عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶
تا چند از این غرور بسیار ترا
تا کی ز خیال هر نمودار ترا
سبحان‌الله که از تو کاری عجب است
تو هیچ نه و این همه پندار ترا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸
دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا
زین کار که چشم داری از کار و کیا
برخیز که تا پیشترک ما برویم
زان پیش که قاصدی بیاید که بیا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱
زنهار دلا به خود مده ره غم را
مگزین به جهان صحبت نامحرم را
با تره و نانی چو قناعت کردی
چون تره مسنج سبلت عالم را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹
گر بوی نمی‌بری در این کوی میا
ور جامه نمی‌کنی در این جوی میا
آن سوی که سویها از آنسوی آید
می‌باش همان سوی و بدین سوی میا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱
گر در طلب خودی ز خود بیرون آ
جو را بگذار و جانب جیحون آ
چون گاو چه میکشی تو بار گردون
چرخی بزن و بر سر این گردون آ
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷
لاحول ولا دور کند آن غم را
گر دیو رسد جان بنی آدم را
آن کز دم لاحول ولا غمگین شد
لا حول ولا فزون کند آن دم را
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲
امشب ز برای دل اصحاب مخسب
گوش شب را بگیر و برتاب مخسب
گویند که فتنه خفته بهتر باشد
بیدار بهی تو فتنه مشتاب مخسب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۰
این باد سحر محرم رازست، مخسب
هنگام تفرع و نیاز است، مخسب
بر خلق دو کون از ازل تا به ابد
این در که نبسته است، باز است، مخسب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۴
بی‌طاعت دین بهشت رحمان مطلب
بی‌خاتم حق ملک سلیمان مطلب
چون عاقبت کار اجل خواهد بود
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۵
بیکار مشین درآ درآمیز شتاب
بیکار بدن به خور برد یا سوی خواب
از اهل سماع میرسد بانک رباب
آن حلقهٔ ذاهل شدگانرا دریاب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵
علمی که ترا گره گشاید بطلب
زان پیش که از تو جان برآید بطلب
آن نیست که هست مینماید بگذار
آن هست که نیست مینماید بطلب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۹
مستند مجردان اسرار امشب
در پرده نشسته‌اند با یار امشب
ای هستی بیگانه از این ره برخیز
زحمت باشد بودن اغیار امشب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۲
یاری کن و یار باش ای یار مخسب
ای بلبل سرمست به گلزار مخسب
یاران غریب را نگهدار مخسب
امشب شب بخشش است زنهار مخسب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۶
آمد بر من چو در کفم زر پنداشت
چون دید که زر نیست وفا را بگذاشت
از حلقهٔ گوش او چنین پندارم
کانجا که زر است گوش میباید داشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰
آن را که بود کار نه زین یارانست
کاین پیشهٔ ما پیشهٔ بیکارانست
این راه که راه دزد و عیارانست
چه جای توانگران و زردارانست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۱
آن را که خدای چون تو یاری داده است
او را دل و جان و بیقراری داده است
زنهار طمع مدار زانکس کاری
زیرا که خداش طرفه کاری داده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۴
آن روی ترش نیست چنینش فعل است
می‌گوید و میخورد در اینش فعل است
آنکس که بر این چرخ برینش فعل است
این نیست عجب که در زمینش فعل است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۸
آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت
وز بی‌ادبی و جرم صد تو نگریخت
او را تو نگوی لطف، دریا گویش
بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۱
آنکس که امید یاری غم داده است
هان تا نخوری که او ترا دم داده است
در روز خوشی همه جهان یار تواند
یار شب غم نشان کسی کم داده است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳
آنکس که ترا به چشم ظاهر دیده است
بر سبلت و ریش خویشتن خندیده است
وانکس که ترا ز خود قیاسی گیرد
آن مسکین را چه خارها در دیده است