عبارات مورد جستجو در ۱۹۰۹ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۴۲
ای اهل قبور! خاک گشتید و غبار
هر ذرّه ز هر ذرّه گرفتید فرار
این خود چه سرای است که تا روز شمار
بی خود شدهاید و بیخبر از همه کار
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۴
پیمانهٔ خاک گشت آن چشمهٔ نوش
وان چشمهٔ خورشید باستاد زجوش
مانندهٔ مرغ نیم بسمل بدریغ
لختی بطپید و عاقبت گشت خموش
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۲۱
از مرگِ تو هر دمی دگرگون باشم
گَه بر سرِ خاک و گاه در خون باشم
روزیت ندیدمی بجان آمدمی
چندین گاهت ندیدهام چون باشم
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۲۵
بی روی تو در ماه سیاهی آمد
مرگت به جوانی و پگاهی آمد
خفتی نه چنان نیز که برخواهی خاست
رفتی نه چنان که باز خواهی آمد
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۲۷
از ناز چه سود چون بسودی آخر
بی شمع شبی چون نغنودی آخر
اکنون به کفن در بغنودی در خاک
رفتی و تو گویی که نبودی آخر
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۳۹
بس زود به مرگ کردی آهنگ آخر
گویی رفتی هزار فرسنگ آخر
از ناز چو درجهان نمیگنجیدی
چون گنجیدی در لحد تنگ آخر
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۹
هر شب چو غمی ز چشم من خون ریزد
گر کم ریزد ز ابر افزون ریزد
چون در مستی ز مرگش اندیشه کنم
هر می که خورم ز دیده بیرون ریزد
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۱۹
در آرزوی چشمهٔ حیوان مردم
وز استسقا درین بیابان مردم
چون دانستم که زندگی دردسرست
خود راکشتم به درد و حیران مردم
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۷
گر دست دهد به زندگانم مردن
آسان باشد به یک زمانم مردن
یک لحظه همی چنان که میباید زیست
گر زیسته آید، بِهْ توانم مردن
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲
اول بنگر به جانِ چون برقِ همه
و آخر به میان خاک و خون غرقِ همه
میمیراند به زاری و میگوید:
چون ما هستیم خاک بر فرقِ همه!
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۸
دوش آمد و گفت: بی قراری شب و روز
بیکار نشسته در چکاری شب و روز
هرگز نگشایم درِ تو لیک بدانک
جز حلقه زدن کارنداری شب و روز
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۵
بس سر که به زیر تیغ خواهد بودن
کان ماه به زیر میغ خواهد بودن
تا یک نفسم ز عمر میخواهد ماند
تسبیح من «ای دریغ!» خواهد بودن
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۱
تا چند ازین بی خبران ای ساقی
دل کرده سبک، کیسه گران ای ساقی
تا کی ز خصومت خران ای ساقی
بگذر ز جهانِ گذران ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۴
وقت است که در بر آشنایی بزنیم
تا بر گل و سبزه تکیه جایی بزنیم
زان پیش که دست و پا فرو بندد مرگ
آخر کم ازانکه دست و پایی بزنیم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۵
ترسم که چو پیش ازین کم از کم نرسیم
با هم نفسان نیز فراهم نرسیم
این دم که دریم پس غنیمت داریم
باشد که به عمر خود بدین دم نرسیم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۶
ای هم نفسان فعل اجل میدانید
روزی دو سه داد خود ز خود بستانید
خیزید و نشینید که خود بعد از این
خواهید به هم نشستن ونتوانید
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۷
خوش باش دلا که نیک وبد میبرسد
با خلق جهان داد و ستد میبرسد
شادی و طرب چو نعمت و ناز جهان
چون جمله به مرگ میرسد میبرسد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۴۰
چون گل بشکفت ساعتی برخیزیم
بر شادی می، ز دست غم بگریزیم
باشد که بهار دیگر ای هم نفسان
گل میریزد ز بار و ما میریزیم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۴۸
روزی که بود روز هلاک من و تو
از تن برهد روانِ پاک من و تو
ای بس که نباشیم وزین طاق کبود
مه میتابد بر سر خاک من و تو
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۵۴
آن لحظه که از اجل گریزان گردیم
چون برگ ز شاخ عمر ریزان گردیم
عالم ز نشاط دل به غربال کنید
زان پیش که خاکِ خاک بیزان گردیم