عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۳
در چشمت ار حقیر بود صورت فقیر
کوته نظر مباش که در سنگ گوهرست
کیمخت نافه را که حقیرست و شوخگن
قیمت بدان کنند که پر مشک اذفرست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۴
کسی گفت عزت به مال اندرست
که دنیا و دین را درم یاورست
چه مردی کند زور بازوی جاه؟
که بی‌مال، سلطان بی‌لشکرست
تهیدست با هیبت و بانگ و نام
زن زشتروی نکو چادرست
بدان مرغ ماند که بر جسم او
پر و ریش بسیار و خود لاغرست
دگر کس نگر تا جوابش چه داد
به جاهست اگر آدمی سرورست
مذلت برد مرد مجهول نام
وگر خود به مال آستانش زرست
خداوند را جاه باید نه مال
وگر مال خواهی به جاه اندرست
اگر راست خواهی ز سعدی شنو
قناعت از این هر دو نیکوترست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۳۱
دهل را کاندرون زندان بادست
به گردون می‌رسد فریادش از پوست
چرا درد نهانی برد باید؟
رها کن تا بداند دشمن و دوست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۳۷
صاحب کمال را چه غم از نقص مال و جاه
چون ماه پیکری که برو سرخ و زرد نیست
مردی که هیچ جامه ندارد به اتفاق
بهتر ز جامه‌ای که درو هیچ مرد نیست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۳۹
اگر خود بردرد پیشانی پیل
نه مردست آنکه در وی مردمی نیست
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشد آدمی نیست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۴۰
در حدود ری یکی دیوانه بود
سال و مه کردی به کوه و دشت گشت
در بهار و دی به سالی یک دو بار
آمدی در قلب شهر از طرف دشت
گفت ای آنان که تان آماده بود
گاه قرب و بعد این زرینه طشت
توزی و کتان به گرما پنج و شش
قندز و قاقم به سرما هفت و هشت
گر شما را بانوایی بد چه شد؟
ور که ما را بینوایی بد چه گشت؟
راحت هستی و رنج نیستی
بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۴۹
پسر نورسیده شاید بود
که نود ساله چون پدر گردد
پیر فانی طمع مدار که باز
چارده ساله چون پسر گردد
سبزه گر احتمال آن دارد
که ز خردی بزرگتر گردد
غله چون زرد شد امید نماند
که دگر باره سبز برگردد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۰
بیا بگوی که پرویز از زمانه چه خورد
برو بپرس که خسرو ازین میانه چه برد
گر او گرفت خزاین به دیگران بگذاشت
ورین گرفت ممالک به دیگران بسپرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۲
خون دار اگرچه دشمن خردست زینهار
مُهمَل رها مکن که زمانش بپرورد
تا کعب کودکی بود آغاز چشمه سار
چون پیشتر رود ز سر مرد بگذرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۳
در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت
آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟
کاستینها تر کنند از بهر او از آب گرم
فی‌المثل گر بگذرد بر دامنش از باد سرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴
مرد دیگر جوان نخواهد بود
پیریش هم بقا نخواهد کرد
چون درخت خزان که زرد شود
کاشکی همچنان بماندی زرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶
آن را که تو دست پیش داری
کس تیغ بلا زدن نیارد
ما را که تو بی‌گنه بکشتی
کس نیست که دست پیش دارد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۷
آدمی فضل بر دگر حیوان
به جوانمردی و ادب دارد
گر تو گویی به صورت آدمیم
هوشمند این سخن عجب دارد
پس تو همتای نقش دیواری
که همین گوش و چشم و لب دارد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۲
من هرگز آب چاه ندیدم چنین مداد
بر یک ورق نویس که بر هفت بگذرد
نی نی ورق چه باشد و کیمخت گوسفند
از چرم گاو از سپر جفت بگذرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۳
مر تو را چون دو کار پیش آید
که ندانی کدام باید کرد
هر چه در وی مظنهٔ خطرست
آنت بر خود حرام باید کرد
وانکه بی‌خوف و بی‌خطر باشد
به همانت قیام باید کرد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶
روزی به سرش نبشته بودند
کاین دولت و منصب آن نیرزد
سی ساله توانگری و فرمان
یک روزه هلاک جان نیرزد
دیدی که چه کرد عیش و چون مرد
آن عاقبت آن فلان نیرزد
صد دور بقا چنانکه دید
مردن به زه کمان نیرزد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۷۰
کاملانند در لباس حقیر
همچو لؤلؤ که در صدف باشد
ای که در بند آب حیوانی
کوزه بگذار تا خزف باشد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۷۴
تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید
تو مپندار که از سیل دمان اندیشد
ملحد گرسنه و خانهٔ خالی و طعام
عقل باور نکند کز رمضان اندیشد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۸۰
وفا با هیچکس کردست گیتی
که با ما بر قرار خود بماند؟
چو می‌دانی که جاویدان نمانی
روا داری که نام بد بماند؟
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۸۱
نه سام و نریمان و افراسیاب
نه کسری و دارا و جمشید ماند
تو هم دل مبند ای خداوند ملک
چو کس را ندانی که جاوید ماند
چو دور جوانی خلل می‌کند
به پایان پیری چه امید ماند؟