عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۷
گر شرم همی از آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه‌وار نیک و بد بنمائی
چون آینه روی آهنین باید داشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۲
گفتار تو زر و فعلت ارزیزین است
یک حبه به نزد کس نیرزی زینست
اسبی که بهاش کم ز ار ز زین است
آنرا تو ز بهر ره نوروزی زینست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۴
گفتا که شکست توبه بازآمد مست
چون دید مرا مست بهم برزد دست
چون شیشه گریست توبهٔ ما پیوست
دشوار توان کردن و آسان بشکست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸۵
گفتا بجهم همچو کبوتر ز کفت
گفت ار بجهی کند غمم مستخفت
گفتم که شدم خوار و زبون و تلفت
گفت از تلف منست عزو شرفت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۰
نی بی‌زر و زور شه سپه بتوان داشت
نی بی‌دل و زهره ره نگه بتوان داشت
در سنگستان قرابه آنکس ببرد
کز سنگ قرابه را نگه بتوان داشت
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۳۳
هر جان عزیز کو شناسای رهست
داند که هر آنچه آید از کارگه است
بر زادهٔ چرخ و چرخ چون جرم نهی
کاین چرخ ز گردیدن خود بی‌گنه است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵۱
هم عابد و هم زاهد و هم خونریز است
خونریزی او خلاصهٔ پرهیز است
خورشید چو با بنده عنایت دارد
عیبی نبود که بنده بیگه خیز است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۳
آنجا بنشین که همنشین مردانند
تا دود کدورت ترا بنشانند
اندیشه مکن به عیب ایشان کایشان
زانبیش که اندیشه کنی میدانند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۶
آن دشمن دوست روی دیدی که چه کرد
یا هیچ به غور آن رسیدی که چه کرد
گفتا همه آن کنم که رایت خواهد
دیدی که چه گفت و هم شنیدی که چه کرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۷
آن دل که به شاهد نهان درنگرد
کی جانب ملکت جهان درنگرد
بی‌زار شود ز چشم در روز اجل
کان روی رها کند به جان درنگرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۶۸
آندم که ز افلاک گهر ریز کند
هر ذره بسوی اصل خود خیز کند
از نخوت آن باد و زین باد هوس
هر ذره ز آفتاب پرهیز کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۱
آنرا که به ضاعت قناعت باشد
هرگونه که خورد و خفت و طاعت باشد
زنهار تولا مکن الا به خدای
کاین رغبت خلق نیم ساعت باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۲
آن را که به علم و عقل افراشته‌اند
او را به حساب روزی انگاشته‌اند
وان را که سر از عقل تهی داشته‌اند
از مال به جای آن درانباشته‌اند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷۵
آن را منگر که ذوفنون آید مرد
در عهد و وفا نگر که چون آید مرد
از عهدهٔ عهد اگر برون آید مرد
از هرچه صفت کنی فزون آید مرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰۵
آنها که شب و روز تو را بر اثرند
صیاد نهانند ولی مختصرند
با هر که بسازی تو از آنت ببرند
گر خود نروی کشان کشانت ببرند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۵
از آدمیی دمی بجائی ارزد
یک موی کز اوفتد بکانی ارزد
هم آدمیی بود که از صحبت او
نادیدن او ملک جهانی ارزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱۸
از درد چو جان تو به فریاد آید
آنگه ز خدای عالمت یاد آید
والله که اگر داد کنی داد آید
ور عشوه دهی یاد تو بر یاد آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲۷
از نیکی تو طبع بداندیش نماند
نی غصه و نی غم نه کم و بیش نماند
از خیل، جلالت تو عالم بگرفت
تا جمله ملک شدند و درویش نماند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۷
اندر رمضان خاک تو زر میگردد
چون سنگ که سرمهٔ بصر میگردد
آن لقمه که خورده‌ای قذر میگردد
وان صبر که کرده‌ای نظر میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۳۸
اندر ره فقر دیده نادیده کنند
هرچه آن نه حدیث تست نشنیده کنند
خاک در آن باش که شاهان جهان
خاک قدمش چو سرمه در دیده کنند