عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۲
چون حرب کنم هیج محابا نکنم
چون عفو کنم هیچ مدارا نکنم
من سایهٔ یزدانم و نیکو نبود
گر قدرت و رحمت آشکارا نکنم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۳
می نوش کنم ولیک مستی نکنم
الا به قدح درازدستی نکنم
دانی غرضم ز می‌پرستی چه بود؟
تا همچو تو خویشتن پرستی نکنم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۸
ای سایهٔ آنک ملک او هست قدیم
تا چند از این ملک چو گوزی بدونیم
یک رویه کن این کار که سهلست و سلیم
ملکست نه بازیچه، والملک عقیم
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۷
ای دل چو غم نوت دهد چرخ کهن
چون کار ندیدگان مشو بی‌سر و بن
یا عشوهٔ کودکانه می‌خر به سخن
یا تن زن و عاقلانه صبری می‌کن
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۰
ای دل مگذار عمر چون بی‌خبران
ایمن منشین ز روزگار گذران
تو طاق نه‌ای با تو همان خواهد کرد
ایام که کرد و می‌کند با دگران
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۷
زرق است جهان تو زرق کن از هر فن
که می‌خور و که می‌کن و لوتی می‌زن
خوش خور تو جهان و یاد می‌آر از من
تا روزی چند جمله را سر کن زن
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۹
هرچ از چو تویی نزیبد ای دوست مکن
وین خیره‌کشی گرچه ترا خوست مکن
گفتی ببرم جان تو و باکی نیست
جانا نه ز بهر جان نه نیکوست مکن
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۰
ای دل ز سر نهاد پرواز مکن
فرجام نگر حدیث آغاز مکن
خاک از سر این راز نهان باز مکن
خود را و مرا در سر این راز مکن
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۷
بوطالب نعمت ای همه دولت و دین
در خود نگر و جمله جهان نیک ببین
کز همت و جود آفتابی و سحاب
وز رفعت و حلم آسمانی و زمین
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۵
ای نحس چو مریخ و زحل بی‌گه و گاه
چون زهره غرو چو مشتری غره به جاه
چون تیر منافق نه سفید و نه سیاه
غماز چو آفتاب و نمام چو ماه
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۵
ای فتنهٔ روزگار شب‌پوش منه
و ابدالان را غاشیه بر دوش منه
زلفی که هزار جان ازو در خطرست
از چشم بدان بترس و برگوش منه
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۰۴
کویی که درو مست و بهش درگذری
زنهار به خاک او به حرمت نگری
نیکو نبود که از سر بی‌خبری
تو زلف بتان و چشم شاهان سپری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۲
بر سنگ قناعت ار عیاری داری
از نیک و بد جهان کناری داری
ور با همه کس بهر خلافی که رود
در کار شوی دراز کاری داری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۹
دی درویشی به راز با همنفسی
می‌گفت کریم در جهان مانده کسی
از گوشهٔ چرخ هاتفی گفت خموش
بوطالب نعمه را بقا باد بسی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۱
تا چند ز جان مستمند اندیشی
تا کی ز جهان پر گزند اندیشی
آنچ از تو توان شدن همین کالبدست
یک مزبله‌گو مباش چند اندیشی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۶
گر عقل عزیز را به فرمان شومی
ناریخته آبم از پی نان شومی
زین قصهٔ دیرباز چون البقره
هم با سر درس آل عمران شومی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۴
گر در همه عمر یک نکویی بکنی
صد گونه جفا و زشت‌خویی بکنی
گویی که برغم تو چنین خواهم کرد
داری سر آنکه هرچه گویی بکنی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۶
رو رو که تو یار چو منی کم بینی
وین پس همه مرد جلد محکم بینی
من با تو وفا کردم از آن غم دیدم
با اهل جفا وفا کنی غم بینی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۹
گفتم که نثار جان کنم گر آیی
گفتا به رخم که باد می‌پیمایی
تو زنده به جان دگران می‌باشی
از کیسهٔ خویش چون فقع بگشایی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲
گر آدمی ای دور شو از دمدمه ها
ور گرگ نه‌ای مگرد گرد رمه ها
تا کی ز برای جستن آب رخی؟
از گردن خود فرونه این مظلمه ها