عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان آن که از دو کس احتراز میباید کرد
ازدو کس پرهیز کن ای هوشیار
تا نهبینی نکبتی در روزگار
اول از دشمن که او استیزه روست
انگهی از صحبت نادان دوست
خویش را از نود دشمن دور دار
یار نادان را زخود مهجور دار
ای پسر کم گوی با مردم درشت
ور بگویی از تو گردانند پشت
بهترین خلق میدانی کراست
آنکه داد انصاف و انصافش نخواست
چون حدیث خوب گویی با فقیر
به بود ز آتش که پوشانی حریر
خشم خوردن پیشهٔ هر سرورست
تلخ باشد از شکر شیرین ترست
هر که با مردم نسازد درجهان
زندگانی تلخ دارد بی گمان
آنکه شوخست و ندارد شرم نیز
دان که ناپاک زاده است ای عزیز
از ملامت تا بمانی در امان
باش دایم همنشین صالحان
تا نهبینی نکبتی در روزگار
اول از دشمن که او استیزه روست
انگهی از صحبت نادان دوست
خویش را از نود دشمن دور دار
یار نادان را زخود مهجور دار
ای پسر کم گوی با مردم درشت
ور بگویی از تو گردانند پشت
بهترین خلق میدانی کراست
آنکه داد انصاف و انصافش نخواست
چون حدیث خوب گویی با فقیر
به بود ز آتش که پوشانی حریر
خشم خوردن پیشهٔ هر سرورست
تلخ باشد از شکر شیرین ترست
هر که با مردم نسازد درجهان
زندگانی تلخ دارد بی گمان
آنکه شوخست و ندارد شرم نیز
دان که ناپاک زاده است ای عزیز
از ملامت تا بمانی در امان
باش دایم همنشین صالحان
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان آنکه خواری آورد
چند خصلت آورد خواری بروی
با تو گویم گر همی گویی بگوی
اول آن باشد که مانند مگس
مرد ناخوانده شود مهمان کس
هر که مهمان با کسی ناخوانده شد
نزد مردم خوار و زار و رانده شد
دیگر آن باشد که نادانی رود
کتخدای خانهٔ مردی شود
کار کردن بر حدیث آن دو مرد
کز پی جهلند دایم در نبرد
هر که بنشیند زبر دست صدور
گر رسد خواری برویش نیست دور
نیست جمعی را چو بر قول تو گوش
صد سخن گر باشدت یک را مکوش
حاجت خود را مخواه از دشمنان
زین بتر خواری نباشد در جهان
از فرومایه مراد خود مجوی
تا نیاید مر ترا خواری بروی
با زن و کودک مکن بازی هلا
تا نگردی خوار و زار و مبتلا
با تو گویم گر همی گویی بگوی
اول آن باشد که مانند مگس
مرد ناخوانده شود مهمان کس
هر که مهمان با کسی ناخوانده شد
نزد مردم خوار و زار و رانده شد
دیگر آن باشد که نادانی رود
کتخدای خانهٔ مردی شود
کار کردن بر حدیث آن دو مرد
کز پی جهلند دایم در نبرد
هر که بنشیند زبر دست صدور
گر رسد خواری برویش نیست دور
نیست جمعی را چو بر قول تو گوش
صد سخن گر باشدت یک را مکوش
حاجت خود را مخواه از دشمنان
زین بتر خواری نباشد در جهان
از فرومایه مراد خود مجوی
تا نیاید مر ترا خواری بروی
با زن و کودک مکن بازی هلا
تا نگردی خوار و زار و مبتلا
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان شش چیز که بکار آید
در جهان شش چیز میآید بکار
اولا باری طعام خوشگوار
خوش بود یار موافق در جهان
باز مخدومی که باشد مهربان
هر سخن کان راست گویی و درست
به ز دنیا زانکه در وی نفع تست
آنکه ارزانست عالم در بهاش
عقل کامل دان وزان خرسند باش
دشمن حق را نباید داشت دوست
بازگشت جمله چون آخر بدوست
عیب کس با او نمیباید نمود
زانکه نبود هیچ لحمی بی غدود
از خدا خواه هرچه خواهی ای پسر
نیست در دست خلایق نفع و ضرر
بندگان را نیست ناصر جز اله
یاری از حق خواه و از غیرش مخواه
آنکه از قهر خدا ترسد بسی
بیگمان میترسد از وی هر کسی
از بدی گفتن زبان را هر که بست
کرد شیطان لعین را زیر دست
اولا باری طعام خوشگوار
خوش بود یار موافق در جهان
باز مخدومی که باشد مهربان
هر سخن کان راست گویی و درست
به ز دنیا زانکه در وی نفع تست
آنکه ارزانست عالم در بهاش
عقل کامل دان وزان خرسند باش
دشمن حق را نباید داشت دوست
بازگشت جمله چون آخر بدوست
عیب کس با او نمیباید نمود
زانکه نبود هیچ لحمی بی غدود
از خدا خواه هرچه خواهی ای پسر
نیست در دست خلایق نفع و ضرر
بندگان را نیست ناصر جز اله
یاری از حق خواه و از غیرش مخواه
آنکه از قهر خدا ترسد بسی
بیگمان میترسد از وی هر کسی
از بدی گفتن زبان را هر که بست
کرد شیطان لعین را زیر دست
عطار نیشابوری : پندنامه
در صفت پنج کس که پنج چیز از ایشان نیاید
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان اهل سعادت
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان رستگاری
گر همی خواهی که باشی رستگار
رخ مگردان ای برادر از سه کار
اولت دیدن بود حکم قضاش
بعد از آن جستن بجان و دل رضاش
چیست سیوم دور بودن از جفا
هر که این دارد بود اهل صفا
هر که دارد دانش و عقل و تمیز
جز براه حق نبخشد هیچ چیز
صدقهٔ کالوده گردد از ریا
کی بود آن خیر مقبول خدا
گر عمل خالص نگردد همچو زر
قلب را ناقد نیارد در نظر
تا توانگر باشی اندر روزگار
نفس را از آرزوها دور دار
رخ مگردان ای برادر از سه کار
اولت دیدن بود حکم قضاش
بعد از آن جستن بجان و دل رضاش
چیست سیوم دور بودن از جفا
هر که این دارد بود اهل صفا
هر که دارد دانش و عقل و تمیز
جز براه حق نبخشد هیچ چیز
صدقهٔ کالوده گردد از ریا
کی بود آن خیر مقبول خدا
گر عمل خالص نگردد همچو زر
قلب را ناقد نیارد در نظر
تا توانگر باشی اندر روزگار
نفس را از آرزوها دور دار
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان چهار چیز که از کرامات حق است
چار چیزست از کرامتهای حق
یاد دارش چون ز من گیری سبق
اولا صدق زبانست در سخن
بعد از آن حفظ امانت فهم کن
پس سخا هست از کرامات الله
فضل حق دان گر نظر داری نگاه
تا توانی دور باش از سود خوار
زانکه هستند دشمنان کردگار
هر کرا حق داده باشد این چهار
باشد آن کس مؤمن پرهیزکار
پیش مردم هر که رازت کرد فاش
همدم آن ابله باطل مباش
هر که باشد مانع عشر و زکات
وانکه غافل وار بگذارد صلات
بر حذر باش از چنان کس زینهار
تا نباشی در جهان بسیار راز
یاد دارش چون ز من گیری سبق
اولا صدق زبانست در سخن
بعد از آن حفظ امانت فهم کن
پس سخا هست از کرامات الله
فضل حق دان گر نظر داری نگاه
تا توانی دور باش از سود خوار
زانکه هستند دشمنان کردگار
هر کرا حق داده باشد این چهار
باشد آن کس مؤمن پرهیزکار
پیش مردم هر که رازت کرد فاش
همدم آن ابله باطل مباش
هر که باشد مانع عشر و زکات
وانکه غافل وار بگذارد صلات
بر حذر باش از چنان کس زینهار
تا نباشی در جهان بسیار راز
عطار نیشابوری : پندنامه
در چار خصلت که ترک کردن میباید
درگذر از چار خصلت زینهار
تا نسوزد مر ترا بسیار نار
لذت عمرت اگر باید بدهر
باش دایم برحذر از خشم و قهر
چون نگردد خلق با خوی توراست
گر بخوی مردمان سازی رواست
ای برادر تکیه بر دولت مکن
یاد دار از ناصح خود این سخن
سود نکند گر گریزی از قضا
هر چه میآید بدان می ده رضا
زانکه حاصل نیست دل خرسند دار
گوش دل را جانب این پند دار
هر که با دوستان یک دل بود
جمله مقصود دلش حاصل بود
تا نسوزد مر ترا بسیار نار
لذت عمرت اگر باید بدهر
باش دایم برحذر از خشم و قهر
چون نگردد خلق با خوی توراست
گر بخوی مردمان سازی رواست
ای برادر تکیه بر دولت مکن
یاد دار از ناصح خود این سخن
سود نکند گر گریزی از قضا
هر چه میآید بدان می ده رضا
زانکه حاصل نیست دل خرسند دار
گوش دل را جانب این پند دار
هر که با دوستان یک دل بود
جمله مقصود دلش حاصل بود
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان بی وفای جهان
در جهان دانی که گردد معتبر
آنکه او را باک نبود از خطر
کم کند با کس وفا این روزگار
جور دار نیستاش با مهر کار
آنکه با تو روز غم میبست کار
روز شادی هم بپرساش زینهار
روز نعمت گر تو پردازی بکس
روز محنت باشدت فریاد رس
چون بیابی دولتی از مستعان
اندر آن دولت مبر از دوستان
مر ترا هر کس که او در غم بود
چو رسد شادی همان همدم بود
آنکه او را باک نبود از خطر
کم کند با کس وفا این روزگار
جور دار نیستاش با مهر کار
آنکه با تو روز غم میبست کار
روز شادی هم بپرساش زینهار
روز نعمت گر تو پردازی بکس
روز محنت باشدت فریاد رس
چون بیابی دولتی از مستعان
اندر آن دولت مبر از دوستان
مر ترا هر کس که او در غم بود
چو رسد شادی همان همدم بود
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان معرفت الله
معرفت حاصل کن ای جان پدر
تا بیابی از خدای خود خبر
هر که عارف شد خدای خویش را
در فنا بیند بقای خویش را
هر که او عارف نشد او زنده نیست
قرب حق را لایق و ارزنده نیست
هر که او را معرفت حاصل نشد
هیچ با مقصود خود واصل نشد
نفس خود را چون شناسی با هوا
حق تعالی را بدانی با عطا
عارف آن باشد که باشد حق شناس
هر که عارف نیست نبود جنس ناس
هست عارف را بدل مهر و وفا
کار عارف جمله باشد با صفا
هر که او را معرفت بخشد خدای
غیر حق را در دل او نیست جای
نزد عارف نیست دنیا را خطر
بلکه بر خود نیستاش هرگز نظر
معرفت فانی شدن در وی بود
هر که فانی نیست عارف کی بود
عارف از دنیا و عقبی فارغست
زانچه باشد غیر مولی فارغست
همت عارف لقای حق بود
زانکه در خود فانی مطلق بود
با چه ماند این جهان گویم جواب
آنکه بیند آدمی چیزی بخواب
چون شود از خواب بیدار ای عزیز
حاصل خواب نباشد هیچ چیز
همچنین چون زندهٔ افتاد و مرد
هیچ چیزی ازجهان با خود نبرد
هر کرا بودست کردار نکو
در ره عقبی بود همراه او
این جهان را چون زنی دان خوب روی
خویشتن آراید اندر چشم شوی
مرد را میپرورد اندر کنار
مکر و شیوه مینماید بی شمار
چون بباید خفته شویش ناگهان
بی گمان سازد هلاکش آن زمان
بر تو بادا ای عزیز پر هنر
کز چنین مکاره باشی بر حذر
تا بیابی از خدای خود خبر
هر که عارف شد خدای خویش را
در فنا بیند بقای خویش را
هر که او عارف نشد او زنده نیست
قرب حق را لایق و ارزنده نیست
هر که او را معرفت حاصل نشد
هیچ با مقصود خود واصل نشد
نفس خود را چون شناسی با هوا
حق تعالی را بدانی با عطا
عارف آن باشد که باشد حق شناس
هر که عارف نیست نبود جنس ناس
هست عارف را بدل مهر و وفا
کار عارف جمله باشد با صفا
هر که او را معرفت بخشد خدای
غیر حق را در دل او نیست جای
نزد عارف نیست دنیا را خطر
بلکه بر خود نیستاش هرگز نظر
معرفت فانی شدن در وی بود
هر که فانی نیست عارف کی بود
عارف از دنیا و عقبی فارغست
زانچه باشد غیر مولی فارغست
همت عارف لقای حق بود
زانکه در خود فانی مطلق بود
با چه ماند این جهان گویم جواب
آنکه بیند آدمی چیزی بخواب
چون شود از خواب بیدار ای عزیز
حاصل خواب نباشد هیچ چیز
همچنین چون زندهٔ افتاد و مرد
هیچ چیزی ازجهان با خود نبرد
هر کرا بودست کردار نکو
در ره عقبی بود همراه او
این جهان را چون زنی دان خوب روی
خویشتن آراید اندر چشم شوی
مرد را میپرورد اندر کنار
مکر و شیوه مینماید بی شمار
چون بباید خفته شویش ناگهان
بی گمان سازد هلاکش آن زمان
بر تو بادا ای عزیز پر هنر
کز چنین مکاره باشی بر حذر
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان ورع
در ورع ثابت قدم باش ای پسر
گر همی خواهی که گردی معتبر
خانهٔ دین گردد آباد از ورع
لیک میگیرد خرابی از طمع
هر که از علم ورع گیرد سبق
دور باید بودنش از غیر حق
ترسکاری از ورع پیدا شود
هر که باشد بی ورع رسوا شود
با ورع هر کس که خود را کرد راست
جنبش و آرامش از بهر خداست
آنکه از حق دوستی دارد طمع
در محبت کاذبش دان بی ورع
چیست تقوی ترک شهوت و حرام
از لباس و از شراب و از طعام
هرچه افزونست اگر باشد حلال
نزد ارباب ورع باشد وبال
چون ورع شد یار با علم و عمل
حسن اخلاصت بباید بی خلل
ناگهان ای بنده گر کردی گناه
توبه کن درحال و عذر آن بخواه
چون گناهت نقد آید در وجود
توبهٔ نسیه ندارد هیچ سود
در انابت کاهلی کردن خطاست
بر امید زندگی کان بی وفاست
گر همی خواهی که گردی معتبر
خانهٔ دین گردد آباد از ورع
لیک میگیرد خرابی از طمع
هر که از علم ورع گیرد سبق
دور باید بودنش از غیر حق
ترسکاری از ورع پیدا شود
هر که باشد بی ورع رسوا شود
با ورع هر کس که خود را کرد راست
جنبش و آرامش از بهر خداست
آنکه از حق دوستی دارد طمع
در محبت کاذبش دان بی ورع
چیست تقوی ترک شهوت و حرام
از لباس و از شراب و از طعام
هرچه افزونست اگر باشد حلال
نزد ارباب ورع باشد وبال
چون ورع شد یار با علم و عمل
حسن اخلاصت بباید بی خلل
ناگهان ای بنده گر کردی گناه
توبه کن درحال و عذر آن بخواه
چون گناهت نقد آید در وجود
توبهٔ نسیه ندارد هیچ سود
در انابت کاهلی کردن خطاست
بر امید زندگی کان بی وفاست
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان فواید خدمت
تا توانی ای پسر خدمت گزین
تا رود اسب مرادت زیر زین
بندهٔ چون خدمت یزدان کند
خدمت او گنبد گردان کند
بهر خدمت هر که بر بندد میان
باشد از آفات دنیا در امان
هر که پیش مقبلان خدمت کند
ایزدش با دولت و حرمت کند
خادمان را هست در جنت مآب
روز محشر بی حساب و بی عذاب
خادمان باشند اخوان را شفیع
جای ایشان درجهان باشد رفیع
گرچه خادم عاصی و مفسد بود
بهتر از صد عابد ممسک بود
میدهد هر خادمی را مستعان
اجر و مزد صایمان قایمان
بهر خدمت هر که بربندد کمر
از درخت معرفت یابد ثمر
هر که خادم شد جنانش میدهند
مر ثواب غازیانش میدهند
تا رود اسب مرادت زیر زین
بندهٔ چون خدمت یزدان کند
خدمت او گنبد گردان کند
بهر خدمت هر که بر بندد میان
باشد از آفات دنیا در امان
هر که پیش مقبلان خدمت کند
ایزدش با دولت و حرمت کند
خادمان را هست در جنت مآب
روز محشر بی حساب و بی عذاب
خادمان باشند اخوان را شفیع
جای ایشان درجهان باشد رفیع
گرچه خادم عاصی و مفسد بود
بهتر از صد عابد ممسک بود
میدهد هر خادمی را مستعان
اجر و مزد صایمان قایمان
بهر خدمت هر که بربندد کمر
از درخت معرفت یابد ثمر
هر که خادم شد جنانش میدهند
مر ثواب غازیانش میدهند
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان تعظیم مهمان
ای برادر دار مهمان را عزیز
تا بیابی رحمت از رحمن تو نیز
مؤمنی کو داشت مهمان را نکو
حق گشاید باب رحمت را برو
هر کرا شد طبع از مهمان ملول
از وی آزارد خدا و هم رسول
بندهٔ کو خدمت مهمان کند
خویش را شایستهٔ رحمن کند
هر که مهمان را بر وی تازه دید
از خدا الطاف بی اندازه دید
از تکلف دور باش ای میزبان
تا گرانی نبودت از میهمان
میهمان هست از عطاهای کریم
هر که زو پنهان شود باشد لییم
خیره بر خوان کسی مهمان مشو
چون رسد مهمان ازو پنهان مشو
هر که مهمانت شود از خاص و عام
پیش او میباید آوردن طعام
زانکه داری اندک و بیش ای پسر
برد باید پیش درویش ای پسر
نان بده با جایعان بهر خدای
تا دهندت در بهشت عدن جای
هر که ثوبی بر تن عاری دهد
در دو عالم ایزدش یاری دهد
گر بر آری حاجت محتاج را
بر سر از اقبال یابی تاج را
هر که باشد او ز دولت بخت یار
خیر ورزد در نهان و آشکار
ای پسر هرگز مخور نان بخیل
کم نشین در عمر بر خوان بخیل
نان ممسک جمله رنجست و عنا
میشود نان سخی جمله ضیا
تا نخوانندت بخوان کس مرو
وز پی مردار چون کرکس مرو
چشم نیکی از خسیس دون مدار
سقف او را هم تو بی استون شمار
گر کنی خیری تو آن از خود مبین
هرچه بینی نیک ببین و بد مبین
تا بیابی رحمت از رحمن تو نیز
مؤمنی کو داشت مهمان را نکو
حق گشاید باب رحمت را برو
هر کرا شد طبع از مهمان ملول
از وی آزارد خدا و هم رسول
بندهٔ کو خدمت مهمان کند
خویش را شایستهٔ رحمن کند
هر که مهمان را بر وی تازه دید
از خدا الطاف بی اندازه دید
از تکلف دور باش ای میزبان
تا گرانی نبودت از میهمان
میهمان هست از عطاهای کریم
هر که زو پنهان شود باشد لییم
خیره بر خوان کسی مهمان مشو
چون رسد مهمان ازو پنهان مشو
هر که مهمانت شود از خاص و عام
پیش او میباید آوردن طعام
زانکه داری اندک و بیش ای پسر
برد باید پیش درویش ای پسر
نان بده با جایعان بهر خدای
تا دهندت در بهشت عدن جای
هر که ثوبی بر تن عاری دهد
در دو عالم ایزدش یاری دهد
گر بر آری حاجت محتاج را
بر سر از اقبال یابی تاج را
هر که باشد او ز دولت بخت یار
خیر ورزد در نهان و آشکار
ای پسر هرگز مخور نان بخیل
کم نشین در عمر بر خوان بخیل
نان ممسک جمله رنجست و عنا
میشود نان سخی جمله ضیا
تا نخوانندت بخوان کس مرو
وز پی مردار چون کرکس مرو
چشم نیکی از خسیس دون مدار
سقف او را هم تو بی استون شمار
گر کنی خیری تو آن از خود مبین
هرچه بینی نیک ببین و بد مبین
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان علامتهای احمق
سه علامت دان که در احمق بود
اولا غافل زِ یاد حق بود
گفتن بسیار عادت باشدش
کاهلی اندر عبادت باشدش
ای پسر چون احمق و جاهل مباش
یک دم از یاد خدا غافل مباش
هر که او از یاد حق غافل بود
از حماقت در ره باطل بود
هیچ از فرمان حق گردن متاب
بهر وام آزاده را دامن متاب
باطلی را ای پسر گردن منه
نقد مردان را بهر کودن مده
در قضای آسمانی دم مزن
هر کس را بیش بین و کم مزن
دست خود را سوی نامحرم مدار
جانب مال یتیمان هم مدار
تا توانی راز با همدم مگوی
گر تو باشی نیز با خود هم مگوی
تا شوی مقبل و آزاد ای عزیز
بی طمع میباش اگر داری تمیز
اولا غافل زِ یاد حق بود
گفتن بسیار عادت باشدش
کاهلی اندر عبادت باشدش
ای پسر چون احمق و جاهل مباش
یک دم از یاد خدا غافل مباش
هر که او از یاد حق غافل بود
از حماقت در ره باطل بود
هیچ از فرمان حق گردن متاب
بهر وام آزاده را دامن متاب
باطلی را ای پسر گردن منه
نقد مردان را بهر کودن مده
در قضای آسمانی دم مزن
هر کس را بیش بین و کم مزن
دست خود را سوی نامحرم مدار
جانب مال یتیمان هم مدار
تا توانی راز با همدم مگوی
گر تو باشی نیز با خود هم مگوی
تا شوی مقبل و آزاد ای عزیز
بی طمع میباش اگر داری تمیز
عطار نیشابوری : پندنامه
در صفت علامتهای فاسق
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان علامات شقی
هست ظاهر سه علامت در شقی
میخورد دایم حرام از احمقی
بیطهارت باشد و بیگاه خیز
هم از اهل علم باشد در گریز
ای پسر مگریز از اهل علوم
تا نسوزد مر تو را نار سموم
تا توانی هیچ کس را بدمگوی
پیش مردم هم ز باب خود مگوی
معرفت داری کره بر زر مبند
چون رسد مهمان به رویش در مبند
با طهارت باش و پاکی پیشه کن
وز عذاب کور نیز اندیشه کن
میخورد دایم حرام از احمقی
بیطهارت باشد و بیگاه خیز
هم از اهل علم باشد در گریز
ای پسر مگریز از اهل علوم
تا نسوزد مر تو را نار سموم
تا توانی هیچ کس را بدمگوی
پیش مردم هم ز باب خود مگوی
معرفت داری کره بر زر مبند
چون رسد مهمان به رویش در مبند
با طهارت باش و پاکی پیشه کن
وز عذاب کور نیز اندیشه کن
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان علامتهای بخیل
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان حاجت خواستن
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان قناعت
با قناعت ساز دایم ای پسر
گرچه هیچ از فقر نبود تلختر
هر سحر برخیز و استغفار کن
فرصتی اکنون که داری کار کن
همنشین خویش را غیبت مکن
غیر شیطان بر کسی لعنت مکن
چون شود هر روز در عالم جدید
از گناهان تو به میباید گزید
هر کرا ترسی نباشد از خدا
حق بترساند زهر چیزی ورا
تا توانی حاجت مسکین برآر
تا برآرد حاجتت را کردگار
هست مالت جمله در کف عاریت
گر بماند از تو باشد زاریت
عاریت را باز میباید سپرد
هیچ کس دیدی که زر با خود ببرد
حاصل از دنیا چه باشد ای امین
نه گزی کرباس و دو سه گز زمین
هرچه دادی در ره حق آن تست
هر که با اندک ز حق راضی شود
هر که با اندک ز حق راضی شود
حاجت او را خدا قاضی شود
هست دنیا بر مثال جیفهٔ
بگذر از وی گر تو خو مردانهٔ
هست دنیا بر مثال قطرهٔ
بگذر از وی زانکه داری بهرهٔ
هر که سازد بر سر پل خانهٔ
نیست عاقل او بود دیوانهٔ
از خدا نبود روا جستن غنا
هست مؤمن را غنا رنج و عنا
فقر و درویشی شفای مؤمن است
زانکه اندر وی صفای مؤمن است
مال و اولادت بمعنی دشمنند
گرچه نزدیک تو چشم روشنند
انما اولادکم را یاد گیر
مال و ملک این جهان را یادگیر
مرد ره را بود دنیا سود نیست
هرگزش اندیشهٔ نابود نیست
هر کرا از صدق دل صافی بود
خرقهٔ و لقمهٔ کافی بود
آنکه در بند زیادت میشود
دور از اهل سعادت میشود
بندگان حق چو جان را باختند
اسب همت تا ثریا تاختند
تا نبازی در ره حق آنچه هست
آنچه میباید کجا آید بدست
گرچه هیچ از فقر نبود تلختر
هر سحر برخیز و استغفار کن
فرصتی اکنون که داری کار کن
همنشین خویش را غیبت مکن
غیر شیطان بر کسی لعنت مکن
چون شود هر روز در عالم جدید
از گناهان تو به میباید گزید
هر کرا ترسی نباشد از خدا
حق بترساند زهر چیزی ورا
تا توانی حاجت مسکین برآر
تا برآرد حاجتت را کردگار
هست مالت جمله در کف عاریت
گر بماند از تو باشد زاریت
عاریت را باز میباید سپرد
هیچ کس دیدی که زر با خود ببرد
حاصل از دنیا چه باشد ای امین
نه گزی کرباس و دو سه گز زمین
هرچه دادی در ره حق آن تست
هر که با اندک ز حق راضی شود
هر که با اندک ز حق راضی شود
حاجت او را خدا قاضی شود
هست دنیا بر مثال جیفهٔ
بگذر از وی گر تو خو مردانهٔ
هست دنیا بر مثال قطرهٔ
بگذر از وی زانکه داری بهرهٔ
هر که سازد بر سر پل خانهٔ
نیست عاقل او بود دیوانهٔ
از خدا نبود روا جستن غنا
هست مؤمن را غنا رنج و عنا
فقر و درویشی شفای مؤمن است
زانکه اندر وی صفای مؤمن است
مال و اولادت بمعنی دشمنند
گرچه نزدیک تو چشم روشنند
انما اولادکم را یاد گیر
مال و ملک این جهان را یادگیر
مرد ره را بود دنیا سود نیست
هرگزش اندیشهٔ نابود نیست
هر کرا از صدق دل صافی بود
خرقهٔ و لقمهٔ کافی بود
آنکه در بند زیادت میشود
دور از اهل سعادت میشود
بندگان حق چو جان را باختند
اسب همت تا ثریا تاختند
تا نبازی در ره حق آنچه هست
آنچه میباید کجا آید بدست
عطار نیشابوری : پندنامه
در بیان سخاوت
در سخا کوش ای برادر در سخا
تا بیابی از پی شدت رخا
باش پیوسته جوانمرد ای اخی
زانکه نبود دوزخی مرد سخی
در رخ مرد سخی نور و صفاست
زانکه در جنت قرینش مصطفی است
اسخیا را با جهنم کار نیست
جای ممسک جز میان نار نیست
حق تعالی بر در جنت نوشت
این که جای اسخیا باشد بهشت
کار اهل بخل را تلبیس دان
در حجیمش همدم ابلیس دان
هیچ ممسک نگذرد سوی بهشت
بلکه او راکی رسد بوی بهشت
آنچه میخوانند مر وی را سقر
اهل کبر و بخل را باشد مقر
ای پسر در مردمی مشهور باش
از بخیلی و تکبر دور باش
با سخا باش و تواضع پیشه گیر
تا شود روی دلت بذر منیر
تا بیابی از پی شدت رخا
باش پیوسته جوانمرد ای اخی
زانکه نبود دوزخی مرد سخی
در رخ مرد سخی نور و صفاست
زانکه در جنت قرینش مصطفی است
اسخیا را با جهنم کار نیست
جای ممسک جز میان نار نیست
حق تعالی بر در جنت نوشت
این که جای اسخیا باشد بهشت
کار اهل بخل را تلبیس دان
در حجیمش همدم ابلیس دان
هیچ ممسک نگذرد سوی بهشت
بلکه او راکی رسد بوی بهشت
آنچه میخوانند مر وی را سقر
اهل کبر و بخل را باشد مقر
ای پسر در مردمی مشهور باش
از بخیلی و تکبر دور باش
با سخا باش و تواضع پیشه گیر
تا شود روی دلت بذر منیر