عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲
اوحد، دیدی که هرچه دیدی هیچست؟
وین هم که بگفتی و شنیدی هیچست؟
عمری به سر خویش دویدی هیچست
وین هم که به کنجی بخزیدی هیچست؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴
ای بوده مرا ز جسم و جان هیچ به دست
نابوده زبود این و آن هیچ به دست
از من طلب هیچ نمیباید کرد
زیرا که ندارم به جهان هیچ به دست
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷
شد درد بر پای فلک فرسایت
تا عرضه کند سختی خود بر رایت
دارد طمع آنکه بگیری دستش
ورنه چه سگست او که بگیرد پایت؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۸
دستارچه حسنی و جمالی دارد
وز نقش و نگار خط و خالی دارد
با آن همه زر، اگر خیال تو پزد
انصاف، که بیهوده خیالی دارد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳
ما پرتو جوهر روانیم و خرد
نی نی، که به ذات محض جانیم و خرد
چون مرگ آید فرشته گردیم و سروش
چون جسم برفت روح مانیم و خرد
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۲
اقبال تمام پاک دینان دارند
آنان طلبند، لیک اینان دارند
خرسندی و عافیت نهانی گنجیست
وین گنج نهان گوشه نشینان دارند
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷
گل کاب صفا بر رخ مهوش زده بود
دیدم که درو زمانه آتش زده بود
گفتم که: درو چرا زدی آتش؟ گفت:
یک روز بر ما نفسی خوش زده بود
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۹
افسوس! که در عمر درازیم نبود
خطی ز زمانهٔ مجازیم نبود
بنشاند مرا فلک به بازی در خاک
هر چند که وقت خاک بازیم نبود
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵
اطراف چمن ز مشک بوییست به برگ
گلزار زمانه را نکوییست به برگ
گل را ز دو رویه کار با برگ و نواست
آری همه کاری ز دو روییست به برگ
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۶
از ژاله چو لاله راست لل در کام
برخیز و به سوی گل و گلزار خرام
تا در ورق جوی ببینی مسطور
صد بار که: می‌نیست درین فصل حرام
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۷
تا کی ز میان؟ کناره سویی گیریم
برخیز که راه جست و جویی گیریم
در سایهٔ زهد سرد بودن تا چند؟
وقتست که آفتاب رویی گیریم
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷
ای راه خلل ز چار قسمت بسته
داننده ز روح نقش جسمت بسته
صندوق طلسم را همی مانی تو
صد گنج گشاده در طلسمت بسته
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۹
ای چرخ ز مهر زیر میغت برده
گیتی به ستم اجل، به تیغت برده
پرورده به صد ناز جهانت اول
و آخر ز جهان به صد دریغت برده
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲
یک شهر بجست و جوی آن دوست همه
بگذشته ز مغز و در پی پوست همه
گر زانکه طریق طلبش دانستی
از خود طلبش داری و خود اوست همه
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳
چون دوست نماند دل و جانیم همه
چون تن برود روح و روانیم همه
گر هیچ ندانیم برآییم به هیچ
عین همه‌ایم، اگر بداینم همه
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴
ای لاف زنان را همه بویی ز تو نه
حاصل به جز از گفتی و گویی ز تو نه
در هر مویی نشانه‌ای هست از تو
آنگاه نشان به هیچ رویی ز تو نه
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۹
تا با خودی، ای خواجه، خدا چون گردی؟
بیگانه سرشتی آشنا چون گردی؟
جز سایهٔ خویشتن نمی‌بینی تو
ای سایه، ز خورشید جدا چون گردی؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۰
اقبال سعادت به ازینت بودی
گر لذت علم و درد دینت بودی
گردون بستی به گوش داریت کمر
گر گوش به هر گوشه نشینت بودی
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲
در صورت آدم ار فرشتست تویی
ور آدمی از روح سرشتست تویی
گر می‌نبشتست درین دور کسی
آن وحی خط و آنکه نبشتست تویی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
ای چرخ فلک به مکر و بدسازیها
از نطع دلم ببرده‌ای بازیها
روزی بینی مرا تو بر خوان فلک
سازم چون ماه کاسه پردازیها