و اسلام هیچ کس بکار نیاید مگر کسى که پیش از آن مسلمان بوده و محسن، فذلک قوله: یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً. فقال ابى بن کعب بأبى انت و امى یا رسول اللَّه! فکیف بالشمس و القمر یومئذ؟ و بعد ذلک؟ و کیف بالناس و الدنیا؟
فقال: «یا ابى! ان الشمس و القمر یکسبان بعد ذلک الضوء و النور، ثم یطلعان على الناس و یغربان، کما کانا قبل ذلک یطلعان و یغربان، و اما الناس فأنهم رأوا ما رأوا من فظاعة تلک الایة و عظمها، فیلحون على الدنیا حتى یجروا فیها الانهار، و یغرسوا فیها الاشجار، و یبنوا البنیان، و أما الدنیا فلو نتج لرجل منهم لم یرکبه حتى تقوم الساعة من لدن طلوع الشمس من مغربها الى أن ینفخ فى الصور».
إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ بالف قراءت حمزه و کسایى است. مىگوید: ایشان که از دین خویش جدا شدند، و بىدین ماندند. باقى فرقوا خوانند بتشدید، یعنى جعلوا دین اللَّه و هو واحد دین ابراهیم ادیانا مختلفة، فتهود قوم، و تنصر قوم، و تمجس قوم. و گفتهاند: فَرَّقُوا دِینَهُمْ آنست که دین خویش پاره پاره کردند، در بعضى تسلیم و در بعضى تکلف، در بعضى اتباع و در بعضى مخالفت، در بعضى استسلام، و در بعضى تحریف، و آنچه رب العزة گفت: جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ هم برین تأویل است، یعنى: آن را اجزا کردند. جزئى بپذیرفتند، و جزئى نپذیرفتند، چنان که قومى گفتند: «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ»، و آن جهوداناند در آن آیت، تا ایشان را گفتند: «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ»؟! و این «جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» مشرکان مکهاند، و فَرَّقُوا دِینَهُمْ اهل بدعاند تا روز رستاخیز. و آنجا گفت: «لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» نهى است از آنچه مبتدعان کردند از تفریق دین خویش.
وَ کانُوا شِیَعاً اى فرقا و احزابا.
روى طاوس عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص) فى هذه الایة: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ و لیسوا منک، هم اهل البدع و اهل الشبهات و اهل الضلالة من هذه الامة.
و روى ابو أمامة عن النبى (ص)، قال: «هم الخوارج»، قیل: و اهل البدع فى هذه الامة کلهم خوارج.
روى زاذان ابو عمر، قال: قال لى على: یا با عمر! أ تدرى على کم افترقت الیهود»؟ قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «افترقت على احدى و سبعین فرقة، کلها فى الهاویة الا واحدة هى الناجیة. أ تدرى علم کم تفرق هذه الامة»؟ قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «تفرق على ثلاث و سبعین فرقة، کلها فى الهاویة الا واحدة هى الناجیة».
ثم قال على: «أ تدرى على کم تفترق علىّ»؟ قلت: و انه لتفترق فیک یا امیر المؤمنین؟
قال: «نعم، تفترق فىّ اثنتی عشرة فرقة، کلها فى الهاویة الا واحدة هى الناجیة و انت منهم یا با عمر».
و قال النبى (ص): «لیأتین على امتى کما اتى على بنى اسرائیل حذو النعل بالنعل، حتى ان کان منهم من اتى امة علانیة، لکان فى امتى من یصنع ذلک، و ان بنى اسرائیل تفرقت على ثنتین و سبعین ملة، و تفترق امتى على ثلاث و سبعین ملة، کلهم فى النار الا ملةواحدة». قالوا: من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «ما انا علیه و اصحابى».
درین خبر اختلاف روایات است و اختلاف الفاظ، و شرح آن بر سبیل اختصار در سورة آل عمران رفت.
لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ اى لیس الیک شیء من امرهم. إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ یعنى لم تؤمر یا محمّد! بقتالهم، فلما امر بقتالهم نسخ هذا، و قیل: لیس علیک من جنایتهم ضرر، انما امرهم الى اللَّه اى یتولى جزاءهم. ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ اى یعاقبهم و یجازیهم.
تعالوا ندارى جهدنا عن قلوبنا
فیوشک أن نبقى بغیر قلوب.
أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ اى اقرأ علیکم الذى حرم اللَّه. میگوید: گوش فرا دارید و نیکو بنیوشید اى شما که تحریم حرث و انعام کردید! تا بر شما خوانم آنچه اللَّه بر شما حرام کرده: أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً اى: هو أن لا تشرکوا، و قیل معناه: حرم ربکم علیکم ان لا تشرکوا، و «لا» صله است، کقوله تعالى و تقدس: ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ اى تسجد، و قیل: اوصى ان لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا، یعنى اوصیکم بالوالدین برا.
مصطفى (ص) گفت: «من احبّ ان ینسأ له اجله، و یزاد فى رزقه فلیبرّ والدیه، و لیصل رحمه»
قال ابو الولید: النسء فى الاجل و الزیادة فى الرزق قد فرغ اللَّه منهما، و لکنه یصح اللَّه بدنه فى بقیة اجله، و هو النسء فى الاجل و الزیادة فى الرّزق.
وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ یعنى دفن البنات و هنّ احیاء و هى الموؤدة. مِنْ إِمْلاقٍ خشیة الفقر و العار، یقال: املق الرجل فهو مملق، اذا افتقر. مصطفى (ص) گفت: «من کانت له انثى فلم یئدها و لم یهنها و لم یؤثر ولده علیها یعنى الذّکور ادخله اللَّه الجنة».
قال: «و من عال ثلاث بنات او مثلهنّ من الاخوات، فأدّیهن و رحمهنّ حتى یغنیهن اللَّه، اوجب اللَّه له الجنة». فقال رجل: یا رسول اللَّه! او اثنتین، قال: «او اثنتین» حتى لو قالوا: او واحدة، لقال: واحدة، و قال (ص): «من حمل طرفة من السوق الى ولده کان کحامل صدقة حتّى یعضها فیهم، و لیبدأ بالاناث قبل الذکور، و من رقّ للاناث کان کمن بکى من خشیة اللَّه، و من بکى من خشیة اللَّه غفر اللَّه له».
وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ ابن عباس و ضحاک و سدى گفتند: اهل جاهلیت بظاهر زنا مستقبح میداشتند، امّا در باطن روا میداشتند، و از آن تحرج نمیکردند. رب العالمین درین آیت ظاهر و باطن زنا حرام کرد. مجاهد گفت: فاحشة ظاهر، الجمع بین الاختین بود که در جاهلیت روا میداشتند، و همچنین زنى که پدران ایشان بزنى کرده بودند، نکاح وى روا میداشتند. رب العزة در اسلام هر دو حرام کرد، گفت وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ، و قال: أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ. این فاحشة ظاهر است و فاحشة باطن زنا است، و در جمله هر چه مکروهات است و ناشایست و ناپسندیده در تحت این آیت شود. ظاهر عمل جوارح است و باطن عمل دل، که آن را نیت و اعتقاد گویند.
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ و حقها ما
قال النبى (ص): «لا یحلّ دم امرئ مسلم باحدى ثلاث: کفر بعد ایمان، و زنا بعد احصان، و قتل نفس بغیر نفس.
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ اى ذلک التحریم امرکم بلزومه و الاقامة علیه. لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ لکى تعقلوا ما نهاکم عنه و ما امرکم به.
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ احسن آنست که در مال وى بصلاح تصرف کند، و در آن قیام نماید، بحسبت یا بمزد بر عدل بنزدیک حاجت، و آمیختن در مال وى بر نصف و اقتصاد بر تمول و انتفاع، تا آن گه که یتیم بالغ شود، و برشد خویش رسد. حدّ اشدّ گفتهاند که: حد بلوغ است بآن نشانها که شرع بیان کرده بر اختلاف علما با قوت عقل تمام، و رسیدن بآن حال که حسنات و سیئات بر وى نویسند.
کلبى و سدى گفتند: من ثمانى عشرة سنة الى ثلاثین سنة. و الاشد جمع فى قول بعضهم، واحده شدّ، کالضرّ و الاضرّ و الشرّ و الاشرّ، و فى قول بعض البصریین هو واحد، و هو قوة الشباب عند ارتفاعه، کما ان شد النهار قوة الضیاء عند ارتفاعه، و معنى الایة: حتى یبلغ اشده، و تؤنسوا رشده، فتدفعوه حینئذ الیه، کقوله: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ.
وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ اتموه من غیر نقص، وَ الْمِیزانَ یعنى وزن المیزان بِالْقِسْطِ اى بالعدل لا بخس و لا شطط، لا زیادة و لا نقصان. میگوید: تمام پیمایید و راست سنجید نه زیادة و نه نقصان. آن گه گفت: لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها در کیل و وزن بر هر کسى آن نهیم که طاقت دارد. اگر دهنده را تکلیف زیادت دادن کنیم، نفس وى طاقت ندارد، و بتنگ آید، و همچنین ستاننده را اگر تکلیف کنیم که حق خود را کم کند طاقت ندارد. معنى دیگر گفتهاند: لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها میگوید: چون هر دو بحد طاقت در کیل و وزن عدل بجاى آورند، اگر اندکى در آن فرو شود که طاقت بدریافت آن مىنرسد، ایشان را بزهاى نیست، که بر هر کسى آن نهند که طاقت دارد.
وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى میگوید: اگر شما را میان مردم حکم سازند، و میانجى کنند، بداد حکم کنید و براستى بىمیل، اگر چه آن حکم خویشان شما را بود یا بر ایشان بود، و در گواهى دادن همچنین گواهى راست دهید، و سخن که گوئید بحق گوئید. وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا میگوید: حق شرع در اوامر و نواهى بگزارید، و در حدود آن تجاوز مکنید، و سوگندها که خورید، و نذرها که کنید، بوفاء آن باز آئید. ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ التذکر الاتعاظ و أن لا یغفل قلبک عن ذکر اللَّه و نهیه.
وَ أَنَّ هذا صِراطِی حمزه و کسایى وَ أَنَّ هذا بکسر الف خوانند.
باقى بفتح الف خوانند، و قراءت عامه قراء «و انّ» بتشدید نون است مگر ابن عامر تنها، که وى بتخفیف نون خواند، و همچنین عامه قراء صِراطِی بسکون یا خوانند مگر ابن عامر که وى بفتح یا خواند، و ابن کثیر و ابن عامر «سراطى» بسین خوانند، و حمزه میان صاد و زا. باقى بصاد خالص. وَ أَنَّ هذا صِراطِی اگر بفتح الف خوانى عطف است بر أن لا تشرکوا، یا معنى آنست که: و لأن هذا صراطى، و اگر بکسر الف خوانى بر سبیل ابتداء است. اصل سخن «و هذا صراطى» است و «أنّ» تاکید را درآوردند. وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً یرید دینى دین الحنیفیة اقوم الادیان.
فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ یعنى الاهواء المختلفة.
عن عبد اللَّه بن مسعود قال: خطّ لنا رسول اللَّه (ص) خطا، ثمّ قال: «هذا سبیل اللَّه»، ثم خط خطوطا عن یمینه و شماله، و قال: «هذه سبل، على کل سبیل منها شیطان یدعو الیه»، و قرأ: أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ.
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ اى امرکم به فى الکتاب لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ لکى تتقوا السبل.
این آیات را وجهى دیگر است در تأویل «لا» که در أَلَّا تُشْرِکُوا است، و این عارض که در میان این مناهى است از احسان با والدین، و آن آنست که وقف کنى بر تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ اینجا وقف است، پس ابتدا کنى «عَلَیْکُمْ أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً». معنى آنست که بر شما بادا که انباز نگیرید با خداى هیچ چیز (۱)، و بر شما بادا که با پدر و مادر نیکویى کنید، و بر شما بادا که فرزند خویش نکشید، و گرد فواحش نگردید، و خون ناحق نریزید، و گرد مال یتیم به بیداد نگردید، و کیل و وزن و مکیال و میزان راست دارید، و گواهى راست دهید، و بنذور وفا کنید، و بر پى نامه اللَّه روید. این از آیات محکمات است که در هیچ کتاب از کتب اللَّه ناسخ آن نیامده، و هیچ چیز از آن منسوخ نگشته، و این احکام بر همه بنى آدم تا بقیامت روان شده، این معنى را گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ یعنى هذه الآیات، لأنها المحکمات التی لم تنسخ فى ملة من الملل.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً این ثم بر تعقیب تلاوت است، یعنى: تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ. ثم قال: تعالوا اتل ما آتینا موسى الکتاب تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ یعنى تماما على احسان اللَّه الى موسى بالنبوة و غیرها من الکرامة. میگوید: موسى را کتاب دادیم تمام کردن نعمت خویش را بر وى، و افزودن احسان خویش با وى، یعنى که از اول با وى نیکوئیها کردیم، که وى را پیغامبرى دادیم، و به فرعون و قبطیان فرستادیم، و بعصا و ید بیضاء و آیات و معجزات او را گرامى کردیم. اکنون آن نعمت و احسان تمام کردیم، که کتاب تورات بوى دادیم، کتابى که در آن بیان احکام دین است و تفصیل هر چیز.
معنى دیگر: تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ یعنى اتماما لنعمتى بالتّوراة على المحسنین من بنى اسرائیل. تمام کردن نعمت خود را بر نیکوکاران بنى اسرائیل که ایشان را وعده داده بود آنجا که گفت جل جلاله: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ الى آخر الایتین. رب العزة جل جلاله آن وعده وفا کرد، و آن نعمت بر ایشان تمام کرد، و قیل: معناه تماما على احسانه، اى: احسان موسى بطاعاته، یعنى لیکمل احسانه على الذى یستحق به کمال ثوابه فى الآخرة، و قیل: تماما لکرامته فى الجنة على احسانه فى الدّنیا.
وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً اى التوراة هدى من الضلالة و رحمة من العذاب لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال.
وَ هذا یعنى القرآن کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ البرکة النماء و الزیادة، فهو برکة لمن آمن به و عمل بما فیه، و ان من برکة هذا الکتاب ما احله اللَّه لنا فیه مما حرّمه على الیهود، و ما احل لنا فیه من الغنائم التی حرمها على من کان قبلنا، و ما فیه من الزیادة فى العمل و الجهاد و ما على ذلک من زیادة الثواب. فَاتَّبِعُوهُ اى: اقتدوا به، وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ.
أَنْ تَقُولُوا معنى آنست که: اتقوا ان تقولوا. میگوید: بتصدیق و استوار داشت رسول من و پذیرفتن پیغام من بپرهیزید از آنچه فردا گوئید: إِنَّما أُنْزِلَ الْکِتابُ عَلى طائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ کُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِینَ اى: ما کنا الا غافلین عن تلاوة کتبهم. این خطاب با اهل مکه است، و مراد اثبات حجت است بر ایشان بر انزال قرآن بر محمد (ص)، یعنى که تا فردا بقیامت نگویند این کفار عرب که: اگر از ما آن میخواستند که از پیشینیان، ما را کتاب دادندى همچون ایشان، که جهودان و ترسایان را تورات دادند، و ما از آن غافل بودیم، و آن زبان ندانستیم. یعنى که بقیامت این سخن نتوانند گفت، که ما ایشان را کتاب قرآن دادیم، و فرستادیم، و احکام آن روشن کردیم، و بأوامر و نواهى فرمودیم.
أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتابُ این جواب کفار مکه است که گفته بودند: قاتل اللَّه الیهود و النصارى! کیف کذّبوا انبیاءهم! لو جاءنا نذیر و کتاب لکنا اهدى منهم. انکار نمودند، و طعن کردند بر جهودان و ترسایان که تکذیب انبیا و کتاب خدا کردند، و گفتند: اگر بما پیغامبرى یا کتابى آمدى، ما بهتر قبول کردیمى، و راست راهتر بودیمى. رب العالمین ایشان را درین سخن دروغ زن کرد، گفت: فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ هدى من الضلالة، و رحمة من العذاب، و نجاة من المهلکات. آمد بشما قرآن، و در آن کافر شدید، و دروغ شمردید.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ یعنى: بالقرآن، وَ صَدَفَ عَنْها اى اعرض عنها، فلم یؤمن بها. پس بر سبیل تهدید و وعید گفت: سَنَجْزِی اى: فى الآخرة الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ.
هَلْ یَنْظُرُونَ اى: ما ینظر کفار مکة بالایمان، إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ قرأ حمزة و الکسائى: الا أن یأتیهم بالیاء، یعنى: الا ان یأتیهم ملک الموت وحده بالموت، أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ یوم القیامة فى ظلل من الغمام. یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها یعنى نفسا کافرة حین لم تؤمن من قبل أن تجىء هذه الایة. لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ یقول: لم تکن صدّقت قبل طلوع الشمس من مغربها، او لم تکن کسبت فى ایمانها خیرا. یقول: لم تکن عملت هذه النفس قبل طلوع الشمس من مغربها، فانه لا یقبل منها بعد طلوعها، و من کان یقبل منه قبل طلوع الشمس، فانه یقبل منه بعد طلوعها.
قوله: أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً دلیل على ان العمل مع الایمان مشروط.
روى ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث اذا خرجن لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ، او کسبت فى ایمانها خیرا: طلوع الشمس من مغربها و الدجال و دابة الارض»، و قال (ص): «لا تقوم الساعة حتى تطلع الشمس من مغربها، فاذا طلعت و رءاها الناس آمنوا اجمعون، و ذلک حین لا ینفع نفسا ایمانها»، ثم قرأ الایة.
ستا: الدخان و الدجال و دابة الارض و طلوع الشمس من مغربها و أمر العامة یعنى القیامة و خویصّة احدکم یعنى موته.
و حذیفة بن اسید الغفارى گفت: رسول خدا (ص) روزى بیرون آمد، و ما جمعى یاران بهم نشسته بودیم، و مذاکره میکردیم در کار قیامت و شدت و هول آن.
رسول خدا (ص) چون دانست که ما حدیث قیامت میکنیم، گفت: رستاخیز پدید نیاید، و قیامت برنخیزد تا نخست ده آیت به بینند. ده نشان از نشانهاى قیامت دخان است و دجال و دابه و طلوع الشمس من مغربها و نزول عیسى و یأجوج و مأجوج و سه خسف یکى بمشرق یکى بمغرب یکى بجزیره عرب، دهم نار تخرج من الیمن تطرد الناس الى محشرهم، و یروى نار تخرج من قعر عدن تسوق الناس الى المحشر، و یروى فى العاشرة ریح تلقى الناس فى البحر.
قُلِ انْتَظِرُوا یعنى احد هذه الاشیاء، إِنَّا مُنْتَظِرُونَ بکم احدها، و قیل انها نسخت بآیة السیف.
و در بیان آفتاب بر آمدن از مغرب خبرى جامع است بروایت عکرمه از ابن عباس از رسول خدا (ص)، گفتا: آفتاب که بمغرب فرو میشود، آن ساعت او را بآسمان هفتم مىبرند، تا بمستقر خویش رسد زیر عرش مجید. پس بوقت صبح دستورى خواهد که از کجا برآیم؟ فرمان آید که: هم از مطلع خویش برآى از جانب مشرق، و او را بتازگى هر روز نور دهند و روشنایى. پس بآسمانها و درجات بهشت گذاره کند و فروآید، حیال المشرق فى سرعة طیران الملائکة، تا باین آسمان دنیا رسد. آن ساعت وقت انفجار صبح بود. گفتا: روزگار برین نسق همى رود تا بارادت حق قیامت نزدیک گردد، و جهان همه کفر و فساد و معاصى بگیرد. منکر آشکارا شود، و امر معروف بردارند، تا شبى در رسد که آفتاب بر عادت خویش دستورى بازگشتن خواهد، و قمر هم چنان در آفتاب رسد. هر دو سجود کنند، و دستورى خواهند. دستورى شان ندهند، تا آن شب بسر آید، و ظلمت روز در آن پیوندد، و این حال اول متهجدان بدانند شب خیزان، که عادت قیام شب داشتند، و ایشان اندکى باشند در آن وقت، و در آن زمان ایشان بیرون آیند، و در آسمان نگرند، و تعجب همى کنند که این شب را صبح نیست، و ظلمت را پایان نیست، بسر ورد خویش باز میشوند، و باز بر آسمان مىنگرند، و هیچ روشنایى صبح پیدا نه، تا زمانى درگذرد، و ستارگان اول شب باز پدید آیند بمکان خویش، چنان که هر شب مىدیدند. بدانند که روزى در ظلمت گذشت و آفتاب نیامد، همه شب زارى کنند، و در اوراد خویش بیفزایند، تا آن شب نیز درگذرد، و روز هم چنان در تاریکى بآن پیوسته، تا سوم شب بگذرد، و عالمیان همه بدانند، و غریو و زارى در جهان افتد، و از هول قیامت بیم در دلها، و لرزه بر اندامها افتد، و مؤمنان آن روزگار و متعبدان در هر شهرى بمسجدها جمع شوند، و تضرع کنند. چون سه شب گذشت، رب العزة جل جلاله و عز کبریاؤه جبرئیل را بفرستد، تا شمس و قمر هر دو بهم از جانب مغرب برآیند، نور از ایشان واستده، که ایشان را هیچ روشنایى نه، بر آن مثال که هر بار ایشان را کسوف افتادى سیاه بر آیند همچون دو شتر قرین یکدیگر، منازع یکدیگر، تا کدام یکى در پیش افتد. اینست که رب العزة گفت: وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ.
قال: فتذهل الامهات عن اولادها و الاحبة عن ثمرات قلوبها، و یجأرون الى اللَّه بالبکاء و الصراخ. فأما الصالحون و الأبرار ینفعهم بکاؤهم یومئذ، و یکتب لهم ذلک عبادة، و أما الفاسقون و الفجار فلا ینفعهم بکاؤهم یومئذ، و یکتب ذلک علیهم حسرة.
پس چون شمس و قمر بر آن صفت بسرّه آسمان رسند، جبرئیل آید بفرمان حق جل جلاله، و ایشان را باز گرداند سوى مغرب، و در مغرب درى است که آن را باب التوبة گویند. عمر خطاب گفت: بأبى انت و أمى یا رسول اللَّه! و ما باب التوبة؟
فقال: «یا عمر! خلق اللَّه بابا للتوبة، خلف المغرب، له مصراعان من ذهب مشکلان بالدر و الجواهر، ما بین المصراع الى المصراع الآخر اربعین سنة للراکب المسرع، فذلک الباب مفتوح منذ خلق اللَّه خلقه الى صبیحة تلک اللیلة عند طلوع الشمس و القمر من مغاربهما، و لم یتب عبد من عباد اللَّه توبة نصوحا منذ خلق اللَّه آدم الى ذلک الیوم الا ولجت تلک التوبة فى ذلک الباب، ثم ترفع الى اللَّه».
پس چون باز گردند آفتاب و ماه از میان آسمان بسوى مغرب، نه بمغرب خویش فرو شوند، چنان که هر بار میشدند، بلکه بآن در توبت فرو شوند، و پس از آن در فراز کنند، و استوار ببندند، که نیز نگشایند، پس از آن توبت هیچ کس نپذیرند، و اسلام هیچ کس بکار نیاید مگر کسى که پیش از آن مسلمان بوده و محسن، فذلک قوله: یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً. فقال ابى بن کعب بأبى انت و امى یا رسول اللَّه! فکیف بالشمس و القمر یومئذ؟ و بعد ذلک؟ و کیف بالناس و الدنیا؟
فقال: «یا ابى! ان الشمس و القمر یکسبان بعد ذلک الضوء و النور، ثم یطلعان على الناس و یغربان، کما کانا قبل ذلک یطلعان و یغربان، و اما الناس فأنهم رأوا ما رأوا من فظاعة تلک الایة و عظمها، فیلحون على الدنیا حتى یجروا فیها الانهار، و یغرسوا فیها الاشجار، و یبنوا البنیان، و أما الدنیا فلو نتج لرجل منهم لم یرکبه حتى تقوم الساعة من لدن طلوع الشمس من مغربها الى أن ینفخ فى الصور».
إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ بالف قراءت حمزه و کسایى است. مىگوید: ایشان که از دین خویش جدا شدند، و بىدین ماندند. باقى فرقوا خوانند بتشدید، یعنى جعلوا دین اللَّه و هو واحد دین ابراهیم ادیانا مختلفة، فتهود قوم، و تنصر قوم، و تمجس قوم. و گفتهاند: فَرَّقُوا دِینَهُمْ آنست که دین خویش پاره پاره کردند، در بعضى تسلیم و در بعضى تکلف، در بعضى اتباع و در بعضى مخالفت، در بعضى استسلام، و در بعضى تحریف، و آنچه رب العزة گفت: جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ هم برین تأویل است، یعنى: آن را اجزا کردند. جزئى بپذیرفتند، و جزئى نپذیرفتند، چنان که قومى گفتند: «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ»، و آن جهوداناند در آن آیت، تا ایشان را گفتند: «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ»؟! و این «جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» مشرکان مکهاند، و فَرَّقُوا دِینَهُمْ اهل بدعاند تا روز رستاخیز. و آنجا گفت: «لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» نهى است از آنچه مبتدعان کردند از تفریق دین خویش.
وَ کانُوا شِیَعاً اى فرقا و احزابا.
روى طاوس عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص) فى هذه الایة: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ و لیسوا منک، هم اهل البدع و اهل الشبهات و اهل الضلالة من هذه الامة.
و روى ابو أمامة عن النبى (ص)، قال: «هم الخوارج»، قیل: و اهل البدع فى هذه الامة کلهم خوارج.
روى زاذان ابو عمر، قال: قال لى على: یا با عمر! أ تدرى على کم افترقت الیهود»؟ قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «افترقت على احدى و سبعین فرقة، کلها فى الهاویة الا واحدة هى الناجیة. أ تدرى علم کم تفرق هذه الامة»؟ قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «تفرق على ثلاث و سبعین فرقة، کلها فى الهاویة الا واحدة هى الناجیة».
ثم قال على: «أ تدرى على کم تفترق علىّ»؟ قلت: و انه لتفترق فیک یا امیر المؤمنین؟
قال: «نعم، تفترق فىّ اثنتی عشرة فرقة، کلها فى الهاویة الا واحدة هى الناجیة و انت منهم یا با عمر».
و قال النبى (ص): «لیأتین على امتى کما اتى على بنى اسرائیل حذو النعل بالنعل، حتى ان کان منهم من اتى امة علانیة، لکان فى امتى من یصنع ذلک، و ان بنى اسرائیل تفرقت على ثنتین و سبعین ملة، و تفترق امتى على ثلاث و سبعین ملة، کلهم فى النار الا ملةواحدة». قالوا: من هم یا رسول اللَّه؟ قال: «ما انا علیه و اصحابى».
درین خبر اختلاف روایات است و اختلاف الفاظ، و شرح آن بر سبیل اختصار در سورة آل عمران رفت.
لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ اى لیس الیک شیء من امرهم. إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ یعنى لم تؤمر یا محمّد! بقتالهم، فلما امر بقتالهم نسخ هذا، و قیل: لیس علیک من جنایتهم ضرر، انما امرهم الى اللَّه اى یتولى جزاءهم. ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ اى یعاقبهم و یجازیهم.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَقُلْ تَعالَوْا الایة جلیل و جبار، خداى بزرگوار، وفادار نیکوکار، خداوند دادگر، گشاینده هر در، آغاز کننده هر سر، از لطیفى و مهربانى که که هست بر بندگان، و بنده نوازى و کار سازى و خداوندى خود را که فرا مینماید بایشان، درین آیت رهیگان را بتوحید راه مىنماید، و بر اخلاق پسندیده میخواند، و از فواحش و کبائر باز مىزند، و آنچه زهر دین ایشان است فرا مىنماید، و از آن پرهیز میفرماید، همچون طبیب مهربان که بسر بیمار شود، و علت شناسد، و دارو داند، گوید: این خور که ترا سازنده است، آن مخور که ترا هلاک کننده است. هر چه سازگار بود بدان وصیت کند. هر چه زیان کار بود، از آن پرهیز فرماید. رب العزة بسعت رحمت خویش با بنده همین میکند. از شرک پرهیز مىفرماید، که شرک زهر دین است، آن زهرى که تریاق مغفرت آن را سود ندارد: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ.
شرک دو قسم است: شرک جلى، و شرک خفى. شرک جلى عبادت اصنام است، و شرک خفى ملاحظه خلق بچشم اعظام. آن یکى از بهشت و درجات محروم گرداند، و این یکى از روح مناجات.پس آنکه محرمات و فواحش لختى برشمرد، و از آن حذر نمود، و باخلاق پسندیده بر طاعت اللَّه فرمود، گفت: عقوق پدر و مادر بگذارید، و توقیر ایشان بر دست گیرید، و فرزندان را از درویشى مکشید، و روزى گمار را در ضمان استوار دارید، و در نهان و آشکارا گرد خیانت مگردید، و آب روى خویش بمبرید، و از خوردن مال یتیم پرهیز کنید، و بچشم تکریم و شفقت بدو نگرید، و در معاملات خلق بر انصاف روید، و از مظالم و تبعات دور باشید، و پیمانه و ترازو راست دارید، تا برستاخیز در مقام ترازو نجات یابید. اینست وصیت خداوند ببندگان. نیوشید و بکار دارید تا برهید.
اگر کسى گوید: احسان با پدر و مادر در قرآن ثانى توحید ساختن چه حکمت است؟ جواب آنست که آدمى در وجود آمد اول باختراع و ایجاد حق، و آنچه وى را دربایست بود از خلق و خلق و روزى و غیر آن وى را بیافرید، و آن گه بثانى الحال بتربیت پدر و مادر. پس وجود کمال وى را دو سبب است: سبب اول اختراع حق سبحانه و تعالى، و سبب دوم تربیت پدر و مادر. پس چون اللَّه وى را بیافرید، بر خود رحمت نبشت «۲» از بهر وى، و بر مقابل آن شکر و نعمت توحید بر وى واجب کرد. این برحمت خویش کرد. همچنین چون مادر و پدر سبب وجود وى بودند، از راه تربیت و رحمت که اللَّه در دل ایشان نهاد، شکر آن نعمت تربیت بر ایشان واجب کرد باحسان با ایشان.
ازینجا مناسبتى ظاهر گشت میان رحم و رحمت، مناسبتى معنوى بعد از مناسبت لفظى، از اینجاست که شکر والدین و احسان با ایشان در نظر شرع عظیم است و بزرگ و ثانى توحید، تا رب العزة جل جلاله که میگوید: أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ، أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً تنبیهى باشد خلق را که ایشان وجود فرزند را سبب آخراند، چنان که اللَّه جل جلاله سبب اول است. وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا سخن چون بعدل رود در عاجل و آجل آن را تبعهاى نبود، و لیس ذلک الا ذکر اللَّه عز و جل. بو سلیمان گفت: «إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»
یعنى اذا تکلمتم فتکلموا بذکره. سخن که گوئید سخن خدا گوئید، و کتاب او خوانید، و حدیث او کنید. پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه هر گه که درویشى سوختهاى بر وى در شدى، چراغ وى فرا چراغ وى داشتى، و از درد دل بنالیدى، گفتى: مردىام فارغ.
شغلى ندارم. کارى ندانم. سروسامان خود گم کردهام. در غرقاب حیرت دستى مىزنم.
دستگیرى مىطلبم. دمسازى میجویم، تا با من حدیث دوست کند، من با وى حدیث دوست کنم، کز حدیث دوست بوى دوست آید:
این دیده من همه جمالت خواهد
طبع دل من بوى وصالت خواهد
بخشاى بر آن کسى که اندر شب و روز
در خواب بآرزو خیالت خواهد.
وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا
قال الجوزجانى: العهود کثیرة، و أحق العهود بالوفاء الامر بالمعروف و النهى عن المنکر، تأمر نفسک بالمعروف، فان قبلت منک، و الا رضتها بالجوع و السهر و کثرة الذکر و مجالسة الصالحین لترغب فى المعروف. ثم تأمر غیرک، و تنهى نفسک عن المنکر، فان قبلت و الّا فأدّبها بالسّیاحة و التقطع و العزلة و قلة الکلام و ملازمة الصبر لتنتهى، فاذا انتهت فانه الناس عن المنکر.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً الایة اى محمد! پس از آنکه راه شرع نمودى، و آداب و احکام شرع در آموختى، و محلات و محرمات روشن کردى، و بامر معروف و نهى منکر فرمودى، بشارت ده ایشان را که این نعمت بر ایشان تمام کنم.
امروز بروح مناجات و حلاوت طاعات، و فردا بنعیم باقى و فضائل درجات. سنت ما چنین است. ما پیغامبران و مؤمنان موسى و بنى اسرائیل را گفتیم: تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ.
مصطفى محمد عربى و امّت وى را گفتیم: «أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»، و تمام نعمت آنست که چراغ هدایت از روزن رسالت بتأیید الهیت در دل شما افروختیم، تا بصراط مستقیم راه بردید، و در سنت و جماعت راست رفتید، تا از خوض معترضان و جدال مضطران و تأویل جهمیان و ساخته مبتدعان آزاد گشتید. اینست که رب العالمین گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ. بر این صراط مستقیم محکم باشید، و بر پى آن روید، و منهج صواب آن دانید، و سبب نجات آن شناسید، تا بنعیم باقى و سعادت جاودان رسید، نه بینى که در آخر ورد گفت رب العزة: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ.
ایشان که صراط مستقیم را پى بر نبودند، و در سنت و جماعت راست نرفتند، و راههاى حیرت و ضلالت برگرفتند، نه ایشان امت تواند از روى اتّباع، نه تو شفیع ایشان. نه ایشان را نور بصیرت، نه چراغ معرفت، نه سخن بر بیّنت، نه اتّباع کتاب و سنت.
مصطفى (ص) ایشان را میگوید: «یکون فى آخر الزمان دجالون کذابون، یأتونکم من الاحادیث بما لم تسمعوا انتم و لا آباؤکم، فایاکم و ایاهم، لا یضلونکم و لا یفتنونکم»!
شرک دو قسم است: شرک جلى، و شرک خفى. شرک جلى عبادت اصنام است، و شرک خفى ملاحظه خلق بچشم اعظام. آن یکى از بهشت و درجات محروم گرداند، و این یکى از روح مناجات.پس آنکه محرمات و فواحش لختى برشمرد، و از آن حذر نمود، و باخلاق پسندیده بر طاعت اللَّه فرمود، گفت: عقوق پدر و مادر بگذارید، و توقیر ایشان بر دست گیرید، و فرزندان را از درویشى مکشید، و روزى گمار را در ضمان استوار دارید، و در نهان و آشکارا گرد خیانت مگردید، و آب روى خویش بمبرید، و از خوردن مال یتیم پرهیز کنید، و بچشم تکریم و شفقت بدو نگرید، و در معاملات خلق بر انصاف روید، و از مظالم و تبعات دور باشید، و پیمانه و ترازو راست دارید، تا برستاخیز در مقام ترازو نجات یابید. اینست وصیت خداوند ببندگان. نیوشید و بکار دارید تا برهید.
اگر کسى گوید: احسان با پدر و مادر در قرآن ثانى توحید ساختن چه حکمت است؟ جواب آنست که آدمى در وجود آمد اول باختراع و ایجاد حق، و آنچه وى را دربایست بود از خلق و خلق و روزى و غیر آن وى را بیافرید، و آن گه بثانى الحال بتربیت پدر و مادر. پس وجود کمال وى را دو سبب است: سبب اول اختراع حق سبحانه و تعالى، و سبب دوم تربیت پدر و مادر. پس چون اللَّه وى را بیافرید، بر خود رحمت نبشت «۲» از بهر وى، و بر مقابل آن شکر و نعمت توحید بر وى واجب کرد. این برحمت خویش کرد. همچنین چون مادر و پدر سبب وجود وى بودند، از راه تربیت و رحمت که اللَّه در دل ایشان نهاد، شکر آن نعمت تربیت بر ایشان واجب کرد باحسان با ایشان.
ازینجا مناسبتى ظاهر گشت میان رحم و رحمت، مناسبتى معنوى بعد از مناسبت لفظى، از اینجاست که شکر والدین و احسان با ایشان در نظر شرع عظیم است و بزرگ و ثانى توحید، تا رب العزة جل جلاله که میگوید: أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ، أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً تنبیهى باشد خلق را که ایشان وجود فرزند را سبب آخراند، چنان که اللَّه جل جلاله سبب اول است. وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا سخن چون بعدل رود در عاجل و آجل آن را تبعهاى نبود، و لیس ذلک الا ذکر اللَّه عز و جل. بو سلیمان گفت: «إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»
یعنى اذا تکلمتم فتکلموا بذکره. سخن که گوئید سخن خدا گوئید، و کتاب او خوانید، و حدیث او کنید. پیر بو على سیاه قدس اللَّه روحه هر گه که درویشى سوختهاى بر وى در شدى، چراغ وى فرا چراغ وى داشتى، و از درد دل بنالیدى، گفتى: مردىام فارغ.
شغلى ندارم. کارى ندانم. سروسامان خود گم کردهام. در غرقاب حیرت دستى مىزنم.
دستگیرى مىطلبم. دمسازى میجویم، تا با من حدیث دوست کند، من با وى حدیث دوست کنم، کز حدیث دوست بوى دوست آید:
این دیده من همه جمالت خواهد
طبع دل من بوى وصالت خواهد
بخشاى بر آن کسى که اندر شب و روز
در خواب بآرزو خیالت خواهد.
وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا
قال الجوزجانى: العهود کثیرة، و أحق العهود بالوفاء الامر بالمعروف و النهى عن المنکر، تأمر نفسک بالمعروف، فان قبلت منک، و الا رضتها بالجوع و السهر و کثرة الذکر و مجالسة الصالحین لترغب فى المعروف. ثم تأمر غیرک، و تنهى نفسک عن المنکر، فان قبلت و الّا فأدّبها بالسّیاحة و التقطع و العزلة و قلة الکلام و ملازمة الصبر لتنتهى، فاذا انتهت فانه الناس عن المنکر.
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً الایة اى محمد! پس از آنکه راه شرع نمودى، و آداب و احکام شرع در آموختى، و محلات و محرمات روشن کردى، و بامر معروف و نهى منکر فرمودى، بشارت ده ایشان را که این نعمت بر ایشان تمام کنم.
امروز بروح مناجات و حلاوت طاعات، و فردا بنعیم باقى و فضائل درجات. سنت ما چنین است. ما پیغامبران و مؤمنان موسى و بنى اسرائیل را گفتیم: تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ.
مصطفى محمد عربى و امّت وى را گفتیم: «أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»، و تمام نعمت آنست که چراغ هدایت از روزن رسالت بتأیید الهیت در دل شما افروختیم، تا بصراط مستقیم راه بردید، و در سنت و جماعت راست رفتید، تا از خوض معترضان و جدال مضطران و تأویل جهمیان و ساخته مبتدعان آزاد گشتید. اینست که رب العالمین گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ. بر این صراط مستقیم محکم باشید، و بر پى آن روید، و منهج صواب آن دانید، و سبب نجات آن شناسید، تا بنعیم باقى و سعادت جاودان رسید، نه بینى که در آخر ورد گفت رب العزة: إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ.
ایشان که صراط مستقیم را پى بر نبودند، و در سنت و جماعت راست نرفتند، و راههاى حیرت و ضلالت برگرفتند، نه ایشان امت تواند از روى اتّباع، نه تو شفیع ایشان. نه ایشان را نور بصیرت، نه چراغ معرفت، نه سخن بر بیّنت، نه اتّباع کتاب و سنت.
مصطفى (ص) ایشان را میگوید: «یکون فى آخر الزمان دجالون کذابون، یأتونکم من الاحادیث بما لم تسمعوا انتم و لا آباؤکم، فایاکم و ایاهم، لا یضلونکم و لا یفتنونکم»!
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها قراءت یعقوب عشر بتنوین است، امثالها برفع، و معناه: فله حسنات عشر امثالها، اى امثال الحسنة التی عملها. باقى باضافت خوانند، و معناه: فله عشر حسنات امثالها. قومى گفتند: حسنة درین آیت توحید است، و سیئة شرک، میگوید جل جلاله: هر که فردا در قیامت توحید آرد، که در دنیا موحّد بوده، و خداى را بیگانگى شناخته، و شرک نیاورده، عمل وى مضاعف کنند، یکى را ده نویسند، و بده جزا دهند، و هر که شرک آرد که در دنیا مشرک بوده، جزاء خود بیند مثل فعل خود، بسزاى خود، و آن جزاء آتش دوزخ است، و عقوبت جاودان، یعنى که این عقوبت مثل آن عمل است، که آن عمل اعظم الذنوب است، و این آتش اعظم العقوبات، و ذلک قوله تعالى: جَزاءً وِفاقاً اى وافق الجزاء العمل.
قومى گفتند: آیت عام است در حسنات و سیئات، یعنى: من عمل من المؤمنین حسنة کتبت له عشر حسنات، و من جاء بالسیئة اى الخطیئة فلا یجزى الا جزاء مثلها، لا یکون اکثر منها. میگوید: نیکوکار را نیکى مضاعف کنیم، یکى ده نویسیم، و بدکردار را یکى یکى نویسیم، و در آن نیفزائیم: آن گه گفت: وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ اى: و لا یظلمون فتیلا. الفریقین جمیعا. نه از نیکوکار نیکى کاهیم و نه مزد او، و نه بر بد کردار جرم افزائیم ناکرده. و رسول خدا (ص) باین معنى اشارت کرده در آن خبر که گفت: «من صام رمضان و أتبعه بستّ من شوال، فقد صام السنة کلها، فأحسنوا ان شئتم»، و عن ابى ذر، قال: قال رسول اللَّه (ص): «یقول اللَّه عز و جل مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها و ازید، و من جاء بالسیئة فجزاء سیئة مثلها او اعفو، و من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا، و من تقرب منى ذراعا، تقربت منه باعا، و من أتانى یمشى اتیته هرولة، و من لقینى بقراب الارض خطیئة لا یشرک بى شیئا، لقیته بمثلها مغفرة».
قال ابن عمر: الایة فى غیر الصدقات من الحسنات، فأما الصدقات تضاعف سبع مائة ضعف، و قال قتاده: ذکر لنا ان نبى اللَّه (ص) قال: «الاعمال ستة، فموجبة و موجبة، و مضاعفة و مضاعفة، و مثل بمثل، فأما الموجبتان فمن لقى اللَّه لا یشرک به شیئا دخل الجنة، و من لقى اللَّه یشرک به دخل النار، و امّا المضاعفتان فنفقة الرجل على اهله عشر امثالها، و نفقة الرجل فى سبیل اللَّه سبع مائة ضعف، و امّا مثل بمثل، فان العبد اذا همّ بحسنة لم یعملها کتبت واحدة، و اذا همّ بسیئة ثم عملها کتب سیئة».
و قال سفیان الثورى: لما نزلت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، قال النبى (ص) زدنى، فنزلت: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ الایة. قال: «یا رب زد امتى،» فنزلت: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ؟
الایة. قال: یا رب زد أمتى، فنزلت: إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ، و قیل: من جاء بالایمان فقد جاء بعشر حسنات، و هى المذکورة فى قوله تعالى: إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ الایة، و گفتهاند: معنى تضعیف آنست که اعمال بنده امروز در سراى عمل یکى یکى نویسند، اما فردا در سراى جزا رب العزة گوید: بنده من! کم تتمنّى على طاعتک من الثواب؟ چند خواهى که ترا دهم از ثواب عمل خویش؟ چندان که بنده خواهد رب العزة بفضل خود ده چندان که بنده خواهد دهد بسزاى خود، و اللَّه بسزاى خود بفضل خود دهد. یکى را ده چندان که بنده خواهد دهد، چنان که گفت: فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها.
دیگرى را اضعاف مضاعفه دهد، چنان که گفت: فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً، و حکمت در آنکه مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ گفت، و نگفت «من عمل بالحسنة» آنست که: این لفظ شامل است بر اقوال و افعال و اسرار، و لفظ عمل جز بر اعمال نیفتد، و حسنات بنده هم قول زبان است، و هم عمل ارکان، و هم نیّت دل، و همه در تحت جاءَ بِالْحَسَنَةِ شود، و نیز نه هر که عمل کرد مقبول آمد و شایسته، و بقیامت رسیده، و ثواب آن یافته. پس کار آن دارد که بقیامت برد شایسته و پذیرفته و بوى نجات یافته.
مردى فرا شیخ الاسلام گفت: خداى از تو عبادت بپذیراد (۱). شیخ الاسلام گفت: مگوى چنین، که او اگر خواهد بپذیرد، و آن گه بخصمان دهد. چنین گوى: خداى تو را بپذیراد (۱) تا از رستگان باشیم. و گفتهاند که این تضعیف حسنات خاصیت امت محمّد است، که ایشان دین که پذیرفتند برضا پذیرفتند نه بکراهیت، و امتهاى پیشینه دین بکراهیت پذیرفتند. نه بینى قوم موسى که تا کوه بر سر ایشان بنداشتند، دین حق و کتاب خدا قبول نکردند، و ذلک فى قوله تعالى: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ الایة، و نظیر الایة قوله مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها. قیل: فیه تقدیم و تأخیر، یعنى: فله منها خیر، و قیل: یعنى بذلک الاضعاف، و هى خیر له، اذ لا مطمع للخصوم فى الاضعاف، و انما طمعهم فى عمل العبد، و لان الطاعة على استحقاق العبد، و الاضعاف على استحقاق الرب، و قیل: «فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها» یعنى رضوان اللَّه، یقول اللَّه تعالى: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ.
قوله: قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ یعنى: دین الاسلام. آن گه تفسیر کرد، گفت: دِیناً قِیَماً یعنى مستقیما على نهایة الاستقامة. ابن کثیر و ابو عمرو و نافع قیما بتشدید خوانند. باقى قیما بتخفیف. قیم مصدر است همچون کبر و صغر، یعنى دینا ذا قیم اى ذا استقامة تامة. قیّم بوزن فیعل بناء مبالغت است در وصف استقامت، یعنى بنهایت استقامت است این دین، و بر کمال راستى. حکم آن ثابت، شرح آن لازم.
نسخ در شرایع آن روا نه، و باطل را بدان راه نه، و اصل آن سه چیز است: کتاب و سنت و اجماع، کتاب خدا و سنت مصطفى و اجماع مسلمانان. کتاب و سنت آنند که رب العزة در یک آیت جمع کرد: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ، و اجماع آنست که گفت جل جلاله: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ. این سبیل مؤمنان اجماع است. هر که خرق اجماع کند، کتاب و سنت را رد کرد، و هر که کتاب و سنت را رد کرد، از دین اسلام بیرون شد.
۱ الف: بپذیرا.
دِیناً قِیَماً زجاج گفت: دینا نصب على المفعول به، یعنى عرّفنى دینا، و قیل معناه: اتبعوا دینا قیما و الزموه. و قیما نصب على الوصف. مِلَّةَ نصب على البدل، حَنِیفاً نصب على الحال، یعنى فى حال حنیفیته و استقامته. و دین اسلام را بملت ابراهیم وصف کردن از آن است تا خلق در آن رغبت بیش کنند، که همه اهل دینها در عرب و عجم ابراهیم را بزرگ دارند، و دینى که بوى منسوب باشد در آن رغبت نمایند.
روى ان النبى (ص) کان اذا اصبح یقول: «اصبحنا على فطرة الاسلام و کلمة الاخلاص و ملة ابینا ابراهیم حنیفا و ما کان مشرکین».
قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی اى عبادتى. زجاج گفت: معنى «نسک» اخلاص است در عبادت، یقال: فلان ناسک اى عابد للَّه عز و جل، غیر مشرک به. از نسیکه گرفتهاند، و هى النقرة المذابة المصفاة من کل خلط، و گفتهاند: نسیکه قربان است، و نسک ذبایح است در حج و عمره. وَ مَحْیایَ قراءت عامه قراء بفتح یاء است، مگر نافع که بسکون یاء خواند. یقول: هو یحیینى و هو یمیتنى، و انا اتوجه بصلاتى و سائر المناسک الى اللَّه عز و جل، لا الى غیره. قال یمان: محیاى بالعمل الصالح، و مماتى اذا متّ على الایمان لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ رب الجن و الانس، و العالم کلها.
لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ میگوید: زندگانى من در عبادت و طاعت، و مرگى من بر ایمان و شهادت، بتوفیق و هدایت خدا است. مرا بدان راه نمود، و مرا بدان فرمود. وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ و من اول مسلمانم از این امت و درین زمان، و قیل: و انا اول من استحق هذا الاسم.
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ این آیت جواب است مشرکان قریش را که میان خویش و میان وى نصف میساختند در دین، و ممالات میخواستند، که او بایشان گراید بچیزى، تا ایشان با او گرایند بچیزى، چنان که گفت: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ. میگوید: اى محمّد: ایشان را جواب ده: أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا اى اتخذ ربا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ فى السماوات و فى الارض. جز از اللَّه خدایى جویم، و دیگرى را بمعبودى پسندم، و بخدایى گیرم؟! و اللَّه است که خداوند است هر چیز را که آن را خداوند خوانند، خداى همه خداوندان است، و آفریدگار همگان است، و کردگار جهان و جهانیان است.
وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها لا تجنى نفس ذنبا الّا اخذت به. وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى این جواب ولید مغیره است، که گفته بود: اتّبعوا سبیلى احمل اوزارکم. او را جواب دادند که: لا یحمل احد جنایة غیره، حتّى لا یؤاخذ به الجانى.
ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ این وعید است، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ یعنى فى الدین تَخْتَلِفُونَ گفتهاند: این اختلاف ایشان اختلاف است در کار محمد و در قرآن.
قومى گفتند: ساحر است. قومى گفتند: شاعر. قومى گفتند: مجنون، و در قرآن همچنین طایفهاى گفتند: أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. قومى گفتند: «إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ. إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ».
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ یا محمد! خَلائِفَ الامم الماضیة فى الارض بأن اهلکهم و أورثکم الارض بعدهم. همانست که آنجا گفت: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ، و قیل: خَلائِفَ الْأَرْضِ اى سکان الارض بدل الجن، و قیل: یخلف اهل کل عصر من کان قبله. خلیفه آمده بود از پس پیشینهاى، و خلائف جمع است کصحیفة و صحائف، و سفینة و سفائن، و وصیفة و وصائف.
سه کس آنند که خلافت را نامزدند در قرآن: یکى آدم، دیگر داود، سدیگر ابو بکر صدیق. آدم را گفت: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً. داود را گفت: إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ. ابو بکر را گفت: لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ.آدم خلیفه بود ابلیس درو طعن کرد، و حسد برد. خلافت با آدم بماند و ابلیس بلعنت باز گشت: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی». داود خلیفه بود. جهودان درو طعن کردند. خلافت وى را بماند، و جهودان ملعون شدند. لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ الایة بو بکر خلیفه بود، رافضیان برو طعن کردند، خلافت او را بماند، و رافضى بلعنت بماند درین جهان و در آن جهان، چنان که گفت: «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ.
وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ میگوید: شما را برداشت زبر یکدیگر بدرجها، یکى را بدانش، یکى را بنسبت، یکى را بمال، یکى را بشرف، یکى را بصورت، یکى را بصوت، یکى را بقوت. لِیَبْلُوَکُمْ اى: لیبتلیکم فیما اعطاکم، لیخبرکم فیما رزقکم، تا شما را بیازماید بآن نعمت و روزى که شما را داد، تا شکور یابد شما را یا کفور، مطیع یا عاصى. آن گه گفت: اگر عاصى شوید سریع العقاب و اگر مطیع شوید غفور رحیمام. سَرِیعُ الْعِقابِ گفت، و این عقوبت بقیامت خواهد بود، یعنى که قیامت نزدیک است، و رستاخیز بزودى خواهد بود، و لهذا قال تعالى: إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً، و قال: ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ.
قومى گفتند: آیت عام است در حسنات و سیئات، یعنى: من عمل من المؤمنین حسنة کتبت له عشر حسنات، و من جاء بالسیئة اى الخطیئة فلا یجزى الا جزاء مثلها، لا یکون اکثر منها. میگوید: نیکوکار را نیکى مضاعف کنیم، یکى ده نویسیم، و بدکردار را یکى یکى نویسیم، و در آن نیفزائیم: آن گه گفت: وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ اى: و لا یظلمون فتیلا. الفریقین جمیعا. نه از نیکوکار نیکى کاهیم و نه مزد او، و نه بر بد کردار جرم افزائیم ناکرده. و رسول خدا (ص) باین معنى اشارت کرده در آن خبر که گفت: «من صام رمضان و أتبعه بستّ من شوال، فقد صام السنة کلها، فأحسنوا ان شئتم»، و عن ابى ذر، قال: قال رسول اللَّه (ص): «یقول اللَّه عز و جل مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها و ازید، و من جاء بالسیئة فجزاء سیئة مثلها او اعفو، و من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا، و من تقرب منى ذراعا، تقربت منه باعا، و من أتانى یمشى اتیته هرولة، و من لقینى بقراب الارض خطیئة لا یشرک بى شیئا، لقیته بمثلها مغفرة».
قال ابن عمر: الایة فى غیر الصدقات من الحسنات، فأما الصدقات تضاعف سبع مائة ضعف، و قال قتاده: ذکر لنا ان نبى اللَّه (ص) قال: «الاعمال ستة، فموجبة و موجبة، و مضاعفة و مضاعفة، و مثل بمثل، فأما الموجبتان فمن لقى اللَّه لا یشرک به شیئا دخل الجنة، و من لقى اللَّه یشرک به دخل النار، و امّا المضاعفتان فنفقة الرجل على اهله عشر امثالها، و نفقة الرجل فى سبیل اللَّه سبع مائة ضعف، و امّا مثل بمثل، فان العبد اذا همّ بحسنة لم یعملها کتبت واحدة، و اذا همّ بسیئة ثم عملها کتب سیئة».
و قال سفیان الثورى: لما نزلت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، قال النبى (ص) زدنى، فنزلت: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ الایة. قال: «یا رب زد امتى،» فنزلت: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ؟
الایة. قال: یا رب زد أمتى، فنزلت: إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ، و قیل: من جاء بالایمان فقد جاء بعشر حسنات، و هى المذکورة فى قوله تعالى: إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ الایة، و گفتهاند: معنى تضعیف آنست که اعمال بنده امروز در سراى عمل یکى یکى نویسند، اما فردا در سراى جزا رب العزة گوید: بنده من! کم تتمنّى على طاعتک من الثواب؟ چند خواهى که ترا دهم از ثواب عمل خویش؟ چندان که بنده خواهد رب العزة بفضل خود ده چندان که بنده خواهد دهد بسزاى خود، و اللَّه بسزاى خود بفضل خود دهد. یکى را ده چندان که بنده خواهد دهد، چنان که گفت: فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها.
دیگرى را اضعاف مضاعفه دهد، چنان که گفت: فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً، و حکمت در آنکه مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ گفت، و نگفت «من عمل بالحسنة» آنست که: این لفظ شامل است بر اقوال و افعال و اسرار، و لفظ عمل جز بر اعمال نیفتد، و حسنات بنده هم قول زبان است، و هم عمل ارکان، و هم نیّت دل، و همه در تحت جاءَ بِالْحَسَنَةِ شود، و نیز نه هر که عمل کرد مقبول آمد و شایسته، و بقیامت رسیده، و ثواب آن یافته. پس کار آن دارد که بقیامت برد شایسته و پذیرفته و بوى نجات یافته.
مردى فرا شیخ الاسلام گفت: خداى از تو عبادت بپذیراد (۱). شیخ الاسلام گفت: مگوى چنین، که او اگر خواهد بپذیرد، و آن گه بخصمان دهد. چنین گوى: خداى تو را بپذیراد (۱) تا از رستگان باشیم. و گفتهاند که این تضعیف حسنات خاصیت امت محمّد است، که ایشان دین که پذیرفتند برضا پذیرفتند نه بکراهیت، و امتهاى پیشینه دین بکراهیت پذیرفتند. نه بینى قوم موسى که تا کوه بر سر ایشان بنداشتند، دین حق و کتاب خدا قبول نکردند، و ذلک فى قوله تعالى: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ الایة، و نظیر الایة قوله مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها. قیل: فیه تقدیم و تأخیر، یعنى: فله منها خیر، و قیل: یعنى بذلک الاضعاف، و هى خیر له، اذ لا مطمع للخصوم فى الاضعاف، و انما طمعهم فى عمل العبد، و لان الطاعة على استحقاق العبد، و الاضعاف على استحقاق الرب، و قیل: «فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها» یعنى رضوان اللَّه، یقول اللَّه تعالى: وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ.
قوله: قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ یعنى: دین الاسلام. آن گه تفسیر کرد، گفت: دِیناً قِیَماً یعنى مستقیما على نهایة الاستقامة. ابن کثیر و ابو عمرو و نافع قیما بتشدید خوانند. باقى قیما بتخفیف. قیم مصدر است همچون کبر و صغر، یعنى دینا ذا قیم اى ذا استقامة تامة. قیّم بوزن فیعل بناء مبالغت است در وصف استقامت، یعنى بنهایت استقامت است این دین، و بر کمال راستى. حکم آن ثابت، شرح آن لازم.
نسخ در شرایع آن روا نه، و باطل را بدان راه نه، و اصل آن سه چیز است: کتاب و سنت و اجماع، کتاب خدا و سنت مصطفى و اجماع مسلمانان. کتاب و سنت آنند که رب العزة در یک آیت جمع کرد: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ، و اجماع آنست که گفت جل جلاله: وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ. این سبیل مؤمنان اجماع است. هر که خرق اجماع کند، کتاب و سنت را رد کرد، و هر که کتاب و سنت را رد کرد، از دین اسلام بیرون شد.
۱ الف: بپذیرا.
دِیناً قِیَماً زجاج گفت: دینا نصب على المفعول به، یعنى عرّفنى دینا، و قیل معناه: اتبعوا دینا قیما و الزموه. و قیما نصب على الوصف. مِلَّةَ نصب على البدل، حَنِیفاً نصب على الحال، یعنى فى حال حنیفیته و استقامته. و دین اسلام را بملت ابراهیم وصف کردن از آن است تا خلق در آن رغبت بیش کنند، که همه اهل دینها در عرب و عجم ابراهیم را بزرگ دارند، و دینى که بوى منسوب باشد در آن رغبت نمایند.
روى ان النبى (ص) کان اذا اصبح یقول: «اصبحنا على فطرة الاسلام و کلمة الاخلاص و ملة ابینا ابراهیم حنیفا و ما کان مشرکین».
قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی اى عبادتى. زجاج گفت: معنى «نسک» اخلاص است در عبادت، یقال: فلان ناسک اى عابد للَّه عز و جل، غیر مشرک به. از نسیکه گرفتهاند، و هى النقرة المذابة المصفاة من کل خلط، و گفتهاند: نسیکه قربان است، و نسک ذبایح است در حج و عمره. وَ مَحْیایَ قراءت عامه قراء بفتح یاء است، مگر نافع که بسکون یاء خواند. یقول: هو یحیینى و هو یمیتنى، و انا اتوجه بصلاتى و سائر المناسک الى اللَّه عز و جل، لا الى غیره. قال یمان: محیاى بالعمل الصالح، و مماتى اذا متّ على الایمان لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ رب الجن و الانس، و العالم کلها.
لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ میگوید: زندگانى من در عبادت و طاعت، و مرگى من بر ایمان و شهادت، بتوفیق و هدایت خدا است. مرا بدان راه نمود، و مرا بدان فرمود. وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ و من اول مسلمانم از این امت و درین زمان، و قیل: و انا اول من استحق هذا الاسم.
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ این آیت جواب است مشرکان قریش را که میان خویش و میان وى نصف میساختند در دین، و ممالات میخواستند، که او بایشان گراید بچیزى، تا ایشان با او گرایند بچیزى، چنان که گفت: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ. میگوید: اى محمّد: ایشان را جواب ده: أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا اى اتخذ ربا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ فى السماوات و فى الارض. جز از اللَّه خدایى جویم، و دیگرى را بمعبودى پسندم، و بخدایى گیرم؟! و اللَّه است که خداوند است هر چیز را که آن را خداوند خوانند، خداى همه خداوندان است، و آفریدگار همگان است، و کردگار جهان و جهانیان است.
وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها لا تجنى نفس ذنبا الّا اخذت به. وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى این جواب ولید مغیره است، که گفته بود: اتّبعوا سبیلى احمل اوزارکم. او را جواب دادند که: لا یحمل احد جنایة غیره، حتّى لا یؤاخذ به الجانى.
ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ این وعید است، فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ یعنى فى الدین تَخْتَلِفُونَ گفتهاند: این اختلاف ایشان اختلاف است در کار محمد و در قرآن.
قومى گفتند: ساحر است. قومى گفتند: شاعر. قومى گفتند: مجنون، و در قرآن همچنین طایفهاى گفتند: أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. قومى گفتند: «إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ. إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ».
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ یا محمد! خَلائِفَ الامم الماضیة فى الارض بأن اهلکهم و أورثکم الارض بعدهم. همانست که آنجا گفت: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ، و قیل: خَلائِفَ الْأَرْضِ اى سکان الارض بدل الجن، و قیل: یخلف اهل کل عصر من کان قبله. خلیفه آمده بود از پس پیشینهاى، و خلائف جمع است کصحیفة و صحائف، و سفینة و سفائن، و وصیفة و وصائف.
سه کس آنند که خلافت را نامزدند در قرآن: یکى آدم، دیگر داود، سدیگر ابو بکر صدیق. آدم را گفت: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً. داود را گفت: إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ. ابو بکر را گفت: لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ.آدم خلیفه بود ابلیس درو طعن کرد، و حسد برد. خلافت با آدم بماند و ابلیس بلعنت باز گشت: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی». داود خلیفه بود. جهودان درو طعن کردند. خلافت وى را بماند، و جهودان ملعون شدند. لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ الایة بو بکر خلیفه بود، رافضیان برو طعن کردند، خلافت او را بماند، و رافضى بلعنت بماند درین جهان و در آن جهان، چنان که گفت: «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ.
وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ میگوید: شما را برداشت زبر یکدیگر بدرجها، یکى را بدانش، یکى را بنسبت، یکى را بمال، یکى را بشرف، یکى را بصورت، یکى را بصوت، یکى را بقوت. لِیَبْلُوَکُمْ اى: لیبتلیکم فیما اعطاکم، لیخبرکم فیما رزقکم، تا شما را بیازماید بآن نعمت و روزى که شما را داد، تا شکور یابد شما را یا کفور، مطیع یا عاصى. آن گه گفت: اگر عاصى شوید سریع العقاب و اگر مطیع شوید غفور رحیمام. سَرِیعُ الْعِقابِ گفت، و این عقوبت بقیامت خواهد بود، یعنى که قیامت نزدیک است، و رستاخیز بزودى خواهد بود، و لهذا قال تعالى: إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً، و قال: ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها فضلا، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها عدلا. اى خداوندى که اگر فضل کنى فضل ترا حد نیست، ور عدل کنى بر عدل تو رد نیست. اگر فضل کنى تو از دیگران چه داد و چه بیداد! ور عدل کنى تو، فضل دیگران چون باد. ار فضل کنى بفضل سزایى، ور عدل کنى سزد که نیفزایى. از فضل اوست که حسنات بنده یکى ده شود، و از فضل او سیئات بحسنات بدل شود. یقول اللَّه تعالى: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ.
روى ابو ذر قال: قلت: یا رسول اللَّه علّمنى عملا یقربنى من الجنة، و یباعدنى من النار. قال: «اذا عملت سیّئة فأتبعها حسنة». قال: قلت: من الحسنات لا اله الا اللَّه؟ قال: «هى احسن الحسنات».
حسنات عابدان دیگر است، و حسنات عارفان دیگر. عابدان در مقام خدمتاند، و عارفان بر بساط شهود در مقام قربت و انس مشاهدتاند. حسنات هر کس بر اندازه روش او. حسنات زاهدان همّتى است مه از دنیا، حسنات مریدان مرادى است مه از عقبى.
حسنات صدیقان اشتیاقیست وا دیدار مولى. زاهدان را خدمت است بر سنّت، مریدان را معرفت است در مشاهدت، صدیقان را ثنا است در حقیقت. اینست نهایت روش سالکان، و غایت رتبت صدّیقان، و آغاز جذبه حق. مصطفى (ص) برین مقام بود که زبان ثنا بگشاد، بنعت دهشت گفت: «لا احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک».
قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صراط مستقیم را بدایتى و نهایتى است. بدایت سنت و جماعت است، و نهایت انس یافت و دوام مشاهدت. سنت و جماعت آنست که آیات و اخبار صفات نادریافته بجان و دل قبول کنى، و بتصدیق و تسلیم پیش آیى، و بر اسم و ظاهر بایستى، و بخیال گرد آن نگردى، و از تکلف و تأویل و تفکر در آن بپرهیزى. بشرط رمت بىزیادت و بىنقصان، بىقیاس و بىتشبیه و بىکتمان، و رسانیدن آن چنان که رسید هم چنان.
پیر طریقت گفته: هر که از در تصدیق و تسلیم درآید، وى را از سه شربت یکى دهند: یا شربتى دهند از معرفت، تا دل وى بحق زنده گردد، یا زهرى دهند که نفس اماره در زیر قهر او کشته گردد، یا شرابى دهند که جان از وجود او مست و سرگشته شود. ازینجا یافت حقیقت و انس صحبت آغاز کند. لذّت خدمت و حلاوت طاعت بیابد.
سرور معرفت درپیوندد. بروح مناجات رسد. پس در شغلى افتد که از آن عبارت نتوان تا آن گاه که همه زندگانى شود در آن:
یا حیاة الروح مالى
لیس لى علم بحالى
تلک روحى منک ملأى
و سوادى عنک خالى
خالى نهاى از من و نبینم رویت
جانى تو که با منى و دیدار نهاى!
قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ من علم انه باللّه، علم انه للَّه، فاذا علم نفسه للَّه، لم یبق فیه نصیب لغیر اللَّه، فهو مستسلم لحکم اللَّه، غیر معترض على تقدیر اللَّه، و لا معارض لأخیار اللَّه، و لا معرض عن اعتناق امر اللَّه. این آیت از مصطفى (ص) اشارت است فرا مقام مواصلت، و مواصلت بحق پیوستن است، و از خود باز رستن، و نشان این کار دلى است زنده بفکر، و زبانى گشاده بذکر، با خلق عاریت، و با خود بیگانه، و از تعلق آسوده، و بحق آرمیده.
پیر طریقت گفت: الهى! تا رهى را خواندى، رهى در میان ملأ تنهاست، تا گفتى که بیا، هفت اندام رهى شنواست. از آدمى چه آید! قدر آدمى پیداست! کیسه تهى و باد پیماست. این کار پیش از آدم و حواست، و عطا پیش از خوف و رجاست، اما آدمى بسبب دیدن مبتلا است. بناز کسى است که از سبب دیدن رهاست، و با خود بجفاست. گر آسیاى احوال گردان است، چه بود، قطب مشیت بجاست:
اى دوست بجملگى ترا گشتم من
حقا که درین سخن نه زرق است و نه فن
گر تو زخودى خود برون جستى پاک
شاید صنما بجاى تو هستم من
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا أ سواه اطلب حافظا و راعیا و وکیلا! و هو الذى کفانى المهم، و الهمنى الرشد؟! چون سزد که دیگرى را پرستم، و خداى همگان اوست! از کجا شاید که دیگرى را خوانم و کافى مهمات اوست! چرا بکسى طمع دارم، و بخشاینده فراخ بخش اوست! شب معراج با سید گفت صلوات اللَّه علیه: یا محمّد سمیت نفسى معزا و مذلا، و هم یطلبون العز من سواى! و یطلبون الحاجة من غیرى! یا سید!
یأکلون رزقى، و یشکرون غیرى! یا محمّد! لم اکلفهم عمل الغد، و هم یطلبون منى رزق غد! وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ این آیت امت محمّد را هم تهنیت است، و هم مدحت، و هم بشارت. تهنیت بسزا، و مدحت نیکو، و بشارت تمام. خبر میدهد کردگار قدیم، و رهى دار کریم، جل جلاله، که شما که رهیگان امت محمّداید وارثان زمین شمااید، خلیفتان خلق و بهینه ذریت آدم، امت پیغامبرى مهینه خلق عالم.
اى شما که خلائقاید! بکتم عدم باز شوید، و بروز نامه خود فرو نگرید، تا رقم عزل بینید، که ما در ازل منشور کاینات بنام امت محمد نوشتیم.
وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ بندگانى که خورشید فلک ارادت ایشانند، مقبول شواهد الهیت ایشانند، مستقر عهد دولت اسلام ایشانند. لختى صدر اول بودند صحابه مصطفى، سرهنگان درگاه خدا، انصار نبوت و رسالت، و اشراف دولت اسلام، و ملوک مقعد صدق. جوگى بآخر رسیدند، و در عالم روش سابقان پیوستند. جلال احدیت بصائر ایشان را سرمه عنایت کشید، تا بجمال نبوت و رسالت سید انبیا بینا گشتند، و بر اتّباع سنت مبارک وى کمر بستند، و بدوستى وى راست رفتند، لا جرم از حضرت نبوت این تحفه یافتند که: «واشوقاه الى لقاء اخوانى! آن صدر اول و این جوگ آخر آنند که گفت رب العزة جل جلاله: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ، و مصطفى (ص) بهر دو اشارت فرموده، و لا حقه بسابقه در رسانیده، و گفته: «مثل امتى مثل القطر، لا یدرى اوله خیر ام آخره»؟
و اللَّه اعلم.
روى ابو ذر قال: قلت: یا رسول اللَّه علّمنى عملا یقربنى من الجنة، و یباعدنى من النار. قال: «اذا عملت سیّئة فأتبعها حسنة». قال: قلت: من الحسنات لا اله الا اللَّه؟ قال: «هى احسن الحسنات».
حسنات عابدان دیگر است، و حسنات عارفان دیگر. عابدان در مقام خدمتاند، و عارفان بر بساط شهود در مقام قربت و انس مشاهدتاند. حسنات هر کس بر اندازه روش او. حسنات زاهدان همّتى است مه از دنیا، حسنات مریدان مرادى است مه از عقبى.
حسنات صدیقان اشتیاقیست وا دیدار مولى. زاهدان را خدمت است بر سنّت، مریدان را معرفت است در مشاهدت، صدیقان را ثنا است در حقیقت. اینست نهایت روش سالکان، و غایت رتبت صدّیقان، و آغاز جذبه حق. مصطفى (ص) برین مقام بود که زبان ثنا بگشاد، بنعت دهشت گفت: «لا احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک».
قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صراط مستقیم را بدایتى و نهایتى است. بدایت سنت و جماعت است، و نهایت انس یافت و دوام مشاهدت. سنت و جماعت آنست که آیات و اخبار صفات نادریافته بجان و دل قبول کنى، و بتصدیق و تسلیم پیش آیى، و بر اسم و ظاهر بایستى، و بخیال گرد آن نگردى، و از تکلف و تأویل و تفکر در آن بپرهیزى. بشرط رمت بىزیادت و بىنقصان، بىقیاس و بىتشبیه و بىکتمان، و رسانیدن آن چنان که رسید هم چنان.
پیر طریقت گفته: هر که از در تصدیق و تسلیم درآید، وى را از سه شربت یکى دهند: یا شربتى دهند از معرفت، تا دل وى بحق زنده گردد، یا زهرى دهند که نفس اماره در زیر قهر او کشته گردد، یا شرابى دهند که جان از وجود او مست و سرگشته شود. ازینجا یافت حقیقت و انس صحبت آغاز کند. لذّت خدمت و حلاوت طاعت بیابد.
سرور معرفت درپیوندد. بروح مناجات رسد. پس در شغلى افتد که از آن عبارت نتوان تا آن گاه که همه زندگانى شود در آن:
یا حیاة الروح مالى
لیس لى علم بحالى
تلک روحى منک ملأى
و سوادى عنک خالى
خالى نهاى از من و نبینم رویت
جانى تو که با منى و دیدار نهاى!
قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ من علم انه باللّه، علم انه للَّه، فاذا علم نفسه للَّه، لم یبق فیه نصیب لغیر اللَّه، فهو مستسلم لحکم اللَّه، غیر معترض على تقدیر اللَّه، و لا معارض لأخیار اللَّه، و لا معرض عن اعتناق امر اللَّه. این آیت از مصطفى (ص) اشارت است فرا مقام مواصلت، و مواصلت بحق پیوستن است، و از خود باز رستن، و نشان این کار دلى است زنده بفکر، و زبانى گشاده بذکر، با خلق عاریت، و با خود بیگانه، و از تعلق آسوده، و بحق آرمیده.
پیر طریقت گفت: الهى! تا رهى را خواندى، رهى در میان ملأ تنهاست، تا گفتى که بیا، هفت اندام رهى شنواست. از آدمى چه آید! قدر آدمى پیداست! کیسه تهى و باد پیماست. این کار پیش از آدم و حواست، و عطا پیش از خوف و رجاست، اما آدمى بسبب دیدن مبتلا است. بناز کسى است که از سبب دیدن رهاست، و با خود بجفاست. گر آسیاى احوال گردان است، چه بود، قطب مشیت بجاست:
اى دوست بجملگى ترا گشتم من
حقا که درین سخن نه زرق است و نه فن
گر تو زخودى خود برون جستى پاک
شاید صنما بجاى تو هستم من
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا أ سواه اطلب حافظا و راعیا و وکیلا! و هو الذى کفانى المهم، و الهمنى الرشد؟! چون سزد که دیگرى را پرستم، و خداى همگان اوست! از کجا شاید که دیگرى را خوانم و کافى مهمات اوست! چرا بکسى طمع دارم، و بخشاینده فراخ بخش اوست! شب معراج با سید گفت صلوات اللَّه علیه: یا محمّد سمیت نفسى معزا و مذلا، و هم یطلبون العز من سواى! و یطلبون الحاجة من غیرى! یا سید!
یأکلون رزقى، و یشکرون غیرى! یا محمّد! لم اکلفهم عمل الغد، و هم یطلبون منى رزق غد! وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ این آیت امت محمّد را هم تهنیت است، و هم مدحت، و هم بشارت. تهنیت بسزا، و مدحت نیکو، و بشارت تمام. خبر میدهد کردگار قدیم، و رهى دار کریم، جل جلاله، که شما که رهیگان امت محمّداید وارثان زمین شمااید، خلیفتان خلق و بهینه ذریت آدم، امت پیغامبرى مهینه خلق عالم.
اى شما که خلائقاید! بکتم عدم باز شوید، و بروز نامه خود فرو نگرید، تا رقم عزل بینید، که ما در ازل منشور کاینات بنام امت محمد نوشتیم.
وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ بندگانى که خورشید فلک ارادت ایشانند، مقبول شواهد الهیت ایشانند، مستقر عهد دولت اسلام ایشانند. لختى صدر اول بودند صحابه مصطفى، سرهنگان درگاه خدا، انصار نبوت و رسالت، و اشراف دولت اسلام، و ملوک مقعد صدق. جوگى بآخر رسیدند، و در عالم روش سابقان پیوستند. جلال احدیت بصائر ایشان را سرمه عنایت کشید، تا بجمال نبوت و رسالت سید انبیا بینا گشتند، و بر اتّباع سنت مبارک وى کمر بستند، و بدوستى وى راست رفتند، لا جرم از حضرت نبوت این تحفه یافتند که: «واشوقاه الى لقاء اخوانى! آن صدر اول و این جوگ آخر آنند که گفت رب العزة جل جلاله: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ، و مصطفى (ص) بهر دو اشارت فرموده، و لا حقه بسابقه در رسانیده، و گفته: «مثل امتى مثل القطر، لا یدرى اوله خیر ام آخره»؟
و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱ - النوبة الثانیة
روى ابى بن کعب قال، قال النبى (ص): «من قرأ سورة الاعراف جعل اللَّه بینه و بین ابلیس سترا، و کان آدم له شفیعا یوم القیامة».
این سورة الاعراف بعدد کوفیان دویست و شش آیت است، و سه هزار و هشتصد و بیست و پنج کلمه، و سیزده هزار و هشتصد و هفتاد و هفت حرف. جمله بمکه فرو آمد بروایت جویبر از ضحاک. مقاتل گفت: مگر پنج آیت که در مدنیات شمرند: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ تا بآخر پنج آیت. گفت: این پنج آیت به مدینه فرو آمد باقى همه به مکّه فرو آمد.
و درین سورة منسوخ نیست مگر یک آیت، و هى قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ. گفتهاند که: اول این آیت منسوخ است، و میانه آیت محکم، و آخر آیت منسوخ. اول گفت: خُذِ الْعَفْوَ یعنى الفضل من اموالهم، و این آن بود که در ابتداء اسلام کسى که صاحب مال بود، هزار درم از بهر خویش بنهادى، یا ثلث مال، و باقى بصدقه دادى. و اگر صاحب ضیاع و زرع بودى، یک ساله نفقه خود و عیال بنهادى، و باقى بصدقه دادى. اگر پیشه ور بودى، قوت یک روزه بنهادى، و باقى بصدقه دادى. پس زکاة فرض آن را منسوخ کرد. و میانه آیت، «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بالمعروف، این محکم است، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ منسوخ است بآیت سیف.
المص نامى است از نامهاى قرآن بقول حسن. آن گه گفت: کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ تا معلوم شود که نام قرآن است. میگوید: قرآن نامهاى است فرو فرستاده بتو. ابن عباس گفت: انا اللَّه الصادق. بروایتى دیگر هم از وى: انا اللَّه افصل. زید بن على گفت: انا اللَّه الفاصل. عکرمه گفت: انا اللَّه اعلم و أصدق. عطاء بن ابى رباح گفت: ثنائى است که اللَّه بر خویشتن کرد بسزاى خویش و بقدر خویش. ابن عباس گفت: سوگند است که اللَّه یاد کرد بنام خویش و صفت خویش. قومى گفتند: معنى این همانست که گفت: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ و شرح این کلمات در صدر سورة البقره مستوفى رفت.
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ اى: هذا کتاب انزل الیک، فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اى شک منه، اى من الکتاب أنه من اللَّه. نگر که بگمان نباشى که این کتاب از نزدیک خدا است، و گفته اوست، و صفت و علم اوست. معنى دیگر: فلا یضیقن صدرک بابلاغ ما ارسلت به. باین قول «منه» این «ها» با انذار شود، میگوید: یا محمد! نگر تا دلت بتنگ نیاید، و از دشمن نترسى بپیغام رسانیدن، و ایشان را بیم نمودن، و این از بهر آن گفت که مصطفى (ص) در ابتداء وحى از دشمنان میترسید و میگفت: «اى ربّ انّى اخاف ان یثلغوا رأسى».
پس رب العزة خبر داد که وى در امان و زینهار حق است، و از کید دشمنان معصوم، و ذلک فى قوله تعالى: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.
پس گفت: لِتُنْذِرَ بِهِ یعنى: ایمن باش و مترس، و بقوت دل پیغام برسان، و ایشان را بیم نماى، و آگاه کن که این قرآن بآن فرو فرستادیم تا تو بوى انذار کنى، و ایشان را از عذاب ما بترسانى. وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ یعنى: مواعظ للمصدقین.
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ این خطاب با اهل مکه است. ایشان را اتباع دین حق میفرماید، و بر طاعت خدا و رسول میخواند، و از مخالفت دین و پرستیدن بتان باز میزند. میگوید: دین آنست که رسول آورد، و کتاب خدا بآن فرو آمد. بر پى آن روید، و بر پى باطل مروید، و فرود از اللَّه این بتان را بخدایى مگیرید، و ایشان را دوستان و یاران مگیرید و مپسندید.
قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ یعنى: قلیلا یا معشر المشرکین اتعاظکم! و قیل: معناه، قلیلا من یتذکر منکم! حمزه و کسایى و حفص از عاصم تذکرون بتخفیف ذال خوانند. باقى بتشدید ذال، مگر ابن عامر که بیاء و تاء خواند: «یتذکّرون» على الغیبة.
وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها «کم» دو معنى را گویند: کثرة را و استفهام را، و اینجا بمعنى کثرت است، و القریة المدینة سمّیت قریة، لانها تقرى الناس اى تجمعهم.
اهلکناها اى: اهلکنا اهلها بالعذاب، یعنى الامم الماضین الذین کذّبوا الرسل. خبر میدهد رب العالمین که مردمان شهرها بسى هلاک کردیم، و بایشان انواع عذاب فرو گشادیم، و نشان ایشان از زمین برداشتیم چون عاد و ثمود و قوم لوط و قوم صالح و قوم نوح و قوم تبّع و امثال ایشان. رب العزّة میگوید: کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ اینان همگان رسولان ما را دروغ زن گرفتند، تا واجب گشت و سزا، رسانیدن بایشان آنچه بیم داده بودیم ایشان را بآن. آن گه بیان کرد که ایشان را چون کشتیم و چون هلاک کردیم، گفت: فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ بأس و بطش ما و عذاب ما فرا سر ایشان نشست ناگاه، و ایشان در خواب و غفلت. وقت شبیخون و وقت قیلوله بذکر مخصوص کرد، که باین دو وقت مردم در خواب شوند، و از حوادث و طوارق غافل باشند. یعنى که ایشان توقّع نداشتند، و غافل بودند که ناگاه بایشان عذاب آمد. آن گه چون عذاب معاینه بدیدند، بظلم خود و کفر خود اقرار دادند. اینست که رب العالمین گفت: فَما کانَ دَعْواهُمْ اى: قولهم و دعاؤهم و تضرعهم، إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ اقروا على انفسهم بالشرک، و قالُوا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. ظلم ایدر بمعنى شرک است.
همانست که در سورة الانبیاء گفت: یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ. پشیمان شدند و بجرم خود اقرار دادند لکن بوقت معاینه عذاب ندامت و اقرار سود ندارد، و تضرع و ابتهال بکار نیاید.
فَلَنَسْئَلَنَّ یعنى فى الآخرة الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ یعنى الامم الخالیة الذین اهلکوا فى الدنیا، ما اجابوا الرسل؟ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ ما ذا اجیبوا فى التوحید؟ و نسألهم هل بلغوهم؟ و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن قبول الرسالة و القیام بشروطها، و لنسألن المرسلین عن اداء الرسالة و الامانة فیها، و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن حفظ حرمات الرسل، و لنسألن المرسلین على الشفقة على الامم. رب العزة جل جلاله خود داناتر که ایشان چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ اما در قیامت از ایشان بپرسید تا حجت آرد بر کافران که از توحید سروا زدند، و حق نپذیرفتند، و ایشان را در آن عذر نماند، و حجّت نبود. آن گه در شرح بیفزود، و این معنى را بیان کرد، گفت: فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ یعنى اعمالهم بعلم منا وَ ما کُنَّا غائِبِینَ عن اعمالهم من الخیر و الشر فى الدنیا، فلا یخفى علیه منها صغیر و لا کبیر، و لا سر، و لا علانیة. خبر میدهد جل جلاله که: سؤال ما ازیشان نه از آنست که مىندانیم که چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ که ما کردار و گفتار و انفاس و حرکات خلق همه دانستهایم، و شمرده ایم. بر ما هیچ پوشیده نیست، و بعلم ما هیچ فرو شده نیست، اما سؤال میکنیم از روى توبیخ و تقریع ایشان، و اقامت حجّت بر ایشان. و آنجا که گفت جل جلاله: وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ یعنى: لا یسألون سؤال استرشاد و استعلام، انما هو سؤال توبیخ و تبکیت، و قیل: انه فى وقت انقطاع المسئلة عند حصولهم على العقوبة، کما قال تعالى: فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ، و قیل: استشهاد الرسل کاستنطاق الجوارح، و روى عن النبى (ص) انه قال: «ان اللَّه یسأل کل احد بکلامه، لیس بینه و بینه ترجمان».
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ میگوید: وزن اعمال روز رستاخیز بودنى است در ترازویى که آن را عمود است و دو کفه و زبان. مردى از ابن عباس پرسید که: ترازوى قیامت بر چه صفت است؟ گفت: طول العمود خمسون الف سنة، و هو من نور شطره، و شطره من ظلمة. اما الظلمة ففیها السیئات، و الشطر الذى هو من نور، ففیه الحسنات، فویل للمکذبین بهذا ایها الرجل! و روى انّه قال: الکفّة التی توزن بها الحسنات من نور، و موضعها عن یمین العرش، و التی توزن بها السیئات من ظلمة، و موضعها عن یسار العرش. و روى ان داود النبى (ص) سأل ربه ان یریه المیزان، فأراه، فاذا کل کفة من کفتیه مثل السماء و الارض. فلما رآه خرّ مغشیّا علیه، ثم افاق، فقال: الهى! من یقدر على ان یملأها حسنات؟ فقال اللَّه سبحانه: یا داود! انى اذا رضیت عن عبدى ملأتها بتمرة.
اگر کسى گوید: عمل از جمله اعراض است نه از جمله اجسام که در ترازو توان نهاد، یا وصف آن بثقل و خفة توان کرد، پس سختن آن در ترازو چون درست آید؟
و اعتقاد در آن چگونه توان داشت؟ جواب آنست که: مقتضى خبر مصطفى (ص) آنست که این سخن بصحف آن باز میگردد، یعنى که آن صحیفها که اعمال بنده در آن نوشتهاند در ترازو نهند، و این قول عبد اللَّه بن عمرو است، یدل علیه
قول النبىّ (ص): «یؤتى بالرجل یوم القیامة الى المیزان، ثم یخرج له تسعة و تسعون سجلا، کل سجل منها مثل مدّ البصر، فیها خطایاه و ذنوبه، فیوضع فى کفّة، ثم یخرج له کتاب مثل الأنملة، فیها شهادة ان لا اله الا اللَّه، و أن محمدا عبده و رسوله، فیوضع فى الکفة الأخرى، فترجح خطایاه و ذنوبه».
و قیل: یوزن الانسان کما قال عبید بن عمیر: یؤتى بالرجل العظیم الجثة، فلا یزن جناح بعوضة. و قیل: یجعل اللَّه فى کفة الحسنات ثقلا و فى کفة السیئات خفّة یراها الناس یوم القیامة.
اگر کسى گوید: اعمال و احوال بندگان همه بعلم خدا است. همه میداند.
خرد و بزرگ آن مىبیند. کمیت و کیفیت آن و اندازه آن میشناسد، پس سختن آن در ترازو چه معنى دارد؟ جواب آنست که: رب العزة با خلق مىنماید که بندگان را بنزدیک وى چیست جزاء کردار از خیر و شر، و تا اهل سعادت را از اهل شقاوت بآن علامت باز دانند. گرانى کفّه حسنات گروهى را نشان نجات است، یعنى که اللَّه نجات وى خواسته و وى را آمرزیده، و گرانى کفه سیئات گروهى را نشان هلاک است، یعنى که اللَّه هلاک وى خواسته، و او را از درگاه خود رانده. و نیز تا اللَّه را بر خلق حجّت باشد بر جزاء کردار، و دانند که اللَّه مجازات که میکند بحق میکند، و ایشان سزاى آنند، و نظیره قوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ میزان یکى است، اما بجمع گفت، از بهر آنکه اعمال که بدان مىسنجند بسیار است، و کثرت در آن است، پس بحکم جوار اعمال موزونه میزان را نیز بجمع گفتند، هم چنان که ابراهیم (ع) یک مرد است در ذات خود، اما کثرت اتباع را وى را امت نام نهادند: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ. و روا باشد که بلفظ جمع باشد و بمعنى واحد، چنان که گفت: یا أَیُّهَا الرُّسُلُ و المراد به الرسول (ص) وحده. جاى دیگر گفت: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ، و المراد به نعیم بن مسعود، «ان الناس» یعنى ابا سفیان و اصحابه، و گفتهاند: میزان مشتمل است بر چند چیز: عمود و لسان و کفتین، و تا این اجزاء مجتمع نبود، سختن بوى راست نیاید، پس جمع آن اشارت باجتماع این اجزاست، و قیل: لأن لکل عبد یوم القیامة میزانا، یوزن به عمله، فلذلک ذکره على الجمع.
قال ابو بکر الصدیق حین حضره الموت فى وصیته لعمر بن الخطاب: انما ثقلت موازین من ثقلت موازینه یوم القیامة باتّباعهم للحق فى الدنیا، و ثقله علیهم، و حق لمیزان یوضع فیه الحق غدا ان یکون ثقیلا، و انما خفّت موازین من خفّت موازینه یوم القیامة باتّباعهم الباطل فى الدّنیا و خفّته علیهم، و حق لمیزان فیه الباطل غدا ان یکون خفیفا. و قیل: الموازین ثلاثة: میزان یفرق به بین الحق و الباطل، و هو العقل، و میزان یفرق به بین الحلال و الحرام، و هو العلم، و میزان یفرق به بین السعادة و الشقاوة و هو المشیة و الارادة، و اللَّه اعلم.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ یعنى: رحجت حسناته على سیّئاته و لو وزن ذرّة، فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ افلحوا و سعدوا و خلّدوا فى الجنة.
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ اى رحجت سیئاته على حسناته، فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ صاروا الى العذاب. بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى یجحدون بما جاء به محمّد (ص). این «با» از بهر آن در آمد که مراد باین ظلم کفر و تکذیب است، چنان که جاى دیگر گفت: فَظَلَمُوا بِها اى فکفروا بها.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ این خطاب با مشرکان مکّه است. یقول: مکناکم فیما بین مکّة الى الیمن و الى الشام. میگوید: شما را درین دیار حجاز از مکه تا بیمن تا بشام دست رس دادیم، و تمکین کردیم تا در آن مىنشینید، و این راهها بر شما گشادیم، تا بتجارت در آن مىروید، و مال و نعمت در دست شما نهادیم، تا از آن روزى خود مىخورید. المعایش جمع المعیشه، و هو ما یتعیشون به، و قیل: ما منه العیش من مطعم و مشرب. آن گه گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى ما اقلّ شکرکم! و قد فعلت بکم هذه کلها، و قیل: معناه، قلّ من یشکر منکم!
این سورة الاعراف بعدد کوفیان دویست و شش آیت است، و سه هزار و هشتصد و بیست و پنج کلمه، و سیزده هزار و هشتصد و هفتاد و هفت حرف. جمله بمکه فرو آمد بروایت جویبر از ضحاک. مقاتل گفت: مگر پنج آیت که در مدنیات شمرند: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ تا بآخر پنج آیت. گفت: این پنج آیت به مدینه فرو آمد باقى همه به مکّه فرو آمد.
و درین سورة منسوخ نیست مگر یک آیت، و هى قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ. گفتهاند که: اول این آیت منسوخ است، و میانه آیت محکم، و آخر آیت منسوخ. اول گفت: خُذِ الْعَفْوَ یعنى الفضل من اموالهم، و این آن بود که در ابتداء اسلام کسى که صاحب مال بود، هزار درم از بهر خویش بنهادى، یا ثلث مال، و باقى بصدقه دادى. و اگر صاحب ضیاع و زرع بودى، یک ساله نفقه خود و عیال بنهادى، و باقى بصدقه دادى. اگر پیشه ور بودى، قوت یک روزه بنهادى، و باقى بصدقه دادى. پس زکاة فرض آن را منسوخ کرد. و میانه آیت، «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بالمعروف، این محکم است، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ منسوخ است بآیت سیف.
المص نامى است از نامهاى قرآن بقول حسن. آن گه گفت: کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ تا معلوم شود که نام قرآن است. میگوید: قرآن نامهاى است فرو فرستاده بتو. ابن عباس گفت: انا اللَّه الصادق. بروایتى دیگر هم از وى: انا اللَّه افصل. زید بن على گفت: انا اللَّه الفاصل. عکرمه گفت: انا اللَّه اعلم و أصدق. عطاء بن ابى رباح گفت: ثنائى است که اللَّه بر خویشتن کرد بسزاى خویش و بقدر خویش. ابن عباس گفت: سوگند است که اللَّه یاد کرد بنام خویش و صفت خویش. قومى گفتند: معنى این همانست که گفت: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ و شرح این کلمات در صدر سورة البقره مستوفى رفت.
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ اى: هذا کتاب انزل الیک، فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اى شک منه، اى من الکتاب أنه من اللَّه. نگر که بگمان نباشى که این کتاب از نزدیک خدا است، و گفته اوست، و صفت و علم اوست. معنى دیگر: فلا یضیقن صدرک بابلاغ ما ارسلت به. باین قول «منه» این «ها» با انذار شود، میگوید: یا محمد! نگر تا دلت بتنگ نیاید، و از دشمن نترسى بپیغام رسانیدن، و ایشان را بیم نمودن، و این از بهر آن گفت که مصطفى (ص) در ابتداء وحى از دشمنان میترسید و میگفت: «اى ربّ انّى اخاف ان یثلغوا رأسى».
پس رب العزة خبر داد که وى در امان و زینهار حق است، و از کید دشمنان معصوم، و ذلک فى قوله تعالى: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.
پس گفت: لِتُنْذِرَ بِهِ یعنى: ایمن باش و مترس، و بقوت دل پیغام برسان، و ایشان را بیم نماى، و آگاه کن که این قرآن بآن فرو فرستادیم تا تو بوى انذار کنى، و ایشان را از عذاب ما بترسانى. وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ یعنى: مواعظ للمصدقین.
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ این خطاب با اهل مکه است. ایشان را اتباع دین حق میفرماید، و بر طاعت خدا و رسول میخواند، و از مخالفت دین و پرستیدن بتان باز میزند. میگوید: دین آنست که رسول آورد، و کتاب خدا بآن فرو آمد. بر پى آن روید، و بر پى باطل مروید، و فرود از اللَّه این بتان را بخدایى مگیرید، و ایشان را دوستان و یاران مگیرید و مپسندید.
قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ یعنى: قلیلا یا معشر المشرکین اتعاظکم! و قیل: معناه، قلیلا من یتذکر منکم! حمزه و کسایى و حفص از عاصم تذکرون بتخفیف ذال خوانند. باقى بتشدید ذال، مگر ابن عامر که بیاء و تاء خواند: «یتذکّرون» على الغیبة.
وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها «کم» دو معنى را گویند: کثرة را و استفهام را، و اینجا بمعنى کثرت است، و القریة المدینة سمّیت قریة، لانها تقرى الناس اى تجمعهم.
اهلکناها اى: اهلکنا اهلها بالعذاب، یعنى الامم الماضین الذین کذّبوا الرسل. خبر میدهد رب العالمین که مردمان شهرها بسى هلاک کردیم، و بایشان انواع عذاب فرو گشادیم، و نشان ایشان از زمین برداشتیم چون عاد و ثمود و قوم لوط و قوم صالح و قوم نوح و قوم تبّع و امثال ایشان. رب العزّة میگوید: کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ اینان همگان رسولان ما را دروغ زن گرفتند، تا واجب گشت و سزا، رسانیدن بایشان آنچه بیم داده بودیم ایشان را بآن. آن گه بیان کرد که ایشان را چون کشتیم و چون هلاک کردیم، گفت: فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ بأس و بطش ما و عذاب ما فرا سر ایشان نشست ناگاه، و ایشان در خواب و غفلت. وقت شبیخون و وقت قیلوله بذکر مخصوص کرد، که باین دو وقت مردم در خواب شوند، و از حوادث و طوارق غافل باشند. یعنى که ایشان توقّع نداشتند، و غافل بودند که ناگاه بایشان عذاب آمد. آن گه چون عذاب معاینه بدیدند، بظلم خود و کفر خود اقرار دادند. اینست که رب العالمین گفت: فَما کانَ دَعْواهُمْ اى: قولهم و دعاؤهم و تضرعهم، إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ اقروا على انفسهم بالشرک، و قالُوا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. ظلم ایدر بمعنى شرک است.
همانست که در سورة الانبیاء گفت: یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ. پشیمان شدند و بجرم خود اقرار دادند لکن بوقت معاینه عذاب ندامت و اقرار سود ندارد، و تضرع و ابتهال بکار نیاید.
فَلَنَسْئَلَنَّ یعنى فى الآخرة الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ یعنى الامم الخالیة الذین اهلکوا فى الدنیا، ما اجابوا الرسل؟ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ ما ذا اجیبوا فى التوحید؟ و نسألهم هل بلغوهم؟ و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن قبول الرسالة و القیام بشروطها، و لنسألن المرسلین عن اداء الرسالة و الامانة فیها، و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن حفظ حرمات الرسل، و لنسألن المرسلین على الشفقة على الامم. رب العزة جل جلاله خود داناتر که ایشان چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ اما در قیامت از ایشان بپرسید تا حجت آرد بر کافران که از توحید سروا زدند، و حق نپذیرفتند، و ایشان را در آن عذر نماند، و حجّت نبود. آن گه در شرح بیفزود، و این معنى را بیان کرد، گفت: فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ یعنى اعمالهم بعلم منا وَ ما کُنَّا غائِبِینَ عن اعمالهم من الخیر و الشر فى الدنیا، فلا یخفى علیه منها صغیر و لا کبیر، و لا سر، و لا علانیة. خبر میدهد جل جلاله که: سؤال ما ازیشان نه از آنست که مىندانیم که چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ که ما کردار و گفتار و انفاس و حرکات خلق همه دانستهایم، و شمرده ایم. بر ما هیچ پوشیده نیست، و بعلم ما هیچ فرو شده نیست، اما سؤال میکنیم از روى توبیخ و تقریع ایشان، و اقامت حجّت بر ایشان. و آنجا که گفت جل جلاله: وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ یعنى: لا یسألون سؤال استرشاد و استعلام، انما هو سؤال توبیخ و تبکیت، و قیل: انه فى وقت انقطاع المسئلة عند حصولهم على العقوبة، کما قال تعالى: فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ، و قیل: استشهاد الرسل کاستنطاق الجوارح، و روى عن النبى (ص) انه قال: «ان اللَّه یسأل کل احد بکلامه، لیس بینه و بینه ترجمان».
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ میگوید: وزن اعمال روز رستاخیز بودنى است در ترازویى که آن را عمود است و دو کفه و زبان. مردى از ابن عباس پرسید که: ترازوى قیامت بر چه صفت است؟ گفت: طول العمود خمسون الف سنة، و هو من نور شطره، و شطره من ظلمة. اما الظلمة ففیها السیئات، و الشطر الذى هو من نور، ففیه الحسنات، فویل للمکذبین بهذا ایها الرجل! و روى انّه قال: الکفّة التی توزن بها الحسنات من نور، و موضعها عن یمین العرش، و التی توزن بها السیئات من ظلمة، و موضعها عن یسار العرش. و روى ان داود النبى (ص) سأل ربه ان یریه المیزان، فأراه، فاذا کل کفة من کفتیه مثل السماء و الارض. فلما رآه خرّ مغشیّا علیه، ثم افاق، فقال: الهى! من یقدر على ان یملأها حسنات؟ فقال اللَّه سبحانه: یا داود! انى اذا رضیت عن عبدى ملأتها بتمرة.
اگر کسى گوید: عمل از جمله اعراض است نه از جمله اجسام که در ترازو توان نهاد، یا وصف آن بثقل و خفة توان کرد، پس سختن آن در ترازو چون درست آید؟
و اعتقاد در آن چگونه توان داشت؟ جواب آنست که: مقتضى خبر مصطفى (ص) آنست که این سخن بصحف آن باز میگردد، یعنى که آن صحیفها که اعمال بنده در آن نوشتهاند در ترازو نهند، و این قول عبد اللَّه بن عمرو است، یدل علیه
قول النبىّ (ص): «یؤتى بالرجل یوم القیامة الى المیزان، ثم یخرج له تسعة و تسعون سجلا، کل سجل منها مثل مدّ البصر، فیها خطایاه و ذنوبه، فیوضع فى کفّة، ثم یخرج له کتاب مثل الأنملة، فیها شهادة ان لا اله الا اللَّه، و أن محمدا عبده و رسوله، فیوضع فى الکفة الأخرى، فترجح خطایاه و ذنوبه».
و قیل: یوزن الانسان کما قال عبید بن عمیر: یؤتى بالرجل العظیم الجثة، فلا یزن جناح بعوضة. و قیل: یجعل اللَّه فى کفة الحسنات ثقلا و فى کفة السیئات خفّة یراها الناس یوم القیامة.
اگر کسى گوید: اعمال و احوال بندگان همه بعلم خدا است. همه میداند.
خرد و بزرگ آن مىبیند. کمیت و کیفیت آن و اندازه آن میشناسد، پس سختن آن در ترازو چه معنى دارد؟ جواب آنست که: رب العزة با خلق مىنماید که بندگان را بنزدیک وى چیست جزاء کردار از خیر و شر، و تا اهل سعادت را از اهل شقاوت بآن علامت باز دانند. گرانى کفّه حسنات گروهى را نشان نجات است، یعنى که اللَّه نجات وى خواسته و وى را آمرزیده، و گرانى کفه سیئات گروهى را نشان هلاک است، یعنى که اللَّه هلاک وى خواسته، و او را از درگاه خود رانده. و نیز تا اللَّه را بر خلق حجّت باشد بر جزاء کردار، و دانند که اللَّه مجازات که میکند بحق میکند، و ایشان سزاى آنند، و نظیره قوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ میزان یکى است، اما بجمع گفت، از بهر آنکه اعمال که بدان مىسنجند بسیار است، و کثرت در آن است، پس بحکم جوار اعمال موزونه میزان را نیز بجمع گفتند، هم چنان که ابراهیم (ع) یک مرد است در ذات خود، اما کثرت اتباع را وى را امت نام نهادند: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ. و روا باشد که بلفظ جمع باشد و بمعنى واحد، چنان که گفت: یا أَیُّهَا الرُّسُلُ و المراد به الرسول (ص) وحده. جاى دیگر گفت: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ، و المراد به نعیم بن مسعود، «ان الناس» یعنى ابا سفیان و اصحابه، و گفتهاند: میزان مشتمل است بر چند چیز: عمود و لسان و کفتین، و تا این اجزاء مجتمع نبود، سختن بوى راست نیاید، پس جمع آن اشارت باجتماع این اجزاست، و قیل: لأن لکل عبد یوم القیامة میزانا، یوزن به عمله، فلذلک ذکره على الجمع.
قال ابو بکر الصدیق حین حضره الموت فى وصیته لعمر بن الخطاب: انما ثقلت موازین من ثقلت موازینه یوم القیامة باتّباعهم للحق فى الدنیا، و ثقله علیهم، و حق لمیزان یوضع فیه الحق غدا ان یکون ثقیلا، و انما خفّت موازین من خفّت موازینه یوم القیامة باتّباعهم الباطل فى الدّنیا و خفّته علیهم، و حق لمیزان فیه الباطل غدا ان یکون خفیفا. و قیل: الموازین ثلاثة: میزان یفرق به بین الحق و الباطل، و هو العقل، و میزان یفرق به بین الحلال و الحرام، و هو العلم، و میزان یفرق به بین السعادة و الشقاوة و هو المشیة و الارادة، و اللَّه اعلم.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ یعنى: رحجت حسناته على سیّئاته و لو وزن ذرّة، فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ افلحوا و سعدوا و خلّدوا فى الجنة.
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ اى رحجت سیئاته على حسناته، فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ صاروا الى العذاب. بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى یجحدون بما جاء به محمّد (ص). این «با» از بهر آن در آمد که مراد باین ظلم کفر و تکذیب است، چنان که جاى دیگر گفت: فَظَلَمُوا بِها اى فکفروا بها.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ این خطاب با مشرکان مکّه است. یقول: مکناکم فیما بین مکّة الى الیمن و الى الشام. میگوید: شما را درین دیار حجاز از مکه تا بیمن تا بشام دست رس دادیم، و تمکین کردیم تا در آن مىنشینید، و این راهها بر شما گشادیم، تا بتجارت در آن مىروید، و مال و نعمت در دست شما نهادیم، تا از آن روزى خود مىخورید. المعایش جمع المعیشه، و هو ما یتعیشون به، و قیل: ما منه العیش من مطعم و مشرب. آن گه گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى ما اقلّ شکرکم! و قد فعلت بکم هذه کلها، و قیل: معناه، قلّ من یشکر منکم!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم یشیر الى سموّه فى ازله، اسم یدلّ على علوه فى ابده. سمّوه فى ازله نفى البدایة، و علوّه فى ابده نفى النهایة، فهو الاول لا افتتاح لوجوده الآخر، لا انقطاع لثبوته الظاهر، لا خفاء لجلال عزه الباطن، لا سبیل الى ادراک حقّه.
نام خداى کریم، جبّار، نام دار، عظیم، اول بدانایى و توانایى، و آخر بکار رانى و کار خدایى، ظاهر بکردگارى و پادشاهى، باطن از چون و چرایى. اول هر نعمت، آخر هر محنت، ظاهر هر حجت، باطن هر حکمت. اول که نبودها دانست، آخر که میداند آنچه دانست. ظاهر بدانچه ساخت در جهان، باطن از وهمهاى پنهان، فراخ بخشایش است و مهربان، یگانه و یکتاست از ازل تا جاودان، واحد و وحید در نام و در نشان، رازها شنود چه آشکارا و چه نهان، مایه رمیدگان، و پناه مضطران، و یادگار بىدلان:
بر یاد تو بىتو روزگارى دارم
در دیده ز صورتت نگارى دارم!
جنید گفت: بسم اللَّه هیبته، و فى الرحمن عونه، و فى الرحیم مودته و محبته.
اللَّه اشارت است بجلال الوهیت و عزت احدیت. رحمن اشارت است بکمال نعمت و حسن معونت و عموم رحمت بر کافه بریّت. رحیم اشارت است بمهر و محبت خصوصا با اهل کرامت. حسین منصور گفت: «بسم اللَّه» از بنده چنان است که کاف و نون از حق. چون حق گوید جل جلاله: «کن»، پیش از آنکه کاف بنون پیوندد، بفرمان اللَّه عالمى در وجود آید. همچنین بنده چون بصدق گوید: «بسم اللَّه»، بر هر چه خواند راست آید، و آنچه خواهد یابد بگفتار «بسم اللَّه». قومى حروف «بسم اللَّه» تفسیر کردهاند که «با» برّ خدا است با پیغامبران بالهام نبوت و رسالت. سین سرّ خدا است با عارفان بالهام انس و قربت. میم منت خدا است بر مریدان بدوام نظر رحمت. الف آلاء اوست. لام اول لطف او. لام دوم لقاء او. هاء تنبیه و ارشاد او. میگوید: بآلاء اللَّه و لطفه وصل من وصل الى لقاء اللَّه فانتبهوا.
در اخبار موسى (ع) آوردهاند که رب العزة در مقام مناجات با وى گفت: یا موسى! انا اللَّه الرحمن الرحیم. الکبریاء نعتى، و الجبروت صفتى، و الدّیّان اسمى، فمن مثلى؟
زهى سخن پر آفرین، و بر دلها شیرین، نظم پاک، و گفت پاک، از خداوند پاک. نظم بسزا، و گفت زیبا، و علم پاک، و مهر قدیم، آئین زبان، و چراغ جان، و نثار جاودان. همى گوید: اى موسى! منم خداوند همگان، بار خداى مهربان، کریم و لطیف، نوازنده بندگان، دارنده جهان، و نعمت بخش آفریدگان، و نوبت ساز جهانیان. الکبریاء نعتى.
اى موسى! برترى و بزرگوارى نعت من، جبارى و کامگارى صفت من، دیّان و مهربان نام من، در عالم خود که چون من؟ امید عاصیان بمن، درمان بلاها از من، شادى درویشان بفضل من، آرام ایشان بوعد من، منزلشان بر درگاه من، نشستن ایشان بامّید وصل من، بودن ایشان در بند عهد من، آرزوى ایشان سلام و کلام من، شادى ایشان بدیدار من.
المص گفتهاند که: علم همه چیز در قرآن است، و علم قرآن در حروف اوائل سور است، و علم حروف در لام الف است، و علم لام الف در الف است، و علم الف در نقطه حقیقى است، و علم نقطه در معرفت اصلى است، و علم معرفت اصلى در مشیت ازلى است، و علم مشیت در غیب هویت، و غیب هویت را غایت نیست، و آن را دریافت نه، که وى را مثل و مانند نیست: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
حسین منصور گفت: الف الف ازل است و لام لام ابد، و میم ما بین الازل و الابد، و صاد اتصال قومى و انفصال قومى. صد هزار مدعى را بسموم آتش قهر بسوزند، و در وهده انفصال افکنند، تا یک جوانمرد را بنعت لطف در دائره اتصال آرام دهند، و تشنگى وى را بشربت طهوریت بنشانند. سرهاى سروران قریش را بسى در خاک مذلت بریدند، چون بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه و ولید مغیره و امثال ایشان، تا نقطه در دل سلمان و بلال و بو درداء سر از مطلع دولت خویش برزد، و در حمایت عنایت سید اولین و آخرین محمّد مرسل شد. آرى عقدى است که در اول بستهاند، و عطرى است که در ازل سرشتهاند، و خلعتى است که در کارگاه ازل بافتهاند، و کس را بر آن اطلاع ندادهاند.
صد هزار جان مقدس فداء آن یک ذره عنایت باد که روز میثاق بر جانهاى عاشقان تجلى نمود، عنایة الازلیّة کفایة الأبدیة.
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ عهد خصصت به من بین الانبیاء انک خاتم الرسل، و عهدک خاتم العهود، تشرح به صدرا، و تقرّ به عینا. یا محمد! چشم روشن دار، و دل شاد و جان خرّم، که از میان پیغامبران گوى سبق تو بردى، و دولت مواصلت در عین مشاهدت تو یافتى. پیغامبران همه بر خبراند، و تو باعیان. شراک نعلین تو آمد تاج همگان.
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ یا محمد! نگر تا رگ غیرت نینگیزى، و حرج در دل خود نیارى، بدان سبب که ما با موسى بر طور سخن گفتیم، که آنچه گفتیم همه در کار تو گفتیم، و حدیث تو کردیم. همانست که آنجا گفت: وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا. یا محمد! و اگر با موسى سخن گفتیم، از پس پرده گفتیم، و با تو در خلوت «أَوْ أَدْنى» بر بساط انبساط خود دانى که چه رفت و چه بود؟!
زان گونه پیامها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد.
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اینجا لطیفهاى نیکوست. فِی صَدْرِکَ گفت، و فى قلبک نگفت، از آنکه حرج را بصدر راه است، و بقلب راه نیست. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ. اضافت ضیق با صدر کردند نه با قلب، از آنکه قلب در محل شهود است، و لذّة نظر، و دوام انس و با لذت نظر و انس شهود حرج نبود. مصطفى (ص) ازینجا گفت: «تنام عیناى و لا ینام قلبى».
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ الایة اى شما که خلائقاید! عقلهاى مدخول را و بصائر معلول را در بوته اتباع فرو گذارید، و خود رایى و خود پسندى در باقى کنید، که خود رایى را نوایى نیست، و خود پسندى را روى نیست. نقادان دین اسلام و خازنان حضرت نبوت دیر است تا نافههاى هدایت بر گشادند، و صباى دولت دین را فرمودند که نسیم این نافهها بودیعت بتو دادیم. گرد عالم طواف همى کن، و احوال هر قومى مطالعت مىکن. هر کجا دماغى بینى عاشقانه، و هر کجا دلى بینى بر مجمره قهر عشق سوخته، نسیمى از وى بدان دل و بدان خاطر رسان. آن بیچارگان و بیمایگان کفره قریش، آن راندگان حضرت، و مطرودان قطیعت، دماغهاى ایشان در قهر خذلان بود.
نسیمى نصیب دماغ ایشان نیامد، تا رب العزة بحکم حرمان ایشان را میگوید: قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ. وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها کم من اهل قریة رکنوا الى الغفلة، و اغتروا بطول المهلة، فباتوا فى خفض الدعة، و أصبحوا و قد صادفتهم البلایا بغتة، و أدرکتهم القضیة الازلیة. تلک سنة اللَّه فى الذین خلوا من الکافرین و عادته فى الماضین من الماردین.
اى مسکین! نگر که بروزگار امن و صحت و نعمت فریفته نگردى، و اگر روزى مرادت برآید، از دنیا ایمن ننشینى، که زوال نعمت و بطش جبارى بیشتر بوقت امن آید. یقول اللَّه تعالى: حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً، حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها الایة. وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ الایة، یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ، کَلَّا، کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ الایة، أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ الایة، إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ الایة. هر که درین آیات تدبر کند داند که این بساط لعب و لهو در نوشتنى است، و این خانهاى بنقش و نگار گذاشتنى است، و این جهانیان و جهانداران که خسته دهراند، و مست شهوت، در سفینه خطراند، و در گرداب هلاک:
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنانشان جان گذار
بنگرید اکنون بنات النعشوار از دست مرگ
نیزها شان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار!
یکى از بزرگان دین ببناهاى نعمان منذر برگذشت، آنجا که خورنق و سدیر گویند، گفت: آن بناهاى عظیم دیدم، و ایوانهاى برکشیده خراب گشته، و دودى و گردى از آن برآمده، همه بىکار و بىکس مانده. بدیده عبرت در آن مىنگرستم و مىگفتم: این سکّانک؟ این جیرانک؟ ما فعل قطّانک؟ گفتا: هاتفى آواز داد که:
افناهم حدثان الدهر و الحقب
هذى منازل اقوام عهدتهم
و غالهم زمن فى صرفه نوب
صاحت بهم نائبات الدهر فانقلبوا
گفتا: و بر دیوارى دیدم که خطى بدین صیغه نوشته که:
فى خفض عیش و عزّ ما له خطر
الى القبور فلا عین و لا اثر
فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ سؤال تعنیف است و تعذیب. وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ سؤال تشریف است و تقریب. روز قیامت سؤال متفنن است، از آنکه احوال خلق متفاوت است. سؤال هر کس بر اندازه روش او. قومى را از کردار پرسند. قومى را از نعمت. قومى را از صدق و صفاوت. قومى را سؤال کنند از روى سیاست و هیبت، قومى را از لطف و کرامت. سؤال کردار آن است که: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ.
سؤال نعمت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. سؤال صدق و صفاوت: لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ. سؤال هیبت و سیاست: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ و سؤال لطف و کرامت سؤال پیغامبران است، و هو قوله تعالى: وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ وزن اعمال بمیزان اخلاص حقّ است، و وزن احوال بمیزان صدق عدل. بیچاره و محروم کسى که عمل وى بریا آلوده، و حال وى بعجب آمیخته! که در مقام ترازو نه آن حال را قدرى بود، نه این عمل را وزنى. یقول اللَّه تعالى: فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً، و در اثر عمر است: حاسبوا انفسکم قبل أن تحاسبوا، و زنوها قبل أن توزنوا، و تهیئوا للعرض الاکبر. میگوید: اعمال خویش را وزن کنید پیش از آنکه بر شما وزن کنند، و شمار خویش برگیرید، و در کار خود نظر کنید، که عرض اکبر را و انجمن قیامت را چه ساختهاید؟ اینست که رب العالمین گفت: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ، و در خبر است که عاقل را چهار ساعت بود که سعادت خویش در آن طلب کند، و روزگار خویش بآن بیاراید: ساعتى که در آن حساب خویش کند، و اعمال و احوال خود سنجد، و ساعتى که وى را در آن با حق رازى بود، و نیازى نماید، و ساعتى که در آن تدبیر معاش خویش بجاى آرد، و ساعتى که در مناجات و بدانچه او را دادند از دنیا بیاساید.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ پیران طریقت و ارباب معرفت گفتند: موازین مختلف است: نفس و روح را میزانى است و قلب و عقل را میزانى، و معرفت و سر را میزانى.
نفس و روح را میزان امر و نهى است، و هر دو کفه آن کتاب و سنت. قلب و عقل را میزان ثواب است، و هر دو کفه آن وعد و وعید است. معرفت و سر را میزان رضا است، و هر دو کفه آن هرب و طلب. هرب از دنیا بگریختن است، و در عقبى آویختن، و طلب عقبى بگذاشتن است، و مولى را جستن. همه چیزى تا نجویى نیابى، و حق را تا نیابى نجویى.
از آنست که طالبان حق عزیزاند.
پیر طریقت گفت: الهى! اگر کسى ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. ار کسى ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم. الهى! چون وجود تو پیش از طلب و طالب است، طالب از آن در طلب است که بىقرارى برو غالب است. عجب آنست که یافت نقد شد و طلب بر برنخاست. حق دیده ور شد، و پرده عزت بجاست!
اى جمالى کز وصالت عالمى مهجور و دور
بر میانشان از غمت جز حیرت و زنار نیست
دیدنیها هست آرى گفتنیها روى نیست
در میان کام افعى صورت گفتار نیست.
نام خداى کریم، جبّار، نام دار، عظیم، اول بدانایى و توانایى، و آخر بکار رانى و کار خدایى، ظاهر بکردگارى و پادشاهى، باطن از چون و چرایى. اول هر نعمت، آخر هر محنت، ظاهر هر حجت، باطن هر حکمت. اول که نبودها دانست، آخر که میداند آنچه دانست. ظاهر بدانچه ساخت در جهان، باطن از وهمهاى پنهان، فراخ بخشایش است و مهربان، یگانه و یکتاست از ازل تا جاودان، واحد و وحید در نام و در نشان، رازها شنود چه آشکارا و چه نهان، مایه رمیدگان، و پناه مضطران، و یادگار بىدلان:
بر یاد تو بىتو روزگارى دارم
در دیده ز صورتت نگارى دارم!
جنید گفت: بسم اللَّه هیبته، و فى الرحمن عونه، و فى الرحیم مودته و محبته.
اللَّه اشارت است بجلال الوهیت و عزت احدیت. رحمن اشارت است بکمال نعمت و حسن معونت و عموم رحمت بر کافه بریّت. رحیم اشارت است بمهر و محبت خصوصا با اهل کرامت. حسین منصور گفت: «بسم اللَّه» از بنده چنان است که کاف و نون از حق. چون حق گوید جل جلاله: «کن»، پیش از آنکه کاف بنون پیوندد، بفرمان اللَّه عالمى در وجود آید. همچنین بنده چون بصدق گوید: «بسم اللَّه»، بر هر چه خواند راست آید، و آنچه خواهد یابد بگفتار «بسم اللَّه». قومى حروف «بسم اللَّه» تفسیر کردهاند که «با» برّ خدا است با پیغامبران بالهام نبوت و رسالت. سین سرّ خدا است با عارفان بالهام انس و قربت. میم منت خدا است بر مریدان بدوام نظر رحمت. الف آلاء اوست. لام اول لطف او. لام دوم لقاء او. هاء تنبیه و ارشاد او. میگوید: بآلاء اللَّه و لطفه وصل من وصل الى لقاء اللَّه فانتبهوا.
در اخبار موسى (ع) آوردهاند که رب العزة در مقام مناجات با وى گفت: یا موسى! انا اللَّه الرحمن الرحیم. الکبریاء نعتى، و الجبروت صفتى، و الدّیّان اسمى، فمن مثلى؟
زهى سخن پر آفرین، و بر دلها شیرین، نظم پاک، و گفت پاک، از خداوند پاک. نظم بسزا، و گفت زیبا، و علم پاک، و مهر قدیم، آئین زبان، و چراغ جان، و نثار جاودان. همى گوید: اى موسى! منم خداوند همگان، بار خداى مهربان، کریم و لطیف، نوازنده بندگان، دارنده جهان، و نعمت بخش آفریدگان، و نوبت ساز جهانیان. الکبریاء نعتى.
اى موسى! برترى و بزرگوارى نعت من، جبارى و کامگارى صفت من، دیّان و مهربان نام من، در عالم خود که چون من؟ امید عاصیان بمن، درمان بلاها از من، شادى درویشان بفضل من، آرام ایشان بوعد من، منزلشان بر درگاه من، نشستن ایشان بامّید وصل من، بودن ایشان در بند عهد من، آرزوى ایشان سلام و کلام من، شادى ایشان بدیدار من.
المص گفتهاند که: علم همه چیز در قرآن است، و علم قرآن در حروف اوائل سور است، و علم حروف در لام الف است، و علم لام الف در الف است، و علم الف در نقطه حقیقى است، و علم نقطه در معرفت اصلى است، و علم معرفت اصلى در مشیت ازلى است، و علم مشیت در غیب هویت، و غیب هویت را غایت نیست، و آن را دریافت نه، که وى را مثل و مانند نیست: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.
حسین منصور گفت: الف الف ازل است و لام لام ابد، و میم ما بین الازل و الابد، و صاد اتصال قومى و انفصال قومى. صد هزار مدعى را بسموم آتش قهر بسوزند، و در وهده انفصال افکنند، تا یک جوانمرد را بنعت لطف در دائره اتصال آرام دهند، و تشنگى وى را بشربت طهوریت بنشانند. سرهاى سروران قریش را بسى در خاک مذلت بریدند، چون بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه و ولید مغیره و امثال ایشان، تا نقطه در دل سلمان و بلال و بو درداء سر از مطلع دولت خویش برزد، و در حمایت عنایت سید اولین و آخرین محمّد مرسل شد. آرى عقدى است که در اول بستهاند، و عطرى است که در ازل سرشتهاند، و خلعتى است که در کارگاه ازل بافتهاند، و کس را بر آن اطلاع ندادهاند.
صد هزار جان مقدس فداء آن یک ذره عنایت باد که روز میثاق بر جانهاى عاشقان تجلى نمود، عنایة الازلیّة کفایة الأبدیة.
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ عهد خصصت به من بین الانبیاء انک خاتم الرسل، و عهدک خاتم العهود، تشرح به صدرا، و تقرّ به عینا. یا محمد! چشم روشن دار، و دل شاد و جان خرّم، که از میان پیغامبران گوى سبق تو بردى، و دولت مواصلت در عین مشاهدت تو یافتى. پیغامبران همه بر خبراند، و تو باعیان. شراک نعلین تو آمد تاج همگان.
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ یا محمد! نگر تا رگ غیرت نینگیزى، و حرج در دل خود نیارى، بدان سبب که ما با موسى بر طور سخن گفتیم، که آنچه گفتیم همه در کار تو گفتیم، و حدیث تو کردیم. همانست که آنجا گفت: وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا. یا محمد! و اگر با موسى سخن گفتیم، از پس پرده گفتیم، و با تو در خلوت «أَوْ أَدْنى» بر بساط انبساط خود دانى که چه رفت و چه بود؟!
زان گونه پیامها که او پنهان داد
یک ذره بصد هزار جان نتوان داد.
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اینجا لطیفهاى نیکوست. فِی صَدْرِکَ گفت، و فى قلبک نگفت، از آنکه حرج را بصدر راه است، و بقلب راه نیست. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ. اضافت ضیق با صدر کردند نه با قلب، از آنکه قلب در محل شهود است، و لذّة نظر، و دوام انس و با لذت نظر و انس شهود حرج نبود. مصطفى (ص) ازینجا گفت: «تنام عیناى و لا ینام قلبى».
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ الایة اى شما که خلائقاید! عقلهاى مدخول را و بصائر معلول را در بوته اتباع فرو گذارید، و خود رایى و خود پسندى در باقى کنید، که خود رایى را نوایى نیست، و خود پسندى را روى نیست. نقادان دین اسلام و خازنان حضرت نبوت دیر است تا نافههاى هدایت بر گشادند، و صباى دولت دین را فرمودند که نسیم این نافهها بودیعت بتو دادیم. گرد عالم طواف همى کن، و احوال هر قومى مطالعت مىکن. هر کجا دماغى بینى عاشقانه، و هر کجا دلى بینى بر مجمره قهر عشق سوخته، نسیمى از وى بدان دل و بدان خاطر رسان. آن بیچارگان و بیمایگان کفره قریش، آن راندگان حضرت، و مطرودان قطیعت، دماغهاى ایشان در قهر خذلان بود.
نسیمى نصیب دماغ ایشان نیامد، تا رب العزة بحکم حرمان ایشان را میگوید: قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ. وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها کم من اهل قریة رکنوا الى الغفلة، و اغتروا بطول المهلة، فباتوا فى خفض الدعة، و أصبحوا و قد صادفتهم البلایا بغتة، و أدرکتهم القضیة الازلیة. تلک سنة اللَّه فى الذین خلوا من الکافرین و عادته فى الماضین من الماردین.
اى مسکین! نگر که بروزگار امن و صحت و نعمت فریفته نگردى، و اگر روزى مرادت برآید، از دنیا ایمن ننشینى، که زوال نعمت و بطش جبارى بیشتر بوقت امن آید. یقول اللَّه تعالى: حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً، حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها الایة. وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ الایة، یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ، کَلَّا، کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ الایة، أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ الایة، إِنِّی أَراکُمْ بِخَیْرٍ الایة. هر که درین آیات تدبر کند داند که این بساط لعب و لهو در نوشتنى است، و این خانهاى بنقش و نگار گذاشتنى است، و این جهانیان و جهانداران که خسته دهراند، و مست شهوت، در سفینه خطراند، و در گرداب هلاک:
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنانشان جان گذار
بنگرید اکنون بنات النعشوار از دست مرگ
نیزها شان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار!
یکى از بزرگان دین ببناهاى نعمان منذر برگذشت، آنجا که خورنق و سدیر گویند، گفت: آن بناهاى عظیم دیدم، و ایوانهاى برکشیده خراب گشته، و دودى و گردى از آن برآمده، همه بىکار و بىکس مانده. بدیده عبرت در آن مىنگرستم و مىگفتم: این سکّانک؟ این جیرانک؟ ما فعل قطّانک؟ گفتا: هاتفى آواز داد که:
افناهم حدثان الدهر و الحقب
هذى منازل اقوام عهدتهم
و غالهم زمن فى صرفه نوب
صاحت بهم نائبات الدهر فانقلبوا
گفتا: و بر دیوارى دیدم که خطى بدین صیغه نوشته که:
فى خفض عیش و عزّ ما له خطر
الى القبور فلا عین و لا اثر
فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ سؤال تعنیف است و تعذیب. وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ سؤال تشریف است و تقریب. روز قیامت سؤال متفنن است، از آنکه احوال خلق متفاوت است. سؤال هر کس بر اندازه روش او. قومى را از کردار پرسند. قومى را از نعمت. قومى را از صدق و صفاوت. قومى را سؤال کنند از روى سیاست و هیبت، قومى را از لطف و کرامت. سؤال کردار آن است که: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ.
سؤال نعمت: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ. سؤال صدق و صفاوت: لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ. سؤال هیبت و سیاست: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ و سؤال لطف و کرامت سؤال پیغامبران است، و هو قوله تعالى: وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ وزن اعمال بمیزان اخلاص حقّ است، و وزن احوال بمیزان صدق عدل. بیچاره و محروم کسى که عمل وى بریا آلوده، و حال وى بعجب آمیخته! که در مقام ترازو نه آن حال را قدرى بود، نه این عمل را وزنى. یقول اللَّه تعالى: فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً، و در اثر عمر است: حاسبوا انفسکم قبل أن تحاسبوا، و زنوها قبل أن توزنوا، و تهیئوا للعرض الاکبر. میگوید: اعمال خویش را وزن کنید پیش از آنکه بر شما وزن کنند، و شمار خویش برگیرید، و در کار خود نظر کنید، که عرض اکبر را و انجمن قیامت را چه ساختهاید؟ اینست که رب العالمین گفت: وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ، و در خبر است که عاقل را چهار ساعت بود که سعادت خویش در آن طلب کند، و روزگار خویش بآن بیاراید: ساعتى که در آن حساب خویش کند، و اعمال و احوال خود سنجد، و ساعتى که وى را در آن با حق رازى بود، و نیازى نماید، و ساعتى که در آن تدبیر معاش خویش بجاى آرد، و ساعتى که در مناجات و بدانچه او را دادند از دنیا بیاساید.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ پیران طریقت و ارباب معرفت گفتند: موازین مختلف است: نفس و روح را میزانى است و قلب و عقل را میزانى، و معرفت و سر را میزانى.
نفس و روح را میزان امر و نهى است، و هر دو کفه آن کتاب و سنت. قلب و عقل را میزان ثواب است، و هر دو کفه آن وعد و وعید است. معرفت و سر را میزان رضا است، و هر دو کفه آن هرب و طلب. هرب از دنیا بگریختن است، و در عقبى آویختن، و طلب عقبى بگذاشتن است، و مولى را جستن. همه چیزى تا نجویى نیابى، و حق را تا نیابى نجویى.
از آنست که طالبان حق عزیزاند.
پیر طریقت گفت: الهى! اگر کسى ترا بطلب یافت، من خود طلب از تو یافتم. ار کسى ترا بجستن یافت، من بگریختن یافتم. الهى! چون وجود تو پیش از طلب و طالب است، طالب از آن در طلب است که بىقرارى برو غالب است. عجب آنست که یافت نقد شد و طلب بر برنخاست. حق دیده ور شد، و پرده عزت بجاست!
اى جمالى کز وصالت عالمى مهجور و دور
بر میانشان از غمت جز حیرت و زنار نیست
دیدنیها هست آرى گفتنیها روى نیست
در میان کام افعى صورت گفتار نیست.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ الایة اقوال مفسران درین آیت مختلف است. قومى گفتند: این خلق آدم است و تصویر وى، یعنى: خلقنا اباکم و صوّرنا اباکم، یعنى آدم (ع)، بحکم آنکه فرزندان همه از اجزاء اواند، و منفصل ازو.
خلق آدم را منزلت خلق همگان داد، و مضاف الیه بجاى مضاف نهاد. و قول جمهور مفسران در خلق و تصویر آدم (ع) آنست که: رب العزة چون خواست که آدم را بیافریند، بزمین وحى آمد که: انى خالق منک خلقا، منهم من یطیعنى، و منهم من یعصینى، فمن اطاعنى ادخلته الجنة، و من عصانى ادخلته النار.
گفت: من از تو خلقى خواهم آفرید ازیشان هست که فرمان بردارى کند، و هست که نافرمان شود. هر که فرمان بردار بود، او را ببهشت فرو آرم، و هر که نافرمان بود او را بآتش بسوزم.
پس جبرئیل را فرستاد، تا قبضهاى خاک بردارد. زمین بفریاد آمد: انى اعوذ بعزة الذى ارسلک أن تأخذ منى الیوم شیئا یکون فیه غدا للنّار نصیب. زمین بزنهار آمد جبرئیل او را زنهار داد، و بازگشت. میکائیل آمد بفرمان حق تا قبضهاى بردارد، همان شنید و بازگشت. ملک الموت آمد بفرمان حق جل جلاله. زمین همان گفت. ملک الموت جواب داد که: و أنا اعوذ بعزته ان اعصى له امرا. قبضهاى برگرفت از چهار گوشه زمین، از روى آنکه در آن هم شور بود و هم خوش، هم سرخ و هم سیاه و هم سپید، هم هامون و هم شکسته. لا جرم فرزندان آدم مختلف آمدند چنان که قبضه خاک مختلف بود، فمنهم الطیّب و الخبیث و الصالح و الجمیل و القبیح. از آن است که رنگهاشان مختلف است، و صورتها و لونها و خلقها مختلف. قال اللَّه تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمِینَ.
ملک الموت آن خاک بآسمان برد، و فرمودند تا آن خاک بآب خوش و آب شورتر کردند. ازینجاست که طبایع و اخلاق فرزندان آدم متفاوت است: بعضى خوشخوىاند، و بعضى بد خوى. پس جبرئیل را فرمود تا از روضه مدینه آنجا که قبر مصطفى است صلوات اللَّه علیه، قبضهاى سپید برداشت، قبضه نورانى که نور زمین از آن بود، و بحوض کوثر و تسنیم و سلسبیلتر کردند، و بیالودند، و از آن شمامهاى بساختند همچون دانه مروارید روشن، و بآسمانها بگردانیدند، تا آسمانیان و جمله کروبیان و قدیسان محمّد را صلى اللَّه علیه بشناختند، و فضل و کرامت وى بدیدند، پیش از آنکه آدم را شناختند. پس آن شمامه در طینت آدم نهادند، و مایه خمیر وى کردند، و روزگارى چنین فرو گذاشتند، طینا لازبا، گلى دوسنده. پس روزگارى برآمد تا صلصال گشت گلى خشک. صلصل اى صوّت، و حکمت درین گل خشک آن بود تا عالمیان بدانند که کار وى بصنع و قدرت بود نه بطبع و حیلت، فان الطین الیابس لا ینقاد و لا یتأتى تصویره. پس رب العزة بکمال قدرت خویش، و جلال عزت خویش آن را جسدى ساخت افکنده میان مکّه و طائف بر طریق فریشتگان چهل سال. اینست که رب العالمین گفت: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً. قال: و کلّما مرّ به ملأ من الملائکة عجبوا من حسن صورته و طول قامته، و لم یکونوا رأوا قبل ذلک مثله، و مرّ به ابلیس، فقال: لامر ما خلقت؟ ثم ضربه بیده، فاذا هو اجوف، فدخل من فیه و خرج من دبره، و قال لاصحابه الذین معه من الملائکة: هذا خلق اجوف، لا یثبت و لا یتماسک. و قال النبى (ص): «خلق اللَّه آدم مما قد وصف لکم من طین، و خلقت الملائکة من نور». و درست آنست که اللَّه تعالى قبضهاى خاک که آدم را از آن آفرید از روى زمین خود گرفت، یدل على ذلک ما روى ابو موسى الاشعرى أن النبى (ص) قال: «ان اللَّه تعالى خلق آدم من قبضة قبضها من جمیع الارض، فجاء بنو آدم على قدر الارض، منهم الاحمر و الأبیض و الاسود و بین ذلک، و السهل و الحزن و الخبیث و الطّیب»، و قد اورد هذا الحدیث ابو داود سلیمان بن الاشعث السجستانى رحمة اللَّه فى سنته. و علیه اهل السنة و الجماعة.
قومى گفتند: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ با آدم شود، ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ با فرزندان. یعنى: خلقنا اباکم ثم صورناکم فى ظهره، و فى ذلک ما روى: ان النبى (ص) قال: «خلق اللَّه آدم، ثم مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذریة» و ذکر الحدیث. این آفرینش اول است که فرزندان آدم را نگاشتند، و ایشان را از صلب وى بیرون آوردند، و برو عرض کردند. میان ابى کعب و عبد اللَّه عباس در آن خلاف است. عبد اللَّه عباس گفت: نطف بودند، ابى کعب گفت: ارواح بودند. قومى گفتند: خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ هر دو با فرزندان شود، یعنى: خلقناکم فى اصلاب الآباء، ثم صورناکم فى بطون الامهات، و فى ذلک ما روى: ان النبى (ص) قال: «اذا اراد اللَّه خلق عبد، فجامع الرجل المرأة طار ماؤه فى کل عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه عز و جل، ثم احضره کل عرق له فى اىّ صورة ما شاء رکبه»، و قیل: خلقناکم نطفا و علقا و مضغا، ثم صوّرناکم بالوجوه و العیون و الاعضاء.
و فى ذلک ما روى ان النبى (ص) قال: «ان خلق احدکم یجمع فى بطن امه اربعین لیلة، ثم یکون علقة مثل ذلک، ثم یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا بأربع کلمات، فیقول: اکتب اجله و رزقه. و شقىّ او سعید»، و فى بعض الآثار: «ان اللَّه عز و جل خلق الارض و السماء و الجامدات اظهارا لقدرته، و خلق الملائکة و الشیاطین و الجن اظهارا لسلطانه و هیبته، و خلق بنى آدم اظهارا لمغفرته و رحمته.»
ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ بر قول اوّل «ثم» بموقع خویش افتاده، و سخن بر یک نظم راست است بترتیب خویش، که خلق و تصویر و خطاب هر سه با آدم شود. اول خلق وى بود از گل، پس تصویر، پس خطاب، و اگر خلق و تصویر با فرزندان شود پس «ثم» معنى آنست که: ثمّ اخبرکم انّا قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ لآدم مع الملائکة، و فى علم اللَّه. و در بعضى تفسیر آوردهاند که رب العزة دو بار فریشتگان را سجود فرمود: آدم را یک بار آن گه که خلقت وى تمام گشته بود، و ذلک قوله: فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ، و یک بار آن گه که گفت: أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. و این قول بر خلاف اجماع مفسران است. قومى گفتند: بیست و اند فریشته بودند که ایشان را سجود فرمودند. قومى گفتند: فریشتگان زمین را فرمودند، و قول درست آنست که همه فریشتگان بودند، که رب العزّة گفت: فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، و این نهایت توکید است. کلهم دلیل است که همه سجود کردند نه بعضى، و اجمعون دلیل سرعت طاعت است یعنى که همه بهم بودند در یک وقت نه در اوقات مختلفه، و تمامى شرح این قصه در سورة البقرة رفت.
قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ این سؤال توبیخ و تعنیف است، و «لا» زیادة است، یعنى: ما منعک ان تسجد اذ أمرتک؟ این دلیل است که على الانفراد او را سجود فرمودند، پس با فریشتگان در خطاب شد، و رب العالمین دانست که چه چیز او را بازداشت از سجود، لکن خواست که وى را درین سؤال توبیخ کند، و تا آنچه در دل دارد بزبان بگوید، و با خلق نماید، که وى معاند است، تا این معنى موعظتى باشد فرزند آدم را، و زجرى باشد ایشان را از نافرمانى.
قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ یعنى منعنى من السجود له انى خیر منه، اذ کنت ناریا و کان طینیا، و النّار تغلب الطین. قال ابن عباس: اول من قاس ابلیس، فأخطأ القیاس، فمن قاس الدین بشىء من رأیه قرنه اللَّه مع ابلیس، و قال ابن سیرین: اوّل من قاس ابلیس، و ما عبدت الشمس و القمر الا بالمقاییس. ابلیس قیاس کرد، و در قیاس خطا کرد گفت: من از آتشم، و آدم از گل، و آتش به از گل، پس من بهام از آدم. قیاس کرد و در قیاس خطا کرد، که بعضى جواهر بر بعضى تفضیل نهاد، بىآنکه وى را در آن علمى بود. جوهر آتش بپسندید، و جوهر گل بنکوهید، و ندانست که این دو جوهر دو خلقاند از خلق خدا، که منافع عباد را آفریدهاند، و از آنجا که جوهریت است همه یکساناند اگر اختلافیست در اعراض و اوصاف است، و اگر ناچار است تفضیل بعضى بر بعضى، پس گل فضل دارد بر آتش. از وجوه یکى آنکه در جوهر گل رزانت است و سکون و وقار و حلم و حیا و صبر، و این داعیه توبه و تواضع و تضرع است و موجب مغفرت، و در جوهر آتش خفّت و طیش و حدّت است و ارتفاع و اضطراب، و این داعیه تمرد و استکبار است و موجب لعنت. دیگر وجه آنست که گل سبب جمع است، و آتش سبب تفریق.
سوم: آتش سبب عذاب است، و گل سبب عذاب نیست. چهارم خبر ناطق است که: تراب الجنة مشک اذفر، و در هیچ خبر نیامد که در بهشت آتش است، یا در آتش خاک است. چون درست شد که آتش را بر گل فضل است، و تفضیل جواهر بعضى بر بعضى وجه نیست، معلوم گشت که قیاس ابلیس خطا بود و عین معصیت و موجب لعنت، اما قیاس صحیح روا باشد و عین طاعت بود، چنان که ابراهیم (ع) کرد: چون غروب کواکب و شمس و قمر دید دلیل گرفت بر حدوث آن، و دانست که آن را محدثى و مدبرى است. از آن برگشت، و روى در طلب حق نهاد، گفت: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً الایة. لا جرم رب العزة او را از آن باز نزد، و از وى طاعت شمرد. و گفتهاند: جواب این سخن که ابلیس گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ آنست که اینجا گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
. فردا که کرامت آدم آشکارا گردد ابلیس گوید: کاشکى من از آن خاک بودمى که آدم را از آن آفریدهاند.
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها یعنى من الجنة. و قیل: من السماء. فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها یعنى فى الجنة. معنى آنست که از بهشت بیرون شو، و از آسمان بزیر شو. آن کس که برترى جوید و فرمان را مخالف بود، وى را نرسد و نسزد که در بهشت نشیند، یا در آسمان. و الفرق بین النزول و الهبوط ان النزول یقتضى انه منزلة بعد منزلة، و لیس کذلک الهبوط، لانه کالانحدار فى المرور الى جهة السفل دفعة واحدة، و گفتهاند: «منها» و «فیها» هر دو با زمین شود، اى: فاهبط من الارض الى جزائر البحور، فما یکون لک ان تتکبّر فى الارض على آدم و ولده! میگوید: ترا نرسد که در زمین تکبر کنى، و برترى جویى بر آدم و فرزندان. اکنون وطن ابلیس در جزائر است، و عرش او بر بحر است، و سلطان و عظمت او آنجا روان است. کس وى را در زمین نبیند مگر بصورت پیرى شکسته، بر وى جامهاى کهنه، بر هیئت دزدان ترسان و لرزان. و قیل: فَاهْبِطْ مِنْها یعنى من المرتبة التی انت فیها، فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها اى تترفع و تمتنع عمّا امرت به. فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ الأذلاء بترک الطاعة.
قالَ أَنْظِرْنِی ابلیس تا بروز قیامت زمان خواست، و درین زمان خواستن مراد وى آن بود تا مرگ نچشد، گفت: أنظرنى اى: امهلنى، إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ من قبورهم، و هو النفخة الآخرة عند قیام الساعة. رب العزة گفت: إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ رو که ترا زمان دادم. قومى گفتند: این انظار تا بنفخه اولى است. قومى گفتند: تا بروز قیامت. و درست آنست که وقت آن معین نیست، که رب العزّة بجواب وى نگفت: انک من المنظرین الى یوم یبعثون، و لا الى یوم القیامة، و آنجا که گفت: إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ در آن تعیین وقت نیست، و این تعیین در حق هیچ کس مقتضى حکمت نیست، که هر که داند که تا کى میزید، نفس خود فرا پى مرادات و شهوات و ارتکاب محظورات دارد، و توبه و عذر خواستن همیشه در تأخیر مىنهد، تا بآن وقت معیّن نزدیک گردد، آن گه توبه کند، پس در تعیین وقت مرگ اغراء است بر معاصى و دلیرى، و این در دین روا نیست، و بحکمت راست نیست.
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی اى فبما اضللتنى و لعنتنى و خیّبتنى و أهلکتنى. گفتهاند: این «ما» مصدرى است، یعنى باغوائک ایاى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ، اى اترصد لهم فأصدهم عن سلوک الصراط المستقیم، و هو الدین القیم، و قیل: هو طریق الجنة، و قیل: طریق مکّة.
قال النبى (ص): «انّ الشیطان قعد لابن آدم بطرقه، فقعد له بطریق الاسلام، فقال أ تسلم و تذر دینک و دین آبائک؟! فعصاه، فأسلم. ثم قعد له بطریق الهجرة، فقال: أ تهاجر و تذر أرضک و دیارک؟ فعصاه، و هاجر. ثم قعد له بطریق الجهاد، و هو جهد النفس و المال، قال: تقاتل فتقتل، فتنکح المرأة، و یقسم المال؟! فعصاه، فجاهد.
یکى از علماء دین و اصحاب حدیث در مسجد حرام نشسته بود نام وى طاوس.
فقیهى قدرى در پیش وى شد. طاوس بچشم انکار در وى نگرست، و او را از مسجد بیرون کرد. یکى گفت طاوس را که: این مردى فقیه است، بر وى مىاستخفاف کنى؟! طاوس گفت: ابلیس افقه منه، یقول ابلیس: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی، و هذا یقول: انا اغویت نفسى، یعنى که ابلیس اغواء و اضلال از حق دید، و قدرى از خود مىبیند، پس ابلیس ازو فقیهتر بود.
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ آن گه در آیم بر ایشان مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ از پیش ایشان، یعنى از سوى دنیاى ایشان بأمل دراز نمودن، وَ مِنْ خَلْفِهِمْ و از سوى آخرت ایشان بفراموش کردن آن بر ایشان، وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ و از سوى دین ایشان، چنان که آنجا گفت: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ اى من قبل الدین، وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ من قبل دنیاهم و امانیهم، و یقال من بین ایدیهم من قبل الآخرة، فأزین لهم التکذیب بالبعث و بالجنة و النار، و من خلفهم، یعنى من قبل الدنیا فأزینها فى اعینهم، فأرغّبهم فیها، فلا یعطون فیها حقا، و عن ایمانهم، یعنى من قبل دینهم، فان کانوا على هدى شبهته علیهم، حتى یشکّوا فیه، و ان کانوا على ضلالة زیّنتها لهم، و عن شمائلهم، یعنى من قبل الشهوات و اللذات من المعاصى و أشتهیها الیهم، و یقال: من بین ایدیهم مکابرة، و من خلفهم مخاتلة، و عن ایمانهم من طریق الهدى، و عن شمائلهم الاحتجاج بحجج المضلین.
قال ابن عباس: و لم یقل من فوقهم، لان رحمة اللَّه تنزل علیهم من فوقهم، و لم یقل من تحتهم، لان الإتیان منه موحش. و قال فى الاولیین «من» لابتداء الغایة، و فى الآخریین «عن»، لان «عن» یدل على الانحراف. وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ موحدین مطیعین. قال الحسن: لما اغوى آدم (ع) علم أن ذریته اضعف منه، فقال اللَّه: وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ.
قالَ اخْرُجْ اى قال اللَّه لابلیس اخرج منها. این امر اهانت است نه امر تکلیف، و اگر نه امر اهانت بودى امتناع نمودى، چنان که در اسْجُدُوا لِآدَمَ کرد. قالَ اخْرُجْ مِنْها اى من الجنة، مَذْؤُماً اى مذموما معیبا بأبلغ الذم و العیب. الذام و الذیم و الذم، العیب.
مَدْحُوراً اى مطرودا مبعّدا من رحمة اللَّه، و قیل: مطرودا من السماء. لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ این لام ایدر لام قسم است، و لَأَمْلَأَنَّ این لام جواب قسم است، اى لمن تبعک منهم على دینک من اولاد آدم لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ یعنى من الکافرین و قرنائهم من الشیاطین.
کرر الخروج فى هذه الآیات ثلاث مرات، لان الاول خروج مطلق، و الثانى خروج بصفة صغار و ذل، و الثالث بصفة طرد و ذم شدید. قال سعید بن المسیب: ابلیس ابو الشیاطین، و هم ذکور و اناث، یتوالدون و لا یموتون، و الجانّ ابو الجن، و هم ذکور و اناث، یتوالدون و یموتون، و الملائکة لیسوا بذکور و لا اناث، و لا یتوالدون و لا یموتون.
خلق آدم را منزلت خلق همگان داد، و مضاف الیه بجاى مضاف نهاد. و قول جمهور مفسران در خلق و تصویر آدم (ع) آنست که: رب العزة چون خواست که آدم را بیافریند، بزمین وحى آمد که: انى خالق منک خلقا، منهم من یطیعنى، و منهم من یعصینى، فمن اطاعنى ادخلته الجنة، و من عصانى ادخلته النار.
گفت: من از تو خلقى خواهم آفرید ازیشان هست که فرمان بردارى کند، و هست که نافرمان شود. هر که فرمان بردار بود، او را ببهشت فرو آرم، و هر که نافرمان بود او را بآتش بسوزم.
پس جبرئیل را فرستاد، تا قبضهاى خاک بردارد. زمین بفریاد آمد: انى اعوذ بعزة الذى ارسلک أن تأخذ منى الیوم شیئا یکون فیه غدا للنّار نصیب. زمین بزنهار آمد جبرئیل او را زنهار داد، و بازگشت. میکائیل آمد بفرمان حق تا قبضهاى بردارد، همان شنید و بازگشت. ملک الموت آمد بفرمان حق جل جلاله. زمین همان گفت. ملک الموت جواب داد که: و أنا اعوذ بعزته ان اعصى له امرا. قبضهاى برگرفت از چهار گوشه زمین، از روى آنکه در آن هم شور بود و هم خوش، هم سرخ و هم سیاه و هم سپید، هم هامون و هم شکسته. لا جرم فرزندان آدم مختلف آمدند چنان که قبضه خاک مختلف بود، فمنهم الطیّب و الخبیث و الصالح و الجمیل و القبیح. از آن است که رنگهاشان مختلف است، و صورتها و لونها و خلقها مختلف. قال اللَّه تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمِینَ.
ملک الموت آن خاک بآسمان برد، و فرمودند تا آن خاک بآب خوش و آب شورتر کردند. ازینجاست که طبایع و اخلاق فرزندان آدم متفاوت است: بعضى خوشخوىاند، و بعضى بد خوى. پس جبرئیل را فرمود تا از روضه مدینه آنجا که قبر مصطفى است صلوات اللَّه علیه، قبضهاى سپید برداشت، قبضه نورانى که نور زمین از آن بود، و بحوض کوثر و تسنیم و سلسبیلتر کردند، و بیالودند، و از آن شمامهاى بساختند همچون دانه مروارید روشن، و بآسمانها بگردانیدند، تا آسمانیان و جمله کروبیان و قدیسان محمّد را صلى اللَّه علیه بشناختند، و فضل و کرامت وى بدیدند، پیش از آنکه آدم را شناختند. پس آن شمامه در طینت آدم نهادند، و مایه خمیر وى کردند، و روزگارى چنین فرو گذاشتند، طینا لازبا، گلى دوسنده. پس روزگارى برآمد تا صلصال گشت گلى خشک. صلصل اى صوّت، و حکمت درین گل خشک آن بود تا عالمیان بدانند که کار وى بصنع و قدرت بود نه بطبع و حیلت، فان الطین الیابس لا ینقاد و لا یتأتى تصویره. پس رب العزة بکمال قدرت خویش، و جلال عزت خویش آن را جسدى ساخت افکنده میان مکّه و طائف بر طریق فریشتگان چهل سال. اینست که رب العالمین گفت: هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً. قال: و کلّما مرّ به ملأ من الملائکة عجبوا من حسن صورته و طول قامته، و لم یکونوا رأوا قبل ذلک مثله، و مرّ به ابلیس، فقال: لامر ما خلقت؟ ثم ضربه بیده، فاذا هو اجوف، فدخل من فیه و خرج من دبره، و قال لاصحابه الذین معه من الملائکة: هذا خلق اجوف، لا یثبت و لا یتماسک. و قال النبى (ص): «خلق اللَّه آدم مما قد وصف لکم من طین، و خلقت الملائکة من نور». و درست آنست که اللَّه تعالى قبضهاى خاک که آدم را از آن آفرید از روى زمین خود گرفت، یدل على ذلک ما روى ابو موسى الاشعرى أن النبى (ص) قال: «ان اللَّه تعالى خلق آدم من قبضة قبضها من جمیع الارض، فجاء بنو آدم على قدر الارض، منهم الاحمر و الأبیض و الاسود و بین ذلک، و السهل و الحزن و الخبیث و الطّیب»، و قد اورد هذا الحدیث ابو داود سلیمان بن الاشعث السجستانى رحمة اللَّه فى سنته. و علیه اهل السنة و الجماعة.
قومى گفتند: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ با آدم شود، ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ با فرزندان. یعنى: خلقنا اباکم ثم صورناکم فى ظهره، و فى ذلک ما روى: ان النبى (ص) قال: «خلق اللَّه آدم، ثم مسح ظهره بیمینه، فاستخرج منه ذریة» و ذکر الحدیث. این آفرینش اول است که فرزندان آدم را نگاشتند، و ایشان را از صلب وى بیرون آوردند، و برو عرض کردند. میان ابى کعب و عبد اللَّه عباس در آن خلاف است. عبد اللَّه عباس گفت: نطف بودند، ابى کعب گفت: ارواح بودند. قومى گفتند: خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ هر دو با فرزندان شود، یعنى: خلقناکم فى اصلاب الآباء، ثم صورناکم فى بطون الامهات، و فى ذلک ما روى: ان النبى (ص) قال: «اذا اراد اللَّه خلق عبد، فجامع الرجل المرأة طار ماؤه فى کل عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه عز و جل، ثم احضره کل عرق له فى اىّ صورة ما شاء رکبه»، و قیل: خلقناکم نطفا و علقا و مضغا، ثم صوّرناکم بالوجوه و العیون و الاعضاء.
و فى ذلک ما روى ان النبى (ص) قال: «ان خلق احدکم یجمع فى بطن امه اربعین لیلة، ثم یکون علقة مثل ذلک، ثم یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه عز و جل الیه ملکا بأربع کلمات، فیقول: اکتب اجله و رزقه. و شقىّ او سعید»، و فى بعض الآثار: «ان اللَّه عز و جل خلق الارض و السماء و الجامدات اظهارا لقدرته، و خلق الملائکة و الشیاطین و الجن اظهارا لسلطانه و هیبته، و خلق بنى آدم اظهارا لمغفرته و رحمته.»
ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ بر قول اوّل «ثم» بموقع خویش افتاده، و سخن بر یک نظم راست است بترتیب خویش، که خلق و تصویر و خطاب هر سه با آدم شود. اول خلق وى بود از گل، پس تصویر، پس خطاب، و اگر خلق و تصویر با فرزندان شود پس «ثم» معنى آنست که: ثمّ اخبرکم انّا قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ لآدم مع الملائکة، و فى علم اللَّه. و در بعضى تفسیر آوردهاند که رب العزة دو بار فریشتگان را سجود فرمود: آدم را یک بار آن گه که خلقت وى تمام گشته بود، و ذلک قوله: فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ، و یک بار آن گه که گفت: أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. و این قول بر خلاف اجماع مفسران است. قومى گفتند: بیست و اند فریشته بودند که ایشان را سجود فرمودند. قومى گفتند: فریشتگان زمین را فرمودند، و قول درست آنست که همه فریشتگان بودند، که رب العزّة گفت: فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، و این نهایت توکید است. کلهم دلیل است که همه سجود کردند نه بعضى، و اجمعون دلیل سرعت طاعت است یعنى که همه بهم بودند در یک وقت نه در اوقات مختلفه، و تمامى شرح این قصه در سورة البقرة رفت.
قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ این سؤال توبیخ و تعنیف است، و «لا» زیادة است، یعنى: ما منعک ان تسجد اذ أمرتک؟ این دلیل است که على الانفراد او را سجود فرمودند، پس با فریشتگان در خطاب شد، و رب العالمین دانست که چه چیز او را بازداشت از سجود، لکن خواست که وى را درین سؤال توبیخ کند، و تا آنچه در دل دارد بزبان بگوید، و با خلق نماید، که وى معاند است، تا این معنى موعظتى باشد فرزند آدم را، و زجرى باشد ایشان را از نافرمانى.
قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ یعنى منعنى من السجود له انى خیر منه، اذ کنت ناریا و کان طینیا، و النّار تغلب الطین. قال ابن عباس: اول من قاس ابلیس، فأخطأ القیاس، فمن قاس الدین بشىء من رأیه قرنه اللَّه مع ابلیس، و قال ابن سیرین: اوّل من قاس ابلیس، و ما عبدت الشمس و القمر الا بالمقاییس. ابلیس قیاس کرد، و در قیاس خطا کرد گفت: من از آتشم، و آدم از گل، و آتش به از گل، پس من بهام از آدم. قیاس کرد و در قیاس خطا کرد، که بعضى جواهر بر بعضى تفضیل نهاد، بىآنکه وى را در آن علمى بود. جوهر آتش بپسندید، و جوهر گل بنکوهید، و ندانست که این دو جوهر دو خلقاند از خلق خدا، که منافع عباد را آفریدهاند، و از آنجا که جوهریت است همه یکساناند اگر اختلافیست در اعراض و اوصاف است، و اگر ناچار است تفضیل بعضى بر بعضى، پس گل فضل دارد بر آتش. از وجوه یکى آنکه در جوهر گل رزانت است و سکون و وقار و حلم و حیا و صبر، و این داعیه توبه و تواضع و تضرع است و موجب مغفرت، و در جوهر آتش خفّت و طیش و حدّت است و ارتفاع و اضطراب، و این داعیه تمرد و استکبار است و موجب لعنت. دیگر وجه آنست که گل سبب جمع است، و آتش سبب تفریق.
سوم: آتش سبب عذاب است، و گل سبب عذاب نیست. چهارم خبر ناطق است که: تراب الجنة مشک اذفر، و در هیچ خبر نیامد که در بهشت آتش است، یا در آتش خاک است. چون درست شد که آتش را بر گل فضل است، و تفضیل جواهر بعضى بر بعضى وجه نیست، معلوم گشت که قیاس ابلیس خطا بود و عین معصیت و موجب لعنت، اما قیاس صحیح روا باشد و عین طاعت بود، چنان که ابراهیم (ع) کرد: چون غروب کواکب و شمس و قمر دید دلیل گرفت بر حدوث آن، و دانست که آن را محدثى و مدبرى است. از آن برگشت، و روى در طلب حق نهاد، گفت: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً الایة. لا جرم رب العزة او را از آن باز نزد، و از وى طاعت شمرد. و گفتهاند: جواب این سخن که ابلیس گفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ آنست که اینجا گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً
. فردا که کرامت آدم آشکارا گردد ابلیس گوید: کاشکى من از آن خاک بودمى که آدم را از آن آفریدهاند.
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها یعنى من الجنة. و قیل: من السماء. فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها یعنى فى الجنة. معنى آنست که از بهشت بیرون شو، و از آسمان بزیر شو. آن کس که برترى جوید و فرمان را مخالف بود، وى را نرسد و نسزد که در بهشت نشیند، یا در آسمان. و الفرق بین النزول و الهبوط ان النزول یقتضى انه منزلة بعد منزلة، و لیس کذلک الهبوط، لانه کالانحدار فى المرور الى جهة السفل دفعة واحدة، و گفتهاند: «منها» و «فیها» هر دو با زمین شود، اى: فاهبط من الارض الى جزائر البحور، فما یکون لک ان تتکبّر فى الارض على آدم و ولده! میگوید: ترا نرسد که در زمین تکبر کنى، و برترى جویى بر آدم و فرزندان. اکنون وطن ابلیس در جزائر است، و عرش او بر بحر است، و سلطان و عظمت او آنجا روان است. کس وى را در زمین نبیند مگر بصورت پیرى شکسته، بر وى جامهاى کهنه، بر هیئت دزدان ترسان و لرزان. و قیل: فَاهْبِطْ مِنْها یعنى من المرتبة التی انت فیها، فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها اى تترفع و تمتنع عمّا امرت به. فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ الأذلاء بترک الطاعة.
قالَ أَنْظِرْنِی ابلیس تا بروز قیامت زمان خواست، و درین زمان خواستن مراد وى آن بود تا مرگ نچشد، گفت: أنظرنى اى: امهلنى، إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ من قبورهم، و هو النفخة الآخرة عند قیام الساعة. رب العزة گفت: إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ رو که ترا زمان دادم. قومى گفتند: این انظار تا بنفخه اولى است. قومى گفتند: تا بروز قیامت. و درست آنست که وقت آن معین نیست، که رب العزّة بجواب وى نگفت: انک من المنظرین الى یوم یبعثون، و لا الى یوم القیامة، و آنجا که گفت: إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ در آن تعیین وقت نیست، و این تعیین در حق هیچ کس مقتضى حکمت نیست، که هر که داند که تا کى میزید، نفس خود فرا پى مرادات و شهوات و ارتکاب محظورات دارد، و توبه و عذر خواستن همیشه در تأخیر مىنهد، تا بآن وقت معیّن نزدیک گردد، آن گه توبه کند، پس در تعیین وقت مرگ اغراء است بر معاصى و دلیرى، و این در دین روا نیست، و بحکمت راست نیست.
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی اى فبما اضللتنى و لعنتنى و خیّبتنى و أهلکتنى. گفتهاند: این «ما» مصدرى است، یعنى باغوائک ایاى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ، اى اترصد لهم فأصدهم عن سلوک الصراط المستقیم، و هو الدین القیم، و قیل: هو طریق الجنة، و قیل: طریق مکّة.
قال النبى (ص): «انّ الشیطان قعد لابن آدم بطرقه، فقعد له بطریق الاسلام، فقال أ تسلم و تذر دینک و دین آبائک؟! فعصاه، فأسلم. ثم قعد له بطریق الهجرة، فقال: أ تهاجر و تذر أرضک و دیارک؟ فعصاه، و هاجر. ثم قعد له بطریق الجهاد، و هو جهد النفس و المال، قال: تقاتل فتقتل، فتنکح المرأة، و یقسم المال؟! فعصاه، فجاهد.
یکى از علماء دین و اصحاب حدیث در مسجد حرام نشسته بود نام وى طاوس.
فقیهى قدرى در پیش وى شد. طاوس بچشم انکار در وى نگرست، و او را از مسجد بیرون کرد. یکى گفت طاوس را که: این مردى فقیه است، بر وى مىاستخفاف کنى؟! طاوس گفت: ابلیس افقه منه، یقول ابلیس: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی، و هذا یقول: انا اغویت نفسى، یعنى که ابلیس اغواء و اضلال از حق دید، و قدرى از خود مىبیند، پس ابلیس ازو فقیهتر بود.
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ آن گه در آیم بر ایشان مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ از پیش ایشان، یعنى از سوى دنیاى ایشان بأمل دراز نمودن، وَ مِنْ خَلْفِهِمْ و از سوى آخرت ایشان بفراموش کردن آن بر ایشان، وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ و از سوى دین ایشان، چنان که آنجا گفت: إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمِینِ اى من قبل الدین، وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ من قبل دنیاهم و امانیهم، و یقال من بین ایدیهم من قبل الآخرة، فأزین لهم التکذیب بالبعث و بالجنة و النار، و من خلفهم، یعنى من قبل الدنیا فأزینها فى اعینهم، فأرغّبهم فیها، فلا یعطون فیها حقا، و عن ایمانهم، یعنى من قبل دینهم، فان کانوا على هدى شبهته علیهم، حتى یشکّوا فیه، و ان کانوا على ضلالة زیّنتها لهم، و عن شمائلهم، یعنى من قبل الشهوات و اللذات من المعاصى و أشتهیها الیهم، و یقال: من بین ایدیهم مکابرة، و من خلفهم مخاتلة، و عن ایمانهم من طریق الهدى، و عن شمائلهم الاحتجاج بحجج المضلین.
قال ابن عباس: و لم یقل من فوقهم، لان رحمة اللَّه تنزل علیهم من فوقهم، و لم یقل من تحتهم، لان الإتیان منه موحش. و قال فى الاولیین «من» لابتداء الغایة، و فى الآخریین «عن»، لان «عن» یدل على الانحراف. وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ موحدین مطیعین. قال الحسن: لما اغوى آدم (ع) علم أن ذریته اضعف منه، فقال اللَّه: وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ.
قالَ اخْرُجْ اى قال اللَّه لابلیس اخرج منها. این امر اهانت است نه امر تکلیف، و اگر نه امر اهانت بودى امتناع نمودى، چنان که در اسْجُدُوا لِآدَمَ کرد. قالَ اخْرُجْ مِنْها اى من الجنة، مَذْؤُماً اى مذموما معیبا بأبلغ الذم و العیب. الذام و الذیم و الذم، العیب.
مَدْحُوراً اى مطرودا مبعّدا من رحمة اللَّه، و قیل: مطرودا من السماء. لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ این لام ایدر لام قسم است، و لَأَمْلَأَنَّ این لام جواب قسم است، اى لمن تبعک منهم على دینک من اولاد آدم لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ یعنى من الکافرین و قرنائهم من الشیاطین.
کرر الخروج فى هذه الآیات ثلاث مرات، لان الاول خروج مطلق، و الثانى خروج بصفة صغار و ذل، و الثالث بصفة طرد و ذم شدید. قال سعید بن المسیب: ابلیس ابو الشیاطین، و هم ذکور و اناث، یتوالدون و لا یموتون، و الجانّ ابو الجن، و هم ذکور و اناث، یتوالدون و یموتون، و الملائکة لیسوا بذکور و لا اناث، و لا یتوالدون و لا یموتون.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ یا آدَمُ اسْکُنْ اى: و قلنا له بعد اخراج ابلیس من الجنة: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ اى اتخذاها مسکنا تسکنان فیه. پس از آنکه ابلیس نافرمانى کرد، و او را از بهشت بیرون کردند، با آدم (ع) این خطاب رفت که: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ. اى آدم! در جنة الخلد آرام گیر تو و جفت تو حوا، و آن را مسکن خویش سازید. سکون ضد، حرکت است، و ساکن منزل اگر چه حرکت کند، او را ساکن گویند، که سکون بر حرکت غلبه دارد در بیشترین اوقات شبانروز. و این بهشت که آدم را فرمودند تا در آن نشیند جنة الخلد است، که رب العزة مؤمنان را آفریده، و ایشان را وعده داده که در آن شوند، و ذلک فى قوله: قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ؟ مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ، تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا. قومى از اهل بدعت گفتند: آن بهشتى بود در آسمان که آدم و حوا را بود على الخصوص، نه آن جنة الخلد که مؤمنان را وعده دادهاند، و قومى گفتند: در زمین بود آن بهشت، و این هر دو قول باطلست، و قول درست آنست که اول گفتیم.
فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما متى شئتما، و أین شئتما و کیف شئتما. وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ یقال: قرب الشیء، لازم، و قربته متعدّ، و الشجرة هى شجرة العلم، من اکل منها علم الخیر و الشر، و قیل: شجرة الخلد التی تأکل منها الملائکة، و قیل: شجرة من اکل منها احدث، و لا ینبغى أن یکون فى الجنة حدث. و عن اهل الکتابین انها شجرة الحنظل، اى لیستدلا على مرارة احوال الدنیا، و قیل: هى الکرم. قال سعید بن المسیب: و اللَّه ما اکل منها و هو یعقل، و لکن حوا عصرت الکرم فسقته حتى سکر، ثم قادته.
فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ موضعه من الاعراب نصب على الجواب، و قیل جزم على النهى.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ اى وسوس الیهما. قیل: کان وسواسا و الهاما، و قیل: کان کلاما، لقوله عقیبه: «وَ قالَ ما نَهاکُما»، و قیل: اصل الوسوسة الدعاء الى امر بصورت خفىّ کالخشخشة و الهینمة. لِیُبْدِیَ لَهُما این لام لام عاقبت گویند، یعنى: ان عاقبة تلک الوسوسة ادّت الى ان بدت لهما سوآتهما. سوآة نامى است آن موضع را از عورت که پوشیدن آن فرض است، آن گه آن را نام نهادند هر چیز را که آدمى آن را پوشیده خواهد از افعال فواحش. یقال: وجدت فلانا على سوأة، اى على فاحشة، و قابیل گفت برادر خویش را: «سَوْأَةَ أَخِی». جیفه هابیل را سوأة خواند از بهر آنکه نمیخواست که او را کشته بینند، که در ظهور او سوأة فعل قابیل مىپیدا شد. قتاده گفت: هما کانا لا یریان سوآتهما قبل المعصیة، و قیل: لم یکن یرى کل واحد منهما عورة صاحبه قبل المعصیة، فلما عصیا بدت عوراتهما.
وَ قالَ ما نَهاکُما این قال تفسیر وسوسه است، عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ یعنى عن اکلها، إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ یعنى: ان لا تکونا ملکین لا تموتان کما لا تموت الملائکة، و قیل: ان لا تکونا ملکین بکسر اللام من الملک، اخذ من قوله: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى. أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ اى الباقین الذین لا یموتون.
وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ اول کسى که سوگند بدروغ خورد ابلیس بود، و ایشان را فریفته بسوگند کرد. ندانسته بودند که کسى باشد که به اللَّه سوگند بدروغ خورد. ازینجا گفتهاند که: مؤمن را باللّه توان فریفت، و منه قول بعضهم: من خادعنا باللّه خدعنا به.
قال النبى (ص): «المؤمن غر کریم و الفاجر خب لئیم».
ابلیس گفت: مرا پیش از شما آفریدند، و آن دانم که شما ندانید. نصیحت من بپذیرید. و آن گه سوگند یاد کرد به اللَّه که من شما را نیکخواهم. این درخت درخت خلد است. ازین بخورید تا ایدر جاوید بمانید. رب العالمین گفت: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ حطّهما الى المعصیة، و جرّاهما على المخالفة، و زیّن لهما الباطل، و غرّهما بهذه الیمین. و معنى الغرور اظهار النصح مع ابطال الشر. فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما ظهرت عورة بعضهما لبعض، و نزع عنهما لباسهما، و کان من نور لم یبق منه علیهما شىء الا ما فى الاطراف و هى الاظافیر.
قال ابن عباس: کانت کسوتهما من النور، و قیل: کانت حلّة، و قال قتادة: کان لباس آدم و حوا ظفرا کله، فلما وقعا فى الذنب بدّل بهذا الجلد، و ابقیت منه بقیة فى اناملهما، لیتذکّرا بذلک اول حالهما.
روى ابى بن کعب عن النبى (ص)، قال: «ان آدم کان رجلا طوالا، کأنه نخلة سحوق کثیر شعر الرأس، فلما وقعا فیما وقع من الخطیئة بدت له سوآته، و کان لا یراها قبل ذلک، فانطلق هاربا فى الجنة، فتعلقت به شجرة من شجر الجنة. قیل: هى شجرة العناب، و قیل: شجرة التین، فحبسته بشعره، فقال لها: ارسلینى. فقالت: لست بمرسلتک، فناداه ربه: یا آدم: أ منّی تفر؟ قال: رب استحیى منک. قال: یا آدم! الم یکن لک بما ابحتک من الجنة مندوحة عن الشجرة؟! فقال: بلى و عزتک، و لکن ما ظننت ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا. قال: فبعزتى لأهبطنک الى الارض، ثم لا تنال العیش الا کدّا. قال: فعلّم صنعة الحدید، و أمر بالحرث، فحرث، و زرع، ثم سقى، حتى اذا بلغ حصد، ثم نقّاه، ثم طحنه، ثم خبزه، ثم اکله.
وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما اى اقبلا یرقعان الورق و یلصقان بعضه على بعض کهیئة الثوب لیستترا به. قیل: هو و رق التین، و قیل: و رق الموز. «خصف» بر هم ساختن است تویهاى نعل را، و آنچه بدان ماند، و آن کس را خصاف گویند، و آن چیز را خصیف.
این آیت دلیل است که کشف عورت از عهد آدم باز قبیح است، و اظهار آن معصیت، و فى قوله: فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ ردّ على من زعم انه اذا ذاق الخمر لم یعص اللَّه وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ اى عن اکلها، وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة. روى أن آدم و ابلیس التقیا معا عند رب العالمین، فقیل لآدم: انک لن تلقاه بعد هذا المجلس ابدا، و کل شىء حدثتک نفسک خلاف طاعتى فهو من امر هذا.
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا اسأنا الیها بالمعصیة، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا ذنوبنا و تجاوز عنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ فى العقوبة. گفتهاند: روز عاشورا بود، روز آدینه که اللَّه وى را توبه داد، و توبه وى قبول کرد.
قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ شرح این آیت در سورة البقره مستوفى رفت. روى عن السدى، قال: اخرج آدم من الجنة و معه حجر فى یده الیمنى، و و رق فى الکف الأخرى، فبث الورق فى الهند، فمنه ما ترون من الطیب، و أما الحجر فکان یاقوتة بیضاء، یستضیء بها، فلمّا بنى ابراهیم البیت، فبلغ موضع الحجر، طلب حجرا لیضعه هناک، فجاءه جبرئیل بالحجر من الهند الذى اخرج به آدم من الجنة، فوضعه.
و عن ابى بریدة، قال: لما خلق اللَّه آدم و جرت الروح فیه عطس، فقال: الحمد للَّه. فقال اللَّه تعالى: رحمک ربک یا آدم! سبقت رحمتى غضبى. من ربک؟ قال: انت.
قال: من تعبد؟ قال. ایّاک. فدعى بالحجر، فمسح یده على الحجر کالبیعة.
و روى: ان آدم لما هبط بارض الهند، بکى على الجنة مائتى سنة حتى جرى من عینه الیمنى مثل دجلة، و من عینه الیسرى مثل فرات، فخلق اللَّه ممّا سال من عینه الیمنى الطیر و السباع، و ممّا سال من عینه الیسرى الدر و الیاقوت و الألنجوج و هو العود، و عن ابن عمر، قال: قال رسول اللَّه (ص): دخل ابلیس العراق، فقضى منها حاجته، ثم دخل الشام فطردوه، ثم دخل مصر فباض فیها و فرّخ و بسط عبقریه.
قالَ فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ یعنى: فى الارض عند منتهى آجالکم، وَ مِنْها تُخْرَجُونَ فى القیامة للبعث و الحساب، همانست که جاى دیگر گفت: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى. و عن وهب بن منبه، قال: اوحى اللَّه تعالى الى آدم بعد ما تاب: یا آدم! انى اجمع لک العلم کله فى اربعة کلمات، واحدة لى، و واحدة لک، و واحدة فیما بینى و بینک، و واحدة فیما بینک و بین الناس. فأما التی لى فتعبدنى لا تشرک بى شیئا، و أما التی لک فأجزیک بعملک احوج ما تکون الیه، و أما التی فیما بینى و بینک، فمنک الدعاء و منى الاجابة، و أما التی بینک و بین الناس، فأن ترضى لهم ما ترضى لنفسک. فقال آدم: یا رب! شغلت بطلب الرزق و المعیشة عن التسبیح و العبادة، و لست اعرف ساعات التسبیح من ایام الدنیا. فأهبط اللَّه تعالى دیکا و أسمعه اصوات الملائکة بالتسبیح، فهو اول داجن اتخذه آدم من الخلق. فکان الدیک اذا سمع التسبیح من السماء سبّح فى الارض فسبّح آدم بتسبیحه.
و روى أن اللَّه تعالى اوحى الى آدم (ع) لما اراد أن یهبطه الى الارض: یا آدم! انى انزلک و ذریتک دارا مبنیة على اربع قواعد: اما الاولى فانى اقطع ما تصلون، و الثانیة افرق ما تجمعون، و الثالثة اخرب ما تبنون، و الرابعة امیت ما تلدون، و لذلک قیل:
لدوا للموت و ابنوا للخراب
فکلّکم یصیر الى التراب.
یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً چون ذکر برهنگى آدم و حوا رفت، و اضطرار ایشان بلباس و ستره، منت نهاد بر ایشان در آفرینش لباس ایشان، گفت: یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى: خلقنا، لقوله: وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ اى خلق، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى الماء الذى هو السبب لکل ملبوس انزله من السماء فأسکنه الارض، فنبت به القطن و الکتان و غیره ممّا یکون لباسا للخلق من الثیاب، و تعیش به الدواب و الانعام، فیخرج بذلک اوبارها و اشعارها و اصوافها، فالماء حیاة الأبدان، و الدین حیاة القلوب، و ذلک کله من السماء، و قیل: اصل کل نبات فى الارض انزل مع آدم من الجنة، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً اى الهمناکم کیفیت صنعته، میگوید: شما را الهام دادیم و درآموختیم جامه بافتن، و ساز آن راست کردن، و عورت بآن پوشیدن.
و اول کسى که جامه بافت آدم بود: چون از آسمان بزمین آمد از برهنگى بنالید. جبرئیل آمد، و او را فرمود تا یکى نر میش را بکشت، و آن را پوست کند، و پشم آن برچید، و به حوا داد تا برشت، و آدم از آن جامه صوف بافت بتعلیم جبرئیل. ازینجا گفت مصطفى (ص): «اول من سبح آدم، و کان جبرئیل معلّمه، و آدم تلمیذه ثلاثة ایام».
روى ابو أمامة قال، قال رسول اللَّه (ص): «علیکم بلباس الصوف تعرفون به فى الآخرة، فان النظر فى الصوف یورث فى القلب التفکر، و التفکر یورث الحکمة، و الحکمة تجرى فى الجوف مجرى الدم، فمن کثر تفکره قلّ طعمه، و کلّ لسانه، و من قلّ تفکره کثر طعمه، و عظم بدنه، و قسا قلبه، و القلب القاسى بعید من اللَّه، بعید من الجنة، قریب من النار».
و عن جابر، قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه!
ما تقول فى حرفتى؟ فقال: رسول اللَّه (ص): «حرفتک حرفة ابینا آدم، و ان اللَّه یحب حرفتک، و ان حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات، فمن انف منکم فقد انف من آدم، و من آذاکم فقد آذى آدم».
قوله تعالى: وَ رِیشاً ریش جامهاى باشد که هر قومى را زىّ ایشان بود، تا از دیگران پیدا شوند، چون طیالس اصحاب آن را، و قلانس اصحاب آن را، و اقبیه اصحاب آن را، و أعبیه اصحاب آن را. ابن عباس گفت و مجاهد: الریش هو المال، یقال تریّش الرجل اذا تموّل ابن زید گفت: ما یتجمّلون به من الثیاب الحسنة، و قیل: هو الاثاث، و ما ظهر من المتاع و الثیاب و الفرش. و در شواذّ خواندهاند: «و ریاشا»، فقیل: هو جمع ریش کقدح و قداح و ذئب و ذئاب، و قیل: الریش اسم للمال و ما فیه الجمال، و الریاش الخصب و السعة فى المعاش.
وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ یعنى الحیاء. شرم را لباس التقوى خوانند از بهر آنکه تا شرم بجاى است تقوى بجا است و تا تقوى بجا است ایمان بجا است:
اما و اللَّه ما فى الدین خیر
و لا الدنیا اذا ذهب الحیاء
یعیش المرء ما استحیا بخیر
و یبقى العود ما بقى اللحاء.
و قیل: لباس التقوى هو التشمیر فى الثواب. در خبر است که مصطفى (ص) عم زاده خویش را گفت ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب: «نعم الفتى ربیعة لو قصّر من شعره و شمّر من ثوبه»!
و عبد اللَّه عمر پسر خود را گفت: شمّر ذیلک فانه انقى لثوبک و اتقى لربک. و قیل: لباس التقوى العمل الصالح و العفة و الورع، اى العمل الصالح و العفة و الورع خیر من الثیاب و المال، و قیل: هو السلاح و آلة الحرب، و قیل: هو السمت الحسن فى الدنیا.
قال الحسن فى قوله؟ «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ»: الورع و السمت الحسن من آیات اللَّه على المؤمن. یعنى: من علامات الخیر التی البس اللَّه المؤمن فى الدنیا. و قال ابن عباس فى هذه الایة: أما اللباس فهو الثیاب، و أما الریاش فهو المتاع و المال، و أما التقوى فالعفاف.
ان التقیّ العفیف لا تبدو له عورة و ان کان عاریا من الثیاب، و ان الفاجر بادى العورة و ان کان کاسیا من الثیاب، و ان فجوره یبدى عورته للناس، لا تزال تطّلع منه على شر، و به
قال النبى (ص): «و الذى نفس محمّد بیده ما عمل احد قط سوءا الا البسه اللَّه رداء عمله علانیة، ان خیرا فخیر و ان شرا فشرّ». ثم تلا هذه الآیة: وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ، و قال وهب بن منبه: الایمان عریان، و لباسه التقوى، و زینته الحیاء، و ماله العفة، و ثمرته العمل الصالح.
اما سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان عرب از ثقیف و بنى عامر بن صعصعه و خزاعه و بنى مدلج و جماعتى آن بودند که برهنه طواف خانه مىکردند، مردان بهمه وقت و زنان بشب، و آن برهنگى و جامه برکندن عبادتى مىشناختند و میگفتند: جامهاى که در آن معصیت میکنیم نه روا باشد که بآن طواف خانه کعبه کنند، و رب العالمین این آیت فرستاد، و ایشان را از آن باز زد، یعنى که عورت پوشیدن و پرهیزکارى کردن و سمت نیکو داشتن به است شما را از این جامه برکندن و برهنه گشتن. نافع و ابن عامر و کسایى «وَ لِباسُ» بنصب خوانند معطوف بر «ریشا». باقى برفع خوانند بر ابتدا، و خبره ذلِکَ خَیْرٌ. ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ قال بعضهم اى من فرائضه التی اوجبها بآیاته، یرید ستر العورة. لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ اى یتعظون.
یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ این فتنه ایدر فضیحت است، یعنى: لا یفضحنّکم. اصل فتنه آزمایش است و بر رسیدن، و آنچه نهان است در چیزى بیرون آوردن، چنان که بآتش نقره گذارند تا آنچه در آن است بیرون آید، کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما. این ینزع تفسیر اخراج است، چنان که آنجا گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ. این القاء تفسیر اتحاد است.
لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما این دلیل است که ایشان عورتهاى یکدیگر ندیده بودند. عائشه گفت: ما رایت سوأة رسول اللَّه (ص) قط.
إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ یبلغونکم من حیث لا تبلغونهم.
و یأتونکم من حیث لا تأتونهم. و فى الخبر: ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدم.
ان الشیطان یحضر ابن آدم على کل احیانه. و عن مجاهد، قال: یقول ابلیس: نحن نرى و لا نرى، و نخرج من تحت الثرى، و یعود شیخنا فتى. قال مالک بن دینار: ان عدوا یراک و لا تراه لشدید المؤنة الا من عصمه اللَّه. و قال ذو النون: ان کان هو یراک من حیث لا تراه، فان اللَّه یراه من حیث لا یرى اللَّه، فاستعن باللّه علیه، فان کید الشیطان کان ضعیفا.
وَ قَبِیلُهُ یعنى: و جنوده، من قوله تعالى: وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ، و قیل: خیله و رجله، من قوله تعالى: بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ، و قیل: ذریته، من قوله تعالى: أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ؟
مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ لا ترون اجسادهم، و لا تعلمون مکانهم، لان اجسامهم رقیقة، و فى ابصارنا ضعف عن ادراک الرقیق اللطیف. و عن محمد بن اسحاق، قال: بلغنى ان ابلیس تزوج الحیة التی دخل فى جوفها حین کلّم آدم بعد ما اخرج الجنة، فمنها ذریته.
إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ سلّطناهم علیهم لیزیدوا فى غیّهم. میگوید: ما شیاطین را مسلط کردیم بر کافران، تا در بیراهى و کفرشان بیفزایند.
همانست که جاى دیگر گفت: أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا اى: تحملهم على المعاصى حملا شدیدا، اما المؤمن فلا یقبل قولهم و لا یجیب دعوتهم.
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً فاحشه اینجا کشف عورت است در طواف، و گفتهاند: تحریم بحیره و سائبه و وصیله است، و گفتهاند: عام است در همه معاصى، و درین آیت اضمار است، یعنى: و اذا فعلوا فاحشة عبادة فنهوا عنها، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا میگوید: چون کارى زشت کنند، و آن را از خود عبادتى شناسند، و ایشان را از آن نهى کنند، جواب دهند و گویند: وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا، ما پدران و اسلاف خود را برین یافتیم. چون ایشان را گویند: پدران شما این از کجا گرفتند؟ و از کجا برساختند؟
جواب دهند که: اللَّهُ أَمَرَنا بِها. رب العالمین گفت: یا محمّد! بگوى: إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ. اللَّه بهیچ زشت و ناپسند نفرماید. «فحشاء» و «فاحشه» آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند، و مرد را بد نام کند، و ازینجاست که بخیل را فاحش خواند، از بهر آنکه بخل بهر زبان و در هر کیش و بنزدیک هر قوم نکوهیده است و بخیل بدنام. و در خبر است از مصطفى (ص): «ان اللَّه یبغض الفاحش المتفحش البذى».
اللَّه زشت دارد هر بخیل بدگوى از شرم تهى.
و در خبرست که مردى بار خواست بدر حجره عائشه مادر مؤمنان. رسول خدا (ص) سه بار گفت: بد مرد که اوست. آن گه گفت که: وى را بار ده. چون بار داد، وى را بنواخت، و با وى سخنان خوش گفت. چون بیرون شد عائشه گفت: یا رسول اللَّه! این مرد را آن گفتى که گفتى، و چون درآمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خدا (ص): «ان ابغض الناس الى اللَّه من یکرم اتقاء فحشه».
بترینه مردم، بنزدیک اللَّه آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحش زبان وى.
و بدان که «فاحشه» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى زنا است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ، یعنى الزنا. همانست که درین سورة اعراف گفت: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ. بیک قول این فواحش زنا است، یعنى: حرم الزنا فى السر و العلانیة، و در سورة الاحزاب گفت: مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى الزنا. وجه دوم فاحشه نشوز است زنان را، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى العصیان، و هو النشوز البین من المرأة على زوجها، در سورة الطلاق گفت: وَ لا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مبینة. وجه سوم آنست که در حق قوم لوط گفت در عنکبوت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الرجال فى ادبارهم، و نظیر این در سورة النمل است و درین سورة اعنى سورة الاعراف. چهارم فاحشه معصیت است در شرکت، چنان که رب العزة گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً یعنى ما حرم اهل الجاهلیة على انفسهم فى الشرک، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ یعنى بالمعاصى و هو تحریم الحرث و الانعام و غیر ذلک. أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؟ استفهام انکار یتضمن نهیا.
فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما متى شئتما، و أین شئتما و کیف شئتما. وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ یقال: قرب الشیء، لازم، و قربته متعدّ، و الشجرة هى شجرة العلم، من اکل منها علم الخیر و الشر، و قیل: شجرة الخلد التی تأکل منها الملائکة، و قیل: شجرة من اکل منها احدث، و لا ینبغى أن یکون فى الجنة حدث. و عن اهل الکتابین انها شجرة الحنظل، اى لیستدلا على مرارة احوال الدنیا، و قیل: هى الکرم. قال سعید بن المسیب: و اللَّه ما اکل منها و هو یعقل، و لکن حوا عصرت الکرم فسقته حتى سکر، ثم قادته.
فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ موضعه من الاعراب نصب على الجواب، و قیل جزم على النهى.
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ اى وسوس الیهما. قیل: کان وسواسا و الهاما، و قیل: کان کلاما، لقوله عقیبه: «وَ قالَ ما نَهاکُما»، و قیل: اصل الوسوسة الدعاء الى امر بصورت خفىّ کالخشخشة و الهینمة. لِیُبْدِیَ لَهُما این لام لام عاقبت گویند، یعنى: ان عاقبة تلک الوسوسة ادّت الى ان بدت لهما سوآتهما. سوآة نامى است آن موضع را از عورت که پوشیدن آن فرض است، آن گه آن را نام نهادند هر چیز را که آدمى آن را پوشیده خواهد از افعال فواحش. یقال: وجدت فلانا على سوأة، اى على فاحشة، و قابیل گفت برادر خویش را: «سَوْأَةَ أَخِی». جیفه هابیل را سوأة خواند از بهر آنکه نمیخواست که او را کشته بینند، که در ظهور او سوأة فعل قابیل مىپیدا شد. قتاده گفت: هما کانا لا یریان سوآتهما قبل المعصیة، و قیل: لم یکن یرى کل واحد منهما عورة صاحبه قبل المعصیة، فلما عصیا بدت عوراتهما.
وَ قالَ ما نَهاکُما این قال تفسیر وسوسه است، عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ یعنى عن اکلها، إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ یعنى: ان لا تکونا ملکین لا تموتان کما لا تموت الملائکة، و قیل: ان لا تکونا ملکین بکسر اللام من الملک، اخذ من قوله: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى. أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ اى الباقین الذین لا یموتون.
وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ اول کسى که سوگند بدروغ خورد ابلیس بود، و ایشان را فریفته بسوگند کرد. ندانسته بودند که کسى باشد که به اللَّه سوگند بدروغ خورد. ازینجا گفتهاند که: مؤمن را باللّه توان فریفت، و منه قول بعضهم: من خادعنا باللّه خدعنا به.
قال النبى (ص): «المؤمن غر کریم و الفاجر خب لئیم».
ابلیس گفت: مرا پیش از شما آفریدند، و آن دانم که شما ندانید. نصیحت من بپذیرید. و آن گه سوگند یاد کرد به اللَّه که من شما را نیکخواهم. این درخت درخت خلد است. ازین بخورید تا ایدر جاوید بمانید. رب العالمین گفت: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ حطّهما الى المعصیة، و جرّاهما على المخالفة، و زیّن لهما الباطل، و غرّهما بهذه الیمین. و معنى الغرور اظهار النصح مع ابطال الشر. فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما ظهرت عورة بعضهما لبعض، و نزع عنهما لباسهما، و کان من نور لم یبق منه علیهما شىء الا ما فى الاطراف و هى الاظافیر.
قال ابن عباس: کانت کسوتهما من النور، و قیل: کانت حلّة، و قال قتادة: کان لباس آدم و حوا ظفرا کله، فلما وقعا فى الذنب بدّل بهذا الجلد، و ابقیت منه بقیة فى اناملهما، لیتذکّرا بذلک اول حالهما.
روى ابى بن کعب عن النبى (ص)، قال: «ان آدم کان رجلا طوالا، کأنه نخلة سحوق کثیر شعر الرأس، فلما وقعا فیما وقع من الخطیئة بدت له سوآته، و کان لا یراها قبل ذلک، فانطلق هاربا فى الجنة، فتعلقت به شجرة من شجر الجنة. قیل: هى شجرة العناب، و قیل: شجرة التین، فحبسته بشعره، فقال لها: ارسلینى. فقالت: لست بمرسلتک، فناداه ربه: یا آدم: أ منّی تفر؟ قال: رب استحیى منک. قال: یا آدم! الم یکن لک بما ابحتک من الجنة مندوحة عن الشجرة؟! فقال: بلى و عزتک، و لکن ما ظننت ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا. قال: فبعزتى لأهبطنک الى الارض، ثم لا تنال العیش الا کدّا. قال: فعلّم صنعة الحدید، و أمر بالحرث، فحرث، و زرع، ثم سقى، حتى اذا بلغ حصد، ثم نقّاه، ثم طحنه، ثم خبزه، ثم اکله.
وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما اى اقبلا یرقعان الورق و یلصقان بعضه على بعض کهیئة الثوب لیستترا به. قیل: هو و رق التین، و قیل: و رق الموز. «خصف» بر هم ساختن است تویهاى نعل را، و آنچه بدان ماند، و آن کس را خصاف گویند، و آن چیز را خصیف.
این آیت دلیل است که کشف عورت از عهد آدم باز قبیح است، و اظهار آن معصیت، و فى قوله: فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ ردّ على من زعم انه اذا ذاق الخمر لم یعص اللَّه وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ اى عن اکلها، وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ ظاهر العداوة. روى أن آدم و ابلیس التقیا معا عند رب العالمین، فقیل لآدم: انک لن تلقاه بعد هذا المجلس ابدا، و کل شىء حدثتک نفسک خلاف طاعتى فهو من امر هذا.
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا اسأنا الیها بالمعصیة، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا ذنوبنا و تجاوز عنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ فى العقوبة. گفتهاند: روز عاشورا بود، روز آدینه که اللَّه وى را توبه داد، و توبه وى قبول کرد.
قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ شرح این آیت در سورة البقره مستوفى رفت. روى عن السدى، قال: اخرج آدم من الجنة و معه حجر فى یده الیمنى، و و رق فى الکف الأخرى، فبث الورق فى الهند، فمنه ما ترون من الطیب، و أما الحجر فکان یاقوتة بیضاء، یستضیء بها، فلمّا بنى ابراهیم البیت، فبلغ موضع الحجر، طلب حجرا لیضعه هناک، فجاءه جبرئیل بالحجر من الهند الذى اخرج به آدم من الجنة، فوضعه.
و عن ابى بریدة، قال: لما خلق اللَّه آدم و جرت الروح فیه عطس، فقال: الحمد للَّه. فقال اللَّه تعالى: رحمک ربک یا آدم! سبقت رحمتى غضبى. من ربک؟ قال: انت.
قال: من تعبد؟ قال. ایّاک. فدعى بالحجر، فمسح یده على الحجر کالبیعة.
و روى: ان آدم لما هبط بارض الهند، بکى على الجنة مائتى سنة حتى جرى من عینه الیمنى مثل دجلة، و من عینه الیسرى مثل فرات، فخلق اللَّه ممّا سال من عینه الیمنى الطیر و السباع، و ممّا سال من عینه الیسرى الدر و الیاقوت و الألنجوج و هو العود، و عن ابن عمر، قال: قال رسول اللَّه (ص): دخل ابلیس العراق، فقضى منها حاجته، ثم دخل الشام فطردوه، ثم دخل مصر فباض فیها و فرّخ و بسط عبقریه.
قالَ فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ یعنى: فى الارض عند منتهى آجالکم، وَ مِنْها تُخْرَجُونَ فى القیامة للبعث و الحساب، همانست که جاى دیگر گفت: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى. و عن وهب بن منبه، قال: اوحى اللَّه تعالى الى آدم بعد ما تاب: یا آدم! انى اجمع لک العلم کله فى اربعة کلمات، واحدة لى، و واحدة لک، و واحدة فیما بینى و بینک، و واحدة فیما بینک و بین الناس. فأما التی لى فتعبدنى لا تشرک بى شیئا، و أما التی لک فأجزیک بعملک احوج ما تکون الیه، و أما التی فیما بینى و بینک، فمنک الدعاء و منى الاجابة، و أما التی بینک و بین الناس، فأن ترضى لهم ما ترضى لنفسک. فقال آدم: یا رب! شغلت بطلب الرزق و المعیشة عن التسبیح و العبادة، و لست اعرف ساعات التسبیح من ایام الدنیا. فأهبط اللَّه تعالى دیکا و أسمعه اصوات الملائکة بالتسبیح، فهو اول داجن اتخذه آدم من الخلق. فکان الدیک اذا سمع التسبیح من السماء سبّح فى الارض فسبّح آدم بتسبیحه.
و روى أن اللَّه تعالى اوحى الى آدم (ع) لما اراد أن یهبطه الى الارض: یا آدم! انى انزلک و ذریتک دارا مبنیة على اربع قواعد: اما الاولى فانى اقطع ما تصلون، و الثانیة افرق ما تجمعون، و الثالثة اخرب ما تبنون، و الرابعة امیت ما تلدون، و لذلک قیل:
لدوا للموت و ابنوا للخراب
فکلّکم یصیر الى التراب.
یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً چون ذکر برهنگى آدم و حوا رفت، و اضطرار ایشان بلباس و ستره، منت نهاد بر ایشان در آفرینش لباس ایشان، گفت: یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى: خلقنا، لقوله: وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ اى خلق، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یعنى الماء الذى هو السبب لکل ملبوس انزله من السماء فأسکنه الارض، فنبت به القطن و الکتان و غیره ممّا یکون لباسا للخلق من الثیاب، و تعیش به الدواب و الانعام، فیخرج بذلک اوبارها و اشعارها و اصوافها، فالماء حیاة الأبدان، و الدین حیاة القلوب، و ذلک کله من السماء، و قیل: اصل کل نبات فى الارض انزل مع آدم من الجنة، و قیل: أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً اى الهمناکم کیفیت صنعته، میگوید: شما را الهام دادیم و درآموختیم جامه بافتن، و ساز آن راست کردن، و عورت بآن پوشیدن.
و اول کسى که جامه بافت آدم بود: چون از آسمان بزمین آمد از برهنگى بنالید. جبرئیل آمد، و او را فرمود تا یکى نر میش را بکشت، و آن را پوست کند، و پشم آن برچید، و به حوا داد تا برشت، و آدم از آن جامه صوف بافت بتعلیم جبرئیل. ازینجا گفت مصطفى (ص): «اول من سبح آدم، و کان جبرئیل معلّمه، و آدم تلمیذه ثلاثة ایام».
روى ابو أمامة قال، قال رسول اللَّه (ص): «علیکم بلباس الصوف تعرفون به فى الآخرة، فان النظر فى الصوف یورث فى القلب التفکر، و التفکر یورث الحکمة، و الحکمة تجرى فى الجوف مجرى الدم، فمن کثر تفکره قلّ طعمه، و کلّ لسانه، و من قلّ تفکره کثر طعمه، و عظم بدنه، و قسا قلبه، و القلب القاسى بعید من اللَّه، بعید من الجنة، قریب من النار».
و عن جابر، قال: جاء رجل الى النبى (ص) فقال: یا رسول اللَّه!
ما تقول فى حرفتى؟ فقال: رسول اللَّه (ص): «حرفتک حرفة ابینا آدم، و ان اللَّه یحب حرفتک، و ان حرفتک یحتاج الیها الاحیاء و الاموات، فمن انف منکم فقد انف من آدم، و من آذاکم فقد آذى آدم».
قوله تعالى: وَ رِیشاً ریش جامهاى باشد که هر قومى را زىّ ایشان بود، تا از دیگران پیدا شوند، چون طیالس اصحاب آن را، و قلانس اصحاب آن را، و اقبیه اصحاب آن را، و أعبیه اصحاب آن را. ابن عباس گفت و مجاهد: الریش هو المال، یقال تریّش الرجل اذا تموّل ابن زید گفت: ما یتجمّلون به من الثیاب الحسنة، و قیل: هو الاثاث، و ما ظهر من المتاع و الثیاب و الفرش. و در شواذّ خواندهاند: «و ریاشا»، فقیل: هو جمع ریش کقدح و قداح و ذئب و ذئاب، و قیل: الریش اسم للمال و ما فیه الجمال، و الریاش الخصب و السعة فى المعاش.
وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ یعنى الحیاء. شرم را لباس التقوى خوانند از بهر آنکه تا شرم بجاى است تقوى بجا است و تا تقوى بجا است ایمان بجا است:
اما و اللَّه ما فى الدین خیر
و لا الدنیا اذا ذهب الحیاء
یعیش المرء ما استحیا بخیر
و یبقى العود ما بقى اللحاء.
و قیل: لباس التقوى هو التشمیر فى الثواب. در خبر است که مصطفى (ص) عم زاده خویش را گفت ربیعة بن الحارث بن عبد المطلب: «نعم الفتى ربیعة لو قصّر من شعره و شمّر من ثوبه»!
و عبد اللَّه عمر پسر خود را گفت: شمّر ذیلک فانه انقى لثوبک و اتقى لربک. و قیل: لباس التقوى العمل الصالح و العفة و الورع، اى العمل الصالح و العفة و الورع خیر من الثیاب و المال، و قیل: هو السلاح و آلة الحرب، و قیل: هو السمت الحسن فى الدنیا.
قال الحسن فى قوله؟ «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ»: الورع و السمت الحسن من آیات اللَّه على المؤمن. یعنى: من علامات الخیر التی البس اللَّه المؤمن فى الدنیا. و قال ابن عباس فى هذه الایة: أما اللباس فهو الثیاب، و أما الریاش فهو المتاع و المال، و أما التقوى فالعفاف.
ان التقیّ العفیف لا تبدو له عورة و ان کان عاریا من الثیاب، و ان الفاجر بادى العورة و ان کان کاسیا من الثیاب، و ان فجوره یبدى عورته للناس، لا تزال تطّلع منه على شر، و به
قال النبى (ص): «و الذى نفس محمّد بیده ما عمل احد قط سوءا الا البسه اللَّه رداء عمله علانیة، ان خیرا فخیر و ان شرا فشرّ». ثم تلا هذه الآیة: وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ، و قال وهب بن منبه: الایمان عریان، و لباسه التقوى، و زینته الحیاء، و ماله العفة، و ثمرته العمل الصالح.
اما سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان عرب از ثقیف و بنى عامر بن صعصعه و خزاعه و بنى مدلج و جماعتى آن بودند که برهنه طواف خانه مىکردند، مردان بهمه وقت و زنان بشب، و آن برهنگى و جامه برکندن عبادتى مىشناختند و میگفتند: جامهاى که در آن معصیت میکنیم نه روا باشد که بآن طواف خانه کعبه کنند، و رب العالمین این آیت فرستاد، و ایشان را از آن باز زد، یعنى که عورت پوشیدن و پرهیزکارى کردن و سمت نیکو داشتن به است شما را از این جامه برکندن و برهنه گشتن. نافع و ابن عامر و کسایى «وَ لِباسُ» بنصب خوانند معطوف بر «ریشا». باقى برفع خوانند بر ابتدا، و خبره ذلِکَ خَیْرٌ. ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ قال بعضهم اى من فرائضه التی اوجبها بآیاته، یرید ستر العورة. لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ اى یتعظون.
یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ این فتنه ایدر فضیحت است، یعنى: لا یفضحنّکم. اصل فتنه آزمایش است و بر رسیدن، و آنچه نهان است در چیزى بیرون آوردن، چنان که بآتش نقره گذارند تا آنچه در آن است بیرون آید، کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما. این ینزع تفسیر اخراج است، چنان که آنجا گفت: لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ. این القاء تفسیر اتحاد است.
لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما این دلیل است که ایشان عورتهاى یکدیگر ندیده بودند. عائشه گفت: ما رایت سوأة رسول اللَّه (ص) قط.
إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ یبلغونکم من حیث لا تبلغونهم.
و یأتونکم من حیث لا تأتونهم. و فى الخبر: ان الشیطان یجرى من ابن آدم مجرى الدم.
ان الشیطان یحضر ابن آدم على کل احیانه. و عن مجاهد، قال: یقول ابلیس: نحن نرى و لا نرى، و نخرج من تحت الثرى، و یعود شیخنا فتى. قال مالک بن دینار: ان عدوا یراک و لا تراه لشدید المؤنة الا من عصمه اللَّه. و قال ذو النون: ان کان هو یراک من حیث لا تراه، فان اللَّه یراه من حیث لا یرى اللَّه، فاستعن باللّه علیه، فان کید الشیطان کان ضعیفا.
وَ قَبِیلُهُ یعنى: و جنوده، من قوله تعالى: وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ، و قیل: خیله و رجله، من قوله تعالى: بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ، و قیل: ذریته، من قوله تعالى: أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ؟
مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ لا ترون اجسادهم، و لا تعلمون مکانهم، لان اجسامهم رقیقة، و فى ابصارنا ضعف عن ادراک الرقیق اللطیف. و عن محمد بن اسحاق، قال: بلغنى ان ابلیس تزوج الحیة التی دخل فى جوفها حین کلّم آدم بعد ما اخرج الجنة، فمنها ذریته.
إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ سلّطناهم علیهم لیزیدوا فى غیّهم. میگوید: ما شیاطین را مسلط کردیم بر کافران، تا در بیراهى و کفرشان بیفزایند.
همانست که جاى دیگر گفت: أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا اى: تحملهم على المعاصى حملا شدیدا، اما المؤمن فلا یقبل قولهم و لا یجیب دعوتهم.
وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً فاحشه اینجا کشف عورت است در طواف، و گفتهاند: تحریم بحیره و سائبه و وصیله است، و گفتهاند: عام است در همه معاصى، و درین آیت اضمار است، یعنى: و اذا فعلوا فاحشة عبادة فنهوا عنها، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا میگوید: چون کارى زشت کنند، و آن را از خود عبادتى شناسند، و ایشان را از آن نهى کنند، جواب دهند و گویند: وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا، ما پدران و اسلاف خود را برین یافتیم. چون ایشان را گویند: پدران شما این از کجا گرفتند؟ و از کجا برساختند؟
جواب دهند که: اللَّهُ أَمَرَنا بِها. رب العالمین گفت: یا محمّد! بگوى: إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ. اللَّه بهیچ زشت و ناپسند نفرماید. «فحشاء» و «فاحشه» آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند، و مرد را بد نام کند، و ازینجاست که بخیل را فاحش خواند، از بهر آنکه بخل بهر زبان و در هر کیش و بنزدیک هر قوم نکوهیده است و بخیل بدنام. و در خبر است از مصطفى (ص): «ان اللَّه یبغض الفاحش المتفحش البذى».
اللَّه زشت دارد هر بخیل بدگوى از شرم تهى.
و در خبرست که مردى بار خواست بدر حجره عائشه مادر مؤمنان. رسول خدا (ص) سه بار گفت: بد مرد که اوست. آن گه گفت که: وى را بار ده. چون بار داد، وى را بنواخت، و با وى سخنان خوش گفت. چون بیرون شد عائشه گفت: یا رسول اللَّه! این مرد را آن گفتى که گفتى، و چون درآمد با وى چنان کردى! جواب داد رسول خدا (ص): «ان ابغض الناس الى اللَّه من یکرم اتقاء فحشه».
بترینه مردم، بنزدیک اللَّه آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحش زبان وى.
و بدان که «فاحشه» در قرآن بر چهار وجه آید: یکى بمعنى زنا است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ، یعنى الزنا. همانست که درین سورة اعراف گفت: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ. بیک قول این فواحش زنا است، یعنى: حرم الزنا فى السر و العلانیة، و در سورة الاحزاب گفت: مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى الزنا. وجه دوم فاحشه نشوز است زنان را، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یعنى العصیان، و هو النشوز البین من المرأة على زوجها، در سورة الطلاق گفت: وَ لا یَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مبینة. وجه سوم آنست که در حق قوم لوط گفت در عنکبوت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ یعنى اتیان الرجال فى ادبارهم، و نظیر این در سورة النمل است و درین سورة اعنى سورة الاعراف. چهارم فاحشه معصیت است در شرکت، چنان که رب العزة گفت: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً یعنى ما حرم اهل الجاهلیة على انفسهم فى الشرک، قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ یعنى بالمعاصى و هو تحریم الحرث و الانعام و غیر ذلک. أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؟ استفهام انکار یتضمن نهیا.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ این جواب ایشان است که کارهایى دیدند و رسمهایى که در جاهلیت پدران ایشان نهاده بودند، و گمان بردند که آن را آغاز راست است، و از آسمان بآن فرمان است، گفتند: «وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها» رب العالمین آن برایشان رد کرد، یعنى آن فحشاء است، و اللَّه بفحشاء نفرماید، بلکه بعدل فرماید. أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ اى: بالعدل. میگوید: اللَّه بداد میفرماید، بدانستن هر چیز بر آن جاى که هست، و نگرستن بهر چیز بآن سزا که هست. آفریدگار بخدایى دانى، و آفریده ببندگى دانى، و حرام بحرامى دانى، و حلال بحلالى دانى، و مردار پلید دانى.
وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ مسجد ایدر سجود است. یک قول آنست که هر جا که باشد در نماز روى فرا کعبه کنید، و گفتهاند: معنى آنست که دل خویش در نماز و در سجود راست دارید آن کس را که سزاى سجود شما است. وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى: وحّدوه و لا تشرکوا به شیئا. آن گه خطاب با منکران بعث گردانید، گفت: کَما بَدَأَکُمْ و لم تکونوا شیئا تَعُودُونَ خلقا جدیدا. چنان که نبودید و شما را بیافرید، هم چنان بآخر شما را باز آفریند، یعنى هم بر آن صورت اول چنان که بودید، و گفتهاند که: از شکم مادر برهنه بیرون آمدید بىهیچ چیز، فردا از خاک برهنه برآئید بىهیچ چیز (۲).
و منه قول النبى (ص): «یحشر الناس حفاة عراة غرلا، و اول من یکسا ابراهیم (ع)» ثم قرأ: کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا.
مجاهد و مقاتل گفتند: کما بدأکم فى الخلق شقیا و سعیدا فکذلک تعودون سعداء و أشقیاء، یعنى که در ازل شما را دو فرقت آفرید: فَرِیقاً هَدى یعنى هداهم لدینه، وَ فَرِیقاً حَقَّ اى وجب عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ لما سبق من علمه فیهم، و در دنیا همان دو فرقت باشد، چنان که گفت: فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ، و فردا در قیامت همان دو فرقت بر آن صفت که بودند از خاک برآیند، المؤمن على ایمانه و المنافق على نفاقه، و منه قوله (ص) «یموت الرجل على ما عاش علیه و یحشر على ما مات علیه».
محمد بن کعب گفت هر که در ازل در خلقت اول سعید آمد در ابد در خلقت آخر هم سعید آید، و اگر چه عمل وى عمل اهل شقاوت بود، چنان که سحره فرعون، و هر که در خلقت اول شقى آمد، در خلقت آخر هم شقى آید اگر چه عمل وى عمل اهل سعادت باشد همچون ابلیس.
قال النبى (ص): «ان العبد لیعمل عمل اهل النار، و انه من اهل الجنة، و یعمل عمل اهل الجنة، و انه من اهل النار، و انما الاعمال بالخواتیم»، و روى: «ان الرجل لیعمل بعمل اهل النار حتى ما یکون بینه و بینها الا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل اهل الجنة فیدخل الجنة، و ان الرجل لیعمل بعمل اهل الجنة حتى ما یکون بینه و بینها الا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل اهل النار فیدخل النار».
قتاده گفت: بدأهم من التراب، و الى التراب یعودون. نظیره قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ». قال ابن عباس فى هذه الایة: اذا امات اللَّه الخلق فى النفخة الاولى انزل من السماء ماء فأنبت بذلک الماء اجسامهم، کما خلقهم من الماء کذلک یعید خلقهم بالماء، و هو قوله: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا». إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ فیه دلالة على ان من کان کافرا و هو لا یعلم انه کافر فهو کافر، لان اللَّه تعالى اعلمنا انهم یحسبون انهم مهتدون، و هم مبطلون.
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ الزینة الثیاب، و قیل: النعال، و قیل: المشط، و قیل: التخشع و السکینة و الوقار، لقول النبى (ص) «ایتوها و علیکم السکینة و الوقار»، و قیل: رفع الایدى فى الصلاة
لقول النبى (ص): «ان لکل شىء زینة، و ان زینة الصلاة رفع الایدى فیها فى ثلاث مواطن: عند الاحرام، و عند الرکوع، و عند رفع الرأس من الرکوع.
و گفتهاند: درین آیت فرمان است بستر عورت در نماز و در طواف، که در عرب قومى طواف میکردند برهنه، هم زنان و هم مردان، اما زنان دوالکها در یک نظم با هم میکردند، و بعورت خود فرو مىآویختند، و گویند: زنى برین صفت طواف میکرد و میگفت:
الیوم یبدوا بعضه او کله
و ما بدا منه فلا احله
و تعظیم خانه را چنین میکردند. رب العالمین ایشان را ازین نهى کرد درین آیت، و ستر عورت در طواف و در نماز واجب کرد، گفت: خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ یعنى عند الطواف، و انما سمى الطواف مسجدا لانه یختص به.
وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا اهل جاهلیت در ایام حج گوشت و چربش و شیر نمىخوردند تعظیم حج را. مسلمانان گفتند: ما سزاوارتریم که تعظیم حج را چریش نخوریم، و ریاضت کنیم: رب العالمین آیت فرستاد: کُلُوا وَ اشْرَبُوا اى: کلوا اللحم و الدسم و اشربوا اللبن، و لا تسرفوا بحظرکم على انفسکم ما احللت لکم من اللحم و الدسم.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ قال سفیان: ما قصرت به عن حق اللَّه فهو اسراف، و ما جاوزت به حق اللَّه فهو اسراف: و قال: «لو أنفقت مثل احد فى طاعة اللَّه لم تکن مسرفا، و لو أنفقت درهما فى معصیة اللَّه لکان اسرافا، و قال الکلبى لا تسرفوا اى لا تحرموا طیبات ما احل اللَّه لکم، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ المجاوزین الحلال الى الحرام فى الطعام و الشراب.
در مجلس هارون الرشید طبیبى ترسا از واقدى پرسید که میگویند: علم دو است: علم ادیان و علم ابدان، در کتاب شما ازین علم طب چیزى هست؟ واقدى گفت: رب العزة در یک نیمه آیت علم طب جمع کرد، و ذلک قوله: کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا.
نصرانى گفت: و از پیغامبر شما هیچ چیز روایت کنند ازین علم؟ گفت: آرى، روایت کنند که گفت: «المعدة بیت الداء، و الحمیة رأس کل دواء، و أعط کل بدن ما عوّدته».
نصرانى گفت: ما ترک کتابکم و لا نبیکم لجالینوس طبا.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ این اضافت ملک و تملیک است. الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ یعنى خلقه و أظهره. وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ گفتهاند: این زینت و رزق که اللَّه بندگان را بیرون آورد ابریشم است از کرم، و عسل است از نحل، و جوهر از خاک، و در از صدف، و بوى از عود، و میوه از زمین. وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قیل هى الشاء و البانها، لأنهم حرموه فى حجهم، و قیل: هى البحائر و السوائب. قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا یعنى مباحة لهم مع اشتراک الکافرین معهم فى الدنیا، خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ اى لا یشارکهم فیها یوم القیامة من لیس بمؤمن، و قیل: هى للمؤمنین فى الدنیا مشوبة بالکد و الحزن، خالصة یوم القیامة من التعب و النصب و الحزن. «خالصة» قراءت عامه نصب است بر حال مگر نافع که برفع خواند، و معناه: قل هى خالصة یوم القیامة. کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نفسر ما احللت و ما حرمت، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ انى انا اللَّه لا شریک لى. این آیت ردّ است بر دو گروه از مجرمان: یک گروه از عرب که از انعام و حرث حرامها ساختند، چون بحیره و سائبه و وصیله و حامى و اولاد آن، و دیگر گروه رهباناند، و من نحا نحوهم، که حلالهاى مطاعم و ملابس و معایش بر خویشتن حرام کردند بترهب. اللَّه آن تحریم بر هر دو گروه رد کرد، و آن گه از حرام کردهاى خود بعضى برشمرد، گفت: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ فواحش آشکارا محرمات مطاعماند و ملابس، چون ابریشم آزاد بر مردان، و در مکروهات چون فراش پوست سباع، و اشربه حرام چون مسکرات، و مکروه چون عصیرهاى نشیش آورده، و آنچه ازین باب است چون میاثر ارجوان و میاثر حمر و میاثر نمور و قبایع حمائلها از زر، و تدخن بمجامر سیمین و زرین، و اکل و شرب بأوانى و ملاعق سیمین و زرین، و تزیّی مردان بزى زنان و تزیى زنان بزى مردان، چون وشم و تفلیج و تنمص و خضاب سیاه مردان را، و وصل موى زنان را، و فواحش زبان چون لقب کردن و غیبت کردن، و در نسب مسلمانان غمص کردن، و آنچه ازین باب است فرقعة الاصابع که این همه از مناهىاند. و باطن فواحش فروجاند و سرقات و تخلیطهاى نهانى و غش در بضاعات و بخس در کیل و وزن و امثال آن. وَ الْإِثْمَ یعنى الذنوب کلها، و قیل: هو ما دون الحد، و قیل: هو الخمر.
وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ بغى نامى است دو چیز را: بیداد جستن را و حسد بردن را، اما آنچه بیداد است و افزونى جستن، آنست که گفت: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیْهِمْ، إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ، وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ، وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ این همه بمعنى بیداد است و افزونى جستن بچیزى که آدمى را آن نرسد، یا بدلیرى بارى بر خود نهادن که با آن نتاود، یا کارى در گرفتن که علم آن نداند، یا خود را بىکردار چیزى بیوسیدن که آن نیرزد، و گذاره حق خود طلب کردن از گفت یا کرد که وى را نرسد و نسزد.
و آنچه حسد است در قصه جهودان است که در مصطفى (ص) و در نبوّت وى و در امت وى حسد بردند. آنست که گفت: بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ. و جاى دیگر گفت: إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ. جاى دیگر این بغى را تفسیر کرد، گفت: حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ. و گفتهاند: آنچه در دل آید آدمى را حسد آنست، چون کرد و گفت آن حسد بغى گشت. و در خبر است از مصطفى (ص) که گفت: «اذا ظننتم فلا تحققوا، و اذا حسدتم فلا تبغوا، و اذا تطیرتم فلا ترجعوا».
میگوید: چون شما را پنداشتى در دل آید، و در مسلمانى ببدى ظنى برید، آن پنداشت و آن ظن فرا درستى مبرید، و که شما را از کسى بدى در دل آید، بر آن کس بیرون میائید، و که شما را فال بد افتاد، در آن کار که میروید، یا بر آن راه، برمگردید.
وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً اى: حجة و برهانا، لانهم زعموا ان اللَّه امرهم بعبادة الاوثان. وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ من أنه حرّم الحرث و الانعام، و أن الملائکة بنات اللَّه. و گفتهاند: وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ این بر قصاص است و بر گویندگان بىعلم. درین آیت جامعه همه ناپسندهاى ظاهر و باطن حرام کرد، و آن گه آن را ختم کرد بر دانشمندى بىعلم، و خبر درست است از مصطفى (ص): «لیس احد ا غیر من اللَّه، من اجل ذلک حرّم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن، و لیس احد احب الیه العذر من اللَّه عز و جل، من اجل ذلک انزل الکتاب و أرسل الرسل.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ این جواب قومى است که از رسول خدا (ص) تعجیل عذاب میخواستند، چنان که گفت: «یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ». رب العزة گفت: هر گروهى را وقتى است نامزد کرده، که ایشان را در آن وقت عذاب و هلاک آید که در آن تقدیم و تأخیر نبود.
یا بَنِی آدَمَ این مشرکان عرباند، إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ رسل اینجا مصطفى است صلى اللَّه علیه و سلم، یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی یعنى القرآن. «إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ» این سخن معقب است بر فرو فرستادن آدم و حوا بزمین، و «ما» صلت است، یعنى: ان یأتیکم رسل منکم. این شرط است، و جواب آن: «فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ»، و گفتهاند که: «ان» ایدر نه شرط است «ان» در موضع تاریخ است چون «اذ» و «اذا».
فَمَنِ اتَّقى یعنى اتّقى الشرک باللّه و الوثوب على الحق و الاستعصاء على الرسول و الآباء على النّذیر، و أصلح دینه و عمله، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ اذا خاف الخلق فى القیامة وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اذا حزنوا، و قیل: فلا خوف علیهم اى لا یخافون فى الآخرة ذهاب ثوابهم، و لا هم یحزنون على ما فاتهم من العمل بها فى الدنیا، کما یحزنون من ترک العمل بها.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها این استکبار استکبار تکذیب است هم چنان که آنجا گفت: اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ، وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ، مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ. این استکبار کفر است. أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ لا یموتون.
فَمَنْ أَظْلَمُ اى: لا اجد اظلم ممّن افترى على اللَّه کذبا، بأن معه شریک و أنّه امر بتحریم الحرث و الانعام و الالبان و الثیاب، أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یعنى بآیات القرآن فأنکر النبوة و ردّ الرّسالة، أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ یعنى ما کتب لهم من العذاب فى القرآن، و هو سواد الوجه و رزقه العیون لمن یفترى على اللَّه، و ذلک فى قوله: وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ. باین قول کتاب قرآن است، و گفتهاند: کتاب لوح محفوظ است، و معنى آنست که بایشان رسد آنچه ایشان را نوشته و حکم کرده در لوح محفوظ از عمر و رزق و عمل و شقاوت و سعادت.
قال رسول اللَّه (ص): «ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النّار، و مقعده من الجنّة». قالوا: یا رسول اللَّه! أ فلا نتکل على کتابنا و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له، اما من کان اهل السعادة فییسر لعمل السعادة، و أما من کان من اهل الشقاوة فییسّر لعمل الشقوة»، ثم قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى الایة.
و قال (ص): «ان خلق احدکم یجمع فى بطن امّه اربعین یوما، ثم یکون علقة مثل ذلک، ثم یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه الیه ملکا بأربع کلمات، فیکتب عمله و اجله و رزقه، و شقى او سعید، ثم ینفخ فیه الرّوح».
و گفتهاند: کتاب اینجا کلمات حفظه است، یعنى جریده کردار بنده نیک و بد طاعت و معصیت. میگوید: جزاء آن بایشان رسد لا محاله، خیرا کان او شرّا، و ذلک قوله تعالى: لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى. حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا یَتَوَفَّوْنَهُمْ یعنى ینالهم ما کتب لهم من الارزاق و الاعمال و الاعمار، فاذا فنیت و فرغوا منها جاءهم ملک الموت و اعوانه یقبضون ارواحهم. قالُوا أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بطلوا و ذهبوا. این سؤال تبکیت و تقریع است، یعنى فریشتگان با ایشان گویند: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ اى تعبدون من دون اللَّه؟ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بطلوا و ذهبوا.
روا باشد که این سخن با ایشان خزنة جهنم گویند در قیامت، یعنى قال لهم خزنة جهنم قبل دخول النّار فى الآخرة: این ما کنتم تعبدون من دون اللَّه من الالهة؟ هل یمنعونکم من النّار؟ قالوا ضلّوا عنا، یعنى ضلت الالهة عنا فلا نراهم. یقول اللَّه تعالى: وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ، معترف شوند بگناه خویش و اقرار دهند بر کفر خویش.
و گفتهاند: این آن گه باشد که کافران گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جوارح ایشان بر ایشان گواهى دهند، چنان که رب العزة گفت: شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ.
قالَ ادْخُلُوا اى: قال اللَّه، و قیل: قال خزنة جهنم: ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ اى ادخلوا النّار مجتمعین مع امم، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ. این دلیل است که جن میرند همچون انس، و قول حسن آنست که نمیرند. و دلیل است این آیت که جن و انس در کفر یکساناند. کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ النّار لَعَنَتْ أُخْتَها التی ادخلت قبلها.
آن قوم که هام فعلان و هام راهان ایشان بوده باشند، و پیش از ایشان در آتش شده، پسینان که ایشان را بینند بر ایشان لعنت کنند، تلاعن تحیّة دوزخیان است، بر پیشینان لعنت کنند، و پیشینان پسینان را بینند، گویند: «لا مَرْحَباً بِکُمْ».
گفتهاند که: مشرکان مشرکان را لعنت کنند، و جهود جهود را و ترسا ترسا را و گبر گبر را و صابى صابى را. و پس روان پیش روان را، گویند: لعنکم اللَّه انتم غررتمونا و القیتمونا هذا الملقى. حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا اى تدارکوا و تلاحقوا و اجتمعوا جمیعا فى النّار، قالَتْ أُخْراهُمْ مقاتل گفت: اخریهم دخولا، و هم الاتباع لِأُولاهُمْ و هم القادة. ابن عباس گفت: اخریهم، یعنى آخر الامم، لاولیهم یعنى اول الامم. سدى گفت: اخریهم یعنى الذین کانوا فى آخر الزمان، لا ولیهم یعنى الّذین شرعوا لهم ذلک الدّین، این لام لام نسب است، مىگوید: پسینان پیشینان را گویند فرا خداوند عزّ و جل: ربّنا هؤلاء اضلونا، زیّنوه لنا و سنّوا الضلالة، و اقتدینا بهم. فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ اى عذابا ذا زیادة مثله علیه. قال ابن عباس: زیادة حیّات و أفاع.
و قیل: معناه اضعف علیهم العذاب بأشد مما تعذبنا به، قال اللَّه تعالى: لِکُلٍّ ضِعْفٌ للتابع و المتبوع عذاب مضعّف، للمتبوع بکفره و اغوائه، و للتابع بکفره و تقلیده و الاقتداء به، اى: کفیتم ما تسألون. و لکن لا یعلمون بیا قرأت ابو بکر است از عاصم، حمل بر لفظ است نه بر معنى، زیرا که کل اسمى است ظاهر غیبت را موضوع.
مراد آنست که: لا یعلم کل فریق مقدار عذاب الفریق الآخر. باقى تعلمون بتاء خوانند بر خطاب، و معنى آنست که: لکلّکم ضعف من العذاب، و الخطاب للتابعین و المتبوعین، و هم المضلّون، اى: و لکن لا تعلمون ما لکل من العذاب.
وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ لانّکم کفرتم کما کفرنا، فنحن و أنتم فى الکفر سواء. فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ اى فذوقوا بکسبکم و کفرکم، و لا تحیلوا الذنب على غیرکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى القرآن، وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها اى عن الایمان بها، لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ این گشاد در آسمان درین موضع آنست که: هیچ آدمى نیست مگر او را در آسمان دو در است: یکى کردار وى برند بآن، و دیگر روزى وى فرستند از آن، و اگر مرد کافر است، آن یک در کردار خود بسته است، که کردار وى به آسمان نبرند، و چون مرگ آمد آن در روزى دربندند، هر دو در بر کافر بسته بماند.
و قیل: لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ اى ابواب الجنة، لان الجنة فى السماء، و لهذا قال: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ. و قیل: لا تفتح لهم ابواب السماء یعنى لارواحهم و اعمالهم، لانها خبیثة، فلا یصعد بها بل یهوى بها الى سجّین تحت الارضین.
و فى ذلک روى ابو هریرة عن رسول اللَّه (ص)، قال: «ان المیّت تحضره الملائکة، فاذا کان الرجل الصالح، قالوا اخرجى ایتها النفس المطمئنة الطیبه التی کانت فى الجسد الطیب. اخرجى حمیدا و أبشرى بروح من اللَّه و ریحان، و رب غیر غضبان، فیقولون ذلک حتى یعرج بها الى السماء، فیستفتح لها، فیقال: من هذا؟ فیقولون: فلان.
فیقال مرحبا بالنفس المطمئنّة الطیبة التی کانت فى الجسد الطیب. ادخلى حمیدا و أبشرى بروح و ریحان، و رب غیر غضبان. فیقال لها ذلک حتى یسرى بها الى السماء السابعة، و اذا کان الرجل السوء قالوا: اخرجى ایتها النفس الخبیثة التی کانت فى الجسد الخبیث.
اخرجى ذمیما و أبشرى بحمیم و غساق، و آخر من شکله ازواج. فیقولون ذلک حتى یخرج ثم یعرج بها الى السماء فیستفتح لها، فیقال: من هذا؟ فیقولون: فلان. فیقال: لا مرحبا بالنفس الخبیثة کانت فى الجسد الخبیث. ارجعى ذمیما، فانه لا تفتح لک ابواب السماء، فترسل بین السماء و الارض، فتصیر الى القبر.
و فى أخبار المعراج انه قال صلى اللَّه علیه و سلم: «ثم انتهى بى الى السماء الدنیا، و اذا انا برجل کهیئته یوم خلقه اللَّه، لم یتغیر منه شىء، و اذا هو یعرض علیه ارواح ذریته، فاذا کان روح مؤمن، قال: روح طیب، و ریح طیبة. اجعلوا کتابه فى علیین، و اذا کان روح کافر، قال: روح خبیث، و ریح خبیثة. اجعلوا کتابه فى سجین. فقلت: یا جبرئیل: من هذا؟ قال: هذا ابوک آدم (ع).
لا تُفَتَّحُ بتاء و تخفیف قراءت بو عمرو است، و تأنیث تأنیث ابواب راست که جمع است، و اما تخفیف از آن است که فعل مخفف کثرة فائده دهد، چنان که فعل مشدد، و حجة این قراءت آنست که در سورة القمر گفت: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ، و بیاء و تخفیف قراءت حمزه و کسایى است. وجه یاء آنست که فعل متقدم است، و تأنیث ابواب نه حقیقى است، و وجه تخفیف گفته آمد. «و تفتّح» بتاء و تشدید قراءت باقى است، تاء تأنیث ابواب را است، چنان که گفتیم، و تشدید کثرت ابواب را، لانه یقتضى فتحا بعد فتح، و قیل: معنى التشدید انّه لیس حالهم کحال المؤمنین فى التفتیح مرة بعد مرة.
وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ اى یدخل البعیر فى ثقب الإبرة. و جمّل، بضمّ جیم و تشدید میم در شواذ خواندهاند، و آن رسن غلیظ باشد که کشتى بآن بندند، و این سخن بر آن تأویل است که عرب گویند: ما فعلت ذلک و لا افعله حتى یشیب الغراب و یسودّ اللبن و یبیضّ القار و ما ذرّ شارق، و بر تعارف است و نه آنست که اهل کلام گفتند که اللَّه بر محال نه قادر است. وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ اى: و هکذا نجزى المجرمین لا یدخلون الجنة.
لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ اى توابیت من نار قد سمّروا فیها بالمسامیر مع قرناء من الشیاطین، وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ اطباق من نار اطبقت علیهم، فلا یدخل علیهم فیها روح، و لا یخرج منهم نفس. «المهاد» الوطاء الّذى یفرش، و منه مهد الصبى، و «الغواشی» اللباس المجلل مثل اللحاف، و منه غاشیة السراج، و غشى المریض، و الغشاوة التی تکون على الولد، و نظیر الایة قوله: یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ، و قوله: لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ. ثم قال: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ الذین اشرکوا باللّه نجزیهم جهنم و ما فیها من العذاب.
قال رسول اللَّه (ص): «نارکم جزء من سبعین جزءا من نار جهنم». قیل: یا رسول اللَّه! ان کانت لکافیة، قال: «فضّلت علیها بتسعة و ستین جزء کلّهن مثل حرّها»، و قال (ص): «اشتکت النار الى ربها، فقالت: رب اکل بعضى بعضا، فأذن لها بنفسین: نفس فى الشتاء، و نفس فى الصیف، اشدّ ما تجدون من الحر، و أشد ما تجدون من الزمهریر».
و در اخبار معراج است که مصطفى (ص) مالک را دید خازن دوزخ، ترشروى و خشمگین، از خشم روى درهم کشیده. کس نماند در آسمان از فریشتگان که نه آن شب شادى نمود، و تازه روى و خندان به مصطفى (ص) نگریست مگر مالک و خزنه دوزخ که در ایشان همه خشم دید و ترشى و ناخوشى. جبرئیل گفت: اى محمّد! عجب مدار که رب العالمین در ایشان خود شادى و تازه رویى و خنده نیافرید، آن گه رسول (ص) گفت: «یا مالک! صف لى جهنم».
مرا صفت کن که دوزخ چون است؟ گفت: یا محمّد! و الذى بعثک بالحق لو أن حلقة من السلسلة التی ذکر اللَّه وضعت على جبال الدنیا لذابت حتى تبلغ تخوم الارضین السّفلى. یا محمد! ان فى جهنم وادیا تستعیذ باللّه جهنم منه فى کل یوم سبعین مرة، و ان فى الوادى بئرا تستعیذ باللّه ذلک الوادى و جهنم سبعین مرة منها، و ان فى البئر جبا تستعیذ باللّه تلک البئر و ذلک الوادى و جهنم منه سبعین مرة، و ان فى ذلک الجبّ حیة یستعیذ باللّه ذلک الجب و تلک البئر و ذلک الوادى و جهنم فى کل یوم سبعین مرة منها، اعدها اللَّه للفسقة من حملة القرآن من امتک.
وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ مسجد ایدر سجود است. یک قول آنست که هر جا که باشد در نماز روى فرا کعبه کنید، و گفتهاند: معنى آنست که دل خویش در نماز و در سجود راست دارید آن کس را که سزاى سجود شما است. وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ اى: وحّدوه و لا تشرکوا به شیئا. آن گه خطاب با منکران بعث گردانید، گفت: کَما بَدَأَکُمْ و لم تکونوا شیئا تَعُودُونَ خلقا جدیدا. چنان که نبودید و شما را بیافرید، هم چنان بآخر شما را باز آفریند، یعنى هم بر آن صورت اول چنان که بودید، و گفتهاند که: از شکم مادر برهنه بیرون آمدید بىهیچ چیز، فردا از خاک برهنه برآئید بىهیچ چیز (۲).
و منه قول النبى (ص): «یحشر الناس حفاة عراة غرلا، و اول من یکسا ابراهیم (ع)» ثم قرأ: کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا.
مجاهد و مقاتل گفتند: کما بدأکم فى الخلق شقیا و سعیدا فکذلک تعودون سعداء و أشقیاء، یعنى که در ازل شما را دو فرقت آفرید: فَرِیقاً هَدى یعنى هداهم لدینه، وَ فَرِیقاً حَقَّ اى وجب عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ لما سبق من علمه فیهم، و در دنیا همان دو فرقت باشد، چنان که گفت: فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ، و فردا در قیامت همان دو فرقت بر آن صفت که بودند از خاک برآیند، المؤمن على ایمانه و المنافق على نفاقه، و منه قوله (ص) «یموت الرجل على ما عاش علیه و یحشر على ما مات علیه».
محمد بن کعب گفت هر که در ازل در خلقت اول سعید آمد در ابد در خلقت آخر هم سعید آید، و اگر چه عمل وى عمل اهل شقاوت بود، چنان که سحره فرعون، و هر که در خلقت اول شقى آمد، در خلقت آخر هم شقى آید اگر چه عمل وى عمل اهل سعادت باشد همچون ابلیس.
قال النبى (ص): «ان العبد لیعمل عمل اهل النار، و انه من اهل الجنة، و یعمل عمل اهل الجنة، و انه من اهل النار، و انما الاعمال بالخواتیم»، و روى: «ان الرجل لیعمل بعمل اهل النار حتى ما یکون بینه و بینها الا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل اهل الجنة فیدخل الجنة، و ان الرجل لیعمل بعمل اهل الجنة حتى ما یکون بینه و بینها الا ذراع، فیسبق علیه الکتاب، فیعمل بعمل اهل النار فیدخل النار».
قتاده گفت: بدأهم من التراب، و الى التراب یعودون. نظیره قوله: «مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ». قال ابن عباس فى هذه الایة: اذا امات اللَّه الخلق فى النفخة الاولى انزل من السماء ماء فأنبت بذلک الماء اجسامهم، کما خلقهم من الماء کذلک یعید خلقهم بالماء، و هو قوله: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا». إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ فیه دلالة على ان من کان کافرا و هو لا یعلم انه کافر فهو کافر، لان اللَّه تعالى اعلمنا انهم یحسبون انهم مهتدون، و هم مبطلون.
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ الزینة الثیاب، و قیل: النعال، و قیل: المشط، و قیل: التخشع و السکینة و الوقار، لقول النبى (ص) «ایتوها و علیکم السکینة و الوقار»، و قیل: رفع الایدى فى الصلاة
لقول النبى (ص): «ان لکل شىء زینة، و ان زینة الصلاة رفع الایدى فیها فى ثلاث مواطن: عند الاحرام، و عند الرکوع، و عند رفع الرأس من الرکوع.
و گفتهاند: درین آیت فرمان است بستر عورت در نماز و در طواف، که در عرب قومى طواف میکردند برهنه، هم زنان و هم مردان، اما زنان دوالکها در یک نظم با هم میکردند، و بعورت خود فرو مىآویختند، و گویند: زنى برین صفت طواف میکرد و میگفت:
الیوم یبدوا بعضه او کله
و ما بدا منه فلا احله
و تعظیم خانه را چنین میکردند. رب العالمین ایشان را ازین نهى کرد درین آیت، و ستر عورت در طواف و در نماز واجب کرد، گفت: خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ یعنى عند الطواف، و انما سمى الطواف مسجدا لانه یختص به.
وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا اهل جاهلیت در ایام حج گوشت و چربش و شیر نمىخوردند تعظیم حج را. مسلمانان گفتند: ما سزاوارتریم که تعظیم حج را چریش نخوریم، و ریاضت کنیم: رب العالمین آیت فرستاد: کُلُوا وَ اشْرَبُوا اى: کلوا اللحم و الدسم و اشربوا اللبن، و لا تسرفوا بحظرکم على انفسکم ما احللت لکم من اللحم و الدسم.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ قال سفیان: ما قصرت به عن حق اللَّه فهو اسراف، و ما جاوزت به حق اللَّه فهو اسراف: و قال: «لو أنفقت مثل احد فى طاعة اللَّه لم تکن مسرفا، و لو أنفقت درهما فى معصیة اللَّه لکان اسرافا، و قال الکلبى لا تسرفوا اى لا تحرموا طیبات ما احل اللَّه لکم، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ المجاوزین الحلال الى الحرام فى الطعام و الشراب.
در مجلس هارون الرشید طبیبى ترسا از واقدى پرسید که میگویند: علم دو است: علم ادیان و علم ابدان، در کتاب شما ازین علم طب چیزى هست؟ واقدى گفت: رب العزة در یک نیمه آیت علم طب جمع کرد، و ذلک قوله: کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا.
نصرانى گفت: و از پیغامبر شما هیچ چیز روایت کنند ازین علم؟ گفت: آرى، روایت کنند که گفت: «المعدة بیت الداء، و الحمیة رأس کل دواء، و أعط کل بدن ما عوّدته».
نصرانى گفت: ما ترک کتابکم و لا نبیکم لجالینوس طبا.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ این اضافت ملک و تملیک است. الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ یعنى خلقه و أظهره. وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ گفتهاند: این زینت و رزق که اللَّه بندگان را بیرون آورد ابریشم است از کرم، و عسل است از نحل، و جوهر از خاک، و در از صدف، و بوى از عود، و میوه از زمین. وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قیل هى الشاء و البانها، لأنهم حرموه فى حجهم، و قیل: هى البحائر و السوائب. قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا یعنى مباحة لهم مع اشتراک الکافرین معهم فى الدنیا، خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ اى لا یشارکهم فیها یوم القیامة من لیس بمؤمن، و قیل: هى للمؤمنین فى الدنیا مشوبة بالکد و الحزن، خالصة یوم القیامة من التعب و النصب و الحزن. «خالصة» قراءت عامه نصب است بر حال مگر نافع که برفع خواند، و معناه: قل هى خالصة یوم القیامة. کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نفسر ما احللت و ما حرمت، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ انى انا اللَّه لا شریک لى. این آیت ردّ است بر دو گروه از مجرمان: یک گروه از عرب که از انعام و حرث حرامها ساختند، چون بحیره و سائبه و وصیله و حامى و اولاد آن، و دیگر گروه رهباناند، و من نحا نحوهم، که حلالهاى مطاعم و ملابس و معایش بر خویشتن حرام کردند بترهب. اللَّه آن تحریم بر هر دو گروه رد کرد، و آن گه از حرام کردهاى خود بعضى برشمرد، گفت: قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ فواحش آشکارا محرمات مطاعماند و ملابس، چون ابریشم آزاد بر مردان، و در مکروهات چون فراش پوست سباع، و اشربه حرام چون مسکرات، و مکروه چون عصیرهاى نشیش آورده، و آنچه ازین باب است چون میاثر ارجوان و میاثر حمر و میاثر نمور و قبایع حمائلها از زر، و تدخن بمجامر سیمین و زرین، و اکل و شرب بأوانى و ملاعق سیمین و زرین، و تزیّی مردان بزى زنان و تزیى زنان بزى مردان، چون وشم و تفلیج و تنمص و خضاب سیاه مردان را، و وصل موى زنان را، و فواحش زبان چون لقب کردن و غیبت کردن، و در نسب مسلمانان غمص کردن، و آنچه ازین باب است فرقعة الاصابع که این همه از مناهىاند. و باطن فواحش فروجاند و سرقات و تخلیطهاى نهانى و غش در بضاعات و بخس در کیل و وزن و امثال آن. وَ الْإِثْمَ یعنى الذنوب کلها، و قیل: هو ما دون الحد، و قیل: هو الخمر.
وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ بغى نامى است دو چیز را: بیداد جستن را و حسد بردن را، اما آنچه بیداد است و افزونى جستن، آنست که گفت: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ، إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیْهِمْ، إِذا هُمْ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ، وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ، وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ این همه بمعنى بیداد است و افزونى جستن بچیزى که آدمى را آن نرسد، یا بدلیرى بارى بر خود نهادن که با آن نتاود، یا کارى در گرفتن که علم آن نداند، یا خود را بىکردار چیزى بیوسیدن که آن نیرزد، و گذاره حق خود طلب کردن از گفت یا کرد که وى را نرسد و نسزد.
و آنچه حسد است در قصه جهودان است که در مصطفى (ص) و در نبوّت وى و در امت وى حسد بردند. آنست که گفت: بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ. و جاى دیگر گفت: إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ. جاى دیگر این بغى را تفسیر کرد، گفت: حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ. و گفتهاند: آنچه در دل آید آدمى را حسد آنست، چون کرد و گفت آن حسد بغى گشت. و در خبر است از مصطفى (ص) که گفت: «اذا ظننتم فلا تحققوا، و اذا حسدتم فلا تبغوا، و اذا تطیرتم فلا ترجعوا».
میگوید: چون شما را پنداشتى در دل آید، و در مسلمانى ببدى ظنى برید، آن پنداشت و آن ظن فرا درستى مبرید، و که شما را از کسى بدى در دل آید، بر آن کس بیرون میائید، و که شما را فال بد افتاد، در آن کار که میروید، یا بر آن راه، برمگردید.
وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً اى: حجة و برهانا، لانهم زعموا ان اللَّه امرهم بعبادة الاوثان. وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ من أنه حرّم الحرث و الانعام، و أن الملائکة بنات اللَّه. و گفتهاند: وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ این بر قصاص است و بر گویندگان بىعلم. درین آیت جامعه همه ناپسندهاى ظاهر و باطن حرام کرد، و آن گه آن را ختم کرد بر دانشمندى بىعلم، و خبر درست است از مصطفى (ص): «لیس احد ا غیر من اللَّه، من اجل ذلک حرّم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن، و لیس احد احب الیه العذر من اللَّه عز و جل، من اجل ذلک انزل الکتاب و أرسل الرسل.
وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ این جواب قومى است که از رسول خدا (ص) تعجیل عذاب میخواستند، چنان که گفت: «یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ». رب العزة گفت: هر گروهى را وقتى است نامزد کرده، که ایشان را در آن وقت عذاب و هلاک آید که در آن تقدیم و تأخیر نبود.
یا بَنِی آدَمَ این مشرکان عرباند، إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ رسل اینجا مصطفى است صلى اللَّه علیه و سلم، یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی یعنى القرآن. «إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ» این سخن معقب است بر فرو فرستادن آدم و حوا بزمین، و «ما» صلت است، یعنى: ان یأتیکم رسل منکم. این شرط است، و جواب آن: «فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ»، و گفتهاند که: «ان» ایدر نه شرط است «ان» در موضع تاریخ است چون «اذ» و «اذا».
فَمَنِ اتَّقى یعنى اتّقى الشرک باللّه و الوثوب على الحق و الاستعصاء على الرسول و الآباء على النّذیر، و أصلح دینه و عمله، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ اذا خاف الخلق فى القیامة وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ اذا حزنوا، و قیل: فلا خوف علیهم اى لا یخافون فى الآخرة ذهاب ثوابهم، و لا هم یحزنون على ما فاتهم من العمل بها فى الدنیا، کما یحزنون من ترک العمل بها.
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها این استکبار استکبار تکذیب است هم چنان که آنجا گفت: اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ، وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ، مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ. این استکبار کفر است. أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ لا یموتون.
فَمَنْ أَظْلَمُ اى: لا اجد اظلم ممّن افترى على اللَّه کذبا، بأن معه شریک و أنّه امر بتحریم الحرث و الانعام و الالبان و الثیاب، أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ یعنى بآیات القرآن فأنکر النبوة و ردّ الرّسالة، أُولئِکَ یَنالُهُمْ نَصِیبُهُمْ مِنَ الْکِتابِ یعنى ما کتب لهم من العذاب فى القرآن، و هو سواد الوجه و رزقه العیون لمن یفترى على اللَّه، و ذلک فى قوله: وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ. باین قول کتاب قرآن است، و گفتهاند: کتاب لوح محفوظ است، و معنى آنست که بایشان رسد آنچه ایشان را نوشته و حکم کرده در لوح محفوظ از عمر و رزق و عمل و شقاوت و سعادت.
قال رسول اللَّه (ص): «ما منکم من احد الا و قد کتب مقعده من النّار، و مقعده من الجنّة». قالوا: یا رسول اللَّه! أ فلا نتکل على کتابنا و ندع العمل؟ قال: «اعملوا فکل میسّر لما خلق له، اما من کان اهل السعادة فییسر لعمل السعادة، و أما من کان من اهل الشقاوة فییسّر لعمل الشقوة»، ثم قرأ: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى الایة.
و قال (ص): «ان خلق احدکم یجمع فى بطن امّه اربعین یوما، ثم یکون علقة مثل ذلک، ثم یکون مضغة مثل ذلک، ثم یبعث اللَّه الیه ملکا بأربع کلمات، فیکتب عمله و اجله و رزقه، و شقى او سعید، ثم ینفخ فیه الرّوح».
و گفتهاند: کتاب اینجا کلمات حفظه است، یعنى جریده کردار بنده نیک و بد طاعت و معصیت. میگوید: جزاء آن بایشان رسد لا محاله، خیرا کان او شرّا، و ذلک قوله تعالى: لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى. حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا یَتَوَفَّوْنَهُمْ یعنى ینالهم ما کتب لهم من الارزاق و الاعمال و الاعمار، فاذا فنیت و فرغوا منها جاءهم ملک الموت و اعوانه یقبضون ارواحهم. قالُوا أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بطلوا و ذهبوا. این سؤال تبکیت و تقریع است، یعنى فریشتگان با ایشان گویند: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَدْعُونَ اى تعبدون من دون اللَّه؟ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بطلوا و ذهبوا.
روا باشد که این سخن با ایشان خزنة جهنم گویند در قیامت، یعنى قال لهم خزنة جهنم قبل دخول النّار فى الآخرة: این ما کنتم تعبدون من دون اللَّه من الالهة؟ هل یمنعونکم من النّار؟ قالوا ضلّوا عنا، یعنى ضلت الالهة عنا فلا نراهم. یقول اللَّه تعالى: وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ، معترف شوند بگناه خویش و اقرار دهند بر کفر خویش.
و گفتهاند: این آن گه باشد که کافران گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جوارح ایشان بر ایشان گواهى دهند، چنان که رب العزة گفت: شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ.
قالَ ادْخُلُوا اى: قال اللَّه، و قیل: قال خزنة جهنم: ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ اى ادخلوا النّار مجتمعین مع امم، قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ. این دلیل است که جن میرند همچون انس، و قول حسن آنست که نمیرند. و دلیل است این آیت که جن و انس در کفر یکساناند. کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ النّار لَعَنَتْ أُخْتَها التی ادخلت قبلها.
آن قوم که هام فعلان و هام راهان ایشان بوده باشند، و پیش از ایشان در آتش شده، پسینان که ایشان را بینند بر ایشان لعنت کنند، تلاعن تحیّة دوزخیان است، بر پیشینان لعنت کنند، و پیشینان پسینان را بینند، گویند: «لا مَرْحَباً بِکُمْ».
گفتهاند که: مشرکان مشرکان را لعنت کنند، و جهود جهود را و ترسا ترسا را و گبر گبر را و صابى صابى را. و پس روان پیش روان را، گویند: لعنکم اللَّه انتم غررتمونا و القیتمونا هذا الملقى. حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا اى تدارکوا و تلاحقوا و اجتمعوا جمیعا فى النّار، قالَتْ أُخْراهُمْ مقاتل گفت: اخریهم دخولا، و هم الاتباع لِأُولاهُمْ و هم القادة. ابن عباس گفت: اخریهم، یعنى آخر الامم، لاولیهم یعنى اول الامم. سدى گفت: اخریهم یعنى الذین کانوا فى آخر الزمان، لا ولیهم یعنى الّذین شرعوا لهم ذلک الدّین، این لام لام نسب است، مىگوید: پسینان پیشینان را گویند فرا خداوند عزّ و جل: ربّنا هؤلاء اضلونا، زیّنوه لنا و سنّوا الضلالة، و اقتدینا بهم. فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ اى عذابا ذا زیادة مثله علیه. قال ابن عباس: زیادة حیّات و أفاع.
و قیل: معناه اضعف علیهم العذاب بأشد مما تعذبنا به، قال اللَّه تعالى: لِکُلٍّ ضِعْفٌ للتابع و المتبوع عذاب مضعّف، للمتبوع بکفره و اغوائه، و للتابع بکفره و تقلیده و الاقتداء به، اى: کفیتم ما تسألون. و لکن لا یعلمون بیا قرأت ابو بکر است از عاصم، حمل بر لفظ است نه بر معنى، زیرا که کل اسمى است ظاهر غیبت را موضوع.
مراد آنست که: لا یعلم کل فریق مقدار عذاب الفریق الآخر. باقى تعلمون بتاء خوانند بر خطاب، و معنى آنست که: لکلّکم ضعف من العذاب، و الخطاب للتابعین و المتبوعین، و هم المضلّون، اى: و لکن لا تعلمون ما لکل من العذاب.
وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما کانَ لَکُمْ عَلَیْنا مِنْ فَضْلٍ لانّکم کفرتم کما کفرنا، فنحن و أنتم فى الکفر سواء. فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ اى فذوقوا بکسبکم و کفرکم، و لا تحیلوا الذنب على غیرکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یعنى القرآن، وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها اى عن الایمان بها، لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ این گشاد در آسمان درین موضع آنست که: هیچ آدمى نیست مگر او را در آسمان دو در است: یکى کردار وى برند بآن، و دیگر روزى وى فرستند از آن، و اگر مرد کافر است، آن یک در کردار خود بسته است، که کردار وى به آسمان نبرند، و چون مرگ آمد آن در روزى دربندند، هر دو در بر کافر بسته بماند.
و قیل: لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ اى ابواب الجنة، لان الجنة فى السماء، و لهذا قال: وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ. و قیل: لا تفتح لهم ابواب السماء یعنى لارواحهم و اعمالهم، لانها خبیثة، فلا یصعد بها بل یهوى بها الى سجّین تحت الارضین.
و فى ذلک روى ابو هریرة عن رسول اللَّه (ص)، قال: «ان المیّت تحضره الملائکة، فاذا کان الرجل الصالح، قالوا اخرجى ایتها النفس المطمئنة الطیبه التی کانت فى الجسد الطیب. اخرجى حمیدا و أبشرى بروح من اللَّه و ریحان، و رب غیر غضبان، فیقولون ذلک حتى یعرج بها الى السماء، فیستفتح لها، فیقال: من هذا؟ فیقولون: فلان.
فیقال مرحبا بالنفس المطمئنّة الطیبة التی کانت فى الجسد الطیب. ادخلى حمیدا و أبشرى بروح و ریحان، و رب غیر غضبان. فیقال لها ذلک حتى یسرى بها الى السماء السابعة، و اذا کان الرجل السوء قالوا: اخرجى ایتها النفس الخبیثة التی کانت فى الجسد الخبیث.
اخرجى ذمیما و أبشرى بحمیم و غساق، و آخر من شکله ازواج. فیقولون ذلک حتى یخرج ثم یعرج بها الى السماء فیستفتح لها، فیقال: من هذا؟ فیقولون: فلان. فیقال: لا مرحبا بالنفس الخبیثة کانت فى الجسد الخبیث. ارجعى ذمیما، فانه لا تفتح لک ابواب السماء، فترسل بین السماء و الارض، فتصیر الى القبر.
و فى أخبار المعراج انه قال صلى اللَّه علیه و سلم: «ثم انتهى بى الى السماء الدنیا، و اذا انا برجل کهیئته یوم خلقه اللَّه، لم یتغیر منه شىء، و اذا هو یعرض علیه ارواح ذریته، فاذا کان روح مؤمن، قال: روح طیب، و ریح طیبة. اجعلوا کتابه فى علیین، و اذا کان روح کافر، قال: روح خبیث، و ریح خبیثة. اجعلوا کتابه فى سجین. فقلت: یا جبرئیل: من هذا؟ قال: هذا ابوک آدم (ع).
لا تُفَتَّحُ بتاء و تخفیف قراءت بو عمرو است، و تأنیث تأنیث ابواب راست که جمع است، و اما تخفیف از آن است که فعل مخفف کثرة فائده دهد، چنان که فعل مشدد، و حجة این قراءت آنست که در سورة القمر گفت: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ، و بیاء و تخفیف قراءت حمزه و کسایى است. وجه یاء آنست که فعل متقدم است، و تأنیث ابواب نه حقیقى است، و وجه تخفیف گفته آمد. «و تفتّح» بتاء و تشدید قراءت باقى است، تاء تأنیث ابواب را است، چنان که گفتیم، و تشدید کثرت ابواب را، لانه یقتضى فتحا بعد فتح، و قیل: معنى التشدید انّه لیس حالهم کحال المؤمنین فى التفتیح مرة بعد مرة.
وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ اى یدخل البعیر فى ثقب الإبرة. و جمّل، بضمّ جیم و تشدید میم در شواذ خواندهاند، و آن رسن غلیظ باشد که کشتى بآن بندند، و این سخن بر آن تأویل است که عرب گویند: ما فعلت ذلک و لا افعله حتى یشیب الغراب و یسودّ اللبن و یبیضّ القار و ما ذرّ شارق، و بر تعارف است و نه آنست که اهل کلام گفتند که اللَّه بر محال نه قادر است. وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ اى: و هکذا نجزى المجرمین لا یدخلون الجنة.
لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ اى توابیت من نار قد سمّروا فیها بالمسامیر مع قرناء من الشیاطین، وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ اطباق من نار اطبقت علیهم، فلا یدخل علیهم فیها روح، و لا یخرج منهم نفس. «المهاد» الوطاء الّذى یفرش، و منه مهد الصبى، و «الغواشی» اللباس المجلل مثل اللحاف، و منه غاشیة السراج، و غشى المریض، و الغشاوة التی تکون على الولد، و نظیر الایة قوله: یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ، و قوله: لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ. ثم قال: وَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ الذین اشرکوا باللّه نجزیهم جهنم و ما فیها من العذاب.
قال رسول اللَّه (ص): «نارکم جزء من سبعین جزءا من نار جهنم». قیل: یا رسول اللَّه! ان کانت لکافیة، قال: «فضّلت علیها بتسعة و ستین جزء کلّهن مثل حرّها»، و قال (ص): «اشتکت النار الى ربها، فقالت: رب اکل بعضى بعضا، فأذن لها بنفسین: نفس فى الشتاء، و نفس فى الصیف، اشدّ ما تجدون من الحر، و أشد ما تجدون من الزمهریر».
و در اخبار معراج است که مصطفى (ص) مالک را دید خازن دوزخ، ترشروى و خشمگین، از خشم روى درهم کشیده. کس نماند در آسمان از فریشتگان که نه آن شب شادى نمود، و تازه روى و خندان به مصطفى (ص) نگریست مگر مالک و خزنه دوزخ که در ایشان همه خشم دید و ترشى و ناخوشى. جبرئیل گفت: اى محمّد! عجب مدار که رب العالمین در ایشان خود شادى و تازه رویى و خنده نیافرید، آن گه رسول (ص) گفت: «یا مالک! صف لى جهنم».
مرا صفت کن که دوزخ چون است؟ گفت: یا محمّد! و الذى بعثک بالحق لو أن حلقة من السلسلة التی ذکر اللَّه وضعت على جبال الدنیا لذابت حتى تبلغ تخوم الارضین السّفلى. یا محمد! ان فى جهنم وادیا تستعیذ باللّه جهنم منه فى کل یوم سبعین مرة، و ان فى الوادى بئرا تستعیذ باللّه ذلک الوادى و جهنم سبعین مرة منها، و ان فى البئر جبا تستعیذ باللّه تلک البئر و ذلک الوادى و جهنم منه سبعین مرة، و ان فى ذلک الجبّ حیة یستعیذ باللّه ذلک الجب و تلک البئر و ذلک الوادى و جهنم فى کل یوم سبعین مرة منها، اعدها اللَّه للفسقة من حملة القرآن من امتک.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ الایة خداوند زمین و آسمان، کردگار جهان و جهانیان، بخشنده و بخشاینده و مهربان بر بندگان، جلّ جلاله، و تقدست اسماؤه، و تعالت صفاته، درین آیت مبانى خدمت و معالم معاملت و حقائق معرفت جمع کرد، و مؤمنان را از پسندیده اخلاق آگاه کرد، و نیکو پرستیدن خود و نیکو زیستن با خلق ایشان را تلقین کرد، و بشناخت اسباب رضاء خود گرامى کرد. و این آیت از جوامع الکلم است که مصطفى (ص) گفته: «بعثت بجوامع الکلم، و اختصر لى العلم اختصارا».
و در قرآن ازین نمط فراوان است. یکى از آن باز گویم: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ. آیتى بدین کوتاهى نگر که در زیر آن چند است ازین معانى.
هر چه نواخت است از اکرام و افضال حق جل جلاله مر بنده را، همه در زیر آنست که: إِنَّ اللَّهَ مَعَ، و هر چه خدمت است از انواع عبادت و ابواب معاملت که بنده کند اللَّه را همه در زیر این شود که اتقوا، و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر این است که محسنون. همچنین هر چه ارکان دین است و وجوه شریعت و، ابواب حقیقت در زیر این کلمات است که: أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ. معنى قسط داد است، میگوید: اللَّه مرا بداد میفرماید، یعنى در معاملات هم با حق و هم با خلق و هم با نفس، با حق در امر و نهى بکار داشتن و در همه حال بقضاء وى رضا دادن، و با خلق بخلق زیستن، و در وجوه معاملات انصاف ایشان دادن و انصاف خود نخواستن، و با نفس مخالف بودن، و او را در میدان مجاهدات و ریاضات کشیدن، و در شهوات و راحات بروى بستن. و نظیر این آیت در قرآن آنست که گفت جل جلاله: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ. میگوید: اللَّه بعدل میفرماید و باحسان، عدل انصاف است، و احسان ایثار است. عدل آنست که چنان کنى که با تو کردند، و احسان آنست که به از آن کنى که با تو کردند. عدل آنست که از واجب بنکاهى، و مکافات فرو نگذارى، و آن عقوبت نیفزایى و آنچه نتواند بود نه بیوسى. احسان آنست که بجاى آنکه با تو نیکویى کرد از آنچه وى کرد بیش کنى، و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کنى. اینست طریق جوانمردان و سیرت مردان.
و گفتهاند: عدل آنست که در معاملت راست ستانى، و راست دهى. احسان آنست که خشک ستانى و چرب دهى. عدل آنست که در جواب سلام گویى: و علیکم السلام احسان آنست که: و رحمة اللَّه در افزایى. عدل آنست که گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ، وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ. احسان آنست که گفت: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. عفو بدکار نیکوست، و نیکوتر آنست که بر عفو بیفزایى، و نیکویى کنى، چنان که رب العزة گفت: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ، وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ، فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها.
ثم قال تعالى: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ جنید گفت: امرنا بحفظ السر، و علوّ الهمة، و أن نرضى باللّه عوضا عمّا سواه. میگوید: سر خود صافى دارید، تا حق بشناسید. خوى فراوى کنید تا بستاخ گردید. همه لطف وى بینید تا مهر بر وى نهید، بر مرکب خدمت نشینید، تا بمنزل حرمت رسید. بحرمت بیش آئید تا بصحبت رسید. همت عالى دارید تا با وى بمانید.
در وصف مصطفى (ص) گفتهاند که: اللَّه با وى دو کرامت کرد که با هیچ کس از فرزند آدم نکرد: یکى آنست که بزرگ همت بود. دیگر آنکه متواضع بود. علو همت وى بدان جاى بود که در خبر است که: «ما مدّ یده الى طمع قط»، و در تواضع چنان بود که گفت: «لو دعیت الى کراع لأجبت، و لو أهدى الىّ ذراع لقبلت».
چون با خود نگرستى از همه ضعیفان خود را ضعیفتر دانستى از متواضعى که بود. ازینجا گفتى: «لا تفضّلونى على یونس بن متى.
چون با حق نگرستى کونین و عالمین در چشم وى نیامدى از بزرگ همتى که بود. ازینجا گفتى: «انا سید ولد آدم و لا فخر».
قوله: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ یجرى علیکم فى الابد ما قضینا علیکم فى الازل، و فَرِیقاً هَدى وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ، و قیل: کما بدأکم تعودون علما و مشیة و تقدیرا. چنان که ابتداء کرد بآفرینش شما بدانش و تقدیر و خواست، بآخر چنان شوید که اول خواست. جنید را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: اول کل انسان یشبه آخره، و آخره یشبه اوله. آن گه گفت: نهایت هر کار رجوع است با بدایت آن کار، و راه بحق حلقهاى است ازو درآید باز وا او گردد. شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه: چون نیک ماند آخر این کار باوّل این کار! یعنى که اول همه لذتست و راحت و زندگانى با روح و با شادى، تا مرد پاى در دام نهد، و طوقش در گردن آید، آن گه بهر راحتى که دید محنتى بیند، و با هر فرازى نشیبى بود. اینست حقیقت آن کلمه که بو بکر کتانى گفته که میان بنده و حق هزار مقام است ار نور و ظلمت، نه همه نور است، که با هر نورى ظلمتى است، و با هر نشیبى فرازى، یعنى یکى روح است و آسایش و زندگانى، یکى ناکامى و رنج و بىمرادى. یکى تجلى یکى استتار، یکى جمع یکى تفرقت، و اگر نه آن روح و راحت در بدایت ارادت در پیش بودى، بنده را با آن بلاها و رنجها طاقت نماندى. پیوسته با آن مینگرد، و دلش با آن میگراید، و بشاهد آن این بار محنت میکشد، تا آخر که او را بر گذرانند و مدت تمام شود، و پوشیده آشکاره گردد، و در آخرهم با آن شود که در اول بود. اینست سر آیت که اللَّه گفت: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ بر ذوق ارباب معارف و اصحاب حقائق، و اللَّه اعلم.
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ بزبان علم ستر عورت است در نماز، و بزبان کشف زینت هر بنده در مقام مشاهدت حضور دلست و لزوم حضرت و استدامت شهود حقیقت. گفتهاند: زینت نفس عابدان آثار سجود است، و زینت دل عارفان انوار وجود است. عابد بنعت عبودیت در سجود، و عارف بر بساط قربت در روح شهود.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الایة زینت زبان ذکر است، و زینت دل فکر است.
هر چیزى را آرایشى است، و آرایش نفس در حسن معاملت است بنعت مجاهدت، و آرایش دل دوام مواصلت است بوقت مشاهدت، و آرایش سر حقایق قربت است در میدان معاینت. و آنچه رب العزة گفت: مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ اشارتست که این زینتها و آرایشها دریغ نیست از طالبان، و ممنوع نیست از حاضر دلان. گنج خانه نعمت پر از نعمت است، طالبان مىدربایند. خوانچه لطف و رحمت آراسته و ساخته است، خورندگان مىدربایند.
پیر طریقت گفته در مناجات: اى طالبان! بشتابید که نقد نزدیک است. اى شبروان! مخسبید که صبح نزدیکست. اى شتابندگان! شاد شوید که منزل نزدیک است. اى تشنگان! صبر کنید که چشمه نزدیک است. اى غریبان! بنازید که میزبان نزدیک است.
اى دوست جویان! خوش باشید که اجابت نزدیک است. اى دلگشاى رهى! چه بود که دلم را بگشایى! و از خود مرهمى بر جانم نهى! من سود چون جویم! که دو دستم از مایه تهى! نگر که بفضل خود افکنى مرا بروز بهى.
و در قرآن ازین نمط فراوان است. یکى از آن باز گویم: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ. آیتى بدین کوتاهى نگر که در زیر آن چند است ازین معانى.
هر چه نواخت است از اکرام و افضال حق جل جلاله مر بنده را، همه در زیر آنست که: إِنَّ اللَّهَ مَعَ، و هر چه خدمت است از انواع عبادت و ابواب معاملت که بنده کند اللَّه را همه در زیر این شود که اتقوا، و هر چه حقوق خلق است بر یکدیگر در فنون معاملات همه در زیر این است که محسنون. همچنین هر چه ارکان دین است و وجوه شریعت و، ابواب حقیقت در زیر این کلمات است که: أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ. معنى قسط داد است، میگوید: اللَّه مرا بداد میفرماید، یعنى در معاملات هم با حق و هم با خلق و هم با نفس، با حق در امر و نهى بکار داشتن و در همه حال بقضاء وى رضا دادن، و با خلق بخلق زیستن، و در وجوه معاملات انصاف ایشان دادن و انصاف خود نخواستن، و با نفس مخالف بودن، و او را در میدان مجاهدات و ریاضات کشیدن، و در شهوات و راحات بروى بستن. و نظیر این آیت در قرآن آنست که گفت جل جلاله: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ. میگوید: اللَّه بعدل میفرماید و باحسان، عدل انصاف است، و احسان ایثار است. عدل آنست که چنان کنى که با تو کردند، و احسان آنست که به از آن کنى که با تو کردند. عدل آنست که از واجب بنکاهى، و مکافات فرو نگذارى، و آن عقوبت نیفزایى و آنچه نتواند بود نه بیوسى. احسان آنست که بجاى آنکه با تو نیکویى کرد از آنچه وى کرد بیش کنى، و بجاى آن کس که با تو بد کرد نیکویى کنى. اینست طریق جوانمردان و سیرت مردان.
و گفتهاند: عدل آنست که در معاملت راست ستانى، و راست دهى. احسان آنست که خشک ستانى و چرب دهى. عدل آنست که در جواب سلام گویى: و علیکم السلام احسان آنست که: و رحمة اللَّه در افزایى. عدل آنست که گفت: وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ، وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ. احسان آنست که گفت: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ. عفو بدکار نیکوست، و نیکوتر آنست که بر عفو بیفزایى، و نیکویى کنى، چنان که رب العزة گفت: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ، وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ، فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها.
ثم قال تعالى: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ جنید گفت: امرنا بحفظ السر، و علوّ الهمة، و أن نرضى باللّه عوضا عمّا سواه. میگوید: سر خود صافى دارید، تا حق بشناسید. خوى فراوى کنید تا بستاخ گردید. همه لطف وى بینید تا مهر بر وى نهید، بر مرکب خدمت نشینید، تا بمنزل حرمت رسید. بحرمت بیش آئید تا بصحبت رسید. همت عالى دارید تا با وى بمانید.
در وصف مصطفى (ص) گفتهاند که: اللَّه با وى دو کرامت کرد که با هیچ کس از فرزند آدم نکرد: یکى آنست که بزرگ همت بود. دیگر آنکه متواضع بود. علو همت وى بدان جاى بود که در خبر است که: «ما مدّ یده الى طمع قط»، و در تواضع چنان بود که گفت: «لو دعیت الى کراع لأجبت، و لو أهدى الىّ ذراع لقبلت».
چون با خود نگرستى از همه ضعیفان خود را ضعیفتر دانستى از متواضعى که بود. ازینجا گفتى: «لا تفضّلونى على یونس بن متى.
چون با حق نگرستى کونین و عالمین در چشم وى نیامدى از بزرگ همتى که بود. ازینجا گفتى: «انا سید ولد آدم و لا فخر».
قوله: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ یجرى علیکم فى الابد ما قضینا علیکم فى الازل، و فَرِیقاً هَدى وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ، و قیل: کما بدأکم تعودون علما و مشیة و تقدیرا. چنان که ابتداء کرد بآفرینش شما بدانش و تقدیر و خواست، بآخر چنان شوید که اول خواست. جنید را ازین آیت پرسیدند، جواب داد که: اول کل انسان یشبه آخره، و آخره یشبه اوله. آن گه گفت: نهایت هر کار رجوع است با بدایت آن کار، و راه بحق حلقهاى است ازو درآید باز وا او گردد. شیخ الاسلام انصارى گفت قدس اللَّه روحه: چون نیک ماند آخر این کار باوّل این کار! یعنى که اول همه لذتست و راحت و زندگانى با روح و با شادى، تا مرد پاى در دام نهد، و طوقش در گردن آید، آن گه بهر راحتى که دید محنتى بیند، و با هر فرازى نشیبى بود. اینست حقیقت آن کلمه که بو بکر کتانى گفته که میان بنده و حق هزار مقام است ار نور و ظلمت، نه همه نور است، که با هر نورى ظلمتى است، و با هر نشیبى فرازى، یعنى یکى روح است و آسایش و زندگانى، یکى ناکامى و رنج و بىمرادى. یکى تجلى یکى استتار، یکى جمع یکى تفرقت، و اگر نه آن روح و راحت در بدایت ارادت در پیش بودى، بنده را با آن بلاها و رنجها طاقت نماندى. پیوسته با آن مینگرد، و دلش با آن میگراید، و بشاهد آن این بار محنت میکشد، تا آخر که او را بر گذرانند و مدت تمام شود، و پوشیده آشکاره گردد، و در آخرهم با آن شود که در اول بود. اینست سر آیت که اللَّه گفت: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ بر ذوق ارباب معارف و اصحاب حقائق، و اللَّه اعلم.
یا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ بزبان علم ستر عورت است در نماز، و بزبان کشف زینت هر بنده در مقام مشاهدت حضور دلست و لزوم حضرت و استدامت شهود حقیقت. گفتهاند: زینت نفس عابدان آثار سجود است، و زینت دل عارفان انوار وجود است. عابد بنعت عبودیت در سجود، و عارف بر بساط قربت در روح شهود.
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الایة زینت زبان ذکر است، و زینت دل فکر است.
هر چیزى را آرایشى است، و آرایش نفس در حسن معاملت است بنعت مجاهدت، و آرایش دل دوام مواصلت است بوقت مشاهدت، و آرایش سر حقایق قربت است در میدان معاینت. و آنچه رب العزة گفت: مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ اشارتست که این زینتها و آرایشها دریغ نیست از طالبان، و ممنوع نیست از حاضر دلان. گنج خانه نعمت پر از نعمت است، طالبان مىدربایند. خوانچه لطف و رحمت آراسته و ساخته است، خورندگان مىدربایند.
پیر طریقت گفته در مناجات: اى طالبان! بشتابید که نقد نزدیک است. اى شبروان! مخسبید که صبح نزدیکست. اى شتابندگان! شاد شوید که منزل نزدیک است. اى تشنگان! صبر کنید که چشمه نزدیک است. اى غریبان! بنازید که میزبان نزدیک است.
اى دوست جویان! خوش باشید که اجابت نزدیک است. اى دلگشاى رهى! چه بود که دلم را بگشایى! و از خود مرهمى بر جانم نهى! من سود چون جویم! که دو دستم از مایه تهى! نگر که بفضل خود افکنى مرا بروز بهى.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها بر کس ننهیم مگر توان او أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ ایشانند که بهشتیاناند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۴۲) جاویدى جاویدان در آن.وَ نَزَعْنا و بیرون کشیدیم ما فِی صُدُورِهِمْ آنچه در دلهاى ایشان بود مِنْ غِلٍّ از ناراستى با یکدیگر و ناحق شناسى تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ میرود زیر ایشان در بهشت جویهاى روان وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ و سخن ایشان در بهشت آنست که گویند: حمد و ستایش نیکو خداى را الَّذِی هَدانا لِهذا او که راه نمود ما را باین جاى و باین کار و باین روز وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ و نه آنیم ما که باین روز و باین جاى راه خواستیم دانست و توانست لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ اگر نه آن بودى که راه نمود اللَّه ما را لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فرستادگان خداوند ما براستى بما آمده بودند وَ نُودُوا و آواز دهند ایشان را أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ که آنک این بهشت أُورِثْتُمُوها آن را بشما میراث دادند بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۴۳) بآن کردارهاى نیکو که میکردید.
وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ و آواز دهند اهل بهشت اهل آتش را: أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا که آنچه خداوند ما ما را وعده کرده بود راست یافتیم فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا آنچه شما را بآن مىتهدید کرد و وعده داد راست یافتید؟ قالُوا نَعَمْ جواب دهند که آرى، یافتیم فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ تا درین سخن باشند آواز دهد آواز دهندهاى ببانگ بلند از میان ایشان أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (۴۴) که لعنت خدا و راندن وى بر آن ستمکاران بر خود.
الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که مىبر گردانیدند از راه خداى وَ یَبْغُونَها عِوَجاً و آن را عیب میجستند و در آن کجى مىبیوسیدند وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ کافِرُونَ (۴۵) و ایشان بروز رستاخیز کافران.
وَ بَیْنَهُما حِجابٌ و میان اهل آتش و اهل بهشت پردهاى است وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ و بر سر آن سور بر کنگرهها آن مردانىاند یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ که مىشناسند هم بهشتیان را بسیماى ایشان، و هم دوزخیان را بسیماى ایشان وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ و آواز دهند از آن بالا باهل بهشت أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ گویند: سلام بر شما باد لَمْ یَدْخُلُوها در نرفتهاند در بهشت انیز وَ هُمْ یَطْمَعُونَ (۴۶) اما امید میدارند.
وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ و هر گاه که چشمهاى ایشان بگردانند تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ بسوى اهل آتش قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما! لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۴۷) ما را با این ستمکاران مکن.
وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ و آواز دهند اصحاب اعراف رِجالًا مردانى را از اهل آتش یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ که مىشناسد ایشان را بنمون و آساء ایشان قالُوا ما أَغْنى عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ گویند: چه بکار آمد و چه سود داشت شما را جمع دنیاى شما وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ (۴۸) و آن گردنکشى که مىکردید از پذیرفتن حق.
أَ هؤُلاءِ اینان که در بهشتاند الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ ایشاناند که سوگند میخوردند در دار دنیا لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ که اللَّه هرگز بخشایش خویش بایشان نرساند ادْخُلُوا الْجَنَّةَ اى اصحاب اعراف! در روید در بهشت لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (۴۹) نه بیم بر شما و نه هرگز اندوهگن بید.
وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ و آواز دهند دوزخیان اهل بهشت را أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ که بر ما ریزید و ما را دهید لختى ازین آب بهشت. أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ و طعام دهید ما را از آنچه اللَّه شما را روزى کرد قالُوا بهشتیان گویند إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْکافِرِینَ (۵۰) که اللَّه حرام کرده است طعام و شراب بهشت بر کافران.
الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً ایشان که دین خویش به بیکارى و بازى گرفتند وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا و زندگانى این جهان ایشان را بفرهیفت و مشغول داشت فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ امروز آن روز است که ایشان را فرو گذاریم در آتش چون فراموش کردگان کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا چنان که ایشان فراموش کردند دیدار این روز که ایشان را بود فراموش وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۵۱) و بآنچه بسخنان ما جحود آوردند و نااستوار گرفتند.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ و آوردیم بایشان نامهاى فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ آن را تفصیل دادیم و روشن باز نمودیم بر دانشى هُدىً وَ رَحْمَةً راهنمونى و بخشایشى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۵۲) قومى را که استوار میگیرند و مىپذیرند.
هَلْ یَنْظُرُونَ چشم نمیدارند إِلَّا تَأْوِیلَهُ مگر پیدا شدن حقیقت آنکه مراد اللَّه بفرستادن این کتاب است یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ آن روز که تأویل این نامه در رسد یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ ایشان که آن روز فراموش کردند،: قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فرستادگان خداوند ما براستى آمده بودند فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ هست ما را باز خواهندگان؟ فَیَشْفَعُوا لَنا تا ما را باز خواهند أَوْ نُرَدُّ یا باز گذارند ما را با دنیا فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ تا جز از آن کنیم که مىکردیم قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ در خویشتن زیانکار و نومید آمدند وَ ضَلَّ عَنْهُمْ و گم گشت و ناپدید از ایشان ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۵۳) آنکه بدروغ خداى را میخواندند.
وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ و آواز دهند اهل بهشت اهل آتش را: أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا که آنچه خداوند ما ما را وعده کرده بود راست یافتیم فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا آنچه شما را بآن مىتهدید کرد و وعده داد راست یافتید؟ قالُوا نَعَمْ جواب دهند که آرى، یافتیم فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ تا درین سخن باشند آواز دهد آواز دهندهاى ببانگ بلند از میان ایشان أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (۴۴) که لعنت خدا و راندن وى بر آن ستمکاران بر خود.
الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که مىبر گردانیدند از راه خداى وَ یَبْغُونَها عِوَجاً و آن را عیب میجستند و در آن کجى مىبیوسیدند وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ کافِرُونَ (۴۵) و ایشان بروز رستاخیز کافران.
وَ بَیْنَهُما حِجابٌ و میان اهل آتش و اهل بهشت پردهاى است وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ و بر سر آن سور بر کنگرهها آن مردانىاند یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ که مىشناسند هم بهشتیان را بسیماى ایشان، و هم دوزخیان را بسیماى ایشان وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ و آواز دهند از آن بالا باهل بهشت أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ گویند: سلام بر شما باد لَمْ یَدْخُلُوها در نرفتهاند در بهشت انیز وَ هُمْ یَطْمَعُونَ (۴۶) اما امید میدارند.
وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ و هر گاه که چشمهاى ایشان بگردانند تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ بسوى اهل آتش قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما! لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۴۷) ما را با این ستمکاران مکن.
وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ و آواز دهند اصحاب اعراف رِجالًا مردانى را از اهل آتش یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ که مىشناسد ایشان را بنمون و آساء ایشان قالُوا ما أَغْنى عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ گویند: چه بکار آمد و چه سود داشت شما را جمع دنیاى شما وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ (۴۸) و آن گردنکشى که مىکردید از پذیرفتن حق.
أَ هؤُلاءِ اینان که در بهشتاند الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ ایشاناند که سوگند میخوردند در دار دنیا لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ که اللَّه هرگز بخشایش خویش بایشان نرساند ادْخُلُوا الْجَنَّةَ اى اصحاب اعراف! در روید در بهشت لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (۴۹) نه بیم بر شما و نه هرگز اندوهگن بید.
وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ و آواز دهند دوزخیان اهل بهشت را أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ که بر ما ریزید و ما را دهید لختى ازین آب بهشت. أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ و طعام دهید ما را از آنچه اللَّه شما را روزى کرد قالُوا بهشتیان گویند إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْکافِرِینَ (۵۰) که اللَّه حرام کرده است طعام و شراب بهشت بر کافران.
الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً ایشان که دین خویش به بیکارى و بازى گرفتند وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا و زندگانى این جهان ایشان را بفرهیفت و مشغول داشت فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ امروز آن روز است که ایشان را فرو گذاریم در آتش چون فراموش کردگان کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا چنان که ایشان فراموش کردند دیدار این روز که ایشان را بود فراموش وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۵۱) و بآنچه بسخنان ما جحود آوردند و نااستوار گرفتند.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ و آوردیم بایشان نامهاى فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ آن را تفصیل دادیم و روشن باز نمودیم بر دانشى هُدىً وَ رَحْمَةً راهنمونى و بخشایشى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۵۲) قومى را که استوار میگیرند و مىپذیرند.
هَلْ یَنْظُرُونَ چشم نمیدارند إِلَّا تَأْوِیلَهُ مگر پیدا شدن حقیقت آنکه مراد اللَّه بفرستادن این کتاب است یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ آن روز که تأویل این نامه در رسد یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ ایشان که آن روز فراموش کردند،: قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فرستادگان خداوند ما براستى آمده بودند فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ هست ما را باز خواهندگان؟ فَیَشْفَعُوا لَنا تا ما را باز خواهند أَوْ نُرَدُّ یا باز گذارند ما را با دنیا فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ تا جز از آن کنیم که مىکردیم قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ در خویشتن زیانکار و نومید آمدند وَ ضَلَّ عَنْهُمْ و گم گشت و ناپدید از ایشان ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۵۳) آنکه بدروغ خداى را میخواندند.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بدان که معنى ایمان تصدیق است، و حقیقت آن از روى شرع استوار داشتن است بدل، و اقرار است بزبان، و کردار است بتن و بمال، و تا این هر سه خصلت بهم مجتمع نشوند، نام ایمان بر وى نیفتد، و نه نام اسلام، که مؤمن مسلمان است و مسلمان مؤمن.
ایمان و اسلام دو ناماند دین حنیفى را، که مشتمل است بر اعمال ظاهر و باطن. بلى چون مفرد کنند، اعمال ظاهر را اسلام گویند چون نماز و زکاة و حج و صوم، و اعمال باطن را ایمان گویند چون معرفت و تصدیق و یقین، و همه در هم بسته است، که این بى آن بسر نشود، و آن بى این بکار نیاید، چون همه بهم آمده خواه آن را اسلام خوان و خواه ایمان.
مصطفى (ص) اعمال ظاهر را ایمان نام نهاد در آن خبر صحیح که: وفد عبد القیس آمدند بر رسول خدا، و گفتند: یا رسول اللَّه! مرنا بأمر نخبر به من وراءنا، و ندخل به الجنة، فأمرهم رسول اللَّه بالایمان باللّه وحده، قال: «ا تدرون ما الایمان باللّه وحده»؟
قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «شهادة ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة، و صیام رمضان، «و ان تعطوا من المغنم الخمس»، و هم این اعمال ظاهر را اسلام نام نهاد در آن خبر اعرابى که گفت: یا محمد! اخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد ان لا اله الا اللَّه و أن محمدا (ص) رسول اللَّه، و تقیم الصلاة، و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا».
و فائده اسلام عصمت است در خون و مال و ذمت، احکام شرع بر وى روان و مسلمانان درین یکسان. و فائده ایمان نجاة است از مقت خدا و خلاص از عذاب وى و مؤمنان در آن متفاوت، هر که عمل وى نیکوتر، و یقین وى بیشتر، و عهد وى راستتر ایمان وى تمامتر، و ثواب وى بیشتر. و رب العزّة جلّ جلاله خود بر بنده آن ننهد که بر نتابد، بلکه بر وى آن نهد که طاقت دارد، و آن فرماید که توان دارد. اینست که گفت جل جلاله: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. میگوید: ایشان که بگرویدند، و نیکیها کردند، بر کس ننهیم مگر توان آن، یعنى ایشان اجابت کردند، و کوشیدند، و ما بر ایشان ناتاوست ننهادیم، با پاسخ راست و بار سبک بهشتیاناند جاویدى جاویدان.
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ امیر المؤمنین على (ع) گفت: «فینا اهل بدر نزلت هذه الایة»، و بروایتى دیگر على (ع) گفت: «انى لأرجو أن اکون انا و عثمان و طلحه و زبیر من الذین قال اللَّه: وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ».
سدى گفت: بهشتیان به در بهشت رسند، درختى بینند از ساق آن دو چشمه روان. از یک چشمه بیاشامند، هر چه غل و حسد و حقد و عداوت است که در دنیا در نهاد و سرشک ایشان بود، چون آن شراب بیاشامند از آن همه پاک شوند، و از چشمه دیگر غسل کنند تنهاى ایشان پاکیزه و روشن گردد، و خوشبوى شوند! از آن پس نه تن ایشان شوخ پذیرد، نه در دل ایشان وسواس و خواطر ردى آید.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ این آن گه بود که هر مؤمنى در بهشت در غرفه خویش و منزل خویش آرام گیرد، و پیوسته در آن چشمهاى روان مینگرد، تا لذت نظرشان مىافزاید، و در آن حال گویند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا اى هدانا لما صیرنا الى هذا الثواب من العمل الذى ادى الیه، آن گه اقرار دهند که هدایت از خدا است، و راست راهى بتوفیق است نه بجهد بنده، گویند: وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لدینه. و قرأ ابن عامر: ما کنا بلا واو لنهتدى لولا ان هدانا اللَّه.
و در خبر است از رسول خدا (ص) که هیچ بهشتى در بهشت نرود، تا آن گه که پیشتر دوزخ با وى نمایند تا آن را بیند و گوید: ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، و هیچ دوزخى در دوزخ نرود، تا پیشتر بهشت با وى نمایند تا بیند و گوید: لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ، تا شادى آن بیش بود و حسرت این بیش.
لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ اى بأن هذا الیوم حق فصدّقناهم، این سخن بر در بهشت گویند، چنان که ایشان را دیدار در بهشت افتد، و تا درین سخن باشند و درین ثنا نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ خزنه بهشت ایشان را استقبال کنند، و گویند: اینک آن بهشت که شما را در دنیا وعده داده بودند. أُورِثْتُمُوها اورثتم منازل اهل النّار فیها لو عملوا بطاعة اللَّه بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ توحّدون اللَّه و تطیعونه.
روى ابو سعید الخدرى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «یخلص المؤمنون من النّار، فیحسبون على قنطرة بین الجنة و النّار، فیقتصّ لبعضهم من بعض مظالم کانت بینهم فى الدنیا، حتى اذا هذّبوا و نقّوا اذن لهم فى دخول الجنة، فو الذى نفس محمد بیده لأحدهم اهدى الى منزله فى الجنة منه بمنزله کان فى الدّنیا»، و قال (ص): «ما من احد الا و له منزل فى الجنّة و منزل فى النّار، فأما الکافر فیرث المؤمن منزله من النّار، و المؤمن یرث الکافر منزله من الجنّة».
وَ نادى یعنى: و ینادى، لأن کل ما اخبر اللَّه انه یکون فماضیه و مستقبله و دائمه واحد. روز رستاخیز روز تنادى است، چون بهشتیان در بهشت و دوزخیان در دوزخ آرام گیرند، و اصحاب اعراف بر اعراف، هر قومى دیگر را مىباز خوانند و از آنچه در ابتداء سخن میگویند، و دوزخیان درین حال کرى و گنگى و نابینایى که در آن آیت گفت: وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا، در ایشان آن نماند، و سخن توانند، و شنوند، و آواز دهند اهل بهشت اهل دوزخ را: أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا، همان گویند که روز بدر، مصطفى گفت اهل قلیب را: فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا، هذا سؤال تقریر یتضمّن تخسیر الکفّار. قالُوا نَعَمْ کسایى نعم بکسر عین خواند، و هما لغتان.
فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ قیل هو صاحب الصور. تا ایشان درین سخن باشند منادى ندا کند بآواز بلند: أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ اى الکافرین، که لعنت خدا بر کافران. آن گه اعمال خبیثه ایشان را وصف کرد: الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که از دین اسلام باز گشتند، و دیگران را مىباز گردانیدند، یَبْغُونَها اى: و یبغون لها عوجا، و از راه راست خداوند کژى مىبیوسیدند، و از آن کژى میجستند. کژى در چیزى دیدنى چون چوب و دیوار عوج است بفتح عین، و در چیزى نادیدنى چون سخن و پیمان عوج است بکسر عین.
وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال کافِرُونَ.
وَ بَیْنَهُما حِجابٌ یعنى اهل الجنة و اهل النّار حجاب. این حجاب آن سور است که اینجا گفت: فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ. دیوارى است بلند در باطن، و اندرون آن بهشت است. از سور تا درگاه بهشت صد ساله راه، همه جویها و چشمها و حیاض و ریاض و درختان سدر بهشتى بوى و روشنایى بهشت در آن تابان، و از ظاهر دیوار و بیرون آن دوزخ است، از دیوار تا در دوزخ صد ساله راه پر دود و تف و شرار، و گزندگان، و از بیرون سوى دیوار در اندرون دیوار البته از دوزخ هیچ اثر نه، و از اندرون دیوار بیرون آن از بهشت البته هیچ اثر نه.
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ عرف شاخ سر دیوار است و سر خروه، اعراف جمع آن، وَ عَلَى الْأَعْرافِ اى على السور رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلًّا یعنى الفریقین بِسِیماهُمْ یعنى اهل الجنة ببیاض وجوههم، و اهل النّار بسواد وجوههم، و ذلک لأن موضعهم عال مرتفع یرون الفریقین. از بالا با اهل بهشت نگرند بر ایشان سلام کنند.
رب العالمین گفت: لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ انیز (۱) ر بهشت نرفتند اصحاب اعراف، اما طمع میدارند که در روند، و این طمع از آن کنند که نور روى خویش و دست و پاى خویش بر جاى بینند، نه چون منافقان که بر صراط نور از ایشان بربایند و در تاریکى بمانند.
وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ قلبت وجوههم تجاه اصحاب النار. چون روى ایشان بدوزخ گردانند، و اهل آن بایشان نمایند، تا از آن بالا بایشان نگرند، گویند رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ یعنى المشرکین فى النار.
وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا و هم فى النار یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ بسواد الوجوه و هم القادة و الکبراء. مفسّران گفتند: این رجال ولید مغیره است و بو جهل هشام و عاص وائل و امثال ایشان، که در دنیا چون بلال و سلمان و عمار و امثال ایشان دیدند، گفتند: اللَّه اینان را ببهشت فرستد و ما را بآتش! کلا، و اللَّه ان اللَّه لا یفضّل خدمنا و رعاتنا علینا! سوگند خوردند که: اللَّه ایشان را ببهشت نفرستد فردا. اصحاب اعراف ایشان را گویند: أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ؟ اینان ایشاناند که شما سوگند خوردید که اللَّه ایشان را ببهشت نفرستد؟ و این پیش از آن باشد که ایشان در بهشت شوند. آن گه گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ، و روا باشد که در بهشت شده باشند آن گه این خطاب رود، و معنى آنست که: اقسمتم لا ینالهم اللَّه برحمة، و قد قال اللَّه لهم: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
و قیل: اقسمتم اهل النار لا یدخل اصحاب الاعراف الجنة، فقال اللَّه: أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ، و قیل: أَ هؤُلاءِ من کلام الملائکة.
یعنى فریشتگان گویند اهل آتش را که: ایناناند یعنى اصحاب اعراف که شما سوگند خوردید که در بهشت نشوند. آن گه این فریشتگان روى باصحاب اعراف کنند، گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
و در اصحاب اعراف سخن فراوان گفتهاند که ایشان کهاند؟ قومى گفتند: پیغامبراناند و اهل معرفت، ایشان را بر زبر بهشتیان برند، تا بر هر دو گروه مشرف باشند.
قومى گفتند: فقها و علماء اسلاماند، که زندگانى بعلم و عمل بسر آوردند، و در راه سنت و طریق حق راست رفتند. در دنیا برتر از خلق بودند بمنزلت، و در عقبى برتر باشند برتبت و درجة. و قیل: هم قوم استوت حسناتهم و سیّآتهم. در دیوان ایشان نیکى و بدى برابر آید، تا از اهل بهشت فروتر آمدند و از اهل آتش برتر.
روى ان النبى (ص) قال: «هم قوم خرجوا الى الجهاد فى سبیل اللَّه، و هم عصاة لآبائهم، فقتلوا، فأعتقهم اللَّه من النار، لانهم قتلوا فى سبیله، و حبسوا عن الجنة بمعصیة آبائهم».
و قیل: هم قوم رضى عنهم آباؤهم دون امهاتهم، او امهاتهم دون آبائهم. و قیل: هم اولاد الزنا، و قیل: هم الذین کانوا فى الفترة و لم یبدلوا دینهم، و قیل: هم اولاد المشرکین.
و روى أن النبى (ص) قال: «انهم آخر اهل الجنة دخولا»، و قال مقاتل: اصحاب الاعراف من امة محمّد (ص) خاصة، فحبسوا من اجل ذنوبهم، ثم أدخلوا بعد ذلک الجنة بشفاعة محمّد (ص). قال سالم مولى ابى حذیفة: وددت أنى بمنزلة اصحاب الاعراف.
وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا اى صبّوا علینا من الماء مقدار ما یبرد ابداننا، و یزیل عطشنا. أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ من الطعام. این آن گه باشد که رب العزة حجاب میان دوزخیان و بهشتیان بردارد، تا دوزخیان ناز و نعیم بهشتیان بینند، و از ایشان طعام و شراب خواهند. این دلیل است که ایشان در آن عذاب هم تشنه باشند و هم گرسنه، و آدمى از طعام و شراب مستغنى نیست اگر چه در عذاب بود.
قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما اى ماء الجنة و طعامها تحریم منع عَلَى الْکافِرِینَ.
قال ابو الجوزاء: سألت ابن عباس: اىّ الصدقة افضل؟ فقال: قال رسول اللَّه (ص): «افضل الصدقة الماء. اما رأیت اهل النار لما استغاثوا بأهل الجنة، قالوا أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ».
قوله: الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً قیل: اکلا و شربا، و قیل: ما زیّن لهم الشیطان من تحریم البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى و المکاء و التصدیة حول البیت، و سائر الخصال الردیئة التی کانوا یفعلونها فى جاهلیتهم. قال ابو روق: دینهم اى عیدهم. لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا اى اغرّوا بطول البقاء. اینجا سخن تمام شد. پس گفت: فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ نترکهم فى جهنّم کما ترکوا الایمان، بلقاء یومهم هذا، یعنى بالبعث. و قیل: کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا اى کما ترکوا العمل لهذا الیوم. وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ اى: و کما جحدوا بآیاتنا و لم یصدقوها.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ معنى تفصیل تبیین است، یعنى که وجوه آن و ابواب آن از امر و نهى و از قصه مثل همه از یکدیگر گشاده و روشن باز نمود، و نظیر این در قرآن فراوان است: مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ، ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ، وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا، أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلًا. این همه از یک باب است. و در قرآن تفصیل است بمعنى بینونت، چنان که گفت: آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ یعنى بائنات بعضها من بعض. بین کل عذابین شهر، و در سورة یوسف گفت: وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ اى بانت الرفقة من مصر، و در مرسلات گفت: لِیَوْمِ الْفَصْلِ یعنى یوم بیان فیه بین الناس، هذا یَوْمُ الْفَصْلِ وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ، إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً. این همه از یک باب است، یعنى بیان بین الخلائق بالقضاء، فریق فى الجنة و فریق فى السعیر.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ ابن محیصن فضلناه بضاد معجم خواند. میگوید: این نامه را یعنى قرآن افزونى دادیم در شرف، و افزونى شرف قرآن بر دیگر کتابهاى منزل باختصار است و بتأخیر و بحفظ از تبدیل و تحریف. اما اختصار آنست که کتب دیگر با طول عظیم است، و قرآن جوامع الکلم است، و اما تأخیر آنست که قرآن بر همه کتب قاضى است بنسخ و احکام، و اما حفظ از تبدیل و تحریف آنست که گفت: وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ، و در کتب پیشین تبدیل و تحریف کردند، چنان که گفت: فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلًا، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.
آن گه گفت: عَلى عِلْمٍ اى بعلم منا، یقول: فصّلناه و نحن عالمون بتفصیله، و قیل: على علم فى الکتاب، یعنى ما اودع من العلوم و بیان الاحکام. هُدىً اى هادیا من الضلالة وَ رَحْمَةً اى ذا رحمة من العذاب، لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ اى لقوم ارید به هدایتهم و ایمانهم. پس بصفت جاحدان باز گشت و تخویف ایشان، و ایشان کفّار زمان مصطفىاند، گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ عرب هل در جاى نفى نهد گاه گاه، و این از آن است.
و هر جاى که پس آن یَنْظُرُونَ است، معنى ما ینظرون است، و این ینظرون بمنى ینتظرون است، همچون «فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَةٍ»، «فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ» و انشدوا:
و ان یک صدر هذا الیوم ولّى
فان غدا لناظره قریب
إِلَّا تَأْوِیلَهُ تأویل نامى است حقیقت چیزى را، و مراد بلفظ تأویل مأوّل است همچون تنزیل بمعنى منزل. مصدر است اسم ساخته همچون «فالِقُ الْإِصْباحِ».
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ این «ها» با کتاب شود یعنى: الى ما یؤل الیه مراد اللَّه عزّ و جلّ فى تفصیل هذا الکتاب و تنزیله. میگوید: چشم نمیدارند این کافران درین باز نشستن از ایمان و تصدیق مگر پیدا شدن حقیقت آنکه مراد اللَّه بفرستادن این کتاب است، یعنى بپا شدن رستاخیز، و وقوع شأن آن، و شمار با خلق، و پاداش دادن ایشان.
یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ مقاتل گفت، در کتاب نظائر که: تأویل در قرآن بر پنج وجه تفسیر کنند: یکى بمعنى عاقبت، چنان که درین آیت گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یعنى یوم القیمة یأتى عاقبة ما وعد اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن على السنة الرسل، انه کائن من الخیر و الشر. همانست که در یونس گفت: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ یعنى و لمّا یأتهم عاقبة ما وعد اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن انه کائن فى الآخرة من الوعید.
وجه دوم تأویل است بمعنى منتهى کمیت ملک امت محمد (ص)، چنان که در سورة آل عمران گفت: ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ، و ذلک ان الیهود ارادوا ان یعلموا من قبل حساب الجمل کم یملک محمد و أمته، ثم ینقضى ملکه و یرجع الى الیهود، فقال اللَّه تعالى: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ اى ما یعلم منتهى کم یملک محمد (ص) و امته الا اللَّه، اى لا یعلم ذلک الا اللَّه انهم یملکون الى یوم القیامة و لا یرجع الملک الى الیهود ابدا.
وجه سوم تأویل است بمعنى تعبیر رؤیا، چنان که گفت: وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ، و هم در سورة یوسف گفت: مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ یعنى تعبیر الرؤیا، نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ، وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ. این همه بمعنى تعبیر است.
وجه چهارم تأویل بمعنى تحقیق است، چنان که گفت: هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ یعنى تحقیق رؤیاى.
وجه پنجم تاویل بمعنى الوان است، چنان که گفت: لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ یعنى بألوانه، اى الوان الطعام قبل ان یأتیکم الطعام.
یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ یعنى غفلوا عنه و ترکوا التأهّب له و الایمان به من قبل اتیانه، قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ بالصدق و البیان، اقروا حین لا ینفعهم الایمان. فَهَلْ لَنا من الملائکة و النبیین و غیرهم مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا؟ هل ایدر بمعنى استفهام است، چنان که در سورة الروم گفت: هَلْ لَکُمْ مِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ شُرَکاءَ؟ و در یونس گفت: هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ؟ اما آنجا که گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ، هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ، هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ، هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا، این همه تنبیه است بمعنى «الا».
فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ الى الدنیا فَنَعْمَلَ من الخیر غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ من الشرک و التکذیب. طلب شفیع کنند یا خواهند که ایشان را وادنیا فرستند تا ایمان آرند، و نیکیها کنند. ربّ العالمین جاى دگر گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ اگرشان وادنیا فرستند هم بکفر و شرک خویش باز گردند.
قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ اى نقصوا انفسهم حظّها من طاعة اللَّه فصاروا الى النار، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى: لم ینفعهم عبادتهم الاصنام.
ایمان و اسلام دو ناماند دین حنیفى را، که مشتمل است بر اعمال ظاهر و باطن. بلى چون مفرد کنند، اعمال ظاهر را اسلام گویند چون نماز و زکاة و حج و صوم، و اعمال باطن را ایمان گویند چون معرفت و تصدیق و یقین، و همه در هم بسته است، که این بى آن بسر نشود، و آن بى این بکار نیاید، چون همه بهم آمده خواه آن را اسلام خوان و خواه ایمان.
مصطفى (ص) اعمال ظاهر را ایمان نام نهاد در آن خبر صحیح که: وفد عبد القیس آمدند بر رسول خدا، و گفتند: یا رسول اللَّه! مرنا بأمر نخبر به من وراءنا، و ندخل به الجنة، فأمرهم رسول اللَّه بالایمان باللّه وحده، قال: «ا تدرون ما الایمان باللّه وحده»؟
قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «شهادة ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة، و صیام رمضان، «و ان تعطوا من المغنم الخمس»، و هم این اعمال ظاهر را اسلام نام نهاد در آن خبر اعرابى که گفت: یا محمد! اخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد ان لا اله الا اللَّه و أن محمدا (ص) رسول اللَّه، و تقیم الصلاة، و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا».
و فائده اسلام عصمت است در خون و مال و ذمت، احکام شرع بر وى روان و مسلمانان درین یکسان. و فائده ایمان نجاة است از مقت خدا و خلاص از عذاب وى و مؤمنان در آن متفاوت، هر که عمل وى نیکوتر، و یقین وى بیشتر، و عهد وى راستتر ایمان وى تمامتر، و ثواب وى بیشتر. و رب العزّة جلّ جلاله خود بر بنده آن ننهد که بر نتابد، بلکه بر وى آن نهد که طاقت دارد، و آن فرماید که توان دارد. اینست که گفت جل جلاله: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ. میگوید: ایشان که بگرویدند، و نیکیها کردند، بر کس ننهیم مگر توان آن، یعنى ایشان اجابت کردند، و کوشیدند، و ما بر ایشان ناتاوست ننهادیم، با پاسخ راست و بار سبک بهشتیاناند جاویدى جاویدان.
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ امیر المؤمنین على (ع) گفت: «فینا اهل بدر نزلت هذه الایة»، و بروایتى دیگر على (ع) گفت: «انى لأرجو أن اکون انا و عثمان و طلحه و زبیر من الذین قال اللَّه: وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ».
سدى گفت: بهشتیان به در بهشت رسند، درختى بینند از ساق آن دو چشمه روان. از یک چشمه بیاشامند، هر چه غل و حسد و حقد و عداوت است که در دنیا در نهاد و سرشک ایشان بود، چون آن شراب بیاشامند از آن همه پاک شوند، و از چشمه دیگر غسل کنند تنهاى ایشان پاکیزه و روشن گردد، و خوشبوى شوند! از آن پس نه تن ایشان شوخ پذیرد، نه در دل ایشان وسواس و خواطر ردى آید.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ این آن گه بود که هر مؤمنى در بهشت در غرفه خویش و منزل خویش آرام گیرد، و پیوسته در آن چشمهاى روان مینگرد، تا لذت نظرشان مىافزاید، و در آن حال گویند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا اى هدانا لما صیرنا الى هذا الثواب من العمل الذى ادى الیه، آن گه اقرار دهند که هدایت از خدا است، و راست راهى بتوفیق است نه بجهد بنده، گویند: وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لدینه. و قرأ ابن عامر: ما کنا بلا واو لنهتدى لولا ان هدانا اللَّه.
و در خبر است از رسول خدا (ص) که هیچ بهشتى در بهشت نرود، تا آن گه که پیشتر دوزخ با وى نمایند تا آن را بیند و گوید: ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، و هیچ دوزخى در دوزخ نرود، تا پیشتر بهشت با وى نمایند تا بیند و گوید: لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ، تا شادى آن بیش بود و حسرت این بیش.
لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ اى بأن هذا الیوم حق فصدّقناهم، این سخن بر در بهشت گویند، چنان که ایشان را دیدار در بهشت افتد، و تا درین سخن باشند و درین ثنا نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ خزنه بهشت ایشان را استقبال کنند، و گویند: اینک آن بهشت که شما را در دنیا وعده داده بودند. أُورِثْتُمُوها اورثتم منازل اهل النّار فیها لو عملوا بطاعة اللَّه بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ توحّدون اللَّه و تطیعونه.
روى ابو سعید الخدرى، قال: قال رسول اللَّه (ص): «یخلص المؤمنون من النّار، فیحسبون على قنطرة بین الجنة و النّار، فیقتصّ لبعضهم من بعض مظالم کانت بینهم فى الدنیا، حتى اذا هذّبوا و نقّوا اذن لهم فى دخول الجنة، فو الذى نفس محمد بیده لأحدهم اهدى الى منزله فى الجنة منه بمنزله کان فى الدّنیا»، و قال (ص): «ما من احد الا و له منزل فى الجنّة و منزل فى النّار، فأما الکافر فیرث المؤمن منزله من النّار، و المؤمن یرث الکافر منزله من الجنّة».
وَ نادى یعنى: و ینادى، لأن کل ما اخبر اللَّه انه یکون فماضیه و مستقبله و دائمه واحد. روز رستاخیز روز تنادى است، چون بهشتیان در بهشت و دوزخیان در دوزخ آرام گیرند، و اصحاب اعراف بر اعراف، هر قومى دیگر را مىباز خوانند و از آنچه در ابتداء سخن میگویند، و دوزخیان درین حال کرى و گنگى و نابینایى که در آن آیت گفت: وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمًّا، در ایشان آن نماند، و سخن توانند، و شنوند، و آواز دهند اهل بهشت اهل دوزخ را: أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا، همان گویند که روز بدر، مصطفى گفت اهل قلیب را: فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا، هذا سؤال تقریر یتضمّن تخسیر الکفّار. قالُوا نَعَمْ کسایى نعم بکسر عین خواند، و هما لغتان.
فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ قیل هو صاحب الصور. تا ایشان درین سخن باشند منادى ندا کند بآواز بلند: أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ اى الکافرین، که لعنت خدا بر کافران. آن گه اعمال خبیثه ایشان را وصف کرد: الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ایشان که از دین اسلام باز گشتند، و دیگران را مىباز گردانیدند، یَبْغُونَها اى: و یبغون لها عوجا، و از راه راست خداوند کژى مىبیوسیدند، و از آن کژى میجستند. کژى در چیزى دیدنى چون چوب و دیوار عوج است بفتح عین، و در چیزى نادیدنى چون سخن و پیمان عوج است بکسر عین.
وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال کافِرُونَ.
وَ بَیْنَهُما حِجابٌ یعنى اهل الجنة و اهل النّار حجاب. این حجاب آن سور است که اینجا گفت: فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ. دیوارى است بلند در باطن، و اندرون آن بهشت است. از سور تا درگاه بهشت صد ساله راه، همه جویها و چشمها و حیاض و ریاض و درختان سدر بهشتى بوى و روشنایى بهشت در آن تابان، و از ظاهر دیوار و بیرون آن دوزخ است، از دیوار تا در دوزخ صد ساله راه پر دود و تف و شرار، و گزندگان، و از بیرون سوى دیوار در اندرون دیوار البته از دوزخ هیچ اثر نه، و از اندرون دیوار بیرون آن از بهشت البته هیچ اثر نه.
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ عرف شاخ سر دیوار است و سر خروه، اعراف جمع آن، وَ عَلَى الْأَعْرافِ اى على السور رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلًّا یعنى الفریقین بِسِیماهُمْ یعنى اهل الجنة ببیاض وجوههم، و اهل النّار بسواد وجوههم، و ذلک لأن موضعهم عال مرتفع یرون الفریقین. از بالا با اهل بهشت نگرند بر ایشان سلام کنند.
رب العالمین گفت: لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ انیز (۱) ر بهشت نرفتند اصحاب اعراف، اما طمع میدارند که در روند، و این طمع از آن کنند که نور روى خویش و دست و پاى خویش بر جاى بینند، نه چون منافقان که بر صراط نور از ایشان بربایند و در تاریکى بمانند.
وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ قلبت وجوههم تجاه اصحاب النار. چون روى ایشان بدوزخ گردانند، و اهل آن بایشان نمایند، تا از آن بالا بایشان نگرند، گویند رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ یعنى المشرکین فى النار.
وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا و هم فى النار یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ بسواد الوجوه و هم القادة و الکبراء. مفسّران گفتند: این رجال ولید مغیره است و بو جهل هشام و عاص وائل و امثال ایشان، که در دنیا چون بلال و سلمان و عمار و امثال ایشان دیدند، گفتند: اللَّه اینان را ببهشت فرستد و ما را بآتش! کلا، و اللَّه ان اللَّه لا یفضّل خدمنا و رعاتنا علینا! سوگند خوردند که: اللَّه ایشان را ببهشت نفرستد فردا. اصحاب اعراف ایشان را گویند: أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ؟ اینان ایشاناند که شما سوگند خوردید که اللَّه ایشان را ببهشت نفرستد؟ و این پیش از آن باشد که ایشان در بهشت شوند. آن گه گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ، و روا باشد که در بهشت شده باشند آن گه این خطاب رود، و معنى آنست که: اقسمتم لا ینالهم اللَّه برحمة، و قد قال اللَّه لهم: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
و قیل: اقسمتم اهل النار لا یدخل اصحاب الاعراف الجنة، فقال اللَّه: أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ، و قیل: أَ هؤُلاءِ من کلام الملائکة.
یعنى فریشتگان گویند اهل آتش را که: ایناناند یعنى اصحاب اعراف که شما سوگند خوردید که در بهشت نشوند. آن گه این فریشتگان روى باصحاب اعراف کنند، گویند: ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
و در اصحاب اعراف سخن فراوان گفتهاند که ایشان کهاند؟ قومى گفتند: پیغامبراناند و اهل معرفت، ایشان را بر زبر بهشتیان برند، تا بر هر دو گروه مشرف باشند.
قومى گفتند: فقها و علماء اسلاماند، که زندگانى بعلم و عمل بسر آوردند، و در راه سنت و طریق حق راست رفتند. در دنیا برتر از خلق بودند بمنزلت، و در عقبى برتر باشند برتبت و درجة. و قیل: هم قوم استوت حسناتهم و سیّآتهم. در دیوان ایشان نیکى و بدى برابر آید، تا از اهل بهشت فروتر آمدند و از اهل آتش برتر.
روى ان النبى (ص) قال: «هم قوم خرجوا الى الجهاد فى سبیل اللَّه، و هم عصاة لآبائهم، فقتلوا، فأعتقهم اللَّه من النار، لانهم قتلوا فى سبیله، و حبسوا عن الجنة بمعصیة آبائهم».
و قیل: هم قوم رضى عنهم آباؤهم دون امهاتهم، او امهاتهم دون آبائهم. و قیل: هم اولاد الزنا، و قیل: هم الذین کانوا فى الفترة و لم یبدلوا دینهم، و قیل: هم اولاد المشرکین.
و روى أن النبى (ص) قال: «انهم آخر اهل الجنة دخولا»، و قال مقاتل: اصحاب الاعراف من امة محمّد (ص) خاصة، فحبسوا من اجل ذنوبهم، ثم أدخلوا بعد ذلک الجنة بشفاعة محمّد (ص). قال سالم مولى ابى حذیفة: وددت أنى بمنزلة اصحاب الاعراف.
وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا اى صبّوا علینا من الماء مقدار ما یبرد ابداننا، و یزیل عطشنا. أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ من الطعام. این آن گه باشد که رب العزة حجاب میان دوزخیان و بهشتیان بردارد، تا دوزخیان ناز و نعیم بهشتیان بینند، و از ایشان طعام و شراب خواهند. این دلیل است که ایشان در آن عذاب هم تشنه باشند و هم گرسنه، و آدمى از طعام و شراب مستغنى نیست اگر چه در عذاب بود.
قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما اى ماء الجنة و طعامها تحریم منع عَلَى الْکافِرِینَ.
قال ابو الجوزاء: سألت ابن عباس: اىّ الصدقة افضل؟ فقال: قال رسول اللَّه (ص): «افضل الصدقة الماء. اما رأیت اهل النار لما استغاثوا بأهل الجنة، قالوا أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ».
قوله: الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً قیل: اکلا و شربا، و قیل: ما زیّن لهم الشیطان من تحریم البحیرة و السائبة و الوصیلة و الحامى و المکاء و التصدیة حول البیت، و سائر الخصال الردیئة التی کانوا یفعلونها فى جاهلیتهم. قال ابو روق: دینهم اى عیدهم. لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا اى اغرّوا بطول البقاء. اینجا سخن تمام شد. پس گفت: فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ نترکهم فى جهنّم کما ترکوا الایمان، بلقاء یومهم هذا، یعنى بالبعث. و قیل: کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا اى کما ترکوا العمل لهذا الیوم. وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ اى: و کما جحدوا بآیاتنا و لم یصدقوها.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ معنى تفصیل تبیین است، یعنى که وجوه آن و ابواب آن از امر و نهى و از قصه مثل همه از یکدیگر گشاده و روشن باز نمود، و نظیر این در قرآن فراوان است: مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ، ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ، وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا، أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ مُفَصَّلًا. این همه از یک باب است. و در قرآن تفصیل است بمعنى بینونت، چنان که گفت: آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ یعنى بائنات بعضها من بعض. بین کل عذابین شهر، و در سورة یوسف گفت: وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ اى بانت الرفقة من مصر، و در مرسلات گفت: لِیَوْمِ الْفَصْلِ یعنى یوم بیان فیه بین الناس، هذا یَوْمُ الْفَصْلِ وَ ما أَدْراکَ ما یَوْمُ الْفَصْلِ، إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً. این همه از یک باب است، یعنى بیان بین الخلائق بالقضاء، فریق فى الجنة و فریق فى السعیر.
وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِکِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ ابن محیصن فضلناه بضاد معجم خواند. میگوید: این نامه را یعنى قرآن افزونى دادیم در شرف، و افزونى شرف قرآن بر دیگر کتابهاى منزل باختصار است و بتأخیر و بحفظ از تبدیل و تحریف. اما اختصار آنست که کتب دیگر با طول عظیم است، و قرآن جوامع الکلم است، و اما تأخیر آنست که قرآن بر همه کتب قاضى است بنسخ و احکام، و اما حفظ از تبدیل و تحریف آنست که گفت: وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ، و در کتب پیشین تبدیل و تحریف کردند، چنان که گفت: فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلًا، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.
آن گه گفت: عَلى عِلْمٍ اى بعلم منا، یقول: فصّلناه و نحن عالمون بتفصیله، و قیل: على علم فى الکتاب، یعنى ما اودع من العلوم و بیان الاحکام. هُدىً اى هادیا من الضلالة وَ رَحْمَةً اى ذا رحمة من العذاب، لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ اى لقوم ارید به هدایتهم و ایمانهم. پس بصفت جاحدان باز گشت و تخویف ایشان، و ایشان کفّار زمان مصطفىاند، گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ عرب هل در جاى نفى نهد گاه گاه، و این از آن است.
و هر جاى که پس آن یَنْظُرُونَ است، معنى ما ینظرون است، و این ینظرون بمنى ینتظرون است، همچون «فَنَظِرَةٌ إِلى مَیْسَرَةٍ»، «فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ» و انشدوا:
و ان یک صدر هذا الیوم ولّى
فان غدا لناظره قریب
إِلَّا تَأْوِیلَهُ تأویل نامى است حقیقت چیزى را، و مراد بلفظ تأویل مأوّل است همچون تنزیل بمعنى منزل. مصدر است اسم ساخته همچون «فالِقُ الْإِصْباحِ».
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ این «ها» با کتاب شود یعنى: الى ما یؤل الیه مراد اللَّه عزّ و جلّ فى تفصیل هذا الکتاب و تنزیله. میگوید: چشم نمیدارند این کافران درین باز نشستن از ایمان و تصدیق مگر پیدا شدن حقیقت آنکه مراد اللَّه بفرستادن این کتاب است، یعنى بپا شدن رستاخیز، و وقوع شأن آن، و شمار با خلق، و پاداش دادن ایشان.
یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ مقاتل گفت، در کتاب نظائر که: تأویل در قرآن بر پنج وجه تفسیر کنند: یکى بمعنى عاقبت، چنان که درین آیت گفت: هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ، یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یعنى یوم القیمة یأتى عاقبة ما وعد اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن على السنة الرسل، انه کائن من الخیر و الشر. همانست که در یونس گفت: بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ یعنى و لمّا یأتهم عاقبة ما وعد اللَّه عزّ و جلّ فى القرآن انه کائن فى الآخرة من الوعید.
وجه دوم تأویل است بمعنى منتهى کمیت ملک امت محمد (ص)، چنان که در سورة آل عمران گفت: ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ، و ذلک ان الیهود ارادوا ان یعلموا من قبل حساب الجمل کم یملک محمد و أمته، ثم ینقضى ملکه و یرجع الى الیهود، فقال اللَّه تعالى: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ اى ما یعلم منتهى کم یملک محمد (ص) و امته الا اللَّه، اى لا یعلم ذلک الا اللَّه انهم یملکون الى یوم القیامة و لا یرجع الملک الى الیهود ابدا.
وجه سوم تأویل است بمعنى تعبیر رؤیا، چنان که گفت: وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ، و هم در سورة یوسف گفت: مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ یعنى تعبیر الرؤیا، نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ، وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ. این همه بمعنى تعبیر است.
وجه چهارم تأویل بمعنى تحقیق است، چنان که گفت: هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ یعنى تحقیق رؤیاى.
وجه پنجم تاویل بمعنى الوان است، چنان که گفت: لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ یعنى بألوانه، اى الوان الطعام قبل ان یأتیکم الطعام.
یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ یعنى غفلوا عنه و ترکوا التأهّب له و الایمان به من قبل اتیانه، قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ بالصدق و البیان، اقروا حین لا ینفعهم الایمان. فَهَلْ لَنا من الملائکة و النبیین و غیرهم مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا؟ هل ایدر بمعنى استفهام است، چنان که در سورة الروم گفت: هَلْ لَکُمْ مِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ شُرَکاءَ؟ و در یونس گفت: هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ؟ اما آنجا که گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ، هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ، هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ، هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا، این همه تنبیه است بمعنى «الا».
فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَیَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ الى الدنیا فَنَعْمَلَ من الخیر غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ من الشرک و التکذیب. طلب شفیع کنند یا خواهند که ایشان را وادنیا فرستند تا ایمان آرند، و نیکیها کنند. ربّ العالمین جاى دگر گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ اگرشان وادنیا فرستند هم بکفر و شرک خویش باز گردند.
قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ اى نقصوا انفسهم حظّها من طاعة اللَّه فصاروا الى النار، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ اى: لم ینفعهم عبادتهم الاصنام.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الایة گفتهاند که: ایمان بر چهار قسم است: ایمانى که در دنیا بکار آید و در عقبى نه، چون ایمان منافقان. دیگر ایمانى که در عقبى بکار آید و در دنیا نه، چون ایمان سحره فرعون. سوم ایمانى که نه در دنیا بکار آید نه در عقبى، چون ایمان فرعون در وقت معاینه عذاب و هلاک.
چهارم ایمانى که هم در دنیا بکار آید هم در عقبى، و آن ایمان موحدان است و مخلصان، که ایشان را خدمت است بر سنت، و معرفت است بر مشاهدت، و یادگار است در حقیقت.
در معاملت صدق بجاى آوردند، و در عبادت سنت، و در صحبت امانت. ایشاناند که رب العالمین گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها میگوید جل جلاله: ما مؤمنان را و نیک مردان را بار گران ننهیم، و بهشت باقى و نعیم جاودانى از ایشان دریغ نداریم. هم در دنیا ایشان را بهشت عرفان است، هم در عقبى ایشان را بهشت رضوان. امروز در حدائق مناجات و ریاض ذکر مىنازند، و فردا در حقائق مواصلات بر بساط مشاهدت مىآسایند.
پیر طریقت گفت: الهى! نسیمى دمید از باغ دوستى، دل را فدا کردیم.
بویى یافتیم از خزینه دوستى بپادشاهى بر سر عالم ندا کردیم. برقى تافت از مشرق حقیقت آب گل کم انگاشتیم. الهى! هر شادى که بى تو است اندوه آنست. هر منزل که نه در راه تو است زندان است. هر دل که نه در طلب تو است ویران است. یک نفس با تو بدو گیتى ارزان است. یک دیدار از آن تو بصد هزار جان رایگان است: صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت.
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ صفت جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت است که رب العزة اول دلهاى ایشان از هواها و بدعتها پاک کرد، تا قدم بر جاده سنت نهادند، و بنصوص کتاب خدا و سنت مصطفى (ص) پى بردند. و هم و فهم خود در آیات صفات گم کردند، و صواب دید خرد خود معزول کردند، و باذعان گردن نهادند، و بسمع قبول کردند، و راه تسلیم پیش گرفتند، تا از تعطیل و تشبیه برستند.
باز دلهاى ایشان از دنیا و آلایش دنیا پاک کرد، تا نور معرفت در دل ایشان تافت، و چشمهاى حکمت در دلهاشان پدید آمد. باز نظر خود ایشان را گرامى کرد، و دوستى خلائق از دلهاشان بیرون کشید، تا بهمگى با وى گشتند، و در حقیقت افراد روان شدند، و از اسباب وا مسبب آمدند. یکى دیدند، و یکى شنیدند، و بیکى رسیدند.
زبان با ذکر، و دل با فکر، و جان با مهر، زبان در یاد، و دل در راز، و جان در ناز:
تا دلم فتنه بر جمال تو شد
بنده حسن ذو الجلال تو شد
اى عزیز آن کسى که روى تو دید
واى شگرف آنکه در جوال تو شد
اما مىدان تا عهد ازلى دامن تو نگیرد، دل تو این کار بنپذیرد، و تا حق به تو نپیوندد این طریق با تو بنسازد، و تا حق بتو ننگرد دل تو او را نخواهد.
وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ این که گفت بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تسکین دل بنده را گفت، و زیادت نواخت که بر وى مىنهد، و اگر نه بنده داند که عمل با تقصیر وى سزاى آن درگاه نیست، و آن منازل و آن درجات جزاء این عمل نیست، اما بفضل خود ناشایسته مىشایسته کند، و ناپسندیده مىآراید، و نیک خدایى و مهربانى خود در آن با بنده مینماید.
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ چه مردانند ایشان که رب العزة ایشان را مردان خواند، مردانى که باد عنایت و نسیم رعایت از جانب قربت ناگاه بر ایشان گذر کرد:
شمالى باد چون بر گل گذر کرد
نسیم گل بباغ اندر اثر کرد.
چون باد عنایت بر ایشان گذر کرد دلهاشان بنور معرف زنده کرد. جانهاشان بعطر وصال خود خوشبوى کرد. سرهاشان بصیقل عنایت روشن کرد. بجمع همت و حسن سیرت ایشان را برخوردار کرد، تا همت از خلق یکبارگى برداشتند، و با مهر حق پرداختند:
مشتاق تو در کوى تو از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمى چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهى چون رشته مرجانها.
لا جرم رب العزة در دنیا ایشان را بر اسرار و احوال بندگان اشراف داد، و در عقبى بر منازل و درجات مؤمنان اشراف داد، و مقام ایشان زبر خلائق کرد، تا همه را دانند، و کس ایشان را نداند. همه را شناسد، و کس ایشان را نشناسد. اینست که گفت: یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ. هر کسى را نشانى است، و بىنشانى ایشان را نشان است.
هر کسى بصفتى در خود بمانده، و بیخودى ایشان را صفت است. دوزخیان در قید مخالفت از حق باز مانده، و بهشتیان در بهشت بحظوظ خود آرمیده، و ایشان را از هر دو بر کران داشته، و بر همه مشرف کرده. پیر طریقت گفت: الهى! چه زیبا است ایام دوستان تو با تو! چه نیکوست معاملت ایشان در آرزوى دیدار تو! چه خوش است گفت و گوى ایشان در راه جست و جوى تو! چه بزرگوار است روزگار ایشان در سر کار تو! وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ الایة فکما لم یرزقهم الیوم من عرفانه ذرة لا یسبقهم غدا فى تلک الاحوال قطرة، و انشدوا فى معناه:
و أقسمن لا یسقیننا الدهر قطرة
و لو ذخرت من ارضهنّ بحور.
و یقال: انما یطلبون الماء لیبکوا به، لأنه نفدت دموعهم، و فى معناه انشدوا:
نزف البکاء دموع عینک فاستعر
عینا. لغیرک دمعها مدرار
من ذا یعیرک عینه تبکى بها
أ رأیت عینا للبکاء تعار
چهارم ایمانى که هم در دنیا بکار آید هم در عقبى، و آن ایمان موحدان است و مخلصان، که ایشان را خدمت است بر سنت، و معرفت است بر مشاهدت، و یادگار است در حقیقت.
در معاملت صدق بجاى آوردند، و در عبادت سنت، و در صحبت امانت. ایشاناند که رب العالمین گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها میگوید جل جلاله: ما مؤمنان را و نیک مردان را بار گران ننهیم، و بهشت باقى و نعیم جاودانى از ایشان دریغ نداریم. هم در دنیا ایشان را بهشت عرفان است، هم در عقبى ایشان را بهشت رضوان. امروز در حدائق مناجات و ریاض ذکر مىنازند، و فردا در حقائق مواصلات بر بساط مشاهدت مىآسایند.
پیر طریقت گفت: الهى! نسیمى دمید از باغ دوستى، دل را فدا کردیم.
بویى یافتیم از خزینه دوستى بپادشاهى بر سر عالم ندا کردیم. برقى تافت از مشرق حقیقت آب گل کم انگاشتیم. الهى! هر شادى که بى تو است اندوه آنست. هر منزل که نه در راه تو است زندان است. هر دل که نه در طلب تو است ویران است. یک نفس با تو بدو گیتى ارزان است. یک دیدار از آن تو بصد هزار جان رایگان است: صد جان نکند آنچه کند بوى وصالت.
وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ صفت جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت است که رب العزة اول دلهاى ایشان از هواها و بدعتها پاک کرد، تا قدم بر جاده سنت نهادند، و بنصوص کتاب خدا و سنت مصطفى (ص) پى بردند. و هم و فهم خود در آیات صفات گم کردند، و صواب دید خرد خود معزول کردند، و باذعان گردن نهادند، و بسمع قبول کردند، و راه تسلیم پیش گرفتند، تا از تعطیل و تشبیه برستند.
باز دلهاى ایشان از دنیا و آلایش دنیا پاک کرد، تا نور معرفت در دل ایشان تافت، و چشمهاى حکمت در دلهاشان پدید آمد. باز نظر خود ایشان را گرامى کرد، و دوستى خلائق از دلهاشان بیرون کشید، تا بهمگى با وى گشتند، و در حقیقت افراد روان شدند، و از اسباب وا مسبب آمدند. یکى دیدند، و یکى شنیدند، و بیکى رسیدند.
زبان با ذکر، و دل با فکر، و جان با مهر، زبان در یاد، و دل در راز، و جان در ناز:
تا دلم فتنه بر جمال تو شد
بنده حسن ذو الجلال تو شد
اى عزیز آن کسى که روى تو دید
واى شگرف آنکه در جوال تو شد
اما مىدان تا عهد ازلى دامن تو نگیرد، دل تو این کار بنپذیرد، و تا حق به تو نپیوندد این طریق با تو بنسازد، و تا حق بتو ننگرد دل تو او را نخواهد.
وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ این که گفت بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تسکین دل بنده را گفت، و زیادت نواخت که بر وى مىنهد، و اگر نه بنده داند که عمل با تقصیر وى سزاى آن درگاه نیست، و آن منازل و آن درجات جزاء این عمل نیست، اما بفضل خود ناشایسته مىشایسته کند، و ناپسندیده مىآراید، و نیک خدایى و مهربانى خود در آن با بنده مینماید.
وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ چه مردانند ایشان که رب العزة ایشان را مردان خواند، مردانى که باد عنایت و نسیم رعایت از جانب قربت ناگاه بر ایشان گذر کرد:
شمالى باد چون بر گل گذر کرد
نسیم گل بباغ اندر اثر کرد.
چون باد عنایت بر ایشان گذر کرد دلهاشان بنور معرف زنده کرد. جانهاشان بعطر وصال خود خوشبوى کرد. سرهاشان بصیقل عنایت روشن کرد. بجمع همت و حسن سیرت ایشان را برخوردار کرد، تا همت از خلق یکبارگى برداشتند، و با مهر حق پرداختند:
مشتاق تو در کوى تو از شوق تو سرگردان
از خلق جدا گشته خرسند بخلقانها
از سوز جگر چشمى چون حلقه گوهرها
وز آتش دل آهى چون رشته مرجانها.
لا جرم رب العزة در دنیا ایشان را بر اسرار و احوال بندگان اشراف داد، و در عقبى بر منازل و درجات مؤمنان اشراف داد، و مقام ایشان زبر خلائق کرد، تا همه را دانند، و کس ایشان را نداند. همه را شناسد، و کس ایشان را نشناسد. اینست که گفت: یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ. هر کسى را نشانى است، و بىنشانى ایشان را نشان است.
هر کسى بصفتى در خود بمانده، و بیخودى ایشان را صفت است. دوزخیان در قید مخالفت از حق باز مانده، و بهشتیان در بهشت بحظوظ خود آرمیده، و ایشان را از هر دو بر کران داشته، و بر همه مشرف کرده. پیر طریقت گفت: الهى! چه زیبا است ایام دوستان تو با تو! چه نیکوست معاملت ایشان در آرزوى دیدار تو! چه خوش است گفت و گوى ایشان در راه جست و جوى تو! چه بزرگوار است روزگار ایشان در سر کار تو! وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ الایة فکما لم یرزقهم الیوم من عرفانه ذرة لا یسبقهم غدا فى تلک الاحوال قطرة، و انشدوا فى معناه:
و أقسمن لا یسقیننا الدهر قطرة
و لو ذخرت من ارضهنّ بحور.
و یقال: انما یطلبون الماء لیبکوا به، لأنه نفدت دموعهم، و فى معناه انشدوا:
نزف البکاء دموع عینک فاستعر
عینا. لغیرک دمعها مدرار
من ذا یعیرک عینه تبکى بها
أ رأیت عینا للبکاء تعار
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مقدار ستة ایام. خلاف است میان علما که این شش روز روزگار کوتاه است چنان که در عهد ما است، یا روزگار دراز که اللَّه میگوید: وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ. حسن گفت: روزگار کوتاه است، و نقله اخبار و بیشترین مفسران بر آنند که روزگار دراز است، روزى هزار سال.
و نیز خلاف است که ابتداء آفرینش خلق کدام روز بود؟ محمد بن اسحاق صاحب المغازى گفت: اهل تورات گفتند: ابتداء آفرینش روز یکشنبه بود تا بآخر روز آدینه، و روز شنبه روز فراغ بود، و روز استواء اللَّه بر عرش. ازین جهت شنبه را تعظیم نهادند، و عید ساختند، و اهل انجیل گفتند: ابتداء آفرینش روز دوشنبه بود، و روز یکشنبه روز فراغ بود و استواء اللَّه بر عرش، و آن را بزرگ داشتند، اما مذهب اهل اسلام و سنت و اصحاب حدیث آنست که ابتداء خلق روز شنبه بود، تا بآخر پنج شنبه، قالوا: و کان السابع یوم الجمعة الذى استوى اللَّه فیه عرشه، و فرغ من خلقه، و عظّمه، و شرّفه و جعله عیدا للمسلمین، و فیه دلالة على تشریف یوم الجمعة، و بعضى اصحاب سنت گفتهاند: خلق روز یکشنبه بود، قالوا: لا یبطل شرف الجمعة لان اللَّه عز و جل فیها خلق آدم، و أسجد له الملائکة و أدخله الجنة.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ میگوید: خداوند شما اوست که هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن بشش روز بیافرید. زمین و هر چه در آن بچهار روز بیافرید، و آسمانها بدو روز، و بیان این در خبر ابن عباس است که گفت: خلقت الارض و ما فیها من شىء فى اربعة ایام، و خلقت السّماء فى یومین، و این آن گه بود که سائلى از وى پرسید که بر من مشکل شده است آنچه رب العزة گفت: رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
آن سائل گفت: این دلیل است که نخست آسمان آفرید، و پس زمین، و جاى دیگر گفت: خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً الى قوله: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ، و این دلیل است که نخست زمین آفرید. ابن عباس جواب داد آن سائل را که: خلق الارض فى یومین ثم استوى الى السماء فسوّیهن فى یومین آخرین، ثم نزل الى الارض فدحیها.
و دحیها ان اخرج منها الماء و المرعى، و شق فیها الانهار، و جعل السبل، و خلق الجبال و الرمال و الآکام و ما بینهما فى یومین آخرین، فذلک قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها. بشش روز گفت، و اگر خواستى بیک لحظه بیافریدى، لکن مراد بآن تعلیم بندگان است برفق و تثبت در کارها. قال سعید بن جبیر: قدر اللَّه تعالى خلق السماوات و الارض فى لمحة او لحظة، و انما خلقهن فى ستة ایام تعلیما لخلقه الرفق و التثبت فى الامور، قال: و علّمنا بالستة الحساب الذى لا سبیل الى معرفة شیء من امر الدنیا و الدین الا به، کما قال: «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ». ثم ان اصل جمیع الحساب من ستة، و منها یتفرع سائر العدد بالغا ما بلغ. و قیل: خلق هذه الاشیاء فکان خلقه سبحانه لشیء منها فى کل یوم من الایام الستة کلمح بالبصر، و فى بعض التفاسیر انه جل جلاله قال للسماوات و الارض: کونى فى ستة ایام، فکانت فى المدة التی امرها ان تکون فیها.
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وجدت فى تفسیر ابى بکر النقاش، یروى: ان اللَّه عز و جل کان عرشه على الماء قبل ان یخلق شیئا غیر ما خلق قبل الماء، فلما اراد ان یخلق السماء اخرج من الماء دخانا، فارتفع فوق الماء فسما علیه، فسمّاه سماء، ثم ایبس الماء فجعله ارضا واحدة، ثم فتقها فجعلها سبع ارضین فى یومین فى الاحد و الاثنین، فخلق الارض على حوت، و خلق الجبال فیها و اقوات اهلها و شجرها و ما ینبغى لها فى یومین یوم الثلاثاء و الاربعاء. ثم استوى الى السماء و هى دخان فجعلها سبع سماوات فى یومین یوم الخمیس و الجمعة. و انما سمّى یوم الجمعة لانه جمع فیه خلق السماوات و الارض. فلمّا فرغ من خلق ما احب استوى على العرش، فذلک قوله: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ.
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ استواء در لغت عرب که بر پى آن على آید استقرار است، چنان که اللَّه گفت: إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ، و اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ، لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ، فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ. و بیشتر در جلوس گویند، و در قیام روا دارند، چنان که: استوى رسول اللَّه (ص) على المنبر. و «استواء» در لغت که بر پى آن «الى» آید صعود است و عمد، چون اسْتَوى إِلَى السَّماءِ در سورة البقرة و در حم یعنى عمد و صعد، اما استواء بمعنى استیلاء و غلبه از ترهات جهمیان است، و این کفر است از دو وجه: یکى آنکه استیلاء و غلبه پس از عجز و ضعف گویند، و این استواء بر عرش فعلى است که رب العالمین خود را اثبات کرد بوقتى مخصوص، یعنى پس از آفرینش آسمان و زمین. آن کس که استواء بر استیلاء نهد صریح بگفت که پس از خلق آسمان و زمین بر عرش مستولى شد، و غلبه کرد، یعنى که پیش از آفرینش آسمان و زمین مستولى نبود، و عاجز بود، و این کفر محض است.
و دیگر وجه آنست که استیلاء درست نباشد مگر میان دو کس، دو پادشاه، مثلا که با یکدیگر خصومت گیرند در ملکى یا در شهرى، پس بآخر چون یکى بر آن دیگر غلبه کند، گویند: استولى فلان على بلد کذا، و معلوم است که خداى را جل جلاله هرگز منازع نبود و نیست در عرش و در غیر آن. پس کسى که «استولى» میگوید خداى را منازعى پدید میکند، که بعد از خلق آسمان و زمین اللَّه بر وى غلبه کرد، بر عرش مستولى شد، و این سخن محض شرک است و عین کفر، تعالى اللَّه عن قول الجهمیة الضّلّال و تأویلهم المحال علوا کبیرا. و درست است از ام سلمه که گفت: الاستواء ایمان، و الجحود به کفر، و همچنین روایت کردهاند از مالک و انس. و اگر لفظ استواء را بتأویل حاجت بودى نگفتى که الاستواء غیر مجهول، و اگر بظاهر آن برفتن روا نبودى نگفتى که: الاقرار به ایمان، که از ظاهر برگشتن انکار است نه اقرار، و اقرار تسلیم است و ترک تأویل.
و عرش در لغت عرب سریر است، و مذهب اهل سنت و جماعت اینست، و مصطفى (ص) عرش را فوق و تحت و یمین و ساق گفت، و آن را حاملاناند از فریشتگان، و بالاى هفت آسمان است، و در آن خبرهاى درست است در صحاح آورده، و ائمه دین آن را پذیرفته، و بر ظاهر برفته، و گردن نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید نشده، که خود را فرا دریافت آن بتکلف راه نیست، و جز اذعان و تسلیم روى نیست.
روى جبیر بن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه عن جده، قال: جاء اعرابى الى النبى (ص)، فقال: یا رسول اللَّه جهدت الانفس، و جاع العیال، و هلکت الاموال، فاستسق لنا ربک، فانّا نستشفع باللّه علیک، و نستشفع بک على اللَّه. فقال النبى (ص): «سبحان اللَّه سبحان اللَّه»! فما زال یسبح حتى عرف ذلک فى وجوه اصحابه، ثم قال: «ویحک ا تدرى اللَّه ان شأنه اعظم من ذلک انه لا یستشفع به على احد من خلقه، انّه لفوق سماواته على عرشه، و أن سماواته على ارضیه کهکذا مثل القبة و أنّه لیئطّ به اطیط الرجل بالراکب»، و قال (ص): «ان فى الجنة مائة درجة اعدّ اللَّه للمجاهدین فى سبیله. بین کل درجتین کما بین السماء و الارض، فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس، فانه وسط الجنة و اعلى الجنة، و فوقه عرش الرحمن و منه تفجر انهار الجنة».
این دو خبر دلیلاند که عرش بالاى هفت آسمان است، و بالاى بهشت است و آن را حاملان است.
مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه اذا قضى امرا سبّحت حملة العرش، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم حتى یبلغ التسبیح اهل السماء الدنیا، ثم یقول الذین یلون حملة العرش: ما ذا قال ربکم؟ قال: فیستخبر اهل السماوات بعضهم بعضا، حتى یبلغ الخبر اهل سماء الدنیا، فتخطف الجن، فتلقونه الى اولیائهم، و یرمون بالشهاب، فما جاءوا به على وجهه فهو الحق و لکنهم یقرفون فیه و یریدون».
و قال (ص): «اذن لى ان احدّث عن ملک من الملائکة من حملة العرش انّ ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة سبع مائة سنة»، او قال: سبعین سنة خفقان الطیر.
و فوق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت: «لما خلق اللَّه الخلق کتب فى کتابه فهو عنده فوق العرش: أن رحمتى سبقت غضبى»، و تحت عرش آنست که بو ذر گفت: سألت النبى (ص) عن قوله: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها، قال: «مستقرها تحت العرش»
و ساق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت ابى کعب را: «لیهنّئک العلم ابا المنذر! انّ لها یعنى لآیة الکرسى لسانا و شفتین تقدس الملک عند ساق العرش».
و روى عن على (ع) قال: «اول من یکسا یوم القیامة ابراهیم قبطیتین، و النبى (ص)، حلة حبرة، و هو عن یمین العرش».
و قال ابن عباس: العرش لا یقدّر قدره احد.
یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یعنى: یغشى ظلمة اللیل ضوء النهار. این هم چنان است که گفت: «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ». یَطْلُبُهُ حَثِیثاً اى سریعا. این مثلى است، یعنى در بر یکدیگر میروند چون شتابنده در پى گریزنده، و آخر یکدیگر را درمىیابند، دریافتن دیدار، نه دریافتن آمیغ. یغشى مشدد قراءت حمزه و کسایى است و بو بکر از عاصم.
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ یعنى: و خلق الشمس و القمر و النجوم.
و مسخرات نصب است بر حال بر قراءت شامى. بر حثیثا عمل خلق تمام کرد، آن گه بر سبیل ابتدا گفت: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ هر سه بر رفعاند، و مسخرات رفع است بر خبر، و معنى مسخرات اى: مذلّلات جاریات مجاریهن. و قیل: مسخرات للخلق، کقوله: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ. بِأَمْرِهِ اى کل ذلک کان بأمره، اى: بارادته. و گفتهاند: امر آنست که آن را گفت: کونى مسخرة، فتسخرت بأمره. و گفتهاند که: آفتاب و ماه و ستارگان در گردونى بسته است، و فریشتگان آن را در فلک میکشند. و گفتهاند: برون ازین سیارات معروف هفتگانه بعضى ازین ستارگان رواناند، و آفرینش آن مصالح بندگان راست، که حقیقت و علم آن بنزدیک اللَّه است، و بعضى ثوابتاند که آفرینش آن راهنمونى خلق راست در بر و بحر، چنان که گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ. و بعضى آنست که آفرینش آن زینت آسمان راست، چنان که گفت: زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ، وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ. و بعضى شهباند که آفرینش آن رجم شیاطین راست، چنان که گفت: وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ، و بر جمله اللَّه داند غایت مصالح بندگان که در آن بسته، و تدبیر کار عالم که در آن نهاده: ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ.
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ خلق و امر از هم جدا کرد تا معلوم شود که امر خلق نیست. امر دیگر است و خلق دیگر، و رب العزة قرآن را امر گفت: ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ و هو القرآن. پس بآنچه گفت: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ، دلالت روشن است که قرآن مخلوق نیست. سفیان بن عیینه گفت درین آیت: ما یقول هذه الدویبة، یعنى بشر المریسى، فکلامه بالخلق فى القرآن؟ او ما یقرأ: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ؟ فالخلق غیر الامر، و الامر، و الامر غیر الخلق. میگوید: آگاه شید و بدانید که خداى را است جهان و جهانیان و آفریدگان همگان، و وى را فرمان بر بندگان روان، چنان که خواهد بایشان فرمان دهد، نه کس او را منازع، نه دیگرى بر وى غالب.
قال رسول اللَّه (ص): «من لم یحمد اللَّه على عمل صالح، و حمد نفسه قلّ شکره، و حبط عمله، و من زعم أن اللَّه جعل للعباد من الامر شیئا فقد کفر بما انزل اللَّه على أنبیائه، لقوله: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ. تَبارَکَ اللَّهُ اى تعظم و ارتفع على کل شىء، و تعالى بالوحدانیة، و عظم بدوام البقاء.
و العالمون، الخلق اجمعون. و قیل: معناه أن ذکر رب العالمین برکة علیکم و على من ذکره منکم.
قتاده گفت: چون از قدرت و عظمت و جلال خود خبر داد، خلق را در آموخت که او را چون خوانند، گفت: ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً اى تذللا علانیة. یقول: اذا دعوتموه فتذلّلوا له. میگوید: چون او را خوانید خود را بیفکنید، و بزارى او را خوانید بآشکارا و نهان. و خفیة بکسر خا قراءت بو بکر است از عاصم، اى: سرا و سکونا، و منصوب است بر حال یا بر مفعول له.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ گفتهاند: اعتداء در دعا آنست که خود را در درجه انبیاء و مرسلین خواهد، و گفتهاند: آنست که بر مؤمنان دعاء بد کند: اللهم العنه، اللهم اهلکه، اللهم أخره، و گفتهاند: بر داشتن آواز بلند است در دعاء، و فى ذلک ما
روى ابو موسى الاشعرى، قال: کان النبى (ص) فى غزاة، فأشرفوا على واد، فجعل الناس یکبّرون، و یهلّلون، و یرفعون اصواتهم، فقال (ص): «ایها النّاس اربعوا على انفسکم، انکم لا تدعون اصم و لا غائبا، انکم تدعون سمیعا قریبا، انه معکم».
و قیل: هو السجع فى الدعاء، و قال رسول اللَّه (ص): «یکون فى آخر الزمان اقوام یعتدون فى الدعاء و الطهور».
وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بالشرک و المعاصى و سفک الدماء، بَعْدَ إِصْلاحِها ببعث الرسل و بیان الشرائع و منع النّاس عن المعصیة و الظلم. لو لا الأنبیاء و الشرائع لأکل الناس بعضهم بعضا، و کل ارض قبل ان یبعث الیها نبى فاسدة، حتى تبعث الرسل الیها، فتصلح الارض بالطاعة. میگوید: در زمین همه تباهى و ناراستى و ناشایست بود، تا رب العزة پیغامبران را فرستاد، و خلق را از شرک و معاصى و ظلم باز داشتند، و بر اسلام و طاعت و صلاح داشتند. رب العزة میگوید: پس از آنکه بفرستادن پیغامبران آن فسادها بصلاح باز آوریم، دیگر باره تباهکارى مکنید، و به بد مردى در زمین مروید؟
قال الضحاک یقول: لا تغوّروا الماء المعین، و لا تقطعوا شجرة مثمرة ضرارا، و لا تفسدوا طریقا معلوما، و لا تفرضوا الدّرهم و الدینار بالمفراض و لا تکسروه. و قال عطیة: لا تعصوا فى الارض فیمسک اللَّه المطر، و یهلک الحرث لمعاصیکم.
وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً اى خوفا من عقابه و طمعا فى ثوابه، و قیل: خوفا من الرّد عدلا، و طمعا فى الاجابة فضلا. و نصبهما على الحال او على المفعول له، و نظیره قوله: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ یعنى: ثواب اللَّه، و قیل: هى المطر. قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ یعنى: الذین یدعونه خوفا و طمعا. در قریب تأنیث نیست، از بهر آنکه آن قرب مکان است نه قرب نسب. قال ابو عمرو بن العلاء: القریب فى اللغة على ضربین: قریب قرب، و قریب قرابة. تقول العرب: هذه المرأة قریبة منک اذا کانت بمعنى المسافة و المکان.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً درین حرف چهار قراءت است: بضم باء و اسکان شین قراءت عاصم است، یعنى: انها تبشر بالمطر. یدل علیه قوله: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ»، و بنون مضمومه و ضم شین قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است، و بنون مضمومه و اسکان شین قراءت ابن عامر، و بفتح نون و اسکان شین قراءت حمزه و کسایى و معنى آنست که: لها نشر، اى رائحة طیبة، یعنى آن بادها نرم است، و آن را بوى خوش است، در هوا فرو گشاده، و در پیش باران داشته. و روا باشد که نشر از انتشار بود، یعنى آن بادهاى متفرق که از هر سویى درآید، و میغ فراهم آرد، تا از آن باران آید، کقوله: وَ النَّاشِراتِ نَشْراً. عن ابى بکر بن عیاش قال: لا تقطر من السماء قطرة حتى تعمل فیها اربع ریاح، فالصبا تهیج السحاب، و الشمال تجمعه، و الجنوب تدرّه، و الدبور تفرقه.
حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ الریاح سَحاباً اى رفعته. یقال: اقلّ الشیء، اذا رفعه، و استقل به، اذا اتى به سَحاباً ثِقالًا اى حملت الرّیح سحابا ثقالا بالماء، فاذا فرغت الماء فصبّته کانت خفافا، و ذلک أن اللَّه عز و جل یرسل الریاح فتنشئ السحاب، فتثیره، و ینزل الماء من السماء الى السحاب فیقسمه کیف یشاء، فیکون السحاب هو یمطره بعد ما ینزله اللَّه من السماء، فیسکنه السحاب، لقوله عزّ و جلّ: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً. و سحاب درین آیت جمع است، و سمّى السحاب سحابا لانه یمرّ منسحبا.
سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ اى الى بلد لیس فیه نبات، و قیل لبلد میت، اى: یابس.
نافع و حمزه و کسایى و حفص میّت بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد فَأَنْزَلْنا بِهِ یعنى بذلک السحاب الْماءَ على الارض المیتة، فَأَخْرَجْنا بِهِ یعنى بالماء مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ انواع حمل الاشجار. کَذلِکَ اى کما احیینا هذا البلد باخراج الثمرات و حیاة الارض خروج نباتها، نُخْرِجُ الْمَوْتى من الاجداث. لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ فتعتبرون بالبعث فتعرفون قدرة اللَّه بما نصرّف لکم من الآیات و نضرب لکم من الامثال.
روى عن ابى هریرة و ابن عباس: اذا مات الناس کلهم فى النفخة الاولى امطر علیهم اربعین عاما کمنى الرجال، من ماء تحت العرش، و یدعى ماء الحیوان، فینبتون فى قبورهم بذلک المطر، کما ینبتون فى بطون امهاتهم، و کما ینبت الزرع من الماء، حتى اذا استکملت اجسادهم نفخ فیهم الروح، ثم یلقى علیهم نومة، فینامون فى قبورهم، فاذا نفخ فى الصور الثانیة عاشوا و هم یجدون طعم النوم فى رؤسهم و أعینهم، کما یجد النائم اذا استیقظ من نومه، فعند ذلک یقولون: یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؟ فینادیهم المنادى: هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ. آن گه مثل زد رب العزة مؤمنان را و کافران را، گفت: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ میگوید: خاک خوش و تربت پاک که در آن آمیغ نمک و سنگ و ناخوش نبود، یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ بیرون آید نبات آن باذن خدا، چنان که خدا خواهد. از مقادیر و مواقیت و از الوان و طعوم نباتى نیکو، و طعامى خوش، و ریعى تمام، چنان که مردم را بکار آید، و بآن منتفع شوند. این مثل مؤمن است که در قرآن بشنود، و اثر ایمان و قرآن و اعتقاد داشتن بآن بر وى پیدا بود، و نفع آن بوى رسد. وَ الَّذِی خَبُثَ من البلدان، یعنى الارض السبخة اصابها المطر، فلم تنبت الا نکدا. و زمین شور ناخوش اگر چه باران بدان رسد نبات از آن بیرون نیاید مگر اندکى ضعیف بىحاصل بىریع، که هم بر جاى بخوشد، و کس بآن منتفع نشود. این مثل کافر است که ایمان و قرآن بشنود، اما در وى اثر نکند، و بدان منتفع نگردد، و گفتهاند: این مثل آدم و ذریت وى است، فمنهم طیب مؤمن و منهم خبیث کافر.
کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ شکر درین آیت نامى است ایمان و تصدیق را، یشکرون یعنى یؤمنون، کقوله تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ.
و نیز خلاف است که ابتداء آفرینش خلق کدام روز بود؟ محمد بن اسحاق صاحب المغازى گفت: اهل تورات گفتند: ابتداء آفرینش روز یکشنبه بود تا بآخر روز آدینه، و روز شنبه روز فراغ بود، و روز استواء اللَّه بر عرش. ازین جهت شنبه را تعظیم نهادند، و عید ساختند، و اهل انجیل گفتند: ابتداء آفرینش روز دوشنبه بود، و روز یکشنبه روز فراغ بود و استواء اللَّه بر عرش، و آن را بزرگ داشتند، اما مذهب اهل اسلام و سنت و اصحاب حدیث آنست که ابتداء خلق روز شنبه بود، تا بآخر پنج شنبه، قالوا: و کان السابع یوم الجمعة الذى استوى اللَّه فیه عرشه، و فرغ من خلقه، و عظّمه، و شرّفه و جعله عیدا للمسلمین، و فیه دلالة على تشریف یوم الجمعة، و بعضى اصحاب سنت گفتهاند: خلق روز یکشنبه بود، قالوا: لا یبطل شرف الجمعة لان اللَّه عز و جل فیها خلق آدم، و أسجد له الملائکة و أدخله الجنة.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ میگوید: خداوند شما اوست که هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن بشش روز بیافرید. زمین و هر چه در آن بچهار روز بیافرید، و آسمانها بدو روز، و بیان این در خبر ابن عباس است که گفت: خلقت الارض و ما فیها من شىء فى اربعة ایام، و خلقت السّماء فى یومین، و این آن گه بود که سائلى از وى پرسید که بر من مشکل شده است آنچه رب العزة گفت: رَفَعَ سَمْکَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
آن سائل گفت: این دلیل است که نخست آسمان آفرید، و پس زمین، و جاى دیگر گفت: خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً الى قوله: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ، و این دلیل است که نخست زمین آفرید. ابن عباس جواب داد آن سائل را که: خلق الارض فى یومین ثم استوى الى السماء فسوّیهن فى یومین آخرین، ثم نزل الى الارض فدحیها.
و دحیها ان اخرج منها الماء و المرعى، و شق فیها الانهار، و جعل السبل، و خلق الجبال و الرمال و الآکام و ما بینهما فى یومین آخرین، فذلک قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها. بشش روز گفت، و اگر خواستى بیک لحظه بیافریدى، لکن مراد بآن تعلیم بندگان است برفق و تثبت در کارها. قال سعید بن جبیر: قدر اللَّه تعالى خلق السماوات و الارض فى لمحة او لحظة، و انما خلقهن فى ستة ایام تعلیما لخلقه الرفق و التثبت فى الامور، قال: و علّمنا بالستة الحساب الذى لا سبیل الى معرفة شیء من امر الدنیا و الدین الا به، کما قال: «لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ». ثم ان اصل جمیع الحساب من ستة، و منها یتفرع سائر العدد بالغا ما بلغ. و قیل: خلق هذه الاشیاء فکان خلقه سبحانه لشیء منها فى کل یوم من الایام الستة کلمح بالبصر، و فى بعض التفاسیر انه جل جلاله قال للسماوات و الارض: کونى فى ستة ایام، فکانت فى المدة التی امرها ان تکون فیها.
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وجدت فى تفسیر ابى بکر النقاش، یروى: ان اللَّه عز و جل کان عرشه على الماء قبل ان یخلق شیئا غیر ما خلق قبل الماء، فلما اراد ان یخلق السماء اخرج من الماء دخانا، فارتفع فوق الماء فسما علیه، فسمّاه سماء، ثم ایبس الماء فجعله ارضا واحدة، ثم فتقها فجعلها سبع ارضین فى یومین فى الاحد و الاثنین، فخلق الارض على حوت، و خلق الجبال فیها و اقوات اهلها و شجرها و ما ینبغى لها فى یومین یوم الثلاثاء و الاربعاء. ثم استوى الى السماء و هى دخان فجعلها سبع سماوات فى یومین یوم الخمیس و الجمعة. و انما سمّى یوم الجمعة لانه جمع فیه خلق السماوات و الارض. فلمّا فرغ من خلق ما احب استوى على العرش، فذلک قوله: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ.
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ استواء در لغت عرب که بر پى آن على آید استقرار است، چنان که اللَّه گفت: إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ، و اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ، لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُورِهِ، فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ. و بیشتر در جلوس گویند، و در قیام روا دارند، چنان که: استوى رسول اللَّه (ص) على المنبر. و «استواء» در لغت که بر پى آن «الى» آید صعود است و عمد، چون اسْتَوى إِلَى السَّماءِ در سورة البقرة و در حم یعنى عمد و صعد، اما استواء بمعنى استیلاء و غلبه از ترهات جهمیان است، و این کفر است از دو وجه: یکى آنکه استیلاء و غلبه پس از عجز و ضعف گویند، و این استواء بر عرش فعلى است که رب العالمین خود را اثبات کرد بوقتى مخصوص، یعنى پس از آفرینش آسمان و زمین. آن کس که استواء بر استیلاء نهد صریح بگفت که پس از خلق آسمان و زمین بر عرش مستولى شد، و غلبه کرد، یعنى که پیش از آفرینش آسمان و زمین مستولى نبود، و عاجز بود، و این کفر محض است.
و دیگر وجه آنست که استیلاء درست نباشد مگر میان دو کس، دو پادشاه، مثلا که با یکدیگر خصومت گیرند در ملکى یا در شهرى، پس بآخر چون یکى بر آن دیگر غلبه کند، گویند: استولى فلان على بلد کذا، و معلوم است که خداى را جل جلاله هرگز منازع نبود و نیست در عرش و در غیر آن. پس کسى که «استولى» میگوید خداى را منازعى پدید میکند، که بعد از خلق آسمان و زمین اللَّه بر وى غلبه کرد، بر عرش مستولى شد، و این سخن محض شرک است و عین کفر، تعالى اللَّه عن قول الجهمیة الضّلّال و تأویلهم المحال علوا کبیرا. و درست است از ام سلمه که گفت: الاستواء ایمان، و الجحود به کفر، و همچنین روایت کردهاند از مالک و انس. و اگر لفظ استواء را بتأویل حاجت بودى نگفتى که الاستواء غیر مجهول، و اگر بظاهر آن برفتن روا نبودى نگفتى که: الاقرار به ایمان، که از ظاهر برگشتن انکار است نه اقرار، و اقرار تسلیم است و ترک تأویل.
و عرش در لغت عرب سریر است، و مذهب اهل سنت و جماعت اینست، و مصطفى (ص) عرش را فوق و تحت و یمین و ساق گفت، و آن را حاملاناند از فریشتگان، و بالاى هفت آسمان است، و در آن خبرهاى درست است در صحاح آورده، و ائمه دین آن را پذیرفته، و بر ظاهر برفته، و گردن نهاده، و زبان و دل از معنى آن خاموش داشته، و از دریافت چگونگى آن نومید نشده، که خود را فرا دریافت آن بتکلف راه نیست، و جز اذعان و تسلیم روى نیست.
روى جبیر بن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه عن جده، قال: جاء اعرابى الى النبى (ص)، فقال: یا رسول اللَّه جهدت الانفس، و جاع العیال، و هلکت الاموال، فاستسق لنا ربک، فانّا نستشفع باللّه علیک، و نستشفع بک على اللَّه. فقال النبى (ص): «سبحان اللَّه سبحان اللَّه»! فما زال یسبح حتى عرف ذلک فى وجوه اصحابه، ثم قال: «ویحک ا تدرى اللَّه ان شأنه اعظم من ذلک انه لا یستشفع به على احد من خلقه، انّه لفوق سماواته على عرشه، و أن سماواته على ارضیه کهکذا مثل القبة و أنّه لیئطّ به اطیط الرجل بالراکب»، و قال (ص): «ان فى الجنة مائة درجة اعدّ اللَّه للمجاهدین فى سبیله. بین کل درجتین کما بین السماء و الارض، فاذا سألتم اللَّه فسئلوه الفردوس، فانه وسط الجنة و اعلى الجنة، و فوقه عرش الرحمن و منه تفجر انهار الجنة».
این دو خبر دلیلاند که عرش بالاى هفت آسمان است، و بالاى بهشت است و آن را حاملان است.
مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه اذا قضى امرا سبّحت حملة العرش، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم، ثم سبّح اهل السماء الذین یلونهم حتى یبلغ التسبیح اهل السماء الدنیا، ثم یقول الذین یلون حملة العرش: ما ذا قال ربکم؟ قال: فیستخبر اهل السماوات بعضهم بعضا، حتى یبلغ الخبر اهل سماء الدنیا، فتخطف الجن، فتلقونه الى اولیائهم، و یرمون بالشهاب، فما جاءوا به على وجهه فهو الحق و لکنهم یقرفون فیه و یریدون».
و قال (ص): «اذن لى ان احدّث عن ملک من الملائکة من حملة العرش انّ ما بین شحمة اذنه الى عاتقه مسیرة سبع مائة سنة»، او قال: سبعین سنة خفقان الطیر.
و فوق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت: «لما خلق اللَّه الخلق کتب فى کتابه فهو عنده فوق العرش: أن رحمتى سبقت غضبى»، و تحت عرش آنست که بو ذر گفت: سألت النبى (ص) عن قوله: وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها، قال: «مستقرها تحت العرش»
و ساق عرش آنست که مصطفى (ص) گفت ابى کعب را: «لیهنّئک العلم ابا المنذر! انّ لها یعنى لآیة الکرسى لسانا و شفتین تقدس الملک عند ساق العرش».
و روى عن على (ع) قال: «اول من یکسا یوم القیامة ابراهیم قبطیتین، و النبى (ص)، حلة حبرة، و هو عن یمین العرش».
و قال ابن عباس: العرش لا یقدّر قدره احد.
یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یعنى: یغشى ظلمة اللیل ضوء النهار. این هم چنان است که گفت: «یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَى النَّهارِ». یَطْلُبُهُ حَثِیثاً اى سریعا. این مثلى است، یعنى در بر یکدیگر میروند چون شتابنده در پى گریزنده، و آخر یکدیگر را درمىیابند، دریافتن دیدار، نه دریافتن آمیغ. یغشى مشدد قراءت حمزه و کسایى است و بو بکر از عاصم.
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ یعنى: و خلق الشمس و القمر و النجوم.
و مسخرات نصب است بر حال بر قراءت شامى. بر حثیثا عمل خلق تمام کرد، آن گه بر سبیل ابتدا گفت: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ هر سه بر رفعاند، و مسخرات رفع است بر خبر، و معنى مسخرات اى: مذلّلات جاریات مجاریهن. و قیل: مسخرات للخلق، کقوله: وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ. بِأَمْرِهِ اى کل ذلک کان بأمره، اى: بارادته. و گفتهاند: امر آنست که آن را گفت: کونى مسخرة، فتسخرت بأمره. و گفتهاند که: آفتاب و ماه و ستارگان در گردونى بسته است، و فریشتگان آن را در فلک میکشند. و گفتهاند: برون ازین سیارات معروف هفتگانه بعضى ازین ستارگان رواناند، و آفرینش آن مصالح بندگان راست، که حقیقت و علم آن بنزدیک اللَّه است، و بعضى ثوابتاند که آفرینش آن راهنمونى خلق راست در بر و بحر، چنان که گفت: وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ. و بعضى آنست که آفرینش آن زینت آسمان راست، چنان که گفت: زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ، وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ. و بعضى شهباند که آفرینش آن رجم شیاطین راست، چنان که گفت: وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطِینِ، و بر جمله اللَّه داند غایت مصالح بندگان که در آن بسته، و تدبیر کار عالم که در آن نهاده: ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ.
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ خلق و امر از هم جدا کرد تا معلوم شود که امر خلق نیست. امر دیگر است و خلق دیگر، و رب العزة قرآن را امر گفت: ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ و هو القرآن. پس بآنچه گفت: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ، دلالت روشن است که قرآن مخلوق نیست. سفیان بن عیینه گفت درین آیت: ما یقول هذه الدویبة، یعنى بشر المریسى، فکلامه بالخلق فى القرآن؟ او ما یقرأ: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ؟ فالخلق غیر الامر، و الامر، و الامر غیر الخلق. میگوید: آگاه شید و بدانید که خداى را است جهان و جهانیان و آفریدگان همگان، و وى را فرمان بر بندگان روان، چنان که خواهد بایشان فرمان دهد، نه کس او را منازع، نه دیگرى بر وى غالب.
قال رسول اللَّه (ص): «من لم یحمد اللَّه على عمل صالح، و حمد نفسه قلّ شکره، و حبط عمله، و من زعم أن اللَّه جعل للعباد من الامر شیئا فقد کفر بما انزل اللَّه على أنبیائه، لقوله: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ. تَبارَکَ اللَّهُ اى تعظم و ارتفع على کل شىء، و تعالى بالوحدانیة، و عظم بدوام البقاء.
و العالمون، الخلق اجمعون. و قیل: معناه أن ذکر رب العالمین برکة علیکم و على من ذکره منکم.
قتاده گفت: چون از قدرت و عظمت و جلال خود خبر داد، خلق را در آموخت که او را چون خوانند، گفت: ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً اى تذللا علانیة. یقول: اذا دعوتموه فتذلّلوا له. میگوید: چون او را خوانید خود را بیفکنید، و بزارى او را خوانید بآشکارا و نهان. و خفیة بکسر خا قراءت بو بکر است از عاصم، اى: سرا و سکونا، و منصوب است بر حال یا بر مفعول له.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ گفتهاند: اعتداء در دعا آنست که خود را در درجه انبیاء و مرسلین خواهد، و گفتهاند: آنست که بر مؤمنان دعاء بد کند: اللهم العنه، اللهم اهلکه، اللهم أخره، و گفتهاند: بر داشتن آواز بلند است در دعاء، و فى ذلک ما
روى ابو موسى الاشعرى، قال: کان النبى (ص) فى غزاة، فأشرفوا على واد، فجعل الناس یکبّرون، و یهلّلون، و یرفعون اصواتهم، فقال (ص): «ایها النّاس اربعوا على انفسکم، انکم لا تدعون اصم و لا غائبا، انکم تدعون سمیعا قریبا، انه معکم».
و قیل: هو السجع فى الدعاء، و قال رسول اللَّه (ص): «یکون فى آخر الزمان اقوام یعتدون فى الدعاء و الطهور».
وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بالشرک و المعاصى و سفک الدماء، بَعْدَ إِصْلاحِها ببعث الرسل و بیان الشرائع و منع النّاس عن المعصیة و الظلم. لو لا الأنبیاء و الشرائع لأکل الناس بعضهم بعضا، و کل ارض قبل ان یبعث الیها نبى فاسدة، حتى تبعث الرسل الیها، فتصلح الارض بالطاعة. میگوید: در زمین همه تباهى و ناراستى و ناشایست بود، تا رب العزة پیغامبران را فرستاد، و خلق را از شرک و معاصى و ظلم باز داشتند، و بر اسلام و طاعت و صلاح داشتند. رب العزة میگوید: پس از آنکه بفرستادن پیغامبران آن فسادها بصلاح باز آوریم، دیگر باره تباهکارى مکنید، و به بد مردى در زمین مروید؟
قال الضحاک یقول: لا تغوّروا الماء المعین، و لا تقطعوا شجرة مثمرة ضرارا، و لا تفسدوا طریقا معلوما، و لا تفرضوا الدّرهم و الدینار بالمفراض و لا تکسروه. و قال عطیة: لا تعصوا فى الارض فیمسک اللَّه المطر، و یهلک الحرث لمعاصیکم.
وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً اى خوفا من عقابه و طمعا فى ثوابه، و قیل: خوفا من الرّد عدلا، و طمعا فى الاجابة فضلا. و نصبهما على الحال او على المفعول له، و نظیره قوله: «وَ یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً». إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ یعنى: ثواب اللَّه، و قیل: هى المطر. قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ یعنى: الذین یدعونه خوفا و طمعا. در قریب تأنیث نیست، از بهر آنکه آن قرب مکان است نه قرب نسب. قال ابو عمرو بن العلاء: القریب فى اللغة على ضربین: قریب قرب، و قریب قرابة. تقول العرب: هذه المرأة قریبة منک اذا کانت بمعنى المسافة و المکان.
وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً درین حرف چهار قراءت است: بضم باء و اسکان شین قراءت عاصم است، یعنى: انها تبشر بالمطر. یدل علیه قوله: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ»، و بنون مضمومه و ضم شین قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است، و بنون مضمومه و اسکان شین قراءت ابن عامر، و بفتح نون و اسکان شین قراءت حمزه و کسایى و معنى آنست که: لها نشر، اى رائحة طیبة، یعنى آن بادها نرم است، و آن را بوى خوش است، در هوا فرو گشاده، و در پیش باران داشته. و روا باشد که نشر از انتشار بود، یعنى آن بادهاى متفرق که از هر سویى درآید، و میغ فراهم آرد، تا از آن باران آید، کقوله: وَ النَّاشِراتِ نَشْراً. عن ابى بکر بن عیاش قال: لا تقطر من السماء قطرة حتى تعمل فیها اربع ریاح، فالصبا تهیج السحاب، و الشمال تجمعه، و الجنوب تدرّه، و الدبور تفرقه.
حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ الریاح سَحاباً اى رفعته. یقال: اقلّ الشیء، اذا رفعه، و استقل به، اذا اتى به سَحاباً ثِقالًا اى حملت الرّیح سحابا ثقالا بالماء، فاذا فرغت الماء فصبّته کانت خفافا، و ذلک أن اللَّه عز و جل یرسل الریاح فتنشئ السحاب، فتثیره، و ینزل الماء من السماء الى السحاب فیقسمه کیف یشاء، فیکون السحاب هو یمطره بعد ما ینزله اللَّه من السماء، فیسکنه السحاب، لقوله عزّ و جلّ: وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً. و سحاب درین آیت جمع است، و سمّى السحاب سحابا لانه یمرّ منسحبا.
سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ اى الى بلد لیس فیه نبات، و قیل لبلد میت، اى: یابس.
نافع و حمزه و کسایى و حفص میّت بتشدید خوانند، و هما فى المعنى واحد فَأَنْزَلْنا بِهِ یعنى بذلک السحاب الْماءَ على الارض المیتة، فَأَخْرَجْنا بِهِ یعنى بالماء مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ انواع حمل الاشجار. کَذلِکَ اى کما احیینا هذا البلد باخراج الثمرات و حیاة الارض خروج نباتها، نُخْرِجُ الْمَوْتى من الاجداث. لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ فتعتبرون بالبعث فتعرفون قدرة اللَّه بما نصرّف لکم من الآیات و نضرب لکم من الامثال.
روى عن ابى هریرة و ابن عباس: اذا مات الناس کلهم فى النفخة الاولى امطر علیهم اربعین عاما کمنى الرجال، من ماء تحت العرش، و یدعى ماء الحیوان، فینبتون فى قبورهم بذلک المطر، کما ینبتون فى بطون امهاتهم، و کما ینبت الزرع من الماء، حتى اذا استکملت اجسادهم نفخ فیهم الروح، ثم یلقى علیهم نومة، فینامون فى قبورهم، فاذا نفخ فى الصور الثانیة عاشوا و هم یجدون طعم النوم فى رؤسهم و أعینهم، کما یجد النائم اذا استیقظ من نومه، فعند ذلک یقولون: یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؟ فینادیهم المنادى: هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ. آن گه مثل زد رب العزة مؤمنان را و کافران را، گفت: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ میگوید: خاک خوش و تربت پاک که در آن آمیغ نمک و سنگ و ناخوش نبود، یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ بیرون آید نبات آن باذن خدا، چنان که خدا خواهد. از مقادیر و مواقیت و از الوان و طعوم نباتى نیکو، و طعامى خوش، و ریعى تمام، چنان که مردم را بکار آید، و بآن منتفع شوند. این مثل مؤمن است که در قرآن بشنود، و اثر ایمان و قرآن و اعتقاد داشتن بآن بر وى پیدا بود، و نفع آن بوى رسد. وَ الَّذِی خَبُثَ من البلدان، یعنى الارض السبخة اصابها المطر، فلم تنبت الا نکدا. و زمین شور ناخوش اگر چه باران بدان رسد نبات از آن بیرون نیاید مگر اندکى ضعیف بىحاصل بىریع، که هم بر جاى بخوشد، و کس بآن منتفع نشود. این مثل کافر است که ایمان و قرآن بشنود، اما در وى اثر نکند، و بدان منتفع نگردد، و گفتهاند: این مثل آدم و ذریت وى است، فمنهم طیب مؤمن و منهم خبیث کافر.
کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ شکر درین آیت نامى است ایمان و تصدیق را، یشکرون یعنى یؤمنون، کقوله تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ.