عبارات مورد جستجو در ۱۰۶۳ گوهر پیدا شد:
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۵
بود مرد آرمده در بند سخت
چو جنبنده گردد شود نیکبخت
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۷۶
هر آنجا که پاره شد از در درون
شود استواری ز روزن برون
عنصری بلخی : بحر خفیف
شمارهٔ ۶۴
هرچه یابی وزان فرومولی
نشمرند از تو آن ببشکولی
عنصری بلخی : اشعار منسوب
شمارهٔ ۱۳
آنچه با رنج یافتیش و به دل
تو بآسانی از گزافه مدیش
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
پیچیدن افعی به کمندت ماند
آتش به سنان دیو بندت ماند
اندیشه به رفتن سمندت ماند
خورشید به همت بلندت ماند
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۲
لبیک دهد بخت چو آواز دهی
تکبیرکند چو رزم را ساز دهی
آن‌را که به‌دست خویش بگماز دهی
اقبال گذشته را بدو باز دهی
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
دل ز دست غم مده گر شادمانی بایدت
مرد جانان باش اگر جان و جوانی بایدت
رنج هجران کش ای اگر می وصل خواهی ای پسر
چون زمین شو پست اگر می آسمانی بایدت
وصل جانان را به جان باید خریدن بی مکاس
کی توانی یافتن تا رایگانی بایدت
اولین گامت قدم بر کام دل باید نهاد
مشکلا گر کام دل در کامرانی بایدت
هر دو می ندهند آن جا پس همی یک رنگ شو
این جهانی باز ده گر آن جهانی بایدت
هر دو بگذار و بمیر از پیش مرگ
گر همی در زندگانی زندگانی بایدت
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۶۶۸
یک امشبی که درافتاده‌ای بیا خوش باش
به رای خویش مرو هم به روی ما خوش باش
به بینوایی ما امشبی قناعت کن
چو هیچ ساز دگر نیست با نوا خوش باش
اگرچه لایق قدر تو صدر سلطان است
دمی به کلبهٔ احزان این گدا خوش باش
مترس اگرچه رقیبان تندخو داری
به نسیه غم نتوان خورد حالیا خوش باش
برای دوست ز دشمن جفا تحمّل کن
ز دوست وا نتوان گشت بر قفا خوش باش
گذشت دی و بخواهد گذشت فردا نیز
غنیمتی شمر ای دوست وقت را خوش باش
چو روزگار ندادت ثبات عمر و مجال
قلم برفت ز فطرت نزاریا خوش باش
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۶۶۹
ای دل سودازده عاشق تنها مباش
با خود اگر می‌روی همره سودا مباش
همره سودا و تو شرط عظیم است نی
پس تو حجاب خودی پس تو در اصلا مباش
مقصد باقی طلب راه رو و دم مزن
هیچ توقّف مکن منتظر ما مباش
کاهلی و غافلی هر دو حجاب ره‌اند
کار خود امروز کن سخرهٔ فردا مباش
آفت راه تو چیست رای و قیاس محال
باز بگویم که چه پس‌روِ آرا مباش
غایت اشفاق بین زین همه تنبیه چیست
مرهم دل‌خسته باش صخرهٔ صمّا مباش
خوش‌منش و تازه رو باش چو لفظ ملیح
پر گره و صلب و زَفت هم چو معمّا مباش
منت هر ناسزا بیش تحمّل مکن
طالب لؤلؤ نیی تابع لالا مباش
دامن ملاح گیر تا به درآیی ز موج
باش چو کشتی حمول طیره چو دریا مباش
سدره رها کرده‌ای آمده‌ای در مغاک
بر در دون همّتان بیش به عمدا مباش
منکر اهل یقین معترض کفر و دین
بوده نیی بیش ازین نه نه حقا مباش
چیست نزاری چنین راز برون می‌دهی
نقد تو داری خموش بیهده گویا مباش
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۷۴۸
اگر تو جهد کنی با تو می رود توفیق
رفیقِ راه تو توفیق به علی التحقیق
اگر مشاهده خواهی برو مجاهده کش
به پایِ جهد میسّر شده ست قطعِ طریق
سفینه واسطه ی مَخلص است بی ملاّح
گمان مبر که توان شد برون ز بحرِ عمیق
به مهلکات در افتاده جهد باید کرد
به کوششی که برآید ز دست و پایِ غریق
مکن فراخ روی در سخت که پنهان است
رموزِ مردان در ضمنِ نکته هایِ دقیق
خیال و وهم و قیاس از دماغ بیرون کن
که استقامتِ تو نیست جز درین تفریق
مدام باش طلبگارِ وقت بی تأخیر
قیام کن به مهمّاتِ خیر بی تعویق
ز راح دست مکش روح را صفایی ده
صفایِ روح نباشد مگر به راحِ رحیق
سِیه کنند سفید اهلِ روزگار و مرا
دقیقه ایست ز من بشنو ای رفیقِ شفیق
خضاب کاریِ من به که هر سپیده دمی
رخِ زریرِ نزاری به مَی کنم چو عقیق
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۹۹۵
گر هیچ می‌توانی ای دل گزارشی کن
با حامیِ عنایت ما را سپارشی کن
تنها نشین ندارد از عمر هیچ لذت
در بار هر دو عالم ترتیب گردشی کن
مملو شده‌ست طبعت از لقمه‌ی مخالف
از ریزه‌ی محبت خود را جوارشی کن
خواهی که از من و ما یک ره خلاص‌یابی
از خویشتن برون آ جهدی و کوششی کن
حامی کار ما شو یک‌باره یار ما شو
میدان شده‌ست خالی برخیز چالشی کن
تیغ ظهور برکش آفاق کن مسلّم
شاهانه لشکری کش مردانه جنبشی کن
یک رنگ شو نزاری در باز هر چه داری
بر آستان مردان بنشین و پوزشی کن
در کنجِ خویش ساکن بنشین و همچو مردان
از خاک کعبه فرشی وز سنگ بالشی کن
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
تا هست ترا چراغ دانش در دست
از پای طلب همی نباید بنشست
تا روشن گرددت که این جان شریف
چون بگسلداز تو با که خواهد پیوست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
تیغ تو که لب تا لب او دندانست
دندان اجل در لب او پنهانست
در چشم حسودت ار چه آبی تنگست
بسیار جهانگیرتر از طوفانست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۵
بس کس که زجور خلق دل ریش برفت
بیگانه صفت زمنزل خویش برفت
برخیز تو نیز و راه را ساخته باش
چون آنکه پس از تو آمد از پیش برفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۵
از رای تو کارها نکو خواهد شد
کار دو جهان بکام او خواهد شد
تیغ تو بصورت ارچه آبی تنکست
بس سر که بدان آب فرو خواهد شد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۰
... زمان آینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس
....دم نقد را غنیمت میدان
از آمده مندیش وز آینده مترس
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۳
چون هست بلای زندگی بیش از مرگ
چندین چه کنی رنجه دل خویش از مرگ؟
گر زندگی اینست میندیش از مرگ
جهدی بکن و بمیر خود پیش از مرگ
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۷۷
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و جهان بشادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت بتو خود نیامدی ازدگران
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۷۷
با آنکه تن ضعیف من شمع آسای
از جنبش بادی بنشیند بر جای
چون شمع بجست و جوی آن شمع آرای
دارد همه ساله کفش رویین در پای
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۰۵
شادی مطلب دلا برو شاد بزی
تن در غم گردون ده و آباد بزی
از هر چه ز تو برید خواهد فردا
امروز ببر بنقد و آزاد بزی