عبارات مورد جستجو در ۵۵۴۶ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۶۲
برای یک لب نان دربدر چه میگردی؟
تو راه درگه حق را مگر نمیدانی؟!
غزالی : دیباچه و فهرست
فصل
بدان که چنان که کیمیا در گنجینهٔ هر پیرزنی نیابند بلکه در خزانهٔ یابند، کیمیای سعادت ابدی نیز هر جای نباشد در خزانهٔ ربوبیت باشد و خزانهٔ تعالی در آسمان جواهر فریشتگان است و در زمین دل پیغمبران است. ئس هر که این کیمیا جز از حضرت نبوت جوید راه غلط کرده باشد و آخر کار وی قلابی باشد و قلابی وی آشکارا گردد و پندار وی رسوا شود و با وی گویند: فکشفنا عنک عطاءک فبصرک الیوم حدید.
و از رحمتهای بزرگ ایزد تعالی یک آن است که صد و بیست و چهار هزار پیامبر را به خلق فرستاد بدین کار تا نسخت این کیمیا در خلق آموزند و با ایشان بگویند که جوهر را در بوتهٔ مجاهت چون باید نهاد و اخلاق ذمیمه را که خبث و کدورت دل از اوست از وی چون باید زدود و اوصاف حمیده را به وی چون باید کشید و از بهر این بود که چنان که به پادشاهی و پاکی خود تمدح کرد و به فرستادن انبیا صلوات الله علیهم اجمعین نیز تمدح کرد و منت نهاد و گفت:
یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ ویزکیهم آن بود که اخلاق ناپسندیده که صفات بهائم است از ایشان پاک کند وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ آن است که صفات ملائکه را لباس و خلعت ایشان گرداند و مقصود از این کیمیا آن است که از هر چی می‌نباید وی را - و آن صفات نقص است- پاک و برهنه شود و به هر چه می‌بباید -و آن صفات کمال است- آراسته شود. و سرجملهأ این کیمیا آن است که روی از دنیا بگرداند و به خدای تعالی آورد. چنان که اول رسول را تعلیم کرد و گفت: واذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا و معنی تبتیل آن بود که از همه چیزها گسسته گردد و همگی خود بدو دهد. فذلک این کیمیا این است و تفصیل این دراز است.
غزالی : عنوان سوم - در معرفت دنیا
عنوان سوم (در معرفت دنیا)
(و در آن پنج فصل است)
فصل اول: سبب بودن آدمی در دنیا.
فصل دوم: حقیقت دنیا و آفت دنیا و غرض دنیا.
فصل سوم: اصل دنیا سه چیز است: طعام و لباس و مسکن.
فصل چهارم: مثالها در جادوی دنیا و غفلت اهل دنیا.
فصل پنجم: نه هر چه در دنیاست مذموم است.
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
عنوان چهارم (در معرفت آخرت)
(و در آن پانزده فصل است)
فصل اول: بهشت و دوزخ کالبدی و روحانی.
فصل دوم: حقیقت مرگ.
فصل سوم: توئی تو نه بدین قالب است.
فصل چهارم: نگاه داشتن اعتدال روح انسانی.
فصل پنجم: معنی حشر و نشر و بعث و اعاده.
فصل ششم: مشاهده بهشت و دوزخ در این دنیا.
فصل هفتم: معنی عذاب قبر.
فصل هشتم: حقیقت و درجات عذاب قبر.
فصل نهم: اژدرهای گور را به چشم سر نتوان دید.
فصل دهم: عذاب قبر برای همه نیست.
فصل یازدهم: راه آزمایش ایمنی از عذاب قبر.
فصل دوازدهم: سه جنس آتش ایمنی دوزخ روحانی.
فصل سیزدهم: آتش روحانی دردناکتر از آتش جسمانی است.
فصل چهاردهم: منازل سیر و سفر روح در دنیا.
فصل پانزدهم: به گمان ضعیف هم انکار آخرت روا نیست.
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل هفتم
اکنون وقت آن است که معنی «عذاب قبر» بشناسی و بدانی که عذاب القبر هم دو قسم است، روحانی و جسمانی اما جسمانی همه کس بشناسد و روحانی نشناسد الا کسی که خود را بشناخته باشد و حقیقت روح وی بدانسته که وی قایم است به ذات خویش و از قالب مستغنی است در قوام خویش و پس از مرگ، وی باقی است که مرگ وی را نیست نگرداند، لکن چشم و دست و پای و گوش و جمله ی حواس از وی مرگ باز ستاند، و چون حواس از وی بازستد، زن و فرزند و مال و ضیاع و سرای و بنده و ستور و خویش و پیوند، بلکه آسمان و زمین و هر چه آن را به حواس می توان یافت، از وی باز ستد، اگر این چیزها معشوق بود و همگی خویش بدان داده بود، در عذاب فراق بماند به ضرورت و اگر از همه فارغ بود و اینجا هیچ معشوق نداشت، بلکه آرزومند مرگ بود، به راحت افتاد و اگر دوستی خدای تعالی یافته بود و انس به ذکر وی حاصل کرده، و همگی خویش بدو داده بود و اسباب دنیا آن بر وی منغص و شولیده می داشت، چون بمرد به معشوق رسید و مزاحم و مشوش از میان برخاست و به سعادت رسید.
اکنون اندیشه کن تا ممکن شود که کسی خود را بداند و بشناسد که وی باقی خواهد بود که همه مراد و معشوق وی در دنیاست و آنگاه در شک باشد که چون از دنیا بشد در رنج و عذاب خواهد بود در فراق محبوبات خویش، چنان که رسول گفت، «احبب ما احببت، فانک مفارقه» و یا چون بداند که محبوب وی همه حق تعالی است و دنیا را و هر چه در وی است دشمن دارد، الا آن مقدار که زاد وی است، در شک تواند بود که چون ازدنیا برود از رنج برهد و به راحت افتد پس هر که این شناسد، وی را در عذاب القبر هیچ شک نماند که هست و متقیان را نیست، بلکه دنیاداران راست، و کسانی که همگی خویش به دنیا داده اند و به دین، معنی این خبر معلوم شود که: «الدنیا سجن المومن و جنه الکافر».
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل نهم
همانا که گویی از ظاهر شرع معلوم است که این اژدرها ببینند به چشم سر، آن اژدرها که در میان جان است دیدنی نیست بدان که این اژدرها دیدنی است، ولکن هم مرده بیند و کسانی که در این عالم باشند نبینند که چیز را که از آن عالم باشد، به چشم این عالم نتوان دید و این اژدرها، مرده را متمثل تا همچنان می بیند که در این جهان می بیند ولکن تو نبینی، چنان که خفته، بسیار بیند که وی را مار می گزد و آن که در بر وی نشسته باشد نبیند و آن مار خفته را موجود است و رنج وی را حاصل و در حق بیدار معدوم است و از آن که بیدار وی را نمی بیند، از رنج وی هیچ چیز کمتر نشود.
و چون خفته به خواب بیند که مار وی را می گزد، آن زخم دشمنی است که بر وی ظفر خواهد یافت و آن رنج روحانی بود و بر دل باشد، ولکن مثال آن چون از این عالم به عاریت خواهند، ماری باشد و باشد که چون آن دشمن بر وی ظفر یابد، گوید، «تعبیر خواب خویش بدیدم» پس گوید، «کاشکی مرا مار بگزیدی و این دشمن بر من کام خویش نراندی» که این عذاب بر دل وی از آنچه که بر تن باشد از مار عظیم تر بود پس اگر گویی که این مار معدوم است و آنچه وی را می گزد خیالی است، بدان که این غلطی عظیم است، بلکه آن مار موجود است.
و معنی موجود «یافته» بود و معنی معدوم «نایافته» بودو هر چه یافته تو شد در خواب و تو آن را می بینی، آن موجود است از حق تو، اگر چه هیچ کس دیگر آن را نتواند دید و هرچه تو آن را نمی بینی، نایافته و ناموجود توست، اگرچه همه خلق آن را می بینند و چون عذاب و سبب عذاب، هر دو مرده و خفته را یافته است، از آن که دیگری نبیند، در آن چه نقصان آید؟
اما این هست که خفته زود بیدار شود و از آن برهد؛ پس آن را خیالی نام کنند، اما مرده در آن بماند که مرگ را آخر نیست، پس با او بماند که مرگ را آخر نیست، پس با او بماند و همچون محسوسات این عالم باشد در ثبات.
و در قرآن و در شریعت نیست که آن مار و کژدم و اژدرها که در گور باشد، بدین چشم ظاهر عموم خلق بتواند دید تا در عالم شهادت باشند، اما اگر کسی که از این عالم دور شود، بدان که بخسبد و حال این مرده وی را کشف کنند، وی را در میان مار و کژدم بیند و انبیاء و اولیا نیز در بیداری بینند که آنچه دیگران را در خواب باشد، ایشان را در بیداری باشد و عالم محسوسات، ایشان را از مشاهده ی کارهای آن جهان حجاب نکند.
پس این اطناب بر آن می رود که گروهی از احمقان، بدان مقدار که در گور نگرند و چیزی نبینند بدین چشم ظاهر، عذاب القبر را انکار کنند و این از آن است که راه فراکار آن جهان ندانند.
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل دهم
همانا گویی که اگر عذاب القبر از جهت علاقه ی دل است به این عالم، هیچ کس از این خالی نباشد که زن و فرزند و مال و جاه را دوست دارد، پس همه را عذاب القبر خواهد بود و هیچ کس از این نرهد جواب آن است که نه چنین است که کسانی باشند که از دنیا سیر شده باشند و ایشان را در دنیا هیچ مسرت گاه و هیچ آسایش جای نمانده باشد و آرزومند مرگ باشند و بسیاری از مسلمانان، که درویش باشند، چنین باشند آن قوم که توانگر باشند نیز بر دو گروه می باشندگروهی باز آن که این اسباب را دوست دارند، خدای را، عزوجل، نیز دوست دارند، ایشان را نیز عذابی نبود و مثال ایشان چون کسی بود که سرایی دارد و شهری دارد که آن را دوست دارد، ولکن ریاست و سلطنت و کوشک باغ از آن دوستتر دارد، چون وی را منشور سلطان به ریاست شهری دیگر رسد، وی را بیرون شدن از آن وطن هیچ رنج نباشد که دوستی خانه و سرای و شهر، در آن دوستی ریاست که غالبتر است، ناچیز گردد و ناپیدا شود و هیچ اثر بنماند پس انبیا و اولیا و پارسیان مسلمان اگرچه دل ایشان را به زن و فرزند و شهر و وطن التفاتی باشد، چون دوستی خدا پیدا آید و لذت انس به وی پیوندد، آن همه ناچیز گردد و لذت به مرگ پیدا آید، پس ایشان از این ایمن باشند اما کسانی که شهوات دنیا را دوستتر دارند، از این عذاب نرهند و بیشتر این باشند برای این گفت ایزد، عزوعلا، «و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیا» این قوم را مدتی عذاب کنند، پس چون عهد ایشان از دنیا دراز شود، فراموش کنند لذت دنیا را و اصل دوستی خدای تعالی که در دل بوده باشد، پا دیدار آمدن ایستد و مثل وی چون کسی بود که وی سرایی را دوستتر دارد از سرای دیگر یا شهری را از شهری یا زنی را از زنی دیگر؛ ولکن آن دیگر را نیز دوست دارد، چون وی را از دوستترین دور کنند و بدان دیگر اوفتد، مدتی در فراق آن رنجور باشد، آنگاه آن را فراموش کند، و خوی فرا آن دیگر کند و اصل آن دوستی که در دل بوده است به مدت دراز پادیدار آید.
اما آن کسی که خدای تعالی را اصلا دوست ندارد، وی اندر آن عذاب بماند که دوستی وی همه باز آن بود که از وی بازستدند، به چه سلوت از آن خلاص یابد و یکی از اسباب آن که عذاب کافر مخلد است این است.
و بدان که هر کسی دعوی می کند که من خدای را، عزوجل، دوست دارم یا از دنیا دوستتر دارم و این مذهب همه جهان است به زبان، ولکن این را محکی و معیاری هست که بدان بشناسند و این آن بود که هر که نفس و شهوت، وی را چیزی فرماید و شرع خدای خلاف آن فرماید، اگر دل خود را به فرمان خدای مایلتر بیند، خود وی را دوست می دارد، چنان که کسی که دو کس را دوست دارد و یکی را دوستتر دارد، چون میان ایشان اختلاف افتد، خود را به جانب دوستتر مایلتر بیند و خود را بدین بشناسد که وی را دوستتر می دارد و چون چنین نبود، گفت به زبان هیچ سود ندارد که آن گفت دروغ بود.
و برای این گفت رسول (ص) که، «همیشه گویندگان لااله الاالله خود را از عذاب خدای، عزوجل، حمایت می کنند تا آنگاه که صفقه دنیا بر صفقه دین اختیار کنند چون این بکنند، خدای، عزوجل، ایشان را گوید، «دروغ میگوید که گفت لااله الاالله با زین معاملت دروغ بود.»
پس از این جملت بشناختی که اهل بصیرت، به مشاهدت باطن بینند که از عذاب القبر کی خواهد رست و بدانند که بیشتر خلق نخواهند رست ولکن در مدت و در شدت تفاوت بسیار است، چنان که در علاقت ایشان با دنیا تفاوت بسیار است.
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل دوازدهم
وقت آن است که دوزخ روحانی شرح کنیم و به روحانی آن خواهیم که روح را باشد خاص و تن در میان نبود و، «نارالله الموقده التی تطلع علی الافئده» این باشدف و آتشی است که استیلای وی بر دل بود و آن آتش که در تن آویزد، آن را جسمانی گوید.
پس بدان که در دوزخ روحانی سه جنس آتش بود یکی آتش فراق شهوات دنیاوی و دوم آتش تشویر و خجلت و رسواییها و سوم آتش محروم ماندن از جمال حضرت الهیت و نومید گشتن از وی و این هر سه آتش را کار با جان و دل باشد نه با تن و لابد است شرح سبب این هر سه آتش که از اینجا با خویشتن چگونه برند و معنی وی به مثالی که از این عالم به عاریه خواهیم نمودن معلوم شود.
اما صفت اول، آتش فرق شهوات دنیاست و سبب این در عذاب القبر گفته آمد که عشق و بایست بهشت دل است، و دوزخ دل، بهشت است تا با معشوق بود و دوزخ است چون بی معشوق بود پس عاشق دنیا با دنیا در بهشت «فالدنیا جنه الکافر» و در آخرت در دوزخ است که معشوق وی را از وی بازستدند پس یک چیز هم سبب لذت است و هم سبب رنج، ولکن در دو حال مختلف.
و مثال این آتش در دنیا آن بود مثلا که پادشاهی بود که همه روی زمین در طاعت و فرمان وی بود و همیشه به تمتع نیکورویان مشغول بود از کنیزکان و غلامان و زنان و همیشه در تماشای باغها و کوشکهای زیبا، پس ناگاه دشمنی بیاید و وی را بگیرد و به بندگی گیرد و در پیش اهل مملکت وی را سگبانی فرماید و در پیش وی اهل و کنیزکان وی را به کار می دارد و غلامان وی را می فرماید تا به کار می دارند و هرچه در خزانه وی بر وی عزیزتر بود به دشمنان وی می دهدنگاه کن این مرد را بر تن هیچ رنج باشد؟ و آتش فراق زن و فرزند و ولایت و کنیزک و خزانه و نعمت در میان جان وی افتاده، وی را می سوزد و او می خواهد که وی را به یک راه هلاکت کنندی یا بسیاری عذاب بر تن وی موکل کنندی تا از این رنج برهدی.
این مثال یک آتش است و هرچند نعمت بیشتر داشته باشد و ولایت صافی تر و مهناتر بوده باشد، این آتش تیزتر بود پس هر که را حد تمتع در دنیا بیشتر بود و دنیا وی را مساعدت بیشتر کرده باشد، عشق وی صعب تر بود و آتش فراق در میان جان وی سوزان تر بود و ممکن نگردد که مثال آن آتش در این جهان توان یافت که رنج دل که در این جهان بود تمام از دل و جان متمکن نشود که حواس و مشغله این جهان دل را مشغول می دارد و شغل چون حجابی بود دل را تا عذاب در وی متمکن نشود و برای آن باشد که این کس اگر چشم و گوش به چیزی مشغول بکند، آن رنج از وی کمتر شود و چون فارغ شود زیادت گردد و بدین سبب بود که صاحب مصیبت چون از خواب درآید، زخم مصیبت بر دل عظیمتر بود که جان صافی شده باشد در خواب، پیش از ان که با محسوسات معادوت کند، هر چه به وی رسد اثر بیش کند تا اگر آوازی خوش شنود که از خواب درآید، اثر در وی بیش کند و سبب آن صفای دل باشد از محسوسات و هرگز تمام صافی نگردد در این جهان و چون بمیرد، مجرد و صافی شود از اثر محسوسات، آنگاه رنج و راحت وی عظیم متمکن باشد در وی تا گمان نبری که آن آتش خواهد بود که در دنیاست، بلکه این آتش را به هفتاد آب بشسته اند، آنگاه به دنیا فرستاده.
صفت آتش دوم و آن آتش شرم و تشویر باشد از رسواییها و مثال این آتش آن بود که پادشاهی مرد حقیر و خسیس را برکشد و برگزیند و نیابت مملکت خویش بدو دهد و وی را در حریم خویش راه دهد تا هیچ کس از وی حجاب نکند و خزانه های خویش به وی سپارد و به همه کارها بر وی اعتماد کند، پس چون آن نعمتها بیاید، در باطن یاغی و طاغی شود و در خزانه وی تصرف کند و با اهل و حرم وی خیانت و فساد می کند و به ظاهر امانت فراپادشاه می نماید پس یک روز در میان آن فساد که با حرم وی می کند، نگاه کند و پادشاه را ببیند که از روزنی می نگرد و وی را می بیند و بداند که هر روز همچنین می دیده است و تاخیر برای آن کرده است تا خیانت وی عظیمتر شود تا وی را به یک راه نکالی گرداند و هلاک کند تقدیر کن که اندر این حال چه آتش تشویر از این رسوایی در دل و جان مرد آید و تن وی به سلامت که خواهدی که اندر این حال به زمین فرو شودی تا از آتش این تشوبر و خجلت و فضیحت برهدی.
پس همچنین تو در این عالم کارها می کنی به عادت که ظاهر آن نیکو نماید و روح و حقیقت آن زشت و رسواست چون روح و حقیقت آن چیز در قیامت تو را مکشوف شود، رسوایی تو آشکار شود و تو به آتش تشویر سوخته گردی مثلا امروز غیبت می کنی و فردا در قیامت خویشتن را چنان بینی که کسی در این جهان گوشت خویشتن می خورد و می پندارد که مرغ بریان است و چون نگاه کند گوشت برادر مرده وی باشد که می خورد بنگر که چگونه رسوا گردد و چه آتش به دل وی رسد و روح و حقیقت غیبت این است و این روح از تو پوشیده است، فردا آشکار شود و برای این است که کسی به خواب بیند که گوشت مرده می خورد، تعبیر این است که غیبت کند.
و اگر تو امروز سنگی در دیواری می اندازی، کسی تو را خبر دهد که آن سنگ از دیوار به خانه تو می افتد و چشم فرزندان تو را کور می کند، در خانه شوی، چشم فرزندان عزیز بینی از سنگ تو کور شده، دانی که چه آتش در دل تو افتد و و چگونه رسوا گردی کسی که در این جهان مسلمانی را حسد کند، در قیامت خویشتن را بر این صفت و صورت بیند که حقیقت حسد و روح وی آن است که تو قصد می کنی به دشمنی که وی را زیان نمی دارد و زیان با تو می آید و دین تو هلاک می کند و طاعتهای تو که نور چشم تو در آن خواهد بود، با دیوان وی نقل می کنند تا تو بی طاعت بمانی و طاعت تو را فردا به کارآمده تر خواهد بود از چشم فرزندان تو امروز که آن سبب سعادت تو است و فردا فرزندان سبب سعادت تو نه اند پس فردا که صورتها تبع ارواح و حقایق شود، هر چیزی که بینند به صورتی بینند که در خور معنی وی باشد،فضیحت و تشویر آنجا خواهد بود و بدان سبب که خواب بدان عالم نزدیکتر است، کارها در خواب به صورتی باشد موافق معنی، چنان که یکی نزدیک ابن سیرین رفت و گفت، «به خواب دیدم که انگشتری بود در دست من و مهر بر فرج زنان و دهان مردان می نهادمی» گفت، «تو موذنی در ماه رمضان، پیش از صبح بانگ نماز می کنی؟» گفت، «چنین است» اکنون نگاه کن که در خواب چگونه روح و حقیقت معامله وی را بر وی عرضه گردند که بانگ نماز به صورت آوازی است و ذکری است و در ماه رمضان روح و حقیقت وی منع کردن است از خوردن و مباشرت کردن و عجب آن که در خواب این همه نمودگار از قیامت به تو نموده اند و تو را از حقیقت دنیا هیچ آگاهی نیست.
و از این معانی است که در خبر چنین است که «روز قیامت دنیا را بیاورند و صورت پیرزنی چنین و چنین، هر که وی را ببیند، گوید، «نعوذ بالله منک» گویند، «این آن دنیاست که تو در طلب وی خویشتن را هلاک می کردی» چندان تشویر خورند هر آن که وی را بینند که خواهند که ایشان را به آتش برند تا از شرم برهند.
و مثال این رسواییها چنان است که حکایت کنند که، یکی از ملوک پسر خویش را زن داده بود پسر آن شب پیشین شراب خورده بود چون مست شد به طلب عروس بیرون آمد قصد حجره کرد، راه غلط کرد و از سرای بیرون افتاد و همچنین می شد تا جایی رسید خانه ای دید و چراغی پیدا آمد پنداشت که خانه عروس بازیافت چون در شد، قومی را دید خفته هر چند آواز داد کسی جواب نداد پنداشت که در خوابند یکی را دید چادر نوی در کشیده گفت، «این عروس است» در بر وی بخفت و چادر از وی باز کرد، بوی خوش به بینی وی رسید گفت، «بی شک عروس است که بوی خوش به کار داشته است» تا روز با وی مباشرت می کرد و زبان در دهان وی می کرد و رطوبتها از وی به وی می رسیدمی پنداشت که وی را مردمی می کند و گلاب بر وی می زند چون روز بر آمد و باهوش آمد، نگاه کرد آن گورستان گبرگان بود و آن خفتگان مردگان بودند و آن که چادر نو داشت، که پنداشت عروس است، پیرزنی بود زشت، که در آن نزدیکی مرده بود و این بوی خوش از حنوط وی می آمد و آن رطوبتها که بر وی پدید می شده بود همه نجاستهای وی بود و چون نگاه کرد هفت اندام خویش در نجاست دید و در دهان خویش و گلو، از آب دهان وی، تلخی و ناخوشی یافت خواست که از تشویر و رسوایی و آلودگی آن هلاک شود و ترسید که نباشد که پادشاه و لشکر وی را ببینند تا در آن اندیشه بود پادشاه و محتشمان لشکر در طلب وی بیامده بودند و وی را در میان آن فضیحت بدیدند و او می خواست که به زمین فرو شدی تا از آن فضیحت برستی.
پس، فردا همه اهل دنیا، لذتها و شهوتهای دنیا هم بر این صفت بینند و اثری که از ملابست شهوات در دل ایشان مانده باشد، همچون اثر آن نجاستها و تخلیها بود که در گلو و زبان و اندام وی مانده بود و رسواتر و عظیمتر که تمامی و صعبی کار آن جهان مثالی نیارد، ولکن این نمودگاری اندک است شرح یک آتش را که در دل و جان افتد و کالبد از آن بی خبر که آن آتش شرم و تشویر گویند.
صفت آتش سوم، آتش حسرت محروم ماندن بود از جمال حرت الهیت و نومید شدن از یافتن آن سعادت و سبب آن نابینایی و جهل باشد که از این جهان برده بود که معرفت حاصل نکرده بود به تعلیم و مجاهده و نیز دل را صافی نکرده باشد تا جمال حضرت الهیت در وی بنماید، پس از مرگ، چنان که در آیینه ای روشن نماید که زنگار معصیت و شهوات دنیا دل وی را تاریک گردانیده باشد تا در نابینایی بماند.
و مثال آن آتش چنان بود که تقدیر کنی تو که با قومی به شب تاریک جایی رسی که آنجا سنگ ریزه بسیار بود که لون وی نتوان دید یاران تو گویند که چندانکه توانی از این بردار که ما شنیده ایم که در این منفعت بسیار بود و هر کس از ایشان چندانکه توانند برگیرند و تو هیچ برنگیری و گویی حماقت تمام باشد که به نقد رنج بر خویشتن نهم و بار گران می کشم و خود ندانم که فردا این به کار آید یا نه؟ پس ایشان این بار می کشند و از آنجا بروند و تو تهی دست با ایشان همی روی و بر ایشان همی خندی و ایشان را به احمقی گرفته برایشان افسوس می داری و می گویی هر که را عقل بود و زیرکی باشد، آسان و آسوده می رود، چنین که من می روم و هر که احمق بود، از خویشتن خری سازد و بار می کشد بر طمع محال چون به روشنایی رسد، نگاه کند، آن همه گوهر و یاقوت سرخ باشد و قیمت هر یکی از آن صدهزار دینار آن قوم حسرت خورند که چرا بیشتر برنگرفتیم و تو از غبن آن که هیچ برنگرفتی هلاک شوی و آتش آن حسرت در جان تو افتد پس ایشان آن بفروشند و ولایت روی زمین بدان بگیرند و نعمتها چنان که می خواهند می خورند و آنجا که می خواهند می باشند و تو را گرسنه و تشنه و برهنه دارند و به بندگی گیرند و کار می فرمایند هر چند تو گویی، « از این نعمت خویش مرا نصیبی کنید» «افیطوا علینا منالماء او مما رزقکم الله، قالوا ان الله حرمها علی الکافرین» گویند، «تو دوش نه بر ما می خندیدی، ما امروز بر تو می خندیم «ان تسخر وامنا فانا نسخر منکم کما تسخرون»
پس مثال حسرت فوت شدن نعمت بهشت و دیدار حق، عزوجل، این است و این جواهر مثال طاعتهاست و این تاریکی مثال دنیاست و کسانی که جواهر طاعت برنداشتند که گفتند، «در حال رنج نقد چرا کشیم، برای نعمت نسیه که در شک است؟» فردا فریاد همی کنند، «افیطوا علینا من الماء» و چرا حسرت نبرند که فردا چندانی انواع سعادت و نعمت ایزد، عزوعلا، بر اهل معرفت و طاعت ریزد که همه نعمتهای دنیا در مقابله یک ساعت آن نباشد بلکه آخر کسی را که از دوزخ بیرون آورند، چندان به وی دهند که ده بار مثل این دنیا بود و این مماثلت نه به مساحت و مقدار بود، بلکه در روح نعمت بود و آن شادی لذت است، چنان که گویند: گوهری مثل ده دینار است در قیمت و روح، نه در ماهیت و وزن و مساحت.
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل سیزدهم
این سه نوع از آتش روحانی بشناختی اکنون بدان که این آتش عظیمتر از آن باشد که بر کالبد بود و کالبد را از درد آگاهی نبود تا اثری به جان نرسد، پس درد آن کالبد به جان رسد و بدان عظیم گردد، پس آتش و دردی که از میان جان بیرون آید، لابد عظیم تر بود و این آتش از میان جان برخیزد، از بیرون در نیاید.
و علت همه دردها از آن بود که چیزی که مقتضی طبع وی بود، ضد وی بر وی مستولی شود و مقتضی طبع کالبد آن است که این ترکیب با وی بماند و اجزای وی مجتمع باشد و چون به جراحت از یکدیگر جدا شود، ضد وی پدید آید و دردمند شود، و جراحت یک جای را از یکدیگر جدا کند و آتش در میان همه اجزا در شود و از یکدیگر جدا کند، پس از هر جزوی دردی دیگر یابد و بدین سبب درد آتش صعبتر بود پس آن چیزی که مقتضی طبع دل بود، چون ضد وی متمکن شود، درد آن در میان جان عظیم تر باشد.
و مقتضی طبع دل، معرفت حق است و دیدار وی و چون نابینایی که ضد آن است از وی متمکن شود، درد آن را نهایت نباشد و اگر نه این استی که دلها در این عالم بیمار شود، پیش از مرگ هم در این درد نابینایی بیافتی، ولکن چنان که دست و پای تاسیده شود، و خدری در وی پدیدار آید تا اگر آتش به وی رسد در حال بنداند، چون خدر از وی بشود و در آتش بود، به یک راه دردی عظیم بیابد همچنین دلها در دنیا تاسیده باشد و این خدر به مرگ بشود، به یک راه این آتش از میان جان برآید و این از جای دیگر نیاید، خود با خویشتن برده است و در درون وی بود ولکن چون علم الیقین نداشت وی را ندید، اکنون که عین الیقین شد بدانست، «کلالو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم»، این بود.
و سبب آن که شریعت دوزخ و بهشت جسمانی را شرح و وصف بیش کرد، آن بود که آن همه خلق بشناسند و فهم کنند، اما این سخن فراهر که بگویی آن را حقیر داند و صعبی و عظمت آن را درنیابد چنان که اگر کودک را گویی، «چیزی بیاموز؛ اگر نیاموزی، ولایت و ریاست پدر تو بر تو نماند و از آن سعادت دور مانی» این خود فهم نکند و در دل وی عظیم نیاید، اما اگر گویی، «استاد گوش تو بمالد» ازاین بترسد که آن فهم کند و چنان که گوشمال استاد حق است و آتش بازماندن از ریاست پدر حق است کودکی را که ادب آموزد، همچنین دوزخ جسمانی حق است و آتش محروم ماندن از جمال حضرت الهیت حق است و دوزخ جسمانی در این دوزخ محروم ماندن، چون گوشمالی بیش نیست در جنب بازماندن از ولایت و ریاست.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۶ - فصل(هیچ کاری بزرگوارتر از علم نیست)
چون دانستی که عامی به هیچ وقت از خطر خالی نباشد، از اینجا معلوم شود که هیچ کاری که آدمی بدان مشغول خواهد شد، فاضلتر و گواراتر از علم نخواهد بود و هر پیشه که بدان مشغول خواهد شد، برای طلب دنیا خواهد بود و علم بیشتر خلق را در دنیا نیز بهتر از پیشه ها، چه متعلم از چهار حال خالی نبود:
یا کفایت خویش دارد از دنیا به میزانی یا به جهتی دیگر علم حراست مال وی بود و سبب عز وی بود در دنیا و سبب سعادت آخرت بود یکی این بود .
دیگر کسی باشد که کفایت خویش ندارد، ولکن در وی قنغاعت باشد که بدانچه باشد کفایت تواند کرد و قدر درویشی بداند در مسلمانی که درویشان بیش از توانگران به پانصد سال در بهشت خواهند شد علم در حق این کس سبب آسایش دنیا و سعادت آخرت بود.
سدیگر کسی بود که علم بیاموزند و حق وی از حلال بود از بیت المال یا از دست مسلمانان به وی رسد، چندانکه کفایت وی باشد بی آن که وی را طلب حرامی باید کرد یا از سلطان ظالم چیزی طلب باید کرد پس این هر سه کس را طلب علم در دین و دنیا از همه کارها به باشد.
چهارم کسی باشد که کفایت خود ندارد و مقصود وی از علم طلب دنیا باشد و روزگار چنان بود که طلب نتواند کردن کفایت خویش الا از ادرار سلطان که از وجوه خراج و ظلم باشد یا از مردمان، بی ریا و مذلت طلب نتواند کرد این کس را و هر که مقصود از طلب علم مال و جاه باشد و به علم به دست خواهد آوردن، و اولیتر که به کسب مشغول شود، چون از علمی که فرض عین است بپرداخت که این چنین کس شیطانی شود از شیاطین انس و خلقی بسیار به وی تباه شود و هر عامی که در وی نگرد که وی حرام می ستاند و همه حیلتها می کند در طلب دنیا، به وی اقتدا کند و فساد وی در میان خلق بیش از صلاح باشد پس چنین دانشمند هرچند کمتر بهتر، پس آن بهتر که دنیا از کارهای دنیایی طلب کند، نه از کارهای دینی اگر کسی گوید که علم وی را از راه دنیا باز خواند چنان که گروهی گفته اند، «تعلمناالعلم لغیر الله العلم ان یکون الاالله» «علم نه برای خدا آموختیم، ولکن علم، خود ما را به راه خدا برد» جواب آن است که آن علم کتاب و سنت و اسرار راه آخرت و حقایق شریعت بود که ایشان را باز راه خدای برد و آنگاه بایست آن در باطن ایشان بود که کاره بودند شره خویش را به دنیا و بزرگان دین را می دیدند که از دنیا دور بودند و ایشان آرزومند بودند که به ایشان اقتدا کنند، چون علم آن بود و حال روزگار چنان بود امیدوار بود که ایشان به صفت آن علم گردند و علم تبع ایشان نگردد.
اما این علمها که در این روزگار می خوانند چون خلاف مذهب و کلام و قصص و طامات و این معلمان که در روزگارند که ازعلمهای خویش دام دنیا ساخته اند، مخالطت با ایشان و تحصیل علم از ایشان مرد را از راه دنیا بنگرداند و لیس الخبر کالمعاینه نگاه کن تا بیشتر این قوم از علمای دنیااند یا از علمای آخرت و خلق را از مشاهده احوال ایشان سود است یا زیان؟
اما اگر چایی کسی بود که به تقوی آراسته بود و راه علما سلف دارد و به تعلیم علمی مشغول باشد که اندر آن تخویف و تحذیر باشد از غرور دنیا، صحبت و مشاهده این کس همه را نافع بود تا به تعلیم چه رسد و چون علمی آموزد که سودمند باشد، از همه کارها اولیتر باشد و علم سودمند آن بود که وی را حقارت دنیا معلوم کند و خطر کار آخرت به وی نماید و جهل و حماقت کسانی که ایشان روی به دنیا آورده اند و از آخرت اعراض کرده اند آشکارا کند و آفت کبر و حسد و ریا و بخل و عجب و حرص و شره و حب دنیا بشناسد و علاج آن بداند، این علم کسی را که بر دنیا حریص بود، همچون آب بود تشنه را و چون دارو بود بیمار را.
اما مشغول بودن این کس به فقه و خلاف و کلام و ادب، همچون بیمار باشد که چیزی خورد که در علت وی زیادت کند که بیشتر از این علمها تخم حسد و ریا و مباهات و معادات و رعونت و تسوق و تکبر و طلب جاه در دل افکند و هر چند که بیشتر خواند، آن در دل محکمتر می شود چون مخالطت با قومی دارد از متفقهه که بدان مشغول می دارد و چنان شود که اگر وقتی خواهد که از آن راه توبه کند بر وی دشوار آید و نتواند.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۳ - پیدا کردن حقیقت و روح نماز
بدان که آنچه گفتیم کالبد و صورت نماز است و این صورت را حقیقتی است که آن روح وی است بر جمله، آنگاه هر عملی را از اعمال نماز و هر ذکری را از اذکار روحی دیگر است خاص که اگر اصل روح نباشد نماز همچون آدمی مرده باشد، کالبدی بی جان و اگر اصل باشد ولیکن آداب و اعمال تمام نباشد همچون آدمی چشم کنده و گوش و بینی بریده باشد و اگر اعمال باشد ولیکن روح و حقیقت آن با وی به هم نباشد، همچنان بود که چشم دارد و بینایی ندارد و گوش دارد و شنوایی ندارد.
و اصل روح نماز خشوع است و حاضر بودن دل در جمله نماز، که مقصود نماز راست داشتن دل است با حق تعالی و تازه کردن ذکر حق تعالی بر سبیل هیبت و تعظیم، چنان که حق تعالی گفت، «و اقم الصلوه للذکری نماز به پای دار برای یاد کرد مرا» و رسول (ص) گفت که «بسا کسا که نصیب وی از نماز جز رنج و ماندگی نیست و این آن بود که به کالبد نماز کند و به دل غافل و گفت که بسیار بنده بود که نماز کند و از نماز وی بیش از ده یک یا شش یک ننویسند و آن مقدار نویسند از نماز هر کسی که به دل در آن حاضر باشد»، گفت، «نماز چنان کن که کسی را وداع خواهی کرد» یعنی خود را و هوای خود را وداع کن، بلکه هر چه جز حق است آن را وداع کن و همگی خود به نماز ده و برای این بود که عایشه می گوید که رسول (ص) با ما حدیث می کردی و ما نیز با وی، چون وقت نماز درآمدی گفتی که هرگز ما را نشناخته است از مشغولی که بودی به عظمت حق تعالی.
و رسول (ص) گفت، «هر نمازی که دل در وی حاضر نبود، خدای تعالی در آن نماز ننگرد» و خلیل، صلوات الله علیه، چون نماز کردی جوش دل وی از دو میل بشنیدندی و علی علیه السلام چون در نماز خواستی شد، لرزه بر وی افتادی و گونه بر وی بگشتی و گفتی آمد وقت امانتی که بر هفت آسمان و زمین عرضه کردند و ایشان طاقت آن نداشنتد و سفیان ثوری می گوید که هر که در نماز خاشع نبود نماز وی درست نبود.
حسن بصری می گوید، «هر نمازی که دل در وی حاضر نبود به عقوبت نزدیکتر بود». و معاذبن جبل گوید، هرکه در نماز به عمد نگاه کند تا بداند که بر راست و چپ وی کیست ایستاده، ورا نماز نبود» و ابوحنیفه و شافعی رحمه الله علیهما و بیشتر علما اگرچه گفته اند که نماز درست بود چون وقت تکبیر دل حاضر آمد، این فتوی به سبب ضرورت کرده اند که غفلت بر خلق غالب است و معنی درستی وی آن باشد که شمشیر از وی برخاست، اما زاد آخرت را نشاید و زاد آخرت بدان مقدار شاید که دل حاضر بود و در جمله چون نماز کند و دل به وقت تکبیر بیش حاضر ندارد، امید باشد که حال وی بهتر بود از حال کسی که نماز نکند اصلا، ولیکن بیم آن بود که حال وی بتر بود، چه کسی که به تهاون به خدمتی حاضر آید، باشد که تشدید بر وی بیش بود از کسی که اصلا نیاید و از این سبب می گوید حسن بصری، رحمه الله علیه، که این نماز به عقوبت نزدیکتر، بلکه در خبر است که هر که نماز از فحشا و نمکر بازندارد، آن نماز وی را هیچ فایده نبود مگر دوری از حق تعالی.
پس از این جمله دانستی که نماز تمام روح آن بود که دل همه حاضر بود و آن که جز به وقت تکبیر حاضر نبود، وی را از روح جز رمقی بیش نبود، چون زنده ای که در وی نفس زدنی بیش نباشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۴ - پیدا کردن حقیقت روح اعمال نماز
بدان که اول چیزی که به تو رسد بانگ نماز است در وقت که بشنوی، باید که معلق گردی به دل و در هر کار که باشی دست بداری که سلف چنین بوده اند که چون بانگ نماز شنیدندی، آن که آهنگر بودی اگر پتک در هوا داشتی فرو نگذاشتی و اگر کفشگر اگر درفش فرو برده بودی برنیاوردی و از جای بجستی، برای آن که از این منادی ندای روز قیامت جز ندای بشارت به وی نرسد اگر دل خویش به شادی و رغبت آکنده بینی بدین منادی، بدان که در آن منادی همچنین باشی.
طهارت
و سر طهارت آن است که بدانی که پاکی جامه و پوست پاکی غلاف است و روح این طهارت پاکی دل است به توبه و پشیمانی و دوری از اخلاق ناپسندیده که نظرگاه حق است و جای حقیقت نماز دل است و تن جای صورت نماز است.
عورت پوشیدن
معنی وی آن است که آنچه از ظاهر تو زشت است از چشم خلق بپوشی و روح و سر وی آن است که آنچه از باطن تو زشت بود از نظر حق تعالی بپوشی و دانی که هیچ چیز از وی پوشیده نتوان کرد جز بدانکه باطن از آن پاک کنی و پاک بدان شود که برگذشته پشیمانی خوری و عزم کنی که بدان بازنگردی که «التائب من الذنب کمن لاذنب له توبه گناه را ناچیز کند» اگر نتوانی، باری از خجلت و بیم و شرم پرده ای سازی و بر روی آن عورات فروگذاری و شکسته دل و شرمسار پیش حق تعالی بایستی، چون بنده گریخته گناهکار که با دلی پرتشویر پیش خداوند خویش آید و سر از پیش برنیارد از فضیحتی خویش.
استقبال قبله
و معنی وی آن است که روی ظاهر از همه جهت بگرداند و یک جهت شود و سر وی آن است که روی دل از هرچه در دو عالم است بگرداند و به حق تعالی مشغول گرداند تا یک صفت شود و چنان که قبله ظاهر یکی است، قبله دل هم یکی است و آن حق تعالی است و چون دل در وادی اندیشه ها روان باشد، همچنان باشد که روی ظاهر از جوانب گردان بود و چنان که این صورت نماز نبود، این حقیقت نماز نبود و برای این گفت رسول (ص) که هر که در نماز ایستد، و هوا و روی و دل وی با حق تعالی باشد، از نماز بازگردد چنان که گویی از مادر زاده است یعنی پاک از همه گناهان و به حقیقت بدان که چنان که روی ظاهر از قبله برگردانیدن صورت نماز را باطل کند، روی دل از حق گردانیدن و اندیشه های دیگر بردن حقیقت روح نماز را باطل کند، چه ظاهر غلاف باطن است و کار همه آن دارد که در غلاف است و غلاف را بس قدری نیست.
قیام
ظاهر وی آن است که به شخص پیش خدای تعالی ایستی سر در پیش افکنده بنده وار و سر وی آن است که دل از همه حرکات و سکنات فرو ایستد و ملازم خدمت باشد بر سبیل تعظیم و انکسار و اندر این وقت باید که از مقام خویش در قیامت پیش حق تعالی یاد کند در آن وقت که همه اسرار وی آشکارا کند و بر وی عرضه کند و بداند که آن همه اسرار در این وقت حق تعالی را آشکار است، هرچه در دل وی بوده است و هست می بیند و می داند و بر باطن و ظاهر وی مطلع است.
و عجب آن که اگر از اهل صلاح در این وقت در وی نظاره می کند تا نماز چون کند، همه اعضای خود به ادب دارد و از هیچ جانب ننگرد و شرم دارد از وی که اندر نماز شتاب کند یا التفات کند و می داند که حق تعالی به وی می نگرد و آنگاه از وی شرم ندارد و چه جهل باشد بیش از این که از بنده بیچاره که به دست وی هیچ چیز نیست شرم دارد و به سبب نظر وی به ادب باشد و به نظر ملک الملوک باک ندارد و آسان فراگیرد.
و برای این بود که ابوهریره گفت، «یا رسول الله، شرم از خدای تعالی چگونه باید داشت؟» گفت، «چنان که از مصلحی از اهل بیت خویش شرم داری، از وی شرم داری» و به سبب این تعظیم است که گروهی از صحابه چنان ساکن بودندی در نماز که مرغ از ایشان نگریختی و پنداشتی که جماد است و هرکه را عظمت حق تعالی در دل قرار گرفت و می داند که ناظر است به وی، همه اطراف وی خاشع گردد و از این بود که رسول (ص) کسی را دید دست در محاسن می کرد در نماز، گفت، «اگر در دل وی خشوع بودی، دست وی نیز به صفت دل بودی.»
رکوع و سجود
بدان که ظاهر وی تواضع است به تن و مقصود وی تواضع دل است و آن که بداند که روی بر زمین نهادن تمکین عزیزترین اعضاست بر خاک که آن خوارترین چیزهاست تا بداند که اصل وی از خاک است و مرجع وی به خاک خواهد بود، تکبر در خور اصل خویش کند و ناکسی و بیچارگی خود بشناسد.
و همچنین در هر کاری سری و حقیقتی است که چون از آن غافل باشد، از آن کار جز صورت نصیب وی نیامده باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۵ - پیدا کردن حقیقت قرائت و ارکان نماز
بدان که هر کلمتی را که در نماز بباید گفتن، حقیقتی است که باید معلوم بود و باید که گوینده بدان صفت باشد تا صادق بود مثلا معنی «الله اکبر» آن است که «وی بزرگتر است» اگر این معنی نداند، جاهل باشد و اگر داند، ولیکن در دل وی چیزی است بزرگتر از حق تعالی، صادق نباشد، وی را گویند، «این سخن راست است و تو دروغ می گویی»، و هر گه که چیز دیگر را مطیع تر باشد از آن که حق تعالی را، آن چیز نزدیک وی بزرگتر است و معبود و اله وی آن است که وی مطیع اوست، چنان که حق تعالی گفت، «افرایت من اتخذالهه هویه» و چون گفت، «وجهت وجهی» معنی آن است که روی دل از همه عالم بگردانیدم و به حق تعالی آوردم اگر دل وی در این وقت به هیچ چیز دیگر نگران است این سخن وی دروغ است و چون اول سخن در مناجات با حق تعالی دروغ بود خطر آن معلوم باشد و چون گفت، «حنیفا مسلما» دعوی مسلمانی کرد و رسول (ص) گفت که مسلمان آن کس است که مسلمانان از دست و زبان وی سلامت یابند باید که بدین صفت بود یا عزم کند که چنین کند.
و چون «الحمدالله» گوید، باید که نعمتهای حق تعالی بر دل تازه گرداند و همه دل وی به صفت شکر گردد که این کلمه شکر است و شکر به دل بود و چون «ایاک نعبد» گوید، باید که حقیقت اخلاص بر دل وی تازه شود و چون: «اهدنا» گوید، باید که دل وی به صفت تضرع و زاری شود که سوال هدایت می کند.
و هر کلمتی از تسبیح و تهلیل و قرائت همچنین باید که باشد چنان که می داند و دل وی به صفت آن معنی می گردد و شرح آن دراز باشد.
اگر می باید که از حقیقت نماز نصیب یابد، چنین باید که باشد و اگر نه به صورت بی معنی قناعت کرده باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۶۶ - عبرتهای حج
اما عبرتهای حج آن است که این سفر از وجهی بر مثال سفر آخرت نهاده اند که در این سفر مقصد خانه است و در آن سفر خداوند خانه پس از مقدمات و احوال این سفر باید که احوال آن سفر یاد می کند چون اهل و دوستان را وداع کند، بداند که بدان وداع ماند که در سکرات موت خواهد بود و چنان که باید که نخست دل از همه علایق فارغ کند، پس بیرون شود در آخر عمر و نیز باید که دل از همه دنیا فارغ کند، اگرنه سفر بر وی منغص بود و چون زاد سفر از همه نوعها ساختن گیرد و همه احتیاطی به جای آرد که نباید که در بادیه بی برگ بماند، باید که بداند که بادیه قیامت درازتر و هولناک تر است.
و آنجا به زاد حاجت بیش است، زاد آن بسازد و چون هر چیزی که بزودی تباه خواهد شد با خود برنگیرد که داند که با وی بنماند و زاد را نشاید و همچنین هر طاعت که به ریا آمیخته بود، زاد آخرت را نشاید و چون بر جمازه نشیند، باید که از جنازه یاد کند که به یقین داند که مرکب وی در آن سفر خواهد بود و باشد که پیش از آن که از جمازه فرود آید، وقت جنازه درآید.
باید که این سفر وی چنان باشد که زاد آن سفر را بشاید و چون جامه احرام راست کند تا چون نزدیک رسد جامه عادت بیرون کند و این درپوشد و آن دو ازار سپید بود باید که از کفن یاد کند که جامه آن سفر نیز مخالف عادت این خواهد بود و چون عقبات و خطرهای بادیه بیند، باید که از منکر و نکیر و عقارب و حیات گور یاد کند که از لحد تا حشر بادیه عظیم است با عقبه های بسیار و چنان که بی بدرقه از آفت بادیه سلامت نیابد، همچنین از هولهای گور سلامت نیابد بی بدرقه طاعتها و چنان که در بادیه از اهل و فرزندان و دوستان تنها ماند، در گور همچنین خواهد بود.
و چون لبیک زدن گیرد، بداند که این جواب ندای خدای تعالی است و روز قیامت همچنین ندا به وی خواهد رسید از آن هول بیندیشد و باید که به خطر این مستغرق باشد.
علی بن الحسین،رضی الله عنهما، در وقت احرام زرد روی شد و لرزه بر وی افتاد و لبیک نتوانست زد، گفتند، «چرا لبیک نگویی؟» گفت، «ترسم که اگر بگویم گویند، «لا لبیک و لاسعدیک» گون نگفت، از شتر بیفتاد و بیهوش گشت و احمد بن ابی الحواری مرید ابوسلیمان دارانی بود حکایت می کند که بوسلیمان در آن وقت لبیک نگفت تا میلی برفتند و بیهوش شد و به هوش آمد و گفت حق تعالی به موسی (ع) وحی کرد که ظالمان امت خود را بگوی که تا نام من نبرند و مرا یاد نکنند که هرکه مرا یاد کند من وی را یاد کنم و چون ظالم باشد ایشان را به لعنت یاد کنم و گفت، «شنیده ام که هرکه نفقه حج از شبهت کند و آنگاه لبیک گوید، او را گویند، «لا لبیک و لاسعدیک، حتی تردما فی یدیک».
و اما طواف و سعی بدان ماند که بیچارگان به درگاه ملوک شوند و گرد کوشک ملک می گردند تا فرصت یابند که حاجت خویش عرضه کنند و در میان سرای می شوند و می آیند و کسی را می جویند که ایشان را شفاعت کند و امید می دارند که مگر ناگاه چشم ملک بر ایشان افتد و به ایشان نظری کند و میان صفا و مروه مثل آن میدان است.
و اما وقوف به عرفه و اجتماع اصناف خلق از اطراف و دعا کردن ایشان به زبانهای مختلف به عرصات قیامت ماند که همه خلایق جمع شده باشند و هرکسی به خویشتن مشغول و متردد میان رد و قبول.
و اما انداختن سنگ، مقصود وی اظهار بندگی است بر سبیل تعبد محض و دیگر تشبه با ابراهیم، صلوات الله علیه که بدان جایگاه ابلیس پیش وی آمده است تا وی را شبهتی افکند، سنگ بر وی انداخته است پس اگر در خاطر تو آید که شیطان وی را پیدا آمد و مرا پیدا نیامده است، بیهوده سنگ چه اندازم، بدان که این خاطر تو را از شیطان پیدا آمد سنگ بینداز تا پشت وی بشکنی که پشت وی بدان شکسته شود که تو بنده فرمانبردار باشی و هرچه تو را گویند چنان کن همچنان کنی و تصرف خویش در باقی کنی وبحقیقت بدانی که بدین انداختن سنگ شیطان را مقهور می کنی.
این مقدار اشارت کرده آمد از عبرتهای حج تا کسی چون راه این بشناسد، بر قدر صفای فهم و شدت شوق و تمامی جهد در کار، وی را امثال این معانی نمودن گیرد و از هر یکی نصیبی یافتن گیرد که حیوه عبادت وی بدان بود و از حد صورتها دورتر شده بود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۷۰ - آداب باطن
اما آداب در تلاوت نیز شش است :
ادب اول
آن که عظمت سخن بداند که سخن خدای تعالی است و قدیم است و صفت وی است قایم به ذات وی و آنچه بر زبان می رود حروف است و همچنان که آتش به زبان گفتن آسان است و هر کسی طاقت آن دارد، اما طاقت نفس آتش ندارد، همچنین حقیقت معانی این حروف اگر آشکارا شود، هفت آسمان و هفت زمین طاقت تجلی آن ندارد و از این بود که حق تعالی گفت، « لو انزلنا هذا القران جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله ».
ولیکن جمال و عظیم قرآن را به کسوت حروف بپوشیده اند تا زبانها و دلها طاقت آن بدارد و جز در این کسوت حروف به آدمی رسانیدن صورت نبندد و این دلیل آن نکند که ورای حروف کاری عظیم نیست، همچنان که بهایم را راندن و آب دادن و کار فرمودن به سخن آدمی ممکن نیست که وی را طاقت فهم آن نیست، لاجرم آوازها نهاده اند نزدیک به آواز بهایم تا ایشان را بدان آگاهی دهند و ایشان آواز بشنوند و کار بکنند و حکمت آن ندانند که گاو به بانگی که بر وی می زنندد زمین نرم می کند و حکمت زمین نرم کردن نداند که مقصود آن است تا هوا در میان خاک شود و آب به هر دو آمیخته شود تا چون هر سه جمع شوند آن را شاید که غذای تخم گردد و وی را تربیت کند.
نصیب بیشتر آدمیان از قرآن هم آوازی و ظاهر معنی بیش نیست تا گروهی پنداشتند که قرآن خود حروف و اصوات است و این غایت ضعف و سلیم دلی است و این همچنان بود که کسی پندارد که حقیقت آتش الف و تا و شین است و نداند که آتش اگر کاغذ را بیند بسوزد و طاقت وی ندارد، اما این حروف همیشه در کاغذ باشد و هیچ اثر نکند در وی و چنان که هر کالبدی را روحی است که با وی بماند، معنی حروف چون روح است و حروف چون کالبد و شرف کالبد به سبب روح است و شرف حروف به سبب روح معانی است و پیدا کردن تمامی تحقیق این در چنین کتاب ممکن نگردد.
ادب دوم
آن که عظمت حق تعالی که این سخن وی است در دل حاضر کند پیش از قرآن خواندن و بداند که سخن که می خواند و در چه خطر می نشیند که وی می گوید، «لایمسه الاالمطهرون» و چنان که ظاهر مصحف را نبساود الا دستی پاک، حقیقت سخن حق را درنیابد الا دلی پاک از نجاست، اخلاق بدو آراسته به نور تعظیم و توقیر و از این بود که هرگه عکرمه مصحف بازکردی، وی را غشی افتاد و گفتی، «هو کلام ربی، هو کلام ربی»، هیچ کس عظمت قرآن نداند تا عظیم حق تعالی نشناسد و این عظمت در دل حاصل نیاید تا از صفات و افعال او باز نه اندیشد، چون عرش و کرسی و هفت آسمان و هفت زمین و هرچه در میان ایشان است از ملایکه و جن و انس و بهایم و حشرات و جمادات و نباتات و اصناف خلایق در دل حاضر کند و بداند که این قرآن کلام آن است که این همه در قبضه قدرت اوست که اگر همه را هلاک کند باک ندارد و در کمال وی هیچ نقص نبود و آفریننده و دارنده و روزی دهنده همه اوست، آنگاه باشد که شمه ای از عظمت در دل وی حاضر شود.
ادب سیم
آن که دل حاضر دارد در خواندن و غافل نشود و حدیث النفس وی را به جانب پراکنده بیرون نبرد و هرچه به غفلت خوانده ناخوانده داند و دیگر بار باز سر شود که این همچنان بود که کسی به تماشا در بستانی شود و آنگاه غافل باشد از عجایب بستان تا بیرون آید که این قرآن تماشاگه مومنان است و در وی عجایب حکمتهاست که کسی که در آن تامل کند به هیچ چیز دیگر نپردازد پس اگر کسی معنی قرآن نداند، نصیب وی اندک باشد، لیکن باید که عظمت آن در دل وی حاضر بود تا پراکنده اندیشه نبود.
ادب چهارم
آن که در معانی هر کلمتی اندیشه می کند تا فهم کند و اگر به یک بار فهم نکند اعادت می کند و اگر از وی لذتی یابد اعادت می کند که آن اولیتر از بسیار خواندن و ابوذر می گوید رضی الله عنه که رسول (ص) یک شب تا روز در نماز این یک آیت اعادت می کرد، «ان تعذبهم عبادک، و ان تغفر لهم فانک انت العزیز الحکیم» و « بسم الله الرحمن الرحیم» بیست بار اعادت کرد و سعید بن جبیر شبی در این آیت تامل کرد که، «و امتازو الیوم ایها المجرمون» و اگر آیتی می خواند و معنی آیتی دیگر می اندیشد حق آن آیت نگزارده باشد.
عامر بن قیس از وسواس گله می کرد گفتند، «آن حدیث دنیا باشد» گفت، «اگر کارد در سینه من کنند بر من آسانتر از آن که در نماز حدیث دنیا اندیشم، ولیکن دل مشغول آید که پی حق تعالی چون ایستم و چون بازگردم؟» این جمله وسواس می دانست، به حکم آن که هرکلمه که در نماز می خواند باید که جز آن معنی در آن وقت هیچ چیز نیندیشد و چون اندیشه دیگر بود، اگرچه هم از دین بود وسواس بود بلکه باید که در هر آیتی جز از معانی وی نه اندیشد و چون آیات صفات حق تعالی خواند در اسرار صفات تامل کند تا معنی قدوس و عزیز و جبار و حکیم و امثال این چیست؟ و چون آیات افعال خواند چون، «خلق السموات و الارض» از عجایب خلق، عظمت خالق فهم کند و کمال علم و قدرت وی بشناسد تا چنان شود که در هرچه نگرد حق را بیند و از وی بیند و همه به وی بیند و چون این آیت خواند که، «انا خلقنا الانسان من نطفه»، در عجایب نطفه اندیشد که یک قطره آب یک صفت از وی چگونه چیزهای مختلف پدید آید، چون گوشت و پوست و رگ و استخوان و غیر آن و آنگاه از وی اعضا چون سر و دست و پای و چشم و زبان و غیر آن چون آفریده شد و آنگاه عجایب جواهر معانی چون سمع و بصر و حیات و غیر آن چون آفریده شد و آنگاه عجایب جواهر معانی چون سمع و بصر و حیات و غیر آن چون آفریده شد و چون پدید آمد؟
و معنی قرآن همه شرح کردن دشوار بود و مقصود از این تنبیه بر جنس تفکر در قرآن و معانی قرآن سه تن را ظاهر نشود: یکی آن که اول تفسیر قرآن ظاهر نخوانده باشد و عربیت نشناخته باشد دیگر آن که گناهی بزرگ از کبایر مصر باشد، یعنی بدعتی اعتقاد کرده باشد و دل وی تاریک شده بود به ظلمت بدعت و معصیت و دیگر آن که در کلام اعتقادی خوانده باشد و بر ظاهر ایستاده و هرچه به خلاف آن به دل وی بگذرد از آن نفرت گیرد و ممکن نگردد که این کس هرگز از آن ظاهر فراتر شود.
ادب پنجم
آن که دل وی به صفتهای مختلف می گردد، چنان که معانی آیات می گردد، چون به آیات خوف رسد، همه دل وی بیم و زاری گردد و چون به آیات رحمت رسد، گشادگی و خرمی در وی پدید آید و چون صفات حق تعالی شنود، عین تواضع و شکستگی گردد و چون به محالات کفار شنود که در حق خدای تعالی گفته اند، چون شریک و فرزند، آواز نرم تر کند و با شرم و خجالت خواند و همیچنین هر آیتی را معنیی است و آن معنی را مقتضائی است باید که بدان صفت می گردد تا حق آیت گزارده باشد.
ادب ششم
آن که قرآن چنان شنود که از حق تعالی شنود و تقدیر کند که از وی می شنود در حال. و یکی از بزرگان می گوید، «من قرآن می خواندم و حلاوت آن می نیافتم تا تقدیر کردم که از رسول می شنوم، پس از آن فراتر شدم، تقدیر کردم که از جبرئیل می شنوم و حلاوت زیادت یافتم، پس فراتر شدم و به منزلت مهین رسیدم و اکنون چنان می خوانم که از حق تعالی می شنوم بی واسطه و اکنون لذتی می یابم که هرگز نیافته بودم.»
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۷۸ - اصل دهم (ترتیب در دعاهاست)
از آنچه در عنوان مسلمانی گفتیم معلوم شد که آدمی را بدین عالم غریب که عالم خاک و آب است به تجارت فرستاده اند، اگرنه حقیقت روح علوی است و از آنجا آمده است و باز آنجا خواهد شد. سرمایه وی در این تجارت عمر وی است و این سرمایه ای است که بر دوام بر نقصان است. اگر فایده و سود هر نفسی از وی نستاند، سرمایه به زیان آید و هلاک شود. و برای این گفت حق تعالی، «والعصر ان الانسان لفی خسر. الاالذین آمنوا... الایه». و مثال وی چون آن مردی است که سرمایه وی یخ زده بود. در میان تابستان می فروخت و منادی می کرد و می گفت، «ای مسلمانان رحمت کنید بر کسی که سرمایه وی می گدازد.»، همچنین سرمایه عمر آدمی بر دوام می گدازد که جمله وی انفاسی معدودی است در علم خدای تعالی، پس کسانی که خطر این کار بدیدند انفاس خود را مراقب بودند که دانستند که هریک نفس گوهری است که به وی سعادت ابد صید توان کرد، بر وی مشفق تر از آن بودند که کسی بر سرمایه زر و سیم باشد و این شفقت بدان بود که اوقات شب و روز را توزیع کردند بر خیرات و هر چیزی را وقتی تعیین کردند و وردهای مختلف بنهادند.
اما اصل ورد از آن نهادند تا هیچ وقت ایشان ضایع نشود که دانستند که به سعادت آخرت کسی رسد که از این عالم بشود و انس و محبت حق تعالی بر وی غالب بود. و انس جز به دوام ذکر نبود و محبت جز به معرفت نبود و معرفت جز به تفکر حاصل نشود. پس مداومت ذکر و فکر تخم سعادت است و ترک دنیا و ترک شهوات و معاصی برای آن می باید تا فراغت ذکر و فکر یابد. و دوام ذکر را دو طریق است. یکی آن که «الله الله» بر دوام می گوید، به دل نه به زبان، بلکه به دل نیز نگوید که گفتن دل هم حدیث نفس بود بلکه همیشه در مشاهده بود، چنان که هیچ غافل نباشد ولیکن این سخت متعذر و دشوار بود و هرکسی طاقت این ندارد که دل خویش یک صفت و یک حالت دارد که از این بیشتر خلق را ملال گیرد. پس بدین سبب اوراد مختلف نهاده اند، بعضی به کالبد چون نماز و بعضی به زبان چون قرآن خواندن و تسبیح و بعضی به دل چون تفکر تا ملال حاصل نیاید، چه در هر وقتی شغلی دیگر باشد و در انتقال از حالتی به حالت دیگر سکونتی بود و دیگر نیز با اوقاتی که به ضرورت به حاجات دنیا صرف باید کرد متمیز شود. و اصل آن است که اگر همه اوقات به کار آخرت صرف نکند، باری بیشتر اوقات صرف کند تا کفه حسنات راجح شود. که اگر یک نیمه اوقات به دنیا و تمتع در مباحات صرف کند و یک نیمه در کار دین، بیم بود که آن دیگر کفه راجح شود که طبع یار باشد در هرچه مقتضای طبع است.
و صرف دل به کار دین برخلاف طبع است و اخلاص در آن دشوار است و بی اخلاص هرچه رود بی فایده بود و بسیار اعمال باید که تا یکی به اخلاص از میان بیرون آید، پس بیشتر اوقات باید که در کار دین باشد و کار دنیا تبع باید که بود. و برای این گفت حق تعالی رسول (ص) را، «دومن اناء اللیل فسبح و اطراف النهار لعلک ترضی». و گفت، «و اذکر اسم ربک بکره و اصیلا. و من اللیل فاسجدله و سبحه لیلا طویلا» و گفت، «کانوا قلیلا من اللیل ما یهجعون»، و در همه اشارت بدان است که بیشتر اوقات می باید که به حق تعالی مشغول بود، پس این جز به قسمت اوقات روز و شب راست نیاید، پس بیان این لابد است.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۴۶ - باب اول
بدان که با کسی برادری و دوستی داشتن از بهر خدای تعالی از عبادتهای فاضل است و از معاملات بزرگ در دین. رسول (ص) گفت، «هرکه خدای تعالی به وی خبری خواسته باشد، وی را دوستی شایسته روزی کند تا اگر خدای تعالی را فراموش کند یادش دهد و اگر یاد کند یار وی باشد». و گفت (ص)، «هیچ دو مومن به یکدیگر نرسند که نه یکی را از آن فایده ای باشد در دین»، و گفت، «هرکه کسی را در راه خدای تعالی به برادری گیرد وی را در بهشت درجه رفیع بدهند که به هیچ عمل دیگر بدان درجه نرسد.» و ابو ادریس خولانی، معاذ را گفت، «من تو را دوست دارم برای خدای تعالی»، گفت، «بشارت تو را که از رسول (ص) شنیدم که روز قیامت کرسیها بنهند گرداگرد عرش. گروهی را که رویهای ایشان چون ماه شب چهارده بود، همه خلق در هول قیامت باشند و ایشان ایمن و همه در بیم باشند و ایشان ساکن و ایشان اولیای خدای تعالی باشند که ایشان را نه بیم بود و نه اندوه گفتند، «یا رسول الله این قوم کیانند؟» گفت، «المتحابون فی الله، ایشان کسانی اند که یکدیگر را برای خدای تعالی دوست دارند». و رسول (ص) گفت، «هیچ دو کس برای خدای تعالی دوستی نگرفتند، که نه دوست ترین ایشان نزد خدای تعالی آن بود که آن دیگر را دوست تر داشت»، و گفت، «خدای می گوید حق است دوستی من کسانی را که زیارت یکدیگر کنند برای من و با یکدیگر دوستی کنند برای من و با یکدیگر دوستی کنند برای من و با یکدیگر در مال مسامحت کنند برای من و یکدیگر را نصرت کنند برای من»، و گفت، «خدای تعالی گوید در روز قیامت کجایند آن کسانی که برای من با یکدیگر دوستی گرفتند تا امروز که هیچ سایه ای نیست که پناه خلق باشد ایشان را در سایه خویش بدارم؟» و گفت، «هفت تن، روز قیامت که هیچ کس را سایه ای نباشد، در ظل خدای تعالی باشند: یکی امیر عادل، دوم جوانی که در ابتدای جوانی در عبادت برآمده باشد، سیم مردی که از مسجد بیرون آید دل او به مسجد آویخته بود تا به مسجد برسد، چهارم دو تن که برای خدای تعالی با یکدیگر دوستی دارند، بر آن گرد آیند و بر آن جدا شوند، پنجم کسی که در خلوت خدای تعالی را یاد کند و چشم وی پرآب شود، ششم مردی که زنی با حشمت و جمال وی را به خویشتن خواند وی از ترس خدای تعالی اجابت نکند، هفتم مردی که صدقه بدهد به دست راست که دست چپ وی از آن آگاه نباشد». و گفت، «هیچ کس زیارت برادری نکند از برای خدای تعالی، الا فرشته ای منادی می کند از پس وی که فرخ و مبارک باد تو را بهشت خدای تعالی». و گفت، «مردی به زیارت می شد به نزدیک دوستی، خدای تعالی فرشته ای را بر راه او فرستاد تا گفت کجا می روی؟» گفت، «به زیارت فلان برادر». گفت، «حاجتی داری به نزدیک وی؟» گفت، «نه». گفت، «پس چرا می روی؟» گفت، «برای خدای تعالی وی را دوست دارم»، پس گفت، «خدای تعالی مرا به نزدیک تو فرستاد تا تو را بشارت دهم که خدای تعالی تو را دوست می دارد به سبب دوستی تو وی را. و بهشت تو را واجب کرد بر خود». و رسول (ص) گفت، «استوارترین دستاویزی در ایمان، دوستی و دشمنی است برای خدای تعالی».
و خدای تعالی وحی فرستاد به بعضی از انبیاء که این زهد که پیش گرفته ای، بدین راحت خویش تعجیل کردی که از دنیا و رنج وی برستی و اما آن که به عبادت من مشغول شود، بدین عز خویش حاصل کردی، لیک بنگر تا هرگز برای من دوستان مرا دوست داشتی و با دشمنان من دشمن گردی؟ و به عیسی(ع) وحی فرستاد که اگر همه عبادتهای اهل آسمان و زمین به جای آری و در میان دوستی و دشمنی برای من نباشد، آن همه صورت ندارد. و عیسی (ع) گفت، «خویشتن دوست گردانید نزدیک خدای تعالی به دشمن داشتن عاصیان و نزدیک گردانید خود را به خدای تعالی به دور بودن از ایشان و رضای خدای تعالی طلب کنید به خشم گرفتن با ایشان»، گفتند، «یا روح الله، با که نشینیم؟» گفت، «با کسی که دیدار ایشان خدای را با یاد شما دهد و سخن ایشان در علم شما زیادت کند و کردار ایشان شما را در آخرت راغب تر کند». و خدای تعالی وحی فرستاد به داوود که یا داوودچرا از مردمان رمیده ای و تنها نشسته ای؟ گفت، «بارخدایا دوستی تو یاد خلق از دل من ببرد و از همه نفور شدم». گفت، «یا داوود بیدار باش و خود را برادران به دست آر و هرکه یار تو نباشد در راه دین، از وی دور باش که دلت سیاه کند و از من ات دور کند».
و رسول (ص) ما گفت، «خدای تعالی را فرشته ای است یک نیمه وی از آتش و یک نیمه وی از برف. می گوید: بارخدایا چنان که میان آتش و برف الفت افکندی، میان دل بندگان شایسته خویش الفت افکن». و گفت، «کسانی که دوستی دارند برای خدای تعالی، برای ایشان عمودی بزنند از یاقوت سرخ، بر سر آن هفتاد هزار کوشک. از آنجا به اهل بهشت فرو نگرند، نور روی ایشان بر اهل بهشت افتد، چنان که نور آفتاب در دنیا. اهل بهشت گویند بیایید تا به نظاره ایشان رویم، ایشان را بینند جامه های سندس سبز پوشیده و بر پیشانی ایشان نوشته، «المتحابون فی الله. اینها دوستان خدای تعالی اند عزوجل» و ابن السماک در وقت مرگ می گفت، «بارخدایا! دانی که در آن وقت که معصیت می کردم اهل طاعت تو را دوست می داشتم؟ این را کفارت آن کن» و مجاهد گوید که دوستان خدای تعالی چون در روی یکدیگر خندند، همچنان که برگ از درخت فرو ریزد، گناه ایشان فرو ریزد.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۱۲ - پیدا کردن شرایط مرید اندر مجاهدت و چگونگی رفتن راه دین به ریاضت
بدان که هرکه به حق نرسید از آن بود که راه نرفت و هرکه راه نرفت از آن بود که طلب نکرد. و هرکه طلب نکرد از آن بود که ندانست و ایمان وی تمام نبود و هرکه بداند که دنیا منغص است و روزی چند است و آخرت صافی است و جاوید است، ارادت زاد آخرت اندر وی پدید آید و بر وی دشوار نبود که چیزی حقیر اندر عوض چیزی نفیس دهد که امروز کوزه سفالین بگذاشتن تا فردا کوزه زرین فراستاند، بس دشوار نبود.
پس سبب همه تقصیرهای خلق ضعف ایمان است و سبب ضعف ایمان ناپرسیدن راهبان است که دلیل راه است. و دلیل بر راه دین علما و پرهیزکارانند. و این معنی امروزه پوشیده است. پس چون راهبر و دلیل نیست، راه خالی نماید و خلق از سعادت خویش بازمانده است که دوستی دنیا بر علما غالب شده است و چون ایشان اندر طلب دنیا باشند، خلق را از دنیا به آخرت چون خوانند؟ و راه دنیا جز صد راه آخرت نیست که دنیا و آخرت چون مشرق و مغرب است که به هرکدام که نزدیکتر می شود، از آن دیگر دورتر همی شود.
پس اگر کسی را ارادت حق عزوجل پدید آید و از آن جمله باشد که حق تعالی همی گوید، «و من اراد الاخره و سعی لها سعیها» باید بداند که آن سعی چیست و آن سعی رفتن راه است و رونده را اول شرایط آن است که باید به جای آورد و آنگاه دستاویزی که به وی اعتصام کند و آنگاه حصنی و حصاری که پناه با وی دهد.
اما شرط اول آن است که حجاب میان حق و خود بردارد تا از آن قوم نباشد که حق تعالی همی گوید، «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا» و حجاب چهار است: مال و جاه و تقلید و معصیت.
اما مال از آن حجاب است که دل مشغول می دارد و راه نتوان رفت الا به فارغ دلی، باید که مال از پیش برگیرد مگر به مقدار حاجت که انرد آن مشغله نباشد. اگر کسی باشد که هیچ چیز ندارد و تیمار وی دیگری می دارد، راه وی زودتر انجام کند.
اما حجاب جاه و حشمت بدان برخیزد که بگریزد و جایی شود که وی را نشناسند که چون نامدار شد همیشه به خلق و به لذت و قبول خلق مشغول باشد و هرکه از خلق لذت یابد به حق نرسد.
و ما تقلید حجاب است که چون مذهب کسی اعتقاد گیرد و بر سبیل جدل سخن وی بشنود، هیچ چیز دیگر را اندر دل وی جای نماند. باید که آن همه فراموش کند و به معنی لااله الاالله ایمان آورد و تحقیق این آن بود که وی را هیچ معبود نماند که وی را طاعت دارد و جز خدای تعالی. و هرکه هوا بر وی غالب شد، هوا معبود وی بود. چون این حال حقیقت شود، باید که کشف کارها را از مجاهدت جوید نه از مجادلت.
اما معصیت حجاب مهین است که هرکه بر معصیتی مصر باشد، دل وی تاریک بود، حق وی را چگونه منکشف شود؟ خاصه قوت حرام که آن اثر که قوت حلال اندر نور دل کند، هیچ دیگر نکند. اصل آن است که از قوت و لقمه حرام حذر کند و قوت جز حلال نخورد.
و هرکه خواهد که اسرار دین و شریعت وی را منکشف شود پیش از آن که ظاهر شرع بداند و همه معامله به جای آورد، همچون کسی بود که خواهد که تفسیر قرآن بخواند پیش از آن که تازی بیاموزد. و چون این حجابها برگرفت، مثل وی چون کسی بود که طهارت کرد و شایسته نماز گردید. اکنون وی را به امام حاجت بود که وی اقتدا کند. و این پیر است که بی پیر راه رفتن راست نیاید که راه پوشیده است و راه شیطان به راه حق آمیخته است و راه حق یکی است و راه باطل هزار. بی دلیل چگونه ممکن گردد راه بردن؟ و چون پیر به دست آورد، اگر خویش جمله با وی بگذارد و تصرف خود در باقی کند و بداند که منفعت وی در خطای پیر بیش از آن است که در صواب خویش. و هرچه از پیر بشنود که وجه آن نداند، باید که از قصه موسی و خضر علیهما السلام یاد آورد که آن حکایت برای پیر و مرید است که مشایخ چیزها بدانسته اند که به عقل فراسر آن نتوان شد.
اندر روزگار جالینوس یکی را انگشت راست درد خاست. طبیبان ناقص دارو بر انگشت وی می نهادند و هیچ سودی نداشت. جالینوس دارو بر آن انگشت ننهاد. بر کتف چپ وی نهاد. گفتند، «چه ابلهی است؟ درد اینجا و دارو آنجا چه سود دارد؟» انگشت بهتر شد. و سبب آن بود که وی دانسته بود که خلل اندر اصل عصب افتاده است و دانسته بود که اعصاب از دماغ و پشت است و آن که از چپ خیزد به جانب راست رود و آن که از راست آید به جانب چپ رود. و مقصود از این مثالی است تا بدانند که اندر باطن مرید هیچ تصرفی نباید که بود.
از خواجه بوعلی فارمدی شنیدم که گفت، «یک راه با شیخ ابوالقاسم گرگانی خوابی حکایت کردم. با من خشم گرفت و یک ماه با من سخن نگفت. هیچ سبب ندانستم تا آنگاه که بگفت که اندر حکایت خواب چنین گفتی که تو که شیخی، در خواب با من سخنی گفتی اندر آن خواب. من گفتم، «چرا؟» گفت، «اگر اندر باطن تو چرا را جای نبودی اندر خواب بر زبان تو نرفتی».
چون کار به پیر تفویض کرد، اول کار پیر باید که وی را اندر حصار کند که هیچ آفت گرد وی نگردد و آن حصار چهار دیوار دارد: یکی خلوت و یکی خاموشی و یکی گرسنگی و یکی بی خوابی که گرسنگی راه شیطان بسته دارد و بی خوابی دل را روشن گرداند و خاموشی پراکندگی سخن از دل وی بازدارد و خلوت ظلمت خلق از دل بگرداند و راه چشم و گوش وی بسته گرداند.
سهل تستری گوید که ابد الان که ابدال شدند، به عزلت و گرسنگی و خامشی و بی خوابی شدند. و چون از راه مشغله بیرونی برخاست، آن گاه راه رفتن گیرد و اول راه آن بود که عقبات راه پیشتر بریدن گیرد. و عقبات راه صفات مذموم است اندر دل و آن بیخ آن کارهاست که از آن بباید گریخت، چون شره مال و جاه و شره تنعم و تکبر و ریا و غیران تا مادت مشغله از باطن قلع افتد و دل خالی شود. و باشد که کسی از این همه خالی باشد و به یک چیزی بیش آلوده نباشد، پس جهد قطع آن کند، به طریقی که شیخ صواب بیند و به وی لایق تر داند که این به احوال بگردد.
اکنون چون زمین خالی کرد، تخم پاشیدن گیرد و تخم ذکر حق تعالی است. چون از غیر حق تعالی خالی باشد، در زاویه بنشیند و الله الله می گوید و بر دوام بر دل و زبان تا آنگاه که به زبان خاموش شود و به دل همی گوید بر دوام آنگه دل نیز از گفتن باز ایستد و معنی کلمه بر دل غالب شود، آن معنی که حروف نبود، و تازی و پارسی نبود که گفتن به دل حدیث بود و حدیث غلاف و پوست آن تخم است نه عین تخم. پس آن معنی باید که اندر دل متمکن و مستولی شود و غالب گردد، چنان که تکلفی نباید دل را بر آن دارد، بلکه چنان عاشق شود که دل را به تکلف از آن باز نتوان داشت.
شبلی رحمهم الله با مرید خویش حصری گفت که اگر از جمعه تا جمعه که به نزدیک من آیی و جز حق تعالی بر دل تو گذرد، حرام بود بر تو به نزدیک من آمدن.
پس چون دل از خار وسواس دنیا خالی کرد و این تخم در وی بنهاد، هیچ چیز نماند که به اختیار تعلق دارد. و اختیار تا اینجا بود، پس از این منتظر بود همی باشد تا چه رویه و چه پیدا آید. و غالب آن بود که این تخم ضایع نشود که حق تعالی همی گوید، «من کان یزید حرث الاخره نزدله فی حرثه» می گوید، «هرکه به کار آخرت پردازد، و تخم بپاشد، ما وی را زیادت ارزانی داریم».
و از این جا احوال مریدان مختلف باشد که کس باشد که وی را اندر معنی این کلمه اشکال پدید آمدن گیرد و خیالهای باطل پیش وی آید و کس باشد که از این رسته باشد، ولیکن جواهر ملایکه و انبیا (ع) وی را به صورتهای نیکو نمودن گیرد، چنان که اندر خواب بود یا چشم باز کرده بود که آن همی بیند.
و پس از این احوال دیگر بود که شرح آن دراز است و اندر آن فایده ای نبوده که آن راه رفتن است نه راه گفتن و هر کسی را چیزی دیگر پدید آید و آن که راه خواهد رفت، آن اولیتر که از آن هیچ نشنیده باشد که انتظار آن دل وی را مشغول نکند و حجاب گردد.
آن مقدار که تصرف علم را به آن راه است تا اینجاست و از گفتن مقصود آن است تا بدین ایمان پدیدار آید که بیشتر علما این را منکرند و هر چه از تعلم عادتی اندر گذشت باور نکنند.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۱۴ - پیدا کردن فضیلت گرسنگی
بدان که رسول (ص) گفت، «جهاد کنید با خویشتن به گرسنگی و تشنگی که ثواب این ثواب جهاد است با کفار و هیچ کردار نزدیک خدای تعالی دوست تر از گرسنگی و تشنگی نیست» و گفت، «هر که شکم پر کرد وی را به ملکوت آسمان راه ندهند» و پرسیدند که، «که فاضلتر؟» گفت، «آن که اندک خورد و اندک خسبد و به عورت پوشی قناعت کند». و گفت، «جامه کهنه پوشید و طعام و شراب خورید اندر نیم شکم که آن جزوی است از نبوت»، و گفت، «اندیشه یک نیمه از عبادت است و کم خوردن همه عبادت است» و گفت، «فاضل ترین شما به نزدیک خدای تعالی آن است که تفکر و گرسنگی وی درازتر است و دشمن ترین شما به نزدیک خدای تعالی آن است که طعام بسیار خورد و آب بسیار خورد و بسیار خسبد و گفت، «حق تعالی با فریشتگان مباهات کند به کسی که اندک خورد و گوید، «بنگرید که وی را مبتلا کردم به شهوت طعام و او از برای من دست بداشت. گواه باشید ای فریشتگان که به هر لقمه ای که بگذاشت اندر بهشت درجه ای به وی دهم». و گفت، «دلهای خود مرده مگردانید به بسیاری طعام و شراب که دل همچون کشته ای است که چون آب اندر وی بسیار شود پژمرده شود»، و گفت، «آدمی را هیچ چیز پر نکند بتر از شکم. بس بود آدمی را لقمه ای چند که پشت وی راست همی دارد. اگر چاره ای نبود، سیکی از شکم طعام را و سیکی شراب را و سیکی نفس را و به روایت دیگر ذکر راه».
و عیسی (ع) گفت، «خویشتن گرسنه و برهنه دارید تا باشد که دلهای شما حق را بیند». و رسول (ص) گفت، «شیطان اندر تن آدمی روان است چون خون اندر رگ، راهگذر وی به گرسنگی تنگ کنید»، و گفت، «مومن به یک امعا خورد و منافق به هفت امعا روده و شکم بود» و معنی آن است که شهوت و خورش منافق هفت چندان بود که از آن مومن.
و عایشه می گوید که رسول (ص) گفت که پیوسته در بهشت می کوبید تا درتان باز کنند. گفتم، «یا رسول الله به چه؟» گفت، «به تشنگی و گرسنگی».
بوحنیفه را پیش رسول (ص) آروغی برآمد، گفت، «دور دار این آروغ را که هر که در دنیا سیرتر در آن جهان گرسنه تر» و عایشه رضی الله عنه همی گوید که رسول (ص) هرگز سیر نخوردی و بودی که مرا بر وی رحمت آمدی از گرسنگی و تشنگی و دست به شکم وی فرود آوردمی و گفتمی تن من فدای تو باد. چه باشد که از دنیا چندان نخوری که در گرسنگی نباشی؟» گفت، «یا عایشه اولوالعزم جمله برادران و پیغمبران پیش از من برفتند و از حق تعالی کرامتها یافتند. ترسم که اگر من تنعم کنم درجه من از ایشان کمتر باشد. روزی چند صبر کنم به اندکی دوست تر دارم از آن که حظ من در آخرت ناقص شود و هیچ بر من از آن دوست تر نیست که به برادران رسم». عایشه گفت، «به خدای که رسول از آن پیش بیشتر از یک هفته زندگانی نیافت».
فاطمه (ع) پاره ای نان در دست داشت. در پیش رسول (ص) آمد و گفت، «این چیست؟» گفت، «این یک قرص نان پخته بودم، نخواستم که بی تو بخورم». رسول (ص) گفت، «از سه روز با این پیشین طعام است که اندر شکم پدر تو خواهد رسید».
بوهریره رحمهم الله می گوید «هرگز سه روز متصل نان گندمین نخوردند در خانه رسول (ص) ». بوسلیمان دارانی رحمهم الله می گوید که یک لقمه از شام کمتر خورم دوست تر دارم که همه شب تا روز نماز کنم. و فضیل با خویشتن همی گفت، «از چه همی ترسی؟ از آن می ترسی که گرسنه بمانی؟ هیهات که حق تعالی گرسنگی به محمد و اصحاب وی دهد و از تو و امثال تو دریغ دارد.» کهمش رضی الله عنه گفت، «بار خدایا مرا گرسنه و برهنه همی داری، این منزلت نزدیک تو به چه یافتم که این با اولیای خویش کنی؟»
مالک دینار گفت، «خنک کسی را چندان غله بود که کفایت وی بود تا از خلق بی نیاز شود» محمد بن واسع رحمهم الله گفت، «نی! خنک کسی را بود که بامداد گرسنه بود و شبانگاه گرسنه و از حق تعالی بدان خشنود بود». و سهل تستری رحمهم الله گفت، «بزرگان و زیرکان دین نگاه کردند در دین و دنیا. هیچ چیز نافع تر از گرسنگی ندیدند در دنیا و هیچ چیز در آخرت زیانکارتر از سیری ندیدند». و عبدالواحد گفت که حق تعالی هیچ کس را به دوستی نگرفت مگر به گرسنگی و هیچ کس بر آب نرفت مگر به گرسنگی و از بهر هیچ کس زمین اندر ننوشتند تا شبی چندین برفت الا به گرسنگی و اندر خبر است که موسی (ع) اندر آن چهل روز که حق تعالی با وی سخن گفت هیچ چیز نخورد.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۷۳ - پیداکردن ریایی که از رفتن مورچه پوشیده تر است
بدان که ریا بعضی ظاهرتر است چنان که کسی اندر میان مردمان نماز شب کند و اگر تنها باشد نکند و پوشیده تر از این آن باشد که هر شب عادت دارد نماز کردن ولکن چون کسی حاضر بود به نشاط تر باشد و سبکتر بود بر وی. و این نیز هم ظاهر است و دیب النمل نیست که آن را نتوان شناخت بلکه از این پوشیده تر باشد، چنان که اندر نشاط نیفزاید و سبکتر نشود و چنان بود که هر شبی نماز کند و در حال هیچ علامت ظاهر نباشد ولیکن ریا اندر میان دل بود چون آتشی اندر آهن. ولیکن اثر این اندر وقت آن پدید آید که چون مردمان بدانند که وی بدین صفت است شاد شود و اندر خویشتن گشادگی بیند. و این شادی و گشادگی دلیل آن است که ریا اندر باطن پوشیده است و اگر این شادی را به انکار و کراهیت متقابله نکند، بیم که این رگ پوشیده بر خویشتن فراجنبد و تقاضای ریای خفی کند تا سببی فراسازد که مردمان آگاه شوند.
و اگر صریح بنگوید تعریضی بگوید، و اگر تعریض نگوید، به شمایل فرانماید و خویشتن شکسته و فرو شده دارد تا بدانند که شب بیدار بوده است. و باشد که از این پوشیده تر بود و چنان باشد که شاد نشود به اطلاع خلق و بر وی نشاط زیادت نگردد که خلق حاضر بود، اما ریا از باطن خالی نباشد. و این چنان بود که کسی فرا وی برسد و ابتدا به سلام نکند اندر باطن خود تعجبی بیند و اگر کسی حرمت وی فرو نهد یا به نشاط به حاجت او قیام نکند و اندر خرید و فروخت با وی هیچ مسامحت نکند یا وی را جای نیکوتر و مسلم ندارد که بنشیند، اندر باطن خود تعجبی بیند و انکاری که اگر آن عبادت پوشیده نکردی این تعجب نبودی و گویی نفس وی بر آن عبادت پوشیده تقاضای خدمت همی کند. و اندر جمله چون نابودن آن عبادت و بودن آن نزدیک وی برابر نبود، هنوز باطن وی از ریای خفی خالی نیست، چه اگر وی هزار دینار فرا کسی دهد تا چیزی که صد هزار دینار ارزد از وی بستاند هیچ منت بر کسی ننهد و هیچ حرمت نبیوسد و کرد و ناکرد وی اندر دل وی برابر بود اندر حق مردمان، چون خدای را تعالی عبادت کند تا به سعادت ابدی اندر رسد اندر مقابله آن چرا باید که از کسی حرمتی چشم دارد؟ پس ریای خفی ترین این است.
علی(ع) همی گوید که روز قیامت همی گویند که نه کالا را بر شما ارزانتر فروختند؟ نه اندر حاجتهای شما قیام کردند؟ نه ابتدا بر شما سلام کردند؟ یعنی این همه جزای عمل خود است که بازستدید و خالص بنگذاشتید و یکی از کسانی که بگریخته است و به عبادت مشغول شده، همی گوید ما از فتنه بگریختیم و بیم آن است که فتنه اندر این کار به ما راه یابد که چون کسی را همی بینیم خواهیم که ما را حرمت دارد و حق ما بجوید و بدین سبب است که مخلصان جهد کرده اند تا عبادت خویش چنان پنهان دارند که فواحش و معاصی، چه بشناخته اند که جز خالص نخواهد پذیرفت اندر قیامت. و مثل ایشان چون کسی است که به حج شود و داند بادیه جز زر خالص فراستاند و آنجا خطر جان بود. زر خالص مغربی به دست می آورد و هرچه غش دارد همی اندازد و روز حاجت را نگاه می دارد، و هیچ روز نخواهد بود که خلق درمانده تر خواهد بود از روز قیامت.
هرکه امروز عمل خالص به دست نیاورد اندر آن روز ضایع ماند و هیچ کس وی را دست نگیرد و تا فرق همی کند که عبادت وی ستوری بیند یا مردی، از ریا خالی نیست. رسول (ص) می گوید، «اندک ترین و پوشیده ترین ریا شرک است». یعنی اندر عبادت حق تعالی شرک افکند و همبازی، چون به علم خدای تعالی کفایت نکند علم دیگری به عبادت وی اندر اثر کند.