عبارات مورد جستجو در ۶۲۵۴ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۵
عشّاق به جان و دل غمت درگیرند
آن روز مباد کز تو دل برگیرند
گویند که زندگی بود از پس مرگ
آن زندگی آن است که پیشت میرند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۵۸
در عشق تو جان بازم خود سر چه بود
چون نیست غم تو سرسری سر چه بود
گفتی که به ترک سر توانی گفتن
گر زآنک تو سر درآوری سر چه بود
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۶۳
اول ره عشق تو مرا سهل نمود
پنداشت رسد به منزل وصل تو زود
گامی دو سه رفت راه را دریا دید
چون پای درو نهاد موجش بربود
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۰۴
بی کامی به زکامرانی بی عشق
خود هیچ بود حال جوانی بی عشق
در عشق بمردن به یقین می دانم
خوش تر باشد که زندگانی بی عشق
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۰۵
چون می گذرد زودی و دیری در عشق
آن به که تو کم کنی دلیری در عشق
گر عاشق صادقی قدم برجا دار
غبنی است عظیم زود سیری در عشق
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۱۷
آن کس که زباد غم بلرزید منم
آن کس که به جز عشق نورزید منم
گر هر کس را جوی جهانی ارزد
آن را که جهان جوی نیرزید منم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۲۸
از عشق شود ادیب عاقل مجنون
وز عشق شود عافیت از پرده برون
زنهار به عشق در ملامت نکنی
چون عشق آمد نه صبر ماند نه سکون
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۶۶
در عشق حمول و حمله کش می باشم
وندر صف عاشقان کش می باشم
با نیک و بد جهان مرا کاری نیست
با آنک خوش است نیک خوش می باشم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۷۰
آن عیش نباشد که بود بربسته
دارد نفسی خوش، نفسی دل خسته
ای بی خبر از عشق بیا تا بینی
عیشی ز ازل تا به ابد پیوسته
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۹۸
درمان چه کنی اگر تو درمانی سوز
حاصل طلب ار طالب درمانی سوز
سوز است که ساز عالم است ای مسکین
تو سوخته نیستی کجا دانی سوز
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۱
گل گفت چو رخت ما به صحرا فکنند
وز رنگ وجود بوی بر ما فکنند
وانگه چو منی دیر به دست آمده را
در شرط کرم هست که در پا فکنند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۶۵
چون آتش و آب بردباری نکنی
کم زانک چو باد خاکساری نکنی
از صحبت خلق برنشاید خوردن
تا با بد و نیک سازگاری نکنی
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۱
مقصود ز روزگار این یک نفس است
جویندهٔ این حدیث بسیار کس است
تذکیر مذکّران بی حاصل را
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۳
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است
معلومم شد که جمله بگذاشتنی است
بگذاشتنِی است ملک عالم یکسر
الّا عزّت که آن نگه داشتنی است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۶
دردا که زعمر مایهٔ سود نماند
یک دوست کزو دلی بیاسود نماند
در کیسهٔ ایّام بجُستیم بسی
یا نقد وفا نبود یا بود نماند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۶
دانش نه برای نفس خود باید و بس
نه از بهر معلمی هر دون و دنس
زینهار مزن با کس ازین علم هوس
کی قوّت احتمال این دارد کس
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۲
گر بر عملند خلق اگر معزولند
در می نگرم جمله بدو مشغولند
آن مذهب تست به گزینی کردن
زینجا که منم جمله جهان مقبولند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۱۳
ابناء زمانه سخت نامعلومند
از عیش حقیقتی از آن محرومند
بوی گل دل جمله جهان بگرفت است
افسوس که این مدّعیان مزکومند
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۵۰
اجداد من از صدور ایران بودند
تقدیر که هر یکی سلیمان بودند
باید که به نفس خود کسی باشم من
ما را چه از آن فخر که ایشان بودند
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۹
در حق من ار یکی وگر صد گوید
بدگوی همیشه صفت خود گوید
چون نیکی خویشتن به من می بخشد
نیکش بادا هر که مرا بد گوید