عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۱۰۰
جان دردو جهان کسی بجای تو نداشت
دل دیده براه، جز برای تو نداشت
یا رب سگ نفس را به صد درد بسوز
کاین ناکس بیوفا وفای تو نداشت
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۱۰۴
چون جملهٔ راه، کاروان من و تست
هر جا که سیاهیییست زان من و تست
پس پردهٔ من مدر که هر جرم که رفت
سرّیست که در پرده میان من و تست
عطار نیشابوری : باب سوم: در فضیلت صحابه رضی الله عنهم اجمعین
شمارهٔ ۵
ای ماه ز حسن خلق تو یافته بهر
پر مشک ز عطرِ خُلق تو جملهٔ دهر
وز هر دو جهان کجا توان برد این قهر
کان آب حیات را بکُشتند به زهر
عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۶۱
برخیز و به بحرِ عشقِ دلدار درای
مردی کن و مردانه بدین کاردرای
از هر دو جهان چو سوزنی برهنه گرد
وانگاه به بحر، سرنگونسار، درای
عطار نیشابوری : باب پنجم: در بیان توحید به زبان تفرید
شمارهٔ ۴
عمرت که میان جان و تن گرداند
یا قطرهٔ تو دُرِّ عدن گرداند
پیوسته تو میگریزی و حضرتِ ما
خواهد که تو را چو خویشتن گرداند
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۴۱
چون وصل، غمم بر غمِ هجران بفزود
بس درد که بر امید درمان بفزود
ازمعنی بینهایتم جان میکاست
چون جمله یکی گشت مرا جان بفزود
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۵
در وادی عشق بیقراری است مرا
سرمایهٔ این سلوک خواری است مرا
جاییست مرا مقام کانجا در سیر
هر لحظه هزار ساله زاری است مرا
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۵۹
عمری دل من غرقهٔ خون آمده بود
بر درگه عشق سرنگون آمده بود
از بس که زد این در وکسش درنگشاد
او بود که از برون درون آمده بود
عطار نیشابوری : باب ششم: در بیان محو شدۀ توحید و فانی در تفرید
شمارهٔ ۸۶
چون نیست زمانی سر خویشم بی تو
کاری است گرفته پس و پیشم بی تو
جمعیت جانم نشود مویی کم
هر چند که در تفرقه بیشم بی تو
عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۷
عشقش به وجود متّهم کرد تو را
خو کردهٔ صد گونه ستم کرد تو را
چون او به وجود از تو اولیتر بود
نگرفت وجودت و عدم کرد تو را
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۴۴
در عشق تو سودا و جنون بنهادیم
وز دیده و دل آتش و خون بنهادیم
چون پردهٔ خود، خودی خود میدیدیم
کلّی خود را هم از برون بنهادیم
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۵۱
با هستی خویش داوری خواهم کرد
وز هر مویی نوحه‌گری خواهم کرد
چون با تو محالست برابر بودن
با خاک رهت برابری خواهم کرد
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۵۴
بنگر که چه غم بیتو کشیدم آخر
تا نیست شدم بیارمیدم آخر
گفتی که برس تا به بر من برسی
چون در تو رسم چون برسیدم آخر
عطار نیشابوری : باب هشتم: در تحریض نمودن به فنا و گم بودن در بقا
شمارهٔ ۶۱
از بس که دلم به بینشان داشت نیاز
بینام ونشان بماندم در تک و تاز
سی سال به جان نشان جانان جستم
من گم شدم ونیافتم او را باز
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۵
ای جان! چو تو از عالم بیچون آیی
در حسن ز هرچه هست افزون آیی
در پردهٔ نفس ماندهای صبرم نیست
تا آنچه توئی ز پرده بیرون آیی
عطار نیشابوری : باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد
شمارهٔ ۱۲
دل را که هزار باره در خون کشمش
وقت است که در خطهٔ بیچون کشمش
وان شاهدِ پردگی که جان دارد نام
مویش گیرم ز پرده بیرون کشمش
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۸
دل خون شد و سررشتهٔ این راز نیافت
جز غصه ز انجام وز آغاز نیافت
مرغ دل من ز آشیان دور افتاد
ای بس که طپید و آشیان باز نیافت
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۱۹
این دل که بسوخت روز و شب در تک و تاز
میجوشد و میجوید و میگوید راز
چندان که بدین پرده فرو داد آواز
دردا که کسش جواب مینَدْهَد باز
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۲۱
رازی که دل من است سرگشتهٔ آن
وز خون دو دیده گشتم آغشتهٔ آن
تا کی به سر سوزن فکرت کاوم
سِرّی که کسی نیافت سَرْ رشتهٔ آن
عطار نیشابوری : باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان
شمارهٔ ۳۶
بیچاره دلم که راحت جان میجست
جمعیت ازان زلف پریشان میجست
در تاریکی زلف تو فانی گشت
کز تاریکی چشمهٔ حیوان میجست