عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۰
روزی‌که وجودها تولد گیرد
روزی‌که عدم جانب اعلا گیرد
تا قبضهٔ شمشیر که آلاید خون
تا آتش اقبال که بالا گیرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۲
زان آب که چرخ از آن بسر می‌گردد
استارهٔ جانم چو قمر می‌گردد
بحریست محیط و در وی این خلق مقیم
تا کیست کز این بحر گهر میگردد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۲۸
زنهار مگو که رهروان نیز نیند
کامل صفتان بی‌نشان نیز نیند
ز اینگونه که تو محرم اسرار نه‌ای
میپنداری که دیگران نیز نیند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۱
سرویکه ز باغ پاکبازان باشد
هم سرکش و هم سرخوش و نازان باشد
گر سر کشد او ز سرکشان میرسدش
کاندر سر او غرور بازان باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۴۱
شاهیست که تو هرچه بپوشی داند
بی‌کام و زبان گر بخروشی داند
هر کس هوس سخن فروشی داند
من بندهٔ آنم که خموشی داند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۰
صبح است و صبا مشک فشان می‌گذرد
دریاب که از کوی فلان می‌گذرد
برخیز چه خسبی که جهان می‌گذرد
بوئی بستان که کاروان می‌گذرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۳
صد مرحله زانسوی خرد خواهم شد
فارغ ز وجود نیک و بد خواهم شد
از بس خوبی که در پس پرده منم
ای بیخبران عاشق خود خواهم شد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۵۵
عارف چو گل و جز گل خندان نبود
تلخی نکند عادت قند آن نبود
مصباح زجاجه است جان عارف
پس شیشه بود زجاجه سندان نبود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۰
عشاق به یک دم دو جهان در بازند
صد ساله بقا به یک زمان دربازند
بر بوی دمی هزار منزل بروند
وز بهر دلی هزار جان دربازند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۲
عشق آن خوشتر کز او بلاها خیزد
عاشق نبود که از بلا پرهیزد
مردانه کسی بود که در شیوهٔ عشق
چون عشق به جان رسد ز جان بگریزد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۳
عشق از ازلست و تا ابد خواهد بود
جویندهٔ عشق بی‌عدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هر دل که نه عاشق است رد خواهد بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۶۹
علم فقها ز شرع و سنت باشد
حکم حکما بیان حجت باشد
لیکن سخنان اولیای ملکوت
از کشف و عیان نور حضرت باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۴
قاصد پی اینکه بنده خندان نشود
پنهان مکن از بنده که پنهان نشود
گر بر در باغی بنویسی زندان
باغ از پی آن نوشته زندان نشود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۶
قومی به خرابات تو اندر بندند
رندی چند و کس نداند چندند
هشیاری و آگهی ز کس نپسندند
بر نیک و بد خلق جهان میخندند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۷
کاری ز درون جان میباید
وز قصه شنیدن این گره نگشاید
یک چشمهٔ آب در درون خانه
به زان رودی که از برون می‌آید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۷۸
کامل صفتی راه فنا می‌پیمود
چون باد گذر کرد ز دریای وجود
یک موی ز هست او بر او باقی بود
آن موی به چشم فقر زنار نمود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸۶
اگر عاشق را فنا و مردن باشد
یا در ره عشق جان سپردن باشد
پس لاف بود آنچه بگفتند که عشق
از عین حیات آب خوردن باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۰
گر هر دو جهان ز خار غم پر باشد
از خار بترسد آنکه اشتر باشد
ور جان و جهان ز غصه آلوده شود
پاکیزه شود چو عشق گازر باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۳
کشتی چو به دریای روان میگذرد
می‌پندارد که نیستان میگذرد
ما میگذریم ز این جهان در همه حال
می‌پندارم کاین جهان میگذرد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۹۵
گفتم جانی به ترک جان نتوان کرد
گفتا جانرا چو تن نشان نتوان کرد
گفتم که تو بحر کرمی گفت خموش
در است چو سنگ رایگان نتوان کرد