عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۹
هر کو به جهان راه قلندر گیرد
باید که دل از کون و مکان برگیرد
در راه قلندری مهیا باید
آلودگی جهان نه در برگیرد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹
بالای بتان چاکر بالای تو شد
سرهای سران در سر سودای تو شد
دلها همه نقش‌بند زیبای تو شد
جهانها همه دفتر سخنهای تو شد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۳
نقاش که بر نقش تو پرگار افگند
فرمود که تا سجده برندت یک چند
چون نقش تمام گشت ای سرو بلند
می‌خواند «وان یکاد» و می‌سوخت سپند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۹
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند
از کوی تو عاشقان بیهوش کشند
بنمای به زاهدان جمال رخ خویش
تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۰
تا عشق قد تو همچو چنبر نکند
در راه قلندری ترا سر نکند
این عشق درست از آن کس آید به جهان
کورا همه آب بحرها تر نکند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۲
بسیار مگو دلا که سودی نکند
ور صبر کنی به تو نمودی نکند
چون جان تو صد هزار برهم نهد او
و آتش زند اندرو و دودی نکند
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۱
آن ذات که پروردهٔ اسرار بود
از مرگ نیندیشد و هشیار بود
تیمار همی خوری که در خاک شوم
در خاک یکی شود که در نار بود
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۲
هر بوده که او ز اصل نابود بود
نابوده و بود او همه سود بود
گر یک نفسش پسند مقصود بود
نابود شود هر آینه بود بود
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳
دل بندهٔ عاشقی تن آزاد چه سود باشد
جان گشته خراب و عالم آباد چه سود باشد
فریاد همی خواهم و تو تن زده‌ای
فریاد رسی چو نیست فریاد چه سود باشد
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۶
یک روز دلت به مهر ما نگراید
دیوت همه جز راه بلا ننماید
تا لاجرم اکنون که چنینت باید
می‌گوید من همی نگویم شاید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷
آنی که فدای تو روان می‌باید
پیش رخ تو نثار جان می‌باید
من هیچ ندانم که کرا مانی تو
ای دوست چنانی که چنان می‌باید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۲
آن عنبر نیم تاب در هم نگرید
آن نرگس پر خمار خرم نگرید
روز من مستمند پر غم نگرید
هان تا نرسد چشم بدی کم نگرید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۳
دی بنده چو آن لالهٔ خندان تو دید
وان سیب در آن رهگذر جان تو دید
نی سیب در آن حقهٔ مرجان تو دید
کاندر دل تنگ خود زنخدان تو دید
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۹
چون از اجل تو دید بر لوح آثار
دست ملک‌الموت فرو ماند از کار
از زاری تو به خون دل جیحون‌وار
مرگ تو همی بر تو فرو گرید زار
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۱
از غایت بی‌تکلفی ما در هر کار
دیوانه و مستمان همی خواند یار
گفتیم تو خوش باش که ما ای دلدار
دیوانهٔ عاقلیم و مست هشیار
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۶
آن کس که چو او نبود در دهر دگر
در خاک شد از تیر اجل زیر و زبر
واکنون که همی ز خاک برنارد سر
شاید که به خون دل کنم مژگان تر
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۳
خواهی که ترا روی دهد صرف نیاز
دستار نماز در خرابات بباز
مستی کن و بر نهاد هر مست بناز
مر مستان را چه جای روزه‌ست و نماز
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۴
عقلی که همیشه با روانی دمساز
دهری که به یک دید نهی کام فراز
بختی که نباشیم زمانی هم باز
جانی که چو بگسلی نپیوندی باز
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۶
ای گلبن نابسوده او باش هنوز
وی رنگ تو نامیخته نقاش هنوز
بوی تو نکردست صبا فاش هنوز
تا بر تو وزد باد صبا باش هنوز
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۷
آسیمه سران بی‌نواییم هنوز
با شهوتها و با هواییم هنوز
زین هر دو پی هم بگراییم هنوز
از دوست بدین سبب جداییم هنوز