عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۴
هر دم به حیل زخمِ دگر سانم زن
وز نرگسِ مست تیرِ مژگانم زن
تیرِ مژه چون کشیدهای در رویم
دل خود بردی بیا و بر جانم زن
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۵
هم زلف تو از برونِ دل در تاب است
هم خطِّ تو از چشمهٔ دل سیراب است
وان نرگسِ نیم مستِ شوریدهٔ تو
گر باده نخوردست چرا پرخواب است
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۷
تا ابروی طاقِ تو کماندار افتاد
تیرِ مژه جفتِ او سزاوار افتاد
در من نگر و گره بر ابروی مزن
کز ابرویت گره برین کار افتاد
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۸
دردی که ز تو به حاصلم میآید
دور از رویت دل گسلم میآید
تیرِ مژه از کمانِ ابرو آخر
چند اندازی که بر دلم میآید
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۹
تا غمزهٔ چشم رهزنت راهم زد
صد تیرِ جفا بر دلِ آگاهم زد
بس سنگدل و ستمگرت میبینم
بشتاب که سنگ و سیم را خواهم زد
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۰
چون خطِّ رخت هست روان چندینی
تا چند کنی قصد به جان چندینی
ابروی تو بر من که کمانی شده ام
از بهرِ چه می کشد کمان چندینی
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۱
زلفِ تو به هم در اوفتاده عجب است
گه سرکش و گاه سر نهاده عجب است
جانا! مژهٔ من است در آب مدام
تیرِ مژهٔ تو آب داده عجب است!
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۲
چشمِ خوشِ تو که مذهبِ عبهر داشت
بس شور که هر مژهٔ او در سر داشت
تیر و مژهات گرچه به هم میمانست
اما مژهٔ تو مزهٔ دیگر داشت
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۳
از زلفِ شکن بر شکنت میترسم
وز نرگسِ مستِ پرفنت میترسم
من میخواهم که راه گیرم در پیش
از غمزهٔ چشمِ رهزنت میترسم
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۶
خطّت دام است و خالت او را دانه است
با دانهٔ تو مرغِ دلم همخانه است
بیمارستانِ چشمِ‌بیمارِ ترا
در زلفِ چو زنجیرِ تو بس دیوانه است
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۷
گفتم: خط مشکین تو بر ماه خطاست
گفتا:‌به خطا مشک ز من باید خواست
گفتم که زه این کمان ابرو که تراست!
گفتا که چنین کمان به زه ناید راست
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۸
گفتم: «کس را روی تو و موی تو نیست
تیر مژه و کمان ابروی تو نیست»
چشمش به زبانِ حال گفتا: «از تیر
مگریز که این کمان به بازوی تو نیست»
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۱۹
چون غمزهٔ تو جادویی آغاز نهد
ممکن نبود که هیچ غمّاز جهد
بر هم زدهای همه جهان در نفسی
آخر که جهان به دست تو باز دهد
عطار نیشابوری : باب سی و ششم: در صفت چشم و ابروی معشوق
شمارهٔ ۲۰
دایم گهر وصل تو میجویم باز
وز هجر تو رخ به اشک میشویم باز
تا نرگسِ مستِ نیم خوابت دیدم
هم مستم و هم ز خواب میگویم باز
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۴
گفتم: دل من ببردی ای جادو وش!
گفتا: چکنم تو دل ندادی خوش خوش
گفتم: رخت آتش است و خطّت دودست
گفتا که تو دود دیدهای از آتش
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۶
گه در خط دلبران شیرین نگرم
گه در خد و خال و زلفِ مشیکن نگرم
از بس که رخِ سیم بران میبینم
حیرت شدهام تا به کدامین نگرم
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۷
زین خط که لعل تو کنون میآرد
دل خود که بود که جان جنون میآرد
سبزی خط تو سرخ روئی من است
کان سبزه مرا خطّ به خون میآرد
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۸
از تیرِ غمت بسی جگر دوختهای
بر مشک خطت بسی جگر سوختهای
مگذار که خطّ تو ز دستم بشود
چون دست مرا بدان خط آموختهای
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۹
گفتی: «خطم از لبم جدا خواهد شد
وین وعده که میدهم وفا خواهد شد»
طوطی لبت به شکّر و آب حیاة
منقار فرو برده کجا خواهد شد
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۱۰
ای زلفِ تو دامن قمر بگرفته
ماه تو به مشک سر به سر بگرفته
طوطی خط فستقیت بر عناب
حلقه زده و گردِ شکر بگرفته