عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۸
تا خرقهٔ سروری ز سر بفکندیم
خود را ز نظر چو خاک در بفکندیم
هر چند زلاف،‌تیغ بر میغ زدیم
امروز ز عجز خود، سپر بفکندیم
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۲
ای دل غم جان محنت اندیش ببین
سرگشتگی خواجه و درویش ببین
یک ذره چو استغناء او نتوان دید
بی قدری و کم کاستی خویش ببین
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۷
ای دل! تو چو مردان به رهِ پرخطری
زان درویشی که از خطر بی خبری
بسیار برفتی نرسیدی جایی
وین نادرهتر که همچنان در سفری
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۳
ای دل! دانی که او سزاوار تو نیست
چه عشوه فروشی که خریدار تو نیست
ای عاشق درمانده! بیندیش آخر
دل برکاری منه که آن کار تو نیست
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۸
گفتم که اگرچه هست کارم بنظام
از ترس تو میطپم چو مرغی در دام
گفتا:‌ترسان به از خداوند غلام
چون میترسی مترس و میترس مدام
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۶
چندان که ترا حجاب میخواهد بود
از جانب تو عتاب میخواهد بود
چون پای تو در رکاب میخواهد بود
سودای تو در حساب میخواهد بود
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۷
گفتم: چو تو بردی سبق اندر خوبی
بگزیدمت ازدو کون در محبوبی
آواز آمد کای همه در معیوبی
بیهوده چرا آب به هاون کوبی
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۲
با کس بنسازی همه بی کس باشی
آری چه کنی نمد چو اطلس باشی
بنگر که ز کائنات دیار نماند
کُشتی همه را و زنده می بس باشی
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۵
یک روز به صلح کارسازی میکن
یک روز به جنگ سرفرازی میکن
چون از پس پرده سر بدادی ما را
در پردهٔ نشین و پرده بازی میکن
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۱۳
ای دل ز پی دلیل نتوانی شد
موری تو حریف پیل نتوانی شد
چون از مگس لنگ کمی بیش نیی
همکاسهٔ جبرئیل نتوانی شد
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۱۹
چو مهرهٔ مِهر بازی ای سرو سهی
چون از گهر حقیقتی حقه تهی
هرگه که همی حقی به دست تو بود
زنهار چنان کن که ز دستش ندهی
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۲۲
گر گنج به تو رسید پنهان میدار
ور نه بنشین مصیبت جان میدار
گر شادی وصل او به تو مینرسد
باری رسدت ماتم هجران، میدار
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۱
خون ناخوردن به از وبالست ترا
زان است کزین میوه وبالست ترا
آنست که تو حرام خوار افتادی
ورنه همه خونها حلالست ترا
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۲۰
جانا ره بدخویی ناساز مگیر
خشمی که مبادت از سر ناز مگیر
من خاک توام که باد دارم در دست
چون خاک توام پای ز من باز مگیر
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۲۶
نه مرهم خون خوارهٔ خود خواهی کرد
نه ماتم آوارهٔ خود خواهی کرد
برخیز که بیچارهٔ کار تو شدم
گر چارهٔ بیچارهٔ خود خواهی کرد
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۰
دوش آمد و گفت: گِردِ اِعزاز مگرد
خواری طلب و دگر سرافراز مگرد
میدان که تو سایهٔ منی خوش میباش
هرجا که روم از پی من باز مگرد
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۳
دوش آمد و گفت: خویش را دشمن باش
در تیرگی اوفتادهٔ روشن باش
از خویش چو خشنود نبودی نفسی
بیخویشتن آی و یک دمی با من باش
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۴
دوش آمد و گفت: «در بلا پیوستی
آن لحظه که در چون و چرا پیوستی»
گفتم: «چه کنم تا به تو در پیوندم؟»
گفتا که «ز خود ببُر به ما پیوستی»
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۹
دوش آمد و گفت: اگر وفا خواهی کرد
دردِ همه ساله را دوا خواهی کرد
نه سود طلب نه مایه با هیچ بساز
گر کار به سرمایهٔ ما خواهی کرد
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۴
دوش آمد و گفت: هیچ آزرمت نیست
در عشق دمِ سرد و دلِ گرمت نیست
گفتم: «برهان مرا ز من، ای همه تو!»
گفتا که کیی تو، خویش را شرمت نیست