عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۷ گوهر پیدا شد:
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۳۸
زور و زر ننگرد او عجز و سکون آوردیم
نخرد علم و خرد رو بجنون آوردیم
یار یکرنگی و دلخواست از آن اینهمه رنگ
گاه از دیده گه ازچهره برون آوردیم
نامد اندر خور سلطان غمت کشور عقل
رو از این خطه سوی ملک جنون آوردیم
گرچه دردی کش گردون شدمی روز نخست
حالیا شور تو از چرخ فزون آوردیم
پر دلی بین که باین نوسفری در ره دوست
رو در آغاز باین دجلهٔ خون آوردیم
آخر آن آهوی وحشی نشدی رام بما
با همه رنج که بردیم و فسون آوردیم
شیئی للّه زدم اسرار بهر درنگشود
عاقبت روی طلب سوی درون آوردیم
نخرد علم و خرد رو بجنون آوردیم
یار یکرنگی و دلخواست از آن اینهمه رنگ
گاه از دیده گه ازچهره برون آوردیم
نامد اندر خور سلطان غمت کشور عقل
رو از این خطه سوی ملک جنون آوردیم
گرچه دردی کش گردون شدمی روز نخست
حالیا شور تو از چرخ فزون آوردیم
پر دلی بین که باین نوسفری در ره دوست
رو در آغاز باین دجلهٔ خون آوردیم
آخر آن آهوی وحشی نشدی رام بما
با همه رنج که بردیم و فسون آوردیم
شیئی للّه زدم اسرار بهر درنگشود
عاقبت روی طلب سوی درون آوردیم
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
من درویشم
من درویشم - دئیه, کؤکسون گررسن
حقی ذکر ائتمهٔه دیلین وارمیدیر
کندینی گؤرسنه ائلده آپارسان!
حالین حال ائتمهٔه حالین وارمیدیر
بیر گون بالیق کیمی آبا سارارلار
مورشیددن, رهبردن خبر سورارلار
توستو یاخیب گوشه-گوشه آراپلاپ
من آرییام, دئرسن, بالین وارمیدیر؟
دردلی اولمایانلار, درده یانارمی؟
صادق درویش ایقراریندان دؤنپمی؟
هر بیر اوچان, گول دالینا قونارمی؟
من بولبولم دئرسن, گولون وارمیدیر؟
شاه خطای, سنین دردین دئشیلمز
دردی اولمایانلار درده توش اولماز
مورشیدسیز, رهبرسیز یوللار آچیلماز
مورشید اتهٔینده الین وارمیدیر؟
حقی ذکر ائتمهٔه دیلین وارمیدیر
کندینی گؤرسنه ائلده آپارسان!
حالین حال ائتمهٔه حالین وارمیدیر
بیر گون بالیق کیمی آبا سارارلار
مورشیددن, رهبردن خبر سورارلار
توستو یاخیب گوشه-گوشه آراپلاپ
من آرییام, دئرسن, بالین وارمیدیر؟
دردلی اولمایانلار, درده یانارمی؟
صادق درویش ایقراریندان دؤنپمی؟
هر بیر اوچان, گول دالینا قونارمی؟
من بولبولم دئرسن, گولون وارمیدیر؟
شاه خطای, سنین دردین دئشیلمز
دردی اولمایانلار درده توش اولماز
مورشیدسیز, رهبرسیز یوللار آچیلماز
مورشید اتهٔینده الین وارمیدیر؟
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۲۰
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۱۴
گر چه اسباب طرب پیش من امشب نه کم است
شادیم بی گل روی تو همه درد و غم است
داب ارباب محبت نبود آسایش
لذت عاشق دل سوخته اندر الم است
به امید سر خود پای منه در ره عشق
که در این مرحله سر باختن اول قدم است
گردن شیشه می گیر و سفالینه جام
اگرت آرزوی تاج کی و جام جم است
جان من دولت جاوبد به دنیا مفروش
گر کنی نیک نظر حاصل آن یک دو دم است
گر زنی نوبت شاهی به جهان تا مانی
اولت درد سر و آخر کارت ندم است
زخم ناخورده ز خالد طمع شر مدار
سینه اش گر به مثل لوح و زبانش قلم است
شادیم بی گل روی تو همه درد و غم است
داب ارباب محبت نبود آسایش
لذت عاشق دل سوخته اندر الم است
به امید سر خود پای منه در ره عشق
که در این مرحله سر باختن اول قدم است
گردن شیشه می گیر و سفالینه جام
اگرت آرزوی تاج کی و جام جم است
جان من دولت جاوبد به دنیا مفروش
گر کنی نیک نظر حاصل آن یک دو دم است
گر زنی نوبت شاهی به جهان تا مانی
اولت درد سر و آخر کارت ندم است
زخم ناخورده ز خالد طمع شر مدار
سینه اش گر به مثل لوح و زبانش قلم است
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۱۶
گر چه اسباب طرب پیش من امشب نه کم است
شادیم بی گل روی تو همه درد و غم است
داب ارباب محبت نبود آسایش
لذت عاشق دل سوخته اندر الم است
به امید سر خود پای منه در ره عشق
که در این مرحله سر باختن اول قدم است
گردن شیشه می گیر و سفالینه جام
اگرت آرزوی تاج کی و جام جم است
جان من دولت جاوبد به دنیا مفروش
گر کنی نیک نظر حاصل آن یک دو دم است
گر زنی نوبت شاهی به جهان تا مانی
اولت درد سر و آخر کارت ندم است
زخم ناخورده ز خالد طمع شر مدار
سینه اش گر به مثل لوح و زبانش قلم است
شادیم بی گل روی تو همه درد و غم است
داب ارباب محبت نبود آسایش
لذت عاشق دل سوخته اندر الم است
به امید سر خود پای منه در ره عشق
که در این مرحله سر باختن اول قدم است
گردن شیشه می گیر و سفالینه جام
اگرت آرزوی تاج کی و جام جم است
جان من دولت جاوبد به دنیا مفروش
گر کنی نیک نظر حاصل آن یک دو دم است
گر زنی نوبت شاهی به جهان تا مانی
اولت درد سر و آخر کارت ندم است
زخم ناخورده ز خالد طمع شر مدار
سینه اش گر به مثل لوح و زبانش قلم است
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۴
ز سودای خود ار خطی به کلک شوق بنشانم
دو صد مجنون کند مشق جنون اندر دبستانم
بگیرد شب پره خورشید را چون آشبان در بر
اگر یک شمه از دل تیرگی غم بر افشانم
گرفتارم به دام دیلمی خوی ستمکاری
رباید دین و دل از مردم و گوید مسلمانم
ندانم در چه کارم چیستم؟ کز حسن بیدادش
گهی چون گل به خنده، گاه چون بلبل در افغانم
اگر هر سو خیال فیلسوفی را کنم پیکی
نشانی از دل گمگشته خود از کجا دانم؟
به محراب هلال ابرویش رو کن دمی خالد
کند شاید ز تیر غمزه خونریز قربانم
دو صد مجنون کند مشق جنون اندر دبستانم
بگیرد شب پره خورشید را چون آشبان در بر
اگر یک شمه از دل تیرگی غم بر افشانم
گرفتارم به دام دیلمی خوی ستمکاری
رباید دین و دل از مردم و گوید مسلمانم
ندانم در چه کارم چیستم؟ کز حسن بیدادش
گهی چون گل به خنده، گاه چون بلبل در افغانم
اگر هر سو خیال فیلسوفی را کنم پیکی
نشانی از دل گمگشته خود از کجا دانم؟
به محراب هلال ابرویش رو کن دمی خالد
کند شاید ز تیر غمزه خونریز قربانم
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۲۱