عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۷
همدرد زلیخا شده یعقوب وگرنه
کی این همه مهر است به فرزند، پدر را
چشم از مژه گو در کمرش پنجه مینداز
هرگز نکند شانه کسی موی کمر را
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۱
عشق کو تا ز ره کعبه ره دل گیرم
چون برهمن به در پتکده منزل گیرم
همچو گردم ز پی قافله افتاد خیزان
کو نسیمی که روم دامن محمل گیرم
موجم و در نظرم ساحل و گرداب یکی‌ست
نیستم خس که ز دریا ره ساحل گیرم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳
یا رب که فسانه مختصر کن ما را
خواب مستی ز سر به در کن ما را
ای پاکی مرد بی نگاه تو محال
صد خرده بگیر و یک نظر کن ما را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵
افسرده مکن چو تیره‌روزان خود را
از آتش عشق، برفروزان خود را
جمعند موافقان و صحبت گرم است
ای شمع چه مرده‌ای، بسوزان خود را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
کی قدر شود بلند هر کوته را؟
در خور نبود شهی، گدای شه را
خورشیدی عشق گو مجو ماه دگر
آخر نه بس است ماه‌بودن مه را؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
با فقر چه قدر، دنیی و عقبی را؟
دارد همه کس مسلم این دعوی را
غالب‌گشتن بر دو جهان از فقر است
اقبال بلند باید این معنی را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
جان از تو دمی برد دمی دیگر باخت
تن از تو گهی قوی شد و گاه گداخت
نه در نظر آیی و نه در دل گنجی
ای عشق، حقیقت تو را کس نشناخت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
آن را که ز عالم به تجرد کارست
ترک دو جهان برش مگو دشوارست
بر من باشد ترک تعلق مشکل
زیرا که تعلقم همین با یار است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۸
از روز ازل غنی غنا خواسته است
درویش، سر کوی فنا خواسته است
هرکس ز خدای خویش چیزی خواهد
من می‌خواهم آنچه خدا خواسته است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
با مهر تو هر جان به تنی آینه است
هر برگ گلی به گلشنی آینه است
هر دل که به فیض آشنا شد ...
روشن چو شود، هر آهنی آینه است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۸
دامان مرا اشک، پر انجم دارد
وز خون دلم، دیده تنعم دارد
حاصل، که چو سنگ آسیا، چرخ مرا
سرگشته برای رزق مردم دارد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۴
هرکس که پی بخت سیاهش گیرد
هر گام، بلایی سر راهش گیرد
ایام به شکل فتنه برمی‌آید
شاید نگه تو در پناهش گیرد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۰
قدسی چو قرائتش تمنا می‌شد
بر سوره یوسف نظرش وا می‌شد
گرد سر محبوبی یوسف می‌گشت
قربان محبت زلیخا می‌شد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۹
قومی که محض نام انسان شده‌اند
مشغول به جسم و غافل از جان شده‌اند
منظور دگر اگر ندارند، چه شد
در صورت کار خویش حیران شده‌اند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۹
آن قوم که دین عشق‌کیشان دارند
بر چرخ، ز اهل قدس، خویشان دارند
آنها که هوس را بت خود ساخته‌اند
ایشان دانند و آنچه ایشان دارند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۵
می، خامان را زود ره هوش زند
انگشت صدا بر لب خاموش زند
آید به خروش، تازه دولت نفسی
از آب، دمی کوزه نو، جوش زند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۵
از سر خدا، نبی سرافراز بود
این نغمه نه در پرده هر ساز بود
هر خرقه به بر، نه محرم راز بود
آیینه نمد پوشد و غمّاز بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
گیرم فلکت قرین آمال شود
چون بحر که از حباب پامال شود
هرگاه پدر به طفل کشتی گیرد
خود می‌افتد که طفل خوشحال شود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۰
نابینا را عشق کند صاحب دید
توفیق ازوست، مابقی گفت و شنید
آری مثل است این که دلش گر خواهد
شیر از بز نر شبان تواند دوشید
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۴
از بس که بود چشم خزف بر گوهر
تنگ آمده عرصه صدف بر گوهر
از آفت چند قطره دریا دزد
چسبیده صدف به هر دو کف بر گوهر