عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۷
شاد آنکه ز دور ما یار ما بنماید
چون بچهٔ خرد آستین برخاید
چون دید مرا کنار را بگشاید
چون باز جهد مرغ دلم برباید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۰
شادی زمانه با غمم برنامد
جز از غم دوست مرهمم برنامد
گفتم که به بینمش چه دمها دهمش
چون راست بدیدمش دمم برنامد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۲
شب چون دل عاشقان پر از سودا شد
از چشم بد و نیک جهان تنها شد
با خون دلم چون سفر پنهانی
گویند اشارتی که وقت آنها شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۶
شور عجبی در سر ما میگردد
دل مرغ شده است و در هوا میگردد
هر ذرهٔ ما جدا جدا میگردد
دلدار مگر در همه جا میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۱
صد بار ز سر برفت عقلم و آمد
تا کی ز می شیفتگان آشامد
از کار بماندم وز بیکاری نیز
تا عاقبت کار کجا انجامد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۲
صد سال بقای آن بت مهوش باد
تیر غم او دل من ترکش باد
بر خاک درش بمرد خوش خوش دل من
یارب که دعا کرد که خاکش خوش باد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۵
قد الفم ز مشق چون جیم افتاد
آن سو که توئی حسن دو میم افتاد
آن خوبی باقی تو ایجان جهان
دل بستد و اندر پی باقیم افتاد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۹
گر با دل و دنده هیچ کارم افتد
در وقت وصال آن نگارم افتد
خون دل ز آب دیده زان میبارم
تا آن دل و دیده در کنارم افتد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۱
گر خواب ترا خواجه گرفتار کند
من نگذارم کسیت بیدار کند
عشقت چو درخت سیب میافشاند
تا خواب ترا چو برگ طیار کند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۹
گر نگریزی ز ما بنازی چه شود
ور نرد وداع ما نبازی چه شود
ما را لب خشک و دیدهٔ تر بی‌تست
گر با تر و خشک ما بسازی چه شود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۱
کس از خم چوگان تو گوئی نبرد
وز وصل تو ره به جستجوئی نبرد
گر یوسف دیده همچو یعقوب کند
از پیرهن حسن تو بوئی نبرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۲
کس واقف آن حضرت شاهانه نشد
تا بی‌دل و بی‌عقل سوی خانه نشد
دیوانه کسی بود که آن روی تو دید
وانگه ز تو دور ماند و دیوانه نشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۴
گفتم بیتی نگار از من رنجید
یعنی که بوزن بیت ما را سنجید
گفتم که چه ویران کنی این بیت مرا
گفتا به کدام بیت خواهم گنجید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۲
کی باشد کین نبش بنوش تو رسد
زهرم به لب شکرفروش تو رسد
زیرا که تو کیمیای بی‌پایانی
ای خوش خامی که او بجوش تو رسد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۰۹
هر لحظه میی به جان سرمست دهد
تا جان و دلم به وصل پیوست دهد
این طرفه که یک قطرهٔ آب آمده است
تا دریای پر گهرش دست دهد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۱۹
مستان غمت بار دگر شوریدند
دیوانه دلانت سر مه را دیدند
آمد سر مه سلسله را جنبانید
بر آهن سرد عقل را بندیدند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۲
معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد
چون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۳
معشوقه خانگی بکاری ناید
کو عشوه نماید و وفا ننماید
معشوقه کسی باید کاندر لب گور
از باغ فلک هزار در بگشاید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲۷
من بندهٔ یاری که ملالش نبود
کانرا که ملالست وصالش نبود
گوئیکه خیالست و ترا نیست وصال
تا تیره بود آب خیالش نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۱
مه‌رویان را یکان یکان برشمرید
باشد به غلط نام مه ما ببرید
ای انجمنی که رد پس پرده درید
بر دیدهٔ پر آتش من در گذرید