۳۱۰ بار خوانده شده

۱۹ - النوبة الثالثة

قوله تعالى: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها فضلا، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها عدلا. اى خداوندى که اگر فضل کنى فضل ترا حد نیست، ور عدل کنى بر عدل تو رد نیست. اگر فضل کنى تو از دیگران چه داد و چه بیداد! ور عدل کنى تو، فضل دیگران چون باد. ار فضل کنى بفضل سزایى، ور عدل کنى سزد که نیفزایى. از فضل اوست که حسنات بنده یکى ده شود، و از فضل او سیئات‏ بحسنات بدل شود. یقول اللَّه تعالى: فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ.
روى ابو ذر قال: قلت: یا رسول اللَّه علّمنى عملا یقربنى من الجنة، و یباعدنى من النار. قال: «اذا عملت سیّئة فأتبعها حسنة». قال: قلت: من الحسنات لا اله الا اللَّه؟ قال: «هى احسن الحسنات».
حسنات عابدان دیگر است، و حسنات عارفان دیگر. عابدان در مقام خدمت‏اند، و عارفان بر بساط شهود در مقام قربت و انس مشاهدت‏اند. حسنات هر کس بر اندازه روش او. حسنات زاهدان همّتى است مه از دنیا، حسنات مریدان مرادى است مه از عقبى.
حسنات صدیقان اشتیاقیست وا دیدار مولى. زاهدان را خدمت است بر سنّت، مریدان را معرفت است در مشاهدت، صدیقان را ثنا است در حقیقت. اینست نهایت روش سالکان، و غایت رتبت صدّیقان، و آغاز جذبه حق. مصطفى (ص) برین مقام بود که زبان ثنا بگشاد، بنعت دهشت گفت: «لا احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک».
قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صراط مستقیم را بدایتى و نهایتى است. بدایت سنت و جماعت است، و نهایت انس یافت و دوام مشاهدت. سنت و جماعت آنست که آیات و اخبار صفات نادریافته بجان و دل قبول کنى، و بتصدیق و تسلیم پیش آیى، و بر اسم و ظاهر بایستى، و بخیال گرد آن نگردى، و از تکلف و تأویل و تفکر در آن بپرهیزى. بشرط رمت بى‏زیادت و بى‏نقصان، بى‏قیاس و بى‏تشبیه و بى‏کتمان، و رسانیدن آن چنان که رسید هم چنان.
پیر طریقت گفته: هر که از در تصدیق و تسلیم درآید، وى را از سه شربت یکى دهند: یا شربتى دهند از معرفت، تا دل وى بحق زنده گردد، یا زهرى دهند که نفس اماره در زیر قهر او کشته گردد، یا شرابى دهند که جان از وجود او مست و سرگشته شود. ازینجا یافت حقیقت و انس صحبت آغاز کند. لذّت خدمت و حلاوت طاعت بیابد.
سرور معرفت درپیوندد. بروح مناجات رسد. پس در شغلى افتد که از آن عبارت نتوان تا آن گاه که همه زندگانى شود در آن:

یا حیاة الروح مالى
لیس لى علم بحالى

تلک روحى منک ملأى
و سوادى عنک خالى

خالى نه‏اى از من و نبینم رویت
جانى تو که با منى و دیدار نه‏اى!
قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ من علم انه باللّه، علم انه للَّه، فاذا علم نفسه للَّه، لم یبق فیه نصیب لغیر اللَّه، فهو مستسلم لحکم اللَّه، غیر معترض على تقدیر اللَّه، و لا معارض لأخیار اللَّه، و لا معرض عن اعتناق امر اللَّه. این آیت از مصطفى (ص) اشارت است فرا مقام مواصلت، و مواصلت بحق پیوستن است، و از خود باز رستن، و نشان این کار دلى است زنده بفکر، و زبانى گشاده بذکر، با خلق عاریت، و با خود بیگانه، و از تعلق آسوده، و بحق آرمیده.
پیر طریقت گفت: الهى! تا رهى را خواندى، رهى در میان ملأ تنهاست، تا گفتى که بیا، هفت اندام رهى شنواست. از آدمى چه آید! قدر آدمى پیداست! کیسه تهى و باد پیماست. این کار پیش از آدم و حواست، و عطا پیش از خوف و رجاست، اما آدمى بسبب دیدن مبتلا است. بناز کسى است که از سبب دیدن رهاست، و با خود بجفاست. گر آسیاى احوال گردان است، چه بود، قطب مشیت بجاست:

اى دوست بجملگى ترا گشتم من
حقا که درین سخن نه زرق است و نه فن‏

گر تو زخودى خود برون جستى پاک
شاید صنما بجاى تو هستم من‏
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا أ سواه اطلب حافظا و راعیا و وکیلا! و هو الذى کفانى المهم، و الهمنى الرشد؟! چون سزد که دیگرى را پرستم، و خداى همگان اوست! از کجا شاید که دیگرى را خوانم و کافى مهمات اوست! چرا بکسى طمع دارم، و بخشاینده فراخ بخش اوست! شب معراج با سید گفت صلوات اللَّه علیه: یا محمّد سمیت نفسى معزا و مذلا، و هم یطلبون العز من سواى! و یطلبون الحاجة من غیرى! یا سید!
یأکلون رزقى، و یشکرون غیرى! یا محمّد! لم اکلفهم عمل الغد، و هم یطلبون منى رزق غد! وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ این آیت امت محمّد را هم تهنیت است، و هم مدحت، و هم بشارت. تهنیت بسزا، و مدحت نیکو، و بشارت تمام. خبر میدهد کردگار قدیم، و رهى دار کریم، جل جلاله، که شما که رهیگان امت محمّداید وارثان زمین شمااید، خلیفتان خلق و بهینه ذریت آدم، امت پیغامبرى مهینه خلق عالم.
اى شما که خلائق‏اید! بکتم عدم باز شوید، و بروز نامه خود فرو نگرید، تا رقم عزل بینید، که ما در ازل منشور کاینات بنام امت محمد نوشتیم.
وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ بندگانى که خورشید فلک ارادت ایشانند، مقبول شواهد الهیت ایشانند، مستقر عهد دولت اسلام ایشانند. لختى صدر اول بودند صحابه مصطفى، سرهنگان درگاه خدا، انصار نبوت و رسالت، و اشراف دولت اسلام، و ملوک مقعد صدق. جوگى بآخر رسیدند، و در عالم روش سابقان پیوستند. جلال احدیت بصائر ایشان را سرمه عنایت کشید، تا بجمال نبوت و رسالت سید انبیا بینا گشتند، و بر اتّباع سنت مبارک وى کمر بستند، و بدوستى وى راست رفتند، لا جرم از حضرت نبوت این تحفه یافتند که: «واشوقاه الى لقاء اخوانى! آن صدر اول و این جوگ آخر آنند که گفت رب العزة جل جلاله: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ، و مصطفى (ص) بهر دو اشارت فرموده، و لا حقه بسابقه در رسانیده، و گفته: «مثل امتى مثل القطر، لا یدرى اوله خیر ام آخره»؟
و اللَّه اعلم.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:۱۹ - النوبة الثانیة
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.