عبارات مورد جستجو در ۴۷۴ گوهر پیدا شد:
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶۸
به جمله خواهم یک ماهه بوسه از تو، بتا
به کیچ کیچ نخواهم که فام من توزی
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۵۸ - در مدح امین‌الدین فرماید
شهسواری که عرصهٔ گردون
بست حکمش به حلقهٔ فتراک
کامکاری که فارس قدرش
از سمک رخش راند تا به سماک
آصف دهر کش سلیمان وار
خاتم حکم داد ایزد پاک
خلف المصطفی امین‌الدین
زیب ذریت شه لولاک
آن که نسبت به اوج رفعت او
کوتهی کرده پایهٔ ادراک
وانکه نامد نظیر او بوجود
از وجود عناصر و افلاک
در زمانی که غیر فتنه نبود
مقتضای زمانه بی‌باک
به گمان خطای ناشده‌ای
گشت از من نهفته کلفت ناک
دی به ارسال جعبه‌ای نارم
کرد یک باره ز انفعال هلاک
من حیران متهم به گنه
که ز ضعفم زبون‌تر از خاشاک
گرچه زان نار سوختم لیکن
زان گناه نکرده گشتم پاک
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴
دی با تو چنان شدم به یک خاست و نشست
کز من اثری نماند جز باد به دست
از شرم بمیرم ار بپرسی فردا
کان دلشده زنده هست گویند که هست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷
می‌آمد و از دیدهٔ ما می‌نگریست
می‌رفت و دگرباره قفا می‌نگریست
با جلوهٔ خویشتن خوشش می‌آمد
یا از سر مرحمت به ما می‌نگریست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۹
موری که به چاه شست بازی گذرد
بی‌تو شب من بدان درازی گذرد
وان شب که مرا با تو به بازی گذرد
گویی که همی بر اسب تازی گذرد
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۲
گردون به وصال ما موافق زان بود
کین تعبیهٔ هجر در آن پنهان بود
امروز رهین شکر او نتوان بود
کان روز وصال هم شب هجران بود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۴
دل شادی روز وصلت ای شمع طراز
با صد شب هجر بیش گفتست به راز
تا خود پس از این زان همه شبهای دراز
با روز وصال بی‌غمی گوید باز
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۱۳
در بنده به دیدهٔ دگر می‌نگری
با این همه خوش دلم چو درمی‌نگری
هر روز سپس ترست کارم با تو
در من نه به چشم پیشتر می‌نگری
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۱
آن خود که بود که در تو واله نشود؟
از رنج که پرسی تو؟ که او به نشود؟
عاشق شدی، از شهر برونم کردی
ترسیدی از اغیار که در ده نشود
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۲۷
نی بی‌تو مرا قرار باشد یک دم
نی سوی منت گذار باشد یک دم
هر گه که بخواندمت به کاری باشی
پیداست که خود چه کار باشد یک دم؟
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۰
دل کیست؟ که او طلب کند یاری تو
یا تن ندهد به محنت و خواری تو؟
پرسیده‌ای احوال دلم دوش وزان
جان می‌آید به عذر دلداری تو
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸
تا چند گریزم و به نازم خوانی؟
من فاش گریزم و به رازم خوانی
بس دست خجالت چو مگس بر سر خود
خواهم زدن آن روز که بازم خوانی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۲
تا در دل من صورت آن رشک پریست
دلشاد چو من در همهٔ عالم کیست
والله که به جز شاد نمیدانم زیست
غم میشنوم ولی نمیدانم چیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۸
دل رفت بر کسیکه بیماش خوش است
غم خوش نبود ولیک غمهاش خوش است
جان میطلبد نمیدهم روزی چند
جانرا محلی نیست تقاضاش خوش است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۹۷
آن لحظه که آن سرو روانم برسید
تن زد تنم از شرم چو جانم برسید
او چونکه چنان بد چنانم برسید
من چونکه چنین نیم بدانم برسید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۶
در سینهٔ هر که ذره‌ای دل باشد
بی‌مهر تو زندگیش مشکل باشد
با زلف چو زنجیر گره بر گرهت
دیوانه کسی بود که عاقل باشد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۳۷
شاد آنکه ز دور ما یار ما بنماید
چون بچهٔ خرد آستین برخاید
چون دید مرا کنار را بگشاید
چون باز جهد مرغ دلم برباید
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۳۳
دانم که برای ما نخفتی همه دوش
بر صفهٔ سرد با یکی بالاپوش
آن نیز فراموش نگردد ما را
ای بوده عزیزتر تو از دیده و گوش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۳۴
در انجمنی نشسته دیدم دوشش
نتوانستم گرفت در آغوشش
رخ را به بهانه بر رخش بنهادم
یعنی که حدیث میکنم در گوشش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۳۳
از شور و جنون رشک جنان را بزدم
ز آشفته دلی راحت جان را بزدم
جانیکه بدان زنده‌ام و خندانم
دیوانه شدم چنانکه آن را بزدم