عبارات مورد جستجو در ۶۲۵۴ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۷۳ - در مرگ فرزند خود گوید
ای جگر گوشه که پاک آمدی و پاک شدی
چشم من بودی و از چشم بدان خاک شدی
بود پرواز بلندت هوس ایمرغ بهشت
عالم خاک بهشتی و بر افلاک شدی
دلت از تلخی ز هر غم ایام گرفت
به شفا خانه غیب از پی تریاک شدی
ساحت کوی فنا معرکه شیران است
طفل بودی و درین معرکه بی باک شدی
میدویدی پی بازی چو غزالان ز نشاط
صید کردت اجل و بسته فتراک شدی
پای ننهاده برون یک قدم از خانه خویش
سوی آن خانه عجب چابک و چالاک شدی
نو بهار دل من بودی و نشکفته هنوز
برگ تاراج خزان چون ورق تاک شدی
دامن افشاندی ازین خاک غم آلوده دهر
آفرین باد ترا کز همه غم پاک شدی
لاف عرفان نزنم پیش توای جان پدر
که تو رهبر بسر گنج عرفناک شدی
من پس مانده طلبکار و تو ایجوهر پاک
پیشتر رهبر این پرده ز ادراک شدی
مردم از زخم فراقت که توای نخل جوان
همچو تیراز بر این پیر چگر چاک شدی
صبر کن اهلی اگر زخم غمی واقع شد
که نه تنها تو درین واقعه غمناک شدی
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷
ای هنرور مال عالم هست دست افزار کار
تیشه یی میبایدت گر پیشه ات کان کندن است
جان بدشواری کند دست تهی در کار دهر
کار بی افزار کردن غایت جان کندن است
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۰
مرا زمانه بسوزد بداغ غم تا چند
که چشم روشنم از دود داغ تاریک است
چراغ آه تو اهلی جهان کند روشن
ولی چه سود که پای چراغ تاریک است
اهل فضلند تیره روز و ضعیف
پای طاوس زشت و باریک است
پر طاوس را چراغ بسی است
لیک پای چراغ تاریک است
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۲۲
دختر مرده شوی را امسال
که ز گلگونه چهره رنگین است
مرو از ره به سرخی رویش
که همان مرده شوی پارین است
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۲۴
هر که شد دنبال دنیا ترک کرد آسودگی
ترک دنیا کردن و آسودگی خوش دولتیست
صبر کن با محنت فقر و ز کس راحت مخواه
زانکه هر راحت که باوی منتست آن محنتیست
گرچه مرهم از جراحت میبرد زحمت ولی
از طبیبان خواستن مرهم مگر کم زحمتیست
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۲۵
خوشا کسیکه نیامد درین سراچه غم
که از کدورت دنیا دلش مکدر نیست
هزار سال به عیش و نشاط اگر گذرد
به یک نفس که به غم بگذرد برابر نیست
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۰
بنده را مردن از طلب خوشتر
خاصه ذکر روی بندگی طلبد
مردن اسکندرش بسی بهتر
که از خضر آب زندگی طلبد
شاعران در جهان دو طایفه اند
اختلاف از صفت بدر باشد
نیک ایشان به از فرشته بود
بد ایشان ز سگ بتر باشد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۳
اگر غمی رسد از دهر شاد باش ایدل
که غم نشانه شادیست هر کرا دادند
چو شادیی رسد از غم مباش غافل هم
چرا که شادی و غم هر دو توأمان زادند
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۴۴
بغیر حق، دل اهلی ز هرچه لذت یافت
بذات حق که در آخر تمام زحمت بود
ز بعد مستی عیش از غبار غم دانست
که زحمت همه عالم بقدر لذت بود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۵۰
زندگی شاخی است سبز و با رفیقان است خوش
هر که ماند بی رفیقان شاخ بی برگی بود
با فراق دوستان یارب خضر چون زنده است
زندگی بیدوستان هر ساعتی مرگی بود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۵۱
دم عیسی که می خرد امروز
چو خران رخت خوب میباید
هنر و فضل در جهان به جوی
طالع و بخت خوب میباید
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۵۶
تمام لذت عالم چو دانه و دام است
خوش آن هما که بدین دام رو نمیآرد
چو طایر فلک آزاده از بلا مرغیست
که سر بخرمن عالم فرو نمی آرد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶۴
پیر بی دندان ندارد لذتی از هیچ قوت
گرچه گردد قوت او هضم و به تن قوت دهد
آدمی گر گندم باغ بهشت آرد بدست
تا نسازد زیر دندان خرد کی لذت دهد
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۶۸
مست خوبان خون خورد از دل بجای می بلی
عشق ورزیدن بخوبان خون دل خوردن بود
عاشقی شمعیست کافروزد چراغ دل ولی
اولش سوز و گداز و آخرش مردن بود
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۷۱
گفت کسی خوش بود عمر دو کاندر یکی
تجربه جمع آوری در دگر آری بکار
گر بدو صد عمر نوح تجربه حاصل شود
بیشتر از آن بود تجربه روزگار
اهلی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۲
طمع تراست که مقبول کاینات شوی
مکن دو کار اگر شاه اگر گدا باشی
به هیچ جا مرو ایدوست بی طلب هرگز
ز هیچکس مطلب هیچ هر کجا باشی
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۲۱ - تاریخ وفات میر لطف الله
هر که آمد در وجود آخر برفت
مهلت کس نیست در ملک وجود
از وجود میر لطف الله حیف
کانچه بودی شرط مردی مینمود
خلق گویند از پی تاریخ او
میر لطف الله مرد و مرد بود
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۲۸ - تاریخ وفات پیر محمد چنگی
آه از فلک که کوس رحیل است ساز او
در بزم هر که ساخت درین بزمگه درنگ
ساز و صدای پیر محمد ز چنگ رفت
رفت از جفای دایره چرخ نیلرنگ
گویند همدمان پی تاریخ فوت او
حیف از صدای پیر محمد که شد ز چنگ
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۴۳ - تاریخ وفات شیخ محمد لاهیجی
هادی رهروان دین شیخ محمد آنکه بود
لاهجی و بمعرفت آیت رحمت اله
پرتو نور بخشیش برده ز آفتاب دست
صورت نور بخشیش کرده خجل جمال ماه
شد چو مسیح بر فلک سیاه ز خاک برگرفت
کرد همای همتش سایه لطف حق پناه
مرشد سالکان ره بود بحق از آن سبب
سال وفات او بود مرشد سالکان راه
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۷
گر نیست کلید بخت در پنجه ی ما
وان گل نشود به پرسشی رنجه ی ما
خوش باش که آخر از پس پرده ی غیب
صبحی بدمد که بشکفد غنچه ی ما