عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۴
تا بتوانم ازان جمال اندیشم
وز راحت و روح آن وصال اندیشم
با آنکه وصال تو محال است مرا
دایم من خسته این محال اندیشم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۵
بی روی تو یک لحظه نمیشاید زیست
زیرا که مرا بی تو نمیباید زیست
جانی که همه جهان بدو مینازند
بیزارم ازو چو بی تو میباید زیست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۶
ای بس که به هر تکی دویدم بی تو
وی بس که زهر سویی پریدم بی تو
چون روز قیامتم شبی میباید
تا با تو بگویم آنچه دیدم بی تو
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۹
با عشق تو دست در کمر خواهم کرد
چون زلف تو دل زیر و زبر خواهم کرد
هر دم ز تو شورشی دگر خواهم کرد
سگ به ز من از تو صبر اگر خواهم کرد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۱
چون عاشق روی تو شدم اینم بس
سرگشته چو موی تو شدم اینم بس
بامملکت دو عالمم کاری نیست
سودائی کوی تو شدم اینم بس
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۲
عمری دل من غرقهٔ خون بی تو بزیست
وز پای فتاده سرنگون بی تو بزیست
و امروز که در معرکهٔ مرگ افتاد
در حسرت آن مُرد که چون بی تو بزیست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۳
چون هست همه به روی تو آرزویم
بی روی تو نیست هیچ سوی آرزویم
گر یک سر موی از تو رسد حصّهٔ من
نیست از دو جهان یک سر موی آرزویم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۵
در کوی تو چون میگذرم، اینت عجب!
وز سوی تو چون مینگرم، اینت عجب!
گر زهرهٔ آن بود که یاد تو کنم
گر بر نپرد دل از برم، اینت عجب!
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۷۰
ما درد تو را به جای درمان داریم
چون وصل تو نیست برگ هجران داریم
چندان که ترا ز هر سویی شمشیرست
ما را سر و گردن است تا جان داریم
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۵
گفتم: چه کنم ز پای در میآیم
زان پیش که هر روز به سر میآیم
گفتا: چه کنی خاکِ درِ من باشی
تا هر روزی بر تو به در میآیم
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۶
گفتم: دل و جان در سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا: تو که باشی که کنی یا نکنی
کان من بودم که بیقرارت کردم
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۷
گفتم: چو تو بردی سبق اندر خوبی
بگزیدمت ازدو کون در محبوبی
آواز آمد کای همه در معیوبی
بیهوده چرا آب به هاون کوبی
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۰
چون هیچ کسی ندیدهام در خوردش
پیوسته نشستهام دلی پر دردش
ناگاه چو برق بگذرد بر درِ من
چندان بناستد که ببینم گردش
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۱
هان ای دل چونی به چه پشتی ما را
کار آوردی بدین درشتی ما را
ما از غم تو فارغ و تو در غم او
از بس که بسوختی بکشتی ما را
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۳
سرگشتهٔ روز و شبم آنجا که منم
دلسوخته، جان بر لبم آنجا که منم
تو فارغی آنجا که تویی از من و من
تا آمدهام میطپم آنجا که منم
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۶
نه چارهٔ این عاشق بیچاره کنی
نه غمخوری این دل غمخواره کنی
گیرم که ز پرده مینیایی بیرون
این پردهٔ عاشقان چرا پاره کنی
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۷
جان در غمت از خانه به کوی افتاده‌ست
بر بوی تو در رهی چو موی افتاده‌ست
من در طلب تو و تو از من فارغ
این کار عظیم پشت و روی افتاده‌ست
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۸
هر چند نیم به هیچ رو محرم تو
تو جان منی چگونه گیرم کم تو
زاندیشهٔ آن که فارغی از غم من
من خام طمع بسوختم از غم تو
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۱
محجوبم و از حجاب من آزادی
وز صلح من و عتاب من آزادی
من با تو حسابها بسی دارم و تو
دایم ز من و حساب من آزادی
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۲
چون باد ز من میگذری چه تْوان کرد
چون خاک رهم میسپری چه تْوان کرد
هرچند که با تو آشنا میگردم
هر روز تو بیگانهتری چه تْوان کرد