عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۷
خود را چو دمی ز یار محرم یابی
در عمر نصیب خویش آن دم یابی
زنهار که ضایع نکنی آن دم را
زیرا که دگر چنان دمی کم‌یابی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۴۹
خوش باش که خوش نهاد باشد صوفی
از باطن خویش شاد باشد صوفی
صوفی صاف است غم بر او ننشیند
کیخسرو و کیقباد باشد صوفی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۱
خیری بنمودی و ولیکن شری
نرمی و خبیث همچو مار نری
صدری و بزرگی و زرت هست ولیک
انصاف بده که سخت مادر غری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۰
در روزه چو از طبع دمی پاک شوی
اندر پی پاکان تو بر افلاک شوی
از سوزش روزه نور گردی چون شمع
وز ظلمت لقمه لقمهٔ خاک شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۱
در زهد اگر موسی و هارون آئی
وانگاه چو جبرئیل بیرون آئی
از صورت زهد خود چه مقصود ترا
در سیرت اگر یزید و قارون آئی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۶۸
درویشان را عار بود محتشمی
واندر دلشان بار بود محتشمی
اندر ره دوست فقر مطلق خوشتر
کاندر ره او خوار بود محتشمی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۰
دستار نهاده‌ای به مطرب ندهی
دستار بده تا ز تکبر برهی
خود را برهان از اینکه دستار نهی
دستار بده عوض ستان تاج شهی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۰۱
عاشق شوی ای دل و ز جان اندیشی
دزدی کنی و ز پاسبان اندیشی
دعوی محبت کنی ای بی‌معنی
وانگه ز زبان این و آن اندیشی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۰
کافر نشدی حدیث ایمان چکنی
بی‌جان نشدی حدیث جانان چکنی
در عربدهٔ نفس رکیکی تو هنوز
بیهوده حدیث سر سلطان چکنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۲
گر آنکه امین و محرم این رازی
در بازی بیدلان مکن طنازی
بازیست ولیک آتش راستیش
بس عاشق را که کشت بازی بازی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱۷
گر داد کنی درخور خود داد کنی
بیچاره کسی را که تواش یاد کنی
گفتی تو که بسیار بیادت کردم
من میدانم که چون مرا یاد کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۰
گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی
ور در صفت خویش روی بسته شوی
میدان که وجود تو حجاب ره تست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۵
گر گفتن اسرار تو امکان بودی
پست و بالا همه گلستان بودی
گر غیرت نخوت نه در ایام بدی
هر فرعونی موسی عمران بودی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۷
گر من مستم ز روی بدکرداری
ای خواجه برو تو عاقل و هشیاری
تو غره به طاعتی و طاعت داری
این آن سر پل نیست که می‌پنداری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲۸
گر نقل و کباب و بادهٔ ناب خوری
میدان که به خواب در، همی آب خوری
چون برخیزی ز خواب باشی تشنه
سودت ندهد آب که در خواب خوری
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴۴
کی پست شود آنکه بلندش تو کنی
شادان بود آنجا که نژندش تو کنی
گردون سرافراشته صد بوسه زند
هر روز بر آن پای که بندش تو کنی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴۷
مادام که در راه هوا و هوسی
از کعبهٔ وصل هردمی باز پسی
در بادیهٔ طلب چو جهدی بنمای
باشد که به کعبهٔ وصالش برسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۶۱
من جمله خطا کنم صوابم تو بسی
مقصود از این عمر خرابم تو بسی
من میدانم که چون بخواهم رفتن
پرسند چه کرده‌ای جوابم تو بسی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷۰
می‌فرماید خدا که ای هرجائی
از عام ببر که خاص آن مائی
با ما خو کن که عاقبت آن دلدار
پیشت آید شبانگه تنهائی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۷۱
ناخوانده به هرجا که روی غم باشی
ور خوانده روی تو محرم آن دم باشی
تا کافر را خدا نخواند نرود
شرمت بادا ز کافری کم باشی